تتمّه :
ممكن است براى ((ولىّ امر))
معناى وسيع ترى در نظر گرفت و آن ((مَنْ
لَهُ حَقُّ الا مْرِشرعا)) كه اعمّ
از امام معصوم عليه السّلام يا نايب خاص يا عام او باشد (يعنى ولىّمنصوب از طرف
امام عليه السّلام ) و منظور از كسى كه داراى حكومت شرعى است ، اعمّ اززمان حضور
مانند ((مالك اشتر))
كه منصوب از طرف اميرالمؤمنين عليه السّلام به نصبخاص بود و يا زمان غيبت است مانند
فقيه جامع الشرايط كه منصوب به نصب عام و يا بهكشف عقلى مى باشد؛ زيرا نصب به ولايت
مساوى با وجوب اطاعت است و تنها مقامتشريفاتى نيست ولذا شيخ انصارى قدّس سرّه
((ولىّ امر))
را به معناى اعمّ بيان كرده ومى فرمايد:
((الظاهر من هذا العنوان (اولواالا
مر) عرفاً من يجب الرجوع اليه فى الامور العامة التى لمتحمل فى الشرع على شخص خاص
)).(202)
البته مفهوم عام ، تعيين مصداق نمى كند ولى شكّى نيست كه امامان معصوم عليهم
السّلاممصداق اين مفهوم هستند و امّا مصداق بودن فقها نياز بهدليل خاص از قبيل
ادلّه نصب خاص و يا عام و ياعقل دارد تا اطاعت از او اطاعت از امام عليه السّلام به
شمار آيد و امّامشكل تناقض در اوامر الهى در صورت خطاى مجتهد در حكم يا موضوع از
طريق جمع بينحكم ظاهرى و واقعى ، قابل حل است ، همان گونه كه در ساير امارات شرعيّه
جواب دادهشده و تفصيل آن در اصول بيان گرديده است .
پاسخ چند سؤال
در اينجا ايرادهايى به تفسير فوق شده كه از نظر رعايت بى طرفى در بحث ،
بايدمطرح گردد:
1- اگر منظور از اولواالا مر، امامان معصوم باشند، با كلمه
((اولى
)) كه به معناى جمعاست سازگار نيست ؛
زيرا امام معصوم در هر زمان يك نفر بيش نمى باشد. پاسخ اين سؤال چنين است كه امام
معصوم در هر زمان اگرچه يك نفر بيش نيست ولى در مجموع زمانهاافراد متعددى را تشكيل
مى دهند و مى دانيم آيه تنها وظيفه مردم يك زمان را تعيين نمى كند.
2- ((اولواالا مر))
مطابق اين معنا در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وجود نداشته و دراين صورت
چگونه فرمان به اطاعت از وى داده شده است ؟
پاسخ اين سؤال از گفته بالا نيز روشن مى شود؛ زيرا آيه منحصر به زمان معيّنىنيست و
وظيفه مسلمانان را در تمام اعصار و قرون روشن مى سازد. و به عبارت ديگر مىتوانيم
چنين بگوييم كه ((اولواالا مر))
در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خود آنبزرگوار بود؛ زيرا آن حضرت دو منصب
داشت ، يكى منصب ((رسالت
)) كه در آيه بهعنوان (اَطيعوُا
الرَّسوُل ) از او ياد شده و ديگر منصب ((رهبرى
و زمامدارى امت اسلامى )) كهقرآن به
عنوان ((اولواالا مر))
از آن ياد كرده ، بنابر اين ، پيشوا و رهبر معصوم در زمانپيامبر صلّى اللّه عليه و
آله خود ايشان بود كه علاوه بر منصب رسالت و ابلاغ احكاماسلام اين منصب را نيز به
عهده داشت . و شايد تكرار نشدن ((اَطيعُوا))
در بين((رسول
)) و
((اولواالا مر)) خالى
از اشاره به اين معنا نباشد و به عبارت ديگر منصب((رسالت
)) و
((منصب اولواالا مر))
دو منصب مختلف است كه در وجود پيامبر صلّى اللّه عليهو آله يكجا جمع شده ولى در
امام از هم جدا شده است و او تنها منصب دوم را دارد.
3- اگر منظور از اولواالا مر امامان و رهبران معصوم است ، پس چرا درذيل آيه كه
مساءله تنازع و اختلاف مسلمانان را بيان مى كند مى گويد:
(...فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فى شَى ءٍ فَرُدُّوهُ اِلَى اللّهِ وَ الرَّسوُلِ اِنْ
كُنْتُمْ تُؤْمِنوُنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الاْ خِرِ ذلكَ خَيْرٌ وَ اَحْسَنُ
تَاءْويلاً...).(203)
((اگر در چيزى اختلاف كرديد آن را به
خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ارجاع دهيداگر ايمان به پروردگار و روز بازپسين
داريد، اين براى شما بهتر و پايان و عاقبتشنيكوتر است
)).
همانطور كه مى بينيم در اينجا سخنى از اولواالا مر به ميان نيامده و مرجع حلّ
اختلاف ،تنها خدا كتاب اللّه (قرآن ) و پيامبر (سنّت ) معرفى شده است .
در پاسخ اين ايراد بايد گفت :
اولاً: اين ايراد مخصوص تفسير دانشمندان شيعه نيست بلكه به ساير تفسيرها نيز باكمى
دقت متوجه مى شود.
ثانياً: شكى نيست كه منظور از اختلاف تنازع در جمله فوق ، اختلاف و تنازع در احكام
استنه در مسايل مربوط به جزئيات حكومت و رهبرى مسلمين ، زيرا در اينمسايل مسلماً
بايد از اولواالا مر اطاعت كرد (همانطور كه در جملهاوّل آيه تصريح شده ) بنابر اين
، منظور از آن ، اختلاف در احكام و قوانين كلّى اسلاماست كه تشريع آن با خدا و
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است ؛ زيرا مى دانيم امام فقطمجرى احكام است ، نه
قانونى وضع مى كند و نه نسخ مى كند، بلكه همواره در مسيراجراى احكام خدا و سنّت
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گام بر مى دارد ولذا در احاديث(204)
اهل بيت عليهم السّلام مى خوانيم كه اگر از ما سخنى بر خلاف كتاب اللّه وسخن پيامبر
صلّى اللّه عليه و آله نقل كردند، هرگز نپذيريد،محال است ما چيزى برخلاف كتاب اللّه
و سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بگوييم ،بنابر اين ، نخستين مرجع حلّ اختلاف
مردم در احكام و قوانين اسلامى خدا و پيامبر صلّىاللّه عليه و آله است كه بر او وحى
مى شود و اگر امامان معصوم عليهم السّلام بيان حكممى كنند، از خودشان نيست بلكه از
كتاب اللّه و يا علم و دانشى است كه از پيامبر صلّىاللّه عليه و آله به آنها رسيده
است و به اين ترتيب علت عدم ذكر اولواالامر در رديفمراجع حلّ اختلاف در احكام روشن
مى گردد.(205)
گواهى احاديث
در منابع اسلامى نيز احاديثى وارد شده كه تفسير اولواالا مر را به اماماناهل
بيت عليهم السّلام تاءييد مى كند از جمله :
1- مفسر مشهور اسلامى ابوحيّان اندلسى مغربى (متوفاىسال 756) در تفسير بحرالمحيط مى
نويسد كه اين آيه در حق على عليه السّلام و ائمهاهل بيت عليهم السّلام نازل گرديده
است .(206)
2- دانشمند اهل تسنن ابوبكربن مؤمن الشيرازى در رساله اعتقاد (طبقنقل مناقب كاشى )
از ابن عباس نقل مى كند كه آيه فوق درباره على عليه السّلامنازل شد، هنگامى كه
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را (در غزوه تبوك ) در مدينه بهجاى خود گذارد، على
عليه السّلام عرض كرد: اى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آيا مراهمانند زنان و
كودكان در شهر قرار مى دهى ؟ آن حضرت فرمود:
((اما ترضى ان تكون منّى بمنزلة
هارون من موسى حينقال اخلفنى فى قومى و اصلح فقال عزّ وجلّ و (اولى الا مر منكم
)).
((آيا دوست ندارى نسبت به من همانند
هارون نسبت به موسى عليه السّلام باشى ، آنزمانى كه موسى به او گفت : در ميان بنى
اسرائيل جانشين من باش و اصلاح كن ، سپسخداوند عز و جل فرمود: (وَاُولِى الاَْمْرِ
مِنْكُمْ).(207)
((شيخ سليمان حنفى قندوزى
)) كه از دانشمندان معروفاهل تسنن
است در كتاب ((ينابيع الموده
)) از كتاب
((مناقب
)) از
((سليم بن قيس هلالى
))نقل مى كند كه روزى مردى به خدمت
على عليه السّلام آمد و پرسيد: كمترين چيزى كهانسان در پرتو آن جزء مؤمنان خواهد شد
چه چيز است ؟ و نيز كمترين چيزى كه با آن جزءكافران و يا گمراهان مى گردد كدام است
؟
امام فرمود: امّا كمترين چيزى كه انسان به سبب آن در زمره گمراهان در مى آيد اين
است كهحجّت و نماينده خدا و شاهد و گواه او را كه اطاعت و ولايتش لازم است ،
نشناسد.
آن مرد گفت : يا اميرالمؤمنين ! آنان را براى من معرفى كن .
على عليه السّلام فرمود: همانان كه خداوند در رديف خود و پيامبر صلّى اللّه عليه و
آلهقرار داده و فرموده : (يا اَيُّهَا اَلَذينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللّهَ وَ
اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الاَْمْرِمِنْكُمْ...).(208)
آن مرد گفت : فدايت شوم ! باز هم روشنتر بفرما.
على عليه السّلام فرمود: همانانى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در موارد مختلف
ودر خطبه روز آخر عمرش از آنان ياد كرد و فرمود:
((انى تركت فيكم امرين لن تضلوا بعدى
ان تمسكتم بهما كتاب اللّه وعترتىاهل بيتى )).(209)
((من در ميان شما دو چيز به يادگار
گذاشتم كه اگر دست به دامن آنان بزنيد هرگزبعد از من گمراه نخواهيد شد، كتاب خدا و
خاندانم )).
4- و نيز در كتاب ((ينابيع الموده
)) مى نويسد كه صاحب كتاب مناقب از
تفسير مجاهدنقل كرده كه اين آيه درباره على عليه السّلامنازل شده است .(210)
5- روايات متعددى در منابع شيعه مانند كتاب كافى و تفسير عياشى و كتب صدوق و غير
آننقل شده كه همگى گواهى مى دهند كه منظور از اولواالا مر ائمه معصومين مى باشند و
حتّىدر بعضى ، از آنها نام امامان يك يك صريحاً ذكر شده است .(211)
ما در اينجا به نقل يك حديث اكتفا مى كنيم و بقيه احاديث را مى توانيد با مراجعه به((تفسير
البرهان ، جلد اول ، صفحه 381 به بعد درذيل آيه شريفه و به تفسير الميزان ، جلد
چهارم ، صفحه 435)) ملاحظه كنيد.
در تفسير برهان ابن بابويه به اسناد خود از جابربن عبداللّه انصارى چنيننقل مى كند:
َنْزَلَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلى نَبِيِّه مُحَمَّد صلّى اللّه عليه و آله ، (يا
اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُوااللّهَ وَاَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى
الاَْمْرِ مِنْكُمْ) قُلْتُ: يا رَسُولَ اللّهِ عَرَفْنَا اللّهَ وَ
رَسُولَهُفَمَنْ اُولُواالاَْمْرِ الَّذينَ قَرَنَ اللّهُ طاعَتَهُمْ بِطاعَتِك ؟
فَقالَ صلّى اللّه عليه و آله : هُمْخُلَفائى يا جابِر! وَ اَئِمَّةُ الْمُسْلِمينَ
مِنْ بَعْدى اَوَّلُهُمْ عَلىّبْن اَبى طالِبِ عليه السّلامثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ
الْحُسَيْنُ، ثُمَّ عَلىُّبن الحُسين ثُمَّ مُحَمَّدبْن عَلىّ الْمَعروُف فِى
بِالْباقِرسَتُدرِكه يا جابِرْ! فَاِذا لَقيتَه فَاقْرَاءْهُ مِنِّى السَّلام ،
ثُمَّ الصّادِق جَعْفَرُبْن مُحَمَّد، ثُمَّموُسَى بْنُ جَعْفَر، ثُمَّ عَلىُّبْنُ
موُسى ، ثُمَّ مُحَمَّدُبْنِ عَلىّ، ثُمَّ عَلىُّبْن مُحَمَّد، ثُمَّالْحَسَنُبْنِ
عَلىّ، ثُمَّ سَمِيىّ مُحَمَّد وَ اللّهِ فى اَرْضِهِ وَ بَقيَّتُه فى عِبادِه
ابنُالْحَسَن بْنعَلىّ ذاكَ الَّذى يَفْتَحُ اللّهُ تَعالى ذِكره عَلى يَدَيْه ،
مَشارِقَ الاَْرْضِ وَ مَغارِبَها، ذاكَ الَّذىيَغيبُ عَنْ شيعَتِه وَ اَوْلياءِه
غَيْبَةً لا يَثْبُتُ فيها عَلَى الْقَوْلِ بِإ مامَتِه انِ، قالَ جابِرُ:فَقُلْتُ
لَهُ يا رَسوُلَ اللّهِ! فَهَلْ يَقَعُ لِشيعَتِهِ الاِْنْتِفاعُ بِه فى غَيْبَتِه
؟ فَقالَ صلّىاللّه عليه و آله : اىْ وَ الَّذى بَعَثَنى بِالْنُبُوَّةِ اِنَّهُمْ
يَسْتَضيئُونَ بِنوُرِهِ وَ يَنْتَفِعُونَبِوِلايَتِه فى غَيْبَتِه كَانْتِفاعِ
النّاسِ بِالشَّمْسِ، وَ اِنْ تَجَلاّها (تَحَلاّهاخ ) سَحابٌ، ياجابِرُ! هذا مِنْ
مَكْنُونِ سِرِّ اللّهِ وَ مَخْزوُنِ عِلْمِ اللّهِ فَاكْتُمْهُ اِلاّ عَنْ اَهْلِه
)).(212)
همانگونه كه ملاحظه مى شود، در متن اين حديث تمامى اولياى امور كه در آيه كريمه
موردنظر است ، ذكر شده و رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله همه آنها را در ائمه
اطهار عليهمالسّلام منحصر فرمود. و در حديثى از سهل بن سعد انصارى چنيننقل شده است
:
قال : ((سَئَلْتُ فاطِمَةَ عليها
السّلام بِنْتَ رَسُولِ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله عَنِ الاَْئِمَّةِفَقالَتْ:
كانَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله يَقُولُ لِعَليعليه السّلام : يا
عَلىُّاءَنْتَ الاِْمامُ وَالْخَليفَةُ بَعْدى وَ اءَنْتَ اءَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ
مِنْ اءَنْفُسِهِمْ، فَإِذ ا مَضيتَفَابْنُكَ الْحَسَنُ اءَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ
مِنْ اءَنْفُسِهِمْ...)).
سپس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله يكايك امامان عليهم السّلام را نام مى برد و
براىهركدام مقام ولايت را صريحا بيان مى فرمايد تا آنكه مى فرمايد:
ِذا مَضَى الْحَسَنُ (اَىْ اَلْعَسْكَرى ) فَالْقائِمُ الْمَهْدىُّ اءَوْلى
بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ اءَنْفُسِهِمْ؛يَفْتَحُ اللّهُ بِهِ مَشارِقَ الاَْرْضِ وَ
مَغارِبَهَا، فَهُمْ اءَئِمَّةُ الْحَقِّ وَ اءَلْسِنَةُ الصِّدْقِ، مَنْصُورٌمَنْ
نَصَرَهُمْ، مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُمْ)).(213)
بنابراين ، هر مقام ديگرى كه رهبرى امت را به دست بگيرد، تنها به عنوان نيابت از((ولى
امر)) مى تواند باشد، نه به عنوان
ولايت امر، البته آن هم با شرايط مشخص تاخط اصلى رهبرى سياسى مذهبى در اسلام
آنچنانكه طرح ريزى شده است ، محفوظ بماند وبه هرج و مرج منجر نگردد و آن در زمان
غيبت منطبق به فقيه جامع الشرايط مى شود كهعنوان
((نايب الامام )) يا
((نايب ولى امر))
بر او صدق مى كند و لزوم اطاعت از نايب الامامرا با توضيحاتى كه دارد در آينده (بحث
ولايت فقيه ) ياد خواهيم كرد.
ضرورت وجود ولىّ امر يا نايب او
از آنجا كه حكومت اسلامى مانند ساير حكومتها نياز به حاكم (رئيس حكومت )
دارد كه درفرهنگ اسلامى از آن تعبير به ((ولى
امر)) مى شود، گفتارى را كه از حضرت
رضا عليهالسّلام در اين زمينه رسيده است و با بيان روشنى ،دليل نياز مردم مسلمان را
به وجود ((ولى امر))
در آن ذكر فرموده ، يادآور مى شويم .
((فضل بن شاذان
)) از امام على بن موسى الرضا عليه
السّلام در حديثى چنيننقل مى كند:
ِمَ جُعِلَ اءُولِى الاَْمْرِ و اُمِرَ بِطاعَتِهِمْ؟ قيلَ لِعِلَلٍ كَثيرَةٍ،
مِنْها: اِنَّ الْخَلْقَ لَمّا وَقَفُوا عَلىحَدٍّ مَحْدوُدٍ وَ اُمِروُا اَنْ لا
يَتَعدُّوا ذلِكَ الْحَدّ لِما فيهِ مِنْ فَسادِهِمْ لَمْ يَكُنْ يَثْبُتُ ذلِكَ
وَلايَقوُمُ اِلاّ بِاَنْ الْوَقْفِ عِنْدَما اُبيحَ لَهُمْ وَ يَمْنَعُهُمْ مِنَ
التَّعَدّى وَ الدُّخوُلِ فيما خَطَرٌ عَلَيْهِمْ،لاَِنَّهُ لَوْلَمْ يَكُنْ ذلِكَ
كَذلِكَ لَكانَ اَحَدٌ لا يَتْرُكُ لَذَّتَهُ وَ مَنْفَعَتَهُ لِفَسادِ غَيْرِه
فَجَعَلَعَلَيْهِمْ قَيِّماً يَمْنَعُهُمْ مِنَ الْفَسادِ، وَ يُقيمُ فيهِمُ
الْحُدوُدَ وَ الاَْحْكامَ.
فِرْقَةً مِنَ الْفِرَقِ وَلا مِلَّةً مِنَ الْمِلَلِ بَقُوا وَ عاشُوا اِلاّ
بِقَيِّمٍ وَ رَئيسٍ، لِما لابُدَّ لَهُمْ مِنْهُفى اَمْرِ الدّين وَ الدُّنْيا
فَلَمْ يَجُزْ فى حِكْمَةِ الْحَكيمِ اَنْ يَتْرُكَ الْخَلْقَ مِمّا يَعْلَمُ
اَنَّهُ لابُدَّلَهُمْ مِنْهُ وَ لاقِوامَ لَهُمْ اِلاّ بِه فيُقَاتِلونَ بِه
عَدُوَّهُمْ وَ يَقْسِموُنَ بِه فَيْئَهُمْ، وَ يُقيمُ لَهُمْجُمْعَتَهُمْ وَ
جَماعَتَهُمْ، وَ يَمْنَعُ ظالِمَهم مِنْ مَظْلوُمِهم .
يَجْعَلْ لَهُمْ اِماماً قَيِّماً اَميناً حافِظاً مُسْتَوْدَعاً لَدَرَسَتِ
الْمِلَّةُ، وَ ذَهَبَ الدِّينُ وَ غُيِّرَتِالسُّنَّةُ وَ الاَْحْكامُ، وَلَزادَ
فيهِ الْمُبْتَدِعوُنَ، وَ نَقَصَ مِنْهُ الْمُلْحِدوُنَ، وَ شَبَّهُوا ذلِكَ
عَلَىالْمُسْلِمينَ، لاَِنّا قَ مَنْقُوصينَ مُحْتاجينَ غَيْرَ كامِلينَ مَعَ
اِخْتِلافِهِمْ وَ اِخْتِلافِ اءَهْوائِهِمْوَ تَشَتُّتِ اَنْحائِهِمْ، فَلَوْلَمْ
يَجْعَلْ لَهُمْ قَيِّماً حافِظاً لِما جاءَ بِهِ الرَّسُولُ فَسَدُوا عَلىنَحْوِ
ما بَيَّنا، وَ غُيِّرَتِ الشّرائِعُ وَ الْسُّنَنُ وَ الاَْحْكامُ وَ الاِْيمانُ
وَ كانَ فى ذلِكَ فَسادُالْخَلْقِ اَجْمَعينَ)).(214)
اين حديث شريف با اينكه تا حدّى طولانى است ، ذكر آن را در اين مقام لازم ديديم تا
درضمن اثبات مطلوب ، مطالب ديگرى كه در بيان ضرورتتشكيل حكومت اسلامى عمده است از
بيان امام عليه السّلام استفاده شود.
((امام رضا عليه السّلام مى فرمايد:
اگر كسى سؤال كند كه دليل نصب ((اولى
الا مر)) و امر به اطاعت آنان چيست ؟
در جواب او گفته مىشود: دليلهاى بسيارى دارد. آنگاه امام عليه السّلام سهدليل بيان
فرمود كه خلاصه مى شود در:
1- تحديد آزاديهاى بى بند و بار به حدود شرعى و اجراى احكام به وسيله ولى امر.
2- اداره امور ملّت و كشور و جمع آورى بيت المال و دفاع از كشور اسلامى و تماميّت
ارضىآن .
3- حفظ دين از دستبرد و جلوگيرى از بدعتهاى بدخواهان و نادانان
)).
از اين رو فرمود:
الف -از جمله علل و اسباب نصب اولى الا مر عبارت است از اينكه : مردم پس از محدود
شدنبه وسيله قانون الهى ، ماءمور گشتند كه از حدود خود تجاوز ننمايند زيرا تجاوز
ازحدود مقرر موجب فساد مى شود و از طرفى چنين چيزى تحقق نمى پذيرد و ثبات پيدا
نمىكند مگر در صورتى كه فرد امينى بر آنان گماشته شود، تا آنان را بر حدّ مجاز
وادارد و از تجاوز به حقوق ديگران باز دارد؛ زيرا اگر چنين نباشد هيچ كس از لذّات
ومنافع خود صرف نظر نمى كند هرچند به ضرر ديگران تمام شود روى اين حسابخداوند قيّم
و سرپرستى را بر مردم گماشت تا ايشان را از فساد و تباهى باز دارد، حدّشرعى و احكام
الهى را درباره آنان اجرا كند.
ب -از جمله (علل و اسباب نصب ولى عبارت است از اينكه :) ما هيچ گروه و يا ملّتى
رانيافتيم كه بتواند به حيات و بقاى خود ادامه دهد، مگر با وجود سرپرستى و قيّم
ورئيسى (كه به امور آنان رسيدگى نمايد)؛ زيرا مردم به ناچار نياز دارند به
وجودسرپرستى كه كارهاى دنيا و آخرت آنان را تنظيم كند، بنابر اين ، هرگز در حكمت
حكيم(خداى بزرگ ) نمى گنجد كه خلق را از آنچه كه مى داند به آن نياز دارند
(وجودسرپرست ) محروم كند، چه آنكه مردم به وجود كسى نياز دارند كه بتوانند به وسيله
اوبه حيات (اجتماعى و فردى ) خود ادامه دهند و با فرماندهى او با دشمنان خود جنگ
كنند ودرآمدهاى عمومى (فى ء) را به وسيله او در ميان خودشان قسمت كنند و به وسيله
او نمازجمعه و جماعت اقامه نمايند و جلو تعدّى و تجاوز ظالم را نسبت به مظلوم
بگيرند.
ج- از جمله (علل نصب ولى امر) اين است كه : چنانچه خداى بزرگ بر مردم امام و
قيّم(سرپرست ) امين و نگهبان و پاسدار (دين و ملّت ) نصب نكندملت اسلامپايمال و دين
اسلام رو به زوال و سنّت رسول خدا و احكام الهى دچار تغيير و تصرفاتجاهلان خواهد
شد؛ زيرا بدعتگذاران ، به دين اضافه مى كنند و ملحدين (و خدا ناشناسان )از آن كم مى
كنند و مسلمانان (بدين سبب ) دچار حيرت و اشتباه مى شوند؛ زيرا ما مى بينيمكه مردم
دچار نواقصى از نظر آگاهى هستند و نيازمند و غيركامل مى باشند (از دين اطلاعات كافى
ندارند) علاوه گرفتار شهوتها و روشها و حالاتو اخلاق مختلفى هستند (كه به يك سو جهت
نمى گيرند) و اگر بنا شود با اين همه كهگفتيم خداوند قيّم و پاسدارى براى آورده
هاىرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله نصب نكند و كسى را بدين سمت نگمارد ملّت رو
بهفساد و تباهى رفته ، احكام اسلام از ميان مى رود، در نتيجه فساد، تدريجاً عالمگير
خواهدشد.
امام رضا عليه السّلام با اين بيان مستدلّ و شيرين خود، وجود ولىّ امر (زعيم سياسى
) رادر جامعه ضرورى دانسته و حق هم همين است ؛ زيرا تجربه ، درستى اين گفتار را
بهخوبى ثابت كرده است .
با اين همه در حديث مزبور تعيين مصداق (ولى امر) نشده است ، ولى بهدلايل ديگر منطبق
بر خود آن حضرت و امامان معصوم مى باشد؛ زيرا شرايطى را كه امامعليه السّلام درباره
سرپرست و رهبر ملّت بيان فرمود، در آن زمان جز بر خود آنحضرت تطبيق نمى كرد.
1- ولايت امامت
2- معنى و مفهوم امامت
3- نسبت ميان امامت و ولايت امر
4- ائمه ايمان و ائمه كفر
5- تفكيك ميان وظائف امامت و وظائف ولايت امر
10- ولايت امامت يا پيشوايى مذهبى
يكى ديگر از مراحل ولايت تشريعى پيامبران وامامان معصوم
((ولايت امامت
)) است كه بهمعناى پيشوايى دينى و
رهبرى معنوى مى باشد و از مقام ((زعامت
)) كه به معناى حكومت ورهبرى سياسى
است ، والاتر مى باشد، از همين رو پس از آزمايشهاى فراوان ، مقام امامت بهحضرت
ابراهيم عليه السّلام داده شد:
(وَ اِذَا ابْتلَى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّ ى
جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً ...).(215)
((به ياد آور هنگامى كه خداوند
ابراهيم را به امورى امتحان فرمود و او همه را به جاىآورد، خدا به او گفت : من تو
را به پيشوايى خلق برگزيدم )).
و در همين زمينه درباره عموم پيامبران آل ابراهيم مى فرمايد:
(وَ جَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً يَهْدوُنَ بِاَمْرِنا ...).(216)
((آنان (انبياى آل ابراهيم ) را
پيشوايان مردم ساختيم تا خلق را به امر ما هدايت كنند)).
و درباره پيروى از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد:
(... وَ ما اتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ...).(217)
((هر چه را كه رسول خدا به شما دستور
مى دهد انجام دهيد و از هر چه نهى مى كند،خوددارى كنيد)).
و نيز مى فرمايد:
(لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ...).(218)
((به راستى كه رسول خدا براى شما
سرمشق نيكويى مى باشد)).
نتيجه آنكه :
((امامت
)) معنا و مفهوم رهبرى و راهنمايى را
مى دهد و اثر چنين مقامى حجّيت گفتار و كردار وافكار او نسبت به عموم امت است كه در
پيشگاه خداى بزرگ ، موردقبول واقع خواهد شد.
بنابراين ، فرق ميان ((ولايت امر))
كه به معناى سلطه زعامت و رياست است با ((ولايتامامت
)) كه به معناى مقام پيشوايى و لزوم
پيروى از او و حجيتقول و فعل اوست روشن است و تعبير به
((ولايت
)) به لحاظ اين است كه امامت ،
نوعىسلطه بر اعمال و افكار مردم مى باشد و آن را تحت نفوذ و تبعيت خود در مى آورد.
راغباصفهانى در تعريف كلمه ((امام
)) چنين مى گويد:
اءلاْ مامُ الْمُؤَتَمُّ بِهِ إ نسانا كَاءنْ يَقْتَدِىَ بِقَوْلِهِ اءو فِعْلِه
اءو كِتابا اءو غَيرَ ذلِك مُحِقّاكانَ اءو مُبْطِلا وَجَمْعُهُ اءئِمَّةٌ
وَقَوْلُه تَعالى : (يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ اُناسٍ بِاِمامِهِم ) اءى بِالَّذ
ىيَقْتَدُونَ بِه )).(219)
بنابراين ، مفهوم ((امامت
)) ملازم با زعامت سياسى نيست ؛ يعنى
ممكن است به كسى امامگفته شود، ولى رئيس سياسى كشور نباشد ولذااهل تسنن به همين
معنا به ابوحنيفه و شافعى و مالك و احمد، كلمه
((امام )) اطلاق مى
كننديعنى از آن جهت كه پيشواى مذهبى ايشان هستند.
ولى با اين همه ، احيانا واژه امام در مورد زعامت اجتماعى و سياسى نيز به كار رفته
است .
رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
((ثَلاثٌ لا يَغِلُّ عَلَيْهِنَّ
قَلْبُ امْرى ء مُسْلِمٍ: اِخْلاصُ الْعَمَلِ للّهِِ وَ الْنَّصيحَةُ لاَِئِمَّةِ
الْمُسْلِمينَ وَاللُّزُومُ لِجَماعَتِهِمْ)).(220)
((هرگز قلب يك مسلمان نسبت به سه چيز
خيانت و ترديد روا نمى دارد: اخلاص براى خدا،خيرخواهى براى زعماى مسلمين (در راه
رهبرى مسلمين )، همراهى با جماعت مسلمين )).
و باز رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حديث مشهورى فرموده است :
((إ نَّ اَفْضَلَ الْجِهادِ كَلَمَةُ
عَدْلٍ عِنْدَ إِمامِ جائِرٍ)).(221)
((همانا بالاترين جهاد، گفتن سخن حق
است در برابر پيشواى ظالم )).
خلاصه آنكه كلمه ((امام
)) در دو مورد استعمال شده است .
1- پيشواى معنوى و مرجع دينى و روحانى .
2- زعيم سياسى و رئيس كشور كه از آن به ((ولى
امر)) نيز تعبير مى شود و منظور ما
دراين بحث ، معناى اوّل است هر چند داراى مقام زعامت نيز بوده باشد.
يعنى آنكه : ((امامت
)) به معناى پيشوايى دينى است و
((ولايت امر))
به معناى پيشوايىسياسى و رياست كشور است و جمع اين دو در يك نفر به معناى رهبرى
سياسى مذهبى خواهدبود و نسبت ميان اين دو مفهوم (امام و ولى امر) عموم من وجه است .
ائمّه ايمان وأ ئمّه كفر
در برابر ائمه ايمان (ائمّه الهى )، ائمّه كفر قرار دارند كه در قرآن كريم
نيز بداناشاره شده و به قتال با آنان دستور داده است :
(... فَقاتِلُوا اَئِمَّةَ الْكُفْرِ اِنَّهُمْ لا اَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ
يَنْتَهُونَ).(222)
((با پيشوايان كفر (و ضلالت ) كارزار
كنيد؛ زيرا عهد و پيمان آنان را اعتبارى نيست تابس كنند)).
بنابراين ، بشر بايد هميشه آگاه و روشن باشد تا از ائمه كفر پيروى ننمايد؛ چونموجب
زيان دنيا و آخرت او خواهد شد و بايد امام حق را از امامباطل تشخيص داده و تنها از
امام حق پيروى نمايد.
تفكيك ميان وظايف امامت و وظايف ولايت امر
با توجه به تفكيك ميان مقام امامت و زعامت كه
((امامت
)) به معناى پيشوايى دينى و معنوىاست
، ولى ((زعامت
)) به معناى پيشوايى سياسى و اداره
امور كشور است ، وظايف هريك ازاين دو مقام نيز تفكيك خواهد شد، به اين ترتيب كه :
((وظايف زعامت
)) عبارت است از اصلاح امور در ابعاد
مختلف آن ، كشورى ، لشكرى ،سياسى ، اقتصادى ، قضايى ، اجرايى و بالا خره قرار گرفتن
در راءس اداره امور كشورمانند رئيس دولت يا رئيس جمهور كه
((وظايف ولايت امر))
در حديثفضل بن شاذان با بيان امام رضا عليه السّلام به خوبى روشن شد.(223)
و اما ((وظايف امامت
))، عبارت است از هدايت و راهنمايى
مردم به سوى خير و صلاح و بالاخره تعليم و تربيت مردم و تزكيه نفوس ايشان و الگو
بودن خود امام در اين مرحله ولذادر قرآن كريم هدف از امامت را هدايت قرار داده است
همچنانكه در آيه پيشين خوانديم كهفرمود:
(وَ جَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنا).(224)
((ما آنان را امام قرار داديم تا
مردم را راهنمايى و به سوى امر ما هدايت كنند)).
درباره هدف ازبعثت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نيزبه همين مطلب اشاره فرموده
است:
(لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ اِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ
اَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ
الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ ...).(225)
((خداوند بر اهل ايمان منّت نهاد كه
پيامبرى از خودشان در ميان آنان برانگيخت كه برآنان آيات خدا را بخواند و نفوس آنان
را از هر نقص و آلايشى پاك گرداند و به آنانكتاب (قرآن ) و حكمت بياموزد)).
و در همين زمينه اميرالمؤمنين عليه السّلام بهعامل خود در بصره
((عثمان بن حنيف
)) نوشت :
كُلِّ مَاءْمُومٍ اِماماً، يَقْتَدى بِه وَ يَسْتَضِيى ءُ بِنُورِ عِلْمِه ، اَلا
وَ اِنَّ اِمامَكُمْ قَدِ اكْتَفى مِنْدُنْياهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ
بِقُرْصَيْهِ. اَلا وَ اِنَّكُمْ لا تَقْدِرُونَ عَلَى ذلِكَ وَ لكِنْ
اَعينُونِىبِوَرَعٍ وَ اجْتِهادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدادٍ)).(226)
((آگاه باش اى عثمان بن حنيف ! كه از
براى هر پيروى ، پيشوايى هست (از براى هرماءموم ، امامى است ) كه به او اقتدا مى
كند و از او پيروى مى نمايد و از نور علم او كسبروشنايى مى كند (اى عثمان بن حنيف
!) امام شما (على ) اكتفا كرده است از پوشاك اين دنيابه دو پيراهن كهنه و از خوراك
آن به دو قرص نان (من مى دانم ) كه شما توانايى چنينكارى را نداريد ولكن شما
(نمايندگان من در اطراف كشور) مرا (در اداره امور كشور وصلاح ملّت ) كمك كنيد، با
تقوا و پرهيزكارى خود و كوشش (درعمل ) و خوددارى (از هواى نفس ) و درستكارى (در
امورى كه به شمامحوّل شده است )).
از سخنان مولاى متقيان به خوبى استفاده مى شود كه نقش امام در جامعه از آن جهت كه
اماماست ، سر مشق و الگو بودن اوست براى مردم كه بايد از نظرعمل و كردار، پيرو امام
باشند و اگر مردم نتوانند تا حد اعلاى تزكيه نفس پيش روند،وظيفه دارند كه به اندازه
توانايى خود از امامشان پيروى بنمايند.
و نيز فرمود:
((اِنَّ اللّهَ فَرَضَ عَلى
اَئِمَّةِ الْعَدْلِ اَنْ يُقَدِّرُوا اَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النّاسِ
كَيْلايَتَبَيَّغَ(227)
بِالْفَقيرِ فَقْرُهُ)).(228)
((خداوند از پيشوايان عادل (ائمه عدل
) چنين خواسته است كه (زندگانى ) خود را در سطحفقيرترين مردم قرار دهند تا ندارى
فقير او را به هيجان نياورد كه سر از فرمان خدابرتابد)).
نتيجه :
از مجموع سخنان گذشته به اين نتيجه مى رسيم كه
((رهبر سياسى مذهبى
)) در آييناسلام چنانچه در راءس دولت
اسلامى قرار مى گيرد، داراى دو سمت (امامت و ولايت امر) مىباشد. و امامت او اقتضا
مى كند كه در كردار، رفتار و گفتار، الگوى جامعه در صفات نيكبوده باشد و ولايت امرى
او ايجاب مى كند كه مسؤوليت اداره كشور را به نيكوترينصورتى عهده دار شود.
1- حكومت اوصياء
2- شرايط رهبرى پيغمبر و امام عليه السّلام
3- سخنى با برادارن اهل سنت
4- حكومت امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه
5- ميلاد و غيبت مهدى عليه السّلام
6- چگونگى حكومت امام زمان عليه السّلام پس از ظهور
7- تاريخى از گذشته اسلام ، حكومتهاى نيمه اسلامى
8- نقش ائمه اهل بيت در حكومتهاى گذشته
9- ارزيابى حكومتهاى نيمه اسلامى
10- سخنان اميرالمؤمنين عليه السّلام
11- اشتباه نويسندگان
12- شيعيان معترض و انقلابى
حكومت اوصيا يا ولايت ائمه اهل بيت عليهم السّلام
در امتداد حكومت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حكومت اوصياى آن حضرت ؛
((امامان دوازدهگانه
)) قرار دارد كه هركدام پس از ديگرى
طبق وصيترسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مى بايست عهده دار حكومت اسلامى مى شدند
و اينتوارث به علت خانوادگى و يا قرابت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله نبود،
بلكهبه دليل شايستگى هر يك از امامان دوازده گانه بود؛ زيرا در هيچ كدام نقطه
ضعفىوجود نداشت و همه آنان در حدّ اعلاى شايستگى و عدالت و عصمت بودند، ولى مخالفين
،مانع از حكومت آنان شدند و جز اميرالمؤمنين عليه السّلام هيچ يك نتوانستندتشكيل
حكومت اسلامى دهند البته دوازدهمين امام يعنى مهدى موعود عليه السّلام زنده و
غايباست كه جهان در انتظار حكومت او به سر مى برد.
محدود بودن عدد امامان به دوازده نفر به معناى محدوديت حكومت اسلامى به زمان ايشان
نيست؛ زيرا مى توان گفت حكومت اين عدّه كه هر كدام على وار حكومت مى كردند، براى
تربيتجامعه بشرى كافى بود و جامعه به حدّى ازكمال بشرى مى رسيد كه ديگر حاجتى به
امام نداشت ؛ يعنى پس از ايشان حكومت بهوسيله نائب الامام يا وصى امام به نحو احسن
اداره مى شد، بدين ترتيب كه احكام اسلامىبه مرحله اى از وضوح و روشنايى مى رسيد و
جامعه بشرى به حدى ازكمال اخلاقى و معارف دينى نايل مى گشت كه حجّت بر همه تمام شده
و ابهامى براىكسى باقى نمى ماند و نائب الامام يا وصى الاوصياء مى توانست رهبرى
امّت را عهده دارشود و محذورى پيش نمى آمد. امّا به هر حال ، متاءسفانه حكومت
امامان پياده نشد و مسلمينمسير ديگرى را انتخاب كردند كه بالا خره منجر به غيبت
امام عصر گرديد و اين كنارهگيرى امام به علت بدرفتارى خود مردم صورت گرفت وگرنه
امام براى غيبت نيست ،بلكه براى ظهور مى باشد تا بشر به خود آيد و روزى ، آماده
بهره مندى از وجود امامشود، در آن صورت ، امام از غيبت بيرون آمده و امرش مطاع مى
شود.
شرايط رهبرى پيغمبر و امام عليهما السّلام
بديهى است كه صلاح و فساد هر ملّتى بستگى به صلاح و فساد رهبران آن ملّت
خواهدداشت و چون پيامبران و امامان ، منتخب خدا هستند بايد داراى شرايط رهبرىكامل
بوده باشند و از اين روى در ايشان دو شرط اساسى مقرر شده است (علم و عصمت )؛زيرا
جاهل نمى تواند رهبرى كند و غير معصوم در رهبريش ايمنى نيست .
سخنى با برادران مسلمان اهل سنّت
برادران مسلمان اهل سنّت در مسأله حكومت اسلامى پس ازرسول خدا صلّى اللّه
عليه و آله در دو مرحله با ما اختلاف نظر دارند.
1- آيا حكومت پس از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله انتصابى است يا انتخابى ؟
شيعيان مى گويند: همچنانكه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله داراى مقام نبوّت و حقّ
حكومتو زعامت و رهبرى را از طرف خدا دارا بود، نه از سوى مردم ، امامان دوازده گانه
اوصياىرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله نيز مقام امامت يعنى رهبرى و زعامت سياسى و
دينى را ازطرف خدا و رسول خدا دارا هستند؛ زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به
اين موضوعتوجّه كامل داشته و براى اينكه اجتماع مردم بهتزلزل دچار نشود و جامعه
مسلمين به هرج و مرج و پراكندگى و اختلاف كشيده نشود، راهرا نشان داده و افراد
مخصوصى را به عنوان وصى ، امام و خليفه در گفتارهاى بىشمارى تعيين نموده است ؛
اوّلين آنان على بن ابى طالب عليه السّلام و آخرين آنان محمَّدمهدى موعود عجّل
اللّه تعالى فرجه الشريف است كه يازده تن از ايشان فرزندان پياپىرسول خدا صلّى
اللّه عليه و آله از نسل حضرت زهرا عليها السّلام مى باشند.
ولى برادران اهل سنّت مى گويند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله درباره زعامت بعد
ازخود كاملاً سكوت اختيار كرده و آن را به عهده مردم واگذار نموده است تا هر كس را
كهبخواهند به عنوان خليفه انتخاب كرده و او را زعيم خود قرار دهند.
بديهى است كه اين نظريه در حقيقت مستلزم يك نوع بلاتكليفى و سرگردانى است وروش
درستى نيست تا در خور شاءن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله باشد كه همه چيزرا
بيان كرده است ، ممكن نيست رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در امر زعامت مسلمين به
طوركلى سكوت اختيار نمايد و آن را به عهده مردم واگذار كند؛ زيرا زعامت امام مانند
زعامترسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بسيار پر اهميت بلكهاصل و ريشه اسلام است و
روش سكوت و بى تفاوتى در آن از طرفرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به طور مسلّم
موجب ضعف اسلام و منتهى به افتادن حكومتاسلامى در دست نااهلان مى باشد و رسول خدا
صلّى اللّه عليه و آله كه آورنده اسلام استهرگز در بقاى آن چنين بى تفاوت نخواهد
بود.
2- حاكم در اسلام داراى شرايط خاصّى است يا نه ؟
همانطور كه در بالا تذكر داديم دو چيز در رهبرى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و
امامعليه السّلام شرط است (علم و عصمت ).
امّا برخى از برادران مسلمان در لزوم دو شرط مزبور، بحثى دارند و آن را ضرورى
نمىدانند، ولى روشن است كه از دست دادن اين دو شرط در جانشينانرسول خدا صلّى اللّه
عليه و آله و در كادر اصلى حاكميت اسلامى و پايه گذارى حكومتحق و نمونه خط مشى
اسلام عزيز به معناى از دست دادن ايمنى از خطرات ناشى ازجهل و عدم صيانت رهبر خواهد
بود و به معناى شكست قلعه فولادين اسلام و گشودن راهبراى تبهكاران جاه طلب است تا
بتوانند بر مسلمين حكومت كنند و زمام مسلمين را به دستگيرند؛ زيرا حكومتى كه بخواهد
به جهان ، ايمنى و عدالت بخشد، حتماً بايد داراىرهبرانى عادل و معصوم و داناى على
الا طلاق باشد و اسلام منهاى رهبران راستين كه آينهتمام نماى رسول خدا صلّى اللّه
عليه و آله باشند به معناى اسلام منهاى اسلام است ،امتياز اسلام بر تمام مكتبهاى
جهان امروز و ديروز، نه تنها به امتياز قوانين و احكام روشنآن است بلكه امتياز
معصوم بودن رهبران آن سهم بيشترى در نمايش اسلام و جلوه آن داردكه نمونه آن على
عليه السّلام است .
خلاصه
حكومت اسلامى خلاصه مى شود در آيه :
(... اَطيعُوا اللّهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَاُولِى الاَْمْرِ مِنْكُمْ ...).(229)
((اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد
رسول و اولياى امور را)).
منظور از اولياى امور همانها هستند كه حقّ ولايت به آنان از طرف خداوند داده شده و
آنانامامان معصوم يعنى ائمه اهل بيت خواهند بود و اما آن دسته كه حكومت را به زور
به دستآورده باشند، ولىّ امر مشروع نيستند و خداوند امر به اطاعت ولىّ غير مشروع و
حاكم جائرنخواهد كرد؛ زيرا اطاعت ايشان اطاعت طاغوت است چه آنكه طاغوت مبالغه طاغى
است و چهطغيانى بالاتر از غصب مقام رهبرى . و در اين باره قرآن كريم مى فرمايد:
لَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ اَنَّهُمْ آمَنُوا بِما اُنْزِلَ اِلَيْكَ وَ
ما اُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ اَنْيَتَحاكَمُوا إِلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ
اُمِرُوا اَنْ يَكْفُرُوا بِه وَ يُريدُ الشَّيْطانُ اَنْ يُضِلَّهُمْ
ضَلالاًبَعيداً).(230)
((آيا نمى نگرى و عجب ندارى از حال
آنانكه به گمان و دعوى خود ايمان به تو وكُتُبى كه پيش از تو فرستاده شده آورده
اند، چگونه باز مى خواهند طاغوت را حاكمخود گمارند در صورتى كه ماءمور بودند كه به
طاغوت كافر شوند (و آن را رد كنند)و شيطان مى خواهد كه آنان را گمراه كند چنان
گمراهى كه از هر سعادت و آسايش ، دورباشند)).
بنابراين ، برنامه حكومت اسلامى از نظر حاكم شخص و شرايط متكى به قرآن كريماست و
قرآن كريم اطاعت غير از خدا و نماينده او را تجويز نمى كند و اطاعتجاهل و ظالم را
اجازه نمى دهد، پس حكومت اسلامى حكومت اللّه و علم و عدالت است نه حكومتطاغوت و جهل
و ستمگرى .
حكومت امام زمان آخرين رهبر الهى
در بحث گذشته گفتيم كه حكومت اوصياى دوازده گانهرسول خدا صلّى اللّه عليه و
آله منتهى به آخرين وصى آن حضرت (مهدى موعود عليهالسّلام ) مى گردد كه به علت
نافرمانى مردم ، از ديده ها غايب شد و ايمان به او جزوايمان به غيب شده است كه خود
از فضايل ايمان ومراحل كمال آن است . و غيبت آن امام تا زمانى بهطول خواهد انجاميد
كه بشر آماده پذيرش انقلاب جهانى او گردد؛ زيرا در امتداد زمان ، همهحكومتها رفته
رفته آزمايش خود را خواهند داد و نواقص خود را آشكار خواهند نمود؛ همچنانكهتدريجاً
حكومت سرمايه دارى غرب و كمونيسم شرق در جهان امروز جلوه خود را تدريجاً ازدست داد
و مردود شناخته شد. و بالا خره مردم جهان از وضع نابسامان و زور آزمايى ابرقدرتها
خسته شده و خواستار يك حكومت عادل و انسانى خواهند شد.
براى اينكه انديشه نجات بشر از ظلم و فساد وتشكيل حكومت جهانى واحد زير پرچم عدل
عمومى ، تنها يك انديشه و عقيده عمومى اسلامىنيست ، بلكه تمام مجامع بشرى با اختلاف
عقايدى كه دارند، در انتظار چنين روزى بهسر مى برند؛ زيرا ظلم و فساد، پديده اى غير
طبيعى و ناپايدار و خسته كننده است ، جزاينكه اسلام اين اميد كلّى و غيبى را به
وسيله فرد مشخصى كه از وجود عينى او خبر داده ،جامه عمل خواهد پوشاند و او را به
نام ((مهدى
)) فرزند عسكرى ؛ دوازدهمين امام
ازنسل حضرت محمَّد صلّى اللّه عليه و آله معرفى نموده است ؛ چون اوتشكيل دهنده چنين
حكومتى خواهد بود.
حكومت عدل راستين كه بر پايه دين مقدس اسلام استوار بوده با بعثت خاتم الانبياء
محمَّدبن عبداللّه صلّى اللّه عليه و آله پايه گذارى شده و با قيام مهدى موعود عليه
السّلامتجديد و جهانى مى گردد.
چون در عصر غيبت ، حكومت اسلامى به رهبرى نوّاب امام تحقق پذير مى باشد، سزاواراست
كه ما از خود امام عصر عليه السّلام نيز سخنى به ميان آوريم و با آن عزيز غايب
وامام منتقم و رهبر شورانگيز وانقلابى و بر پا كننده بهترين حكومتهاى جهانى ،
آشناشويم .
ميلاد مهدى عليه السّلام
((حضرت مهدى
)) فرزند امام يازدهم كه نامش نام
پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله محمّداست در سال 255 هجرى ، روز پانزدهم شعبان
در شهر سامرا از زنى پاكدامن به نام((نرجس
خاتون )) فرزند يشوعا، پسر قيصر روم
، كه از جهت مادر نسب آن بزرگوار بهشمعون ، وصىّ حضرت عيسى بن مريم عليه السّلام مى
رسيد قدم به عرصه وجود نهادو جهان را به نور جمال خويشتن روشنايى بخشيد و تاسال 260
در دامان پدر بزرگوارش امام حسن عسكرى عليه السّلام مى زيست ، ولى ازديدگاه مردم
پنهان و پوشيده بود و جز افراد مخصوصى از شيعيان ، كسى به شرفملاقاتش نايل نمى شد،(231)
مگر هنگامى كه بر جنازه پدرش امام عسكرى عليه السّلامكه در سال 260 به درجه شهادت
رسيد نماز مى خواند، جمعى به شرف ملاقاتشنايل شدند.(232)
غيبت حضرت مهدى عليه السّلام
حضرت مهدى عليه السّلام داراى دو مرحله از غيبت است ، ابتدا غيبت كوتاه مدت
و به صورتنيمه پنهانى ، سپس غيبت دراز مدت و كاملاً پنهانى .
اما اوّل غيبت صغراست كه از سال 260 هجرى پس از وفات امام عسكرى عليه السّلام
شروعشد و در سال 329 هجرى خاتمه يافت كه تقريباً هفتادسال طول كشيد.
و دوم غيبت كبراست كه از سال 329 هجرى شروع شده و تا وقتى كه خدا بخواهد ادامهخواهد
يافت و هر دو غيبت آن حضرت در احاديث و روايات به وسيله ائمه اطهار عليهم
السّلامنيز پيش بينى شده است .(233)
در زمان غيبت صغرا امام غايب ، داراى چهار نايب و سفير خاص بود كه رابط بين آن
حضرتو شيعيان بودند و آنان به ترتيب عبارتند از:
1- عثمان بن سعيد.
2- فرزند او محمّد بن عثمان .
3- ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى .
4- على بن محمّد سمرى .
هر كدام پس از ديگرى مقام نيابت خاصّه را دارا شدند و نامه ها و سؤالات شيعيان را
بهآن حضرت رسانيده و جواب دريافت مى داشتند و درسال 329 هجرى از ناحيه مقدسه ،
توقيعى صادر شد كه در آن به على بن محمّد سمرى(آخرين نايب ) ابلاغ شده بود كه تا شش
روز ديگر بدرود زندگى خواهد گفت و پس ازآن نيابت خاصّه قطع مى شود و غيبت كبرا شروع
مى شود و تا روزى كه خداى بزرگ درظهور آن حضرت اذن دهد، اين غيبت دوام خواهد يافت .(234)
و نيز در توقيع شريف دستور فرمود كه در زمان غيبت كبرا وظيفه مردم اين است كه
بهفقهاى جامع الشرايط از حيث علم و عمل و تقوا مراجعه كنند(235)
و طبق همين دستور اززمان غيبت كبرا تا كنون شيعيان در عمل به احكام اسلامى از مراجع
تقليد و فقهاى داراىصلاحيت پيروى مى نمايند.