فقيه و اولى الامر
(29)
بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدلله رب العالمين، والصلوه و
السلام على جميع انبياء و رسله، و على سيدنا و نبينا خاتم النبيين ابى القاسم محمد،
و على ابن عمه و وصيه من بعده، مولانا على اميرالمؤمنين، و على الائمه الطاهرين من
ولده والسلام علينا و على عبادالله الصالحين.
اين منطقه خيابان خراسان، خيابان زيبا، تير دوقلو، تا امتداد خيابان هفده شهريور و
ميدان شهداء، براى من خاطرههاى زيادى را تداعى مىكند. در سال 1342، هفده سال قبل،
كه به جرم تلاشها و كوششهايى كه با دوستان در قم داشتيم ساواك شاه فشار آورد و من
ناچار شدم به تهران بيايم و در قم نباشم، جلسات مخفى برادران هيأتهاى مؤتلفه عموما
در اين منطقه تشكيل مىشد. اينجا براى اين گروه مصمم انقلابى زيرزمينى، آن، موقع
كانون انقلاب بود و از نظر رژيم شاه هم كانون توطئه بود. حالا مىبينيم شور انقلاب
و وفادارى به خط مستقيم انقلاب و تصميم قاطع جهت نگهبانى از دستاوردهاى انقلاب، در
اين محلهها شورى خاص ايجاد كرده است. شور و هيجانى كه بخصوص پس از پانزده خرداد و
بالاخص پس از تبعيد امام به تركيه در آبان سال 42 پديد آمد، حركتهاى قهرمانانه را
وادار مىكرد در طول اين هفده سال فرو ننشسته و رو به افزايش داشته باشند. در مرحله
اوج انقلاب در سال 57، باز رساترين بانگهاى الله اكبر را از بامها و خانههاى همين
منطقه مىشنيديم. من مىدانم كه همه ما آرزو داريم كه همه جاى تهران و همه جاى
ايران و همه جاى سرزمين اسلام چنين باشد و مىدانم كه امروز بحمد الله در خيلى از
محلههاى ديگر نيز همين شور و هيجان با همين اوج وجود دارد. بخصوص در ديدارهايى كه
در طول اين ده - يازده ماه اخير در مساجد با مردم عزيز اين مناطق غرب و شرق تهران
در اين محور، اين طرف خيابان آزادى داشتهام، فراگيرى اين شور و هيجان را ديدهام.
ولى اين تداعى خاص كه امشب در ضمير و ذهنم به وجود آمد، در پى پيوند زدن امروزمان
با ديروزمان با هفده سال و هجده سال پيش بود. مبارك باد بر شما اين عشق، اين شور،
اين علاقه، اين وجدان بيدار، و اين پيوند پايدار با اسلام و خدا! راه اسلام و ايثار
و فداكارى در راه خدا بر شما مبارك باد! بر امت ما، بر شهيدان عزيزمان و رهبر
عاليقدر و پر تلاشمان و حضرت وليعصر، امام زمانمان، عيد فرخنده ميلاد پيغمبر اكرم و
ميلاد جعفر بن محمد الصادق مبارك باد!
نمىرسيم كه هر دو ماه يا سه ماهى لااقل يك بار در جمع شما حاضر شويم و بخشى از
گفتنىها را بگوييم. ضرورت حضور در قسمتهاى مختلف شهر و قسمتهاى مختلف و شهرهاى
مختلف جمهورى اسلاميمان احساس مىشود. اگر سالى يك بار بتوانيم به هر محلى برويم و
در آنجا با مردم عزيز اين محلها، در اين خانهاهاى آشنا، مسجد، كه براى ما از همه
خانههاى ديگر آشناتر است، سخن بگوييم، خوب است. وقتى آدم در جمع شما حاضر مىشود،
مىبيند گفتنى خيلى زياد است. امشب مصمم بودم كمتر به مسايل روز توجه كنم و به
مناسبت فردا، بخشى از سرگذشت آموزنده مولود فردا را براى شما باز بگويم. ما در اين
جلسات به حكم وظيفه هميشه به سراغ بحث پيرامون مسائل روز مىرويم و لذا از بحثهايى
كه قبلا با هم داشتهايم بازماندهايم.
من ديگر كمتر فرصت مىكنم در مجلسى بحثهاى ايدئولوژيك اسلامى، تحليلهاى تاريخى
اسلامى را با تكيه بيشتر بر روشن كردن گذشته تابناك اسلام مطرح كنم. گويى همه جا
نگاهها مىگويند مسايل امروزمان را روشن كنيد كه بدان نيازمندتريم. خوب، حرفى نيست!
ما به هر دو بخش علاقه داريم. اما مبادا پرداختن به مسايل روز ما را از مسايل ديگر
مربوط به معارف اسلام و تاريخ اسلام باز بدارد! به همين مناسبت امشب مصمم بودم
گذشته طلوع فجر اسلام را در علم مرور بكنم و زمينههاى اين فجر صادق را در تاريخ
مقدارى بيان كنم و مقدارى از نشيب و فرازهاى انقلاب اسلامى را كه پيامبر تاريخ ساز
ما به وجود آورد تشريح و توصيف كنم. ولى ضمن شعارها مطلبى مطرح شد كه ديدم اين مطلب
هم مىتواند براى ديدار امشب ما متناسب باشد. فردا فرخنده روز ميلاد نبى اكرم است و
فرخنده روز ميلاد امام صادق، عليهما السلام. چون مسأله نقش ولايت فقيه در نظام
جمهورى اسلامى در شعارها مطرح شد، و مسأله نقش ويژه امام صادق، عليه السلام، به
عنوان فقيه آل محمد، تشخيص دادم كه اين مسأله را كه مكرر خواستهام در يكى از اين
سخنرانيها تشريح كنم، مطرح كنم. با اين حساب، هم يك بحث ايدئولوژيك مطرح شده و هم
يك مسأله روز كه تناسبى تام با زمان حضورمان در اين محفل پر نور دارد.
انقلاب شما ملت قهرمان، همان طور كه هميشه بر آن تكيه داريد، انقلاب اسلامى است.
مردم ما از زور و ستم و فشار رژيم شاه مزدور امريكا در منطقه به ستوه آمده بودند.
مشكلات و رنجهاى زيادى داشتند. اما وقتى از يك قشر متعهد آگاه عظيم مىپرسيدى آقا،
درد اصلى چيست، مىگفت دارند اسلام را در جامعه ما ريشهكن مىكنند؛ دارند جامعه ما
را به سوى بىعفتى و ناپاكدامنى پيش مىبرند؛ دارند دخترها و پسرهاى ما را از فضايل
معنوى و اخلاقى اسلام دور مىكنند. مىگفتند برنامههاى گوناگون به فضيلتها و
ارزشهاى متعالى انسانى آسيب مىرسانند. راديو، تلويزيون، سينما، تماشاخانه،
روزنامه، مجلات، همه اينها دارند به ترويج فساد كمك مىكنند. بنابراين، درد اصلى و
رنج جانكاهى كه بسيارى از مردم متعهد ما داشتهاند، درد اسلام بود.
درد اين بود كه امريكا و رژيم مزدور امريكا مانع از حاكميت الله و حاكميت اسلام و
حاكميت قرآن بر اين سرزمين و اين جامعه هستند. البته درد فقر، درد تبعيض، رنج
مشكلات اجتماعى هم بود. مردم ما اين را هم يافته بودند كه ثروتهايشان به غارت
مىرود و بسيارى از آنها در رنج و فقر و محروميت زندگى مىكنند. مردم تبعيضها را
مىديدند. محرومتر شدن پيوسته محرومان و چاق و چلهتر شدن فزاينده محروم كنندگان و
استثمار كنندگان را هم مىديدند. از اين هم رنج مىبردند. به طور جدى دنبال از بين
بردن اين محروميت و اين تبعيض هم بودند. اما شعارهايشان يكجا و يك پارچه شعارهاى
اسلام بود. به همين دليل، در اين انقلاب قشر متوسط هم كه نسبتا برخوردار بود و خيلى
هم محروم نبود، حركت مىكرد و حضور داشت.
در همان سالهاى 1341 تا 43 هستههاى حركت از كسانى نبودند كه به خاطر نداشتن نان
شب، انقلابى شده باشند. آنها از كسانى بودند كه حتى وقتى را كه مىتوانستند صرف كسب
درآمد بيشتر كنند، دنبال كار درآمدآور نمىرفتند، بلكه مىآمدند دنبال كارهاى
انقلابى. مثلا، پيشهورى بود كه حتى وقتى در مغازهاش را مىبست، مىدانست فردا
چقدر او را اذيت مىكنند، اما در عين حال در مغازهاش را به عنوان اعتصاب و اعتراض،
يا براى اينكه بيايد در برنامه مبارزاتى شركت كند، مىبست. تحليلهاى طبقاتى
ماركسيستى حتى ذرهاى درباره انگيزههاى اينها صدق نمىكند. اين حرفها براى آنهايى
خوب است كه در تار و پود اين جريان نبودند.
ما انگيزه اين برادران پيشهور متوسطى را كه در راه آرمانشان جانبازى مىكردند به
خوبى مىيافتيم. من مرحوم حاج صادق امانى را با تمام خصلتهايش مىشناختم. حاج صادق
كسى نبود كه بشود فعاليتهاى انقلابىاش را با اين فرمولهاى ماركسيستى توجيه كرد كه
مثلا خرده بورژوا است و براى مقابله با سرمايهداران بزرگ، با محرومان جامعه همدست
شده تا سرمايهدارى يا فئوداليسم را به زانو در بياورد و بعد بورژوا بشود. اين
تحليلها به درد جامعه با انگيزه الهى نمىخورد. اين فرمولها نمىتواند اين جامعهها
و اين حركتها را به ما بشناساند. حاج صادق و حاج صادقها، كه خدايشان رحمت كناد،
مردمى بودند كه اصلا به زندگى بىاعتنا بودند. او اصلا متوجه نبود كه امروز غذا
خورده يا نخورده، يا در خانهاش چه هست و چه نيست. او يكپارچه عشق و ايمان بود به
آرمان اسلام، اين است كه انقلاب شما ملت قهرمان تحقيقا يك انقلاب اسلامى است. البته
نمىگويم انگيزههاى ديگر، انگيزههاى دنيايى، در مردمى كه انقلاب كردند نبود يا
مؤثر نبود. خير! اين انگيزهها هم بود و مؤثر هم بود. يعنى بخش زيادى از مردم، از
محروميتها، تبعيضها، ستمها به ستوه آمده بودند و در راه از بين بردن اين تبعيضها و
ستمها به حركت درآمدند. اين صحيح است.
اما نقش بنيادى متعلق به چه عاملى بود؟ اين است كه مهم است. زيربنا در اين انقلاب
چه بود؟ آيا زيربنا همان تلاش محرومان براى مبارزه با محروم كنندگان بود؟ يا زيربنا
تلاش مؤمنان براى مبارزه با كافران و ملحدان و منافقان بود؟ اين مسأله جدى است. هر
كس بخواهد جامعه ما و انقلاب ما را بدون توجه به اين نكته مهم تحليل كند خودش را
گول زده؛ تاريخ كه گول نمىخورد! روشن بينان تاريخ، در بند حرف اين آقا و آن آقا و
اين گروه و آن گروه نيستند. آنها مطمئنا مىتوانند با اين همه نشانههاى گويا و
زنده بفهمند كه در اين مملكت در طول اين بيست سال چه گذشته است. اما ما نبايد اجازه
بدهيم كه امروز هم عدهاى از مردم ما فريب بخورند. ما نبايد اجازه بدهيم كه امروز
هم امر بر نوجوانهاى ما، جوانهاى ما، معلمين ما، فرهنگيان ما، دانشجويان ما و
دانشگاهيان ما مشتبه شود و خيال كنند يك مبارزه طبقاتى در ايران به وجود آمد و
طبقهاى بر ضد طبقه ديگر شوريد. اين دروغ است؛ يك دروغ بزرگ! يك دروغ به تاريخ، يك
خيانت به شهيدان، يك خيانت به آنها كه در طول اين سالها رنجها بردند. ما نبايد
منتظر اين بشينيم كه تحليلگران تاريخ در آينده بيايند اين دروغ را بيان كنند. ما
بايد از همه كسانى كه بافت واقعى اين انقلاب را مىشناسند، بخواهيم كه متعهدانه اين
دروغ را بر ملا كنند.
برادران عزيزى كه در طول اين سالها در صحنهها حضور داشتيد و اكنون برخى از شما
را اينجا مىبينم! شما همه وقتتان را الان داريد صرف كار مىكنيد. مبارك باد بر شما
اين عشق و اين پشتكار كه مسئوليتها را با جان و دل قبول كرديدهايد و كار و خانه و
زندگى را رها كردهايد و باز هم دنبال تداوم انقلاب هستيد! اما به شما عرض مىكنم،
بر همه شما لازم است حداقل ماهى يك بار يا دو بار به همين مساجد، به ميان همين
مجامع بياييد و با مردم باشيد. ده نفر باشد يا دههزار نفر، فرقى نمىكند. براى ما
انسان، انسان است. براى ما يك انسان، امت است. مكتب ما اين است كه هركس يك انسان را
بكشد گويى همه انسانها را نابود كرده، و هر كس يك انسان را زنده كند گويى همه
انسانها را زنده كرده است. مكتب ما اين است. اين نص قرآن ماست. كارى نداشته باشيد
كه چند نفر در اين مساجد و مجامع هستند. بياييد با همان زبان خودمانى حرف بزنيد.
نگوييد ما سخنران نيستيم. دوره گرمى سخنرانيهاى حرفهاى گذشت. الان دلها و وجدانها
چيز ديگرى مىخواهد. بياييد با همان زبان خودمانى مشهودات خودتان را در طول اين
سالها براى اين مردم بگوييد و بازگو كنيد. بگوييد كه در اين سالها چه گذشت. بگوييد
كه خواهان چه بوديد. بگوييد كه پيشتازان و پيشگامان شهادت در راه اين انقلاب،
خونبهايشان چه بود و براى چه شهيد شدند. اينها را بگوييد. من سخت نگرانم كه اگر شما
از بام تا شام به دنبال كارها و فعاليتها برويد و در مجامع نباشيد و با مردم حرف
نزنيد، چهره انقلاب را جور ديگرى به نسلهاى نو خاسته معرفى كنيد. اين امر، خطر
تحريف و انحراف انقلاب را به دنبال خواهد داشت.
اميدوارم اين تمناى من به گوش همه برادرها و خواهرهاى رنجديده و زحمتكشيده اين
دورههاى طولانى برسد و آنان وظيفه خود بدانند كه در مجامع، در خانه، در مدرسه، در
مسجد، در حسينيهها حاضر بشوند و گذشتهها را آنطور كه بوده است، با صداقت و امانت
براى مردم نقل كنند؛ بخصوص براى نوجوانها و جوانهايى كه جز اين دو - سه سال اخير
انقلاب چيزى يادشان نيست. اگر شما اينها را نقل كنيد، تاريخ، اين صفحهها را
روشنتر، گوياتر و روشنگرتر نگه خواهد داشت و اين واجب است. انقلاب اسلامى است. در
يك انقلاب اسلامى، در تداوم انقلاب، تكيه مردم بيش از هر چيز روى حفظ هويت اسلامى
انقلاب است. مردم آب مىخواهند، نان مىخواهند، پوشاك مىخواهند، مسكن مىخواهند،
نظافت و پاكيزگى مىخواهند، شغل و كار و درآمد مىخواهند، تفريحات سالم مىخواهند،
ورزش مىخواهند، مدرسه و دانشگاه مىخواهند، همه اينها را مىخواهند، اما در پرتو
اسلام. اگر به مردمى كه انقلاب اسلامى كردهاند بگوييد قرار است به بركت انقلاب
براى شما خوراك خوب، پوشاك خوب، مسكن خوب، شهرسازى خوب، روشنايى و برق منظم و مرتب،
بهداشت و بيمارستان، اشتغال و كار، مدرسه و دانشگاه، خيلى زود و در زمان كوتاه
تقديم كنيم، اما اين كار همراه با حاكميت اسلام و در پرتو اسلام صورت نمىگيرد،
جوابشان چيست؟
ما امروز مىگوييم، ديروز هم گفتيم، فردا هم اگر زنده باشيم خواهيم گفت كه ما همه
اين مواهب را مىخواهيم و جدا هم به دنبالش هستيم، اما نه منهاى اسلام، بلكه با
اسلام. (تكبير حضار) و حتى نه با اسلام، كه بر اساس اسلام و در پرتو اسلام و بر
مبناى قانون اسلام. چون با اسلامى كه ما مىگوييم از قبيل آن با اسلام آريامهرى
نيست. اسلام آريامهرى اسلامى بود كه مسجدها تر و تميز و آباد مىشدند، كاشى هم
مىشدند، فرش و قالى هم مىشدند، اجتماعات هم بود، عاشورا هم بود، تاسوعا هم بود،
ماه رمضان هم بود، نام اسلام هم بود، راديو هم قرآن مىخواند، شبهاى ماه رمضان هم
دعاى سحر مىخواند، ابوحمزه مىخواند، مناجات مىخواند، اما نظام، نظام اسلامى
نبود. براى ما مسأله اين است كه وقتى مىگوييم با اسلام، اين با اسلام ما با با
اسلامى كه ديگران مىگويند فرق دارد. با اسلام ما يعنى اينكه همه اين مواهب بر اساس
حاكميت اسلام است و اينكه قانون اسلام حاكم شود. يكى شناخت قانون اسلام: مسئوليت
شناسايى قانون اسلام با كسيت؟ ما ملت چگونه خاطرمان جمع باشد كه قانونهايى كه اجرا
مىشود قانون اسلام است؟ ما از كجا مطمئن شويم كه نظاممان در اقتصاد، در اداره
جامعه، در سياست دفاعى، در سياست فرهنگى و آموزشى، در روش قضايى، در حقوق مدنى، در
حقوق جزا، در همه اين مراحل، نظام اسلامى است و از اسلام منحرف نسيت؟ چه چيزى
مىتواند اين اطمينان را به ما بدهد؟ جواب اين را مسلمانهاى ما مىدانند.
همه شما جواب اين سؤال را مىدانيد. برادرم، خواهرم؛ تو وقتى به نماز مىايستى و
مىخواهى دلت قرص باشد كه اين نمازى كه مىخوانى مطابق اسلام است و نماز درستى است،
چه كار مىكنى و به چه كسى مراجعه مىكنى؟ به فقيه؛ به رساله فقيه. مىگوييم فقها
هستند كه از صاحبنظران و كارشناسان قابل اعتماد در شناخت قوانين و احكام اسلامند.
اين حرف هم تازگى ندارد. بعضيها خيال مىكنند اين حرف از دل اين انقلاب درآمده. ما
تا به خاطر داريم، ديدهايم كه در خانه هر مسلمانى يك رساله عمليه پيدا مىشده است.
اگر رساله نبود، يك مسألهگو مىآمد. اگر به خانه نمىآمد، به مسجد مىآمد.
مسألهگو رساله مىگفت. فتوا و نظران فلان فقيه اعلم با تقواى جامعالشرايط را
درباره مسايل نماز و روزه مىگفت. مردم ما براى شناخت احكام اسلام در زمينه نماز و
روزه و عبادات و كارهاى خود، فقيه را مىشناختهاند. اين مسأله خيلى روشن و خيلى
سابقهدار است. فرق اين دو در اين است كه آن روزها فقط در زمينه مسايل نماز و روزه
و حج و زيارت و پاكى و نجسى سراغ فقيه مىرفتند، ولى بر اثر انقلاب، در مورد قوانين
مالياتى، در قوانين كشاورزى، در قوانين تجارت، قوانين مربوط به صنعت، قوانين كار،
قوانين بيمه، قوانين مدنى، قوانين جزايى و... به سراغ فقيه مىرويم. آيا اين مبهم
است؟ آيا جاى شك و ترديد دارد؟ نه! مسأله روشن است.
فرزندان عزيز نورسته اين انقلاب! شما بايد با اين منطق همه كس فهم آسان، در
مدرسهها اين مطلب را به بچههاى ديگر بگوييد و در مورد آن بحث كنيد. به آنها
بگوييد كه ما از قديم، وقتى مىخواستيم مسايل دينمان را بفهميم، سراغ فقيه
مىرفتيم. آن روزها از مسايل دين، مسأئل نماز و روزه و حج و زيارت و عاشورا و
تاسوعا و خمس و زكات و اينها را مىفهميديم؛ حالا فهميدهايم آن چيزها هم بخشى از
دين ماست و دين ما خيلى وسيعتر است. ما بايد همه نظامهاى اجتماعى، همه قوانينمان،
همه آييننامههايمان را از اسلام بفهميم. پس براى همه اينها به سراغ فقيه مىرويم.
ولايت فقه
آنچه من تا اينجا گفتم درباره فقاهت فقيه بود. آنچا تا اينجا براى شما گفتم ولايت
فقيه نبود. آنچه تا اينجا گفتم فقاهت فقيه بود. يعنى براى فهم مسايل اسلام ما سراغ
فقيه مىرويم و او به اتكاى فقاهتش ما را راهنمايى مىكند. فقاهت يعنى دانستن
دينشناسى. فقيه به اتكاى دينشناسىاش، آنچه را از دين مىداند براى ما مىگويد.
اين نقش برجسته و ممتاز و مهم و ارزنده فقيه است.
بخش دوم مطلب اين است كه تجربه تاريخ نشان داده است كه اگر فقيه فقاهتش را اعمال
كند، تخصصش را در شناخت اسلام اعمال كند، مسايل مختلف اسلام را بنويسد، رسالههاى
عمليه فارسى روشن پيرامون همه مسايل اسلام بنويسد و فتوا دهد - مثلا فرض كنيد
تحريرالوسيله امام را كه بخش زيادى از مسايل جزايى و اجتماعى اسلام را دارد به
فارسى ترجمه كنند و در اختيار همه بگذارند و مسايلى را هم كه امام آن موقع نمىشده
بيان كنند حالا اضافه كنند و بيان كنند، يعنى از اين به بعد رسالههاى عمليه، فتاوى
فقيه را در همه زمينهها داشته باشند؛ بيمهها، مسايل اقتصادى، مسايل كشاورزى،
صنعت، تجارت، كيفرها، حقوق مدنى، كيفيت اداره مسايل آموزشى، همه اينها را بياورند
در رسالهها ذكر كنند - اگر تا حالا سه هزار مسأله داشت حالا ده هزار مسأله پيدا
كند - در اين حالت بخش فقاهت انجام گرفته ولى بخش ولايت انجام نگرفته. اگر فقيه
فقاهتش را اعمال كند، يعنى همه اين مسايل را تحقيق كند، رنج ببرد، زحمت بكشد،
صاحبنظرانه، روشن بينانه و متهعدانه و فقيهانه در مورد همه اين مسائل فتوا بدهد،
اما كنار بنشيند و بگويد آقايان، شما بفرماييد و اين رسالهها را اجرا كنيد، تجربه
نشان داده است كه در اين صورت يا اجرا نمىكنند يا در اجرايش آنها را از مجراى اصيل
اسلامى منحرف مىكنند. (تكبير حضار)
من براى اداى مسئوليتم در برابر تاريخ، به عنوان كسى كه در طول اين دو سال تجربه
عينى كرده است، اين جريان را در پيشگاه خدا، در اين خانه خدا و در برابر و با حضور
شما خلق خدا شهادت مىدهم كه اگر مراقبت پىگير فقيه اسلامشناس با تقواى شجاع آگاه
به مسايل روز، در جريان عمل و اجرا، ولو به حداقل ممكن، تأمين نشود، ضمانتى عملى
براى اسلامى ماندن نظام حاكم اجتماعى وجود ندارد. (تكبير حضار)
من قبلا، بر اساس مطالعهاى كه روى جوامع ماركسيستى كه جوامع مكتبى هستند، و روى
مكتب ماركسيسم داشتهام، نشانههايى بر ضرورت حضور فقيه در اداره امور يافته بودم؛
اما آن قدر كه تجربه اين دوساله در متن جامعه انقلابى و در رابطه مستقيم با مسايل
اسلام، مطلب را برايم مثل روز روشن كرده، در آن زمان نمىتوانستم مطلب را تا اين حد
روشن بيابم. فقيه بعد از اين كه نظرات اسلامى را روشن كرد، و فقهاى شوراى نگهبان،
كه آنها هم بايد فتاوى فقاهت رهبرى و رهبرى فقيه را رعايت كنند، قوانين را تطبيق
كردند و معلوم شد قوانينى كه از مجلس گذشته مطابق اسلام است، اگر اين قسمت تأمين
شد، يعنى فقهاى شوراى نگهبان نقش فقاهتى فقيه رهبر را در تأييد انطباق قوانين با
اسلام ايفا كردند، بعد از اين كه اين كار را كردند مطلب تمام نمىشود. بايد در
مجارى اجراى قوانين، ولايت فقيه و تسلط او (ولايت يعنى تسلط) بركيفيت اداره جامعه
تأمين شود تا اين قوانين مصوب و تضمين شده از نظر انطباق با اسلام، در مقام عمل هم
اجرا شود. اين مىشود ولايت فقيه. اين هم بخش دوم. پس ما دو تا مطلب داريم. يكى
فقاهت فقيه، ديگرى ولايت فقيه.
در سالهاى اول امامت امام صادق عليه السلام شرايط خفقان حاكم بود. در سالهاى آخر
بود كه امام صادق از تضاد ميان بنىاميه و بنى عباس استفاده كرد و جلسات و حوزههاى
درس با صدها نفر، و گاهى تا بيش از هزار نفر داشت. در سالهاى آخر، دست امام صادق را
براى اعمال فقاهت باز گذاشتند. اما براى اعمال ولايت چطور؟ امام صادق در طول آن چند
سال آخر دوران امامتش اعمال فقاهت مىفرمود، اما نمىگذاشتند اعمال ولايت بكند. چرا
جامعه عصر امام صادق جامعه صحيح و سالم اسلامى نبود؟ چون ولايت فقيه نداشت، گرچه
فقاهت فقيه داشت؛ يعنى تا حدود زيادى داشت. در آن زمان دستگاه حكومت اسلامى بود.
خليفه، خليفه مسلمانها بود. سرزمين، سرزمين اسلام بود. ولى دستگاه حكومت به جاى
آنكه فتواى امام صادق عليه السلام را اجرا كند و فتواى ابوحنيفه را اجرا مىكرد. و
حتى فتواى ابوحنيفه را هم اجرا نمىكرد. ابوحنيفه هم با دستگاه حاكم در جنگ و ستيز
بود، براى اينكه به فتواى او هم گوش نمىداندند. او براى خودش فتوا مىداد، حاكمان
هم براى خودشان حكومت مىكردند.
آن روز ما چه چيز كم داشتيم؟ ولايت فقيه! معلوم شد جامعه ما اگر بخواهد براستى
جامعه اسلامى بماند و اسلام اصيل بر آن حكومت كند، بايد فقيه در جامعه هم رهبرى
فقاهتى كند هم رهبرى ولايتى. يعنى بايد نبض حكومت در دست فقيه باشد. حالا شما برويد
جار و جنجال راه بياندازيد و داد و قال كنيد كه نگفتيم بالاخره آخونديسم مىشود!
نگفتيم بالاخره اين انقلاب سر از حكومت آخوندها در مىآورد! اما خوشبختانه شما مردم
متدين باايمان انقلابى گول اين حرفها را نمىخوريد. علماى اسلام اگر در مقام ولايت،
دنياطلبى كردند، اگر اخلاقشان اخلاق طاغوتى شد، اگر اينهايى كه تا قبل از ولايت
فقيه با مردم خاكى و متواضع بودند حالا براى مردم قيافه گرفتند و حركت كردند و نشست
و برخاست كردند، اگر در رفت و آمدهايشان بوق و كرنا و اسكورت و پس برو - پيش بيا
پيدا كردند، اگر به جاى اينكه در خانه هايشان بنشينند كاخ نشين شدند، اگر گارد براى
خود درست كردند، اگر از اين كارها كردند، من اصلا مىگويم اينها فقيه جامع الشرايط
نيستند تا ولايت داشته باشند! (تكبير حضار) ما اگر اينها در دوره ولايت فقيه،
رفتارشان با مردم همان بود كه قبلا بود، اگر زندگيشان همان بود كه قبلا بود، اگر
رفت و آمدهايشان همان بود كه قبلا بود، آن وقت آخونديسم چه معنا دارد! معنايش اين
است كه بگوييم اين انقلاب در پى آن است كه قوانين اسلام و مر اسلام را حاكم كند.
مگر ما غير از اين مىخواستيم؟ اگر آخونديسم معنايش حاكميت مر اسلام و اسلام با
شناخت فقيه و با مراقبت فقيه بر اجراى اسلام است، اين آخونديسم براى ما مطلوب است!
(تكبير حضار) اى آخوند! گوشت را باز كن كه اين آخونديسم تو را در قانون اساسيمان
وصف كردهايم. گفتهايم فقيه اسلامشناس و صاحبنظر در مسايل اسلام، عادل، باتقوا،
شجاع، آگاه به مسايل زمان، مدير و مدبر. من مسلمان از حكومت كردن چنين آخوندى
استقبال مىكنم.(تكبير حضار)
و شما اى روحانيون عزيز كه مسئوليتهاى مختلف ولايت فقيه را بر عهده گرفتهايد و
گوشههايى از اعمال اين ولايت فقيه را عهدهدار شدهايد! شما را به خدا سوگند، لباس
پوشيدنتان، اخلاق و رفتار و معاشرتتان، نشست و برخاستتان، آمد و شدتان، منزل و
مأوايتان، همه چيزتان چنان باشد كه اين مردم ببينند شما كسانى هستيد كه از علم و
معرفت و فقه اسلامى و عدالت و تقواى اسلامى و آشنايى به مسايل امروز امت اسلام و
جهان، سهمى وافر و اگر نه در حد عالى ولى لااقل در حد مطلوب و مقبول و مورد قبول
داريد، تا اين انسانها پرشور باايمانى كه در برابر مخالفان ولايت فقيه اين گونه
سينه سپر كردهاند روز به روز سرفرازتر و سر بلندتر باشند. (تكبير حضار)
مبادا رفتار من، آمد و شد من، در مردم اين شك و ترديد را به وجود آورد كهاى بابا،
اينها هم وقتى به مقام و مسند اعمال ولايت و حكومت و اداره جامعه رسيدند، بو و رنگ
طاغوتى پيدا كردند! اگر چنين شود، آن وقت خيانت و ضربتى را كه ما به انقلاب و اسلام
وارد كردهايم از خيانت و ضربت دشمنان ديگر سنگينتر، و عقاب و عذاب و كيفر دنيا و
آخرتش بر ما گرانتر خواهد بود. روحانيت عزيز، علماى اسلام، در هر خدمتى هستيد و
هستيم، سخت مراقب اين نكته باشيم.
البته جريانى پيش آمده و يك مقدار، به اندازه يك گوشه، براى ما مشكل ايجاد كرده
است. ولى اين مشكل را با همت و حضور و هميارى و همكارى شما ان شاءالله حل خواهيم
كرد. مشكل اين است كه تا موقع شهادت مرحوم آيت الله استاد مطهرى ما همين چيزهايى را
كه گفتم كاملا مىتوانستيم رعايت كنيم. ما با همان كيفيتى كه قبلا مىآمدم و
مىرفتم، مىآمدم و مىرفتم و محافظ و مراقبى هم نمىخواستم. خيلى راحت و آسان و
بىريا و بدون هيچ گونه قيدى و بدون هيچ گونه امر اضافى آمد و شد مىكرديم. در خانه
ما مسلحى نبود، در كنار خانه ما مسلحى نبود، در اتاق ما مسلحى نبود، تنها مىرفتيم
و مىآمديم. پس از شهادت ايشان و ترور ايشان، شما امت در تشيع جنازه ايشان فرياد
كشيدند كه امنيت اينها بايد تأمين شود! شما فرياد كشيديد و امام امر فرمود كه بايد
از اينها مراقبت كنيم. بنده خودم را مىگويم؛ من چيزى نيستم كه بخواهند از من
مراقبت بكنند. ولى خوب، بالاخره فعلا اينطور كه شما مىگوييد بايد مراقبت كنند.
بنابراين، در رفت و آمدهايمان دو يا سه يا چهار پاسدار با اسلحه همراه ما هستند. در
خانه چند پاسدار هستند. در خانه را پاسدار باز مىكند. اين براى ما سوهان روح است.
اين پاسدارها چنان جوانهاى خوبى هستند كه من با تمام قلب آنها را دوست دارم. آنها
هم نسبت به من لطف دارند. رابطه ما با آنها برادروار است. اما ما اصلا به اين حرفها
عادت نداشتيم. اصلا براى ما خلاف عادت است.
ما يك طلبهاى بوديم كه راحت مىآمديم، راحت مىرفتيم، آزاد مىآمديم، آزاد
مىرفتيم. الان اصلا آزادى ما سلب شده است. گاهى هم كه بنده مىخواهم در جايى زودتر
پياده شوم و با مردم باشم، اين برادرها بر اساس احساس مسئوليت مىگويند، آقا پياده
نشويد! البته من گاهى به حرف اينها گوش نمىدهم. حتى مكرر به حرفهايشان گوش
نمىدهم. پياده مىشوم، مىگويم كه در ميان همين مردم و با همين مردم از همه جا
بهتر است. ولى اينها گاهى بعدا ملامت مىكنند و مىگويند اگر چنين شد، اگر چنان شد!
من عرض كردم كه مىخواهم ان شاء الله با كمك شما مسأله را حل كنيم. به آنها هم
گفتهام در اولين فرصت ان شاء الله اين مشكل را هم حل مىكنيم. ما اين را نخواسته
بوديم. اصلا نخواسته بوديم. از آن هم بيزار هستيم. منهاى اين قسمت، ديگر بقيه
كارهاى ما مىتواند عادى و معمولى باشد. همه چيز آن معمولى باشد. اين گونه را هم
بايد معمولى كنيم. نمىشود كه به اين صورت بماند. من اصلا مىترسم اين مسأله ما را
منحرف كند. من خوب يادم مىآيد وقتى خيلى جوان بودم، شايد شانزده - هفده سالم بود،
مدت كوتاهى بود درس طلبگى مىخواندم، همكلاسيهاى من از دبيرستان مىآمدند با من
پيرامون مسايل روز بحث مىكردند. يكى از حرفهايى كه آن موقع در ذهن آنها كرده بودند
و مىپرسيدند اين بود كه مىگفتند حضرت على عليه السلام وقتى از خانه مىخواست به
مسجد بيايد، مىدانست كه به او حمله مىكنند يا نه؟ اگر مىدانست يا احتمال قابل
ملاحظهاى مىداد و قراين نشان مىداد، چطور چنان بىپروا به مسجد آمد تا شهيد شود
و عالم اسلام على عليه السلام را از دست بدهد؟! آن موقعها، در همان سن نوجوانى، من
به اين همسن و سالهاى خودم گفتم، براى اينكه على عليه السلام در آن خط حكومتى بود
كه پس رو - پيش رو را نفى مىكرد. اگر از آن خط منحرف مىشد و به خط پس رو - پيش رو
درست كن مىافتاد، مىديد آرمانش قربانى شده. ولى على عليه السلام ترجيح مىداد
خودش قربانى بشود ولى آرمانش قربانى نشود. اين هنوز در ذهن من مانده كه آن موقعها،
در همان سنين، به آن همسن و سالها مطلب را اينجور مىگفتم و آنها هم وجدانشان
مىپذيرفت. من الان در رابطه با خودمان همين را مىگويم.
عرض كردم كه اميدوارم به زودى بتوانيم اين مسأله را تمام كنيم. اگر هم حادثهاى
پيش بيايد هيچ طور نمىشود! ما به افتخار شهادت مىرسيم، و اين سعادت ماست! جامعه
هم جاى ما را پر خواهد كرد. ديگران مسئوليتهاى ما را به عهده خواهند گرفت. من با
تمام وجودم از اين گوشه انحرافى اضطرارى كه الان در زندگىام و روابطم با مردم پيش
آمده بيزار هستم. مىدانم عدهاى ديگر از برادران ما هم دچار اين مشكل هستند. ولى
ما تلاش مىكنيم، اولا، اين وضع را به زودى عوض كنيم و به همان صورت عادى، به تمام
معنا عادى، كه با مردم و با دوست و دشمن داشتيم، برگرديم؛ و ثانيا، حالا كه نمىشود
اين كارها را برخلاف فرمان امام و رأى امام و نظر امت كرد، حالا كه فعلا براى مدت
خيلى كوتاهى كه توطئههاى آمريكا و شيطان بزرگ و ديگران سر راه ماست اجازه نمىدهيد
و اجازه نمىدهند كه چنين كنيم، كوشش داريم آن را به حداقل لازم برسانيم، به طورى
كه واقعا فقط در همان حد مراقبت امنيتى باشد نه در حد تشريفاتى. بر اين نكته سخت
مراقبت داريم. به همين دليل من به برادرهاى پاسدار اجازه نمىدهم در ماشين را براى
من باز كنند. خودم در را باز مىكنم. حتى الامكان هم نمىگذارم آنها در ماشين را
ببندند. بايد خودم ببندم. لااقل مىگويم اين جزييات را مراقبت كنيم تا اين كار معنى
مراقبتى و محافظتى داشته باشد. البته گاهى وقتها كه به مجالس مىآييم، برادرها
مىريزند و به من اجازه در بستن نمىدهند. در اينجا ديگر كارى از دستم ساخته نيست.
بنابراين، روحانيت مسئوليتپذير ما حالا كه به حكم وظيفه بخشى از مسئوليتهاى مربوط
به اعمال ولايت فقيه را پذيرفته، بايد مثل گذشته و بهتر از گذشته و بيشتر از گذشته،
خاكى، متواضع، فروتن، مهربان، دلسوز، مردمى، و با مردم باشد و به هيچ عنوان اجازه
ندهد ذرهاى تشريفات حكومتى وارد زندگى پاك و بىآلايش روحانيتى او شود.(تكبير
حضار)
اين مىشود همان ولايت فقيه، كه چه از نظر مراقبت بر عدم انحراف از فتاوى و احكام
و شناخت فقيهانه اسلام، و چه از نظر الگوى عملى بودن براى اسلام، كمك مؤثرى به
برقرارى نظام اسلامى خواهد بود. اينكه ما مسأله ولايت فقيه را با همه جوانبش تا اين
اندازه در جمهورى اسلامى داراى اهميت مىشماريم، به اين دليل است كه عرض شد و
اميدوارم اين پايمردى شما برادران و خواهران باايمان متعهد مجاهد بيدار آگاه و
مسئول، نسبت به حفظ اين اصل بزرگ از انقلاب اسلامى و قانون اساسى جمهورى اسلامى،
راه را بر همه كسانى كه يا علنا يا در نهان مىخواهند اصل ولايت فقيه را در جمهورى
و نظام اسلامى ما متزلزل كنند محكم ببندد.
اين اصل يك اصل تعارفى نيست كه بخواهند با فقها و علما تعارف كنند و احترام آنها
را نگه دارند و بگويند، بله، اصل ولايت فقيه را هم در قانون اساسى گذاشتيم. اصلا
اينجور نيست. اين اصل يك اصل بنيادى در نظام اسلامى ماست. همان طور كه شما ملت با
خونتان و با آگاهيتان و با حضورتان توانستيد نظام جامعه ما را به سوى اسلام ببريد و
هدايت كنيد، اميدوارم با توفيق الهى با خونتان و با آگاهيتان و با حضورتان، عملى
كردن تمام عيار اين اصل را در نظام جمهورى اسلامى بيمه كنند.
اين بود، فشرده عرايض من به مناسبت اين جشن فرخنده ميلاد نبى اكرم و امام صادق،
صلوات الله و سلامه عليهما. برادرها و خواهرها! تأكيد دارم كه در شعارها و اظهار
لطفها و اظهار محبتها چنان عمل كنيد كه معيارها و ارزشها نگهبانى شود و موضع
يكپارچه و مستحكم ملت ما در برابر دشمن روز به روز قويتر گردد.
نقش روحانيت در جامعه
امروزما (30)
بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدلله رب العالمين، والصلوه و
السلام على جميع انبياء و رسله، و على سيدنا و مولانا و نبينا ابى القاسم محمد
(اللهم صل على محمد و آل محمد). و على ابن عمه و وصيه من بعده. مولانا على
اميرالمؤمنين و على الائمه الهداه من ولده و الخيره من آله و صحبه و السلام علينا و
على عبادالله الصالحين.
امروز حضورم در اينجا و در جمع شما دوستان عزيز، به مناسبت سالگرد شهادت برادر پر
ارج و عزيز و فقيدم، عالم و محقق بزگوار مرحوم آيت الله مطهرى است.
با اينكه در اين روزها، حوادث و رويدادهاى تازه ايجاب مىكند، بحث درباره اين
رويدادها باشد، وظيفه اين است كه مطلبى را عرض كنم كه بيشتر با نقش و مكان و منزلت
روحانى در جامعه، ارتباط پيدا مىكند. در يادبود يك روحانى جليل القدر، سخن از نقش
روحانيت، اولى است. به علاوه، در بحثى كه چند هفته قبل اينجا داشتم، قول دادم يك
بار ديگر در جمع دوستان بيايم و در اين باره آنچه مىدانم عرض كنم. يكى از برادران
روحانى ضمن سؤالهاى كتبى، سؤالى در اين باره فرستاده بودند و در پاسخ ايشان گفتم
كه اين سؤال، سؤالى نيست كه با چند جمله در پايان سخنرانى پاسخ داده شود و نيازمند
يك بحث مستقل است.
موضوع عرايض من نقش روحانيت در جامعه امروز ما است و روى سخن، نه فقط متوجه
روحانيانى است كه اينجا تشريف دارند و عدهشان هم بحمدالله زياد است، بلكه با همه
برادران و خواهرانى است كه در اين مراسم پر شكوه نماز جمعه، به نيايش خداوند حاضر
شدهاند.
مسئله مسئله صنفى نيست، مسئله، مسئله بنيادى در رابطه با جامعه اسلامى، نظام
اسلامى و جمهورى اسلامى ماست. در عين آنكه درباره نقش يك گروه و صنف است، درباره كل
جامعه هم هست. براى اينكه نقش روحانيت را در امروز و فرداى جامعه بهتر بشناسيم،
ناچاريم نقش همين روحانيت را در دو سال قبل از پيروزى انقلاب مورد بررسى قرار
بدهيم.
نقشهاى سنتى روحانيت
برادران روحانى؛ روحانيت از سالها و قرنها پيش يك سلسله نقشهاى ديرينه داشت. اين
نقشها را يكى يكى بر مىشماريم.
روحانيت، نقش بيان اسلام اصيل را براى جامعه بر عهده داشت. اگر مردم مىخواستند
بفهمند دينشان، اسلامشان، قرآنشان، كتابشان، سنتشان، عقايد اسلامى و احكام اسلامى و
اخلاق اسلامى چه گفته است، به روحانى مراجعه مىكردند، روحانيان كم تحرك، آنهايى
بودند كه در ايفاى اين وظيفه مىنشستند، تا مردم به آنها مراجعه كنند. روحانيان پر
تحرك و مسئوليت شناستر، آنهايى بودند كه نزد مردم مىرفتند تا رسالت خداوند را
تبليغ كنند. ولى به هر حال وظيفه بيان اسلام، در درجه اول بر عهده روحانيت بود.
اسلام شناس، مجتهد، صاحبنظر، مرجع، كسانى كه صلاحيت مرجعيت در زمينه مسائل اسلامى
داشته باشند، اينها در درجه اول بايد از حوزههاى علوم اسلامى و از حوزههاى
روحانيت بيرون بيايند. آنجا بايد نشو و نما كنند، ساخته شوند، بزرگ شوند، شناخته
شوند شناختنى كه در آن هم مدرك نبود و هم مدرك بود. آنچه نبود، مدرك كتبى كاغذى بود
و آنچه بود، مدرك عينى اجتماعى بود.
چهرههاى محقق مجتهد به حد بلوغ رسيده، در اين نظام بىتكلف به مرور زمان، به
وسيله شاگردان برجسته يا هم طرازان با انصرافشان معرفى مىشدند. هم شناخته مىشدند،
هم شناسانده مىشدند و در اين شناختن و شناساندن كندى بود، سرعت لازم نبود، اما
اطمينان فراوان وجود داشت. چهرهاى كه در يك حوزه علميه بزرگ شكوفا مىشد، گل
مىكرد، شناخته مىشد، تقريبا عموم مردم مىتوانستند به صلاحيت علمى و حتى به
صلاحيت فضيلتى و معنوى و تقوائىاش، اعتماد و اطمينان پيدا كنند. بنابراين وظيفه
تحقيق درباره اسلام، بر عهده روحانيت بود و روحانيت اين وظيفه را خود، عهده دار شده
بود.
سوم: وظيفه تهذيب اخلاق. روحانيت نقش عمده خود را در اين مىديد كه بايد با سخنش،
با بيانش، با عملش و با رفتارش، با معاشرتش، با هدايتش، با تذكرش، مردم را به اخلاق
پاك دعوت كند. اخلاق جامعه را مهذب كند، جامعه را از آلودگىها دور كند و به كمالات
اخلاقى بيآرايد. اين نقش سوم نقش بسيار مهم روحانيت بود.
در حدود نوزده سال قبل، پس از رحلت مرحوم آيت الله العظمى بروجردى، اين استاد
بزرگوارى كه به خصوص در شناساندن روش تحقيقى فقه، حق بزرگى بر همه ما دارد، براى
ايجاد حركتى سازندهتر در حوزه، دوستانمان، گردهمآيىها، بحثها و
برنامهريزىهايى داشتند. برنامههايى به ثمر رسيده بود و براى شروعش با چهرههايى
كه در مظان مرجعيت و يا مرجع بودند، تبادل نظر داشتيم. از جمله شبى همراه با
برادران عزيز و مجاهد، آيت الله مشكينى و آيت الله ربانى شيرازى، خدمت حضرت آيت
الله العظمى آقاى گلپايگانى بوديم. بحث بود درباره اينكه؛ قم، نقش بالاتر و
سازندهترى به خود بگيرد؟ بحث بود، صحبت بود. ياد مىكرديم از درس سازنده اخلاق
مرجع عاليقدر، امام خمينى در قم و تأثيرى كه درس ايشان در آن سالها در ساختن و
تربيت كردن فضلايى كه به آن درس حاضر مىشدند، داشت و تأسف از اينكه سالهاست اين
درس تعطيل است و ادامه ندارد. البته در آن موقع امام در قم بودند اما درسهاى ديگرى
داشتند.
به اين مناسبت من پرسيدم كه در آن موقع كه شما طلبهاى جوان بوديد، در اين حوزه قم
درس اخلاق در حوزه قم بر عهده چه كسى بود؟ چه كسى درس اخلاق داشت؟ ايشان پاسخى
دادند كه به ياد من همچنان مانده و مىماند. گفتند در آن موقع ما درسى به نام درس
اخلاق نداشتيم، اما الگوهايى به عنوان الگوهاى عملى اخلاق داشتيم و در ميان اين
الگوها از چند نفر به عنوان الگوى برجسته نام بردند؛ از جمله از مرحوم آيت الله،
استاد، عالم ربانى و فقيه بزرگوار حاج شيخ ابوالقاسم قمى رحمتهالله عليه. گفتند
رفتار اين عالم جليل در محيط جامعه، در شهر و در حوزه براى همه ما طلاب آن موقع،
آموزنده و سازنده بود. از هر سخن، برخورد و رفتار ايشان ما چيزها مىآموختيم.
داستانها نقل كردند كه از آن مىگذرم. اين را بدين مناسبت نقل كردم كه توجه به
تهذيب اخلاق چه براى خود طلاب و روحانيون و چه نقشى كه اينها بايد در جامعه از اين
نظر داشته باشند، چقدر مهم است.
چهارم: نقش روحانيت در خدمت به مردم و گرهگشايى از مردم. مردم ببينند كه روحانى
مرد دنيا و آخرت، هر دو است. براى اينكه اسلام دين دنيا و آخرت، هر دو است. در
اسلام دنيا از آخرت جدانيست و آخرت هم از دنيا جدا نيست. اينجا دار عمل است و آنجا
دار جزا. اينجا جاى ساختن است و آنجا جاى بهرهور شدن و ساختنى كه اينجا داريم فقط
نماز و عبادت نيست كه البته نماز و عبادت، ستون دين است ولى فقط آن نيست، خدمت به
خلق هم هست. روحانيون هر قدر در مناطقشان به مردم بيشتر خدمت كنند، خدمت
روحانيتشان را، بهتر انجام دادهاند. خوب يادم مىآيد عدهاى از طلاب پر تلاش عزيز
ما به روستاها مىرفتند و همان كارى را مىكردند كه امروز جهاد سازندگى مىكند.
پيشگام و پيشتاز جهاد سازندگى، طلاب متعهد و متحرك و باايمان و خداپرست و خلق دوست
و مردم دوست حوزهها بودند. مسئله، مسئله افتخار كردن نيست. در جامعه كسى قصد تقسيم
افتخارات ندارد. مسئله، مسئله به ياد آوردن و بياد آمدن است. روحانيون در نقش خدمت
به مردم، بهتر مىتوانند پيام اسلام را تبليغ كنند. روحانيون در آن سالها حمام
مىساختند، راه مىساختند، به بينوايان كمك مىكردند، درمانگاه مىساختند، غسالخانه
مىساختند، مدرسه مىساختند، حتى در آن اواخر شايد در حدود هفت، هشت، ده سال قبل
رفته بودند سراغ اينكه با خوديارى مردم، برق و روشنائى براى مردم درست كنند و امثال
اينها.
يك خدمت ديگر روحانيت كه بسيار هم حساس بود و بايد هم حساس عمل مىكرد، روشنگرى
براى مردم، در جهت شناساندن انحرافات فكرى كه به نام اسلام تحويل مردم داده مىشد،
بود. روحانيون در بيدار كردن مردم نسبت به افكار انحرافى، نقش بسيار مؤثرى
داشتهاند. براى اينكه مىدانستند كه؛ اذا ظهرت البدع فليظهر
عالم علمه (يعنى: هرگاه بدعتها آشكار شود، عالم بايد علم خويش را آشكار
كند). بنابراين وقتى نوآورىهاى انحرافى و التقاطى را در گوشه و كنار جامعه
مىديدند، با آنها به مبارزه بر مىخاستند، مردم را روشن مىكردند، به مردم
مىگفتند كه آنچه مايه نجات است، اسلام اصيل است نه اسلام آميخته به غير اسلام.
روحانيون ساخته شده و تربيت شده در اين باره روشى هم داشتند كه من، آن را در اينجا
مىگويم و آن روش اين بود: روحانيون زبده در برخورد با كسانى كه دچار انحراف شناختى
درباره اسلام بودند، مىكوشيدند اينها را در درجه اول جذب كنند. بعضىها خيلى خوش
سليقه نبودند، از همان اول دعوا مىكردند. بنابراين بيشتر دفع مىكردند و سخن ما
همواره با اين دوستان اين بود، كه براى يك عالم دينى، براى يك مسلمان متعهد به خصوص
يك عالم و روحانى، قدم اول، داشتن جاذبه است.
تلاش در راه جذب كردن، از راه روشن كردن با سخن و با انديشه روشنگر و از راه ايجاد
جاذبه اخلاقى و عملى است تا دافعه. بنابراين اگر همه شما روحانيون عزيز، امروز اين
قانون و اين اصل را مىپسنديد و اين فرمول را مىپذيريد، بكوشيم در درجه اول همه با
هم روحانيتى پر جاذبه باشيم ولى جاذبه بدون دافعه به درد نمىخورد. هر انسان مكتبى،
خود به خود دافعه هم دارد. آنهايى كه مىخواهند سراپا جاذبه باشند بدون دافعه،
اينها از آن صلح كلهايى هستند كه خود دچار نوعى التقاط و انحرافاند، اينها صوفى
مآباند.
اهل حقى كه حقش مشخص نيست، همه چيز برايش حق است. اصلا باطلى برايش وجود ندارد.
نه، اين طور هم نمىشود. اسلام خود يك مكتبى است كه جاذبه و دافعه دارد. تبشير و
تنذير دارد. انذار و تبشير هر دو در اسلام هست. اين هم نقش پنجم.
نقش ششم: مبارزه با ظلم و ظالم؛ تا وقتى كه اصل رژيم، رژيم ظلم و ضد اسلام و ضد
عدل بود روحانيت با كل رژيم يا با نوچهها و ايادى رژيم مىجنگيد و مبارزه مىكرد.
حالا هم كه اصل نظام، اسلامى است اما هنوز اياديش، ابزارش، كاركنانش، همه متناسب با
نظام اسلامى نيستند، روحانيت هر جا ظلم و ستمى از اين بازماندههاى طاغوت، در
ادارهها و مؤسسات و در جامعه ببيند، همچنان با او مىجنگد و مىرزمد. روحانيت در
ايفاى اين نقشها مدتها از زبان و بيان استفاده مىكرد، حق هم داشت، براى اينكه
فرهنگ جامعه ما بيشتر فرهنگ شنيدن بود تا فرهنگ خواندن، مردمى كه مىتوانستند
بخوانند، عدهشان زياد نبود. از وقتى كه در جامعه ما فرهنگ خواندن به صورت يك فرهنگ
دلنشين، جوانساز، عميق و شخصيتساز در آمد، روحانيت متوجه شد كه بايد اهل قلم نيز
باشد. نهضت قلم و نوشتن، درست در زمانى كه ما اينجا به صورت طلاب جوان در حوزه درس
مىخوانديم، آغاز شد و كمكم به اوج گرفت. فضلاى حوزه ديدند بايد توانائى نوشتن
داشته باشند، بنويسند آن هم با عبارات و الفاظى كه متناسب با زمان باشد و درس
خواندهها از خواندن نوشتههايشان استقبال كنند.
روحانى با قلم، بيان، تحقيق، تجزيه و تحليل پيرامون مسائل اسلامى و مسائل اجتماعى،
نوشتهها و سخنرانيهاى تحقيقى و تحليلى و نوشتهها و سخنرانىهائى كه آهنگ موعظه يا
خطابههاى مؤثر داشت، در متن جامعه حضور داشت. روحانى و روحانيت از هر قشر ديگر
پايگاه مردمىاش اصيلتر و مؤثرتر بود. چون روحانى با مردم زندگى مىكرد. خدا مرحوم
آقاى حاج شيخ ابراهيم نجف آبادى را رحمت كند، ايشان از فضلاى برخاسته از قم بود.
عالمى ارزنده و خدوم و مردمى، كه اين مدرسه علميه فعلى نجف آباد را ايشان ساخته و
براى اينكه با هزينه كمتر اقتصادى ساخته بشود، سنگها و آجرها را مىآمدند كنار
خيابان مىريختند و قبل از نماز و بعد از نماز خود ايشان با مردم اينها را پاى كار
مىآوردند. از ويژگىهاى ايشان، مردمى بودنش بود. دوستان نجف آبادى براى من نقل
مىكردند كه حاج شيخ ابراهيم، هميشه براى خدمت به مردم آماده بود. گاهى مىشد زن و
شوهرى نصف شب در خانه با يكديگر دعوا مىكردند همه آنها كه در خانه بودند، حريف
نمىشدند كه دعوا را بخوابانند. بالاخره يك نفر، دوى بعد از نيمه شب مىآمد در منزل
حاج شيخ را مىزد: آقاى حاج شيخ! مىگفتند: حاج شيخ خوابند. اگر ممكن است ايشان را
بيدار كنيد! ايشان بيدار مىشد و مىگفتند در خانه كربلايى على، بين زن و شوهر دعوا
شده، برويم اينها را با هم آشتى بدهيد. ايشان نمىگفت صبح مىآيم. مىگفت: برويم.
لباسش را مىپوشيد، مىآمد وارد خانه مىشد، با رويى گشاده و خندان مىگفت: فعلا
چاى را درست كنيد ببينم. مىنشست پاى سماور، يك چاى خودش مىخورد، يك چاى به آنها
مىداد، زن و شوهر را با هم آشتى مىداد، دعوا را مىخواباند، پا مىشد مىرفت
خانه.
اگر روحانى در متن جامعه زنگى مىكند و با وجدان جامعه رابطه برقرار مىكند براى
اين است كه به راستى با مردم زيست مىكند. در يك گفتگويى كه به همين مناسبت دو سه
روز قبل با امام داشتيم، ايشان با همان دقت نظر، روى اين نكته تكيه داشتند. مسئله و
مشكلى بود درباره روحانيت، مطرح شد، و يك راه حلى هم ارائه شد. فرمودند نه، اين راه
حل خوبى نيست. اين كار، روحانى را از مردم جدا مىكند. روحانى، بايد با مردم زندگى
كند. كمال روحانى اين است. بعد فرمودند: آن وقتها كه ما طلبه بوديم و به تعبير
خودشان، اراك بوديم، خانواده مرحوم حاج آقا محسن اراكى كه روحانى متعين و متحول و
كيا بيادار بودند - خوب اينها در شهر اراك سيادت و آقايى داشتند - مرحوم آيت الله
العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى رحمته الله عليه، بنيانگذار حوزه علميه قم، به
دعوت اينها از عراق آمده بودند به اراك كه آنجا، جلسات درسى داشته باشند.
امام مىفرمودند: رياست و كيابيا و نوكر و خدم و حشم مال آن آقايان بود ولى مردم
با آنها نبودند، مردم با حاج شيخ بودند، كه عبايش را زير بغلش مىگذاشت مىآمد توى
بازار. با مردم زيست كردن، اين شأن روحانى است و روحانيت بايد به اين عامل، بيش از
هر عامل ديگر توجه كند. براى اينكه اگر مىخواهد؛ براى مردم روشنگر و بيانگر اسلام
باشد، بايد در دل مردم جاى داشته باشد. اگر مىخواهد آنها را موعظه كند، بايد در
قلب مردم و در متن مردم جاى داشته باشد. اگر مىخواهد آنها را ارشاد كند، اگر
مىخواهد آنها را از نظر اخلاقى اصلاح كند و تهذيب كند اين بايد در متن مردم باشد.
اينها امتياز نقش روحانى در گذشته بوده است.
نقش جديد روحانيت
تا سال 1341 نقش روحانيت در همينهايى كه عرض كردم، به اضافه تحصيل و تدريس در
حوزهها، خلاصه مىشد. سال 1341 يك روحانى برجسته آمد، نقطه عطفى در نقش روحانيت
بوجود آورد. تا آن موقع روحانيون به دو بخش تقسيم مىشدند، يك عده روحانيونى كه در
سياست هم وارد مىشدند و يك عده روحانيونى كه از سياست پرهيز مىكردند.
روحانيون سياسى، آدمهايى خيلى محدود و معدود بودند. اكثريت قاطع روحانيت آنهايى
بودند كه از سياست كنارهگيرى داشتند. نشانه تقواى بيشتر و عدالت كاملتر و صرفنظر
كردن بيشتر از دنيا، براى يك روحانى اين بود كه كارى به كار سياست نداشته باشد.
چهرههاى برجسته محبوب در روحانيت بود، چهرههاى سياسى هم بودند، اما ورود به سياست
همان و تنزل از درجه روحانيت همان! سال 1341 يك روحانى جامعالشرايط كه در مكارم و
ارزشهاى والاى او جاى سخن نبود، فقاهتش، علمش، عدالتش، اخلاقش، مهذب بودنش، مدرس
عاليمقام بودنش، همه جا زبانزد بود آمد و اين تابو، اين خاطره و ياد بود نامطلوب
دوره اعتزال روحانيت از نقش خلاق سياست را از بين برد. آمد و گفت: روحانى بايد
اسلام را بيان كند، اسلام را تبليغ كند، به مردم خدمت كند، در متن جامعه بماند،
موعظه كند، با انحرافات مبارزه كند ولى مطلب به اينجا تمام نمىشود، روحانى بايد
پيشتاز و پيشگام در مبارزات سياسى گسترده، نيرومند، همراه با زد و خورد و كشته شدن
و كشتن باشد تا يك روحانى تمام عيار باشد. علوى وار، حسين گونه، پيامبروار باشد.
مگر نه اينكه روحانى مىگويد من جانشين پيامبرم؟ مگر نه اينكه مىگويد من نايب امام
زمان سلام الله عليه هستم؟ پس چگونه مىتواند خود را از مسئوليتهاى سنگين سياسى و
مبارزاتى بركنار بداند؟ روحانى بايد مرد سياست و مبارزه نيز باشد. آن شخصيت والايى
كه توانست اين نقطه عطف تاريخى را براى تكامل نقش روحانيت در جامعه ايفا كند، امام
بود.
چه شد كه در سالهاى، 1356 و 1357 روحانيت نقشش در جامعه اوج گرفت؟ جايش در جامعه
بسى بازتر شد؟ چه شد؟ آن هم نه به صورت يك گروه معدود، عده زيادى از روحانيون از
مسجد به راهپيمائىها آمدند. مسجدها جاى تداركات مبارزهها شد، پلاكاردها را همان
جا مىنوشتند، مردم را همان جا جمع مىكردند، شعارها را همان جا ياد مىدادند.
ترجيع بندهاى راهپيمايىها كجا تنظيم مىشد؟ در همان مساجد. مسجد جايگاه اصيل خودش
را باز يافت و تكميل كرد. تا وقتى كه در مبارزه پيروز شد.
اكنون سئوال اين است كه روحانيت امروز بايد چه نقشى داشته باشد؟ آنچه به عنوان
پاسخ مىتوانم خدمتتان عرض كنم اين است كه، اولا: روحانى بايد همه آن نقشهاى گذشته
را حفظ كند. حوزهها بايد محل درس خواندن و درس گفتن و تحقيق كردن باشد. بيان و قلم
روحانيت بايد همچنان نافذ باشد و روز به روز نافذتر. طلاب جوان عزيز! براى ياد
گرفتن، سخن گفتن بهتر و نافذتر و نوشتن رساتر و بليغتر بايد وقت صرف كنيد.
مىدانيد بيان بليغ و نوشته بليغ كدامست؟ فقط الفاظ نيست. بلاغت به الفاظ ارتباطى
ندارد. فصاحت بيشتر به الفاظ ارتباط دارد. بلاغت به اين است كه، شما بايد دائما در
فرهنگ معنوى و اخلاقى و سياسى و اجتماعى روز، حضور داشته باشيد. بايد بدانيد امروز
جوانها چه كتابهايى را مىخوانند، چه سئوالاتى برايشان مطرح است، توده مردم چه
سئوالاتى برايشان مطرح است. حتى اين كافى نيست. روحانى اگر مىخواهد در نقش امامت و
پيشوايى نقش ايفا كند بايد دو روز و سه روز و ده روزه و يك ماه و يك سال هم از
جامعهاش جلوتر باشد. بايد دور هم بنشينيد بحث كنيد، كه مسئلهاى كه فردا براى مردم
ما مطرح مىشود كدامست تا ما امروز جواب آن را آماده كنيم. مسئله دينى، اعتقادى،
علمى، اخلاقى، اجتماعى، سياسى، تربيتى، اقتصادى و هرگونه مسئله ديگر. روحانيت عزيز!
تو همچنان عزيزى. نگران نباش. مىكوشند تا تو را از آن مقام رفيعى كه با تواضع و
فروتنى، خدمت، ايمان و عمل صالح بدست آوردهاى فرو آورندت، ولى بدان! اگر در راه
خدا باشى و با خداباشى و در خط خدمت صادقانه به خلق خدا بمانى، خدا اين منزلت را
براى تو تضمين كرده است؛ تو همچنان الگوى ايمان و عمل صالح بمان؛ تو همچنان نمونه
تواضع و خدمت به مردم بمان، تو همچنان داراى سرمايه شناخت عالى و مؤثر از اسلام
بمان و بشو، تو همچنان رابطهات را با مردم نگهدار و تقويت كن؛ تو همچنان با نسل
جوان حتى جوان اغفال شده، همچون يك برادر يا پدر مهربان روشنگر برخورد كن، مطمئن
باش فردا از آن تو و شعار تو و راه توست.
بنابراين توصيه مىكنيم حوزه علميه قم در ايفاى اين نقش عظيم همچنان پايمردى كند.
به همين جهت با همه گرفتارىهاى گوناگونى كه دارم، دوستان تأكيد كردهاند كه كلاسى
براى حدود ششصد نفر از طلاب تشكيل دادهاند كه اينها معارفشان را بالاتر ببرند.
گفتند بجاست يك بحث با اينها بپذيرى و پذيرفتم و انشاء الله دو هفته يك بار، با
آنها ديدار خواهم داشت.
باور كنيد در اين ايام، مكرر غبطه مىخورم، هم خودم، هم دوستان هم فكر و همكار و
همرزم كه فرصت ما براى ايفاى اين نقش در حد مطلوب نيست و اين به خاطر اهميتى است كه
براى اين نقش قائلم. خوب، از نظر مشاغلى كه امروز در جامعه هست روحانيت چه كار
بكند؟ اين سؤال مهم مطرح است. من اين مشاغل را يكى يكى اينجا مطرح مىكنم. اما
همگامى و همكارى با مجاهدان جهاد سازندگى، كه شما خودتان پيشگام آن بودهايد چرا در
گروههاى جهاد روحانى نيست؟ با هر گروه جهاد بايد يك روحانى هم برود. يك شرط هم
دارد و آن اين است كه: طلبهاى كه آنجا مىرود بداند كه مىرود هم در آنجا تبليغ
اسلام كند و هم بيل به دست بگيرد. طلابى كه نمىتوانند بيل و كلنگ به دست بگيرند
توصيه مىكنم در گروههاى جهاد شركت نكنند.
وقت كم است والا يك خاطره شيرين از يك عالم ارزنده و مربى مؤثر در يك روستاى بزرگ
برايتان نقل مىكردم. باشد تا وقت خودش تا ديدار ديگر.
جوانها، علاقمندند با شما طلاب عزيز در جهاد سازندگى هم صف و همرزم باشند و برادر
عزيزمان آقاى ناطق نورى كه به عنوان روحانى در شوراى مركزى جهاد و به عنوان نماينده
مردم، آنجا شركت دارند، وظيفه دارند، اين برنامه را براى امسال تابستان تنظيم كنند
و به قم بيايند و با روحانيونى كه اينجا داوطلب اين كار هستند آشنايى بيشتر پيدا
كنند. در عين حال به همين ششصد نفر طلابى كه تابستان عازم هستند بروند به اطراف
ايران، از همين جا توصيه مىكنم كه خود آنها هم براى تنظيم اين برنامه پيشقدم
بشوند.
در سپاه پاسداران؛ اين پاسدارها اين قدر دلشان مىخواهد يك كسى از شما طلاب عزيز،
طلاب ساخته شده برويد در داخل آنها، با آنها زندگى كنيد. البته ميدانيد چه چيز
جالبتر است؟ جالبتر اين است كه در آن ساعاتى كه در پادگان تشريف مىبريد، همان
لباس سپاهى را هم به تن كنيد.
شما حتما در آن نوشته ولايت فقيه امام، اين را خواندهايد كه امام انتقاد
مىفرمايد (اگر اشتباه نكنم در آن نوشته است) از كسانى كه لباس جندى را براى روحانى
يك لباس خلاف ذى روحانيت و خلاف مروت مىشمردند. آن را در نوشتههاى امام
خواندهايد؟
دوستان! من حتى اعلام خطر مىكنم، ميگويم كه سپاه پاسداران اگر بخواهد گسترش پيدا
كند و نقش انقلابىاش را در پاسدارى از نظام اسلامى همچنان با اوج ايفا كند، بدون
حضور جمعى فعال و با ايمان و مبارز و سلاح آشنا از طلاب و جوانان خود ساخته
دانشگاهى ميسر نيست. اينها نياز دارند. برويد به آنجا. خوب مىپرسيد كه يعنى درس و
كار و همه را رها كنيم و برويم؟ نه، هيچ نيازى نيست، چه عيب دارد كه براى طلاب
آماده، دورههاى دو ماهه در سپاه بگذاريد؟ دو ماه آنجا و ده ماه اينجا. آيا عيبى
دارد؟ جائى آسيب مىبيند؟ نمايندگى مجلس و نمايندگى در شوراهاى استان و شهرستان و
شهر و روستا، بسيار خوب است، در هر يك از اين شوراها يك روحانى واجدالشرايط شركت
كند، ولى به يك شرط؛ به شرط اين كه آنجا كه مىرود از نظر مطالعات سياسى و اجتماعى
و محلى خودش را مجهز كند. با فقه و اصول و حديث و تفسير و فلسفه و كلام تنها، توى
اين شوراها نمىتوان خوب منشأ اثر بود. والا مىشود فردى كه در آنجا فقط نظارت شرعى
مىكند. اين درست نيست. چه عيبى دارد اگر يك روحانى كه عضو شوراى روستاست برود روى
مسايل روستايى مطالعه كند، نظر بدهد، كمك فكرى بكند؟ اگر عضو شوراى شهر و شهرستان و
استان است يا مجلس شوراى اسلامى است همينطور بايد مطالعه كند. در قضا، آنهم در
مراحل مختلفش؛ شأن روحانيون است كه در قضا شركت كنند.
البته به يك شرط به شرط اين كه با مسائل قضا و با خصلتهاى قضا و با مصائب و
مصيبتهاى قضا آشنا شوند. قضا كار دشواريست. مجلس قاضى مجلسى است كه:
لايجلسه الا نبى او وصى نبى او شقى اگر آگاهى و خودسازى وصى نبى نباشد؛
شقاوت به دنبالش هست. دوستان اهل علم كه براى دادگاهها و دادستانى انقلاب به اطراف
مىروند بايد بدانند قبول اين مسئوليت يعنى قبول يك بار سنگين و بزرگ.
در فرهنگ و آموزش و پرورش و دانشگاه و تدريس و مدارس؛ البته، جاى شماست خودتان را
براى تدريس ممتاز مؤثر در يكى از شاخههاى مورد نياز در مدارس و دانشگاهها آماده
كنيد و به آنجا بياييد. انقلاب فرهنگى وظيفه امروز ماست و انقلاب اقتصادى كه هنوز
موفق نشدهايم و آن هم وظيفه امسال ماست، امسال فقط سال امنيت نيست. سال امنيت، سال
انقلاب فرهنگى و سال انقلاب اقتصادى در جهت تقسيم عادلانه امكانات رفاهى موجود در
كشور و توليد داخلى براى همه 36 ميليون جمعيت ايران است و در همه اين مراحل شما
روحانيون عزيز مىتوانيد، نقش مؤثرى داشته باشيد. وقت براى ادامه مطالب كم است.
دعايى دارند كه بايد اين دعا خوانده شود. يكى از نونهالان جامعه مىخواهد بيايد
اينجا و دعا بخواند. دعا روح جامعه ماست. دعا حضور انسان مسلمان و ذكر و يادى است
كه او در برابر خدا دارد. وقتش را نگه مىداريم، ولى چون جلسه به مناسبت ياد بود
مرحوم استاد مطهرى است، بايد بگويم كه اين دانشمند بزرگ و محقق عاليقدر در بسيارى
از اين نقشها كه برشمردم، فردى ممتاز و برجسته بود، تحقيقش، بيانش، قلمش، تدريسش،
سازندگىاش و براستى جاى او در حوزه علميه و در كل جامعه ما، بسيار خالى است. خدايش
بهترين مقام و منزلت، منزلت شهيدان و صالحان و علما و صديقين عنايت كند! (آمين) و
خداى متعال به همه ما، به شما روحانيون عزيز، به شما مردم عزيز مسلمان، كه پيوندتان
را با روحانيت متعهد و باايمان و مسئول و مبارز ارج مىنهيد، توفيق دهد كه راه
انقلاب اسلامىمان را كه هنوز شهادت و خون و مقاومت و ايثار مىطلبد تا پيروزى
نهايى انشاء الله ادامه دهيم! (آمين) والسلام عليكم و رحمهالله و بركاته.