چنين حكايت كند كه ...
(... چنين حكايت كند كه چون سفر كردم
با برادر خود عاصم ، از ديار ماوراء النهر به بلاد (مغرب ) تا صيد كنم گروهى
از مرغان ساحل درياى سبز، پس بيفتاديم ناگهان به ديهى كه اهل او ظالم اند. پس چون
از قدوم ما آگاه شدند... بگرفتند ما را و ببستند به سلسله ها و اغلال و به زندان
كردند ما را در چاهى كه قعر آن را نهايت نيست ... و بود در بن آن چاه ، تاريكى تو
بر تو، چنان كه چون دست بيرون كردمانى ، نزديك بودى به ناديدن ... بسيار بودى كه
بيامدى به ما فاختگان ، از تخت هاى آراسته ى يمن ، آگاهى دهنده از حال حِما و گاه
گاه زيارت كردمانى درفش هاى يمانى كه روشن شدى از جانب راستِ
(شرقى )، خبر دهنده ى از راهْآيندگانِ نجد و بيفزودى ما را رياحِ اراك شوق بر
شوق . پس مشتاق و متحنّن شدمانى و آرزوى وطن برخاستى ...
قصّه ى (غربة
الغربيه )ى شيخ اشراق
پيشگفتار
در ادبيّات عرفانى ما (شرق ) و (غرب ) اشاراتى هستند به معانى بلندى كه اين الفاظ از آن حكايت مى كنند. (شرق ) مبداء و منبع نور،
مظهر روشنايى و زندگانى و پايگاه فرشتگان و نيكان و پاكان است و (غرب ) نماد ظلمت و تاريكى
، وادى افول و سقوط و پايگاه بدان و بدانديشان .
حكيم بلند آوازه ، شهاب الدين سهروردى در رساله اى كه آن را قصّه ى (غربةُ الغربيّه
) ناميده است ، داستان سقوط انسان را
به جهان مادى ، وادى سرگشتگى و غربت و تنهائى به تصوير كشيده است . اين داستان ،
قصّه انسانى است كه در هواى صيد (مرغان
ساحل سبز) به (بلاد مغرب ) مى رود و اسير
اهل ستمكار آن سرزمين مى شود و به زنجيرها و غُل ها و قعر چاه تاريكى و ظلمت گرفتار
مى آيد و او كه آن جايى نيست و هيچ تعلّقى به آن سامان ندارد، همواره در هواى
بازگشت است ، رنجها مى كشد و مرارتها مى بيند تا از آن
(غربت ) رهايى يابد و دوباره باز به (شرق )، موطن اصلى خود باز گردد.
نام اين كتاب را از آن قصّه وام گرفته ام و راستى چه شباهت اعجاب انگيزى است ميان
شرق و غرب قصّه شيخ اشراق و شرق و غرب اين روزگار و قصه غربت انسان عصر ما كه در
چاه ويل و ظلمانى مدرنيسم غرب گرفتار آمده و هويت مشرقى خود را به طاق نسيان سپرده
است و از خويشتن خويش و فطرت خدائى خود در غفلت آمده است .
اى كاش شهاب الدّين مى بود و قصّه غربت غربى عصر ما را هم مى نگاشت كه ؛ چگونه
تاريكى غرب از (چاه تو بر تو)ى
خود دامن گسترده ، آفاق را در نور ديده ، برآفتاب پنچه افكنده و شرق را نيز به ظلمت
كشانده است . و مى گفت كه ؛ غرب بر همه جا سايه افكنده است الاّ يك وادى مشرقى -
ايران - كه هنوز نور مى تابد و روشنايى و اميد مى پراكند و زندگانى را فرياد مى كند
و سپاه بى رحم غرب كه نور و حيات را برنمى تابد، با خيل و ركاب به او يورش آورده و
او همچون كوه ، مقاوم و استوار ايستاده است ...
اى كاش شهاب الدّين قصّه خود را باز مى نوشت و مى سرودكه ؛ مشرق از پس قرنها خواب و
خاموشى ، آهسته آهسته بيدار مى شود و به خود مى آيد و با اين فرجام خوش آن را به
پايان مى بُرد كه :
خورشيد ما اين بار از مغرب طلوع مى كند، بساط ظلم و تباهى و تاريكى را در هم مى
پيچد و به غربت انسان پايان مى دهد.
اين كتاب گردآمده مباحثى است كه دربهار سال 79 در دوره اى به نام (بصيرت ) كه براى فرماندهان
و سرداران سپاه ، براى آشنائى بيشتر با چالشهاى فكرى و فرهنگى برگزار شده بود،
ايراد گرديد. در اين مباحث به اقتضاء اهداف آن دوره و نيازمخاطبان ، سعى شد به صورت
مجمل و با بيانى ساده ، غرب از منظرى تازه ديده شود و آن چه واقعا هست و سعى در
كتمان آن مى شود بيان گردد. غرب به مثابه نوع خاصى از نگرش و كنش نسبت به جهان و
انسان كه طى قرون اخير پا را از حدودخودفراترگذارده وسلطه نظرى و هم عملى خودرا
بردنيا توسعه داده و تلاش مى كندتحت عناوينى هم چون جهانى سازى ، نظم نوين جهانى
، مبارزه با تروريسم و... همه مقاومت ها را در هم بشكندو بشر امروز را به اسارت خود
در آورد.
مدرنيسم به عنوان مذهب و آئين غرب مهاجم ، مرزهاى جغرافيائى را در نورديده و
فرهنگها و تمدنهاى بشرى را زير يورش سنگين و بى امان خود قرار داده است . از اين
منظر، توسعه بى رويه غرب همواره براى جهان بشريت مشكل ساز بوده است و امروز زياده
خواهيهاى غرب براى همه ملت ها و دولت ها بخصوص براى مسلمانان و بالاخص براى ايران
اسلامى كه كانون جنبش بيدارى اسلامى است ، يك خطر قطعى و بالفعل است .
اين مطالب قبل از حوادث يازدهم سپتامبر سال دو هزار و يك آمريكا، يعنى در زمانى كه
غرب و بويژه آمريكا سعى مى كردند چهره اى صلح طلب و انسانى از خود نمايش دهند، مطرح
شده است ، اما اين حادثه و اتفاقات پس از آن ، پرده نفاق و ريا از چهره آمريكا به
عنوان سردمدار جهان غرب و حاميان غربى او دريد و ماهيت خشن و ديكتاتور آن را عريان
به نمايش گذارد.
امريكا به نمايندگى از جهان غرب و با حمايت اكثر دولت هاى غربى ، بى آنكه كمترين
سندى دال بر دخالت ملت هاى ديگر از جمله مسلمانها در اين حادثه ارائه كند، به بهانه
آن حادثه و زير لواى مبارزه با تروريسم (بخوانيد اسلام گرائى ) لشكركشى عظيمى را به
جهان اسلام آغاز كرد و جنگ صليبى ديگرى را براه انداخته و به ادعاى خود، حمله به
مسلمانان را در شصت كشور در دستور كار خود قرار داد. اولين قربانى اين تهاجم
جنايتكارانه ملت مظلوم و مسلمان افغانستان بود و پس از آن ملت بى گناه و مسلمان
فلسطين باحمايت صريح امريكا و جانبدارى تلويحى ساير قدرتهاى غربى ، زير شديدترين
يورشهاى وحشيانه در تاريخ اشغال آن سرزمين قرار گرفت .
ايران ، عراق و كره شمالى به عنوان محور شرارت معرفى شدند و از آن زمان تاكنون هر
روز بر طبل جنگ كوبيده اند و به باج خواهى و عربده كشى پرداخته اند. ايران اسلامى
را به جرم ايستادگى در مقابل اين باج خواهيها و پايدارى بر اصول و ارزشهاى خود، به
حمله نظامى تهديد كردند و هم زمان ، همه عوامل خود را در داخل و خارج براى به سازش
كشاندن اين ملت بزرگ به صحنه آوردند.
و اين ، مفاد همان چيزى بود كه در آن جلسات ، از تهديد غرب و دشمنى تاريخى آن با
شرق و جهان اسلام و كينه آشتى ناپذير با ايران اسلامى بيان داشتيم كه شاهد از غيب
رسيد و استكبار غرب با دست خود، ماهيت خود را افشا نمود و امروز بى آن كه نيازى به
طرح مباحث نظرى و شواهد تاريخى باشد، حتّى كودكان جهان نيز به اين حقيقت پى برده
اند و دنيا شاهد حضور شكوهمند ملّت ها در اقصى نقاط جهان در اعتراض به رفتار
وحشيانه آمريكا و غرب ، عليه ملّت هاى مسلمان است . امّا صد افسوس كه برخى
روشنفكران ما كه ظاهرا سوگند خورده اند كه چشم خود را بر حقائق ببندند و همواره
راهى غير از راه ملّت در پيش گيرند، هنوز از خواب غفلت دويست ساله غرب زدگى بيدار
نشده و از سكرات باده منورالفكرى به خود نيامده اند. هنوز دل در هواى غرب دارند و
چكمه هاى سربازان امريكائى را انتظار مى كشند تا بر آن بوسه زنند! براى شفاى اين
دلهاى بيمار فقط بايد دعا كرد!؟
در پايان اين مقدمه از همه برادرانى كه در تنظيم اين مجموعه و تبديل آن از گفتار به
نوشتار و مستند سازى مطالب آن تلاش كردند، بويژه برادر گرامى آقاى عباسعلى عظيمى از
صميم قلب سپاسگزارم و بخصوص از برادر فاضلم ، بسيجى جان باز آقاى حسن رحيم پورازغدى
، اين ستاره جوانى كه در آسمان انديشه و فرهنگ كشورمان خوش درخشيده و اميدهاى زيادى
را برانگيخته است و نيز برادر انديشمند و پرتلاشم آقاى حجّت الاسلام و المسلمين
حميد پارسانيا كه متن را قبل از چاپ ملاحظه نموده اند و مرا از تذكرات خود بى نصيب
نگذارده اند، تشكّر مى كنم . دراين مباحث ، مطالب انديشمند فرزانه دكتر محمّد رجبى
، كه در غرب شناسى حقا كم نظيراست ، بسيار برايم راهگشا بود. براى ايشان آرزوى
توفيق روزافزون دارم .
اميد است اين كار كوچك ، به عنوان نقطه شروع تلاشى بزرگ ، براى بازشناسى غرب به
عنوان يك فرهنگ مهاجم ولى رو به زوال و بازخوانى و بازآموزى فرهنگ و تمدن اسلامى كه
جهان تشنه آن است ، مورد رضاى حضرت حق قرار گيرد.
محمّدباقر ذوالقدر
30 خرداد 1381
مبحث اول : (كليات )
ضرورت شناخت غرب
بحث درباره غرب ، بحث از مقوله اى صرفا علمى ، نظرى و آكادميك نيست . ما نمى توانيم
به فرهنگ و تمدن غرب همان گونه نگاه كنيم كه به فرهنگ و تمدن چين و هند يا تمدنهاى
منقرض شده اى همچون آزتكها و اينكاها در قاره آمريكا، نگاه مى كنيم .
فرهنگ و تمدن غرب ، براى ما با ساير فرهنگها و تمدنها تفاوت عمده دارد يا دست كم ،
نسبت آن به ما، با نسبت ساير فرهنگ ها و تمدن ها برابر نيست . چالش اصلى و نبرد
اساسى امروز انقلاب اسلامى ما، با غرب مى باشد . در اين گفتگو از غرب بمثابه جريانى
سخن مى گوئيم كه درصدد تصرف و غلبه بر كل دنيا، به ويژه شرق اسلامى و على الخصوص
كانون اصلى تحرك آن ، يعنى
(جمهورى اسلامى ايران ) است .
نگاه ما به غرب ، نگاه به يك پديده ،از منظر تاريخى ، فلسفى و يا جامعه شناسى محض
نيست . بلكه توجه به جريانى مى باشد كه هدف اصلى خود را در عرصه بين المللى ،
مقابله با حركت بيدارى اسلامى و نابودى انقلاب اسلامى و براندازى نظام جمهورى
اسلامى ايران قرار داده است . زيرا انقلاب اسلامى قيام عليه هژمونى ليبرال - سرمايه
دارى غرب و رژيم وابسته به غرب در ايران بوده است و بيدارى اسلامى كه تحت تاءثير
اين انقلاب ، امرى عالمگير شده ، لرزه به اركان قدرت و سلطه غرب انداخته است .
پس از نهضت مشروطيت به فاصله كوتاهى ، حكومت سرسپرده غرب با كودتاى انگليسى به قدرت
رسيد و پنجاه سال بر مقدّرات ايران حاكم شد . انقلاب اسلامى كه به اين حاكميت پايان
داد، بويژه قيامى عليه حاكميت غرب در ايران بود. حاكميتى كه صرفا جنبه سياسى نداشت
بلكه رژيم وابسته حاكم ، تلاش مى نمود اقتصاد را وابسته به غرب و فرهنگ ، انديشه ،
اخلاق و ساير روابط حاكم برجامعه را تابعى از ارزشها و ساختارهاى پذيرفته شده در
غرب را گرداند.
در طول حاكميت رژيم وابسته سابق ، فرهنگ بومى و اسلامى ما به انحاء مختلف زير فشار
و بمباران فرهنگ غرب قرار داشت . هدف اين بود كه همان الگويى كه در تركيه منجر به
ايجاد نظامى لائيك و سكولار و غيردينى گرديد، در ايران نيز به اجرا درآيد. ليكن
پايگاه قدرتمند مذهب و فرهنگ تشيع در ايران و روحيه ملّى بيگانه ستيزى ايرانيان ،
مانع از اين گرديد كه ايران سرنوشتى مانند تركيه پيدا كند.
انقلاب اسلامى در ايران قيام عليه اين فرايند بود. اما نبايد تصور شود كه با پيروزى
انقلاب ، تمامى روابط سلطه و حاكميت غرب بر كشور،ازبين رفته است .آنچه انقلاب
اسلامى در 22 بهمن سال 57 موفق به انجام آن شد تغيير نظام سياسى استبدادى وابسته به
غرب در ايران و آغاز نظام سازى براى ايجاد تدريجى حاكميت دينى بود. روابط وابستگى ،
اگر چه تضعيف شد، لكن همچنان باقى ماند و مى بايست بتدريج دگرگون مى شد.
حضور غرب و نفوذ سياسى ، فرهنگى و اقتصادى آن در ايران ، بيش از يكصد سال سابقه
داشت . در نيمى از اين دوران ، حاكميت سياسى به طور كامل در اختيار غرب قرار داشته
است . در اين مدت رژيم وابسته ، همه تلاش خود را براى تغيير بنيادهاى فكرى و فرهنگى
ملّت ايران بكار برد و در تغيير فرهنگ عمومى تا حدود زيادى ، و در نابودى اقتصاد
ملّى ، بطور كامل ، موفق بود!
در يك انقلاب تمام عيار اجتماعى ، تحولات بسيارى بايد رخ دهد كه تحول سياسى ، يكى
از وجوه آن است . شايد مهمترين و دشوارترين تحول ، تحول فرهنگى و اجتماعى باشد و
بايد اعتراف كرد عليرغم تلاشهايى كه در اين زمينه صورت گرفته است ، متاءسفانه
رسوبات فرهنگ غربى همچنان در جامعه انقلابى ما باقى مانده و امروزه اين رسوبات
مجدّدا فعّال گرديده و بيشترين مقاومت را در مقابل الگوهاى اسلامى و آرمانهاى
انقلابى از خود نشان مى دهد.
رسوبات مذكور مبناى حركت جريانى شده است كه به شدت از سوى غرب حمايت مى شود .
جريانى كه جهت گيرى اصلى فعاليت خود را استحاله فرهنگى و بارور ساختن ريشه هاى بجا
مانده از فرهنگ مادى غرب كه از گذشته باقى مانده اند قرارداده است .همان جريانى كه
زمينه ساز وتسهيل كننده
(تهاجم فرهنگى ) غرب بوده و بعنوان پياده ناظم دشمن در صحنه نبرد فرهنگى عمل مى كند .
پس موضوع
(غرب و غرب شناسى ) و شناخت پايه ها و شيوه هاى نفوذ و سلطه آن در كشورما، نه تنها موضوعى
خارج از دستور كار نيروهاى انقلاب نيست ،بلكه چيزى است كه بايد به جدّ بدان پرداخت
و ابعاد مختلف آنرا مورد مداقّه قرار داد.
نگاهى به حوادث سالهاى پس از انقلاب نيز، نشان مى دهد آنچه به عنوان توطئه ، فتنه
گرى وآتش افروزى در جنگ تحميلى و قبل و بعد از آن در كشور ما اتفاق افتاد، تماما با
خواست و هدايت پنهان و آشكار غرب به رهبرى آمريكا، صورت گرفته است .
تمام تلاش غرب ، با هدف بازگشت مجدد و برقرارى سلطه خود بر ايران و از بين بردن
امكان دست يابى ايرانيان به حكومتى مستقل ، پيشرفته و دينى و جامعه اى مبتنى بر
ارزشهاى اسلامى ، صورت مى گيرد . ده سال اقدام مسلحانه ، كودتا، حمله مستقيم ، جنگ
و آتش افروزى و نيز، ده سال دسيسه و فتنه در ابعاد داخلى و خارجى پس از جنگ ، همگى
با اين هدف و مقصود صورت گرفته است .
تلاش براى استحاله فرهنگى و تغيير بنيادهاى فكرى و ارزشىِ اسلامى و انقلابى ملّت
ايران نيز در راستاى همان هدف است . بهمين دليل ، بحث درباره غرب ، بحث از دشمنى
است كه با تمام قوا و ظرفيت هاى خود به ميدان آمده است و قصد نابودى نظام دينى
وهويت ملّى و اصالت هاى فرهنگى ما را دارد.
انقلاب دوم ،انقلاب عليه سلطه جهانى غرب
اگر اهداف امام (ره ) در تحقق انقلاب دوم در 13 آبان سال 1358 محقق شده بود، امروز
وضعيت متفاوتى داشتيم و در مبارزه با غرب گامهاى مؤ ثرترى برداشته و موفقيت هاى
بيشترى كسب نموده بوديم . امام در بيانى به مناسبت تصرف لانه جاسوسى آمريكا توسط
دانشجويان پيرو خط امام (ره ) فرمود: (در
ايران باز انقلاب است ، يك انقلاب زيادتر از انقلاب اول خواهد شد.)
(1)
و به اين ترتيب حضرت امام (ره ) در آن مقطع ، مشعل انقلاب دوم را كه انقلاب عليه
سلطه غرب و حاكميت استكبار در ابعاد بين المللى بود، برافروخت . ولى متاءسفانه در
آن روزها امام (ره ) بدرستى درك نشد. دشمن نيز توانست با استفاده از كليه امكانات خود
وبرنامه ريزيهاى گسترده ، مانع از ثمر دادن آن شود. دشمن كشور را درگير چالش هاى
سخت و در نهايت ، تحميل يك جنگ نظامى تمام عيار نمود. در نتيجه ، حفظ نظام و تماميت
ارضى كشور در اولويت قرار گرفت و انقلاب دوم تا حدود زيادى از حركت شتاب آميز خود
باز ايستاد!
و اگر بگوئيم بسيارى از مسائل و تنگناهائى كه كشور ما در سطح امنيت ملى با آن دست
به گريبان است ناشى از توقف انقلاب دوم و عدم تحقق تئورى (انقلاب مستمر) مى باشد،
گزاف نگفته ايم و تا اين مهم محقق نشود و به مرحله اجرا در نيايد، نمى توانيم نسبت
به امنيت ملّى كشور و ايجاد زمينه مساعد براى تحقق همه آرمانها و اهداف بلند انقلاب
اسلامى مطمئن واميدوار باشيم .
انقلاب مستمر
حقيقت آنست كه پيروزى انقلاب اسلامى ايران در 22 بهمن سال 1357 نقطه پايان نيست
بلكه انقلاب ، از اين تاريخ آغاز گرديده است و تا حصول به همه اهداف خود بايد تداوم
و استمرار يابد. برخى كه فهم صحيحى از مفهوم انقلاب ندارند، تصور مى كنند انقلاب ،
با تشكيل دولت جديد، به پايان خود رسيده است و اين سخنى بود كه در همان سالهاى
آغازين انقلاب ، توسط ليبرالها تكرار مى شد. تا جائيكه رئيس دولت موقت ،با صراحت
اظهار داشت كه انقلاب تمام شده است ! و از مردم خواست كه به خانه هايشان برگردند و
علماء و روحانيون به مساجد و حوزه هاى درس خود بروند و كار را به آنان واگذار كنند!
(2)
هم اكنون نيز پس از گذر سالها از آن سخن و اثبات بى پايه بودن آن ، برخى جريانها و
مطبوعات ، دگربار شعار (ختم انقلاب ) را مطرح مى كنند و مدعى اند كه انقلاب ، به پايان رسيده است . لكن
بايد گفت كه انقلاب اسلامى از 22 بهمن تازه آغاز شده است و با شكست رژيم وابسته قبل
، برخى موانع مهم از سر راه حركت مردم براى ايجاد تحول همه جانبه در حكومت ، نوع
زندگى و حيات فردى و اجتماعى و نيل به اهداف بلند و جهانى انقلاب برداشته شده است .
اگر اين شعار بسيار زيبا و الهام بخش (تاانقلاب مهدى نهضت ادامه دارد) كه برخاسته از
اراده مردم و مبتنى بر انديشه اصيل اسلامى است را در نظر بگيريم ، انقلاب ما يك
انقلاب دائمى است كه از 22 بهمن آغاز و تا رسيدن به آن هدف ، يعنى استقرار عدالت در
ايران و جهان و تشكيل نظام دينى جهانى ، مى بايست تداوم يابد. در نتيجه ، دستيابى
به آن هدف موعود، جز با جهت گيرى مبارزات به سمت دفع فتنه ها و توطئه هاى غرب براى
حاكميت و سلطه بر جهان ، امكان پذير نيست و اين ، همان چيزى است كه مى توان آن را
آرمان و هدف نهائى انقلاب دانست .
از اين روست كه معتقديم نگرش ما نسبت به فرهنگ و تمدن غرب بايد اصلاح شود. غرب را
بايد بعنوان كل منسجمى ديد كه در صدد تصرف تمامى جهان است و به چيزى كمتر از نابودى
ساير فرهنگ ها و تمدن ها و هضم موجوديت و هويت آنها در هاضمه خويش ، رضايت نخواهد
داد! و تا چنين اصلاحى در نگرش ما صورت نگيرد، در رفتار و كنش خود دچار خطا و
اشتباه خواهيم بود. طرح خواسته هاى فرعى و بدنبال اهداف دست چندم رفتن و سرگرم شدن
به دعواهاى نازل و سليقه اى در درون جبهه خودى ، وقت و انرژى ما رابه هدر مى دهد و
ازتوجه به هدف اصلى باز ميدارد و اين بى شك خواست دشمن است .
ماهيت رابطه غرب با شرق
تعامل و رابطه ميان غرب و شرق ، رابطه عادلانه و برابر، ميان دو همسايه و يا دو
حوزه جغرافيايى نيست . بلكه رابطه ميان دو طرفى مى باشد كه يكى درصدد نابودى ديگرى
و اشغال خانه وكاشانه او و سلب حق او در بهره مندى از مواهب حيات و زندگى و عمل
براساس سنت ها و ملاكهاى پذيرفته شده خودش مى باشد.
رفتار و معامله غرب با شرق ، چنين است و اين در نوع خود پديده اى جديد است . چنين
مناسباتى در گذشته تاريخ ، ميان غرب و شرق وجود نداشته است ،در دوران باستان و
گذشته هاى دور، اگر مظهر شرق را تمدن ايران و مظهر غرب را تمدن يونان و روم بدانيم
، ميان ايران و يونان و بين ايران و روم ، جز در مقطع ظهور امپراطورى يونان و
لشگركشى ها و زياده خواهى هاى اسكندر مقدونى كه به نابودى امپراطورى يونان نيز منجر
شد، وضعيت متعادلى برقرار بوده است . پس از آن در دوره شكوفائى تمدن اسلامى و در
طول قريب به هفتصد سال ، تمدن غرب همواره از نظر فرهنگى و تمدنى تحت تاءثير شرق
بخصوص فرهنگ و تمدن اسلامى قرار داشته است . زيرا در غرب پس از فروپاشى روم ، جريان
تمدن رو به افول گذارد. اين موضوع را مى توان ، به راحتى با مراجعه به كتب تاريخ
تمدن كه توسط خود غربيها نگاشته شده است ، دريافت . در طول پانصد سال ، در مغرب
زمين از مدنيت خبرى نبود و بربريت محض برآن حاكم بود و در مدت هفتصد سال (تا رنسانس
) فرهنگ و انديشه و تمدن اسلامى ، حرف اول را در جهان مى زد و غرب تحت تاءثير تمدن
درخشان دينى و اسلامى مشرق زمين بود. امّا پس از رنسانس و در چهار يا پنج قرن اخير،
معادله عوض شد، روند جديدى در غرب آغاز گرديد، اروپا به بازسازى خويش پرداخت و با
اتكاء به عواملى چند، به بزرگترين قدرت جهان تبديل شد و با تسلط بر آب راههاى
دريائى و به اعتبار ثروت سرشار و قدرت ناشى از فن آورى و برترى نظامى خود، بر
بسيارى از مناطق جهان دست اندازى كرد . در طول اين مدت ، غرب توانست بر بخش ها و
مناطق مختلف جهان نفوذ كرده و سلطه فرهنگى ، سياسى ، اقتصادى ونظامى خود را تحميل
كند و اغراق نيست اگر بگوئيم تنها منطقه اى كه توانست در دهه هاى پايانى قرن بيستم
، از سلطه سياسى غرب خارج شده و در مقابل تمامى فشارهاى او براى اعاده سلطه از دست
رفته ، مقاومت كند، ايران است !
پس بجز جمهورى اسلامى ايران ساير مناطق دنيا گرفتار نفوذ و سلطه غرب هستند، حتى
كشورى مثل چين كه سالها تحت نفوذ استعمار انگليس بود و با يك انقلاب ماركسيستى به
كشورى كمونيستى مبدل شد، مقهور فرهنگ غرب مى باشد و بيش از پنجاه سال است كه زير
نفوذ فرهنگ غرب قراردارد بعلاوه كه
(كمونيسم )نيز خود از آثار و محصولات فرهنگ و تمدن جديد غرب است . كمونيسم ، يك
پديده كاملا غربى مى باشد.
پايه گذاران و نظريه پردازان مكتب كمونيسم چون ماركس و انگلس خود غربى و ياتربيت
شده تمدن مادّى غرب مى باشند. پس اگر بگوييم ، چين و شوروى سابق و اساسا بلوك شرق
نيز با وجود آن وسعت و گستردگى ، نمادى از سلطه فرهنگ غرب بودند، گزاف نگفته ايم .
تنها نقطه اى در عالم كه با بيش از يكصد سال مبارزه سخت و طاقت فرسا توانست در
نهايت ، از قيد سلطه غرب رها گردد و نظام جديدى را بر مبناى باورهاى دينى وسنتى و
بومى خود بنيان نهد (جمهورى اسلامى ايران ) است و اين ، راز همه دشمنى
هاوكينه ورزى هاى غرب با ماست !
آنچه امروز درخصوص برقرارى روابط بين ايران و آمريكا از سوى غرب مطرح مى شود و
متاءسفانه برخى مطبوعات و جريانهاى سياسى داخلى بدان دامن مى زنند ، يك امر تاكتيكى
ياموضوع سياسى معمولى نيست . اين ساده انديشى و سطحى نگرى است كه تصور شود، تلاش
امريكا براى مذاكره و برقرارى رابطه با ايران صرفا جنبه سياسى و احيانا"اقتصادى
دارد بلكه صرفا پوششى براى هدف شيطانى آمريكا مى باشد كه به عنوان رهبر غرب و
سردمدار نظم نوين جهانى ، قصد دارد ايران ، مركز مقاومت و كانون مخالفت عليه زياده
طلبى هاى خود را سركوب يا تسليم نمايد و از آنجا كه از طرق مسلحانه و روشهاى
زورمدارانه تاكنون نتوانسته است به هدف خود برسد، به اقدامات سياسى و روشهاى روانى
و تبليغاتى متوسل گرديده است تا ب(تغييراز
درون ) و با استفاده از روش (استحاله فرهنگى )
ملت ايران را به تسليم وادار كند و اين وصله ناچسب را از پيكره (نظم نوين جهانى )
خود ساخته ، حذف كند!
پس از فروپاشى شوروى ،استراتژى (نظم
نوين جهانى ) مبناى عمل آمريكا قرار
گرفت . براساس اين راهبرد ،اداره جهان بايد بر مبناى خواست و اراده آمريكا به عنوان
تنها ابرقدرت جهان !و تحت حاكميت او صورت گيرد.
اجراى اين استراتژى در عمل با يك چالش بزرگ روبرو گرديد و آن ظهور و وجود انقلاب
اسلامى است . زيرا انقلاب اسلامى و روند و اهداف آن ، در تعارض كامل با نظم
آمريكايى و حاكميت نظام سرمايه دارى و جهانى شدن
(3) به شيوه آمريكائى و مبتنى بر سلطه آمريكا مى باشد. رفتار غرب با ما،
بر اين پايه خصومت آميز پى ريزى شد و درنتيجه ، برخورد جمهورى اسلامى ايران نيز با
سياستهاى سلطه طلبانه غرب و بويژه آمريكا كه براى تحقّق حاكميت مطلق خود بر عالم ،
به دنبال حذف جمهورى اسلامى ايران از جغرافياى سياسى جهان است ، داراى فرايندى
خصومت آميز گرديد.
ناگفته پيداست كه جمهورى اسلامى ايران با مردم غرب و اتباع كشورهاى غربى ، دشمنى و
خصومت ندارد. مخالفت و درگيرى جمهورى اسلامى با آن جريانى است كه مى خواهد تمام
فرهنگها و تمدنها را از ميان بردارد يا در هاضمه خود هضم كند و هيچ ارزش و اصالتى
براى ديگران قائل نيست . انقلاب اسلامى با خوى استكبارى و رفتار سلطه طلبانه غرب
مبارزه مى كند و اين از اصولى ترين آرمانهاى آن بوده و هست . بسيار سطحى نگرى است
اگر تصور شودكه انقلاب اسلامى منحصر به چارچوب مرزهاى جغرافيائى ايران بوده و حضرت
امام (ره ) و ملت ايران ، صرفا براى سرنگونى رژيم وابسته شاه قيام كردند! در حاليكه
، سقوط سلطنت پهلوى را بايد نقطه عزيمت و سرآغاز حركتى دانست ، كه مى رود تا به
حاكميت نظام سلطه جهانى پايان دهد. نبرد اصلى ما با راءس فتنه اى است كه بهترين
عنوان براى آن ، (استكبار جهانى ) است . استكبار يعنى حالت ، رفتار و خصلت نيرويى كه به دنبال حاكميت و
سلطه بر ديگران مى باشد و سلطه گرى و بزرگى گرى ويژگى ذاتى آن مى باشد.
غرب ، پس از قريب پانصد سال تلاش براى غلبه بر جهان ، توانسته است بسيارى از
كشورهاى جهان را زير سلطه و سيطره فرهنگى ، سياسى ، اقتصادى و نظامى خود در آورد و
يا آنها را به تسليم و سكوت وادارد وايران تنها پايگاهى است كه در مقابل زورگوئى
هاو باج خواهى هاى او ايستادگى مى كند. ازسوى ديگر اختلاف ما با غرب بر سر بنيادها
و مبانى اصلى است . جمهورى اسلامى يك نظام دينى است و در پى آن است كه عنصر دين و
معنويت را كه غرب ساليان سال است كه بدان پشت كرده واز او فاصله گرفته است ، به متن
زندگى مردم و حيات اجتماعى انسانها برگرداند. در نتيجه ، غرب نمى تواند وجود يك اين
چنين نظامى را در حساس ترين نقطه جهان تحمل كند. زيرا مبناى فكرى و رفتارى غرب ، (سكولاريسم
)(4)
و مخالفت با نگاه الهى به زندگى ، جامعه و حكومت است و تلاش مى كند جهان را بر اين
مبنا اداره كند. طبيعى است كه وجود يك حكومت دينى پيشرفته و يك جامعه دين سالار
پيشرو، با اصول فرهنگى و مبانى نظام سلطه غرب ، تعارض دارد.
خلاصه كلام آن كه : دشمنى غرب با ما يك دشمنى اساسى وآشتى ناپذير است ، بهمين دليل
بايد اين نيروى مهاجم و سركوبگر را شناخته و با هويت تاريخى ، مبانى فكرى و فرهنگى
وكيفيت تعامل او با خودمان در گذشته و حال آشنا شويم . عدم شناخت اين نيرو، ما را
دچار همان سرنوشتى خواهد كرد كه پيشينيان ما شدند.نخبگان گذشته ما غرب و ماهيت هجوم
بنيان برانداز آنرا نشناختند و از اين رو خطر آنرا جدى قلمداد نكردند وبه برخوردهاى
قشرى و سطحى اكتفا كردند و يا گرفتار ظواهر فريبنده آن شده و تسليم گرديدند و براى
حل مشكلات كشور نسخه هاى غربى پيچيدند.
مشروطيت حاصل چنين رويكردى بود. در مشروطيت ، ملّت ايران تا مرز پيروزى و استقرار
نظامى مطلوب پيش رفت ،امّا نفوذ عناصر استحاله شده و روشنفكران غرب زده و عدم شناخت
واقعى غرب توسط نيروهاى مذهبى و انقلابى ، موجب گرديد كه نسخه اى براى ملت ما
بپيچيند كه شكل سطحى وبى مايه از همان چيزى بود كه در لندن و پاريس عمل مى شد. در
نتيجه ، انقلابى كه ثمره خون هزاران شهيد از مردم مسلمان و تلاش مراجع و بزرگان دين
بود، به دامان غرب سقوط كرد و از درون آن ، حكومتى استبدادى و وابسته به غرب ،
پديدار شد.
راه مبارزه با غرب زدگى و حفظ هويت و فرهنگ ملى ، حركت به سوى فرهنگ واقعى اسلامى و
تحكيم و تعميق تمدنى است كه به نام خدا و براساس جهان بينى و رفتار اسلامى شكل
گرفته است . براى اين منظور لازم است غرب ، اين نيروى معارض و مهاجم فرهنگ و تمدن
اسلامى خودمان را به خوبى بشناسيم .
مفهوم شرق و غرب
غرب و شرق را از سه زاويه مى توان نگاه و تعريف كرد ؛
الف - غرب و شرق جغرافيايى :
از اين منظر، مقصود از غرب همان مغرب زمين و غرب جهان و شرق نيز، مشرق زمين و شرق
عالم مى باشد. نكته قابل توجه آن است كه به دليل حاكميت و نفوذ فرهنگ غرب بر ساير
كشورها، از جمله ايران ، ناخودآگاه بسيارى از واژه هاى غربى ، در فرهنگ ما رايج شده
اند. از اين رو بسيارى از واژه ها، مفاهيم و اصطلاحات موجود در ادبيات ما، غربى شده
اند. از جمله اين موارد، (غرب ) و (شرق )
جغرافيايى است . اين دو اصطلاح را ما وضع نكرده ايم ، بلكه ما آنها را از مغرب زمين
گرفته ايم . اروپائيها خود را اصل و محور قرار داده و بر اين اساس ، شرق و غرب جهان
را تعيين و نامگذارى كرده اند.
به شبه جزيره بالكان ، شامل يونان و سرزمينهاى يونانى زبان و كشورهاى همجوار مثل
بلغارستان ، مجارستان ، يوگسلاوى ، تركيه و فلسطين كه در شرق اروپا واقع اند، (شرق نزديك ) گفتند و
مجموعه كشورهاى ايران ،افغانستان ، پاكستان ، عراق ، عربستان و كشورهاى حاشيه جنوبى
خليج فارس را (شرق ميانه ) يا خاورميانه ناميدند و ساير كشورهايعنى شبه قاره هند، چين و كشورهاى
ماوراء آن را كه با فاصله دورى از اروپا واقع اند، (شرق دور) گفته اند. اين
نامگذارى ها را غربيها انجام دادند و بر ديگران تحميل كردند و مانيز پذيرفتيم كه
خاورميانه اى هستيم .(5)
اين عناوين توسط غربى ها وضع شده است ، ديگران هم آن را پذيرفته و بكار برده اند.
هر اسمى را كه غرب گذارد، در دنيا پذيرفته شد. گفته مى شود در تورات آمده است كه
خداوند پس از اينكه آدم را آفريد همه موجودات عالم را به او عرضه كرد و هر اسمى را
كه آدم روى آن گذاشت ،اسم او شد. هر چند صحت اين قضيه محل ترديد است اما امروز در
مورد غرب صدق مى كند.غرب بر روى هر چيز، اسمى گذاشت و آن اسم ، اسم او شد و همان
اسم ، عالمگير شد.
روشن است كه بحث ما درباره غرب و شرق جغرافيايى نيست . اختلاف ما با غرب بر سر
مرزها و نام گذاريهاى جغرافيايى نيست ، موضوع ، چيز ديگرى است .
ب - غرب و شرق سياسى :
غرب و شرق سياسى ، منطبق بر نظامهاى سرمايه دارى و كمونيستى است . چون اولين انقلاب
كمونيستى ، در روسيه كه در شرق اروپا واقع است روى داد ، نظامهاى كمونيستى به بلوك
شرق معروف شدند، در حاليكه منشاء و مصدر كمونيسم نيز غرب واروپا مى باشد .
با پذيرش نظام كمونيستى در برخى كشورها، از نظر سياسى و اقتصادى تفاوتهايى بين اين
كشورها با كشورهايى كه نظام سرمايه دارى را پذيرفته بودند بوجود آمد و براى تميز
آنها از كشورهاى سرمايه دارى كه به بلوك غرب معروف بودند، عنوان بلوك شرق بر آنها
اطلاق شد. منظور مردم ما از شرق و غرب در شعار (نه
شرقى ، نه غربى ، جمهورى اسلامى )
اشاره به همين معنا بود كه به معنى نفى نظامهاى كمونيستى و هم چنين نظامهاى سرمايه
دارى بود.
اما اينك موضوع بحث ما، شرق و غرب سياسى نيز نمى باشد. زيرا از نظر ما شرق سياسى ،
خود جلوه اى از فرهنگ و تمدن غرب مدرن است . ضمن آنكه در شرايط فعلى ، شرق به معنى
سياسى آن تقريبا از ميان رفته است .با فروپاشى شوروى ، كمونيسم كه پيش از آن ، يك
جريان سياسى زنده و فعال بود، از بين رفته و رو به افول نهاده است . و نيز كشورهايى
هستند كه با وجود اينكه در غرب جغرافيائى واقع هستند اما از نظر سياسى ، (شرقى ) بحساب مى آمدند،
(مانند كوبا) و در مقابل ، كشورهايى هستند (مانند ژاپن ) كه از نظر جغرافيايى در
دورترين نقطه شرق قرار دارند، لكن از نظر سياسى غربى بحساب مى آيند. پس نگرش ما به
شرق و غرب ، جغرافيايى و يا سياسى نيست .
ج - غرب و شرق فرهنگى و معنوى :
از بعد فرهنگى و معنوى ، غرب و شرق با ويژگيهاى خاصى از هم متمايز مى شوند. اختلاف
اين دو،اختلاف دوفرهنگ و دو انديشه و تمدن مبتنى بر آنهاست .بنابراين در اين
رويكرد، موضوع تفكيك ،مبانى فكرى ، فرهنگى و فلسفى موجود در شرق و غرب مى باشد.
هر چند اين تقسيم بندى بطور كامل بر غرب و شرق جغرافيايى انطباق ندارد، لكن از آن
رو كه خواستگاه يكى اروپاى بعد از رنسانس ميباشد، (همانجا كه بعنوان غرب جغرافيايى
شناخته مى شود) و از آنجا به شرق و ساير نقاط عالم نفوذ كرده و فرهنگ آنهارا تحت
تاءثير خود قرار داد، تعبير غرب وشرق را ميتوان بر آن ها اطلاق نمود .
بايد متذكر شد كه اين تقسيم بندى نيز اختصاص به غربيها دارد. در دورانى كه آنان از
اروپا خارج شده و اقدامات تجاوزكارانه خود را عليه ساير ملتها و كشورها آغاز كردند،
طلايه داران و پيشقراولان آنان ، با عناوين مختلفى همچون ، دريانورد، سياح
(6)، گروههاى تبشيرى
(7) و در اين اواخر بعنوان مستشرق يا شرق شناس ، اقدام به مطالعه
ويژگيهاى ملّتهاى مختلف نمودند و آن دسته از ملتهايى را كه از نظر فرهنگى وجوه
مشترك زيادى باهم داشتند، تحت عناوين خاص طبقه بندى كردند. به اين ترتيب حوزه هاى
مختلف تمدنى مانند؛ تمدن رومى ، تمدن يونانى ، تمدن اسلامى ، تمدن چينى ، تمدن هندى
و غيره ، معرفى و نام گذارى شدند و در بين اين تمدنها نيز وجوه مشتركى را در نظر
گرفتند و به تمدنهايى كه متاءثر از فرهنگ و اخلاق و انديشه مادى بودند، تمدن غربى و
ساير تمدنها را تمدن شرقى نام نهادند.
وجوه افتراق فرهنگ شرق و غرب :
به طور خلاصه وجوه اصلى افتراق فرهنگ شرق و غرب عبارتند از:
1- فرهنگ جديد غرب پس از رنسانس ،براساس مفهومى به نام (اُمانيسم )(8)
استوار است . پيش از آن - در دوره قرون وسطى - در اروپا، هر چند بر روى كاغذ و طبق
ادّعاء، محوريت با دين و اصالت با خدا بود، در حاليكه در فرهنگ جديد اروپا، خداوند
ناديده گرفته مى شود و اصالت به همه گونه خواسته هاى انسان داده مى شود و اين امر،
نقطه مقابل فرهنگهائى مى باشد كه نزد آنها، تنها (خداوند)
است كه وجود حقيقى و با لذّات دارد و بقيه موجودات از جمله انسان ، وجود بالعرض و
وابسته دارند.
در تمام فرهنگهاى شرقى ، از اسلام گرفته تا تمدن هاى كهن هندى و چينى و حتى
سرخپوستان آمريكا (به رغم اختلاف در تعريف و مصداق ) مفهوم مشترك ، خدامحورى يا
(تئيسم )(9)
است كه نقطه مقابل امانيسم مى باشد. در امانيسم غربى ، مشتهيات انسان ، محور و مركز
و اصل همه چيز واقع مى شود به گونه اى كه حتى خداوند نيز، در خدمت انسان ، قرار مى
گيرد! و اعتقاد و ايمان بخدا صرفا براى رفع نياز معنوى انسان و آرامش روحى او مطرح
است . اما در فرهنگ شرقى ، بخصوص براساس نوع اسلامى آن ، انسان خليفه خداوند و
جانشين و مظهر حقيقت برترى به اسم (اللّه ) است و در اين ديدگاه ، اگر چه انسان اصالت دارد. لكن اصالت انسان ، در
طول اصالت و محوريت خداوند است نه درعرض يا بجاى آن و اين ، با انسان محورى در
اومانيسم غربى ، تفاوت بنيادين دارد.(10)
2- فرهنگ جديد غرب ،برخلاف گذشته خود، از مفاهيمى همچون غيب ، شهود، اشراق ، الهام
، وحى و...، فاصله گرفته و آن ها را به طاق نسيان سپرده است . اما همه فرهنگهاى
شرقى به نوعى با اين مفاهيم ممزوج هستند. همه معتقد به عالم غيب و دريافتهاى مبتنى
بر كشف و شهود و الهام و وحى اند.
معرفت شناسى غربى صرفا بر (حس ) ، (تجربه ) و
(عقل خود بنياد)
و بريده از وحى ، استوار است . در حاليكه فرهنگ هاى شرقى به طور گسترده و عميق و در
سطوح و ابعاد مختلف ، به دريافت هاى فوق حسى و فوق عقلانى ، اشراقى و وحيانى نيز
پاى بند هستند و اين درشرايطى است كه به اعتراف اكثر مردم شناسان ، باستان شناسان و
تاريخ شناسان غربى ، اعتقاد به غيب و حقايق ماوراى عقل بشرى ، از صدر پيدايش انسان
همواره با بشر همراه و همزاد بوده است . حتّى از انسانهاى نئاندرتال
(11) آثارى كه باقى مانده است ، حكايت از اعتقاد آنان به خدا و عالم غيب
مى كند. با وجود چنين پايگاهى كه غيب و اعتقاد به آن ، در فرهنگ بشر دارد، فرهنگ و
تمدن جديد غرب ، به آن بى اعتنا و بى اعتقاد است و يا آن را در حد يك تجربه بشرى
تنزل ميدهد . اين ويژگى بسيار مهم نيز، فرهنگ جديد غرب را از شرق متمايز مى كند.
3- در فرهنگ جديد غرب ؛ بشر جايگزين خداوند مى شود . هيچ اراده و شعورى جز اراده و
شعور عادى بشرى مطرح نيست . از اين رو، همه خصوصياتى كه در فرهنگهاى شرقى براى
خداوند قائلند، در اينجا به انسان نسبت مى دهند . از جمله اين صفات و خصوصيات ،
قدرت است ، آنهم قدرت بى حصر و بى انتها.(12)
از اين رو قدرت طلبى و تماميت خواهى در فرهنگ جديد غرب مورد تقديس قرار مى گيرد.
اما در فرهنگهاى شرقى ، اين خصلت مردود شمرده مى شود و به عنوان (كبر) و (استكبار) و (استعل) مورد مذمت قرار مى
گيرد.
در فرهنگ جديد اروپا قدرت طلبى مورد احترام مى باشد. اين قدرت طلبى در حوزه اقتصاد
به پديده اى به نام (مركانتى ليسم )(13)
و يا سوداگرى و مال اندوزى و در حوزه سياست و اجتماع ، به (ماكياوليسم )
(14) منجر مى گردد.
اين خصوصيات مربوط به فرهنگ و تمدن جديد غرب مى باشند . در نتيجه ، پس از رنسانس و
در اثر فرهنگ جديد، خوى تجاوزگرى ، تماميت خواهى و توسعه طلبى و در يك كلمه (روح استكبارى ) در جسم غرب
حلول كرد. از اين رو، به شرق و مناطقى كه خارج از چارچوب تاءثيرات اين فرهنگ بودند
و سبك زندگى و نگرش مردم آنها به هستى و زندگى ، به گونه اى ديگر بود، به عنوان يك
طعمه و كالاى قابل تصاحب و تصرف نگريستند و با اعزام عوامل خود به آن مناطق ، ملتها
و فرهنگ هاى مختلف را شناسايى كردند و اين اسم گذاريها را پديد آوردند. و بر هر
مجموعه اى كه از نظر فرهنگى سنخيتهائى باهم داشتند، نام واحدى نهادند.
(15) به طور مثال ، به قلمرو زندگى مسلمانان كه آداب و رسوم و فرهنگ
اسلامى بر آنان حاكم بود، حوزه تمدن اسلامى گفته شد. بين تمدنهاى مختلف عوامل مشترك
را شناسائى كردند و براساس آن عوامل ، طبقه بندى شامل ترى را بوجود آوردند. بعنوان
مثال ؛ فرهنگهائى را كه به نوعى به (خد)
در شكلهاى توحيد، ثنويت و چند خدايى اعتقاد داشتند و براى عالم ، مبداء غيبى قائل
بوده و به پديده ها و نيروهاى غيبى مثل روح ، فرشته و... و نيز به كشف و شهود و
الهام و وحى اعتقاد داشتند هر چند در بسيارى موارد، در اصول و مبانى و نيز در شيوه
عمل با يكديگر اختلاف و گاه تضاد داشتند، هم چون اختلافاتى كه بين فرهنگهاى توحيدى
با نحله ها و انديشه هاى شرك آميز وجود دارد، در يك طبقه جاى دادند و آن را فرهنگ
شرقى ناميدند و فرهنگى كه اين امور را منكر بوده و اصالت را به خواست و اراده و
خواهشهاى نفسانى انسان مى داد و رابطه تشريعى انسان با عالم غيب را منقطع مى دانست
، فرهنگ غربى ناميدند.
پس مى توان گفت اختلاف اساسى ميان دو تمدن غرب و شرق ريشه در اين تفاوتها و
اختلافات فرهنگى دارد. هر چند اين تقسيم بندى فكرى ، فرهنگى و معنوى تا اندازه اى
بر شرق و غرب جغرافيايى نيز منطبق است با اين وجود ممكن است در درون حوزه جغرافيايى
غرب ، فرهنگ و تمدنهايى باشند با هويت شرقى و بالعكس
(16).
پس وقتى از غرب سخن گفته مى شود منظور، غرب جغرافيايى و سياسى نيست . بلكه غرب
فرهنگى است كه بى اعتنا به خداوند و عالم غيب ، بر محور اصالت انسان استوار است و
شرق را جريانى مى بيند كه از قافله تمدن عقب مانده و در دوران توحش و بربريت بسر مى
برد و توان و صلاحيت تشخيص مصالح خود را ندارد و بايد به سراغ او رفت و چه بخواهد
وچه نخواهد او را با اصول مدنيّت آشنا كرد! و به آداب تمدن متاءدب نمود و سرزمين
هاى آن را آباد و (استعمار)
كرد!