ولايت، رهبرى، روحانيت

شهيد آيت الله دكتر سيد محمد حسينى بهشتى‏(ره)

- ۷ -


"محمدى" خواندن مسلمانها

در وسط آيه نيز مطلبى هست: مؤمنان نيز همگى ايمان دارند. يكى يكى ايمان دارند، ايمان دارند به خدا، به فرشتگان، به كتابهايش، به همه پيامبرانش، و مى‏گويند لا نفرق بين احد من رسله، ما ميان پيغمبران خدا فرقى نمى‏گذاريم. اين هم يكى از فرازهاى برجسته اسلام است. اين ارامنه چه مذهبى دارند؟ مسيحى‏اند. ملاحظه مى‏كنيد، آيينشان به نام مسيح در دنيا شناخته مى‏شود. بنده و شما چه دينى داريم؟ اسلام. محمدى نيستيم. محمدى هستيم و محمدى نيستيم. محمدى هستيم، يعنى حضرت محمد (صلى‏الله‏عليه‏وآله) را از جان و دل دوست داريم. به آن حضرت احترام مى‏گزاريم. او را پيامبر بزرگوار خدا مى‏دانيم. اما نام دينمان محمدى نيست. نام دينمان اسلام است. مذهب گبرها چيست؟ آنها هم زرتشتى‏اند. ملاحظه كنيد كه دين آنها هم به نام زرتشت، به نام پيغمبرشان شناخته مى‏شود. ولى ما مسلمانيم. اتفاقا يكى از مبارزاتى كه اخيرا مدتى كار شد و وقت صرف آن شد و حالا كم‏كم دارد به ثمر مى‏رسد، مبارزه با اين مطلب بود كه اين شرق شناسها در مورد ما مسلمانها قياس به نفس كرده بودند. چون آنها يا مسيحى‏اند يا كليمى‏اند. لذا در نوشته‏هاى خود در زبانهاى اروپايى به ما به جاى مسلمان مى‏گويند محمدانها؛ پيروان محمد. در حالى كه ما خودمان مى‏گوييم ما مسلمانيم. قرآن ما را مسلمان خوانده. براى ما در كتاب دينى نام انتخاب شده است، ديگر حاجتى به اينكه از ماوراى بحار براى ما نام انتخاب كنند، نبود.

ولى آنها در قياس به نفس، مرتب در سخنرانيهايشان، در نوشته‏هايشان، حتى در زبان محاوره‏اى مردمشان، به ما مى‏گويند محمدانها. اين يكى از پايه‏هاى اسلام را كه لا نفرق بين احد من رسله باشد، خراب مى‏كند. عده‏اى از دانشمندانى كه با اين افراد آشنا بودند، تلاش كردند تا از آن جلوگيرى كنند. خود من در اين چند سالى كه خارج بودم سخت با اين مطلب درگيرى داشتم. ميزان موفقيت ما در اين امر خوب بود، به طورى كه اين اواخر ديگر آنهايى كه با ما سروكار داشتند قصه محمدانها را كنار گذاشته بودند و مى‏گفتند مسلم؛ به طورى كه اين روزها در نوشته‏هاى اهل فن، كسى كه به جاى محمدانها، مسلم يا مازلم بنويسد نشانه دقت اوست.

آنها براى اين مطلب اهميت قائلند. استاد دانشگاه و نويسنده دلش مى‏خواهد عبارتى بنويسد كه اهل فن او را اهل بخيه بدانند. بنابراين، حالا ديگر رقابت خوبى درست شده و بازار اين مطلب گرم شده است كه محمدانها از ادبيات مذهبى و اجتماعى آنها كنار برود و به جايش مسلم و مازلم بيايد. در مورد مسأله آيين هم كار شد. آيين ما اسلام است. ولى كلمه "اسلام" در نوشته‏هاى آنها خيلى كم بود. مثلا به جاى اسلام مى‏گفتند دين عرب. دين اسلام دين عرب نيست. قرآن زبانش عربى است اما قرآن عربى نيست. پيغمبر ما از عرب هست ولى پيغمبرى جهانى است. ملاحظه كرديد كه آن نويسنده گفت، تا آخرين نفس براى خدايش و براى سعادت‏بخشى قومش و بالاتر از آن، براى نجات همه بشريت، شور و شوق و حرارت نشان مى‏داد. اين حرف آنهاست؛ حرفى نيست كه فقط ما بزنيم.

بنابراين، از اينكه پيغمبر ما در دين ما با قوميت عربى، و كتاب و قرآن ما با زبان عربى قاطى شود و آيين اسلام به آيين عرب يا آيين محمد تبديل شود، جلوگيرى مى‏كرديم، چون زمينه فكرى خرابى بود. خوشبختانه اين تلاش به موفقيت انجاميده است. همان طور كه عرض كردم، اين اواخر هر نوشته‏اى از استادهاى معروف به دستم مى‏رسد، هر مقاله‏اى مى‏بينم، در آنها مواظبند كلمه اسلام و مسلم را به كار ببرند و از به كار بردن كلمات ديگر خوددارى كنند. اين موفقيتى بود. البته اين امر به يك معنا مهم نيست و به يك معنا هم مهم است. مهم نيست، يعنى شق‏القمرى نيست كه فكر كنيم چه كار بزرگى كرديم و در نامه اعمال ما يكى از بزرگترين كارها را مى‏نويسند كه به هفت پشتمان هم برسد. اين طور نيست. اما مهم است از نظر اينكه زمينه يك سوء تفاهم و برداشت غلط را در يك فرهنگ وسيعى از بين برديم.

مسأله لا نفرق بين احد من رسله از اركان اسلام است. مسلمانان ميان پيغمبران خدا فرقى نمى‏گذارند و همه را از يك مبدأ و از يك سرچشمه و حامل يك رسالت اصلى مى‏دانند. ان الدين عند الله الاسلام‏ (22)، و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه‏ (23) اصلا آيين خدا آيين اسلام است. ابراهيم در قرآن مسلم است. دعاى ابراهيم و اسماعيل كه قرآن نقل مى‏كند آنان هنگام بنيانگذارى كعبه گفتند اين بود كه: ربنا واجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا مسلمه لك‏ (24) اما اسلام يعنى چه؟ اين چه چيزى است كه آيين خدا در تمام اعصار و قرون است؟ چيزى است كه گفتنش كمى آسان است اما رسيدن به آن خيلى مشكل است. باور كنيد اينكه مى‏گويم اينقدر مشكل است، اغراق نيست. من در زندگى روزمره خودم مى‏بينم مشكل است. اين مشكل را لمس مى‏كنم. گفتنش آسان است. چيست كه روح دين ماست؟ اسلام! يعنى انصاف؛ يعنى در شناخت حق و قبول حق و ترجيح دادن حق و دفاع از حق هيچ چيز ديگر را با حق قاطى نكردن. يعنى در برابر حق تسليم بودن. اسلمت لرب العالمين‏ (25) رب عالمين كيست؟ حق، تعالى و تقدس، است. اسلام يعنى پذيرش حق مطلق، حق بى‏پيرايه، حق بدون برچسب و در برابرش خاضع بودن و هيچ نوع بستگى و وابستگى و من و تويى را در اين راه دخالت نداند.

خوب، گفتن اين آسان است اما عمل كردن به آن دشوار! شما واقعا بياييد بيست و چهار ساعت دقيق شويد، ببينيد چند درصد مسلمان هستيد. با اين معيارى كه گفتم، چند درصد تسليم حقيد؟ در هر كارى؛ در تاكسى سوار شدن، در معامله، در دادوستد، در گفتگو، در اظهار نظر درباره خودتان يا درباره ديگران، ارزشيابى كار خودتان يا كار ديگران، در قيمت گذاشتن روى جنس. همه اينها را دقيقا و با يك محك دقيق بسنجيد. ببينيد در اين بيست و چهار ساعت چند درصد مسلمان از آب در مى‏آيند؟ آنوقت مى‏فهميد چقدر مشكل است كه آدم مسلمان باشد؛ يعنى گردنش در برابر حق خاضع باشد؛ يعنى گردن شقى در برابر حق را كنار گذارد و درست و حسابى مسلمان باشد. حتى مى‏توانيد از فرد ديگرى كمك بگيريد تا او هم كار شما را نقادى و داورى كند. فكر مى‏كنم كسى كه نمره بيست در اين جمع بياورد نداشته باشيم.

لا نفرق بين احد من رسله انگشت را بر جاى حساسى گذاشته. مى‏گويد آن دليل و آن حجتى كه براى اثبات پيغمبرى موسى كليم الله (س) كافى بود و تو، كليمى را به ايمان قلبى به موسى برانگيخت، اگر مشابه اين دليل براى اثبات و نشان دادن نبوت عيسى عليه السلام بيايد، تو چرا نمى‏پذيرى؟ يك دليل براى ايجاد ايمان به نبوت موسى كليم الله در قلب تو كافى است. اگر همان دليل براى عيسى آمد كافى نيست؟ اگر قلب تو در برابر حق خاضع بود، اين دليل بايد هم آنجا كارگر باشد و هم اينجا. اين دليل آنجا كارگر مى‏افتد، اما اينجا نمى‏افتد؟ كجاى كار عيب دارد؟ ميگويد اين مردم يهود اور شليم ديدند عيساى مسيح همراه با آيات و نشانه‏هاى نبوت به ميانشان آمد - آيات و نشانه‏هايى كه از عيسى با چشم ديدند ولى درباره موسى با گوش شنيده بوند - اگر قلب اينها در برابر حق خاضع بود، آيا ايمان سازى و نقش ايمان‏آور نشانه‏هايى كه از عيسى ديدند بايد قوى‏تر باشد يا آنچه درباره موسى شنيده بودند؟ ولى آنها ايمان نياوردند. از اين چه استنباط مى‏شود؟ اسلام مى‏گويد تعصب است: تعصب جاهلانه، تعصب مانع علم، تعصب مذموم. چون تعصب دو معنى دارد: پسنديده و ناپسنديده. يك وقت است مى‏گويند، آقا تعصب نداشته باش! يعنى در برابر مسائل بى‏تفاوت باش.

اگر معنى تعصب نداشته باش ترويج بى‏تفاوتى است، ما طرفدار تعصبيم! ما طرفدار تفاوت داشتن حق در برابر ناحق هستيم. آن تعصبى كه مى‏گوييم بد است عبارت است از چسبيدن به يك مطلب، به صورتى كه گوش ما را براى شنيدن مطلبى ديگر ببندد، چشم ما را در برابر ديدن مطلبى ديگر ببندد و كور كند. اين تعصب بد است. اما تعصب به اين معنا كه بعد از شناخت حق، در برابر حق و باطل بى‏تفاوت نيستيم و از حق با تمام احساس و شور خود دفاع مى‏كنيم، يك كمال مطلوب است. ما اين تعصب را ترويج مى‏كنيم. همين جاست كه اگر به كسى گفتيم بى تعصب، فحش بدى تلقى مى‏شود.

بنابراين، سؤال قرآن اين است كه آى يهوديها، آى كليمى‏ها، چه شد كه شما به عيسى عليه السلام ايمان نياورديد؟ آيا دلايل و نشانه هايى كه او براى نبوتش داشت و شما ديديد، نسبت به دلايلى كه درباره موسى عليه السلام شنيده بوديد چه كاستى داشت؟ اگر راستى راستى شما مرضى نداشتيد بايد در برابر دلايل مشابه عكس المعل مشابه نشان بدهيد. وانگهى، مگر عيسى چه گفت؟ عيسى گفت من آمده‏ام تا آيين برادرم موسى را از خرافاتى كه اين ملاها بر آيين يهود، بر آيين كليم الله بسته‏اند پيراسته كنم. او نيامده بود زير پاى موسى را جاروب كند. او آمد تا با نشانه‏هاى محكم، موسى عليه السلام را از پيرايه‏هاى نامطلوبى كه بر خودش و آيينش بسته بودند پاك كند. اين كار چه عيبى داشت! شما ايمان نمى‏آوريد ما مى‏فهميم كه شما دچار يك بيمارى هستيد؛ بيمارى ضد اسلام. اسلام يعنى بهداشت قلب و خرد؛ سلامت عقل و قلب در برخورد با حق كه به انسان يك خصلت عالى مى‏دهد: خضوع در برابر هر چه حق است. در مورد پيغمبر بزرگوار اسلام هم همين طور است. اى كليمى‏ها و اى مسيحى‏ها! مگر پيغمبر اسلام، نشانه و نشانه هايى گويا و ايمانزا بر رسالتش همراه نداشت؟ چه شد كه شما در برابر رسالت او مقاومت منفى و بعد تلاشى مخرب آغاز كرديد؟ معلوم مى‏شود قلب شما تسليم حق نيست. مسلمان مى‏گويد، لا نفرق بين احد من رسله؛ براى ما همه پيغمبران بر حق پيغمبرند. فرقى ميان آنها نمى‏گذاريم. همه آنها را دوست داريم. اين كه مى‏بينيد من معمولا مقيدم بعد از نمازها صلواتى كه ختم مى‏كنيم، همه پيغمبران را داخل كنيم و بگوييم اللهم صل على محمد و آل محمد و على جميع الانبياء و المرسلين، و حتى در مورد اوصياء مى‏گوييم و على الاوصياء المنتجبين، يعنى همه اوصياء را داخل كنيم و بعد مولا على اميرالمؤمنين عليه السلام و همه ائمه را وارد كنيم، براى همين است. اين اشعارها همه ما را مى‏سازد. بايد شعارها را طورى انتخاب كنيم كه ما را آن طورى بسازد كه قرآن مى‏خواهد: لا نفرق بين احد من رسله.

همبستگى اما و امت‏ (26)

برادران و خواهران عزيز، ملت مسلمان و انقلابى به پا خاسته ايران! انقلابى شكوهمند بر پايه اسلام و به دنبال رهبرى اسلامى امام، سالهاست مرز و بوم ايران را در دنيا، در جهان اسلام، در دنياى مستضعفان، به سرزمينى نام‏آور و پرافتخار تبديل كرده است. ملتى كه در يك قرن اخير بارها و بارها كوشيده بود خود را از دست استعمار جهانخوار خلاص كند و خود را از شر استبداد بيست و پنج قرنه رها كند و همه تلاشهايى كه به صورتهاى مختلف كرده بود با توطئه دشمنها عقيم شده بود، با يارى خداوند و با همت والاى ملت، با نقش قهرمانانه نسل جوان، با پيشتازى و پيشگامى دانشگاه و حوزه و كوچه و خيابان و بازار و پيشه‏ور و كارگر و دهقان، با شركت خلاق زنان به پا خاسته عزيز و پرارج و قهرمانمان، در اين خيزش اخير موفق شد آرزوى چندين ده ساله‏اش را تحقق بخشد. ما مراحلى را پشت سر گذارديم؛ مراحلى سهمگين و سنگين. فكر مى‏كنم لااقل مراحل اين دو يا سه سال اخير در خاطر همه شما مانده باشد. چه رنج‏ها، چه تلاش‏ها، چه زندان رفتن‏ها، چه رنج و شكنجه‏ها، چه تحمل فشارها، چه خون دادن‏ها، چه پرخاش‏ها، چه اعتصاب‏ها، چه ناراحتى‏ها و تنگناهايى كه گريبان ملت قيام كرده ما را گرفت! اما ملت در برابر همه اينها با چهره‏اى شاداب و اراده‏اى توانا ايستاد. من مراحلى را كه ما پشت سر گذاشتيم نمى‏شمارم، اما دوست دارم با شما در ميان بگذارم كه ما امروز در چه مرحله‏اى از انقلاب هستيم.

ما از بهمن ماه توفيق پيدا كرديم دشمن اصلى را از ايران بيرون كنيم. يك روز شما در راهپيماييها ديديد روزنامه‏ها با درشت‏ترين تيتر نوشتند شاه رفت! نه؛ شاه آواره شد! البته در اين دو روزه، آمريكاى دشمن سرسخت ما، با مريض شدن اين بيمار يا با تمارض و خود را به مريضى زدن، دو مرتبه او را آورده و در آغوش خود جا داده است. اگر هم تمارض است، آن را به فال نيك بزنيد و بگوييد ان شاء الله بيماريى است كه در برابر آن مقاومت نخواهد داشت (حضار: ان شاء الله). البته اگر مى‏شد او را زنده به اينجا بياوريم خيلى عالى بود. من به اين مناسبت بايد به آمريكا اخطار كنم كه ملت ما با ملت آمريكا و همه ملتهاى جهان روابط سالم انسانى را خواستار است. (حضار: صحيح است! صحيح است!) ولى چه دولت آمريكا و چه دولتهاى ديگر، بايد بدانند ملتى كه از دست اين خون آشام كمتر خانه‏اى سراغ دارد كه در آن خاطره مصيبت‏بارى نباشد، نمى‏تواند تحمل كند كه دولت آمريكا ميزبان دشمن ديرينه خلق ما باشد. (حضار: صحيح است!) دولت آمريكا بايد وضع خود را در برابر ملت و دولت ايران هر چه زودتر روشن كند. (حضار صحيح است!) مبادا اين دولت جهانخوار خيال بكند كه ملت ما به خاطر مسايل اقتصادى و روابط اقتصادى، در برابر اين اهانت بزرگ به آرمان ملتمان سكوت مى‏كند. (حضار صحيح است!) به هر حال، سال پيش در اثناى يكى از اين راهپيمايى‏ها ديديد كه روزنامه‏ها نوشتند شاه رفت! خوشحال شديد و جشن گرفتيد. من خودم همان روز به سمت يكى از اين برنامه‏ها مى‏آمدم. ديدم ملت ما چطور با همه غمگينى و غمزدگى‏اش در ماتم شهداى عزيزش، شاداب و خندان است. ولى از همان موقع ما مى‏دانستيم كه با شاه رفت مطلب تمام نمى‏شود. ما مى‏دانستيم كه توطئه‏هاى سهمگين و سنگين ديگرى به دست دشمن فراهم شده است.

ولى با يارى خدا و همت شما و رهبرى امام اين توطئه‏ها را هم يكى پس از ديگرى در هم شكستيد تا ماه بهمن فرا رسيد. در بيست و دوم بهمن سران رژيم هم يا رفتند يا گرفتار و معدوم شدند. از آن موقع، ملت ما با مسايل تازه‏اى روبرو شد و رهبرى انقلاب با تعهدهاى تازه‏اى. ما تا بيست و دوم بهمن فقط با دشمن مى‏جنگيديم، ولى از روز بيست و دوم بهمن به اين طرف مسئوليتمان دو برابر شد. از يك سو بايد اين مملكت به خرابى كشيده شده و اين ويرانه شاهنشاهى را اداره و آباد كنيم، و از سوى ديگر بايد با توطئه‏ها و نيرنگهاى تازه و در شكل جديد دشمن روبرو شويم و آنها را شناسايى كنيم و در هم شكنيم.

دوستان عزيز! مرحله دوم انقلاب، يعنى از بيست و دوم بهمن تا امروز، به مراتب از مراحل قبلى دشوارتر است. هم ملت بايد خودش را براى عبور از اين مرحله دشوار آماده كند و هم رهبرى بايد خود را آماده كند. در چند ماه پيش در يك سخنرانى در مجمع برادران و خواهران عرض كردم، مبادا ملت ما اين طور فكر كند كه بحمد الله رژيم شاه رفت و حالا رژيم جديد مى‏تواند هر هفته يك كار و برنامه تازه در جهت رفاه و آسايش ملت عرضه كند! اين ممكن نيست. امروز شما مردم به مراتب بايد از گذشته آگاه‏تر و صبورتر و شكيباتر و پر ظرفيت‏تر باشيد. انجمنهاى اسلامى دانشجويان دانشگاههاى نامه‏اى خطاب به شوراى انقلاب نوشته بودند. نامه سرگشاده‏اى بود. در اين نامه سرگشاده خطاب به شورا نوشته بودند، آقايان! چرا با ما حرف نمى‏زنيد، چرا سكوت كرده‏ايد؛ چرا به سؤالات ما جواب نمى‏دهيد؟ من امروز مى‏خواهم در اين مركز علم و مبارزه و تقوا و ايمان، يعنى دانشگاه تهران، به اين دانشجويان عزيز بگويم، باور كنيد مسئوليتهاى سنگين انقلاب براى ما اين فرصت را كه با هم بنشينيم و شما سؤالاتتان را مطرح كنيد و ما جواب بدهيم، باقى نگذاشته است. البته اگر شما به اينجا رسيده‏ايد كه اين نبودن و كم بودن فرصت براى سؤال و جواب خطر بزرگى براى انقلاب فراهم مى‏كند، با صراحت به شما اعلام مى‏كنم كه برادران و خواهران! ما آماده هستيم جلسات هفتگى با شما داشته باشيم تا شما سؤالاتتان را مطرح كنيد و ما به شما پاسخ روشنگر بدهيم. دوستان عزيز و جوانان مبارزى كه سرمايه بزرگ انقلابيد! مبادا دشمن بتواند شما را به سوى يأس و نوميدى سوق بدهد! از ما پرسيده‏ايد، تز اقتصادى شما چيست؟ پرسيده‏ايد، طرح اقتصادى شوراى انقلاب و رهبرى انقلاب، طرح اقتصادى اسلامى براى مبارزه با فقر و محروميت چيست؟ ما ترجيح مى‏داديم فشرده اين طرح به صورت اصول قانون اساسى در بيايد و بعد با شما درباره آن صحبت كنيم. ولى امروز، در اين روز تاريخى و فرصت عزيز كه با ملت ايران روبرو هستيم، دوست دارم مقدارى در اين باره توضيح بدهم.

كارگران، كشاورزان، تحصيلكرده‏هاى برومند و علاقه‏مند به اسلام! تز اقتصادى ما براى بيرون بردن جامعه‏مان از بن‏بست فقر و محروميت، خلاصه مى‏شود در اين بيان كه دولت اسلامى جمهورى ما در برابر هر انسانى كه مى‏خواهد كار مولد انجام بدهد، چه كار كشاورزى باشد، چه كار صنعتى باشد، چه كار خدماتى، وظيفه دارد براى هر كس كه مى‏خواهد كار كند سرمايه و ابزارى را فراهم كند كه در اختيار خود او باشد.

كشاورزان ما در جمهورى اسلامى بايد روى زمينى كار كنند كه متعلق به خود آنها باشد. كارگران ما در جمهورى اسلامى بايد با ابزار كار و سرمايه‏اى كار كنند كه متعلق به خود آنها باشد. يك مثال كوچك مى‏زنم. از نظر اسلام وقتى يك مسلمان مى‏خواهد رانندگى كند و در شهر با تاكسى‏رانى روزى خود و زن و بچه‏اش را در بياورد، دو حالت دارد. يا روى يك تاكسى كار مى‏كند كه مال فردى ديگر است كه آن را در اختيار اين فرد گذاشته و گفته روزها برو كار بكن و زحمت بكش، مقدارى درآمد مال تو و مقدارى هم مال من. ما فعلا در اين بحث نداريم كه آيا اين كار از نظر اسلامى و از نظر مالكيت درست است يا نه. اين بحث يك بحث فقهى جدا است. ما اين بحث را داريم كه اين راننده در جامعه اسلامى و در اقتصاد اسلامى نبايد مجبور شود برود روى ماشين ديگرى كار كند. دولت اسلامى وظيفه دارد ماشين در اختيار اين راننده بگذارد تا راننده مجبور نباشد روى ماشين يك فرد ديگر كار كند. يا يك كسى مى‏خواهد خياطى درست كند. خودش هم مى‏تواند خياطى كند. يك وقت است كه كسى يك مغازه و يك چرخ خياطى و ميز و لوازم در اختيار وى مى‏گذارد و مى‏گويد كار بكن؛ آخر ماه مقدارى هم به من بده. در اينكه اين كار مشروع است يا نامشروع فعلا بحثى نداريم. آنچه ما بحث داريم اين است كه نامشروع است اگر دولت اين خياط را بى‏پناه بگذارد و او مجبور شود براى صاحب دكان و ميز و چرخ كار كند. اين براى دولت نامشروع است. همين طور برويد سراغ كشاورز و بافنده و ريسنده و تعميركار و ماشين‏ساز و امثال اينها. به اين ترتيب، طرح اقتصادى جمهورى اسلامى اين است كه دولت اسلام، دولت جمهورى اسلامى، از بيت المال عمومى، از درآمد نفت، از درآمدهاى ديگر، از مالياتهايى كه مى‏گيرد، وظيفه دارد براى هر مسلمان، براى هر ايرانى، ولو غير مسلمان، براى هر كس كه تابع اين جمهورى اسلامى است، ابزار و سرمايه كارى فراهم كند تا هيچ فردى مجبور نباشد كار خودش را به مزد ناچيزى كه ديگران به او مى‏دهند بفروشد. حالا سؤال من اين است كه آيا به نظر شما، ما با استفاده از اين راه حل مى‏توانيم كاركنان اين مملكت را از مزدوريهاى كشنده و به ستوه آورنده نجات بدهيم يا نه؟ من مى‏خواهم همه كسانى كه در زمينه اقتصاد مطالعه دارند روى اين سؤال كار كنند و به ما پاسخ بدهند. (من متأسفانه گاهى از آغاز سخنرانى كمى رعايت نمى‏كنم كه نرم صحبت كنم؛ لذا زود حنجره‏ام گرفته مى‏شود؛ بعد ناچارم با صداى گرفته سخن را ادامه بدهم. ولى اشكالى ندارد! اميدوارم باز بتوانم مطالبى را كه براى امروز بايد با شما در ميان بگذارم به راحتى با شما در ميان بگذارم.)

مى‏پرسند، تز سياسى شما براى اداره امور كشور چيست؟ برادران و خواهران عزيز! ما تا حدود زيادى طرح سياسى خود را براى اداره كشور در اصول قانون اساسى منعكس كرده‏ايم. ما در اصول قانون اساسى اين طور گفتيم كه جامعه ما يك جامعه اسلامى است. يك جامعه‏اى است كه مى‏خواهد با اسلام اداره شود؛ مى‏خواهد در راه اسلام بماند؛ آن هم اسلام راستين؛ اسلامى كه فقهاى متخصص در شناخت اسلام، كه با تقوا، روشن‏بين و آگاه به مسايل روز باشند براى مردم بيان مى‏كنند. براى اين منظور گفتيم جامعه اسلامى ما به اين شكل اداره مى‏شود كه رهبرى عالى، فقيه، باتقواى متعهد، مبارز آگاه غير دنياطلب، فقيهى كه رياست دوست نيست، رياست طلب نيست، دنياطلب نيست، مستبد نيست، ديكتاتور نيست؛ فقيهى كه مردم دوست است؛ فقيهى كه مثل رهبر اين انقلاب مى‏گويد من كارى نكرده‏ام، اين مردمند كه كار مى‏كنند؛ فقيه با چنين خصلتهايى در رأس قوه مديريت مملكت قرار مى‏گيرد. اما نمى‏آيد در رأس تا رئيس باشد. اين اشتباه است. اگر كسى خيال كند ما مى‏گوييم فقها در رأسند، يعنى بايد در كبكبه و دبدبه و تبختر و سيادت‏فروشى و بزرگى فروشى باشد و به رخ مردم بكشند كه ماييم رئيس شما؛ چنين نيست! همين طور كه امام فرمودند، اگر يك فقيهى دچار اين بيمارى باشد ديگر ولايت بر مردم ندارد. پس چه فقيهى مورد نظر ماست؟ فقيهى آگاه، باعدالت، خداترس، مردم‏دوست، فروتن، متواضع. فقيهى كه با مردم خاكى است.

شما مى‏دانيد كه يكى از كنيه‏هاى اميرالمؤمنين على عليه السلام، ابوتراب است. ابوتراب يعنى پدر خاك. يعنى على خاك نشين است؛ خاكى است؛ با مردم زندگى مى‏كند. پس يك فقيه متواضع فروتن مردمى مردم‏دوست در رهبرى امت قرار مى‏گيرد. آيا اين فقيه خود را بر مردم تحميل مى‏كند؟ يعنى به مردم مى‏گويند شما بايد اين فقيه را به رهبرى بپذيريد، چه دلتان بخواهد و چه دلتان نخواهد؟ نه! در قانون اساسى پيش‏بينى شده كه اين فقيه را بايد مردم بپذيرند. فقيهى كه اكثريت قاطع ملت او را به رهبرى پذيرفته باشد مى‏شود رهبر.

خوب، اگر يك نفر فقيه سرشناس كه مورد قبول اكثريت مردم باشد پيدا نشد، آن وقت چه؟ آن وقت شوراى فقها. چند نفر از بهترين، زبده‏ترين، پاكترين، آگاهترين فقها يك شورا درست مى‏كنند و اين شورا را نمايندگان آگاه منتخب شما مردم تعيين و نامزد و معرفى مى‏كنند. چنين رهبر يا چنين شوراى رهبرى در مقام رهبرى امت مى‏نشيند. بعد شما مردم از ميان كسانى كه واجد شرايط باشند يك ريئس جمهور انتخاب مى‏كنيد. اين رئيس جمهور با آراى مستقيم شما مردم انتخاب مى‏شود. شما مردم از هر شهرى نماينده و نمايندگانى را براى مجلس شوراى ملى انتخاب مى‏كنيد. رئيس جمهور منتخب شما و نمايندگان منتخب شما يك دولت انتخاب مى‏كنند. اين دولت با مراقبت رئيس جمهور منتخب شما و و با مراقبت نمايندگان منتخب شما، تحت رهبرى رهبران فقيه خداترس منتخب شما، مملكت را اداره مى‏كنند.

ملاحظه مى‏كنيد دولتى كه قدرت را دردست مى‏گيرد از سه طريق زير نظر شما ملت است يك؛ از طريق رهبرى فقيه، آگاه، عادل، منتخب. دو؛ از طريق رئيس جمهور منتخب. سه؛ از طريق نمايندگان منتخب. ولى ماجرا به همين جا تمام نمى‏شود. براى اينكه اينها فقط مى‏توانند نخست‏وزير و وزرا و معاونين را كنترل كنند، اما كارمند دولت در فلان روستا يا در فلان گوشه شهر دور افتاده را چه كسى كنترل كند؟ كارمند دولت، رئيس فلان اداره، فرمانده فلان پاسگاه كه در يك گوشه دور افتاده بيش از پانصد هزار كيلومتر با نمايندگان و رئيس جمهور و رهبر فاصله دارد را چه كسى بايد كنترل كند؟ شوراها.

شوراها

دوستان دانشجوى ما پرسيده بودند كه نظر شما درباره شوراها چيست؟

ما مكرر گفته‏ايم كه نظر ما اين است كه بايد شوراهاى برخاسته از مردم، اداره كننده و نظارت كننده واقعى اين انقلاب باشند. ولى البته شوراهايى كه شما مردم انتخاب كنيد. متأسفانه در اين انتخابات شوراى شهرها شماره آراى كسانى كه انتخاب شده‏اند غالبا آن قدر پايين است كه ما نمى‏توانيم بگوييم اينها نمايندگان اكثريت مردمند. شوراهاى متشكل از نمايندگان اكثريت مردم بايد مراقب حسن جريان امور در سرتاسر كشور باشند. اما كارخانه‏ها چه؟ اداره‏ها چه؟ آيا آنها هم شورا مى‏خواهند يا نه؟ به نظر ما، بله! ما مكرر گفته‏ايم كه به جاى اين بازرسى‏هايى كه هميشه بايد براى بازرس، بازرس ديگرى گذاشت، براى آن بازرس دوم هم يك سربازرس سوم گذاشت، براى آن هم بايد يك بازرس كل گذاشت... بياييد يك سيستم نظارت و هدايت از متن توده در همه جا به وجود بياوريم تا به اين بازرسى‏هاى از بالا، كمتر احتياج داشته باشيم. شوراهاى كارخانه‏ها، شوراهاى ادارات و مؤسسات و شركتها، به نظر ما از لوازم يك انقلاب اسلامى و مردمى است. بنابراين، كيفيت اداره سياسى كشور و سياست داخلى كشور از نظر ما اين است كه بايد مردم، همين توده مردم، هر چه بيشتر در اداره كشور سهيم باشند.

سياست خارجى‏

اما سياست خارجى؛ سياست خارجى رهبرى انقلاب اسلامى امروز شما اين است كه ملت مسلمان ايران بايد از هر نظر روى پاى خودش بايستد. ملت مسلمان ما نمى‏تواند متكى به آمريكا و اروپا باشد. نمى‏تواند متكى به شوروى باشد. نمى‏تواند متكى به چين باشد. بايد متكى به خودش باشد. خوب، چگونه مى‏شود اين كار را كرد؟ ما چطور مى‏توانيم به خودمان متكى باشيم؟ وقتى كه از نظر اقتصادى روى پاى خودمان بايستيم. وقتى كه از نظر تجهيزات دفاعى روى پاى خودمان بايستيم. كشاورزان، كارگران، صنعتگران، مهندسان، دانشجويان، جهادسازندگى! بدانيد تا وقتى كه ما استقلال اقتصادى پيدا نكنيم، استقلال واقعى نخواهيم داشت. خوب، چه بكنيم تا استقلال اقتصادى پيدا كنيم؟ شما همه مى‏دانيد كه ما تا سال گذشته كشورى به تمام معنا وارد كننده بوده‏ايم. گندممان، خوراك دامهايمان، ذرت و برنجمان، روغنمان، مواد روغن نباتيمان، كره‏مان، پنيرمان، گوشتمان، پارچه و لباس و الياف مصنوعى، ماشين آلات، لوازم ماشين آلات، مونتاژ، همه اينها از خارج مى‏آمد. ما ملتى مصرف كننده بوديم كه بايد نفت مى‏داديم تا اين كالاها را بگيريم. ملتى بوديم به تمام معنا وابسته به آمريكا، وابسته به اروپا، وابسته به كشورهاى ديگر. حالا شما انتظار داريد در طول هفت - هشت ماه تمام اين وابستگى‏ها از بين برود؟ ممكن نيست! چه كنيم تا اين وابستگى‏ها از بين برود؟ بايد مقدارى از مصرف را كم كنيم. ملت ما براى ادامه انقلابش بايد روزه اقتصادى چند ساله بگيرد. شوراى انقلاب به ملت توصيه مى‏كند كه مصرفمان را كم كنيم. وقتى هر فردى از افراد ملت، به خصوص آنهايى كه بيشتر خرج مى‏كنند و بيشتر درآمد دارند، روزانه بيست درصد از مصرفشان را كم كنند، ما چهل درصد مستقل‏تر مى‏شويم. الان همه توقع دارند كه در اين ايامى كه هشت ماه از انقلاب و پيروزى آن گذشته، بتوانند همان طور مصرف كنند كه دو سال و سه سال قبل مصرف مى‏كرده‏اند. اما اين كار، انقلاب ما را به سوى بن‏بست مى‏كشاند. كاستن از مصرف مسأله اول است.

مسأله دوم افزايش توليدهاى اوليه است. چه مانعى دارد براى اينكه كمتر پارچه از بيرون بياوريم، مجددا دست‏بافى‏ها و بافندگى‏هاى با ماشين‏هاى كوچك دستى و برقى را در اطراف ايران، در شهر و روستا، توسعه بدهيم؟ چه مانعى دارد كه صنعتگران را تشويق كنيم تا ماشين‏هاى كوچك براى توليدهاى كوچك اختراع كنند و بسازند؟ اقتصاد همراه با توليدهاى كوچك، متناسب با نيازهاى مصرفى ما، مى‏تواند يكى از اصول بزرگ پيشرفت اين انقلاب باشد.

نكته سوم اينكه الان نزديك به هشتاد درصد از كارخانه‏هاى توليد كننده مؤثر ما متعلق به شما ملت است. يعنى عملا آنها را از دست آن مدعيان مالكيت گرفته‏ايم و به دست شما سپرده‏ايم. ولى اين كارخانه‏ها را بايد شما كارگران و استادكاران و تكنيسين‏ها و مهندس‏ها و مديرهاى عزيز خوب اداره كنيد و نگذاريد اين كارخانه‏ها بخوابد و دشمن بگويد بله، ديديد اينها كارخانه‏ها را از دست كارخانه دارهاى بزرگ خونخوار گرفتند و دست خود ملت دادند، ولى نتوانستند اداره كنند! پس اصل سوم، اداره هر چه بهتر كارخانه‏هايى است كه عملا ملى شده‏اند.

اصل چهارم اين است كه ما بايد واسطه ميان توليد و مصرف را به حداقل لازم برسانيم. ما بايد كارى بكنيم كه توليد كننده و مصرف كننده حداكثر با يك يا دو واسطه بتوانند با هم مربوط شوند. بعد هم بايد سهمى را كه اين واسطه‏ها از در آمد مى‏خواهند، محدود كنيم. كسانى كه در بازار و تجارت كار مى‏كنند و مؤمن به اين انقلاب هستند، بايد بدانند كه ديگر بازرگان و پيشه‏ور ما حق ندارد درآمدى چندين برابر يك كشاورز و يك كارگر داشته باشد. اصل چهارم اين است كه بايد با همكارى ميان ملت و دولت، مصرف و توليد را تا آنجا كه مى‏توانيم به هم نزديك كنيم. با اين اصول است كه ما مى‏توانيم به استقلال اقتصادى نزديك شويم.

عده‏اى به ما توصيه مى‏كنند كه آقا، سرمايه‏ها و سرمايه‏دارها دارند فرار مى‏كنند؛ ترتيبى بدهيد كه اينها فرار نكنند. پاسخ ما به ملت اين است، ما سرمايه و سرمايه‏دار مؤمن به اين انقلاب مى‏خواهيم، نه سرمايه و سرمايه‏دارى كه دشمن اين انقلاب باشد. به صاحبان سرمايه كه مؤمن به اين انقلاب هستند مى‏گوييم اينجا بمانيد و سرمايه خود را به كار بيندازيد، مديريت خود را به كار بيندازيد، اما نه صرفا در راه بالا بردن هر چه بيشتر اندوخته‏هاى بانكى خودتان. اگر ما بتوانيم با استفاده از رهبرى اسلام و رهبران اسلام اين راه استقلال اقتصادى را تا پايان پيش ببريم، آن وقت انقلابمان به پيروزى نهايى نزديك شده است.

برادرها و خواهرها! دشمنان در خارج، بخصوص از راه ايجاد مشكلات اقتصادى، دارند براى انقلاب توطئه مى‏كنند. در برابر توطئه‏هاى آنان مجهز شويد! در اين مرحله انقلاب يك خطر بزرگ ديگر انقلاب ما را تهديد مى‏كند و آن خطر تفرقه‏افكنى و جدايى‏افكنى و شايعه‏سازى و دشمن‏تراشى است. مى‏خواهند كسانى را كه در طول انقلاب با هم همصف بودند به اشكال مختلف از هم جدا كنند. ما از همه دوستان و برادران و خواهران مجاهدمان دعوت مى‏كنيم بياييد اقلا همه دور هم بنشينيم، حرفهايمان را از نزديك به هم بزنيم.اگر شما از آقا گله داريد، گله خود را مستقيما به او بگوييد.اگر او به شما انتقاد دارد، مستقيما به شما بگويد. آخر امروز كه ديگر مانعى بر سر راه برخورد سازنده و مستقيم آرا و افكار وجود ندارد. پيروزى اين انقلاب در گرو وحدت امت ماست و اين شعار مى‏خواهد، اما تنها با شعار تأمين نمى‏شود؛ راه مى‏خواهد. ما از همه روشنفكرهاى متعهد، داراى هر نوع فكر و سليقه‏اى، دعوت مى‏كنيم بيايند با هم بنشينيم و مطالبشان را در ميان بگذارند؛ بحث آزاد داشته باشند. آراى ما نبايد تبديل به عقده‏ها شود. اگر فكرى داريد، انديشه‏اى داريد، طرحى داريد، انتقاد و نقدى داريد، باز و آزاد در ميان بگذاريد. من فكر مى‏كنم با استفاده از اين اصل عالى اسلام كه فبشر عباد الذين يستمعون القول و يتبعون احسنه، اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوالالباب (27)، ملت ما مى‏تواند با برخورد سالم و سازنده آرا و عقايد و افكار و انديشه‏ها راه را به سوى وحدت واقعى همچنان باز نگه دارد.

اما اسطوره و افسانه تنهايى امام و اينكه امام تنهاست! من فكر مى‏كنم كه آن برادر عزيزمان كه در سخن دلسوزانه و دلسوخته‏اش مطرح مى‏كرد امام تنهاست، مى‏خواست مطلب خوبى را بگويد كه بعدها بد تفسير شد. او مى‏خواست بگويد امام از نظر انديشه و منش انقلابى در اوجى قرار دارد كه هنوز همراهان و پيروان و دنباله‏روها و همكاران و همرزمان امام نتوانستند به آن اوج برسند. امام در آن اوج و قله، بى‏نظير و تنهاست. اين سخن درست است. (حضار: صحيح است، صحيح است، صحيح است!) بگذاريد يك بار ديگر معنى صحيح "امام تنهاست" را بيان كنم. امام به معناى رهبر كم‏نظير و بى‏نظير، در آن اوج قله انقلاب هنوز چهره درخشان انقلاب است كه هيچ كس همتا و هماورد او نيست. (حضار: صحيح است، صحيح است، صحيح است!) به اين معنا امام تنهاست. يعنى بى‏نظير است. ولى به اين معنا كه بى‏ياور و يار است؛ خدا نكند امام روزى در جامعه ما چنين احساس تنهايى كند! چنين روزى از جامعه و انقلاب ما دور باد! (حضار: صحيح است، صحيح است، صحيح است!) آنجا اين پلاكارد را بلند كرده‏اند كه آيا امام تنهاست؟ امام ميليونها نفر يار و ياور دارد. (حضار: صحيح است، صحيح است، صحيح است!) امام صدها نفر يار مبارز توانايى كه بتوانند او را در اداره اين انقلاب يارى كنند دارد. (حضار: صحيح است، صحيح است، صحيح است!)

دوستان و ياران امام مثل خود امام مى‏خواهند انسانهاى بى داعيه‏اى باشند. مى‏خواهند كسانى باشند كه هميشه به مردم بگويند، ملت عزيز! ما هنوز در طول اين هشت ماه پيروزى نتوانسته‏ايم در راه انجام خواسته‏هاى شما قدمهاى درخشانى برداريم. آنها بايد متواضعانه اينچنين بگويند. ولى اين بدان معنا نيست كه امام كسانى را ندارد كه با همكارى آنها اين انقلاب را اداره كند و به پيش ببرد. امام فرمودند، بله، من اصحاب ندارم. مى‏دانيد اصحاب يعنى چه؟ يعنى ياران بادمجان دور قاب چين. البته امام ياران بادمجان دور قاب چين ندارد. ديده‏ايد هر موقعى كه امام در خانه‏شان با گروههاى مختلف روبرو هستند، دور و بر ايشان خود مردم نشسته‏اند. اين طرف امام، آن طرف امام، پيش روى امام، خود مردم هم نشسته‏اند؛ همانهايى كه با امام كار دارند. بنابراين، امام اصحاب و يارانى كه به صورت كسانى كه به عنوان حشمت و شكوه با امام حركت بكنند ندارند. چون امام حشمت و شكوهش، شكوه اسلامى است. يعنى ساده و تنها در ميان مردم تجلى كردن و آمدن. بله، امام بى‏اصحاب و تنها به ميان مردم مى‏آيد. ولى امام در خانه، در بيرونى، آنجا كه مراجعات مردم هست، دوستانى دارند كه كارهاى مردم را انجام مى‏دهند. فكر مى‏كنيد امام تنهاست يعنى جوانان و فضلا و تحصيلكرده‏ها و انديشمندان و كسانى كه توانايى خدمت به انقلاب را دارند، امام را در اداره انقلاب تنها مى‏گذارند؟ هرگز!

عرايضم را اينجا تمام مى‏كنم، با اعتذار از اينكه در اين فرصت، مجموعه‏اى را كه مورد نياز شماست نمى‏شود عرضه كرد و با اميد اينكه يك روز كه از آغاز سخن دچار گرفتگى حنجره نشوم باز بتوانم با صداى نرمتر با شما سخن بگويم.

در مورد مسأله تنهايى امام سه شعار را مطرح مى‏كنم و شما مى‏توانيد پاسخ بدهيد.

شعار اول: امام در اوج انديشه و رفتار و قاطعيت مردم‏دوستى و حق‏پرستى، همچنان قهرمانى بى‏نظير و تنهاست! (حضار: صحيح است، صحيح است، صحيح است!)

شعار دوم: امام در مسير انقلاب، همچنان ميليونها مسلمان متعهد انقلابى را همراه دارد. (حضار: صحيح است، صحيح است، صحيح است!)

شعار سوم: امام در اداره و پيشبرد انقلاب، صدها و هزاران نفر افرادى را كه مى‏توانند در اداره و ادامه انقلاب او را يارى كنند همراه دارد. (حضار: صحيح است، صحيح است، صحيح است!)

و بالاتر از همه: امام و امت همچنان دست يارى خدا را به همراه دارند. (حضار: صحيح است، صحيح است، صحيح است!)

و دورود وسلام فراوان من بر شما ملت قهرمان ايران و بر امام و رهبر عزيزمان باد! (حضار: درود، درود، درود!)

(يكى از حضار: استدعا دارم مطلبى را كه خواسته همه ملت است بفرماييد!)

(حضار: صحيح است، صحيح است، صحيح است!)

بله، شعار انقلاب ما همچنان ايمان است و شهادت است و دنبالش برقرارى نظام اسلامى؛ ان شاء الله. (حضار: ان شاء الله.)

امامت و زعامت‏ (28)

بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله رب العالمين. والصلوه و السلام على جميع انبيائه و رسله، و على سيدنا و مولانا ابى‏القاسم محمد و على الائمه الطاهرين من اهل بيته، و الخيره من آله و صحبه. و السلام علينا و على عبادالله الصالحين.

امروز ملت قهرمان و مبارز و باايمان ايران، به شكرانه بهبود امام امت و بازگشت ايشان از بيمارستان به منزل، مراسم با شكوهى را در تهران و شهرهاى گوناگون بر پا داشته است؛ راهپيمايى، اظهار علاقه و عشق به آرمان انقلاب و به رهبر انقلاب، تجديد عهد و پيمان با آنچه امت ما در اين انقلاب از اول پذيراشد، و سرانجام حضور در صحنه عبادت بزرگ اسلام: نماز جمعه. يكى از بركات اين انقلاب اين است كه امروز در بسيارى از شهرهاى ايران سيماى روز جمعه همان سيماى اسلامى شده است. روز جمعه: روز گردهمايى، روز تجمع؛ گردهمايى مكتبى، تجمع بر محور اسلام. همه ما امروز خوشحال هستيم. خوشحال از اينكه مى‏توانيم اميدوار باشيم حضور امام در صحنه رهبرى انقلاب در اين مراحل تداوم، روز به روز بيشتر باشد.

اهميت تجربه تاريخى‏

ويژگى‏هاى منحصر به فرد انقلاب اسلامى ملت ايران از نظر بسيارى از متفكران داخل و خارج جهان اسلام، يك تجربه جديد تاريخ است. مى‏دانيد كه سرمايه بزرگ انسان و انسانيت در شناخت راه از چاه و شناخت حق از باطل، يكى هم تجربه تاريخى است. تجربه تاريخ، سرمايه ارزنده‏اى است كه با هيچ چيز ديگرى قابل مبادله نيست. در هيچ آزمايشگاهى نمى‏شود تجربه‏هاى تاريخ را به صورت مصنوعى تكرار كرد و چيز ياد گرفت. تجربه‏هاى طبيعت اين طور نيست. شما تجربه‏هايى را كه در تاريخ طبيعت در طول قرن‏ها به دست آمده، امروز به بركت پيشرفت علم و صنعت در طول چند دقيقه، چند ساعت يا چند روز، در آزمايشگاه تكرار مى‏كنيد تا ببينيد كه تجربه تكرار شده در آزمايشگاه به شما چه مى‏گويد. ولى تجربه تاريخ را كجا مى‏شود تكرار كرد؟ هيچ جا، جز در خود تاريخ. به همين دليل است كه هر تجربه تاريخى جديد، سرمايه ارزنده كم‏نظير يا بى‏نظيرى مى‏شود براى بشريت، براى اينكه انسانيت بتواند راه هدايت را از ضلالت باز بشناسد. انقلاب ايران يك تجربه نو است. ما در اين تجربه نو بسيارى از چيزهاى تازه را ياد گرفتيم و برخى از چيزهايى را كه سابقه داشت و قبلا هم در تاريخ بود اما ما فقط مى‏شنيديم، در اين انقلاب ديديم و شنيدن كى بود مانند ديدن! ما مى‏شنيديم كه امامت يكى از اركان اسلام است؛ يكى از اركان سعادت انسانيت است. ما وقتى اصول دين را مى‏شمرديم و مى‏گفتيم توحيد، نبوت، معاد، و بعد اضافه مى‏كرديم عدل و امامت، ممكن بود بپرسيم آيا براستى اهميت امامت در اساس دين در رديف توحيد و نبوت است؟ يعنى چه كه امامت در اين رديف قرار بگيرد؟ مگر نقش امام و امامت در زندگى انسان تا اين حد بنيادى و اصولى است؟ تجربه انقلاب ايران توانست مطلبى را كه ما بايد با تجزيه و تحليل و استدلال براى خودمان و ديگران بيان مى‏كرديم، براى ما و ديگران به صورت يك عينيت خارجى در بياورد و لذا آنچه را بايد بفهميم، به چشم ببينيم. بله، ما در اين دهه‏هاى اخير انقلاب در ايران، درباره علل شكست و پيروزى تلاش‏هاى انقلابى مطالعه‏ها و تجزيه و تحليل داشتيم.

در اين سى سال اخير يك بار يك نهضت بزرگ به قدرت رسيده را تحت عنوان نهضت ملى ايران و نهضت ملى كردن صنعت نفت تجربه كرديم. تأثير آن نهضت در عوض كردن ايران بسيار ارزنده و مهم بود. نهضت ملى ايران يكى از افتخارات تاريخ ايران است. ملت ما به پيروزى در آن نهضت سخت دل بسته بود و با خود مى‏انديشيد كه روزگار رهايى از هر چه ظلم و ظالم است فرا رسيده. ولى پس از گذشت مدتى كوتاه، با يك كودتاى ننگين آمريكايى آنچه ملت در اين چند سال رشته بود پنبه شد. پس از كودتاى آمريكايى 28 مرداد سال 32 ملت يكباره احساس كرد همه زحمات و تلاشهاى چندين ساله‏اش بر باد رفته است. ديكتاتورى خشن سلطنتى، با حمايت ارباب آمريكايى، خشن‏تر از آنچه در آن ده - دوازده سال ديده بود، بار ديگر ملت آزاد شده ما را به بند كشيد. متفكرها به تجزيه و تحليل نشستند: چه شد كه اين همه موفقيت به يكباره از دستمان رفت؟ نهضت مقاومت سرى تشكيل شد. فعاليتهاى گوناگون در برابر اين كودتا آغاز شد. كمبودهاى نهضت ملى مورد تجزيه و تحليل قرار گرفت. آيا ما در آن نهضت به خاطر اينكه نتوانسته بوديم كاملا همگام با دنياى مدرن قدم برداريم شكست خورديم؟ آيا تشكل در صفوف مردم ضعيف بود؟ آيا تشكل در مركزيت رهبرى ضعيف بود؟ آيا چون رهبرى فردى بود نه جمعى، شكست خورديم؟ سالها گذشت. در سال 39 فضاى كمى باز سياسى براى ملت ايران به وجود آوردند تا ملت بتواند آن رژيم را بپذيرد و پذيرا باشد. تلاشهايى در سال 39 تا 41 انجام گرفت. آن تلاش‏ها هم شكست خورد. در سال 41 شكل تازه‏اى از نهضت و انقلاب، اين بار با يك نوع رهبرى جديد آغاز شد. اين بار ديگر حركت ملت ما با رهبرى زعامت سياسى آغاز نشد؛ با رهبرى امامت اسلامى و دينى آغاز شد. نه امامت دينى كه كنار از سياست است، بلكه امامت دينى كه عين سياست است؛ ولى سياستى برخاسته از دين و ايمان و شعور و وجدان الهى مردم. ملت ما اين بار به نداى رهبرى از قم، حوزه قم، مركزيت دينى، مركزيت تقليد دينى جامعه، به پا خاست. نداى رهبرى كه خواص، سالها بود كه او را مى‏شناختند اما توده‏ها تازه با او آشنا مى‏شدند: امام خمينى (صلوات حضار). اين بار طلبه حوزه قم، دانشجوى دانشگاه تهران و دانشگاههاى ديگر، مردم شهر و روستا، كارگر و كشاورز و پيشه‏ور، همه با هم به پا مى‏خاستند. قيام 15 خرداد سال 42 جلوه خونينى بود از اين نوع به پاخاستن جديد ملت و امت در پرتو نقش امامت.

بعد از اينكه رژيم آمريكايى با آن سركوب سبعانه‏اش در روز 15 خرداد و 12 محرم به جنگ ملت آمد، همه جا كشت، همه جا خونريزى كرد و افراد و گروههاى مبارز را در هر جا سراغ داشت دستگير يا متوارى كرد، بار ديگر متفكران و تحليلگران دور هم نشستند و گفتند اين بار هم تلاشهاى ملت ما از دست رفت و به نتيجه نرسيد! كمبود كار كجاست؟ در آن موقع دو حركت آغاز شد. يكى حركت در جهت غنى‏تر كردن ايدئولوژى انقلاب: بايد كارى بكنيم كه افراد و گروههايى كه انقلاب را نه فقط در حد يك شعار و احساس، بلكه در حد يك نظام انديشه و عمل مى‏خواهند، بتوانند اسلام را به عنوان مكتب انقلاب پذيرا باشند. و يك جهت فكرى ديگر گفت: ما فهميديم حركتهاى سياسى تا وقتى كه به حركت مسلحانه تبديل نشود اميد پيروزى آن نمى‏رود. شعار اينكه حالا كه دشمن از بن دندان تا نوك پا مسلح است، بايد دوست هم سراپا مسلح شود، به عنوان يك شعار تكميل كننده انقلاب مطرح شد. همه كسانى كه آن موقع در مراكز اين انديشه‏ها و عمل‏ها حضور داشتند يادشان است كه مسأله قيام مسلحانه و مسلح شدن مردم به پاخاسته، مسأله روز بود. در بين سالهاى 1343 تا سال 1356، در طول اين سيزده - چهارده سال، فكرها متوجه اين دو نقطه بود:

1- بايد انقلاب اسلاميمان را از نظر ايدئولوژيك و تفكر منسجم و سازنده، غنى‏تر كنيم؛

2- بايد بازوى مسلح انقلاب، روز به روز قوى‏تر و گسترده‏تر شود.

تا سال 1350 پيشرفتهاى سرى چشمگيرى در ميان جناحهاى مختلف در هر دو زمينه نصيب شد. در سال 1350 با كشف شبكه‏هاى مبارز مسلح و با دستگيرى و سركوب بسيارى از گروهها مسايل جديدى در جامعه مطرح شد. ولى، با تمام اين احوال، تا سال 1354 اين دو تلاش ارزنده، يعنى تلاش در جهت بارورتر كردن و غنى‏تر كردن ايدئولوژيك انقلاب، و تلاش در جهت گسترده‏تر كردن ايمان به جهاد و مبارزه مسلحانه، همچنان به خوبى پيش مى‏رفت. در سال 1354، يعنى چهار سال قبل، در ايران حوادثى روى داد كه در برابر اميد آفرينى اين دو تلاش، با كمال تأسف، شكافت‏ها، جدايى‏ها، تشتت‏ها، پراكندگى‏ها، چنددستگى‏ها و درگيريهايى كه به هر حال دشمن از آن بهره‏مند مى‏شد، تقريبا سراسر جامعه ما را فرا گرفت. سال 1355 سال بسيار نگرانى‏آور و ناراحت كننده‏اى بود براى همه كسانى كه با بافت انقلاب ايران در ابعاد مختلف آشنا بودند و جنبه‏هاى پيشرفت و جنبه‏هاى ضعف اين انقلاب را مى‏شناختند. سه سال قبل، در سال 55، همه مى‏پرسيدند: راستى پايان كار چيست؟ چه عاملى مى‏تواند به اين بيمارى شكننده مرگبار پراكندگى و تفرق و تشتت و صف‏بندى در برابر يكديگر پايان دهد؟ اما درمان آن بيمارى خطرناك چه بود؟ آيا مى‏توانيد حافظه‏ها را يك بار ديگر جستجو كنيد و ببينيد از اواخر سال 55، و بخصوص در سال 56، و بالاخص در سال 57، چه عامل ويژه‏اى پا به ميدان نهاد و توانست اين آفت بزرگ پيروزى انقلاب ملت ايران را از بين ببرد؟ امامت!

درست در موقعى كه جدايى‏ها، پراكندگى‏ها، صف‏بندى‏ها، شك‏ها، وسواس‏ها، تزلزل‏ها، بدگمانى‏ها، بدبينى‏ها، شايعه‏سازى‏ها، دروغ‏زنى‏ها، خودپرستى‏ها، حركت‏هاى ارتجاعى ضداسلام و حركت‏هاى انحرافى مدرن، ولى ضداسلام، داشت انقلاب ما را تهديد مى‏كرد، عاملى رهايى‏بخش حضور ديرينه‏اش را در صحنه مبارزات ملت انقلابى ما تشديد و تأكيد كرد: امام از پايگاه نجف، با فرستادن بيانيه‏ها، اعلاميه‏ها، پيامها و نوارها، همه اين نيروهاى پراكنده را به سمت آرمان مشترك و راه مشترك هدايت كرد. به حق، كسانى كه بخواهند نقش عوامل گوناگون را در پيروزى انقلاب ايران منصفانه و واقع بينانه ارزيابى كنند، بايد اعتراف كنند كه امام، رهنمودهاى امام، هدف‏گيرى‏هاى امام، خط امام، كه همان صراط مستقيم خداوندى است، از سال 1356 تا پيروزى 22 بهمن 1357 عامل اساسى و بنيادى موفقيت انقلاب ايران در شكست رژيم شاهى بود. من به عنوان يك شاهد و كسى كه همه دقيقه‏ها و نكته‏هاى ظريف اين تحول را تا حدود زيادى از نزديك مى‏ديده‏ام، مى‏خواهم در اين روز كه تحت عنوان شكرانه سلامت امام مراسمى داريم، در اين مجمع صلات و نماز و نيايش خداوند يكتا، از صميم قلب و با تمام وجود بگويم كه عامل اساسى در رهايى ملت ما از آن همه توطئه‏ها و دامهاى تفرقه‏افكنى كه شيطان بزرگ و رژيم دست‏نشانده شاهى و دست‏پرورده عوامل رنگارنگشان در ايران بر سر راه ملت ما به وجود آورده بودند امام بود و امام، (تكبير حضار).

دوستان! اينجا بود كه به نظر من همه مردمى كه مى‏توانستند زيربناها را در لابلاى روبناها بشناسند و بفهمند، مى‏توانستند نقش اصل امامت را در سعادت بشر و در سعادت يك جامعه تجربه كنند. بله، ما در اين دو سال و نيم اخير بيش از هر زمان ديگرى ارزش اصل امامت را در يك عينيت اجتماعى ديديم و شاهد بوديم و يافتيم. آيا پس از پيروزى 22 بهمن، عرصه‏ها و تجربه‏هاى جديدى كه در اين سيزده ماه اخير داشتيم كمتر از تجربه‏هاى قبل بود؟ در اين سيزده ماه موارد بسيارى پيش مى‏آمد كه ملت، گروهها، مغزهاى متفكر سياسى و دينى، درباره يك مسأله پيچيده، دچار تشتت و تفرق آراء مى‏شدند. در برخورد با يك مسأله دشوار، در شوراى انقلاب، در دولت موقت، در احزاب، جمعيتها، در روحانيت، در جامعه مدرسين حوزه، در ميان طلاب جوان، نظر واحدى به دست نمى‏آمد. مردد مى‏شديم كه آيا از اين راه بايد به جنگ دشمن رفت يا از آن راه؟ همه مى‏دانستيم كه بايد به جنگ دشمن برويم؛ همه مى‏دانستيم بايد دشمن‏ستيز و كفرستيز باشيم؛ اما راه عينى و مشخص اين ستيز برايمان روشن نبود، چون خودمان را در برابر دو، سه يا چهار راه مقابله با دشمن مى‏يافتيم. خداى رحمت كند عالم مجاهد بزرگ، مرحوم آيت الله طالقانى را! ايشان چندين بار در جلسات گفتند و يكى دو بار هم در همين مجامع عمومى اين نكته را بيان كردند - اگر حافظه‏ام اشتباه نكند يك بار در همين نماز جمعه گفتند - گفتند، من هر بار به قم مى‏روم، درباره مسافرت من مطالب گوناگونى گفته مى‏شود و هر كسى مسافرت من را يك جور تفسير مى‏كند؛ ولى من مى‏خواهم بگويم مسافرت من به قم در واقع براى اين است كه هر بار در برابر انبوه مشكلات احساس نگرانى مى‏كنم به قم مى‏روم، با امام به سخن مى‏نشينم و در آن جا نگرانيم به آرامش تبديل ميشود و به تهران باز مى‏گردم.

برادران، خواهران! اين يك واقعيت و يك تجربه مكرر بوده است تا امروز. هر بار در برابر مسائل دشوار و پيچيده و نگرانى‏آور قرار گرفته‏ايم، حل مشكل را به نزد پير مغان برده‏ايم؛ با او در ميان گذاشته‏ايم؛ امام رهنمودهاى قاطع و روشن فرا راهمان نهاده است. چه بسا در آن موقع برايمان چندان روشن نبوده كه ايشان چرا چنين گفته‏اند. فقط به دليل تجربه‏هاى مكرر مى‏دانستيم كه رهنمود امام ناشى از يك ديد وسيع در افقى بس گسترده‏تر است. لذا به دليل قبول رهبرى امام، آن رهنمود را همه پذيرفته‏ايم و عمل كرده‏ايم و پس از عمل كردن، با فاصله يك هفته، دو هفته، يك ماه، دو ماه، فهميده‏ايم امام مطلب را درست شناخته بود و ما از ديد آن نكاتى كه امام مى‏ديد غافل بوديم. همين ديشب با برادرى عزيز و مبارز و يارى ديرين، نشسته بوديم و در مورد دو مسأله صحبت مى‏كرديم. اين دو مسأله مربوط به همين دو ماه اخير است. به ايشان گفتم ما در حدود بيست روز قبل دور هم نشستيم و مطالب را درباره آن تصميمى كه امام داشتند تجزيه و تحليل كرديم، ولى جهت تصميم امام هنوز برايمان روشن نبود. يك بار ديگر بنشينيم با هم صحبت كنيم و اين تصميم امام را با جميع جوانب و آثارى كه تا امروز يافته‏ايم بررسى كنيم. نشستيم، بررسى كرديم، هر دو به اتفاق به اين نتيجه رسيديم كه راستى امام در آن تصميم دو ماه قبل چيزها مى‏ديد كه ما نمى‏ديديم.

خوب، بينندگان و شنوندگان عزيز مپندارند كه يك شاگرد و ارادتمند امام، امروز به مناسبت روز شكرگزارى براى بهبود امام به اينجا آمده تا از امام ستايش كند - هر چند ستايش شاگردى از استاد و رهروى از رهبر، كار ناپسندى نيست - ولى با صداقت مى‏گويم، منظورم از بيان اين واقعيت‏ها بحث پيرامون امام نبود؛ بحث پيرامون امامت بود. امام، كه آرزو داريم سال‏ها بركات وجودش براى جامعه ما پايدار بماند، به هر حال يك انسان است، يك فرد است؛ عمرش طولانى باد! ولى عمرش نمى‏تواند جاودانى باشد. بحث من پيرامون آنچه نمى‏تواند جاودانى باشد نبود. سخنم پيرامون آنچه جاودانى هست بود؛ يعنى امامت. شخص امام جاودانى نيست ولى نقش امام و نقش امامت بايد در جامعه انقلابى اسلامى ما جاودانه بماند، (تكبير حضار).

ملت ايران، جامعه اسلامى، امت اسلام، امت انسانى جهان! راه رسيدن واقعى در همه تلاشها و حركتهاى اجتماعى به آرمانها و هدفهاى الهى و انسانى‏ات اين است كه ميان اصول زيربنايى انقلاب و حركت، در هيچ لحظه و در هيچ مرحله، از نقش خلاق، رهايى‏بخش و سعادت‏آفرين امامت غافل نمانيم. اما من كان من الفقهاء، صائنا لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا لهواء، مطيعا لامر مولاه، فللعوام ان يقلدوه. اين اصل امامت است. اگر امام، معصوم و منصوص و منصوب خدا باشد، تكليف روشن است. در زمان غيبت آن امام، آن فقيه و عالم و اسلام‏شناس اصيل كه صائنا لنفسه باشد، خوددار باشد، در همه جا بتواند جلو تمايلات نفسانى خودش بايستد؛ حافظا لدينه باشد؛ بداند وظيفه يك رهبر اين است كه دين و آيين و مكتب را نگهبانى كند؛ مخالفا لهواء باشد؛ هر جا كه مى‏بيند هواى سركش نفسانى و تمايلات نفس اماره مى‏خواهد قدم به ميان بگذارد در تصميم‏گيرى‏هاى رهبرى جلو نفس بايستد؛ و مطيعا لامر مولاه باشد، همه جا فرمان خدايى كه مولا و ولى مردم باايمان است را مراقب باشد و فرمان برد و اطاعت كند؛ يك چنين امام و رهبرى است كه شايستگى دارد توده‏ها دنباله‏رو، مطيع دستور و فرمان او باشند.

بارالها، ما حاجت و نياز به درگاه تو فراوان داريم، ولى با توجه به عميق به اصل امامت، با تمام وجود از درگاه عزت و قدرت و كرمت مى‏خواهيم كه امت ما را در نگهبانى از اصول اسلام و اصل عالى و زنده كننده امامت همواره راهنما و يار و ياور باشى! (حضار: الهى آمين!)

بارالها، ما در امام امت جلوه ائمه هدى و انبياى تو را يافتيم. خداوندا، اين تجلى گاه حق و عدل و اسلام و انبيا و اوليا را براى ما و امت ما سالهاى سال نگهدار باش!