"محمدى" خواندن مسلمانها
در وسط آيه نيز مطلبى هست: مؤمنان نيز همگى ايمان دارند. يكى يكى ايمان دارند،
ايمان دارند به خدا، به فرشتگان، به كتابهايش، به همه پيامبرانش، و مىگويند
لا نفرق بين احد من رسله، ما ميان پيغمبران خدا فرقى نمىگذاريم. اين هم يكى
از فرازهاى برجسته اسلام است. اين ارامنه چه مذهبى دارند؟ مسيحىاند. ملاحظه
مىكنيد، آيينشان به نام مسيح در دنيا شناخته مىشود. بنده و شما چه دينى داريم؟
اسلام. محمدى نيستيم. محمدى هستيم و محمدى نيستيم. محمدى هستيم، يعنى حضرت محمد
(صلىاللهعليهوآله) را از جان و دل دوست داريم. به آن حضرت احترام مىگزاريم. او
را پيامبر بزرگوار خدا مىدانيم. اما نام دينمان محمدى نيست. نام دينمان اسلام است.
مذهب گبرها چيست؟ آنها هم زرتشتىاند. ملاحظه كنيد كه دين آنها هم به نام زرتشت، به
نام پيغمبرشان شناخته مىشود. ولى ما مسلمانيم. اتفاقا يكى از مبارزاتى كه اخيرا
مدتى كار شد و وقت صرف آن شد و حالا كمكم دارد به ثمر مىرسد، مبارزه با اين مطلب
بود كه اين شرق شناسها در مورد ما مسلمانها قياس به نفس كرده بودند. چون آنها يا
مسيحىاند يا كليمىاند. لذا در نوشتههاى خود در زبانهاى اروپايى به ما به جاى
مسلمان مىگويند محمدانها؛ پيروان محمد. در حالى كه ما خودمان مىگوييم ما
مسلمانيم. قرآن ما را مسلمان خوانده. براى ما در كتاب دينى نام انتخاب شده است،
ديگر حاجتى به اينكه از ماوراى بحار براى ما نام انتخاب كنند، نبود.
ولى آنها در قياس به نفس، مرتب در سخنرانيهايشان، در نوشتههايشان، حتى در زبان
محاورهاى مردمشان، به ما مىگويند محمدانها. اين يكى از پايههاى اسلام را كه
لا نفرق بين احد من رسله باشد، خراب مىكند. عدهاى از دانشمندانى كه با اين
افراد آشنا بودند، تلاش كردند تا از آن جلوگيرى كنند. خود من در اين چند سالى كه
خارج بودم سخت با اين مطلب درگيرى داشتم. ميزان موفقيت ما در اين امر خوب بود، به
طورى كه اين اواخر ديگر آنهايى كه با ما سروكار داشتند قصه محمدانها را كنار گذاشته
بودند و مىگفتند مسلم؛ به طورى كه اين روزها در نوشتههاى اهل فن، كسى كه به جاى
محمدانها، مسلم يا مازلم بنويسد نشانه دقت اوست.
آنها براى اين مطلب اهميت قائلند. استاد دانشگاه و نويسنده دلش مىخواهد عبارتى
بنويسد كه اهل فن او را اهل بخيه بدانند. بنابراين، حالا ديگر رقابت خوبى درست شده
و بازار اين مطلب گرم شده است كه محمدانها از ادبيات مذهبى و اجتماعى آنها كنار
برود و به جايش مسلم و مازلم بيايد. در مورد مسأله آيين هم كار شد. آيين ما اسلام
است. ولى كلمه "اسلام" در نوشتههاى آنها خيلى كم بود. مثلا به جاى اسلام مىگفتند
دين عرب. دين اسلام دين عرب نيست. قرآن زبانش عربى است اما قرآن عربى نيست. پيغمبر
ما از عرب هست ولى پيغمبرى جهانى است. ملاحظه كرديد كه آن نويسنده گفت، تا آخرين
نفس براى خدايش و براى سعادتبخشى قومش و بالاتر از آن، براى نجات همه بشريت، شور و
شوق و حرارت نشان مىداد. اين حرف آنهاست؛ حرفى نيست كه فقط ما بزنيم.
بنابراين، از اينكه پيغمبر ما در دين ما با قوميت عربى، و كتاب و قرآن ما با زبان
عربى قاطى شود و آيين اسلام به آيين عرب يا آيين محمد تبديل شود، جلوگيرى مىكرديم،
چون زمينه فكرى خرابى بود. خوشبختانه اين تلاش به موفقيت انجاميده است. همان طور كه
عرض كردم، اين اواخر هر نوشتهاى از استادهاى معروف به دستم مىرسد، هر مقالهاى
مىبينم، در آنها مواظبند كلمه اسلام و مسلم را به كار ببرند و از به كار بردن
كلمات ديگر خوددارى كنند. اين موفقيتى بود. البته اين امر به يك معنا مهم نيست و به
يك معنا هم مهم است. مهم نيست، يعنى شقالقمرى نيست كه فكر كنيم چه كار بزرگى كرديم
و در نامه اعمال ما يكى از بزرگترين كارها را مىنويسند كه به هفت پشتمان هم برسد.
اين طور نيست. اما مهم است از نظر اينكه زمينه يك سوء تفاهم و برداشت غلط را در يك
فرهنگ وسيعى از بين برديم.
مسأله لا نفرق بين احد من رسله از اركان اسلام است.
مسلمانان ميان پيغمبران خدا فرقى نمىگذارند و همه را از يك مبدأ و از يك سرچشمه و
حامل يك رسالت اصلى مىدانند. ان الدين عند الله الاسلام (22)،
و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه (23)
اصلا آيين خدا آيين اسلام است. ابراهيم در قرآن مسلم است. دعاى ابراهيم و اسماعيل
كه قرآن نقل مىكند آنان هنگام بنيانگذارى كعبه گفتند اين بود كه:
ربنا واجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا مسلمه لك (24)
اما اسلام يعنى چه؟ اين چه چيزى است كه آيين خدا در تمام اعصار و قرون است؟ چيزى
است كه گفتنش كمى آسان است اما رسيدن به آن خيلى مشكل است. باور كنيد اينكه مىگويم
اينقدر مشكل است، اغراق نيست. من در زندگى روزمره خودم مىبينم مشكل است. اين مشكل
را لمس مىكنم. گفتنش آسان است. چيست كه روح دين ماست؟ اسلام! يعنى انصاف؛ يعنى در
شناخت حق و قبول حق و ترجيح دادن حق و دفاع از حق هيچ چيز ديگر را با حق قاطى
نكردن. يعنى در برابر حق تسليم بودن. اسلمت لرب العالمين (25)
رب عالمين كيست؟ حق، تعالى و تقدس، است. اسلام يعنى پذيرش حق مطلق، حق بىپيرايه،
حق بدون برچسب و در برابرش خاضع بودن و هيچ نوع بستگى و وابستگى و من و تويى را در
اين راه دخالت نداند.
خوب، گفتن اين آسان است اما عمل كردن به آن دشوار! شما واقعا بياييد بيست و چهار
ساعت دقيق شويد، ببينيد چند درصد مسلمان هستيد. با اين معيارى كه گفتم، چند درصد
تسليم حقيد؟ در هر كارى؛ در تاكسى سوار شدن، در معامله، در دادوستد، در گفتگو، در
اظهار نظر درباره خودتان يا درباره ديگران، ارزشيابى كار خودتان يا كار ديگران، در
قيمت گذاشتن روى جنس. همه اينها را دقيقا و با يك محك دقيق بسنجيد. ببينيد در اين
بيست و چهار ساعت چند درصد مسلمان از آب در مىآيند؟ آنوقت مىفهميد چقدر مشكل است
كه آدم مسلمان باشد؛ يعنى گردنش در برابر حق خاضع باشد؛ يعنى گردن شقى در برابر حق
را كنار گذارد و درست و حسابى مسلمان باشد. حتى مىتوانيد از فرد ديگرى كمك بگيريد
تا او هم كار شما را نقادى و داورى كند. فكر مىكنم كسى كه نمره بيست در اين جمع
بياورد نداشته باشيم.
لا نفرق بين احد من رسله انگشت را بر جاى حساسى گذاشته.
مىگويد آن دليل و آن حجتى كه براى اثبات پيغمبرى موسى كليم الله (س) كافى بود و
تو، كليمى را به ايمان قلبى به موسى برانگيخت، اگر مشابه اين دليل براى اثبات و
نشان دادن نبوت عيسى عليه السلام بيايد، تو چرا نمىپذيرى؟ يك دليل براى ايجاد
ايمان به نبوت موسى كليم الله در قلب تو كافى است. اگر همان دليل براى عيسى آمد
كافى نيست؟ اگر قلب تو در برابر حق خاضع بود، اين دليل بايد هم آنجا كارگر باشد و
هم اينجا. اين دليل آنجا كارگر مىافتد، اما اينجا نمىافتد؟ كجاى كار عيب دارد؟
ميگويد اين مردم يهود اور شليم ديدند عيساى مسيح همراه با آيات و نشانههاى نبوت به
ميانشان آمد - آيات و نشانههايى كه از عيسى با چشم ديدند ولى درباره موسى با گوش
شنيده بوند - اگر قلب اينها در برابر حق خاضع بود، آيا ايمان سازى و نقش ايمانآور
نشانههايى كه از عيسى ديدند بايد قوىتر باشد يا آنچه درباره موسى شنيده بودند؟
ولى آنها ايمان نياوردند. از اين چه استنباط مىشود؟ اسلام مىگويد تعصب است: تعصب
جاهلانه، تعصب مانع علم، تعصب مذموم. چون تعصب دو معنى دارد: پسنديده و ناپسنديده.
يك وقت است مىگويند، آقا تعصب نداشته باش! يعنى در برابر مسائل بىتفاوت باش.
اگر معنى تعصب نداشته باش ترويج بىتفاوتى است، ما طرفدار تعصبيم! ما طرفدار تفاوت
داشتن حق در برابر ناحق هستيم. آن تعصبى كه مىگوييم بد است عبارت است از چسبيدن به
يك مطلب، به صورتى كه گوش ما را براى شنيدن مطلبى ديگر ببندد، چشم ما را در برابر
ديدن مطلبى ديگر ببندد و كور كند. اين تعصب بد است. اما تعصب به اين معنا كه بعد از
شناخت حق، در برابر حق و باطل بىتفاوت نيستيم و از حق با تمام احساس و شور خود
دفاع مىكنيم، يك كمال مطلوب است. ما اين تعصب را ترويج مىكنيم. همين جاست كه اگر
به كسى گفتيم بى تعصب، فحش بدى تلقى مىشود.
بنابراين، سؤال قرآن اين است كه آى يهوديها، آى كليمىها، چه شد كه شما به عيسى
عليه السلام ايمان نياورديد؟ آيا دلايل و نشانه هايى كه او براى نبوتش داشت و شما
ديديد، نسبت به دلايلى كه درباره موسى عليه السلام شنيده بوديد چه كاستى داشت؟ اگر
راستى راستى شما مرضى نداشتيد بايد در برابر دلايل مشابه عكس المعل مشابه نشان
بدهيد. وانگهى، مگر عيسى چه گفت؟ عيسى گفت من آمدهام تا آيين برادرم موسى را از
خرافاتى كه اين ملاها بر آيين يهود، بر آيين كليم الله بستهاند پيراسته كنم. او
نيامده بود زير پاى موسى را جاروب كند. او آمد تا با نشانههاى محكم، موسى عليه
السلام را از پيرايههاى نامطلوبى كه بر خودش و آيينش بسته بودند پاك كند. اين كار
چه عيبى داشت! شما ايمان نمىآوريد ما مىفهميم كه شما دچار يك بيمارى هستيد؛
بيمارى ضد اسلام. اسلام يعنى بهداشت قلب و خرد؛ سلامت عقل و قلب در برخورد با حق كه
به انسان يك خصلت عالى مىدهد: خضوع در برابر هر چه حق است. در مورد پيغمبر بزرگوار
اسلام هم همين طور است. اى كليمىها و اى مسيحىها! مگر پيغمبر اسلام، نشانه و
نشانه هايى گويا و ايمانزا بر رسالتش همراه نداشت؟ چه شد كه شما در برابر رسالت او
مقاومت منفى و بعد تلاشى مخرب آغاز كرديد؟ معلوم مىشود قلب شما تسليم حق نيست.
مسلمان مىگويد، لا نفرق بين احد من رسله؛ براى ما همه
پيغمبران بر حق پيغمبرند. فرقى ميان آنها نمىگذاريم. همه آنها را دوست داريم. اين
كه مىبينيد من معمولا مقيدم بعد از نمازها صلواتى كه ختم مىكنيم، همه پيغمبران را
داخل كنيم و بگوييم اللهم صل على محمد و آل محمد و على جميع
الانبياء و المرسلين، و حتى در مورد اوصياء مىگوييم و
على الاوصياء المنتجبين، يعنى همه اوصياء را داخل كنيم و بعد مولا على
اميرالمؤمنين عليه السلام و همه ائمه را وارد كنيم، براى همين است. اين اشعارها همه
ما را مىسازد. بايد شعارها را طورى انتخاب كنيم كه ما را آن طورى بسازد كه قرآن
مىخواهد: لا نفرق بين احد من رسله.
همبستگى اما و امت (26)
برادران و خواهران عزيز، ملت مسلمان و انقلابى به پا خاسته ايران! انقلابى شكوهمند
بر پايه اسلام و به دنبال رهبرى اسلامى امام، سالهاست مرز و بوم ايران را در دنيا،
در جهان اسلام، در دنياى مستضعفان، به سرزمينى نامآور و پرافتخار تبديل كرده است.
ملتى كه در يك قرن اخير بارها و بارها كوشيده بود خود را از دست استعمار جهانخوار
خلاص كند و خود را از شر استبداد بيست و پنج قرنه رها كند و همه تلاشهايى كه به
صورتهاى مختلف كرده بود با توطئه دشمنها عقيم شده بود، با يارى خداوند و با همت
والاى ملت، با نقش قهرمانانه نسل جوان، با پيشتازى و پيشگامى دانشگاه و حوزه و كوچه
و خيابان و بازار و پيشهور و كارگر و دهقان، با شركت خلاق زنان به پا خاسته عزيز و
پرارج و قهرمانمان، در اين خيزش اخير موفق شد آرزوى چندين ده سالهاش را تحقق بخشد.
ما مراحلى را پشت سر گذارديم؛ مراحلى سهمگين و سنگين. فكر مىكنم لااقل مراحل اين
دو يا سه سال اخير در خاطر همه شما مانده باشد. چه رنجها، چه تلاشها، چه زندان
رفتنها، چه رنج و شكنجهها، چه تحمل فشارها، چه خون دادنها، چه پرخاشها، چه
اعتصابها، چه ناراحتىها و تنگناهايى كه گريبان ملت قيام كرده ما را گرفت! اما ملت
در برابر همه اينها با چهرهاى شاداب و ارادهاى توانا ايستاد. من مراحلى را كه ما
پشت سر گذاشتيم نمىشمارم، اما دوست دارم با شما در ميان بگذارم كه ما امروز در چه
مرحلهاى از انقلاب هستيم.
ما از بهمن ماه توفيق پيدا كرديم دشمن اصلى را از ايران بيرون كنيم. يك روز شما در
راهپيماييها ديديد روزنامهها با درشتترين تيتر نوشتند شاه رفت! نه؛ شاه آواره شد!
البته در اين دو روزه، آمريكاى دشمن سرسخت ما، با مريض شدن اين بيمار يا با تمارض و
خود را به مريضى زدن، دو مرتبه او را آورده و در آغوش خود جا داده است. اگر هم
تمارض است، آن را به فال نيك بزنيد و بگوييد ان شاء الله بيماريى است كه در برابر
آن مقاومت نخواهد داشت (حضار: ان شاء الله). البته اگر مىشد او را زنده به اينجا
بياوريم خيلى عالى بود. من به اين مناسبت بايد به آمريكا اخطار كنم كه ملت ما با
ملت آمريكا و همه ملتهاى جهان روابط سالم انسانى را خواستار است. (حضار: صحيح است!
صحيح است!) ولى چه دولت آمريكا و چه دولتهاى ديگر، بايد بدانند ملتى كه از دست اين
خون آشام كمتر خانهاى سراغ دارد كه در آن خاطره مصيبتبارى نباشد، نمىتواند تحمل
كند كه دولت آمريكا ميزبان دشمن ديرينه خلق ما باشد. (حضار: صحيح است!) دولت آمريكا
بايد وضع خود را در برابر ملت و دولت ايران هر چه زودتر روشن كند. (حضار صحيح است!)
مبادا اين دولت جهانخوار خيال بكند كه ملت ما به خاطر مسايل اقتصادى و روابط
اقتصادى، در برابر اين اهانت بزرگ به آرمان ملتمان سكوت مىكند. (حضار صحيح است!)
به هر حال، سال پيش در اثناى يكى از اين راهپيمايىها ديديد كه روزنامهها نوشتند
شاه رفت! خوشحال شديد و جشن گرفتيد. من خودم همان روز به سمت يكى از اين برنامهها
مىآمدم. ديدم ملت ما چطور با همه غمگينى و غمزدگىاش در ماتم شهداى عزيزش، شاداب و
خندان است. ولى از همان موقع ما مىدانستيم كه با شاه رفت مطلب تمام نمىشود. ما
مىدانستيم كه توطئههاى سهمگين و سنگين ديگرى به دست دشمن فراهم شده است.
ولى با يارى خدا و همت شما و رهبرى امام اين توطئهها را هم يكى پس از ديگرى در هم
شكستيد تا ماه بهمن فرا رسيد. در بيست و دوم بهمن سران رژيم هم يا رفتند يا گرفتار
و معدوم شدند. از آن موقع، ملت ما با مسايل تازهاى روبرو شد و رهبرى انقلاب با
تعهدهاى تازهاى. ما تا بيست و دوم بهمن فقط با دشمن مىجنگيديم، ولى از روز بيست و
دوم بهمن به اين طرف مسئوليتمان دو برابر شد. از يك سو بايد اين مملكت به خرابى
كشيده شده و اين ويرانه شاهنشاهى را اداره و آباد كنيم، و از سوى ديگر بايد با
توطئهها و نيرنگهاى تازه و در شكل جديد دشمن روبرو شويم و آنها را شناسايى كنيم و
در هم شكنيم.
دوستان عزيز! مرحله دوم انقلاب، يعنى از بيست و دوم بهمن تا امروز، به مراتب از
مراحل قبلى دشوارتر است. هم ملت بايد خودش را براى عبور از اين مرحله دشوار آماده
كند و هم رهبرى بايد خود را آماده كند. در چند ماه پيش در يك سخنرانى در مجمع
برادران و خواهران عرض كردم، مبادا ملت ما اين طور فكر كند كه بحمد الله رژيم شاه
رفت و حالا رژيم جديد مىتواند هر هفته يك كار و برنامه تازه در جهت رفاه و آسايش
ملت عرضه كند! اين ممكن نيست. امروز شما مردم به مراتب بايد از گذشته آگاهتر و
صبورتر و شكيباتر و پر ظرفيتتر باشيد. انجمنهاى اسلامى دانشجويان دانشگاههاى
نامهاى خطاب به شوراى انقلاب نوشته بودند. نامه سرگشادهاى بود. در اين نامه
سرگشاده خطاب به شورا نوشته بودند، آقايان! چرا با ما حرف نمىزنيد، چرا سكوت
كردهايد؛ چرا به سؤالات ما جواب نمىدهيد؟ من امروز مىخواهم در اين مركز علم و
مبارزه و تقوا و ايمان، يعنى دانشگاه تهران، به اين دانشجويان عزيز بگويم، باور
كنيد مسئوليتهاى سنگين انقلاب براى ما اين فرصت را كه با هم بنشينيم و شما
سؤالاتتان را مطرح كنيد و ما جواب بدهيم، باقى نگذاشته است. البته اگر شما به اينجا
رسيدهايد كه اين نبودن و كم بودن فرصت براى سؤال و جواب خطر بزرگى براى انقلاب
فراهم مىكند، با صراحت به شما اعلام مىكنم كه برادران و خواهران! ما آماده هستيم
جلسات هفتگى با شما داشته باشيم تا شما سؤالاتتان را مطرح كنيد و ما به شما پاسخ
روشنگر بدهيم. دوستان عزيز و جوانان مبارزى كه سرمايه بزرگ انقلابيد! مبادا دشمن
بتواند شما را به سوى يأس و نوميدى سوق بدهد! از ما پرسيدهايد، تز اقتصادى شما
چيست؟ پرسيدهايد، طرح اقتصادى شوراى انقلاب و رهبرى انقلاب، طرح اقتصادى اسلامى
براى مبارزه با فقر و محروميت چيست؟ ما ترجيح مىداديم فشرده اين طرح به صورت اصول
قانون اساسى در بيايد و بعد با شما درباره آن صحبت كنيم. ولى امروز، در اين روز
تاريخى و فرصت عزيز كه با ملت ايران روبرو هستيم، دوست دارم مقدارى در اين باره
توضيح بدهم.
كارگران، كشاورزان، تحصيلكردههاى برومند و علاقهمند به اسلام! تز اقتصادى ما
براى بيرون بردن جامعهمان از بنبست فقر و محروميت، خلاصه مىشود در اين بيان كه
دولت اسلامى جمهورى ما در برابر هر انسانى كه مىخواهد كار مولد انجام بدهد، چه كار
كشاورزى باشد، چه كار صنعتى باشد، چه كار خدماتى، وظيفه دارد براى هر كس كه
مىخواهد كار كند سرمايه و ابزارى را فراهم كند كه در اختيار خود او باشد.
كشاورزان ما در جمهورى اسلامى بايد روى زمينى كار كنند كه متعلق به خود آنها باشد.
كارگران ما در جمهورى اسلامى بايد با ابزار كار و سرمايهاى كار كنند كه متعلق به
خود آنها باشد. يك مثال كوچك مىزنم. از نظر اسلام وقتى يك مسلمان مىخواهد رانندگى
كند و در شهر با تاكسىرانى روزى خود و زن و بچهاش را در بياورد، دو حالت دارد. يا
روى يك تاكسى كار مىكند كه مال فردى ديگر است كه آن را در اختيار اين فرد گذاشته و
گفته روزها برو كار بكن و زحمت بكش، مقدارى درآمد مال تو و مقدارى هم مال من. ما
فعلا در اين بحث نداريم كه آيا اين كار از نظر اسلامى و از نظر مالكيت درست است يا
نه. اين بحث يك بحث فقهى جدا است. ما اين بحث را داريم كه اين راننده در جامعه
اسلامى و در اقتصاد اسلامى نبايد مجبور شود برود روى ماشين ديگرى كار كند. دولت
اسلامى وظيفه دارد ماشين در اختيار اين راننده بگذارد تا راننده مجبور نباشد روى
ماشين يك فرد ديگر كار كند. يا يك كسى مىخواهد خياطى درست كند. خودش هم مىتواند
خياطى كند. يك وقت است كه كسى يك مغازه و يك چرخ خياطى و ميز و لوازم در اختيار وى
مىگذارد و مىگويد كار بكن؛ آخر ماه مقدارى هم به من بده. در اينكه اين كار مشروع
است يا نامشروع فعلا بحثى نداريم. آنچه ما بحث داريم اين است كه نامشروع است اگر
دولت اين خياط را بىپناه بگذارد و او مجبور شود براى صاحب دكان و ميز و چرخ كار
كند. اين براى دولت نامشروع است. همين طور برويد سراغ كشاورز و بافنده و ريسنده و
تعميركار و ماشينساز و امثال اينها. به اين ترتيب، طرح اقتصادى جمهورى اسلامى اين
است كه دولت اسلام، دولت جمهورى اسلامى، از بيت المال عمومى، از درآمد نفت، از
درآمدهاى ديگر، از مالياتهايى كه مىگيرد، وظيفه دارد براى هر مسلمان، براى هر
ايرانى، ولو غير مسلمان، براى هر كس كه تابع اين جمهورى اسلامى است، ابزار و سرمايه
كارى فراهم كند تا هيچ فردى مجبور نباشد كار خودش را به مزد ناچيزى كه ديگران به او
مىدهند بفروشد. حالا سؤال من اين است كه آيا به نظر شما، ما با استفاده از اين راه
حل مىتوانيم كاركنان اين مملكت را از مزدوريهاى كشنده و به ستوه آورنده نجات بدهيم
يا نه؟ من مىخواهم همه كسانى كه در زمينه اقتصاد مطالعه دارند روى اين سؤال كار
كنند و به ما پاسخ بدهند. (من متأسفانه گاهى از آغاز سخنرانى كمى رعايت نمىكنم كه
نرم صحبت كنم؛ لذا زود حنجرهام گرفته مىشود؛ بعد ناچارم با صداى گرفته سخن را
ادامه بدهم. ولى اشكالى ندارد! اميدوارم باز بتوانم مطالبى را كه براى امروز بايد
با شما در ميان بگذارم به راحتى با شما در ميان بگذارم.)
مىپرسند، تز سياسى شما براى اداره امور كشور چيست؟ برادران و خواهران عزيز! ما تا
حدود زيادى طرح سياسى خود را براى اداره كشور در اصول قانون اساسى منعكس كردهايم.
ما در اصول قانون اساسى اين طور گفتيم كه جامعه ما يك جامعه اسلامى است. يك
جامعهاى است كه مىخواهد با اسلام اداره شود؛ مىخواهد در راه اسلام بماند؛ آن هم
اسلام راستين؛ اسلامى كه فقهاى متخصص در شناخت اسلام، كه با تقوا، روشنبين و آگاه
به مسايل روز باشند براى مردم بيان مىكنند. براى اين منظور گفتيم جامعه اسلامى ما
به اين شكل اداره مىشود كه رهبرى عالى، فقيه، باتقواى متعهد، مبارز آگاه غير
دنياطلب، فقيهى كه رياست دوست نيست، رياست طلب نيست، دنياطلب نيست، مستبد نيست،
ديكتاتور نيست؛ فقيهى كه مردم دوست است؛ فقيهى كه مثل رهبر اين انقلاب مىگويد من
كارى نكردهام، اين مردمند كه كار مىكنند؛ فقيه با چنين خصلتهايى در رأس قوه
مديريت مملكت قرار مىگيرد. اما نمىآيد در رأس تا رئيس باشد. اين اشتباه است. اگر
كسى خيال كند ما مىگوييم فقها در رأسند، يعنى بايد در كبكبه و دبدبه و تبختر و
سيادتفروشى و بزرگى فروشى باشد و به رخ مردم بكشند كه ماييم رئيس شما؛ چنين نيست!
همين طور كه امام فرمودند، اگر يك فقيهى دچار اين بيمارى باشد ديگر ولايت بر مردم
ندارد. پس چه فقيهى مورد نظر ماست؟ فقيهى آگاه، باعدالت، خداترس، مردمدوست، فروتن،
متواضع. فقيهى كه با مردم خاكى است.
شما مىدانيد كه يكى از كنيههاى اميرالمؤمنين على عليه السلام، ابوتراب است.
ابوتراب يعنى پدر خاك. يعنى على خاك نشين است؛ خاكى است؛ با مردم زندگى مىكند. پس
يك فقيه متواضع فروتن مردمى مردمدوست در رهبرى امت قرار مىگيرد. آيا اين فقيه خود
را بر مردم تحميل مىكند؟ يعنى به مردم مىگويند شما بايد اين فقيه را به رهبرى
بپذيريد، چه دلتان بخواهد و چه دلتان نخواهد؟ نه! در قانون اساسى پيشبينى شده كه
اين فقيه را بايد مردم بپذيرند. فقيهى كه اكثريت قاطع ملت او را به رهبرى پذيرفته
باشد مىشود رهبر.
خوب، اگر يك نفر فقيه سرشناس كه مورد قبول اكثريت مردم باشد پيدا نشد، آن وقت چه؟
آن وقت شوراى فقها. چند نفر از بهترين، زبدهترين، پاكترين، آگاهترين فقها يك شورا
درست مىكنند و اين شورا را نمايندگان آگاه منتخب شما مردم تعيين و نامزد و معرفى
مىكنند. چنين رهبر يا چنين شوراى رهبرى در مقام رهبرى امت مىنشيند. بعد شما مردم
از ميان كسانى كه واجد شرايط باشند يك ريئس جمهور انتخاب مىكنيد. اين رئيس جمهور
با آراى مستقيم شما مردم انتخاب مىشود. شما مردم از هر شهرى نماينده و نمايندگانى
را براى مجلس شوراى ملى انتخاب مىكنيد. رئيس جمهور منتخب شما و نمايندگان منتخب
شما يك دولت انتخاب مىكنند. اين دولت با مراقبت رئيس جمهور منتخب شما و و با
مراقبت نمايندگان منتخب شما، تحت رهبرى رهبران فقيه خداترس منتخب شما، مملكت را
اداره مىكنند.
ملاحظه مىكنيد دولتى كه قدرت را دردست مىگيرد از سه طريق زير نظر شما ملت است
يك؛ از طريق رهبرى فقيه، آگاه، عادل، منتخب. دو؛ از طريق رئيس جمهور منتخب. سه؛ از
طريق نمايندگان منتخب. ولى ماجرا به همين جا تمام نمىشود. براى اينكه اينها فقط
مىتوانند نخستوزير و وزرا و معاونين را كنترل كنند، اما كارمند دولت در فلان
روستا يا در فلان گوشه شهر دور افتاده را چه كسى كنترل كند؟ كارمند دولت، رئيس فلان
اداره، فرمانده فلان پاسگاه كه در يك گوشه دور افتاده بيش از پانصد هزار كيلومتر با
نمايندگان و رئيس جمهور و رهبر فاصله دارد را چه كسى بايد كنترل كند؟ شوراها.
شوراها
دوستان دانشجوى ما پرسيده بودند كه نظر شما درباره شوراها چيست؟
ما مكرر گفتهايم كه نظر ما اين است كه بايد شوراهاى برخاسته از مردم، اداره كننده
و نظارت كننده واقعى اين انقلاب باشند. ولى البته شوراهايى كه شما مردم انتخاب
كنيد. متأسفانه در اين انتخابات شوراى شهرها شماره آراى كسانى كه انتخاب شدهاند
غالبا آن قدر پايين است كه ما نمىتوانيم بگوييم اينها نمايندگان اكثريت مردمند.
شوراهاى متشكل از نمايندگان اكثريت مردم بايد مراقب حسن جريان امور در سرتاسر كشور
باشند. اما كارخانهها چه؟ ادارهها چه؟ آيا آنها هم شورا مىخواهند يا نه؟ به نظر
ما، بله! ما مكرر گفتهايم كه به جاى اين بازرسىهايى كه هميشه بايد براى بازرس،
بازرس ديگرى گذاشت، براى آن بازرس دوم هم يك سربازرس سوم گذاشت، براى آن هم بايد يك
بازرس كل گذاشت... بياييد يك سيستم نظارت و هدايت از متن توده در همه جا به وجود
بياوريم تا به اين بازرسىهاى از بالا، كمتر احتياج داشته باشيم. شوراهاى
كارخانهها، شوراهاى ادارات و مؤسسات و شركتها، به نظر ما از لوازم يك انقلاب
اسلامى و مردمى است. بنابراين، كيفيت اداره سياسى كشور و سياست داخلى كشور از نظر
ما اين است كه بايد مردم، همين توده مردم، هر چه بيشتر در اداره كشور سهيم باشند.
سياست خارجى
اما سياست خارجى؛ سياست خارجى رهبرى انقلاب اسلامى امروز شما اين است كه ملت
مسلمان ايران بايد از هر نظر روى پاى خودش بايستد. ملت مسلمان ما نمىتواند متكى به
آمريكا و اروپا باشد. نمىتواند متكى به شوروى باشد. نمىتواند متكى به چين باشد.
بايد متكى به خودش باشد. خوب، چگونه مىشود اين كار را كرد؟ ما چطور مىتوانيم به
خودمان متكى باشيم؟ وقتى كه از نظر اقتصادى روى پاى خودمان بايستيم. وقتى كه از نظر
تجهيزات دفاعى روى پاى خودمان بايستيم. كشاورزان، كارگران، صنعتگران، مهندسان،
دانشجويان، جهادسازندگى! بدانيد تا وقتى كه ما استقلال اقتصادى پيدا نكنيم، استقلال
واقعى نخواهيم داشت. خوب، چه بكنيم تا استقلال اقتصادى پيدا كنيم؟ شما همه مىدانيد
كه ما تا سال گذشته كشورى به تمام معنا وارد كننده بودهايم. گندممان، خوراك
دامهايمان، ذرت و برنجمان، روغنمان، مواد روغن نباتيمان، كرهمان، پنيرمان،
گوشتمان، پارچه و لباس و الياف مصنوعى، ماشين آلات، لوازم ماشين آلات، مونتاژ، همه
اينها از خارج مىآمد. ما ملتى مصرف كننده بوديم كه بايد نفت مىداديم تا اين
كالاها را بگيريم. ملتى بوديم به تمام معنا وابسته به آمريكا، وابسته به اروپا،
وابسته به كشورهاى ديگر. حالا شما انتظار داريد در طول هفت - هشت ماه تمام اين
وابستگىها از بين برود؟ ممكن نيست! چه كنيم تا اين وابستگىها از بين برود؟ بايد
مقدارى از مصرف را كم كنيم. ملت ما براى ادامه انقلابش بايد روزه اقتصادى چند ساله
بگيرد. شوراى انقلاب به ملت توصيه مىكند كه مصرفمان را كم كنيم. وقتى هر فردى از
افراد ملت، به خصوص آنهايى كه بيشتر خرج مىكنند و بيشتر درآمد دارند، روزانه بيست
درصد از مصرفشان را كم كنند، ما چهل درصد مستقلتر مىشويم. الان همه توقع دارند كه
در اين ايامى كه هشت ماه از انقلاب و پيروزى آن گذشته، بتوانند همان طور مصرف كنند
كه دو سال و سه سال قبل مصرف مىكردهاند. اما اين كار، انقلاب ما را به سوى بنبست
مىكشاند. كاستن از مصرف مسأله اول است.
مسأله دوم افزايش توليدهاى اوليه است. چه مانعى دارد براى اينكه كمتر پارچه از
بيرون بياوريم، مجددا دستبافىها و بافندگىهاى با ماشينهاى كوچك دستى و برقى را
در اطراف ايران، در شهر و روستا، توسعه بدهيم؟ چه مانعى دارد كه صنعتگران را تشويق
كنيم تا ماشينهاى كوچك براى توليدهاى كوچك اختراع كنند و بسازند؟ اقتصاد همراه با
توليدهاى كوچك، متناسب با نيازهاى مصرفى ما، مىتواند يكى از اصول بزرگ پيشرفت اين
انقلاب باشد.
نكته سوم اينكه الان نزديك به هشتاد درصد از كارخانههاى توليد كننده مؤثر ما
متعلق به شما ملت است. يعنى عملا آنها را از دست آن مدعيان مالكيت گرفتهايم و به
دست شما سپردهايم. ولى اين كارخانهها را بايد شما كارگران و استادكاران و
تكنيسينها و مهندسها و مديرهاى عزيز خوب اداره كنيد و نگذاريد اين كارخانهها
بخوابد و دشمن بگويد بله، ديديد اينها كارخانهها را از دست كارخانه دارهاى بزرگ
خونخوار گرفتند و دست خود ملت دادند، ولى نتوانستند اداره كنند! پس اصل سوم، اداره
هر چه بهتر كارخانههايى است كه عملا ملى شدهاند.
اصل چهارم اين است كه ما بايد واسطه ميان توليد و مصرف را به حداقل لازم برسانيم.
ما بايد كارى بكنيم كه توليد كننده و مصرف كننده حداكثر با يك يا دو واسطه بتوانند
با هم مربوط شوند. بعد هم بايد سهمى را كه اين واسطهها از در آمد مىخواهند، محدود
كنيم. كسانى كه در بازار و تجارت كار مىكنند و مؤمن به اين انقلاب هستند، بايد
بدانند كه ديگر بازرگان و پيشهور ما حق ندارد درآمدى چندين برابر يك كشاورز و يك
كارگر داشته باشد. اصل چهارم اين است كه بايد با همكارى ميان ملت و دولت، مصرف و
توليد را تا آنجا كه مىتوانيم به هم نزديك كنيم. با اين اصول است كه ما مىتوانيم
به استقلال اقتصادى نزديك شويم.
عدهاى به ما توصيه مىكنند كه آقا، سرمايهها و سرمايهدارها دارند فرار مىكنند؛
ترتيبى بدهيد كه اينها فرار نكنند. پاسخ ما به ملت اين است، ما سرمايه و سرمايهدار
مؤمن به اين انقلاب مىخواهيم، نه سرمايه و سرمايهدارى كه دشمن اين انقلاب باشد.
به صاحبان سرمايه كه مؤمن به اين انقلاب هستند مىگوييم اينجا بمانيد و سرمايه خود
را به كار بيندازيد، مديريت خود را به كار بيندازيد، اما نه صرفا در راه بالا بردن
هر چه بيشتر اندوختههاى بانكى خودتان. اگر ما بتوانيم با استفاده از رهبرى اسلام و
رهبران اسلام اين راه استقلال اقتصادى را تا پايان پيش ببريم، آن وقت انقلابمان به
پيروزى نهايى نزديك شده است.
برادرها و خواهرها! دشمنان در خارج، بخصوص از راه ايجاد مشكلات اقتصادى، دارند
براى انقلاب توطئه مىكنند. در برابر توطئههاى آنان مجهز شويد! در اين مرحله
انقلاب يك خطر بزرگ ديگر انقلاب ما را تهديد مىكند و آن خطر تفرقهافكنى و
جدايىافكنى و شايعهسازى و دشمنتراشى است. مىخواهند كسانى را كه در طول انقلاب
با هم همصف بودند به اشكال مختلف از هم جدا كنند. ما از همه دوستان و برادران و
خواهران مجاهدمان دعوت مىكنيم بياييد اقلا همه دور هم بنشينيم، حرفهايمان را از
نزديك به هم بزنيم.اگر شما از آقا گله داريد، گله خود را مستقيما به او بگوييد.اگر
او به شما انتقاد دارد، مستقيما به شما بگويد. آخر امروز كه ديگر مانعى بر سر راه
برخورد سازنده و مستقيم آرا و افكار وجود ندارد. پيروزى اين انقلاب در گرو وحدت امت
ماست و اين شعار مىخواهد، اما تنها با شعار تأمين نمىشود؛ راه مىخواهد. ما از
همه روشنفكرهاى متعهد، داراى هر نوع فكر و سليقهاى، دعوت مىكنيم بيايند با هم
بنشينيم و مطالبشان را در ميان بگذارند؛ بحث آزاد داشته باشند. آراى ما نبايد تبديل
به عقدهها شود. اگر فكرى داريد، انديشهاى داريد، طرحى داريد، انتقاد و نقدى
داريد، باز و آزاد در ميان بگذاريد. من فكر مىكنم با استفاده از اين اصل عالى
اسلام كه فبشر عباد الذين يستمعون القول و يتبعون احسنه، اولئك
الذين هداهم الله و اولئك هم اولوالالباب (27)،
ملت ما مىتواند با برخورد سالم و سازنده آرا و عقايد و افكار و انديشهها راه را
به سوى وحدت واقعى همچنان باز نگه دارد.
اما اسطوره و افسانه تنهايى امام و اينكه امام تنهاست! من فكر مىكنم كه آن برادر
عزيزمان كه در سخن دلسوزانه و دلسوختهاش مطرح مىكرد امام تنهاست، مىخواست مطلب
خوبى را بگويد كه بعدها بد تفسير شد. او مىخواست بگويد امام از نظر انديشه و منش
انقلابى در اوجى قرار دارد كه هنوز همراهان و پيروان و دنبالهروها و همكاران و
همرزمان امام نتوانستند به آن اوج برسند. امام در آن اوج و قله، بىنظير و تنهاست.
اين سخن درست است. (حضار: صحيح است، صحيح است، صحيح است!) بگذاريد يك بار ديگر معنى
صحيح "امام تنهاست" را بيان كنم. امام به معناى رهبر كمنظير و بىنظير، در آن اوج
قله انقلاب هنوز چهره درخشان انقلاب است كه هيچ كس همتا و هماورد او نيست. (حضار:
صحيح است، صحيح است، صحيح است!) به اين معنا امام تنهاست. يعنى بىنظير است. ولى به
اين معنا كه بىياور و يار است؛ خدا نكند امام روزى در جامعه ما چنين احساس تنهايى
كند! چنين روزى از جامعه و انقلاب ما دور باد! (حضار: صحيح است، صحيح است، صحيح
است!) آنجا اين پلاكارد را بلند كردهاند كه آيا امام تنهاست؟ امام ميليونها نفر
يار و ياور دارد. (حضار: صحيح است، صحيح است، صحيح است!) امام صدها نفر يار مبارز
توانايى كه بتوانند او را در اداره اين انقلاب يارى كنند دارد. (حضار: صحيح است،
صحيح است، صحيح است!)
دوستان و ياران امام مثل خود امام مىخواهند انسانهاى بى داعيهاى باشند.
مىخواهند كسانى باشند كه هميشه به مردم بگويند، ملت عزيز! ما هنوز در طول اين هشت
ماه پيروزى نتوانستهايم در راه انجام خواستههاى شما قدمهاى درخشانى برداريم. آنها
بايد متواضعانه اينچنين بگويند. ولى اين بدان معنا نيست كه امام كسانى را ندارد كه
با همكارى آنها اين انقلاب را اداره كند و به پيش ببرد. امام فرمودند، بله، من
اصحاب ندارم. مىدانيد اصحاب يعنى چه؟ يعنى ياران بادمجان دور قاب چين. البته امام
ياران بادمجان دور قاب چين ندارد. ديدهايد هر موقعى كه امام در خانهشان با
گروههاى مختلف روبرو هستند، دور و بر ايشان خود مردم نشستهاند. اين طرف امام، آن
طرف امام، پيش روى امام، خود مردم هم نشستهاند؛ همانهايى كه با امام كار دارند.
بنابراين، امام اصحاب و يارانى كه به صورت كسانى كه به عنوان حشمت و شكوه با امام
حركت بكنند ندارند. چون امام حشمت و شكوهش، شكوه اسلامى است. يعنى ساده و تنها در
ميان مردم تجلى كردن و آمدن. بله، امام بىاصحاب و تنها به ميان مردم مىآيد. ولى
امام در خانه، در بيرونى، آنجا كه مراجعات مردم هست، دوستانى دارند كه كارهاى مردم
را انجام مىدهند. فكر مىكنيد امام تنهاست يعنى جوانان و فضلا و تحصيلكردهها و
انديشمندان و كسانى كه توانايى خدمت به انقلاب را دارند، امام را در اداره انقلاب
تنها مىگذارند؟ هرگز!
عرايضم را اينجا تمام مىكنم، با اعتذار از اينكه در اين فرصت، مجموعهاى را كه
مورد نياز شماست نمىشود عرضه كرد و با اميد اينكه يك روز كه از آغاز سخن دچار
گرفتگى حنجره نشوم باز بتوانم با صداى نرمتر با شما سخن بگويم.
در مورد مسأله تنهايى امام سه شعار را مطرح مىكنم و شما مىتوانيد پاسخ بدهيد.
شعار اول: امام در اوج انديشه و رفتار و قاطعيت مردمدوستى و حقپرستى، همچنان
قهرمانى بىنظير و تنهاست! (حضار: صحيح است، صحيح است، صحيح است!)
شعار دوم: امام در مسير انقلاب، همچنان ميليونها مسلمان متعهد انقلابى را همراه
دارد. (حضار: صحيح است، صحيح است، صحيح است!)
شعار سوم: امام در اداره و پيشبرد انقلاب، صدها و هزاران نفر افرادى را كه
مىتوانند در اداره و ادامه انقلاب او را يارى كنند همراه دارد. (حضار: صحيح است،
صحيح است، صحيح است!)
و بالاتر از همه: امام و امت همچنان دست يارى خدا را به همراه دارند. (حضار: صحيح
است، صحيح است، صحيح است!)
و دورود وسلام فراوان من بر شما ملت قهرمان ايران و بر امام و رهبر عزيزمان باد!
(حضار: درود، درود، درود!)
(يكى از حضار: استدعا دارم مطلبى را كه خواسته همه ملت است بفرماييد!)
(حضار: صحيح است، صحيح است، صحيح است!)
بله، شعار انقلاب ما همچنان ايمان است و شهادت است و دنبالش برقرارى نظام اسلامى؛
ان شاء الله. (حضار: ان شاء الله.)
امامت و زعامت (28)
بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله رب العالمين. والصلوه و
السلام على جميع انبيائه و رسله، و على سيدنا و مولانا ابىالقاسم محمد و على
الائمه الطاهرين من اهل بيته، و الخيره من آله و صحبه. و السلام علينا و على
عبادالله الصالحين.
امروز ملت قهرمان و مبارز و باايمان ايران، به شكرانه بهبود امام امت و بازگشت
ايشان از بيمارستان به منزل، مراسم با شكوهى را در تهران و شهرهاى گوناگون بر پا
داشته است؛ راهپيمايى، اظهار علاقه و عشق به آرمان انقلاب و به رهبر انقلاب، تجديد
عهد و پيمان با آنچه امت ما در اين انقلاب از اول پذيراشد، و سرانجام حضور در صحنه
عبادت بزرگ اسلام: نماز جمعه. يكى از بركات اين انقلاب اين است كه امروز در بسيارى
از شهرهاى ايران سيماى روز جمعه همان سيماى اسلامى شده است. روز جمعه: روز
گردهمايى، روز تجمع؛ گردهمايى مكتبى، تجمع بر محور اسلام. همه ما امروز خوشحال
هستيم. خوشحال از اينكه مىتوانيم اميدوار باشيم حضور امام در صحنه رهبرى انقلاب در
اين مراحل تداوم، روز به روز بيشتر باشد.
اهميت تجربه تاريخى
ويژگىهاى منحصر به فرد انقلاب اسلامى ملت ايران از نظر بسيارى از متفكران داخل و
خارج جهان اسلام، يك تجربه جديد تاريخ است. مىدانيد كه سرمايه بزرگ انسان و
انسانيت در شناخت راه از چاه و شناخت حق از باطل، يكى هم تجربه تاريخى است. تجربه
تاريخ، سرمايه ارزندهاى است كه با هيچ چيز ديگرى قابل مبادله نيست. در هيچ
آزمايشگاهى نمىشود تجربههاى تاريخ را به صورت مصنوعى تكرار كرد و چيز ياد گرفت.
تجربههاى طبيعت اين طور نيست. شما تجربههايى را كه در تاريخ طبيعت در طول قرنها
به دست آمده، امروز به بركت پيشرفت علم و صنعت در طول چند دقيقه، چند ساعت يا چند
روز، در آزمايشگاه تكرار مىكنيد تا ببينيد كه تجربه تكرار شده در آزمايشگاه به شما
چه مىگويد. ولى تجربه تاريخ را كجا مىشود تكرار كرد؟ هيچ جا، جز در خود تاريخ. به
همين دليل است كه هر تجربه تاريخى جديد، سرمايه ارزنده كمنظير يا بىنظيرى مىشود
براى بشريت، براى اينكه انسانيت بتواند راه هدايت را از ضلالت باز بشناسد. انقلاب
ايران يك تجربه نو است. ما در اين تجربه نو بسيارى از چيزهاى تازه را ياد گرفتيم و
برخى از چيزهايى را كه سابقه داشت و قبلا هم در تاريخ بود اما ما فقط مىشنيديم، در
اين انقلاب ديديم و شنيدن كى بود مانند ديدن! ما مىشنيديم كه امامت يكى از اركان
اسلام است؛ يكى از اركان سعادت انسانيت است. ما وقتى اصول دين را مىشمرديم و
مىگفتيم توحيد، نبوت، معاد، و بعد اضافه مىكرديم عدل و امامت، ممكن بود بپرسيم
آيا براستى اهميت امامت در اساس دين در رديف توحيد و نبوت است؟ يعنى چه كه امامت در
اين رديف قرار بگيرد؟ مگر نقش امام و امامت در زندگى انسان تا اين حد بنيادى و
اصولى است؟ تجربه انقلاب ايران توانست مطلبى را كه ما بايد با تجزيه و تحليل و
استدلال براى خودمان و ديگران بيان مىكرديم، براى ما و ديگران به صورت يك عينيت
خارجى در بياورد و لذا آنچه را بايد بفهميم، به چشم ببينيم. بله، ما در اين دهههاى
اخير انقلاب در ايران، درباره علل شكست و پيروزى تلاشهاى انقلابى مطالعهها و
تجزيه و تحليل داشتيم.
در اين سى سال اخير يك بار يك نهضت بزرگ به قدرت رسيده را تحت عنوان نهضت ملى
ايران و نهضت ملى كردن صنعت نفت تجربه كرديم. تأثير آن نهضت در عوض كردن ايران
بسيار ارزنده و مهم بود. نهضت ملى ايران يكى از افتخارات تاريخ ايران است. ملت ما
به پيروزى در آن نهضت سخت دل بسته بود و با خود مىانديشيد كه روزگار رهايى از هر
چه ظلم و ظالم است فرا رسيده. ولى پس از گذشت مدتى كوتاه، با يك كودتاى ننگين
آمريكايى آنچه ملت در اين چند سال رشته بود پنبه شد. پس از كودتاى آمريكايى 28
مرداد سال 32 ملت يكباره احساس كرد همه زحمات و تلاشهاى چندين سالهاش بر باد رفته
است. ديكتاتورى خشن سلطنتى، با حمايت ارباب آمريكايى، خشنتر از آنچه در آن ده -
دوازده سال ديده بود، بار ديگر ملت آزاد شده ما را به بند كشيد. متفكرها به تجزيه و
تحليل نشستند: چه شد كه اين همه موفقيت به يكباره از دستمان رفت؟ نهضت مقاومت سرى
تشكيل شد. فعاليتهاى گوناگون در برابر اين كودتا آغاز شد. كمبودهاى نهضت ملى مورد
تجزيه و تحليل قرار گرفت. آيا ما در آن نهضت به خاطر اينكه نتوانسته بوديم كاملا
همگام با دنياى مدرن قدم برداريم شكست خورديم؟ آيا تشكل در صفوف مردم ضعيف بود؟ آيا
تشكل در مركزيت رهبرى ضعيف بود؟ آيا چون رهبرى فردى بود نه جمعى، شكست خورديم؟
سالها گذشت. در سال 39 فضاى كمى باز سياسى براى ملت ايران به وجود آوردند تا ملت
بتواند آن رژيم را بپذيرد و پذيرا باشد. تلاشهايى در سال 39 تا 41 انجام گرفت. آن
تلاشها هم شكست خورد. در سال 41 شكل تازهاى از نهضت و انقلاب، اين بار با يك نوع
رهبرى جديد آغاز شد. اين بار ديگر حركت ملت ما با رهبرى زعامت سياسى آغاز نشد؛ با
رهبرى امامت اسلامى و دينى آغاز شد. نه امامت دينى كه كنار از سياست است، بلكه
امامت دينى كه عين سياست است؛ ولى سياستى برخاسته از دين و ايمان و شعور و وجدان
الهى مردم. ملت ما اين بار به نداى رهبرى از قم، حوزه قم، مركزيت دينى، مركزيت
تقليد دينى جامعه، به پا خاست. نداى رهبرى كه خواص، سالها بود كه او را مىشناختند
اما تودهها تازه با او آشنا مىشدند: امام خمينى (صلوات حضار). اين بار طلبه حوزه
قم، دانشجوى دانشگاه تهران و دانشگاههاى ديگر، مردم شهر و روستا، كارگر و كشاورز و
پيشهور، همه با هم به پا مىخاستند. قيام 15 خرداد سال 42 جلوه خونينى بود از اين
نوع به پاخاستن جديد ملت و امت در پرتو نقش امامت.
بعد از اينكه رژيم آمريكايى با آن سركوب سبعانهاش در روز 15 خرداد و 12 محرم به
جنگ ملت آمد، همه جا كشت، همه جا خونريزى كرد و افراد و گروههاى مبارز را در هر جا
سراغ داشت دستگير يا متوارى كرد، بار ديگر متفكران و تحليلگران دور هم نشستند و
گفتند اين بار هم تلاشهاى ملت ما از دست رفت و به نتيجه نرسيد! كمبود كار كجاست؟ در
آن موقع دو حركت آغاز شد. يكى حركت در جهت غنىتر كردن ايدئولوژى انقلاب: بايد كارى
بكنيم كه افراد و گروههايى كه انقلاب را نه فقط در حد يك شعار و احساس، بلكه در حد
يك نظام انديشه و عمل مىخواهند، بتوانند اسلام را به عنوان مكتب انقلاب پذيرا
باشند. و يك جهت فكرى ديگر گفت: ما فهميديم حركتهاى سياسى تا وقتى كه به حركت
مسلحانه تبديل نشود اميد پيروزى آن نمىرود. شعار اينكه حالا كه دشمن از بن دندان
تا نوك پا مسلح است، بايد دوست هم سراپا مسلح شود، به عنوان يك شعار تكميل كننده
انقلاب مطرح شد. همه كسانى كه آن موقع در مراكز اين انديشهها و عملها حضور داشتند
يادشان است كه مسأله قيام مسلحانه و مسلح شدن مردم به پاخاسته، مسأله روز بود. در
بين سالهاى 1343 تا سال 1356، در طول اين سيزده - چهارده سال، فكرها متوجه اين دو
نقطه بود:
1- بايد انقلاب اسلاميمان را از نظر ايدئولوژيك و تفكر منسجم و سازنده، غنىتر
كنيم؛
2- بايد بازوى مسلح انقلاب، روز به روز قوىتر و گستردهتر شود.
تا سال 1350 پيشرفتهاى سرى چشمگيرى در ميان جناحهاى مختلف در هر دو زمينه نصيب شد.
در سال 1350 با كشف شبكههاى مبارز مسلح و با دستگيرى و سركوب بسيارى از گروهها
مسايل جديدى در جامعه مطرح شد. ولى، با تمام اين احوال، تا سال 1354 اين دو تلاش
ارزنده، يعنى تلاش در جهت بارورتر كردن و غنىتر كردن ايدئولوژيك انقلاب، و تلاش در
جهت گستردهتر كردن ايمان به جهاد و مبارزه مسلحانه، همچنان به خوبى پيش مىرفت. در
سال 1354، يعنى چهار سال قبل، در ايران حوادثى روى داد كه در برابر اميد آفرينى اين
دو تلاش، با كمال تأسف، شكافتها، جدايىها، تشتتها، پراكندگىها، چنددستگىها و
درگيريهايى كه به هر حال دشمن از آن بهرهمند مىشد، تقريبا سراسر جامعه ما را فرا
گرفت. سال 1355 سال بسيار نگرانىآور و ناراحت كنندهاى بود براى همه كسانى كه با
بافت انقلاب ايران در ابعاد مختلف آشنا بودند و جنبههاى پيشرفت و جنبههاى ضعف اين
انقلاب را مىشناختند. سه سال قبل، در سال 55، همه مىپرسيدند: راستى پايان كار
چيست؟ چه عاملى مىتواند به اين بيمارى شكننده مرگبار پراكندگى و تفرق و تشتت و
صفبندى در برابر يكديگر پايان دهد؟ اما درمان آن بيمارى خطرناك چه بود؟ آيا
مىتوانيد حافظهها را يك بار ديگر جستجو كنيد و ببينيد از اواخر سال 55، و بخصوص
در سال 56، و بالاخص در سال 57، چه عامل ويژهاى پا به ميدان نهاد و توانست اين آفت
بزرگ پيروزى انقلاب ملت ايران را از بين ببرد؟ امامت!
درست در موقعى كه جدايىها، پراكندگىها، صفبندىها، شكها، وسواسها، تزلزلها،
بدگمانىها، بدبينىها، شايعهسازىها، دروغزنىها، خودپرستىها، حركتهاى ارتجاعى
ضداسلام و حركتهاى انحرافى مدرن، ولى ضداسلام، داشت انقلاب ما را تهديد مىكرد،
عاملى رهايىبخش حضور ديرينهاش را در صحنه مبارزات ملت انقلابى ما تشديد و تأكيد
كرد: امام از پايگاه نجف، با فرستادن بيانيهها، اعلاميهها، پيامها و نوارها، همه
اين نيروهاى پراكنده را به سمت آرمان مشترك و راه مشترك هدايت كرد. به حق، كسانى كه
بخواهند نقش عوامل گوناگون را در پيروزى انقلاب ايران منصفانه و واقع بينانه
ارزيابى كنند، بايد اعتراف كنند كه امام، رهنمودهاى امام، هدفگيرىهاى امام، خط
امام، كه همان صراط مستقيم خداوندى است، از سال 1356 تا پيروزى 22 بهمن 1357 عامل
اساسى و بنيادى موفقيت انقلاب ايران در شكست رژيم شاهى بود. من به عنوان يك شاهد و
كسى كه همه دقيقهها و نكتههاى ظريف اين تحول را تا حدود زيادى از نزديك
مىديدهام، مىخواهم در اين روز كه تحت عنوان شكرانه سلامت امام مراسمى داريم، در
اين مجمع صلات و نماز و نيايش خداوند يكتا، از صميم قلب و با تمام وجود بگويم كه
عامل اساسى در رهايى ملت ما از آن همه توطئهها و دامهاى تفرقهافكنى كه شيطان بزرگ
و رژيم دستنشانده شاهى و دستپرورده عوامل رنگارنگشان در ايران بر سر راه ملت ما
به وجود آورده بودند امام بود و امام، (تكبير حضار).
دوستان! اينجا بود كه به نظر من همه مردمى كه مىتوانستند زيربناها را در لابلاى
روبناها بشناسند و بفهمند، مىتوانستند نقش اصل امامت را در سعادت بشر و در سعادت
يك جامعه تجربه كنند. بله، ما در اين دو سال و نيم اخير بيش از هر زمان ديگرى ارزش
اصل امامت را در يك عينيت اجتماعى ديديم و شاهد بوديم و يافتيم. آيا پس از پيروزى
22 بهمن، عرصهها و تجربههاى جديدى كه در اين سيزده ماه اخير داشتيم كمتر از
تجربههاى قبل بود؟ در اين سيزده ماه موارد بسيارى پيش مىآمد كه ملت، گروهها،
مغزهاى متفكر سياسى و دينى، درباره يك مسأله پيچيده، دچار تشتت و تفرق آراء
مىشدند. در برخورد با يك مسأله دشوار، در شوراى انقلاب، در دولت موقت، در احزاب،
جمعيتها، در روحانيت، در جامعه مدرسين حوزه، در ميان طلاب جوان، نظر واحدى به دست
نمىآمد. مردد مىشديم كه آيا از اين راه بايد به جنگ دشمن رفت يا از آن راه؟ همه
مىدانستيم كه بايد به جنگ دشمن برويم؛ همه مىدانستيم بايد دشمنستيز و كفرستيز
باشيم؛ اما راه عينى و مشخص اين ستيز برايمان روشن نبود، چون خودمان را در برابر
دو، سه يا چهار راه مقابله با دشمن مىيافتيم. خداى رحمت كند عالم مجاهد بزرگ،
مرحوم آيت الله طالقانى را! ايشان چندين بار در جلسات گفتند و يكى دو بار هم در
همين مجامع عمومى اين نكته را بيان كردند - اگر حافظهام اشتباه نكند يك بار در
همين نماز جمعه گفتند - گفتند، من هر بار به قم مىروم، درباره مسافرت من مطالب
گوناگونى گفته مىشود و هر كسى مسافرت من را يك جور تفسير مىكند؛ ولى من مىخواهم
بگويم مسافرت من به قم در واقع براى اين است كه هر بار در برابر انبوه مشكلات احساس
نگرانى مىكنم به قم مىروم، با امام به سخن مىنشينم و در آن جا نگرانيم به آرامش
تبديل ميشود و به تهران باز مىگردم.
برادران، خواهران! اين يك واقعيت و يك تجربه مكرر بوده است تا امروز. هر بار در
برابر مسائل دشوار و پيچيده و نگرانىآور قرار گرفتهايم، حل مشكل را به نزد پير
مغان بردهايم؛ با او در ميان گذاشتهايم؛ امام رهنمودهاى قاطع و روشن فرا راهمان
نهاده است. چه بسا در آن موقع برايمان چندان روشن نبوده كه ايشان چرا چنين
گفتهاند. فقط به دليل تجربههاى مكرر مىدانستيم كه رهنمود امام ناشى از يك ديد
وسيع در افقى بس گستردهتر است. لذا به دليل قبول رهبرى امام، آن رهنمود را همه
پذيرفتهايم و عمل كردهايم و پس از عمل كردن، با فاصله يك هفته، دو هفته، يك ماه،
دو ماه، فهميدهايم امام مطلب را درست شناخته بود و ما از ديد آن نكاتى كه امام
مىديد غافل بوديم. همين ديشب با برادرى عزيز و مبارز و يارى ديرين، نشسته بوديم و
در مورد دو مسأله صحبت مىكرديم. اين دو مسأله مربوط به همين دو ماه اخير است. به
ايشان گفتم ما در حدود بيست روز قبل دور هم نشستيم و مطالب را درباره آن تصميمى كه
امام داشتند تجزيه و تحليل كرديم، ولى جهت تصميم امام هنوز برايمان روشن نبود. يك
بار ديگر بنشينيم با هم صحبت كنيم و اين تصميم امام را با جميع جوانب و آثارى كه تا
امروز يافتهايم بررسى كنيم. نشستيم، بررسى كرديم، هر دو به اتفاق به اين نتيجه
رسيديم كه راستى امام در آن تصميم دو ماه قبل چيزها مىديد كه ما نمىديديم.
خوب، بينندگان و شنوندگان عزيز مپندارند كه يك شاگرد و ارادتمند امام، امروز به
مناسبت روز شكرگزارى براى بهبود امام به اينجا آمده تا از امام ستايش كند - هر چند
ستايش شاگردى از استاد و رهروى از رهبر، كار ناپسندى نيست - ولى با صداقت مىگويم،
منظورم از بيان اين واقعيتها بحث پيرامون امام نبود؛ بحث پيرامون امامت بود. امام،
كه آرزو داريم سالها بركات وجودش براى جامعه ما پايدار بماند، به هر حال يك انسان
است، يك فرد است؛ عمرش طولانى باد! ولى عمرش نمىتواند جاودانى باشد. بحث من
پيرامون آنچه نمىتواند جاودانى باشد نبود. سخنم پيرامون آنچه جاودانى هست بود؛
يعنى امامت. شخص امام جاودانى نيست ولى نقش امام و نقش امامت بايد در جامعه انقلابى
اسلامى ما جاودانه بماند، (تكبير حضار).
ملت ايران، جامعه اسلامى، امت اسلام، امت انسانى جهان! راه رسيدن واقعى در همه
تلاشها و حركتهاى اجتماعى به آرمانها و هدفهاى الهى و انسانىات اين است كه ميان
اصول زيربنايى انقلاب و حركت، در هيچ لحظه و در هيچ مرحله، از نقش خلاق، رهايىبخش
و سعادتآفرين امامت غافل نمانيم. اما من كان من الفقهاء، صائنا
لنفسه، حافظا لدينه، مخالفا لهواء، مطيعا لامر مولاه، فللعوام ان يقلدوه.
اين اصل امامت است. اگر امام، معصوم و منصوص و منصوب خدا باشد، تكليف روشن است. در
زمان غيبت آن امام، آن فقيه و عالم و اسلامشناس اصيل كه صائنا لنفسه باشد، خوددار
باشد، در همه جا بتواند جلو تمايلات نفسانى خودش بايستد؛ حافظا لدينه باشد؛ بداند
وظيفه يك رهبر اين است كه دين و آيين و مكتب را نگهبانى كند؛ مخالفا لهواء باشد؛ هر
جا كه مىبيند هواى سركش نفسانى و تمايلات نفس اماره مىخواهد قدم به ميان بگذارد
در تصميمگيرىهاى رهبرى جلو نفس بايستد؛ و مطيعا لامر مولاه باشد، همه جا فرمان
خدايى كه مولا و ولى مردم باايمان است را مراقب باشد و فرمان برد و اطاعت كند؛ يك
چنين امام و رهبرى است كه شايستگى دارد تودهها دنبالهرو، مطيع دستور و فرمان او
باشند.
بارالها، ما حاجت و نياز به درگاه تو فراوان داريم، ولى با توجه به عميق به اصل
امامت، با تمام وجود از درگاه عزت و قدرت و كرمت مىخواهيم كه امت ما را در نگهبانى
از اصول اسلام و اصل عالى و زنده كننده امامت همواره راهنما و يار و ياور باشى!
(حضار: الهى آمين!)
بارالها، ما در امام امت جلوه ائمه هدى و انبياى تو را يافتيم. خداوندا، اين تجلى
گاه حق و عدل و اسلام و انبيا و اوليا را براى ما و امت ما سالهاى سال نگهدار باش!