آگاهى و پايبندى به مسلك
در يك جامعه متعهد به مسلك، شرط اول انتخاب رهبر اين است كه رهبر نسبت به آن مسلك
آگاهتر، پايبندتر و براى تحقق بخشيدن به آرمانهاى آن مسلك شايستهتر باشد، لو در
مواردى بر خلاف خواستهها همه يا اكثريت مردم عمل كند. ملاحظه مىكنيد كه اين دو
درست مقابل همند. در اينجا سياست و اداره امور اجتماعى عبارت است از ادارهاى در
خدمت هدف و در راه تحقق بخشيدن به مسلك و آرمانهاى مسلك. معناى سياست و اداره
اجتماع در اينجا تحقق بخشيدن هر چه بيشتر به خواستههاى توده مردم يا اكثريت مردم
يا فلان قشر خاص نيست. در جامعههاى طبقاتى هم گاهى مسأله مصلحت چنين و چنان پيش
مىآيد. مثلا، در جامعهاى كه طبقه سرمايهدار در آن حاكم است، آن طبقه حكومتى را
بر سر كار مىپسندد كه هر چه بيشتر در خدمت منافع طبقه سرمايهدار باشد. در
جامعهاى هم كه طبقه كارگر و رنجبر و زحمتكش حاكم است، حكومتى را سر كار مىآورند
كه هر چه بيشتر در خدمت خواستهها يا حتى مصالح طبقه رنجبر و زحمتكش باشد.
ولى در جامعه مسلكى از اين هم بايد بالاتر رفت. در جامعه مسلكى بايد بگوييم كسانى
بايد به مقام رهبرى برسند و رهبران جامعه باشند كه قبل از هر چيز همه ابتكارها و
استعدادها و لياقتهايشان در خدمت مسلكى قرار بگيرد كه جامعه آن مسلك را به عنوان
زيربناى اول پذيرفته است. دقت كنيد كه در اينجا هم حكومت برخلاف خواسته اكثريت بر
سر كار نيست؛ اما اكثريت وقتى مىخواهد حكومت را انتخاب كند با اين ملاك انتخاب
مىكند. انتخاب حكومت با خواست اكثريت است؛ انتخاب رهبر با خواست اكثريت است؛ اما
عمل رهبر ممكن است با خواست و تمايالات اكثريت متناسب نباشد. عمل رهبر در اينجا با
مصلحت اكثريت متناسب است نه با تمايلات اكثريت. اين است كه حكومت و رهبر در يك
جامعه مسلكى در درجه اول مربى است، در درجه دوم مدير است. اداره آن جامعه آهنگ
تربيت دارد. لذا امام و رهبر در چنين حكومتى مرشد و راهنما نيز هست. مرشد به اصطلاح
معروف؛ يعنى افراد را در راهى مىبرد و مىكشاند. اين مسأله اول در مسأله رهبرى، در
يك جامعه مسلكى است.
شرط اول رهبر، ايمان و پايبندى اوست به آن مسلك. اين همان است كه آن را عدالت
مىناميم. عدالت از نظر مفاهيم دينى يعنى چه؟ به چه كسى مىگوييم عادل؟ به يك انسان
با تقواى با پروا و پايبند به قوانين اسلام. رهبر، در هر قِسمى باشد، شرط اولش
عدالت است. و فقه، تفقه، يعنى آگاهى بر اسلام. تا من اين را مىگويم لابد در ذهن
دوستان اين توهم پيش مىآيد كه فلانى دارد براى قشر و هم لباسهاى خودش نان مىپزد و
مىگويد هر جا خواستيم كار جمعى كنيم فورا يك آقاى معمم را كه داراى فقه و عدالت
باشد بياوريد؛ نه فقط در مسجد به عنوان امام جماعت، بلكه در شركت به عنوان مدير
عامل و رئيس هيأت مديره شركت، در مدرسه به عنوان رئيس مدرسه، در يك گروه نظامى به
عنوان فرمانده، و هكذا! اما من چه كنم كه برداشت ما از فقه و عدالت يك برداشت عوضى
است! فكر مىكنند فقه و عدالت يعنى عمامه و عبا و قبا. اين ديگر تقصير من نيست.
البته چرا، تقصير من است. تقصير من و امثال من است كه برداشت اجتماع از فقه و عدالت
اين است.
اما توجه كنيد كه من عرض كردم فقه و عدالت؛ عرض نكردم عبا و عمامه و قبا. نسبت اين
دو، به اصطلاح ما، عام و خاص من وجه است. آدمى داريم داراى عبا و قبا و عمامه، با
فقه و عدالت. آدمى هم داريم داراى عبا و قبا و عمامه ولى بدون فقه يا بدون عدالت يا
بدون هر دو، كه غالبا آن كس كه بدون هر دو است عمامهاش هم خيلى گندهتر و عبا و
قبايش هم خيلى گشادتر است! براى اينكه بايد از اين راه بالاخره شخصيت خودش را نشان
بدهد. و آدمى هم داريم داراى فقه يا عدالت يا هر دو، بدون عبا و قبا و عمامه، اما
بالاخره آنچه ملاك است فقه و عدالت است؛ مىخواهد با قبا و عبا و عمامه باشد،
مىخواهد بدون اينها باشد. ما نه مىتوانيم ضد عبا و قبا و عمامه باشيم و نه
مىتوانيم بنده آن باشيم؛ هيچ كدام. ما دنبال آن نيستيم، ضد آن هم نيستيم، بلكه
دنبال فقه هستيم و عدالت.
بسيار خوب، آمديم و فقه و عدالت را هم درست كرديم و قبول كرديم كه فقه و عدالت به
عبا و قبا و عمامه نيست. ولى آيا همين فقه و عدالت كافى است؟ نه! من فقط عرض كردم
اصل اول، فقه و عدالت است. رهبرى اصول ديگرى هم دارد. اما به هر حال، همه مهارتها و
تخصصهاى ديگر منهاى فقه و عدالت نمىتواند در يك جامعه مسلكى در خدمت مسلك قرار
بگيرد. مهارتها و لياقتها و شايستگيهاى ديگر هنگامى مىتوانند در يك جامعه مسلكى در
خدمت جامعه و مسلك جامعه و مصلت جامعه از ديدگاه آن مسلك قرار بگيرند كه در تمام
آنها فقه و عدالتى وجود داشته باشد. مهارتهاى ديگر بدون فقه و عدالت كافى نيست.
حتما بايد فقه و عدالت باشد. اما فقه در چه حدود؟ در حدودى كه يك رساله عمليه
بنويسد؟ نه! فقه در حدود كارش. مولا على عليه السلام در بازار كوفه اعلام عمومى
مىكرد و ندا در مىداد: آى تجار مسلمان الفقه ثم المتجر، اول آشنايى به قوانين
تجارت از نظر اسلام، بعد تجارت.
بنابراين، اگر به كسى مىگوييم فقه، يعنى فقه در دايره كار خودش. و اگر در مقام
رهبر است، آگاهى متناسب با رهبرى چند گونه آگاهى داريم. يك نوع آگاهى داريم كه خط
معينى دارد؛ مثل بنايى كه معمار آمده و تمام خصوصيات بنا را براى او خط كشى كرده
است. او فقط بايد بتواند مطابق اين خط كشى كار بكند. اما به محض اينكه در جايى گير
كرد ديگر نمىتواند كارى انجام بدهد و بايد منتظر معمار بنشيند. اين فرد فقط
مىتواند بنا باشد. اما اگر كسى هم بنا بود و هم معمار، اگر در جايى به مشكلى
برخورد كرد راه حلش را مىداند. رهبر بايد اين طور باشد. رهبر بايد در دايره كارش
اگر به مشكلى برخورد كرد راه حلش را هم بفهمد.
رهبر بايد فقهى در دايره كارش داشته باشد، اما در حد يك فقه زنده همراه با يك نوع
استنباط نسبى. اين بحث را كلى مىگويم و مىگذرم، براى اينكه نمىتوانيم فعلا بيش
از اين بگوييم و مىخواهيم اين بحث را يكجا به ثمر برسانيم. پس، اصل اول: ايمان و
پايبندى به مسلك، آگاهى بر مسلك، آگاهى در حد يك رهبر، و پايبندى عملى به آن مسلك
در حد عدالت. ايمان، فقه، عدالت.
مهارت و مدريت
اصول بعدى را در يك اصل خلاصه مىكنم: مهارت، آگاهى، ابتكار و داشتن قدرتهاى فكرى
و اجرايى لازم براى رهبرى در آن كارى كه به عهده مىگيرد.به مناسبت همين مطلب يك
كاسب مسلمان بايد در كار خودش وارد باشد و بعد خودش را به عنوان اينكه من اين كاره
هستم معرفى كند. اگر معلم است بايد اول واجد مهارت لازم براى معلمى باشد، بعد بگويد
من معلم هستم. اگر مهندس است همين طور، اگر در و پنجره آهنى مىسازد همين طور، اگر
بناست همين طور، اگر نجار است همين طور، اگر پزشك است همين طور، اگر در آزمايشگاه
كار مىكند همين طور، اگر خياط است همين طور، و هكذا.
يكى از آقايان مىفرمود روزى به حمام رفتم. حمامى هم كه خيلى به آقا ارادت داشت
كارگرى را مىفرستد براى اينكه سر آقا را بتراشد. كارگر وقتى شروع به تراشيدن سر
آقا مىكند قسمتهايى را زخمى مىكند. در اثناى كار آقا مىگويد، بس است! ديگر
نمىخواهم سر مرا بتراشيد. كسى را سراغ استاد حمامى مىفرستد كه بيايد. استاد
مىآيد و آقا مىگويد، اين چه كارگرى است كه گذاشتى سر مرا بتراشد! اين كه همه جاى
سر مرا زخم كرد! استاد مىگويد، حضرت آيت الله، اختيار داريد، من عمدا اين فرد را
خدمت شما فرستادم، براى اينكه او هر شب نماز شب مىخواند! آقا مىگويد، برادر، من
كه نگفتم مىخواهم با يك كسى نماز بخوانم يا مسافرتى بروم كه مرا در موقع نماز شب
بيدار بكند. گفتم كسى را مىخواهم كه سر مرا خوب بتراشد نه اينكه نماز شب بخواند.
اين آقا اگر نماز شب خوان واقعى است از اين به بعد ديگر حرام است سر بتراشد، براى
اينكه سر مردم را زخم مىكند! بايد برود سراغ يك كار ديگر.
پس شرط و اصل دوم، داشتن مهارت لازم براى آن كارى است كه فرد بر عهده مىگيرد.
براى يك رهبر، رهبرى در آن كار ايجاب مىكند كه هم آگاهى و هم قدرت مديريت در آن
كار داشته باشد. اما مديريت يعنى چه؟ مفهومى كه ما از مديريت در اجتماعمان داريم
مفهومى عوضى است. مدير در جامعه ما يعنى كسى كه گردنش را كج بگيرد، باد به غبغب
بيندازد، بىاعتنا به همه از در وارد بشود، برود پشت ميزش بنشيند و مرتب زنگ يا
تلفن بزند و بعد هم ماشين امضا باشد. يعنى اوراق زيادى را جلويش بگذارند، او هم
مرتب امضا بكند. اين مىشود مدير و رئيس و مديركل و وزير و نخستوزير و امثال
اينها!
مدير خيلى لايق در اجتماع ما كسى است كه هر كسى را با يك زبانى به كار بكشد.به اين
مىگوييم مدير! اما رهبر در اسلام اين نيست. رهبر و مدير در قاموس جامعههاى
پيشرفته، به چنين آدمى نمىگويند. رهبر و مدير در جامعه پيشرفته عبارت است از كسى
كه قبل از آن فردى كه مىخواهد او را رهبرى كند آن راه را خودش طى كرده، از نشيب و
فراز آن راه آگاه باشد. رهبرى كه راهنورد نباشد و راه را نپيموده باشد رهبر نيست.
رهبر بايد نشيب و فرازها را طى كرده باشد. آگاهيهايش از اسرار كار، آگاهيهاى كتابى،
روزنامهاى، شنيدنى و مسموعى و كلاسى نباشد. آگاهيهايش بايد عينى باشد. فن مديريت
را در دانشگاه نخوانده باشد. كتابهاى مديريت را در دانشگاه خوانده باشد و نمونههاى
آنچه را خوانده در زندگى اجتماعى ديده باشد.
من باورم نمىآمد كه مهندسين خوب دانشگاه ديده ما واقعا از نظر انجام وظيفه مهندسى
به عنوان يك مهندس عملى خيلى نارسا هستند، تا وقتى كه خودم به اين مسأله برخورد
كردم و ديدم واقعا همين طور است. مهندس، باايمان، پاك، درس خوانده، اما در مقام عمل
خسارتزا. براى اينكه هر چه معلومات دارد در كتاب است و در مقام عمل كند است. از يك
مكانيسين معمولى واقعا كندتر است. حالا فكر كنيد اين آقاى مهندس بخواهد رهبرى يك
كار فنى را به عهده بگيرد. آيا او واقعا مىتواند آن مكانيسين و تكنيسين را خوب به
كار بكشد؟ شايد با چاخان و با زبان خوش و قربان صدقه بتواند، ولى اين، آن رهبرى
اسلامى و رهبرى ايدهآل عقلايى در جامعههاى پيشرفته نيست. بايد در برخورد با نشيب
و فرازهاى عملى، مهارت چنان از او تجلى كند كه تكنيسين خود به خود در برابر او خاضع
شود. اين يك امر طبيعى است.
آدمهاى سالم، در جامعههاى سالم، در برابر كسانى كه چيز بيشترى مىدانند خاضعاند.
چون يكى از عيوب عجيب در جامعه ما جهلهاى مركب است. وقتى كه به كسى حالى مىكنى كه
اينجا اشتباه است باز مىخواهد زير بار نرود! اين آدم غير سالم است. آدمهاى سالم در
برابر افراد كاردان، خود به خود خضوع دارند و حرف او را مىشنوند. باز همان داستان
گاندى و نهرو را به يادتان مىآورم. ملاحظه كنيد، آن چيزى كه سبب مىشود نهرو و
دوستانش در برابر گاندى خضوع كنند، ارادتهاى قلبى و امثال آن نيست. آنها در برخورد
با بحرانها، فكر او، برداشت او و روشنبينى او را تجربه و لمس مىكنند. اينها اين
را مىبينند و آن وقت خاضع مىشوند. رهبر بايد در دايره رهبريش يك چنين ورزيدگى
فكرى و عملى داشته باشد تا در آن دايره، آنهايى كه بايد به رهبرى او تن بدهند با
نداى فطرت تن بدهند.
نتيجه اينكه رهبر بايد در آن ميدان رهبرى همواره خودش در ميدان عمل باشد. يعنى هيچ
گاه رابطه او با عمل، رابطهاى ذهنى نشود، منظورم از در ميدان عمل بودن اين است.
هميشه بايد رابطهاش با تمام زواياى ميدان رهبرىاش رابطه عينى باشد. لازم نيست
خودش بيايد و فلان كار را انجام بدهد، اما رابطهاش با آن كار بايد عينى باشد.
با اين توضيح، يك رهبر سياسى صحيح كدام است؟ رهبرى است كه مردمى را كه مىخواهد
اداره كند به صورت عينى شناخته باشد. دنيايى را كه مىخواهد اين مردم را در آن دنيا
به سوى هدفى پيش ببرد به صورت عينى شناخته باشد. منظورم از عينى اين نيست كه تكتك
مردم را بشناسد. من به اين نمىگويم آگاهى عينى. چه بسا افرادى به همه جا هم بروند
اما ذرهاى برداشت عينى كسب نكنند. و چه بسا افرادى كه به يك جا، حتى از فاصله دور،
نگاه مىكنند اما برداشت عينى دارند. آنچه مهم است آگاهى و برداشت عينى است نه
نزديكى مكانى. آگاهيهاى او نسبت به ميدان عمل و ميدانهاى مماس با ميدان عملش، بايد
آگاهيهايى در حد آگاهى عينى باشد. او مثل آدمى است كه ديده است. چه بسا خودش هنوز
هم نديده اما مثل كسى كه ديده، مطلب را مىفهمد. ايمان، فقه، عدالت، مهارت، ورزيدگى
عملى در ميدانى كه مىخواهد رهبرى كند و آگاهيهايى در حد آگاهى عينى از زوايا و
گوشه و كنار ميدان رهبرىاش: اينها شرايط رهبرى در ميان مردم پيشرفته است. آيا
اسلام چيزى غير از اين هم دارد؟ آيا چيزى از اين ويژگيها را رد يا ابطال كرده، يا
چيزى بر آن افزوده است؟ نه! اسلام نه هيچ يك از اينها را ابطال كرده و نه هيچ چيزى
بر اينها اضافه كرده است. گفته همينها را بياور، فقط در كنار آنها مسلك اسلام را
بگذار. هيچ چيز ديگرى جز همينها درباره رهبرى در اسلام نيست، فقط يك مسلك به آن
مىافزايد.
رفقاى عزيز، هر كارى كه مىكنيد، از هر قبيل كه باشد، اگر مىخواهيد كار رشديافته
و ثمربخشى باشد، حتما بايد در آن رهبرى باشد؛ با اين مفاد و معنايى كه عرض كردم. هر
كار اجتماعى را مشروط مىكنيم به رهبرى؛ با اين اصول و معيارهايى كه عرض شد. هر كار
جمعى كه مىكنيد: تحقيق، تأليف، كار مطبوعاتى، كار اقتصادى، كار فرهنگى، كار سياسى،
كار نظامى، هر كارى مىخواهد باشد، اينها بايد با رهبرى و با توجه به معيارهايى كه
امشب عرض شد همراه باشد. اميدوارم اگر از اين به بعد در بحثها به مسأله رهبرى اشاره
كردم، مفهومى نسبتا روشن و مشخص در ذهن دوستان بماند تا ارتباط مطلبى كه در آن از
رهبرى نام برده مىشود با رهبرى به اين معنا، در برداشت دوستان منعكس گردد.
انتخاب رهبرى
(عدم جواز تقليد در مسائل اعتقادى) (19)
اعتقاد به پيامبرى پيامبران، اعتقاد به پيامبرى پيامبر اسلام، اعتقاد به اينكه
قرآن كلام و وحى خداست، اعتقاد به امامت، اعتقاد به امام، شناخت امامهايى كه از
جانب پيغمبر يا از جانب ائمه يكى پس از ديگرى براى رهبرى مسلمانها منصوب و معين
شدهاند، اعتقاد به معاد، همگى از جمله اعتقادهايى هستند كه هر مسلمانى با تحقيق
خود مىتواند بر آنها دست يابد. راه تحقيق درباره اين مسائل، پيچيده و مشكل نيست.
با پيدا كردن اين اعتقادات از طريق تحقيق شخصى و نتيجهگيرى از تفكر و انديشه و
تفحص شخصى، مسلمان راه خود را پيدا مىكند. از اين پس اين مسلمان، كه در نتيجه آن
عقايد به صورت يك انسان متعهد در آمده، مىخواهد ببيند تعهداتش چيست. مسلمان در
زمينه شناخت اين تعهدات و اصولا هر جا پاى مسأله اعتقادى به ميان بيايد، بايد خودش
تحقيق كند. از كسى نمىتواند بپرسد. البته به عنوان معلم مىتواند بپرسد ولى به
عنوان مقلد از نظر كسى نمىتواند پيروى كند.
در هيچ مسأله اعتقادى مثل شفاعت، علم امام، توانايى امام، ولايت تكوينى، خصوصيات
معاد، خصوصيات بهشت و دوزخ، خصوصيات عالم برزخ، اصل عالم برزخ، فرشتگان، خصوصيات
آنها و ساير مسايلى كه جنبه اعتقادى دارد، احدى حق تقليد از احدى را ندارد؛ حق
استفتاء ندارد؛ و حق افتاء ندارد. اين مسأله خيلى روشنتر از آن است كه فكر كنيد.
براى هر كسى كه در ميدان تحقيق اسلامى وارد باشد اين مسأله خيلى روشن است.
ولى مسائل عملى و اجرايى، مثل نحوه خواندن نماز، نحوه گرفتن روزه، انفاق كردن و
مقدار و شرايط آن حمايت از قانون و پاسدارى از دين، امر به معروف و نهى از منكر،
نحوه حفظ حدود الله، چگونگى خلقيات و اخلاقمان به عنوان اخلاق يك مسلمان، اينكه با
چه كسى دوستى كنم و با چه كسى دوستى نكنم، با چه كسى حالت قهرآلود داشته باشم، به
چه كسى بپيوندم، در كجا چه بگويم و كجا چه بكنم، در اين مسائل عملى است كه اگر هر
مسلمانى شخصا بخواهد تحقيق كند راه تحقيق باز است و به روى هيچ كس بسته نيست، اما
طولانى است و كار ساده و آسانى هم نيست.
ما در اينجا همچون مسيحيت نمىگوييم كه روح القدس از طريق حواريون و به خصوص از
طريق پطروس، در پاپها يكى پس از ديگرى حلول كرده و پاپ اگر حق اظهار نظر درباره
مسائل را دارد به دليل حلول روح القدس در اوست و بنده هم كه دسترسى به روح القدس
ندارم. شما هم كه نداريد، حق اظهار نظر نداريم. چنين چيزى در اسلام و تشيع نداريم.
هر انسانى كه بتواند فراغت كافى داشته باشد، تحصيل كند، مطالعه كند، قرآنشناس،
حديثشناس، تاريخشناس باشد و در رشتههاى گوناگونى كه به اين سه شناخت مربوط
مىشود بتواند در مورد مسائل در حد يك صاحب نظر كار بكند، مىتواند به آنچه خودش
مىيابد و به نتيجههايى كه خودش از تحقيقش مىگيرد عمل كند و اگر صاحبنظر
برجستهاى شد، اگر صاحبنظر در جه اول شد، ديگران هم مىتوانند نظر او را به حساب
بياورند و از او تقليد كنند و به آن نظر عمل كنند، هر كه مىخواهد باشد. پس مسأله
مرجعيت تقليد، مسأله صاحب نظرى و صاحب فتوايى، همان طور كه همه مىدانيد، هرگز در
اختيار هيچ فرد يا گروه معين يا طبقه معينى نبوده است. چه بسا يك طلبه ساده دهاتى و
روستايى كه از كنج فلان روستا به حوزه آمده، سى سال ديگر بشود مرجع تقليد عصر.
اتفاقا بيشتر مراجع تقليد در اين دورههاى اخير از روستاها برخاستهاند؛ چون
جوانهاى زحمتكش و پاكدلى بودهاند و پشتكار داشتهاند و با مشقتها و محروميتهاى
دوران ممتد تحصيل و تحقيق ساختهاند. هر كس، از هر جا، حتى يك بانوى مسلمان، يك
خانم مسلمان، اگر فراغت داشته باشد، اگر آمادگى داشته باشد، حق دارد در رشتههاى
متناسب و لازم براى شناخت اسلام از كتاب و سنت تحصيل كند، مطالعه پىگير داشته
باشد، تحقيق كند، به مرحله صاحب نظرى و اجتهاد برسد و به آنچه خودش به آن مىرسد
عمل كند. اينها از مسائل خيلى روشنى است كه در رسالههاى عمليه هم هست.
حالا دوست ما سؤال كرده كه ما اگر بخاهيم قرآن را بفهميم، راه چندان طولانى نيست.
ولى شما يك زمينه و يك منبع بس گسترده و بس ناسره و ناخالص به نام حديث و سنت در
كنار كتاب و قرآن گذاشتهايد و كار را مشكل كردهايد. من عين عبارت سؤال را
مىخوانم. اگر در تمام مسائل بخواهيم يك زمينه به اسم روايت و حديث داشته باشيم، پس
ادعاى اينكه قرآن يك كتاب كامل است نداريم. انتقادى است بر اينكه ما در شناخت
تعاليم اسلام همه جا از كتاب و سنت با هم ياد مىكنيم. به نظر دوستان، اين انتقاد
تا چه حد وارد است؟ توضيح بايد داد. چماق بلند نكنيد! بايد توضيح روشن و كافى
بدهيد. بايد روشنگرى كنيد، نه اينكه چماق برداريد! بسيار خوب، فقط رأى داديد كه
وارد است. بد نيست آقاى اسلامى چند كلمهاى براى ما توضيح بدهند كه چرا وارد
نيست؟... (20)
متشكرم. شايد عدهاى از دوستان، بخصوص خواهران عزيزمان، پاسخ آقاى اسلامى را
نشنيدند. براى اينكه دوستانى كه دورتر هستند، يا خانمها، عينا از وضع جلسه آگاه
باشند، سخنان ايشان را تكرار مىكنم و بعد توضيح مىدهم. پاسخ آقاى اسلامى اين بود
كه يك ايدئولوژى، يك سلسله كليات دارد كه اينها در يك كتاب اصلى تدوين و تنظيم
مىشود و بعد بايد به تناسب شرايط مختلف زمانى و براى تطبيق اين اصول بر نيازها
كارى صورت بگيرد. اين كار در درجه اول در صلاحيت كسانى است كه به اين ايدئولوژى در
مقام پيدايش نزديكترند. به مورد دين كه مىرسد مطلب از اين بالاتر است. در مورد
قرآن باز از اين هم بالاتر است.
در آغاز اين جلسات، حدود سه سال قبل، پيرامون قرآن فهمى و تفسير و مراحل آن در دو
يا سه جلسه بحث كرديم. بايد كليات آن بحث گفته شود. عنايت كنيد؛ ما مىخواهيم قرآن
را بفهميم. مىخواهيم همين قرآن را بفهميم. اصلا حديث چيزى جز توضيح قرآن نيست.
عترت هم چيزى جز توضيح دهندگان قرآن نيستند. مىخواهيم اين قرآن را بفهميم. اما در
چه حد مىخواهيم بفهميم؟ يك مرحله از فهم قرآن در بسيارى از آيات كارى است كه از
عهده هر شخصى كه عربى بداند، البته عربى قرآن، و با اسلوب عبارات و كلمات و
جملهبندىهاى قرآن آشنا باشد برمىآيد. اين همان بخشى است كه مربوط است به شناخت
اصول كلى تعاليم اسلام كه بنده عرض كردم هر فردى بايد شخصا روى آن كار بكند و جاى
تقليد نيست. اين كار سادهاى است و پيچيده نيست. ولى آيا شناخت يك ايدئولوژى، شناخت
يك مكتب و مسلك، به شناخت همين كليات زيربنايى منحصر و محدود مىشود، يا دايرهاى
بس گستردهتر دارد؟
شناخت مسائل تفصيلى و آگاهى بر آنها از راه قرآن، احتياج به معلومات بسيار وسيعى
دارد؛ از جمله يكى اينكه اين آيه در زمان نزولش، آن موقعى كه آمد، مردم از آن چه
فهميدند. اتفاقا سؤال بعدى اين دوست ما مثال جالبى است، عنايت كنيد به اين آيه؛ آيه
101 از سوره نساء است. من آيه 101 و 102 را عينا بدون توضيح اضافى مىخوانم و ترجمه
مىكنم؛ درست مثل اينكه يك عرب زبان بفهمد. سه آيه را عينا ترجمه مىكنم. در اين
ترجمه مقيد هستم چيزى اضافه نكنم. وقتى در زمين به راه مىافتيد و حركت مىكنيد،
براى شما مانعى نيست كه نماز را كوتاه كنيد، اگر بيم داريد كه كافران شما را
غافلگير كنند. به راستى كه كافران براى شما دشمنى آشكار بودهاند. و در آن موقع كه
تو اى پيغمبر، در ميان آنها هستى و نماز را براى آنها اقامه مىكنى، دستهاى از
آنها با تو بايستند و سلاحهاى خود را برگيرند، وقتى اينها به سجده مىروند آنها در
پشت سر اينان باشند و دستهاى ديگر كه نماز نخواندهاند بيايند و با تو نماز
بگزارند و آنها هم وسيلههاى دفاعى و سلاحهاى خود را با خود داشتهاند. كافران دوست
دارند شما از سلاحها و وسايلتان غافل شويد و يكباره بر شما هجوم برند. بله؛ اگر شما
ناراحتى و بيمارى داريد يا اشكالى از نظر باران داريد يا بيمار هستيد، مانعى ندارد
كه سلاحهايتان را زمين بگذاريد؛ اما وسايل دفاعيتان را با خود داشته باشيد. خدا
براى كافران شكنجهاى خوارىآور فراهم ساخته است. پس از آن كه نماز را به پايان
رسانديد به ياد خدا باشيد، ايستاده و نشسته و بر پهلو. و آنگاه كه آرامش يافتيد و
اطمينان، نماز را به پا داريد كه نماز بر مؤمنان فريضهاى معين و مشخص بوده است.
اين عين ترجمه آيات بود. حالا من از آن دوست عزيزى كه اين سؤال را دادهاند، اگر
تشريف دارند، سؤال مىكنم. آيه اول اين بود كه وقتى در زمين حركت مىكنيد و به راهى
مىرويد، مانعى ندارد كه نمازتان را كوتاه و مختصر كنيد، اگر مىترسيد كه كافران
شما را غافلگير كنند. سؤال: نوع كوتاه كردن اين نماز چگونه است؟ آيا اين مسأله را
از كلمات اين آيه مىشود فهميد، يا براى شناخت شكل كوتاه كردن نماز بايد به تاريخ و
سيره، يعنى همان حديث، مراجعه كرد؟ نمىدانم آن دوستمان تشريف دارند پاسخ بدهند.
(يكى از حضار:) بله!
تشريف داريد؟ بفرماييد! آيا مىشود از اين آيه فهميد كه كوتاه كردن نماز به چه شكل
است؟
(همان شخص:) از اين قسمت نمىشود!
نمىشود؛ بسيار خوب. پس اجازه بدهيد كه كنار اين آيه يك حديث بگويم. اين حديث لازم
است، نه به خاطر اينكه اين آيه كم است و كامل نيست، بلكه به خاطر اينكه اين آيه آن
روزى كه آمد، به دنبال آيه، آورنده آن مشكل كوتاه كردن نماز را همان جا بيان كرد و
ابهام و اشكالى براى شنونده در ميان نبود. ولى من امروز آيه را مستقيم از آورنده
وحى نمىگيرم تا مشكل كوتاه كردن نماز را برايم بيان كند. براى بيان شكلش بايد از
دالان طولانى تاريخ چهارده قرن عبور كنم، كه متأسفانه بعضى قسمتهاى آن هم فرو
ريخته، تا بعد به آن توضيحى كه آورنده وحى آورده برسم.
خوب، من نمازم را به چه شكل كوتاه كنم؟ در اين زمينه يك تحقيق تاريخى وسيع سر راه
يك اسلامشناس و يك مجتهد است. من وارد تفسيرش نمىشوم؛ خسته مىشويد. پس جهت اول
مشخص شد. جهت اول اين است كه چطور ما در اين مسائل احتياج به تحقيق اضافى داريم.
اينكه يك سلسله توضيحات براى شكل كارها در آن عصر بوده، كه همان حديث است، همان
سيره است، همان سنت است، همان عترت است، يك جهت از احتياج به سنت است.
حالا به جهت دوم توجه كنيد. در اين آيه آمده است: وقتى به سمتى راه مىافتيد، عيبى
ندارد كه نمازتان را كوتاه كنيد، اگر مىترسيد كه كافران شما را غافلگير كنند. شما
سؤال كرديد كه آقا، اين آيه نماز شكسته و كوتاه را براى كجا مىگويد؟ براى جايى كه
انسان نگران و بيمناك باشد از غافلگيرى دشمن. ولى شما الان آمدهايد و مىگوييد
آقا، هر كس سفر مىكند نمازش را شكسته بخواند! بسيار خوب. حالا از جنابعالى و
برادران و خواهران ديگر مىپرسم؛ شما دوستان عزيز، طرفدار تحجر در يك مكتب هستيد يا
طرفدار تحرك و كنار گذاشتن تحجر؟ خيلى روشن است. مثل اينكه جواب همه طرفدارى از
تحرك است. اين تحركى كه مىفرماييد يعنى چه؟ يا اين تحرك معنايش اين است كه اين
بيان و اين مطلب، اين قانون، اين حكم، در يك جا آمده و به مناسبت آنجا و آن موردى
كه در آن مورد آمده، يك نوع آرايشهايى در بيان قانون به همراه دارد. اول بار كه
قرار شد نماز تخفيف پيدا كند و مسلمان با آن روبرو شد كجا بود؟ جايى بود كه به جنگ
مىرفت، يا به راهى مىرفت و در آن راه نگران حمله دشمن بود. اگر مىخواست نماز را
تمام بخواند، نماز موجب پيروزى دشمن بر او مىشد، با آنكه نماز بايد عمل پيروزى من
بر دشمن باشد.
قرآن مىآيد مىگويد روح نماز در اين ايستادن و نشستن نيست. ايستادن و نشستن يكى
از اشكال نماز است. نماز شكلهاى ديگرى هم دارد. مىآيد كمى آن فكر تحجرى را از
مسلمان بگيرد و بگويد متحجر مباش! فكر نكن موقعى هم كه دارى در راه به جنگ مىروى و
دشمن مىخواهد غافلگيرت مىكند باز هم بايد چهار ركعت نماز تمام عيار بخوانى. نه!
اينجا بايد به نحوى روح نماز را حفظ كنى؛ اما شكل نماز را چه مىكنى؟ آن را تغيير
بده. پس يك قدم به سوى بيان روح قانون و شكل قانون، روح نماز و شكل نماز، حركت كرد.
خوب، اين شكل معمولى نماز مربوط به شرايط معمولى است، اما روح نماز هميشه هست.
الصلوه لا تترك بحال. روزه ممكن است از انسان ساقط بشود و بعد قضا بكند، اما نماز
هيچ وقت ساقط نمىشود، حتى اگر در آب دارى غرق مىشوى و موقع نماز است، چنانكه
زبانت را هم نمىتوانى باز كنى و بگويى الله اكبر، در دلت بگو الله اكبر. در دلت به
ياد خدا باش. همان كه در دلت به ياد خدايى نماز است. در اينجا اصلا نماز قضا هم
واجب نيست، چون عين نماز است. اين صلاه غرقى در كتابهاى فقه هست. مىگويد نماز چيزى
است بسى وسيعتر. اين شكال عادى آن است، ولى البته شكلهاى ديگرى هم دارد. اين شناخت
روح قانون از شكل اجرايى خاص، كار كيست؟ آيا اين را هر كسى كه با اين آيه روبرو
مىشود مىتواند درك كند يا نه؟ آيا درك اين مسأله جز از طريق آورنده وحى از طريقى
ديگر ممكن است؟ اين هم مسير دوم براى اثبات نياز به سنت. اگر سنت نباشد ما در
مسلمانى دچار تحجر مىشويم. گسترش لازم در تعاليم براى شرايط نو در پرتو سنت انجام
مىشود. خود آيه آمد و گفت اگر ترسيدى نماز را كوتاه كن؛ سنت مىآيد وسيعترش مىكند
و مىگويد اگر غرق هم مىشوى در آب هم نمازت را كوتاه كن؛ آنقدر كوتاه كه در دلت
بگويى.
اگر بيمارى و در بستر افتادهاى و نمىتوانى تكان بخورى، مثلا چشمت را عمل
كردهاند و گفتهاند تكان نخور، همان طور خوابيده در دلت نماز بخوان؛ مثل همان غريق
نماز بخوان. اين را چه كسى مىگويد؟ سنت. كار خوبى مىكند يا كار بدى؟ كار خوبى
است. اين نشانه كمال دين است. كمال قرآن به اين نيست كه تمام جزئيات را براى تمام
شرايط و ادوار و اعصار داشته باشد، چون در اين صورت ديگر كتاب نمىشود، مىشود يك
كتابخانه! كمال قرآن به اين است كه راه تفسير را براى اهل تفسير باز گذاشته است.
اين كمال قرآن به اين است كه ما مىگوييم عترت و سنت مكمل و مفسر كتاب است نه در
مقابل آن. هر جا ديديد چيزى به نام عترت يا به نام سنت، مقابل كتاب و ضد كتاب
بودند، بدانيد نه مال عترت است نه مال سنت. ما خالف كتاب الله فاتركوه؛ هر چه را
مخالف كتاب بود دور بريزيد! اما هر چه را توضيح دهنده كتاب بود بايد بگيريم. پس به
سؤال اول و سؤال دوم، هر دو، پاسخ داديم.
(يكى از حضار:) در مورد غرق شدن، يا اين كه مسلمان نمىتواند تكان بخورد، يا
جنگيدن، كه دائما از حمله مىترسد، درست است. اما در مسافرت معمولى كه ديگر اين
حرفها نيست!
احسنتم! بسيار خوب، بنده اضافه مىكنم كه در مسافرت معمولى، در همين مسافرتهاى
معمولى، فعلا سفرهاى تفريحى را كنار مىگذاريم، در همين سفرهاى كارى كه انسان به
خاطر كار به مسافرتى مىرود و مثلا از تهران مىخواهد به كارى در قزوين برسد و از
اتوبان استفاده مىكند، در آنجا نگران هستيد كه يك روزه به كارهايتان نرسيد، يا
مىترسيد به قطار (اگر ماشين از خودتان نيست) يا به اتوبوس نرسيد. همين امروز هم كه
آدم با هواپيما مىرود، مقدارى محدوديت براى انسان وجود دارد كه در حَضَر آن
محدوديت را ندارد.
خوب، چطور است كه خِفتُم قرآن را قدرى گسترش بدهيم تا به اينجا هم برسد. من
نمىگويم مسأله چگونه است. مىخواهم بگويم ببينيد آيا خِفتُم به وسيله آن منبع
گسترش دهنده براى شرايط گوناگون مىتواند تا اينجاها بيايد؟ بله؛ اگر من باشم و
بخواهم خِفتُم را عمل كنم، مىبينم دنبالهاش مىگويد اگر مىترسيد كه كافران شما
را غافلگير كنند، اين خيلى روشن است. ولى او قرار است گسترش بدهد. در غرق شدن
مىترسيد آب به دهانتان برود. اما اين كه در قرآن نيست. آنچه قرآن مىگويد اين است
كه ان خفتم ان يفتنكم الذين كفروا. اين عبارت شامل غرق
شدن نمىشود، شامل بيمار هم نمىشود كه مىترسد اگر سرش را بلند كند بخيههاى چشمش
پاره بشود.
پس اين گسترش را به چه وسيله انجام داديم؟ به وسيله آن منبع صلاحيتدار براى گسترش
روح قانون به موارد ديگر. خيلى خوب، وقتى من به مسافرت مىروم، چهار ساعت يك جا كار
داردم، با هواپيما مىروم و برمىگردم، چهار ساعت كار دارم و مىترسم به كارم نرسم،
اگر چهار ركعت نماز را از گُرده من برداريد مىتوانم يك كار اضافى انجام بدهم؛ دستم
بازتر است.
در اينجا چه مىگوييد؟ من نمىدانم درست است، شما هم نمىدانيد؛ اما آيا آن منبع
صلاحيتدار براى تفسير اين مورد مىتوان گسترش بدهد؟ آيا اصل آيه زمينهاى براى اين
گسترش هست يا نه؟ عرض كردم حتى در سفر تفريحى و سفر معمولى؛ مىترسم به قطار نرسم؛
فرض كنيد با قطار به سفر زيارت مىرويد. اگر قرار بشود همه وضو بگيرند و همه هم
چهار ركعت نماز بخوانند، چطور مىشود؟ ميزان توقف قطار خيلى بالا مىرود. خوب، حالا
چهار تا آدم هم هستند كه كمى هم كندتر مىجنبند و مىترسند به قطار نرسند.
مىفرماييد به آنها چه بگوييم؟ بگوييم چهار ركعت نماز را كامل بخوان، يا بگوييم نه،
اين ان خفتم كه مفسر قرآن گفته، اين نگرانى تو را هم در آن سفر تفريحى يا زيارتى
شامل مىشود؟
حال، انصاف بدهيد، آيا اين نوع فقاهت و اسلامشناسى فنى هست يا نيست؟ احتياج به
پيجويى وسيع در حديث و تاريخ دارد يا نه؟ اما آيا مىفرماييد آن را كنار بگذاريم،
يا از آن طرف، مىگوييد نه، همين طور گسترشش بدهيم تا هر كس هر جورى خواست رفتار
كند؟ همان رأى و قياسى كه شيعه و ائمه ما سخت با آن مبارزه كردند. گفتند حق تفسير
براى كسانى محفوظ است كه با جمع بنديهاى گوناگون قرآن آشنا باشند. البته جمع بندى
كانال سوم است و بعدا به آن مىرسم.
(يكى از حاضران:) در مورد مسأله غرقى، شايد اين طور باشد. ولى در عين حال، دو ركعت
دوم نهايتا يك دقيق و نيم بالا يا پايين مىشود و وقت مىگيرد. اگر آدم ماشين از
خودش داشته باشد و دلواپسى هم نداشته باشد چطور؟ يا اگر به شهر مقصد رسيد و خواست
پنج يا شش روز در آنجا بماند چطور؟ چون در اين صورت ديگر نه عجلهاى دارد و نه هراس
از اينكه به كارى نرسد.
من حالا نمىخواهم وارد اين مسأله بشوم، و الا همهاش را يكى يكى برايتان بيان
مىكردم. به اين مقدارى كه شما موقع سؤال كردن از آن خِفتُم برداشت داشتيد و همين
مقدارى كه با هم تا حالا آمديم اكتفا كنيد تا به سراغ اصل مطلب برويم. اگر بخواهيم
در اين مسأله بمانيم طول مىكشد. البته من حرفى ندارم، اما اين كار كمى خلاف روال و
رويه صحيح بحث است.
(يكى از حاضران:) مسافر را آزاد بگذارند. چون رأى قطعى فقها اين است كه اگر كسى
نماز شكسته در سفر نخواند نمازش باطل است. مىشد براى نماز و روزه او را آزاد
بگذارند.
نه! ما مرز را معين مىكنيم. مىگوييم حتما دو ركعت بخوان. اگر هم خيلى دلت
مىخواهد نماز بخوانى، بايست و صد ركعت نماز مستحبى بخوان آقاى اسلامى!
(آقاى اسلامى:) من فكر مىكنم سؤال ايشان را اگر كمى تغيير بدهيم يك سؤال عمومى
مىشود. يعنى، همه اين سؤال را دارند كه با اين فرمى كه الان بيان كرديم، تقريبا
قرآن از زندگى ما كنار مىرود و دست بسته، تسليم نظريات كسانى مىشويم كه بايد
بيايند و برايمان تفسير بكنند.
در چه مسايلى؟
(آقاى اسلامى:) بنده همين را مىخواهم عرض بكنم كه مسائل و احكام و امثلا آن را از
هم جدا كنيم تا صرفا تسليم سنت نباشيم. قرآن بايد مقدارى هم در زندگى ما اثر داشته
باشد.
ما از اول جدا كرديم. گفتيم اصلا تقليد در احكام است. ما از اول همين را گفتيم. دو
يا سه جلسه است كه داريم روى اين تكيه مىكنيم كه بگوييم تقليد در مورد احكام است.
اين سؤالى است كه واقعا دوستان دارند و واقعا هم بايد آن را حل كرد. بايد در قلب
شما اين سؤال حل بشود. اصل لزوم تقليد در رسالهها هم هست. انسان نمىتواند از
مسايلى كه تقليدى نيست تقليد كند. برخى مسائل را هر انسانى شخصا بايد از همين
بحثهايى كه داريم با هم مىكنيم به روشنى دريابد، بايد برخى جاها به كارشناس مراجعه
كند. اتفاقا اين تقليدى نيست، اين هم تحقيقى است. پس آن سؤال عمومى همان سؤالى است
كه اين دو - سه جلسه داريم روى آن كار مىكنيم. قرآن از زندگى كنار نمىرود. قرآن
از شناسايى شما كنار نمىرود. قرآن از قابل استفاده بودن براى شما كنار نمىرود.
اما وقتى بخواهيد پرتو قرآن را بر آن گوشههاى دور دست بيفكنيد، كار در آنجا كارى
فنى مىشود. اگر بخواهيد در همين حد معمولى قرآن توقف كنيد، مثلا همين آيه را
بخوانيد و بفهميد، البته مقدارى برايتان قابل فهم است. اما آنچه را مىخواهيد گسترش
بدهيد، توسعه بدهيد، تحرك بدهيد، تا دين و قرآن ديناميسم داشته باشد، آنجا ديگر كار
همه كس نيست.
اين كه مىگويم كار هر كسى نيست واقعا خودتان ببينيد همين طور هست يا نه؟ اين
مثالى كه بيان كردم همين طور بود يا نه؟ آيا مثال من مىتوانست نشان بدهد كه چطور
جنبههاى فنى وسيعى در آن هست كه بايد به آن رسيد؟ اين يك نمونه. اما اگر دوستان
سؤالشان را درباره اصل مسأله نماز و نماز شكسته و خصوصيات آن مطرح مىكنند، آن را
بگذاريد كنار. من الان وارد آن نمىشوم. من مسأله را فقط در حد يك مثال توضيح دادم،
براى اينكه نشان دهم چطور يك آيه وقتى مىخواهد روى بعضى مسائل پرتو افكنى كند،
شعاع بياندازد و آنها را روشن كند، مسأله چقدر فنى مىشود.
حالا برويم سراغ آن مسأله اصلى. نوشتهاند: لطفا بفرماييد كه رهبرى چگونه انتخاب
مىشود، و آيا رهبرى تا چه حدود اختيار دارد. ضمنا بفرماييد مراجع تقليد تا چه حدود
در تعيين رهبرى مؤثر مىباشند. اينها سه سؤال جداگانه است. سؤال دوم كه رهبرى تا چه
حدود اختيار دارد سؤالى نيست كه بتوان جوابى سريع به آن داد. اين برمىگردد به بحث
مفصل حكومت در اسلام. يعنى يك سؤال جنبى نيست كه من جواب بدهم.
تعيين موضوع شأن فقيه نيست
ولى در مورد اينكه سؤال كرديد كه رهبرى چگونه انتخاب مىشود و مراجع تقليد تا چه
حدود در تعيين رهبرى مؤثر مىباشد، به اين جواب با دقت توجه فرماييد. اين جواب،
جوابى نيست كه من حتى به استناد تحقيق شخصى و استنباط و رأى خودم جواب بدهم. اين
سؤال پاسخى دارد كه به صورت نرخ شاه عباسى در فقه مطرح است؛ يعنى همه آن را قبول
دارند: تعيين موضوع شأن فقيه نيست. اين جمله را بايد ياد بگيريد. تعيين موضوع شأن
فقيه نيست. اين جمله را برايتان معنى مىكنم.
در رساله، صاحب فتوا و فقيه و مرجع تقليد فتوا مىدهد، مىگويد آب انگور را اگر
بجوشانند، قبل از آنكه دوسوم آن تبخير شود خوردنش حرام است. اين يك فتواست. اين
فتوا را سركهانداز و انگورفروش نمىتواند بدهد. اين فتوا را فقيه مىتواند بدهد.
يك فقيه ديگر هم مىتواند مقابل او بايستد و بگويد نه خير! مكروه است؛ حرام نيست.
آن بحث، بحث فقاهتى است؛ اختلاف نظر ميان دو فقيه است. بسيار خوب، اما شيرهپز يك
ظرف آب انگور را در مغازهاش مىجوشاند، يك فقيه عالم اعلم هم كه آن كنار ايستاده،
مىگويد، آهاى، حلوايى شيرهپز! از اين نخور! مىگويد، چرا آقا؟ مىگويد چون هنوز
دوثلثش تبخير نشده. مىگويد نه خير آقا، اشتباه مىفرماييد! من بهتر از شما بلدم؛
مىدانم دوثلث اين تبخير شده است. حالا شما مىفرماييد چه كنيم؟ مىفرماييد اين
شيرهپز بگويد يا مرجع تقليد من مىفرمايد كه دوثلثش تبخير نشده، و لذا نخوريم؟ آيا
نظر اين مرجع تقليد در تشخيص اينكه دو سوم آب انگور اين ديگ تبخير شده، بر نظر
شيرهپز مقدم است؟ خير! نظر آن مرجع در اين مورد با نظر ديگران تفاوتى ندارد، چون
تشخيص موضوع و تعيين موضوع ربطى به فقاهت ندارد و كار فقيه نيست.
فقيه، با استفاده از مطالعات تخصصىاش و مقام فقاهتش فتوا مىدهد و مثلا مىگويد
براى آنكه طلاق درست باشد بايد در برابر دو عادل انجام گيرد. بسيار خوب؛ شما آمديد
احمد و نقى را براى شهادت دعوت كرديد. مىگوييد اينها عادل هستند؛ مىخواهيد در
برابرشان طلاقى انجام بدهيد. مرجع تقليد از راه مىرسد مىگويد، طلاق نده! چرا؟
براى اينكه احمد عادل نيست. شما در اينجا چه مىكنيد؟ آيا مىگوييد، خوب، چون مرجع
تقليد مىگويد احمد عادل نيست، پس او ديگر عادل نيست؟ نه! مىگوييد آن مرجع احمد را
درست نمىشناسد؛ من بهتر از او احمد را مىشناسم؛ من با او معاشرت دارم و او را
عادل يافتم. اطلاعات آقا درباره خصوصيات احمد از شما كمتر است. آيا اين خدشهاى به
فقاهت آقا وارد مىآورد؟ نه! تشخيص اينكه اين آقا عادل است يا عادل نيست چه ربطى به
فقاهت دارد؟ مطالعات تخصصى فقاهتى در تشخيص اينكه اين آدم، آدم درست و راستى است
اصلا نقشى ندارد.
در اينجا فوت و فن معاشرت را بلد بودن راهگشاتر است و بهتر مىتواند به آدم نشان
بدهد كه اين آدم، آدم درستكارى است. اتفاقا سر خيلى از اين آقايان فقها، آدمهاى
ظاهر الصلاح دغل كلاه مىگذارند. فاسق واقعى خودش را به اينها عادل جا مىزند، چون
آنها كمتر در زندگى اجتماعى حضور دارند و از اين دغل بازيها كمتر خبر دارند.
بنابراين، نظر آقا در مورد عادل بودن يا فاسق بودن او با نظر مردم ديگر هيچ فرقى
ندارد و حتى گاهى هم ارزش كمترى دارد. وقتى مىگوييم ارزش نظر آقا در اين مورد كمتر
است هيچ جسارتى به مقام فقاهت آقا نيست و كمترين تزلزلى هم در مسائل مربوط تقليد و
مرجعيت و فقاهت به وجود نمىآورد.
پس تشخيص موضوع كار فقيه نيست؛ شأن فقيه نيست. يعنى فقاهت او در اين مورد دخالتى
ندارد.اين مسأله مثالهاى دم دست هم دارد. آقاى دكتر و پزشك در مطبش نسخه مىنويسد،
اما چون كمتر با شيشههاى دارو سر و كار دارد، اگر به داروخانه برود و بخواهد
دارويى را از ميان هزاران داروى موجود پيدا كند ممكن است اشتباه كند، در حالى كه
براى بچه داروساز كه هر روز پانصد نسخه مىپيچد، اين اشتباه كمتر پيش مىآيد. تشخيص
اينكه اين دارو همان دارويى است كه دكتر گفته، ربطى به دكتر ندارد. چه بسا حتى اگر
دارو را نزد پزشك ببرند خود او چون يك بار بيشتر آن را نديده يا در روزنامه درباره
آن خوانده، يا آن را در كاتولوگ ديده و فقط مىداند براى فلان چيز خوب است، اصلا آن
را نشناسد. تشخيص اينكه اين دارو آن دارويى است كه دكتر نوشته يا نه، در درجه اول
به داروشناس ربط دارد. اين مسأله ارتباط كمى با پزشك دارد.
بنابراين، اينكه سؤال فرموديد آيا مراجع تقليد تا چه حدود در تعيين رهبرى دخالت
دارند، اگر منظور از دخالت آنها اين است كه مسائل فقاهتى و ايدئولوژيك مربوط به
مسأله رهبرى را بگويند، البته دخالتشان تام و كمال است. مراجع تقليد و فقها در بيان
مسائل ايدئولوژيك درباره رهبرى تخصص دارند و بايد بگويند. لذا دخالتشان تام است.
دخالت مراجع تقليد در بيان مسائل مربوط به رهبرى تام است و تمام فن آنهاست.
اما اگر منظور اين است كه مراجع تقليد بگويند فلان كَس براى رهبرى شايسته است، نظر
آنها با نظر ديگران تفاوتى ندارد و يك رأى است در كنار آراى ديگر. چه بسا ديگرانى
باشند كه اطلاعات آنها و نظر آنها از خود مراجع تقليد براى شناخت فردى كه داراى
صلاحيتهاى لازمى است كه خود آنها بيان كردهاند بيشتر باشد. صلاحيتها را آنها بيان
كردهاند؛ معيارها را آنها بيان كردهاند؛ اما در تشخيص اينكه اين آدم داراى آن
معيارها هست يا نه، چه بسا افراد ديگرى باشند كه فقيه نباشند و از اينها هم واردتر
باشند. اگر انسان با آنها مشورت كند بهتر مسأله را مىفهمد.
نحوه انتخاب رهبر
اما اينكه رهبر چگونه انتخاب مىشود، در اين مورد من شما را حواله مىدهم به
بخشهاى اول رسالههاى عمليه. مىخواهم هيچ بحث اضافهاى برايتان نكنم. پس، رهبر
چگونه انتخاب شود؟ پاسخ: همان گونه كه مرجع تقليد انتخاب مىشود. شما مرجع تقليدتان
را چگونه انتخاب كرديد و شناختيد؟ در اول رسالههاى عمليه آمده است كه براى شناسايى
مجتهد عادل، اعلم، آشناتر و آگاهتر به نيازهاى فقهى جامعه، يا بايد خودت وارد و
كارشناس و خبير باشى تا بتوانى انسان مجتهد را از غير مجتهد، عادل را از غير عادل،
آگاه را از غير آگاه بازشناسى و مجتهد طراز اول را از ديگران تشخيص دهى، يا اگر
خودت وارد نيستى، اما دو نفر آدم وارد درست كه به وارد بودن و درستى آنها اعتماد
كامل دارى، معرّف شدند، از آنها نظر بخواهى.
و اگر گروهى، عدهاى از افراد كه تو مىدانى آدمهايى هستند كه از روى مطالعه و دقت
و جستجو كار مىكنند، گفتند فلان مجتهد عادلتر از فلان آقاست، در اين صورت
مىتوانيد به گفته آنها اكتفا كنيد. البته شهرتى كه اطمينان آور باشد، نه شهرت
تبليغاتى نيكسونى! اين مسائل در رسالههاى عمليه هست. بنابراين، مرحله اول در
انتخاب رهبر و شناخت رهبر، بايد بدين نحو بگذرد. در مورد مرجع تقليد و مقلد مسأله
در همين جا تمام مىشود. ولى در مورد رهبر يك مرحله دوم هم هست . رهبر بايد لياقت،
آگاهى، شجاعت، توانايى، مديريت براى اداره يك ملت را داشته باشد. بنابراين، در
شناخت اين صفات براى رهبر بايد نظام و سيستمى بر مردم عرضه شود. آن شناساييهاى فردى
در اين مورد كافى نيست و به يك نظام و سيستم نياز است. آيا در اين سيستم، انتخابات
عمومى باشد؟ آيا در اين سيستم انتخابات چند درجهاى حزبى باشد؟ آيا در اين سيستم،
انتخاب به وسيله زبدگان جامعه باشد؟ انتخاب اهل حل و عقد باشد؟ اين مسأله در شرايط
مختلف، زمانهاى مختلف، جاهاى مختلف، اوضاع و احوال سياسى مختلف فرق مىكند. اما در
شرايط سالم پيشرفته جامعه اسلامى، برداشتى كه من از مجموع مطالعاتم در اين زمينه تا
اين لحظه دارم اين است كه مطمئنترين انتخاب و راه انتخاب و منطبقترين راه انتخاب
رهبرى با موازين و معيارهاى اسلامى كه تا اين لحظه مىشناسيم، براى يك امت و گروه
پيشرفته آگاه، انتخاب چند درجهاى سيستماتيك است، مشابه با انتخابات حزبى. اين
پاسخى است كه فعلا به صورت يك نظر مىدهم.
شك نيست كه توضيح و تفصيل آن احتياج به يك بحث مفصل دارد. بار ديگر تكرار مىكنم
كه در انتخاب رهبرى، يك سلسله مسائل هست كه آنها را همه بايد بفهمند، از همان طرقى
كه عرض شد؛ از قبيل صلاحيتهاى علمى، درستى، پاكى. اينها را از همان طرقى كه درباره
انتخاب مقلد در رسالههايتان هست مىتوانيد دنبال كنيد و مفيد و خوب هم هست. ضامن
جالبى هم هست براى اينكه افراد دغل در ميدان انتخاب و ليست كانديداهاى انتخابى اصلا
وارد نشوند. تا آن حد، همان معيارهايى كه در آنجا هست خوب است و عمومى است؛ چيزى
است شبيه آراى عمومى، اما قدرى ظريفتر و جالبتر. اما شناخت مديريت، تواناييها،
شجاعتها، دليريهاى بجا، رعايت شرايط گوناگون، زيركيها و...
اين ديگر با آن فرمولها به اين آسانى قابل شناخت نيست. مناسبترين راه براى شناخت
قسمتهاى ديگرى كه در رهبرى لازم است، براى شرايط پيشرفته، عبارت است از نوع انتخابى
شبيه انتخابات چند درجهاى سيستماتيك حزبى. اين هم پاسخ اين قسمت از سؤال.
نوشتهاند: لطفا مطالبى پيرامون شرايط رهبر بودن و بعد شناختن رهبر و رهبرى از جهت
مردم بيان فرماييد. در اين مورد تقريبا توضيح داديم. گمان مىكنم بحثمان را بتوانيم
در اين زمينه تا حدى يك بحث تمام شده تلقى كنيم، مگر اينكه امشب سؤالات ديگرى هم
برسد.
نقش ايمان رهبر به
ايدئولوژى خويش
آيات آخر سوره بقره، آيههاى 285 و 286، مىگويد:
پيامبر به آنچه از جانب خداوندگارش بر او فرد فرستاد شده ايمان دارد؛ مؤمنان هم هر
يك به خدا، به فرشتگانش، به كتابهايش، به پيغمبراش ايمان دارند و مىگويند ما ميان
هيچ يك از پيامبران او فرق نمىگذاريم؛ آنها مىگويند، شنيديم و اطاعت كرديم؛
خداوندا! مغفرت و آمرزش تو را مىطلبيم و بازگشت به سوى توست! خداوند هيچ كس را جز
در حدود توانايىاش به كارى مكلف نمىكند؛ آنچه به دست آورده به سود اوست، آنچه را
به سود اوست، خود به دست آورده و آنچه را هم به زيان اوست، خود به دست آورده؛ بار
خداوندا! اگر فراموش كرديم و دچار فراموشى شديم، اگر خطا و لغزشى از ما سر زد، ما
را مورد مؤاخذه قرار مده! خداوندا! بر ما بارى سنگين منه، همچنان كه بر كسانى كه
پيش از ما بودند نهادى؛ خداوندا! آنچه توانايى آن را نداريم بر دوش ما منه! از ما
در گذر، گناه ما را ببخش! ما را مشمول رحمتت قرار ده! تويى سالار ما و پشت و پناه
ما؛ پس ما را بر گروه كافران يارى ده.
آيه با اين جمله شروع مىشود آمن الرسول بما انزل عليه من ربه؛
اين پيامبر به آنچه از جانب خداوند به سويش فرستاده شده ايمان دارد. توضيح داديم كه
ايمان رهبر به ايدئولوژىاش، به راهش، به مسيرش، به رسالتش، چه نقشها دارد. مقدارى
از بحث را هفته پيش توضيح دادم. بخشى از نقس ايمان رهبر را امشب فشرده بازگو
مىكنم. طبق قولى كه دادم، يك يا دو مورد از نصوص محققين غير مسلمان تاريخ را هم
آوردهام تا براى شما معنا كنم.
قبلا عرض كردم كه ايمان پيغمبر به رسالت خودش، از نظر مبارزه با شبهاتى كه درباره
آيين پيغمبر اسلام و نبوت و رسالت او در زمان خودش از طرف مخالفان پخش و ايجاد
مىشد چقدر مؤثر بود. اين اثر حتى تا زمان ما هم باقى است و همچنان هم باقى خواهد
ماند. امشب مىخواهم اين نكته را اضافه كنم كه در نهضتها دو عامل مىتواند خيلى اثر
كند و تا اعماق جان پيروان يك نهضت پيش برود و پيوند ميان آنها و آن نهضت و رهبرى
نهضت را به صورت روزافزون محكم كند: يكى ايمان رهبر و رهبرى به ايدئولوژىاش، به خط
مشىاش، به طرحش، به نقشهاش، به كارش. مردم ممكن است دنبال رهبران متزلزل راه
بيفتند، اما اين دنباله روى دوام ندارد. مردم رهبر را از آهنگ صدايش، از طرز القاى
مطلبش، از نوشتهاش، از عملش، از رفتارش، از سيمايش، و بالاتر از همه از
موضعگيرىاش در برخورد با مشكلات و عبور از عقبهها و گردنههاى يك نهضت، در مواجه
شدنش با سيمهاى خاردار حامل الكتريسته، مىشناسند. در آنجاهاست كه پيروان مىبينند
و لمس مىكنند كه آيا رهبر به كار خودش مؤمن است يا نه. اگر آنجاها، در آن سختيها و
دشواريها، از او ايمان قاطع ديدند، با دل و جان دنبال او مىروند و نمىايستند. همه
را نمىگويم. آنهايى را مىگويم كه استعداد و لياقت اين پيروى را دارند؛ آنهايى كه
صفايى دارند، آنهايى كه خودشان در جستجوى چنين ميدانهاى فداكارى هستند. ايمان رهبر
كه در تمام حركات او، در سيماى او، در سيماى زندگى او و به خصوص در موقع برخورد با
مشكلات، به آسانى تجلى مىكند و نزديكانش خوب مىتوانند اين جلوه ايمان را درك
مىكند، نقشى عجيب و مؤثر در محكم كردن پيوند ميان اعضاى شركت كننده در يك جنبش با
آن جنبش و رهبرى آن جنبش دارد. كمتر چيز ديگرى مىتواند اين نقش را به عهده بگيرد.
رهبران نهضتهايى كه اول خيلى قرص و محكم حرف مىزنند اما تا به هچل مىافتند
توبهنامه مىنويسند، معلوم است كه پيروها دنبال اينها نمىروند.
جملهاى كه محور و شعار اين بحث ما و همه بحثهاست اين است كه ايمان رهبر كه در قلب
اوست، در نهاد اوست، در باطن اوست، در خمير اوست، در صحنههايى از زندگى، از لابلاى
سخنش، عملش، چهرهاش، اندامش، همه چيزش، پرتو مىافكند؛ مثل اينكه يك چراغ نورانى
اينجا باشد و دور و بر او يك سلسله پردهها و زنجيرها آويخته باشند، وقتى چراغها را
روشن مىكنى، از لابلاى هر سوراخى از اين پردهها و زنجيرها يك شعاع نور بيرون
مىتابد. اين اشعه تابنده پرجاذبه كه از نگاه چشمش، از آهنگ سخنش، از سيمايش، از
برخوردش، از عملش فرامىتابد و بيرون مىآيد، درست در اعماق قلب گيرنده پيروان
جاگير مىشود و آن را به يك كانون ايمان تبديل مىكند. فكر مىكنم اين مطلب كاملا
براى شما ملموس باشد. بنابراين، نقش ايمان رهبر به راهش، به كارش، به ايدهاش، اصلا
نقشى خلاق و ايمانساز است.او ايمانى دارد و ايمان آفرين است. و لذا،
آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المؤمنون كل آمن بالله. مثل اينكه درست
با ترتيب ذكر شده! ايمان مؤمنان فروغى است از ايمان پيامبر كه بر قلب آنها تابيده
است. و من به رفقا مكرر اين را به صورت فردى يا جمعى گفتهام؛ بر حسب شناختى كه خود
من از زندگى انسان دارم. اين جمله را گوش كنيد، اما بحث مفصل تحليلى را دربارهاش
امشب از من توقع نداشته باشيد، چون بحثى است قدرى فنىتر. اين را براى كسانى
مىگويم كه ممكن است شعاعهاى اين بحث به ذهنشان بتابد. گاهى ما جملههايى مىگوييم
كه سؤال آور است. رفقا هم انتظار نداشته باشند كه غذاى راحت الحلقوم فكرى تحويلشان
بدهيم.
طرح جملههاى سؤال آور عيبى ندارد. شما را برمىانگيزد تا بعد تحقيق كنيد. به رفقا
عرض كردهام كه بر حسب آنچه از ميان عوامل گسترش دهنده ايمان مىشناسم، هيچ عاملى
را از نظر قدرت و وسعت ميدان اثر به اندازه ايمان رهبر و بعد هم كادرهاى متصل به او
نشناختهام. استدلال قوى و مطالب متقن البته ايمان آور است، اما بعد و برد اثرش به
اندازه آن ايمان راستين تابنده و فروغ دارى كه از قلب كانون و كانون قلب رهبر فرا
مىتابد نيست. لذا گاهى مىبينيد حتى يك رهبر كه مؤمن به راه خود است ولى راهش غلط
است، موجى در تاريخ و در اجتماع ايجاد مىكند كه يك رهبر داراى تفكر صحيح اما فاقد
آن ايمان تابنده، قدرت ايجاد چنان موجى را ندارد. شما خيلى راحت مىتوانيد در تاريخ
معاصر اين سى - چهل سال اخير مطالعه كنيد و نمونه هايى از اين چيزى را كه عرض كردم
بيابيد. فكر نكنيد كه فقط در جامعه مردم ساده كمخبر چنين حالتى وجود دارد. نقش
ايمان و فروغ ايمان، در تمام جامعه هايى كه مىشناسم قابل شناخت و قابل لمس است.
همه جا مسأله اين طور است. اصلا خاصيت ايمان اين است كه يك مغناطيس نيرومندى است كه
چيزى را به نيرومندى او از نظر سازندگى نمىشناسم. بنابراين، يك عامل، بلكه عامل
مهم در موفقيت يك نهضت، ايمان رهبر آن نهضت است؛ ايمانى كه قاطع، با فروغ و تابنده
باشد. لذا آيه مىگويد، آمن الرسول بما انزل اليه من ربه.
عامل دومى هم در موفقيت يك نهضت وجود دارد كه آن هم خيلى ايمانآور است: بينش درست
رهبر نهضت در برخورد با حوادث، تفسير وقايع و تدارك و آمادگى براى برخورد با آن
وقايع مىباشد. نهرو در كتاب انديشههاى نهرو، كه چند مصاحبه است، در يكى از
مصاحبهها مىگويد ما نسبت به رهبرمان گاندى تجربه جالبى به دست آورده بوديم. اين
تجربه سبب شده بود كه از يك مرحله سست ايمانى نسبت به او به يك مرحله ايمان محكم
نسبت به او اوج بگيريم و ترقى كنيم. نهرو مىگويد، در اوايل نهضت هند، گاندى در
جلسه مركزى كه عدهاى از ما شركت داشتيم، شركت داشته و پيشنهاد يك اقدام سياسى وسيع
را از طرف مردم هند عنوان كرد. همه اعضاى آنجلسه، كه در واقع اعضاى كميته مركزى
نهضت بودند، با نظر گاندى مخالف بودند؛ يا مخالف يا لااقل مردّد. گاندى يك طرف بود
و همه ما يك طرف. يا رأى ممتنع داشتيم يا رأى مخالف. فقط خودش رأى موافق داشت. طبق
آن شيوه دموكرات مآبانه نهضت هند، بايد از اجزاى تصميم گاندى خوددارى مىشد و
تصميمى را كه اكثريت ما طرفدار آن بود و نقطه مقابل تصميم او بود مىگفتيم و اعلام
مىكرديم. اما به هر حال چه جور شد كه فكر كردند مثلا يك بار حرف گاندى را گوش
كنند. نهرو مىگويد ما بنا گذاشتيم كه حرف گاندى را بپذيريم و ببينيم چه مىشود.
بنابراين، همان تصميمى را كه گاندى اتخاذ كرده بود به مردم هند ابلاغ كرديم و عمل
شد. بعد معلوم شد كه گاندى درست فكر مىكرده و همه ما اشتباه مىكرديم! نهرو
مىگويد، با اين پيش آمد ما يك نوع تزلزل نسبت به آراء و قدرت بينش و شناخت خودمان
و يك نوع احترام و گرايش قلبى و يك نوع خضوع در برابر بينش و شناخت گاندى پيدا
كرديم. او مىگويد، اين حادثه چند بار در رهبرى نهضت هند پيش آمد و هر بار كه اين
حادثه تكرار مىشد بر ايمان ما به درست انديشى و رهبرى صحيح گاندى در اين نهضت
افزوده مىشد، تا جايى كه آرام آرام به جايى رسيده بوديم كه اگر گاندى نظرى مىداد
ديگر ياراى ايستادن در برابر نظر او نداشتيم. اين يك عامل طبيعى است. وقتى رأى رهبر
از نظر بينش اجتماعى و قدرت تفسير وقايع و برخورد با وقايع و واقعگرايى و
واقعبينى در شناخت حوادث و علل آنها و كيفيت درمان آنها، به صورت يك تجربه مكرر
براى پيروان درآمد، آنها با هر فرمان او كه صادر شود با حرارت و گرماى بيشترى به
حركت در مىآيند. اين طبيعى است.
در حدود مطالعات تاريخى كه من دارم - البته فن من تاريخ نيست، من به مناسبت فن
خودم كه اسلامشناسى است يك مقدار قابل ملاحظهاى با تاريخ سروكار داشتهام - و در
حدود اطلاعات من در تايخ جنبشهاى سياسى دنيا، اعم از جنبشهاى خوب يا بد، از جنبش
مغول و تيمور بگيريد تا جنبش ناپلئون و انقلاب كبير فرانسه تا جنبشهاى بعدى تا
جنبشهاى محلى در ايران خودمان در دورههاى مختلف، در اين ميدان تاريخى كه من
مطالعه دارم، رهبرى كه از نظر موفقيت در شناخت حوادث سياسى زمانش و اتخاذ تدبير
مناسب در برابر آن حوادث، همپايه پيغمبر اسلام باشد نمىشناسم. نبوت و رسالت را
نمىگويم. پيغمبر را در مقام يك رهبر اجتماعى مقايسه كنيم با رهبران ديگر دنيا؛
كسانى كه در حد پيغمبر دفعات موفقيتشان و آمار موفقيتشان به اين بالايى باشد
نمىشناسم. پيغمبر بيست و سه سال در نهضتش تلاش كرد و حركت كرد و رهبرى كرد.
در اين سالها، حوادث گوناگون، برخوردهاى جنگى، برخوردهاى گوناگون داشته؛ با موافق،
با مخالف، صلح داشته، جنگ داشته، قرارداد سياسى داشته، بخشيدن و عفو و گذشت داشته،
كشتن داشته، يك جا فرمان داده بكشيد، يا خودش يا با حكميت يك داور آمدند يك گروه
مخاصم را يكجا نابود كردند، همه اين موارد را داشته و در جمع، با اين همه نوسان،
ميزان اصابه نظر و مطابقت نظرش با واقع آن قدر بالاست كه مشابهش را در ميان رهبران
نهضتهاى ديگر و جنبشهاى سياسى و نظامى ديگر سراغ نداريم. اين هم يك عاملى بود كه در
ميان مسلمانها سخت ايجاد ايمان مىكرد و آنها را از اعماق دل و جان با پيغمبر و
رهبرى پيوند مىزد.
گاهى مىبيندى كه شما به يك رهبر از نظر ايمانش، تقوايش، عملش ايمان داريد، اما از
نظر رهبرى سياسى چهار بار كه فرمان و رهبرىاش خطا در بيايد ديگر دفعه پنجم آماده
اجراى فرمان او نيستيد؛ با همه علاقهاى كه به او داريد، با همه عشقى كه به او
داريد، با همه قداستى كه براى او قائليد ديگر آماده اجراى فرمانش نيستيد. يعنى خود
به خود پاها مىلنگد. اين طبيعى است. اين را به عنوان مكمل بحث عرض كردم، و الا
تكيه عرض من روى همان آمن الرسول بما انزل عليه من ربه
بود. بنابراين، يكى از آثار پرارزش ايمان پيغمبر و ايمان رهبر عبارت است از ايمان
ارزندهاى كه از طريق تابش فروغ و شعاع درخشان و نافذ ايمان رهبر بر قلب پيروان به
وجود مىآيد و آنها را به رهبر و رهبرى و نهضت سخت مىپيوند.
كتابى كه در دست من است كتابى است به نام تاريخ قرآن. نويسنده كتاب، تئودور
نولدكه، از اسلام شناسان معروف دنياست كه حدود شصت سال قبل درگذشته است (21).
روى كتاب او بعدا سه نفر ديگر از اسلام شناسان معروف دنيا كار كردند و آن را با
اضافات و تحقيقات تازهاى براى چاپ آماده كردندهاند. اين تحقيقات تازه حدود بيست و
هفت - هشت سال طول كشيد. دست به دست گشت و بعدا چاپ شد. اين نسخهاى كه دست من است
چاپ دوم اين كار جديد است كه حدود ده - دوازده سال قبل چاپ شد. در اين متنى كه آن
اسلام شناسهاى بعدى هم روى آن كار كردهاند اين عبارت را مىبينيم كه من ترجمهاش
را مىخوانم. هر قدر انسان بهترين زندگىنامههايى را كه درباره زندگى پيغمبر نوشته
شده و بهترين منبع و مأخذى را كه براى شناخت روح پيغمبر در اختيار ماست، منبعى
تحريف ناشده يعنى قرآن را بشناسد و مطالعه كند، به همان اندازه به اين نكته ايمان
مىآورد كه محمد (صلىاللهعليهوآله) قلبا به حقانيت دعوتش ايمان داشت. ايمان داشت
كه بايد بت پرستى نارواى اعراب را از بين ببرد و به جاى آن، دينى سعادت بخش جايگزين
كند. اين تعبيرى بود كه از صفحه سوم تاريخ قرآن نولدكه، چاپ سال 1961، يعنى سيزده
سال قبل، براى شما نقل كردم. تعبير دوم از صفحه 6 جلد اول است (چون در 3 جلد است و
هر جلد جداگانه صفحه گذارى شده است.) مسأله مهم اين است كه پيامبر اسلام تا آخرين
نفسش در راه خدايش و در راه سعادت بخشى به قومش پايدار ماند. بالاتر از اين، در راه
سعادتبخشى به همه بشريت از خود شوق و حرارت نشان داد و يقين محكم به رسالت الهى
خويشتن را هرگز از دست نداد. اين هم ترجمه دقيق اين بخش از نوشته اينهاست.
پس وقتى مىگوييم، آمن الرسول بما انزل اليه من ربه،
براى يك مسلمان يك مسأله ايمانى است و علمى، هر دو، ولى براى يك غير مسلمان كه صرفا
از ديدگاه بحث و تحقيق تاريخ در اين زمينه كار مىكند فقط يك مسأله علمى است.
درباره اين مسأله علمى ببينيد با چه عبارات محكمى اظهار نظر مىكند. آيا از اين
محكمتر عبارتى داريم؟ اين از بزرگترين امتيازات اسلام است كه اين بخش از زندگى
رهبرش آنقدر از نظر تاريخى روشن است كه به يك محقق تاريخى، كه شايد اصلا به خدا هم
ايمان ندارد، امكان مىدهد تا درباره اين بخش از مختصات و نقطههاى برجسته پيغمبر
اسلام با اين قاطعيت حرف بزند. ملاحظه كرديد كه قاطع بود. نه اگر داشت، نه شايد
داشت، نه به احتمال قوى داشت، و نه به احتمال نود و پنج درصد داشت. اتفاقا براى
كسانى كه با اصل لغت كتاب آشنايى داشته باشند آن ظرافتهاى قاطعيت بيش از آن است كه
در عبارت من بود. من خواستم امانت را رعايت كنم و در ترجمه اندكى كمتر تحويل دادم،
ولى بيشتر تحويل ندادم. اين آنچه بود كه درباره آمن الرسول بخش اول آيه بايد
مىگفتيم.