تقسيمات اذن
با توجه به اوصاف، ويژگىها و آثار مصاديق گوناگون اذن، مىتوان آن را از
ديدگاههاى مختلف تقسيم نمود. هر چند جز در موارد نادرى، قانون مدنى به اقسام
گوناگون اذن اشاره نكرده است، ولى به دليل لزوم طرح اين موضوع در رساله حاضر و
ارتباط منطقى و نزديك مباحث ما با تقسيمات اذن، در اين مبحث به آن مىپردازيم.
اذن با توجه به ملاكها و جهات متعدد، قابل تقسيم مىباشد. اذن از نظر كسى كه آن را
صادر مىكند به اذن قانونى و اذن اشخاص و از جهت معين بودن يا نبودن مأذون، به اذن
عام و خاص تقسيم مىگردد. صراحت يا عدم صراحت مورد اذن، مطلق يا مقيد بودن آن و
دائمى يا موقت بودن مدت اذن، هر كدام مىتواند به عنوان ملاكى براى تقسيمهاى ديگر
مورد توجه قرار گيرد. همچنين مىتوان اذن را از نظر منشأ پيدايش به عقدى و ايقاعى
تقسيم كرد.
پارهاى از تقسيمات بالا، گرچه ممكن است كمتر مورد توجه محققان - اعم از فقيهان يا
حقوقدانان - قرار گرفته باشد، ولى به لحاظ آشنايى بيشتر با اوصاف و آثار اذن و
سهولت در بيان مطالب آينده، مناسب و مفيد به نظر مىرسد.
1 - اذن صريح و ضمنى (فحوا) و شاهد حال
مشهورترين تقسيم اذن، انقسام آن به صريح، ضمنى و شاهد حال است.(1)
قانون مدنى در برخى از مواد خود به اين تقسيم اشاره نموده است. چنان كه در مورد
وديعه گذار گويد:
«كسى مىتواند مالى را به وديعه بگذارد كه مالك يا قائم مقام مالك باشد و يا از طرف
مالك صراحتاً يا ضمناً مجاز باشد».
در اين ماده، قانونگذار، وديعه گذاردن مال ديگرى را منوط به اذن صريح يا ضمنى مالك
براى وديعه گذاردن مال نموده است. قانون مدنى مصر نيز تصرّف مستودع را در وديعه،
منوط به اذن صريح يا اذن ضمنى مودع مىداند. بند2 ماده 719 قانون مدنى مصر مقرر
مىدارد:
وليس له أن يستعملها دون أن يأذن له المودع فى ذلك صراحةً او ضمناً.(2)
فقها،در تأليفات خود از اذن ضمنى غالباً به اذن فحوا ياد كردهاند.(3)
همچنين در منابع فقهى از اذن صريح گاهى به اذن قولى يا اذن بالقول تعبير مىكنند.(4)
اذن صريح، اذنى است كه عبارت اذن دهنده صراحتاً برآن دلالت كند. به عقيده برخى از
فقها، ملاك اذن صريح آن است كه الفاظ اذندهنده به طور مطابقى براذن به شخص دلالت
نمايد.(5)
چنان كه كسى به ديگرى بگويد: «از اين غذايى كه به من تعلق دارد بخور» چنين عبارتى
را كه جاى هيچ گونه ترديدى در دلالت بر اذن باقى نمىگذارد، اذن صريح مىنامند.
ماده 1072 ق.م. اذن صريح موكل را براى صحت وكيل گرفتن توسط وكيل لازم شمرده، اعلام
مىكند:
وكيل نمىتواند موكله را براى خود تزويج كند، مگر اينكه اين اذن صريحاً به او داده
شده باشد.
اذن ضمنى يا اذن فحوا آن است كه لفظ اذندهنده، به صراحت بر اذن دلالت نكند، ولى
اذن از لوازم عبارت او باشد. يكى از موارد آن فحوا و مفهوم اولويت است؛ بدين معنا
كه از عبارت اذندهنده به طريق اولى اذن نسبت به امرى استنباط گردد. براى مثال،
شخصى به ديگرى صريحاً اذن دهد كه براى سكونت خود و خانوادهاش از منزل او استفاده
كند؛ لازمه چنين اذنى، آن است كه به طريق اولى شخص مأذون مىتواند در منزل را بسته
چند روزى به مسافرت برود. مثال ديگر آنكه شخصى منزل خود را به ديگرى اجاره مىدهد
و به او در اجاره دادن يكى از اطاقها به شخص ثالث اذن مىدهد، اين اذن به طور ضمنى
دلالت مىكند، شخص نسبت به انجام اقداماتى كه براى اجاره دادن آن اطاق لازم است،
مأذون است.
در مثال اخير، اذن ضمنى از مصاديق مفهوم موافقت نمىباشد و با ملاحظه اين گونه
اذنها روشن مىشود كه گفته برخى از فقها كه اذن فحوا را تنها از باب مفهوم موافقت
مىدانند،(6)
نقدپذير است.
اذن شاهد حال، اذنى است كه قراين و شواهد بر آن دلالت كند. هر چند در اين قسم از
اذن، لفظى كه به طور صريح يا ضمنى بر رضايت باطنى فرد دلالت كند، به ميان نمىآيد،
ولى اوضاع و احوال به گونهاى است كه به اذن در انجام امرى شهادت مىدهد؛ مانند
آنكه ميان دونفر خويشاوندى و دوستى كاملى باشد، به گونهاى كه اين حالت دلالت كند
كه هر يك به ديگرى در خوردن خوراكى از منزل خود، اذن داده است. از اينرو به دليل
وجود قراين و شواهد، استفاده متعارف از آب چشمه و نهر ديگران(7)
و يا تكيه دادن به ديوار خانه ديگرى به اذن شاهد حال مجاز است.(8)
اذن شاهد حال، زمانى داراى اثر حقوقى است كه كاشف از رضايت باطنى و واقعى شخص باشد.
فرض كنيم، بين كسى باديگرى آنچنان رفاقت صميمانه باشد كه پى مىبرد مىتواند از
برخى از وسايل منزل او استفاده كند. ولى در عين حال نسبت به دوست خود، مخفيانه
اعمالى ناپسند انجام داده است، به طورى كه مىداند، اگر دوست او از آن كارها آگاه
شود، هيچ گاه به او اجازه استفاده از وسايل منزل خويش را نمىدهد. در اين صورت
نمىتوان گفت شخص در استفاده از وسايل منزل دوست خويش مأذون است، زيرا اين شاهد
حال، كاشف از رضايت باطنى شخص نمىباشد.
به نظر مىرسد، اذن شاهد حال را نمىتوان از مصاديق اذن دانست، زيرا انشا از عناصر
اذن مىباشد و در شاهد حال، اذن دهنده، رضايت خويش را ابراز نكرده، رضايت او از
طريقى غير از انشا و ابراز كسب شده است، اما جواز تصرف در اين گونه موارد با آنكه
اذن واقع نشده، به دليل آن است كه متصرف به رضايت مالك، علم پيدا كرده است و
چنانكه در بخش چهارم خواهد آمد، ملاك جواز تصرف احراز رضايت مالك مىباشد، اگر چه
مالك، رضايت خود را ازطريق لفظ يا فعل ابراز نكند.
2 - اذن عام و خاص
اذن، به اعتبار مأذون به دو قسم اذن خاص و اذن عام تقسيم مىشود. ملاك تقسيم،
معين بودن يا معين نبودن مأذون است. در صورتى كه مأذون يك ياچند نفر معين باشد، اذن
را اذن خاص مىنامند؛ همان گونه كه اذن مورد بحث در مواد 98، 108، 120 و 121 ق.م.
از اين نوع مىباشد، ولى چنانچه اذن، عموميت داشته باشد و به فرد يا افراد معينى
منحصر نباشد، آن را اذن عام مىگويند.(9)
ماده 160 ق.م. به طور عام به هر كس اذن مىدهد كه مال گم شده رابه مالك آن
برگرداند. در اين ماده، فرد يا افراد معينى مخاطب اذن نمىباشند، بلكه اذن به صورت
عام داده شده و هركسى را شامل مىشود.
از موارد ديگر اذن عام كه قانونى نبوده، بلكه ناشى از قصد اشخاص مىباشد، موردى است
كه كسى از مال خويش اعراض مىكند؛ در اين صورت مىتوان گفت اعراض كننده به طور
ضمنى، اذن عام داده است كه هر كس بخواهد مىتواند آن مال را حيازت كند.
از مواردى كه در فقه مسئله اذن عام و خاص مطرح گرديده است، مبحث معاطات است.
روشناست كه درباره معاطات دو نظريه عمده، ميان فقها وجود دارد: گروهى از فقها
معتقدند معاطات همانند بيع افاده ملكيت مىكند؛ ولى مشهور فقيهان بر اين باورند كه
معاطات، صرفاً موجب اباحه مىگردد، و طرفين اگر چه از طريق معاطات مالك مبيع يا ثمن
نمىشوند، ولى مىتوانند در آن تصرف نمايند. كاشف الغطا در موردى كه ولىّ به صغير
اذن مىدهد كه از ديگرى مالى بخرد، بر اين عقيده است كه معامله صغير، افاده ملكيت
مىكند نه صرف اباحه تصرّف. وى بر نظريه خود چنين استدلال مىكند:
«ولىّ با دادن اذن به صغير در حقيقت به فروشنده اذن داده است كه خود هم ايجاب و هم
قبول را انشا كند. در نتيجه، اين مورد ديگر معاطات نبوده بلكه بيع است و بالطبع
ملكيت آور مىباشد».(10)
از جمله دلايلى كه شيخ انصارى در رد اين نظريه مىآورد آن است كه در اين مورد ولىّ
به فروشنده اذن نداده است، و اگر مقصود آن است كه فروشنده به رضايت ولىّ علم دارد،
صرف علم به رضايت بدون تحقق اذن از طرف ولىّ، در نفوذ معامله كافى نمىباشد و در
نتيجه معامله فضولى خواهد بود.(11)
بعضى از محققان، در تأييد نظريه مذكور و رد اشكال شيخ انصارى نوشتهاند:
«اگر چه در مسئله موردبحث، اذن خاص و اذن شخصى موجود نيست؛ يعنى ولىّ به فروشنده
خاص و معينى چنين اذنى نداده است، اما طبيعى است كه اوليا و پدر و مادرها كه كودكان
خويش را به خريد و فروش امر مىكنند، به هر كس كه با آنها معامله مىكند، به نحو
عام در تمام تصرفات اذن مىدهند و از جمله اين تصرفات انجام ايجاب از طرف ولىّ
مىباشد و مسلّم است، اذن اگرچه به صورت اذن عام باشد اثر شرعى خود را خواهد داشت.
در نتيجه در مسئله مذكور اذن عام موجود بوده و معامله فضولى نمىباشد».(12)
3 - اذن مطلق و مقيّد
اذنى كه شخص صادر مىكند، گاهى از جهت محدوده موضوع به مورد خاصى محدود نگرديده
و به شرطى مشروط نشده است. چنين اذنى ر امىتوان اذن مطلق ناميد. ولى گاهى اذن به
مورد خاصى محدود و يا به شرطى، مشروط مىگردد كه آن را اذن مقيّد مىناميم.
در قانون مدنى، وكالت از جهت مورد به دو قسم مطلق و مقيّد تقسيم شده است.(13)
وكالتى، مطلق معرفى شده است كه متعلَّق آن، تمامى امور موكل باشد و وكالت، آن گاه
مقيّد ناميده شده است، كه تنها نسبت به امر يا امور خاصى از امور موكل صادر گردد.
به وحدت ملاك و به دليل شباهتى كه بين وكالت و اذن وجود دارد، آن تقسيم را در
اينجا يادآور شديم.
4 - اذن موقّت و غير موقّت
اذن را مىتوان از نظر مدت، به اذن موقّت و اذن دائم تقسيم كرد. گاهى اذندهنده
نسبت به امرى براى هميشه به ديگرى اذن مىدهد؛ چنين اذنى را اذن دائم گويند.
همچنين در موردى كه كسى بدون تعيين مدت به صورت مطلق به ديگرى اذن مىدهد، مىتوان
اذن او را دائم خواند. زيرا در اين گونه موارد تا زمانى كه اذن دهنده از اذن خود
رجوع نكند، يا به علت ديگرى اذن مرتفع نگردد، اذن باقى است.
اگر اذندهنده، اذن خويش را به زمان معيّنى محدود كند، آن را اذن موقت، نام
مىنهيم؛ چنان كه كسى به ديگرى اذن دهد كه براى يك ماه در خانه او سكونت كند، يا از
ميوههاى باغ او استفاده كند.
نتيجه تعيين مدت در اذن آن است كه در پايان مدت، بدون آنكه نيازى به اعلام اراده
اذن دهنده، مبنى بر رجوع باشد، اذن منتفى مىشود.(14)
پس اگر كسى براى مدت معينى به ديگرى اذن در انتفاع از مالى بدهد، در پايان مدت،
مأذون نمىتواند به انتظار مطالبه مالك و رجوع او بماند و بايد در اولين فرصت آن را
به مالك برگرداند. زيرا با خاتمه اذن، مال ديگر نزد مأذون امانتمالكانه نبوده،
بلكه امانت شرعى مىباشد.
پرسشى كه در اينجا مطرح مىشود آن است كه آيا در اذن موقت اذندهنده مىتواند پيش
از پايان يافتن مدت، از اذن خويش رجوع كند؛ به بيان ديگر، آيا اذن با تعيين مدت در
آن لازم مىشود يا نه.
طبق اصول و قواعد، با توجه به اينكه اذن صرفاً رفع مانع و اباحه محض مىباشد،
نمىتوان معتقد شد كه با تعيين مدت، حق رجوع اذن دهنده از بين مىرود. بنابراين او
هرگاه بخواهد مىتواند از اذن خويش رجوع كند. با اين وجود، به نظر مىرسد اگر از
قراين و شواهد چنين برآيد كه مقصود اذندهنده، پايبندى به مفاد اذن تا پايان مدت
مىباشد، بايد اين اراده را محترم شمرد و مىتوان گفت كه در اين گونه موارد اذن
لازم مىشود. و دليلى نيز وجود ندارد كه اصل حاكميت اراده و ماده 10 ق.م. اين مورد
را شامل نگردد.
البته، همان گونه كه خواهد آمد، شرط در ضمن عقد لازم، اذن را لازم مىگرداند. از
اين رو، اگر مدت اذن در ضمن عقد لازم معيّن شده باشد، همانگونه كه با انقضاى آن
مدت اذن منحل و مرتفع مىشود، اذندهنده نيز با چنين شرطى، حق خويش را محدود نموده
است؛ در نتيجه نمىتواند قبل از پايان مدت تعيين شده از اذن خود رجوع كند.
در صورتى كه اذن به صورت مطلق و بدون ذكر مدت معيّن، ضمن عقد لازم شرط شود، مدت آن
نامحدود خواهد بود. چنين اذنى، به جز آنكه به علتى مرتفع شود، با قى خواهد ماند.(15)
به همين جهت، اذنى را كه از نظر مدت مطلق مىباشد، يعنى دائمى بودن يا موقتى بودن
آن معيّن نشده است، اذن دائم نام نهاديم. مىتوان به جاى اصطلاح اذن موقت و دائم،
اصطلاح اذن موقت و غير موقت را به كار برد.
5- اذن ناشى از عقد و ايقاع
اذن از جهت منشأ، به دو قسم قابل تقسيم است: گاهى اذن از عقد ناشى مىشود كه آن
را اذن عقدى مىگوييم و گاهى منشأ اذن، يك ايقاع است كه آن را اذن ايقاعى
مىخوانيم. البته اين تقسيم به اذن اشخاص اختصاص دارد و شامل اذن قانونى نمىگردد.
در مورد اذن عقدى، گفتنى است كه ملاحظه هر يك از عقود، اعم از معوّض و غيرمعوّض،
نشان مىدهد، در ضمن هر كدام از آنها اذنى نهفته است. مثلاً در عقد بيع، فروشنده
موانع مالكيت مبيع را از سر راه خريدار بر مىدارد و به او اذن مىدهد كه با پرداخت
ثمن، مبيع را به ملكيت خويش در آورد. خريدار نيز با هموار نمودن مسير تملك ثمن براى
فروشنده، به او اذن مىدهد كه با تحويل مبيع، ثمن را تملك نمايد. بعضى از عقود
مانند: عاريه، وكالت، وديعه و مضاربه به دليل آنكه اذن از اركان اساسى آنهاست، به
طور اخص منشأ اذن مىباشند.(16)
ايقاعات نيز گاهى منشأ اذن مىگردند و يا از بعضى ايقاعات به طور ضمنى، اذن در امرى
استنباط مىگردد. به عنوان مثال، فرد با اعراض(17)
از مال خويش به هر كس اذن مىدهد كه آن مال را حيازت و تملك نمايد. يا طلبكار با
ابراى طلب خويش به مديون، اذن مىدهد كه بدهى خود را به طلبكار تملك نمايد.
در پارهاى موارد، منشأ اذن براى ما روشن نيست: نمىدانيم اذن، ناشى از عقد است يا
ناشى از ايقاع، و اگر ناشى از عقد است، آيا ناشى از عقد لازم است يا جايز. مثلاً،
سرتير خانه كسى از قديم روى ديوار همسايه بوده، خانه مزبور خراب مىشود و مالك آن
مىخواهد هنگام تجديد بنا، سرتير را بر جاى سابق بگذارد و همسايه از اين كار ممانعت
مىكند. در اين مثال، ممكن است از قديم صرفاً به اذن مالك، سرتير روى ديوار خانه او
نهاده شده باشد كه حتى كسانى كه اذن را صرفاً رفع مانع و نه ايقاع مىدانند، چنين
اذنى را ايقاع شمرده اند.(18)
و ممكن است ضمن عقد عاريه كه عقدى جايز است، اين اذن داده شده باشد. همچنين احتمال
مىرود، نهادن سرتير بر اساس اذنى باشد كه ضمن عقد لازمى داده شدهاست.ماده 124
ق.م.دراينباره مىگويد:
«اگر از قديم سرتير عمارتى روى ديوار مختص همسايه بوده و سابقه اين تصرّف معلوم
نباشد، به حال سابق باقى مىماند و اگر به سبب خرابى عمارت و نحوآن، سرتير
برداشتهشود، صاحب عمارت مىتواند آن را تجديد كند، مگر اينكه ثابت نمايد وضعيت
سابق به صرف اجازه او ايجاد شده است».
با توجه به اينكه عارض شدن لزوم بر تعهد مالك نيازمند دليل است، به نظر مىرسد كه
قانونگذار بر مبناى استصحاب، به بقاى حق سابق و تعهد مالك در برابر صاحب سرتير نظر
داده است. ولى از آنجا كه معلوم نيست، منشأ تعهد صاحب ديوار از ابتدا با چه
خصوصيتى به وجود آمده است، يعنى روشن نيست كه تعهد صاحب ديوار از اول لازم بوده است
يا جايز. هيچ يك از آن دو متيقن نمىباشد و نمىتوان هيچ كدام را استصحاب كرد.
اگرچه استصحاب كلى در اين مورد صحيح مىباشد، ولى با استصحاب كلى تنها خصوصيات و
آثار مشترك دو فرد ابقا مىگردد و با آن نمىتوان ويژگىهاى خاص يكى از دو فرد را
اثبات نمود. بنابراين با استصحاب كلى نمىتوان تعهد را احراز كرد.(19)
اصطلاح اذن عقدى و اذن ايقاعى، گاهى در معنايى جز آنچه ياد شد، به كار مىرود: در
اين مفهوم، اذن عقدى به عقودى اطلاق مىشود كه مانند عاريه و وكالت، يكى از اركان
آن اذن مىباشد و اذن ايقاعى، در مورد اذنى به كار مىرود كه مستقل ازعقود ياد شده
بوده، اذن صرف باشد.(20)
6 - اذن قانونى واذن اشخاص
از تقسيمات ديگرى كه براى اذن مطرح گرديده است، تقسيم آن به اعتبار اذن دهنده
مىباشد. اذن به اعتبار اذندهنده، به دو قسم اذن قانونى و اذن اشخاص تقسيم
مىگردد:
الف - اذن قانونى:
اذن قانونى، كه گاه از آن به اذن شرعى و اذن الهى نيز ياد مىشود،(21)
در مواردى به كار مىرود كه اذن توسط قانونگذار داده شود، و در حقيقت قانونگذار
مانعى را كه در بين است از سر راه برداشته امرى را مباح گرداند. مثلاً، تصرّف درمال
ديگران بدون مجوز روا نيست، ولى قانونگذار در ماده 163 ق.م. به يابنده اشياى پيدا
شده، اذن مىدهد كه آن را بردارد و در آن تصرّف كند. در مورد حيوان گم شده نيز
وضعيت چنين است. ماده 171 ق.م. به افرادى كه حيوان ضالّه را بيابند، اذن در تصرف
داده است. اذن به تصرّف در مال پيدا شده يا حيوان ضالّه را، به دليل آنكه توسط
قانونگذار داده شده، اذن قانونى مىخوانند. از آنجا كه مخاطب اذن قانونى غالباً
عموم مردم مىباشد، برخى از فقيهان مالكى آن را اذن عام ناميدهاند.
ب - اذن اشخاص:
اذن اشخاص كه در برابر اذن قانونى به كار مىرود، آن است كه توسط غير
قانونگذار صادر شود. برخى از فقيهان عامه، از اذن مزبور با عنوان اذن مالك يا
اذنخاص ياد كردهاند.(22)
به نظر مىرسد، عنوان اذن اشخاص يا اذن آدمى براى اين قسم از اذن مناسبتر باشد؛
زيرا اذنهايى كه توسط غير قانون صادر مىشود، به اذن مالك منحصر نمىباشد و مواردى
را مانند اذن ولىّ يا قيّم در معاملات سفيه ياصغير مميز و اذن پدر در نكاح دختر
باكره كه اذندهنده، مالك موضوع اذن نمىباشد، شامل مىگردد. به علاوه، اين گروه از
فقيهان عامه، خود نيز به هنگام بحث از مواردى كه اذن توسط غير قانون داده مى شود،
اذن صادر شده توسط غير مالك را نيز مطرح كرده و اذن مالك رابه مواردى كه اذندهنده،
مالك مورد اذن نمىباشد نيز تسرّى دادهاند.(23)
عنوان اذن اشخاص را جاىگزين اصطلاح اذن خاص كرديم، تا اذن ياد شده با عنوان اذن
خاص در تقسيم گذشته - اذن به اعتبار مأذون - مشتبه نگردد.
7 - اذن در عمل حقوقى و اذن در غير عمل حقوقى
متعلَّق اذن مىتواند منشأ ديگرى براى تقسيم اذن به شمار آيد. آنچه اذن به آن
تعلّق مىگيرد، گاهى عمل حقوقى است و گاهى تصرّف خارجى؛ خواه عمل حقوقى عقد باشد،
مانند اذن مالك خانه به ديگرى نسبت به فروش يا اجاره آن، و خواه عمل حقوقى ايقاع
باشد، مثل اذن صاحب خيار به ديگرى نسبت به اسقاط آن.
چنان كه خواهد آمد، عمل حقوقى مبتنى بر اذن، همانند عمل حقوقى مبتنى برعقد وكالت
نافذ مىباشد و از مصاديق معامله فضولى نيست تا به اجازه موقوفگردد.(24)
در پارهاى از موارد، متعلَّق اذن، انجام عمل حقوقى نمىباشد؛(25)
يعنى اذن به انجام عملى داده مىشود كه در تحقق آن قصد انشا لازم نيست. چنان كه كسى
به ديگرى اذن دهد كه چند ساعت از اتومبيل او استفاده كند يا از باغ او به عنوان راه
عبور، گذر كند.
در صورتى كه، كسى به ديگرى اذن دهد كه مال متعلِّق به او را تلف كند، اگرچه اذن
مزبور موجب نمىگردد، عنوان تلف كننده بر اذن دهنده صدق كند، مأذون نسبت به تلف مال
ضامن نمىباشد.(26)
پاورقي :
1- ر. ك: محمد كاظم طباطبايى يزدى، عروة الوثقى، ص 119؛ عبد اللَّه
مامقانى، مناهج المتقين، ص 286؛ امام خمينى، البيع، ج 2، ص 9؛ احمد نراقى، عوائد
الايام، ص12؛ محمد حسن نجفى، جواهرالكلام، ج27، صص 156 و 157؛ محسن حكيم، مستمسك
العروة الوثقى، ج 2، ص 431؛ ابوالقاسم ميرزاى قمى، جامع الشتات، ص 117، و عبد
الرزاق احمد سنهورى، الوسيط فى شرح القانون المدنى، ج 7، ص714.
2 - اجازه نيز در قانون مدنى به صريح و ضمنى تقسيم شده است.
قانون مدنى، در ذيل ماده 674 گويد: «...در مورد آنچه كه در خارج از حدود وكالت
انجام داده شده است، موكل هيچ گونه تعهد نخواهد داشت، مگر اينكه اعمال فضولى وكيل
را صراحتاً يا ضمناً اجازه كند».
3- محمد كاظم طباطبايى يزدى، سؤال و جواب، ص 301؛ احمد نراقى،
عوائد الايام، ص 12 بهبعد.
4- محمد بن احمد ابن ادريس، السرائر، ج 2، ص 218.
5- احمد بن محمد مهدى نراقى، عوائد الايام، ص 12.
6 - احمد نراقى، همان، ص 12.
7 - ميرزاى قمى، در زمينه استفاده از آب نهر و چشمه متعلِّق به
ديگران مىگويد: «از جمعى از فقها بر مىآيد كه جواز اين عمل از باب اذن شاهد حال
است. ولى عدهاى ديگر از فقها، جواز آن را از باب حقى مىدانند كه خداوند در آن
آبها براى فقرا قرار داده است». و در پايان، نظريه دوم را به عنوان قول اظهر ياد
مىكند. (ابوالقاسم ميرزاى قمى، جامع الشتات، ص 15، 116 و 117)
8 - احمد بن محمد مهدى نراقى، پيشين، ص 12؛ ميرزاى قمى، همان،
جامع الشتات، ص 116 و 117؛ عبداللَّه مامقانى، اثنى عشريه، ص 3 و 5 و نيز مناهج
المتقين، ص 212 و محمد ابن قيم جوزيه، الطرق الحكميه فى السياسة الشرعية، ص 24 و
27.
9- حسن بن يوسف علامه حلى، قواعد الاحكام، كتاب الاجاره و
توابعها، المقصد الرابع فى الشركه، الفصل الثانى فى الاحكام.
10- به نقل از: شيخ مرتضى انصارى، مكاسب، ص 116.
11- همان، مكاسب، ص 116.
12- محمد حسين اصفهانى (كمپانى)، حاشيه مكاسب، ج 1، ص 118.
13- طبق ماده 660 ق.م.: «وكالت ممكن است به طور مطلق و براى تمام
امور موكل باشد يا مقيّد و براى امر يا امور خاصى».
14- علامه، در مورد عبدى كه از طرف مالك خود در تجارت مأذون
مىباشد، مىگويد: «اگر مولا به او يك روز اذن در تجارت دهد، تنها در همان يك روز
مأذون خواهد بود و پس از آن ديگر مأذون در تجارت نيست، يا اگر براى يك ماه به او
اذن در تجارت داده شود، پس از گذشت يك ماه، اذن مرتفع مىشود و حجر و ممنوعيت او از
تصرف عود مىكند». (مختلف الشيعه، ج 1، ص 424)
15- علل و موارد ارتفاع و انحلال اذن در بخش سوم خواهد آمد.
16- به همين جهت، گاهى در تأليفات حقوقى و فقهى از عقود مزبور با
عنوان «عقود اذنيه» ياد مىشود. (در اين زمينه به مبحث پيشين مراجعه شود)
17- در زمينه اوصاف و آثار اعراض ر. ك: سيد مصطفى محقق داماد،
مقاله اعراض از ملك، مجله تحقيقات حقوقى، شماره 8، سال 1369، صفحه 9 به بعد.
18- محمد جعفر جعفرى لنگرودى، حقوق تعهدات، ش 189.
19- استصحاب كلى در موضوع مورد بحث، از موارد استصحاب كلى از قسم
دوم مىباشد. در استصحاب مزبور شك در بقاى مستصحب كلى از آن ناشى مىشود كه فردى كه
كلى در ضمن آن تحقق يافته است، بين مقطوع الارتفاع و مقطوع البقا مردد مىباشد.
براى مطالعه بيشتر در زمينه اقسام سه گانه استصحاب كلى ر. ك: شيخ مرتضى انصارى،
رسائل، ص 371 به بعد؛ محمد حسين نايينى، فوائد الاصول، ج 4، ص 434-411، و ضياء
الدين عراقى، نهاية الافكار، قسم اول از ج 4، ص 114-113.
20- احمد خوانسارى، جامع المدارك، ج 3، ص 476.
21- احمدبن ادريس قرافى، الفروق، ج 1، ص 191.
22- قرافى در بعضى از تأليفات خويش در برابر اذن قانونى، «اذن
مالك» را مطرح كرده، مىنويسد: «الفرق الثانى و الثلاثون بين قاعدة الإذن العام من
قبل الشرع فى التصرّفات و بين الاذن الآدمى فى التصرفات فى انّ الاوّل لا يسقط
الضمان و الثانى يسقطه». و در جاى ديگر از آن به «اذن خاص» ياد كرده تصريح مىكند:
«الإذن العام الشرعى لايسقط الضمان و انما يسقطه الإذن الخاص من قبل الوديعه».
(مأخذ پيشين، ج 1، ص 195 و 196)
23- جلال الدين سيوطى، قاعدهاى را با عنوان «المتولّد من مأذون
فيه لا أثر له» مورد بحث قرار مى دهد كه به مالك اختصاص نداشته و شامل موردى كه
مثلاً، شخصى به ديگرى امر كند كه دست او را قطع نمايد نيز مىگردد. اما چنين اذنى،
از مالك صادر نگرديده است، زيرا، روشن است كه انسان، مالك اعضا و جوارح خويش
نمىباشد. ( جلال الدين سيوطى، الأشباه و النظائر فى قواعد و فروع فقه الشافعيه،
ص141)
24- محمدحسن نجفى، جواهرالكلام، ج 27، ص 351 و 353؛ احمد بن محمد
مقدس اردبيلى، مجمع الفايدة و البرهان فى شرح ارشاد الاذهان، ج 8، ص 160؛ شيخ مرتضى
انصارى، مكاسب، ص 124 و 136، و محمدحسين اصفهانى، حاشيه مكاسب، ج 1، ص 118.
25- ابن ادريس حلى، سرائر، ج2، ص 434، و محمدجواد مغنيه، فقه
الامام جعفر الصادق، ج2، ص212.
26- محمد حسين غروى اصفهانى، حاشيه مكاسب، ج 1، ص 131.