اسلام و سياست

آية الله العظمى سيّد صادق حسينى شيرازى

- ۱۳ -


نيكي كردن به ملّت

«بدان كه هيچ چيز بيشتر مايه خوشبينى والى به رعيتش از اين نيست كه به آنها احسان كند، وزحمت وهزينه هاى آنها را بكاهد، وآنها را مجبور به كارى كه موظف به آن نيستند نكند. پس، بايد در اين باب كارى كنى كه تو را به رعيّتت خوشبين گرداند؛ زيرا كه خوشبينى رنج بسيار را از تو دور مى كند، وسزاوارترين كس كه بدو خوشبين باشى آن كسى است كه بيشتر به او احسان كرده اى، وسزاوارترين كسى كه بدو بدبين باشى آن كسى است كه با او بد رفتار كرده اى.

هيچ سنّت وروش نيكى را كه بزرگان اين امّت به كارش بسته اند ومايه الفت وهمبستگى شده، ومردم آن را پذيرفته اند، مشكن، وسنّت وروشى را كه به چيزى از آن سنتهاى گذشته آسيب رساند پديد مياور، كه در اين صورت اجر وپاداش از آن كسى است كه آن سنّت را گذاشته، وتو به واسطه شكستن آن سنّت، گنهكارى».

تأكيد بر مذاكره وگفتگو با دانشمندان

«براى تحكيم آنچه كه مايه سامان يافتن وضع سرزمين تو شده، وبرپا داشتن آنچه كه مردم [مصر] پيش از تو آن را برپا داشته بودند، با دانشمندان وخردمندان، بسيار بحث وگفتگو كن. وبدان كه رعيّت چند طبقه اند كه كار هيچ يك از آنها جز با ديگرى راست نيايد وگروهى از گروه ديگر بى نياز نيست: بعضى از آنها قشون خدا هستند، بعضى كاتبان عمومى وخصوصى، بعضى قاضيان دادگسترى، بعضى كارگزاران انصاف ومدارا، بعضى جزيه دهندگان ذمّى وخراج پردازان مسلمان، بعضى بازرگان وصنعتگر، بعضى طبقه پايين كه نيازمند ومستمند هستند، وخداوند براى هر يك از اينها سهمش را نام برده وحدّ واندازه واجب آن را در كتاب خود يا در سنّت پيامبرش صلى الله عليه وآله معين كرده كه نزد ما نگهدارى مى شود».

ارتش وسربازان

«سپاهيان، به خواست خدا، دژ وپناه رعيت وزيور حكمرانان ومايه عزّت دين وامنيت وآسايش هستند. رعيت پايدار نمى ماند مگر با وجود سپاهيان، وسپاهيان را قوام واستوارى نباشد مگر به خراجى كه خداوند براى ايشان مقرر داشته است، وبه وسيله آن بر جهاد با دشمنشان توانا مى گردند، وپشتوانه اى براى بهبود زندگى آنان است، وبه وسيله آن نيازهايشان را برآورده مى سازند».

قاضيان دادگسترى

«واين دو صنف [سپاهيان وخراجگزاران] نپايند مگر به واسطه گروه سوم يعنى قاضيان وكارگزاران وكاتبان، كه [قاضيان] براى عقدها حكم مى نمايند، و[كارگزاران] منافع [حكومت را] گرد مى آورند، و[كاتبان] در كارهاى خصوصى وعمومى معتمد وامين مردم هستند».

صنعتگران وبازرگانان

«واين گروهها، جملگى، استوار نمانند مگر به واسطه بازرگانان وصنعتگران كه مايحتاج آنها را گرد آورند وبازارها را برپا دارند وآنان را از تهيه نيازمنديهايشان بى نياز سازند».

نيازمندان

«وطبقه پايينِ نيازمند ومستمند، كسانى هستند كه مستحق كمك ويارانه هستند. خداوند را براى هر يك از اين بقات گشايشى است [و همگى مشمول جود وعنايت او هستند]، وهريك از آنان را بر والى حقّى است به اندازه اى كه كار آنان را بهبود بخشد، ووالى از عهده آنچه خدا بر او لازم گردانيده است بر نمى آيد مگر به سعى وكوشش وكمك جستن از خداوند، وآماده نمودن خود براى به كار بستن حق، وشكيبايى بر آن در كار آسان يا دشوار».

انتخاب نظاميان

«از ميان سپاهيانت آن را به فرماندهى برگمار كه، در نظر تو، نسبت به خدا ورسول او وامام تو با اخلاص تر است، واز ديگران پاكدل تر وبردبارتر، كسى كه دير به خشم مى آيد، وزود عذر پذيرد، و با ناتوانان مهربان وبر زورمندان سختگير باشد؛ كسى كه درشتى او را برنينگيزد، وسستى، او را بر جاى ننشاند».

خانواده هاى اصيل وشرافتمند

«[مطلب ديگر آن كه:] با افراد با شخصيت وخوشنام وخانواده هاى صالح وخوش سابقه و با كسانى كه اهل ياريگرى وشجاعت وسخاوت وگذشت هستند پيوند برقرار كن؛ زيرا كه اينان مجمع بزرگواريها وشعبه هاى احسان ونيكى اند. وسپس چونان پدر ومادرى كه به فرزندشان رسيدگى مى كنند، به امور آنان رسيدگى كن، ومبادا كمكهايى را كه درباره ايشان روا داشته اى بزرگ پندارى، ونيز هيچ لطف ومحبتى را ـ هرچند اندك ـ ناچيز شمارى؛ زيرا كه آن نيكى، آنها را به اخلاص وخيرخواهى در حق تو وا مى دارد وبه تو خوشبين شان مى گرداند. و با تكيه به رسيدگى به كارهاى خطير ومهم آنان، از رسيدگى به كارهاى خودشان سر متاب؛ چرا كه مهر اندك هم كارساز است واز آن سود مى برند، واز بسيارِ آن هم بى نياز نيستند».

عدالت گسترى

«وبايد گزيده ترين وبرترين سران سپاهت در نزد تو كسى باشد كه يار وياور آنان باشد، واز دارايى خود چندان به آنان وخانواده هايشان ببخشد كه به هنگام جهاد با دشمن تنها به جهاد سرگرم باشند. محبت تو به آنان دلهايشان را معطوف تو گرداند. بهترين چيزى كه واليان را شادمان مى سازد برپا داشتن وگسترش عدالت در شهرها وپديدارى دوستى ومحبت رعيت است، واين محبت ودوستى آنان پديدار نگردد مگر آن گاه كه سينه هايشان [از كدورت ودشمنى وكينه] پاك باشد، ووفادارى شان استوار نگردد مگر آن گاه كه گرداگرد فرماندهان خويش حلقه زنند وايشان را نگهدارى كنند، وفرماندهى آنان را برخود سنگين نشمارند، وخواهان به سرآمدن مدّت آنان نباشند.

پس، آرزوهايشان را برآور، وپيوسته از آنان ستايش كن، واز رنجها وزحمات رنجديدگان آنان يادنما؛ زيرا ياد كردن فراوان از كارهاى نيك آنان، دلير را به شوق مى آورد، وكم دل را بر مى انگيزد. ان شاء الله».

هركس را در جايگاه خودش قرار ده

«نيز زحمت ورنج هركس را به خاطر بسپار، وزحمت يكى را به حساب ديگرى مگذار، وچون كارش را تا پايان انجام داد از پاداش دادن به او دريغ مدار، مبادا بزرگى فردى باعث گردد كه كار كوچك او را هم بزرگ شمارى، ويا بى مايگى كسى مايه آن شود كه كار بزرگ او را ناچيز وخُرد شمارى. وهرگاه كار بر تو دشوار افتاد ويا امور بر تو مشتبه شد آن را به [كتاب] خدا و[سنّت] رسول او واگذار؛ چه، خداى بزرگ به كسانى كه دوستدار هدايت وارشادشان مى باشد، فرموده است:

[يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وأَطِيعُوا الرَّسُولَ و أُولِى الاَْمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِى شَىْء فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ] (1) ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا ورسول و اولياى امر خود اطاعت كنيد، واگر در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا ورسول ارجاع دهيد».

ارجاع دادن به خدا هم عبارت است از تمسّك به كتاب استوار او، وارجاع دادن به پيامبر عبارت است از پيروى از سنّت او كه مايه وحدت است وپراكندگى نمى آورد».

انتخاب قضات

«وبراى داورى در ميان مردم كسى را كه در نظرت برترين افراد مردم است، برگزين، كسى كه كارها بر او تنگ نيايد ]و صبور وپر حوصله باشد[ ونزاع كنندگان او را به ستيزه ومشاجره نكشانند، ودر لغزش پايدارى نكند، واز بازگشت به حق، هرگاه آن را شناخت كوتاهى نكند، وگرد طمع نگردد، وبه اندك فهم در رسيدن به عمق حقيقت [دعوا وحكم] بسنده نكند، ودر هنگام مواجه شدن با شبهات تأمل ودرنگش از همه بيشتر باشد، وبيشتر در پى شواهد ودلايل باشد، واز مراجعه دادخواه به ستوه نيايد ودر كشف حقيقت صبور باشد، وچون حكم روشن شد قاطعانه حكم دهد، ستايشهاى زياد، او را دچار غرور نسازد، وگمراه سازيها او را به جانبدارى از يكى وا ندارد، واين گونه افراد البته اندكند.

سپس خود از قضاوتهاى او وارسى كن، وچندان به او ببخش كه هرگونه بهانه اى را [براى رشوه گيرى] از بين ببرد، و با وجود آن بخشش، نيازش به مردم كم شود، ودر نزد خودت به او چنان مقام ومنزلتى ده كه ديگر خواصّ ونزديكانت در او طمع نكنند واز اين كه مردم او را نزد تو تخريب كنند در امان باشد.

پس، در اين باره [انتخاب قاضيان شايسته] نيك بنگر؛ زيرا كه اين دين در دست اشرار وبدان گرفتار بوده ودر آن از روى هوى وهوس رفتار مى شده و با آن در پى دنيا بوده اند».

كارمندان را بيازماى

«ديگر آن كه: در كارهاى كارمندانت دقّت كن، وآنان را بيازماى وبه كار گمار،وجانبدارانه وخودسرانه [بى مشورت] به كارشان مگمار؛ زيرا كه اين دو خصلت [جانبدارى وسرخود كارى كردن] در بردارنده انواع ستم وخيانت است. از ايشان كسانى را [براى تصدّى امور] بجوى كه كار آزموده و با حيا واز خانواده هاى شايسته وپيشگام در اسلام باشند؛ زيرا، اين گونه افراد از خلق وخويى بزرگوارانه تر برخوردارند ومردمانى آبرومندترند، وكم طمع تر وعاقبت انديش ترند.

سپس، ارزاق ومواجب آنان را فراوان ده؛ زيرا اين كار آنان را در اصلاح خود توانا مى گرداند، واز اختلاس آنچه در اختيارشان مى باشد بى نياز مى سازد، واگر خلاف فرمان تو عمل كردند يا در حفظ امانت تو كوتاهى وخيانت كردند حجّت تو بر آنان تمام باشد».

رسيدگي به رفتار وعملكرد كارمندان

«نيز به كارهاى آنان رسيدگى كن، وبازرسهاى راستگوى ووفادار بر آنها بگمار، زيرا، رسيدگى وبازرسى نهانى به كارهاى ايشان آنان را به امانتدارى ومدارا با مردم وا مى دارد.

دستياران را نيز زير نظر بگير، واگر يكى از آنان دست به خيانت گشود وگزارش هاى جاسوسان وبازرسانت آن را تأييد كرد به گواهى همان گزارش ها اكتفا كن و او را كيفر بدنى ده، وهرچه از كار خود به دست آورده از او باز ستان، وخوار وبى مقدارش گردان، وداغ خيانت بر او زن، وطوق ننگ بدنامى را به گردنش آويز».

اقتصاد

«در كار خراج آن گونه كه وضعيت خراجگزاران را به صلاح آورد رسيدگى كن؛ زيرا كه درستى خراج ودرستى وضع خراجگران باعث درستى وبهبود وضع ديگران نيز هست، وديگران به راحتى وآسايش دست نيابند مگر به واسطه خراجگزاران؛ چرا كه مردم همه نانخور خراج وخراجگزاران هستند».

آباداني زمين

«بايد توجّه تو بيشتر به آبادانى زمين باشد تا به گرفتن خراج؛ زيرا كه خراج جز با آباد بودن زمين به دست نيايد، وهركس خراج بى آبادانى [زمين] خواهد، كشور را ويران گرداند وبندگان را به نابودى كشاند، ودولتش جز اندكى نپايد.

پس، اگر مردم از سنگينى [خراج] يا آفت زدگى يا خشكيدن چشمه ها يا كمبود بارندگى يا سيل افتادگى زمين ها يا خشكسالى شكايت كردند، در ميزان [خراج] به آنها چندان تخفيف بده تا امورشان سامان گيرد، وهرگز تخفيفى كه به آنها در هزينه هايشان مى دهى بر تو گران نيايد؛ زيرا اين، در واقع، اندوخته اى است كه رعيت به واسطه آن به تو در آبادانى سرزمينت وآراستن حكومتت سود مى رسانند، به علاوه، با اين كار ستايش آنان را به خود جلب مى كنى، وتو از گسترش عدالت در ميان آنان احساس غرور وشادمانى مى كنى، ودر برابر ذخيره نيكويى كه از آسايش دادن به آنان اندوخته اى از قدرت اضافى آنان بهره مند خواهى شد، وبه سبب دادگرى ات با رعيّت ومهربانى ات با آنان به آنان اعتماد خواهى يافت، ودر اين صورت هرگاه در آينده حوادثى پيش آيد واز آنان كمك بخواهى با كمال رضايت آن حوادث را تحمل خواهند كرد؛ زيرا آبادانى نعمتى است كه هر بارى بر دوش آن نِهى آن را خواهد كشيد [موجب رضايت مردم از حكومت ودفاع از آن وتحمل مشكلات وسختيها مى شود].

ويرانى زمين، در واقع، ناشى از فلاكت مردم آن [و كشاورزان] است، وسبب فلاكت وتنگدستى كشاورزان هم روى آوردن كارگزاران به مال اندوزى، ونااميدى از دوام حكومتشان، وعبرت نگرفتن از گذشتگان است».

دبيران ومنشيان

«ديگر آن كه: در كار دبيرانت بينديش وبهترين آنان را بر كارهايت بگمار، ونامه هاى محرمانه ات را كه در بردارنده نقشه ها واسرار توست به كسى واگذار كه از نظر اخلاقى صالح تر از ديگران باشد؛ كسى كه پست ومقام او را سرمست نكند ودر نتيجه، در حضور ديگران گستاخانه با تو مخالفت كند، وغفلت از رساندن نامه هاى كارگزارانت به تو يا رساندن پاسخ هاى درست آنها از جانب تو، در آنچه براى تو مى گيرد يا از جانب تو مى دهد كوتاهى نورزد، ودر قراردادى كه به نفع تو مى بندد سستى نورزد، واز فسخ قراردادى كه به زيان تو بسته شده ناتوان نباشد، وبه اندازه قدر ومنزلت خويش در كارها جاهل نباشد؛ زيرا كسى كه به قدر ومنزلت خويش جاهل باشد به قدر ومنزلت ديگران جاهل تر است.

در انتخاب آنان [دبيران ومنشيان] بر تيزهوشى واطمينان شخصى وخوش باورى خود تكيه مكن؛ زيرا، افراد زيرك با ظاهرسازى وخوش خدمتى نظر زمامداران را به خود جلب مى كنند؛ در حالى كه در پس اين ظاهرسازى نه خيرخواهى وجود دارد ونه از امانتدارى چيزى است؛ بلكه آنان را با خدماتى كه براى زمامداران شايسته پيش از تو انجام داده اند بيازماى وآن گاه كسى را برگزين كه در ميان توده مردم بهترين اثر را گذاشته اند، وبه امانتدارى شناخته شده ترند كه چنين انتخابى نشان دهنده خيرخواهى تو براى خدا وكسى است كه از طرف او گماشته شده اى».

سازماندهي كارها

«وبراى هر يك از كارهايت رئيسى از آنان قرار بده كه بزرگى كار بر او چيره نيايد، وفراوانى كارها او را به پراكنده كارى نكشاند، و]بدان كه[ هر عيبى در [كار] دبيران ومنشيان تو وجود داشته باشد وتو از آنها غفلت ورزى مسؤول آن خواهى بود».

تشويق وحمايت از صنايع

«ديگر آن كه: نسبت به بازرگانان وصنعتگران خيرانديش باش وآنان را نيز به خير ودرستكارى سفارش كن: چه آنان كه در يكجا ثابت اند، چه آنان كه با سرمايه شان در گردش وسيّارند، وچه آن كه با نيروى بدنى كسب وكار مى كند؛ زيرا كه اين اقشار منابع اصلى سودها وعوامل تحصيل وسايل زندگى وآسايش، و آورندگان آنها از نقاط دور دست مى باشند، از بيابانها ودرياها ودشتها وكوهستانها، جاهاى سختى كه مردم در آنها گرد نمى آيند، وجرأت رفتن به آن جاها را ندارند. بازرگانان مردمى آرامند واز ستيزه جويى آنان ترسى وجود ندارد، واقشارى آشتى طلبند كه فتنه انگيزى نمى كنند. به آنها، چه در شهرى كه خودت هستى وچه در شهرهاى اطرافت، رسيدگى كن».

جلوگيرى از احتكار

«و ـ با اين حال ـ بدان كه در بسيارى از ايشان سختى بى اندازه وبخل ورزىِ زشت واحتكار منافع است وكالاها را به هر قيمتى كه دلشان مى خواهد مى فروشند، در حالى كه اين كارهاى ايشان براى همه افراد جامعه زيانبار وبراى زمامدار عيب است. پس، از احتكار جلوگيرى كن؛ چرا كه رسول خدا صلى الله عليه وآله از آن جلوگيرى مى كرد.

خريد وفروش بايد آسان و با موازين عدالت [يا: ترازوهاى درست] و با نرخهايى انجام گيرد كه به هيچ يك از طرفين فروشنده وخريدار اجحاف نشود. چنانچه كسى را از احتكار نهى كردى ومع ذلك مرتكب احتكار شد او را كيفر ده تا مايه عبرت ديگران شود، ولى در كيفرش زياده روى نشود».

توجه به مستضعفان

«ديگر آن كه: خدا را خدا را، درباره طبقه پايين وبيچاره يعنى مستمندان ونيازمندان وبينوايان وزمينگيران؛ چرا كه قانع [آن كه بيچارگى اش را اظهار ودست سؤال وگدايى دراز مى كند] ومعترّ [آن كه با وجود شدّت احتياج از سر عزّت نفس دست سؤال دراز نمى كند] در اين طبقه است. پس به خاطر خدا حقّى را كه خداوند براى اين طبقه قرار داده است، پاس بدار.

و بخشى از بيت المال وسهمى از غلاّت زمين هاى غنيمتى اسلام در هر شهرى را به اين طبقه اختصاص بده؛ زيرا براى دورترين مسلمانان همانند نزديكترين آنان سهمى مساوى است وتو مسؤول رعايت آن مى باشى. پس مبادا سرمستى حكومت تو را از رسيدگى به آنان باز بدارد؛ زيرا هرگز داشتن كارهاى فراوان ومهم تو عذرى براى ترك مسؤوليتهاى خُرد وكوچك نخواهد بود.

پس، توجّه خود را از آنان بر مگير، ومتكبرانه از آنان روى مگردان، وبه امور آنان كه به تو دسترسى ندارند وچشمها به آنان با حقارت مى نگرند وديگران ايشان را كوچك مى شمارند، رسيدگى كن وبراى اين اقشار، از افراد مورد اطمينان خود كه خداترس وفروتنند فردى را انتخاب كن تا مشكلات آنان را به تو گزارش كنند. سپس در رفع مشكلاتشان به گونه اى عمل كن كه نزد خداوند، آن گاه كه ديدارش مى كنى، معذور باشى؛ چرا كه اين گروه از مردم بيش از ديگران نيازمند دادگرى هستند. پس با گزاردن حق همه اينان نزد خداوند عذر وحجّت داشته باش».

يتيمان وكودكان

«وبه يتيمان وسالخوردگان نيز كه چاره اى ندارند ودست نياز خواهى بر نمى دارند رسيدگى كن. واين وظيفه اى سنگين بر دوش زمامداران است، هرچند حق، تمامش سنگين است، اما خدا آن را بر مردمى كه عاقبت طلبند سبك مى گرداند. پس، در اين راه شكيبايى ورزيدند وبه درستى وراستىِ وعده اى كه خدا به ايشان داده است اطمينان كردند».

نيازمندان

«پاره اى از وقت خود را به نيازمندان اختصاص بده تا در آن وقت شخصاً به كار آنان بپردازى، وهمگان را به حضور پذير، ودر آن مجلس به خاطر خدايى كه تو را آفريده است فروتن باش، وسربازان ونگهبانان وافراد پليس خود را از تعرّض به آنها باز بدار تا گوينده شان بدون ترس ولرز با تو سخن بگويد؛ چرا كه خود بارها از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم كه مى فرمود: «لن تقدس أمة لا يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوي غير متتعتع؛ ملّتى كه ضعيف آن حق خود را بى ترس ولرز از قوى نستاند هرگز روى سعادت را نمى بيند».

آن گاه، خشونت ودرشتگرى هاى آنان وناتوانى شان در سخن گفتن را تحمل كن، وتنگ خويى وتكبّرت را از آنان دور ساز تا بدين وسيله خداوند سايه هاى رحمتش را بر تو بگستراند وپاداش طاعتش را بر تو واجب گرداند، آنچه به مردم مى بخشى گوارا داشته باش، واگر چيزى را از كسى باز مى دارى با مهربانى وپوزش خواهى همراه باشد.

پاره اى از امور تو هست كه خود تو شخصاً بايد انجام بدهى، مانند پاسخ دادن به كارگزارانت در جايى كه منشيان تو از پاسخ آنها عاجزند، ومانند برآوردن نيازهاى مردم در همان روزى كه به تو عرضه مى كنند ويارانت در رفع آن نيازها ناتوانند.

كار هر روز را همان روز انجام بده؛ زيرا براى هر روزى كارى است».

خلوت با خداوند بزرگ

«بهترين اوقات خود ونيكوترين بخش هاى آن را براى ارتباط ميان خود وخدا قرار بده، اگرچه همه اوقات، چنانچه با نيت درست همراه باشند ورعيت در آن اوقات در امن وآسايش باشند، براى خداست.

از جمله كارهايى كه خاصّ خداوند است وبه وسيله آن دينت را براى خدا خالص مى گردانى برپا داشتن واجبات است كه ويژه پروردگار مى باشد. پس، در بخشى از شبانه روزت وجود خود را در اختيار خداوند بگذار، وآن چه را كه تو را به خدا نزديك مى گرداند بى كم وكاست انجام بده هرچند بدنت به رنج افتد».

نماز جماعت

«هنگامى كه براى مردم به نماز [جماعت] مى ايستى نه رماننده باش ونه تباه كننده [نه با طولانى خواندن نماز مردم را از نماز جماعت گريزان نما ونه چندان تند وسبك برگزار كن كه نماز را ناقص به جا آورى]؛ زيرا در ميان مردم كسانى هستند كه بيمار وناتوانند وكسانى هستند كه كار وگرفتارى دارند. زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله مرا به يمن مى فرستاد از ايشان پرسيدم: چگونه براى مردم نماز بخوانم؟ فرمود: در حد توان ناتوانترين آنان نماز بگزار و با مؤمنان مهربان باش».

در ميان مردم باش

«هرگز خود را از مردم به مدت طولانى پنهان مدار؛ زيرا، پنهان شدن حكمرانان از مردم شاخه اى از تنگ خويى وكم اطلاعى در امور است، ونهان شدن از مردم زمامداران را از دانستن آن چه بر آنان پوشيده است باز مى دارد و، در نتيجه كار بزرگ در نظرشان كوچك مى نمايد وكار كوچك، بزرگ، زيبا زشت وزشت، زيبا، وحق با باطل آميخته مى شود.

حكمران هم بشر است وآن چه را كه مردم از او پنهان بدارند نمى داند، وحق را نيز نشانه هايى نباشد كه با آن ها انواع راست از دروغ شناخته شود، وتو از دو حال خارج نيستى: يا انسانى هستى كه در راه حق گذشت وبخشش دارى، پس سبب پنهان شدنت از حق واجبى كه عطا كنى يا كار نيكويى كه انجام دهى چيست؟ يا انسانى مبتلا به بخل هستى؛ كه در اين صورت بزودى مردم، وقتى از بذل وبخشش تو نوميد گردند، از درخواست كردن از تو باز ايستند. از اين گذشته، بيشتر كارها ونيازهاى مردم به تو از مواردى است كه براى تو رنج وهزينه اى ندارد، مانند شكايت كردن از ستمى يا درخواست انصاف ودادرسى در معامله اى».

نور چشمي ممنوع

«ديگر آن كه: حكمران را خواصّ ونزديكانى است كه خوى انحصارطلبى ودست اندازى دارند ودر داد وستدها از انصاف بى بهره اند. پس، ريشه اينان را با بريدن اسباب آن بخُشكان، وهرگز به هيچ يك از اطرافيان ونورچشمى هايت زمينى واگذار مكن، ومبادا كسى از آنان از تو تصاحب ملكى را توقع داشته باشد كه به مردم همسايه آن زيان زند در حقّابه اى يا كار مشتركى كه زحمت وسختى كار آن را به ديگران تحميل كنند كه در اين صورت، سودش براى آنان خواهد بود وننگش در دنيا وآخرت براى تو».

هميشه با حق باش

«وحق را درباره كسى كه سزاوار آن است، از خويش وبيگانه، اجرا كن، ودر اين كار شكيبا باش وپاداش از خدا خواه، هرچند در اجراى حق [و عدالت] به خويشاوندان ونزديكانت زيان رسد، وسختى وگرانى اين كار را به خاطر عاقبتش تحمل كن كه عاقبت آن خوش وپسنديده است.

اگر رعيت بر تو گمان ستمگرى برد، دلايل كار خويش را براى ايشان توضيح بده و با اين روشنگرى ات بدگمانيهاى آنان را از خود دور گردان، كه با اين رفتار نفس خويش را رياضت دهى [و به عدالت عادتش دهى]، و با رعيت خويش مهربان شوى، و با اين روشنگرى به مقصود خود كه همانا قرار دادن آنان در مسير حق است، نايل آيى.

هرگز صلحى را كه دشمنت تو را بدان فرا مى خواند ورضاى خدا نيز در آن است، ردّ مكن؛ چرا كه صلح مايه آسايش سپاهيانت وآسوده گشتن تو از دغدغه هايت، وامنيت سرزمينت مى باشد، اما پس از صلح با دشمنت از او كاملا برحذر ومحتاط باش؛ زيرا دشمن گاه براى غافلگير كردن تو نزديك مى شود. پس همواره هشيار باش واز خوش گمانى بپرهيز».

وفادارى وامانتدارى

«اگر با دشمن خود پيمان بستى يا به او امان دادى به پيمان خويش وفادار بمان وبه زنهارى كه داده اى پايبند باش واز عهد وزنهارى كه داده اى با جان خويش دفاع كن؛ زيرا كه مردم با وجود عقايد گوناگون وانديشه هاى متفاوت بر هيچ يك از واجبات خداوند به اندازه وفاى به عهد واحترام به آن همداستان نيستند.

حتى پيش از اسلام، مشركان نيز وفاى به عهد را در ميان خود لازم مى شمردند چون عواقب ناگوار پيمان شكنى را دريافته بودند. پس در آنچه به عهده گرفته اى خيانت مكن وپيمانت را مشكن، ودشمنت را مفريب؛ چرا كه تنها نادان شوربخت است كه بر خدا دليرى وگستاخى مى كند. خداوند پيمان وزنهار خويش را، از سر مهر ورحمتش، مايه امان در ميان بندگانش قرار داده است، وحريمى كه در استوارى آن بيارمند ودر پناه آن جاى گيرند. پس نه پيمان شكنى رواست ونه خيانت وفريبكارى. وپيمانى مبند كه بهانه وعلت تراشى در آن راه داشته باشد، وپيمان محكم واستوار ببند وبه سخنان نابجا وچند پهلو [مانند توريه وتعريض] تكيه مكن».

صبر وشكيبايي در مشكلات

«واگر پس از بستن پيمانى كه براى خدا مى بايست آن را محترم بشمارى خويشتن را در تنگنا يافتى مبادا بناحق در پى فسخ آن پيمان برآيى؛ چرا كه شكيبايى تو بر تنگى ودشوارى كارى كه به گشايش وفرجام نيكش اميدوارى بهتر از خيانتى است كه از عاقبتش بترسى ويا مؤاخذه خداوند شامل حالت شود ودر دنيا وآخرتت نتوانى از او پوزش بخواهى».

از خونريزى بپرهيز

«از بناحق ريختن خونها بپرهيز؛ زيرا كه هيچ چيز بسان خونريزى بناحق، كيفر [خداوند] را نزديك ورنج را بزرگ نكند ونعمت را از كف نبرد وعمر را كوتاه نسازد. ودر روز رستاخيز خداى سبحان ابتدا به داورى ميان بندگانى كه خونريزى كرده اند مى پردازد.

پس، مبادا كه پايه ى قدرت خود را با بناحق ريختن خونها تقويت كنى؛ چرا كه خونريزى نه تنها قدرت را به سستى وناتوانى مى كشاند بلكه آن را از ميان بر مى دارد وبه ديگران منتقل مى سازد. اگر مرتكب قتل عمدى شدى نه در برابر خدا معذورى نه در برابر من؛ زيرا قتل عمد موجب قصاص مى شود.

واگر دچار خطايى شوى وتازيانه يا شمشير رياست تو در كيفر دادن از حدّ بيرون رفت ـ چه آن كه در مُشت زدن وبالاتر از آن بيم قتل است ـ مبادا نخوت حكومت تو را از پرداخت خونبها به اولياى مقتول مانع گردد».

خودپسندى ممنوع

«از خودپسندى وتكيه به آنچه موجب خودپسندى تو گردد، واز علاقه به اين كه مردم تو را بيش از حد بستايند، بپرهيز؛ زيرا اين از مطمئن ترين فرصتهاى شيطان است تا نيكى نيكوكاران را نابود گرداند».

منت نهادن بر مردم ممنوع

«از اين كه به خاطر نيكى كردنت به مردم بر آنان منّت نهى يا اقدامات خود را بيش از آن چه هست بزرگ نمايى يا به مردم وعده اى دهى وخلف وعده كنى بپرهيز؛ زيرا كه منت نهادن احسان را از بين مى برد، وبزرگنمايى نور حقيقت را مى زدايد، وخلفِ وعده موجب خشم خدا ومردم مى شود. خداى متعال فرموده است:

[كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ] (2) ؛ «نزد خدا بسى منفور است كه بگوييد وعمل نكنيد».

زنهار كه پيش از فرا رسيدن زمان كارها به انجام آنها مبادرت ورزى، يا چون زمان آنها فرا رسد در انجام آن ها سستى نمايى، يا هرگاه كارها روشن وشناخته نيست در آنها سرسختى كنى ويا پس از آن كه روشن شدند در آنها سستى روا دارى. پس، هر كارى را به جا ودر هنگام خود انجام بده».

انحصارطلبي ممنوع

«زنهار از به انحصار درآوردن چيزى كه همه مردم در آن سهم يكسان دارند، ويا تغافل از كارى كه به تو مربوط مى شود وهمه از آن آگاهند؛ زيرا آنچه را كه به ناروا گرفته باشى از چنگ تو در آورند، وزودا كه پرده از كارهايت كنار رود وداد مظلوم از تو گرفته شود.

مهار خشمت را در اختيار گير وبر تندى عصبانيت وضرب دستت وتيزى زبانت مسلّط باش، و با خوددارى از هيجان وبه تأخير افكندن خشم وتندى خويشتن را از اين صفات [مذموم] نگهدار تا آن كه خشمت فرو نشيند وبر خود مسلّط شوى، وتو هرگز بر خود مسلّط نشوى مگر آن كه بيشتر فكر وذكرت ياد معاد و بازگشت به سوى پروردگارت باشد.

بر توست كه همواره حكومتهاى دادگر يا راه ورسمهاى نيكويى كه در گذشته بوده يا حديثى كه از پيامبر صلى الله عليه وآله بر جاى مانده يا واجبى را كه در قرآن آمده است به ياد آورى وبه آنچه ما بدان عمل مى كرده ايم وتو شاهد آن بوده اى اقتدا كنى وبكوشى تا آنچه را من در اين عهدنامه به تو سفارش كردم وبدين وسيله حجت خويش را بر تو تمام ساختم تا آن گاه كه نفست به هوى وهوس شتابد، بهانه اى نداشته باشى، پيروى كنى».

دعاى پاياني

و از خداوند مسألت مى كنم كه، به حق رحمت گسترده اش وقدرت عظيمش بر دادن هر مطلوبى، من وتو را در آنچه مورد رضاى اوست موفق بدارد. از داشتن عذرى آشكار در برابر خودش وخلقش، ونيكنامى در ميان بندگانش، وآثار زيبا در بلادش، وبه كمال رساندن نعمتش، وچند چندان گردانيدن كرمش، واين كه عاقبت من وتو را به سعادت وشهادت ختم فرمايد. [إِنَّا لِلَّهِ وإِنَّـآ إِلَيْهِ راجِعُونَ] (3) ؛ «ما از خداييم وبه سوى او باز مى گرديم»، سلام ودرود فراوان بر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله، وبر خاندان پاك ومطّهر او باد» (4) .

سفارش به پسر عمويش

اميرمؤمنان على سلام الله عليه هنگامى كه عبدالله بن عباس را به جاى خود بر بصره گماشت به او چنين سفارش كرد:

«با همه مردم گشاده رو وفروتن ودادگر باش، واز خشم بپرهيز كه خشم هيجانى شوم وشيطانى است. وبدان كه آن چه تو را به خدا نزديك مى كند از آتش دور مى گرداند، وآنچه تو را از خدا دور مى كند به آتش نزديك مى سازد» (5) .

نتيجه گيري

آرى، پيشواى دادگر (رئيس كل مسلمانان) اين گونه بود واين گونه بايد باشد. حكمرانان وكارگزاران نيز بايد چنين باشند.

رؤسا وفرماندهان هم بايد چنين باشند.

تا امور امّت وجامعه اسلامى بهبود يابد وهمگان از زندگى آزاد ومرفّهى بهره مند شوند واز آرامش وآسودگى خاطر برخوردار گردند.

ديديم كه اميرمؤمنان على سلام الله عليه وقتى عبدالله بن عباس را جانشين خود در بصره مى كند چه توصيه هايى به او مى فرمايد.

زمانى كشور اسلامى اين گونه بود وحكومتش اين چنين، ديگر دولت اسلامى نيازى به دواير ودفاتر زياد نداشت؛ چرا كه يك والى با تعداد بسيار اندكى پاسدار وپليس ويك قاضى، براحتى بر كشور حكومت مى كردند وكارها ومشكلات مردم به واسطه همين افراد معدود، بدون معطلى ويا تأخير وتعلل، رفع ورجوع مى شد. مثلا دو نفر كه با هم دعوا داشتند نزد قاضى مى آمدند وقاضى همان روز ميانشان قضاوت مى كرد وپى كار خود مى رفتند. دعواها ومرافعات مهمّى در ظرف دقايق ويا ساعاتى اندك حل مى شد وهمگى از حكم قاضى راضى بودند؛ چون همه مى دانستند كه قاضى اسلام ميان متخاصمين عادلانه داورى مى كند وحق ندارد به خاطر دوستى وامثال آن مرتكب ظلم شود.

در عهد اميرمؤمنان سلام الله عليه، كشور اسلامى با وجود آن عظمت وگستردگى وجمعيت فراوانش، فقط توسط يك رهبر وچند والى وكارگزار وقاضى اداره مى شد بدون آن كه حلّ وفصل مرافعه اى به تأخير افتد يا در صدور حكمى امروز وفردا شود، ويا حق كسى پايمال گردد.

گاه مدتها مى گذشت وكسى براى حل دعوا ومرافعه اى به والى يا قاضى مراجعه نمى كرد. علتش هم آن بود كه سياست اسلامى سياست خداوند است؛ سياست آسمانى است؛ سياست جاودانگى وعقلانيت است؛ سياستى است كه دنيا نظير آن را در غير اسلام نديده وتا ابد هم نخواهد ديد.

اما اين نظامهاى حكومتى شرقى وغربى كه تمام جهان وسياستمداران آن بر اساس آنها حركت مى كنند، هم در اصول ومبانى وهم در فروع، بكلى با اسلام ناسازگارند واسلام چيزى از آن ها را به رسميت نمى شناسد، وخرد وكلان آن ها را تقبيح ومحكوم كرده است.

براى مثال، والى كوفه براى خانه خود حاجب ودربان مى گيرد وچون اين خبر به گوش خليفه مى رسد يك نفر را مى فرستد واتاق حاجب را مى سوزاند وبه والى دستور مى دهد كه حق ندارد بيش از يك اتاق داشته باشد.

دربان داشتن ممنوع

اميرمؤمنان على سلام الله عليه به كارگزار خود در مكّه (قثم بن عباس) نامه مى نويسد و او را از گرفتن حاجب ودربان منع مى كند ومى فرمايد:

«لايكن لك إلى الناس سفير إلا لسانك، ولا حاجب إلا وجهك ولا تحجبن ذا حاجة عن لقائك بها (6) ؛ نبايد تو را سفيرى به سوى مردم جز زبانت، وحاجب ودربانى جز رويت باشد، ومبادا نيازمندى را از ملاقاتت منع كنى...».

تاريخ به ما مى گويد كه رسول خدا صلى الله عليه وآله با آن كه رئيس كل مسلمانان وبزرگترين سياستمدار مشروع وآسمانى بود وهمه امور دينى ودنيوى مسلمانان بر محور وجود مبارك او مى چرخيد، مع ذلك كمترين فرد جامعه هرگاه مى خواست مى توانست با آن حضرت ملاقات كند. پس، چه رسد به افراد پايين تر از پيامبر صلى الله عليه وآله، يعنى امام يا والى يا كارگزار ويا قاضى؟

پيامبر صلى الله عليه وآله هرگز خود را بالاتر از بقيه مردم نمى گرفت، ويا دربان وحاجبى نداشت كه مانع ملاقات مسلمانان با ايشان شود، بلكه همانند يكى از خود آنان در ميانشان به سر مى برد و با آنها مى گفت ومى شنيد (7) .

همه اينها سياست است

آيا اينها كه گفتيم، جزئى از سياست نيست؟ آيا سازماندهى اقتصادى، مقررات بهداشتى، قانون فرهنگى، اعطاى آزاديها، مبارزه با جرايم، توسعه كشاورزى وعمران، تحكيم روابط ومناسبات با كشورها، تشكيلات صلح وجنگ، وتعيين سران ومسؤولين دولت وكشور از سياست نيست؟

آرى، هست؛ از دل سياست هم هست. تنها آن سياستى حكيمانه وخردمندانه است كه اين امور را به گونه اى سازماندهى كند كه هم با خرد سازگار باشد هم با احساس وعاطفه. يعنى همان كارى كه اسلام كرد.

ايده استعمار

اين سخن كه اسلام ارتباطى با سياست ندارد بلكه يك نظام معنوى واخلاقى محض است، سخنى است كه هم قرآن كريم آن را نفى مى كند، هم سنّت وسيره پاك پيامبر صلى الله عليه وآله وائمه سلام الله عليهم، وهم سيره علما ومراجع دينى پس از آن بزرگواران.

حتى امام هادى سلام الله عليه وقتى مى خواهد به مردم زيارتى را بياموزد كه با آن امامانشان را زيارت كنند، در آن زيارت مى فرمايد: «... وساسة العباد وأركان البلاد... (8) ؛ ... وسياستمداران [و مدبّران] مردم واركان كشورند...».

اين ايده ـ كه اسلام با سياست ارتباطى ندارد ـ زاييده استعمار است وتقريباً كمتر از يك قرن پيش به وجود آمد؛ زيرا، زمانى كه استعمارگران توانستند بر كشورهاى اسلامى پنجه افكنند اين فكر در ميان مسلمانان پيدا شد وشروع به انتشار كرد تا اين معنا را به آنان تزريق كنند كه دين اسلام يك چيز است وسياست چيز ديگرى (9) ، واز اين طريق بتوانند به كشورهاى اسلامى وارد شوند وهر طور مى خواهند عمل كنند. حتى كار به جايى رسيد كه اگر يك روحانى يا مجتهد مى خواست در برابر اقدامات استعمارگران بايستد، از جانب خود مسلمانان ساده لوح وبى خبر، آماج انتقادات واقع مى شدند كه چرا در سياست دخالت مى كنى؟ پرداختن به مسائل سياسى وظيفه تو نيست، به نماز ودعايت بپرداز. تو را چه به اين چيزها، وامثال اين حرفهايى كه استعمارگران به آن ها آموخته بودند تا به وسيله آن ها هر صدايى را كه خواهان اعلا واعتلاى اسلام شود خاموش كنند، وهرگونه دفاعى از اصول وتعاليم اين دين پاك وتوحيدى را خنثى سازند.

به همين دليل است كه مى بينيد جوان تحصيلكردهِ با فرهنگ استعمارى، به اسلام به عنوان يك سلسله آيين هاى ميان تهى وپوست بى مغز مى نگرد، در صورتى كه اسلامى كه با آن سياست نباشد اسلام نيست؛ چنان كه سياستى كه بر وفق اسلام نباشد سياست (به معناى درست آن) نيست.

به سبب همين ايده استعمارى است كه بعضى جوانان از هر صدايى كه از شرق يا غرب بلند شود استقبال مى كنند وبه هر مكتب يا انديشه اى كه از اين دو جا برخيزد، مى گرايند. بعضى به سوى كمونيسم مى روند به خيال اين كه كمونيسم ميان طبقات جامعه برابرى برقرار مى سازد، بى خبر از آن كه اين اسلام است كه حقوق كارگر وكشاورز وفقير را حفظ كرده است به گونه اى كه، از سپيده دم تاريخ تا كنون، نه تاريخ روسيه چنين چيزى را در خواب خود ديده است ونه تاريخ بقيه جهان.

عدّه اى هم مشتاق «نظام بريتانيا» يا «مدنيّت فرانسه» يا «تمدن آمريكا» و... هستند، ونمى دانند كه نظامهاى انسانى وحقوق مدنى با ارزشى كه در بريتانيا وفرانسه وآمريكا وديگر جاها هست، در واقع، از اسلام اقتباس شده والبته اسلام از نقاط منفى وفريبكاريهاى موجود در آنها برحذر داشته است.

اگر جوان مسلمان اندك آگاهى واطلاعى از اسلام واقتصاديات وآزاديها وحقوق مدنى وفرهنگ آن و... مى داشت، بيگمان هرگز نيرو وتوان خود را صرف پياده كردن مكاتب فاسد وبرپا داشتن انديشه هاى پوسيده، وتقويت نظامهاى ظالمانه اى نمى كرد كه هيچ ربطى نه آنها با اسلام دارند ونه اسلام با آن ها دارد وبلكه اسلام از همه آنها بيزار است.

پاورقى:‌


(1). نساء: 59.
(2). صفّ: 3.
(3). بقرة: 156.
(4). نهج البلاغة، نامه 53.
(5). نهج البلاغة، نامه 76.
(6). نهج البلاغة، نامه 67، «ومن كتاب له سلام الله عليه الى قثم بن العباس وهو عامله على مكّة».
(7). ر.ك: مكارم الاخلاق، ص16 «في تواضعه وحيائه صلى الله عليه وآله».
(8). من لايحضره الفقيه، ج2، ص610، زيارة جامعة لجميع الائمّة، ح3213.
(9). از جاسوس انگليسى «خانم بيل» در كتابى كه پيرامون تاريخ عراق نوشته نقل شده است كه: «مرجع بزرگ دينى سيدمحمدكاظم يزدى… هنگامى كه به مقامات ادارى تلگرافى فرستاد واز آنها خواست كه فعاليتهاى ضد اسلامى خود را متوقف سازند، در جواب او نوشتند: «شما يك عالم دينى هستيد، وبه سياست كار نداشته باشيد».