بيدارگران اقاليم قبله

محمدرضا حكيمى

- ۹ -


15-تجليل

در ميان همه نوشته‏هاى اصيل،اهداف و آرمانهاى نهضتهاى‏«ايرانى-اسلامى‏»آن ايام منعكس است،و ياد شده است كه ايادى بيگانه،و از جمله انگليس،در كار حركتها و جنبشهاى دينى و ملى تخريب مى‏كردند و سرانجام با عوامل خويش آنها را از ميان برمى‏داشتند.

آقاى ابراهيم فخرائى (1) كه از نزديك با مرحوم ميراز كوچك خان در تماس بوده است،و آقاى يحيى آرين پور (2) كه از نزديك با شيخ محمد خيابانى در تماس بوده است،هر- دو (علاوه بر آنچه ديگران در اين مقوله نوشته‏اند و هم خود ايشان) هدفهاى اسلامى و ارزشهاى والاى ملى و اجتماعى اين دو نهضت و اين دو رهبر انقلابى را،براى نويسنده اين سطور،ياد كردند و شرح دادند.آقاى آرين پور،از جمله اشاره كردند نيز به ناصواب بودن و بى پايگى دو سه انتقادى كه برخى از نويسندگان ذكر كرده‏اند.

بارى،دقت در اينگونه انتقادها،حكايت مى‏كند از نوعى عكس العمل،زيرا يا آنان را-چنانكه دلشان مى‏خواسته است-به بازى نمى‏گرفته‏اند،يا در آنان،استعداد همكاريهاى اجتماعى و كمك بى شائبه به مقاصد خير وجود نداشته است.

در هر صورت،نويسنده دو سه انتقاد،يعنى سيد احمد كسروى،در عين حال،آن انتقادها را نوعا متوجه اطرافيان خيابانى مى‏داند،و خيابانى را با تعبيرهايى چند مى‏ستايد.وى از جمله مى‏گويد:

خيابانى،همچون بسيار ديگران آرزومند نيكى ايران مى‏بود و يگانه راه آن را به دست آوردن سر رشته‏دارى (حكومت) مى‏شناخت،كه ادارات را به هم زند واز نو سازد و قانونها را ديگر گرداند.چنانكه در همان هنگام ميرزا كوچك خان در جنگل به همين آرزو مى‏كوشيد.آنان نيكى ايران را جز از اين راه نمى‏دانستند.از آن سوى خيابانى اين كار را تنها با دست‏خود مى‏خواست و كسى را با خود به همبازى نمى‏پذيرفت.نيز خواهيم ديد كه يك راه روشنى در انديشه نمى‏داشت،و چنين مى‏دانست كه چون نيرومند گردد و رشته را به دست آورد،هر نيكى را كه بخواهد در توده پديد خواهد آورد. (3)

آنچه از اين اظهارات به دست مى‏آيد،در عين اينكه نويسنده طرفدار خيابانى نيست،تمجيد از خيابانى است‏به عنوان يك رهبر صادق و علاقه مند به فضيلت و آرزومند نيكى ايران، همينگونه هم سردار جنگل.

مطلب ديگرى كه بروشنى گفته شده است توجه جدى خيابانى است‏به تصرف حكومت و قدرت.و اين،چنانكه ياد كرديم،هم موافق است‏با روحيه سلف شيعه،مانند قيس بن سعد بن عباده،و سليمان بن صرد خزاعى،و مختار ثقفى،و سعيد بن جبير و...و هم مبتنى است‏بر تجربه‏اى كه حاصل شده بود از شكستهاى مصلحين اسلام در آن پنجاه سال به دست ايادى داخلى بيگانگان.و اين نقطه حركت و كمالى است در مشى خيابانى.

و اما در چند مورد اظهارات مزبور جاى نظر است.

الف-مرقوم شده است:«اين كار را تنها با دست‏خود مى‏خواست‏»....نقل كرديم كه خيابانى، پس از آگاهى از جريان جنگل،حاجى آخوند را به نزد ميرزا كوچك خان گسيل مى‏دارد،براى طلب ارتباط و همكارى.و اين نقض نظريه بالاست.زيرا خيابانى با توجه به شخصيت و اهداف ميرزا كوچك خان او را به همكارى دعوت كرده است.و بحتم اين تصور را داشته است كه ممكن است مبارز مسلحى چون ميرزا كوچك خان،زمام همه نهضت را به دست گيرد و سردار كل شود.و خيابانى خود به صورت يك متفكر و روحانى در هيئت رهبرى نهضت در آيد.با اين وصف از ايجاد ارتباط با جنگل ابا نورزيده است.

پاسخ ديگر اينكه ممكن است‏خيابانى،در آن اطراف،كسى را كه از هر جهت‏شايسته باشد كه كار جنبش را به او سپارد نمى‏شناخته است.از اين رو وظيفه خود مى‏دانسته است كه با ايجاد وحدت در رهبرى،نهضت را اداره كند.

ب-:«و كسى را با خود به همبازى نمى‏پذيرفت‏».مى‏دانيم كه در آن ايام كسانى از سوى كشورهاى بيگانه در ايران بوده‏اند و در نهضتها دخالت مستقيم مى‏كرده‏اند.خيابانى خوب درك مى‏كرده است كه اگر لحظه‏اى غافل شود،ممكن است كار رهبرى به دست آن كسان افتد،و آن كوششها و تلاشها به زيان اسلام و ايران تمام شود.چنانكه مى‏بينيم كه در شرح حال وى،آشكارا،نوشته‏اند:«از نفوذ كمونيسم جلوگيرى مى‏كرد».و خود كسروى نوشته است:

راستى اين است كه خيابانى گرايش به بلشويكها نمى‏داشت و جز در پى انديشه‏هاى خود نمى‏بود. (4)

بنابراين،فلسفه وى،در اينكه كسى را به انبازى خويش،در ادامه رهبرى نهضت نمى‏پذيرفته است-البته اگر اين سخن را بپذيريم-خوب روشن است.

ج-:«...يك راه روشنى در انديشه نمى‏داشت‏».اين تعبير مايه شگفتى است.يك روحانى انقلابى و يك مجاهد اسلامى،و يك رهبر قرآنى،چه راه روشنى بايد در انديشه مى‏داشته باشد،جز استقرار بخشيدن به احكام اسلام و بسط عدالت قرآن؟هويت‏شيخ محمد خيابانى،خود راسم و نمودار انديشه او بوده است،و جهت او را در جنبش اصلاحى وى نشان مى‏داده است.و براى ياران او،و مردم فراوانى كه به دنبال او مى‏رفته‏اند،روشن بوده است كه خيابانى مى‏خواهد،با از بين بردن نفوذ بيگانگان،و قطع كردن دست‏خائنان داخلى،و دادن جهت اجتماعى و اصلاحى به جامعه،به طرف يك حكومت‏«ملى-اسلامى‏»گام بردارد.و از اين رو،هم خود مى‏دانسته است و هم ياران او مى‏دانسته‏اند كه‏«وقتى رشته را به دست آورد،هر نيكى را كه بخواهد[و موافق احكام اسلام و نواميس قرآن تشخيص دهد]در توده پديد خواهد آورد».

كسروى،سپس درباره خيابانى و نهضت او (خيزش خيابانى) ،بتفصيل سخن مى‏گويد،از جمله تصريح مى‏كند كه او گرايشى به بيگانگان نداشته است،چنانكه نقل كرديم.و اين بديهى است.چگونه يك مصلح روحانى مسلمان،به غير از اسلام و اهداف و احكام اسلام به چيزى گرايش تواند داشت،و چه نيازى به اين گرايش دارد؟

رشته فرمانروايى،در سراسر آذربايجان،به دست‏خيابانى افتاده اين زمان به آن پرداخت كه به شهرها حكمران از سوى خود فرستد،و به اداره‏ها رئيس از كسان خود گمارد.... (5)

گروهى از آذربايجانيان به پشتيبانى از خيزش خيابانى مى‏كوشيدند،ولى دسته‏هايى نيز دشمنى نشان مى‏دادند.زيرا بسيارى از سران دموكرات اين برنمى‏تافتند كه خيابانى به كار بزرگى برخيزد (6) و بنام گردد،و از روى رشك خرده گيرى مى‏نمودند.كسانى هم با وثوق الدوله پيوستگى مى‏داشتند و به هوادارى از او از بدگويى باز نمى‏ايستادند... (7)

خيابانى در اين هنگام نيز دور انديشانه رفتار كرد... (8)

خيابانى تبريز را از نمايندگان دولت و از بد خواهان تهى گردانيد. (9)

خيابانى اين مى‏خواست كه آذربايجان در دست او باشد،كه جدا سرانه فرمان راند و سپس كه نيرومند گرديد به سر تهران رفته آنجا را هم اصلاح كند... (10) در آنچه آورده شد،آشكارا ياد شده است كه:

1-خيابانى اهدافى بلند و اصلاحى داشته،و نظر به آزمونهاى ديگر مصلحان دينى آنروزگار،در انديشه ايجاد قدرت دينى بوده است و منبر و موعظه را بسنده نمى‏ديده است.

2-ايادى وثوق الدوله،بويژه،از بدگويى از خيابانى باز نمى‏ايستاده‏اند.و اين امر،بحث و تحليل نمى‏خواهد و هويت آن،همواره،شناخته است.

3-دسته‏هايى درباره او دشمنى نشان مى‏داده‏اند و تحمل نمى‏كرده‏اند كه يك عالم روحانى، يك نهضت اصلاحى بزرگ را به سامان برساند.بنابراين،خرده گيريها از روى رشك بوده است و حسد و تنگ نظرى.

اين امور همواره مانند داشته است.و حاكى است از اينكه بسيارى از كسانى كه دم از اصلاح مى‏زنند و براى مردم و تضييع حقوق مردم دل مى‏سوزانند،دروغ مى‏گويند.و گرنه اين چه جاى رشك و حسادت است؟اگر دريافت‏حقوق جامعه و گستردن صلاح و زدودن تباهى منظور باشد،چه تفاوت مى‏كند كه درفش افراز نهضت،روحانى باشد يا ديگرى؟همواره از سوى برخى از مردمان و از جمله برخى از تحصيلكردگان و روشنفكران اين حسادت و رشك نسبت‏به جنبشهاى روحانى ديده شده است.و همين،بسيارى از كوششها و تلاشها را بر باد داده است.و اين حاكى است از پليدى دل و تنگى نظر و نداشتن ايمان،نه ايمان فردى و نه ايمان اجتماعى.

16-افكار و تعاليم

افكار اصلاحى و آرمانهاى انسانى شيخ محمد خيابانى،كه بيشتر از راه سخنرانيها و نطقهاى عمومى او القا شده است،سرشار است از روشننگرى،آزاديخواهى،بيگانه رانى،حريت آموزى، فلاح گسترى،تباهى ستيزى،مليت پرورى (11) و ديانت‏شعارى. برخى از آگاهان معتقدند كه هنوز سالها زود است تا جامعه افكار خيابانى را بفهمد و هضم كند (12) .آنچه مسلم است اين است كه تامل در مجموعه آرمانى اين مصلح اسلامى،مى‏رساند كه عقل بيدار و خون جوشان اين فرزند آگاه دين،هيچ خوارى،فساد،وطن فروشى،فرو دستى،فقر،نابسامانى و بيعدالتى و جهل و جنايت را نمى‏پذيرفته است.و پايه مبارزه با اينهمه را روى داشتن قدرت و دادن آگاهى استوار مى‏داشته است.

روشن است كه سطر نخست دفتر اصلاح و آزادگى،آگاهى است.نهايت،در موارد بسيار،قدرتها با نشر آگاهى درست در مى‏افتند.اينجاست كه فرزانگان و حكيمان نيز،به مسئله ديگرى توجه مى‏يابند:حل مشكل قدرت.

دانشمند مشهور،حسين كاظم زاده ايرانشهر،در رساله ياد شده،كه درباره زندگانى و افكار خيابانى انتشار داده است،«قسمتهايى از نطقهاى خيابانى‏»را به‏«اقتباس از جريده تجدد، منطبعه تبريز»در آن رساله آورده است،از صفحه 50 تا 57.سپس زير عنوان‏«صد كلام از افكار فلسفى شيخ محمد خيابانى‏»،صد سخن از گفتار خيابانى آورده است.خود در مقدمه رساله،در اين باره،چنين مى‏گويد:

من نيز...پس از مطالعه نمرات جريده‏«تجدد»،كه در زمان شيخ در تبريز چاپ مى‏شد و جزئيات اوضاع آذربايجان و مخصوصا خلاصه نطقهاى روزانه شيخ را درج مى‏نمود،صد كلام حكمت نثار از ميان نطقهاى شيخ استخراج نموده و آنها را به چند موضوع تقسيم كرده با چند صفحه از خود نطقها بدين رساله علاوه كردم،تا از يك طرف كلمات خود شيخ مقاصد و افكار و مقام او را معرفى نمايد،و از طرف ديگر بدين رساله،علاوه بر اهميت تاريخى و اجتماعى آن،يك جنبه فكرى و علمى و اخلاقى داده آن را براى مطالعه و استفاده جوانان و شاگردان مدارس ايران مفيدتر و شايسته‏تر مى‏سازد.

كلماتى را كه ايرانشهر از گفتار خيابانى آورده،زير اين پنج عنوان قرار داده است: 1-در آزادى و استقلال. 2-در تجدد و ترقى. 3-در فلسفه اجتماعى. 4-در شرايط موفقيت. 5-در اخلاق.

من بررسى افكار و تحليل آرمانها و تعاليم سياسى و اجتماعى خيابانى را مى‏سپارم به دست طلاب جوان و ديگر جوانان و آگاهى طلبان.و از آنان مى‏خواهم كه به‏«روزنامه تجدد»و ديگر منابع و نوشته‏ها در اين باره رجوع كنند و آنها را بژرفى بخوانند و به شناخت افكار و اهداف خيابانى بپردازند.و از خواسته‏هاى او،در رده‏«مصلحان بزرگ اجتماعى-دينى‏»،دم زنند و آنهمه را زنده كنند.در اينجا براى نشان دادن نمونه‏اى از افكار و تعاليم اين نابغه اجتماعى و مصلح اسلامى،چند بخش،از يكى از نطقهاى او را مى‏آورم! (13)

[آگاهى سياسى-الف]

آنان كه قدرى با سياسيات مشغول مى‏شوند،مى‏دانند كه دولتها در ميان خودشان شرايط و قراردادهايى مى‏نويسند،كه مناسبات آنان را در ايام صلح تعيين مى‏كند.در موقع تدوين و تحرير اين شرايط هيچ دولتى به دولت ديگر نمى‏گويد كه او را فريب خواهد داد،و از ساده لوحى او استفاده خواهد نمود.و كليه شرايط و مقررات،ظاهرا با ملاحظه صلاح طرفين معين مى‏شود.ولى دول عظيمه ديپلوماتهاى ماهر و زبر دست دارند،كه مواد معاهدات را با اسلوبى مخصوص ترتيب مى‏دهند و در الفاظ و عبارات آن مضامينى را مى‏گنجانند كه منافع و منظورات دولت متبوعه خودشان را تامين مى‏كنند،و در موقع عمل مواد معاهده را موافق صلاح خود تاويل و تفسير كرده و منفعت مى‏برند.و ظاهرا كسى نمى‏تواند بگويد كه‏«در اين معامله اعمال زور شده است‏».اين سلاح كه ديپلوماسى نام دارد،از توپ و تفنگ و كليه اسلحه متداوله مهمتر و مؤثر تر است...

[آگاهى سياسى-ب]

در شرايط و مقرراتى نيز كه ميان دولت و ملت منعقد شده مناسبات هر دو را تنظيم مى‏نمايند،بايد اين نكته را در نظر داشت تا باب مداخله به حيل و دسايس ديپلوماتى گشاده نشود.اغلب ديده شده است كه دول مستبده در مقابل نهضت و شورشهاى ملت تسليم گشته و براى اجراى اصلاحات مطلوبه حاضر شده‏اند،ولى اين تسليميت‏خود را براى تسكين ملت‏به كار برده،در مشروطيتى كه با ملت عقد و قوانين اساسيه كه وضع نموده‏اند،توانسته‏اند مواد موافق صلاح و منفعت‏خود را گنجانيده در موقع عمل مجددا به گردن ملت‏سوار شوند...

[آرمان قيام]

قيام ما مى‏خواهد در ايران يك وضعيت ثابت و پايدارى برقرار كند كه وجود و استقرار آن بسته به هيئتها و اشخاص مخصوص نباشد و هرگز كسى نتواند به تغيير و تخريب آن وفقيت‏يابد.اين وضعيت ثابت و تزلزل ناپذير را ما در شكل يك حكومت دموكراتيك تصور مى‏نماييم...

[شناخت‏حقوق و اهميت آن]

امرى كه هرگز نمى‏توان به سهل انگارى گذراند و منصرف از آن شد عبارت از مدافعه حقوق است.هرگاه ببينيد يك ملت،يك قوم و يا يك شخصى از حقوق خود دفاع نمى‏كند،بدانيد كه آن ملت،قوم،يا شخص،مطلع بر حقوق خود نيست و آن چيزى را كه دفاع از آن نمى‏كند حقوق خود نمى‏داند.اقوام وحشيه و ملل ابتدائى از حقوق مدينه و بشريه خود بيخبر هستند، لهذا هرگز در مقام مدافعه از آن برنمى‏آيند.عدم مدافعه آنان ناشى از عدم اطلاع آنان است. ملتهايى كه داخل در طريق تمدن شده‏اند،به قدر درجه تكامل خود،قدر و قيمت‏حقوق خود را دانسته در موقع لزوم به محافظه آن مى‏پردازند...

[مقاصد دخمه بانان]

تغييراتى كه در وضع زندگانى اجتماعى يك جماعت‏به ظهور مى‏رسد،ممكن نيست موافق آمال و تمنيات عموم باشد،مخصوصا در مملكتى كه امتيازات و تشخصات،هزاران سال رايج و حكمفرما بوده‏اند.بنابراين،در ميان هر جماعتى،محافظه‏كاران پيدا مى‏شوند.و اين محافظه كاران ساعيند كه اوضاعى را كه بر ضد منافع آنان پيش آمده است‏بر هم زنند يا عقب برانند.ما كه به طرف تجدد مى‏رويم و مى‏خواهيم يك شكلى پيش بياوريم كه استقلال مملكت و زندگانى آزاد اهالى آن را تامين نمايد،حتما بايد با اشكالات و موانع زيادى مصادف شويم.يك هيئتى كه مى‏خواهد يك قوم را هدايت كند،بايد اين نكته را خوب ملتفت‏شود و بداند كه پس از قيام‏«اكثريت‏»،براى تامين آسايش و آزادى خود،اقليت ابدا راحت نخواهد نشست و متوسل به پاره‏اى اقدامات مخالفت آميز خواهد شد.اكثريتى كه قيام كرده است فردا فرد واقف بر حقوق خود نيست،ولى اقليتى كه خود را در معرض هلاكت مى‏بيند،پى به ضياع حقوق خود برده با جديتى شديدتر به مدافعه مى‏پردازد.رؤساى قوم بايد اين نكته را نيز از نظر دور ندارند و بدانند كه اكثريتى كه به همراهى آنان قيام كرده است،هنوز در تحت تاثيرات عادات و تعاملات قديمى خودش است.عوالم آزادى و حاكميت را نديده است و نمى‏داند.چيزى كه تحصيل مى‏كند و يا براى تحصيل آن قيام كرده است هنوز از نظر او بخوبى مجسم و معين نيست.ولى برعكس،طرف مقابل كه اختيارات غير محدوده،امتيازات و تشخصات خويش را از دست مى‏دهد،با كمال وضوح،و به طور آشكار،ضايعات خود را حساب مى‏كند.و بنابراين،با نهايت جديت در مقام دفاع برمى‏آيد...

[اتحاد و نقش آن]

ظلم را پذيرفتن خود يك خيانت است.و در مقابل ظلمى كه به بنى نوع مى‏شود ساكت نشستن نيز خيانت است.آمال خودتان را ممكن بدانيد.قوت قلبى كه براى ما لازم است نبايد آن را در افراد جستجو كنيم،ملت است كه بايد آن را داشته باشد.تا روزى كه مانند شير و شكر آميزش نكرده و يكوجود نشده‏ايد،حق نداريد زبان به تنقيد ديگران بگشاييد.وقتى كه متحد شديد،قلب متين و شجاع خواهيد داشت.و همين كه مقصود در نظر شما مشخص شد مانند مرغ سريع الطير به طرف آن خواهيد شتافت.

[قابليت]

قابليت‏يك ملت،به حاكميت مليه (14) ،بسته به حيازت شرايطى است.از احكام طبيعت است كه هر وجودى در نسبت قابليت‏خود،به يك نعمت ما فوق نايل مى‏گردد.هر ملتى كه ذليل و زبون شده است علتش اين است كه قابليت نداشته است.

[مشكل طبقه ضعيف]

بعضى از اهل بازار،از اخبار شايعه استفاده كرده بر قيمت پاره‏اى ماكولات افزوده‏اند.اين اشخاص يا بايد بزودى دست از اين گونه كارها بردارند،يا از هيئت اجتماعيه خارج شوند.به بهانه اينكه راه مسدود شده،قيمت‏برنج و نفط تفاوت كلى پيدا كرده است،ولى ملت مخصوصا طبقه ضعيفه ملت-كه نظر ما هميشه معطوف به جانب آنهاست-نمى‏تواند متحمل اين تغييرات بشود...هر كه به قيمت عالى بفروشد،مال او مصادره خواهد شد و جريمه از او خواهند گرفت.مبالغ حاصله از اين ممر،به احتياج ملت صرف خواهد گشت.

[تعليمات ابتدايى]

آزادى و استقلال يك ملت منوط بر اين است كه در كودكى،معنى عزت و ذلت،شرافت و دنائت را به او ياد داده باشند.ملتى كه تفاوت اين حيثيات را نداند،ممكن نيست زنده نيكنام باشد...

شيخ محمد خيابانى،در حدود 60-70 سال پيش اين سخنان را گفته است.آنچه از وى نقل كرديم قابل دقت‏بسيار است و قابل تطبيق.سخنان و نطقهاى خيابانى بسيار است.در اينجا نمونه‏اى بس اندك آورده شد.تامل در گفته‏هاى اين مصلح اسلامى،انسان را به ياد پيشوايان دين و رهبران راستين مى‏اندازد،يعنى آنان كه جزئيات و كليات امور جامعه و كوچك و بزرگ گرفتاريهاى مردم،همه و همه،بر ايشان مطرح بوده است و مسئله به حساب مى‏آمده است،و همواره به آنها همه،توجه داشته‏اند و براى حل آنها مى‏كوشيده‏اند.اين است نمونه تعهد اسلامى و اين است نمونه عالم متعهد اسلام.

17-شهادت

پس از اينكه قيام تبريز،به رهبرى خيابانى،سامانى مى‏يابد و نفوذ ملى را بسط مى‏دهد،دولت وقت در صدد از ميان بردن اين قيام برمى‏آيد.نخست ايادى خائن به ملت و دژخيمان دشمن مردم را به آذربايجان گسيل مى‏دارد،تا از هر گونه اقدام درباره سركوب كردن قيام مردم خود دارى نكنند.بدينگونه كار منتهى مى‏شود به پراكنده شدن آزاديخواهان و اختفاى خيابانى،در منزل يكى از عالمان دينى تبريز:،حاج شيخ حسنعلى ميانجى.

شرح اين پيشامد و واقعه شهادت خيابانى را،هم حاج محمد على آقا بادامچى (15) و هم آقاى سيد على آذرى مرقوم داشته‏اند.مؤلف اخير الذكر اين واقعه را از قول نوه حاج شيخ حسنعلى ميانجى كه خود شاهد واقعه بوده است،آورده و تفصيل آن را ثبت كرده است: (16)

پس از تزويرى كه مخبر السلطنه هدايت‏به كاربرد و با رئيس قزاقخانه...براى امحاء قيام و قياميها تبانى كرد...روز مناسبى را براى حمله انتخاب كرده بود،زيرا در آنروزها قواى ملى اكثرا در قرجه داغ با امير ارشد در جنگ مى‏بودند،و قواى بسيار كمى در شهر تبريز وجود داشت.علت غلبه‏قزاقان،به واسطه فقدان قواى كافى و تبانى رؤساى ژاندارمرى بود،و الا ممكن نبود قيام به اين زودى از پا در آيد.

مرحوم خيابانى،به واسطه تسخير عالى قاپو[ستاد دموكراتها]،و فقدان قواى ملى ناگزير از پنهان شدن گرديد.و پيش از آنكه به خانه ما بيايد،يكى از دوستان خيلى نزديك او،كه جزء هيئت مديره قيام نيز مى‏بود،چهار ساعت او را به انتظار خود گذاشته و وقت‏بسيار گرانبهايش را عبث و بيهوده ساخته بود.

هنگامى كه به خانه ما آمد و جريان را به پدر بزرگم گفت،با كمال محبت و شجاعت او را پذيرفت...

پدر بزرگم طرز فرار او را از خانه‏اش پرسيد،خيابانى چنين گفت:«چند دقيقه پيش كه قزاقان به در خانه‏ام هجوم آور شدند،من چاره را در اين ديدم كه به پشت‏بام رفته و خود را به كوچه شما اندازم.و همين كار را كردم.پس از فرود آمدن از پشت‏بام،تفنگ و قطار فشنگم را زنم از بالاى بام انداخت،برداشته مستقيما به اينجا آمدم‏».

آن شب را ما ابدا به خواب نرفتيم.به نوبت كشيك مى‏داديم.من و مادر بزرگم مامور پذيرايى خيابانى شديم.روز بعد از اختفا،پدر بزرگم به خيابانى پيشنهاد كرد كه هرگاه موافقت فرماييد نزد مخبر السلطنه رفته براى شما تامين بگيرم؟خيابانى چنين پاسخ داد:«شما خصيت‏بزرگى هستيد،او كوچكتر از آن است كه شما نزد او برويد.»...

بعد از ظهر روز دوم اختفا،وقتى كه اسماعيل قزاق و همراهانش وارد خانه ما شدند و به طرف زير زمين[محل اختفاى خيابانى]روانه گرديدند،خيابانى او را از پنجره زير زمين ديد،و امكان داشت قبل از شليك اسماعيل،او را از پا درآورد،ولى به احترام قولى كه داده بود ابدا تيرخالى نكرد.اسماعيل قزاق بلا درنگ چندين تير از پنجره زير زمين به طرف شيخ كه با پيراهن و زير شلوارى بود خالى كرد...شيون و غوغاى عجيبى درخانه ما به راه افتاده بود... اسماعيل و همراهانش وارد زيرزمين شدند،پس از لحظه‏اى جسد خون آلود شيخ را از زير زمين خارج و به ميان كوچه بردند...

جسد را در كوچه روى يك نردبان كوچكى انداخته به مقر فرمانفرمايى مخبر السلطنه بردند. .. (17)

بدينگونه يكى ديگر از شهيدان بزرگ اسلام،سر بلند و سرخ كفن،به صف ديگر شهدا بپيوست، و آزاده مردى با ترجيح دادن مرگ بر تسليم،ورقى تابناك بر تاريخ‏«شهيدان فضيلت‏»بيفزود. شهادت خيابانى به روز بيست و نهم ماه ذيحجه سال 1338 هجرى قمرى اتفاق افتاد.و هم اكنون كه من اين سطور را،به ياد آن شهيد راه آزادى مى‏نويسم،نزديك طلوع آفتاب روز جمعه است،بيستم ماه ذيحجه سال 1397 هجرى قمرى (11 آذرماه 1356 هجرى شمسى) ، يعنى 59 سال پس از شهادت خيابانى-رحمة الله عليه رحمة واسعة.

18-خون خيابانى

من در نوشتن اين شرح حال (مانند ديگر شرح حالها) ،در صدد بحث و تحقيقى مفصل نبودم،فقط خواستم چهره‏اى از اين عالم آگاه و متعهد و آزاديخواه شجاع بنگارم،و ياد او را نو كنم،و طلاب جوان و ديگر جوانان را به شناخت‏بيشتر اين نابغه اجتماعى و مصلح دينى فراخوانم.چه خوب شد كه ذكرى نيز از«ميرزا كوچك خان جنگلى‏»به ميان آمد،او كه خود نيز از ميان طلاب و روحانيت‏شيعه برخاست،و انقلاب هفت‏ساله جنگل را،براى آزادى ملت مسلمان ايران،با رعايت اصول اسلامى،اداره كرد.آرى خيابانى،در راه نجات امت مسلمان ايران شهيد شد،ولى دريغ كه او نيز،آخرين شهيد اين راه نبود،چنانكه سقراط،در«خطابه دفاعيه‏»خود گفته است:

اميدوارى نيست كه من آخرين مظلوم جنايت‏اشقيا باشم. (18)

در اينجا مناسب است رثاى بلندى را كه شاعر بلند پايه،ملك الشعرا بهار،در شهادت خيابانى سروده است،از ديوان او (ج 1،ص 340-342) بياوريم:

در دست كسانى است نگهبانى ايران كاصرار نمودند به ويرانى ايران آن قوم،سرانند كه زير سر آنهاست سر گشتگى و بى سر و سامانى ايران الحق كه خطا كرده و تقصير نمودند اين سلسله در سلسله جنبانى ايران در سلطنت مطلقه چندى پدرانشان بردند منافع ز پريشانى ايران نعم الخلفان نيز درين دوره فترت ذيروح شدند از جسد فانى ايران پامال نمودند و زدودند و ستردند آزادى ايران و مسلمانى ايران كشتند بزرگان را و ابقا ننمودند بر شيخ حسين (19) و به خيابانى ايران گر خون خيابانى مظلوم بجوشد سرتاسر ايران كفن سرخ بپوشد كشت آن حسن (20) از بهر وطن گر دو سه كاشى كشت اين حسن (21) احرار وطن را چو مواشى تقليد از او كرد و ندانست و خطا كرد آرى در كهدان شكند سارق ناشى اين صاحب كابينه و آن والى تبريز صدرى كه چنين است چنانند حواشى گه قتل مهين شيخ حسين خان را در فارس تصويب نمودند به صد عذر تراشى گه بر سر تبريز دويدند و نمودند قانون اساسى را از هم متلاشى در سايه قانون،سر قانون طلبان را از تن ببريدند و نكردند تحاشى آوخ اگر ارواح شهيدان به قيامت گيرند گريبان نژاد لله باشى گر خون خيابانى مظلوم بجوشد سرتاسر ايران كفن سرخ بپوشد در يوزه‏گرى كوفت در صاحب خانه و انگاه برفت از اثر صاحب خانه از كثرت تلبيس و ريا كرد به خود جلب چون گربه عابد نظر صاحب خانه از بهر گدايى شد و چون خانه تهى ديد بگرفت‏به حجت كمر صاحب خانه دژخيم خيابانى ازين قسم به تبريز وارد شد و شد حمله‏ور صاحب خانه با آنكه در افواه عوام است كه مهمان من باب مثل،هست‏خر صاحب خانه اين نره خران لگدانداز شتركين جستند به ديوار و در صاحب خانه در خانه احرار شدند از ره اصرار مهمان و بريدند سر صاحب خانه گر خون خيابانى مظلوم بجوشد سرتاسر ايران كفن سرخ بپوشد رندان به گمانشان كه شكارى سره كردندو ز قتل مهان،كار جهان،يكسره كردند روبه صفتان بين كه چسان پنجه خونين از فرط سفه در گلوى قسوره (22) كردند آزادى را بلهوسان ملعبه كردند حريت را بيخردان مسخره كردند راندند ز خون شهدا سيل و بر آن سيل از نعش بزرگان وطن قنطره (23) كردند قصرى ز خيانت‏بنهادند و بر آن قصر از لخت دل سوختگان كنگره كردند وانگه پى تنوير (24) شبستان شقاوت از تير جفا،سينه ما پنجره كردند وز كينه شبانگاه،تجدد طلبان را كشتند و تو گويى عملى نادره كردند گر خون خيابانى مظلوم بجوشد سرتاسر ايران كفن سرخ بپوشد جمعى پى ترحيم خيابانى مظلوم اجلاس نمودند نجيبانه درين بوم رسم است كه چون مرد مسلمان،پى ترحيم قرآن بدعا ختم كند امت مرحوم جز آنكه مسلمان نبود يا كه نباشند حكام،مسلمان و مسلمانى مرسوم چون مرده مسلمان بود و زنده مسلمان از ختم و عزا منع حرام آيد و مذموم اين بلعجبى بين كه بجد حمله نمودند بر مجلس ترحيم خيابانى مظلوم بستند ره آمد و شد را به رخ خلق و ابداع نمودند ز نو قاعده‏اى شوم غافل كه ازين حركت مذبوح،نگردد آزادى معدوم و ستمكارى مكتوم گر خون خيابانى مظلوم بجوشد سرتاسر ايران كفن سرخ بپوشد از آستى (25) ار دست‏حقيقت‏به در آيد اين دستگه غير طبيعى به سر آيد رخسار بپوشند وجيهان رياكار گر چهر حقيقت ز پس پرده درآيد اى قاتل آزادى ايران بحذر باش! زان لحظه كه قاضى به سر محتضر آيد پر گيرد و در بارگه عدل بنالد اين روح كزين كالبد خسته برآيد ملت‏بود آن شير كه هنگام تزاحم چون بيشتر آزرده شود پيشتر آيد اى پير مكن گريه كه هنگام مكافات از روح جوان تو بر تو خبر آيد وى كودك نالان پدر كشته مسكين زارى مكن امروز كه روز دگر آيد گر خون خيابانى مظلوم بجوشد سرتاسر ايران كفن سرخ بپوشد

پاورقى:‌


1.مؤلف كتابهاى‏«سردار جنگل‏»و«گيلان در جنبش مشروطيت‏».
2.مؤلف كتاب‏«از صبا تا نيما».
3.«تاريخ هيجده ساله آذربايجان‏»،ص 865،چاپ 1353.
4.همان كتاب.
5و6و7و8و9و10.همان كتاب،ص 865 به بعد.
11.مليت كه در اين مقام مى‏گوييم،مقصود يك رشته واقعيتها و خويها و ارزشهاى قوم ايرانى است،كه از نظر اسلام،به هيچ روى،مردود نيست،و در مواردى-بنا بر احاديث-تاييد نيز شده است.و اين،غير از مفهومى است كه برخى آن را مطرح مى‏كنند،و مى‏خواهند از آن، ايدئولوژى و خطى سياسى بسازند در برابر اسلام و در برابر ملت.و اينگونه كسان-دانسته و ندانسته-خيانت مى‏كنند،زيرا همين مفهوم است كه استعمار آن را با دست‏خاورشناسان خائن-لشكريان جرار فرهنگى خويش-بزك كرده و وسيله‏اى قرار داده است‏براى نابودى اسلام،و تهى دارى كشورهاى شرقى از معنويتهاى والا،و پراكندگى اقوام شرق،و خوار سازى و برده گيرى مردمان مشرق زمين،و غارتگرى ثروتها و منابع آنان،و پايين نگاهدارى همه حضورهاى اجتماعى آنان.
12.پس از انقلاب كنونى،و حركت‏به سوى تحقق بخشيدن به ارزشهاى اسلامى،اين سخن ديگر،به اين صورت،مورد ندارد.
13.آنچه آورده مى‏شود از«روزنامه تجدد»است،يكى از آخرين شماره‏هاى آن:شماره مسلسل 202،به تاريخ چهار شنبه 24 ذيحجه 1338 هجرى قمرى،1299 هجرى شمسى.
14.به حاكميت،يعنى:براى حاكميت.
15.«شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى‏»،ص 36-39.
16.«قيام شيخ محمد خيابانى‏»،ص 489-495.
17.همان كتاب،ص 489 به بعد.
18.«حكمت‏سقراط و افلاطون‏»-ترجمه و نگارش محمد على فروغى،ص 162،چاپ دوم.
19.مقصود شيخ حسين خان مشهور به‏«چاكوتاهى‏»است،رئيس ايلات دشتى و دشتستان و مجاهد ملى معروف جنوب.
20.اشاره است‏به‏«حسن وثوق‏»كه چند تن از ياغيان كاشى را كشت.
21.مراد«حسن مشيرالدوله‏»است.- (نقل از پانوشت ديوان) .
22.قسوره شير نر.
23.قنطره پل.
24.تنوير روشن كردن.
25.آستى آستين.