نيازمنديهاى جامعه اسلامى

آية اللَّه سيد محمد حسينى شيرازى‏ (قدس سره‏)

- ۲ -


زهد و خودپسندى

زاهد كسى است كه بر حسب اوامر خدا عمل كند و از آنچه خدا نهى فرموده دورى نمايد، اينجاست كه انسان لذت بندگى را احساس مى‏كند، و چه بسا به خواست خداوند متعال داراى كراماتى نيز بوده، البته اين بسيار مشكل است، در گذشته افرادى پيدا مى‏شدند كه زاهد واقعى باشند، يكى از شاگردان مرحوم آيه‏ا ميرزا على آقاى قاضى تبريزى تعريف مى‏كرد (ايشان در شهر نجف اشرف بوده، و بسيار زاهد بود، و علماى زيادى را تربيت كرده است).

ايشان مى‏گفت: من طلبه تازه‏واردى بودم و با اين مرد زاهد رابطه زيادى نداشتم. يك روز اواخر عصر بود، من از مسجد كوفه بيرون مى‏آمدم كه براى بازگشت به نجف به درشكه برسم، چون مسير كوفه تا شهر نجف حدود يك فرسخ است، و اگر به درشكه نمى‏رسيدم، مى‏بايست كه راه را با پاى پياده طى كنم. ازاين رو عجله داشتم، ولى در راهم با مرحوم ميرزا على‏آقاى قاضى تبريزى روبرو شده و سلام كردم، ايشان جواب سلام داد و دستم را گرفت و احوالم را پرسيد، و بعد همانطوريكه دستم در دستش بود باتفاق مشغول قدم زدن شديم تا اينكه نزديك بارگاه جناب ميثم تمار رسيده و در گوشه‏اى نشستيم.

صحبتهاى زيادى بين ما رد و بدل شد. همانطورى كه مشغول گفتگو بوديم، ناگهان مارى از دور نمايان شد كه آهسته و آرام به طرفمان مى‏خزيد. مرحوم قاضى چشم به زمين دوخته بود، با نزديكى مار هراسم بيشتر مى‏شد، لذا بدون اختيار توجه ايشان را بسوى مار جلب كردم، او نگاهى كرد و با دستش به ماراشاره‏اى نمود، و مار همانجا از حركت ايستاد، پس از چند لحظه كه صحبتمان تمام شد باهم خداحافظى كرده و جدا شديم.

او كه دور شد به سوى مار برگشتم و ديدم كه با همان اشاره اين جانور خشكيده است. و اين تعجبى ندارد چون خداوند در حديث قدسى مى‏فرمايد:

(عبدى اطعنى تكن مثلى اقول للشى‏ء كن فيكون تقول للشى‏ء كن فيكون).

واقع اين است كه هيچگاه انسان نبايد فكر كند كه او جوهرى است و كسى قدرش را نمى‏داند، چون همين فكر خودپسندى است، در دعاى وارد از اهل‏بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام آمده (اللهم لا تخرجنى من‏التقصير) خدايا مرا از قاصر بودن خارج مكن تا هميشه خود را كوچك بدانم، چون روزى كه انسان خيال كند قيمت دارد همان روزِ بى‏ارزشى و سقوط اوست.

متأسفانه اين طرز تفكر سبب عقب‏افتادگى بسيارى شده است. آنها فكر مى‏كنند كه از ديگران بالاتر و برترند و با اين خودپسندى همگانى جامعه به عقب افتاده و روز به روز عقب‏تر مى‏رود، و روزى خواهد آمد كه انسان مى‏فهمد چيزى نبوده و در دنيا جز غرورى پايان‏پذير نداشته. قرآن مجيد مى‏فرمايد: (و بدالهم من‏الله مالم يكونوا يحتسبون) آنچه فكرش را هم نمى‏كردند و به حسابش نمى‏آوردند، روز قيامت بر ايشان آشكار مى‏گردد.

وانگهى زمانى كه فكر خود پسندانه شد، انسان ديگر دنبال كار نمى‏رود، و منتظر است كه كار دنبالش بيايد، يكى از خودپسندان مى‏گفت.. ما همانند كعبه‏ايم كه ديگران بايد زيارتمان كنند، اما ما بايد ثابت باشيم و كسى را زيارت نكنيم.

اين كاملاً برخلاف رفتار و كردار پيغمبر است. زيرا آن بزرگوار به همگان رسيدگى مى‏كرد، ائمه اطهار عليهم‏السلام نيمه‏هاى شب به زيارت مستمندان مى‏رفتند و در زير خيمه تاريك شب با سكوت و آرامش به آنان طورى كمك مى‏كردند كه حتى شناخته هم نمى‏شدند.

بدبختى مسلمانان از اينجاست كه خيلى‏ها خودپسندانه فكر مى‏كنند. و با همين فكر مى‏خواهند پيش بروند. چه خوب بود اگر مسلمانان از تاريخ پيغمبر و ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين اطلاع داشتند، و همانند آنان رفتار مى‏كردند. گاهى انسان بعد از60 سال مى‏فهمد كه تمام عمر در اشتباه بوده و به گفته آن شاعر دانشمند. (تا بدانجا رسيد دانش من، كه بدانم همى كه نادانم).

در كشكول مرحوم شيخ بهائى آمده كه: شخصى فرياد مى‏زد: (رحم‏الله من كف فكه و فك فكه) يعنى خداى رحمت كند كسى را كه دهانش را بسته و كف دستش را باز كند (كنايه از اين است كه انفاق كند) شخص ديگرى او را ديد و گفت: (اقلب وضع يدك على من شئت) يعنى گفته‏ات را معكوس كن و بر هركه مى‏خواهى دست بگذار.

به طور كلى خيليها خودشان را خوب و ديگران را بد مى‏پندارند، و معكوس اين بسيار كم يافت مى‏شود، در واقع يك انسان عاقل بايد خودش را بدتر از ديگران ببيند تا خودپسند نباشد، و پيوسته خودش را اصلاح كند. و ما در احوال هر انسانى كه دنيا را تا حدودى فهميد و جلو افتاد همين خصلت را مشاهده مى‏كنيم.

يكى از بزرگان مى‏گفت: هرگاه از زندگى خسته شوم مى‏روم به كتابخانه و يك كتاب تاريخى را مطالعه مى‏كنم. و مى‏بينم كه دنيا هميشه تكرار مكررات است و هيچ چيز جديدى در آن پديد نيامده، فقط گاهى برخى از متفكرين پيدا مى‏شدند و با كار فكرى و آرام جامعه را گامى به پيش مى‏برند. ما نكند نسخه مكرر خودپسندان باشيم (والعياذ بالله).

توطئه‏هاى دشمن

از طرفى بايد بدانيم كه استعمارگران براى تسلط بر ما چه نقشه‏هائى كشيده و مى كشند، آنان با انواع نيرنگ وارد كشورهاى ما شده، و با آرامش كامل در ميان ما نفوذ كرده و بعد چه خرابكاربهائى كه مرتكب نمى‏شوند؟ و اين ما هستيم كه بايستى بيدار باشيم و جلوى آنان را بگيريم.

يك جاسوس انگليسى مى‏گويد: اواخر دوران قاجاريه بود كه انگلستان براى بررسى اوضاع مرا به ايران فرستاد. ماموريت من در منطقه چهارمحال و بختيارى بود، من درميان بختياريها رفته و فارسى را با لهجه بختيارى خوب آموختم، همچنين آداب و رسوم و تقاليد آنان را ياد گرفتم. و بعد براى جلب اطمينان آنان با يك دختر بختيارى نيز ازدواج كردم. و مواظب بودم كه زن حامله نشود. پس از مدتهايى كه ماموريتم پايان يافت، همسرم را در مقابل يك قاطر با يك مرد دهاتى معاوضه كردم، و با همان قاطر خودم را به بندر بوشهر رساندم، آنجا قاطر را فروختم و با كشتى راهى انگلستان شدم، و بعد توانستم دو كودك بختيارى را براى حفظ منافعمان! تربيت كنم.

آرى دو كودك يكى تيمور بختيار بود، و ديگرى شاهپور بختيار كه خدمات شايانى به انگلستان نموده و حافظ منافع آن در ايران بودند. البته بختياريها مردمان اصيل و نجيب و شريف مى‏باشند و چند جنايتكار در آنان اندك و اتفاقى است.

ما بايد خودمان را سرزنش كنيم نه دشمن را. چون دشمن كه خوبى ما را نمى‏خواهد، او نقشه مى‏كشد، و هرچه زودتر مى‏خواهد نابودمان سازد، قرآن كريم مى‏فرمايد كه روز قيامت شيطان به اهل جهنم مى‏گويد مرا ملامت و سرزنش نكنيد بلكه خودتان را سرزنش كنيد من بر شما قدرتى نداشتم جز آنكه شما را دعوت به اعمال خلاف نمودم و شما اجابت كرديد(2).در حقيقت غربيها دنيا را چنين فهميده و با سياستهاى مزورانه خويش همه جا نفوذ كرده‏اند، و شبانه روز تلاش و فعاليت مى‏كنند كه منافع بيشترى به چنگ آرند. آنان بوسيله تسليحات، تبليغات، اقتصاد و حتى فرهنگشان به جنگ و مبارزه با ما پرداخته‏اند، بنا بر اين تا زمانى كه ما نيروهاى همه‏جانبه مان را تقويت نكنيم معلوم است كه از آنان شكست مى‏خوريم، بقول نسيم شمال. قوم و خويشم همه‏دانى و خودم هيچ ندان، گفتگويم شده است آخ چكنم واخ چكنم.

ما بايد از اينجا شروع كنيم كه اولا طبق روايات وارده از اهل‏بيت عليهم‏السلام ديگران را بهتر از خود بدانيم، و آنگاه به نداى رسول خدا (صلّى الله عليه وآله) گوش فرا دهيم كه مى‏فرمايد: (فاتبعونى يحببكم الله و يغفرلكم) يعنى مرا پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد، و بعد بايد مشغول كار و تلاش شويم.

(ذوالنون مصرى) يكى از زهاد بود كه خيلى رياضت مى‏كشيد و داستانهاى عجيبى از او نقل شده، شخصى از اهل بغداد از مقامات وى آگاه شده و شنيد كه ذوالنون اسم اعظم را مى‏داند، لذا به خدمت ايشان شتافت و مشغول خدمت‏گزارى و نوكرى افتخارى براى ذوالنون شد، و گفت كه شهر و ديار و زن و فرزند و بالاخره دارائيش را رها كرده تا از او اسم اعظم ياد بگيرد. سرانجام بعد از سه سال كه شبانه روز به ذوالنون خدمت كرد از وى تقاضا كرد كه اسم اعظم را به او بياموزد.

ذوالنون ظرفى سربسته به مرد بغدادى داد و گفت: برو اين را به فلانى بده و بگو كه ذوالنون فرستاد، مرد بغدادى ظرف را به دست گرفته و راه افتاد، در ميان راه احساس كرد كه چيزى ميان ظرف حركت مى‏كند، تصميم گرفت كه درِ آن ظرف را بردارد تا ببيند چه چيزى داخل آن حركت مى‏كند. هنگاميكه در ظرف را برداشت با كمال ناباورى موشى را در آن يافت كه فوراً از آن ظرف فرار كرد.

مرد بغدادى با عصبانيت و اوقاتى تلخ به سوى ذوالنون بازگشت و اظهار داشت:

آيا اين جزاى سه سال خدمت است كه مرا به باد مسخره بگيرى؟! و با من يك موش براى ديگران بفرستى؟

ذوالنون رو به او كرد و گفت: من از تو تعجب مى‏كنم كه بعد از سه سال رياضت هنوز قابليت نگهدارى از يك موش امانتى را ندارى، پس چگونه مى‏توانى لياقت محافظت از اسم اعظم را داشته باشى؟ برو اول خودت را تربيت و آماده كن.

ما بايد از خودمان شروع كنيم، خودمان را تربيت كنيم، برابر پيشامدها استوار و مقاوم باشيم. ببينيد يك هسته را، آنقدر زير خاك فعاليت مى‏كند تا اينكه جوانه بزند و اول كار در برابر كمترين نسيم خم مى‏شود، اما كم‏كم كه درختى تنومند شد و در دل خاك ريشه‏اى محكم دوانيد در مقابل شديدترين طوفانها مى‏تواند مقاومت بنمايد.

البته بايد هر لحظه مواظب خود باشيم هرچند هم كه قوى بشويم چه بسا در برابر طوفانهاى گناه استوار باشيم اما يك گناه ناچيز ما را از راه منحرف سازد، (ديل كارنگى) يك نويسنده آمريكائى است و كتابهاى جالبى نوشته، در يكى از كتابهايش بنام (آئين زندگى) مى‏گويد: درختى‏400 سال عمر داشت و14 طوفان شديد ديد اما مقاومت كرد، ليكن سرانجام حشرات بسيار كوچكى آن را نابود ساختند اين مثالى بود براى انكه هرچه پيشرفت كرديم به خودمان مغرور نشويم.

تمدن درپرتو تفكر و سازندگى

يكى از علوم روز علم تجربى ميباشد، يعنى اعيان خارجى، و چيزهائى كه با حواس پنجگانه درك مى‏شود، و علوم ديگرى نيز وجود دارد مانند علوم انسانى كه فكرى ميباشد، كه با اولى فرق دارد، كودك در بدو تولدش چيزى را احساس نمى‏كند، بعد كم‏كم عالم به اشياء مى‏شود يعنى بوسيله تجربه مسائلى را ميآموزد، ولى عالم به مسائل فكرى كه در مورد ماوراء اشياء ميباشد نرسيده، لذا قبلاً كبريت را لمس مى‏كند اما شعور ندارد كه زدن يك چوبه آن موجب سوختن اطاق مى‏شود، اگر يك اسكناس هزار تومانى داشته باشد مقابل يك عدد شكلات عوض مى‏كند، عمر بن عبدالعزيز مى‏گويد: در كودكيم انگشتر الماسى را پدرم به من داد، و من آن را برابر يك دانه خرما فروختم، اين كودك وارد علم اشياء شده اما هنوز به علم ماورائى نرسيده است.

پس از چندى كه رشد مى‏كند، و ربط چيزها را مى‏فهمد به عالم فكرى نزديك مى‏شود، اشياء را درك مى‏كند و مى‏فهمد، و خوب و بد را تشخيص مى‏دهد، يكى از غريزه‏هائى كه خدا در نهاد كودكان قرار داده اين است كه در اوايل رشدشان سئوالهاى زيادى مى‏كنند، چون مى‏خواهند به عالم فكريشان تكامل بخشند.

اگر اتفاقا كودكى متولد شد كه هم اشياء و هم افكار را مى‏فهميد بسيار فوق‏العاده است. مانند حضرت عيسى (عليه السلام) و اگر رشد كرد و اشياء را درك نكرد ناقص است، و اگر بعد از درك اشياء نتوانست به عالم فكرى راه يابد، باز ناقص است، لذا ملاحظه مى‏شود كه براى اشباع رشد فكرى كودكان و تربيت آنان پس از جنگ جهانى دوم كتابخانه‏هاى كودك در سطح جهانى رواج يافت.

امتها و ملل دنيا نيز چنين‏اند. امتهائى هستند كه هنوز حتى به مرحله اول يعنى عالم اشياء راه نيافته و خيلى عقب افتاده هستند، از جانب ديگر امتهائى به عالم اشياء رسيده اما هنوز نتوانسته‏اند پرورش فكرى يابند. اينها نيز ناقص و عقب‏افتاده‏اند، امتهاى جهان سوم (مى‏توان گفت تمام ملل مسلمان چنين‏اند) عده‏اى آنقدر عقب‏افتاده كه هنوز به عالم اشياء هم نرسيده‏اند، مانند برخى از ملل آفريقا و عشاير عرب در يمن و سودان، يمن تا حدود (20) سال پيش هنوز مظاهر تمدن نداشت، و مردمش بدون برق و آب لوله‏كشى و غيره زندگى كرده و از پيشرفت صنعتى و زندگى ماشينى كاملاً به دور بودند، و عده‏اى از ملل مسلمان با يك درجه ترقى هنوز ناقص‏اند، يعنى به عالم اشياء راه يافته، اما دروازه‏هاى طلائى عالم فكرى را همچنان بر خودشان مسدود نگاه داشته‏اند.

مانند ساير مسلمانان كه بازارهايشان بازارهاى مصرفى شرق و غرب است و بهترين كالاها را از راه فروش ذخاير و منابع ثروتشان تهيه مى‏كنند، و خيال مى‏كنند كه قلعه‏هاى تمدن را گشاده و ترقى همين است و بس.

ما ماديات پيشرفته و تكنيك جديد را آورديم، از راديو و تلويزيون استفاده كرديم، انواع ماشينهاى پيشرفته صنعتى را به كار برديم. اما متأسفانه به دنبال آن فكر نكرديم و به طور كلى نقص مسلمانان همينجاست، غربيها ما را تحجير كرده‏اند، يعنى ولى و قيم و صاحب اختيار ما شده‏اند، درست مانند كودكان ثروتمند كه به علت عدم توانائى فكرى محجور مى‏شوند، اكثريت سران منطقه همين حالت تحجير را دارند، نوكران سرسپرده و ريزه‏خواران استعمار هستند، اگر حساب كنيم كه به عالم فكرى راه يافته‏ايم بايد فورا به دنبال آن عالم اشيائمان راتامين نمائيم...

اگر كودكى ادعا كند كه فكرش به كمال رسيده و بعد دستش را با آتش بسوزاند دروغ گفته و خودش را فريب داده، ما اگر ادعا كنيم كه عالم فكرى را درك كرده‏ايم ولى باز نيازمند به خارج باشيم خودمان را فريب داده‏ايم.

مسلمانان حتى اشياء را نيز عاريه دارند، اگر واقعا در يك محاصره اقتصادى قرار بگيرند، حتى اشيائشان نابود مى‏شود، ملاحظه بفرمائيد نه تنها ماشين آلات كه حتى پيچ و مهره آنها را نيز از خارج وارد مى‏كنيم.

يكى از نويسندگان مصرى مى‏گويد: (ما ميهمانان تمدن جديد هستيم) اگر كسى ادعا كند كه متفكر است، اما برابر شير درنده فرار نكند دروغ گفته و خودش را فريب داده است، ما دشمنان درنده بسيار داريم. اما بايد اذعان كنيم كه امت اسلامى از سواحل شرقى اندونزى تا كرانه‏هاى غربى مراكش (باستثناى افراد معدود) هنوز نتوانسته به عالم فكرى راه يابد، به عبارت ديگر شرق و غرب ما را از ورود به عالم فكر بازداشته‏اند.

ما و كشور ژاپن در يك مرحله از عقب افتادگى بوديم، تمدن جديد همزمان با ژاپن وارد كشورهاى اسلامى نيز شد. مردم ژاپن از تمدن مادى غرب استقبال كردند، اما به دنبال آن وارد عالم فكرى شده و توانستند عالم اشيائشان را طورى گسترش و رونق ببخشند كه امروزه ژاپن بابازار مشترك اروپا و آمريكا رقابت مى‏كند. با اينكه ژاپنى‏ها از نظر ايدئولوژى بسيار عقب‏افتاده‏اند، چون هنوز بودا را مى‏پرستند و امپراطور (هيروهيتو) را نماينده خدا مى‏دانند.

همچنين ملل مسلمان با آغوش باز به استقبال تمدن جديد شتافتند، اما به دنبال آن به رفاه زندگيشان توجه كردند، از تفكر و سازندگى باز ايستادند، روز بروز تمدن و فرهنگ غرب رونق يافت و مسلمانان درجا زدند. با اينكه مسلمانان از جهت ايدئولوژى بهترين و مترقى‏ترين مكتب را داشته و مكتب اسلام تمام قوانين و احكام بزرگ و كوچك را براى تامين سعادت بشر آورده است.

بدين وسيله ژاپن از همه لحاظ پيش افتاد چون به دنبال عالم اشياء وارد مرحله فكرى شد، و بعد از آن به اشياء خود رونق بخشيد، و امتهاى مسلمان به دنبال عالم اشياء از تفكر ايستادند. و لذا در همان اشياء هم نياز به غرب دارند. حتى براى تأمين مواد غذائى هم بايد دست نياز به خارج دراز كنند، يكى از مجله‏هاى پرتيراژ عربى نوشته بود كه در كشورهاى عربى تنها 3? زمين زيركشت مى‏رود و 97? بقيه خشك و بدون زراعت است.

بايد از ظاهرسازى و عالم شعار در آئيم و حقيقت را بنگريم، ما از عالم اشياء هم عقب افتاده‏ايم، و لذا شرق و غرب از ما هراس ندارد، بطور مثال.. اگر كسى يك قبضه هفت‏تير داشته باشد و دشمن شبانه روز براى او شمشير تيز مى‏كند حتماً هراس نخواهد داشت، چون هفت‏تير از شمشير قوى‏تر است، و لى دشمن از چه چيز ما مى‏ترسد؟ آيا از همبستگى و اتحاد ما؟ از صنعت ما؟ از پيشرفت فكرى و فرهنگى ما؟

اما همان دشمن از ژاپن حساب مى‏برد.

معلوم باشد ما نمى‏گوئيم از مظاهر تمدن استفاده نشود، بلكه بايد كمال استفاده را نمود ولى مهم اين است كه بايد از عالم مادى اشياء به عالم فكرى منتقل شويم، و بدنبال آن به اصلاح و رونق بخشيدن به عالم اشياء بپردازيم تا انشاءالله به مرحله خودكفائى برسيم.

بنا بر اين بايد بدانيم كه اشياء و ماوراء اشياء چيست؟ البته ارتباط با عالم اشياء و افكار بسيار مشكل هم هست، چون دنيا روى دقت پايه‏ريزى شده، ما بايد با اميد به خدا با كمال دقت شروع كنيم حتى اگر بدانيم خودمان به نتيجه نخواهيم رسيد، نسلهاى بعد از ما از نتيجه كارمان بهره‏مند خواهند شد.

خداوند در سوره كهف راجع به عدد اصحاب كهف دو سطر اقوال مردم را ذكر مى‏كند و بعد موضوع را بى‏جواب مى‏گذارد، براى اينكه ما را از تفكر در امور سطحى و حاشيه‏اى باز دارد، آنجا مى‏فرمايد: (سيقولون ثلاثه رابعهم كلبهم، و يقولون خمسه سادسهم كلبهم رجماً بالغيب و يقولون سبعه و ثامنهم كلبهم، قل ربى اعلم بعدتهم).

يعنى اينكه عده‏اى مردم خواهند گفت اصحاب كهف سه نفر و سگ آنان چهارميشان مى‏باشد، و برخى بدون دليل خواهند گفت آنان پنج نفر و ششمى سگشان مى‏باشد، اى پيامبر بگو كه خدا عده آنان را بهتر مى‏داند.

ملاحظه كنيد خداوند مى‏توانست بالاخره بگويد آنان چند نفر بودند، اما نگفت چون موضوع مهمى نيست، مسئله‏ايست بسيار سطحى، قرآن مجيد بطور تلميحى مى‏فرمايد كه در امور سطحى و قشرى فكر نكنيد بلكه هميشه در امور عمقى و موثر تفكر نمائيد.

چند سال پيش دولت عربستان سعودى براى مشغول كردن افكار عمومى اعلام كرد هركس پيرامون جنگهاى پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) بهترين كتابها را بنويسد جايزه‏اى دريافت خواهد كرد، بهترين نويسندگان و متفكرين عرب وارد كار شدند و كتابهائى نوشتند، چند نسخه از آن كتابها را اينجانب مطالعه كردم، هيچ مطلب جديد جز تكرار مكررات تاريخ البته به سبكى جالب نداشت، اينها براى سرگرمى مسلمانان بود.

آمريكا روزانه ميليونها بشكه نفت از بلاد اسلامى به يغما مى‏برد، و براى اينكه از تفكر مسلمانان و نويسندگان و متفكرين آنان جلوگيرى كند، آنان را به اين اعمال سطحى و حاشيه‏اى مشغول مى‏دارد.

متأسفانه ما مسلمانان به دو چيز مغروريم.

الف) از زندگانى پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) جز مسائلى سطحى و جزئى چيزى ياد نداريم، و فكر مى‏كنيم كه از زندگانى پيامبرمان اطلاع كافى داريم.

ب) اينكه ما مسلمانيم و اسلام دين خداست و اوست كه بايد اسلام را با معجزه نگاه دارد.

اين طرز تفكر در عقب‏افتادگى ما تاثير بسزائى داشته و دارد.

نتيجه سخن:

اينكه ما بايد فعاليت كنيم كه نخست فكر را بفهميم، و به دنبال آن شى‏ء را تهيه و بسازيم، چون فكر تنها هم ارزش ندارد.

مى‏گويند شخصى به دكان يك نانوا آمد و آنچه درس خوانده بود براى نانوا بازگو كرد، بعد در مقابل اظهار علم و دانشش درخواست يك قرص نان نمود، نانوا وى را رد كرد و گفت: اين گفته‏هاى تو كه براى من پول نمى‏شود.

همچنين بايد از غرور اينكه منتظر معجزه باشيم كه خدا ياريمان كند درآئيم چون طلب پيشرفت سبب مى‏خواهد، مثلاً اگر كسى ازدواج نكند و از خدا اولاد بخواهد صد سال هم كه دعا كند اين امكان ندارد، بلكه بايد ازدواج بكند و اميد به خدا هم داشته باشد كه به او فرزندانى عنايت بفرمايد.

بنا بر اين فكر تنها اثرى ندارد و اگر با عمل و سازندگى همراه گشت مؤثر خواهد افتاد و موجب پيشرفت مى‏شود لذا تمدن جز در پرتو تفكر و تعقل و سپس سازندگى امكان‏پذير نيست.

درسى از رفتار على عليه السلام

در روايت از اهل‏بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام آمده: (بنى الاسلام على خمس: على‏الصلاة والزكات والحج والصوم والولايه).

اسلام بر پنج پايه استوار شده است.. بر نماز و زكات و حج و روزه و ولايت.

نماز ارتباط با خداست، روزه براى حفظ نفس و مخالفت با خواهشهاى آنست، زكات براى ترفيع سطح اقتصادى و بالاخره حج كنگره جهانى اسلامى است كه آنجا مسلمين گردهم آمده و از مشكلات يكديگر آگاهى يافته و اقدام به حل آنها مى‏كنند.

اما ولايت از همه مهمتر است، ولايت يعنى اداره و رهبرى صحيح اسلامى است كه آن چهار ركن ديگر نيز با بودن ولايت بپا مى‏شود.

صحبت پيرامون ولايت بمناسبت ولادت حضرت على (عليه السلام) است. تمام مسلمين و غير مسلمين على را به عدالت مى‏شناسند، (بولس سلامه در كتاب ملحمة الغديرش با وجودى كه مسيحى است چنين مى‏گويد:

لا تقل شيعة هواة على *** انّ فى كلّ منصف شيعيّا

يا سماء اشهدى و يا ارض قرّى *** واخشعى انى ذكرت علياً

و حتى اروپائيها در اروپا يادواره نهج‏البلاغه گرفته و از على (عليه السلام) تمجيد كردند.

ما بايد خودمان را پيروان واقعى آنحضرت قرار بدهيم، در تمام امور زندگانى رفتار آن حضرت را پياده كنيم، در سياست، حكومت، عدالت، كوشش و فعاليت، زهد و تقوى و سرانجام در تكامل انسانى از آن بزرگوار پيروى نمائيم.

در حكومتهاى امروز سه قوه اصلى و دو قوه فرعى و جود دارد.

قواى اصلى عبارتند از:

يك) قوه مقننه. كه در مجلس شورى و پارلمان تشكيل يافته و وضع قوانين را بعهده دارد.

دو) قوه مجريه: كه از رئيس جمهور و هيئت دولت تشكل يافته و قوانين مصوبه مجلس را به مرحله اجرا در مى‏آورد.

سه) قوه قضائيه: كه مستقل است و براى رفع مشكلات و اختلافات مردم كار مى‏كند.

دو قوه فرعى نيز عبارتند از:

الف) رسانه‏هاى گروهى و وسايل ارتباط جمعى كه در راديو و تلويزيون و نشريات و مطبوعات تبلور يافته و اخبار را در سطح كشور پخش و منتشر مى‏سازد.

ب) ستون پنجم كه در عربى (رتل خامس) نام دارد و كارش اين است كه افرادى به كشورهاى خارجى فرستاده مى‏شوند و اخبار و نقشه‏هاى دشمن را براى كشور خودى نقل مى‏كنند.

حكومت حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) نيز داراى اين پنج قوه به بهترين وجه بوده است، البته قوه مقننه در مقام ولايت و امامت خود حضرت تبلور مى‏يافت، در دولت بزرگ اسلامى آن روز حدود هزار استاندار و قاضى از سوى حضرت منصوب و خدمت مى‏كردند، بايد دانست كه اداره آن همه استاندار و قاضى آنهم با نبودن وسايل ارتباط جمعى روز خيلى مشكل بوده است.

(ابوالاسود دؤلى) يكى از قضات خوب اميرالمؤمنين بود، امام بطور ناگهانى دستور بركناريش را صادر فرمودند، ابوالاسود علت را پرسيد؟ امام فرمودند. چون هنگام حل اختلاف ميان دو نفر صدايت بر صداى آندو بلندتر مى‏شود، اين نشان مى‏دهد كه آن حضرت هزار قاضى آنچنانى داشته‏اند و آنان را تربيت كرده بودند.

يكى از اسرار تمجيد دنيا از على بن ابى‏طالب همين است. ما بايد افرادمان را تربيت كنيم كه بتوانيم قضات و خدمتگزاران خوبى تحويل جامعه اسلامى بدهيم.

روزى حضرت اميرالمؤمنين در محراب مسجد آماده نماز بودند، هنگامى كه دو دست را براى گفتن تكبيرةالاحرام بالا بردند ناگهان زنى بنام سوده خدمت آن حضرت آمد و از استاندارش شكايت نمود، آنهم پيرامون يك مسئله بسيار معمولى، امام در همان لحظه از خواندن نماز منصرف شده نامه‏اى از آستين مبارك در آورده و دستور جلب آن استاندار را مرقوم فرموند.

اينها تمامى بايد برايمان درس باشد. ما بايد در تشكيل حكومت اسلامى هم سه قوه اصلى و هم دو قوه فرعى را به بهترين وجه داشته باشيم، البته قوه مقننه در خط مراجع تقليد تبلور مى‏يابد كه همان خط بيانگر قوانين قرآن و سنت است.

چگونگى تداوم انقلاب اسلامى

قرآن مجيد مى‏فرمايد: (ثم اتبع سببا) قوانين دنيائى بر اسباب و مسببات استوار شده، يعنى مثلاً اگر هسته پرتقال را كاشتيم درخت انار نخواهد داد، معمولاً انسانى كه بخواهد چيزى تهيه كند مقدمات آن را آماده مى‏سازد، و لذا قرآن كريم در باره كسانى كه به جنگ نرفته و در خانه‏ها ماندند مى‏فرمايد.. (ولو ارادوا لخروج لا عدوله عده) يعنى آنها اگر مى‏خواستند با شما در جنگ شركت كنند مقدمات جنگ و خروج برابر دشمن را تهيه مى‏ديدند اما دروغ مى‏گويند.

دين مقدس اسلام هميشه با دشمنان خارجى روبرو بوده، روزى بنام امپراطورى رم و امپراطورى فارس روزى به نام مسيحيان و يهوديان و روزى به نام صهيونيسم و امپرياليسم يا امروز كه بنام شرق و غرب است.

در گذشته‏هاى دور كه اسلام پيشرفت چشمگيرى داشت، و دشمن براى حفظ منافع خود مى‏خواست جلو آن را بگيرد، دست به نقشه‏هاى شومى زد، به طور مثال:

يك كشيش جوان مسيحى به نام پطرس در شهرهاى مسيحى نشين راه افتاد و به مردم وعده بهشت مى‏داد و جوانان را براى مقابله با پيشرفت اسلام و جنگ با مسلمين بسيج مى‏كرد. عده بسيارى دعوت او را پذيرفته و به اردويش ملحق شدند، تا اينكه عده آنان به حدود يك ميليون نفر رسيد، اين سپاه قوى براى جنگ با مسلمانان حركت كرد، اما در اثر بى‏نظمى و عدم كارآيى درست (300) هزار نفر از آنها در راه هلاك شده و بقيه شكست سختى خوردند و فرار را برقرار ترجيح دادند، و از آن روز كشيش مزبور را (پطرس معتوه) يعنى ديوانه نام نهادند.

دولتهاى مسيحى از اين واقعه درس گرفته و با اصلاح نقاط ضعف و نظم و كارآيى صحيح متحدا عليه اسلام وارد كارزار شدند. و به همين منظور تنديسى ساختند از دو مجسمه كه يكى بسيار زيبا و بعنوان سمبل حضرت مسيح عليه السلام و ديگرى سياه چهره همچون يك عرب زشت وبد صورت بعنوان سمبل حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله) ميباشد در حاليكه با شمشير به حضرت عيسى حمله برده و مجسمه حضرت مسيح را شكسته، به اين نحو به مسيحيت در برابر اسلام جنبه مظلوميت داده و دست به تبليغات زدند و با تحريكات و جريحه‏دار ساختن عواطف عمومى توانستند ارتشى نيرومند تشكيل و به بلاد اسلامى حمله كنند، از آن روز جنگهاى صليبى ميان مسيحيان و ارتش اسلام شروع شد، و متأسفانه فلسطين بدست مسيحيان سقوط كرد و تا حدود (200) سال به دست آنان بود، بعد از آن مسلمانان تجديد قوا كرده و متحدا فلسطين را از دست دشمن نجات بخشيدند، اين نشيب و فرازها ادامه داشت تا اينكه در حدود صد سال پيش روح تازه‏اى در مسلمانان دميده شد و علمائى با عزم و اراده به صحنه آمدند و توانستند موج و خروش تازه‏اى در ميان مسلمانان ايجاد كنند، و حركات آزاديبخش مكتبى و اسلامى سراسر دولتهاى اسلامى را فرا گرفت.

اما با نقشه‏هاى دشمنان شرقى و غربى تمام آن علما و مصلحين بطور مستقيم و غير مستقيم نابود و حركات آزاديبخش در نطفه خفه شد، آنگاه دشمن متحد دولت بزرگ اسلامى را قطعه قطعه كرد و بر سر هركشورى يك نوكر سرسپرده گماشت، و بعد اسرائيل را در قلب آنها كاشت و با ايجاد ستون پنجم و احزاب سرسپرده مختلف مانند حزب كمونيست و حزب بعث و غيره از رشد و پيشرفت سريع اسلام جلوگيرى كرد.

بنابر اين براى پيشرفت و خودكفائى كشورهاى اسلامى بايستى:

اولاً: در همه جا تا مى‏توانيم مردم را تشويق به صنعت كنيم تا انشاءالله كشورهاى اسلامى به كشورهاى صنعتى تبديل شوند، چون صنعت موجب رونق كشاورزى هم مى‏شود، مثلاً كشور آمريكا با پيشرفت در صنعت توانست كشاورزيش را رونق بخشد.

ثانياً: به جوانان فكر بدهيم و آنان را وارد كارهاى تشكيلاتى اسلامى نمائيم چون اگر ما اين كار را نكنيم جوانانمان به دام احزاب استعمارى و ستون پنجم گرفتار شده و بر عليه اسلام و به نفع شرق و غرب كار مى‏كنند.

ثالثاً: شكستن اتحاد شوم شرق و غرب كه اين هم راههاى زيادى دارد مثلاً تخريب آنها از داخل و يا گسترش تبليغات اسلامى و دعوت مردم آن ديار به سوى اسلام و روشن نمودن مردم در جهت رويارويى با ستمگران و نيز بايد كارى كنيم كه نقشه استعمارگران بر عليه خودشان بكارگرفته شود.