گفتار پانزدهم :
استقرار حكومت و ولايت فقيه در ايران(156)
حفظ اسلام و ارزش ها، حق و تكليف
يكى از حقوق مردم بر
حكومت اسلامى، حفظ ارزش ها و شعاير دينى و اجراى احكام اسلامى در جامعه است. در اين
باره اين پرسش مطرح است كه آيا مردم مى توانند از اين حق خويش صرف نظر كنند و آن را
از دولت مطالبه نكنند؟ اهميت اين پرسش آن گاه روشن مى شود كه بدانيم كاربرد حق در
اصطلاح علم حقوق، معمولا در مواردى است كه صاحب حق مى تواند آن را اسقاط كند. براى
مثال، ممكن است فردى در يك معامله داراى حق فسخ باشد. در اين حالت، او مى تواند با
اختيار خويش از اِعمال حق قانونى خود صرف نظر كند. اما حقوقى نيز داريم كه به آن
«حقوق لازم الاستيفا» مى گويند؛ از اين گونه حقوق هيچ گاه نمى توان صرف نظر كرد.
اين گونه حقوق همانند يك سكه دو رو، داراى دو حيثيت است: از يك طرف «حق» است، يعنى
هيچ كس نمى تواند مانع اجراى آن شود، و از طرف ديگر «تكليف» است؛
يعنى خداوند آن را بر انسان الزام نموده و او بايد حتماً در پى مطالبه و اجراى آن
باشد.
در همين ارتباط، يكى از
حقوق مردم بر حكومت، حفظ اساس اسلام و لزوم حراست از ارزش هاى اسلامى است. از اين
رو مردم مى توانند اين حق را از دولت مطالبه كنند و هرگاه ارزش هاى اسلامى در جامعه
كم رنگ شود حق دارند به حكومت اعتراض كنند. در عين حال، اين حق به دليل اهميت آن،
غير قابل اسقاط بوده و نمى توان دولت اسلامى را از اجراى آن معاف داشت. اين مطلب،
تكليفى الزامى از طرف خداى متعال است و كليه مسلمانان بايد در حراست از اساس اسلام
كوشا باشند. اين ادعا كه در مجموعه تكاليف اسلامى، هيچ تكليفى واجب تر از اين مسأله
نيست، سخنى گزاف نيست و امام خمينى (رحمه الله) بارها بر آن تأكيد مى ورزيدند.
منظور از حفظ اساس اسلام آن است كه قانون رسمى جامعه بر اساس دين بوده و مجريان
قانون متعهد به اجراى آن باشند. از اين رو چنان چه جامعه اى تنها نام «اسلامى»
داشته باشد، ولى قانونش بر اساس اسلام نباشد و مجريان آن نيز در عمل به قانون اسلام
متعهد نباشند، در اين حالت، اساس اسلام در جامعه به خطر افتاده است. اساس اسلام
سدّى شكست ناپذير نيست و هرگاه لطمه هايى جدّى بدان وارد شود، خواهد شكست. اگر در
جامعه اى ارزش و اعتبار قوانين اسلام از دست برود و مسؤولان آن به طور رسمى اظهار
كنند كه ما ملزم به اجراى احكام اسلام نيستيم، آيا در اين صورت، اساس اسلام حفظ شده
است؟!
آيا اساس اسلام چيزى جز
«اعتقاد» مردم به عقايد، تعاليم و احكام اسلام و «عمل» بر اساس
آن است؟! اين در حالى است كه عده اى بحث آزادى فكر و انديشه را مطرح مى سازند و
منظور آنان اين است كه هر كس مى تواند به هر عقيده اى معتقد و پاى بند باشد و مثلا
امروز مسلمان و فردا كافر گردد و اين مطلب را هم با صداى بلند اعلام كند! در مواردى
نيز منظور آنان از آزادى فكر و انديشه، آزادى در التزام و عمل به احكام اسلامى است؛
يعنى هر كس خواست، به احكام اسلامى ملتزم مى شود به آنها عمل مى كند، و هر كس هم
نخواست، آزاد است هر طور كه مايل است رفتار كند. بر اين اساس، مردم در اخذ تصميم
آزاد هستند و ملاك تنها رأى مردم است، موافق اسلام باشد يا نباشد! قانون آن است كه
موافق رأى مردم باشد، هر چند مخالف صريح حكم خدا و تعاليم اسلام باشد! در اين صورت
بايد پرسيد، آيا در صورتى كه قانون اسلام اعتبار و رسميت نداشته باشد اساس اسلام
محفوظ مانده است؟! بديهى است كه هرگاه در جامعه اى اصالت و اعتبار اعتقادات و احكام
اسلامى ناديده گرفته شود و دستگاه مجريه خود را موظف به اجراى احكام اسلامى نداند،
اساس اسلام در كشور دچار خطر جدّى مى شود.
نقش مردم در استقرار
حكومت حق
هرگاه اساس اسلام به
خطر افتد، وظيفه مردم چيست؟ پاسخ به اين پرسش داراى شقوق مختلفى است كه اكنون در
صدد توضيح مفصّل آن نيستيم. گاه در ميان مردم، حاكمِ برحقى وجود دارد كه احكام
اسلام را درست مى شناسد، ولى به دليل نداشتن حمايت مردمى، فاقد توان اجرايى براى
تحقق احكام اسلامى در جامعه است. به عبارت ديگر، اگرچه او قانوناً و شرعاً داراى حق حكومت
است، ولى در عمل، حكومت و قدرت در اختيار ديگران بوده و او توان اجرايى ندارد. در
طول تاريخ اسلام آنچه عملا اتفاق افتاده معمولا همين شق بوده است.
به اعتقاد شيعه، بعد از
رحلت پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) حكومت،
حق حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) بود.
اين منصب از ناحيه خدا به آن حضرت اِعطا شده بود، ولى مردم با ايشان موافقت نكردند
و تلاش آن حضرت براى كسب قدرت قانونى خويش بى ثمر ماند. اميرالمؤمنين (عليه
السلام) در همان اوايلى كه پيامبر (صلّى الله
عليه وآله) رحلت فرموده بود، شب ها فاطمه زهرا (عليها
السلام) و حسنين (عليهما السلام) را به
در خانه مهاجر و انصار مى برد و با آنان به احتجاج و گفتگو مى پرداخت. حضرت از آنان
مى خواست حادثه غدير خم و منصوب شدن آن حضرت به خلافت را به يادآورند و بر پيمان و
بيعت خويش استوار باشند. پاسخ هاى مردم به اميرالمؤمنين (عليه
السلام) متفاوت بود؛ براى مثال، برخى اظهار مى داشتند: فراموش كرده ايم! يا
برخى ديگر مى گفتند: تو دير اقدام كردى، اگر زودتر مى آمدى با تو بيعت مى كرديم!
اكنون ما با فلانى بيعت كرده ايم و وقت آن گذشته است! و.... به هر حال، آن حضرت تا
25 سال نتوانست حكومت را به دست گيرد و از آن جا كه فاقد قدرت بود، تكليفى هم
نداشت؛ چه اين كه تكليف دايرمدار قدرت است.
بعد از خليفه سوم، مردم
به سوى آن حضرت هجوم آوردند و با ايشان بيعت كردند. در اين هنگام اميرالمؤمنين (عليه
السلام) قدرت احقاق حق خود و به دست گرفتن خلافت را به دست آورد و از اين رو
تكليف بر آن حضرت منجَّز شد. به عبارت ديگر، علاوه بر حق شرعى و قانونى، در عمل نيز
صاحب قدرت گشت. از اين رو چاره اى جز پذيرش اين مسؤوليت و اجراى تكليف محوّله نداشت. آن
حضرت در اين باره مى فرمايد:
أَما وَالَّذى فَلَقَ
الْحَبَّةَ وَ بَرَءَ النَّسَمَةَ لَوْلا حُضورُ الْحاضِرِ و قيامُ الْحُجَّةِ
بِوُجودِ النّاصِرِ وَ ما أَخَذَ اللّهُ عَلَى العُلَماءِ اَنْ لا يُقارُّوا عَلَى
كِظَّةِ ظالم وَ لا سَغَبِ مَظلوم لاََلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها وَ
لَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَأْسِ أوَّلِها وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْياكُمْ هذِهِ أزْهَدَ
عِنْدى مِن عَفْطَةِ عَنْز؛ (257) سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و جان را آفريد،
اگر حضور فراوان بيعت كنندگان نبود، و ياران حجت را بر من تمام نمى كردند، و اگر
خداوند از علما عهد و پيمان نگرفته بود كه در برابر شكم بارگى ستم گران، و گرسنگى
مظلومان سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته، رهايش مى ساختم، و
آخرِ خلافت را با جام نخستين آن، سيراب مى كردم. آن گاه مى ديديد كه دنياى شما نزد
من از آب بينى بزغاله اى بى ارزش تر است!
عده اى در فهم اين
عبارت اميرالمؤمنين (عليه السلام) به خطا رفته
اند. به تصور آنان اگر مردم نمى آمدند و بيعت نمى كردند، حكومت على (عليه
السلام) مشروعيت نداشت و آن حضرت حق نداشت حكومت كند! واضح است كه چنين
برداشتى كاملا اشتباه است. جا دارد اينان يك بار ديگر الفباى مكتب تشيع را مرور
كنند! به اعتقاد شيعه، حكومت اميرالمؤمنين (عليه
السلام) در زمان پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه
وآله) تعيين شد و اين نصب به فرمان خدا بود. بنابراين مشروعيت حكومت آن حضرت
بر بيعت مردم متوقف نبود. بلى، قيام آن حضرت به وظايف حكومت، منوط به داشتن قدرت
اجتماعى بود و اين قدرت زمانى براى اميرالمؤمنين (عليه
السلام) حاصل شد كه مردم دور ايشان را گرفته و با آن بزرگوار بيعت كردند. به
نظر مى رسد، حتى كسانى كه عربى نخوانده اند، مى توانند تصديق كنند كه معناى درست
اين كلام همين است كه ما ذكر كرديم. «قيام الحجه» يعنى حجت بر من قائم شد. به ديگر
سخن، با حضور يار و ياور و بيعت آنان، حجت بر من تمام گشت؛ نه آن كه حكومت من
مشروعيت پيدا كرد. حكومت حق من بود و من مى بايست حكومت كنم، ولى تا به حال كمك
نكرديد و برايم ناصر و ياورى وجود نداشت، اكنون كه حاضر شديد و مرا يارى رسانديد،
حجت بر من تمام است؛ بنابراين چاره اى جز پذيرش آن ندارم و سختى تكليف را تحمل مى
كنم. اگر حمايت مردم نبود، من امروز نيز مانند ديروز رفتار مى كردم (لَسَقَيْتُ
آخِرَها بِكَأْسِ اَوَّلِها)؛ چرا كه من در پى رياست و به دنبال هوس نيستم بلكه در
صدد انجام وظيفه هستم.
نقش مردم در حمايت از
نايب امام (عليه السلام)
نظير آنچه درباره «امام
معصوم (عليه السلام)» بيان شد درباره «نايب
امام» نيز وجود دارد. براى مثال، در زمان حضرت اميرالمؤمنين (عليه
السلام) عده اى به عنوان «والى» يا «عامل» تعيين و از ناحيه آن حضرت به
شهرها، استان ها و كشورها اعزام گشتند. از جمله، محمد بن ابى بكر از سوى امام (عليه
السلام) راهى مصر شد و پس از او نيز مالك اشتر به عنوان استاندار مصر انتخاب
گشت. عده اى ديگر نيز به ايران، يمن و غيره اعزام شدند. «والى» يا «استاندار»ى كه
از سوى اميرالمؤمنين (عليه السلام) تعيين شده،
حق حاكميت دارد و حكومتش مشروع است. حال چنان چه مردم از پذيرش استاندارِ منصوب
اميرالمؤمنين (عليه السلام) سر باز زنند يا او
به اندازه كافى ياور نداشته باشد، فاقد قدرت لازم براى اجراى
تكاليف خويش است؛ چه اين كه تكليف، مشروط به داشتن قدرت است.
شبيه سخن فوق در زمان
غيبت وجود دارد. به اعقاد ما شيعيان، فقها در زمان غيبت همانند كسانى هستند كه در
زمان حضور امامان معصوم (عليهم السلام) از سوى
آن بزرگواران منصوب مى شدند. همان گونه كه، مثلا، مالك اشتر در زمان حضور
اميرالمؤمنين (عليه السلام) براى حكومت مصر
منصوب شد، در زمان غيبت نيز فقها از طرف امام معصوم (عليه
السلام) براى حكومت منصوب شده اند. گويا اميرالمؤمنين (عليه
السلام) آنها را تعيين كرده است، ولى نه به «اسم» بلكه به «عنوان». آن
عنوانى كه براى زمان غيبت تعيين شده، «فقيه جامع الشرايط» است.
اميرالمؤمنين (عليه
السلام) مالك اشتر را براى حكومت مصر فرستاد، ولى مالك در بين راه با توطئه
معاويه و عمروعاص به شهادت رسيد و هرگز به مصر نرسيد. در مناطقى نيز گاه والى
منصوب، از سوى مردم كمك نمى شد. در اين حالت، كارى از والى و حاكم ساخته نبود و در
واقع، تكليف از او ساقط مى گشت.
در زمان غيبت نيز گاه
شرايط لازم حكومت براى يك فقيه، در يك شهر، استان يا كشور وجود دارد و او مى تواند
با يارى مردم به وظايف و تكاليف خويش جامه عمل بپوشاند. در گذشته، گاه اين اختيارات
براى يك فقيه به صورت محدود و مختصر وجود داشت. برخى از فقها در زمان حكومت قاجار،
در مناطق خويش همانند يك والى يا حاكم عمل مى كردند. حكومت در ظاهر به قاجاريه تعلق
داشت، ولى در عمل، فقها در شهر يا روستاى خويش اِعمال قدرت و ولايت مى كردند و مردم
نيز به دستورات آنان عمل مى كردند.
آنان اين قدرت را داشتند كه به شكايات مردم رسيدگى و در مورد آنها قضاوت كنند و در
مواردى حدود الهى را جارى سازند. اين كه در اين موارد چگونه فقها مى توانستند به
صورت محدود اِعمال ولايت كنند به شرايط آن زمان باز مى گردد؛ مثلا گاه حكومت مركزى
ضعيف بود، و يا در مواردى، پادشاه به دليل گرايش مردم به يك عالم، اختيارات محدودى
را به او واگذار مى كرد. در هر حال، انجام وظايف و تكاليف از سوى يك فقيه در زمان
غيبت، همانند والى منصوب از ناحيه امام معصوم (عليه
السلام) در زمان حضور، به همراهى و يارى مردم وابسته است.
در گذشته هيچ گاه براى
يك فقيه امكان اِعمال ولايت به صورت مطلق وجود نداشت و همان گونه كه اشاره كرديم،
تنها برخى از فقها به صورت محدود و مقيّد توان اِعمال قدرت داشتند. به ديگر سخن،
ولايت آنان از نوع «ولايت مقيّد و محدود فقيه» و نه «ولايت مطلق فقيه» بود. خداى
متعال پس از 14 قرن به مردم ايران موهبتى بزرگ مرحمت كرد،و آن، ولايت مطلق براى
فقيه شايسته اى است كه بتواند به حق از امام معصوم (عليه
السلام) نيابت كند.
استقرار نظام ولايى در
ايران
شرح اين كه چگونه در
ايران براى يك فقيه جامع الشرايط امكان اِعمال حاكميت ولايت مطلق فراهم گشت، مجالى
جدا مى طلبد. به طور مختصر بايد گفت آغاز اين مسأله به پانزده خرداد 1342 و حركت
اعتراضى امام خمينى (رحمه الله) به دستگاه حكومت شاه باز مى گردد كه حمايت هاى
مردمى را در پى داشت. از سال 42 به بعد، فترتى نسبتاً طولانى در اين حركت پيش مى آيد تا اين كه در
سال 56 نهضت دوباره اوج مى گيرد و در بهمن سال 57 شاهد پيروزى انقلاب اسلامى هستيم.
در دهه هاى اخير در
بسيارى از كشورهاى اسلامى شاهد ظهور نهضت بيدارى مردم مسلمان بوده ايم. آنان متوجه
خطر دشمنان اسلام و تلاش آنها براى نابودى اسلام شده اند. در گذشته تمام كشورهاى
اسلامى در يك مجموعه بزرگ تر به نام امپراتورى عثمانى قرار داشتند و امپراتور نيز
به عنوان خليفه پيغمبر حكومت مى كرد. بر اساس برنامه ها و توطئه هايى كه از سال ها
پيش، از سوى دشمنان اسلام طراحى شده بود، امپراتورى عثمانى تضعيف شد و به ده ها
كشور كوچك تر تقسيم گشت. پس از چندى مسلمانانِ با غيرت، متوجه تهاجم عليه اسلام
شدند. آنان مى ديدند كه اگر اين وضعيت ادامه پيدا كند، در هيچ كشورى حكومت اسلامى
باقى نخواهد ماند. از اين رو شخصيت هايى ممتاز، دورانديش و غيور از كشورهاى اسلامى
به فكر چاره افتادند. در اين كه چگونه ممكن بود حيثيت از دست رفته جهان اسلام را
احيا كرد، اختلاف نظر وجود داشت و طرح و برنامه مشخصى وجود نداشت. مرحوم سيد جمال
الدين اسدآبادى در اين راه فعاليت هاى گسترده اى انجام داد. او تلاش كرد سلاطين
كشورهاى اسلامى را به يكديگر نزديك سازد و از اين طريق نوعى اتحاد يا ارتباط نزديك
بين كشورهاى اسلامى فراهم آورَد. از اين رو او در ايران با ناصرالدين شاه و در
تركيه با سلطان عبدالحميد و در مصر با فرمانرواى آن كشور بحث و گفتگو كرد؛ ولى تلاش
اين مصلح بزرگ و ديگر مصلحان به جايى نرسيد. دليل اين امر آن بود كه سلاطين كشورهاى
اسلامى آن چنان در دنيادارى غرق بودند
كه هرگز در فكر مصالح اسلام نبودند، بلكه هر يك در پى تأمين منافع و مصالح خويش
بودند.
در همين راستا در ايران
نيز عده اى از بزرگان، علما و مراجع تقليد در پى محدود ساختن قدرت «شاه» بودند.
آنان مى خواستند سلطنت مطلقه شاه را مقيّد، محدود و مشروط سازند. از اين رو در پى
تأسيس عدالت خانه برآمدند تا از اين طريق، قدرت شاه محدود شود و از ظلم و بى عدالتى
هاى سلاطين ستمگر جلوگيرى گردد. (258) عده اى از آنان فتوا به وجوب اين كار دادند و
در نهايت حركت «مشروطه» با فتواى مراجع بزرگ انجام شد، غافل از اين كه عده اى از
شياطين داخلى و خارجى از موقعيت پديد آمده سوء استفاده كرده اين حركت مقدس را
استحاله مى كنند. اين شياطين اسم مشروطه را حفظ كردند،
ولى محتواى آن را تغيير دادند. مرحوم شيخ فضل الله نورى كه از بنيان گذاران مشروطه
بود، به دست غرب زدگان به چوبه دار سپرده شد و مشروطه خواهان در پاى دار او كف زدند
و جشن و پاى كوبى به راه انداختند! (259)
پس از آن، خداى متعال
بر جامعه ما منت نهاد و فقيهى با فراست، دورانديش، آگاه به تجربه تاريخ و آشنا به
مبانى اسلامى را به ما عنايت فرمود. او با دورانديشى خويش آينده تاريخ را حدس مى زد
و در عمل نيز توانست جمهورى اسلامى را تأسيس كند. تلاش و تجربه اين انسان بزرگ
بسيار موفق بود و نه مانند تجربه مرحوم سيد جمال الدين اسدآبادى به شكست انجاميد و
نه مانند تجربه پيشگامان مشروطيت در دام غرب زدگان افتاد. او با هوشيارى كامل و از
آغاز نهضت اسلامى بر محوريت اسلام تأكيد مى ورزيد و حقيقت
اين حركت مقدس را از نفوذ عوامل انحرافى و تحريف حقايق آن مصون داشت.
در گذشته، دشمنان
توانسته بودند در طول ده ها سال بينش مردم ما را نسبت به اسلام عوض كنند و انديشه
جدايى دين از سياست (سكولاريزم) را در ذهن ها جا بيندازند. متأسفانه بسيارى از
نخبگان و برجستگان مسلمان نيز اين فكر را پذيرفتند و كار بدان جا رسيد كه ـ به
فرمايش امام خمينى (رحمه الله) ـ هر گاه قصد توهين يا تحقير يك عالم را داشتند مى
گفتند: او سياسى است! طورى شده بود كه پوشيدن لباس جنگ و رزم براى يك روحانى، امرى
خلاف مروّت و يا حتى خلاف عدالت شمرده مى شد. بنده خود از آغاز جوانى شاهد اين
رفتار و عملكرد بودم. فرهنگ عمومى مردم اين بود كه روحانيت نبايد در امر سياست
دخالت كند؛ و اگر دخالت مى كرد منزوى و مطرود مى شد و جامعه دينى او را نمى پذيرفت!
وقتى مى گفتند فلان روحانى سياسى است، به زودى مردم از دور او متفرق مى شدند!
امام خمينى (رحمه الله)
در صدد تغيير اين فرهنگ برآمد. او بينش اسلامى را عمق بخشيد و مردم را به حقايق
مسايل سياسى و اجتماعى اسلام آشنا ساخت. اكنون اين پرسش مطرح است كه امام (رحمه
الله) چگونه توانست اين نهضت بزرگ را به پيش ببرد، در حالى كه راديو، تلويزيون و
روزنامه ها در اختيار او نبود و حتى يك دستگاه ضبط صوت به سختى پيدا مى شد؟!
امام (رحمه الله) براى
اين كار، ابتدا سطح علمىِ حوزه علميه را ارتقا بخشيد و شاگردان بسيارى را تربيت كرد
كه اسلام شناس، هم فكر و با احساس مسؤوليت بودند. شاگردان نيز اين انديشه را ميان
توده هاى مردم منتشر ساختند و آنان را متوجه مسؤوليت سياسى و اجتماعى خويش كردند.
سخن امام اين بود كه حفظ
اساس اسلام از نماز واجب تر است. اين امر مطلب ساده اى نبود كه مردم به راحتى آن را
بپذيرند، بلكه امام خمينى (رحمه الله) سال ها براى آن زحمت كشيد و خون دل خورد.
ابتدا اين مسأله را در حوزه علميه مطرح ساخت و سپس ميان مردم تثبيت شد. مبلّغان
مذهبى و شاگردان آن بزرگوار مردم را متوجه اهميت حفظ اساس اسلام و اهتمام به اجراى
احكام اسلامى كردند. از آن جا كه امام خمينى (رحمه الله) فردى مخلص بود خدا هم او
را يارى كرد و توانست اين قدم اول و مهم را به درستى و با استحكام بردارد. از اين
پس امام (رحمه الله) مترصد فرصت مناسب براى بهره بردارى از اين موقعيت فرهنگى بود.
پس از آن، قضاياى
دوازدهم محرم 1383 ق يا همان پانزده خرداد 1342 ش به وجود آمد. امام خمينى (رحمه
الله) در سخنرانى دوازدهم محرم خويش فرمودند، برخى خيال مى كنند بنى اميه با امام
حسين (عليه السلام) و فرزندانش دشمنى داشتند،
حال آن كه اين گونه نيست، آنان با اساس اسلام دشمنى داشتند.
به عنوان شاهدى براى
اين فرمايش حضرت امام (رحمه الله) مى توان به قضيه گفتگوى مُغيره و معاويه اشاره
كرد. مُغيره به معاويه گفت، حال كه حكومت تو مستقر شده قدرى با پسرعموهايت (بنى
هاشم) مدارا كن. معاويه در پاسخ گفت مگر نمى بينى محمد نام خويش را در كنار نام خدا
آورده است. تا آن را از بين نبرم آرام نمى گيرم!
معاويه نه تنها نسبت به
اجراى احكام اسلامى بى اهميت بود، بلكه در عقايد دينى تشكيك مى كرد و در مواردى آن
را به مسخره مى گرفت. براى مثال، روز چهارشنبه نماز جمعه خواند!! او اعلام كرد كه
چون نمى تواند روز جمعه نماز بخواند،
بنابراين دو روز زودتر نماز را اقامه مى كند! اين كار معاويه بى اعتنايى كامل به
حدود و دستورات شرع و بازى با دين بود. در واقع، او اسم اسلام را حفظ كرد ولى محتوا
را تغيير داد.
در هر صورت، دولت عَلَم
در زمان شاه لايحه اى را به تصويب رساند كه بر اساس آن، شرط مسلمان بودن انتخاب
كننده يا انتخاب شونده، حذف شد. هم چنين بر اساس اين لايحه، نمايندگان مجلس به
هنگام اداى سوگند، لازم نبود به قرآن كريم سوگند ياد كنند، بلكه سوگند به كتاب
آسمانى كافى بود. امام خمينى (رحمه الله) با تيزبينى خويش تشخيص داد كه اين لايحه
در واقع نقطه آغازى براى محو اسلام است. تشخيص امام اين بود كه آنها به اين لايحه
غيراسلامى بسنده نمى كنند بلكه در پى آن قدم هاى ديگرى براى ساقط كردن اسلام
برخواهند داشت. از اين رو امام خمينى (رحمه الله) سخنرانى تاريخى و عجيب خويش را در
عصر عاشورا در مدرسه فيضيه ايراد كردند و زلزله اى در اركان نظام شاهنشاهى به وجود
آوردند. آنان فكر نمى كردند كه چنين قدرت بزرگى در ميان مدرّسان حوزه علميه قم وجود
داشته باشد. پس از اين سخنرانى، نيمه شبِ همان روز امام (رحمه الله) را دستگير و
سپس در زندان انفرادى حبس كردند. به محض اطلاع مردم از دستگيرى امام، مردم قم،
تهران و ورامين و برخى شهرهاى ديگر سراسيمه به خيابان ها ريختند. آنان با شعارهاى
خود خواستار آزادى امام خمينى بودند. حادثه 15 خرداد پس از حادثه محرّم بود و مردم
از كشتار رژيم شاه در قم و حوادث مدرسه فيضيه اطلاع داشتند. از اين رو آنان عكس
العمل سخت دولت پهلوى را احتمال مى دادند. با اين حال در حركت اعتراضى گسترده اى
شركت كرده و حتى زنان با چادرهاى مشكى، چاقوهاى آشپزخانه خود را به دست گرفته و به خيابان
ها آمدند. عده اى از خانم ها به مردها گفتند اگر شما براى نجات امام اقدام نمى
كنيد، پس در خانه بنشينيد و ما خود اقدام مى كنيم!
چه عاملى باعث حضور
گسترده مردم از مرد و زن شده بود؟ آيا مردم براى انجام اين حركت منتظر فتواى علما
بودند؟ اساساً در اين حالت نياز به فتوا نبود؛ چه اين كه دين در خطر بود. اين مسأله
از قطعى ترين مسايل دين است و قطعيات دين نيازمند تقليد نيست. اگر دين در خطر باشد
همه چيز بايد فدا شود.
در هر حال، حكومت وقت
با كمال بى رحمى و قساوت به كشتار مردم پرداخت و در كمتر از 24 ساعت پانزده هزار
نفر از مردم را همانند برگ خزان به زمين ريخت. آن گاه جنازه ها را تا پاسى از شب و
با كاميون هاى متعدد به بيرون شهر حمل كردند، در حالى كه در ميان اجساد تعداد زيادى
مجروح و زخمى نيز وجود داشتند كه پيوسته ناله مى زدند. با اين حال مردم از خواسته
خويش دست برنداشتند.
جريان پانزده خرداد يك
حركت مردمى، و بدون برنامه ريزى قبلى و بدون دخالت حزب يا گروه خاصى بود و در آن
تمام اقشار مختلف مردم و طبق احساس دينى خويش شركت داشتند. امام خمينى (رحمه الله)
فرمود آن جا كه پاى دين در خطر باشد تقيه حرام است. نيز فرمود هرگاه اساس اسلام در
خطر باشد بايد به پا خاست «ولو بَلَغَ ما بَلَغ»؛ تا به هر جا برسد، گرچه هزاران
نفر كشته شوند. در اين جا مسأله دستگيرىِ يك عالِم مطرح نيست، مسأله دين است.
امام خمينى (رحمه الله)
به خوبى توطئه هاى دشمن را تشخيص داد و براى مبارزه با آن كمر بست. آفرين به فهم
پيرزنانى كه از خانه هاى پايين شهر و با همان كاردهاى
آشپزخانه براى دفاع از اسلام وارد ميدان شدند. افتخار به شيرزنانى كه در مكتب حسينى
پرورش يافتند. آنان پيشگامان انقلاب اسلامى بودند.
امروز پيام ما به
دشمنان اسلام آن است كه آن پيرزنان امروز جاى خود را به نسل بعد داده اند. امروز
شيرزنان ايران با قدرت و تجربه بيشتر، شناخت افزون تر و با تصميم قطعى تر، براى حفظ
اسلام آماده اند. نه تنها زنان، بلكه خيل مردان و جوانان مسلمان با يك اشاره مقام
معظم رهبرى تا پاى جان خواهند ايستاد و بارها اين امر را اثبات كرده اند.
دغدغه خاطر امام خمينى
(رحمه الله)
امام خمينى (رحمه الله)
تنها از يك چيز نگرانى داشت و آن اين كه مبادا آنچه بر سر انقلاب مشروطيت آمد بر سر
انقلاب اسلامى نيز بيايد. اين مسأله، بزرگ ترين دغدغه امام بود. با ملاحظه سخنرانى
ها و بيانيه هاى امام مى توان به خوبى به اين نكته پى برد. امام مى فرمود: مبادا ما
را به وضع سابق برگردانند و دشمنان بر مملكت مسلط شوند. امروز تمام صفحات وصيت نامه
امام خمينى (رحمه الله) براى ما درس بيدارى، راه گشاى مشكلات ما و درمان دردهايمان
است. اين سند مهم تنها يك وصيت نامه كم اهميت نيست و نبايد به سادگى از كنار آن
گذشت. جمله جمله آن، درمان دردهاى اجتماعى ما است. وصيت نامه اى كه سال ها پيش به
نگارش درآمده، برخى جملات آن گويا براى امروز ما نوشته شده و امام (رحمه الله) وضع
كنونى ما را پيش بينى مى كرده است. وصيت نامه اول ايشان خيلى پيش تر از وفاتشان
نوشته شد و آن گاه امام خمينى (رحمه الله) پس از مدتى تغييرات كمى در متن آن به وجود آوردند و مقدمه اى
نيز بر آن افزودند. بنابراين متن وصيت نامه همان است كه پيش تر نوشته شده بود.
امام تا آخرين لحظات
حيات خويش نگران نفوذ نااهلان، نامحرمان و غرب زدگان در دستگاه هاى حكومتى بود.
متأسفانه به اين وصيت نامه به طور كامل عمل نشده و آن دغدغه به جاى خود باقى است؛
هر چند هنوز هم دير نشده است. امام خمينى (رحمه الله) اين نامحرمان را «انسان هاى
بى محتوا» و مقام معظم رهبرى آنان را «انسان هاى بى غيرت» خواندند؛ يعنى همان كسانى
كه حاضرند شرافت ملى خويش را با دلار معامله كنند! امام (رحمه الله) در وصيت نامه
خويش مى فرمايد: هرگاه نماينده مجلس بر خلاف رفتار اسلامى و مصالح كشور قدم برداشت
اعتبارنامه او را لغو و از مجلس بيرونش كنيد. (260) آرى، اين چشم دوربين و فكر
دورانديش امام خمينى (رحمه الله) بود كه احتمال بروز چنين وضعيتى را مى داد.
اكنون، ما به نامحرمان،
فريب خوردگان، خودباختگان و غرب زدگان كه در برخى دستگاه ها نفوذ كرده اند با صد
زبان پيام مى دهيم كه همان كسانى كه حماسه پانزده خرداد را به وجود آوردند امروز
حاضرند به صورت بسيار قوى تر، آن را بيافرينند. امام (رحمه الله) خطاب به اين عده
فرمود: اگر به خدا و قيامت اعتقاد نداريد، بدانيد اسلام براى دنياى شما بهتر از
ديگران است؛ فكر نكنيد اگر آمريكا به اين مملكت بيايد آن گاه شما آقايى خواهيد كرد!
در آن روز بدترين روزگار را خواهيد داشت؛ چرا كه مى دانند شما خائن هستيد، از اين
رو آنان نيز به شما اعتماد نخواهند كرد.