تمييز اذن از مفاهيم و تأسيسات حقوقى مشابه
آشنايى كامل با نهاد حقوقى اذن، مستلزم آن است كه اذن را با مفاهيم مشابه
مقايسه نموده و از تأسيسات حقوقى مشابه جدا سازيم. مفاهيمى از قبيل رضايت
باطنى، اجازه، حق انتفاع، وكالت، وديعه و عاريه اگر چه از جهاتى به اذن شباهت
دارند، ولى با اذن متفاوت مىباشند. در مبحث حاضر به مقايسه اذن با اين مفاهيم
مىپردازيم.
1 - اذن و رضايت
رضا يا رضايت در لغت به معناى موافقت و اختيار است. در اصطلاح، در معانى
متعددى از جمله دو معناى زير به كار مىرود:
يك: ميل قلب به سوى يك عمل حقوقى كه در گذشته انجام گرفته، يا اكنون انجام
مىشود و يا در آينده واقع خواهد شد. رضا به همين معنا در ماده 190 ق.م. به كار
رفته است: «براى صحت هر معامله شرايط ذيل اساسى است:
1- قصد طرفين و رضاى آنها...».
رضا به اين معنا با قصد انشا كه تنها به زمان حال تعلّق مىيابد، تفاوت
اساسىدارد.
دو: گاهى رضايت به معناى قصد انشا به كار مىرود. اين اصطلاح از حقوق فرانسه
گرفته شده و بر خلاف اصطلاح نخست، منشأ فقهى ندارد. ماده 199 ق.م. كه با
استفاده از حقوق مدنى فرانسه تدوين گرديده، رضا را در همين معناى به كار برده
است. طبق ماده 199 ق.م.:
رضاى حاصل در نتيجه اشتباه يا اكراه موجب نفوذ معامله نيست.
اين ماده، تحقق رضا را با فرض اكراه ممكن دانسته است، در حالى كه اگر مقصود از
رضا معناى اول باشد، چنين امرى باطل است. زيرا رضا در معناى اول مقابل اكراه
است و با اكراه جمع نمىشود؛(1)
چنان كه قانون مدنى نيز آن دو را مقابل يكديگر قرار داده و در ماده 1070 مقرر
مىدارد:
«رضاى زوجين شرط نفوذ عقد است و هرگاه مكره بعد از زوال كره، عقد را اجازه كند
نافذ است؛ مگر اين كه اكراه به درجهاى بوده كه عاقد فاقد قصدباشد».
تفاوت اذن با رضا به معناى اخير، آشكار مىباشد و كمتر بين آن دو اشتباهى صورت
مىگيرد. اما در مقايسه اذن با رضايت به معناى نخست مىتوان گفت رضا تا زمانى
كه اظهار نشده و به مرحله اظهار نرسيده است رضا يا رضاى باطنى گفته مىشود، ولى
هنگامى كه به وسيلهاى ابراز گردد و با قصد انشا همراه باشد، اذن خوانده
مىشود. تا زمانى كه رضايت، خواه به وسيله قول يا فعل، اعلام نگردد، اراده چهره
بيرونى پيدا نمىكند. در نتيجه، از نظر حقوقى تأثير و اعتبارى نداشته، نسبت به
ديگران قابل استناد نمىباشد.(2)
2 - اذن و اجازه
در اذن و اجازه، شخص رضايت باطنى خويش را به گونهاى اعلام مىكند. هم اذن
و هم اجازه مىتواند به صورت صريح يا ضمنى انشا شود. قانون مدنى با اشاره به
تقسيم اذن به صريح و ضمنى در مورد وديعه در ماده 609 مقرر مىدارد:
«كسى مىتواند مالى را به وديعه بگذارد، كه مالك يا قائممقام مالك باشد و يا
از طرف مالك صراحتاً يا ضمناً مجاز باشد».
و در عقد وكالت به طور ضمنى، تقسيم اجازه را به صريح و ضمنى مورد توجه قرار
داده، اعلام مىكند:
«... در مورد آنچه كه در خارج از حدود وكالت انجام داده شده است، موكل
هيچگونه تعهّد نخواهد داشت، مگر اينكه اعمال فضولى وكيل را صراحتاً يا ضمناً
اجازه كند».(3)
با اين حال، اذن با اجازه تفاوت دارد: رضايت در صورتى كه قبل از تصرّف، خواه
تصرّف حقوقى و خواه غيرحقوقى انشا شود، اذن است و چنانچه پس از انجام تصرّف
انشا گردد، اجازه خوانده مىشود.(4)
در مقايسه اذن و اجازه، موارد ذيل را مىتوان يادآور شد:
1 - تفاوت اساسى اذن و اجازه در آن است كه اذن دو جنبه دارد: رخصت دادن و رفع
مانع كردن و نيز اعلام رضايت. ولى اجازه تنها جنبه اخير، يعنى اظهار رضايت به
تصرّف را داراست. چرا كه رخصت دادن نسبت به تصرف و عملى كه قبلاً تحقق يافته
است معقول نمىباشد. ازنظر اصطلاحى، به كار بردن واژه اجازه در مورد انشاى
رضايت، پيش از واقع شدن عمل، استعمالى نابه جاست. در كتابهاى فقهى و حقوقى به
تفاوت آن دو از نظر مورد استعمال تصريح شده است.(5)
از جمله امام خمينى مىنويسد: «الاجازة و الإذن يشتركان الاّ فى التقدم و
التأخر».(6)
و در حاشيه ابن عابدين آمده است: «انّ الإذن انّما يكون لما سيقع والاجازة
انّما تكون لما وقع».(7)
با اين حال، قوانين حقوقى ما بارها اين دو واژه را به جاى يك ديگر به كار برده
است؛ مثلاً در مواد 115، 124، 503، 794 و 1043 ق.م. و نيز ماده 85 قانون امور
حسبى واژه اجازه به جاى اذن بهكار رفته است.(8)
2 - كسى كه به اذن ديگرى عمل حقوقى انجام دهد، در حقيقت از سمتى شبيه نمايندگى
برخوردار است و همانند قائممقام او تلقى مىشود. ولى شخصى كه بدون اذن ديگرى
به انجام عمل حقوقى اقدام مىكند، قائممقام او محسوب نمىگردد؛ هر چند اصل عمل
او را اجازه كند. ماده 928 قانون مدنى عراق مقرر مىدارد: «الاذن و الأمر
يعتبران توكيلاً إذا دلّت القرينة عليه...».
3 - اذن دهنده مىتواند پيش از انجام تصرّف توسط مأذون، از اذن خويش رجوع كرده،
از تحقق آثار اذن جلوگيرى نمايد. از اين رو، اگر پس ازرجوع اذن دهنده، مأذون به
عمل حقوقى اقدام كند، عمل او نافذ نمىباشد و چنان چه تصرّفى خارجى بنمايد،
تصرّف او خلاف قانون محسوب مىشود. اما از آنجا كه اجازه به محض وقوع، آثارى
را به دنبال خواهد داشت، رجوع از آن ممكن نيست؛ مثلاً پس از دادن اجازه به بيعى
كه به صورت فضولى منعقد گرديده، بيع نافذ بوده و اجازه كننده نسبت به آن ملزم
مىباشد. زيرا عقد نافذ را نمىتوان بار ديگر به صورت غيرنافذ و موقوف درآورد.
واژه اجازه در دو مورد به كار مىرود: گاهى به معناى تنفيذ قراردادى است كه به
صورت غير نافذ واقع گرديده است؛ مانند عقدى كه به صورت فضولى يا از روى اكراه و
يا توسط صغير مميز يا غير رشيد منعقد گردد.(9)
چنان كه، واژه اجازه در مواد 247 تا250 و ماده 209 ق.م. در همين معناى به كار
رفته است.(10)
و گاهى به معنى اسقاط خيار و لازم كردن عقد غير لازم بهكار مىرود. مثلاً، در
بيعى كه براى خريدار خيار شرط شده است، گويند: خريدار بيع را اجازه نمود؛
يعنى:با اسقاط خيار خويش عقد را امضا و لازم كرد.
3 - اذن و حق انتفاع
طبق ماده 40 ق.م.:
«حق انتفاع عبارت از حقى است كه به موجب آن شخص مىتواند از مالى كه عين آن ملك
ديگرى است يا مالك خاصى ندارد، استفاده كند».
اذن و حق انتفاع، به ويژه اگر مورد اذن مال باشد، مشابه يكديگرند.
با اين حال، اذن و حق انتفاع در موارد ذيل از يكديگر متمايز مىگردند:
1 - حق انتفاع غالباً به وسيله عقد به وجود مىآيد و تا زمانى كه طرف عقد، آن
را قبول نكند واقع نمىشود. درحالىكه اذن، ايقاع است و اراده اذن دهنده در
وقوع آن كافى است و رد يا قبول مأذون در وقوع يا انحلال آن نقشى ندارد.
2 - پس از واگذارى حق انتفاع، منتفع نسبت به مال مورد حق انتفاع، صاحب حق
مىگردد. درحالىكه با اذن، براى مأذون حقِ انتفاع پيدا نمىشود؛ بلكه انتفاع
بروى مباح مىگردد و ديگر انتفاع از مال براى او، ممنوع و تجاوز به حق غير به
شمار نمىآيد. از اين رو در حق انتفاع، به جز آنكه شرط خلاف شده باشد، منتفع
مىتواند آن را به ديگرى واگذار نمايد. حتى اگر قيد مباشرت در حق انتفاع شده
باشد، منتفع مىتواند با شرط آنكه تنها خود از آن استفاده كند، حق انتفاع را
به ديگرى انتقال دهد. در مقابل، مأذون از چنين حقى بهرهمند نمىباشد. چنان كه
هرگاه كسى ديگرى را به منزل خويش دعوت كند، ميهمان مىتواند از آنچه براى او
حاضرمىكنند بهره ببرد، از خوردنىها بخورد و از نوشيدنىها بنوشد، ولى حقى
نسبت به آنها پيدانمىكند و نمىتواند آنها را با خود ببرد و يا بهديگرى اعطا
كند.(11)
بنابراين نمىتوان منتفع را در حق انتفاع مالك انتفاع شناخت.
ماده 40 ق.م. اگر چه برگرفته از ماده 578 قانون مدنى فرانسه است، ولى
قانونگذاران ايرانى با تغييرى در ترجمه آن نشان مىدهند كه منتفع را، مالك
انتفاع نمىدانند. ازاين رو، يكى از تفاوتهاى حق انتفاع در قانون مدنى ما با
قانون مدنى فرانسه در آن است كه بر خلاف قانون فرانسه، منتفع، مالك انتفاع
نمىگردد، بلكه تنها حق استفاده و انتفاع براى او محفوظ است. ماده 578 قانون
مدنى فرانسه مقررمىدارد:
«حق انتفاع عبارت است از حق استفاده از اشياء متعلق به ديگرى همچون خود مالك،
اما با تعهد به حفظ عين آن»(12)
قانون مدنى آلمان و اتيوپى نيز، حق انتفاع را به همين صورت تعريف كردهاند؛ در
ماده 1039 ق.م. آلمان و ماده 1331 و 1332 ق.م. اتيوپى، منتفع مالك حق انتفاع
معرفى شده است.
تفاوت حق انتفاع با مالكيت منافع در اجاره، آن است كه در اجاره، منافع در مدت
اجاره به ملكيت مستأجر درمىآيد و ذرات منافع در ملكيت مستأجر توليد مىگردد.
ولى در حق انتفاع، منافع در ملكيت مالك عين پديد مىآيد؛ ليكن منتفع از حق
انحصارى بهرهبردارى ازآن برخوردار است. از اين رو، در حق انتفاع، منتفع
نمىتواند عين را به ديگرى اجاره دهد، زيرا اجاره، تمليك منفعت است(13)
و منتفع مالك منافع نمىباشد تا آن را به ديگرى انتقال دهد(14)؛
بلكه داراى حقى است كه در اثر آن از منافع مال مورد حق انتفاع بهرهمند مىگردد
و مىتواند اين حق را مانند حقوق مالى ديگر به هر كس بخواهد واگذار كند.(15)
از آنجا كه در حقوق مدنى فرانسه، بين حق انتفاع و مالكيت منافع تفاوتى وجود
ندارد، ماده 595 قانون مدنى فرانسه و به پيروى از آن، ماده 1331 قانون مدنى
اتيوپى، به منتفع اجازه مىدهد كه مورد حق انتفاع را به شخص ثالث اجاره دهد.
ماده 595 قانون مدنى فرانسه در اين باره تصريح مىكند:
«منتفع مىتواند خود از حقش استفاده كند، آن را به ديگر اجاره دهد يا همچنين
آن را بفروشد يا بلاعوض انتقال دهد».(16)
3 - حق انتفاع لازم است؛ يعنى مالك نمىتواند آن را برهم زند و از آن رجوع كند،
مگر آنكه به علتى زايل گردد. درحالىكه طبيعت اذن قابل رجوع است و اذن دهنده
هرگاه بخواهد مىتواند از اذن خويش رجوع كند، مگر آنكه اذن يا عدم رجوع آن ضمن
عقد لازمى شرط شده باشد و يا رجوع از طرف قانون ممنوع گردد. به همين جهت، تعيين
مدت - مگر آنكه ضمن عقد لازمى باشد - اذن را لازم نمىگرداند. درحالىكه در حق
انتفاع، در صورتى كه مدت تعيين شود، تا پيش از انقضاى آن، حق انتفاع خاتمه
نمىيابد. بدين ترتيب، در مورد رقبى با انقضاى مدتى كه در عقد معين گرديده، حق
انتفاع خاتمه نمىيابد و در عُمرى، با فوت كسى كه حق انتفاع به عمر او مقيد
شده، حق انتفاع منتفى مىگردد.
در حبس مطلق كه مدت در عقد قيد نگرديده، حق انتفاع تا زمانى كه مالك باقى است
از بين نمىرود. ولى ازآنجا كه حبس مطلق قابل رجوع مىباشد، مالك در هر زمان
مىتواند از آن رجوع كند. از اين رو، ماده 44 ق.م. اعلام مىكند:
«در صورتى كه مالك براى حق انتفاع مدتى معين نكرده باشد، حبس مطلق بوده و حق
مزبور تا فوت مالك خواهد بود، مگر اينكه قبل از فوت خودرجوع كند».
4 - مورد حق انتفاع، صرفاً مالى است كه با انتفاع از آن، عين باقى بماند. به
بيان ديگر، انتفاع از آن بر هلاك شدن عين آن متوقف نباشد. مقصود آن نيست كه
موضوع حق انتفاع نبايد قابل استهلاك باشد، بلكه مراد آن است كه موضوع حق
انتفاع، نبايد مالى باشد كه مانند خوراكى و نوشيدنى با اولين استفاده معدوم
گردد. از اين رو، چيزهايى مانند لباس و كتاب كه پس از مدتى استفاده، عين آن
غيرقابل انتفاع مىگردد، مىتواند مورد حق انتفاع واقع شود. ماده 46 ق.م. دراين
باره تصريح مىكند:
«حق انتفاع ممكن است فقط نسبت به مالى بر قرار شود كه استفاده از آن با بقاى
عين ممكن باشد...».
همچنين ماده 58 ق.م. در مورد وقف مقرر مىدارد:
«فقط وقف مالى جايز است كه با بقاى عين بتوان از آن منتفع شد...».
ليكن مورد اذن، نه تنها به چنين شرطى مقيد نمىباشد، بلكه حتى به مال نيز
اختصاص ندارد. چنان كه موضوع اذن مىتواند عمل حقوقى يا تصرف غير حقوقى باشد؛
مانند اذن ولّى به غير رشيد در انجام معاملات و تصرّفات او(17)
يا اذن شركا به يك ديگر در اداره اموال مشترك كه موجب نفوذ اعمال آنان مىگردد.(18)
با اين حال، از نظر حقوق مدنى فرانسه وجود چنين شرطى در مورد حق انتفاع لازم
نمىباشد. ازاين رو ماده 587 قانون مدنى فرانسه در مورد اموالى كه انتفاع از آن
مستلزم معدوم گرديدن عين مىباشد، نيز حق انتفاع را صحيح مىداند؛ هر چند منتفع
بايد در پايان مدت حق انتفاع، مثل قيمت عين را بپردازد. ماده 587 قانون مدنى
فرانسه در اين زمينه مقرر مىدارد:
«اگر حق انتفاع اشيائى را شامل شود كه استفاده از آن بدون زوال عين آن ممكن
نيست؛ مانند پول، حبونات و مايعات، منتفع حق دارد از آنها استفاده كند، امّا
متعهد است در پايان حق انتفاع مثل آنها را در كيفيت يا قيمت آنها را در زمان
تلف بپردازد.»(19)
5- قبض، شرط صحت حق انتفاع است؛ بر خلاف اذن كه به صرف اراده اذن دهنده و بدون
توقف بر قبض، به طور صحيح واقع مىشود. فقيهان اماميه، در تأثير قبض بر يك
عقيده نمىباشد؛ عدهاى از آنها، قبض را شرط صحت عقد انتفاع مىدانند و برخى
ديگر آن را شرط لزوم عقد مىشناسند. از اين رو، تازمانى كه قبض نشده است، مالك
مىتواند عقد را فسخ كند. قانون مدنى ايران نظر اول رابرگزيده، در مورد حق
انتفاع به معناى خاص، در ماده 47 مقرر مىدارد: «در حبس، اعم از عُمرى و غيره،
قبض شرط صحت است». و نيز ماده 59 ق.م. درمورد وقف اعلام مىدارد:
«اگر واقف عين موقوفه را به تصرف وقف ندهد، وقف محقق نمىشود و هر وقت به قبض
داد، وقف تحقق پيدا مىكند».(20)
6 - موت مالك يا منتفع حق انتفاع را از بين نمىبرد، مگر آنكه در ضمن عقد، حق
انتفاع به عمر آنان مقيد شده باشد. درحالىكه اذن به محض فوت اذن دهنده، خاتمه
مىيابد.(21)
4 - اذن و حق ارتفاق
حق ارتفاق در اصطلاح، حق كسى است در ملك ديگرى براى كمال استفاده از ملك
خود؛ مانند آنكه باغى در مجاورت خانه ديگرى است و مالك باغ، براى سيراب نمودن
درختان باغ خود، حق بردن آب از خانه همسايه داشته باشد. حق ارتفاق گاهى جنبه
مثبت دارد؛ مانند حق شرب، حق عبور، حق فاضلآب، حق ناودان و حق پنجره، و گاه
نيز جنبه منفى دارد؛ مانند حق عدم ساختمان و حق عدم بالا بردن بنا بيش از دو
طبقه و... هر مالكى مىتواند آزادانه در ملك خود، هر گونه حق ارتفاقى را به طور
رايگان و يا دربرابر عوض، براى مالك ملك ديگر قرار دهد؛(22)
چنان كه مىتواند تنها اذن در استفاده از ارتفاق معينى را به ديگرى بدهد. مثلاً
مىتواند بدون اينكه حق ارتفاق در ملك خود رابه ديگرى واگذار نمايد، به او اذن
دهد كه از ارتفاق معينى مثل عبور از ملك، گذاردن ناودان، داشتن مجرا و گذاردن
سرتير به روى ديوار استفاده كند.
حق ارتفاق، همانند حق انتفاع تفاوتهاى زير را با اذن دارد:
1 - حق ارتفاق از توافق اراده طرفين عقد حاصل مىشود و اراده مالك، به تنهايى
در تحقق آن مؤثر نبوده، و قبول كسى كه از حق ارتفاق بهره مىبرد نيز لازم است.
در حالى كه اذن به اراده اذن دهنده واقع مىشود و قبول يا رد مأذون در حدوث يا
بقاى آن نقشى ندارد.
2 - حق ارتفاق، دائمى و هميشگى است. بنابراين، مالك نمىتواند مانع استفاده
ديگرىاز ارتفاق خود شود. چنان كه ماده 95 ق.م. به صورت مثال، اعلام مىكند:
«هرگاه زمين يا خانه كسى، مجراى فاضل آب يا آب باران زمين ياخانه ديگرى بوده
است، صاحب آن خانه يا زمين نمىتواند جلوگيرى از آن كند، مگر در صورتى كه عدم
استحقاق او معلوم شود».
همچنين، مالك نمىتواند با تصرف در ملك خود موجب تضييع حق ديگرى يا وقفه
افتادن در استفاده او از ارتفاق گردد. ازاين رو، ماده 106 ق.م. تصريح مىكند:
«مالك ملكى كه مورد حق الارتفاق غيراست، نمىتواند در ملك خود تصرفاتى نمايد كه
باعث تضييع ياتعطيل حق مزبور باشد، مگر با اجازه صاحب حق...».
در مقابل، اذن قابل رجوع است و كسى كه به ديگرى در استفاده از ارتفاق معينى اذن
داده است، هرگاه بخواهد مىتواند از اذن خويش رجوع كند؛ به همين خاطر است كه
ماده 98 ق.م. پس از بيان مطلب فوق، آن را در قالب يك اصل به تمامى ارتفاقات
تسرى داده، مىگويد:
«اگر كسى حق عبور در ملك غير ندارد، ولى صاحب ملك اذن داده باشد كه از ملك او
عبور كند، هر وقت بخواهد مىتواند از اذن خود رجوع كرده و مانع عبور او شود و
همچنين است ساير ارتفاقات».
و نيز ماده 108 ق.م. آن را به صورت قاعده، اين چنين بيان مىكند:
«در تمام مواردى كه انتفاع كسى ازملك ديگرى به موجب اذن محض باشد، مالك
مىتواند هر وقت بخواهد از اذن خود رجوع كند، مگر اينكه مانع قانونى موجود
باشد».(23)
3 - موضوع حق ارتفاق، فقط مال غير منقول است، در حالىكه موضوع اذن نه تنها به
مال غيرمنقول اختصاص ندارد، بلكه غير مال را نيز شامل مىشود.
5- اذن و عقود اذنيه
وكالت، عاريه و وديعه عقودى هستند كه ازجهات گوناگون به اذن شباهت دارند.
اثر اصلى اين عقود اذن است؛ چنان كه اذن براى اذن دهنده تعهّد و الزامى در پى
ندارد، در اين عقود نيز هريك از طرفين عقد، هرگاه اراده كند، مىتواند عقد را
برهم زند. همانگونه كه اذن با فوت يا جنون اذن دهنده از بين مىرود، اين عقود
نيز همانند عقود جايز ديگر با فوت ياجنون يكى ازطرفين منفسخ مىشوند. طبق ماده
954 ق.م.:
«كليه عقود جايزه به موت احد طرفين منفسخ مىشود و همچنين به سفه، در مواردى
كه رشد معتبر است».(24)
با وجود نقطه مشترك ميان اين عقود، هر كدام از جهتى با ديگرى متفاوت است. در
وكالت، توجه اصلى بر استنابه وكيل متمركز مىگردد. به موجب ماده 656 ق.م.:
«وكالت عقدى است كه به موجب آن يكى از طرفين، طرف ديگر را براى انجام امرى نايب
خود مىنمايد».
در عاريه، مصلحت معير وبهرهمندى او از منفعت مال مورد نظر مىباشد. از اين رو،
ماده 635 ق.م. در تعريف عاريه مقرر مىدارد:
«عاريه، عقدى است كه به موجب آن احد طرفين به طرف ديگر اجازه مىدهد كه از عين
مال او مجاناً منتفع شود...».
سرانجام هدف از وديعه مصلحت مودع است نه مستودع. چنان كه، طبق ماده 607ق.م:
«وديعه، عقدى است كه به موجب آن، يك نفر مال خود را به ديگرى مىسپارد، براى
آنكه آن را مجاناً نگاه دارد...».
به دليل شباهت اين عقود با اذن، بعضى از فقها عقود مزبور را از مصاديق اذن
دانسته، بر اين باورند كه وكالت، وديعه و عاريه، عقد نمىباشند، بلكه همانند
اذن بدون توقف بر قبول طرف مقابل تحقق مىيابند.(25)
از اين رو، از اين عقود گاهى به عقود اذنيه ياد مىشود.(26)
آنان در تأييد نظر خويش در مورد وكالت اين گونه استدلال مىكنند كه: هرگاه كسى
به ديگرى بگويد تو را در فروش خانهام وكيل نمودم و آن شخص خانه را بفروشد بيع
صحيح است؛ اگرچه فروشنده از قصد نمايندگى و اينكه عمل مزبور قبول وكالت است،
غافل باشد. حال آنكه اگر وكالت، عقد باشد، بيع مزبور غير نافذ خواهد بود، زيرا
قبل از بيع، وكالت محقق نشده است.
اشكال علامه حلى به استدلال بالا مبنى بر اينكه «رضاى باطنى براى قبول وكالت
كافى است و آن هم تحقق يافته است» با اصول حقوقى سازگار نمىباشد، زيرا ايجاب و
قبول هر دو به قصد و چيزى كه بر قصد دلالت كند، محتاج مىباشد و رضاى باطنى
بدون قصد و كاشف خارجى قبول شمرده نمىشود. از اين رو، مىتوان گفت مقصود علامه
آن است كه اصولاً در عقد وكالت، نيازى به قبول نيست.
در پاسخ به اشكال بالا به نظر مىرسد كه قصد وكيل به فروش خانه و اقدام او به
اين امر، پيش ازفروش خانه مىتواند قبول فعلى به شمار آيد. اگرچه نمىتوان خود
فروش را به عنوان قبول فعلى به حساب آورد. زيرا در آن صورت لازم مىآيد كه
وكالت، تنها پس از فروش تحقق يابد و فروشنده در زمان انجام معامله ازطرف مالك،
وكالت نداشته باشد.
با اين حال، نظريه مشهور فقيهان و حقوقدانان قاطعانه بر عقد بودن وكالت، عاريه
و وديعه استوار است.(27)
و از همين جا امتياز اصلى اذن از وكالت، عاريه و وديعه آشكار مىگردد؛ زيرا
اذن، ايقاع است ولى آن دو عقدند.(28)
از اين رو، اذن به صرف انشاى اذن دهنده واقع مىشود، درحالىكه اين عقود، زمانى
تحقق مىيابند كه مورد قبول طرف عقد قرار گيرند. اراده طرف مقابل نه تنها در
تحقق، بلكه در بقاى آنها نيز مؤثر است. به همين جهت، چنان چه طرف ديگر اراده
كند، عقود مذكور فسخ مىگردد. ولى، در اذن، رد يا قبول مأذون در وقوع يا بقاى
آن نقشى ندارد و مأذون حتى در صورتى كه اذن را رد كند، ياپس از قبول آن، منصرف
شود، تا زمانى كه اذن باقى است، مىتواند در مورد اذن تصرف نمايد.
قانون مدنى، به پيروى از نظريه مشهور فقها، در مواد 607، 635 و 656 به عقد بودن
وديعه، عاريه و وكالت تصريح كرده است.
در ميان مذاهب اهل تسنن، اگر چه غالب فقها، وكالت را عقد دانسته و ايجاب و قبول
را از اركان آن به شمار مىآورند، ولى براى وكالت دايرهاى وسيع درنظر
مىگيرند؛ تاجايى كه امر، اذن يا اجازه نسبت به تصرف را وكالت مىدانند.(29)
چنان كه، در المجله در ماده 1452 آمده است: الإذن والإجازة توكيل.(30)
به عقيده آنان، اگر شخص به ديگرى در فروش منزل اذن يا اجازه دهد، و يا وى را در
قبض مال يا پرداخت دين مأذون سازد، اذن واجازه مزبور همان توكيل است و مأذون در
حقيقت، وكيل اذن دهنده مىباشد.(31)
ليكن فقه اماميه - چنان كه گذشت - اذن به انجام كارى را، از توكيل در انجام آن
تفكيك مىكند. و در صورتى كه اذن به انجام امرى، شرايط عقد را دارا نباشد، آن
را از مصاديق وكالت به شمار نمىآورد. حتى برخى از فقيهان اماميه، براين باورند
كه چنانچه ايجاب به صراحت بر وكالت دلالت نكند، وكالت تحقق نمىيابد، اگر چه
اذن واقع مىشود. مثلاً، گفته شخص به ديگرى كه: تو در انجام امرى ازطرف من
وكالت دارى، با اين سخن كه: به تو در انجام امرى اذن دادم، تفاوت دارد و كلام
اخير، اگر چه اذن مىباشد، ولى وكالت شمرده نمىشود.(32)
تفاوت ديگرى كه ميان اذن و عقود اذنيّه مشاهده مىشود، در مورد موضوع آنهاست.
موضوع ومورد اذن، اعم از مورد عقود ياد شده است. مورد عقد در عاريه و وديعه
صرفاً مال مىباشد و حتى در عاريه، هر مالى نمىتواند موضوع عقد قرار گيرد،
بلكه تنها مالى مىتواند مورد عاريه قرار گيرد كه انتفاع به نابودى عين
نينجامد؛ به بيان ديگر، انتفاع ازمال متوقف بر از بين رفتن آن نباشد. چنان كه،
ماده 637 ق.م. مىگويد:
«هر چيزى كه بتوان با بقاى اصلش از آن منتفع شد، مىتواند موضوع عقد عاريه
گردد...».
درحالىكه مورد اذن، اعم ازمال و غيرمال است.
اما هم چنان جاى اين پرسش هست كه اگر مالى كه انتفاع از آن به تلف آن بينجامد.
موضوع عاريه قرار گيرد، آيا عقد عاريه صحيح است يا نه؟ در پاسخ گفته مىشود كه
مالك مىتواند به ديگرى اختيار دهد كه مال او را تلف كند، ازخوردنى يا آشاميدنى
او بهرهمند گردد، ولى اين امر، عاريه نمىباشد بلكه اذن در انتفاع است.
هر چند، موضوع وكالت از موضوع وديعه و عاريه وسيعتر است و تصرفات حقوقى و
غيرحقوقى رانيز دربرمىگيرد، ولى با اين حال، موضوع اذن اعم از مورد وكالت است.
زيرا انسان نمىتواند در امرى كه خود صلاحيت انجام آن را ندارد، به ديگرى وكالت
دهد، و طبق ماده 662 ق.م.:
«وكالت بايد در امرى داده شود كه خود موكل بتواند آن را بجا آورد. وكيلهمبايد
كسى باشد كه براى انجام آن امر اهليت داشته باشد».
و حال آنكه، در مورد اذن چنين شرطى وجود ندارد. چنان كه، ولىّ نمىتواند به
صغير درانجام معامله اى وكالت دهد، اما مىتواند به او در اين مورد اذن دهد و
يا عمه و خاله نمىتوانند در ازدواج شوهر با دختر برادر يا دختر خواهر آنان به
او وكالت دهند، اگر چه مىتوانند وى را مأذون كنند.
پاورقي :
1- سيد محمد رضا گلپايگانى در حاشيه عروة الوثقى، اجبار ديگرى را
به دادن اذن به دليل آن كه اذن در حقيقت جنبه بيرونى رضايت مىباشد و رضايت با
اكراه تنافى دارد، باطل مىشمرد: «لو كان المعتبر الإذن الكاشف عن الرّضا كما
هو الظّاهر فلا يتحقّق بالإجبار». (محمد كاظم طباطبايى يزدى، عروة الوثقى، ج 2،
ص 663)
2- شيخ محمد حسين غروى اصفهانى در بيان عدم كفايت «رضايت
باطنى» در تنفيذ عقد فضولى عبارتى دارد كه در آن به تفاوت رضايت و اذن اشاره
مىكند: «... الرّضا الباطنى ليست امضاء للعقد بل لابدّ من اظهاره بالإذن و
الاجازة». (حاشيه مكاسب، ج 1، ص 131)
3- ماده 674 ق.م.
4- دراين باره ر. كه: سيد حسن امامى، حقوق مدنى، ج 1، ص 299؛
عبدالرزاق احمد سنهورى، الوسيط فى شرح القانون المدنى، ج 6، ص 528؛ جمال
عبدالناصر، الموسوعة فى الفقه الاسلامى، ج 2، ص 332 و 333؛ حسن بن يوسف علامه
حلى، مختلف الشيعه، ج 1، ص 348؛ شيخ مرتضى انصارى، مكاسب، ص 124 و 125، و حبيب
اللَّه رشتى، الاجاره، ص159.
5- صاحب عناوين در بيان تفاوت اذن واجازه مىنويسد: «... و
هو قد يكون قبل التصرف و هو المسمّى بالاذن و قد يكون بعد ذلك و يسمّى
بالاجازة». ( عبدالفتاح بن على مراغى حسينى، العناوين، ص 339)
6- امام خمينى، كتاب البيع، ج 2، ص 104.
7- محمد امين بن عمر ابن عابدين، جامع الفصولين، ج 1، ص 231.
8- برخى از حقوقدانان و فقيهان نيز، اين دو واژه را در محل
مناسب خود به كار نبرده و گاهى از اذن به اجازه تعبير كردهاند؛ از جمله موارد
مزبور عبارتند از: عدل، مصطفى، حقوق مدنى، صص 78 و 379، كاتوزيان، ناصر، قواعد
عمومى قراردادها، ج 2، ش 301، ص 23.
9- براى مطالعه در زمينه نقش اجازه در عقود غيرنافذ، ر. ك:
محمد صامت، «اجازه و رد معاملات غير نافذ در حقوق اسلام و ايران»، پايان نامه
فوق ليسانس، رشته حقوق خصوصى، دانشكده حقوق و علوم سياسى دانشگاه تهران.
10- ماده 248 ق.م. مقرر مىدارد: «اجازه مالك نسبت به معامله
فضولى حاصل مىشود به لفظ يا فعلى كه دلالت بر امضاى عقد نمايد». و ماده 209
ق.م. اعلام مىكند: «امضاى معامله بعد از رفع اكراه، موجب نفوذ معامله است».
11- در منهاج اين گونه آمده است: «ولا يتصرف فيما قدّم له
بغير الاكل لانّه المأذون فيه عرفاً فلايطعم منه سائلاً و لاهرة الاّ بإذن
صاحبه او علم رضاه». محمد الخطيب الشربينى، مغنى المحتاج الى معرفة معانى الفاظ
المنهاج، ج 3، ص 298. (به نقل از: جمال عبدالناصر، الموسوعة فى الفقه الاسلامى،
ج 1، ص 170)
12- در قانون مدنى فرانسه اينگونه آمده است:
L'usufruit est la droit de jouir des choses un autre a la
propriete comme le proprietaire lui meme mais a la charge d'en conserver
la substance ."
13- طبق تعريفى كه ماده 466 ق.م. از اجاره ارائه مىدهد:
«اجاره، عقدى است كه به موجب آن، مستأجر مالك منافع عين مستأجره مىشود...».
14- ماده 473 ق.م. در زمينه لزوم مالكيت منافع توسط موجر
مىگويد:
«لازم نيست كه موجر مالك عين مستأجره باشد، ولى بايد مالك منافع آن باشد».
15- منتفع نمىتواند حق انتفاع را براى بيش از مدتى كه خود
دارا مىباشد، به ديگرى واگذار كند. بنابراين واگذارى حق انتفاع به بيش ازمدت،
فضولى بوده و اعتبار آن منوط به اجازه مالك مىباشد.
16- در قانون مدنى فرانسه اينگونه آمدهاست:
L'usufruitier peut jouir par lui-meme,donner a bail a un autre
,meme vendre ou ceder son droit a titre gratuit,....
Si l' usufruit comprend des choses dont on ne peut faire usage
sans les consomer comme l'argent les grains,les liqueurs,l'sufruitier a le
droit de s'en servir, mais a la charge de rendre, ala finde Lusufrit, soit
des choses de me'me quantite etqualite soit leur valeur estimee a la date de
La restitution
ماده 992 قانون مدنى مصر نيز در اين مورد تصريح مىكند: «و للمنتفع
الّذى قوم الكفالة أن يستعمل الاشياء القابلة للاستهلاك و انّما عليه أن يردّ بدلها
عند انتهاء حقّه فى الانتفاع.»