ولايت، رهبرى، روحانيت

شهيد آيت الله دكتر سيد محمد حسينى بهشتى‏(ره)

- ۳ -


ويژگيهاى نهضت پيامبر اسلام‏

من در بحثهاى اجتماعى مكررا اين نكته را به دوستان ياد آورى كرده‏ام كه در ميان نهضتهاى انقلابى جامعه ساز دنيا، در كل تاريخ بشريت تا امروز، تنها نهضتى كه آغاز و رهبرى و جامعه سازى‏اش به دست يك نفر انجام گرفته نهضت مقدس اسلام است. نهضتى كه يك ايدئولوژى و ايده جديدى را عرضه كند و رهبر عرضه كننده‏اش موفق شود كه عناصر سازنده جامعه را در طول دوران پررنج قبل از در دست گرفتن قدرت (يعنى دوران مكه) بسازد و بعد با كمك آنها مدينه فاضله اسلامى‏اش را كه بر اساس نظام جديد عقيده و عمل ساخته شده به وجود بياورد و خودش شاهد به وجود آمدن آن جامعه باشد نه پيش از اسلام چنين نهضتى سراغ داريم و نه بعد از اسلام.

حتى در اين نهضتهاى مادى اجتماعى اقتصادى كه خواستار عدالت اقتصادى و اجتماعى بودند و در قرنهاى اخير در دنيا موفق شدند جامعه‏اى را بر مبناى نظام خود بسازند، شروع كننده يكى بود، عرضه كننده ايدئولوژى كس ديگرى بود، دنبال كننده كس ديگرى بود، و سازنده جامعه هم شخصى ديگر.

اين يكى از نقطه‏هاى برجسته تاريخ اسلام است كه نشان مى‏دهد چطور نهضت اسلام به سرچشمه فوق بشرى وحى مربوط بوده و از نيروى غيبى، امداد گرفته است. يك چنين جامعه نمونه‏اى - كه حتى با توجه به زمانى كه براى ساختنش به كار رفته تا امروز هم نمونه دومى ندارد - با مرگ رهبر و پيشواى الهى‏اش در معرض خطر قرار مى‏گيرد. بعضى‏ها مى‏پرسند، مگر پيغمبر نتوانست اين مسلمانها را درست بار بياورد؟ مگر پيغمبر نتوانسته بود آن قدر آدم حسابى تربيت كند كه پس از مرگش نگران جامعه نو ساخته اسلام نباشد؟ اين سؤال را مكرر از من كرده‏اند. قبل از اين كه به اين سؤال پاسخ بدهم نكته‏اى را عرض مى‏كنم.

ما گاه در فهماندن مطالب به مثال‏هاى زنده و دم دست نياز داريم. براى آن بخش از مطالب اسلامى كه جنبه اجتماعى و جامعه سازى دارد، من تنها مثال دم دستى را كه در عصر تاريخ و رشد تاريخ قرار دارد و مى‏توانم به كار ببرم جامعه‏هاى سوسياليستى دنيا هستند. علتش اين است كه در جهان، غير از جامعه و امت اسلام جامعه‏اى كه بر مبناى ايده و عقيده ساخته شده باشد، نداريم.

مسيحيان دنيا در اعتقاد به حضرت مسيح، سلام الله عليه، مشتركند، كليسا هم مى‏روند، مراسمى هم به جا مى‏آورند، اما جامعه مسيحيان دنيا هرگز يك واحد سياسى نبوده است. حتى در دوران اقتدار پاپها در قرون وسطى، در دنيا سرزمينهاى ميسحى نشينى وجود داشت كه از قلمرو قدرت سياسى پاپ بيرون بود. در دنيا جامعه مسيحيتى به صورت جامعه يكپارچه‏اى كه وحدت سياسى و حكومتى و ادارى داشته باشد سراغ نداريم.

پس اگر من بخواهم براى فهماندن مطالب مربوط به اسلام در مسائل اجتماعى از جامعه مسيحيت، ولو در تاريخ بسيار دور، مثال بياورم، به اشتباه مى‏افتيد. جامعه‏هاى ديگر هم به همين ترتيب. ما تنها در اين قرن اخير يك جامعه را مى‏شناسيم كه سيزده قرن پس از اسلام توانست از نظر ساختن يك جامعه ايدئولوژيك، و فقط از يك نظر، كارى مشابه اسلام انجام بدهد.

اينها البته از جنبه‏هاى فراوانى با هم تفاوت دارند. آن جامعه خداپرستى است و اين جامعه ماديگرى است. آن جامعه‏اى است كه ارزش بالا را به فضيلت و تقوا مى‏دهد، هر چند تأثير و نقش اقتصاد را مى‏پذيرد، و اين جامعه‏اى است كه نقش اول را به پول و نيازهاى اقتصادى مى‏دهد، هر چند منكر همه فضيلتها نمى‏شود. اينها با هم خيلى فرق دارند. اما از اين يك نظر، يعنى از نظر اينكه نمونه يك جامعه ايدئولوژيك‏اند، در تاريخ بشريت نمونه دوم براى جامعه اسلامى همين جامعه‏هاى سوسياليستى است.

همان طور كه دوستان مى‏دانند، مسلك سوسياليستى توأم با منطق ديالكتيكى به وسيله ماركس و بعد با همكارى انگلس، در نيمه دوم قرن نوزدهم، يعنى در حدود صد و بيست سال پيش، در اروپا عرضه شد. سالها گذشت و پس از تقريبا هفتاد سال در سرزمين شوروى چنين جامعه‏اى به دست لنين و همكارانش ساخته شد. در اين جامعه سوسياليستى كه مردم بايد بر اساس ايمان و سوسياليسم لنين، جامعه را نگهدارى كنند، در عصرى كه موجبات و وسائل تعليم و تربيت صدها بار نسبت به عصر اسلام پيشرفت كرده، در عصرى كه چاپ هست، نشريات هست، مدارس منظم هست، دانشكده‏ها و دانشگاهها هست، تكنيك و صنعت پيشرفته هست، در چنين عصرى ببينيم لنين كه خواسته است يك جامعه عقيدتى سوسياليستى بسازد نسبت به كار خودش چگونه مى‏نگرد.

من براى اين منظور دو نمونه از سرگذشت لنين را نقل مى‏كنم. هر دو نمونه نقل از نوشته ماكسيم گوركى است كه از معاصران لنين و رفقاى اوست. او اين نوشته را در سال مرگ لنين به عنوان يادبود وى نوشته و در همان موقع در نشريات شوروى منتشر شده است. ترجمه فارسى اين نوشته در نشريه سالگرد مرگ لنين در سال 1970، يعنى حدود يك سال و دو - سه ماه قبل، از طرف سفارت شوروى در تهران منتشر شده است. ماكسيم گوركى مى‏گويد: روزى لنين مرا به نهار دعوت كرده بود. گفت: شما را با ماهى دودى ضيافت خواهم كرد، (ماهى دودى در اقتصاد آن روز شوروى خوراكى اشرافى محسوب مى‏شده است) از حاجى ترخان فرستاده‏اند.

سپس چينى در پيشانى سقراطى افكند و چشمان خود را به سويى متوجه ساخت و چنين افزود: گويى براى ارباب خود مى‏فرستند! چكار كنم كه اين عادت را ترك كنند؟ اگر امتناع كنم و نپذيرم به ايشان برمى‏خورد. از طرف ديگر، همه در گرداگردمان گرسنه‏اند. نوبت ماهى دودى خوردن به من نمى‏رسد. از اين چه مى‏فهميد؟ عوض كردن خلقيات و آداب و افكار يك قوم، كار يك روز و دو روز و يك سال و دو سال و پنج سال نيست، حتى در نهضتهاى انقلابى. قانون خدا اين بوده كه پيغمبر بزرگوار اسلام با تأييد الهى و با اتكاى به وحى الهى، اما بر طبق سنتهاى موجود، جامعه مسلمانها را بسازد. قرار نبوده پيغمبر معجزه كند و مردم را مثل كيمياگر يكباره عوض بكند. قرآن هم همين را مى‏گويد. قرار بود مردم بر طبق همين اصول متعارف به دست پيغمبر عوض شوند. اما مگر اين كار در يك روز و دو روز انجام مى‏شود؟ مگر خم رنگرزى است كه پارچه‏اى را در آن بگذارند و بعد در بياورند و رنگ ديگر گرفته باشد! آدم سازى كار مشكلى است! آدم سازى فردى مشكل است؛ جامعه سازى صدها برابر مشكلتر از آن است، حتى در يك نهضت انقلابى.

يك نمونه ديگر نقل مى‏كنم؛ اين مطلب را هم گوركى از لنين نقل مى‏كند. در اواخر عمر لنين، در موقعى كه لنين توانسته بود زمامدار شوروى باشد. اين نقل خيلى جالب است. گوركى مى‏گويد: به ياد دارم كه وقتى سخنان ماركف را جايى خواند، مدتى با سرور و بشاشت خاطر خنديد. ماركف نوشته بود در روسيه فقط دو نفر كمونيست وجود دارد: لنين و كالانتاى. پس از آن خنده آهى كشيد و گفت، راستى عجب مرد خردمندى است! از اين چه مى‏فهميد؟ اينها قصه نيست، خبر روزنامه هم نيست. سند قطعى متقن از تاريخ يك جامعه در عصر تاريخ است و بازده يك انقلاب زير و رو كن عقيدتى و اقتصادى و اجتماعى را در قرن ما نشان مى‏دهد و مى‏گويد در اين انقلاب، با همه كوششها، آدمها به اين آسانى عوض نشده‏اند.

حالا مى‏فهميد پيغمبر اسلام، صلوات الله و سلامه عليه، نگران چيست. پيغمبر احساس مى‏كند، مى‏يابد، مى‏داند و به عنوان رهبرى الهى، دانا، تيزبين و ژرف نگر مى‏بيند كه با انقلاب اسلام عده معدودى مسلمان زبده خالص ساخته است. بقيه هم به اسلام و جامعه اسلامى آمده‏اند، نماز مسلمانى را مى‏خوانند، ماه رمضان هم روزه مى‏گيرند، حتى زكات هم مى‏دهند، حتى به ميدان جنگ و جهاد هم مى‏روند و براى اسلام شمشير هم مى‏رنند، اما آيا ساختمان درون و جسم و جان و روح و خلق و عادت آنها ساختمان خالص سره اسلامى است؟ نه! تعجب نكنيد. من نمى‏دانم آيا موفق شدم كه با اين مثال تاريخى عصرمان اين تعجب را در دوستان از بين ببرم يا باز هم موفق نشدم.اگر موفق نشدم، بگوييد تا به سراغ مثالهاى ديگرى بروم. براى خود من همين نمونه‏هاى نزديك به زمانمان بسيار روشنگر بود.

چطور پيغمبر اسلام نگران است كه اين بزرگترين ميراث را پس از او چه كسى نگهدارى خواهد كرد؟ پيغمبر به اطراف خودش نگاه مى‏كند و هر بار نگاه مى‏كند مقدم بر همه فقط يك انسان واجد شرايط مى‏باشد؛ انسانى كه اصولا از نسل انقلاب اسلام است، چون ده ساله بوده كه مسلمان شده و چند سال از همان ده سال را نيز زير دست پيغمبر بزرگ شده است و او كسى است كه چند سال قبل از بعثت را هم با خصلتهاى پيغمبر بزرگوار اسلام رشد كرده است: على.

اين انسان زبده آگاه هوشمند با فضيلت، كودك بود كه به خانه محمد رفت. دوران كودكى را در خانه پاك پيغمبر گذراند. ده ساله شد كه نهضت اسلام شروع شد. اولين مردى بود كه اسلام را پذيرفت. چه اسلام پذيرفتنى؟ خالص، مخلص، با صفا، با صميميت، بى‏دغل، بى‏طمع. نه طمع در رياست دارد، نه طمع در ثروت دارد، نه طمع در سالارى لشكر دارد. هيچ طمعى ندارد. خالص در راه خدا! شما اصلا از فرمان خدا صرف نظر كنيد، از تصميم پيغمبر صرف نظر كنيد؛ فكر كنيد كه به جاى پيغمبر، يك رهبر ديگر، جامعه‏اى را با آن خون دل ساخته بود، مى‏آمد با شما و با آنها كه با تاريخ سرنوشت اسلام آشنايى دارند و با اين حقايق اجتماعى هم كه عرض كردم آشنا هستند مشورت مى‏كرد و مى‏گفت چه كسى مى‏تواند پس از من اين ميراث را به خوبى نگه دارد و نهضت اسلام را در مسيرش نگه دارد تا منحرف شود؟ چه كسى را مى‏توانيم معرفى كنيم غير از على؟ منصف باشيد! قصه شيعه و سنى مطرح نيست.

آيه‏اى كه در آغاز سخن تلاوت كردم و بار ديگر ترجمه آن را تكرار مى‏كنم اين است: اى پيامبر، آنچه از جانب خداوندگارت بر تو وحى شده ابلاغ كن و به مردم برسان. اگر نكردى رسالتت را تمام نكرده‏اى. خدا تو را از گزند مردم نگه مى‏دارد. چه گزندى؟ آيا پيغمبر نگران بود كه اگر دست، على عليه السلام، را بگيرد و بگويد، من كنت مولاه فهذا على مولاه... مردم على را ترور كنند؟ نگرانى پيغمبر اين نبود. او چنين ترسى از مردم نداشت. پيغمبر نگرانى ديگرى داشت. از اين طرف نگران بود كه اگر على بر سر كار نيايد ميراث گرانبهايش، يعنى جامعه نوساخته و نوخاسته اسلامى، به چه سرنوشتى دچار خواهد شد، و از آن سو نگران بود كه اگر على را به فرمان خدا به زمامدارى منصوب كند عكس العمل سياسى دارد. مسأله اين است كه پيغمبر از عكس العملهاى سياسى اين امر كه ممكن بود يك بحران سياسى در مسير نهضت اسلام به وجود بياورد بيمناك بود. اين مطلب به مختصرى شرح نياز دارد.

تا زمان پيغمبر اكرم در ميحط عربستان رياست و سيادت و زمامدارى به ارث مى‏رسيد. منصبهاى گوناگون بزرگ سياسى و اجتماعى را به ارث مى‏بردند. آيا اسلام هم دينى است كه در آن منصبها به ارث برده شود؟ مثلا اگر مرجع تقليدى فوت شود مى‏گويند پسر وى مرجع تقليد است، يا آن عالم برجسته بعدى را كه اصلا صد پشت با آن آقا غريبه است مرجع تقليد مى‏دانند؟

در اسلام منصبى به ارث برده نمى‏شود. آن فرد ممتاز على است. پيغمبر پسرى ندارد تا وى را كنار بگذارد و على را بر سر كار بياورد. به محض اينكه على را سر كار بياورد تق نق‏ها شروع مى‏شود: بله، بالاخره معلوم شد كه اين همه زحمت براى چيست! براى اين است كه حالا كه پسرش نيست دامادش اين رياست و سيادت را بگيرد! و اين براى اسلام خطرناك است! اين همان است كه امام حسن عليه السلام، به خاطر آن با معاويه به هم زد و جنگيد تا مبادا چنين چيزى در جامعه اسلام مد شود.

معاويه هم صبر كرد و منتظر بود تا امام به مرگ طبيعى رحلت كند. اما ديد كه امام حسن (ع) زنده و با نشاط و شاداب است و خودش در آستانه مرگ است، لذا امام را مسموم كرد تا بتواند با قدرت، يزيد را به عنوان جانشين خود معين كند و خلافت را موروثى بكند. بعد امام حسين، عليه السلام، نهضت كربلا را اول بار با اين شعار آغاز كرد. مسأله مهم است.اين قدر مهم است كه امام حسين، سيدالشهداء، سلام الله عليه، با خاندان و يارانش بايد در اين راه شهيد بشوند. مسأله شوخى نيست! پيغمبر نمى‏خواست چنين مهرى به اسلام زده شود. اين مطلبى كه نقل مى‏كنم استنباط نيست. اجازه دهيد آن را از تاريخ نقل كنم. در تفسير همين آيه‏اى كه تلاوت شد، مفسر بزرگ شيعه، مرحوم علامه طبرسى، كه از بزرگان علما و مفسرين شيعه در قرن ششم است، مى‏گويد در شأن نزول اين آيه اقوال مختلفى هست. بعد مى‏گويد: و روى العياشى فى تفسيره باسناده عن بن ابى عمير عن بن اذينه عن الكلبى عن ابى صالح عن ابن عباس و جابر بن عبدالله، قالا: امر الله محمدا صلى الله عليه و آله و سلم، ان ينصب عليا عليه السلام للناس. فيخبرهم بولايته. فتخوف رسول الله، صلى الله عليه و آله و سلم ان يقولوا: حابى بن عمه و ان يطعنوا فى ذلك عليه فا وحى الله اليه هذه الايه، فقام بولايته يوم غدير خم‏ (11).

نص را نقل كردم، چون مى‏بينم نوار هست و دوست دارم اين نصوص به يادگار بماند. مى‏گويد، عياشى در تفسيرش با سندش از اين روايت نقل مى‏كند: از عبدالله بن عباس و جابر بن عباس و جابر بن عبدالله انصارى، كه هر دو از صحابه بزرگوار پيغمبر هستند. گفتند، خدا به پيغمبر اسلام فرمان داد كه على را براى مردم به جانشينى بگمارد و به آنها اصلاع دهد كه على مولاى آنهاست. پيغمبر خدا نگران شد كه بگويند رياست هم به پسر عمويش به ارث رسيد و به اين وسيله در اسلام طعنه زنند. خدا اين آيه را به او وحى فرمود كه اى پيغمبر، نگران مباش! خدا پس از اين اعلام، جامعه اسلامى را از گزند اين طعنه مصون خواهد داشت.

براى اينكه دوستان توجه كنند كه نه فقط علماى شيعه شأن نزول اين آيه را در مورد داستان غدير ذكر كرده‏اند، بلكه علماى معروف سنت و جماعت هم همين مطلب را گفته‏اند، سخنى را از امام فخر رازى كه از علماى بزرگ سنى و اشعرى قرن ششم است نقل مى‏كنم.

او در تفسير كبيرش در تفسير اين آيه مى‏گويد، در شأن نزول اين آيه ده نوع سخن گفته شده است... العاشر: نزلت الآيه فى فضل على بن ابيطالب عليه السلام، و لما نزلت هذه الآيه اخذ بيده و قال: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. فلقيه عمر، رضى الله عنه، فقال هنيئا لك يابن ابيطالب، اصبحت مولاى و مولا كل مؤمن و مؤمنه. و هو قول بن عباس... و محمد بن على. مى‏گويد: قول دهم اين است كه اين آيه در فضيلت على بن ابيطالب، عليه السلام، نازل شده است. وقتى اين آيه نازل شد پيغمبر دست على را گرفت و بلند كرد و فرمود، هر كس من مولاى اويم، على هم مولا و سرور و زمامدار اوست. خداوندا! دوستدار كسى باش‏كه على را دوست دارد و دشمن دار كسى را كه دشمن على باشد! عمر، على را ملاقات كرد و گفت، اى پسر ابوطالب، گوارا باد بر تو! امروز ديگر تو مولاى من و مولاى هر مرد و زن با ايمان هستى. و اين مطلب قول عبدالله بن عباس، از صحابه و امام باقر عليه السلام از تابعين است.

ملاحظه مى‏كنيد كه در تاريخ اسلام بر سر راه رهبر بزرگوار و پيشواى بزرگوار اسلام مسأله‏اى به وجود آمده و آن بحرانى دو جانبه است. گاهى بحرانها يك جانبه است و حلش آسان است. ولى وقتى بحران دوجانبه شود حلش مشكل مى‏شود. پيامبر بر سر دوراهى است. اگر على (ع) به زمامدارى منصوب نشود، كيست كه بتواند اين نهضت را درست در مسير خودش نگه دارد؟ اگر على عليه السلام به زمامدارى منصوب شود، نگرانى پيدايش بحرانهاى سياسى داخلى هست.

براى اينكه دوستان بدانند نگرانى پيغمبر از كجا بود بخش ديگرى از تاريخ اسلام را نقل مى‏كنم. در آخرين سالهايى كه پيغمبر در مكه اقامت داشت، بخصوص پس از فتح مكه در سال هشتم هجرت - از فتح مكه تا رحلت پيغمبر، صلوات الله و سلامه عليه، نزديك به دو سال طول كشيد.

در اين دو سال بسيارى از عراب جزيره‏العرب آمدند و اسلام را پذيرفتند. هر هفته و گاهى هر روز هيأتهاى نمايندگى از اين قبيله و آن قبيله به مدينه مى‏آمدند تا با پيغمبر درباره قبول اسلام مذاكره كنند. اسلام در طول آن دو سال اخير گسترش سريعى داشت. اما اسلام در اين مردمى كه طى اين دو سال مسلمان شدند چقدر نفوذ كرده بود؟ آنان چقدر توانستند عادات ضد اسلامى قبل از اسلام را عوض كنند؟ خيلى كم! (دقت كنيد تا ببينيد چرا على، عليه السلام، بعد از پيغمبر در خانه نشست، با اين كه پيغمبر در روز غدير اعلام فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.) بايد ببينيم شرايط اجتماعى چگونه بود كه اولا پيغمبر، با اينكه فرستاده خدا بود، نگران بود كه على را به اين سمت منصوب كند؛ ثانيا، بعد از اينكه على را منصوب كرد و خود رحلت فرمود و حوادث سقيفه به ميان آمد، على به دنبال اين سمت نرفت، بلكه آن را رها كرد. اين مطلب را از تاريخ عباس بن عبدالرحيم مروزى نقل مى‏كنم. براين اينكه خسته نشويد متن عربى را ترجمه مى‏كنم. مى‏گويد، پس از رحلت پيغمبر، صلوات الله و سلامه عليه، اسلام در ميان طوايف عرب پايدار نماند مگر در ميان اهل مدينه و اهل مكه و اهل طائف. اما فكر مى‏كنيد عده جمعيت اين سه شهر چقدر بوده است؟ روى هم رفته بيست هزار نفر نمى‏شدند! خيال نكنيد كه جمعيت اين سه شهر مثلا مثل جمعيت تهران بوده در مقابل جمعيت ايران. اين سه شهر روى هم رفته در حدود بيست هزار نفر جمعيت داشته. ساير مردم مرتد شده و شانه از زير بار اسلام خالى كرده بودند. اين مورخ نام يك‏يك قبايل عرب را كه در نجد زندگى مى‏كردند ذكر كرده است. به جز اين سه منطقه كوچك، تمام منطقه‏هاى ديگر تحت نفوذ اين قبايل بدوى و نيمه بدوى بودند. بنابراين، اين مورخ مى‏گويد، با اينكه مسأله قوم و خويشى و به رياست رسيدن قوم و خويش عملى نشد، با اين حال مردم اطراف پس از مرگ پيغمبر دست از اسلام كشيدند.

حالا حساب كنيد اگر پيغمبر، صلوات الله و سلامه عليه، پافشارى سخت مى‏كرد و حتى قبل از آخرين ساعات زندگى‏اش رسما على، عليه السلام، را بر جاى خود مى‏نشاند، به شكلى كه همه حساب كنند كه ديگر كار از كار گذشته و رياست و زمامدارى او را عملا هم تثبيت مى‏كرد، اگر پيغمبر اين كار را مى‏كرد و سلسله اختلافاتى در داخل مكه و مدينه و طائف هم به ارتداد مردم خارج از اين سه منطقه كوچك ضميمه مى‏شد، آن وقت چه مى‏شد؟ آن وقت اصل اسلام فدا مى‏شد. اين يك مسأله در تاريخ نهضت اسلام است.

با فرا رسيدن رحلت پيغمبر، شرايط براى اينكه اسلام آنچنان پايدار شود و على عليه السلام بتواند بدون نگرانى عملا بر كرسى زمامدارى امت اسلام بنشيند، فراهم نيامد. لذا، در شرايطى كه پيغمبر در مورد اصل نصب على به زمامدارى نگران است، آيه قرآن مى‏آيد: اى رسول خدا، در اعلام مطلب درنگ نكن، نگران نباش! تو اين حقيقت را اعلام كن! اگر چه على عملا پس از تو زمامدار نشود، ولى تو آن را اعلام كن! چرا؟ چون با اعلام زمامدارى مولا على، عليه السلام، لااقل اصل عالى مشخصات زمامدار امت به وسيله پيغمبر اعلام مى‏شود كه اگر قرار است كسى زمامدار امت باشد صفاتش صفات چه كسى باشد و اقلا من امروز كه مى‏خواهم با شما سخن بگويم سندى عالى و زنده و عينى داشته باشم كه بگويم اى مسلمانان، زمامدار امت اسلام بايد چه خصلتهايى داشته باشد تا بتوان او را اصلا زمامدار امت اسلام ناميد. خود اين ارزش بزرگى است.

اين تبليغ رسالت است. يعنى حتى اگر على، عليه السلام، عملا زمامدار نشود، با اعلام زمامدارى آن حضرت يك بخش ديگر از تعاليم اسلام به روشنى به مردم ابلاغ شد و آن اين است كه ضابطه تعيين زمامدار چه بايد باشد.

اميدوارم دوستان اينك بتوانيد معنى اين آيه كريمه را به صورتى فطرت‏پذير و به دور از هر نوع شائبه، خوب هضم و درك كنيد. اى پيغمبر، آنچه را از جانب خدايت بر تو فرستاده شده ابلاغ كن. اگر ابلاغ نكردى رسالتت را تمام نكرده‏اى. نگران نباش! از ناحيه اين ابلاغ گزندى به تو و امت اسلام نمى‏رسد. و اما اگر نگران آن مردم كافر كفران پيشه هستى، بدان كه ان الله لايهدى القوم الكافرين.

همان طور كه در آغاز بحث عرض كردم، داستان غدير را از چهره‏هاى گوناگون مى‏توان بررسى كرد. اميدوارم شما پيروان على عليه السلام همت كنيد و علاقه نشان بدهيد و على را خوب بشناسيد تا بتوانيد شيعه على عليه السلام باشيد و الا شيعه على عليه السلام نيستيد بلكه شيعه اسم على عليه السلام هستيد. شيعه قبر على هستيد. شيعه گنبد و بارگاه على عليه السلام هستيد. شيعه شمايلهايى هستيد كه به نام على عليه السلام مى‏كشند. دنباله‏رو على بايد رهبرش را درست بشناسد.

خوشبختانه در اين زمينه كتابهاى مفيدى نوشته شده است. آنها را تهيه كنيد و بخوانيد. به فرزندانتان و به همسرانتان توصيه كنيد آنها را بخوانند. اگر ما توانستيم على عليه السلام را آن طور كه خودش خواسته، بشناسيم - نه آن طور كه امروز عده‏اى دلشان مى‏خواهد - على عليه السلام بنده خدا، بنده پرهيزكار خدا، بنده عبادتكار خدا، بنده‏اى كه در دوران زندگى‏اش هر گوشه‏اى از زندگى‏اش يك آموزش عالى درباره اسلام و مسلمانى به ما مى‏دهد، اگر اين على را شناختيم و سعى كرديم از ته دل به اين على ارادت داشته باشيم، خود به خود كمى به دنبال او مى‏رويم. اين دنباله روى عملى ما از على عليه السلام، هر قدر هم كه باشد، تأثيرش بر سعادت فردى و اجتماعى ما و سعادت دنيا و آخرت ما خيلى زياد خواهود بود. اى شعيه على، براستى شيعه و پيرو و دنباله رو على عليه السلام باش!

در پايان سخن از محبت و صفا و گرمى دوستان صميمانه سپاسگزارى مى‏كنم. اميدوارم اين مؤسسه كه نوبنياد است بتواند با اجراى برنامه‏هاى مفيد و مؤثر و سازنده، و نه صرفا سرگرم كننده، در ساختن مردم اين شهر به صبغه اسلام، بخصوص ساختن جوانان اين شهر، نقش مؤثرى داشته باشند. به همگان، و بخصوص و نسل جوانتر، توصيه مى‏كنم كه رسالت را بر دوش خود هم حس كنند. خودتان همت كنيد، خودان بخواهيد، خودتان بكوشيد تا به دست آوريد. از شما حركت، از خدا تأييد و بركت.

ساخت جامعه‏اى ايده‏آل با رهبرى‏ (12)

... و بعد پيغمبر گفت، از من دور شويد؛ من را تنها بگذاريد. آنها را از خودش دور كرد و به حال خودش تنها ماند و نوشتن آن كاغذ...

يك بحث خيلى جالب و مفصل در باب نخستين زيربناى تشيع اين است كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بسيار كوشش كرد تا جو سياسى را براى زمامدارى على عليه السلام آماده كند. چيزهايى مثل بيرون فرستادن جيش اسامه همه از اين قبيل است.

ولى عملا به نتيجه نرسيد. چنين نيست كه همه كوششهاى زمامداران به نتيجه برسد. اين هم به نتيجه نرسيد. اميد پيغمبر اين بود كه تصفيه مسلمانان از منافقان در مرحله استقرار سياسى اسلام انجام گيرد. باز هم من ناچار هستم براى شاهد مثال از جامعه كمونيستى مثال بياورم. من مكرر عرض كرده‏ام، اين شاهد مثال آوردن از اين جهت هست كه جامعه كمونيستى يابهتراست بگويم سوسياليستى و نهضت سوسياليسم، پس از اسلام تنها نهضتى است كه ميخواهد يك جامعه سياسى را بر اساس يك ايدئولوژى مشترك به وجودبياورد.

ما اصلا دو جامعه ايدئولوژيك در تاريخ مى‏شناسيم: يكى جامعه اسلام در سيزده - چهارده قرن قبل، و يكى هم جامعه سوسياليستى. براى من نقل كرده‏اند كه به مناسبت يادبود صدمين سال لنين، نشريه‏اى از طرف مؤسسات تبليغاتى شوروى پخش شده بوده كه حاوى مطلب جالبى بود و من مايل هستم كه بعد اين نشريه را پيدا كنم و عينا بخوانم. در آنجا در ستايش از لنين و اهميت او و ارزش او و قدردانى او از اين مطلب آمده است كه يكى از ياران نزديك لنين مى‏گويد روزى نزد لنين رفتم و گفتم كه فلان رفيق ما (كه ظاهرا از مالنكوف نقل مى‏كند) حرفى زد كه اين حرف خيلى بر گوش من سنگين آمد. گفت در تمام اين جامعه و اين كشور نوبنياد و نوزاد و نوخاسته كمونيستى ما فقط يك كمونيست واقعى و سوسياليست واقعى هست، و او هم لنين است. بقيه هيچ! مى‏گويد براى من اين حرف خيلى سنگين بود كه با اين همه كوشش، اين همه تلاش، اين همه كشور سازى از سوى ديگران، فقط يك مؤمن واقعى به سوسياليسم و كمونيسم هست كه او هم لنين است. مى‏گويد لنين مدتى با خودش فكر و انديشه كرد و بعد برخاست و گفت، اين رفيق ما آدم باهوشى است، خيلى هم بى‏راه نگفته است! حالا اين سخن يا از روى خودخواهى و خودپسندى بوده يا از روى واقع بينى و اينكه خود لنين هم در مى‏يافته كه نهضتى كه در يك بحران و در شرايط سياسى بحرانى قرار مى‏گيرد، پيش‏گيرى از نفوذ فرصت طلبان در داخل صفوف نهضت كه هيچ، حتى در عاليترين هسته‏هاى رهبرى نهضت هم كار آسانى نيست. دوستان مى‏دانيد كه نهضت شوروى در يك بحران، يعنى در بحران جنگ جهانى، اول شروع شد. در سال 1917 انقلاب به مرحله رشد رسيد. البته از سالها قبل روى آن كار شده بود، اما در اين سال به مرحله رشد رسيد. اينكه بنده و آقايان در اين اتاق بنشينيم و بگوييم، اى بابا! چطور به ابوسفيان و معاويه ميدان دادند تا اينها اصلا به داخل جامعه اسلامى بيايند، اين چطور را فرد ايده‏آليست به راحتى مى‏گويد. ولى يك آدم رئاليست واقع بين كه در ميدان عمل بزرگ شده مى‏داند كه گاهى اين ميدان دادنها، در مسير يك نهضت امرى اجتناب‏ناپذير است.

بنابراين، اين را مثال آوردم كه ببينيد پس از چندين قرن، با استفاده از وسايل گوناگونى كه در اوائل قران بيستم براى يك حركت سياسى ايدئولوژيك ميسر بوده، از رهبر سازنده آن جامعه چنين مطلبى را در نشريات خود آن جامعه نقل مى‏كنند. حالا برگرديم به عصر اسلام و فقدان وسيله و دشمنان سهمگين داخل و خارج تا ببينيد شرايط چقدر سنگين‏تر و چقدر مشكلتر بوده است.

تا اين لحظه‏اى كه با شما دوستان صحبت مى‏كنيم، جلوگيرى از راه يافتن افراد و گروههاى منافق يا فرصت طلب در يك نهضت، به خصوص وقتى كه نهضت در حال به ثمر رسيدن و در دست گرفتن قدرت باشد، كارى است بسيار دشوار.

ما تا امروز كوشش و تلاش و جنبشى كه از اين خطر رهيده باشد سراغ نداريم. نهضت اسلام، الهى است. يعنى رهبرش الهى است و از تأييد الهى برخوردار است. ولى قرار بر اين است كه با همين سنتها و اسلوبها و قوانين متعارف اجتماعى شروع بشود و به ثمر برسد. و الا اگر قرار بود آن نهضت معجزه‏آسا به ثمر برسد ديگر آن همه رنج پيغمبر در مكه لازم نبود. بدون شك قرار است نهضت بر اساس همين ملاكهاى موجود بيايد و رشد كند؛ با رهبرى الهى، با ايده‏اى الهى، با تأييد گاه‏گاه الهى. اين بحث كوتاهى بود درباره منافقان و نقش آنها.

نفاق گروههاى اساسى منافقان و اينكه آنها بعدا چه خطرهايى براى اسلام به وجود آوردند تاريخى چندقرنه دارد كه اگر روزى يك سلسله بحثهاى تاريخى در تاريخ اسلام از اين ديدگاه بشود، براى روشن كردن فكر دوستان بسيار مفيد و مؤثر خواهد بود...

از نكته‏هاى جالب درباره امام زمان (س) اين است كه ما از روايات اسلامى اين طور به دست مى‏آوريم كه ظهور امام نزديك است به قيامت. روايات اين طورند. يعنى ظهور ايشان در آخر زمان است. از مجموع روايات اسلامى اين طور به دست مى‏آيد. بعد از آنكه تمام تجارب و تمام كوشش‏هاى بشر در ساختن جامعه پاك از آلودگيها انجام مى‏گيرد و هر كدام فقط با يك درصدى به ثمر مى‏رسد و هيچ كدام با درصدى بالا، چه رسد به صد درصد، به ثمر نمى‏رسد، آنوقت به صورتى غير عادى و فوق العاده، به صورتى خارج از سنتهاى موجود، با رهبرى رهبر الهى موعود، جامعه ايده‏آل ساخته مى‏شود.

از اين مسأله دو مطلب مى‏فهميم. يكى اينكه مادام كه ما انسانها تلاش مى‏كنيم، بايد در پى جامعه ايده‏آل نباشيم. يعنى بايد كوشش كنيم جامعه‏مان خيلى خوب شود، اما اگر در كار نهضتمان نقصى كوچك، اينجا يا آنجا ديديم، دلسرد نشويم. اتفاقا يكى از معايب كوششهاى دوستان در زير لواى اسلام همين است كه غالب دوستانى كه در چهارچوب اسلام كوشش مى‏كنند، به دنبال آن جامعه ساخته و پرداخته امام زمان هستند غافل از اينكه آن جامعه مال همان وقت است در اين زمان بايد از كوشش نايستيم، اما بدانيم كه كوششهاى ما جامعه‏اى بهتر از جامعه فعلى را مى‏سازد ولى آن جامعه صد درصد را هرگز نخواهد ساخت. پس، به همين دليل، بايد در نتيجه‏گيرى از كوششها واقع بين باشيم نه خيال پرداز. اين است كه از اين نظر بايد ما اين نتيجه را بگيريم. از نظر ديگر بايد بدانيم اينكه بشر دلش، قلبش، جانش در پى آن جامعه ايده‏آل است، بى‏جهت نيست. اين يكى از خواستهاى طبيعى ماست. اين را غير طبيعى تلقى نكنيم. عيب اين خواست ما فقط اين است كه به صورت طبيعى قابل تحقق نيست، بلكه بايد معجزه‏آسا تحقق پذيرد.

و چون ناموس الهى اين است كه زندگى بشر در دوران ممتد زندگى بشرى بر محور نظام طبيعت و نظام عادى بچرخد، مادام كه قرار است اين نظام طبيعت سر كار باشد جامعه امام زمانى به وجود نخواهد آمد. چه وقت به وجود مى‏آيد؟ در آن ساعاتى از زندگى دنيا كه قرار است اين دور به سر رسد و دور جهان ديگر فرا رسد. اين چيزى است كه من از آنچه درباره جامعه ساخته شده به دست رهبر موعود در روايات ما هست مى‏فهمم.

(يكى از حاضران:) آيا جامعه امام زمان از راه عادى ساخته مى‏شود يا به شكل غير متعارف و فوق العاده؟

اصلا ظهور حضرت، پيروزى حضرت، جامعه سازى ايشان، همه غير متعارف است؛ تو گويى قيامت صغراست. تو گويى نمونه‏اى از آن دنياى ديگر كه بى‏حقه و بى‏كلك است در پايان اين دور به وجود مى‏آيد. البته اينجا وارد دو قيامت طبيعى مى‏شويم كه من از شرح آن اجتناب دارم. در نظام طبيعى معمولا يك موجود در مسير تكامل، در آن آخرين مراحل دور قبلى خيلى شبيه است به نخستين مراحل دور بعدى. بنابراين، گويى وقتى مى‏خواهيم از اين دور، كه دور نظام طبيعت است، به دور ديگر برويم، كه دور نظام الهى مالك يوم الدين و لمن الملك اليوم، لله الواحد القهار است، يك برزخى به عنوان عصر امام زمان خواهيم داشت، كه در برابر عمر اين دور بس كوتاه است. دليل ما بر اين دور فقط رواياتى است كه از مصدر وحى رسيده‏اند، والا استدلالهاى عقلى در اين زمينه استدلالهاى بجايى نيست و ما را هم به جايى نمى‏رساند.

(يكى از حاضران:) پس تلاش ما عبث است؟

شما مى‏بينيد كه حتى در يك نظام اجتماعى منحط، تك‏تك انسانها در بهبود زندگى خود و خانواده‏شان مى‏كوشند. كجاى اين عبث است؟ خدا صريحا به پيغمبرش اعلام مى‏كند كه اگر تو در پى آنى كه تمام اين مردم به راه حق بيايند، الان به تو مى‏گويم همه اينها به راه حق نخواهند آمد. اين نسبى است. يعى تو درصد بالاترى خواهى داشت. اگر امروز پانصد نفر مؤمن هستند، كوشش كن بشوند هزار نفر، صد هزار نفر... به حدى كه جامعه‏اى را بر اين محور بسازى، ولو بر اين محور بودن جامعه صد درصد نباشد. ببينيد آقاى دستمالچى، ما معمولا در اين روزگاران يك چيز داريم به نام حد نصاب. حد نصاب غير از حد كمال است. حد نصاب يعنى وقتى كه به آن حد رسيديم ديگر به مرحله بعدى رفته‏ايم. يعنى خودمان را در آن مرحله بعدى حس مى‏كنيم، ولى هنوز به حد كمال نرسيده‏ايم. ما مى‏توانيم كوشش كنيم جامعه‏اى در حد نصاب يك جامعه اسلامى بسازيم، ولى در ساختن جامعه‏اى كه در حد كمال يك جامعه اسلامى باشد موفق نخواهيم شد.

(همان شخص:) انسانهاى به حد كمال...

انسانهاى به حد كمال بله!بحث ما در مورد جامعه بود. انسانهاى به حد كمال در تمام ادوار زندگى بشر، بدون استثناء وجود داشته‏اند، منتها عده آنها كم و زياد است. ولى بحث ما در مورد جامعه است. كمال جامعه ما نسبى خواهد بود. اسلامى بودن جامعه ما نسبى خواهد بود. بر حسب آنچه تجربه قبلى نشان مى‏دهد - نه فقط راجع به اسلام، بلكه راجع به تمام نهضتها - جامعه خالص اسلامى را نمى‏شود هدف قرار داد. البته مى‏شود الگو قرار داد، كه بسنجيم و بگوييم از آن صد درصد مثلا الان سى درصد يا سى و پنج درصد را داريم. بالاخره بايد يك مقياسى باشد. جامعه اسلامى صد درصد براى ما مقياس و درصد سنجيدن است، ولى هدف نمى‏تواند باشد. عملى نيست. اين هدف عملى نيست.

(يكى از حاضران:) اگر يادتان باشد، در جلسه پيش فرموديد كه در صدر اسلام منافقين در مدينه نمى‏توانستند به زودى به اسلام روى بياورند و داخل عده مسلمين بشوند. ميدانهاى آزمايش براى آنها وجود داشته است؟

در دوران مكه عرض كردم. همين امشب هم تكيه كردم كه در دوران مكه بود. در دوران مكه قصه يدخلون فى دين الله افواجا در كار نبود. البته در اوايل دوران مدينه تا حدى قابل رعايت بود. از موقعى كه اسلام و نهضت اسلامى به شرايطى رسيد كه دچار گسترش سريع شد، ديگر امكان اين آزمايشها براى نهضت فراهم نشد. گسترش سريع به اين معنا كه اسلام در حالى بود كه بايد بتواند از نظر نظامى از خودش دفاع كند. مرز خودبخود پيش مى‏رفت و نمى‏شد آن را متوقف كرد. يعنى نهضت داشت گسترش پيدا مى‏كرد. عده معدودى، مثل پيغمبر و معدودى كه كارگردان اصلى بودند، نيروهاى محدودى داشتند. آنها در درجه اول بايد در مقابل دشمن هجومگر، كيان خودشان را حفظ مى‏كردند.

در درجه دوم مى‏توانستند به تصفيه داخلى بپردازند. آن مقدار كه پيغمبر اسلام در تربيت داخلى مسلمانها در آن سالهاى اخير مدينه كوشش كرد عجيب است. براى اينكه واقعا در شرايط آن روز كوشش براى تربيت مسلمانها فرصت و وسايلى مى‏خواست كه اصلا نبود. بخشهاى ديگرى از قرآن نشان مى‏هد كه پيغمبر و يارانش چقدر در تربيت نو مسلمانها كوشا بودند. كار مشكلى بود. وسيله كم بود. كار خيلى عجيبى بود. يكى از عجايب رهبرى پيغمبر اهتمام عجيب ايشان به اين مطلب است. ولى خوب، در برابر گسترش سريع وسيله كم و محدود بود.

(يكى از حاضران:) شما مى‏فرماييد ما در عين حال بايد سعى كنيم يك جامعه بهتر در حد نصاب جامعه اسلامى به وجود بياوريم... سخن اين است كه آيا خواه ناخواه ظلم و جور در آن جامعه وجود خواهد داشت؟

اين از لطيفترين تعبيرهايى است كه من درباره جامعه انسانى مى‏شناسم. خوب دقت بفرماييد. ما يك بحث مفصلى در جبر و اختيار داشته‏ايم. ما از يك طرف مى‏دانيم كه جامعه بشرى به سمت فساد حداكثر جلو خواهد رفت. آيا، اولا، اين جلو رفتن در خط مستقيم است يا در خط زيگزاگ؟ و ثانيا، آيا اين زيگزاگ به راست و چپ است يا به جلو و عقب؟ اينها در اين احاديث نيست. فقط اجمالا مى‏دانيم كه جامعه بشرى عملا به سمت فساد حداكثر خواهد رفت. اما در چه مدت زمانى؟ اين هم برايمان روشن نيست. در روايات ما آمده است كه وقاتون دروغگو هستند، يعنى كسانى كه وقت معين مى‏كنند براى اينكه امام زمان كى ظهور كند.

بنابراين، آنچه هست يك مطلب مجمل است. جامعه بشرى روزى غرق در فساد خواهد شد. اما با چه سيرى، با چه اسلوبى، در چه زمانى؟ هيچ كدام از اينها معلوم نيست.

از طرف ديگر، اينكه ما خودمان خواستار تحقق بخشيدن هر چه بالاتر به جامعه بهتر هستيم، به نظر شما با آن حرف تضاد دارد، ولى ما الان هم همين كار را مى‏كنيم. شما در جامعه الان خودتان همين كار را مى‏كنيد. اگر كسى در شرايط سختى قرار بگيرد و از ايجاد يك جامعه صالح مأيوس شود، آيا از كوشش براى سعادتمند شدن خودش و نزديكانش دست مى‏كشد؟ نه! بنابراين، آنچه شما مى‏گوييد اين است كه ما يك نوع پيش‏بينى منفى نسبت به جامعه بشرى در آن حد نهايت داريم؛ اما منزلهايى كه در اين وسط طى مى‏كنيم كدام است؟ اين مسأله براى ما روشن نيست. مگر خود جامعه پيغمبر اسلام يكى از اين منازل وسط نبود؟ ما آن جامعه نهايى ايده‏آل را پايان خطى نمى‏دانيم كه آغازش اسلام باشد، بلكه پايان خطى مى‏دانيم كه آغازش آفرينش انسان است. خوب، در اين منزلهاى وسط چند نهضت به وسيله خود انبيا براى ايجاد جامعه بهتر به وجود آمده؟ ما كه مهدى موعود را مهدى موعود نبى اكرم نمى‏دانيم؛ مهدى موعود عالم بشريت مى‏دانيم. بنابراين، آغاز مطلب، آفرينش انسان است، اگر نگوييم آفرينش جهان. خوب، از آغاز آفرينش انسان تاكنون، در اين وسط چند نهضت وجود داشته؟ خيلى؟ اين منزلهاى وسط زيگزاگ است. اما اين زيگزاگ را چگونه ترسيم كنيم؟ براى ما روشن نيست. اين است كه من هيچ منافاتى حتى بين علم يقينى و حتى علم رياضى به اين مطلب، و كوشش براى ايجاد جامعه بهتر از طرف خودمان نمى‏بينم. و مسأله يأس‏آور هم نيست.

لطيف‏ترين و دقيقترين تعبيرها و ترسيم‏ها در مورد انحطاط و ترقى جامعه بشرى همان زيگزاگ است. خطهاى زيگزاگ شلوغ است؛ چپ هست، راست هست، پايين هست، بالا هست، بزرگ هست، كوچك هست. اين دقيقترين ترسيمهايى است كه تاكنون شده است. مارپيچى نيست. ظاهرا سير عمودى هم نيست. خيلى نامنظم است.

من اتفاقا در اين زمينه يكى دو تا سخنرانى در هامبورگ داشتم؛ سخنرانى تاريخى مستند. ان شاء الله يك وقتى آن سخنرانى را در اينجا داشته باشيم. اين خيلى جالب است كه ما بر اساس مدارك موجود درباره تاريخ اسلام و اصلا جو اسلام، جو سياسى جامعه مسلمانها را با تمام زوايايش بشناسيم. پيغمبر لحظه به لحظه در همان سال آخر زندگى‏اش نگران حوادث داخلى بوده است. شما مى‏دانيد كه مسأله كذاب و سجاح و امثال آنها در عصر خود پيغمبر به وجود آمد؛ در يكى از مرزهاى داخلى نزديك نجد، محل طايفه بنى حنيفه. بنابراين، سرزمين اسلام سرزمينى بوده است در يك غوغا. الان شما اين طور فكر مى‏كنيد كه پيغمبر، در آن حد از احترام كه الان در نظر ماست، برخوردار بوده، زمامدار بوده، نيرومند و قدرتمند بوده و همه جا تابع او بوده است؛ اما چطور مى‏شود يك نفر يا دو نفر يا پنج نفر غوغا درست كنند؟ اما اين طور نيست. در داخل آن كشور نو ساخته، نطفه‏هاى عجيبى براى حوادث بوده است. لذا بعد از وفات پيغمبر آن حوادث رخ داد. شما براى اينكه خوب بدانيد جامعه پيغمبر قبل از رحلت ايشان آبستن چه چيزهايى بوده، حوادث دو سال زمان ابوبكر را مطالعه كنيد. جنگهاى رده را مطالعه كنيد.

يعنى جنگهاى كسانى كه بلافاصله پس از رحلت حضرت پيغمبر از اسلام سرپيچى كردند. اين خصلت يك نهضت انقلابى مسلح است. نهضت انقلابى مسلح خودبخود عده‏اى را با زور سلاح منقاد مى‏كند. حال، آيا بايد نهضتها انقلابى باشد و مسلح نباشد؟ اين سؤالى است كه امروز به آن در دنيا پاسخ مثبت داده نمى‏شود. آيا انقلاب اصلا بايد يك نهضت رفرم آرام باشد كه يك متر را در يك قرن طى كند؟ اينها مسائلى است كه از نظر اجتماعى مطرح است. خوشبختانه ما در عصرى هستيم كه اين مسائل معنى دارد. اگر اين مسائل را در صد سال پيش يا حتى در پنجاه سال پيش در دنيا مطرح مى‏كرديم واقعا فهمش مشكل بود. خوشبختانه ما الان در عصرى اين سؤالات را مطرح مى‏كنيم كه زمينه فهمش، كليد فهمش، برحسب مطالعات عميق اجتماعى كه در دنيا شده، آماده است.

(يكى از حاضران:) چه چيز باعث شده پيامبر قبل از رحلتشان آن وصيت نامه را انشا كند؟

براى اينكه پيغمبر اكرم دائما مى‏كوشيدند هر سنگى را كه براى زيربناى آينده جامعه با زمامدارى مولا مى‏گذارد در مناسبترين شرايط باشد. پيغمبر همواره در پى مناسبترين شرايط مى‏گشت.

توضيحى عرض مى‏كنم. به اين آيه كريمه توجه كنيد: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس‏ (13)؛ اى پيغمبر، آنچه از جانب خدايت بر تو فرستاده مى‏شود ابلاغ كن؛ اگر ابلاغ نكنى رسالتش را تمام نكرده‏اى، و خدا تو را در برابر مردم نگهبان است. اين آيه، بر حسب آنچه بسيارى از علماى اسلام مخصوصا علماى شيعه و روايات شيعه مى‏گويند، در زمينه سال آخر زمان پيغمبر و حجه الوداع است.

شما روى جمله والله يعصمك من الناس دقت كنيد. يعنى پيغمبر نگران است. اين نگرانى چه نوع نگرانى است؟ بعضيها ممكن است اين طور خيال كنند كه اين نگرانى اين است كه مثلا پيغمبر بر جان خودش مى‏ترسيده. نه! پيغمبر از جو سياسى مى‏ترسد. حتى گفتم، اينكه از اصحاب مى‏ترسيده، مسأله را كوچك مى‏كند. اگر كسى مسأله نگرانى پيغمبر را در دايره دو نفر يا سه نفر يا پنج نفر يا شش نفر محدود بكند، باز مطلب را كوچك كرده است. جو سياسى وجود دارد. يك جو سياسى متلاطم وجود دارد. كمترين اشتباه سياسى ممكن است كيان اسلام را به خطر بيندازد. صديقه طاهره (س) به حضرت على عليه السلام فرمود: چرا كوشش نمى‏كنى؟ در همين حال صداى اذان بلال بلند شد. حضرت فرمود، فاطمه! مى‏خواهى اين صداى اشهد ان محمد رسول الله بلند باشد يا نه؟ عرض كرد، بلى! فرمود راهش همين سكوت من است. اين ناظر به جو سياسى متلاطم آن زمان است. حالا يك رهبر بزرگ مثل پيغمبر، در يك جو سياسى متلاطم، مى‏خواهد تك تك سنگها و خشتهاى بنايى را بگذارد. با چه نگرانى اين چنين مى‏كند؟

پيغمبر راجع به زمامدارى مولا مكررا مطالبى را فرموده است اينها در تاريخ اسلام روشن است. ايشان آخرين ساعات زندگى را در پيش چشم مى‏بيند. با خود مى‏گويد، در اين آخرين ساعات، آخرين سنگ بنايى را كه مى‏توانم، بگذارم. پيغمبر دو اقدام مى‏كند.

يكى اينكه جو محيط مدينه را براى اينكه على قدرت را در دست بگيرد آماده بكند، با دستور اكيد به اينكه خيلى‏ها با جيش اسامه خارج شوند. به صحه ديگران برسد. اين نوشته پيغمبر موقعى ارزش قاطع داشت كه در آن جلسه به صحه حاضران برسد. اگر قرار بود در آن جلسه چهار نفر مى‏گفتند، انه رجل ليحجر و حسبنا كتاب الله ديگر اين نوشته، بودش از نبودش حتى بدتر بود. چرا پيامبر مى‏خواست بنويسد؟ براى اينكه آخرين سنگ اين بنا در آخرين شرايط و ساعات گذاشته شود. و چرا ننوشت؟ براى اينكه اين نوشته موقعى مى‏توانست اثر داشته باشد كه از اعتبار عمومى برخوردار باشد. همين يك جمله، اين نوشته را از آن اعتبار عمومى مى‏انداخت و چه بهتر كه اصلا چنين تعبيرى پيرامون هيچ يك از گفته‏ها و نوشته‏هاى پيغمبر دهان به دهان نگردد. بگذار اعتبار گفته‏ها و نوشته‏هاى ديگر با چنين مطلبى متزلزل نشود. اين شأن يك رهبر است. يعنى يك رهبر همين طور عمل مى‏كند.

پيغمبر را در مقام يك رهبر سياسى با همان واحدها و معيارهاى دنياى سياست و اداره مملكت مطالعه كنيد. اگر خواستيد پيغمبر را در مقام زمامدار فقط با عينك پيغمبرى مطالعه بكنيد، خيلى اشتباه خواهيد كرد. خيلى از داوريها و نارساييها در مطالعه زندگى پيغمبر اسلام و تاريخ اسلام از همين جا سرچشمه گرفته كه نخواسته‏اند يا نتوانسته‏اند ايشان را اين طور ببينند و اين پيغمبر چند شخصيتى را در هر جلوه‏اى با عينك متناسب با همان جلوه مطالعه كنند. عينا مثل اينكه شما بخواهيد همسران پيامبر را در جو گيرنده وحى مطالعه كنيد. اصلا به اشتباه مى‏افتيد. بايد پيغمبر را در هر جناحى با همان ديدگاه متناسب با آن شناخت. من هر وقت پيغمبر اكرم را به عنوان يك رهبر سياسى و زمامدار با همان ملاكهاى سياستمدارى و زمامدارى مطالعه مى‏كنم، واقعا جلوه عظيم و عجيبى از پيغمبر در نظرم مى‏آيد؛ براى اينكه يك آدم كه از نظر سابقه، تا سن چهل سالگى هيچ سابقه سياسى ندارد و درسى نخوانده و مطالعه‏اى نكرده، يكباره رهبر سياسى ورزيده‏اى مى‏شود. اين خود يكى از آيات بينات پيغمبرى پيغمبر اكرم است.

(يكى از حاضران:) يك سؤال خيلى كوچك داشتم در مورد اين لغت بنويسد. آيا بهتر نيست كه بگوييم مى‏خواند، تا كم و بيش ايراد بعضى از نويسندگان اروپا پيش نيايد...

بله. بعضى از اروپاييان هم گفته‏اند پيغمبر در اواخر عمر مى‏نوشت. يعنى در اواخر عمر نوشتن ياد گرفته بود. خط پيغمبر هم در همان اواخر خط خيلى خوبى نبود. خوب نمى‏نوشت. بنابراين لازم نبود كه ما حتما بگوييم بنويساند. در صلح حديبيه، وقتى على عليه السلام خواست قرارداد صلح را بنويسد به جايى رسيد كه بر طبق شرايط آن روز بايد كلمه رسول الله را ننويسد. على عليه السلام گفت، من نمى‏توانم ننويسم رسول الله. پيغمبر خودش گرفت و چيزى مرقوم فرمود. در تاريخ اين طور آمده است. به هر حال، در اين كه پيغمبر در سالهاى آخر مى‏توانست چيزى بنويسد شكى نيست. اين مطلب را نمى‏توانيم رد كنيم. آنچه اروپاييان مى‏گويند براى اين است كه آنها آخر عمر پيامبر را با اول عمر ايشان اشتباه مى‏كنند. پيغمبر در آن سالهاى اول بعثت نه مى‏خواند و نه مى‏نوشت. ولى در اين اواخر هم مى‏خواند و هم مى‏نوشت. اين راجع به اين مطلب.

راجع به افرادى مثل ابوبكر و عمر و عثمان و امثال اينها، تاريخ اسلام در اين جهت تاريخ خيلى آشفته‏اى است. نسبت به افراد كه مى‏رسد، بخصوص كسانى كه در مراحل نخستين اسلام بودند و آياتى مثل آيات سوره توبه درباره‏شان نازل شده كه و السابقون الاولون - سابقون اولون كسانى هستند كه در قبول اسلام پيشقدم بودند. درباره اينها آيات و روايات زيادى آمده و آنها را بشارت هم داده است.

در يكى از نوشته‏هاى يكى از بزرگان علماى شيعه ديدم كه در مورد آنها مى‏گويد منصفانه‏تر و واقع‏بينانه‏تر اين است كه گفته شود اينها در آن اوايل منافق نبودند، بلكه مؤمن بودند، ولى در شرايط سياسى بعدى طمع در رياست، آنها را لغزاند. آن هم لغزشى در حد خودشان - مثل معاويه - يعنى لغزشى كه نتوانستند زير بار حق بروند و حق را در دست صاحب حق ببينند.

آنچه من هميشه ترجيح مى‏دهم اين است كه ما به جاى بحث در مورد اشخاص، در مسايل بحث بكنيم. چون بحث در مسايل براى ما آموزنده است ولى بحث در اشخاص براى ما جدال آور است.

آنچه براى ما خيلى مهم است اين است كه گروهها را بشناسيم تا امروز هم در جامعه خودمان قابل تطبيق باشد. اگر هم بخواهيم مصاديق را بگوييم بايد مصاديق قطعى را بگوييم. معاويه از مصاديق قطعى است. يزيد از مصاديق قطعى است. ابوسفيان از مصاديق قطعى است. مصاديق قطعى غير قابل ترديدى وجود دارند. با كسانى مثل سعد بن ابى وقاص معلوم نيست كه چگونه بايد برخورد كنيم.

چطور شد كه سعد در داستان خلافت على عليه السلام كناره گرفت و جزو بى‏طرفها شد؟ تكليفش چه مى‏شود؟ فقط خدا مى‏داند. اجمال مطلب اين است كه كسانى كه نفاق آنها در اسلام بين بوده، تكليفشان معلوم است. كسانى هم كه ايمانشان بين بوده، تكليفشان روشن است. كسانى ديگر هم هستند كه خلطوا عملا صالحا و آخر سيئات. بحث درباره اينكه اين گونه افراد در اول چه بودند، در وسط چه شدند و در آخر به چه صورت در آمدند، دشوار است. يعنى اگر انسان بخواهد منصفانه بحث كند، بحثى است بسيار پيچيده و مشكل؛ و بالاتر از اين، بحثى است بى‏ثمر! براى اينكه اصلا اثبات كردن اينكه فلانى بد بوده يا خوب بوده، براى ما چه فايده‏اى دارد؟ آنچه براى ما فايده دارد شناختن كليات و گروههاست؛ شناختن آن چهره‏هايى كه به صورت مثبت به آنها علاقه‏منديم. ما چهره مولا على عليه السلام را بايد هر چه بهتر بشناسيم، براى اينكه مى‏خواهيم از او پيروى كنيم. مى‏خواهيم شيعه او باشيم. مى‏خواهيم دنباله‏رو او باشيم. بايد از او پيروى كنيم. لذا شناختن چهره كلى منافقان در شناختن چهره مولا بسى مؤثر است.

اما شناختن تك تك آنها هيچ تأثيرى ندارد. ما اجمالا مى‏دانيم كه در برابر مولا على عليه السلام، شخصيتهاى كاذب فراوانى ثبت شده‏اند. اين مسأله اجمالا خيلى روشن است. اما اينكه بخواهيم درباره تك تك آنها بحث بكنيم وقت تلف كردن و بى‏ثمر است.

ما در اين موضوع از آنچه خود مولا على عليه السلام عمل كرده است الهام مى‏گيريم. اين را مرحوم كلينى در كتاب رسائل نقل مى‏كند. در موقعى كه مولا نيروها را عليه معاويه بسيج مى‏كرد، معاويه آمده بود عده‏اى را تحريك كرده بود كه برويد از على بپرسيد كه نظر تو درباره شيخين، و بعد عثمان، چيست. يك عده به مسجد كوفه آمدند و اين سؤال را پخش كردند و گفتند بايد از على بپرسيم كه نظرش درباره شيخين، عمر و ابوبكر و عثمان چيست! بعضى از دوستان خالص مولا را تحريك كردند كه اين سؤال را بكنند. آمدند از مولا اين سؤال را كردند. على عليه السلام به آنها پرخاش كرد و فرمود چه مى‏گوييد! چه وقت اين سؤالهاست؟ مصر دارد از دست مى‏رود و به دست گروه منافق مخالف ملحد مى‏افتد؛ شما آمده‏ايد اين سؤالات را مطرح مى‏كنيد تا صف شكنى كنيد! با يك پرخاش جلو اين حرفها را گرفت. اين مطلب را مرحوم كلينى در كتاب رسائل نقل مى‏كند. بنابراين، ما در اين زمينه چه بهتر كه باز شيعه خود على عليه السلام و پيرو خود على عليه السلام باشيم. مخصوصا در زمان و در عصر ما كه سرزمينهاى اسلام و كيان اسلام دارد به دست غير مسلمانهاى قطعى، چه در سيما و چهره دروغين اسلام و چه در سيما و چهره صريح كفر و الحاد و چه در چهره‏هاى ديگر، غارت مى‏شود و به يغما مى‏رود، طرح اين مسايل قطعا هيچ سودى براى ما نخواهد داشت. بله، درباره آنچه به شناخت مولى و به شناخت ائمه طاهرين (س) و به شناخت راه آنها، به شناخت سيره آنها، به شناخت آنچه آنها به عنوان رهبر و امام از ما خواسته‏اند، مربوط مى‏شود، بايد بحث شود، و بحث هم مى‏كنيم. اما من فكر مى‏كنم طرح مسايل جنجالى، تخلفى از دستورهاى مؤكد اسلام و تخلفى از سيره مرضيه خود مولا على عليه السلام باشد. اين است كه من سعى مى‏كنم در اين گونه مسايل، عين واقعيات كلى را كه مى‏تواند الگوى روز ما باشد، بدون هيچ گونه مجامله بيان كنم و درباره افراد، تا آنجا كه قطعى و روشن است حرف بزنم. اما آنجا كه كار به جار و جنجال و جر و بحث كردن مى‏كشد، حساب آنها را به حسابرس بزرگ، خداى متعال، وا مى‏گذارم. گمان مى‏كنم در اينجا ضرر نكنيم.

آسيب پذيرى جوامع مسلكى (1) (14)

آياتى كه امشب تلاوت و تفسير مى‏شود آيه 100 تا آيه 112 از سوره آل عمران مى‏باشد.

يا ايها الذين آمنوا ان تطيعوا فريقا من الذين اوتوا الكتب يردوكم بعد ايمنكم كافرين. و كيف تكفرون و انتم تتلى عليكم آيات الله و فيكم رسوله و من يعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقيم. يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون. واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا واذكروا نعمت الله عليكم اذكنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفاحفره من النار فانقذكم منها كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون. ولتكن منكم امه يدعون الى الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون. و لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جآءهم البينات و اولئك لهم عذاب عظيم. يوم تبيض وجوه و تسود وجوه فاما الذين اسودت وجوههم اكفرتم بعد ايمنكم فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون. اما الذين ابيضت وجوههم ففى رحمه الله هم فيها خالدون. تلك آيت الله نتلوها عليك بالحق و ما الله يريد ظلما للعالمين. ولله ما فى السموات و ما فى الارض و الى الله ترجع الامور. كنتم خير امه اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تومنون بالله و لو آمن اهل الكتب لكان خيرا لهم منهم المؤمنون و اكثرهم الفاسقون. لن يضروكم الا اذى و ان يقاتلوكم يولوكم الادبار ثم لا ينصرون. ضربت عليهم الذله اين ماثقفوا الا بحبل من الله و حبل من الناس و بآء و بغضب من الله و ضربت عليهم المسكنه ذالك بانهم كانوا يكفرون بآيات الله و يقتلون الانبياء بغير حق ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون.

اگر به تمام آنچه به آنها ابلاغ شده گردن نهيد و دنبال آنها برويد، آنها دوباره شما را از راه ايمانتان به راه كفر باز مى‏گردانند. آن وقت شما مؤمنان چگونه مى‏خواهيد كفر بورزيد با آنكه آيات خدا پيوسته بر شما تلاوت مى‏شود؟ پيامبر خدا در ميان شماست؛ هر كس به خدا پناه برد به راه راست هدايت شده است. اى مؤمنان، آن طور كه بايد و شايد از خدا پروا داشته باشيد! نميريد مگر مسلمان. همگى به ريسمان و رشته الهى دست زنيد و پناه بريد؛ متفرق و پراكنده نشويد؛ به ياد نعمت خدا بر خودتان بيفتيد، آن موقع كه شما دشمن يكديگر بوديد و خدا دلهاى شما را با هم مهربان كرد و به هم نزديك ساخت و در پرتو اين نعمت برادر يكديگر شديد؛ شما بر لبه پرتگاه و گودالى از آتش قرار داشتيد؛ خدايتان از آن رها و آسوده ساخت؛ خدا اين چنين آيات خود را براى شما روشن مى‏كند، بدان اميد كه به راه آييد. شما بايد به امتى تبديل شويد كه به خير و نيك دعوت مى‏كند، به كارهاى شايسته فرا مى‏خواند و از آنچه ناپسند است باز مى‏دارد؛ آنهايند مردم رستگار. شما مثل آنها نباشيد كه متفرق و پراكنده شدند و بعد از آنكه نشانه‏ها و آيات روشنگر برايشان آمد باز دچار اختلاف شدند؛ اينها شكنجه‏اى بزرگ نصيبشان خواهد بود. روزى كه چهره‏هايى سفيد باشد، گروهى روسفيدند و گروهى سيه‏رو؛ اما به آنها كه سيه‏رو هستند گفته مى‏شود، آيا پس از ايمانتان باز به راه كفر رفتيد؟ حالا بچشيد شكنجه و عذاب را به كيفر كفرى كه مى‏ورزيديد. اما آنها كه سپيدرو هستند در رحمت خدا جاودانه خواهند بود. اينهاست آيات خدا كه ما به حق بر شما تلاوت مى‏كنيم و خدا نمى‏داخواهد به جهانيان ستم كند.

آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن خداست و همه كارها به خدا باز مى‏گردد. شما بهترين امت و جامعه بوديد كه براى مردم نمودار شديد و ظهور كرديد؛ به كار شايسته و معروف فرا مى‏خوانيد و از آنچه ناشايسته است بازدارنده هستيد. به خدا ايمان مى‏آوريد؛ اگر اهل كتاب هم ايمان مى‏آوردند برايشان بهتر بود؛ برخى از آنها ايمان مى‏آورند، اما بيشترشان تبهكارند. بدانيد كه اينها هيچ زيانى به شما نمى‏رسانند مگر اينكه قدرى مزاحم شما شوند؛ و اگر به جنگ شما بيايند تاب نمى‏آورند؛ فورا پشت مى‏كنند و فرار مى‏كنند و يار و ياورى هم ندارند. مهر خوارى بر آنان زده شده، هر جا باشند، و هر جا به دست شما بيفتند، مگر اينكه به رشته خدا بپيوندند، يا لااقل رشته و پيوندى با مردم داشته باشند؛ اينها دچار خشم خدا هستند؛ مهر مسكنت و زمينگيرى و بيچارگى بر آنها زده شد. چرا؟ چون اينها به آيات خدا كفر مى‏ورزيدند؛ چون پيامبران خدا را بناحق مى‏كشتند؛ چون نافرمان بودند؛ چون تجاوزگر بودند.

اين آيات مجموعه به هم پيوسته پر محتوايى است. گاهى فكر مى‏كنم كه اگر قرآن را همين طور بدون توضيح براى دوستان بخوانم، اين ثمره را دارد كه رفقا متوجه مى‏شوند. صرف نظر از آنچه ما به عنوان توضيح و تفصيل آيات قرآن مى‏گوييم، همان مقدار كه از عبارات قرآن مى‏خوانيم به آسانى براى هر خواننده‏اى قابل فهم است؛ اگر يك ترجمه روان مطبوع فارسى در اختيار بود چه اندازه روشنگرى و سازندگى و تحرك بخشى داشت!