سياست اسلام درباره هيأت حاكمه
قال رسول الله صلى الله عليه وآله:
«لتنقضن عرى الإسلام عروة عروة، كلما انتقضت عروة تشبث الناس بالتي تليها فأولهن نقض الحكم»؛ هر آينه دستگيره هاى اسلام يكى يكى شكسته مى شود
وهر دستگيره اى كه شكسته شود مردم به دستگيره بعدى چنگ مى زنند، ونخستين دستگيره اى كه شكسته مى شود حكومت است.
[بحار الأنوار، ج79، ص208، ب1، ح18.]
رئيس حكومت: امام (عليه السلام)
يكى از امورى كه اسلام به اصلاح وبهسازى آن اهميت شايانى داده «هيأت حاكمه» است. مقصودمان از «هيأت حاكمه» كسانى هستند كه بر مردم حكومت مى كنند از قبيل رئيس كل كشور اسلامى كه از وى به «امام» يا
[در زمان عدم حضور امام معصوم] «فقيه عادل» يا «شوراى فقها» تعبير مى شود، وحكام منصوب از جانب امام يا فقيه و كارگزاران او و كارمندانشان.
حال ببينيم كه اسلام چگونه اين ها را تعيين مى كند وچگونه بر كارهايشان نظارت دارد: حاكم اسلامى، بايد همه نيازهاى مسلمانان را در نظر بگيرد وآن ها را تأمين كند وبه مستضعفان واقشار تحت فشار وآسيب پذير جامعه كمك نمايد، وبه فقرا ومستمندان رسيدگى كند. در اين جا به چند نكته از تاريخ رئيس كل دولت اسلامى اشاره مى كنيم:
شمه اي از مسؤوليت هاي حاكم
اميرمؤمنان على سلام الله عليه در آغاز خلافت ظاهرى خود كه پس از كشته شدن عثمان شروع شد، خطبه اى ايراد فرمود ودر آن مسؤوليت هاى رئيس كل وحاكم حكومت را از نظر اسلام يادآور شد.
از جمله فرمود: «از رسول خدا صلى الله عليه وآله
شنيدم كه فرمود: هر حاكمى كه پس از من زمام امور
امّتم را به دست گيرد، روز قيامت او را بر روى صراط نگه مى دارند،
وفرشتگان نامه اعمال او را مى گشايند، اگر به عدالت رفتار كرده
باشد نجات مى يابد، واگر ستم كرده باشد، صراط او را چنان تكانى
مى دهد كه بند از بندش مى گسلد به طورى كه هر عضوى از اعضايش به
فاصله يكصد سال راه از يكديگر دور مى افتند وصراط شكافته مى شود
ونخستين عضوى كه از او به آتش افكنده مى شود بينى وچهره اوست»
(1)
.
در زندگينامه اميرمؤمنان سلام الله عليه آمده است كه آن حضرت هرگز غذاى سير نخورد، ومى فرمود: «لعل بالحجاز أو اليمامة، من لا طمع له في القرص، ولا عهد له بالشبع
(2)
؛ شايد در حجاز يا يمامه كسى باشد كه قرص نانى ندارد، ومعناى سيرى را نمى داند».
حسابرسي كارگزاران
حسابرسى به واليان وكارگزاران، جزئى از برنامه اميرمؤمنان على سلام الله عليه بود تا مبادا يكى از آنان با سوء استفاده از مقام ومنصب خويش به گرد آوردن مال وثروت از هر طريقى دست يازد. بزودى بعضى از نامه هاى امام سلام الله عليه را در اين خصوص خواهيم آورد. البته، غير از اين نامه ها، احاديث فراوان ديگرى نيز در اين باره وجود دارد.
اينها نمونه هايى از روش حكومت از نظر اسلام، ووظايف پيشواى مسلمانان است. پيشواى مسلمانان وخليفه خدا بايد اين گونه باشد وبه امور مسلمانان اهتمام ورزد.
به همين دليل است كه مى بينيم وقتى معاويه ويزيد ووليد وامثال آنها از قوانين اسلامى منحرف مى شوند وبه گردآوردن مال وثروت مى پردازند ودر پى خواسته هاى نفسانى مى روند واحكام خدا را فرو مى گذارند، مسلمانان زبان به اعتراض مى گشايند وآن ها را تهديد مى كنند وحتى بعضى از آن ها را مى كشند، وبر ضد بعضى ديگر قيام مى كنند؛ اين، همه به خاطر آن است كه خليفه بايد خودش را تنها وتنها عامل اعتلاى دين خدا بداند وبس.
حكومت مشروع علي (عليه السلام) از زبان خود او
در اين جا شايسته است كه گزيده اى از سيره اميرمؤمنان على سلام الله عليه در اين خصوص را از زبان مبارك خود آن حضرت بشنويم:
«بدانيد كه هر پيروى را پيشوايى است كه به او اقتدا مى كند واز نور دانش او پرتو مى گيرد. بدانيد كه پيشواى شما از دنيايش به دو جامه كهنه، واز خوراكش به دو قرص نان بسنده كرده است. البته شما توانايى اين كار را نداريد اما با در پيش گرفتن پارسايى وسختكوشى در عبادت، وپاكدامنى وخويشتندارى مرا يارى دهيد. به خدا سوگند كه من از دنياى شما زر وسيمى نيندوختم، واز غنايم شما مالى پس انداز نكردم، وبر دو جامه
[رداء وازار] كهنه ام جامه فرسوده ديگرى نيفزودم، واز زمين آن، وجبى تصرف نكردم، واز دنيا جز به اندازه خوراك ماده الاغى نزار ومُردنى برنگرفتم. هر آينه اين دنيا در چشم من خوارتر وبى مقدارتر از مازوى گياه صبر است».
فــدك
«آرى، از تمام آنچه در زير چتر اين آسمان است تنها «فدك»
(3)
در اختيار ما بود كه عده اى چشم ديدن همان را هم براى ما نداشتند، وعده اى سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند، و[داورى در اين خصوص را به خدا وا مى گذاريم كه] نيكو داورى است خدا. من فدك وغير فدك را مى خواهم چه كنم؛ در حالى كه جايگاه هركس فردا در تهِ گورى است كه در ظلمت آن اثرى از او بر جاى نماند ويادش از خاطره ها برود؛ گودالى كه هراندازه هم وسيع شود ودستهاى گوركن در فراخى آن بكوشد باز با سنگ وكلوخ پر مى شود وانبوه خاك، رخنه هايش را مى بندد. واين نفس من است كه آن را با تقوا رياضت مى دهم تا در آن روز پر هول وهراس ايمن وآسوده باشد ودر لبه هاى لغزشگاه نلغزد».
نفي رفاه زدگي
«اگر مى خواستم، مى توانستم از اين عسل مصفّا ومغز اين گندم وبافته هاى ابريشمين استفاده كنم، اما هيهات كه هوس من بر من چيره آيد، وحرص وولع به غذاهاى لذيذ زمام مرا به دست گيرد ـ در حالى كه شايد در حجاز يا يمامه كسى باشد كه اميدى به يافتن قرص نانى هم نداشته وشكمى سير به خود نديده باشد ـ يا شب را با شكم پر سير كنم در حالى كه در اطراف من گرسنگان وجگر سوختگانى باشند، يا چنان باشم كه شاعر گفته است:
وحسبك داء أن تبيت ببطنة *** وحولك أكباد تحن إلى القد
اين درد تو را بس كه شب را با شكمى پر بگذرانى؛ ودر اطراف تو شكمهايى در آروزى قطعه گوشتى نمك سود باشند».
نفي خودپرستي
«آيا از خود به اين قانع باشم كه بگويند: اين اميرمؤمنان است اما در ناگواريهاى روزگار با آنان سهيم نباشم يا در سختى زندگى برايشان الگو نباشم؟ براى اين آفريده نشده ام كه، همچون حيوان پروارى كه تمام همّ وغمش خوردن علف است يا به سان حيوانى بيابان چر كه كارش چريدن در مزبله هاست ومعده اش را از علف آنها انباشته مى كند واز سرانجام خويش غافل است، سرگرم خوردن غذاهاى لذيذ شوم. يا رها شده اى بى حاصل يا واگذاشته به باطل وبيهوده باشم، يا ريسمان گمراهى را بكشم ويا بى هدف در راههاى سرگردان گام بردارم».
درخت بياباني محكم تر است
«شايد گوينده اى از شما بگويد: اگر خوراك پسر ابوطالب اين باشد، پس ضعف وناتوانى او را از نبرد با هماوردان وپيكار با دلاوران بر جاى مى نشاند. اما بدانيد كه درخت بيابانى چوبش سخت تر است ودرختانى كه آبيارى مى شوند پوستى نازكتر دارند، وگياهان ديمى
[و صحرايى] آتشى قوى تر دارند وديرتر خاموش مى شوند. من ورسول خدا صلى الله عليه وآله همچون دو نخل روييده از يك ريشه بوديم ومن نسبت به او همچون ذراع نسبت به بازو بودم».
تكيه وتوكل كامل به خداي متعال
«به خدا سوگند كه اگر همه عربها در پيكار با من همپشتى كنند هرگز از آنان روى برنتابم، واگر فرصت دست دهد به سويشان مى شتابم... .
اى دنيا! از من دور شو، كه مهارت را بر گردنت آويخته ام، واز چنگالهاى تو رهيده ام، واز دامهاى تو جَسته ام، واز رفتن به لغزش گاههاى تو دورى جسته ام.
كجايند نسلهايى كه با بازيچه هايت آنان را گول زدى؟! كجايند امّت هايى كه با زر وزيورت آنان را فريفتى؟! اينك آنان گروگان گورهايند ودر لابه لاى لحدها خفته اند. به خدا سوگند اگر مجسّم مى شدى وپيكرى محسوس مى داشتى هر آينه به كيفر آن كه بندگانى را به آرزوها فريفتى، وامتهايى را به هلاكت گاهها افكندى، وشاهانى را تسليم نابودى كردى وآنان را به آبشخورهاى بلا كه نه سيراب كنند ونه راه خروجى دارند، كشاندى حدود خداوند را بر تو جارى مى ساختم.
هيهات! آن كه به لغزشگاه تو قدم نهاد لغزيد، وآن كس كه به درياى بى كرانت در آمد غرق شد، وآن كه از دامهاى تو كناره گرفت جان به سلامت برد، وكسى كه از چنگ تو به سلامت رَست ديگر باكى ندارد كه اقامتگاهش تنگ باشد؛ زيرا دنيا در نزد او به سان روزى است كه در آستانه سپرى شدن است.
از من دور شو، به خدا سوگند كه من رام تو نگردم تا مرا خوار سازى، ومطيع تو نگردم تا كه هرجا خواهى مرا بكشانى».
رياضت نفس
«سوگند به خدا ـ تا مشيّت خدا چه باشد ـ كه نفس خويش را چنان رياضت دهم كه از رسيدن به قرص نانى شاد گردد، وبه جاى خورش به نمك رضايت دهد، وچشمانم را چنان به گريه وادارم كه سرچشمه اشكش بخشكد وسرشكش به پايان رسد. آيا على همانند اشتران بيابان چر كه مى چرند وسپس مى خسبند ويا گوسفندانى كه علف مى خورند وآن گاه مى خوابند، از توشه اش بخورد وبياسايد! چشمش روشن اگر پس از ساليان دراز به چارپايان رها شده وگوسفندان علف چر اقتدا كند!
خوشا به حال آن كس كه فريضه پروردگارش را به جاى آورد، وبر ناملايمات شكيبايى ورزد، وشب هنگام از خواب دورى كند، وهرگاه خواب بر او غلبه كرد زمين را بستر ساخته ودست را بالش، آنان كه خوف روز قيامت چشمانشان را بيدار داشت، واز بسترهايشان پهلو تهى كردند، ولبهايشان به ذكر پروردگارشان زمزمه كرد، واز آمرزش خواهيهاى طولانى گناهانشان زدوده شد،
[أُولَـئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ]
(4)
؛ «اينان حزب خدايند وبدانيد كه حزب خدا همان رستگارانند». پس، اى پسر حُنيف، از خدا بترس، وبه همان چند قرص نان خود اكتفا كن تا از آتش رهايى يابى»
(5).
همساني با ضعيف ترين افراد جامعه
يكى از وظايف رئيس كل دولت اسلامى اين است كه در مسكن وخوراك وپوشاك وديگر امور زندگى شخصى اش همسطح ضعيف ترين افراد جامعه باشد. واين چيزى است كه جز در اسلام در جاى ديگر يافت نمى شود، ودر ديگر نظامها ومكاتب نظير آن را نمى يابيد.
آنچه گفتيم فقط يك شعار نيست بلكه اسلام آن را در سيره وزندگى پيامبر صلى الله عليه وآله وائمه اطهار سلام الله عليهم پياده كرده است. در نهج البلاغه اميرمؤمنان سلام الله عليه مى خوانيم:
«إن الله تعالى فرض على أئمة العدل، أن يقدروا أنفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره
(6)
؛ خداى بزرگ بر پيشوايان عدالت واجب كرده است كه خود را همسطح مستضعف ترين مردم قرار دهند تا اين كه فقر فقير او را بر نياشوبد».
در فصل چهارم ماجراى شنيده شدن صداى سرخ شدن گوشت در خانه اميرمؤمنان سلام الله عليه وتعجّب كردن حضرت از آن را نقل كرديم.
آرى، اميرمؤمنان سلام الله عليه زمانى كه زمام حكومت بر جهان اسلام را به دست گرفت، اين دستورالعمل حكيمانه وجاويدان را عملا پياده كرد. در حديث شريف آمده است كه آن حضرت سالى فقط يك بار گوشت مى خورد آن هم در عيد قربان كه همه مسلمانان گوشت مى خورند
(7)
. ودر بقيه طول سال، حضرت على سلام الله عليه هيچ گاه گوشت تناول نمى كرد؛ زيرا ممكن بود كه در تمام ايام سال حتى يك روز افرادى از مسلمانان باشند كه گوشتى براى خوردن نيابند، وحضرت على سلام الله عليه مى خواهد هميشه وپيوسته با ضعيف ترين فرد جامعه همدردى كند.
دولتمردان وكارگزاران
دولتمردان وكارگزاران، اگرچه وظيفه شان سبكتر از امام سلام الله عليه بود، اما آنها نيز مى بايست راه امام را در پيش گيرند وبه شيوه او رفتار نمايند. اگر دولتمردى يا كارگزارى بر طبق حكمى از احكام اسلام عمل نمى كرد از كار بركنار مى شد.
براى مثال، وليد، زمانى كه والى عراق بود وشرابخوارى كرد از كار بركنار
وبه مدينه فرا خوانده شد واميرمؤمنان حدّ شرابخورى را بر او جارى كرد وهشتاد تازيانه زد.
بالاتر از اين: عثمان بن حُنيف كه از جانب اميرمؤمنان على بن ابى طالب سلام الله عليه به استاندارى بصره منصوب شده بود، زمانى كه به ضيافتى كه در آن فقط ثروتمندان دعوت شده بودند، حاضر شد، حضرت طى نامه اى او را به خاطر پذيرفتن اين دعوت توبيخ نمود، وبه بيان نوع زندگى خودش پرداخت تا دولتمردان وكارگزاران آن را سرمشق قرار دهند. در آن نامه چنين فرمود:
«اى پسر حنيف! به من خبر رسيده است كه مردى از جوانان اهل بصره تو را به ضيافتى دعوت كرده وتو بدان شتافته اى، وغذاهاى رنگارنگ وكاسه هاى غذا برايت آورده اند. من گمان نمى كردم كه تو دعوت مردمى را بپذيرى كه فقيرشان از آن رانده وثروتمندانشان بدان دعوت مى شوند. پس، بنگر كه در اين سفره بر چه غذايى دندان مى نهى. آنچه حلال وحرامش بر تو آشكار نيست از دهان بيرون افكن وچيزى را بخور كه به حلال وپاك بودن راههاى فراهم آوردن آن يقين دارى»
(8).
در اين باره بسيار وبسيار سخن مى توان گفت، اما به همين اندازه كه با وضعيت اين كتاب تناسب دارد، بسنده مى كنيم.
از نامه هاي اميرمؤمنان (عليه السلام) در كشورداري
قال اميرالمؤمنين سلام الله عليه:
«فارفع إليّ حسابك واعلم أن حساب الله أعظم من حساب الناس؛ صورت حسابت را برايم بفرست، وبدان كه حسابرسى خداوند سخت تر از حسابرسى مردم است». [نهج البلاغة، نامه40 «ومن كتاب له سلام الله عليه إلى بعض عمّاله]».
نامه هاى اميرمؤمنان على بن ابى طالب سلام الله عليه به واليان وكارگزاران وكارمندانش بهترين آينه تمام نماى سياست اسلام در نحوه اداره كشور ومردم است؛ زيرا،
اين نامه ها، به تنهايى، دربردارنده سياست اسلامى در همه ابعاد وشؤون مختلف
آن مى باشند.
براى آن كه چهره عملى ديگرى از سياست حكيمانه اسلام ارائه دهيم...
براى آن كه رهبران وسياستمداران از رهبرى ها وسياست هاى مادى كه جز كشتار وويرانى وتخريب چيزى براى بشر به ارمغان نمى آورند، درس بياموزند...
و براى آن كه معلوم شود رهايى ونجات در چه چيز وچگونه ودر دست چه كسى است...
در اين جا بعضى از نامه هاى سياسى اميرمؤمنان سلام الله عليه را كه سيد رضى قدس سره در «نهج البلاغه» نقل كرده است، مى آوريم وشرح وتوضيح آنها را به توانايى وهوشمندى خواننده ومقدار استفاده او از اين نامه ها در سطوح مختلف وا مى گذاريم. البته سعى كرده ايم واژگان پيچيده ودشوار را توضيح دهيم تا بهره گيرى از اين نامه ها براى كسانى كه آگاهى كامل از معانى واژگان ندارند آسان گردد. اين توضيحات را ميان دو قلاب،
[ ]، آورده ايم.
خشونت والي ممنوع
اميرمؤمنان سلام الله عليه در نامه اش به يكى از كارگزارانش مى فرمايد:
«امّا بعد، دهقانان [بزرگان وسران وملاّكان] شَهرت از خشونت وسنگدلى ورفتار تحقيرآميز ودرشتخويى تو شكايت كرده اند، ومن دقت كردم وديدم كه آنها چون مشركند شايستگى آن را ندارند كه به تو نزديك باشند، وچون ذمّى اند سزاوار آن نيستند كه مورد طرد وخشونت واقع شوند؛ پس، با آنان به نرمىِ آميخته با اندكى درشتى رفتار كن، وراه ميانه درشتى ومهربانى در پيش گير، وآميزه اى از نزديك گردانى ودور سازى اتّخاذ كن. انشاء الله»
(9)
.
خيانت ممنوع
در نامه اى به زياد بن ابيه، جانشين كارگزارش عبدالله بن عباس در بصره ـ عبدالله بن عباس كارگزار اميرمؤمنان سلام الله عليه در بصره، مناطق اهواز، فارس، كرمان وجاهاى ديگر بود ـ مى فرمايد:
«به خدا سوگند مى خورم، سوگندى راست كه اگر بشنوم در فيء [غنايم وخراجات] مسلمانان خيانتى كم يا زياد كرده اى چنان بر تو سخت مى گيرم كه اندك مال وگران پشت وخوار وبى مقدار گردى. والسلام»
(10)
.
اسراف ممنوع
در نامه اى ديگر به زياد نوشت:
«از اسرافكارى دست بدار وميانه روى در پيش گير، وامروز به ياد فردا باش، واز مال به اندازه ضرورتت نگه دار ومابقى را براى روز نيازمنديت
[قيامت] پيش فرست.
آيا در حالى كه نزد خداوند از متكبران به شمار مى روى، انتظار دارى كه خداوند پاداش فروتنان را به تو عطا فرمايد! و با آن كه در ناز ونعمت غوطه مى خورى وضعفا وبيوه زنان را از آن محروم مى كنى، توقع دارى كه پاداش صدقه دهندگان را بر تو واجب گرداند؟!
[نه،] جز اين نيست كه انسان پاداش چيزى را مى گيرد كه پيشاپيش فرستاده وبر چيزى وارد مى گردد كه قبلا روانه كرده است. والسلام»
(11)
.
اخلاق تحصيلداران
از توصيه هايى كه آن حضرت به مأموران جمع آورى زكوات وتحصيلداران خود مى نوشت، چنين است:
«با پرهيزگارى از خداى يگانه بى انباز رهسپار شو، وهرگز مسلمانى را مترسان، وبر [زمين وباغ] او، در حالى كه راضى نباشد، گذر مكن، وبيش از حقّى كه خدا در مال او دارد از وى مَسِتان، هرگاه به قبيله اى رسيدى بر سر آب آنها فرود آى وبه خانه هايشان مرو، سپس با آرامش ووقار به نزد ايشان برو وچون به ميان ايشان رفتى سلام كن، ودر تحيّت ودرود فرستادن بر ايشان بخل مورز، سپس بگو: اى بندگان خدا، ولىّ وخليفه خدا مرا به سوى شما فرستاده تا حق خدا را در اموالتان از شما بگيرم. پس، آيا حقّ الله در داراييهاى شما هست كه آن را به ولىّ خدا بپردازيد؟ اگر كسى گفت: نه، به او مراجعه مكن. واگر كسى گفت: آرى. همراه او برو بدون آن كه وى را بترسانى يا تهديدش كنى، يا بر او سخت گيرى، يا او را به زحمت اندازى. پس هر مقدار طلا يا نقره به تو داد آن را بستان، واگر گاو وگوسفند يا شتر داشته باشد بى اجازه او به ميان آنها مرو؛ زيرا بيشتر آنها مال اوست، وچون نزد چارپايان رسيدى همانند كسى كه بر صاحب آنها تسلّط دارد ويا مانند كسى كه بر او سخت گيرد به ميان آنها وارد مشو»
(12).
حقوق حيوانات
«وحيوانى را نرمان وهراسان مكن، وصاحب آن را درباره اش مرنجان. ومال را به دو بخش قسمت كن، آن گاه صاحب آن را آزاد بگذار وهر بخشى را كه او انتخاب كرد متعرض آنچه انتخاب كرده است، مشو؛ وپيوسته چنين
[به دو بخش تقسيم] كن تا آن مقدار بماند كه حق خدا در مال او مى باشد، ودر اين هنگام حقّ خدا را
از او دريافت كن، واگر فسخ وبه هم زدن آن تقسيم را خواست، تو فسخ كن وباز
دو قسمت را درهم آميز، ودوباره مثل اول عمل كن تا آن كه حق خدا را از اموال
او بستانى.
شتر پير از كار افتاده و[دست وپا] شكسته وضعيف ومعيوب را مگير، وبر آنها كسى را امين قرار ده كه به متدين بودنش اطمينان دارى وبه اموال مسلمانان درستكار است تا آنها را به ولىّ مسلمانان برساند و او آن اموال را ميان ايشان قسمت كند، وبر آنها مگُمار مگر كسى را كه خيرخواه ومهربان وامانتدار ونگهدار باشد ودرشتى نكند وبه سختى نراند ومرنجاند وخسته نگرداند».
مهرباني با حيوانات
«پس، آنچه نزد تو گرد آيد سريعاً نزد ما بفرست تا آن را در جايى كه خداوند فرمان داده است صرف كنيم. وچون آنها را به امين خود سپردى به او سفارش نما كه ميان ماده شتر وبچه شيرخواره اش جدايى نيندازد، وهرچه شير دارد ندوشد كه اين به بچه اش لطمه زَنَد، ويا سوارى آن را خسته ووا مانده نسازد، ودر دوشيدن وسوارى ميان آن وشترهاى ديگر عادلانه عمل كند. وبايد حيوانى را كه خسته شده است استراحت دهد، وآن را كه سُمش ساييده واز رفتن ناتوان گرديده است آرام وآهسته براند، واز هر بركه وآبگاهى كه مى گذرند آنها را بر سر آب برد، وآنها را از زمين هاى گياهدار به راهها وجاده ها ]ى بى گياه[ نَبَرد، وهر از چند ساعتى استراحتشان دهد، ودر جاهايى كه اندك آب وگياهى وجود دارد مهلتشان دهد، تا اين كه، به خواست خدا، فربه واستخواندار نزد ما آيند نه رنجيده وخسته وزار، تا كه آنها را بر اساس كتاب خدا وسنّت پيامبرش تقسيم كنيم؛ زيرا كه اين ]اقدامات تو[ اجر وپاداش تو را بزرگتر مى گرداند وبه خردمندى تو نزديكتر است. ان شاء الله»
(13).
فروتني والي
در فرمان اميرمؤمنان على سلام الله عليه به محمد بن ابى بكر آن گاه كه او را به حكومت مصر گماشت، آمده است:
«با آنان [مردم مصر] فروتن ونرمخو وگشاده رو باش، وهمگى را به يك چشم بنگر تا بزرگان به جانبدارى تو از خود طمع نورزند وضعفا از عدالت تو نوميد نگردند؛ زيرا، خداى متعال، اى گروه بندگان او، از كردار كوچك وبزرگ وآشكار وپنهان شما بازخواستتان مى كند، پس اگر عذاب كند شما ستمكارتريد
[از آنچه كه عذاب مى بينيد]، واگر ببخشد، او بسيار كريم وبزرگوار است»
(14).
راه ورسم تقوا پيشگان
«بدانيد اى بندگان خدا كه تقوا پيشگان، هم از اين دنياى زودگذر وهم از جهان آخرت، هر دو، سود بردند: با اهل دنيا در دنيايشان شريك شدند ولى اهل دنيا در آخرت آنان با ايشان شريك نگشتند. در دنيا به بهترين وجه زيستند وبه بهترين وجه خوردند، وهمانند مرفّهين از دنيا بهره مند شدند. وآنچه را كه جبّاران متكبّر از دنيا گرفتند آنان نيز گرفتند، سپس با توشه اى رساننده
[به مقصد] وتجارتى سودآور
از دنيا رفتند. به لذّت زهد به دنيا رسيدند، ويقين كردند كه فرداى قيامت در
جوار خداوند هستند، نه خواسته اى از ايشان ردّ مى شود، ونه بهره اى از لذّتشان كاسته مى گردد»
(15).
از مرگ برحذر باشيد
«پس، اى بندگان خدا، از مرگ ونزديك بودنش بترسيد، وبراى آن، ساز وبرگش را فراهم آوريد؛ زيرا، مرگ امرى بزرگ ومطلبى پر اهميت در پى دارد، يا خير محض است كه هرگز با بدى همراه نيست، ويا شرّ محض است وهرگز با خير همراه نمى باشد. پس چه كسى به بهشت نزديكتر از كسى است كه براى آن كار كند؟ وچه كسى به آتش نزديكتر از كسى است كه براى آن كار كند؟
شما تعقيب شدگان مرگ هستيد. اگر برايش بايستيد شما را مى گيرد، واگر از او بگريزيد به شما مى رسد، ومرگ از سايه شما به شما چسبيده تر است. مرگ به موهاى پيشانى شما بسته شده، ودنيا از پشت سر شما پيچيده مى شود. پس، بترسيد از آتشى كه قعر آن دور وگرمايش سخت وعذابش تجديد شونده است.
[دوزخ] سرايى است كه در آن رحمت ومهربانى نيست، ودعا ودرخواستى در آن پذيرفته نمى شود، وغم ورنجش برطرف نمى گردد.
[اكنون] اگر مى توانيد كه هم از خدا بسيار بترسيد وهم به او خوش گمان [و اميدوار] باشيد بين اين دو
[ترس واميد] را جمع كنيد؛ زيرا كه خوش گمانى [و اميدوارى] بنده به پروردگارش به مقدار ترس او از پروردگارش مى باشد، وخوش گمان ترين
[و اميدوارترين] مردم به خدا، خدا ترس ترين آنهاست.
بدان ـ اى محمد بن ابى بكر ـ كه من تو را بر بزرگترين سپاهيان خود در نظرم، يعنى اهل مصر فرمانروا گردانيدم، پس سزاوار است كه با هواى نفس خود مخالفت كنى، واز دينت دفاع نمايى، حتى اگر يك ساعت از عمرت باقى مانده باشد. وخدا را با خشنود كردن هيچ يك از خلق او، به خشم مياور، زيرا خدا جايگزين همه چيز هست، اما هيچ چيز جاى خدا را نمى گيرد»
(16).
تأكيد بر نماز
«نماز را در وقتى كه براى آن تعيين شده است به جاى آر. نه به دليل فراغت وبيكار بودن آن را پيش از وقتش برگزار كن، ونه به دليل كار وگرفتارى آن را از وقت خود به تأخير افكن، وبدان كه همه كارهايت تابع نماز توست»
(17).
يكسان نيستند
«پيشواى هدايت [على سلام الله عليه] وپيشواى هلاكت [معاويه] ودوست پيغمبر ودشمن پيغمبر يكسان نيستند، رسول خدا صلى الله عليه وآله به من فرمود: من بر امّتم از مؤمن ومشرك نمى ترسم؛ زيرا، مؤمن را خداوند به واسطه ايمانش باز مى دارد، ومشرك را خداوند به سبب شركش سركوب مى كند؛ بلكه ترس من براى شما از كسى است كه دلش منافق وزبانش عالم است: آن مى گويد كه شما مى پسنديد، وآن عمل مى كند كه شما نمى پسنديد»
(18).
حساب وكتابت را برايم بفرست
از نامه هاى آن حضرت به يكى از كارگزارانش:
«امّا بعد، كارى از تو به من گزارش شده است كه اگر براستى آن را انجام داده باشى بيگمان پروردگارت را به خشم آورده اى، وامامت را نافرمانى كرده اى، وامانت خود را تباه ساخته اى. به من گزارش شده است كه تو زمين را برهنه كرده اى
[و در اموال خيانت كرده واراضى را تباه كرده اى]، وهرچه زير پايت بوده است گرفته اى، وآن چه در دست تو بوده است خورده اى. پس، حساب
[دخل وخرج] خود را برايم بفرست، وبدان كه حسابرسى خدا از حسابرسى مردم بزرگتر [و سخت تر] است. والسلام»
(19).
توصيه هاي انساني
در نامه اى به يكى از كارگزارانش مى فرمايد:
«امّا بعد، تو كسى هستى كه من در برپا داشتن دين از او يارى مى جويم، وبه واسطه اش
نخوت گنهكار را درهم مى شكنم، ورخنه ها ومرزهاى خوفناك را [كه ترس نفوذ دشمن از
آنها مى رود] مى بندم. پس، در مأموريت خويش از خدا كمك بخواه ودرشتى را با اندكى
نرمى بياميز، وآن جا كه مدارا شايسته تر باشد مدارا پيشه كن، ودر جايى كه چاره اى
جز سختگيرى وخشونت نيست سختگيرى در پيش گير، و با رعيت فروتن وگشاده رو باش، و با
ايشان مهربانى كن، ودر نگاه ونيم نگاه واشارات وسلام كردنت با همگان يكسان رفتار كن
تا بزرگان به ستم كردن تو طمع نبندند، وضعيفان از عدالت تو نوميد نشوند. والسلام»
(20)
به مالك اشتر نخعي
پس از آشفته شدن امر محمد بن ابى بكر در مصر، اميرمؤمنان سلام الله عليه مالك اشتر نخعى را بر مصر وتوابع آن گماشت ودستورالعملى براى او نوشت كه طولانى ترين عهدنامه اى است كه توسط آن حضرت نوشته شده وجامع جميع محاسن است:
«به نام خداى بخشاينده مهربان؛ اين فرمانى است از جانب بنده خدا على اميرمؤمنان به مالك بن حارث اشتر در عهدنامه اش به او، آن گاه كه وى را بر مصر گماشت: درباره جمع آورى خراج آن ديار وجهاد با دشمنانش، واصلاح وضع مردمش، وآبادسازى شهرهاى آن».
خدا پروايي
«او را امر مى كند به تقوا از خدا، ومقدّم داشتن فرمان او وپيروى از آنچه در كتابش بدان دستور داده است، از واجبات ومستحبّات؛ زيرا كه هيچ كس جز با پيروى از آن سعادتمند وهيچ كس جز با انكار وفرو نهادن آنها بدبخت نمى شود.
[نيز به او فرمان مى دهد كه] خداى سبحان را با دل ودست وزبان خويش يارى كند؛ زيرا كه خداوند بلند نام، متعهّد شده است كه هركس او را يارى رساند يارى اش كند، وهركس او را ارج نهد، ارج وعزّتش دهد.
وبه او امر مى كند كه نفس خويش را از شهوات وخواهشها فرو نشاند، واز سركشيهايش باز بدارد، زيرا كه نفس به بدى فرمان مى دهد مگر آن كه خدا رحم كند».
درباره تو آن خواهند گفت كه تو درباره گذشتگان مي گويي
«سپس، اى مالك بدان كه من تو را به سرزمينى مى فرستم كه پيش از تو حكمرانان دادگر وستمگر، هر دو، بوده اند ومردم در كار تو همان گونه مى نگرند كه تو در كار حكمرانان پيش از خود مى نگرى، ودرباره تو همان مى گويند كه تو درباره آن حكمرانان مى گويى. ونيكوكاران را، در واقع، از سخنانى مى توان شناخت كه خداوند درباره آنان بر زبان بندگانش جارى مى سازد؛ بنابراين، بايد محبوبترين اندوخته ها در نزد تو اندوخته كار نيك باشد. پس بر هواى نفس خويش مسلّط باش، وآنچه را كه بر تو روا وحلال نيست از نفس خود دريغ بدار؛ زيرا دريغ ورزيدن از نفس، عدالت در حقّ آن است، در آنچه دوست مى دارد يا ناخوش مى دارد».
گروه هاى مردم
«ومهربانى ومحبّت وملاطفت با مردم را در دل خويش جاى ده،
وهرگز به سان جانور درنده مباش كه خوردن آنان را غنيمت شمارى؛
زيرا كه مردم دو دسته اند: يا برادر دينى تو هستند، ويا همنوع تو
[منظور غير مسلمانان است]، كه [در هر صورت] از آنان لغزشى سر مى زند،
ودستخوش آفتها مى شوند، وعمداً يا سهواً خلاف مى كنند.
بنابراين، آنان را مورد عفو وگذشت قرار ده همچنان كه تو خود
دوست دارى ومى پسندى كه خداوند تو را مورد عفو وگذشت قرار دهد؛
زيرا كه تو مافوق آنها هستى، وكسى كه تو را فرمانروايى داده مافوق توست،
وخدا مافوق كسى است كه تو را به فرمانروايى گماشته است،
واز تو خواسته است كه كارشان را انجام دهى وآنان را سبب آزمايش تو قرار داده است».
جنگيدن با خدا ممنوع
«مبادا با خدا اعلان جنگ كنى؛ زيرا تو قدرت آن ندارى كه خشم وكيفر او را دفع كنى،
واز عفو ورحمتش هم بى نياز نيستى. هرگز از گذشت كردن پشيمان مشو،
واز كيفر دادن شادمان مشو، وتا جايى كه راه دارد به تندى وخشم مشتاب،
وهيچ گاه مگو: من حاكمم ودستور مى دهم وبايد اطاعت شوم؛ زيرا،
اين مايه تباهى دل وسستى دين وتغيير وزوال نعمتها مى شود. وهرگاه قدرتى كه دارى
در تو تكبر وخودپسندى وغرور پديد آورد به عظمت سلطنت خدا كه فوق توست،
وبه توانايى او نسبت به خودت واين كه تو در برابر او هيچ قدرتى ندارى،
بنگر زيرا كه اين تأمل، كبر وسركشى تو را فرو مى نشاند،
وجلو تندى تو را بگيرد، وخرد از دست رفته ات را به تو باز گرداند».
تكبّر ممنوع
«از رقابت كردن با خدا در عظمت او، وهمانندى جستن به جبّاريّت او بپرهيز؛ زيرا كه خداوند هر جبّارى را زبون، وهر متكبرى را خوار مى گرداند. با خدا انصاف داشته باش، واز جانب خودت وخويشان نزديك وهر يك از رعيت كه دوستش مى دارى درباره مردم انصاف را رعايت كن كه اگر چنين نكنى ستم كرده باشى، وهركه به بندگان خدا ستم كند، خداوند خصم ومدعى او از جانب بندگانش شود، وهركه خدا با او به خصومت برخيزد دليلش را باطل گرداند، و او پيوسته در جنگ با خدا باشد تا آن گاه كه
[از ستم] دست بردارد وتوبه نمايد. هيچ چيز به مانند ستمگرى باعث تغيير نعمت خدا وتعجيل در خشم وكيفر او نمى شود؛ چرا كه خداوند دعاى ستمديدگان را مى شنود ودر كمين ستمكاران است».
ميانه روى در حقّ
«وبايد محبوبترين كارها در نزد تو آن كارى باشد كه از افراط وتفريط به دور باشد، وعدالتش فراگيرتر، ورضايت رعيت را بيشتر در بر داشته باشد؛ زيرا كه خشم ونارضايتى توده مردم خشنودى خواص را از بين مى برد، وخشم وناخشنودى خواصّ، با وجود رضايت عامّه مردم، اهميّتى ندارد، وهيچ يك از رعيّت به اندازه خواص براى والى، در هنگام رفاه وآسايش پر زحمت تر، ودر گرفتارى كم يارى تر نيست وعدل وانصاف را ناخوش تر نمى دارد، وپرتوقع تر، ودر برابر دَهِش ناسپاس تر، ودر هنگام دريغ ومنع عذرناپذيرتر، ودر گرفتاريهاى روزگار كم صبرتر نيست.
ستون دين وجامعه مسلمانان وساز وبرگ واقعى در برابر دشمنان همان توده امّت هستند، پس بايد توجه تو به آنان باشد واز آنان جانبدارى كنى».
سخن چينان را از خود بران
«وبايد دورترين رعيت از تو ومنفورترين آنان به نزد تو كسانى باشند كه از مردم عيب جوترند؛ زيرا،
[طبيعى است كه] در مردم عيبهايى وجود دارد ووالى به پوشاندن آنها سزاوارتر است؛
پس، در برملا شدن عيبهايى كه از تو پنهان است كنجكاوى مكن،
بلكه برتوست كه آنچه برايت آشكار شود پاك گردانى
[و عيبهاى مردم را توجيه وپرده پوشى كنى]،
ودرباره آنچه از تو پنهان است خداوند، خود، داورى خواهد كرد.
بنابراين، تا مى توانى عيب پوشى كن تا خداوند
هم عيبهاى تو را كه دوست دارى از مردم پنهان بماند، پوشيده بدارد.
گره هر كينه را از مردم بگشاى [با خوشرفتارى با مردم كينه ها را
از دلهاى مردم بزداى]، وسبب هر دشمنى وكين خواهى را از خود بركَن،
واز آنچه برايت روشن نيست چشم پوشى نما، وسخن سخن چين را زود باور مكن؛
زيرا كه سخن چين صداقت وراستى ندارد، هرچند خود را از خيرخواهان وانمود كند».
سياست مشورت
«در رايزنى هاى خود بخيل را شركت مده، كه بخيل تو را از احسان باز دارد واز فقر ونادار شدن بترساند،
ونه ترسو را، زيرا كه شخص ترسو تو را از اقدام به كارها سست كند،
ونه آزمند را؛ زيرا، شخص آزمند آزمندى ستمگرانه را در نظرت زيبا جلوه مى دهد؛
پس، بخل وترس وآزمندى خصلتهاى گونه گونى هستند كه همگى از بدگمانى به خدا نشأت مى گيرند».
بدترين وزيران
«بدترين وزيران [و دستياران] تو كسى است كه پيش از تو وزير بَدان بوده ودر گناهان آنان شركت داشته است؛ پس،
مبادا اين گونه افراد را از نزديكان وملازمان خود قرار دهى؛
زيرا كه اينان ياران گنهكاران وبرادران ستمكارانند؛ تو مى توانى
جانشينان بهترى براى آنان به دست آورى، كه همانند آنان صاحب انديشه
ونفوذ هستند ولى چون ايشان بار گناه ووزر ووبال بر دوش ندارند،
وستمگرى را بر ستم وگنهكارى را بر گناه يارى نرسانده اند،
اينان براى تو كم زحمت تر وياريگرتر، ومهربانتر، ودوستى شان با غير تو كمتر است.
پس، اين گونه افراد را اصحاب سرّ واهل محفل خود قرار ده.
واز ميان آنها كسانى نزد تو ارجح باشند كه
زبانش به حقيقت براى تو گوياتر است، ودر اعمالى كه از تو سر مى زند
وخداوند آنها را براى دوستانش ناخوش مى دارد كمتر يارى مى رساند،
هرچند آن اعمال بشدّت دلخواه تو باشد».
همدم شدن با پارسايان
«با پارسايان وراستگويان همدم شو وعادتشان بده كه تو را زياد نستايند
و با نسبت دادن كارهاى بزرگ به تو، كه نكرده اى شادمانت نكنند.
نيكوكار وبدكار نبايد در نزد تو يكسان باشند؛
زيرا كه اين سبب بى رغبت شدن نيكوكاران به نيكى كردن،
وتشويق بدكاران به بدى مى شود،
بلكه با هريك از آنها چنان كه سزاوار است رفتار كن».
پاورقى:
(1). بحارالأنوار، ج32، ص27، ب1، ح9.
(2). نهج البلاغه، نامه 45 «ومن كتاب له سلام الله عليه إلى عثمان بن حُنيف
الأنصاري وكان عامله على البصرة».
(3). فدك، آباديى بود در سرزمين حجاز در نزديكى مدينه، كه در سال هفتم هجرى، اهل
آن، نصف آبادى را با پيامبر صلى الله عليه وآله مصالحه نمودند، كه در نتيجه نصف
تمام آبادى فدك، ـ زمين وآب وباغ ـ وهرچه در آن بود متعلق به شخص پيامبر صلى الله
عليه وآله شد وهيچكس ديگر در آن سهم ويا بهره اى نداشت وپيامبر اكرم صلى الله عليه
وآله نيز به امر خدا، آنرا به حضرت فاطمه زهرا عليها السلام هبه كردند.
(4). مجادلة: 22.
(5). نهج البلاغة، نامه 45 «من كتاب له سلام الله عليه الى عثمان بن حنيف الانصاري
وكان عامله على البصرة وقد بلغه انه دعي الى وليمة قوم من اهلها فمضى اليها».
(6). نهج البلاغة، خطبه 209 «ومن كلام له سلام الله عليه بالبصرة وقد دخل على
العلاء بن زياد الحارثي وهو من اصحابه» .
(7). ر.ك: بحارالأنوار، ج40، ص318، ب98، ح2.
(8). نهج البلاغة، نامه 45.
(9). نهج البلاغة، نامه 19.
(10). نهج البلاغة، نامه 20.
(11). نهج البلاغة، نامه 21.
(12). نهج البلاغة، نامه 25.
(13). همان.
(14). نهج البلاغة، نامه 27.
(15). همان.
(16). نهج البلاغة، نامه 27.
(17). همان.
(18). همان.
(19). نهج البلاغة، نامه 40.
(20). همان، نامه 46.