در پرتو ولايت

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- پى‏نوشت‏ها -


(1) - سفينة البحار.
(2) - سفينة البحار.
1. بحارالانوار، ج 68، باب 27، روايت 1.
‌2. مريم (19)، 28.
3. همان، 29.
4. همان، 30.
5. حج (22)، 46.
6. نور (24)، 40.
7. روم (30)، 29.
8. براى نمونه، ر.ك: بحارالانوار، ج 24، باب 33، روايت 3؛ ج 26، باب 8، روايت 18 و ج 35، باب 1، روايت 25.
9. نور (24)، 35.
10. ر.ك: بحارالانوار، ج 35، باب 3، روايت 33.
11. ر.ك: همان، ج 24، باب 67، روايت 59.
12. در زمان خود ما استعداد خارق العاده و شگفت آور دكتر محمد حسين طباطبايى، حافظ كل قرآن و نهج البلاغه، زبانزد خاص و عام است.
13. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 234 (مشهور به قاصعه).
14. مريم (19)، 19.
15. قصص (28)، 7.
16. ر.ك: بحارالانوار، ج 28، باب4، روايت 16.
17. ر.ك: همان، ج 32، باب 9، روايت 333.
18. همان، ج 38، باب 65، روايت 23.
19. كهف (18)، 110.
20. نجم (53)، 8 ـ 14.
21. متأسفانه برنامه ريزى ما هم به گونه اى نيست كه اولويت ها را در مسايل به طور كامل رعايت كنيم و با توجه به نيازهاى زمان و شبهات مطرح شده، به مواردى بپردازيم كه اهميت بيشترى دارند در اين جا بايد صادقانه اعتراف كنم كه پس از حدود سى سال تحصيل و تدريس، هنگامى كه به بعضى از آيات مربوط به مولا اميرالمؤمنين (عليه السلام) و اهل بيت (عليهم السلام) برخورد كرده و درباره آنها مطالعه مى كردم، مطالب جديدى ياد مى گرفتم كه در طول سى سال تحصيل به گوشم نخورده بود. گنج هاى بى بديل در كتب روايى و تفاسير ما فراوان است و متأسفانه فرصت نمى كنيم به آنها بپردازيم. به همين دليل بايد فرصت ها را غنيمت شمرده و سعى كنيم هم معرفت خود را نسبت به اهل بيت (عليهم السلام) بيشتر كنيم تا به اين طريق بر ايمانمان نيز افزوده شود، و هم بعضى از شبهاتى را كه مطرح مى شود پاسخ دهيم.
22. مريم (19)، 30.
23. بحارالانوار، ج 8، باب 25، روايت 7.
24. آل عمران (3)، 93.
25. يونس (10)، 59.
26. ر.ك: بحارالانوار، ج 32، باب 9، روايت 333.
27. همان.
28. هود (11)، 17.
29. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 234 (مشهور به خطبه قاصعه).
30. همان.
31. رعد (13)، 43.
32. اصول كافى، ج 1، ص 257، روايت 3، باب أنه لم يجمع القرآن كله الا الائمه (عليهم السلام).
33. رعد (13)، 43.
34. بقره (2)، 146: او را مى شناسند همان گونه كه پسران خود را مى شناسند.
35. صف (61)، 6: و به فرستاده اى كه پس از من مى آيد و نام او «احمد» است بشارت مى دهم.
36. آل عمران (3)، 59.
37. همان، 61.
38. در مورد داستان مباهله پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) با نمايندگان مسيحيان نجران روايات متعددى وارد شده است. اين روايات گرچه همگى در نقل اصل اين قضيه مشتركند اما برخى جزئيات اين داستان را متفاوت ذكر كرده اند. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه، براى نمونه، ر.ك: بحارالانوار، ج 21، باب 32.
39. براى نمونه، ر.ك: بحارالانوار، ج 15، باب 1، روايت 12؛ ج 16، باب 6، روايت 34؛ ج 25، باب 1، روايت 5 و مناقب (ابن مغازلى)، ص 88 و 130.
40. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 234 (مشهور به خطبه قاصعه).
41. انعام (6)، 124.
42. اعراف (7)، 175.
43. همان، (176).
44. همان.
45. رعد (13)، 31.
46. يونس (10)، 99.
47. ر.ك: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 234 (مشهور به خطبه قاصعه).
48. ص (38)، 28.
49. روم (30)، 47.
50. انعام (6)، 12.
51. اسراء (17)، 74 ـ 75.
52. براى آگاهى بيشتر در اين باره، ر.ك: بحارالانوار، ج 17، باب 15، ص 52.
53. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، حكمت 77.
54. احزاب (33)، 30 ـ 31.
55. بحارالانوار، ج 2، باب 9، روايت 5.
56. بقره (2)، 143.
57. مائده (5)، 55.
58. نساء (4)، 59.
59. نحل (16)، 44.
60. يونس (10)، 99.
61. رعد (13)، 31.
62. براى نمونه، «جرج جرداق» مسيحى در كتاب صوت العدالة الانسانية حضرت امير (عليه السلام) را به عنوان مظهر عدالت انسانى معرفى كرده است.
63. ر.ك: بحارالانوار، ج 16، باب 11، روايت 7.
64. نجم (53)، 4.
65. بحارالانوار، ج 35، باب 2، روايت 12.
66. طه (20)، 25 ـ 34.
67. اعراف (7)، 142.
68. حجر (15)، 94.
69. شعراء (26)، 214.
70. بحارالانوار، ج 18، باب 1، روايت 27.
71. همان، ج 18، باب 1، روايت 41.
72. عبيدالله بن عبدالله بن احمد، معروف به حاكم حسكانى.
73. بحارالانوار، ج 21، باب 27، روايت 5.
74. نحل (16)، 116.
75. نجم (53)، 4.
76. مائده (5)، 67.
77. بحارالانوار، ج 18، باب 1، روايت 27.
78. غافر (40)، 28.
79. نحل (16)، 106.
80. بحارالانوار، ج 33، باب 16، روايت 420.
81. همان.
82. سجده (32)، 24 و انبياء (21)، 73.
83. بقره (2)، 124.
84. احزاب (33)، 6.
85. مائده (5)، 55.
86. نساء (4)، 59 و موارد ديگر.
87. بحارالانوار، ج 38، باب 57 روايت 1.
88. همان.
89. نساء (4) 59؛ مائده (5)، 92؛ نور (24)، 54؛ محمد (47)، 33 و تغابن (64)، 12. غير از اين تعبير، موارد متعددى نيز تعابيرى مثل: «اطيعوا الله و الرسول»، «اطيعوا الله و رسولَه» و غير آنها نيز در قرآن كريم آمده است.
90. بحارالانوار، ج 18، باب 1، روايت 27.
91. اعراف، (7)، 12.
92. حجر (15)، 39.
93. همان، 36.
94. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 234 (معروف به قاصعه).
95. بقره (2)، 34.
96. نساء (4)، 142.
97. همان، 150.
98. همان، 151.
99. بحارالانوار، ج 27، باب 1، روايت 4؛ هم چنين ر.ك: همان، ج 28، باب 3، روايت 3.
100. همان، ج 22، باب 1، روايت 19.
101. صحيح بخارى، روايت 5237.
102. صحيح مسلم، روايت 3090.
103. بحارالانوار، ج 22، باب 1، روايت 19.
104. توبه (9)، 100.
105. عنكبوت (29)، 1 ـ 3.
106. شرح اين ماجرا در بحارالانوار، ج 28، باب 4، ص 181 نقل شده است.
107. انفال (8)، 28.
108. انبياء (21)، 35.
109. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 155.
110. بايد توجه داشت كه گاهى انسان عمداً مطلبى را فراموش مى كند. از نظر روان شناسى ثابت شده است كه اگر انسان نسبت به امورى علاقه نداشته باشد، آنها را از حافظه خود عقب زده، به فراموشى مى سپارد.
111. بقره (2)، 8.
112. ر.ك: ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، باب 56، و قاضى نورالله شوشترى، الصوارم المهرقة فى نقد الصواعق المحرقه، ص 97. البته عبارت عربى كه در متن از قول عبدالله بن زبير نقل شده، با آنچه در اين دو كتاب آمده اندكى اختلاف دارد.
113. نهج البلاغه، ترجمه سيد جعفر شهيدى، خطبه 33 (در نسخه فيض الاسلام اين جمله وجود ندارد).
114. نساء (4)، 54.
115. انعام (6)، 124.
116. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 5.
117. همان، خطبه 55.
118. توبه (9)، 24.
119. بحارالانوار، ج 32، باب 12، روايت 472.
120. قصص (28)، 83: آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه در زمين خواستار برترى و فساد نيستند، و فرجام [خوش] از آنِ پرهيزگاران است.
121. ملك (67)، 2.
122. جالب است كه بدانيم اين زياده خواهى طلحه و زبير در حالى بود كه هر دو، افرادى ثروتمند بودند. طلحه، به اصطلاح امروزى، از فئودال هايى بود كه اراضى زيادى را در مناطق مختلف تصرف كرده بود و عُمّالش در آن جا زراعت مى كردند و درآمد كلانى از آن زمين ها داشت. زبير نيز مانند طلحه بود و هر دو از ثروتمندان مهم آن زمان بودند، اما در عين حال مى خواستند سهمى كه از بيت المال دارند از ديگران بيشتر، و همان سهمى باشد كه عمر براى آنها مقرر كرده بود. اميرالمؤمنين (عليه السلام) در پاسخ آنان فرمود: من اموال شخصى دارم، اگر مى خواهيد در اختيارتان مى گذارم. گفتند: نه، ما كه گدا و محتاج مال تو نيستيم، ما مى خواهيم همان امتيازى كه تا به حال در بيت المال داشته ايم و خيلفه دوم براى ما قرار داده بود محفوظ باشد. حضرت فرمود: من نمى توانم اين كار را بكنم، زيرا اين بر خلاف سنّت رسول الله (صلّى الله عليه وآله) است. من روش خلفاى پيشين را نمى پسندم و آن را موافق اسلام نمى دانم.
123. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 53.
124. مبناى اين سخن نظريه «استيلا» است كه يكى از نظرياتى است كه در باب حكومت و سياست، از جانب برخى علماى اهل سنّت، نظير: امام شافعى، غزالى، ماوردى و ابن تيميه و ديگران، به آن اشاره شده است. مثلا از امام شافعى نقل شده كه «من ولّى الخلافة فاجتمع عليه الناس و رضوا به فهو خليفة و من غلبهم بالسيف حتى صار خليفة فهو خليفة». براى مطالعه بيشتر در اين زمينه، ر.ك: ابوزهره، محمد؛ تاريخ المذاهب الاسلامية والعقائد و تاريخ المذاهب الفقهيه؛ الجزء الاول.
125. بر اساس روايات معتبر، خداوند براى هر يك از ائمه (عليهم السلام) كتابى قرار داده كه تمامى مسايل مربوط به دوران امامت آن امام در آن آمده و وظايف وى در هر يك از آن موارد مشخص شده است. البته در روايات از چند و چون و ماهيت واقعى اين كتاب چندان سخنى به ميان نيامده و ائمه (عليهم السلام) تنها خود واقف به اين امر هستند.
126. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 9، باب 157، ص 206.
127. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 121.
128. همان، خطبه 121.
129. همان.
130. همان، خطبه 155.
131. بحارالانوار، ج 32، باب 7، روايت 260.
132. توبه (9)، 12.
133. بحارالانوار، ج 32، باب 3، روايت 140.
134. حجر (15)، 9: بى ترديد ما اين قرآن را نازل كرده ايم و قطعاً نگهبان آن خواهيم بود.
135. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 147.
136. بحارالانوار، ج 22، باب 7، روايت 260.
137.ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 20، باب 414.
138. ر.ك: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 3.
139. در ادامه مطالب همين گفتار به شواهدى در اين زمينه اشاره خواهد شد.
140. در ادامه مطالب همين گفتار به شواهدى در اين زمينه اشاره خواهد شد.
141. ر.ك: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 41.
142. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 5.
143. همان، خطبه 4.
144. بحارالانوار، ج 40، باب 93، روايت 54.
145. قصص (28)، 31.
146. همان.
147. اعراف (7)، 116.
148. طه (20)، 67.
149. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 4.
150. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 54.
151. همان، خطبه 43.
152. همان، خطبه 53.
153. ر.ك: نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 120.
154. مائده (5)، 67.
155. احزاب (33)، 6.
156. اعراف (7)، 150.
157. ر.ك: بحارالانوار، 28، باب 4، روايت 10، 14، 27 و 45.
158. مائده (5)، 67.
159. احزاب (33)، 36.
160. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 3.
161. همان.
162. ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 11، ص 113.
163. قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ؛ بقره (2)، 124.
164. ر.ك: بحارالانوار: ج 25، باب 6، روايت 12.
165. همان، ج 35، باب 8، روايت 9.
166. طه (20)، 94.
167. اعراف (7)، 150.
168. طه (20)، 94.
169. جناب استاد در برخى كتاب هاى ديگر خود اين بحث را به تفصيل مطرح كرده اند. براى نمونه، ر.ك: نگاهى گذرا به نظريه ولايت فقيه، فصل سوم.
170. انفال (8)، 60.
171. احزاب (33)، 66 ـ 67.
172. غافر (40)، 47 ـ 48.
173. نحل (16) 25.
174. ر.ك: بحارالانوار، ج 38، باب 57، روايت 1.
175. انعام (6)، 124.
176. آل عمران (3)، 34.
177. بقره (2)، 253.
178. اين سخنرانى در تاريخ 26/1/77 ايراد شده است.
179. بحارالانوار، ج 28، باب 4، روايت 1.
180. مائده (5)، 67.
181. بحارالانوار، ج 51، باب 2، روايت 24.
182. بقره (2)، 214.
183. بحارالانوار، ج 28، باب 3، روايت 3.
184. ر.ك: بحارالانوار، ج 40، باب 93، روايت 54.
185. ر.ك: بحارالانوار، ج 40، باب 93، روايت 54.
186. ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 11، ص 113.
187. تاريخ ايراد اين سخنرانى 6/1/79 مى باشد.
188. ر.ك: بحارالانوار، ج 18، باب 1، روايت 27.
189. ر.ك: بحارالانوار، ج 23، باب 13، ص 230.
190. از جمله مى توان به كتاب ينابيع المودّة نوشته سليمان حنفى اشاره كرد.
191. بحارالانوار، ج 41، باب 107، روايت 23.
192. احزاب (33)، 6.
193. بحارالانوار، ج 37، باب 52، روايت 40.
194. بحارالانوار، ج 27، باب 9، روايت 15.
195. بحارالانوار، ج 28، باب 4، روايت 1.
196. صحيفه نور، ج 7، ص 122.
197. يونس (36)، 60 ـ61.
198 تاريخ ايراد اين سخنرانى 16/1/78 مى باشد.
199. حجر (15)، 79.
200. هود (11)، 17.
201. بقره (2)، 124.
202. قصص (28)، 41: پيشوايانى كه به آتش مى خوانند.
203. توبه (9)، 12.
204. سجده (32)، 24.
205. بقره (2)، 124.
206. حضرت ابراهيم (عليه السلام) «خليل الرحمن» بود.
207. بحارالانوار، ج 12، باب 2، روايت 8.
208. بقره (2)، 124.
209. توبه (9)، 123.
210. همان، 71.
211. بقره (2)، 257.
212. يونس (10)، 62.
213. بحارالانوار، ج 70، باب 43، روايت 21.
214. ر.ك: يونس (10)، 62.
215. فصلت (41)، 30.
216. وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي؛ مائده (5)، 111.
217. وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ؛ قصص (28)، 7.
218. وَإِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ؛ آل عمران (3)، 42.
219. مريم (19)، 18.
220. همان، 19.
221. همان.
222. آل عمران (3)، 49.
223. همان.
224. بقره (2)، 257.
225. توبه (9)، 71.
226. صحيفه نور، ج 9، ص 253.
227. شورى (42)، 38.
228. آل عمران (3)، 159.
229. اصول كافى، ج 1، ص 67، روايت 10.
230. حاقه (69)، 44 ـ 46.
231. اين سخنرانى در تاريخ 10/12/80 ايراد شده است.
232. توبه (9)، 72.
233. مجادله (58)، 22.
234. مائده (5) آيه 55ـ56.
235. مائده (5)، 67.
236. توبه (9)، 71.
237. بقره (2)، 165.
238. همان، 257.
239. يونس (10)، 62.
240. احزاب (33)، 6.
241. بقره (2)، 257.
242. مائده (5)، 55.
243. بقره (2)، 151.
244. آل عمران (3)، 31.
245. همان، 179.
246. توبه (9)، 72.
247. مائده (51)، 55.
248. بحار الانوار، ج 23، باب 7، روايت 69.
249. همان، ج 21، باب 27، روايت 5.
250. برخى از اين روايات را در گفتارهاى پيشين همين كتاب ذكر كرديم.
251. مائده (5)، 3.
252. مجادله (58)، 22.
253. منافقون (63)، 1.
254. مائده (5)، 52.
255. همان، 56.
256 اين سخنرانى در تاريخ 17/3/81 ايراد شده است.
257. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فيض الاسلام، خطبه 3.
258. به دنبال نخستين پيروزى ملت ايران در جنبش اسلامى تنباكو به رهبرى ميرزاى شيرازى بزرگ، لطمه جبران ناپذيرى به قدرت مطلق حكومت استبدادى وارد آمد. ناصرالدين شاه در آستانه جشن پنجاهمين سال سلطنت خود در سال 1313 هـ. ق به دست يكى از عناصر نهضت به قتل رسيد و مظفرالدين شاه كه توان ادامه استبداد را نداشت، وارث تاج و تخت سلطنت گرديد. در زمان وى اوضاع مملكت رو به وخامت بيشتر گذاشت و دامنه نهضت و مبارزات ملت گسترده تر و زمينه براى آگاه كردن عامه مردم فراهم تر گرديد. وعاظ و سخنرانان در گوشه و كنار، مردم را به حقوق خود آشنا و مظالم و فساد حكومت را بازگو كردند و آنها را به مبارزه و پيوستن به نهضت دعوت نمودند. مردم دست به شورش زدند، ولى در چندين شهر قيام مردم به خاك و خون كشيده شد. سرانجام در سال 1323 هـ. ق مردم تهران به رهبرى جمعى از روحانيون برجسته شهر به طرف حضرت عبدالعظيم روانه شدند و در آن جا تحصن اختيار نموده و خواستار اجراى قوانين اسلام و تأسيس عدالت خانه جهت رسيدگى به درخواست ها و شكايات مردم شدند. اين تحصن بزرگ على رغم توطئه هايى كه براى شكستن آن انجام گرفت مظفرالدين شاه را مجبور كرد كه در ذيقعده 1323 به درخواست مردم تن در دهد و دست خطى خطاب به صدر اعظم (عين الدوله) براى تأسيس عدالت خانه دولتى صادر كند. اين دست خط يكى از اسناد نهضت مشروطيت است كه ماهيت اسلامى نهضت مشروطيت را در آغاز ثابت مى كند.
259. امام خمينى (رحمه الله) در اين باره در وصيت نامه خويش مى فرمايد: «به جامعه محترم روحانيت خصوصاً مراجع معظم وصيت مى كنم كه خود را از مسايل جامعه، خصوصاً مثل انتخاب رئيس جمهور و وكلاء مجلس كنار نكشند و بى تفاوت نباشند. همه ديديد و نسل آتيه خواهد شنيد كه دست سياست بازان پيروِ شرق و غرب، روحانيون را كه اساس مشروطيت را با زحمات و رنج ها بنيان گذاشتند، از صحنه خارج كردند و روحانيون نيز بازى سياست بازان را خورده و دخالت در امور كشور و مسلمين را خارج از مقام خود انگاشتند و صحنه را به دست غرب زدگان سپردند و به سر مشروطيت و قانون اساسى و كشور و اسلام آن آوردند كه جبرانش احتياج به زمان طولانى دارد. اكنون كه بحمدالله تعالى موانع رفع گرديده و فضاى آزاد براى دخالت همه طبقات پيش آمده است، هيچ عذرى باقى نمانده و از گناهان بزرگ نابخشودنى، مسامحه در امر مسلمين است. هر كس به مقدار توانش و حيطه نفوذش لازم است در خدمت اسلام و ميهن باشد و با جديت از نفوذ وابستگان به دو قطب استعمارگر و غرب يا شرق زدگان و منحرفان از مكتب بزرگ اسلام جلوگيرى نمايند و بدانند كه مخالفين اسلام و كشورهاى اسلامى كه همان ابرقدرتان چپاولگر بين المللى هستند، به تدريج و ظرافت در كشور ما و كشورهاى اسلامى ديگر رخنه و با دست افراد خود ملت ها و كشورها را به دام استثمار مى كشانند».
260. امام خمينى (رحمه الله) در بخشى از وصيت نامه خويش مى فرمايند: «از نمايندگان مجلس شوراى اسلامى در اين عصر و عصرهاى آينده مى خواهم كه اگر خداى نخواسته عناصر منحرفى با دسيسه و بازى سياسى وكالت خود را به مردم تحميل نمودند، مجلس اعتبارنامه آنان را رد كنند و نگذارند حتى يك عنصر خرابكار وابسته، به مجلس راه يابد؛ و به اقليت هاى مذهبى رسمى وصيت مى كنم كه از دوره هاى رژيم پهلوى عبرت بگيرند و وكلاى خود را از اشخاص متعهد به مذهب خود و جمهورى اسلامى و غير وابسته به قدرت هاى جهان خوار و بدون گرايش به مكتب هاى الحادى و انحرافى و التقاطى انتخاب نمايند و از همه نمايندگان خواستارم كه با كمال حُسن نيت و برادرى با هم مجلسان خود رفتار و همه كوشا باشند كه قوانين، خداى نخواسته از اسلام منحرف نباشند».
ايشان هم چنين در باره انتخاب نمايندگان مجلس، خطاب به ملت مى فرمايند: «وصيت اين جانب به ملت، در حال و آتيه آن است كه با اراده مصمم خود و تعهد خود به احكام اسلام و مصالح كشور، در هر دوره از انتخابات، وكلاى داراى تعهد به اسلام و جمهورى اسلامى كه غالباً بين متوسطين جامعه و محرومين مى باشند و غيرمنحرف از صراط مستقيم به سوى غرب يا شرق و بدون گرايش به مكتب هاى انحرافى و اشخاص تحصيل كرده و مطلع بر مسايل روز و سياست هاى اسلامى به مجلس بفرستند».
261. تاريخ ايراد اين سخنرانى 22/4/80 مى باشد.
262. حجت الاسلام آقاى قرائتى مى گويد: «در كربلا خدمت حضرت امام خمينى (قدس سره) بودم كه فردى به ايشان گفت: مكه بوده ام و ايام حج و طواف جمعيت زياد بود به طورى كه نزديك بود شانه هايم بشكند! اگر همه مسلمان شوند و جمعيت طواف كننده زياد شود، چه بايد كرد؟ معظم له فرمودند: ما آن زمان طواف مستحب را حرام خواهيم كرد. او گفت: مگر مى شود مستحب خدا را حرام كرد؟ امام فرمودند: بله معناى ولايت فقيه همين است، زمانى كه طواف مستحبى ضرر بزند و مزاحمت براى واجب ايجاد كند، همين كار را بايد كرد و وظيفه هم همين خواهد بود»؛ سيد جواد بهشتى، خاطرات از زبان حجة الاسلام محسن قرائتى، (تهران، مركز فرهنگى درس هايى از قرآن، 1380)، ج1، ص138ـ139.
263. در طول تاريخ تشيّع هيچ فقيهى يافت نمى شود كه بگويد فقيه هيچ ولايتى ندارد. آنچه تا حدودى مورد اختلاف فقها است، مراتب و درجات اين ولايت است. امام خمينى (قدس سره) معتقد بودند تمام اختياراتى كه ولىّ معصوم (عليه السلام) در حوزه حكومت دارا است، ولىّ فقيه نيز همان اختيارات را دارد، مگر اين كه چيزى استثنا شده باشد. امام خمينى (رحمه الله) در اين باره مى فرمايد: «اصل اين است كه فقيهِ داراى شرايط حاكميت ـ در عصر غيبت ـ همان اختيارات وسيع معصوم را داشته باشد، مگر آن كه دليل خاصى داشته باشيم كه فلان امر از اختصاصات ولىّ معصوم است.» (حكومت اسلامى، امام خمينى (رحمه الله)، ص 56ـ57).
از چنين ولايتى، در بحث اختيارات ولىّ فقيه به «ولايت مطلقه» تعبير مى كنند. معناى ولايت مطلقه اين نيست كه فقيه مجاز است هر كارى خواست، بكند تا موجب شود برخى ـ براى خدشه به اين نظريه ـ بگويند: طبق «ولايت مطلقه»، فقيه مى تواند توحيد يا يكى از اصول و ضروريات دين را انكار يا متوقف نمايد! تشريع ولايت فقيه براى حفظ اسلام است. اگر فقيه مجاز به انكار اصول دين باشد، چه چيز براى دين باقى مى ماند تا او وظيفه حفظ و نگهبانى آن را داشته باشد؟! قيد «مطلقه» در مقابل نظر كسانى است كه معتقدند فقيه فقط در موارد ضرورى حق تصرف و دخالت دارد؛ پس اگر براى زيباسازى شهر نياز به تخريب خانه اى باشد ـ چون چنين چيزى ضرورى نيست ـ فقيه نمى تواند دستور تخريب آن را صادر كند. اين فقها به «ولايت مقيَّد» ـ نه مطلق ـ معتقدند؛ بر خلاف معتقدان به ولايت مطلقه فقيه، كه تمامى موارد نياز جامعه اسلامى را ـ چه اضطرارى و چه غيراضطرارى ـ در قلمرو تصرفات شرعى فقيه مى دانند.» محمد تقى مصباح يزدى، پرسش ها و پاسخ ها (قم: مؤسسه امام خمينى، 1377)، ج 1، ص 60.
264. امام خمينى (قدس سره) مى فرمايند: «به حرف آنهايى كه بر خلاف مسير اسلام هستند و خودشان را روشن فكر حساب مى كنند و مى خواهند ولايت فقيه را قبول نكنند، گوش ندهيد. اگر چنان چه فقيه در كار نباشد، ولايت فقيه در كار نباشد، طاغوت است. يا خدا يا طاغوت. يا خدا است يا طاغوت. اگر به امر خدا نباشد، رئيس جمهور با نصب فقيه نباشد، غير مشروع است. وقتى غيرمشروع شد طاغوت است. اطاعت او اطاعت طاغوت است. وارد شدن در حوزه او وارد شدن در حوزه طاغوت است. طاغوت وقتى از بين مى رود كه به امر خداى تبارك و تعالى يك كسى نصب بشود. شما نترسيد از اين چهار نفر آدمى كه نمى فهمند اسلام چه است، نمى فهمند فقيه چه است، نمى فهمند كه ولايت فقيه يعنى چه. آنها خيال مى كنند كه يك فاجعه به جامعه است. آنها اسلام را فاجعه مى دانند نه ولايت فقيه را. آنها اسلام را فاجعه مى دانند، ولايت فقيه فاجعه نيست، ولايت فقيه تبع اسلام است.» صحيفه نور، ج 9، ص 251.
265. مائده (5)، 38.
266. نور (24)، 2؛ آيات ديگر قرآن كريم در حرمت فعل زنا از اين قرار است: فرقان (25)، 68؛ ممتحنه (60)، 12؛ اسراء (17)، 32؛ نور (24)، 3.
267. «رجم» در لغت به معناى سنگ زدن، سنگسار كردن، دشنام دادن و نفرين كردن است و در اصطلاح فقه، حدّ زناى مُحصِنه است و عبارت از آن است كه به مرد يا زن زناكار آن قدر سنگ پرتاب كنند تا بميرد؛ و مراد از «مُحصن» مرد زن دار است و مراد از «مُحصنه» زنى است كه شوهر دارد. پس هر گاه مرد زن دار با زن اجنبى زنا نمايد، يا زن شوهردار با مرد اجنبى زنا كند، مجازات او از نظر اسلام «رَجْم» و سنگسار است. در اين باره به يك روايت اشاره مى شود: عن ابى بصير، عن ابى عبداللّه (عليه السلام) قال: الرّجمُ حدُّ اللّه الاكبر، و الجَلدُ حدُّ اللّه الاصغرُ، فاذا زَنَى الرَّجُلُ المُحصِنُ رُجِمَ وَ لَم يُجَلَّدُ؛ ابى بصير از امام صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: رجم، حد بزرگ خدا است. و شلاق حدّ كوچك خدا است. پس هرگاه مرد زن دار زنا نمايد، سنگسار مى شود و شلاق زده نمى شود. (وسائل الشيعه، ج 28، باب 1، ص61، روايت 34208).
268. نساء (4)، 43.
269. حج (22)، 78؛ برخى آيات ديگر درباره نفى حرج از اين قرار است: مائده (5)، 6؛ توبه (9)،91؛ نور (24) 61؛ احزاب (33)، 37، 38 و 50 و فتح (48)، 17.
270. بقره (2)، 185.
271.اصول كافى، ج 3، ص 33، ح 4.
272. اين دو كتاب عبارتند از: «الاحكام السلطانيه و الولايات الدينيه»، نوشته ابى الحسن على بن محمد بن حبيب الماوردى (450 ق) و «الاحكام السلطانيه»، نوشته قاضى ابى يعلى محمد بن الحسين القرا (متوفى 458 ق). اين دو كتاب در يك مجلد، توسط انتشارات دفتر تبليغات اسلامى قم در سال 1406 ق به چاپ رسيده است.
273. خون جهنده يعنى خونى كه وقتى رگ حيوان را ببُرند جَستن مى كند.
274. مائده (5)، 44.
275. اين سخنرانى در تاريخ 5/2/79 ايراد شده است.
276. روم (30)، 30.
277. سجده (32)، 24.
278. احزاب (33)، 6.
279. بحارالانوار، ج 6، باب 23، روايت 1 و من لا يحضره الفقيه، ج 3، باب 2، روايت 4940.
280. سخنرانى مقام معظم رهبرى در جمع جوانان و نوجوانان به مناسبت آغاز هفته جوان، مصلاى بزرگ تهران، 1/2/79.
281. محمد (47)، 7.
282. متن دقيق فرمايش حضرت امام (رحمه الله) چنين است: «اگر چنان چه فقيه در كار نباشد، ولايت فقيه در كار نباشد، طاغوت است، يا خدا يا طاغوت، يا خدا است يا طاغوت، اگر به امر خدا نباشد، رئيس جمهور با نصب فقيه نباشد، غير مشروع است، وقتى غير مشروع شد، طاغوت است، اطاعت او اطاعت طاغوت است». صحيفه نور، ج 9، ص 250؛ بيانات امام خمينى (رحمه الله) در جمع گروهى از نمايندگان مجلس خبرگان و پاسداران مسجد الحسين (عليه السلام) در تاريخ 12/7/58.