اهميت جمع ميان علم و ايمان
روى سخن بخش اول اين آيات با زنگيان مست تيغ به دست است؛ با آنها كه معلومات و
آگاهيهايى به دست آوردهاند اما از اين معلومات و آگاهيها براى روشنگرى و روشن كردن
ديگران استفاده نمىكنند، بلكه آنها را براى ايجاد تفرقه و جدايى، به صورتى مكارانه
و زيركانه مورد استفاده قرار مىدهند.
ما مكرر گفتهايم كه بشر به ايمان احتياج دارد؛ ايمان به يك مسلك، ايمان به يك
مذهب، ايمان به يك آيين، ايمان به يك سيستم حقيقى كه زيربناى نظامى عملى براى زندگى
فردى و اجتماعىاش باشد. اين را مكرر توضيح دادهايم و همه نيز آن را لمس كردهايم
كه زندگى بشر بدون چنين ايمانى آن درخشندگى، آن شادابى و آن شكوفايى همراه با
انسانيت را ندارد.
اگر اين مسلك و اين آيين، مسلكى باشد كه انسان را به خدا و راه خدا بپيوندد، بسى
نورانىتر، بسى تعهد آورتر، بسى تكليف روشن كنتر، بسى راهنماتر، بسى دلپسندتر و
دلپذيرتر خواهد بود. امشب مىخواهم به مشكلى اشاره كنم كه جامعههاى مسلكى با آن
مشكل بيشتر روبرو هستند تا مردم بىمسلك.
آن مشكل اين است كه جامعههاى مسلكى، تا اين لحظه كه با شما دوستان صحبت مىكنم،
در تاريخ بشريت گذشته و معاصر، داراى احساسات گرمى بوده و هستند كه وابسته به مذهب
و مسلك آنان است. چنين احساسات گرم وابسته به مذهب يا مسلكى كه بدان عقيده دارند،
گاهگاه مىتواند همچون افسارى خطرناك در دست اين زنگيان تيغ به دست قرار گيرد؛ آنها
كه آگاهيها و روشنفكريهايى كسب كردهاند و اين آگاهيها و روشنفكريها را با كمال
نيرنگ در جهت ايجاد تفرقه و پراكندگى در صف مؤمنان به كار مىبرند.
اين مشكل وجود دارد. جامعههاى بىتفاوت لاابالى غير وابسته به مذهب و مسلك كمتر
دچار اين گرفتارى هستند و ايجاد اين گونه تفرقهها اصلا در ميان آنها راه ندارد؛
براى اينكه آنها اصلا مردمى هستند نشسته بر سر سفره خاصى كه منافع آنى آنها را در
برابرشان مىگسترد و اصلا به همين دليل دور هم جمع شدهاند.
اگر سفره جلويشان باشد، مىآيند و مىنشينند؛ اگر سفرهاى نباشد، خود بخود دور هم
جمع نمىشوند. آنها چنين احساسات مقدس و نيمه مقدسى ندارند تا بتوانند به دست
دشمنان زيرك مكار در مواقع لازم به بازى گرفته شود و تحريف شود. آن جامعهها،
جامعههاى عقلاى بىاحساس است. عقلاى بىاحساس كمتر با هم دعوا مىكنند.
جامعههاى ليبراليسم زده اروپاى غربى در زمان ما تقريبا از نظر نظام اجتماعى اين
طورند. آنها از نظر نظام اجتماعى بىمذهب و بىمسلك هستند. آنچه هم در آنجا به
عنوان مسلك گفته مىشود، چيزى نيست كه دنبالش گرما و احساس به وجود بياورد.
مسأله دموكراسى و آزاديهاى فردى يك حالت نيمه مذهبى پيدا كرده بود و احساساتى را
بر مىانگيخت، اما دوران گرمازايى آن هم طولى نكشيد. الان سر سفره يزيد بن معاويه
راحت جمع مىشوند. الان هر طورى كه مصلحت و آب و نان و زندگى و لذات عادى ايجاب
بكند به راحتى مىتوان آنها را اين سو و آن سو كشيد. آنها احساسات آنچنانى ندارند.
احساسات آنها زمانى خيلى تحريك مىشود كه بنزين ماشينها كم شود. آن وقت غوغا به پا
مىشود. آن احساسات مقدسى كه در جهت نظام اجتماعى باشد در آنها نيست. غالبا دين به
صورت يك دين كليسايى، با احساساتى كم و بيش گرم، براى اقليتى وجود دارد. مرام و
مسلك براى بعضى از گروها وجود دارد، اما نظام اجتماعى چنين نظامى نيست. يعنى مردم
در يك چهار ديوارى و در مرزى به هم پيوستهاند و اشتراك منافعى حس مىكنند و نظام و
حكومتى بر اين اساس دارند، اما هيچ كدام از اينها ارتباطى با آن مسائل احساسى
ندارد.
(يكى از حضار: نامفهوم)
يعنى حتى آنهايى كه داراى مسلك هستند؟ كار بجا و قابل مطالعهاى است از نظر علت.
يعنى در حقيقت شما مىخواهيد بگوييد كه وقتى افراد با مسلك به رفاه رسيدند مثل
افراد بىمسلك مىشوند. ولى در بحث امشب ما اين علت مطرح نيست. يعنى نمىخواهيم
بگوييم كه جوامع چگونه اين طور مىشوند.
ما مىخواهيم بگوييم جامعهاى كه در آن، مسلك از نقش بيفتد، چه اسمش جامعه مسلكى
باشد و وارث يك سيستم مسلكى نما، چه غير از اين باشد، در بحث امشب ما تأثير چندانى
ندارد. آنچه مىخواهيم بگوييم اين است كه جامعهاى كه مسلك در آن نقش دارد و ايمان
به مسلك نقش تعيين كنندهاى در زندگى فرد و گروه دارد، در چنين جامعهاى احساسات
گرم مسلكى يا مذهبى، بسيار پر نقش و پر اثر است. اين احساسات گرم و مذهبى و مسلكى،
به زندگى اين جامعه يك نوع درخشندگى، شادابى و جاذبه خاص مىدهد و يك كمال است.
ولى همراه با اين نقطه مثبت، اين آسيبپذيرى را هم در چنين جامعههايى بوجود
مىآورد كه اگر دشمنان زيرك، با فوت و فن به كار گرفتن اين احساسات، در جهت مخالف
مصالح و اهداف خود اين مردم آشنا به مسلك باشند، گاهى مىتوانند از اين حربه سوء
استفاده فراوانى بكنند. مطلب از اين ديد چندان تفاوتى نمىكند. اين واقعا يك مسأله
است و من هم آن را فقط به عنوان يك مسأله طرح مىكنم؛ نمىخواهم راه حلى براى آن
بدهم. البته چيزهايى خواهم گفت، ولى نمىخواهم راه حل قاطعى را عرض كنم.
اين يك مسأله است. آن جامعهها، چه جامعههايى كه سابقه مسلكى دارند و به رفاه
رسيدهاند (به دليل رفاه)، و چه جامعههايى كه اصلا مسلك را بوسيده و كنار
گذاشتهاند و زندگيشان بر محور رفاه هر چه بيشتر مىچرخد و مذهبشان مذهب زندگى و هر
چه بهتر زندگى كردن در زمان حال است، افراد در اين گونه جامعهها، عقلاى خونسردى
هستند كه براى شناخت و تحصيل منافع، كمتر دچار احساسات مىشوند و با هم كنار
مىآيند.
گاهى مىبينيد دو بلوك داراى دو عقيده كاملا متضاد، يا دو گروه داراى دو حزب
متقابل، به محض اينكه احساس مىكنند سفرهشان دارد آسيب مىبيند فورا با هم كنار
مىآيند و مىگويند حالا فعلا با هم بر سر سفره بنشينيم و شكمها را سير كنيم.
اختلافات باشد براى بعد. گمان مىكنم اين حالت را شما در آن اجتماعات، در آن ملتها،
در آن جامعهها و در گروههاى مشابه آن جامعهها بتوانيد ببينيد. مشاهده كنيد و حتى
گاهى لمس كنيد. مردمى كه داراى احساسات مقدس و شبه مقدس وابسته به يك مبدأ فكرى و
عقيدتى هستند و اين احساسات گرم همچون موتورى نيرومند در آنها تحرك ايجاد مىكند.
فداكارى ايجاد مىكند و گاهى احساسات پاك، لطيف و گرمشان، آسانتر ممكن است بازيچه
زنگيان تيغ به دست قرار بگيرند. اين يك مشكل، يك معما، يك مسأله است.
انسان وقتى مىخواهد درباره نقش ايمان در زندگى، نقش ايمان به يك مسلك و مذهب در
ايجاد سعادت راستين براى جامعهها و فردها بينديشد، جا دارد به اين مشكل هم
بينديشد. گهگاهى من ديدهام كه رفقا، حتى در جمع خودمان، مىنشينند و از نقطه ضعف
گروههاى دوستانمان ياد مىكنند و رنج مىبرند. اما چرا اين رفقا گاه چنين آتش مزاج
بر سر مسائلى به جان هم مىافتند!؟ مىخواهم اعتراف كنم كه اين آسيب پذيرى تا حدودى
نتيجه همان نقطه قوتى است كه ما براى ايمان به مذهب برشمرديم. به قول معروف، آفت
طاووس آمد پر او. طاووس زيباى ايمان، چنين آفتى را هم به همراه دارد. بايد چارهاى
براى پيشگيرى از اين آسيب و آفت بينديشيم.
آسيب پذيرى جوامع مسلكى و ايدئولوژيك
در جامعههاى مسلكى مىبينيد به همان اندازه كه مسلك عامل پيوند و ارتباط محكم
ميان افراد مىشود، و هر وقت چنين پيوند نيرومند مسلكى در آن جامعه بوجود آيد جامعه
را به صورت يك موجود زنده شاداب پرنيروى پرتحرك سعادت آفرين و سعادتمند در مىآورد،
به همان اندازه اگر دشمنى رخنه كرد و اين احساسات را به شكلى در راه صفبنديهاى
عقيدتى داخلى استخدام كرد، آن ايمان تحركزا به صورت عامل درگيريهاى شديد تند
خانمان بر باد ده در مىآيد. شديدترين جنگهاى تاريخ ميان چه كسانى روى داده است؟
شديدترين برخوردهاى تاريخ ميان چه كسانى روى داده است؟ آنجا كه پيروان يك آيين با
پيروان آيين ديگر در مىآويختند. الان در كشورهاى دنياى سوم و به خصوص در كشورهاى
اسلامى، از چه عاملى بيش از هر عامل ديگر به عنوان وسيله تفرقه و جدايى و سرگرم
كردن و مشغول كردن گروهها به نبرد با يكديگر استفاده مىشود؟ از عامل مذهب! انسان
مسلكى و مذهبى، داراى احساسات و عاطفهاى گرم نسبت به مذهب و مسلك خود است.
اين خصلت و گرماى عاطفه، كه يك نيرو و انرژى است، وقتى در خدمت رهبرى راستين قرار
بگيرد، شكوفا، اثردار و سعادت آفرين مىشود و آباد كننده دنيا و آخرت است. همين
انرژى اگر به چنگ دشمن بيفتد عامل تخريب است؛ درست مثل نيروى اتم است كه بايد ديد
در دست كيست و در چه جهتى به كار مىرود.
اما چه بايد كرد؟ بايد فكرى كرد. به نظر من، از جمله مسائلى كه به عنوان يك مسأله
اساسى در جامعهشناسى مذهبى - آنچه من الان پيشنهاد مىكنم صرفا از ديد علمى است و
نه حتى از ديد اسلامى خاص - جا دارد با ديدى علمى و دقيق مورد بررسى قرار گيرد همين
مطلب است. باشد كه راههاى جالب و مؤثرى براى پيشگيرى از آسيب رسيدن به چنين گوهرى
گرانهبا، يعنى ايمان، آن هم ايمان مذهبى، كشف كنيم. البته، در همين بحثهايى كه
داريم، من به راهى كه خود اسلام عرضه كرده اشاره خواهم كرد. فكر مىكنم تا امروز هم
در جامعهايى كه من مىشناسم و كم و بيش از اوضاعشان با خبر هستم، بدون شك عموما
همين راه توصيه مىشود.
ولى بايد اعتراف كنيم كه كاربرد استفاده از اين راه به آن اندازه كه دلمان
مىخواست كافى به نظر نمىآيد. چه بسا بايد به تناسب شرايطى زمانى، به تناسب گسترش
وسايل ارتباط جمعى، به تناسب وسايلى كه اثرگيرى و اثر دهى را در ميان انسانها خيلى
سريعتر و آسانتر كرده، بايد تاكتيكهايى نو بينديشيم.
من مىخواهم در همين مرحله كه هستيم بر اين مشكل انگشت گذاشته باشم. مدتهاست كه
مىخواهم اين مسأله را با دوستان مطرح كنم و بر اين نكته انگشت بگذارم و توجه
دوستان را به اين نقطه خطر جلب كنم و از رفقايى كه در اينجا هستند و ديگران بخواهم
كه در اين باره بيشتر بينديشند و بيشتر كار كنند و بيشتر فكر كنند. خوشحال مىشوم
اگر دوستان بازدههاى فكريشان را به من هم لطف كنند.
من همواره اين نكته را عرض كردهام كه ما به تجربه، و قبل از تجربه به تعليم
اسلام، به اين امر معتقد بودهايم كه از همفكرى همه كس مىتوان براى پيشرفت و تكامل
استفاده كرد. هيچ گاه دعوت به همفكرى در چهارچوب رفقاى اهل فن محضور نكرده بوديم،
نمىكنيم و نخواهيم كرد.
آياتى كه تلاوت شد بار ديگر از اهل كتاب ياد مىكند؛ از روشنفكران و آگاهان داراى
سوء نيت در زمان پيغمبر؛ در عصرى كه نهضت اسلام در حد ايجاد يك جامعه اسلامى در
مراحل نخستين، به ثمر رسيده، با دشمنانى نيرومند در تمام مرزها درگيرى دارد و در
داخل هنوز در اين گوشه و آن گوشه گروههاى مخالف مصمم در كمينش هستند. در چنان شرايط
حساسى، يك عده از اين روشنفكرهاى داراى سوء نيت، از اين صاحبان آگاهى و معلومات كه
معلومات و آگاهى را فقط در خدمت منافع خودشان به كار مىاندازند، از اين سو و آن سو
به صف محدود و مجموعه كم شمار مسلمين رخنه مىكنند و ميان آنها اختلاف ايجاد
مىكنند. آنها با وسوسههايشان عدهاى را از راه اسلام كه در پيش گرفتهاند، بر
مىگردانند.
آيه از اين خطر بزرگ براى جامعه نوپاى اسلامى ياد مىكند. بگو، اى اهل كتاب، شما
براى چه به آيات خدا كفر مىورزيد؟ چرا به آياتى كه خدا بر پيغمبر اسلام فرو
فرستاده كفر مىورزيد؟ خدا شاهد و ناظر و گواه كارهاى شماست. بگو، اى اهل كتاب، چرا
مردم را از راه خدا باز مىداريد و مىخواهيد انسانهايى را كه ايمان آوردهاند از
راه خدا منحرف كنيد؟ شما از حقايق خبر داريد و خدا از كارهايى كه مىكنيد بىخبر
نيست. اى مؤمنان، اى مسليمن، اى كسانى كه آمديد و جامعه اسلامى تشكيل داديد، اگر به
سخن گروهى از اهل كتاب و روشنفكرها و ملاها و كسانى كه داراى معلومات هستند گوش
دهيد، اينها شما را پس از آن كه ايمان آورديد دوباره به راه كفر برمىگردانند.
به اينها هشدار مىدهد؛ آنها را هم ملامت مىكند. به اينها هشدار مىدهد و
مىگويد، اى مسلمانها، شما چگونه فريب اين اغفالگرها را مىخوريد و به راه كفر
مىرويد، با اين كه آيات خدا مرتب به گوش شما خوانده مىشود و پيامبر خدا در ميان
شماست؟ به شما اعلام مىكنيم، هر كس به خدا پناه ببرد به راه راست هدايت شده است.
اين آيات دو راه حل و دو راه پيشگرى نشان مىدهند. البته در واقع سه راه حل نشان
مىدهند، ولى شناخت راه سوم در زمان ما به زحمت براى دوستانمان امكانپذير است. راه
اول اين است كه به مسلمين و مؤمنين، و به آنهايى كه به يك مسلك و مذهب ايمان دارند،
مىگويد فريب اين اغواگران را نخوريد، چون آيات خدا بر شما تلاوت مىشود.
اى مسلمان، چرا رابطهات را با نصوص مذهبى ضعيف كردى؟ آگاهى بر نصوص مذهبى به
مقدار قابل ملاحظهاى در برابر وسوسه و اغواگرى اين روشنفكران و عالمان دغل مصونيت
ايجاد مىكند. چون تا او مىآيد حرفى بزند، اگر شما يك آيه قرآن يا يك حديث قطعى
برايش بخوانيد، آن وقت مثل آن حيوان چهارپا در گل مىماند. چرا مردان و زنان مسلمان
به آيات الله مجهز نيستند! به آگاهى بر نصوص مذهبى مجهز باشيد! اين روزها بر سر اين
مسأله درگيريها داشته و داريم كه ما طرفدار گسترش تعليم تلاوت قرآن هستيم، تا
مقدمهاى باشد براى آشنايى بعدى با معانى قرآن.
ما مىخواهيم مردم با همين نصوص قرآن به زبان عربى، لااقل در حد تلاوت، آشنا
باشند. البته به اين اكتفا نمىكنيم، ولى مىگوييم اين گام اول است. اما دائما به
ما گفته مىشود كه اين ياد گرفتن قرآن براى بچهها و بزرگان مشكل است! خدا جزاى خير
بده به آنهايى كه توانستند اين روش خود آموزى و آسان ياد دادن قرآن را به ثمر
رسانند.
براستى روش جالبى است! همين امسال تابستان، ديدم يكى از دوستان در دو - سه نقطه
اين روش را براى تعليم بچهها به كار برده بوده. اتفاقا از من خواهش كرد تا به آن
كلاسهاى آموزش قرآن بروم و كار بچهها را ببينم. همه بچهها اعتراف مىكردند كه قبل
از پانزده جلسه يك آيه را هم نمىتوانستند بخوانند، ولى در پايان جلسه پانزدهم هر
جاى قرآن را كه باز مىكرديم مىخواندند. براى بچه هايى كه خواندن بلد باشند از
كلاس سوم به بعد؛ براى آنها كه خواندن بلد نيستند و بى سوادند، از روش زودآموز
الفبا استفاده مىكنند و در حدود سى جلسه تا چهل جلسه براى ياد دادن قرائت قرآن به
آنها وقت صرف مىكنند و غالبا ثمر مىدهد. به دوستان روشنمان توصيه مىكنم كه
آشنايى پير و جوان، باسواد و بى سواد، كوچك و بزرگ و زن و مرد را به متن قرآن ترويج
و تشويق كنيد. بعضى از دوستان ما سالهاست كه دارند براى به ثمر رساندن روش زود
آموزى جهت آشنايى با ترجمه قرآن تلاش مىكنند - اين هم مرحله دوم.
ضرورت آگاهى جمعى نسبت به قرآن
مرحله سوم اين است كه آگاهى جمعى به قرآن داشته باشيم. يعنى بايد بر اساس منابع
اصيل با بينش و جهانبينى قرآن آشنا شد. اين ترتيبى كه ذكر كردم بر اساس اهميت است
و ترتيب زمانى نيست. آشنايى با جهانبينى قرآن و مفاد و محتواى قرآن در درجه اول
اهميت است. آشنايى عموم با نصوص قرآن، با نصوص مسلك، با نصوص مذهب، - حتى براى يك
ماركسيست، آشنايى با نصوص اوليه ماركسيسم - يك عامل مؤثر است براى پيشگيرى از اين
آسيب پذيرى جامعه مسلكى.
اتفاقا در روزگارى كه مردم ما به نصوص دينى مجهزتر بودند، دكان دكاندارهاى حرفهاى
رونق چندانى نداشت. هر قدر جامعه ما از اين آگاهى محرومتر شد، پذيراتر شد تا هر
حرفى را به عنوان دين به او قالب كنند و احساسات پاك دينى او را به بازى بگيرند و
جنگهاى طايفهاى داخلى ايجاد كنند. چرا تا زمان مولا على (عليه السلام) يك دوران
طولانى درگيرى بر سر مسأله زمامدارى امت به وجود آمد؟ چرا تا آن وقت انحرافها اين
قدر خطرناك و اين قدر جدايى افكن نبود؟ معاويه در شام از چه چيز توانست براى فراهم
كردن سپاهى نيرومند در برابر على استفاده كند؟ از بىخبرى مردم شام نسبت به نصوص
اوليه اسلام.
(يكى از حضار: نامفهوم)
درست است. ما نگفتيم جلو آسيب به طور كلى گرفته مىشود. تأكيد كرديم و گفتيم به
مقدارى. در ميدان عملكرد كتاب و سنت، قدرت نفوذ معاويه، حتى تا پايان زندگى، بسيار
محدود بود.
(همان شخص: نامفهوم.)
از كجا شروع كرد؟ او اين نفوذ را در كجا به ثمر رساند؟ از قدرتى كه كسب كرد توانست
جاده را با فشار صاف كند. اتفاقا يكى از بزرگترين ميراثهاى شوم حكومت معاويه احاديث
موضوعه و جعل شدهاى است كه در زمان او جعل شد. چگونه اين احاديث جعل شده به ثمر
رسيد؟ در پرتو قدرت سرنيزهاى كه به وسيله آن گروه دورتر از نصوص مذهب به دست آورده
بود. بايد سررشته را دنبال كنيم. معاويه توانسته بود از اين يك نقطه ضعف مردم شام،
يعنى كم آگاهى و كم ارتباطى آنها با نصوص اصلى دين، استفاده كند و به آسانى آنها را
فريب بدهد و احساسات مذهبيشان را برانگيزد و آن احساسات مذهبى را در جهت احساسات
نيمه خفته ضد اسلامى ده - پانزده سال قبلشان هدايت كند و موجى سهمگين به وجود
بياورد، تا آنجا كه مولا على (عليه السلام) همان طور كه مكرر ديدهايم، اين درد دل
را با مردم آشناتر به كتاب و سنت و نصوص دينى پيرامون خودش در ميان مىگذارد كه آيا
نمىنگيرد چگونه آنها بر دنيا و بر باطلشان تجمع كردهاند و شما بر حقتان دچار
پراكندگى و تفرقه هستيد! بنابراين، قرآن مىگويد: چگونه شما به راه كفر در مىآييد
با اينكه آيات خدا بر شما مردم فرو خوانده مىشود؟ به آيات خدا توجه كنيد! هر كس به
پيوند خدا پناه برد به راه راست هدايت شده است.
دشمنشناسى
اصل دومى كه در اين آيات به آن اشاره مىشود مسأله دشمن شناسى است. بايد براى مردم
با ايمان يك حس ششم درست كنيم؛ يعنى اينكه آنها دشمن شناس شوند. بعضيها دچار يك
حالت عام نگرى در شناخت اشخاص و گروهها هستند. برگههاى سياه پروندههاى زندگى
اشخاص نبايد به اين آسانى از دسترس محاسبه مردم جامعههاى مذهبى دور رود و به دست
فراموشى سپرده شود.
دوستان، بايد اين حالت در ما تقويت شود كه در ارزيابى افراد و گروهها عادت داشته
باشيم مجموعه تاريخ زندگى آنها را ورق بزنيم و بشناسيم؛ ببينيم اين انسان و اين
گروه از انسانها در طول زندگى بيست ساله، سى ساله، چهل ساله اجتماعى خود چه راهى را
رفتهاند؛ چه گذشتههايى داشتهاند. اين قدر دهن بين نباشيم! اين قدر حالت بين
نباشيم! در شناخت شخصيتها و گروهها بايد عميقتر باشيم. آيا آقايى كه عمرى را در
خدمت به طاغوتها گذرانده، مىتواند با چهار شعار ملت خواهى واقعى و خدمت گذارنده،
مىتواند با گفتن دو جمله لگدمال بشود؟ حتى بالاتر از اين؛ چهرههاى اصيل را در
جامعه ما به آسانى مىتوان با بهتان و دروغ به لجن كشيد. چرا؟ چون ما از آن حس ششم
كمبهرهايم. ما از اين عادت پسنديده كمبهره هستيم كه هر كس را در سيماى مجموع
اعمال و رفتار و بينش گذشته و حالش بشناسيم.
من خطرهاى ناشى از بىاعتنايى به اين اصل را در مراحل گواگون زندگى امت خودمان با
چشم مىبينم؛ لذا اجازه بدهيد كه با همان تأكيد از آن سخن بگويم و دوستانمان را به
اين نوع چهره شناسيهاى اصيل عميق دعوت كنم. فكر مىكنيد تلاش و تربيت براى اين نوع
چهرهشناسى تا چه اندازه در پيشگيرى از آنها مؤثر است؟ خيلى زياد! سرتاسر قرآن،
آنجا كه از منافقين و دوروها و گاهى دو شخصيتيها، سخن به ميان مىآيد، با تشويق
مؤمنان به شناخت چهره نقاب بركنار رفته اين زنگيان تيغ به دست همراه است. با اينكه
قرآن روى هر دو اين وسيلهها سخت تكيه و تأكيد كرده، اما بايد اعتراف كنيم كه امت
اسلامى باز دچار آسيب اين گروه شد. بنابراين، فكر كنيم كه بايد به تناسب پيشرفت
امت، چارهانديشيهاى نو صورت بگيرد. اما گذشته، گذشته است. بايد در زمان خود ما
چارهانديشىهاى كافى براى اين كار بشود و همان طور كه پيشنهاد شد با استفاده از يك
نوع جامعهشناسى مذهبى علمى دقيق، ريشههاى اين آسيب پذيرى و راههاى پيشگيرى از آن
كشف شود؛ آن هم نه به صورت يك بار، بلكه به صورت مسأله مستمرى كه جامعههاى مذهبى و
مسلكى با آن روبرو هستند.
امشب به توضيح اين بخش از آيات رسيديم و در حقيقت بايد بگوييم كه يك مسأله و يك
سؤال براى دوستان ايجاد كرديم. دنباله آيات، ما را به بحثى ديگر مىرساند كه شايد
بىارتباط با اين علاج و پيشگيرى از اين آسيب نباشد. اين بحث، بحث
كنتم خير امه اخرجت للناس، تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر است؛ بحث امر
به معروف و نهى از منكر در يك جامعه مسلكى و مذهبى. اين بحث باشد براى بعد (15).
شب قبل يكى از آقايان سوالى كردند درباره گوسفندانى كه در حج ذبح مىشود. سؤال اين
بود كه آيا اين عمل تشويق به هدر دادن مقدارى گوسفند نخواهد بود؟ در پاسخ به اين
سؤال چند نكته را عرض مىكنم.
حدود هشت سال قبل، در سفرى كه مشرف شدم، تحقيق محلى كردم. گوسفندهاى داراى گوشت و
چربى، يعنى گوسفندهايى كه بشود از گوشت و چربيشان استفاده كرد، وقتى در آنجا ذبح
مىشوند به هدر نمىروند؛ چون هر سال بيش از دو برابر كسانى كه دستشان به دهنشان
مىرسد و به حج مىروند، افراد فقير نيز به حج مىروند. زندگى اين افراد از طريق
همين آمد و شد و همين گوسفندان تأمين مىشود.
يعنى فكر نكنيد افراد پولدار و ميليونر به حج مىروند. همه ساله عده زيادى پابرهنه
هم به حج مىروند. اگر حج فقط براى پولدارها بود شايد شركت كردن در آن چندان جالب
نبود. حتى حجاجى كه از خود عربستان هستند تعدادشان پنج برابر حجاج كشورهاى ديگر
است. همه آنها هم گوسفند ذبح نمىكنند. چون، همان طور كه قرآن مىگويد، قربانى كردن
گوسفند براى كسى است كه امكان خريد و قربانى كردن داشته باشد، و الا اگر اين امكان
را نداشته باشد بايد فقط ده روز روزه بگيرد: سه روز در ايام حج و هفت روز به هنگام
بازگشت. اكثر اينها همين طورند. بنابراين، اينها گوسفندهايى را كه به درد بخور است
و ذبح شده، با خودشان مىبرند و استفاده مىكنند.
شهود عينى متعددى مىگفتند كه وقتى صبح مىشود قربانگاه از گوسفندان به درد بخور
خالى است؛ فقط گوسفندانى مىمانند كه به درد بردن و خوردن نمىخورند. البته، برحسب
فقه، قربانى بايد مشخصاتى داشته باشد. كشتن گوسفندى كه فاقد آن مشخصات باشد اصلا
كافى نيست. ولى عامه در بسيارى از كارهاى فقهى خود اين قيدها را رعايت نمىكنند.
آسيب پذيرى جوامع مسلكى (2)
(16)
بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله رب العالمين و الصلوه و
السلام على جميع انبيائه و رسله و على سيدنا خاتم النبيين، و على الائمه الهداه من
اهل بيته و الخيره من آله و صحبه، و السلام علينا و على عباد الله الصالحين.
آياتى كه تلاوت و ترجمه و تفسير آن آغاز شده بود، آيههاى صد تا صد و شانزده از
سوره آل عمران بود. هر چند ما در جلسهاى شايد به بررسى يك يا دو آيه بيشتر
نمىرسيم، اما از آنجا كه مطالب اين آيات بسى به هم پيوسته است، به ناچار من در هر
جلسه همه آيات را در آغاز جلسه مىخوانم و ترجمه مىكنم تا براى خودم و دوستان تذكر
و يادآورى باشد و مفاد آنها در ذهنمان بماند.
يا ايها الذين آمنوا ان تطيعوا فريقا من الذين اتوا الكتاب
يردوكم بعد ايمانكم كافرين (100) و كيف تكفرون و انتم تتلى عليكم آيات الله و فيكم
رسوله، و من يعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقيم (101) يا ايها الذين امنوا اتقوا
الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون (102) و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا
تفرقوا و اذكروا انعمت الله عليكم اذكنتم اعداء فألف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته
اخوانا و كنتم على شفا حفره من النار فانقذكم منها كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم
تهتدون (103) و لتكن منكم امه يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر
و اولئك هم المفلحون (104) و لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جاءهم
البينات و اولئك لهم عذاب عظيم (105) يوم تبيض وجوه و تسود وجوه فاما الذين اسودت
وجوههم اكفرتم بعد ايمانكم فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون (106) و اما الذين ابيضت
وجوههم ففى رحمه الله هم فيها خالدون (107) تلك آيات الله نتلوها عليك بالحق و ما
الله يريد ظلما للعالمين (108) و لله ما فى السموات و ما فى الارض و الى الله ترجع
الامور (109) كنتم خير امه اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤمنون
بالله و لو آمن اهل الكتاب لكان خيرا لهم منهم المؤمنون و اكثرهم الفاسقون (110) لن
يضروكم الا أذى و ان يقاتلوكم يولوكم الادبار ثم لا ينصرون (111) ضربت عليهم الذله
أين ما ثقفوا الا بحبل من الله و حبل من الناس و باءو بغضب من الله و ضربت عليهم
المسكنه ذلك بانهم كانوا يكفرون بآيات الله و يقتلون الانبيا بغير حق ذلك بما عصوا
و كانوا يعتدون (112) ليسوا سواء من اهل الكتاب امه قائمه يتلون آيات الله آناء
اليل و هم يسجدون (113) يؤمنون بالله و اليوم الاخر و يأمرون بالمعروف و ينهون عن
المنكر و يسارعون فى الخيرات و اولئك من الصالحين (114) و ما يفعلوا من خير فلن
يكفروه و الله عليم بالمتقين (115) ان الذين كفروا لن تغنى عنهم اموالهم و لا
اولادهم من الله شيئا و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون (116).
اى مؤمنان، اى مسلمانان، اگر به حرف گروهى از اهل كتاب گوش دهيد و از آنها پيروى
كنيد، شما را بعد از مسلمان شدن بار ديگر به راه كفر باز خواهند گرداند. اما شما؛
شما چگونه به خدا كفر مىورزيد؟ چگونه كافر مىشويد با اينكه اين شماييد كه آيات
خدا برايتان خوانده مىشود و با اينكه پيامبر خدا در ميان شماست؟ هر كس به خدا پناه
برد به راه راست رهنمون شده است.
اى مسلمانان، از خدا آن طور كه بايد پروا داشته باشيد؛ نميريد مگر مسلمان و تسليم
خدا. همگى به رشته الهى بپيونديد و بدان پناه بريد؛ پراكنده مشويد؛ به ياد نعمت خدا
بر خودتان باشيد: در آن زمان كه شما دشمن يكديگر بوديد دلهاى شما را با يكديگر
مهربان كرد و پيوند داد و در پرتو نعمت او برادران يكديگر شديد؛ همين شما بر لب
ژرفنا و پرتگاهى از آتش بوديد و خدا شما را از آن نجات داد و رها ساخت؛ خدا آيات
خود را براى شما بدين صورت، باز و آشكار و روشن مىكند، باشد كه به راه آييد. شما
بايد تبديل بشويد به امت و جماعت نمونهاى كه به خير و نيكى دعوت مىكند، به كارهاى
شايسته وامى دارد و از كار ناشايست و ناپسند باز مىدارد؛ اينهايند رستگاران.
شما مثل آنها نباشيد كه پس از دستيابى بر آيات خدا و دلايل روشنگر الهى باز دچار
پراكندگى و اختلاف شدند؛ اينها، در آن روزى كه گروهى رو سپيدند و گروهى رو سياه،
شكنجهاى بزرگ دارند. اما آنها كه رو سياهند، به آنها گفته مىشود بله، شما بعد از
آنكه ايمان آورديد باز كافر شديد؛ حالا بچشيد شكنجه الهى را به كيفر كفرى كه
ورزيديد! اما رو سپيدان در رحمت خدا جاودانهاند. اينها آيات خداست؛ ما بر تو اى
پيامبر به حق فرا مىخوانيم و خدا نمىخواهد به جهانيان ستمى كند و ستمى رود.
آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست و همه كارها به سوى خدا باز مىگردند و
بازگردانده مىشوند. شما بهترين امت و جماعتى بوديد و هستيد كه از مدار زمان براى
مردم جهان بيرون كشانده شد؛ ديگران را به شايسته و نيكى وا مىداريد و از ناشايسته
و ناپسند باز مىداريد و به خدا ايمان داريد؛ اگر اهل كتاب هم ايمان آورده بودند
برايشان بهتر بود؛ برخى از آنها ايمان آوردهاند و مؤمناند، اما بيشترشان فاسق و
تبهكار هستند. با اين حال، اينان به شما آسيبى نمىرسانند مگر اينكه كمى شما را
آزرده كنند؛ اما آن روز كه روز پيكار آيد و با شما به جنگ آيند، در آن روز به شما
پشت خواهند كرد و فرار و ديگر ياورى ندارند. مهر خوارى بر آنها زده شده، هر جا به
دست آيند؛ مگر آنكه به رشته الهى بپيوندند يا پيوندى با مسلمانان برقرار كنند و
پيوندى با مردم داشته باشند؛ اينها دچار خشم خدايند؛ بر اينها مسكنت و زمينگيرى و
مهر بيچارگى زده شده است؟ چرا؟ چون يهودند؟ نه! چون چنان نژادى دارند؟ نه! چون
اينها به آيات خدا كفر مىورزيدند و پيامبران خدا را به ناحق مىكشتند؛ چون
نافرمانى مىكردند؛ چون ظلم و ستم و تجاوز مىكردند؛ اينها هستند عوامل اين مهر
بدبختى و بيچارگى كه بر آنها زده شده است.
با اين حال، همهشان يك جور نيستند؛ برخى از اهل كتاب مردمى هستند اهل قيام و سر
پا بودن در راه خدا؛ آنان آيات خدا را آن لحظات شب مىخوانند؛ در برابر خدا سجده و
خضوع دارند. به خدا ايمان دارند؛ به زندگى جاودانه ايمان دارند؛ به رستاخيز ايمان
دارند؛ اينها هم به نيكىها وا مىدارند و از بدىها باز مىدارند و در راه نيكىها
و خيرات مسابقه مىگذارند؛ اينها از گروه شايستگانند. هر كار نيكى اينها بكنند
ناسپاسى نمىشود و بىعوض نمىماند؛ خدا مردم باتقوا را مىشناسد و از آنها خبر
دارد. اما آنها كه كافر شوند و به راه كفر روند؛ ثروتها و قدرتها ذرهاى به حال
آنها سود نخواهد داشت و ذرهاى در برابر، خدا به آنها پناه نخواهد داد. اينها
آتشيان و دوزخيانند؛ آن هم جاودانه در آن.
مىدانم همين آيات، با همين معنى كه تقريبا سعى كردم از مفادش ذرهاى فراتر نروم،
كافى است كه چهره راستين اسلام را در اين جلوه از تعليماتش در برابر همهمان قرار
بدهد. ولى خوب، در عين حال مىدانم وقتى اين مطلب فشرده را از هم باز كنيم و بخش
بخش توضيح بدهيم، يك مقدار هم بر آنچه در آن هستيم تطبيق كنم و محتواى كلى و روح
عالى آن را از آن شكل زمانش در بياوريم و در قالب و لباس زمان خودمان عرضه كنيم،
هوشيارى و بيشترى به ما مىدهد. گهگاهى آدم به فكر مىافتد كه اگر قرآن را خوب
ترجمه و معنى كنيم و خوب و با تدبر بخوانيم بس است و ديگر لازم نيست تفسير كنيم و
تفصيل دهيم.
گاهى هم واقعا اين كار اثر سازنده خاصى دارد. گهگاه هم مىبينيم تفصيلها و تفسيرها
و تطبيقها ضرورت و اثرى سودمند و سازنده دارد. اينكه گهگاه مىبينيد من در جلسه
تفسير مىآيم آيات شش - هفت شب را يكجا مىخوانم و يكجا ترجمه مىكنم و تكرار
مىكنم، مىخواهم خاطرههايمان با اين متن قرآن خوب مأنوس بشود.
آن هفته اشاره كردم؛ فكر مىكنم بسى ضرورت دارد مسلمانها با قرآن رابطه مستقيمترى
داشته باشند و پيوندشان را با اين كتاب الهى نزديكتر، مستقيمتر و محكمتر كنند. در
هفته پيش پيرامون آيه اول از آياتى كه امشب تلاوت كرديم بحثى را آغاز كردم و بعد
احساس كردم جا دارد كه امشب باز مختصرى در تكميل آن بحث مطالبى را بگويم. اين بحث
در حقيقت به آيات اول، دوم، سوم و چهارم از آياتى كه امشب تلاوت شد (يعنى آيه 100
تا 103) ارتباط مستقيم دارد. پس يك بار ديگر اين آيات را معنى مىكنم.
اى مسلمانان، اگر دنبالهرو گروهى از كسانى باشيد كه به آنها كتاب آسمانى داده
شده، اينها شما را بعد از مسلمان شدن و پذيرش اسلام باز به راه كفر برخواهند
گرداند. اما شما چگونه كافر مىشويد، با اينكه آيات خدا بر شما پيوسته تلاوت مىشود
و پيامبر خدا در ميان شماست؟ هر كس به خدا پناه برد به راه راست هدايت شده است. اى
مسلمانان، حساب خدا را آن طور كه بايد داشته باشيد و نميريد مگر مسلمان و با اسلام.
همهتان به رشته پيوند با خدا چنگ زنيد و دست زنيد و پناه بريد و پراكنده نشويد.
همه پيرامون رشته الهى جمع شويد. اين رشته شما را به يكديگر پيوند مىدهد. نعمت خدا
را بر خود به ياد آوريد آن روزى كه دشمن بوديد، خدا دلهايتانرا به هم مهربان و
نزديك و به هم پيوسته كرد و در پرتو نعمت او برادر شديد. شما در لب ژرفنايى از آتش
بوديد، خدا شما را نجات داد. خدا اين طور مطالب را برايتان روشن و پوستكنده بيان
مىكند شايد به راه بياييد.
مشكل جوامع ايمانى
بحث ما مربوط به اين چهار آيه مىشد. در جلسه گذشته ياد كردم از يك مشكل: مشكل
جامعههاى ايمانى؛ مىخواهد ايمان به خدا و مكتبهاى خدايى باشد، يا ايمان به مكتبها
و ايدئولوژيهاى بشرى، عرض كردم جامعههايى كه بر محور ايمان تشكيل مىشود و اداره
مىشود دچار يك نقطه آسيب پذيرى خاصى است و آن اين است كه در اين جامهها، چون گرما
و شور ايمان به فكر و انديشه و به عمل و رفتارشان آهنگ خاصى مىدهد، چون براى آن
چيزى كه به آن ايمان و اعتقاد، يعنى دلبستگى و عقد القلب دارند، ارزش خاصى قائلند،
تا آنجا كه حاضرند در راهش جان ببازند، فداكارى و از خود گذشتگى كنند؛ به دليل ارزش
فوق العادهاى كه براى آن چيزى كه به آن ايمان دارند قائلند، گهگاهى دشمنان رند
زيرك دنيا طلبان صفوف داخلى و ستون پنجم دشمن خارجى مىآيند انگشت مىگذارند بر جاى
حساس؛ يك چيزى را بهانه مىكنند و داد و فرياد راه مىاندازند: آى امت مؤمن به اين
مكتب و به اين دين، چه نشستهاى كه دينت و مكتبت بر باد رفت! اسلام بر باد رفت! اين
مردم به دليل وجود آن گرما و شور ايمان و عشق - عشق مذهبى، عشق مكتبى - آسان تحريك
مىشوند، تا آنجا كه معاويه مىتواند اين مردم را عليه على، مجسمه اسلام، تحريك
كند؛ تا آنجا كه در همين عصر ما مردمى به عنوان حمايت از على و ولايت او، هيزمكش
آتش نفاق و چند دستگى و پراكندگى در داخل امت اسلامى و حتى در داخل صفوف شيعه و
هواداران على شدند و جاده صاف كن دشمن براى پيروزى بر امت اسلام. اين يك واقعيت
است.
ما در طول تاريخ، در جامعههاى مذهبى و مسلكى مىبينيم اين آسيبپذيرى تقريبا
عموميت دارد. علتش هم روشن است: انسان در برابر هر چيزى كه نسبت به آن عشق مىورزد
و بهترين علاقههايش را نثار مىكند، خود به خود يك چنين حساسيتى خواهد داشت. فرض
كنيد نشستهايد و مشغول انجام يك كار فوق العاده مهم هستيد؛ تلفن زنگ مىزند، به
شما خبر مىدهند بچهات در شرف مرگ است. مىپرسيد، آقا، شما چه كسى هستيد -
متأسفانه نمىتوانم خودم را معرفى كنم؛ فقط مىتوانستم به شما اطلاع بدهم بچهتان
در آستانه مرگ است. خوب، طبعا شما يكباره از جا مىپريد ببينيد چه شده. لااقل تحقيق
مىكنيد بينيد مطلب درست است يا نه. حالا اگر اين تلفن كننده كسى باشد كه انجام آن
كار مهم شما به صلاح و صرفه او نباشد، در اين صورت راحت توانسته با يك تلفن شما را
از انجام آن كار در آن لحظه باز بدارد.
حالا اگر انسانى باشد بى تفاوت؛ بچه برايش آن قدر قيمت نداشته باشد؛ آن قدر به بچه
دلبستگى نداشته باشد؛ مىگويد، خيلى خوب، چه كار كنم؟ بگذار به كارم برسم! گوشى
تلفن را زمين مىگذارد و كارش را ادامه مىدهد. اگر انسانى باشد كه به فرزندش بسى
علاقه دارد، اما عاقل و هشيار و خردمند است، فورا با يك تلفن به يكى از دوستانش،
آشنايانش، بستگانش، خواهش مىكند كه وى زودتر در اين زمينه كسب اطلاع كند؛ اگر كارى
فورى هم لازم است انجام بدهد؛ كمكهاى فورى هم اگر لازم بود، انجام بدهد. مىگويد،
محبت كنيد به اين موضوع رسيدگى كنيد تا من به كارم برسم. هم به كارش مىرسد و هم آن
وظيفه عاطفىاش را انجام مىدهد.
اگر انسانى قوى باشد ديگر تحت تأثير بقيه آن آثار عاطفه قرار نمىگيرد كه نتواند
كارش را انجام بدهد و از كارش باز بماند. خوب، ما كه نمىخواهيم برادران و خواهران
با ايمان ما از آن گروه پدر دوم باشند؛ يعنى بىغيرت و بىتفاوت و بىمحبت نسبت به
دين. ما مىخواهيم شور ايمان، موتور محرك جامعه اسلامى و شيعى ما باشد. ما معتقديم
انسان اصلا موقعى زندگى انسانى را آغاز مىكند كه ايمان در زندگى او نقش پيدا كند.
زندگى انسانى انسان با نقش ايمان در زندگى انسان آغاز مىشود؛ ايمان به مكتب و
مسلك و آيين. ما طرفدار ساختن زن و مردى مسلكى هستيم كه در راه مسلك و مكتبش از همه
چيز بگذرد. تلاشمان در اين راه است. خودمان را هم مىخواهيم اين جور بسازيم.
بنابراين، بدون شك ما نمىخواهيم با تلقين خونسردى و بىتفاوتى اين آسيب پذيرى را
علاج كنيم. اين كار را نمىخواهيم بكنيم. پس چه كار كنيم؟ راهى درست كنيم كه مردم
ما هم حساس باشند، هم شور داشته باشند، هم به دين عشق بورزند. شيعه به تشيعش عشق
بورزد، به مولايش على عشق بورزد، به مولايش امام صادق عليه السلام عشق بورزد، به
ائمه هدى و پيغمبر پاك، سلام الله عليهم اجمعين، عشق بورزد، به قرآن عشق بورزد، به
همه اينها عشق بورزد.
راستى ياد على عليه السلام، ياد حسين عليه السلام، براى او تكان دهنده، شوق آفرين
و گرما بخش باشد، اما آلت دست هم نشود. چه كنيم؟ فكر مىكنم راهى جز اينكه از نوع
پدر سوم بشويم برايمان نمىماند. مىخواهيم شما دوستان تا آنجا كه ميسر است بر
ميزان آگاهيهاى اصيل و مستند خودتان نسبت به اسلام و تشيع بيفزاييد. آگاهيهاى اصيل
يعنى آگاهيهايى كه از كتاب خدا و سنت قطعى رسول خدا و ائمه هدى گرفته شده باشد، نه
آگاهيهايى كه مستند باشد و به بافتههاى جاعلان حديث و وضاعان حديث؛ يا مستند باشد
به تمايلات منحرف كسانى كه يا دين برايشان دكان زندگى شده و تشيع و ولايت برايشان
وسيله جادهطلبى و اغفال ديگران شده؛ يا به علت سطحى بودن مثل گروه اول اغفال شوند
و اسباب دست ديگران گردند. ما هرگز نمىتوانيم به تمايلات دينى اينها به ديده
آگاهيهاى اصيل و مستند اسلامى و شيعى بنگريم. پيوند دوستان را با آيات خدا، كه تتلى
عليكم - آياتى كه بر شما خوانده شود - بايد قوىتر كنيد. و كيف
تكفرون و انتم تتلى عليكم آيات الله. كارى كنيم كه آيات بيشتر به گوشتان
بخورد؛ به آن بيشتر مأنوس باشيد - و مأنوس باشيم و مأنوس باشند - و كمتر فريب
بخورند. آن شب عرض كردم تجربه داريم. دوستان تعليم ديده وقتى كه پاى سخن اغفالگران
مىنشينند با چهار آيه و حديث خلع سلاحشان مىكنند. ولى دوستانى كه به اين سلاح
مجهز نيستند چه بگويند؟ مىبينند آقا يك مشت حرف مىزند، يك مشت هم آيه و حديث براى
خودش مىآورد؛ آنها چه بگويند؟ چيزى ندارند بگويند.
اهميت مرجعشناسى
يك عامل ديگر، كه آن شب نرسيديم دربارهاش بحث كنيم را به خاطر آن عامل مطرح كردم.
اين است كه و كيف تكفرون و انتم تتلى عليكم آيات الله و فيكم
رسوله يك ضامن ديگر عدم انحراف كه اين آيه روى آن تكيه مىكند اين است كه
پيامبر خدا در ميان شماست؛ ديگر چرا به حرف اين وراجها گوش مىدهيد؟ به اين موضوع
در آخر بحث اشاره كردم: چهرهشناسى؛ چهره دشمن و چهره دوست. امشب مىخواهم بر اين
چهرهشناسى تكيه كنم؛ تكيه كنم و بگويم وظيفه دوستان ماست كه مرجع شناس باشند: مرجع
علمى، مرجع فكرى، مربى... اگر چهره يا چهرههايى را مىبينيد كه در اين غوغاها از
كار وتلاش باز مىمانند... مثل آن پدر هشيار برخوردار از دوستانى كه در اين بحرانها
مىتوانند به او كمك كنند و خيال او را راحت كنند، شما بايد در جمعتان كسانى را
داشته باشيد كه هر وقت دشمن شكى بر شما القا كرد، اگر خودتان نمىرسيد و گرفتاريد
فورا بگوييد فلانى، از تو خواهش مىكنم در زمينه اين شك تحقيق كن، مطالعه كن، مطلب
را خوب بررسى كن، نتيجه را مستند براى من بگو. به نظر شما وجود چنين تكيهگاههايى
در قشر شما چقدر ضرورت دارد؟ اين افراد را هم آدم يكروزه نمىتواند بشناسد. آن شب
عرض كردم، با چهار تا شعار نمىشود دوست و دشمن را شناخت. با چهار تا جمله زيبا هم
نمىشود ميزان آگاهى و هشيارى اشخاص را تشخيص داد. من هرگز در عمرم طرفدار اين گونه
سطحى بودن در اين مسائل نبودهام.
تبيت اسلامى به يك مسلمان اجازه نمىدهد كه سطحى عمل كند، سطحى بنگرد، سطحى
بينديشد. خدا بندهاى را دوست دارد كه وقتى به كارى دست مىزند، متقن و محكم و
استوار و ريشهدار كار بكند. اين از كلماتى است كه از رسول خدا، صلوات الله و سلامه
عليه، نقل شده است. درباره چهرههايى تا آنجا كه مىتوانيد تحقيق كنيد. سابقه آنها،
لاحقه آنها، گذشتهشان، حالشان، ميزان معلومات و تحصيلات و آگاهيشان، ميزان
خيرانديشى و صلاحانديشى واقعيشان، ميزان از خودپرستى در آمدن و حق پرست شدنشان در
رشتههاى مختلف، در زمينههاى مختلف و اينها مراجع شما باشند. يعنى كسانى باشند كه
در برخورد با بحرانهايى كه در اثر وسوسه افكندن دشمن يا مؤمنان جاهل در قشرتان و در
جامعهتان پيش مىآيد به اينها مراجعه كنيد و از اينها بخواهيد در اين زمينه به شما
كمك كنند. نمىخواهم بگويم يكسره حرف آنها را بشنويد؛ مىخواهم بگويم به شما كمك
كنند و هشيارتان كنند.
با فرصتى كه دارند، با آگاهيهايى كه دارند، با خودسازيى كه دارند به شما كمك
بدهند؛ شما را از شك، از وسوسه نابجايى كه هر انسان باايمانى در معرض ابتلا به آن
است، نجات بدهند. آيا به نظر دوستان چنين راه حلى تا چه حد مىتواند به پيشگيرى از
آسيب پذيرى قشر با ايمان در برابر نفاق افكنيهاى دشمن كمك كند؟ اينها هستند خلفاى
رسول الله، صلوات الله و سلامه عليه، در شما.
مردم زمان پيغمبر از وجود پيامبر خدا برخوردار بودند؛ ما بر خوردارى نداريم. ما در
اين جهت هم جزو يؤمنون بالغيب هستيم. اما آيا بايد وقتى رسول خدا در ميان ما نيست،
وقتى چهره تالى تلو او، امام منصوص، سلام الله عليه، در دسترس ما نيست، بگوييم ديگر
هيچ؛ يا تا آنجا كه مىشود على البدلى برايش فكر كنيم؟ اينها هستند كه امناى اين
علما و اين دانايانند و در روايت از آنها با تعبير امناى خدا و پيامبر خدا و امناى
دين خدا در ميان امت ياد مىشود.
بايد همان طور كه مردم زمان پيامبر مقدار قابل ملاحظهاى به دنبال امين شناختن
پيامبر و محمد امين بودند و به او اعتماد مىكردند، زندگى اينها هم مورد مطالعه شما
قرار بگيرد تا به صورت چهرههاى امين و درست، و در عين حال هشيار و زيرك و آگاه در
آن رشتهاى كه به آنها رجوع مىكنيد، خلأيى را كه از نبودن رسول خدا و پيشواى تالى
تلو او در ميان ما وجود دارد تا حد ممكن پر كنند. چطور است؟ آيا به نظرتان مىآيد
راه حل مفيدى باشد؟ اگر پاسختان مثبت است، قرارمان بر اين است كه چه كنيم؟ بر اين
است كه بگوييم و بعد به دنبالش در اجرا و عمل بكوشيم.
اگر به نظر دوستان مىآيد كه اين راه حل مىتواند راه حل مفيدى باشد، براى شناختن
اين چهرهها بكوشيد؛ شناختى عميق و اطمينان آور؛ اطمينانى آگاهانه، نه سادهلوحانه.
گمان مىكنم اين كار گامى باشد براى مصونتر كردن نسبى قشر خودمان در برابر القائات
نفاق افكن دشمن. وفيكم رسول.
برخى آثار تاريخى به زبان فارسى
دوستان! در عصرى زندگى مىكنيم كه دشمنان جهانى اسلام و امت اسلامى حتى بدين هوس
افتادهاند كه اسلام را از لابلاى نوشتهها و گفتههاى خود به ما بشناسانند. مگر نه
اين است كه پررونقترين كتابى كه در معرفى پيغمبر بزرگوار اسلام، صلوات الله و
سلامه عليه، به زبان فارسى مورد استقبال قرار گرفت كتاب محمد، پيغمبرى كه از نو
بايد شناخت بود؟ من نمىخواهم با اين سخنم اين كتاب را تخطئه كنم. نمىخواهم
جنبههاى مثبت كتاب را ناديده بگيرم. ولى مىخواهم توجه خودمان را به يك واقعيت جلب
كنم: چه كتابى در شرح زندگى پيغمبر براى مردم اهل مطالعه و به خصوص جوانان ما،
دلپذيرتر واقع شد؟ من نمىخواهم بگويم نويسنده اين كتاب چقدر صلاحيت داشته است.
نمىخواهم بگوييم آيا او مغرض بوده يا بىغرض بوده.
نمىخواهم جنبه مثبت اين گونه نويسندهها را نسبت به نويسندههاى مغرض يك قرن پيش
و دو قرن پيش، كه در جامعه غرب درباره اسلام قلم به دست مىگرفتند و كتاب و مقاله
مىنوشتند، ناديده بگيرم. ولى، به هر حال، چگونه مىتوانيم اين را هضم كنيم كه ما
خود درصدد برنيامديم كتابى در شرح زندگى پيغمبر خود، با شيوايى و جذابيت تهيه كنيم
كه مقدم بر اين كتاب مورد استقبال قرار بگيرد؟ كتابهايى در اين زمينه پرداخته بودند
و منتشر كردند و بعد از آن هم در اين زمينه كتاب نوشتند و منتشر كردند با عناوين
مختلف چنان آن بزرگان را لجن مال كرديم كه جوان جستجوگر از همان اول با ترديد به
ارزش آنها نگاه كند. بعد هم، با كمال تأسف، وقتى قرار شد احيانا اين كتاب از طرف
مردم ما نقادى شود و اگر نقطههاى ضعفى در آن هست لااقل بر ملا شود، به جاى اينكه
نويسندگان و دانشمندان اهل نقد و شايسته به اين كار دست بزنند، يك آقاى دكاندار كم
سواد، كم بهره، هرزه، هرزه گو، هرزه نويس در نقد اين كتاب كتابى نوشت: محمد، پيغمبر
شناخته شده. اولين بار در انجمن اسلامى دانشجويان وين اين كتاب را به دست من دادند؛
گفتند فلانى، اين كتاب از قم آمده؛ ببين. بعد هم بچههاى زيرك ما رفته بودند بعضى
از جاهاى اين كتاب را خوانده بودند، دورش را خط كشيده بودند؛ گفتند، اينجا را نگاه
كن! واقعا صفحاتى كه تعابير را با آن ركاكت و زشتى در وقيحترين نشريات كمتر مىشود
پيدا كرد، صفحات برجسته اين كتاب به حساب آمده است.
اين هم واكنشى كه در برابر اين كار داشتند! آيا اين نمىتواند ما را هشيار كند كه
در چه شرايطى هستيم؟ آيا نمىنگريم كه دير يا زود درباره شناخت ايدئولوژيك اسلام،
نظام عقيده و عمل در اسلام، باز بايد مردم جستجوگر اهل مطالعه خودمان را، از پير و
جوان و زن و مرد، حواله بدهيم به دستاوردهاى نويسندگان بيگانهاى كه درباره اسلام
مطالعه مىكنند و چيز مىنويسند؟ بسيارى از اين نويسندگان يا يهودى هستند - با آن
وضع خاصى كه يهود در دنيا دارد - يا گاهى كه انسان نسب نامه آنها را دنبال مىكند
مىبيند ده نسل قبل يهودى بودند. براى متزلزل كردن بنيان اسلام؛ تحت عنوان استشراق
و تحقيق پيرامون اسلام و دينشناسى و اسلامشناسى، نويسندگانى خوشقريحه و خوشقلم،
نويسندگانى اهل كار و مطالعه، خوشسليقه در گردآورى مطالب، آشنا به سليقه جوان
امروز.
حتى اينها در جامعه خود ما مىآيند و علاقه شما را به شناخت چهره راستين اسلام، از
طريق كالاى دغل خودشان اشباع مىكنند. آن وقت چه؟ فرق وضع ما با وضع زمانى كه اين
آيات قرآن نازل شده اين است كه در آن موقع قرآن آمد و گفت آى مسلمانها، اگر به حرف
گروهى از اين اهل كتاب گوش بدهيد شما را از ايمانتان بر مىگردانند و به راه كفر
مىكشانند. شما چگونه كفر مىورزيد با اينكه آيات روشن خدا بر شما خوانده مىشود و
در ميان شما پيامبر خداست؟ يعنى هم حرف حساب داريد كه گوش كنيد، هم راهنماى حسابى
داريد كه به او پناه ببريد. ولى حلا من امروز مىخواهم بگويم آى برادران و خواهران
مسلمان، اگر بخواهيد اسلام را از دريچه اين گونه نويسندهها و نوشتهها بشناسيد،
يردونكم بعد ايمانكم كافرين. خيلى خوب؛ آن وقت بعد چه بگويم؟ و
كيف تكفرون و انتم لا تتلى عليكم آيات الله و لا يكونوا فيكم رسوله. يعنى
سخن من امروز منفى است، ولى سخن آن روز قرآن مثبت بود.
قرآن، آن روز مردم را از يك طرف مىگرفت و به سوى ديگر مىآورد. پناهگاهى ساخته و
آماده داشت. امروز متأسفانه بايد بگويم، آهاى! به سمت آن نرويد! همين دوستانى را كه
الان اينجا مىبينم، مكرر آمدند، گفتند فلانى، ما مىخواهيم يك مجموعه شسته و
رفتهاى كه اين اسلام عزيز را به ما بشناساند دست ما بدهيد، يك نوشته جالب و تحقيقى
در زمينه تاريخ اسلام به ما بدهيد، يك نوشتهاى كه در شرح زندگى على عليه السلام يا
پيامبران يا ائمه ديگر باشد به ما معرفى كنيد، يك مجموعهاى كه نظامات اسلامى را
جالب و شسته و رفته به ما بگويد به ما معرفى كنيد؛ واقعا خجالت مىكشيدم. نمىگويم
نداريم، ولى مىگويم كم داريم. البته ما داريم تلاش مىكنيم براى شناختى از اسلام
به اين شكل و تهيه آثارى در اين زمينه، ولى طولانى خواهد بود.
آنچه امشب خواستيم در اين بحث روى آن تكيه كنيم اين بود كه لااقل شما رفقا فعلا يك
كار مىتوانيد بكنيد و آن اينكه سعى كنيد چهرههاى آگاه قابل اعتمادى را در
زمينههاى مختلف كشف كنيد و بشناسيد و اقلا به ما اين امكان را بدهيد كه اگر
مىگوييم به حرف فلان كس گوش نكن، كتاب فلان كس را نخوان، تا اگر كتاب جامعى نداريم
به شما تحويل بدهيم، يك انسان به نسبت ساخته شده، دو انسان، ده انسان ساخته شده
داشته باشيم بگوييم دوستان! به اينها مراجعه كنيد و مسائل را بر اينها عرضه كنيد؛
اينها تا آن حد كه فهميدند و پيش رفتهاند در روشن كردن شما كوشش خواهند كرد. و اين
عده هم بايد وظيفه خودشان بدانند تا آنجا كه ميسر است، در دسترس سؤال كنندگان
باشند؛ آن هم لااسئلكم عليه اجرا؛ آن هم با صميميت، نه به صورت يك حرفه و شغل. اين
است كه تكميل آن بحث قبل را در اين ديدم كه روى ضرورت شناختن چنين چهرههايى بيشتر
تكيه كنم. دوستان فرصت داريد بعد از پايان عرايضم اگر در همين فكر و چاره انديشى
نقدى داريد، بىپروا بگوييد. اگر هم به نظرتان پسنديده مىآيد خواهش مىكنم در اين
زمينه جدى كار كنيد و بدانيد به همان اندازه كه شما در حسن استفاده از چنين
چهرههايى كوشا باشيد خود به خود به پيدايش و رشد هر چه بيشتر اين گونه چهرهها در
جامعه براى آينده كمك كردهايد.
من با كمال خوشبختى و خوشحالى مىتوانم اين مژده را هم به شما بدهم كه در نسل جوان
اهل علم ما و همچنين در نسل جوان تحصيلكرده دانشگاهى ما و همچنين در نسل جوان ما از
قشرهاى ديگر (اينها را به ترتيب گفتم چون به ترتيب اين طورند) خوشبختانه چهرههايى
در حال ساخته شدنند كه از مزاياى بسيار برخوردارند.
يك آقايى را به پيشنهاد يكى از دوستان از قم دعوت كردم براى يك سخنرانى در يك مسجد
و يك مجمع، در يكى از همين جشنهاى گذشته. خوشحالم كه سؤالاتى كه اين آقا از ما كرد،
چه از من و چه از خود آن آقايى كه امام جماعت آن مسجد بود، هيچ يك درباره اين نبود
كه آقا بنده اينجا مىآيم براى اين منبر چقدر به من مىدهند؟ چقدر پول مىدهند؟
چقدر احترام مىگذارند؟ آيا وقتى وارد مىشوم همه از جايشان بلند مىشوند يا
نمىشوند؟ آيا چقدر به مقامات من آشنايى دارند؟ هيچ كدام از اين حرفها نبود.
سؤالاتش اينها بود: در آنجا چه كسى هستند؟ دوستان همفكرند يا نه؟ امام جماعت مسجد
آيا از دوستان همفكر است؟ روشنبين و مخلص است يا نه؟ من قرار است فلان كار را،
فلان خدمت را در آن روز بكنم، آيا در مقايسه ميان آن خدمت و اين سخنرانى فكر مىكنى
از نظر دينى كداميك وظيفه است؟ آن كار را بمانم و انجام بدهم يا بيايم اينجا
سخنرانى كنم؟ جدا خوشحال شدم و لذت بردم. يك جوان شايد بيست و چهارساله، بيست و پنج
ساله. يك جوانى كه يك زندگى خيلى محقرى هم دارد، نه اينكه آدمى باشد بىنياز از نظر
مسائل مالى. يك جوانى كه مثل هر جوان ديگر از اينكه بالا و پايينش بگذارند خوشش
مىآيد. يك جوان با شعور، اما تا اين حد خودساخته.
لذت بردم! خوشحال باشيم از بركات آنچه در اين چند سال رخ داد و به ساخته شدن عده
بيشترى از جوانان ما انجاميد و اميدوار باشيم كه اين چرخ سازنده همچنان بيشتر و
بهتر بسازد. هرگز نمىخواهم قشر ما كمترين يأس و نااميدى در خودش احساس كند. من اگر
از بزرگى خطر سخن مىگويم هرگز براى كم اميدى نيست. براى آمادگى بيشتر است. براى
احساس ضرورت تلاش بيشتر و گذشت بيشتر است.
قرنهاست دشمن توانسته است اين آيه كريمه را عملا در امت اسلامى خنثى و بى اثر كند
واعتصمو بحبل الله جميعا و لا تفرقوا و اذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف
بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفره من النار فانقذكم منها كذلك
يبين الله آياته لعلكم تهتدون (17)
همان طور كه مكرر شنيدهايد، در مدينه دو طايفه عرب نسبتا قابل ملاحظه به نام اوس
و خزرج زندگى مىكردند. بر حسب آنچه در تواريخ عرب قبل از اسلام هست، اوس و خزرج دو
برادرى بودن كه پس از رويداد حوادث طبيعى خانمان بر باد ده (احتمالا گفته مىشود
سيل ارم در يمن) اينها از جنوب عربستان مهاجرت كردند به سمت شمال. آنها از يثرب (كه
مدينه فعلى باشد) عبور مىكردند، ديدند بدجايى نيست براى ماندن، ماندند. در
فاصلهاى از آنها هم يك عده يهودى، در اثر فشارهاى حكومت روم، از شمال كه منطقه
آبادترى بود متوارى شده بودند. آنها آمده بودند يك گوشهاى براى خودشان لانه و
كاشانهاى درست كرده بودند. اوس و خزرج با بچههايشان آنجا ماندند و آرام آرام
تبديل شدند به دو خانواده بزرگ.
خزرج خيلى بزرگتر بود و اوس هم نسبتا بزرگ بود. آنها با هم، دوست بودند و خوب
بودند و زندگى داشتند. اين يهوديهاى همسايه ديدند اينها آمدند اينجا را گرفتند و كم
كم عدهشان زياد مىشود زورمند و قدرتمند مىشوند؛ اگر همين طور به حال خودشان
بگذاريم چهار صباحى نمىگذرد كه اينها به صورت يك قدرت بزرگ محلى درمىآيند و ممكن
است موجوديت ما به خطر بيفتد. به خصوص كه اينها پشتشان به اعراب ديگر گرم است اما
ما از مركز يهوديت بريده هستيم. چه كنيم؟ شروع به ايجاد رقابت و فتنهانگيزى در
ميان اين دو گروه كردند.
اينكه مىگويم به قرنها قبل از اسلام مربوط است، بر حسب آنچه در اسناد تاريخ ما
هست، يهوديان آنها را عليه يكديگر، تحريك مىكردند به طورى كه آرام آرام پسر عموكشى
و برادركشى در ميان اوس و خزرج به اوج رسيد. عرب بيابانى منطقه خشك گرم، داراى
احساسات تند قابل برافروختن و اشتعال، كافى بود كه تحريكى بشود، توهينى بشود، از
طرف اينها يك شعر افتخارآميزى در برابر آنها خوانده بشود و يك گوشهاى به آنها زده
بشود تا آتش اختلاف روشن بشود. به طورى كه جنگهاى پى در پى، نزديك به ظهور اسلام،
در ميان اينها دهها سال بود روى داده بود و هر دو طايفه را تحليل مىبرد. هر جنگى
كه روى مىداد همسايههاى يهودى چند استفاده مىكردند.
اولا اين اوس و خزرج احتياج به اسلحه داشتند و يك گروه از اين يهوديها در صنايع
فلزى كار مىكردند. بنابراين اسلحههايشان را مىساختند، آماده مىكردند تا به
اينها بفروشند. ثانيا، اينها در اثر جنگ بدهكار مىشدند و به كار و زندگى و زراعت و
دامدارى مختصرى كه داشتند نمىرسيدند. احتياج به پول قرض كردن پيدا مىكردند.
مىرفتند سراغ همسايه يهودى پولدارى كه پولهايش را خوابانده بود براى رباخوارى و از
او با بهرههاى خانمانسوز پول مىگرفتند. ثالثا، جوانان جنگآور و رشيد اينها،
جوانان كارآ، در ميدان نبرد به خاك و خون مىغلتيدند و يك مقدار بار از خودشان به
جاى مىگذاشتند: زن و بچه بىسرپرستى كه اداره آنها به صورت يك مسأله براى اوس و
خزرج در مىآمد. اين وضع سالها ادامه داشت، به طورى كه كينههاى بين اوس و خزرج جزو
كينههاى نمونه در ادبيات عرب قبل از اسلام شد.
چند نوع كينه و انتقام جويى ديرينه در اشعار جاهليت هست كه يكى از آنها همين است.
اسلام آمد. پيامبر اسلام آمد. رحمه للعالمين آمد. هدى للعالمين آمد. پيغمبر و قرآن
آمد و اين كينهها را ذوب كرد و اوس و خزرج به صورت يك مجموعه متحد مسلمان با نام
پرافتخار انصارالرسول و انصارالاسلام و انصارالايمان، (ياران حق و ياران كتاب حق و
دين حق و پيامبر حق) شدند؛ يكدست و متحد. شايد هنوز دو سال از هجرت نگذشته بود كه
اين آيات نازل شد.
اين صف آيات اصولا بيشتر مربوط است به سالهاى بين يك تا سه هجرت. تمام اين صف
آياتى كه اين مدت خوانديم از نظر رده بندى تاريخى در اين رده قرار دارند. هنوز زمان
زيادى بر اين سازندگى روحى تازه نگذشته، هنوز گروههايى از يهود در اطراف مدينه
زندگى مىكنند كه از اين وحدت و از اين شوكت تازه، آنهم شوكتى با روح و پيوستگى به
حبل من الله، يك رشته الهى و پيوند الهى كه دلها را به هم پيوسته، ناراضى باشند.
يكى از اينها يك روز كه چند نفر از اوسىهاى مسلمان و خزرجىهاى مسلمان نشسته
بودند دور هم، آمد به آنجا و شروع كرد به تاريخگويى. ورق كهنههاى پوسيده تاريخ
تاريك را دو مرتبه شروع كرد باز كردن. ناسيوناليسم مردود مطرود نفاق افكن جدايى
افكن را با شعارهاى چند هزار ساله زنده كردن. به اين اوسىها يك چيزى گفت و به آن
خزرجىها يك چيزى گفت. گفت بله، شما شكست افتضاحآميز آن روز كذايى را به ياد
داريد... معمولا عربها اين حوادث را با يوم ياد مىكردند. گفت اى اوسىها، شكست
افتضاحآميز روز فلانى را كه از دست خزرجيها خورديد به ياد داريد؟ شروع كرد اين
خاطرهها را زنده كردن و آرام آرام اينها را برافروخته كردن. در همان يك جلسه اين
جاسوس توانست اين دو گروه تازه مسلمان به برادرى در آمده و به برادرى رسيده را چنان
عليه يكديگر خشمگين كند كه همانجا گفتند قرار ما با شما پس فردا در فلان جا. خبر
رسيد به پيامبر (صلىاللهعليهوآله).
در چنين لحظات حساس وحى الهى مىآمد و آنچه را پيامبر بايد بگويد به صورتى جامعتر
و جالبتر بر دل و زبان او مىنهاد. اين آيات بر آنها خوانده شد: آى مسلمانها، اگر
گوش بدهيد به حرف گروهى از اين اهل كتاب، اينانى كه قبلا كتاب آسمانى داده شده، شما
را بعد از مؤمن و مسلم شدن به راه كفر بر مىگردانند. شما چرا به راه كفر خواهيد
آمد با اينكه آيات خدا بر شما خوانده مىشود و رسول خدا در ميان شما هست؟ و هر كس
به خدا پناه برد و به رشته او دست زند به راه راست هدايت شده. اى مسلمانها، ياد خدا
باشيد، پرواى خدا داشته باشيد، تقوا داشته باشيد؛ تقواى از خدا، خداترسى. اين روح
را در خودتان زنده نگه بداريد. ببينيد چه آسان دشمن مىآيد و گوهر گرانبها را تا
آخرين لحظه زندگى داشته باشيد و نميريد مگر مسلمان. و اعتصموا
بحبل الله جميعا و لاتفرقوا چه شد؟ يادتان رفت ارزش عالى اين نعمت خدا را؟
و اذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم.
شما همه دشمن بوديد، اما خدا در پرتو ايمان، ايمان و اسلام و نعمت بزرگش، دلهاى
شما را با هم مهربان كرده بود. يادتان رفته بود آن كينههاى ديرينه چه شد؟ يادتان
رفت كنتم على شفا حفره من النار؟ يادتان رفت كه بر لب گودال آتش قرار داشتيد، كه
بايد در مىافتاديد، فرو مىافتاديد در آن گودى آتش سوزنده، و خدا شما را نجات داد؟
خدا آيات خود را اينطور روشن و واضح براى شما بيان مىكند به اين اميد كه شما به
راه بياييد.
ما بر حسب وظيفه اين حقايق مربوط به زندگى دينى و اجتماعى را روشن و بىپروا در
جمع خودمان مطرح مىكنيم چون وظيفهاى چنين خطير را بر عهده گرفتيم. اينها آيات
خداست كه بر دل خودمان، خودم و شما مىخوانيم بدان اميد كه ما هم به راه آييم. راهى
به سوى آيندهاى پاك و اسلامى و قرآنى. زندگى برخوردار از نور و روشنايى حق.
والحمد الله و صلى الله على سيدنا محمد و اله الطاهرين.