درس سى و هشتم : وجوب جهاد ، تحت ولايت فقيه إلهى از خود گذشته و به خدا پيوسته
أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشّيْطَانِ الرّجِيمِ
بِسْمِ اللَهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ
وَ صَلّى اللَهُ عَلَى سَيّدِنَا مُحَمّدٍ وَ ءَالِهِ الطّيّبِينَ الطّاهِرِينَ
وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الْأنَ إلَى قِيَامِ
يَوْمِ الدّينِ
وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوّةَ إلّا بِاللَهِ الْعَلِىّ الْعَظِيمِ
بحث مهمّى كه بايد در اينجا مطرح شود اين است كه : آيا أصل تشكيل حكومت إسلامى و
تصدّى ولىّ فقيه يك أمر لازمى است يا لازم نيست ؟ و آيا أمر برپاداشتن ولايت
فقيه بر مؤمنين و مسلمين واجب نيست ؟ و تعيين حاكم شرع در زمان غيبت كه إمام
معصوم در پرده استتار است محلّى ندارد ؟ و آيا اين أمر اختصاص به خود آن حضرت
دارد ؟ و در صورت غيبت ، تصدّى مقام إمامت و آمريّت و ولايت براى هر كس أيّا ما
كانْ غصب مقام إمامت و وصايت و خلافت محسوب مىشود ؟ و بنابراين ، تشكيل حكومت
بهر نحو ، حكومتى در مقابل حكومت او و ولايتى در مقابل ولايت اوست ؟ و نه تنها
اين أمر ، أمر مُستحسنى نيست ، بلكه مذموم هم مىباشد ؛ چون غصب مقام خلافت و
غصب مقام وصايت است ؟
و بر همين أساس ، بسيارى از أخباريّين قائل شدهاند كه در زمان غيبت ولايتى نيست و
حدود هم نبايد جارى شود و تشكيل نماز جمعه هم حرام است . و بعضى از فقهاء هم كه
در وجوب نماز جمعه تشكيك كردهاند و احتمال حرمت دادهاند بر همين أساس است كه
نماز جمعه اختصاص به إمام معصوم يا إذن خاصّ از قِبَل او دارد . بنابراين ،
بدون تصدّى وى يا منصوب از قِبل وى حرام است و تشكيل نماز جمعه جائز نيست .
در اينصورت يا أصلاً نماز جمعه خواندن حرام است ، يا اگر كسى احتياطاً نماز جمعه
را بخواند بايد نماز ظهر را هم بخواند ؛ چون با وجود قطع به اشتغال ذمّه يقين
به فراغ حاصل نشده است . و فراغ ذمّه در جائى حاصل مىشود كه إنسان در طرفين
شبهه احتياط كند و آن ، نماز جمعه و نماز ظهر است .
و بعضى پا را از اين فراتر گذاشته و گفتهاند : طبق رواياتى كه در دست است ، در
زمان غيبت فساد در عالم زياد مىشود و منكرات رو به فزونى گذاشته ، ظلم و جور
عالم را فرا مىگيرد ؛ و قيام حضرت وقتى است كه زمين پر از شرك و ظلم شده باشد
؛ آنوقت يَمْلَأُ اللَهُ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطًا وَ عَدْلًا بَعْدَ مَا
مُلِئَتْ ظُلْمًا وَ جَوْرًا . بنابراين ، هرچه فساد بيشتر شود فرج نزديكتر
مىشود .
حتّى بعضى از عوام مىگويند : چه بهتر اينكه فساد بيشتر شود تا حضرت زودتر ظهور
كنند . و هر قدمى يا قلمى كه براى إصلاح برداشته شود ، جز اينكه قدمى عليه
آنحضرت است نخواهد بود ؛ زيرا ظهور آنحضرت را به تأخير مىاندازد . و ما كه
عاشق زيارت آنحضرت هستيم بايد كارى كنيم كه آنحضرت زودتر ظهور كنند ؛ و با عمل
صالح ما و أمر بمعروف و نهى از منكر در خارج صلاح پيش مىآيد ، و هر چه صلاح
پيش بيايد ظهور آنحضرت به تأخير مىافتد .
تا جائى كه ميگويند : هر مقدار كه رؤساى ظلم و جور بيشتر بر ما تعدّى كنند و كفر
عالم را فرا بگيرد و پرچم يهود و نصارى بر سر ما باشد مسألهاى نيست ، چون
بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْمًا وَ جَوْرًا خواهد بود . پس بايد اين را به فال نيك
گرفت زيرا ظهور حضرت نزديك است .
در همين زمان پهلوى بعضى مىگفتند : اين بىحجابى كه آمد ظهور حضرت را نزديك كرد ؛
و إنسان داعى ندارد و نبايد اُصولاً بر خلاف اين مَمشى رفتار كند و مردم را أمر
به حجاب نموده ، يا براى حجاب زنها قيام نمايد ؛ زيرا كه اين كارها ظهور را به
تأخير مىاندازد .
أمّا مرحوم آية الله حاج آقا حسين قمّى رحمة الله عليه از عراق آمدند و با
محمّدرضا پهلوى معاهده بستند كه حجاب بايد آزاد شود ، و مردم از بىحجابى
إجبارى در أمان باشند ، رحمةالله عليه رحمةً واسعه .
ايشان سيّد غيور و پابرجائى بود ، وايستادگى كرد و زنها را از إسارت آنها بيرون
آورد . چندين سال بود كه زنها چادر بسر نكرده بودند و بعضى هم چادرها را با
كفنهاى خود بسته بودند ؛ چون مىدانستند تا هنگامى كه بميرند روزى نخواهد آمد
كه دومرتبه حجاب برگردد . و آن مرد ايستادگى كرد و پنج مادّه را از تصويب دولت
گذراند كه يكى از آن پنج مادّه آزادى حجاب بود ، تا اينكه زنها آزاد باشند و
أفرادى كه مىخواهند چادر سرشان كنند مجبور به بىحجابى نباشند .
اكنون شاهد اينجاست كه در همان زمان عدّهاى مخالفت مىكردند و مىگفتند : اين
سيّد آمده است ظهور إمام زمان را به تأخير اندازد ! يا أخيراً كه در همين مجالس
دومرتبه زمزمه بىحجابى بود ، أشرف پهلوى گفته بود : من نمىگذارم زحمات پدرم
هدر برود ؛ و همان كارى كه شده بود (مدارس و دانشگاهها بىحجاب شدند) دو مرتبه
بايد انجام شود ! و وزارت فرهنگ هم براى إقدام به اين كار دست به كار شده بود ؛
و بعضى هم واقعاً خوشحال بوده و مىگفتند : اين كار به ظهور إمام زمان كمك
مىكند و تعجيل در ظهور مىشود !
و من خود از واعظى شنيدم كه يكساعت در بالاى منبر بحث مىكرد و به أدلّه مُتقنه
شرعيّه إثبات مىكرد كه دنيا مال دنياپرستان است . أئمّه را به دنيا دارى ، به
رياست ، به آمريّت ، به حاكميّت چكار ؟! دخالت در اُمور سياسى و اجتماعى مردم و
رياست بر مردم و أمر و نهى أصلاً مربوط به قضيّه إمامت نيست . و قضيّه إمامت و
ولايت در مسير ديگرى است . و قيام حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام أصلاً براى
مبارزه با يزيد نبوده است ، به هيچ وجه من الوجوه ، حضرت از طرف پروردگار
مأموريّتى داشتند كه بيايند و در كربلا كشته بشوند ؛ و بر أساس ميعادى كه
خداوند با آن حضرت در عهد ألست نهاده بود ، حضرت در همان مسير حركت كردند و به
فوز شهادت رسيدند !
حقّاً بايد از نفهمى و جهالت به خدا پناه برد ؛ كه چقدر إنسان بايد جاهل باشد ،
چقدر بايد از قرآن و سنّت دور افتد كه طرز تفكّرش درست همان طرز تفكّرى باشد كه
دشمنان براى ما ترسيم كردهاند ، و خواستهاند ما را به اين طرز تفكّر متفكّر
كنند !
اين مسكينان نمىدانند كه ظهور حقيقى إمام زمان عليه السّلام تنها ظهور شخصى و
جسمى و عينى نيست . ظهور إمام زمان يعنى ظهور دين ، يعنى ظهور صدق ، يعنى ظهور
عدالت ، يعنى ظهور توحيد . و به هر درجهاى كه دين در ميان مردم ظهور پيدا كند
آن حضرت ظهور پيدا كردهاست ؛ و به هر درجهاى كه مردم راست بگويند و بر أساس
عدالت رفتار كنند ، حقيقت آن حضرت ظهور پيدا كرده است ؛ و به هر درجهاى كه
مردم گرفتار معصيت و جنايت شوند ، حقيقت آن حضرت بيشتر غائب شده است . آنوقت با
اين أعمال ، عوض اينكه خود را به ظهور نزديك كنند دور مىكنند ؛ و بر خلاف كتاب
و سنّت عمل مىكنند . و فقط به عشق اينكه ما عاشق إمام زمان هستيم به يك دعاى
ندبه و گريه كردن اكتفا مىكنند ؛ بعد دست به هر كارى كه بگوئيد مىزنند و از
گرانفروشى و احتكار و از سائر اُمور مادّى و طبيعى كه نهى شده است دست بردار
نيستند ؛ و دلخوشند به اينكه اين كافى است .
با اينكه اين كافى نيست . دعاى ندبه بايد خوانده شود ؛ ولى بايد با دعاى ندبه فكر
خود را به حقيقت إمام زمان نزديك كرد ، نه اينكه دور كرد و به گريه ظاهرى اكتفا
نمود و خود را در پوشش جهالت در مسيرى حركت داد كه خلاف رضاى آن حضرت است .
على كلّ تقدير ، اين منطقى است كه الآن هم ممكن است بعضى كم و بيش به آن پايبند
باشند و بگويند : هر قيامى قبل از قيام حضرت قائم عجّل الله تعالى فرجه الشّريف
صورت بگيرد ، آن قيام باطل است ، أيّا ما كان ؛ و هيچكس دست به كار خير و عدالت
نبايد بزند ـ ولو به نحو موجبه جزئيّه ـ چون خلاف نظريّه آن حضرت است .
اكنون بحث ما در اين جهت است كه أوّلاً : كلّياتى كه در قرآن مجيد و سنّت است بما
چه مىگويد ؟ و ثانياً : وظيفه ما در زمان غيبت چيست ؟ و ثالثاً : روايات و
آيات و تواريخ مستندى كه در اين قضيّه داريم چه مىباشد ؟ و آيا واقعاً مطلب
همين است كه اينها مىگويند يا نه ؟! بلكه إيجاد حكومت إسلام و ولايت فقيه و
تبعيّت از فقيه عادل أعلم از ضروريّات دين است و هر كسى كه در اين أمر اهتمام
نورزد نماز و روزهاش قبول نيست ؛ حجّ و أمر به معروف و نهى از منكرش قبول نيست
؛ و تشكيل حكومت إسلام از أهمّ وظائف مسلمين است .
ما در قرآن مجيد آياتى بر وجوب أمر به معروف و نهى از منكر و قيام به قسط داريم ؛
و اين آيات إطلاق داشته و اختصاصى به زمانى دون زمانى ندارد . پس إطلاق آنها
شامل زمان غيبت ، و نسبت به يك يك أفراد مسلمان خواهد بود كه آنها نبايد با
يهود و نصارى آشنايى و مودّت و دوستى داشته باشند و آنها را به خود راه بدهند .
يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا لَاتَتّخِذُوا بِطَانَةً مّن دُونِكُمْ
لَايَأْلُونَكُمْ خَبَالًا وَدّوا مَا عَنِتّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَآءُ مِنْ
أَفْوَ هِهِمْ وَ مَا تُخْفِى صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ . (1)
و يا مانند آيه : يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا كُونُوا قَوّ مِينَ لِلّهِ
شُهَدَآءَ بِالْقِسْطِ وَ لَايَجْرِمَنّكُمْ شَنَئَانُ قَوْمٍ عَلَى أَلّا
تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتّقْوَى وَ اتّقُوا اللَه إِنّ اللَه
خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ . (2)
اى كسانى كه إيمان آورديد ، شما بايد برپادارندگان و برافرازندگان در راه خدا و
براى خدا باشيد ! قوّام در راه خدا و هر چه فى سبيل الله است (أعمّ از نماز و
روزه و أمر بمعروف و نهى از منكر و جهاد و صدقات و زكوات و نكاح و كسب و كار)
باشيد ؛ و هر چيزى كه در راه خدا إمضاء شده ، بر عهده شماست .
يعنى قيام به حقّ كنيد و لواء حقّ را برافرازيد ، تا مردم در زير لواى شما و در
تحت قيام شما از بهرههاى معنوى متمتّع باشند . شما بايد نسبت به تمام مردم
عالم ، شهداء بالقسط و گواهان به عدل و ناظر و گواه باشيد (گواهى لَهِ خود و
عليه ديگرى نداده ، گواه به صدق و به حقّ باشيد) . و اگر أفرادى با شما دشمنى
ورزيدند موجب اين نشود كه شما از راه عدالت انحراف پيدا كنيد و حكم عليه آنها و
لَهِ دوستان خود بدهيد . در هر حال بايد حكم به عدالت كنيد ، خواه به دشمنان
خود و خواه به دوستان خود . اين طريق و مسير به تقوى نزديكتر است و شما را در
پاكيزگى و مصونيّت از حوادث نفسانى و شيطانى بهتر نگاه مىدارد .
يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا كُونُوا قَوّ مِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَآءَ لِلّهِ
وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَ لِدَيْنِ وَالْأقْرَبِينَ إِن يَكُنْ
غَنِيّا أَوْ فَقِيرًا فَاللَهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلاَتَتّبِعُوا الْهَوَى
أَن تَعْدِلُوا وَ إِن تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنّ اللَه كَانَ بِمَا
تَعْمَلُونَ خَبِيرًا . (3)
باز در اين آيه بنحو عموم مىفرمايد : يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا ، اى كسانيكه
إيمان آورديد ، شما برافرازندگان و برپادارندگان حقّ و قسط در ميان مردم باشيد
و پرچم عدالت را در دست بگيريد ؛ و نه تنها خود قائم به قسط بوده ، بلكه قوّام
به قسط باشيد . يعنى نه اينكه شما فقط در بين خود و خانواده خود عدالت و قسط را
عملى كنيد ، بلكه بايد همه أفراد قيامشان به شما باشد و در قسط و عدل نگهدار و
پاسدار و نگهبان باشيد . شما بايد گواه باشيد ؛ گواه لِلّه ، گواه بحقّ ، گواه
به صدق ؛ و اگرچه گواهى و شهادت عليه شما يا نزديكانتان باشد ، گواهى به حقّ
بدهيد . اگر ديديد شخصى فقير است ، به واسطه فقر بر او دل نسوزانيد و حكم شهادت
لَهِ او ندهيد و نگوئيد اين شخصِ بيچاره و ضعيفى است . حكم را بر أساس حقّ قرار
بدهيد . خدا أولى است بر آن فقير و غنىّ ؛ و ولايتش بر آنها بيشتر است از خود
آنها . او بيشتر ملاحظه حقّ را دارد و حكم به حقّ مىكند . پس متابعت از هواى
خود نكنيد و هميشه در راه عدالت حركت كنيد . در أداى شهادت صريح و روشن حقيقت
را بيان كنيد ؛ نه اينكه به قسمى مجمل و مبهم باشد كه بالمآل لَهِ شخص محبوب
خود قرار گيرد . يا اينكه با وجود علم و اطّلاع از واقعيّت بكلّى از شهادت
إعراض كنيد و شهادت ندهيد . و بدانيد كه خداوند به أعمال و نيّات شما مطّلع و
خبير است . و در آنچه انجام خواهيد داد مورد بازخواست قرار خواهيد گرفت .
در اين آيات ، عنوان يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا بدون إشكال خطاب به عامّه
مكلّفين است ، أعمّ از مرد و زن .
در سوره مائده در سه مورد : ذيل آيات 44 و 45 و 47 به ترتيب وارد است : وَ مَن
لّمْيَحْكُم بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ فَأُولَنِكَ هُمُ الْكَفِرُونَ ـ وَ مَن
لّمْيَحْكُم بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ فَأُولَنِكَ هُمُ الظّلِمُونَ ـ وَ مَن
لّمْيَحْكُم بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ فَأُولَنِكَ هُمُ الْفَسِقُونَ .
كسانيكه حكم نكردهاند به آنچه خداوند نازل فرموده است اين جماعت همه كافرند ؛ همه
ظالمند ؛ همه فاسقند .
آيا در زمان غيبت اين عناوين (كفر ، فسق ، ظلم) بر كسى كه حكم بِما أنزَلَ اللَه
نكند ديگر صادق نيست ؟! و آيا مردم در زمان غيبت از تكليف رها شده ، مثل هَمَجٌ
رَعآء و مانند حيوانات ، بَلْ هُمْ أضَلّ مىشوند ؟ و آيا خداوند آنها را مانند
بهائم قرار داده است ؛ و اگر بخلاف ما أنزَلَ اللَه حكم كنند مورد مؤاخذه قرار
نمىگيرند ؟!
و خلاصه آيا قرآن در آخر الزّمان مرده يا منسوخ شده است ؟ و آداب جاهلى و سنن ملّى
و آراء و أفكار شهوانى ، قرآن را نسخ كردهاند ؟ و آيات مَنْ لّمْيَحْكُم
بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ ديگر در اينجا صادق نيست ؟ و إنسان در هر جا منظرهاى از
قباحت و فساد و ظلم و ستم ـ شخصى يا اجتماعى ـ ديد بايد سكوت اختيار كند ، چون
اين قيام و أمر به معروف بر خلاف مسير و نظر إمام به حقّ است ؟!
عجبا ! اگر اينطور باشد ، آن إمام ديگر إمام به حقّ نيست ؛ آن إمام ظلم است . آن
إمامى كه نخواهد إنسان قيام به عدل و قيام به حقّ كند ، إغاثه مظلوم كند ، بلكه
دوست داشته باشد ظالم بر ظلم خود إدامه دهد ، يا به ظالم كمك كند ، يا در
دستگاههاى ظالمانه وارد بشود و اين أمر با روح آن إمام ملايمت داشته باشد ، آن
إمام ديگر إمام زمان نيست ؛ او شيطانى است رجيم در تمام عوالم إلى يَوْمِ
الوَقتِ المَعْلوم ، و اين فرد بشر را إغوا مىكند .
پيغمبر أكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم وقتى از جنگ تبوك برگشتند (جنگ تبوك خيلى
طول كشيد و مشكلاتى داشت ، گرچه انجام نشد ، ولى طول سفر در تابستان و حركت از
مدينه تا به شام موجب بسيارى از مرارتها و مشكلات شد.) خبر دادند كه ديگر جنگى
واقع نمىشود ؛ يعنى ديگر جنگى در زمان حيات خود پيغمبر واقع نمىشود ، و همين
طور هم شد و غزوه تبوك آخرين غزوهايست كه رسول خدا انجام دادند . و در اين وقت
مسلمين شروع كردند به فروش أسلحههاى خود و مىگفتند : جهاد پايان يافت ؛ و
مردم متمكّن هم بواسطه تمكّن خود آن سلاحها را مىخريدند . چون اين جريان به
گوش رسول خدا رسيد آنها را از اين عمل نهى كرده و فرمودند : لَاتَزَالُ
عِصَابَةٌ مِنْ أُمّتِى يُجَاهِدُونَ عَلَى الْحَقّ حَتّى يَخْرُجَ الدّجّالُ
(4) . دائماً جماعتى از اُمّت من در راه حقّ جهاد مىنمايند تا زمانى كه
دجّال خروج كند .
طبرى در تاريخ خود نقل و روايت مىكند از أبومِخْنَف از عَقَبة بن أبى العيزار كه
او روايت كرده است كه حضرت سيّدالشّهداء عليه السّلام أصحاب خود و أصحاب حُرّ
را در بَيْضة مخاطب قرار داده و به اين خطبه مشغول شدند :
فَحَمِدَ اللَه وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ، ثُمّ قَالَ : أَيّهَا النّاسُ ! إنّ رَسُولَ
اللَهِ صَلّى اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ قَالَ : مَنْ رَأَى سُلْطَانًا
جَآئِرًا مُسْتَحِلاّ لِحُرُمِ اللَهِ نَاكِثًا لِعَهْدِ اللَهِ مُخَالِفًا
لِسُنّةِ رَسُولِ اللَهِ صَلّى اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ، يَعْمَلُ فِى
عِبَادِ اللَهِ بِالْإثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ، فَلَمْ يُعَيّرْ عَلَيْهِ
بِفِعْلٍ وَ لَا قَوْلٍ ، كَانَ حَقّا عَلَى اللَهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ
. (5)
پس حمد خداوند را بجاى آورد و ثنا بر او فرستاد و پس از آن فرمود : اى مردم ! رسول
خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم فرمود : هر كسى بنگرد سلطان ستمگرى را كه حرام
خدا را حلال شمرد ، و عهد خدا را بشكند ، و خلاف سنّت رسول خدا صلّى الله عليه
و آله رفتار كند ، و در ميان بندگان خدا به گناه و ستم عمل كند و آن شخص بيننده
سكوت اختيار كند و نه از راه كردار و نه گفتار او را سرزنش ننمايد و در مقام
إنكار و عيب گوئى بر نيايد ، بر خدا واجب است او را به همان جائى ببرد كه آن
سلطان جائر را مىبرد .
خطبه حضرت إدامه دارد ، و فقط بَدْو آن خطبه كه شاهد كلام ما بود در اينجا ذكر شد
.
أفرادى كه مىگويند در زمان غيبت إنسان نبايد به هيچ وجه من الوجوه قيامى و إقدامى
كند به چند روايت تمسّك مىكنند :
أوّل روايتى است كه كلينى در «روضه كافى» عن محمّد بن يحيى ، عن أحمد بن محمّد ،
عن الحسين بن سعيد ، عن حَمّاد بن عيسى ، عن الحسين بن المختار ، عن أبى بصير ،
عن أبىعبدالله عليه السّلام روايت مىكند كه :
قَالَ : كُلّ رَايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيَامِ الْقَآئِمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ
يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَهِ عَزّوَجَلّ . (6)
سلسله سند را به حضرت صادق عليه السّلام مىرساند كه آن حضرت فرمود :
«هر پرچمى كه قبل از قيام قائم برافراشته گردد ، صاحب آن پرچم طاغوت است ؛ و مردم
او را عبادت مىكنند و دست از عبادت پروردگار عزّوجلّ برداشته ، او را معبود خود
قرار مىدهند .» يعنى آن صاحب پرچم ، طاغوت است و در مسير غير پروردگار حركت مىكند
؛ و خود را معبود مردم قرار داده است و أفرادى كه به او مىگروند عابد او هستند و
عبادتشان هم در غير راه خدا قرار دارد .
و اين رايت هم اختصاص به يك رايت ندارد (كُلّ رَايَةٍ) هر پرچمى برافراشته گردد
(كُلّ اضافه به راية شده است ، رايت هم نكره است و إفاده عموم مىكند) .
بنابراين ، اين حكم تا قبل از قيام قائم إدامه دارد . اين است مفاد اين روايت .
حال از سند كه بگذريم آيا خود اين متن قابل قبول است ، يا اينكه منظور خاصّى را در
بر دارد ؟ از قرينه قَبْلَ قِيَامِ الْقَآئِمْ مىتوان استفاده كرد كه آن رايتى
كه برداشته شود ، نه هر رايتى است كه در راه قائم و در مسير دين و در مسير قرآن
و در مسير ولايت و در مسير رضايت خود حضرت قائم برافراشته گردد ؛ بلكه آن رايتى
است كه در مقابل رايت قائم است .
چون قائم عليه السّلام فقط يك قيام دارد و آن قيام بحقّ است ؛ و آن قيام وقتى
تحقّق پيدا ميكند كه به موقع انجام شود و بجاى خود و به منصّه خود نشسته باشد .
و هر كسى قبل از قيام قائم رايتى را ـ و لو بنام دين ـ برافرازد ، اگر در غير
مسير حضرت قائم باشد بعنوان خودپسندى و شخصيّت طلبى و يا لاأقلّ بعنوان
خودمحورى تحقّق خواهد يافت ؛ و ولايتى را كه به خود نسبت مىدهد در مقابل ولايت
قائم عليه السّلام است نه مندكّ و فانى در ولايت و قيام قائم ، و نه در مسير و
ممشاى آن حضرت .
پس هر رايتى كه در مقابل قيام قائم باشد فَصَاحِبُها طَاغُوتٌ . چون قيام قائم
إنسان را با از بين رفتن شخصيّت و استكبار و خودمنشى كه در أفراد موجود است
بسوى پروردگار حركت مىدهد ؛ و اين رايت أفراد را بسوى خود دعوت مىكند و هر
جائى كه محورى و مركزى از شخصيّت طلبى باشد ، آن طاغوت است و يُعْبَدُ مِنْ
دُونِ اللَهِ عَزّوَجَلّ .
مجلسى در «مرآت العقول» (7) اين روايت را موثّق دانسته است .
روايت ديگر در «بحار الأنوار» علّامه مجلسى است در أحوالات حضرت باقر عليه السّلام
كه از «مناقب» ابن شهر آشوب روايت مىكند :
يُرْوَى أَنّ زَيْدَ بْنَ عَلِىّ لَمّا عَزَمَ عَلَى الْبَيْعَةِ قَالَ لَهُ
أَبُوجَعْفَرٍ عَلَيْهِ السّلاَمُ : يَا زَيْدُ ؛ إنّ مَثَلَ الْقَآئِمِ مِنْ
أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ قَبْلَ قِيَامِ مَهْدِيّهِمْ مَثَلُ فَرْخٍ نَهَضَ مِنْ
عُشّهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَسْتَوِىَ جَنَاحَاهُ ؛ فَإذَا فَعَلَ ذَلِكَ سَقَطَ
فَأَخَذَهُ الصّبْيَانُ يَتَلاَعَبُونَ بِهِ . فَاتّقِ اللَه فِى نَفْسِكَ أَنْ
تَكُونَ الْمَصْلُوبَ غَدًا بِالْكُنَاسَةِ ! فَكَانَ كَمَا قَالَ.» (8)
ابن شهرآشوب مىگويد : «روايت شده است : هنگامى كه زيد بن علىّ بن الحسين عليهم
السّلام عازم بر خروج شد و مىخواست از مردم براى قيام خود بيعت بگيرد و عليه
حكومت اُموى و هشام بن عبدالملك جهاد كند ، حضرت أبوجعفر إمام باقر عليه
السّلام ، يعنى برادرشان به او فرمودند : اى زيد ! مَثَل كسى از اين أهل بيت كه
قبل از قيام مهدىّ آنها قيام كند ، مَثَل جوجهاى را مىماند كه از لانه و
آشيانه خود پرواز كند قبل از اينكه بالهاى اين جوجه استوار شده و قدرت بر پرواز
داشته باشد ؛ در اين صورت آن جوجه مىافتد ؛ و وقتى جوجه افتاد بچّهها او را
مىگيرند و با او بازى مىكنند . بنابراين ، خدا را در ريخته شدن خون خود در
نظر بدار كه مبادا تو را فردا در كناسه و مزبله كوفه بر دار زنند ! و مطلب هم
همين طور بود كه حضرت فرمود.»
يعنى زيد در كوفه خروج كرد و سه روز (چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه) مردم را دعوت به
بيعت كرد ، و أفرادى دور او جمع شدند و روز قيام هم چهارشنبه بود . در روز جمعه
هنگامى كه لشكر شام ظاهر شد ، تمام أفرادى كه با او بيعت كرده بودند فرار كردند
و تنها سيصد نفر با او ماندند و همه كشته شدند ؛ و تيرى هم به خود زيد إصابت
كرد و بواسطه آن تير در ميدان افتاد و جنازه او را در كناسه كوفه بر دار
آويختند و چهار سال جنازهاش بر بالاى دار بود .
به اين روايت استدلال مىكنند كه : بنابراين ، قيامى هم كه زيد نمود قيام باطلى
بوده است و حضرت آنرا منع كردهاند ؛ و چون بر خلاف دستور و منع حضرت بوده است
ـ همانطورى كه حضرت فرمودند ـ كشته و مصلوب شد و در مزبله كوفه به دار آويخته
شد . و اين جمله حضرت كه : إنّ مَثَلَ الْقَآئِمِ مِنْ أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ
قَبْلَ قِيَامِ مَهْدِيّهِمْ مَثَلُ فَرْخٍ نَهَضَ مِنْ عُشّهِ مِنْ غَيْرِ
أَنْ يَسْتَوِىَ جَنَاحَاهُ ؛ «مَثَل كسى كه از أهل اين بيت قيام كند قبل از
مهدىّ آنها ، مَثَل جوجهاى است كه بال در نياورده از لانه خود بپرد و بيفتد و
بچّهها او را بگيرند و با او بازى كنند» همين معناست . يعنى هر كسى قبل از
قيام مهدىّ نهضت كند به همين كيفيّت مبتلا خواهد گشت ، و لذا هيچ كس قبل از
قيام مهدىّ ـ على نحو الْإطلاق ـ نبايد نهوض كند . پس إطلاق اين روايت شامل همه
زمانها مىشود حتّى زمان غيبت ، و هيچ كس حقّ نهوض ندارد ؛ و إلّا مانند پرواز
جوجهاى است كه بال و پرش استوار نشده ، كه دچار آفات و مصائب مىشود و دشمنان
حمله مىكنند و او را از پا درمىآورند .
وليكن اين روايت با إطلاق خود در صدد بيان اين معنى نيست كه هر كسى از هر حقّى
دفاع كند ، مَثَل او مثل فَرْخ است ؛ حضرت در اينجا مىفرمايد ما يك مهدىّ
داريم و بس ! مهدىّ آخرالزّمان يكى است ، و اوست كه قيام مىكند ؛ و مهدىّ نوعى
هم نيست ، بلكه مهدىّ شخصى است . مهدىّ يك شخص از خاندان ماست كه در روايات هم
تمام خصوصيّاتش آمده است ، كه پس از إمام يازدهم به ولايت و إمامت مىرسد ، و
پيامبر هم به اسم او تصريح فرموده است ، كه او مهدىّ آخرالزّمان است . آن مهدىّ
، كسى است كه قيام مىكند و تمام دنيا را زير پرچم عدل خود مىگيرد و با سيف ،
تمام دشمنان را از بين مىبرد و هيچ كس در مقابل او تاب مقاومت ندارد . حالا
اگر كسى از أهل اين بيت (يعنى از خاندان ما أهل بيت) بخواهد قيام كند و كار او
را بكند ، نخواهد توانست . آن مهدىّ وقتى قيام مىكند كه بالهايش استوار شده
باشد ؛ و وقتى بخواهد از آشيانه بپرد ، يك مرتبه پرواز مىكند و بر روى آسمانها
و بر فراز قلّه كوهها سير مىكند ؛ نه اينكه روى زمين بيفتد و بچّهها او را
بگيرند و با او بازى كنند . و هركس قبل از آن قيام بخواهد كار او و قيام او را
بكند و دشمنان را در هم بكوبد و لواى مهدىّ را خود بدست گيرد ، يعنى خود مهدىّ
بشود ، آن شخص مهدىّ نخواهد بود ؛ زيرا مهدويّت نوعيّه نيست ، بلكه مهدويّت
شخصيّه است و قائم به اوست .
بنابراين ، اى برادر من ! با كمال علم و دانش و درايت و حقيقتى كه دارى ، و با
اينكه نيّتت نيّت صحيح (قيام عليه باطل) است ، من نصيحت مىكنم كه اين كار بر
صلاح نخواهد بود ؛ زيرا در وراء هر مسأله يك مسأله غامضترى وجود دارد و هر
ظاهرى يك باطنى دارد و آن باطن هم باطنى دارد . و اين قيام تو گرچه بعنوان
جلوگيرى از ظلم و فساد و كوتاه كردن دست تعدّى دشمنان است و نيّتت هم نيّت حقّ
است ، وليكن با توجّه به مسائل ديگر كه از آن غافلى ، خون تو و أفراد ديگر
ريخته خواهد شد و بدون نتيجه مسأله فيصله پيدا خواهد نمود . بنابراين ، اين كار
را نكن ! و من مىبينم كه فردا تو را مىكشند و در كوفه هم به دار مىزنند ،
فَاتّقِ اللَه فِى نَفْسِكَ !
اين روايت به اين خوبى كجا دلالت مىكند كه هيچ كس نخواهد توانست در زمان غيبت
إيجاد حكومت إسلامى كند ؟! كجا دارد كه هيچ كس حقّ دفع از ظلم را ندارد ؟ كجا
دارد كه هيچ كس نمىتواند أمر بمعروف و نهى از منكر كند ؟! إنّ مَثَلَ
الْقَآئِمِ مِنْ أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ ، يعنى هر كس از أهل اين بيت قيام كرد
؛ مثل محمّد (صاحب نفس زكيّه) و إبراهيم غَمْر ، كه اين دو نفر پسران عبدالله
بن محض بودند و قيام كردند وحضرت إمام جعفر صادق عليه السّلام آنها را نصيحت
كرد كه اين كار را نكنيد ؛ و هر دو به بدترين وضعى كشته شدند .
آنها هم مردم را به عنوان مهدويّت به خود دعوت مىكردند و مىگفتند : ما آن مهدىّ
هستيم كه پيغمبر خبر داده است . و عبدالله بن محض كه پسر حسن بن حسن بن علىّ بن
أبىطالب عليه السّلام (يعنى پسر حسن مُثنّى) بود ، آن هم مردم را به بيعت با
اينها به عنوان مهدويّت دعوت مىكرد ، و خودش با محمّد به عنوان مهدىّ بيعت
نمود .
حضرت مىگويند : اين كارها را نكنيد ؛ آن مهدىّ يك شخص خاصّ است . اگر شما تمام
دنيا را هم جمع كنيد كه بعنوان مهدويّت با شما بيعت كنند ، شما مهدىّ نخواهيد
شد ؛ چون مهدىّ آن فرد خاصّ است و إنسان بايد دنبال آن مهدىّ برود .
بر أساس اين گفتار روايتى است در «فرآئد السّمْطَين» و «عيون أخبار الرّضا» كه
وقتى حضرت إمام محمّد باقر عليه السّلام مىخواستند ولايت را به حضرت صادق عليه
السّلام بسپارند ، زيد بن علىّ بن الحسين يعنى برادرشان حاضر بود و گفت : اى
برادر جان ! اگر تو كار حضرت إمام حسن عليه السّلام را مىكردى كه چون مىخواست
از دنيا برود ، إمامت و ولايت را به برادر خود منتقل كرد نه به پسر خود ، كار
پسنديدهاى بود . حضرت فرمود : اين كار به دست ما نيست ؛ اختيار اين أمر به دست
ما نيست ؛ من كه نمىخواهم از طرف خودم ولايت را به فرزندم جعفر بدهم ؛ اين
مطلب از قبل معيّن شده است و از اختيار من خارج است .
«فرآئد السّمطين» و «عيون أخبار الرّضا» با سند متّصل خود از أبو نَضْرَة حديث
مينمايند كه : چون حالت احتضار به حضرت أبوجعفر محمّد بن علىّ عليه السّلام دست داد
، فرزند خود صادق عليه السّلام را فرا خواند تا عهد و ميثاق إمامت را به او واگذار
نمايد . برادرش زيدبن علىّ گفت :
لَوِ امْتَثَلْتَ فِى تِمْثَالِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السّلاَمُ
لَرَجَوْتُ أَلّا تَكُونَ ءَاتَيْتَ مُنْكَرًا . «تو در اين پيمان اگر مثل
انتقال إمامت از حسن به حسين عليهما السّلام (كه از برادر به برادر ديگر بود ،
نه به فرزند) عمل مىنمودى ، من اميدوار بودم كه عمل زشت و منكرى را در اينجا
بجا نياورده باشى.»
حضرت إمام باقر عليه السّلام در پاسخ فرمود : يَا أَبَا الْحُسَيْنِ ! إنّ
الْأَمَانَاتِ لَيْسَ بِالْمِثَالِ وَ لَا الْعُهُودَ بِالسّوْمِ ؛ وَ إنّمَا
هِىَ أُمُورٌ سَابِقَةٌ عَنْ حُجَجِ اللَهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى . (9)
«اى أبوالحسين (كنيه زيد برادر آنحضرت أبوالحسين بود) مواثيق و عهود إمامت و
أمانتهاى ولايت را راهى به قياس و به مَثَل عمل نمودن نيست ؛ و پيمانها و
التزامهاى آن به معامله و عرض متاع و ثَمن نمىماند ؛ بلكه تنها مربوط به اُمور
سابقه و وصيّتها و التزامهائى است كه از حجّتهاى خداوند تبارك و تعالى رسيده
است.»
در اينحال حضرت ، جابر بن عبدالله أنصارى را طلب كردند و به او گفتند : اى جابر ،
آنچه خودت بالعيان از صحيفه فاطمه مشاهده كردهاى براى ما بيان كن !
جابر عرض كرد : آرى يا أباجعفر ؛ من وارد شدم بر سيّده و خانم خودم فاطمه دختر
رسول خدا صلّى الله عليه و آله تا آنكه وى را به ميلاد حسين عليه السّلام تهنيت
گويم ؛ در آنجا صحيفهاى در دست او ديدم از جنس دُرّ سفيد (دُرّةٌ بَيْضآء) .
گفتم : اى خانم و سيّد و سرور بانوان ! اين صحيفهاى را كه من با تو مىبينم چيست
؟
گفت : در آن أسامى أئمّه ، از فرزندان من مىباشد . عرض كردم : آنرا به من بده تا
ببينم .
گفت : اى جابر اگر منع و نهيى نبود به تو مىدادم ؛ وليكن نهى شده است از اينكه
كسى او را مسّ كند مگر پيغمبر يا وصىّ پيغمبر يا أهل بيت پيغمبر ، و أمّا تو
إجازه دارى از ظاهر آن نگاه به درون آن بيندازى .
جابر گفت : من آنرا خواندم . سپس شرح مىدهد كه : در آن أسماء دوازده إمام عليهم
السّلام ، و قبل از آنان پيغمبر أكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم كه نام وى
أبوالقاسم محمّد بن عبدالله المصطفى و مادرش آمنه است ، تا به آخر كه اسم
آنحضرت أبوالقاسم محمّد بن الحسن است كه حجّت قائم و مادرش جاريهاى است به نام
نرجس ، صلوات الله عليه أجمعين ، موجود بود .
در اين روايت حضرت باقر عليه السّلام در حضور زيد ، جابر را إحضار كردند و جابر
براى زيد اين روايت را از صحيفه فاطمه بيان كرد ، تا براى حضرت زيد موجب
اطمينان شود كه عهود و مواثيق بواسطه انتخاب و اختيار نيست و از سابق بوده است
.
همه اين مطالب دلالت مىكند بر اينكه زيد مردى بزرگوار و عامل بالقسط ، و قيامش
قيام به قسط بوده است ؛ وليكن درجه و مقام حضرت باقر عليه السّلام را نداشته ،
و آنچه از علوم بر حضرت باقر منكشف شده بود ، بر زيد منكشف نشده بود ؛ و تمام
اشتباهاتى را هم كه زيد مرتكب شد فقط بر اين أساس بود كه مقام حضرت باقر را
نداشت .
زيد مردى كامل ، جامع ، فقيه و عالم به قرآن و از زهّاد و عبّاد بود ، و در راه
خدا قيام كرد و حضرت صادق بر او گريه كردند ؛ ولى مقام حضرت باقر و صادق عليهما
السّلام و مقام إمامت را نداشت ؛ و همين فرقِ بين او و حضرت صادق و باقر عليهما
السّلام بود .
زيد ، عالم و حضرت باقر و صادق أعلم بودند ؛ و چون با وجود أعلم إقدام به قيام كرد
، قيامش ثمره نداد و موجب كراهت هم شد .
اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد
پىنوشتها:
1) صدر آيه 118 ، از سوره 3 : ءَال عمران
2) آيه 8 ، از سوره 5 : المآئدة
3) آيه 135 ، از سوره 4 : النّسآء
4) مغازى» واقدى ، طبع دار المعرفة الإسلاميّة ، ج 2 ، ص 1057
5) لمعات الحسين» ص 18 ؛ و «تاريخ طبرى» طبع 1358 ، ج 4 ، ص 304 ؛ و «نفس المهموم»
ص 219 ؛ و «بحار الأنوار» طبع حروفى ، ج 78 ، ص 128 از «أعلام الدّين» و در
ملحقات «إحقاق الحقّ» ج 11 ، ص 634 از «البيان و التّبيين» ج 3 ، ص 255 ، و از
«أهل البيت» ص 448 آورده است ، و در «كشف الغمّة» ص 185 ذكر كرده است ؛ و ابن
أثير در «كامل» ج 3 ، ص 280 گويد : اين خطبه را به عنوان نامهاى آنحضرت در
ابتداى ورود به كربلا به أهل كوفه نوشتند . و در عاشر «بحارالأنوار» طبع كمپانى
، ص 188 و 189 از سيّد بن طاووس نقل شده است . و در نسخه طبرى و مجلسى فَلَمْ
يُغَيّرْ با غين معجمه ضبط شده است .
6) روضه كافى» ص 295 ، حديث 452
7) مرءَاة العقول» طبع سنگى ، ج 4 ، ص . 378 آنگاه مجلسى گفته است : قَوْلُهُ
عَلَيْهِ السّلامُ : طَاغُوتٌ ، قال الجوهرىّ : الطّاغوتُ ، الْكاهِنُ وَ
الشّيْطانُ وَ كُلّ رَأْسٍ فى الضّلالِ ؛ قَدْ يَكونُ واحِدًا كَقَوْلِهِ
تَعالَى : يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطّغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَن
يَكفُرُوا بِهِ ؛ وَ قَدْ يَكونُ جَمِيعًا ؛ قالَ اللَهُ تَعالَى :
أَوْلِيَآؤُهُمُ الطّغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ .
وَ طاغوت إنْ جَآءَ عَلَى وَزْنِ لاهوتٍ فَهُوَ مَقْلوبٌ لِأَنّهُ مِنْ طَغَى وَ
لاهوتٌ غَيْرُ مَقْلوبٍ لِأَنّهُ مِنْ لَاه بِمَنْزِلَةِ الرّغَبوتِ وَ
الرّهَبوتِ ؛ وَ الْجَمْعُ الطّواغيتُ .
8) بحار الأنوار» طبع آخوندى ، ج 46 ، ص 263
9) فرآئد السّمطين» طبع بيروت ، ج 2 ، ص 140