قصّه ى غربت غربى
گفتارى در مبانى فرهنگ و تمدّن غرب

محمّدباقر ذوالقدر

- ۲ -


مبحث دوّم : (نگاهى به تاريخ مغرب زمين )

تاريخ اروپا داراى چند دوره عمده است : دوران باستان ، دوران قرون وسطى و عصر جديد.

1- دوران باستان

در اين دوران دو حوزه عمده فرهنگى و تمدنى در اروپا شناخته شده است . حوزه يونان و حوزه روم .

الف - تمدن يونان

در دوران باستان از تاريخ اروپا، يونان بعنوان اولين مركز ثقل و كانون تمدن اروپايى ، در سير تاريخ خود، چند مرحله را پشت سرگذاشته است :

ميت انگارى :

دراين دوره مردم به حقايق غيبىِابدى و ازلى اعتقاد داشتند وبراى هر پديده اى يك مبداء غيبى به نام (الهه ) يا (ربُّ النوع ) قائل بودند. به عنوان مثال براى آسمان ، زمين ، آب ، باد، جنگ ، صلح ، زيبابى و... هر كدام يك خدا قايل بودند.

در واقع (ميت ) به مفهوم اسطوره مى باشد و معتقدان به آن ، براى اينكه براى حوادث طبيعى دلايل واستدلالهايى داشته باشند. تا آنهارا درخصوص علل بروز اين حوادث قانع كند، دست به اسطوره سازى مى زدند و براى نيروهاى طبيعى كه دليلى براى وقوع آنهانمى توانستند پيداكنند، مانند زلزله ، طلوع و غروب آفتاب ، تحولات و تغييرات ماه ، خورشيد، باد، باران و... داستانى مى ساختند: مانند اينكه تصور مى كردند، زمين بر روى نوك شاخ يك گاو قرار دارد كه هرگاه ، گاو سر خود را تكان مى دهد، زلزله ايجاد مى شود! كم كم شخصيتهايى كه در اين اسطوره ها ايجاد كنندگان اين نيروها تلقى مى شدند، تحت تاءثير فطرت خداگرايى انسان از يك سو و جهالت او از سوى ديگر، به صورت ربُّ النوع ياالهه مورد پرستش يا تقديس و احترام قرار گرفتند.

به اين ترتيب ، مى توان گفت در اروپاى باستان نيز نظير مشرق زمين ، به عالم غيب و مبداء الهى براى پديده ها، اعتقاد داشتند. امّا در مصداق آن دچار اشتباه بوده اند. در بين آنها اين تصور وجود داشت كه هر پديده اى ، خداى ويژه اى دارد. هر چند در راءس آنها، قائل به يك خداى اصلى به نام (زئوس )، خداى خدايان بودند كه بر همه خدايان فرمانروايى مى كرد.

ميت انگارى يا دين اسطوره اى در يونان ، چيزى شبيه (بوديسم ) در هند و (ميترائيسم ) در ايران بود. زيرا ايرانيان ، هنديان و اروپائيان هر كدام تيره اى از نژاد آريايى هستند. مى توان براين اساس حدس زد كه اعتقادات مذهبى نژاد آريايى در اين سه جريانى كه بعدها از هم فاصله گرفتند، ادامه پيدا كرد و آثار آن به اين گونه ظاهر شد.(17) فرهنگ ميت انگارى تا مدتى بر يونان حاكم بود اما به تدريج منسوخ شد و از ميان رفت و جاى خود را به دوره جديدى به نام (ميت شناسى ) يا (ميتولوژى ) داد.

ميت شناسى :

در دوره ميت شناسى ، اسطوره ها تقديس و خدايان پرستش نمى شدند، بلكه مورد تفسير و تحليل قرار مى گرفتند و نوعى مبنا و نظام فلسفى به آنها داده مى شد. آثار شاعرانى هم چون (هومر) كه اسطوره ها و افسانه هاى مربوطه به ميت هاى يونانى را در دو مجموعه به نامهاى (ايلياد) و (اديسه ) جمع آورى كرده بود، مورد تحليل و تفسير قرار مى گرفت .(18) اين دوره نيز چند صباحى بيشتر دوام نياورد. پس ازآن ، دوران ديگرى آغاز شد كه به آن عصر (متافيزيك ) يا (فلسفه ) مى گويند.

عصر فلسفه :

در دوران فلسفه ، تفكرات و پويش هاى عقلى (غير ملتزم به وحى ) ظهور كردند و انواع افكار فلسفى بشرى در اين عصر شكل گرفت و نسبيت گرايى ، شك گرايى و سوفسطايى گرى رواج پيدا كرد. در مقابل ، براى پاسخگويى به نياز زمان و رفع هرج و مرج فكرى و فرهنگى موجود، انديشمندان ، مصلحان و فلاسفه اى همچون سقراط (470 - 399 ق .م ) كه با گرايشات حكمت عقلى و دينى ، به دنبال ايجاد يك نظام فكرى نوين بود ظهور كردند. وى با مخالفت سوفسطائيان روبرو شد و محكوم به سركشيدن جام شوكران شد. علاوه بر سقراط، در اين عصر مى توان از (افلاطون ) (427 - 347 ق .م ) نام برد. وى تحت تاءثير اديان شرقى و يونان باستان ،نوعى گرايش اشراقى را رواج داد.

معروفترين فيلسوف يونان باستان (ارسطو) (385-327 ق .م ) بود. فلسفه او فلسفه اى استدلالى و عقلى است . چهره مشهور ديگر عصر فلسفه در يونان (اسكندر مقدونى ) مى باشد كه احتمالا شاگرد ارسطو بود. وى در عين حال كه يك فيلسوف بود، به قدرت سياسى دست پيدا كرد و يونان را زير سلطه خود در آورد و به اتكاء آن ، به جهانگشايى پرداخت . گسترش تمدن يونان و برخورد آن با تمدنهاى ديگر در زمان وى ، عملا منجر به گستردگى ،پراكندگى و سپس نابودى تمدن يونان شد. امپراطورى يونان در زمان وى با دست اندازى بر ساير كشورها و گسترش به سمت شرق ، وسعت فوق العاده اى يافت و همين امر زمينه نابودى آن را فراهم كرد. زيرا منجر به پراكندگى عناصر فكرى و كيفى و كارآمد يونان شد كه آنها را براى اداره متصرفات بى حد و حصر اسكندر، به نقاط مختلف دنيا اعزام كردند. در نتيجه ، مركزيت امپراطورى يعنى يونان ، از نيروهاى كيفى تخليه و كاملا تضعيف شد.

از سوى ديگر، گرايشات شديد دنياطلبى و مال اندوزى ، در اثر تصاحب ثروتهاى كلان كشورهاى اشغال شده ، رشد چشمگيرى يافت و اينها، بعلاوه در آميختگى و امتزاج فرهنگى يونان با فرهنگهاى زيرسلطه ، حكومت يونان وفرهنگ وتمدن آن را كاملا" تضعيف كرده و زمينه فروپاشى آنرا فراهم ساخت .(19)

ب - تمدن روم

ظهور روم :

اسكندرپس ازفتوحات بزرگ خود درمشرق وپس از هجوم به سوى هندوستان به ايران بازگشت و سپس شهر بابل را پايتخت خود قرار داد. ليكن پس از مدت كوتاهى كه از استقرار او مى گذشت در يك ميهمانى شبانه ، تبى بر وى عارض شد و ده روز بعد در اثر همان بيمارى و به طور مرموزى در سن 32 سالگى درگذشت و سرزمين وسيع و گسترده او براى سردارانش باقى ماند(20) و بين آنان تقسيم شد.

در اين ميان روم (21) كه در همسايگى يونان قرار داشت و آرام آرام به رقيب سرسختى براى يونان تبديل شده بود،از ضعف و سستى آن بهره برد ،بدانجا يورش برده و به تدريج آن را تحت سلطه خود قرار داد و ميراث خوار تمامى دست آوردها، فرهنگ ، تمدن ، قدرت و ثروت يونان شد.

پس از اينكه يونان تحت سلطه روم درآمد،اين كشور و شهررم كه پايتخت آن بود، مركزتمدن اروپا شد. اماتمدن رومى قبل از هر چيز، وجهه نظامى و سياسى داشت و فاقد مبانى فكرى ، فلسفى و فرهنگى مستقل بود و بهمين دليل ، عصر روم ، عصر افول فرهنگ و انديشه و عدول از فلسفه و مبانى فرهنگ يونانى بود.

ناتوانى روميها در تداوم راه يونانيها باعث شد كه مركزيت علم و فلسفه ، در آن دوران ، از اروپا به مصر (اسكندريه ) منتقل شود. ناگفته نماند، حركتى كه پس از عصر افلاطون و ارسطو در جايگزينى مكاتب اخلاقى مانند (اپيكورى )(22) و رواقى (23) با فلسفه طبيعى و ما بعدالطبيعه و حتى فلسفه سياسى شروع شده بود، در عصر رومى و بخصوص در اسكندريه ، شدّت بيشترى يافت . شايد يكى از دلايل آن ، علاقه روميها به اصولى مانند جدايى اخلاق از سياست (كه از اصول مسلم اپيكورى است ) مى باشد.

روميها براى اداره كشورها ومتصرفانى كه از يونان باقى مانده بود، ديكتاتورى خشنى را حاكم كردند. نظام برده دارى كه از دوره يونان باقى مانده بود و براساس آن ، به برده نه بعنوان انسان ، بلكه مانند يك شى ء كم ارزش نگريسته مى شد، به شدت گسترش يافت و به عنوان يك نظام اجتماعى و شيوه زندگى پذيرفته شد.

پادشاهانى هم چون (نرون ) (24) كه از خونخوارترين چهره هاى تاريخ اروپا مى باشند، به عنوان امپراطور روم ، بر سر كار آمدند. روشهاى غيرانسانى و استكبارى ، ظلمها، وحشيگريها، اسراف ها و خوشگذرانى هايى كه در تاريخ بشر بى سابقه بود، دربين طبقات برگزيده و خواص رومى رواج يافت . دركتب تاريخى غربيان ، بطور مبسوط تاريخ روم و جنايات و سفّاكيهاى حكام آنها و لذت طلبى و خوش گذرانيهاى خارق العاده و عجيب و غريب آنها تشريح شده است .

يكى از معمول ترين اعمال اين بود كه براى بهره مندى از لذّتِ خوردن ، روزى چندين بار در ضيافتهاى خود غذا مى خوردند و سير مى شدند و سپس غلامان خود را وامى داشتند تا با پرهايى گلوى آنها را تحريك كنند، تا بالا آورده و دوباره گرسنه شوند وباز هم بخورند!

تفريحات مردم روم نيز بسيار خشن بود، هرچه اين تفريحات خشن تر و هيجانى تر بودند، مطلوب تر بودند. در نمايش جنگ گلادياتورها يا برده هاى شمشيرزن ، آنها برده هاى بيچاره را به جان هم مى انداختند و مجبورشان مى كردند كه يكديگر را به قتل برسانند و خود از اين كشتار لذت مى بردند. در اوايل عصر رومى ، حيوانات درنده مثل شير يا پلنگ را با آهوها در يك محوطه (آمفى تاءتر) به جان هم مى انداختند و از دست و پازدن آهو و دريده شدنش توسط شير و يا پلنگ لذت مى بردند. اما با گذشت زمان ،اين روش ‍ كهنه شد و آنها را به هيجان نمى آورد. سپس حيوانات درنده را به جان هم مى انداختند. پس از مدتى هوس كردند كه از پاره پاره شدن بردگان توسط حيوانات وحشى لذّت ببرند و نهايتا خود بردگان را به جنگ و كشتن يكديگر وادار مى نمودند.(25)

آثار اين وحشى گرى و خوى خشن ، در فرهنگ اروپاى امروز نيز موجود است . مشت زنى ، كشتى كچ ، مسابقات پرحادثه اتومبيل رانى و... همگى جلوه هائى از خوى خشن اروپائيان است كه امروزه در شكلى مدرن ، خود را حفظ كرده و به مناطق تحت سلطه فرهنگى غرب نيز سرايت كرده است !

فروپاشى امپراطورى روم :

فساد و جنايات روزافزون ، باعث بروز اعتراضات گسترده عليه امپراطورى روم گرديد و نهضتهايى توسط برده هاو هم چنين از درون متصرفات آغاز گرديد.

قبايل اروپاى شمالى كه روميان آنان را (بربر)(26) مى ناميدند، در اثر رفتار دولت هاى رومى و جنايات ، ظلمها و فشارهاى آنها و نيز بدليل تنگناهاى اقتصادى و معيشتى در آن مناطق ، دست به تعرض مى زدند و به طور پيوسته از شمال و شمال شرق اروپا به مناطق تحت تصرف روم حمله مى كردند و خواب راحت را از چشم دولت مركزى گرفته بودند.

روم از يك سو گرفتار فساد و تباهى روزافزون اخلاقى در ميان شهروندان (زنان و مردان ) و سياستمداران خود شده بود كه زندگى خصوصى و اركان خانواده را به نابودى كشانده بود و از سوى ديگر ، بدليل ظلمها و فشارهاى وحشتناكى كه بر قبايل و ملتهاى غير رومى وارد كرده بود، به همان بلايى گرفتار آمد كه خود بر ديگران تحميل كرده بود.

آنچه كه به تضعيف امپراطورى روم كمك نمود و روند فروپاشى روم را تسريع كرد، حملات پى در پى اين قبائل و قبايل و گروههاى مهاجر آسياى شمالى بود.

گروه بزرگى از اين قبايل ، (هونه)(27) بودند كه در صحراهاى شمال آسيا و نزديك چين زندگى مى كردند. آنها به دليل ناتوانى در حمله به چين و غارت شهرهاى آن ، به سمت غرب مهاجرت كردند. در قرن پنجم ميلادى اين قبايل توسط مردى قدرتمند به نام (آتيل) (28) متحد شده و به متصرفات روم حمله ور شدند و شهرهاى زيادى را به نابودى كشاندند و حتى شهر رم را براى مدتى محاصره كردند، اما نتوانستند آن را فتح كنند.

در سال 455 ميلادى (وانداله)(29) به رهبرى مردى به نام (گايسيريك ) شهر رم كه خود را عروس جهان مى دانست ، فتح كردند و چنان آن را غارت نمودند كه در تاريخ آن شهر بى سابقه بود.(30) واندالها تمام ثروت و خزاين روم را كه در طول صدها سال به دست آمده بود، به تاراج بردند، هزاران نفر را اسير كرده و به بردگى گرفتند. در اثر اين تهاجمات و قتل عامهاى گسترده ، جمعيت روم طى يك قرن از 000/500/1 نفر به 000/300 نفر كاهش ‍ يافت .(31) بخشهاى بزرگى از ايتاليا از سكنه خالى شد و از عظمت شهر (رم ) جز يك خاطره و شهرى كم جمعيت و ناتوان ، چيزى باقى نماند و همه افتخارات آن به (روم شرقى ) منتقل شد.

سقوط شهر رم و فروپاشى امپراطورى روم ، هجوم بربرها و حاكميت آنها بر اروپا، نظام اجتماعى ، سياسى و اقتصادى اين قاره را به كلى بر هم زد. تمدن و شهرنشينى در روم بطور كلى نابود گرديد و جاى خود را به زندگى روستائى و نظام اجتماعى قبيله اى بربرها داد و از نظر فرهنگى ، اروپا وارد دورانى شد كه به آن قرون وسطى گفته مى شود .

2- دوران قرون وسطى

اين دوران كه قريب هزار سال بطول انجاميد (از قرن پنجم تا پانزدهم ميلادى ) خود شامل دو بخش است :

الف - عصر تاريكى

در بخش اول كه بدان عصر تاريكى مى گويند و حدود پانصد سال بطول انجاميد، در اروپا از تمدن خبرى نيست ! شهرها و مراكز تمدنى ويران شده و بدست بربرها يعنى قبائل شمالى افتاده است و ساكنين اصلى آن ، يا بكوهها و غارها پناه برده اند و يا زندگى ساده روستائى و قبيله اى را تجربه مى كنند. پس از آن بودكه طى پانصد سال به تدريج ، تمدن و شهرنشينى مجددا در اروپا شكل گرفت و سنگ بناى اروپاى امروزى توسط فرزندان ونسلهاى بعدى همان اقوام وحشى مهاجم ، گذاشته شد.

قرون وسطى حدودا از قرن پنجم ميلادى آغاز شد و طى آن ، از يك سو آداب و رسوم و قوانين خشك و خشن قبايل مهاجم ، بخصوص ژرمنها، در اروپا رايج شد(32) و از سوى ديگر آثار تمدن و فرهيختگى كه از دوران يونان باقى مانده بود بكلى نابود شد و يا در (اسكندريه ) محبوس گرديد. در اين ميان و در خلاء يك جريان فكرى ، فرهنگى و اجتماعى اثر گذار، مسيحيت كه همواره از سوى پادشاهان و امپراطوران روم تحت فشار بود و پيروان آن به شديدترين شكل سركوب مى شدند، به تدريج نضج يافت و در نيمه دوم قرون وسطى انديشه مسيحى بر سراسر اروپا سايه افكند و فرهنگ كليسا، جنبه هاى مختلف زندگى فردى و اجتماعى ساكنين اروپا را فرا گرفت .

مسيحيت روم :

عمده نويسندگان غربى پس از عصر رنسانس ، بدليل دشمنى و عناد نسبت به مسيحيت و كليسا، در آثار خود اينگونه القاء مى كنند كه علت نابودى تمدن روم و پيدائى قرون وسطى و عصر تاريكى در مغرب زمين ، مسيحيت و گسترش آن در اروپا بوده است . در حاليكه اين دين ، سالها قبل از فروپاشى امپراطورى روم و آغاز قرون وسطى ، ظهور كرده بود. يعنى حدود پانصد سال از بعثت حضرت عيسى (ع ) مى گذشت كه امپراطورى روم منقرض ‍ گرديد و قرون وسطى در تاريخ اروپا آغاز شد و ما در بررسى تاريخى خود متوجه شديم كه علل و عوامل ديگرى منجر به سقوط امپراطورى روم و انقراض تمدن آن شد.

سالها طول كشيد تا مسيحيت توانست جايگاه خود را در اروپا پيدا كند و پس از سيصد سال ، با گرايش مردم به مسيحيت و تحت فشار افكار عمومى ، امپراطور روم (كنستانتين كبير)(33) در ظاهر به مسيحيت گرويد و آن را دين رسمى كشور اعلام كرد. 150 سال پس از آن تاريخ ، به علل و عواملى كه قبلا بيان شد، امپراطورى روم نابود گرديد. همانطور كه گفتيم ، مسيحيت عامل فروپاشى امپراطورى روم و انقراض تمدن آن و غلبه قرون وسطى بر تاريخ اروپا نبود، بلكه علت اصلى نابودى تمدن رومى ، ماهيت ضد فطرى و ضد انسانى فرهنگ و رفتار حاكم بر جامعه و فساد و ظلم و بيعدالتى طبقات حاكمه بوده است . در اين فضا بود كه نداى حضرت مسيح (ع ) در اروپايى كه زير فشار ظلم پادشاهان و اشراف رومى و مناسبات ضد انسانى و ضد اخلاقى اجتماعى قرارداشت ، مخاطب پيدا كرد و به رغم مخالفت هاى طبقات حاكمه و كشتار وسيع و فجيعى كه از مسيحيان به عمل مى آمد،(34) بالاخره پس از سه قرن مقاومت و ايستادگى ثروتمندان و قدرتهاى حاكمه ، مسيحيت در اروپا رسميت يافت و قدرتها تسليم خواست و اراده مردمى شدند كه از روى ميل و رغبت و به اميد نجات و رهائى ، به مسيحيت رو آورده بودند.

شعارهاى اوليه مسيحيت ، شعارهايى بود كه با فطرت و سرشت انسانها سازگار بود. تعاليم ، اخلاق و احكام يك دين الهى بود كه با برده دارى ، رفتار تبعيض آميز، برخوردهاى ستم گرانه ، دنياگرايى ، اسراف و تبذير، مخالفت مى كرد و به برادرى ، الفت ، عدل و انصاف ، خدا و آخرت دعوت مى نمود.

راهب ها و كشيشها، نيز مورد احترام و علاقه مردم واقع شدند و در آن فضاى ظلمانى ، به صورت الگوى قابل قبولى براى آنان در آمدند. در شرايطى كه ظلم و فساد ، بردگى و لذّت طلبى حيوانى به صورت فراگير بر جامعه حاكم بود و خشونت و آدم كشى بيداد مى كرد، دعوت به راءفت و عطوفت مسيحى به طور كامل پاسخ گرفت .

حتى در نزد قبايل بربر، مسيحيت بدليل جانبدارى از محرومان و مخالفت با ستمگران ، پايگاه خوب و جايگاه ارزشمندى پيدا كرد.بهمين دليل ، در جريان حمله اين قبائل به روم و نابودى شهرهاى آن كه همه چيز را نابود كردند، معابد، ديرها و كليساهاى مسيحى ، كمتر آسيب ديدند و شايد تنها ساختمانها و مراكزى كه باقى ماند، ديرها و صومعه ها و معبدهاى مسيحيان بود.(35)

همانگونه كه گفته شد، در اثر فروپاشى روم كه در آن دوران مهد تمدن غرب به حساب مى آمد، نوعى ظلمت و تاريكى و نادانى بر اروپا حاكم گرديد، كه اروپائيان آن را (دوران تاريكى ) نام نهاده اند. دراين دوران سياه ، تنها ستاره هاى روشنى كه نورافشانى مى كردند و از دين و معنويت ، علم ، آگاهى و فرهنگ پاسدارى مى كردند، كليساها و معابد و ديرهاى راهبان مسيحى بودند و اگر ادعا شود كه حيات دوباره اروپا پس از نابودى كامل ، وامدار مسيحيت و كليسا و علماى دين مسيح است ، گزافه نيست .(36)

اين مراكز به تدريج توانستند هم چون كانونهاى گرم و فعالى ، علاوه بر مرجعيت فكرى و عقيدتى مردم ، طرز زندگى و معيشت روزمره را نيز به آن قبايل بيابانگردى كه هيچ بهره اى ازمدنيّت نداشتند و اروپائيان نيز آنان را وحشى مى ناميدند و هم اكنون بر كل اروپا و متصرفات امپراطورى روم حاكم شده بودند، بياموزند.

برنامه علماى دين مسيح و راهبان اينگونه بود كه به سرزمينهاى مختلف مى رفتند و در آنجا ديرها و صومعه هائى مى ساختند و در آن مستقر مى شدند و در كنار فعّاليّت فرهنگى و تعاليم مذهبى ، نحوه زندگى و معاش ‍ و حتى حرفه و صنعت هاى مختلف را به مردمى كه كاملا" از تمدن و پيشرفت و علم و دانش بى بهره بودند، مى آموختند و خود نيز به فعاليتهاى اقتصادى مى پرداختند و از اين راه به معيشت و زندگى مردم كمك مى كردند.(37)

در نتيجه ، مردم نگاه مثبتى به آنها داشتند و آن چنان كه گفتيم ، حتى بربرها در جريان حمله به روم ، به كليساها آسيب عمده اى نرساندند .اين همه بى مهرى و دروغ پردازى كه درباره مسيحيت اوليه در دوران جديد اروپا مى شود، تحريف تاريخ است و واقعيت غير از آن است . خدمتى كه مسيحيت به اروپا كرد، با هيچ چيز ديگرى قابل قياس نيست . مسيحيت توانست از قبائل وحشى حاكم بر اروپا كه به هيچ اصول انسانى پايبند نبودند و قتل و غارت را هنر خود مى دانستند و زندگى را بر گرده اسب مى شناختند ، مردمى شهرنشين و تمدن پذير تربيت كند و دوباره حيات و زندگى و تمدن را در آن سرزمين احياء نمايد و اين كار بس بزرگى بود. اروپا در دوران بربريت خود، به تدريج تحت هدايت وسرپرستى مسيحيت آباد گرديد .كم كم روستاها و آباديها در اطراف كليساها و ديرها به وجود آمدند، همين روستاها، بعدها به شهرهاى بزرگ و سپس به كشورهاى مستقلى تبديل شدند . در واقع ، همين ديرها و معابد مسيحى بودند كه به كانون ها و مراكز تمدن جديداروپا تبديل شدند.و بهمين دليل بسيارى از شهرهاى اروپا، داراى اسامى و عناوين مذهبى و با پسوند يا پيشوند (مقدّس ) (38) هستند كه حاكى از نقش محورى مراكز مذهبى و ديرها و معابد مسيحى در تمدن غرب است . بعنوان مثال ، شهرى همچون " مونيخ " كه مهم ترين و فرهنگى ترين شهر كشور آلمان است ، داراى ريشه مذهبى است و اين نام به زبان آلمانى به معنى "خانه رهبان " است و اكثر قريب به اتفاق شهرهاى قديمى اروپا، داراى چنين پيشينه اى است .

در اين مرحله ، به تدريج در شهرها و مناطق مختلف ، نظامهاى شبه حكومتى ايجاد شدند و درتمام اين دوران ، پاپ رئيس معنوى همه دولتها و كشورها شناخته مى شد. از اين رو، به دليل پايگاه و اعتبارى كه مسيحيت و پاپ در نزد مردم داشت ، حتى بعدها كه نظامهاى سلطنتى در اروپا شكل گرفت ، تا زمانى كه پاپ تاج را برسر پادشاه نمى گذاشت ، پادشاه مشروعيت پيدا نمى كرد.(39)

در اين دوره ، زندگى اجتماعى و نيز نظام سياسى اروپا، متاءثر از مذهب بوده است و هيچ دوگانگى و تعارضى ميان مسيحيت وفرهنگ جامعه و تمدن اروپا وجود نداشت .به عبارتى ، مذهب با فرهنگ و تمدن اروپا درآميخته بود. تعليم و تربيت بكلى دينى بود .كليسا نه فقط مركز تعليم علوم و معارف دينى بود بلكه ساير رشته هاى علوم را در سطوح مختلف ، به مردم آموزش ‍ ميداد .

در كليساها، اغلب مدارسى وجود داشت كه مركز فراگيرى علوم غيردينى و تجربى بود و اغلب اين مدارس در اروپا، به دانشكده ها و سپس دانشگاهها تبديل شدند . بيشتر دانشگاههاى معتبر امروز اروپا، همچون (آكسفورد)، (كمبريج )، (سوربن ) و ... مدارسى بودند كه كليسا آنها را ايجاد كرده بود و سپس به دانشگاه تبديل گرديدند.امروزه نيز همين دانشگاهها با همان اسم و عنوان سابق خود، باقى مانده اند و جزء مهم ترين اركان آموزشى غرب بحساب مى آيند .

بنابراين كليسا و روحانيت مسيحى در دوران قرون وسطى ، صرفا مروّج و عهده دار امور معنوى نبود ، بلكه اصول و روشهاى زندگى و معيشت را نيز به مردم تعليم مى داد. مردم و قبائل ساكن در اروپا در عصر تاريكى ، حتى با صنعت پارچه بافى و دوختن لباس نيزآشنا نبودند و خود را با پوست حيوانات مى پوشاندند. كشيشان در داخل كليساها، چرخ ‌هاى نخ ‌ريسى و دستگاههاى پارچه بافى داير كرده بودند، پارچه مى بافتند، لباس ‍ مى دوختند و آن را به ديگران نيز آموزش مى دادند .

اروپا علاوه بر شهرنشينى و صنعت ، كشاورزى خود را نيز در هجوم بربرها از دست داد. زيرا آنان مردمى شكارچى و گله دار بودند . بهمين دليل كليسا به ناچار، در كنار آهنگرى ، نجارى ، بنائى و بسيارى از حرفه ها، كشاورزى را نيز به اين مردم آموزش مى داد.

به اين ترتيب اروپا از هر نظر وامدار مسيحيت مى باشد . تصور نشود كه پيشرفت علمى و فنى امروز اروپا ناشى از بى دينى آن است . اگر غرب در علم و صنعت دستاوردهائى دارد كه مى تواند به آن افتخار كند ، آنرا بايد مديون دوران دين دارى خود و نقش بى بديل دين مسيح (ع ) بداند كه در دوران سياه جهل و عقب ماندگى ، مشعل علم ومعرفت و دانائى و تمدن را روشن نگاه داشته و اروپا را از سقوط قطعى و نابودى حتمى حفظ كرد.

با تلاش كليسا و توسعه فرهنگ مسيحى در قبايل بربر، بخصوص ژرمنها، انگلها، اسلاوها و فرانك ها كه صاحبان اصلى اروپاى پس از فروپاشى امپراطورى روم بودند، به تدريج اروپا از حالت توحش خارج شد و كم كم مدنيت در آن شكل گرفت . در حقيقت ، قرون وسطى را بايد دوران انحطاط اروپاى رومى و يونانى كه پايبند الهه ها و اسطوره هاى شرك آميز بودند و دوران شكوفايى اروپاى ژرمنى و انگليسى ، يعنى دوران پشت كردن به عصر خدايان و انديشه هاى شرك آلود و گرويدن به مسيحيت و توحيد، قلمداد كرد. وحدت فكرى ، فرهنگى و اجتماعى اروپا كه رمز نجات و بقاء آن بود نيز، مديون همين فرايند است .

ب - عصر ايمان

پانصد سال دوم قرون وسطى ، كه تقريبا از قرن دهم تا پانزدهم ميلادى را شامل مى شود، عصرايمان مى نامند.در اين عصر كه دوران شكوفايى دوباره و تدريجى اروپا است ، مذهب در بيشتر امور دخالت و حضور داشت .

در اين مرحله نيز، كليسا نقش اساسى در پاسدارى از علوم و فرهنگ و تمدن اروپا بر عهده داشت . در اين دوره كه همزمان باگسترش و توسعه و شكوفايى خارق العاده تمدن اسلامى بود، كليسا با وجود احساس رقابت و تعصب نسبتا شديدى كه نسبت به اسلام و حوزه هاى نفوذ مسلمانان داشت ، گروههاى بسيارى را براى فراگيرى و انتقال علوم و معارف ، به سراغ دانشمندان مسلمان و كتابخانه هاى كشورهاى اسلامى فرستاد تا آثار علمى و كتابهاى مسلمانان را به دست آورند. آنان اين آثار را به لاتين و ساير زبان هاى رايج اروپا ترجمه كرده و در دانشگاههاو مراكز علمى وابسته به كليسا تدريس ميكردند. اروپائيان خود معترف هستند كه بيشترين تاءثير را در تجديدحيات تمدن اروپا، مراودات فرهنگى با مسلمانان و آثار علمى دانشمندان اسلامى داشته است ، ليكن متاءسفانه دراين زمينه امانتدارى را رعايت نكردند و از ضعف و سستى اواخر دوران تمدن اسلامى استفاده كرده و اغلب دستاوردهاى مسلمين را به نام خود ثبت كردند و خيانت آشكارى را نسبت به تمدن اسلامى و تاريخ آن ، كه نقش تعيين كننده اى در حيات دوباره اروپا داشت ، روا داشتند و بعد مدعى شدند تمدن اسلامى هيچ دستاوردى نداشته است .

تاءثير پذيرى غرب از فرهنگ و تمدن اسلامى

در دوران شكوفايى تمدن اسلامى ، كه مغرب زمين اندك اندك به مدد كليسا و علماء دينى ، از خواب پانصد ساله بيدار مى شود از جهات مختلف ، روى بسوى شرق اسلامى دارد و در تمامى رشته هاى علوم از جمله علوم عقلى ، مسيحيت و به تبع آن اروپا، وامدار فلاسفه و انديشمندان اسلامى است . چون مسيحيت گرفتار فقر كلامى و فلسفى بود و از حضرت عيسى (ع ) و شاگردان و اصحاب ايشان ، در اين زمينه مطالب قابل توجهى باقى نمانده بود و اينكه كليسا بايستى مانند هر آئينى به پرسشهاى اساسى پيروان خود پاسخ مى داد ، به ناچار درصدد برآمد تا ضعف خود را در فلسفه و كلام با وام گرفتن از انديشمندان اسلامى جبران كند. زيرا در آن زمان دانشمندان بسيارى در شهرهاى بزرگ ممالك اسلامى به بحث و مطالعه بر روى مسايل فلسفى و كلامى مى پرداختند.

دو نحله يا مكتب فلسفى كه در اروپا نفوذ زيادى يافت ، يكى مكتب (ابن سين)(40) و ديگرى مكتب (ابن رشد) (41) بود كه اين هر دو، از فلاسفه مسلمان بودند. يكى ايرانى و ديگرى اهل (اندلس ) اسلامى بود. اين دو مكتب كه حرف اول را در حوزه انديشه و مباحث فلسفى و حكمت الهى آن دوران مى زدند و دو جريان فكرى و فلسفى رايج در جهان مسيحيت به حساب مى آمدند، از انديشه ها و آثار اين دانشمندان اقتباس شده بودند.(42)

مسيحيان به اندازه اى تحت تاءثير انديشمندان مسلمان بودند كه اساتيد آنان در دانشگاههايى همچون ، آكسفورد و كمبريج هنگام تدريس در چهره و لباس دانشمندان و اساتيد اسلامى ظاهر مى شدند و به سبك علماى مسلمان ، عمامه بر سرمى گذاشتند و عبا بر تن مى كردند.

در حالى كه لباس عادى آنان ، شامل عبا و عمامه نبوده و پوشيدن آن لباس ‍ امتيازى خاص براى اساتيد دانشگاههابوده است و فقط مجاز بوده اند در هنگام تدريس ، آن را بر تن كنند و اين سندى بوده است بر صلاحيت عملى آنان .(43)

دانشمندانى همچون (آلبرت كبير) و (سن توماس آكوئيناس )كه از بزرگترين فلاسفه (اسكولاستيك ) مسيحى به شمار مى آيند ، در مقابل دانشمندان مسلمانى چون (ابن سين) همواره تا آخر عمر احساس خضوع مى كردند(44) و همواره با احترام از او نام مى برده اند و هم چنان كه ما او را (شيخ ‌الرئيس ‍ ابوعلى سين) مى ناميم ، آنها او را (بزرگترين استاد هميشه ، ابن سين) مى ناميدند و براى سالها، در سر در دانشگاههاى معتبر اروپا همچون (سوربن ) فرانسه و (كمبريچ ) انگلستان ، تصاوير ابن سينا و زكرياى رازى و برخى ديگر از دانشمندان مسلمان ، نقاشى و نصب شده بود.

اولين كتابى كه پس از اختراع دستگاه چاپ در اروپا، براى تيمن و تبرك چاپ شد ،كتاب مقدّس و دومين كتاب ، (قانون ) ابن سينا بود .اين نشان مى دهد كه تمدن اروپا در نيمه دوم قرون وسطى ، تا چه پايه از اسلام و فرهنگ اسلامى متاءثر بوده است . آنان از روى بى اطلاعى و يا خودباختگى تصور مى كنند مسلمين تمدن درخشانى نداشته اند و هرچه بوده است غرب و فرهنگ و تمدن آن بوده است ، بهتر است اندكى به تاريخ مراجعه كنند و اعترافات خود غربيها را در اين زمينه مرور كنند تا بدانند كه علم و تمدن امروز اروپا، تا چه حدّ وامدار مسلمين و تمدن اسلامى مى باشد.

آثار و كتابهاى ارزشمندى در باب تاءثير فرهنگ اسلام بر اروپا به رشته تحرير درآمده است كه يكى از آنها، كتاب (خورشيد اللّه بر فراز مغرب زمين )(45) نوشته خانم (دكتر زيگريد هونكه ) است . دراين كتاب گوشه هائى از حقايق تاريخى در خصوص تاءثير فرهنگ اسلامى بر فرهنگ عمومى ، دانش ، صنعت ، تجارت و حتى سياست در اروپا بيان شده است .

نويسنده اين كتاب ، به صدها واژه اشاره مى كند كه از ممالك مسلمين ، عربى ، ايرانى و هند اسلامى ، به غرب رفته و هم اكنون نيز در ادبيات خود، از آن ها استفاده مى كنند.

به طور مثال ، اروپائيان به افتخار خوارزمى (46) صاحب رساله هاى (الحساب ) و(الجبر) كه در واقع پديدآورنده اين دو علم مى باشد، به علم (حساب )، (الگاريتم ) يا (لگاريتم )(47) مى گويند. در حقيقت علم حساب كه منشاء بسيارى ازمحاسبات در علوم ، صنايع و تكنولوژى اروپا است ، ابتكار يك دانشمند مسلمان به نام (خوارزمى ) است . آنان همچنين علم جبر و مقابله را نيز مديون كتاب (الجبر) خوارزمى هستند و عينا لفظ (Algebra) را براى اين علم به كار مى برند.(48)

اروپائيان در رشته هاى ديگر علمى مانند مكانيك ، شيمى ، طب ، نجوم ، ستاره شناسى ، جغرافيا، دريانوردى و ... نيز مديون مسلمانان هستند. كاشف (الكل ) كه در زبان انگليسى به آن (Alcohol) گفته مى شود، (محمدبن زكرياى رازى )(49) دانشمند ايرانى است . در پزشكى امروز غرب ، هنوز اسامى برخى بيماريها، عربى است . مانند بيمارى سرماخوردگى كه به آن (آنفولانز) مى گويند كه همان (انف العنزه ) يعنى بينى بز است ! كسى كه سرما مى خورده و آب ريزش بينى پيدا مى كرده است او را به بز تشبيه مى كرده اند.اين كلمه از عربى وارد فرهنگ اروپايى شده و از آنجا به عنوان يك نام مدرن غربى به شرق برگشته است !

هزاران اصطلاح و واژه ديگر شبيه آن ، در ادبيات اروپائى وجود دارد. از جمله (ترافيك ) كه همان (ترفيق ) عربى مى باشد ،يا (آدميرال ) كه از (امير الماء) گرفته شده است ، (كابل ) كه از (حبل ) و (مگزين ) كه از (مخزن ) اقتباس گرديده است . اسامى برخى ادوات موسيقى مثل (گيتار) كه از (قيطاره ) گرفته شده يا (بازار) و (كاروان ) كه عينا از زبان فارسى اخذ شده اند.(50)

از اين موارد بسيار است ، امّا برخى روشنفكران ما كه گرفتار سطحى نگرى و خودكم بينى شده اند، اساسا اين حقائق را در نمى يابند و هيبت و هيمنه غرب و بيمارى غربزدگى ، آنها را از درك حقائق باز داشته است و لذا ضرورت دارد مراكز تحقيقاتى و پژوهشى ، سهم تمدن اسلامى در پيشرفت بشريت و تاءثيرى كه اين تمدن بر توسعه علم و تكنولوژى داشته و بدلايل متعدد مخفى مانده است را، مشخص نموده و نتايج آن را به جامعه ارائه كنند.

اروپائيان در انكار و سرپوش گذاشتن بر اين افتخارات ، تلاش بسيارى كردند. آنان به معنى واقعى كلمه در امانتى كه اسلام در اختيار آنهاقرار داد، خيانت كردند و پاسخ نيكى را به بدى دادند ! بسيارى از كشفيات و اختراعات مسلمانان را به نام خود مصادره كردند. آنان سرمايه هاى بى بديل تمدن اسلامى در آندلس را وحشيانه تصاحب كرده به تملك خود در آوردند و صاحبان و مالكان حقيقى آنها را نيز هرگز معرفى نكردند. آنچه را كه از مسلمين گرفته بودند به قيمتى گزاف به آنان برگرداندند . واژه مبتذلى مانند (آب بينى بز ) را به عنوان (آنفولانز) تحويل ما دادند و ما نيز به استعمال آن افتخار مى كنيم !؟