ولايت، رهبرى، روحانيت

شهيد آيت الله دكتر سيد محمد حسينى بهشتى‏(ره)

- ۴ -


اهميت جمع ميان علم و ايمان‏

روى سخن بخش اول اين آيات با زنگيان مست تيغ به دست است؛ با آنها كه معلومات و آگاهيهايى به دست آورده‏اند اما از اين معلومات و آگاهيها براى روشنگرى و روشن كردن ديگران استفاده نمى‏كنند، بلكه آنها را براى ايجاد تفرقه و جدايى، به صورتى مكارانه و زيركانه مورد استفاده قرار مى‏دهند.

ما مكرر گفته‏ايم كه بشر به ايمان احتياج دارد؛ ايمان به يك مسلك، ايمان به يك مذهب، ايمان به يك آيين، ايمان به يك سيستم حقيقى كه زيربناى نظامى عملى براى زندگى فردى و اجتماعى‏اش باشد. اين را مكرر توضيح داده‏ايم و همه نيز آن را لمس كرده‏ايم كه زندگى بشر بدون چنين ايمانى آن درخشندگى، آن شادابى و آن شكوفايى همراه با انسانيت را ندارد.

اگر اين مسلك و اين آيين، مسلكى باشد كه انسان را به خدا و راه خدا بپيوندد، بسى نورانى‏تر، بسى تعهد آورتر، بسى تكليف روشن كن‏تر، بسى راهنماتر، بسى دلپسندتر و دلپذيرتر خواهد بود. امشب مى‏خواهم به مشكلى اشاره كنم كه جامعه‏هاى مسلكى با آن مشكل بيشتر روبرو هستند تا مردم بى‏مسلك.

آن مشكل اين است كه جامعه‏هاى مسلكى، تا اين لحظه كه با شما دوستان صحبت مى‏كنم، در تاريخ بشريت گذشته و معاصر، داراى احساسات گرمى بوده و هستند كه وابسته به مذهب و مسلك آنان است. چنين احساسات گرم وابسته به مذهب يا مسلكى كه بدان عقيده دارند، گاهگاه مى‏تواند همچون افسارى خطرناك در دست اين زنگيان تيغ به دست قرار گيرد؛ آنها كه آگاهيها و روشنفكريهايى كسب كرده‏اند و اين آگاهيها و روشنفكريها را با كمال نيرنگ در جهت ايجاد تفرقه و پراكندگى در صف مؤمنان به كار مى‏برند.

اين مشكل وجود دارد. جامعه‏هاى بى‏تفاوت لاابالى غير وابسته به مذهب و مسلك كمتر دچار اين گرفتارى هستند و ايجاد اين گونه تفرقه‏ها اصلا در ميان آنها راه ندارد؛ براى اينكه آنها اصلا مردمى هستند نشسته بر سر سفره خاصى كه منافع آنى آنها را در برابرشان مى‏گسترد و اصلا به همين دليل دور هم جمع شده‏اند.

اگر سفره جلويشان باشد، مى‏آيند و مى‏نشينند؛ اگر سفره‏اى نباشد، خود بخود دور هم جمع نمى‏شوند. آنها چنين احساسات مقدس و نيمه مقدسى ندارند تا بتوانند به دست دشمنان زيرك مكار در مواقع لازم به بازى گرفته شود و تحريف شود. آن جامعه‏ها، جامعه‏هاى عقلاى بى‏احساس است. عقلاى بى‏احساس كمتر با هم دعوا مى‏كنند.

جامعه‏هاى ليبراليسم زده اروپاى غربى در زمان ما تقريبا از نظر نظام اجتماعى اين طورند. آنها از نظر نظام اجتماعى بى‏مذهب و بى‏مسلك هستند. آنچه هم در آنجا به عنوان مسلك گفته مى‏شود، چيزى نيست كه دنبالش گرما و احساس به وجود بياورد.

مسأله دموكراسى و آزاديهاى فردى يك حالت نيمه مذهبى پيدا كرده بود و احساساتى را بر مى‏انگيخت، اما دوران گرمازايى آن هم طولى نكشيد. الان سر سفره يزيد بن معاويه راحت جمع مى‏شوند. الان هر طورى كه مصلحت و آب و نان و زندگى و لذات عادى ايجاب بكند به راحتى مى‏توان آنها را اين سو و آن سو كشيد. آنها احساسات آنچنانى ندارند. احساسات آنها زمانى خيلى تحريك مى‏شود كه بنزين ماشينها كم شود. آن وقت غوغا به پا مى‏شود. آن احساسات مقدسى كه در جهت نظام اجتماعى باشد در آنها نيست. غالبا دين به صورت يك دين كليسايى، با احساساتى كم و بيش گرم، براى اقليتى وجود دارد. مرام و مسلك براى بعضى از گروها وجود دارد، اما نظام اجتماعى چنين نظامى نيست. يعنى مردم در يك چهار ديوارى و در مرزى به هم پيوسته‏اند و اشتراك منافعى حس مى‏كنند و نظام و حكومتى بر اين اساس دارند، اما هيچ كدام از اينها ارتباطى با آن مسائل احساسى ندارد.

(يكى از حضار: نامفهوم)

يعنى حتى آنهايى كه داراى مسلك هستند؟ كار بجا و قابل مطالعه‏اى است از نظر علت. يعنى در حقيقت شما مى‏خواهيد بگوييد كه وقتى افراد با مسلك به رفاه رسيدند مثل افراد بى‏مسلك مى‏شوند. ولى در بحث امشب ما اين علت مطرح نيست. يعنى نمى‏خواهيم بگوييم كه جوامع چگونه اين طور مى‏شوند.

ما مى‏خواهيم بگوييم جامعه‏اى كه در آن، مسلك از نقش بيفتد، چه اسمش جامعه مسلكى باشد و وارث يك سيستم مسلكى نما، چه غير از اين باشد، در بحث امشب ما تأثير چندانى ندارد. آنچه مى‏خواهيم بگوييم اين است كه جامعه‏اى كه مسلك در آن نقش دارد و ايمان به مسلك نقش تعيين كننده‏اى در زندگى فرد و گروه دارد، در چنين جامعه‏اى احساسات گرم مسلكى يا مذهبى، بسيار پر نقش و پر اثر است. اين احساسات گرم و مذهبى و مسلكى، به زندگى اين جامعه يك نوع درخشندگى، شادابى و جاذبه خاص مى‏دهد و يك كمال است.

ولى همراه با اين نقطه مثبت، اين آسيب‏پذيرى را هم در چنين جامعه‏هايى بوجود مى‏آورد كه اگر دشمنان زيرك، با فوت و فن به كار گرفتن اين احساسات، در جهت مخالف مصالح و اهداف خود اين مردم آشنا به مسلك باشند، گاهى مى‏توانند از اين حربه سوء استفاده فراوانى بكنند. مطلب از اين ديد چندان تفاوتى نمى‏كند. اين واقعا يك مسأله است و من هم آن را فقط به عنوان يك مسأله طرح مى‏كنم؛ نمى‏خواهم راه حلى براى آن بدهم. البته چيزهايى خواهم گفت، ولى نمى‏خواهم راه حل قاطعى را عرض كنم.

اين يك مسأله است. آن جامعه‏ها، چه جامعه‏هايى كه سابقه مسلكى دارند و به رفاه رسيده‏اند (به دليل رفاه)، و چه جامعه‏هايى كه اصلا مسلك را بوسيده و كنار گذاشته‏اند و زندگيشان بر محور رفاه هر چه بيشتر مى‏چرخد و مذهبشان مذهب زندگى و هر چه بهتر زندگى كردن در زمان حال است، افراد در اين گونه جامعه‏ها، عقلاى خونسردى هستند كه براى شناخت و تحصيل منافع، كمتر دچار احساسات مى‏شوند و با هم كنار مى‏آيند.

گاهى مى‏بينيد دو بلوك داراى دو عقيده كاملا متضاد، يا دو گروه داراى دو حزب متقابل، به محض اينكه احساس مى‏كنند سفره‏شان دارد آسيب مى‏بيند فورا با هم كنار مى‏آيند و مى‏گويند حالا فعلا با هم بر سر سفره بنشينيم و شكمها را سير كنيم. اختلافات باشد براى بعد. گمان مى‏كنم اين حالت را شما در آن اجتماعات، در آن ملتها، در آن جامعه‏ها و در گروههاى مشابه آن جامعه‏ها بتوانيد ببينيد. مشاهده كنيد و حتى گاهى لمس كنيد. مردمى كه داراى احساسات مقدس و شبه مقدس وابسته به يك مبدأ فكرى و عقيدتى هستند و اين احساسات گرم همچون موتورى نيرومند در آنها تحرك ايجاد مى‏كند. فداكارى ايجاد مى‏كند و گاهى احساسات پاك، لطيف و گرمشان، آسانتر ممكن است بازيچه زنگيان تيغ به دست قرار بگيرند. اين يك مشكل، يك معما، يك مسأله است.

انسان وقتى مى‏خواهد درباره نقش ايمان در زندگى، نقش ايمان به يك مسلك و مذهب در ايجاد سعادت راستين براى جامعه‏ها و فردها بينديشد، جا دارد به اين مشكل هم بينديشد. گهگاهى من ديده‏ام كه رفقا، حتى در جمع خودمان، مى‏نشينند و از نقطه ضعف گروههاى دوستانمان ياد مى‏كنند و رنج مى‏برند. اما چرا اين رفقا گاه چنين آتش مزاج بر سر مسائلى به جان هم مى‏افتند!؟ مى‏خواهم اعتراف كنم كه اين آسيب پذيرى تا حدودى نتيجه همان نقطه قوتى است كه ما براى ايمان به مذهب برشمرديم. به قول معروف، آفت طاووس آمد پر او. طاووس زيباى ايمان، چنين آفتى را هم به همراه دارد. بايد چاره‏اى براى پيشگيرى از اين آسيب و آفت بينديشيم.

آسيب پذيرى جوامع مسلكى و ايدئولوژيك‏

در جامعه‏هاى مسلكى مى‏بينيد به همان اندازه كه مسلك عامل پيوند و ارتباط محكم ميان افراد مى‏شود، و هر وقت چنين پيوند نيرومند مسلكى در آن جامعه بوجود آيد جامعه را به صورت يك موجود زنده شاداب پرنيروى پرتحرك سعادت آفرين و سعادتمند در مى‏آورد، به همان اندازه اگر دشمنى رخنه كرد و اين احساسات را به شكلى در راه صف‏بنديهاى عقيدتى داخلى استخدام كرد، آن ايمان تحرك‏زا به صورت عامل درگيريهاى شديد تند خانمان بر باد ده در مى‏آيد. شديدترين جنگهاى تاريخ ميان چه كسانى روى داده است؟ شديدترين برخوردهاى تاريخ ميان چه كسانى روى داده است؟ آنجا كه پيروان يك آيين با پيروان آيين ديگر در مى‏آويختند. الان در كشورهاى دنياى سوم و به خصوص در كشورهاى اسلامى، از چه عاملى بيش از هر عامل ديگر به عنوان وسيله تفرقه و جدايى و سرگرم كردن و مشغول كردن گروهها به نبرد با يكديگر استفاده مى‏شود؟ از عامل مذهب! انسان مسلكى و مذهبى، داراى احساسات و عاطفه‏اى گرم نسبت به مذهب و مسلك خود است.

اين خصلت و گرماى عاطفه، كه يك نيرو و انرژى است، وقتى در خدمت رهبرى راستين قرار بگيرد، شكوفا، اثردار و سعادت آفرين مى‏شود و آباد كننده دنيا و آخرت است. همين انرژى اگر به چنگ دشمن بيفتد عامل تخريب است؛ درست مثل نيروى اتم است كه بايد ديد در دست كيست و در چه جهتى به كار مى‏رود.

اما چه بايد كرد؟ بايد فكرى كرد. به نظر من، از جمله مسائلى كه به عنوان يك مسأله اساسى در جامعه‏شناسى مذهبى - آنچه من الان پيشنهاد مى‏كنم صرفا از ديد علمى است و نه حتى از ديد اسلامى خاص - جا دارد با ديدى علمى و دقيق مورد بررسى قرار گيرد همين مطلب است. باشد كه راههاى جالب و مؤثرى براى پيشگيرى از آسيب رسيدن به چنين گوهرى گرانهبا، يعنى ايمان، آن هم ايمان مذهبى، كشف كنيم. البته، در همين بحثهايى كه داريم، من به راهى كه خود اسلام عرضه كرده اشاره خواهم كرد. فكر مى‏كنم تا امروز هم در جامعه‏ايى كه من مى‏شناسم و كم و بيش از اوضاعشان با خبر هستم، بدون شك عموما همين راه توصيه مى‏شود.

ولى بايد اعتراف كنيم كه كاربرد استفاده از اين راه به آن اندازه كه دلمان مى‏خواست كافى به نظر نمى‏آيد. چه بسا بايد به تناسب شرايطى زمانى، به تناسب گسترش وسايل ارتباط جمعى، به تناسب وسايلى كه اثرگيرى و اثر دهى را در ميان انسانها خيلى سريعتر و آسانتر كرده، بايد تاكتيكهايى نو بينديشيم.

من مى‏خواهم در همين مرحله كه هستيم بر اين مشكل انگشت گذاشته باشم. مدتهاست كه مى‏خواهم اين مسأله را با دوستان مطرح كنم و بر اين نكته انگشت بگذارم و توجه دوستان را به اين نقطه خطر جلب كنم و از رفقايى كه در اينجا هستند و ديگران بخواهم كه در اين باره بيشتر بينديشند و بيشتر كار كنند و بيشتر فكر كنند. خوشحال مى‏شوم اگر دوستان بازده‏هاى فكريشان را به من هم لطف كنند.

من همواره اين نكته را عرض كرده‏ام كه ما به تجربه، و قبل از تجربه به تعليم اسلام، به اين امر معتقد بوده‏ايم كه از همفكرى همه كس مى‏توان براى پيشرفت و تكامل استفاده كرد. هيچ گاه دعوت به همفكرى در چهارچوب رفقاى اهل فن محضور نكرده بوديم، نمى‏كنيم و نخواهيم كرد.

آياتى كه تلاوت شد بار ديگر از اهل كتاب ياد مى‏كند؛ از روشنفكران و آگاهان داراى سوء نيت در زمان پيغمبر؛ در عصرى كه نهضت اسلام در حد ايجاد يك جامعه اسلامى در مراحل نخستين، به ثمر رسيده، با دشمنانى نيرومند در تمام مرزها درگيرى دارد و در داخل هنوز در اين گوشه و آن گوشه گروههاى مخالف مصمم در كمينش هستند. در چنان شرايط حساسى، يك عده از اين روشنفكرهاى داراى سوء نيت، از اين صاحبان آگاهى و معلومات كه معلومات و آگاهى را فقط در خدمت منافع خودشان به كار مى‏اندازند، از اين سو و آن سو به صف محدود و مجموعه كم شمار مسلمين رخنه مى‏كنند و ميان آنها اختلاف ايجاد مى‏كنند. آنها با وسوسه‏هايشان عده‏اى را از راه اسلام كه در پيش گرفته‏اند، بر مى‏گردانند.

آيه از اين خطر بزرگ براى جامعه نوپاى اسلامى ياد مى‏كند. بگو، اى اهل كتاب، شما براى چه به آيات خدا كفر مى‏ورزيد؟ چرا به آياتى كه خدا بر پيغمبر اسلام فرو فرستاده كفر مى‏ورزيد؟ خدا شاهد و ناظر و گواه كارهاى شماست. بگو، اى اهل كتاب، چرا مردم را از راه خدا باز مى‏داريد و مى‏خواهيد انسانهايى را كه ايمان آورده‏اند از راه خدا منحرف كنيد؟ شما از حقايق خبر داريد و خدا از كارهايى كه مى‏كنيد بى‏خبر نيست. اى مؤمنان، اى مسليمن، اى كسانى كه آمديد و جامعه اسلامى تشكيل داديد، اگر به سخن گروهى از اهل كتاب و روشنفكرها و ملاها و كسانى كه داراى معلومات هستند گوش دهيد، اينها شما را پس از آن كه ايمان آورديد دوباره به راه كفر برمى‏گردانند.

به اينها هشدار مى‏دهد؛ آنها را هم ملامت مى‏كند. به اينها هشدار مى‏دهد و مى‏گويد، اى مسلمانها، شما چگونه فريب اين اغفالگرها را مى‏خوريد و به راه كفر مى‏رويد، با اين كه آيات خدا مرتب به گوش شما خوانده مى‏شود و پيامبر خدا در ميان شماست؟ به شما اعلام مى‏كنيم، هر كس به خدا پناه ببرد به راه راست هدايت شده است.

اين آيات دو راه حل و دو راه پيشگرى نشان مى‏دهند. البته در واقع سه راه حل نشان مى‏دهند، ولى شناخت راه سوم در زمان ما به زحمت براى دوستانمان امكانپذير است. راه اول اين است كه به مسلمين و مؤمنين، و به آنهايى كه به يك مسلك و مذهب ايمان دارند، مى‏گويد فريب اين اغواگران را نخوريد، چون آيات خدا بر شما تلاوت مى‏شود.

اى مسلمان، چرا رابطه‏ات را با نصوص مذهبى ضعيف كردى؟ آگاهى بر نصوص مذهبى به مقدار قابل ملاحظه‏اى در برابر وسوسه و اغواگرى اين روشنفكران و عالمان دغل مصونيت ايجاد مى‏كند. چون تا او مى‏آيد حرفى بزند، اگر شما يك آيه قرآن يا يك حديث قطعى برايش بخوانيد، آن وقت مثل آن حيوان چهارپا در گل مى‏ماند. چرا مردان و زنان مسلمان به آيات الله مجهز نيستند! به آگاهى بر نصوص مذهبى مجهز باشيد! اين روزها بر سر اين مسأله درگيريها داشته و داريم كه ما طرفدار گسترش تعليم تلاوت قرآن هستيم، تا مقدمه‏اى باشد براى آشنايى بعدى با معانى قرآن.

ما مى‏خواهيم مردم با همين نصوص قرآن به زبان عربى، لااقل در حد تلاوت، آشنا باشند. البته به اين اكتفا نمى‏كنيم، ولى مى‏گوييم اين گام اول است. اما دائما به ما گفته مى‏شود كه اين ياد گرفتن قرآن براى بچه‏ها و بزرگان مشكل است! خدا جزاى خير بده به آنهايى كه توانستند اين روش خود آموزى و آسان ياد دادن قرآن را به ثمر رسانند.

براستى روش جالبى است! همين امسال تابستان، ديدم يكى از دوستان در دو - سه نقطه اين روش را براى تعليم بچه‏ها به كار برده بوده. اتفاقا از من خواهش كرد تا به آن كلاسهاى آموزش قرآن بروم و كار بچه‏ها را ببينم. همه بچه‏ها اعتراف مى‏كردند كه قبل از پانزده جلسه يك آيه را هم نمى‏توانستند بخوانند، ولى در پايان جلسه پانزدهم هر جاى قرآن را كه باز مى‏كرديم مى‏خواندند. براى بچه هايى كه خواندن بلد باشند از كلاس سوم به بعد؛ براى آنها كه خواندن بلد نيستند و بى سوادند، از روش زودآموز الفبا استفاده مى‏كنند و در حدود سى جلسه تا چهل جلسه براى ياد دادن قرائت قرآن به آنها وقت صرف مى‏كنند و غالبا ثمر مى‏دهد. به دوستان روشنمان توصيه مى‏كنم كه آشنايى پير و جوان، باسواد و بى سواد، كوچك و بزرگ و زن و مرد را به متن قرآن ترويج و تشويق كنيد. بعضى از دوستان ما سالهاست كه دارند براى به ثمر رساندن روش زود آموزى جهت آشنايى با ترجمه قرآن تلاش مى‏كنند - اين هم مرحله دوم.

ضرورت آگاهى جمعى نسبت به قرآن‏

مرحله سوم اين است كه آگاهى جمعى به قرآن داشته باشيم. يعنى بايد بر اساس منابع اصيل با بينش و جهان‏بينى قرآن آشنا شد. اين ترتيبى كه ذكر كردم بر اساس اهميت است و ترتيب زمانى نيست. آشنايى با جهان‏بينى قرآن و مفاد و محتواى قرآن در درجه اول اهميت است. آشنايى عموم با نصوص قرآن، با نصوص مسلك، با نصوص مذهب، - حتى براى يك ماركسيست، آشنايى با نصوص اوليه ماركسيسم - يك عامل مؤثر است براى پيشگيرى از اين آسيب پذيرى جامعه مسلكى.

اتفاقا در روزگارى كه مردم ما به نصوص دينى مجهزتر بودند، دكان دكاندارهاى حرفه‏اى رونق چندانى نداشت. هر قدر جامعه ما از اين آگاهى محرومتر شد، پذيراتر شد تا هر حرفى را به عنوان دين به او قالب كنند و احساسات پاك دينى او را به بازى بگيرند و جنگهاى طايفه‏اى داخلى ايجاد كنند. چرا تا زمان مولا على (عليه السلام) يك دوران طولانى درگيرى بر سر مسأله زمامدارى امت به وجود آمد؟ چرا تا آن وقت انحرافها اين قدر خطرناك و اين قدر جدايى افكن نبود؟ معاويه در شام از چه چيز توانست براى فراهم كردن سپاهى نيرومند در برابر على استفاده كند؟ از بى‏خبرى مردم شام نسبت به نصوص اوليه اسلام.

(يكى از حضار: نامفهوم)

درست است. ما نگفتيم جلو آسيب به طور كلى گرفته مى‏شود. تأكيد كرديم و گفتيم به مقدارى. در ميدان عملكرد كتاب و سنت، قدرت نفوذ معاويه، حتى تا پايان زندگى، بسيار محدود بود.

(همان شخص: نامفهوم.)

از كجا شروع كرد؟ او اين نفوذ را در كجا به ثمر رساند؟ از قدرتى كه كسب كرد توانست جاده را با فشار صاف كند. اتفاقا يكى از بزرگترين ميراثهاى شوم حكومت معاويه احاديث موضوعه و جعل شده‏اى است كه در زمان او جعل شد. چگونه اين احاديث جعل شده به ثمر رسيد؟ در پرتو قدرت سرنيزه‏اى كه به وسيله آن گروه دورتر از نصوص مذهب به دست آورده بود. بايد سررشته را دنبال كنيم. معاويه توانسته بود از اين يك نقطه ضعف مردم شام، يعنى كم آگاهى و كم ارتباطى آنها با نصوص اصلى دين، استفاده كند و به آسانى آنها را فريب بدهد و احساسات مذهبيشان را برانگيزد و آن احساسات مذهبى را در جهت احساسات نيمه خفته ضد اسلامى ده - پانزده سال قبلشان هدايت كند و موجى سهمگين به وجود بياورد، تا آنجا كه مولا على (عليه السلام) همان طور كه مكرر ديده‏ايم، اين درد دل را با مردم آشناتر به كتاب و سنت و نصوص دينى پيرامون خودش در ميان مى‏گذارد كه آيا نمى‏نگيرد چگونه آنها بر دنيا و بر باطلشان تجمع كرده‏اند و شما بر حقتان دچار پراكندگى و تفرقه هستيد! بنابراين، قرآن مى‏گويد: چگونه شما به راه كفر در مى‏آييد با اينكه آيات خدا بر شما مردم فرو خوانده مى‏شود؟ به آيات خدا توجه كنيد! هر كس به پيوند خدا پناه برد به راه راست هدايت شده است.

دشمن‏شناسى‏

اصل دومى كه در اين آيات به آن اشاره مى‏شود مسأله دشمن شناسى است. بايد براى مردم با ايمان يك حس ششم درست كنيم؛ يعنى اينكه آنها دشمن شناس شوند. بعضيها دچار يك حالت عام نگرى در شناخت اشخاص و گروهها هستند. برگه‏هاى سياه پرونده‏هاى زندگى اشخاص نبايد به اين آسانى از دسترس محاسبه مردم جامعه‏هاى مذهبى دور رود و به دست فراموشى سپرده شود.

دوستان، بايد اين حالت در ما تقويت شود كه در ارزيابى افراد و گروهها عادت داشته باشيم مجموعه تاريخ زندگى آنها را ورق بزنيم و بشناسيم؛ ببينيم اين انسان و اين گروه از انسانها در طول زندگى بيست ساله، سى ساله، چهل ساله اجتماعى خود چه راهى را رفته‏اند؛ چه گذشته‏هايى داشته‏اند. اين قدر دهن بين نباشيم! اين قدر حالت بين نباشيم! در شناخت شخصيتها و گروهها بايد عميقتر باشيم. آيا آقايى كه عمرى را در خدمت به طاغوتها گذرانده، مى‏تواند با چهار شعار ملت خواهى واقعى و خدمت گذارنده، مى‏تواند با گفتن دو جمله لگدمال بشود؟ حتى بالاتر از اين؛ چهره‏هاى اصيل را در جامعه ما به آسانى مى‏توان با بهتان و دروغ به لجن كشيد. چرا؟ چون ما از آن حس ششم كم‏بهره‏ايم. ما از اين عادت پسنديده كم‏بهره هستيم كه هر كس را در سيماى مجموع اعمال و رفتار و بينش گذشته و حالش بشناسيم.

من خطرهاى ناشى از بى‏اعتنايى به اين اصل را در مراحل گواگون زندگى امت خودمان با چشم مى‏بينم؛ لذا اجازه بدهيد كه با همان تأكيد از آن سخن بگويم و دوستانمان را به اين نوع چهره شناسيهاى اصيل عميق دعوت كنم. فكر مى‏كنيد تلاش و تربيت براى اين نوع چهره‏شناسى تا چه اندازه در پيشگيرى از آنها مؤثر است؟ خيلى زياد! سرتاسر قرآن، آنجا كه از منافقين و دوروها و گاهى دو شخصيتيها، سخن به ميان مى‏آيد، با تشويق مؤمنان به شناخت چهره نقاب بركنار رفته اين زنگيان تيغ به دست همراه است. با اينكه قرآن روى هر دو اين وسيله‏ها سخت تكيه و تأكيد كرده، اما بايد اعتراف كنيم كه امت اسلامى باز دچار آسيب اين گروه شد. بنابراين، فكر كنيم كه بايد به تناسب پيشرفت امت، چاره‏انديشيهاى نو صورت بگيرد. اما گذشته، گذشته است. بايد در زمان خود ما چاره‏انديشى‏هاى كافى براى اين كار بشود و همان طور كه پيشنهاد شد با استفاده از يك نوع جامعه‏شناسى مذهبى علمى دقيق، ريشه‏هاى اين آسيب پذيرى و راههاى پيشگيرى از آن كشف شود؛ آن هم نه به صورت يك بار، بلكه به صورت مسأله مستمرى كه جامعه‏هاى مذهبى و مسلكى با آن روبرو هستند.

امشب به توضيح اين بخش از آيات رسيديم و در حقيقت بايد بگوييم كه يك مسأله و يك سؤال براى دوستان ايجاد كرديم. دنباله آيات، ما را به بحثى ديگر مى‏رساند كه شايد بى‏ارتباط با اين علاج و پيشگيرى از اين آسيب نباشد. اين بحث، بحث كنتم خير امه اخرجت للناس، تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر است؛ بحث امر به معروف و نهى از منكر در يك جامعه مسلكى و مذهبى. اين بحث باشد براى بعد (15).

شب قبل يكى از آقايان سوالى كردند درباره گوسفندانى كه در حج ذبح مى‏شود. سؤال اين بود كه آيا اين عمل تشويق به هدر دادن مقدارى گوسفند نخواهد بود؟ در پاسخ به اين سؤال چند نكته را عرض مى‏كنم.

حدود هشت سال قبل، در سفرى كه مشرف شدم، تحقيق محلى كردم. گوسفندهاى داراى گوشت و چربى، يعنى گوسفندهايى كه بشود از گوشت و چربيشان استفاده كرد، وقتى در آنجا ذبح مى‏شوند به هدر نمى‏روند؛ چون هر سال بيش از دو برابر كسانى كه دستشان به دهنشان مى‏رسد و به حج مى‏روند، افراد فقير نيز به حج مى‏روند. زندگى اين افراد از طريق همين آمد و شد و همين گوسفندان تأمين مى‏شود.

يعنى فكر نكنيد افراد پولدار و ميليونر به حج مى‏روند. همه ساله عده زيادى پابرهنه هم به حج مى‏روند. اگر حج فقط براى پولدارها بود شايد شركت كردن در آن چندان جالب نبود. حتى حجاجى كه از خود عربستان هستند تعدادشان پنج برابر حجاج كشورهاى ديگر است. همه آنها هم گوسفند ذبح نمى‏كنند. چون، همان طور كه قرآن مى‏گويد، قربانى كردن گوسفند براى كسى است كه امكان خريد و قربانى كردن داشته باشد، و الا اگر اين امكان را نداشته باشد بايد فقط ده روز روزه بگيرد: سه روز در ايام حج و هفت روز به هنگام بازگشت. اكثر اينها همين طورند. بنابراين، اينها گوسفندهايى را كه به درد بخور است و ذبح شده، با خودشان مى‏برند و استفاده مى‏كنند.

شهود عينى متعددى مى‏گفتند كه وقتى صبح مى‏شود قربانگاه از گوسفندان به درد بخور خالى است؛ فقط گوسفندانى مى‏مانند كه به درد بردن و خوردن نمى‏خورند. البته، برحسب فقه، قربانى بايد مشخصاتى داشته باشد. كشتن گوسفندى كه فاقد آن مشخصات باشد اصلا كافى نيست. ولى عامه در بسيارى از كارهاى فقهى خود اين قيدها را رعايت نمى‏كنند.

آسيب پذيرى جوامع مسلكى (2) (16)

بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله رب العالمين و الصلوه و السلام على جميع انبيائه و رسله و على سيدنا خاتم النبيين، و على الائمه الهداه من اهل بيته و الخيره من آله و صحبه، و السلام علينا و على عباد الله الصالحين.

آياتى كه تلاوت و ترجمه و تفسير آن آغاز شده بود، آيه‏هاى صد تا صد و شانزده از سوره آل عمران بود. هر چند ما در جلسه‏اى شايد به بررسى يك يا دو آيه بيشتر نمى‏رسيم، اما از آنجا كه مطالب اين آيات بسى به هم پيوسته است، به ناچار من در هر جلسه همه آيات را در آغاز جلسه مى‏خوانم و ترجمه مى‏كنم تا براى خودم و دوستان تذكر و يادآورى باشد و مفاد آنها در ذهنمان بماند.

يا ايها الذين آمنوا ان تطيعوا فريقا من الذين اتوا الكتاب يردوكم بعد ايمانكم كافرين (100) و كيف تكفرون و انتم تتلى عليكم آيات الله و فيكم رسوله، و من يعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقيم (101) يا ايها الذين امنوا اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون (102) و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا و اذكروا انعمت الله عليكم اذكنتم اعداء فألف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفره من النار فانقذكم منها كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون (103) و لتكن منكم امه يدعون الى الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون (104) و لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جاءهم البينات و اولئك لهم عذاب عظيم (105) يوم تبيض وجوه و تسود وجوه فاما الذين اسودت وجوههم اكفرتم بعد ايمانكم فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون (106) و اما الذين ابيضت وجوههم ففى رحمه الله هم فيها خالدون (107) تلك آيات الله نتلوها عليك بالحق و ما الله يريد ظلما للعالمين (108) و لله ما فى السموات و ما فى الارض و الى الله ترجع الامور (109) كنتم خير امه اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤمنون بالله و لو آمن اهل الكتاب لكان خيرا لهم منهم المؤمنون و اكثرهم الفاسقون (110) لن يضروكم الا أذى و ان يقاتلوكم يولوكم الادبار ثم لا ينصرون (111) ضربت عليهم الذله أين ما ثقفوا الا بحبل من الله و حبل من الناس و باءو بغضب من الله و ضربت عليهم المسكنه ذلك بانهم كانوا يكفرون بآيات الله و يقتلون الانبيا بغير حق ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون (112) ليسوا سواء من اهل الكتاب امه قائمه يتلون آيات الله آناء اليل و هم يسجدون (113) يؤمنون بالله و اليوم الاخر و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون فى الخيرات و اولئك من الصالحين (114) و ما يفعلوا من خير فلن يكفروه و الله عليم بالمتقين (115) ان الذين كفروا لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم من الله شيئا و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون (116).

اى مؤمنان، اى مسلمانان، اگر به حرف گروهى از اهل كتاب گوش دهيد و از آنها پيروى كنيد، شما را بعد از مسلمان شدن بار ديگر به راه كفر باز خواهند گرداند. اما شما؛ شما چگونه به خدا كفر مى‏ورزيد؟ چگونه كافر مى‏شويد با اينكه اين شماييد كه آيات خدا برايتان خوانده مى‏شود و با اينكه پيامبر خدا در ميان شماست؟ هر كس به خدا پناه برد به راه راست رهنمون شده است.

اى مسلمانان، از خدا آن طور كه بايد پروا داشته باشيد؛ نميريد مگر مسلمان و تسليم خدا. همگى به رشته الهى بپيونديد و بدان پناه بريد؛ پراكنده مشويد؛ به ياد نعمت خدا بر خودتان باشيد: در آن زمان كه شما دشمن يكديگر بوديد دلهاى شما را با يكديگر مهربان كرد و پيوند داد و در پرتو نعمت او برادران يكديگر شديد؛ همين شما بر لب ژرفنا و پرتگاهى از آتش بوديد و خدا شما را از آن نجات داد و رها ساخت؛ خدا آيات خود را براى شما بدين صورت، باز و آشكار و روشن مى‏كند، باشد كه به راه آييد. شما بايد تبديل بشويد به امت و جماعت نمونه‏اى كه به خير و نيكى دعوت مى‏كند، به كارهاى شايسته وامى دارد و از كار ناشايست و ناپسند باز مى‏دارد؛ اينهايند رستگاران.

شما مثل آنها نباشيد كه پس از دستيابى بر آيات خدا و دلايل روشنگر الهى باز دچار پراكندگى و اختلاف شدند؛ اينها، در آن روزى كه گروهى رو سپيدند و گروهى رو سياه، شكنجه‏اى بزرگ دارند. اما آنها كه رو سياهند، به آنها گفته مى‏شود بله، شما بعد از آنكه ايمان آورديد باز كافر شديد؛ حالا بچشيد شكنجه الهى را به كيفر كفرى كه ورزيديد! اما رو سپيدان در رحمت خدا جاودانه‏اند. اينها آيات خداست؛ ما بر تو اى پيامبر به حق فرا مى‏خوانيم و خدا نمى‏خواهد به جهانيان ستمى كند و ستمى رود.

آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست و همه كارها به سوى خدا باز مى‏گردند و بازگردانده مى‏شوند. شما بهترين امت و جماعتى بوديد و هستيد كه از مدار زمان براى مردم جهان بيرون كشانده شد؛ ديگران را به شايسته و نيكى وا مى‏داريد و از ناشايسته و ناپسند باز مى‏داريد و به خدا ايمان داريد؛ اگر اهل كتاب هم ايمان آورده بودند برايشان بهتر بود؛ برخى از آنها ايمان آورده‏اند و مؤمن‏اند، اما بيشترشان فاسق و تبهكار هستند. با اين حال، اينان به شما آسيبى نمى‏رسانند مگر اينكه كمى شما را آزرده كنند؛ اما آن روز كه روز پيكار آيد و با شما به جنگ آيند، در آن روز به شما پشت خواهند كرد و فرار و ديگر ياورى ندارند. مهر خوارى بر آنها زده شده، هر جا به دست آيند؛ مگر آنكه به رشته الهى بپيوندند يا پيوندى با مسلمانان برقرار كنند و پيوندى با مردم داشته باشند؛ اينها دچار خشم خدايند؛ بر اينها مسكنت و زمين‏گيرى و مهر بيچارگى زده شده است؟ چرا؟ چون يهودند؟ نه! چون چنان نژادى دارند؟ نه! چون اينها به آيات خدا كفر مى‏ورزيدند و پيامبران خدا را به ناحق مى‏كشتند؛ چون نافرمانى مى‏كردند؛ چون ظلم و ستم و تجاوز مى‏كردند؛ اينها هستند عوامل اين مهر بدبختى و بيچارگى كه بر آنها زده شده است.

با اين حال، همه‏شان يك جور نيستند؛ برخى از اهل كتاب مردمى هستند اهل قيام و سر پا بودن در راه خدا؛ آنان آيات خدا را آن لحظات شب مى‏خوانند؛ در برابر خدا سجده و خضوع دارند. به خدا ايمان دارند؛ به زندگى جاودانه ايمان دارند؛ به رستاخيز ايمان دارند؛ اينها هم به نيكى‏ها وا مى‏دارند و از بدى‏ها باز مى‏دارند و در راه نيكى‏ها و خيرات مسابقه مى‏گذارند؛ اينها از گروه شايستگانند. هر كار نيكى اينها بكنند ناسپاسى نمى‏شود و بى‏عوض نمى‏ماند؛ خدا مردم باتقوا را مى‏شناسد و از آنها خبر دارد. اما آنها كه كافر شوند و به راه كفر روند؛ ثروتها و قدرتها ذره‏اى به حال آنها سود نخواهد داشت و ذره‏اى در برابر، خدا به آنها پناه نخواهد داد. اينها آتشيان و دوزخيانند؛ آن هم جاودانه در آن.

مى‏دانم همين آيات، با همين معنى كه تقريبا سعى كردم از مفادش ذره‏اى فراتر نروم، كافى است كه چهره راستين اسلام را در اين جلوه از تعليماتش در برابر همه‏مان قرار بدهد. ولى خوب، در عين حال مى‏دانم وقتى اين مطلب فشرده را از هم باز كنيم و بخش بخش توضيح بدهيم، يك مقدار هم بر آنچه در آن هستيم تطبيق كنم و محتواى كلى و روح عالى آن را از آن شكل زمانش در بياوريم و در قالب و لباس زمان خودمان عرضه كنيم، هوشيارى و بيشترى به ما مى‏دهد. گهگاهى آدم به فكر مى‏افتد كه اگر قرآن را خوب ترجمه و معنى كنيم و خوب و با تدبر بخوانيم بس است و ديگر لازم نيست تفسير كنيم و تفصيل دهيم.

گاهى هم واقعا اين كار اثر سازنده خاصى دارد. گهگاه هم مى‏بينيم تفصيلها و تفسيرها و تطبيقها ضرورت و اثرى سودمند و سازنده دارد. اينكه گهگاه مى‏بينيد من در جلسه تفسير مى‏آيم آيات شش - هفت شب را يكجا مى‏خوانم و يكجا ترجمه مى‏كنم و تكرار مى‏كنم، مى‏خواهم خاطره‏هايمان با اين متن قرآن خوب مأنوس بشود.

آن هفته اشاره كردم؛ فكر مى‏كنم بسى ضرورت دارد مسلمانها با قرآن رابطه مستقيم‏ترى داشته باشند و پيوندشان را با اين كتاب الهى نزديكتر، مستقيم‏تر و محكمتر كنند. در هفته پيش پيرامون آيه اول از آياتى كه امشب تلاوت كرديم بحثى را آغاز كردم و بعد احساس كردم جا دارد كه امشب باز مختصرى در تكميل آن بحث مطالبى را بگويم. اين بحث در حقيقت به آيات اول، دوم، سوم و چهارم از آياتى كه امشب تلاوت شد (يعنى آيه 100 تا 103) ارتباط مستقيم دارد. پس يك بار ديگر اين آيات را معنى مى‏كنم.

اى مسلمانان، اگر دنباله‏رو گروهى از كسانى باشيد كه به آنها كتاب آسمانى داده شده، اينها شما را بعد از مسلمان شدن و پذيرش اسلام باز به راه كفر برخواهند گرداند. اما شما چگونه كافر مى‏شويد، با اينكه آيات خدا بر شما پيوسته تلاوت مى‏شود و پيامبر خدا در ميان شماست؟ هر كس به خدا پناه برد به راه راست هدايت شده است. اى مسلمانان، حساب خدا را آن طور كه بايد داشته باشيد و نميريد مگر مسلمان و با اسلام.

همه‏تان به رشته پيوند با خدا چنگ زنيد و دست زنيد و پناه بريد و پراكنده نشويد. همه پيرامون رشته الهى جمع شويد. اين رشته شما را به يكديگر پيوند مى‏دهد. نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد آن روزى كه دشمن بوديد، خدا دلهايتانرا به هم مهربان و نزديك و به هم پيوسته كرد و در پرتو نعمت او برادر شديد. شما در لب ژرفنايى از آتش بوديد، خدا شما را نجات داد. خدا اين طور مطالب را برايتان روشن و پوست‏كنده بيان مى‏كند شايد به راه بياييد.

مشكل جوامع ايمانى‏

بحث ما مربوط به اين چهار آيه مى‏شد. در جلسه گذشته ياد كردم از يك مشكل: مشكل جامعه‏هاى ايمانى؛ مى‏خواهد ايمان به خدا و مكتبهاى خدايى باشد، يا ايمان به مكتبها و ايدئولوژيهاى بشرى، عرض كردم جامعه‏هايى كه بر محور ايمان تشكيل مى‏شود و اداره مى‏شود دچار يك نقطه آسيب پذيرى خاصى است و آن اين است كه در اين جامه‏ها، چون گرما و شور ايمان به فكر و انديشه و به عمل و رفتارشان آهنگ خاصى مى‏دهد، چون براى آن چيزى كه به آن ايمان و اعتقاد، يعنى دلبستگى و عقد القلب دارند، ارزش خاصى قائلند، تا آنجا كه حاضرند در راهش جان ببازند، فداكارى و از خود گذشتگى كنند؛ به دليل ارزش فوق العاده‏اى كه براى آن چيزى كه به آن ايمان دارند قائلند، گه‏گاهى دشمنان رند زيرك دنيا طلبان صفوف داخلى و ستون پنجم دشمن خارجى مى‏آيند انگشت مى‏گذارند بر جاى حساس؛ يك چيزى را بهانه مى‏كنند و داد و فرياد راه مى‏اندازند: آى امت مؤمن به اين مكتب و به اين دين، چه نشسته‏اى كه دينت و مكتبت بر باد رفت! اسلام بر باد رفت! اين مردم به دليل وجود آن گرما و شور ايمان و عشق - عشق مذهبى، عشق مكتبى - آسان تحريك مى‏شوند، تا آنجا كه معاويه مى‏تواند اين مردم را عليه على، مجسمه اسلام، تحريك كند؛ تا آنجا كه در همين عصر ما مردمى به عنوان حمايت از على و ولايت او، هيزم‏كش آتش نفاق و چند دستگى و پراكندگى در داخل امت اسلامى و حتى در داخل صفوف شيعه و هواداران على شدند و جاده صاف كن دشمن براى پيروزى بر امت اسلام. اين يك واقعيت است.

ما در طول تاريخ، در جامعه‏هاى مذهبى و مسلكى مى‏بينيم اين آسيب‏پذيرى تقريبا عموميت دارد. علتش هم روشن است: انسان در برابر هر چيزى كه نسبت به آن عشق مى‏ورزد و بهترين علاقه‏هايش را نثار مى‏كند، خود به خود يك چنين حساسيتى خواهد داشت. فرض كنيد نشسته‏ايد و مشغول انجام يك كار فوق العاده مهم هستيد؛ تلفن زنگ مى‏زند، به شما خبر مى‏دهند بچه‏ات در شرف مرگ است. مى‏پرسيد، آقا، شما چه كسى هستيد - متأسفانه نمى‏توانم خودم را معرفى كنم؛ فقط مى‏توانستم به شما اطلاع بدهم بچه‏تان در آستانه مرگ است. خوب، طبعا شما يكباره از جا مى‏پريد ببينيد چه شده. لااقل تحقيق مى‏كنيد بينيد مطلب درست است يا نه. حالا اگر اين تلفن كننده كسى باشد كه انجام آن كار مهم شما به صلاح و صرفه او نباشد، در اين صورت راحت توانسته با يك تلفن شما را از انجام آن كار در آن لحظه باز بدارد.

حالا اگر انسانى باشد بى تفاوت؛ بچه برايش آن قدر قيمت نداشته باشد؛ آن قدر به بچه دلبستگى نداشته باشد؛ مى‏گويد، خيلى خوب، چه كار كنم؟ بگذار به كارم برسم! گوشى تلفن را زمين مى‏گذارد و كارش را ادامه مى‏دهد. اگر انسانى باشد كه به فرزندش بسى علاقه دارد، اما عاقل و هشيار و خردمند است، فورا با يك تلفن به يكى از دوستانش، آشنايانش، بستگانش، خواهش مى‏كند كه وى زودتر در اين زمينه كسب اطلاع كند؛ اگر كارى فورى هم لازم است انجام بدهد؛ كمكهاى فورى هم اگر لازم بود، انجام بدهد. مى‏گويد، محبت كنيد به اين موضوع رسيدگى كنيد تا من به كارم برسم. هم به كارش مى‏رسد و هم آن وظيفه عاطفى‏اش را انجام مى‏دهد.

اگر انسانى قوى باشد ديگر تحت تأثير بقيه آن آثار عاطفه قرار نمى‏گيرد كه نتواند كارش را انجام بدهد و از كارش باز بماند. خوب، ما كه نمى‏خواهيم برادران و خواهران با ايمان ما از آن گروه پدر دوم باشند؛ يعنى بى‏غيرت و بى‏تفاوت و بى‏محبت نسبت به دين. ما مى‏خواهيم شور ايمان، موتور محرك جامعه اسلامى و شيعى ما باشد. ما معتقديم انسان اصلا موقعى زندگى انسانى را آغاز مى‏كند كه ايمان در زندگى او نقش پيدا كند.

زندگى انسانى انسان با نقش ايمان در زندگى انسان آغاز مى‏شود؛ ايمان به مكتب و مسلك و آيين. ما طرفدار ساختن زن و مردى مسلكى هستيم كه در راه مسلك و مكتبش از همه چيز بگذرد. تلاشمان در اين راه است. خودمان را هم مى‏خواهيم اين جور بسازيم. بنابراين، بدون شك ما نمى‏خواهيم با تلقين خونسردى و بى‏تفاوتى اين آسيب پذيرى را علاج كنيم. اين كار را نمى‏خواهيم بكنيم. پس چه كار كنيم؟ راهى درست كنيم كه مردم ما هم حساس باشند، هم شور داشته باشند، هم به دين عشق بورزند. شيعه به تشيعش عشق بورزد، به مولايش على عشق بورزد، به مولايش امام صادق عليه السلام عشق بورزد، به ائمه هدى و پيغمبر پاك، سلام الله عليهم اجمعين، عشق بورزد، به قرآن عشق بورزد، به همه اينها عشق بورزد.

راستى ياد على عليه السلام، ياد حسين عليه السلام، براى او تكان دهنده، شوق آفرين و گرما بخش باشد، اما آلت دست هم نشود. چه كنيم؟ فكر مى‏كنم راهى جز اينكه از نوع پدر سوم بشويم برايمان نمى‏ماند. مى‏خواهيم شما دوستان تا آنجا كه ميسر است بر ميزان آگاهيهاى اصيل و مستند خودتان نسبت به اسلام و تشيع بيفزاييد. آگاهيهاى اصيل يعنى آگاهيهايى كه از كتاب خدا و سنت قطعى رسول خدا و ائمه هدى گرفته شده باشد، نه آگاهيهايى كه مستند باشد و به بافته‏هاى جاعلان حديث و وضاعان حديث؛ يا مستند باشد به تمايلات منحرف كسانى كه يا دين برايشان دكان زندگى شده و تشيع و ولايت برايشان وسيله جاده‏طلبى و اغفال ديگران شده؛ يا به علت سطحى بودن مثل گروه اول اغفال شوند و اسباب دست ديگران گردند. ما هرگز نمى‏توانيم به تمايلات دينى اينها به ديده آگاهيهاى اصيل و مستند اسلامى و شيعى بنگريم. پيوند دوستان را با آيات خدا، كه تتلى عليكم - آياتى كه بر شما خوانده شود - بايد قوى‏تر كنيد. و كيف تكفرون و انتم تتلى عليكم آيات الله. كارى كنيم كه آيات بيشتر به گوشتان بخورد؛ به آن بيشتر مأنوس باشيد - و مأنوس باشيم و مأنوس باشند - و كمتر فريب بخورند. آن شب عرض كردم تجربه داريم. دوستان تعليم ديده وقتى كه پاى سخن اغفالگران مى‏نشينند با چهار آيه و حديث خلع سلاحشان مى‏كنند. ولى دوستانى كه به اين سلاح مجهز نيستند چه بگويند؟ مى‏بينند آقا يك مشت حرف مى‏زند، يك مشت هم آيه و حديث براى خودش مى‏آورد؛ آنها چه بگويند؟ چيزى ندارند بگويند.

اهميت مرجع‏شناسى‏

يك عامل ديگر، كه آن شب نرسيديم درباره‏اش بحث كنيم را به خاطر آن عامل مطرح كردم. اين است كه و كيف تكفرون و انتم تتلى عليكم آيات الله و فيكم رسوله يك ضامن ديگر عدم انحراف كه اين آيه روى آن تكيه مى‏كند اين است كه پيامبر خدا در ميان شماست؛ ديگر چرا به حرف اين وراجها گوش مى‏دهيد؟ به اين موضوع در آخر بحث اشاره كردم: چهره‏شناسى؛ چهره دشمن و چهره دوست. امشب مى‏خواهم بر اين چهره‏شناسى تكيه كنم؛ تكيه كنم و بگويم وظيفه دوستان ماست كه مرجع شناس باشند: مرجع علمى، مرجع فكرى، مربى... اگر چهره يا چهره‏هايى را مى‏بينيد كه در اين غوغاها از كار وتلاش باز مى‏مانند... مثل آن پدر هشيار برخوردار از دوستانى كه در اين بحرانها مى‏توانند به او كمك كنند و خيال او را راحت كنند، شما بايد در جمعتان كسانى را داشته باشيد كه هر وقت دشمن شكى بر شما القا كرد، اگر خودتان نمى‏رسيد و گرفتاريد فورا بگوييد فلانى، از تو خواهش مى‏كنم در زمينه اين شك تحقيق كن، مطالعه كن، مطلب را خوب بررسى كن، نتيجه را مستند براى من بگو. به نظر شما وجود چنين تكيه‏گاههايى در قشر شما چقدر ضرورت دارد؟ اين افراد را هم آدم يك‏روزه نمى‏تواند بشناسد. آن شب عرض كردم، با چهار تا شعار نمى‏شود دوست و دشمن را شناخت. با چهار تا جمله زيبا هم نمى‏شود ميزان آگاهى و هشيارى اشخاص را تشخيص داد. من هرگز در عمرم طرفدار اين گونه سطحى بودن در اين مسائل نبوده‏ام.

تبيت اسلامى به يك مسلمان اجازه نمى‏دهد كه سطحى عمل كند، سطحى بنگرد، سطحى بينديشد. خدا بنده‏اى را دوست دارد كه وقتى به كارى دست مى‏زند، متقن و محكم و استوار و ريشه‏دار كار بكند. اين از كلماتى است كه از رسول خدا، صلوات الله و سلامه عليه، نقل شده است. درباره چهره‏هايى تا آنجا كه مى‏توانيد تحقيق كنيد. سابقه آنها، لاحقه آنها، گذشته‏شان، حالشان، ميزان معلومات و تحصيلات و آگاهيشان، ميزان خيرانديشى و صلاح‏انديشى واقعيشان، ميزان از خودپرستى در آمدن و حق پرست شدنشان در رشته‏هاى مختلف، در زمينه‏هاى مختلف و اينها مراجع شما باشند. يعنى كسانى باشند كه در برخورد با بحرانهايى كه در اثر وسوسه افكندن دشمن يا مؤمنان جاهل در قشرتان و در جامعه‏تان پيش مى‏آيد به اينها مراجعه كنيد و از اينها بخواهيد در اين زمينه به شما كمك كنند. نمى‏خواهم بگويم يكسره حرف آنها را بشنويد؛ مى‏خواهم بگويم به شما كمك كنند و هشيارتان كنند.

با فرصتى كه دارند، با آگاهيهايى كه دارند، با خودسازيى كه دارند به شما كمك بدهند؛ شما را از شك، از وسوسه نابجايى كه هر انسان باايمانى در معرض ابتلا به آن است، نجات بدهند. آيا به نظر دوستان چنين راه حلى تا چه حد مى‏تواند به پيشگيرى از آسيب پذيرى قشر با ايمان در برابر نفاق افكنيهاى دشمن كمك كند؟ اينها هستند خلفاى رسول الله، صلوات الله و سلامه عليه، در شما.

مردم زمان پيغمبر از وجود پيامبر خدا برخوردار بودند؛ ما بر خوردارى نداريم. ما در اين جهت هم جزو يؤمنون بالغيب هستيم. اما آيا بايد وقتى رسول خدا در ميان ما نيست، وقتى چهره تالى تلو او، امام منصوص، سلام الله عليه، در دسترس ما نيست، بگوييم ديگر هيچ؛ يا تا آنجا كه مى‏شود على البدلى برايش فكر كنيم؟ اينها هستند كه امناى اين علما و اين دانايانند و در روايت از آنها با تعبير امناى خدا و پيامبر خدا و امناى دين خدا در ميان امت ياد مى‏شود.

بايد همان طور كه مردم زمان پيامبر مقدار قابل ملاحظه‏اى به دنبال امين شناختن پيامبر و محمد امين بودند و به او اعتماد مى‏كردند، زندگى اينها هم مورد مطالعه شما قرار بگيرد تا به صورت چهره‏هاى امين و درست، و در عين حال هشيار و زيرك و آگاه در آن رشته‏اى كه به آنها رجوع مى‏كنيد، خلأيى را كه از نبودن رسول خدا و پيشواى تالى تلو او در ميان ما وجود دارد تا حد ممكن پر كنند. چطور است؟ آيا به نظرتان مى‏آيد راه حل مفيدى باشد؟ اگر پاسختان مثبت است، قرارمان بر اين است كه چه كنيم؟ بر اين است كه بگوييم و بعد به دنبالش در اجرا و عمل بكوشيم.

اگر به نظر دوستان مى‏آيد كه اين راه حل مى‏تواند راه حل مفيدى باشد، براى شناختن اين چهره‏ها بكوشيد؛ شناختى عميق و اطمينان آور؛ اطمينانى آگاهانه، نه ساده‏لوحانه. گمان مى‏كنم اين كار گامى باشد براى مصونتر كردن نسبى قشر خودمان در برابر القائات نفاق افكن دشمن. وفيكم رسول.

برخى آثار تاريخى به زبان فارسى‏

دوستان! در عصرى زندگى مى‏كنيم كه دشمنان جهانى اسلام و امت اسلامى حتى بدين هوس افتاده‏اند كه اسلام را از لابلاى نوشته‏ها و گفته‏هاى خود به ما بشناسانند. مگر نه اين است كه پررونق‏ترين كتابى كه در معرفى پيغمبر بزرگوار اسلام، صلوات الله و سلامه عليه، به زبان فارسى مورد استقبال قرار گرفت كتاب محمد، پيغمبرى كه از نو بايد شناخت بود؟ من نمى‏خواهم با اين سخنم اين كتاب را تخطئه كنم. نمى‏خواهم جنبه‏هاى مثبت كتاب را ناديده بگيرم. ولى مى‏خواهم توجه خودمان را به يك واقعيت جلب كنم: چه كتابى در شرح زندگى پيغمبر براى مردم اهل مطالعه و به خصوص جوانان ما، دلپذيرتر واقع شد؟ من نمى‏خواهم بگويم نويسنده اين كتاب چقدر صلاحيت داشته است. نمى‏خواهم بگوييم آيا او مغرض بوده يا بى‏غرض بوده.

نمى‏خواهم جنبه مثبت اين گونه نويسنده‏ها را نسبت به نويسنده‏هاى مغرض يك قرن پيش و دو قرن پيش، كه در جامعه غرب درباره اسلام قلم به دست مى‏گرفتند و كتاب و مقاله مى‏نوشتند، ناديده بگيرم. ولى، به هر حال، چگونه مى‏توانيم اين را هضم كنيم كه ما خود درصدد برنيامديم كتابى در شرح زندگى پيغمبر خود، با شيوايى و جذابيت تهيه كنيم كه مقدم بر اين كتاب مورد استقبال قرار بگيرد؟ كتابهايى در اين زمينه پرداخته بودند و منتشر كردند و بعد از آن هم در اين زمينه كتاب نوشتند و منتشر كردند با عناوين مختلف چنان آن بزرگان را لجن مال كرديم كه جوان جستجوگر از همان اول با ترديد به ارزش آنها نگاه كند. بعد هم، با كمال تأسف، وقتى قرار شد احيانا اين كتاب از طرف مردم ما نقادى شود و اگر نقطه‏هاى ضعفى در آن هست لااقل بر ملا شود، به جاى اينكه نويسندگان و دانشمندان اهل نقد و شايسته به اين كار دست بزنند، يك آقاى دكاندار كم سواد، كم بهره، هرزه، هرزه گو، هرزه نويس در نقد اين كتاب كتابى نوشت: محمد، پيغمبر شناخته شده. اولين بار در انجمن اسلامى دانشجويان وين اين كتاب را به دست من دادند؛ گفتند فلانى، اين كتاب از قم آمده؛ ببين. بعد هم بچه‏هاى زيرك ما رفته بودند بعضى از جاهاى اين كتاب را خوانده بودند، دورش را خط كشيده بودند؛ گفتند، اينجا را نگاه كن! واقعا صفحاتى كه تعابير را با آن ركاكت و زشتى در وقيح‏ترين نشريات كمتر مى‏شود پيدا كرد، صفحات برجسته اين كتاب به حساب آمده است.

اين هم واكنشى كه در برابر اين كار داشتند! آيا اين نمى‏تواند ما را هشيار كند كه در چه شرايطى هستيم؟ آيا نمى‏نگريم كه دير يا زود درباره شناخت ايدئولوژيك اسلام، نظام عقيده و عمل در اسلام، باز بايد مردم جستجوگر اهل مطالعه خودمان را، از پير و جوان و زن و مرد، حواله بدهيم به دستاوردهاى نويسندگان بيگانه‏اى كه درباره اسلام مطالعه مى‏كنند و چيز مى‏نويسند؟ بسيارى از اين نويسندگان يا يهودى هستند - با آن وضع خاصى كه يهود در دنيا دارد - يا گاهى كه انسان نسب نامه آنها را دنبال مى‏كند مى‏بيند ده نسل قبل يهودى بودند. براى متزلزل كردن بنيان اسلام؛ تحت عنوان استشراق و تحقيق پيرامون اسلام و دين‏شناسى و اسلام‏شناسى، نويسندگانى خوش‏قريحه و خوش‏قلم، نويسندگانى اهل كار و مطالعه، خوش‏سليقه در گردآورى مطالب، آشنا به سليقه جوان امروز.

حتى اينها در جامعه خود ما مى‏آيند و علاقه شما را به شناخت چهره راستين اسلام، از طريق كالاى دغل خودشان اشباع مى‏كنند. آن وقت چه؟ فرق وضع ما با وضع زمانى كه اين آيات قرآن نازل شده اين است كه در آن موقع قرآن آمد و گفت آى مسلمانها، اگر به حرف گروهى از اين اهل كتاب گوش بدهيد شما را از ايمانتان بر مى‏گردانند و به راه كفر مى‏كشانند. شما چگونه كفر مى‏ورزيد با اينكه آيات روشن خدا بر شما خوانده مى‏شود و در ميان شما پيامبر خداست؟ يعنى هم حرف حساب داريد كه گوش كنيد، هم راهنماى حسابى داريد كه به او پناه ببريد. ولى حلا من امروز مى‏خواهم بگويم آى برادران و خواهران مسلمان، اگر بخواهيد اسلام را از دريچه اين گونه نويسنده‏ها و نوشته‏ها بشناسيد، يردونكم بعد ايمانكم كافرين. خيلى خوب؛ آن وقت بعد چه بگويم؟ و كيف تكفرون و انتم لا تتلى عليكم آيات الله و لا يكونوا فيكم رسوله. يعنى سخن من امروز منفى است، ولى سخن آن روز قرآن مثبت بود.

قرآن، آن روز مردم را از يك طرف مى‏گرفت و به سوى ديگر مى‏آورد. پناهگاهى ساخته و آماده داشت. امروز متأسفانه بايد بگويم، آهاى! به سمت آن نرويد! همين دوستانى را كه الان اينجا مى‏بينم، مكرر آمدند، گفتند فلانى، ما مى‏خواهيم يك مجموعه شسته و رفته‏اى كه اين اسلام عزيز را به ما بشناساند دست ما بدهيد، يك نوشته جالب و تحقيقى در زمينه تاريخ اسلام به ما بدهيد، يك نوشته‏اى كه در شرح زندگى على عليه السلام يا پيامبران يا ائمه ديگر باشد به ما معرفى كنيد، يك مجموعه‏اى كه نظامات اسلامى را جالب و شسته و رفته به ما بگويد به ما معرفى كنيد؛ واقعا خجالت مى‏كشيدم. نمى‏گويم نداريم، ولى مى‏گويم كم داريم. البته ما داريم تلاش مى‏كنيم براى شناختى از اسلام به اين شكل و تهيه آثارى در اين زمينه، ولى طولانى خواهد بود.

آنچه امشب خواستيم در اين بحث روى آن تكيه كنيم اين بود كه لااقل شما رفقا فعلا يك كار مى‏توانيد بكنيد و آن اينكه سعى كنيد چهره‏هاى آگاه قابل اعتمادى را در زمينه‏هاى مختلف كشف كنيد و بشناسيد و اقلا به ما اين امكان را بدهيد كه اگر مى‏گوييم به حرف فلان كس گوش نكن، كتاب فلان كس را نخوان، تا اگر كتاب جامعى نداريم به شما تحويل بدهيم، يك انسان به نسبت ساخته شده، دو انسان، ده انسان ساخته شده داشته باشيم بگوييم دوستان! به اينها مراجعه كنيد و مسائل را بر اينها عرضه كنيد؛ اينها تا آن حد كه فهميدند و پيش رفته‏اند در روشن كردن شما كوشش خواهند كرد. و اين عده هم بايد وظيفه خودشان بدانند تا آنجا كه ميسر است، در دسترس سؤال كنندگان باشند؛ آن هم لااسئلكم عليه اجرا؛ آن هم با صميميت، نه به صورت يك حرفه و شغل. اين است كه تكميل آن بحث قبل را در اين ديدم كه روى ضرورت شناختن چنين چهره‏هايى بيشتر تكيه كنم. دوستان فرصت داريد بعد از پايان عرايضم اگر در همين فكر و چاره انديشى نقدى داريد، بى‏پروا بگوييد. اگر هم به نظرتان پسنديده مى‏آيد خواهش مى‏كنم در اين زمينه جدى كار كنيد و بدانيد به همان اندازه كه شما در حسن استفاده از چنين چهره‏هايى كوشا باشيد خود به خود به پيدايش و رشد هر چه بيشتر اين گونه چهره‏ها در جامعه براى آينده كمك كرده‏ايد.

من با كمال خوشبختى و خوشحالى مى‏توانم اين مژده را هم به شما بدهم كه در نسل جوان اهل علم ما و همچنين در نسل جوان تحصيلكرده دانشگاهى ما و همچنين در نسل جوان ما از قشرهاى ديگر (اينها را به ترتيب گفتم چون به ترتيب اين طورند) خوشبختانه چهره‏هايى در حال ساخته شدنند كه از مزاياى بسيار برخوردارند.

يك آقايى را به پيشنهاد يكى از دوستان از قم دعوت كردم براى يك سخنرانى در يك مسجد و يك مجمع، در يكى از همين جشنهاى گذشته. خوشحالم كه سؤالاتى كه اين آقا از ما كرد، چه از من و چه از خود آن آقايى كه امام جماعت آن مسجد بود، هيچ يك درباره اين نبود كه آقا بنده اينجا مى‏آيم براى اين منبر چقدر به من مى‏دهند؟ چقدر پول مى‏دهند؟ چقدر احترام مى‏گذارند؟ آيا وقتى وارد مى‏شوم همه از جايشان بلند مى‏شوند يا نمى‏شوند؟ آيا چقدر به مقامات من آشنايى دارند؟ هيچ كدام از اين حرفها نبود.

سؤالاتش اينها بود: در آنجا چه كسى هستند؟ دوستان همفكرند يا نه؟ امام جماعت مسجد آيا از دوستان همفكر است؟ روشن‏بين و مخلص است يا نه؟ من قرار است فلان كار را، فلان خدمت را در آن روز بكنم، آيا در مقايسه ميان آن خدمت و اين سخنرانى فكر مى‏كنى از نظر دينى كداميك وظيفه است؟ آن كار را بمانم و انجام بدهم يا بيايم اينجا سخنرانى كنم؟ جدا خوشحال شدم و لذت بردم. يك جوان شايد بيست و چهارساله، بيست و پنج ساله. يك جوانى كه يك زندگى خيلى محقرى هم دارد، نه اينكه آدمى باشد بى‏نياز از نظر مسائل مالى. يك جوانى كه مثل هر جوان ديگر از اينكه بالا و پايينش بگذارند خوشش مى‏آيد. يك جوان با شعور، اما تا اين حد خودساخته.

لذت بردم! خوشحال باشيم از بركات آنچه در اين چند سال رخ داد و به ساخته شدن عده بيشترى از جوانان ما انجاميد و اميدوار باشيم كه اين چرخ سازنده همچنان بيشتر و بهتر بسازد. هرگز نمى‏خواهم قشر ما كمترين يأس و نااميدى در خودش احساس كند. من اگر از بزرگى خطر سخن مى‏گويم هرگز براى كم اميدى نيست. براى آمادگى بيشتر است. براى احساس ضرورت تلاش بيشتر و گذشت بيشتر است.

قرنهاست دشمن توانسته است اين آيه كريمه را عملا در امت اسلامى خنثى و بى اثر كند واعتصمو بحبل الله جميعا و لا تفرقوا و اذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفره من النار فانقذكم منها كذلك يبين الله آياته لعلكم تهتدون‏ (17)

همان طور كه مكرر شنيده‏ايد، در مدينه دو طايفه عرب نسبتا قابل ملاحظه به نام اوس و خزرج زندگى مى‏كردند. بر حسب آنچه در تواريخ عرب قبل از اسلام هست، اوس و خزرج دو برادرى بودن كه پس از رويداد حوادث طبيعى خانمان بر باد ده (احتمالا گفته مى‏شود سيل ارم در يمن) اينها از جنوب عربستان مهاجرت كردند به سمت شمال. آنها از يثرب (كه مدينه فعلى باشد) عبور مى‏كردند، ديدند بدجايى نيست براى ماندن، ماندند. در فاصله‏اى از آنها هم يك عده يهودى، در اثر فشارهاى حكومت روم، از شمال كه منطقه آبادترى بود متوارى شده بودند. آنها آمده بودند يك گوشه‏اى براى خودشان لانه و كاشانه‏اى درست كرده بودند. اوس و خزرج با بچه‏هايشان آنجا ماندند و آرام آرام تبديل شدند به دو خانواده بزرگ.

خزرج خيلى بزرگتر بود و اوس هم نسبتا بزرگ بود. آنها با هم، دوست بودند و خوب بودند و زندگى داشتند. اين يهوديهاى همسايه ديدند اينها آمدند اينجا را گرفتند و كم كم عده‏شان زياد مى‏شود زورمند و قدرتمند مى‏شوند؛ اگر همين طور به حال خودشان بگذاريم چهار صباحى نمى‏گذرد كه اينها به صورت يك قدرت بزرگ محلى درمى‏آيند و ممكن است موجوديت ما به خطر بيفتد. به خصوص كه اينها پشتشان به اعراب ديگر گرم است اما ما از مركز يهوديت بريده هستيم. چه كنيم؟ شروع به ايجاد رقابت و فتنه‏انگيزى در ميان اين دو گروه كردند.

اينكه مى‏گويم به قرنها قبل از اسلام مربوط است، بر حسب آنچه در اسناد تاريخ ما هست، يهوديان آنها را عليه يكديگر، تحريك مى‏كردند به طورى كه آرام آرام پسر عموكشى و برادركشى در ميان اوس و خزرج به اوج رسيد. عرب بيابانى منطقه خشك گرم، داراى احساسات تند قابل برافروختن و اشتعال، كافى بود كه تحريكى بشود، توهينى بشود، از طرف اينها يك شعر افتخارآميزى در برابر آنها خوانده بشود و يك گوشه‏اى به آنها زده بشود تا آتش اختلاف روشن بشود. به طورى كه جنگهاى پى در پى، نزديك به ظهور اسلام، در ميان اينها دهها سال بود روى داده بود و هر دو طايفه را تحليل مى‏برد. هر جنگى كه روى مى‏داد همسايه‏هاى يهودى چند استفاده مى‏كردند.

اولا اين اوس و خزرج احتياج به اسلحه داشتند و يك گروه از اين يهوديها در صنايع فلزى كار مى‏كردند. بنابراين اسلحه‏هايشان را مى‏ساختند، آماده مى‏كردند تا به اينها بفروشند. ثانيا، اينها در اثر جنگ بدهكار مى‏شدند و به كار و زندگى و زراعت و دامدارى مختصرى كه داشتند نمى‏رسيدند. احتياج به پول قرض كردن پيدا مى‏كردند. مى‏رفتند سراغ همسايه يهودى پولدارى كه پولهايش را خوابانده بود براى رباخوارى و از او با بهره‏هاى خانمانسوز پول مى‏گرفتند. ثالثا، جوانان جنگ‏آور و رشيد اينها، جوانان كارآ، در ميدان نبرد به خاك و خون مى‏غلتيدند و يك مقدار بار از خودشان به جاى مى‏گذاشتند: زن و بچه بى‏سرپرستى كه اداره آنها به صورت يك مسأله براى اوس و خزرج در مى‏آمد. اين وضع سالها ادامه داشت، به طورى كه كينه‏هاى بين اوس و خزرج جزو كينه‏هاى نمونه در ادبيات عرب قبل از اسلام شد.

چند نوع كينه و انتقام جويى ديرينه در اشعار جاهليت هست كه يكى از آنها همين است. اسلام آمد. پيامبر اسلام آمد. رحمه للعالمين آمد. هدى للعالمين آمد. پيغمبر و قرآن آمد و اين كينه‏ها را ذوب كرد و اوس و خزرج به صورت يك مجموعه متحد مسلمان با نام پرافتخار انصارالرسول و انصارالاسلام و انصارالايمان، (ياران حق و ياران كتاب حق و دين حق و پيامبر حق) شدند؛ يكدست و متحد. شايد هنوز دو سال از هجرت نگذشته بود كه اين آيات نازل شد.

اين صف آيات اصولا بيشتر مربوط است به سالهاى بين يك تا سه هجرت. تمام اين صف آياتى كه اين مدت خوانديم از نظر رده بندى تاريخى در اين رده قرار دارند. هنوز زمان زيادى بر اين سازندگى روحى تازه نگذشته، هنوز گروههايى از يهود در اطراف مدينه زندگى مى‏كنند كه از اين وحدت و از اين شوكت تازه، آنهم شوكتى با روح و پيوستگى به حبل من الله، يك رشته الهى و پيوند الهى كه دلها را به هم پيوسته، ناراضى باشند.

يكى از اينها يك روز كه چند نفر از اوسى‏هاى مسلمان و خزرجى‏هاى مسلمان نشسته بودند دور هم، آمد به آنجا و شروع كرد به تاريخ‏گويى. ورق كهنه‏هاى پوسيده تاريخ تاريك را دو مرتبه شروع كرد باز كردن. ناسيوناليسم مردود مطرود نفاق افكن جدايى افكن را با شعارهاى چند هزار ساله زنده كردن. به اين اوسى‏ها يك چيزى گفت و به آن خزرجى‏ها يك چيزى گفت. گفت بله، شما شكست افتضاح‏آميز آن روز كذايى را به ياد داريد... معمولا عربها اين حوادث را با يوم ياد مى‏كردند. گفت اى اوسى‏ها، شكست افتضاح‏آميز روز فلانى را كه از دست خزرجيها خورديد به ياد داريد؟ شروع كرد اين خاطره‏ها را زنده كردن و آرام آرام اينها را برافروخته كردن. در همان يك جلسه اين جاسوس توانست اين دو گروه تازه مسلمان به برادرى در آمده و به برادرى رسيده را چنان عليه يكديگر خشمگين كند كه همانجا گفتند قرار ما با شما پس فردا در فلان جا. خبر رسيد به پيامبر (صلى‏الله‏عليه‏وآله).

در چنين لحظات حساس وحى الهى مى‏آمد و آنچه را پيامبر بايد بگويد به صورتى جامع‏تر و جالبتر بر دل و زبان او مى‏نهاد. اين آيات بر آنها خوانده شد: آى مسلمانها، اگر گوش بدهيد به حرف گروهى از اين اهل كتاب، اينانى كه قبلا كتاب آسمانى داده شده، شما را بعد از مؤمن و مسلم شدن به راه كفر بر مى‏گردانند. شما چرا به راه كفر خواهيد آمد با اينكه آيات خدا بر شما خوانده مى‏شود و رسول خدا در ميان شما هست؟ و هر كس به خدا پناه برد و به رشته او دست زند به راه راست هدايت شده. اى مسلمانها، ياد خدا باشيد، پرواى خدا داشته باشيد، تقوا داشته باشيد؛ تقواى از خدا، خداترسى. اين روح را در خودتان زنده نگه بداريد. ببينيد چه آسان دشمن مى‏آيد و گوهر گرانبها را تا آخرين لحظه زندگى داشته باشيد و نميريد مگر مسلمان. و اعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا چه شد؟ يادتان رفت ارزش عالى اين نعمت خدا را؟ و اذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم.

شما همه دشمن بوديد، اما خدا در پرتو ايمان، ايمان و اسلام و نعمت بزرگش، دلهاى شما را با هم مهربان كرده بود. يادتان رفته بود آن كينه‏هاى ديرينه چه شد؟ يادتان رفت كنتم على شفا حفره من النار؟ يادتان رفت كه بر لب گودال آتش قرار داشتيد، كه بايد در مى‏افتاديد، فرو مى‏افتاديد در آن گودى آتش سوزنده، و خدا شما را نجات داد؟ خدا آيات خود را اينطور روشن و واضح براى شما بيان مى‏كند به اين اميد كه شما به راه بياييد.

ما بر حسب وظيفه اين حقايق مربوط به زندگى دينى و اجتماعى را روشن و بى‏پروا در جمع خودمان مطرح مى‏كنيم چون وظيفه‏اى چنين خطير را بر عهده گرفتيم. اينها آيات خداست كه بر دل خودمان، خودم و شما مى‏خوانيم بدان اميد كه ما هم به راه آييم. راهى به سوى آينده‏اى پاك و اسلامى و قرآنى. زندگى برخوردار از نور و روشنايى حق. والحمد الله و صلى الله على سيدنا محمد و اله الطاهرين.