اعطاى فضايل غير
اكتسابى، اقدامى تبعيض آميز؟
سؤال ديگرى كه مطرح شده
اين است كه آيا اين نوعى تبعيض نيست كه خداى متعال مقامات، فضايل و مواهبى ذاتى و
غير اكتسابى را به اميرالمؤمنين (عليه السلام)
و ساير ائمه اطهار (عليهم السلام) عطا فرموده
است؟ اساساً چرا خدا به بعضى از بندگانش نعمتى را عطا مى كند در حالى كه آن را به
بعضى ديگر نمى دهد؟
براى پاسخ به اين شبهه
بايد به تفاوت معنايى دو واژه «تبعيض» و «تفاوت» توجه كرد. «تبعيض» كارى ناروا و
داراى ارزش منفى است، در حالى كه هر «تفاوتى» ناپسند نيست؛ براى مثال، اگر معلم در
كلاس به يكى از دو شاگردى كه مانند هم بوده و به يك اندازه تلاش كرده اند، نمره
بالا و به ديگرى نمره پايين بدهد، اين كار تبعيض است. يا اگر پدرى بدون دليل به يكى
از فرزندان خود بيش از ديگران محبت كند، بين آنها تبعيض قايل شده و كارى ناپسند
انجام داده است. يا اگر كسى كه متصدى بيت المال است و بايد تسهيلات را به صورت
يكسان براى همه مردم فراهم كند، براى فاميل، رفقا و طرفداران حزبى و جناحى خود
ويژگى هاى خاصى قايل شود، اين كار تبعيض و ناپسند است.
«تبعيض» در جايى است كه با وجود شرايط كاملا يكسان و مساوى همه افراد، براى آنها
حقوق و امتيازاتى نامساوى و غير يكسان در نظر بگيريم. اين كار از
مصاديق ظلم است؛ اما هر «تفاوتى» ظلم نيست. شاگردى كه درس خوانده، در امتحان نمره
عالى مى گيرد و شاگردى كه درس نخوانده و تنبلى كرده، نمره كم مى گيرد. در اين جا
بين اين دو، تفاوت وجود دارد، اما هيچ كس اين تفاوت را تبعيض و ناروا نمى داند.
خداوند نيز در تكوينيات
و اصل آفرينش، بين موجودات تمايزها و تفاوت هايى قايل مى شود. اساساً خلقت عالم
بدون چنين تفاوت هايى امكان ندارد. آيا در ميان انسان ها دو نفر را مى شناسيد كه از
تمام جهات شبيه يكديگر باشند؟ هر يك از افراد بشر ويژگى هاى خاص خود را دارند. وجود
تمايز ميان زن و مرد و ميان انسان و ساير حيوانات امرى ضرورى و اجتناب ناپذير است.
ساير حيوانات در خدمت انسان هستند و انسان از آنها به صورت هاى گوناگون استفاده مى
كند، اما اين هرگز به معناى تبعيض نيست. البته همه اين تمايزها و تفاوت ها در عالم
تكوين بر اساس علت و حكمت است. خداوندِ حكيم، ترجيحِ بلا مرجِّح نمى دهد؛ بلكه
شرايطى موجود مى شود كه موجب آمادگى شخص و استعداد يافتن او براى رسيدن به كمالى مى
گردد. اين كه چگونه اين شرايط پديد مى آيد و خداوند چه نظامى را در عالم برقرار
كرده است كه استعدادهاى متفاوت در موجودات پديدار شده و استعداد كمالات خاصى به هر
يك از موجودات عطا گرديده، بحثى مفصل را مى طلبد كه در اين مقال نمى گنجد و از
موضوع بحث فعلى ما خارج است. اما به هر حال تفاوت و تمايز در تكوينيات، پايه و اساس
خلقت است و اگر چنين نبود كل عالم هستى موجود نمى شد.
اصولا اعتراض هايى از
اين قبيل كه فرق گذاشتن ميان موجودات، و از جمله انسان ها، موجب تضييع حقوق آنها
است، و يا اين كه چرا يك نفر مرد و ديگرى زن خلق شده
است، بى جا و بى مبنا است؛ چون هيچ موجودى در اصلِ وجود، حقى بر خدا ندارد. هيچ كس
حق ندارد بگويد من مى خواستم مرد يا زن باشم. انسان قبل از خلقت چيزى نبود كه
بتواند ادعاى حق كند. اگر حقى براى انسان باشد بعد از آفرينش است.
آرى، پس از آفرينش اگر
دو نفر از هر جهت به صورت مساوى كارهاى نيك انجام دادند و در عين حال، خدا ميان آن
دو فرق بگذارد و يكى را به بهشت و ديگرى را به جهنم ببرد، اين تمايز ظلم است و
خداوند هرگز چنين نخواهد كرد:
أَمْ نَجْعَلُ
الْمُتَّقِينَ كَالْفُجّارِ؛ (48) آيا پرهيزكاران را چون پليدكاران قرار خواهيم داد؟
به هر حال آنچه در اصل
آفرينش مسلّم است اين است كه هيچ موجودى حقى بر خدا ندارد. خداوند از سر لطف و كرم
و بر اساس حكمت و مصلحت، به هر موجود، حظّى از وجود را عطا فرموده است. اساساً
تمايز در عالم تكوين مصداق ظلم نيست. البته اگر در خلقت عالم كارى بر خلاف حكمت و
مصلحت انجام شود جاى سؤال دارد؛ اما خداوند هرگز بر خلاف حكمت و مصلحت عمل نمى كند.
از اين رو تمايزاتى كه در خلقت موجودات به چشم مى خورد، كاملا مطابق مصلحت و بر
اساس حكمت است و نمى توان گفت خداوند بين موجودات تبعيض قايل شده است.
بنابراين در عالم
آفرينش، موجودات با هم تفاوت دارند و خداوند متعال به هر موجود ويژگى هاى خاصى را
اعطا مى كند، اما با اين كار حق موجودى تضييع نمى شود؛ چون هيچ يك از موجودات، قبل
از خلقت حقى بر خدا ندارند و تمامى آنچه در عالم تكوين واقع مى شود تنها بر اساس
اقتضاى ذات، حكمت و مصلحت الهى
است. پس از خلقت نيز خداوند، خود بر اساس سنّتش حقوقى را براى موجودات و بندگان در
نظر مى گيرد؛ نظير آن جا كه مى فرمايد:
كانَ حَقًّا عَلَيْنا
نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ؛ (49) يارى كردن مؤمنان بر ما فرض است.
يا آن جا كه مى فرمايد:
كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ
الرَّحْمَةَ؛ (50) رحمت را بر خويشتن واجب گردانيده است.
يا، مثلا سنّت الهى بر
اين قرار گرفته كه بندگان نيكوكار حق پيدا مى كنند كه از خداى متعال پاداش دريافت
دارند.
بنابراين تفاوت و
تمايزى كه خداوند بين حضرت على (عليه السلام) و
ساير بندگان قايل شده است، مانند تفاوتى است كه بين يك فرد عادى با يك انسان نابغه
وجود دارد. مراتب فهم و استعدادهاى اين دو با يكديگر تفاوت دارد، اما اين امر بر
اساس مصلحت است و نه ظلم است و نه خلاف حكمت. اگر اين مزيت در رفتار اختيارى مؤثر
باشد، در اين صورت زمينه پيدايش حق فراهم مى شود و اگر انسان از اين موهبت خدادادى
به طور شايسته استفاده كند، حق دريافت پاداش نيك را از خداوند دارد. در اين حال اگر
بين او و ساير بندگانى كه همانند او از مواهب الهى به خوبى استفاده كرده اند تفاوتى
مشاهده شود، مى توان ادعا كرد كه خداوند بين آنها تبعيض قايل شده است؛ اما هرگز
چنين مسأله اى واقع نخواهد شد.
پس بين وجود مقدس
اميرالمؤمنين (عليه السلام) و ساير ائمه اطهار
(عليهم السلام) از يك سو و بقيه انسان ها از
سوى ديگر، به طور تكوينى تفاوت هايى وجود دارد، اما اين تفاوت ها، خلاف
عدالت نيست؛ زيرا از نظر تكوينى براى آن بزرگواران شرايطى حاصل شده كه استعداد چنين
كمالى را پيدا كرده اند و خداوند مواهب خود را به آنها عطا فرموده است. البته
چگونگى حصول اين شرايط و استعدادها بحثى مفصّل و پيچيده نياز دارد كه در جاى خود
بايد به آن پرداخته شود.
تكاليف بيشتر و سخت تر
براى برخورداران از مواهب تكوينى
در اين بحث توجه به اين
نكته نيز ضرورى است كه اگر كسى از مواهب بيشترى برخوردار گرديد، تكاليف او نيز با
ديگران متفاوت خواهد شد. به همان ميزان كه خدا به كسى فهم و كمالات بيشترى عطا مى
فرمايد، تكاليف سنگين ترى نيز بر عهده او مى گذارد. از اين رو تكليف پيامبر اكرم (صلّى
الله عليه وآله) و ائمه اطهار (عليهم السلام)
با ما برابر نيست. تكليف اين بزرگواران بسيار سخت تر از ساير انسان ها است. و بر
فرض محال، در صورت تخلف، مجازات آنان بسيار سنگين تر خواهد بود. براى نمونه، خداوند
در قرآن كريم در جايى خطاب به پيامبر اكرم (صلّى الله
عليه وآله) مى فرمايد:
لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ
إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً. إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ
الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً. (51)
بر اساس آنچه در برخى
روايات در شأن نزول اين آيات آمده است، اهل طايف قانع شده بودند كه مسلمان شده و
تابع پيامبر (صلّى الله عليه وآله) شوند و در
جنگ ها ايشان را يارى و به دستورهاى آن حضرت عمل كنند. آنان در مقابل يكى، دو تقاضا
داشتند؛ از جمله اين كه در نماز از سجده كردن معاف باشند. پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) نزديك بود به اين پيشنهاد تمايل نشان دهد. (52) خداوند در
آيه مذكور، در اين مورد مى فرمايد: اگر اندكى تمايل به ايشان نشان داده بودى، در
دنيا تو را دو برابر عذاب كرده و در آخرت نيز تو را دو برابر عذاب مى كرديم و هيچ
كس به فرياد تو نمى رسيد!
اين در حالى است كه
چنين سخت گيرى و شدتى براى انسان هاى عادى وجود ندارد. هم چنين برخى عبادت ها ـ
نظير نماز شب ـ بر پيغمبر (صلّى الله عليه وآله)
واجب بود، ولى بر ديگران واجب نبود و نيست.
از اين رو هر چند ممكن
است كسى به طور تكوينى داراى مزايايى باشد، اما در مقابلِ امتيازاتى از قبيل فهم،
شعور، عقل و نورانيت بيشترى كه خدا به او داده، تكليف او نيز بيشتر خواهد بود.
بنابراين در مورد
امتيازات تكوينى كه خداى متعال به پيامبر، اميرالمؤمنين و ائمه معصومين (عليهم
السلام) عنايت كرده، بايد به دو نكته توجه داشت: نكته اول اين كه، گرچه اين
فضايل غير اكتسابى است، اما عمل به لوازم آن اختيارى و ارادى است؛ و نكته دوم اين
كه، به تناسب مواهبى كه خداوند به اين بزرگواران عنايت فرموده است، تكليف آنها نيز
نسبت به افراد عادى بسيار سخت تر است.
برخوردار بودن از چنين
مواهبى لوازمى دارد كه فرد بايد بدان عمل كند و در غير اين صورت به خشم و قهر الهى
گرفتار خواهد شد. اين گونه نيست كه خداوند به فرد يا افرادى تكويناً امتيازاتى
بدهد، ولى تكليف آنها را مساوى ديگران قرار دهد. هر چه رتبه فرد از نظر تكوينى و در
اصل خلقت بالاتر باشد درجه مسؤوليت و تكليف او نيز بيشتر خواهد بود. شايد همين تكليف و مسؤوليت
بسيار سنگين بود كه موجب مى شد آن بزرگواران آن گونه به درگاه خداى متعال تضرع و
زارى داشته باشند. آرى، گريه ها و ناله هاى آن چنانى على (عليه
السلام) در نخلستان هاى مدينه و كوفه بى جهت نبود. آن حضرت به سنگينى بار
مسؤوليت خود كاملا واقف بود و از همين رو بود كه هر شب تا به صبح عبادت مى كرد و در
مناجات هايش عرضه مى داشت: آه مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّريِقِ؛ (53) آه
كه توشه على (عليه السلام) كم است و راه طولانى
است!
حتى به حسب موقعيت هاى
اجتماعى و نعمت هايى از قبيل آن كه نصيب افراد مى شود، تكليف آنها نيز سنگين تر مى
گردد؛ هم چنان كه قرآن در مورد همسران پيامبر مى فرمايد:
يا نِساءَ النَّبِيِّ
مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَة مُبَيِّنَة يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ
وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيراً. وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلّهِ وَ
رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها
رِزْقاً كَرِيماً؛ (54)
همسران پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) به حسب موقعيت اجتماعى خود تكاليف خاصى بر عهده داشتند.
اگرچه خود آنها از لحاظ ذاتى و تكوينى تفاوتى با ديگران نداشتند، اما از آن جا كه
همسر پيامبر (صلّى الله عليه وآله) شده و در
جامعه موقعيتى به دست آورده بودند، خدا به ايشان مى فرمايد: به لحاظ اين موقعيت،
شما مانند ديگران نيستيد. اگر تقوا داشته باشيد، به شما دو برابر پاداش مى دهم و
اگر هم گناه كنيد، دو برابر عذاب مى شويد. چون مردم شما را الگوى خود مى دانند و از
رفتار خوب و بد شما تبعيت مى كنند، از اين رو رسيدن به اين موقعيت باعث مى شود كه
تكليف شما سنگين تر شود.
و بر همين اساس است كه
فرموده اند:
«يُغْفَرُ لِلْجاهِلِ سَبْعُونَ ذَنْباً قَبْلَ أَنْ يُغْفَرَ لِلْعالِمِ ذَنْبٌ
واحِدٌ؛ (55) هفتاد گناه از جاهل (عامى) آمرزيده مى شود قبل از آن كه يك گناه از
عالم بخشيده شود.
كار نيكو و پسنديده اگر
از عالم سر بزند ثواب بيشترى دارد، هم چنان كه كار بد و گناه او نيز عذاب بيشترى را
در پى خواهد داشت.
هر كس به مقتضاى مواهبى
كه خدا به او داده است، اگر به درستى از آنها استفاده كند، پاداش خواهد گرفت، هم
چنان كه اگر از آن مواهب سوءاستفاده كند، گناهش به همان نسبت خواهد بود. اين دو
(ميزان برخوردارى فرد از مواهب تكوينى، و درجه ثواب و عقاب او) با يكديگر متعادل
هستند؛ و اين جا است كه عدل و حق موضوعيت پيدا مى كند. پيش از آن كه از كسى رفتار
اختيارى صادر شود، بحثى از عدل و ظلم نيست، بلكه در آن مقام تنها حكمت خدا است كه
سارى و جارى است و او هر چه صلاح بداند به هر يك از موجودات خواهد داد.
بنابراين برخوردارى
اميرالمؤمنين (عليه السلام) از امتيازات و
مواهب تكوينى بيشتر، موجب تبعيض و ظلم نيست، بلكه تفاوت و تمايزى است كه لازمه خلقت
است. خداوند بر ما منّت گذاشته كه چنين گوهرهايى را در ميان ما انسان ها قرار داده
است؛ هم چنان كه در زيارت جامعه كبيره خطاب به ائمه اطهار (عليهم
السلام) عرض مى كنيم:
شما انوارى بوديد كه در
اطراف عرش الهى حلقه زده بوديد و در آن جا خدا را عبادت مى كرديد؛ خداوند بر ما
منّت گذاشت و شما را به اين عالم آورد:
خَلَقَكُمُ اللهُ
اَنْواراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقينَ حَتّى مَنَّ عَلَيْنا بِكُمْ
فَجَعَلَكُمْ فى بيُوت اَذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ.
راز نيامدن نام حضرت
على (عليه السلام) در قرآن
در مورد اميرالمؤمنين (عليه
السلام) پرسش ديگرى كه بسيار مطرح مى شود اين است كه چرا نام آن حضرت در
قرآن نيامده است؟ چرا با وجود اين كه اميرالمؤمنين (عليه
السلام) تا به اين اندازه مورد احترام است، نام او با صراحت در قرآن ذكر
نشده است؟ اين يكى از سؤالاتى است كه در طول تاريخ بارها به وسيله برخى از شياطين
مطرح شده و علما و بزرگان ما نيز در كتاب هاى خود ـ از جمله حضرت امام (قدس سره) در
كتاب «كشف الاسرار» كه در پاسخ كتاب «اسرار هزار ساله» كسروى مرتد نوشته اند ـ به
مناسبت هاى مختلف آن را پاسخ داده اند. اين سؤال دو پاسخ كلى دارد:
پاسخ اول مربوط به اين
نكته است كه در تشريع احكام الهى و بيان مسايل مربوط به شريعت، تنظيم و جريان كلى
امور همواره با اين حكمت همراه است كه زمينه آزمايش افراد فراهم شود و انسان ها با
استفاده از اراده و اختيار خود در جهت اطاعت از اوامر و نواهى الهى ـ كه در نهايت
به تكامل آنها منجر مى شود ـ گام بردارند. مثلا خداوند مى توانست از ابتدا به
پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) بگويد كه به
طرف كعبه نماز بخواند، اما ابتدا بيت المقدس را قبله قرار مى دهد و آن گاه پس از
مدتى آن را تغيير مى دهد. در تبيين فلسفه اين كار، خداى متعال در قرآن كريم مى
فرمايد:
وَ ما جَعَلْنَا
الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ
مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ؛ (56)
يعنى اين آزمايشى الهى
بود تا از طريق آن، مؤمنان واقعى و كسانى كه تابع محض اوامر خدا و پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) هستند، شناخته شوند و مشخص شود كه چه كسانى تسليم امر و نهى
خداوند هستند و چه كسانى قلباً ايمان نياورده و به دنبال بهانه گيرى اند. كسانى كه
ايمان واقعى ندارند در اين امر تشكيك كرده و مى گويند: چگونه ممكن است حكم خداوند
متعال عوض شود؟! پس تكليف نمازهاى قبلى كه به جانب بيت المقدس خوانديم چيست؟! اگر
آنها درست بود، پس آيا نمازهاى فعلى كه به سمت كعبه مى خوانيم باطل است؟! و سخنانى
از اين قبيل. خداى متعال مى فرمايد، هدف از اين كاراين بود كه معلوم شود چه كسانى
ايمان واقعى دارند.
از اين رو در بيان
مسايل مربوط به شريعت اگر تمام مطالب شفاف و بدون ابهام مطرح شود، در بسيارى از
موارد حكمت امتحان تحقق پيدا نمى كند. طبيعت امتحان همين است كه بايد با اندكى
ابهام توأم باشد و اگر تمام مسايل روشن و واضح باشد امتحان معنا پيدا نمى كند. در
مورد خلافت و ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام)
نيز حكمت امتحان اقتضا كرده تا اين مسأله كاملا صاف و بدون هيچ پيرايه نباشد، و اگر
در آيات مربوط به اميرالمؤمنين (عليه السلام)
نام آن حضرت صريحاً ذكر مى شد با اين حكمت منافات داشت.
پاسخ دوم ـ كه حضرت
امام (قدس سره) نيز در كتاب كشف الاسرار مطرح فرموده اند و ظاهراً آن را مناسب تر
مى دانندـ اين است كه اگر نام مبارك اميرالمؤمنين (عليه
السلام) با صراحت در قرآن آمده بود، منافقانى كه تصميم به قتل پيامبر اكرم (صلّى
الله عليه وآله) گرفته بودند تا پس از آن حضرت به رياست برسند، براى نيل به
مقصود خود در قرآن دست كارى مى كردند؛ و روشن است كه دست كارى و تحريف قرآن چه لطمه
جبران ناپذيرى بر پيكر اسلام وارد مى ساخت.
پاسخ ديگرى نيز به اين
صورت مى توان ارائه كرد كه قرآن همواره كليات مسايل را بيان مى فرمايد و تفسير و
تفصيل احكام را بر عهده پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه
وآله) مى گذارد. در اين مورد از ائمه اطهار (عليهم
السلام) سؤال شد كه چرا اسم اميرالمؤمنين (عليه
السلام) و ائمه (عليهم السلام) در قرآن
نيامده است؟ و يا چرا در آيه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ
الَّذِينَ آمَنُوا» (57) «الذين آمنوا» معرفى نشده اند؟ يا اين كه چرا در آيه
«أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» (58)
«اولى الامر» مشخصاً معرفى نشده اند؟ و يا در مورد نماز چرا تعداد نمازهاى واجب و
تعداد ركعات آنها بيان نشده است؟ هم چنين چرا در آيات مربوط به زكات موارد و مقدار
آن بيان نشده است؟ ائمه اطهار (عليهم السلام)
در پاسخ به اين سؤالات فرموده اند: تفسير جزئيات احكام به عهده پيامبر اكرم (صلّى
الله عليه وآله) گذاشته شده است؛ قرآن مى فرمايد:
وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ
الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ؛ (59) ما قرآن را بر تو نازل
كرديم تا تو براى مردم تفصيل آن را بيان كنى.
بنابراين همان طور كه
خداوند در قرآن فرمود، نماز بخوانيد، اما تعداد ركعات آن را مشخص نكرد؛ به همان
صورت فرمود، از اولى الامر اطاعت كنيد، اما آنها را معرفى نكرد تا مردم از پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) بپرسند و آن حضرت اين مسأله را تبيين كند.
پس به طور خلاصه، در
پاسخ اين سؤال كه چرا قرآن جزئيات احكام را بيان نفرموده، مى توان اين گونه پاسخ
داد كه اولا براى اين است كه زمينه امتحان فراهم باشد تا
مؤمنان واقعى شناخته شوند؛ و ثانياً براى اين كه مردم در مورد تفاصيل آنها از
پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) و ائمه
اطهار (عليهم السلام) سؤال كنند و بدين طريق
جايگاه آنان در تبيين جزئيات احكام، براى مردم روشن شود.
به طور كلى در بسيارى
از موارد، دليل پيدايش اين گونه سؤالات اين است كه ما گمان مى كنيم خداوند مانند يك
مصلح اجتماعى مى خواهد از هر طريق ممكن، جامعه به سر و سامان برسد و نظم و آرامش در
آن حكم فرما باشد و مردم با آسودگى زندگى كنند. بر اساس اين تصور، اگر در موردى
ببينيم كه اين گونه نشده است، چنين نتيجه مى گيريم كه ـ العياذ بالله ـ اشكالى در
كار خداوند پيدا شده است! حال آن كه خداوند هيچ گاه چنين اراده اى نداشته و ندارد
كه مردم به هر صورت ممكن ايمان بياورند و مؤمن شوند. اگر چنين اراده اى داشت قطعاً
قادر بود شرايط را به گونه اى فراهم كند كه همه مردم ايمان بياورند: وَ لَوْ شاءَ
رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً. (60) ايمان امرى اختيارى
است و مردم بايد بر اساس انتخاب و اختيار خود ايمان بياورند. در آيه ديگر مى
فرمايد: لَوْ يَشاءُ اللّهُ لَهَدَى النّاسَ جَمِيعاً؛ (61) اگر خدا مى خواست، همه
را با اجبار هدايت مى كرد. اما خداوند اين گونه نخواسته است؛ انسان بايد با اختيار
خود مسير هدايت را طى كند و كمال انسان در گرو اختيار و انتخاب آگاهانه او است.
انسان بايد گام نهادن در مسير كمال را خود اراده كند، در پى شناخت آن برآيد و در
اين جهت، حسن انتخاب داشته باشد تا با اراده و اختيار خود به مقصود برسد.
گفتار چهارم :
منشأ مشروعيت حكومت على
(عليه السلام)، انتصاب يا انتخاب؟
برخوردارى اميرالمؤمنين
(عليه السلام) از امتيازات تكوينى و امتيازات
تشريعى
پيش از اين به گوشه
هايى از فضايل و مناقبى كه خداى متعال به اميرالمؤمنين على (عليه
السلام) عطا فرموده اشاره شد. بخشى از فضايل اميرالمؤمنين (عليه
السلام) بين دوست و دشمن و مؤمن و كافر مورد اتفاق است و كتاب هاى فراوانى
نيز درباره آنها به رشته تحرير در آمده است؛ مثلا «شجاعت» و «عدالت» على (عليه
السلام) زبانزد خاص و عام است. در طول تاريخ، كسانى هم كه مسلمان نبوده اند
و حتى هيچ دينى نداشته اند، شجاعت بى نظير آن حضرت را ستوده اند. هم چنين همه كسانى
كه از سيره آن حضرت مطلعند، عدالت را يكى از بزرگ ترين فضايل آن حضرت برشمرده اند.
(62)
البته اطلاع داشتن و
گفتگو از اين موارد براى ما بسيار مفيد و ارزنده است و هر جا فضايل اميرالمؤمنين و
اهل بيت (عليهم السلام) ذكر شود انوار و بركات
الهى نازل مى گردد؛ اما با توجه به اين كه ما در زمانى هستيم كه انواع
شبهات درباره عقايد
شيعه مطرح مى شود، اولويت با طرح فضايلى است كه با مسايل اعتقادى ما در ارتباط است
و زمينه تحكيم اعتقاد ما را به امامت و مقامات تشريعى آن حضرت فراهم مى كند.
برخى از مواهبى كه خداى
متعال به آن حضرت عطا فرموده مواهب تكوينى است؛ از جمله اين كه، آفرينش آن حضرت از
نور پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) بود و
به اين سبب، از آغاز طفوليت حقايقى را درك مى كرد كه ديگران قادر به درك آنها
نبودند. حتى در روايتى از پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه
وآله) نقل شده است كه ايشان فرمودند: همان طور كه خداى متعال مرا به معراج
برد و حقايق عوالم بالا را به من ارائه داد، براى حضرت على (عليه
السلام) نيز درهاى آسمان گشوده شد و آنها را مشاهده كرد. (63) اينها مواهب
تكوينى است كه خداى متعال به آن حضرت عطا فرموده است.
در كنار اين گونه فضايل
يك سلسله امتيازات تشريعى نيز به آن حضرت اعطا شده است. اين امتيازات به دو بخش
تقسيم مى شود:
دسته اول، امتيازاتى در
زمينه احكام شرعى است و بر اساس آن، در شريعت احكامى خاص براى حضرت على (عليه
السلام) اثبات شده است. در شريعت اسلام، بعضى از واجبات و محرمات، هم چنين
بعضى از امور حلال، به شخص پيامبر (صلّى الله عليه
وآله) يا به آن حضرت به علاوه ساير معصومان (عليهم
السلام) اختصاص دارد؛ براى مثال، مرد يا زنى كه غسل بر او واجب شده باشد،
نبايد وارد مسجد شود، اما پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه
وآله) و اميرالمؤمنين (عليه السلام)
مجاز بودند در اين حالت وارد مسجد شوند. اين يكى از امتيازاتى بود كه پيغمبر اكرم (صلّى
الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين (عليه السلام)
بر سايرين داشتند. درباره اين حكم داستان مشهورى وجود دارد و آن اين كه:
زمانى كه پيغمبر اكرم (صلّى
الله عليه وآله) به مدينه مهاجرت كردند، قبل از ورود به مدينه، چند روزى در
محلى نزديك مدينه اقامت كرده و در آن جا مسجدى ساختند. اين مسجد همان مسجد قبا است.
بعد از چندى نيز به مدينه منتقل شدند و در محلى كه اكنون حرم شريف آن حضرت است،
زمينى را براى مسجد در نظر گرفتند. خانه پيغمبر اكرم (صلّى
الله عليه وآله) نيز در كنار مسجد و چسبيده به آن ساخته شد و در آن را به
داخل مسجد باز كردند. بعد از ازدواج اميرالمؤمنين (عليه
السلام) و فاطمه زهرا (عليها السلام)
خانه اى نيز براى ايشان در كنار آن ساخته شد. هم چنين برخى از صحابه، بعضى از
عموها، پدران همسران پيامبر (صلّى الله عليه وآله)
و كسانى كه بيشتر به آن حضرت ارادت داشتند، خانه هاى كوچكى در اطراف اين زمين
ساختند كه در آنها به داخل مسجد باز مى شد. پس از مدتى از جانب خداى متعال دستور
داده شد براى حفظ حرمت مسجد تمامى آن درها مسدود گردد تا مبادا مرد جنب و زن حايض
از آن خانه ها وارد مسجد شوند. پس از آن، تنها در خانه پيغمبر (صلّى
الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين (عليه السلام)
به مسجد باز مى شد و خانه هاى آن بزرگواران در ديگرى هم نداشت. در روايات نقل شده
است كه يكى از عموهاى پيغمبر (صلّى الله عليه وآله)
زبان به اعتراض گشود و خطاب به آن حضرت گفت: چرا اجازه ندادى كه در خانه هاى ما
پيرمردها و محترمين و اشراف به داخل مسجد باز شود، اما چنين اجازه اى را به اين
جوان دادى؟ اين چه تبعيضى است؟! چرا بين مسلمانان تفاوت قايل شدى؟! در حالى كه چون
ما پيرمرد و محترم هستيم، بايد اين امتياز را براى ما قايل شوى! حضرت در پاسخ به
اين اعتراض فرمودند: من هيچ كارى را بدون اذن و امر الهى انجام نداده ام و كارم بر اساس وحى الهى
است: إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى؛ (64) خداى متعال به من دستور داده است كه همه
درها را به جز در خانه على (عليه السلام)
ببندم. در دعاى ندبه نيز مى خوانيم: وَ سَدَّ الأَبْوَابَ اِلاّ بَابَهُ؛ همه درها
را غير از در خانه اميرالمؤمنين (عليه السلام)
بست. اين امتيازى خاص براى اميرالمؤمنين (عليه السلام)
بود.
دسته دوم از امتيازات
تشريعى امتيازاتى است كه ملازم با مسأله امامت، خلافت و جانشينى آن حضرت است. در
اين زمينه پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله)
از جانب خداى متعال چندين مقام براى اميرالمؤمنين (عليه
السلام) معرفى كرده است كه در ادامه بحث اين گفتار به برخى از آنها اشاره مى
كنيم.
اثبات موهبت تشريعى
«خلافت»، از طريق حديث منزلت
پس از هجرت به مدينه،
پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) از طرف خداى
متعال مأمور شدند كه بين مهاجران و انصار عقد اخوت ببندند؛ به اين صورت كه مهاجران
و انصار دو به دو برادر و شريك زندگى يكديگر شوند، با هم كار كنند و مهاجر در خانه
انصار زندگى كند، تا از اين طريق مشكلات مهاجران حل شود. بعد از اين كه پيغمبر اكرم
(صلّى الله عليه وآله) بين مهاجر و انصار و
ساير مؤمنان برادرى ايجاد كردند، اميرالمؤمنين (عليه
السلام) بدون برادرباقى ماندند و احساس دل تنگى كردند. در اين هنگام پيغمبر
اكرم (صلّى الله عليه وآله) حضرت على (عليه
السلام) را برادر خود قرار داده و به او فرمودند:
اَما تَرْضى اَن
تَكُونَ مِنّى بِمَنزِلَةِ هارونَ مِنْ مُوسى؛ (65) آيا نمى خواهى نسبت به من همان
مقامى را داشته باشى كه هارون نسبت به موسى (عليه
السلام) داشت؟
اين يكى از مواردى بود
كه پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) حضرت
امير (عليه السلام) را به منزله برادر خود و به
منزله هارون (عليه السلام) نسبت به موسى (عليه
السلام) معرفى كرد.
علما و محدثان شيعه و
سنى نقل كرده اند كه پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله)
در موارد مختلفى خطاب به اميرالمؤمنين (عليه السلام)
فرمودند: موقعيت تو نسبت به من مانند موقعيت هارون (عليه
السلام) نسبت به موسى (عليه السلام) است
جز اين كه پس از من پيامبرى نخواهد بود؛ يعنى تمام مقام و موقعيت هايى كه هارون (عليه
السلام) نسبت به موسى (عليه السلام)
داشت، تو نيز نسبت به من دارى، فقط اين تفاوت وجود دارد كه هارون (عليه
السلام) پيامبر بود، ولى من خاتم النبيين هستم و بعد از من پيغمبرى نخواهد
آمد. موقعيت هاى هارون نسبت به موسى (عليه السلام)
در اين آيات شريفه آمده است:
رَبِّ اشْرَحْ لِي
صَدْرِي. وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي. وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي. يَفْقَهُوا
قَوْلِي. وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي. هارُونَ أَخِي. اشْدُدْ بِهِ
أَزْرِي. وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي. كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً. وَ نَذْكُرَكَ
كَثِيراً. (66)
حضرت موسى (عليه
السلام) پس از آن كه از جانب خدا براى دعوت فرعون به خداپرستى مأمور شد،
خطاب به خداى متعال گفت: برادرم را وزير و شريك من قرار ده، تا در اين دعوت پشتيبان
من باشد.
اگر اين آيات و حديث
منزلت را با هم در نظر بگيريم به اين نتيجه مى رسيم كه بايد آنچه حضرت موسى (عليه
السلام) از خداوند براى برادرش هارون درخواست كرد و به او عطا شد، به طور
كامل در مورد اميرالمؤمنين (عليه السلام) نيز
تحقق پيدا كند؛ يعنى بايد آن حضرت، وزير و شريك پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) در امر ابلاغ رسالت و همانند هارون، پيامبر باشد؛ لكن حضرت
رسول (صلّى الله عليه وآله) از بين تمام خصوصيات، پيغمبر
بودن را استثنا فرمود. پس حضرت على (عليه السلام)
وزير پيغمبر (صلّى الله عليه وآله)، پشتيبان او
و باعث دلگرمى آن حضرت بود. بعضى از مشكلاتى را كه براى پيغمبر (صلّى
الله عليه وآله) پيش مى آمد، حضرت على (عليه
السلام) حل مى كرد. اگر پيغمبر (صلّى الله عليه
وآله) در موردى به كمك احتياج داشت، حضرت على (عليه
السلام) ياور و مددكار آن حضرت بود و به هر حال نسبت به پيغمبر (صلّى
الله عليه وآله) مقام وزارت را داشت. علاوه بر اين، برادر پيغمبر (صلّى
الله عليه وآله) نيز بود. طبق روايتى كه ذكر شد و حدود بيست روايت ديگر كه
از شيعه و سنى نقل شده است، پيغمبر اكرم (صلّى الله
عليه وآله) حضرت على (عليه السلام) را
به عنوان برادر خود و كسى كه براى آن حضرت به منزله هارون (عليه
السلام) نسبت به موسى (عليه السلام)
است، معرفى كرده است.
از اين تعبير پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) كه فرمود «على (عليه السلام)
براى من به منزله هارون است»، خلافت اميرالمؤمنين (عليه
السلام) ثابت مى شود؛ چرا كه يكى از مقاماتى كه حضرت هارون (عليه
السلام) نسبت به حضرت موسى (عليه السلام)
داشت، خلافت بود. زمانى كه حضرت موسى (عليه السلام)
مى خواست براى چهل شب به ميقات برود، به هارون گفت: اُخْلُفْنِي فِي قَوْمِي؛ (67)
تو جانشين من باش. از اين رو بر اساس حديث منزلت، مقام خلافت نيز براى حضرت على (عليه
السلام) ثابت مى شود. گرچه در موارد متعدد ديگر، پيامبر اكرم (صلّى
الله عليه وآله) اين مسأله را به صراحت بيان فرموده اند.
ذكر اين موارد به اين
دليل است كه متوجه باشيم، نصب حضرت على (عليه السلام)
به امامت از روى بصيرت بوده است؛ مبادا تصور كنيم چون حضرت على (عليه
السلام) پسر عموى پيغمبر (صلّى الله عليه وآله)
و داماد آن حضرت بود، او را جانشين خود كرد! مسأله بسيار فراتر از اينها است.
نكته ديگر اين است كه
معرفى حضرت على (عليه السلام) به عنوان جانشين
از طرف پيامبر (صلّى الله عليه وآله) تنها
معرفى «كانديدا» نبود، تا گفته شود افراد ديگر هم حق داشتند كانديداى خود را براى
احراز اين مقام معرفى كنند! متأسفانه اين روزها از كسانى كه گاهى خود را اسلام شناس
نيز معرفى مى كنند، چنين سخنانى شنيده مى شود. آنان مى گويند، آنچه پيامبر گفت،
تنها در حد معرفى كانديدا بود؛ اما پس از معرفى كانديدا مردم بايد به فرد مورد نظر
خود رأى بدهند تا جانشين پيغمبر (صلّى الله عليه وآله)
انتخاب شود!! با كمال تأسف، امروزه شاهديم كه اين حرف هاى سبك، بى مايه و بى ريشه،
در جامعه ما، به خصوص در بين جوانان، در حال شايع شدن است. از اين رو ضرورى است كه
اين مسأله را به صورت ريشه اى تر بررسى كنيم و ببينيم آيا واقعاً اين گونه بوده يا
مسأله بسيار فراتر از اين سخنان سست و كودكانه است.
حديث يوم الدار، دليلى
ديگر بر خلافت على (عليه السلام) پس از پيامبر
(صلّى الله عليه وآله)
آنچه تمام محدثان،
مفسران و علماى بزرگ شيعه و سنى بر آن اتفاق نظر دارند اين است كه لااقل از سال سوم
بعثت پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله)، در
ماجراى «يوم الدار» اميرالمؤمنين (عليه السلام)
به عنوان جانشين رسول خدا (صلّى الله عليه وآله)
معرفى شد.
ماجراى «يوم الدار» از
اين قرار است كه: پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله)
پس از مبعوث شدن به رسالت، تا سه سال دعوت خود را آشكار نكردند و فقط در مسجد
الحرام نماز مى خواندند و عبادت مى كردند. اميرالمؤمنين (عليه
السلام) و حضرت خديجه (عليها السلام)
نيز به ايشان اقتدا مى كردند. هم چنين آن حضرت با كسانى كه در كنار ايشان مى
نشستند، درباره اين كه من خداى يگانه را مى پرستم و به رسالت مبعوث شده ام، به
گفتگو مى پرداختند. اما دعوت علنى، مبارزه با بت پرستى و بدگويى به
بت ها در كار نبود. پيامبر (صلّى الله عليه وآله)
در سه سال اول بعثت خود با ملايمت و نرمى و آرامش، بدون تنش و آرام آرام، مردم را
دعوت مى كرد و عده اى ـ هر چند اندك ـ نيز به آن حضرت ايمان آوردند. از سال سوم
دستور داده شد كه: فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ. (68)
از طرف خداوند به پيامبر (صلّى الله عليه وآله)
فرمان داده شد كه بايد دعوت خود را به طور علنى مطرح كنى و به صورت رسمى در ميان
مردم حاضر شوى، آنها را به توحيد دعوت كرده، با بت پرستى مبارزه كنى، و اين كار را
بايد از خانواده و خويشان خود شروع كنى: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ.
(69)
روايات متعددى از شيعه
و سنى نقل شده است كه پس از نزول اين آيات، پيغمبر اكرم (صلّى
الله عليه وآله) به اميرالمؤمنين (عليه السلام)
فرمودند: «غذايى فراهم كن و فاميل هاى نزديك را به ميهمانى دعوت كن». چهار نفر از
عموهاى پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) همراه با
عموزاده ها و اقوام نزديك آن حضرت دعوت شدند. پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) به اميرالمؤمنين (عليه السلام)
فرمود: «غذايى از يك ران گوسفند و قدحى شربت فراهم و تمام آنها را دعوت كن». در آن
زمان اميرالمؤمنين (عليه السلام) نوجوانى سيزده
ساله بودند و پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله)
از همان زمان كارهاى خود را به كمك اميرالمؤمنين (عليه
السلام) انجام مى دادند. حضرت على (عليه السلام)
مى فرمايد، من به امر پيغمبر (صلّى الله عليه وآله)
از يك ران گوسفند آبگوشتى تهيه و قدحى شربت نيز آماده نمودم و همه فاميل را كه حدود
چهل نفر بودند، دعوت كردم. در آن زمان معمولا اين مقدار غذا، خوراك يك نفر بود و هر
يك از آن ميهمانان مى توانست يك ران گوسفند را همراه با قدحى شربت تناول كند. با
اين همه، پيغمبر (صلّى
الله عليه وآله) فرمودند اين چهل نفر را دعوت كن تا بيايند و از اين غذا
تناول كنند. در هر صورت اميرالمؤمنين (عليه السلام)
آن غذا را تهيه كرد و عموها، عموزاده ها و اقوام را براى ميهمانى به خانه پيغمبر
اكرم (صلّى الله عليه وآله) دعوت نمود. آنها
نيز آمدند و زمانى كه موقع غذا خوردن شد، مشاهده كردند كه تنها يك ظرف غذا و يك قدح
شربت در سفره است. با تعجب به يكديگر نگاه كردند. اما هنگامى كه شروع به خوردن
كردند، هر مقدار كه خوردند غذا تمام نشد. سرانجام همه آنها تا جايى كه مى توانستند
از آن غذا خورده و سير شدند، اما غذا كم نيامد! بعد از خوردن غذا از آن شربت نيز
آشاميدند، ولى شربت نيز تمام نشد! ابولهب با ديدن اين جريان گفت: برادرزاده من عجب
سحرى كرد. پيامبر (صلّى الله عليه وآله) از اين
حرف ناراحت شدند، اما سخنى به زبان نياوردند و ميهمانان رفتند.
پيغمبر اكرم (صلّى
الله عليه وآله) مجدداً به حضرت على (عليه
السلام) دستور دادند كه همان غذا را آماده كن و آنها را دعوت كن. روز بعد
نيز حضرت على (عليه السلام) همان غذا را تهيه و
آنها را دعوت كردند و ماجرا به همان صورت تكرار شد. اين بار بعد از تمام شدن غذا،
پيامبر (صلّى الله عليه وآله) مطلب خود را با
آنان در ميان گذاشتند. در روايات اين گونه نقل شده است كه آن حضرت فرمودند: «آيا
تاكنون كسى از من دروغى شنيده و يا خيانتى ديده است؟» و پس از بيان برخى مقدمات
فرمودند: «خدا مرا به رسالت مبعوث كرده است تا شما را به پرستش خداى يگانه دعوت
كنم. اولين كسى كه مرا تصديق كند، وزير، برادر، وصى و خليفه من خواهد بود.» افراد
حاضر در آن مجلس با تعجب به يكديگر نگاه كردند؛ اما هيچ يك از آنها به پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) ايمان نياورد. اميرالمؤمنين (عليه
السلام) كه در آن زمان سيزده ساله بودند، برخاسته و گفتند: يا رسول الله (صلّى
الله عليه وآله)! من شهادت مى دهم كه شما رسول خدا هستى و آنچه فرموديد حق
است. طبق برخى نقل ها پيامبر (صلّى الله عليه وآله)
تا سه بار دعوت خود را تكرار كردند و در هر بار تنها اميرالمؤمنين (عليه
السلام) حاضر به پذيرش دعوت آن حضرت شد. از اين رو پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) خطاب به حاضران فرمودند:
اِنّ هذا أَخى و وصيّى
و وزيرى و خَليفَتى فيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ و أَطيعُوا؛ (70) اين برادر من، وصى من،
وزير من و خليفه من در ميان شما است؛ پس سخن او را پذيرفته و از او اطاعت كنيد.
فَقامَ الْقَومُ يَضْحَكُونَ؛ آنها برخاستند و در حالى كه مى خنديدند و پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) را مسخره مى كردند.
به ابوطالب گفتند: كار
به جايى رسيده است كه تو بايد مطيع فرزند سيزده ساله خودت باشى، او امير و تو هم
فرمان بردار و تابع او باشى! سپس مجلس را با خنده و تمسخر ترك كردند.
اين روايت را علماى اهل
تسنن با سند متواتر نقل كرده اند. در روايت ديگرى به همين مضمون، پيامبر اكرم (صلّى
الله عليه وآله) در ادامه سخن خود، در مورد حضرت على (عليه
السلام) مى فرمايد: يَكُونُ مِنّى بِمَنزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى (عليه
السلام). (71)
مؤلف كتاب «شواهد
التنزيل» كه يكى از علماى اهل تسنن است، (72) مى گويد: من حديث منزلت را با پنج هزار
سند نقل كرده ام. هم چنين عده زيادى از علماى اهل تسنن شهادت داده اند كه اين حديث،
از جمله اخبار متواتر است. يكى از علماى اهل تسنن كتابى درباره اخبار متواتر به نام
«الدرر المتنافرة فى الاخبار المتواترة» نوشته و در آن اخبارى را كه به تواتر از
پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) نقل شده
است، جمع آورى كرده است. يكى از روايات متواترى كه در اين كتاب نقل شده، حديث منزلت
است. در هر حال بنا بر نقل شيعه و سنى، شكى نيست كه پيغمبر اكرم (صلّى
الله عليه وآله) خطاب به حضرت امير (عليه
السلام) فرموده است: أنْتَ مِنّى بِمَنزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى (عليه
السلام) اِلاّ أَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدِى. (73)
بنابراين در آغاز دعوت
علنى پيغمبر (صلّى الله عليه وآله)، همراه با
اعلان رسالت، خلافت حضرت على (عليه السلام) نيز
اعلام شد و اين گونه نبود كه اين امر در سال آخر زندگى پيامبر (عليه
السلام) و در روز غدير تعيين شود. از همان روزى كه دعوت علنى پيغمبر اكرم (صلّى
الله عليه وآله) شروع شد، خلافت اميرالمؤمنين (عليه
السلام) نيز اعلام گرديد. به علاوه، خلافت آن حضرت در روايات متعدد و متواتر
بيان شده، كه فقط يكى از آنها «حديث منزلت» است كه به گفته حاكم حسكانى ـ صاحب كتاب
«شواهد التنزيل» ـ با پنج هزار سند نقل شده است؛ از اين رو مطلبى نيست كه به سادگى
قابل انكار باشد.