بخش اول كليات
طرح مطالب
بررسى تعريف، ماهيت حقوقى و مختصات اذن از مباحثى است كه بايد پيش از پرداختن
به مباحث ديگر مورد توجه قرار گيرد. ازاينرو سه موضوع فوق در ضمن گفتارهايى به
عنوان مبحث نخست بخش حاضر، مورد تجزيه و تحليل قرار مىگيرد.
همچنين، براى آشنايى بيشتر با نهاد حقوقى اذن، مناسب است آن را با مفاهيم و
تأسيسات حقوقى مشابه مقايسه نموده، وجوه تمايز اذن را از آنها بيان كنيم. اين امر
مىتواند موضوع مبحث ديگرى براى بخش حاضر باشد. افزون بر آن، اذن را از جهات
گوناگون مانند: صراحت يا عدم صراحت و تقييد يا عدم تقييد آن ونيز از جهت متعلَّق،
اذن دهنده و مأذون مىتوان تقسيم كرد. مسئله تقسيمات گوناگون اذن نيز به عنوان مبحث
آخر در اين بخش مورد مطالعه قرار مىگيرد. بنابراين، بخش اول كتاب حاضر با عنوان
كليات، به مباحث زير مىپردازد:
1 - تعريف و ماهيّت حقوقى و مختصّات اذن؛
2 - تمييز اذن از مفاهيم و تأسيسات حقوقى مشابه؛
3 - تقسيمات اذن.
مبحث اول: تعريف، ماهيّت حقوقى و مختصّات اذن
1 - تعريف اذن
الف - اذن درلغت:
پيش از بيان مفهوم اصطلاحى واژه اذن، اشاره به معناى لغوى آن لازم مىنمايد. از
بررسى كتابهاى گوناگون لغت، چنين برمىآيد كه اذن از نظر لغوى به سه معناى زير به
كار مىرود:
الف - اِعلام: چنان كه قرآن مىفرمايد: ...فأذنوا بحرب من اللَّه و رسوله.(1)
ب - اباحه و رخصت: چنان كه در آيه فانكحوهنّ بإذن أهلهنّ،(2)
به همين معناست.(3)
ج - امر و فرمان: مثلاً در آيه أنزله على قلبك بإذن اللَّه،(4)
در همين معنا به كار رفتهاست.
برخى از نويسندگان، تنها به ذكر معناى نخست اكتفا كردهاند،(5)
و اين به دليل اهميت آن معناست. غير از آنچه ياد شد، معانى ديگرى مثل اراده و
استماع نيز براى اذن ذكر شده است.(6)
بعضى از فرهنگ نويسان براين باورند كه واژه اذن در قرآن در معانى متعددى، از جمله
اجازه، اراده، اطاعت و علم به كار رفته است؛(7)
ليكن به نظر مىرسد بعضى از اين معانى به سه معناى بالا قابل ارجاع باشد.
از بررسى واژه اذن در كتابهاى لغت مىتوان دريافت كه اذن به معناى اعلام بيشتر با
حرف با، به معناى اباحه و رخصت غالباً با حرف فى و به معناى استماع در اكثر موارد
با حرف الى متعدى مىشود.(8)
به نظر مىرسد از بين معانى ذكر شده، معناى اعلام ريشه معناى اصطلاحى اذن باشد؛(9)
يعنى اذن در اصل به معناى اعلام بوده، اما بر اثر كثرت استعمال، در معناى اعلام
رضايت و رخصت نيز به كار رفته است.(10)
ايذان به معناى اذن دادن و استيذان به معناى اذن گرفتن مىباشد.(11)
اذن دهنده را اذن و كسى را كه به او اذن داده مىشود، مأذون مىنامند.
ب - تعريف اذن( مطالعه تطبيقى):
برخى از حقوقدانان بر اين باورند كه خواه در فقه و خواه در حقوق خارجى، تعريف قابل
توجهى از اذن ارائه نگرديده است؛ دكتر جعفرى لنگرودى در اين باره مىنويسد:
تعريف قابل ملاحظهاى از آن در فقه ديده نشده است. حقوق خارجى نيز تعريفى از آن
نداده است.(12)
با اين همه، بررسى متون فقهى و حقوقى داخلى و خارجى، تعريفهايى را به دست دهد. اين
تعريفها، بعضى خاصيت مباح كردن و رفع مانع نمودن، و برخى جنبه اعلام رضايت كردن
اذن را مورد توجه قرار دادهاند.
پارهاى از تعريفهايى كه در تأليفات فقهى ذكر شده، عبارتاند از:
1 - اذن، برطرف نمودن مانعى است كه قانونگذار براى آن اثرى مترتب مىكند.(13)
2 - اذن، رخصت دادن و برداشتن مانع يا اعلام رضايت به آن است.(14)
3 - اذن، برطرف نمودن منع و حجرى مىباشد كه معلول رقّيّت يا صغر سن است و ساقط
نمودن حق.(15)
اين تعريف، تنها بعضى از مصاديق اذن را در بر مىگيرد؛ مثلاً: اذن ولىّ در نكاح
دختر بالغ باكره و نيز اذن زن را به شوهر در ازدواج با برادرزاده يا خواهرزاده زن
كه از حقوق غير قابل اسقاط است، شامل نمىشود.
4 - اذن، برطرف نمودن منع و ساقط نمودن حق است.(16)
به نظر مىرسد، عبارت «ساقط نمودن حق» در دو تعريف اخير زايد باشد و معنايى بيش از
رفع حجر افاده نمىكند. ازاين رو در برخى از تعاريف به رفع حجر و برداشتن مانع
قانونى تصرف، اكتفا شده است.(17)
در حقوق خارجى، واژههايى چون Permission و Authorization به معناى اذن به كار
مىرود. در توضيح معناى واژه Permission اين گونه آمده است:
بخش اول «اذن، اجازه انجام فعلى، كه بدون چنين اجازهاى انجام آن فعل مجاز
نمىباشد».(18)
همچنين اصطلاح authorization در برخى از واژهنامهها اين چنين تعريف شدهاست:
«اذن دادن عبارت است از دادن حق يا اختيار به ديگرى براى انجام فعل يا اجازه دادن
به ديگرى براى انجام فعلى در آيند است»(19).
از بررسى تعريفهاى فوق و برخى تعاريف ديگر چنين بر مىآيد كه حقوق خارجى تعريف زير
را براى اذن ارائه مىدهد:
اذن عبارت از اختيار دادن به ديگرى در انجام فعلى است كه بدون آن اختيار، صدور فعل
از او برخلاف قانون مىباشد.
در اين تعريف نيز همانند پارهاى از تعاريف فقهى، به وصف رفع مانع نمودن اذن توجه
شده است.
با توجه به تعريفهاى فوق و معانى لغوى ياد شده از اذن و ارتباط معناى اصطلاحى با
معناى لغوى، به نظر مىرسد تعريف كامل اذن چنين باشد:
انشاى رضايت مقنّن يا مالك (يا نماينده قانونى او) يا كسى كه قانون براى رضايت او
اثرى قايل شده است، به يك يا چند نفر معين يا اشخاص غير معين، براى انجام دادن يك
عمل حقوقى يا تصرف خارجى.
تعريف فوق هم اذن اشخاص وهم اذن قانونى را در بر مىگيرد؛ ولى بعضى از تعريفها اذن
قانونى را شامل نمىشود.(20)
و نيز اين تعريف اذن عام و خاص هردو را در بر مىگيرد.(21)
عمل حقوقى در اين تعريف، اعم از عقد و ايقاع مىباشد و مقصود از تصرّف خارجى،
تصرّفاتى است كه بر خلاف اَعمال حقوقى جنبه اعتبارى ندارد، بلكه تصرف مادى است؛ اعم
از آنكه متصرّف از آن انتفاع برد يا نبرد و اعم از آنكه با تصرف، عين مال باقى
بماند يا عين مال عرفاً از بين برود.(22)
2 - ماهيّت حقوقى اذن
بيشتر مطالعات و تحقيقات فقيهان و حقوقدانان در مورد اذن، به آثار و احكام
اذن برمىگردد، و كمتر ماهيّت حقوقى، اوصاف و تقسيمات آن مورد بررسى و تحقيق قرار
گرفته است. تأليفات حقوقى و فقهى نيز كمتر به مباحث ياد شده، پرداخته است.
از بررسى نظرات پراكنده و اجمالى كه در زمينه ماهيت حقوقى اذن مطرح گرديده است، دو
ديدگاه عمده به دست مىآيد:
الف - اذن، عمل حقوقى نيست(23)
بلكه واقعه حقوقى مىباشد. از اين رو، اذن نه عقد است و نه ايقاع.(24)
با اين حال، همانند اقرار و شهادت، عملى ارادى است كه آثار حقوقى در پى دارد. به
بيان ديگر، اذن قايم به قصد انشا نيست و اذن دهنده هيچ چيز را از نظر حقوقى به وجود
اعتبارى ايجاد نمىكند، بلكه تنها مانع قانونى را مرتفع مىسازد. مثلاً، طبق قانون
تصرف در مال غير ممنوع است، مالك با دادن اذن در تصرف در مال خود فقط اين منع را از
ميان برمىدارد.(25)
ب - اذن، عملى حقوقى است و به انشا نياز دارد، و در واقع اذن اباحه مورد اذن را
انشا مىكند.كسى كه به ديگرى اذن مىدهد تا در مال او تصرف كند، با اذن خويش آن
مانع را بر مىدارد. تصرّف ممنوع با انشاى اذن دهنده مباح مىگردد و توقفى برانشاى
متقابل مأذون و قبول او ندارد. حتى ردّ مأذون نيز مانع تحقق يا بقاى اذن نمىگردد و
او با آنكه اذن را رد كرده است، تا زمانى كه آذن از اذن خود برنگشته، مىتواند در
آن مورد تصرف كند. بدين ترتيب، اذن عمل حقوقى يك طرفه، يعنى، ايقاع است.
نظريه ايقاعى بودن اذن به صورت صريح يا ضمنى، مورد تأييد بسيارى از فقيهان و
حقوقدانان قرار گرفته است. برخى از فقيهان همچون محقق خوانسارى(26)،
صاحب عناوين و امام خمينى(27)
و برخى از حقوقدانان معاصر هم مانند دكتر جعفرى لنگرودى و دكتر كاتوزيان به ايقاع
بودن اذن تصريح كردهاند.(28)
و حتى گاهى اذن را همچون ابرا و طلاق از مصاديق بارز ايقاع شمردهاند.(29)
همچنين با توجه به قراينى مانند معتبر دانستن انشا در پيدايش اذن، در تأليفات برخى
ديگر از فقيهان چون صاحب جواهر،(30)
سيد كاظم يزدى، ميرزاى قمى و مؤلف مستمسك العروة الوثقى(31)
مىتوان نظريه ايقاع بودن اذن را به آنان نسبت داد.
قانون مدنى در زمينه ماهيت حقوقى اذن به هيچ يك از دو نظر بالا تصريحى نكرده است.
در ماده 120 ق. م، آمده است:
اگر صاحب ديوار به همسايه اذن دهد كه بر روى ديوار او سرتيرى بگذارد يا روى آن بنا
كند، هر وقت بخواهد مىتواند از اذن خودرجوع كند، مگر اينكه به وجه ملزمى اين حق
را از خود سلب كردهباشد.
اين ماده متخذ از فقه اماميه است؛ البته و در فقه نسبت به چنين اذنى اختلاف نظر
وجود دارد. بسيارى از فقها، به دليل آنكه تعريف عاريه بر چنين اذنى صدق مىكند، آن
را عاريه دانستهاند؛ ولى بعضى ديگر آن رابا عنوان اذن ياد كردهاند و ظاهراً آن را
عقد نشمرده، ايقاع مىدانند.(32)
با توجه به اينكه، قانون مدنى در ماده فوق به جاى عاريه واژه اذن را به كار برده
است، به نظر مىرسد نظر گروه دوم - ايقاع بودن اذن - را ترجيح داده است.
قانون مدنى فرانسه كه در تدوين حقوق مدنى، الهام بخش نويسندگان آن بوده است، به عمل
حقوقى يكطرفه بى توجه است و نويسندگان حقوقى آن كشور نيز تلاش مىكنند تا همه
اعمال حقوقى را به عقد باز گردانند. مثلاً، قانون مدنى فرانسه براى تحقق ابرا،
اراده داين را كافى نمىداند و قبول شخص مديون را از اركان ابرا مىشمارد؛ بنابراين
ابرا در نظر حقوقدانان فرانسه از عقود به شمار مىآيد. قانون مدنى آلمان نيز وقوع
ابرا را بر اساس اتفاق بين داين و مديون تلقى مىكند و ابرا را از اعمال حقوقى
يكطرفه نمىشناسد.(33)
با وجود اين، در فقه كه از منابع مهم قانون مدنى كشور ماست، تمايل به گسترش قلمرو
ايقاع در نظريات عدهاى از بزرگان ديده مىشود؛ تا جايى كه بعضى از فقها صرفنظر از
جعاله و وصيت، بعضى از عقود شناخته شده، مانند ضمان، وكالت و وقف را نيز ايقاع
مىدانند.(34)
بعضى از حقوقدانان، درباره ماهيّت حقوقى اذن نظر مشخصى ارائه نكرده و گاهى اذن را
واقعه حقوقى و صرف رفع مانع(35)
و گاهى آن را ايقاع دانستهاند.(36)
ظاهراً مقصود ايشان آن است كه مصاديق اذن با يكديگر مختلف مىباشد و غالب مصاديق
آن عمل حقوقى نبوده، اباحه محض است؛ هر چند برخى از موارد آن ايقاع مىباشد.(37)
به نظر مىرسد، دليل موجّهى براى تفصيل بين موارد اذن موجود نيست. به ويژه آنكه
حقوقدان مزبور در تأليفات مختلف خويش، نظريه ثابتى در مورد ماهيت حقوقى اذن ارائه
نداده و حتى در برخى از آنها اذن را به طور مطلق ايقاع دانسته است. پس مىتوان گفت
اذن در تمامى موارد خود ايقاع است.
3 - مختصّات اذن
الف - يكطرفه بودن اذن
اذن به اراده اذن دهنده تحقق مىيابد و مأذون در وقوع يا استقرار اين عمل حقوقى
نقشى ندارد. ازاينرو، نه تراضى دوطرف در وقوع اذن شرط است(38)
و نه ردّ مأذون مىتواند مانع از پديد آمدن اثر اذن گردد. مثلاً، هنگامى كه شخصى به
ديگرى اذن مىدهد كه از اتومبيل او استفاده كند يا از ميوههاى باغ او بخورد، هر
چند مأذون، آن را نپذيرد، اما اثر اذن كه همان اباحه تصرف در اتومبيل و يا
ميوههاست، واقع مىگردد و مأذون نمىتواند از وقوع اين اثر ممانعت نمايد. به همين
جهت، پس از رد نيز تا زمانى كه اذن به حال خويش باقى است، مأذون مىتواند در موردى
كه اذن داده شده است، تصرف كند.(39)
اراده مأذون در بقا يا زوال اذن نيز نقشى ندارد. ازاينرو، چنانچه مأذون پس از
تصرف در مورد اذن از اباحه حاصل از اذن انصراف دهد، اذن مرتفع نمىگردد. در حالى كه
در عقود - اعم از جايز و لازم - چنين نيست. مثلاً، اگر مستأجر به لحاظ حق فسخى كه
داشته در اثناى اجاره از عين مستأجره صرف نظر كرده آن را تخليه نمايد، نمىتواند به
عنوان اينكه مدت اجاره هنوز باقى است، همچنان در عين مستأجره تصرف نمايد. زيرا او
با اعمال فسخ، رابطه استيجارى خود را با موجر از بين بردهاست.
برخى از حقوقدانان در ذيل ماده 121 ق.م. كه مقرر مىدارد: «هرگاه كسى به اذن صاحب
ديوار بر روى ديوار سرتيرى گذارده باشد وبعد آن را بردارد، نمىتواند مجدداً
بگذارد، مگر به اذن جديد از صاحب ديوار و همچنين است ساير تصرفات»، چنين اظهار نظر
كرده است كه علت حكم قانونگذار، انصراف مأذون است. مأذون با برداشتن سرتير از روى
ديوار از حق خود صرف نظر كرده و حق خويش را ابرا مىنمايد.(40)
به نظر مىرسد با گذاردن سرتير براى بار اول مورد اذن تحقق يافته و گذاردن مجدد آن
امر ديگرى است كه به آن اذن داده نشده است؛ به بيان ديگر، در متعلق اذن دو احتمال
است:
اگر متعلق اذن، فرد معينى از كلى وضع سرتير بوده است، كه با وضع سرتير، آن فرد تحقق
يافته وديگر اذنى باقى نمانده است، وضع مجدد آن، فرد ديگرى از كلى است كه نياز به
اذن جديدى دارد.
اگر متعلق اذن، ماهيّت - بدون توجه به فرد - بوده با وضع سرتير براى بار اول،ماهيّت
وجود پيدا كرده و خاتمه يافته است و ديگر محلى براى ايجاد ثانوىآن نيست.
مانند اينكه مالك باغى به ديگرى بگويد: «هركدام از انارهاى باغ مرا مىخواهى،
مىتوانى بخورى». مأذون باخوردن يكى از انارهاى باغ، حق ندارد انار ديگرى بخورد؛
زيرا با خوردن يكى از آنها مورد اذن واقع شده و سپس معدوم گشته است و ديگر اذنى
پابرجا نيست.
استدلال به استصحاب اذن براى اثبات اينكه مأذون مىتواند بار ديگر به وضع سرتير
اقدام كند،(41)
به نظر صحيح نمىرسد؛ زيرا همان گونه كه گذشت، اذنى كه از مالك صادر گرديده بود،
اذنى مشخص و معين بود كه باگذاردن سرتير براى بار اول يقيناً مورد آن محقق گرديده و
اذن از بين رفتهاست. در حقيقت، اركان استصحاب در اينجا ناتمام است، زيرا اساس
استصحاب، شك در بقاى متيقن مىباشد و حال آنكه در انتفاى اذن متيقن، شكى نيست.
البته فرض مسئله در جايى است كه قرينهاى بر وجود اذن سابق يا عام بودن اذن موجود
نباشد؛ در آن صورت طبق قرينه عمل مىشود. بنابراين نظر بعضى از فقها مبنى بر جواز
گذاردن مجدد سرتير به لحاظ وجود قرينه، خارج از موضوع مورد بحث مىباشد.(42)
ناگفته نماند كه با توجه به ذيل ماده كه مىگويد: «و همچنين است ساير تصرفات»
مىتوان حكم مذكور را به موارد مشابه نيز تسرّى داد. چنان كه اگر مالك زمين به كسى
اذن دهد كه در زمين او درختى بكارد، يا زراعت كند، يا ساختمانى بسازد، در صورت كندن
درخت يا زرع و يا خراب كردن ساختمان، مأذون نمىتواند بدون اذن مجدد، به كشت دوباره
درخت يا زرع و يا ساختن مجدد بنا اقدام كند.
از آنچه گذشت مىتوان دريافت كه در موارد ياد شده دو نظريه وجود دارد: بعضى اذن
اول را خاتمه يافته تلقى مىكنند و تصرف دوباره را بر اذن مجدد متوقف مىكنند؛ برخى
ديگر همان اذن سابق را باقى و كافى مىدانند.(43)
قانون مدنى از نظريه اول كه با اصول وقواعد حقوقى، از جمله اصل «ممنوع بودن تصرّف
در مال غير بدون اذن او»، سازگارتر مىباشد، پيروى نموده است.(44)
برخى ازمذاهب اهل تسنن نيز از اين نظريه پيروى كردهاند.(45)
ب - قابل رجوع بودن اذن
در حقوق ما، اعمال حقوقى به دو گروه لازم و جايز تقسيم مىشود. عقد يا ايقاع
لازم را، جز در موارد خاص و پيش بينى شده در قانون، نمىتوان برهم زد. جايز بودن
قرارداد خلاف اصل مىباشد، زيرا اصل بر لزوم قراردادهاست.(46)
شيوع ايقاعهاى لازم به اندازهاى است كه در ابتدا تصور مىشود، اذن نيز در زمره
آنهاست؛ ولى باتحليل ايقاعهاى الزامآور به اين نتيجه مىرسيم كه در حقوق ما زمانى
ايقاع الزامآور مىباشد كه هدف از آن ايجاد التزام، اسقاط حق يا انحلال عمل حقوقى
باشد.
هنگامى كه شخصى با متعهد كردن خود در برابرى ديگرى، حقى به سود او ايجاد مىكند،
ديگر نمىتواند آن حق را از بين ببرد. زيرا به جز در مواردى كه قانون تصريح كند،
هيچ كس بر ديگرى ولايت ندارد. همچنين موردى كه ايقاع به قصد انحلال عمل حقوقى انشا
مىگردد، قابل رجوع بودن آن بدين معناست كه عمل حقوقى دوباره واقع گردد و آن هم از
اختيار فسخ كننده خارج است. چون انجام دادن دوباره آن عمل حقوقى، امر ديگرى است كه
قبلاً واقع نشده است، ازاينرو فسخ، ايقاعى است كه قابل رجوع نمىباشد. رد معامله
فضولى نيز چنين است: مالك با رد معامله فضولى، آن را ابطال مىكند. در نتيجه، اجازه
بعدى نمىتواند مؤثر افتد. به همين جهت ماده 250ق.م. مقرر مىدارد: «اجازه در صورتى
مؤثر است كه مسبوق به رد نباشد و الاّ اثرى ندارد». همچنين اسقاط حق ايقاعى غير
قابل رجوع است و انشا كننده نمىتواند آن را بر همزند. در ابرا، طلبكار به اختيار
از حق خويش صرف نظر مىكند(47)
و در اثر آن مديون، برىء الذّمه مىگردد. در نتيجه، رجوع طلبكار نمىتواند در
گذشته تأثير بگذارد. اسقاط خيار و اسقاط مرور زمان نيز از ايقاعهاى لازم مىباشد.
در ميان ايقاعها به مواردى برمىخوريم كه هدف از ايقاع ايجاد تعهّد، اسقاط حق يا
انحلال عمل حقوقى نيست، بلكه اثر ايقاع تنها اباحه مىباشد و انشا كننده نمىخواهد
خود را به ايقاع پاىبند گرداند، يا تعهّدى بر دوش گيرد، و نيز قصد ندارد حقى به
دارايى ديگرى بيفزايد، تنها مىخواهد اختيار و توان مأذون را فزونى بخشد. بديهى
است، در اينگونه ايقاعها انشا كننده ايقاع هرگاه بخواهد مىتواند از ايقاع خود
رجوع كند.
اذن مصداق بارز اين نوع ايقاع است.(48)
قانون مدنى در مواد گوناگونى به ويژگى جايز و قابل رجوع بودن اذن تصريح مىكند.
ماده 108 ق.م. به عنوان قاعدهاى كلى در مورد اذن مقرر مىدارد:
در تمام مواردى كه انتفاع كسى از ملك ديگرى به موجب اذن محض باشد، مالك مىتواند هر
وفت بخواهد از اذن خود رجوع كند، مگر اينكه مانع قانونى موجود باشد.
همچنين، قانون مدنى در موارد خاصى، مانند اذن شركا به يكديگر و اذن در ارتفاق، بر
قابل رجوع بودن اذن آشكارا صحه گذارده است.(49)
با اين همه، در پارهاى موارد، مانند شرط اذن يا عدم رجوع در ضمن عقد لازم يا
ممنوعيّت رجوع از نظر قانون، لزوم بر اذن عارض مىشود. اينگونه موارد در بخش سوم
مورد بررسى قرار مىگيرد.
ج - حق يا حكم بودن اذن
در حقوق اسلامى، بحث گستردهاى در زمينه حق و حكم مطرح گرديده است.(50)
قلمرو اين موضوع به حقوق خصوصى محدود نشده، حقوق عمومى را نيز شامل مىشود. از اين
رو، بحث مزبور با تقسيم قانون در حقوق خصوصى به دو قسم آمره و تفسيرى (تكميلى) در
حقوق فرانسه تفاوت دارد و نبايد آن دو را به يك معنا دانست.(51)
در اينجا بحث بر سلطه و اختيار انسان است و اينكه آيا تا كجا براى انسان در زندگى
حقوقى اختيار و سلطه وجود دارد و اين اختيار در كجا به پايان رسيده، جاى خود را به
الزام مىدهد. به بيان ديگر، موضوع مورد بحث آن است كه آيا اذن از احكام امرى و
مربوط به نظم عمومى است و يا آنكه حق است و با تراضى مىتوان مفاد آن را تغيير
داد، يا اختيارِ دادن اذن را ساقط يا به ديگرى سپرد.
به نظر مىرسد، در پاسخ به اين پرسشها بايد بين موارد مختلف اذن قائل به تفصيل
شويم. بعضى از موارد اذن مربوط به نظم عمومى بوده، حكم مىباشد. بنابراين كسى كه
اختيارِ دادن اذن به او داده شده و اذن او معتبر شناخته شده است، نمىتواند اين
اختيار را از خويش ساقط كند، يا آن را در برابر عوض يا بدون آن به ديگرى انتقال
دهد. طبق قانون مدنى، اذن زن در ازدواج با دختر خواهر يا دختر برادر زن معتبر
مىباشد. از اين رو، مردى كه همسر او عمّه يا خاله دخترى است، نمىتواند بدون اذن
همسر خود با آن دختر ازدواج كند.(52)
از آنجا كه حكم مزبور به نظم عمومى مرتبط مىباشد، زن نمىتواند اين اختيار خود را
به ديگرى منتقل كند يا آن را از خود اسقاط نمايد. به همين جهت، مرد نمىتواند در
ضمن ازدواج با عمّه و يا خاله، شرط كند كه اذن آنان معتبر نباشد، يا شرط كند كه
اعتبار اذن ايشان ساقط گردد.(53)
چنين شرطى به دليل آنكه شرطى نامشروع است، طبق ماده 232 ق.م. در شمار شروط باطل
مىباشد.(54)
در صورتى كه مرد در نكاح عمه يا خاله، به صورت شرط فعل يا نتيجه، اذن آنان رابه
ازدواج با دختر برادر يا دختر خواهر ايشان شرط كند، چنين شرطى نامشروع نيست، ولى به
منزله اسقاط حقِ اذن نمىباشد. پس اگر با وجود چنين شرطى، عمه يا خاله به هنگام
ازدواج، از دادن اذن خوددارى نمايند يا از اذن خويش رجوع كنند، ازدواج مرد با
خواهرزاده يا برادرزاده ايشان صحيح نمىباشد. چنان چه مقصود از درج چنين شرطى آن
باشد كه حتى در صورت رجوع عمّه ياخاله از اذن خويش، مرد مىتواند با دختر برادر يا
دختر خواهر آنان ازدواج كند، به گونهاى كه درج شرط در حقيقت به اسقاط اذن برگردد،
شرط مذكورباطل است.(55)
گروهى از فقها، در صورتى كه اذن به صورت شرط نتيجه در نكاح داده شود، حتى اگر عمّه
يا خاله پس از نكاح از اذن خويش رجوع كنند، ازدواج با دختر خواهر يا دختر برادر
آنان را صحيح و نافذ مىدانند و بر اظهار كراهت و رجوع ايشان از اذن پيشين خود
ترتيب اثر نمىدهند.(56)
به نظر مىرسد، در مواردى كه شخصى مالك مال يا حقى مىباشد، و طبق قانون براى تصرّف
در مال يا حق مذكور اذن مالك معتبر است، چنين اذنى حق به شمار مىآيد. از اين رو،
مالك مىتواند اذن خويش يا حق رجوع از اذن خود را ساقط كند و يا حقِ دادن اذن را به
ديگرى انتقال دهد.
اصل حاكم در مورد اذن مردد بين حق و حكم: مسئلهاى كه در اينجا مطرح مىگردد،
وضعيت موارد اختلافى است: آيا مواردى را كه حق يا حكم بودن اذن مورد ترديد است، در
زمره حقوق به حساب آورده، قابل اسقاط و انتقال بدانيم، يا اينكه از مصاديق احكام
بوده، اسقاط وانتقال آن ممنوع است؟
فقيهان در موارد مشكوك بين حق و حكم، ديدگاههاى متفاوتى ابراز نمودهاند:(57)
بعضى جانب آزادى اراده را تقويت كرده، معتقدند در اين گونه موارد اراده نافذ است و
اسقاط يا انتقال بدون اشكال است؛ در نتيجه مصاديق مشكوك را به حق ملحق نمودهاند.(58)
در مقابل، عده اى عرف را ملاك تشخيص دانستهاند. به نظر اين گروه اگر چيزى از نظر
عرف قابل اسقاط باشد حق است، نه حكم.(59)
نظريات فوق از آنجا كه بدون بيان استدلالى مطرح گرديده است، از استحكام چندانى بر
خوردار نمىباشد. گذشته از آن، درباره نظر اخير كه عرف را ملاك تشخيص قرار داده
است، بايد گفت كه در بسيارى از موارد، عرف نسبت به موارد مشكوك ساكت مىباشد و يا
نظر مشخص و روشنى ارائه نمىدهد.
طبق آنچه گذشت از آنجا كه، حق بودن اذن بر تحقق ملكيت نسبت به مال يا حق متوقف
مىباشد و اصل بر عدم تحقق ملكيت است، ظاهراً اصل در مصاديق مشكوك، حكم مىكند كه
اذن، حكم و غير قابل اسقاط يا انتقال باشد.
با توجه به قاعدهاى كه براى تشخيص حق ياحكم بودن اذن بيان شد، مىتوان در يافت كه
غالب مصاديق اذن، حق و پارهاى از موارد آن حكم است. زيرا بسيارى از مواردى كه در
عرف به ديگرى اذن داده مىشود، در حقيقت تصرّف در مال يا منفعت يا حق ديگرى براى
مأذون مباح مىگردد. در اين گونه موارد، به دليل آنكه اذن دهنده، مالك يا نماينده
او مىباشد، اذن. حق شمرده مىشود.
پاورقي :
1- بقره(2) آيه 279.
2- نسا(4) آيه 24.
3- در صحاح و بعضى از كتابهاى ديگر تنها دو معناى اول آمده است؛
صاحب صحاح مىنويسد: «أذن له فى الشىء إذناً يقال: ائذن لى على الامير... و أذن
بمعنى علم و منه قوله تعالى فأذنوا بحرب من اللَّه و رسوله... والاذان الاعلام».
(اسماعيل بن حماد الجوهرى،الصحاح تاج اللغة و صحاح العربيه، ج 5، ص 2068).
4- بقره(2) آيه 97.
5- نويسنده اصطلاحات الفنون تنها به ذكر معناى اعلام اكتفا كرده
است. به عقيده وى، اذن گاهى به معناى اعلام (به طور اطلاق) به كار مىرود، گاهى نيز
به معناى اعلام خاصى كه همان اعلام رخصت در تصرف است استعمال مىشود. وى مىنويسد:
«الإذن بالكسر فى اللغة الاعلام مطلقاً و منه الأذان والاعلام بالاجازة فى التصرفات
والرخصة فى الشىء و الاطلاق عن أىّ شىء كان». (عبدالنبى الاحمد نگرى، جامع العلوم
فى اصطلاحات الفنون، ج 1، ص 8).
6- ر. ك: محمودبن عمر زمخشرى، اساس البلاغه، ص 4؛ عبدالرحيم بن
عبد الكريم صفى پور، منتهى الارب، ج 1، ص 18؛ فخرالدين بن محمد طريحى، مجمع
البحرين، ج 6، ص 20؛ محمد مرتضى زبيدى، تاج العروس، ج 9، ص 119؛ محمدبن مكرم ابن
منظور، لسان العرب، ج13، ص 9 و 10؛ اسماعيل بن حماد الجوهرى، صحاح، ج 5، ص 2068؛
احمدبن محمد المقرى، مصباح المنير، ج 1، ص 15؛ محمدبن حسن طوسى، تفسير تبيان، ج 1،
ص 380 و 381؛ فضل بن الحسن طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 171 و خليلبن احمد، العين،
ج 8، ص 200.
7- على اكبر قريشى، قاموس قرآن، ج 1، ص 56.
8- چنان كه اقرب الموارد اينگونه مىنويسد: «أذن بالشىء إذناً
و اذَناً و اذاناً و اذانةً: عَلِمَ به و أذن له فى الشىء إذناً و اذيناً: أباحه
له و أذن اليه أذَناً: استمع». (سعيد الخورى، اقرب الموارد، ج 1، ص 7)
9- معناى «اعلام»، در بسيارى از كتابهاى لغت آمده است و بسيارى
از آنها معناى علم و اعلام را به عنوان اولين معناى اذن ذكر كردهاند؛ مانند قاموس
كه در اين باره مىگويد: «أذن بالشىء كسمع إذناً بالكسر و يحرّك وأذاناً و أذانةً
علم به فأذنوا بحربٍ اى كونوا على علم و آذنه الأمر و به أعلمه و أذّن تأذيناً اكثر
الاعلام». (فيروزآبادى، القاموس المحيط، ج 4، ص 195)
10- نوشته هاى برخى از اهل لغت، اين نظر را تأييد مىكند؛ از
جمله راغب مىنويسد: «الاذن فى الشىء اعلام باجازته و الرخصة فيه». (الراغب
الاصفهانى، المفردات، ص 14)
11- «استأذنه» سأله الاذن و عليه: طلب اذن الدخول اليه. و
الاستئذان طلب الاذن. (سعيد الخورى، اقرب الموارد، ج 1، ص 8) و استأذنه: طلب منه
الاذن. (محمدبن مكرم ابن منظور، لسان العرب، ج13،ص 10)
12- محمدجعفر جعفرى لنگرودى، حقوق اموال، ص 287.
13- «انّه فكّ الحجر مما رتّب عليه الشارع حكماً شرعياً مما يعدّ
من الاسباب الشرعية». (جمال عبد الناصر، موسوعة فى الفقه الاسلامى، ج4، ص 222)
14- «الاذن حقيقته الترخيص و ارخاء العنان او اظهار الرّضا به».
(محمدحسين غروى اصفهانى، حاشيه مكاسب، ج 1، ص 131)
15- محمدبن محمد ابوسعود، حاشيه بر منلا مسكين، ج 3، ص 299.
16- زيلعى، عثمان بن على، تبيين الحقايق فى شرح كنز الدقايق، ج
5، ص 203.
در دو تعريف اخير، اذن مسقط حق معرفى شده است كه البته اين تعريف مبتنى بر نظرى است
كه عدهاى از فقهاى اهل تسنن در زمينه اذن دادن به عبد در تجارت، بدان معتقدند. به
نظرآنان، اگر مولا به بنده خويش اذن در تجارت بدهد، اين اذن همه انواع تجارت را
شامل مىشود و به زمان يا مكان يا نوع خاصى از تجارت محدود نمىگردد. زيرا ممنوعيّت
گذشته عبد از تجارت به دليل مراعات حق مولا مىباشد، ولى هنگامى كه او اذن دهد در
حقيقت حق خويش را ساقط مىكند و عبد بر طبق اهليّت اصلى خويش در هرگونه تجارتى مجاز
است.
به نظر مىرسد، مولا با اذن دادن، حق خويش راساقط نمىكند؛ زيرا حتى طبق نظر اين
عده از فقها، مولا هرگاه بخواهد مىتواند از اذن خويش رجوع كند. بنابراين، تعريف
اذن به «اسقاط حق» مناسب نمىباشد.
17- «الإذن فى الشرع فكّ الحجر و اطلاق التصرف لمن كان ممنوعاً
شرعاً». (عبدالنبى الاحمد نگرى، جامع العلوم فى اصطلاحات الفنون، ج 1، ص 8)
18 - در فرهنگ بلك (Black) چنين آمده است:
"Permission A license to do a thing ;an authority. to do an
act which ,without such authority would have been unlawful"Black Henry Law
Dictionary ;P.594.
19 - در فرهنگ كُلين چنين آمده است:
"Authorize : To empower ;To give a right or authority to act
to permit a thing to be done in the future Collin, P.H ; Law
Dictionary;pp.20,21,202.
20- محمدجعفر جعفرى لنگرودى، ترمينولوژى حقوق، ش166.
21- تقسيم اذن به اذن قانونى و اذن اشخاص و نيز تقسيم آن به عام
و خاص، در همين بخش خواهد آمد.
22- تصرّفى كه موجب استهلاك عرفى مال شود تصرف استعمالى، و تصرفى
كه در منافع مال با بقاى آن صورت گيرد تصرف انتفاعى مىگويند. تصرف استعمالى، مثل
قطع درخت و تبديل آن به ميز و صندلى و تصرف انتفاعى، مانند سكونت در خانه يا
استفاده از ميوههاى درختان.
23- عمل حقوقى، داراى معناى وسيعترى است كه در اينجا مقصود
نيست. در معناى عام، عمل حقوقى به هر عملى اطلاق مىشود كه از روى قصد بوده و داراى
اثر حقوقى باشد، اعم از آنكه قصد مزبور انشا باشد مانند قصد بايع و مشترى در عقد
بيع، يا نباشد مانند قصد اقرار كننده در هنگام اقرار. (ر. ك: محمدجعفر جعفرى
لنگرودى، ترمينولوژى حقوق، ش 166)
24- از جمله كسانى كه صريحاً اظهار مىدارد كه اذن نه عقد است نه
ايقاع، محقق اصفهانى مىباشد كه مىنويسد: «و اما فى غير العقود و الايقاعات كالاذن
فى التصرف ...». (حاشيه مكاسب؛ ج 1، ص 177)
25- براى اطلاع بيشتر از اين نظريه، ر. ك: حسن امامى، حقوق
مدنى، ج1، ص 108؛ محمدحسين غروى اصفهانى، حاشيه مكاسب، ج 1، ص 177 و احمد صدر حاج
سيد جوادى، (وديگران)، دايرة المعارف تشيع، ج 2، ص 46.
26- محقق خوانسارى در اين باره مىنويسد: «و الاذن من الايقاعات
لا يحتاج الى القبول». (جامع المدارك، ج 3، ص 476)
27- در تقريرات بيع امام خمينى در مقايسه اذن با عقود اذنيّه
آمده است: «فانّ الاذن شىء و العارية و الوديعة مثلاً شىء آخر و الاوّل ايقاع و
الثانى عقود». (محمد حسن قديرى، البيع، تقريرات دروس امام خمينى، ص239)
28- براى آگاهى از نظر كسانى كه به ايقاع بودن اذن تصريح
كردهاند، ر. ك: احمد خوانسارى، جامع المدارك، ج3، ص 476؛ محمدجواد مغنيه، الفقه
على المذاهب الخمسه، ج 4، ص 212؛ محمد حسن قديرى، البيع، تقريرات دروس امام خمينى،
ص 239؛ ناصر كاتوزيان، ايقاع، ص 65؛ عليرضا فيض، مبادى فقه و اصول، ص 261؛ عبد
الفتاح بن على مراغى حسينى، عناوين، ص184 و محمد جعفر جعفرى لنگرودى، دايرة
المعارف حقوق مدنى و تجارت، ج 1، ص 389.
29- صاحب عناوين مىنويسد: «... و لا ريب انّ الايقاعات كالطلاق
و الظهار و العتق و الاذن و نظاير ذلك التزامات لمقتضياتها فتدخل تحت العموم...». (
عبدالفتاح بن على مراغى حسينى، العناوين، ص 184)
30- عبارات صاحب جواهر در زمينه ماهيّت حقوقى اذن متفاوت است؛
برخى از عبارات او را مىتوان بر ايقاع بودن اذن حمل كرد. وى در مقام مقايسه اذن با
عاريه مىنويسد: «و على كل حال فهى عقد يعتبر فيه انشاء الربط بين الايجاب و القبول
لا ايقاع يكفى فيه الاذن فى الانتفاع من المالك». (شيخ محمدحسن نجفى، جواهر الكلام،
ج 27، ص 156)
31- محمد كاظم طباطبايى يزدى، سؤال و جواب، ص 141؛ محسن حكيم،
مستمسك العروة الوثقى، ج 2، ص 431 و نيز ج 5، صص 141، 438 و 439.
32- براى مطالعه آراى فقيهان در اين باره ر. ك: حسن بن يوسف
علامه حلى، مختلف الشيعه، ج2، صص 477 و 478؛ جعفر بن حسن محقق حلى، شرايع الاسلام،
ج 2، ص 137؛ محمد جواد عاملى، مفتاح الكرامه، ج 6، ص 64 و محمد حسن نجفى؛ جواهر
الكلام، ج 27، ص 181.
33- ر . ك: ماده 1/397 قانون مدنى آلمان.
34- ر . ك: محمد كاظم طباطبايى يزدى، عروة الوثقى، ج 2، ص 586 و
714.
35- محمد جعفر جعفرى لنگرودى، ترمينولوژى حقوق، ش 3779.
36- همان، دايرة المعارف مدنى و تجارت، ج 1، ص 389 و نيز حقوق
اموال، ص 299.
37- همان، حقوق تعهدات، ش 189، صص 139 و 140.
الكلام،
38- صاحب جواهر در اين خصوص مىنويسد: «و لا اشكال فى اعتبار
انشائيّة الربط بين الايجاب و القبول فى الوديعة مثلاً.... و غيرها من العقود، لا
انّها من الاذن و الاباحة التى لم يلحظ فيها الربط بين القصدين و الرضا من الطرفين
نحو اباحة الطعام». (جواهر ج 27، ص 156)
39- صاحب جواهر در مقام مقايسه وديعه با اذن گويد: «منها: انفساخ
الوديعة بفسخ كل منهما فليس له الرجوع اليها بدون تجديد بخلاف الاذن فانّ له الرجوع
اليها ما لم يظهر تقييدها و ان رفع يداً عنها اوّلاً، اذ لا فسخ بالنسبة اليها و لم
يحصل ما يقتضى رفع الأثر الحاصل منها». (همان، ص 97)
40- محمد جعفر جعفرى لنگرودى، حقوق اموال، ش 428، ص 314.
41- حسن بن يوسف علامه حلى، تذكرة الفقها. (به نقل از: احمد بن
محمد مقدس اردبيلى، مجمع الفائدة و البرهان، ج 10، ص 385)
42- احمد بن محمد مقدس اردبيلى، مجمع الفائدة و البرهان، ج 10، ص
387.
43- براى مطالعه نظريه مخالف قانون مدنى ر. ك: محمد حسن نجفى،
جواهر الكلام، ج 27، ص 182.
فيه
44- علامه حلى در اين زمينه اين چنين مىنويسد: «فاذا زرع ثمّ
أخذ زرعه لم يكن له ان يزرع ثانياً الاّ باذن مستأنف لأصالة عصمة مال الغير و كذا
لو أعار للغرس فغرس ثمّ ماتت الشجرة او انقلعت لم يكن له غرس اخرى غيرها الاّ بإذن
جديد و كذا فى البناء لو أذن له فبنى ثمّ انهدم او أذن له فى وضع جذع على حايطه
فانكسر». (تذكرة الفقها، ج 2، كتاب عاريه، بخش دوم، مبحث اول) از اين عبارت آشكار
مىگردد كه در مسئله تفاوتى ندارد كه مأذون خود، موضوع اذن را از بين ببرد؛ مثلاً،
خود سرتير را از روى ديوار بردارد يا خود، درخت را از زمين بركند، و يا آنكه توسط
شخص ثالث يا حوادث خارجى از بين رود؛ مثل اينكه، سرتير شكسته شود يا درخت به علت
نامساعد بودن خاك يا هوا از زمين خارج گردد. درحالىكه ماده 121 قانون مدنى تنها
نسبت در شكل اول ظهور دارد.
45- عبداللَّه بن محمد ابن قدامه، المغنى، به همراه شرح كبير، ج
5، ص 361.
46- صاحب عناوين در اين باره مىنويسد: «والحقّ انّ الاصل فى كلّ
عقد و ايقاع عدم جواز رفع آثاره و فسخه الاّ بدليل...». ( عبد الفتاح بن على مراغى
حسينى، العناوين، ص 183)
47- طبق ماده 289 ق.م. : «ابرا عبارت از اين است كه داين از حق
خود به اختيار صرف نظر مىنمايد».
48- مهدى شهيدى، حقوق مدنى (6)، جزوه درسى، انتشارات دانشكده
حقوق دانشگاه شهيد بهشتى، سال تحصيلى 58 - 1357، ص 32؛ حسين صفايى، حقوق مدنى (3)،
جزوه درسى، انتشارات دانشكده حقوق دانشگاه شهيد بهشتى، سال تحصيلى 59 - 1358، ص
351.
49- ماده 98 ق.م. اشعار مىدارد: «اگر كسى حق عبور در ملك غير
ندارد، ولى صاحب ملك اذن داده باشد كه از ملك او عبور كند، هر وقت بخواهد مىتواند
از اذن خود رجوع كرده و مانع عبور او بشود و همچنين است ساير ارتفاقات». همچنين
در زمينه اذن شركا به يكديگر ماده 578 ق.م. اعلام مىكند: «شركا همه وقت مىتوانند
از اذن خود رجوع كنند مگر اينكه اذن در ضمن عقد لازم داده شده باشد كه در اين صورت
مادام كه شركت باقى است حق رجوع ندارند».
50- در اين زمينه، ر. ك: محمد حسين غروى اصفهانى، رساله حق و
حكم، (مندرج در حاشيه مكاسب، ابتداى ج 1)؛ محمد تقى مدرس اصفهانى، رساله حق و حكم،
و محمد جعفر جعفرى لنگرودى، دايرة المعارف حقوق مدنى و تجارت.
51 -Colin Capitan ;Cours elementaire de droit civil francis;
p.9,10 ;
52- ماده 1049 ق.م. در اين مورد مقرر مىدارد: «هيچ كس نمىتواند
دختر برادر زن و يا دختر خواهر زن خود را بگيرد مگر با اجازه زن خود».
53- سيد محمد كاظم يزدى مىنويسد: «الظاهر انّ اعتبار إذنهما من
باب الحكم الشرعى لا أن يكون لحقّ منهما فلايسقط بالإسقاط». (عروة الوثقى، ج 2، ص
663، مسئله 18)
54- ماده 232 ق.م. گويد: «شرط مفصله ذيل باطل است ولى مفسد عقد
نيست:
1- شرطى كه انجام آن غير مقدور باشد؛
2- شرطى كه در آن نفع و فايده نباشد؛
3- شرطى كه نامشروع باشد».
55- امام خمينى، تحرير الوسيله، ج 2، ص 279، مسئله 12.
56- محمد كاظم طباطبايى يزدى، العروة الوثقى، ج2، ص 663.
57- بعضى از فقها ملاك را در اين گونه موارد استصحاب دانسته و بر
طبق مفاد استصحاب به قابليت يا عدم قابليت اسقاط يا انتقال حكم كردهاند. (موسى
خوانسارى، منية الطالب، تقريرات محقق نايينى، ج 1، ص47، و محمدحسن آشتيانى، كتاب
قضا، ص 15 و 16) دربرابر، برخى ديگر از آنجا كه قابليت اسقاط يا نقل و انتقال دليل
قانونى لازم دارد، معتقدند اصل، آن است كه موارد مشكوك، حكم است نه حق. ( نراقى
محمدبن احمد، مشارق الاحكام، ص 168)
58- محمد حسين اصفهانى (كمپانى)، غصب، ص 69، و محمدتقى اصفهانى،
دلائل الاحكام، ص151.150.
59- محمد كاظم طباطبايى يزدى، حاشيه مكاسب، ص 54 و 55.