جاريهاى اعماق
ياد كردى از:شيخ محمد جواد بلاغى نجفى
چونان مسيح مىزيست،پارسا و بى پيرايه،و فروتن و انديشمند،و
نگران دگران،تا از گمراهى درآيند...
و چونان سقراط مىانديشيد و مىخروشيد،تا آگاهى پراكند و
جانهاى تاريك را روشن سازد...
در گوشهاى،فارغ از نام و نشانهاى گرفتارى آور و وقتبر باد
ده،به كار مىپرداخت.در زندگى، مددكارى نداشت و خدم و حشمى گرد
نياورده بود.به پاى خود به بازار مىرفت و آنچه براى زندگانى
زاهدانه خود و خانواده خود لازم داشت مىخريد.كسى نمىدانست چه
دارد و چه ندارد،با مشكلات مادى چه مىكند و چگونه روز
مىگذارد...
روح بلند او كه شيفته معنويات بود و عامل به تكليف،او را
اينسان در خود فرو برده بود،ليكن در خود فروبردنى همراه با ديد
و آگاهى و درك و عمل به تكليف اجتماعى و بيدارى نسبتبه تعهد.
اين بود سرگذشت عالمى كه علم را،چونان مشعلى،براى هدايت
اجتماع به دست داشت، عالمى كه از دانش چراغى ساخته بود براى
روشن كردن جان انسان و راه اجتماع،نه آتشى براى گرم كردن
هنگامه خويش.مرد بزرگ بود و بزرگ انديش،مؤمن بود و عالم،و عالم
بود و مؤمن.روزگارى كه اينگونه سپرى شود،پيداست كه پربار است و
خجسته،چنانكه روزگار«شيخ محمد جواد بلاغى نجفى»اينچنين بود.
پيش از اينكه به ذكر آثار و افكار و ارزشهاى اجتماعى و
انسانى بلاغى بپردازم،خلاصهاى از شرح زندگانى وى مىآورم.
1-زندگى و استادان
شيخ آقا بزرگ تهرانى،گزارش زندگى«بلاغى»را در كتاب«طبقات
اعلام الشيعه»آورده است. من در اينجا،ترجمه گفتار ايشان را-با
اندكى تلخيص-مىآورم:
شيخ محمد جواد بلاغى نجفى ربعى-از قبيله مشهور«ربيعه»-از
مشاهير عالمان شيعه،در عصر خويش،علامه جليل،مجاهد بزرگ،و مؤلف
آگاه و پركار.
خاندان بلاغى (آل البلاغى) ،از قديمترين خاندانهاى نجفند و
داراى ريشه علمى و فرهنگى و ادبى.تنى چند از مردان علم و دين
از اين خاندان برخاستهاند.ما هر يك از آنان را در سراسر اين
كتاب،در جاى خود،ذكر كردهايم...
اكنون بلاغى،از افراد سرشناس اين خاندان است و در علم و
عمل،از افتخارات اين روزگار. او-چنانكه خود به من گفت-در سال
1282 (ه.ق) در نجف زاده شد.و در آنجا بباليد و دانشهاى مقدماتى
را نزد استادان فاضل نجف بياموخت.در سال 1306 به كاظمين رفت.در
سال 1312 به نجف بازگشت،و نزد اين استادان درس خواند:
شيخ محمد طه نجف درگذشته 1323 ه.ق. حاج آقا رضا
همدانى"1322" آخوند ملا محمد كاظم خراسانى"1329" سيد محمد هندى
سپس به سال 1326 (ه.ق) به سامرا مهاجرت كرد و با ما به درس
استاد،ميرزا محمد تقى شيرازى،بيامد.اين درس را ده سال ادامه
داد.او چند تا از كتابهاى خود را در سامرا نوشت. سپس به كاظمين
باز گشت و دو سال در آنجا ماند.در اين دو سال همواره با ديگر
عالمان دينى،در دعوت جامعه به انقلاب و شورش،همكارى مىكرد
(1) و مردم عراق را وادار به استقلال طلبى مىنمود.از آن
پس به نجف آمد،و به نوشتن كتاب و تاليف ادامه داد.
بلاغى يكى از آن مردان يگانه و نادر روزگار است كه همه
زندگيشان را و سراسر دقايق و لحظههاى عمرشان را وقف خدمتبه
دين و حقيقت كردند.
بلاغى،در برابر تبليغات مسيحيتبايستاد،و روباروى سيل
بنيانكن غرب بپا خاست.او عظمت اسلام و برترى اين آيين را بر
همه شريعتها و دينها نشان داد.كار او به جايى رسيد كه[به علت
تحقيقات وسيع درباره مسيحيت و شناخت درست آن]،در ميان عالمان و
فاضلان بيغرض مسيحى نيز موقعيتى عظيم و رشك زا به دست آورد.
او در خلوص نيت و اخلاص در عمل،به مقامى بلند دستيافته
بود،تا آنجا كه راضى نمىشد اسمش را،به هنگام چاپ،روى كتابهايش
بنويسند.مىگفت:«من جز دفاع از حق قصدى نداشتهام،پس فرق
نمىكند كه كتاب به نام من يا نام غير من منتشر شود».و با
اينهمه مانند شعلههاى زيباى آتشى كه چوپانان،در شبهاى تاريك
بيابان،بر سر كوهها مىافروزند و از هر سوى نمايان است،شناخته
شد و انگشت نما گشت.و شهرت او تا دورترين آباديها برفت.اين
مقام علمى و شهرت عالمى به دليل حلهاى علميى بود كه او در باره
بسيارى از مشكلات و مسائل علمى دين ارائه كرد،تا جايى كه مراكز
علمى اروپايى نيز به اين حل و تحليلهاى علمى به چشم احترام
نگريستند.
برخى از محققان آن ديار با او مكاتبه مىكردند و مشكلات
خويش را در مسائل پيچيده،از او مىپرسيدند.بعضى از تاليفات
بلاغى،به علت مطالب مهم آنها،به زبان انگليسى،ترجمه شده است.
شيخ محمد جواد بلاغى مردى بود بسيار فروتن و متواضع.چيزهاى
مورد نياز خود را خود تهيه مىكرد[بارش را بر دوش ديگرى
نمىگذاشت و هيچ تفرعن و تبخترى نداشت كه ديگران بيايند و
كارهاى او را انجام دهند]و خود به بازار مىرفت و لوازم روزانه
خود را مىخريد.در مسجدى نزديك خانه خود در نجف نماز جماعت
مىخواند.افاضل و زبدگان و نيكان مردم،براى خواندن نماز با او
و اقتداى به او،در آن مسجد حاضر مىشدند.وى شب دوشنبه 22 ماه
شعبان سال 1352 (ه.ق) از اين جهان ديده ببست.نجف در مرگ او زير
و رو شد،و از جنازه او تشييعى-آنچنانكه بايد-كرد.
پيكر او را در حجره جنوبى سوم،از طرف غربى صحن مبارك
على«ع»به خاك سپردند...دين اسلام،از مرگ چنين عالمى درد آگين
گشت،و با رفتن او،ديوار دين بشكست.
افسوس كه جاى اينگونه عالمان عامل بيشتر خالى مىماند.با
اينكه بايد گفت كسى كه آثارى چون بلاغى از خود بر جاى
نهد،نمرده است و نمىميرد،آثارى كه نسلها و نسلها به بركت آنها
هدايت مىشوند و قهرمانان علم و تحقيق به آنها استناد
مىكنند.بلاغى در تاليفات خود فرهنگى پخته و ارزنده براى
خواهندگان علم و حقيقتبر جاى هشت...
بلاغى زبان عبرى را خوب مىدانست،همينگونه زبان فارسى و
انگليسى را.و بجز مقام بالايى كه در علوم دينى و الاهى و فقه و
دين شناسى داشت،اديبى بزرگ و شاعرى نوآور بود.شعرى بلند و روان
و استوار مىگفت...خلاصه،بلاغى نمونهاى از عالمان گذشته اسلام
بود،كه در اين روزگار مانند اويى اندكياب است.رحمتبيكران
خداوند بر او باد.
مؤلف«ريحانة الادب»نيز،پس از ذكر نام و نسب و پدران
او،چنين مىگويد:
فقيه اصولى،حكيم متكلم،عالم جامع،محدث بارع،ركن ركين علماى
اماميه،و حصن حصين حوزه اسلاميه،و مروج علوم قرآنيه،و كاشف
حقايق دينيه،و حافظ نواميس شرعيه،و از مفاخر شيعه،و از شاگردان
ميرزا محمد تقى شيرازى و حاج آقا رضا همدانى و آخوند خراسانى و
شيخ محمد طه نجف بوده،و كتابهايى كه در موضوعات مختلفه با اصول
طريفه،كه در همه آنها مبتكر مىباشد تاليف داده،هر يكى در رشته
خود بىنظير و مايه افتخار شرقيين و انكسار غربيين بوده،و محض
براى تقدير زحمات علمى و مدافعات قلمى آن يگانه حامى دين مقدس
اسلامى،بعضى از آنها را ثبت اوراق مىنمايد... (2)
و خير الدين زركلى،در«الاعلام»،چنين:
البلاغى،محمد جواد بن حسن بن طالب بن عباس البلاغى النجفى
الربعى.محقق شيعى.از عالمان نجف،از خاندان بلاغى،كه خاندانى
استبزرگ در نجف،او را تصنيفاتى است،از جمله: «الهدى الى دين
المصطفى»و«انوار الهدى»،و«نصايح الهدى»و«التوحيد و
التثليث»،و«الاء الرحمان فى تفسير القرآن».بلاغى فارسى و
انگليسى را خوب مىدانست،و در نهضت استقلال طلبى عراق (و
مبارزه با انگليسها) ،به سال 1920 م (1338 ه.ق) شركت داشت.
(3)
2-عظمتها
درباره عظمتهاى اخلاقى و فضيلتهاى نفسى اين عالم بزرگ
اسلامى،و كوششهاى والاى او در راه نشر حقيقتها و روشن كردن
باطلها و خرافهها سخنان بسيار گفتهاند،و در كتابهايى (بيش از
20 كتاب) (4) كه شرح حال وى در آنها آمده استبه
بزرگيها و پاكيهاى او اشاره شده است.ما در اينجا به نقل سخنان
دو تن بسنده مىكنيم:
ميرزا محمد على اردوبادى
يكى از شاگردان شيخ محمد جواد بلاغى،ميرزا محمد على
اردوبادى نجفى است.اردوبادى از عالمان و فاضلان و اديبان و
مؤلفان و شاعران اين روزگار بود و يكى از نمونههاى ارجمند
فرهنگ شيعى نجف،صاحب زهد و تقوى و ادب و فضيلت و سلامت نفس.
اردوبادى زاده تبريز است،ليكن از چهار سالگى به همراه پدر و
خانواده به نجف مىرود و در همان شهر تربيت مىشود و نزد
اديبان و فقيهان و متكلمان بزرگ تحصيل مىكند.او بر زبان و
ادبيات عرب تسلطى ژرف مىيابد و شعر را به زبان عربى بس نيكو و
استادانه مىسرايد.
ميرزا ابو القاسم اردوبادى (م:1333 ه.ق) -پدر عالم ياد
شده-نيز«كه در اصل از شهر اوردوباد روسيه بوده و در تبريز
زاييده شده و در نجف اقامت گزيده،عالمى بوده است فاضل،فقيه،
اصولى،رجالى،از اكابر فقهاى اثنا عشريه اوايل قرن چهاردهم...»
(5)
چنانكه ياد كرديم ميرزا محمد على اردوبادى،از شاگردان مبرز
بلاغى بوده است و خود صاحب آثار منثور و منظوم فراوان است.از
جمله تاليفات وى اين سه كتاب استبه نامهاى«الحديقة
المبهجة»و«زهر الرياض»و«زهر الربى»كه در شرح حال رجال و
عالمان دين است،و كتابى درباره«ميلاد امير المؤمنين در
كعبه»و كتابى در احوالات مختار ثقفى و...
اردوبادى،از جمله،درباره استاد خود،علامه مجاهد،شيخ محمد
جواد بلاغى،چنين مىگويد:
العلم الفرد،العلامة المجاهد،آية الله،وجه فلاسفة الشرق،و
صدر من صدور علماء الاسلام،فقيه،
اصولى،حكيم،متكلم،محدث،محقق،فيلسوف،بارع.و كتبه الدينية هى
التى ابهجت الشرق،و زلزلت الغرب،و اقامت عمد الدين الحنيف.فهو
حامية الاسلام و داعية القرآن.رجل البحث و التنقيب،و البطل
المناضل الشهم الحكيم.و اما اخلاقه الكريمة،فليس فى وسع البليغ
وصفها، فما عسى ان يقول المتشدق فى وصف خلقه غير ان يقول:انه
دمث،سجح،حسن،حميد،مرضى. لكن الرجل فوق ذلك كله... (6)
-يگانه درفش افراشته،بسيار دان درگير،نشانه خدا،چهره درخشان
فيلسوفان خاور زمين، سرآمدى از عالمان اسلام،فقه دان،اصول
دان،حكمت دان،عقايد شناس،حديث دان،پژوهشگر،
فيلسوف،بيهمتا،كتابهايى كه او درباره دين نوشت چهره شرق را
بياراست و فرهنگ ضد دينى غرب را بلرزاند و پايههاى دين راستين
را استوار ساخت.بدينگونه او بود نگهبان اسلام و فرياد گر
قرآن،مرد كنجكاوى و پژوهيدن و پهلوان نبرد آور (7)
دانا دل و فرزانه.اما خوى و آزادگيهاى او،سخندان وصف آنها را
نيارد كرد و زبان آور چيره گزارش آنها را نتواند داد،مگر همين
اندازه بگويد:او نرمخوى بود،و خوش خلق و نيك رفتار و ستوده و
پسنديده.ليكن مرد بالاتر از همه اينها بود.
و از اشعار اردوبادى است،اين سه بيت كه در ثناى استاد
خويش،بلاغى،سروده است:
ما ان يقم دين الهدى ماثلا الا و هذا عرقه النابض فليهن شرع
المصطفى ان من ه فى فناه اسد رابض فان و نوا عنه فمستلئما يصول
هذا البطل الناهض (8)
-تا آيين رستگارى،بر پاى ايستاده باشد استوار،اين مرد خونى
است كه در رگهاى آن مىدود.
-بايد دين خواجه كائنات شادمان باشد،كه در آستانه
آن،پاسبانى را،چونان اين مرد،شيرى نشسته است.
-اگر به دين اسلام پشت كنند و آن را سبك گيرند،اين پهلوان
بر پاى خاسته در ميدان،و فرو رفته در سلاح (علم و تقوى و منطق)
،بر آنان تاختنها خواهد آورد...
دكتر توفيق الفكيكى
اديب محقق و نويسنده فاضل عراقى،دكتر توفيق الفكيكى،كه خود
صاحب آثار و تاليفات چندى است (9) ،در مقدمه
فاضلانه خويش،بر كتاب معروف بلاغى،«الهدى الى دين
المصطفى»چنين مىگويد:
بلاغى بر شالوده والاى تربيت اسلامى پرورش يافت،و تعاليم و
اخلاق نمونه اسلامى را به كار بست.از اين رو يك مسلمان قرآنى
نمونه و درست ايمان و راست اعتقاد گشت كه خود مثالى بود از يك
انسان كامل.محبوبترين چيزها نزد او كار خير و كوشش در راه خير
بود،و بدترين چيزها،بلكه زشتترين همه زشتها،در نظر او،تسلط
قواى اهريمنى و غلبه اشرار بود بر جامعه انسانى.از اين رو
بلاغى يكى از داعيان فضيلتبود و پايه گذار مدرسه سيار،براى
هدايت افكار و روشن ساختن اذهان از راه بيان اصول علم و حكمت و
فلسفه وجود و حيات...بلاغى با دانش وسيع و حكمت زلالى كه داشت
پناهگاهى بود براى مردم سرگردانى كه عوامل انحراف آنان را به
اين سوى و آن سوى كشانيده بود،و مطالب گمراه كننده دهريها و
ماديها آنان را فريب داده بود،چنانكه مرجع مطمئنى بود براى آن
دسته از خاورشناسان كه بواقع در صدد فهم حقيقتبودند و كشف
اسرار حكمتشرق و معارف محمدى.زيرا در وجود او به نبوغ عقلى كم
مانندى پى برده بودند،و به ملكات نفسانى والايى و نيروى فكرى
شگرفى و چشمهساران جوشان گوارايى كه از دل بزرگ او مىجوشيد و
بر زبان و قلم او جارى مىگشت. (10)
3-كتابها و انديشهها
علامه بلاغى،تاليفات فراوانى دارد،48 تاليف،همه اين كتابها
حاكى است از نبوغ تاليفى نويسنده و دانش بيكران و دقت عقلى و
منطق نيرومند و ادبيات عالى و قدرت تعبير و بيان روشن و برهان
مستند و...
خصلت ديگر اين تاليفات،رابطه آنهاستبا مسائل حيات و زندگى
و موضعگيرى درست در برابر عوامل خائن به جامعه و تاريخ.به اين
موضوع،در صفحات آينده،مفصل تر اشاره مىكنيم.
در اينجا،درباره سه كتاب،از كتابهاى بلاغى،اندكى سخن
مىگوييم.
1-آلاء الرحمن (11)
اين كتاب تفسير قرآن كريم است،تفسيرى موجز و پر ماده،با
عباراتى روشن و مفهوم.دريغا كه ناتمام مانده است.آنچه تاليف
يافته است دو بخش است در يك مجلد:
بخش اول،در 392 صفحه،به قطع وزيرى-شامل مقدمه تفسير و تفسير
سوره«حمد»و سوره«بقره»و سوره«آل عمران».بخش دوم،در 149
صفحه (مجموع كتاب 541 صفحه) -شامل تفسير سوره«نساء»تا آيه 58
و آيه 6،از سوره«مائده».
در اين تفسير،چهار جزء و يك حزب (يك چهارم جزء) از قرآن
كريم تفسير شده است.مقدمه آن در عين اختصار (49 صفحه) ،شامل
مباحثسودمند و مسائل بسيار است،از جمله بحث درباره مانند
ناپذيرى قرآن كريم و اهميتهاى گوناگون آن از نظر هدايت و تعليم
راه درست.
مانند ناپذيرى قرآن
مؤلف،در مقدمه تفسير خويش مسائل چندى را مطرح كرده و بس
عالمانه و جامع درباره آن مسائل سخن گفته است،از جمله: 1-معجزه
چيست؟ 2-چرا معجزه دليل است؟ 3-گوناگونى معجزات پيامبران از
چيست؟ 4-چگونه قرآن معجزه است و مانند ناپذير؟ 5-قرآن برتر از
ديگر معجزات. 6-مانند ناپذيرى قرآن از نظر نقل تاريخ. 7-مانند
ناپذيرى قرآن از نظر استدلال. 8-مانند ناپذيرى قرآن از نظر
نداشتن اختلاف و تناقض. 9-مانند ناپذيرى قرآن از نظر تشريع
نظام عادل. 10-مانند ناپذيرى قرآن از نظر اخلاق،و مقايسه اخلاق
در قرآن با اخلاق در تورات و انجيل. 11-مانند ناپذيرى قرآن از
نظر علم به غيب و چگونگى انجيلها در اين مقوله. 12-چگونگى جمع
آورى قرآن.
ما در اينجا،پارهاى از مطالب بلاغى را در بحث«مانند
ناپذيرى قرآن»،در ضمن 15 مسئله، ترجمه و تحرير مىكنيم:
مسئله 1
معجزه،يعنى كارى خارق (بيرون از حد) عادت و خارج از توانايى
انسان،و بالاتر از حد علم و قوانين علم،و مانند ناپذير.پس
معجزه كارى است كه افراد بشر نتوانند انجام داد،نه با قدرت
عادى و طبيعى و نه با قدرت علمى و از طريق استفاده از
علوم.بنابراين،آنچه از راه آگاهى از نواميس طبيعى و قوانين
علمى و خواص اشياء،علمى شود معجزه نيست،مانند پرواز در آسمان
با هواپيما،و رفتن به كرات و كهكشانها با وسايل و سفاين،و ديدن
كرات بسيار دور با تلسكوپ،و معالجه بيماريهاى سختبا علم پزشكى
و خواص دارويى...و...اينها و امثال اينها معجزه نيست،زيرا اين
امور،خارق عادت،و خارج از قدرت مطلق بشر نيست،بلكه افراد متخصص
به انجام دادن آن و ساختن وسايل آن،از راه علم و خواص طبيعى يا
مصنوعى اشياء، قادر و توانا هستند.
مسئله 2
معجزه،در حقيقت،كار خداوند است و از قدرت خدا سر
مىزند،نهايتبه دست پيامبر،تا مردم به او ايمان آورند و از او
پيروى كنند،و صدق او بر آنان آشكار گردد.
مسئله 3
آن كس كه مدعى پيامبرى استبايد بتواند چنين كارى انجام
دهد،تا دليل باشد بر راستگويى و پيامبرى او.
مسئله 4
معجزه به دست هر كس جارى نمىشود،زيرا معجزه،در نوع
خود،عملى است الاهى و غير طبيعى،و عمل الاهى و كار خدايى به
دست غير مرد خدا جارى نمىشود.پس هنگامى كه مردى صالح باشد و
امين و معروف به راستگويى و درستكارى،و دينى عرضه كند كه اصول
و مسائل اساسى آن مخالف عقل و منطق نباشد،اگر از او معجزهاى
سر زد بايد براستى پيامبر باشد،زيرا در غير اين صورت،خداوند به
دروغگو معجزه داده است و او را تاييد كرده است.و چون تاييد
دروغگو قبيح است،از خداوند كار قبيح سر نمىزند.پس اگر كسى
داراى معجزه بود-معجزه به معناى دقيق و درست آن-و دينى جامع و
كامل و منطقى عرضه كرد،بحتم پيامبر خداست.
تكرار مىكنم:ماهيت و واقعيت معجزه ماهيت و واقعيت غير
طبيعى است.و امر غير طبيعى جز الاهى نتواند بود.پس معجزه كار
خداست و خدا جز كسى را كه براستى پيامبر باشد و از سوى او آمده
باشد تاييد نمىكند و معجزه بر دستش جارى نمىسازد.پس بايد دقت
كرد تا هر چيزى معجزه پنداشته نشود.و چه بسا امورى كه بظاهر
غير طبيعى و فوق العاده به نظر مىآيد،ليكن طبيعى است،نهايت
راز آنها و كيفيت عمل آنها بر همه كس روشن نيست،اين امور نيز
نبايد معجزه دانسته شود.
مسئله 5
همانگونه كه معجزه به دست هر كس جارى نمىشود،پيامبر واقعى
و راستگو بايد معجزه داشته باشد و از اين تاييد الاهى برخوردار
باشد.درست است كه مردمان،بر حسب فطرت و سرشت-سرشتى ناآلوده به
بديها و كژيها-چون كسى را،در همه حال و همه كار،شايسته،و
راستگو و امين و درستكار بينند،او را اهل خير دانند و باطن او
را نيز چون ظاهر او شمارند و گمان بد درباره او نبرند و پيوسته
ظاهر او را دليل باطن گيرند،اما اينها همه تا بدانجا نيست كه
چنين كسى را معصوم شناسند و برى از دروغ و خطا دانند و همه
دعوتها و احكام او را راستشماند و تسليم او شوند و به او
ايمان آورند.بلكه ممكن است درباره چنين كسى هنگامى كه دعوى
پيامبرى كرد،شك آورند و به دلشوره افتند و اين سوى و آن سوى
روند.و چون چنين شود تعليم و هدايت مردم به سامان نرسد و كار
بر پيامبر راست نيايد.اينجاست كه نقش و تاثير و لزوم معجزه
پيدا مىگردد.و اينجاست كه رحمت و عنايتخدا كار خويش مىكند و
معجزه بر دست پيامبر جارى مىشود،تا مردمان پيامبرى او را به
علم اليقين بدانند و نفوس سليمه و سرشتهاى پاك و دلهاى دگرگون
ناشده صدق او را باز شناسند و درست دارند،و آنچه را او مىگويد
حكم خدا دانند.بدينگونه دين در دل مردمان جايگير مىشود و امر
خدايى در جهان رواج مىگيرد و انتظام مىيابد.
مسئله 6
در تاريخ زندگانى پيامبران معجزاتى گوناگون به ظهور رسيده
است.سه پيامبر معروف: موسى«ع»و عيسى«ع»و محمد«ص»نيز هر
كدام معجزهاى داشتهاند از آن خويش و ويژه خويش.اين گوناگونى
از چه روى بوده است؟
گفتيم كه فايده معجزه اين است كه مردم به پيامبرى صاحب
معجزه بگروند.تا بدينگونه پيامبر بتواند به نشر ايمان در جان
مردم و تامين يقين در قلوب دستيابد.و مردم پس از رهايى از
چنگال شك و ترديد به او ايمان آورند و به احكام او عمل كنند و
به عزت و خوشبختى و سعادت برسند و براى سلوك به سوى كمال مطلق
راه پيامبر را در پيش گيرند. پس فايده معجزه،در حقيقت،عايد به
خود بشر است و لطفى است و رحمتى از خداوند در حق انسان،مانند
وجود نبى كه آن نيز لطف و رحمت است از جانب خدا،و چون بارانى
است كه زنگار از دلها مىشويد و چون آفتابى است كه خردها را
روشن مىكند و چون جانى است كه در كالبد شعور باطنى بشر دميده
مىشود.چون چنين است،هر معجزهاى بايد متناسب با زمان و مكان
ظهور خود باشد،و متناسب با عرف و عادت و درك و آگاهى مردم،تا
مورد شناخت و قبول قرار گيرد و تا فايده ياد شده،به طور
كامل،از آن به دست آيد.
مسئله 7
در زمان حضرت موسى«ع»،علم سحر در ميان مردم مصر
رايجبود.گروهى از طبقه فاضل و روشنفكر اين علم را به دست
آورده و تحصيل كرده بودند و تاثيرات آن را مىدانستند و
استادان به شاگردان تعليم مىدادند و آن را به كار
مىبردند.بنابراين بخوبى درك مىكردند كه قواعد علم سحر چيست و
كاربرد آنها كجاست و قدرت و امكانات اين علم تا چه اندازه
است،و كدام چيز و چه كار از قدرت اين علم بيرون است.اينها را
مىدانستند.چون چنين بود حكمت همان بود كه معجزه موسوى چيزى
باشد،از نوع آنچه مردم از آن آگاه بودند، هايتبرتر و مافوق
آنچه مردم مىدانستند و مىتوانستند.تا در برابر علم سحر و
جادوى آن ساحران،معجزه به شمار آيد و دست از آنان ببرد.و نوع و
طبيعت و مقوله كار،غير از نوع و طبيعت و مقوله كار آنان باشد.
مسئله 8
در زمان حضرت عيسى«ع»،فلسطين و سوريه مستعمره يونان
بود.مردم بسيارى از يونانيان در آنجا ساكن بودند،و پزشكى و
طبابت در آن سرزمين رواج بسيار داشت.از اين جهت است كه در باب
سيزدهم و چهاردهم سفر لاويان،از همين تورات رايج در
دستيهود،دستوراتى مفصل ذكر شده استبراى چگونگى پاك كردن و
تطهير بيمار مبتلا به آماس و آبله،و پيسى و گرى.اين دستورات
مبتنى استبر روش و اعمال كاهنان.و چنين به نظر مىرساند كه از
كارهاى روحى كاهنان است،اگر چه از دارو استفاده مىشده
است.اينها همه نشانهاى است از رواج و اهميت پزشكى و اعمال
پزشكى و دارويى و قدرت و تاثير دارو در نزد آن مردم.از اين رو
معجزه عيسوى خوب كردن پيس و كر و كور مادرزاد بود.يعنى كارى كه
آن قوم بخوبى درك مىكردند كه از قدرت كاهنان و پزشكان و از
قلمرو معالجه و درمان بيرون است،و از مقولهاى ديگر است،از
قدرت خداست.
مسئله 9
اعرابى كه اسلام در ميان آنان ظهور كرد-و حكمتخداوند،در
سير تربيتى اين دين چنان بود كه از ميان اين ملت آغاز
كند-معرفت و آگاهى و شناختى كه داشتند،بطور عمده،پيرامون
ادبيات بود و سخن و بلاغت.علوم و معارف ديگرى كه در ميان آنان
رواج داشته باشد و مورد تعليم و تعلم باشد نداشتند.فرهنگ غالب
درميان آن جامعه بلاغت كلام بود و شناختسخن و قدرت و استوارى
تعبير.از اين رو سخن و سخنورى،در آن عصر،در ميان آن قوم،به اوج
خود رسيده بود.محافل و مجالس بسيارى براى خواندن شعر خوب بر پا
مىگشت.در رده استادان سخن همواره رقابت و مفاخره بر پا بود،و
همه جا و همه وقتسخن از شعر بود و بلاغت و اهميتشاعران و
سخنوران و گويندگان بليغ.بدين گونه محيط آن جامعه محيطى بود
آگاه از حدود و زمينههاى سخن بليغ و ميزان بلاغت و اينكه اوج
اين توانايى تا كجاست و در چه كسانى است،و تا چه حد مىتوان در
اين راه پيش رفت و توان نشان داد.اينها را مىدانستند.از اين
رو حكمتخدايى-كه منطبق استبا نواميس منطقى و معقول و
واقعى-چنين اقتضا كرد كه معجزه محمدى،از نوع سخن و بلاغت اعلى
باشد،بلاغتى برتر از توان آدمى و سخنى خارج از قدرت سخنوران
بشرى،و از مقولهاى غير از مقوله سخن و سروده و نوشته
آدميان،يعنى قرآن.
مسئله 10
چون آيات قرآن فرود آمد و بر عرب سخندان سخن شناس خوانده
شد،آن آگاهان،اين گونه سخن را معجزه دانستند،يعنى از مقولهاى
و گونهاى بيرون از آن مقوله و گونه كه آنان داشتند و
مىتوانستند.زيرا نگريستند كه نمىيارند كتابى بلكه سورهاى
گفت در حد قرآن و از نوع و مقوله قرآن.و با اينكه سالها به
مخالفتبا پيامبر قد افراشتند و جنگها به راه انداختند و خونها
ريختند،برابرى با قرآن نتوانستند كرد.اگر مىتوانستند،اين كار
را-كه براى آنان آسانتر بود-بر جنگ و خونريزى مقدم مىشمردند،و
پاسخ پيامبر را با آوردن دست كم يك سوره، چونان قرآن،مىدادند
و طومار اسلام را در مىنورديدند.نكردند چون نتوانستند و
پيوسته با پيامبر و ياران او درافتادند و جنگها به راه
انداختند و درفشها برافراشتند.
مسئله 11
بر عرب اهل زبان و آگاه از سخن و معيارهاى بلاغت و حدود
توانايى بشرى در اين مقوله،ثابت گشت كه قرآن-كه به زبان آنان
فرود آمد-معجزه است،يعنى از قدرت بشرى خارج است و از مقوله فعل
طبيعى نيست،بلكه از مقوله فعل الاهى است،پس قرآن بر آنان
حجتشد و دليل پيامبر بودن پيامبر.به همين دليل بر ديگر اقوام
نيز ثابتخواهد بود.زيرا اين قانون در همه چيز جارى است كه چون
آگاهان و اهل خبره چيزى را درست دانستند،ديگران آن را
جتشناسند و بپذيرند.حكم عقل نيز همين است.
مسئله 12
قرآن كريم برترين معجزه است،زيرا اعجاز و غير عادى بودن
آن،در جوهر خود آن قرار دارد،و نيازى به چيزى خارج از خويش
ندارد.
مسئله 13
قرآن كريم معجزهاى استباقى و ماندگار،و از نظر ماده و
صورت همواره محفوظ بوده و هست.و هر كس در هر جا و هر زمان
مىتواند به آن رجوع كند و در آن بينديشد و از آن الهام گيرد و
هدايتيابد.
مسئله 14
قرآن كريم خود،خارق العاده بودن خويش را ياد كرده است.و
آشكارا و بارها مردم را براى مقابله با خويش دعوت كرده و
برانگيخته است.و فرياد زده است:اگر اين«قرآن»را كار طبيعى و
ساخته دستبشر مىدانيد،شمايان نيز مانند آن بگوييد و
بياوريد،ده سوره بياوريد،ده سوره نه يك سوره بياوريد.اگر يك
سوره چون سورههاى قرآن بگوييد،اين دعوت اسلام كه براى شما
بسيار سنگين است و با همه آداب و عقايد شما مخالف استساقط
مىگردد و پس گرفته مىشود.از هر كسى مىخواهيد كمك بگيريد،همه
نيروها را گرد آوريد و به كمك يكديگر برخيزيد.اگر نه،بدانيد كه
اين كتاب وحى خدايى است نه گفته انسانى.و با اينهمه امكاناتى
كه داده شد،نتوانستند و از سر ناتوانى،به پيامبر بد مىگفتند و
به سوى او سنگ پرتاب مىكردند،و مردم را از شنيدن آيات قرآن
باز مىداشتند.در صورتى كه اگر توان مىداشتند و اگر اين امر
در قدرت و توان بشر بود،مانند قرآنى مىساختند و در همان ايام
و محافل و انجمنهاى شعر و سخن كه داشتند مىخواندند و پيامبر
را حاضر مىكردند و مجاب مىنمودند.و به همه سو فرياد در
مىافكندند كه محمد مجاب و محكوم شد.و بساط دعوت اسلام را بر
مىچيدند.حتى اگر توانسته بودند دو سطر مانند قرآن
بياورند،بدانگونه كه مردم آگاه بپذيرند كه همانند قرآن
است،ايادى اهريمنى و نيروهاى ضلالت آن روز همان را چنان بزرگ
مىكردند كه آوازه آن تا همه جاى جهان برسد،زيرا اين بهترين
مبارزه مسالمت آميز بود كه مىتوانستند دربرابر قرآن به ثمر
رسانند.
مسئله 15
قرآن از نظرگاههاى ديگر نيز معجزه است و خارج از قدرت
عادى.شناخت غير عادى بودن قرآن از اين نظر گاهها اختصاص به عرب
ندارد،بلكه هر كس مىتواند (از طريق ترجمه صحيح) آن مسائل را
دريابد.يكى از آن موضوعات،نقلهاى تاريخى قرآن است.در اين كتاب
مسائل و حوادث چندى از امم گذشته و شخصيتهاى معروف نقل شده
است،آن هم به وسيله كسى كه مكتب نرفته و درس نخوانده بود.نكته
قابل توجه اين است كه مطالبى در قرآن نقل شده است كه همين
مطالب در تورات و انجيل رايج فعلى-كه يهوديان و مسيحيان همه آن
را كتاب آسمانى مىدانند-نيز آمده است،اما با اين فرق كه آنچه
در تورات و انجيل آمده است مملو است از خرافات و سخنان كفر
آميز و نقلهاى پرت و بى منطق و هذيان مانند.مثلا نگاه كنيد در
تورات به قصه آدم و نهى از خوردن ميوه درخت و نسبت كذب و خدعه
به خداوند متعال.نيز شك ابراهيم درباره وعده خدا...و جريان
آمدن ملائكه نزد ابراهيم و مژده دادن به اسحاق...ديگر اينكه
هارون خود بت را ساخت.اين قضايا را در تورات ببين،آنگاه بنگر
كه قرآن كريم چگونه اين مطالب را آورده است.
آنچه در آن روزگار،به عنوان مآخذ اين مسائل در دستبوده
است،تعاليم يهود و نصارى بوده است و اين تعاليم همينهاست كه
ديديد.اينها همه در ميان آنان رواج داشت،اما آنچه در قرآن آمده
است از دستى ديگر است،منزه است از تعبيرات كفر آميز و مطالب
منحط و توهين به ساحت پيامبران.آنچه در قرآن آمده است،از منابع
موجود آن زمان گرفته نشده است،و گرنه در حدود همان افسانهها
بود.بلكه آنچه در قرآن آمده است از طريق وحى الاهى است.
چنانكه گفتيم،«تفسير بلاغى»ناتمام مانده است،تنها تفسير
چهار جزء و يك حزب و يك آيه از قرآن است.يكى از فاضلان سطرى
چند در پايان كتاب«آلاء الرحمان»نوشته است،در دردگزارى از
فرا رسيدن مرگ بلاغى و به پايان نرسيدن كار تفسير.اينك ترجمه
چند سطر از آن نوشته دردناك:
دريغا و دردا،ما را و همه مسلمانان را،كه رشته اين نوشته
بزرگ و اين تاليف گرانمايه،پيش از پايان يافتن،از هم گسست،و
اين ريسمان محكم پاره شد،و فاجعه مرگ اين استوانه دين و تكيه
گاه مسلمين فرا رسيد و شيخ محمد جواد بلاغى درگذشت.او كه مطالب
علمى را چونان درهاى درخشان و مرواريدهاى غلطان،در تفسير آيات
قرآن بيان مىداشت.او كه زنان در اين روزگار چونان اويى كمتر
زايند و روزگار فرزندى چونان او كمتر آورد.او كه دستبه
مجاهدهاى بىپايان زد و كار اصلاح امت اسلام را تا مرزهاى
نهايى بكشانيد.او كه همچون نبرد آوران براى دفاع از دين،خويشتن
بياراست و براى نگهبانى حوزه اسلام بپا خاست.او كه خامه چون
يكى از انگشتانش بود و از دستش نمىافتاد،و كاغذ همنشين روزها
و همدم شبهايش بود.او كه در گرماى تابسوز تموز نجف و سرماى
سوزناك دى و بهمن آن ديار،همواره،در محل كار خود حاضر بود،و جز
كمك به دين و انديشيدن به مصالح مسلمين آرمانى نداشت،كمك از
راه نوشتن و گفتن.پيشواى مجاهد،پهلوان دانش و كردار،حجت اسلام
و مسلمانان،برهان دين و قرآن،آيت الله بلاغى اينچنين بود،تا
آنجا كه نيروهايش ناچيز گشت و كم كم بيناييش رو به ضعف نهاد.او
با سالخوردگى و پيرى،كوشش و عزمى چون جوانان داشت،تا بدانجا كه
آخرين بخشهاى همين تفسير را كه براى شاگردان خود مىگفت و برخى
از آنان مىنوشتند،در حال بيماريى سخت مىگفت و ضعف بسيار،در
بستر مرگ.خداوند او را،از اسلام و مسلمانان، بهترين پاداشها
دهاد.
2-الهدى الى دين المصطفى
اين كتاب،يكى از نمونههاى بسيار ارزشمند علم عقايد و فن
تحقيق و انتقاد است.از نظر مصالح شرق و اسلام نيز جايى بس
ارجمند دارد.براى اينكه اهميتياد شده بهتر روشن شود، مطلبى را
كه دكتر توفيق الفكيكى در اين باره نوشته است،ترجمه و نقل
مىكنيم.زمينه لزوم چنين كتاب مهمى و اهميت پرداختن به اين كار
از اين بيان دانسته مىشود:
پس از آنكه آتش جنگهاى صليبى فرو نشست (جنگهايى كه دو قرن
ميان اسلام و دشمنان اسلام،با اختلاف برد،به طول انجاميد،تا
اينكه توحيد بر تثليث پيروز گشت و شكست جنگجويان اروپايى مسلم
شد و شكستخوردگان به درياها ريختند و بازگشتند) ،سرزمينهاى
عربى و اسلامى و مقدسات آنها،از آثار پاى سپاهيان صليبى پاك
گشت،سپاهيانى كه همه اروپا با پادشاهان و راهبان و فرماندهانش
زير و رو شده بود،تا آن سپاه را تجهيز كند و به سرزمين شرق
اسلام گسيل دارد،تا ممالك اسلام را بگيرد،و استقلال و عظمت اين
كشورها را بر باد دهد،و سپس فرهنگ و ميراث اسلام را نابود
سازد.
اما خداى متعال چنان خواست كه آن جنگجويان را تباه
گرداند.اين بود كه آنان كستخورده و نااميد بازگشتند و
بيشترى،نصيب ماهيان دريا يا كركسهاى بيابان شدند.اين پيروزى و
فتح با يارى خداى روى داد و با كوشش و جهاد مؤمنان پايور و
نگاهبانان رسالت قرآن.
ليكن اروپا خونها و قربانيها و شكستهاى خويش را فراموش نكرد
و چشم از انتقام نبست.از اين رو،دولتها و سياستمداران اروپايى
و هم كشيشان،پيوسته به نام دوستى و مسالمت،راه مكر و حيلهگرى
سپردند و تا جايى كه توانستند به حيله انگيزى و زرنگى دست
زدند:محافل بحث و گفتگو تشكيل دادند،جمعيتهايى مخرب به نام
مدرسه و بيمارستان و...در كشورهاى اسلامى تاسيس كردند،در حالى
كه اين مؤسسات در واقع سازمانهايى كشيشى بود در خدمت استعمار
دينى و سياسى با هم.
هنگامى كه نهضت صنعتى اروپا پديد آمد،اكتشافات علمى روز
بروز فزونتر مىگشت و اختراعات دهشت آور پيوسته افزايش
مىيافت.با اين چگونگى كه پيش آمد،قواى شر در اروپا نيرو
گرفت،و سگ صفتى و شر انگيزى استعمار قوت يافت تا به خونخواهى
كشتگانى كه در جنگهاى صليبى داده بودند به پا خيزد.
از سوى ديگر،كشورهاى مشرق دنياى اسلام،گرفتار چنگال تجزيه و
تقسيم شده بودند، تجزيه و تقسيمى كه سبب آن،علاقه به تختهاى
سلطنت و حكمرانى و رياست طلبى افرادى چند بود.اين بود كه در
قلمرو آباديهاى اسلام،آن شعله ايمان راستين و گرمى اعتقادى فرو
نشست،جهل و نادانى بر شرق سايه گسترد،سلاطين و اميران بسيارى
پيدا شدند،سلاطين و اميرانى كه با لالايى گفتنهاى وعاظ منافق
(و روحانى نمايان بيدين وابسته) به خواب خوش فرو رفته بودند.و
بدينگونه آمر به معروف و ناهى از منكر كم شد و تودههاى مسلمان
به خوابى عميق فرو رفتند،خوابى عميق،در برابر بيدارى اروپا و
غرش اختراعات هوش رباى آن، در هوا و صحرا و دريا،خوابى عميق در
برابر بيدارى و كوشش هيئتهاى مستشرقين و جمعيتهاى اعزامى كشيشى
استعمارى.
آرى،اين هيئتها و جمعيتها به سوى كشورهاى اسلامى سرازير
شدند،و مهمترين مقصد آنان متزلزل كردن عقايد دينى جوانان
مسلمان بود،و پاشيدن تخم شك و ترديد در زمينه عقايد و دستورات
دينى جوانان،و درباره معجزه جاويدان اسلام:قرآن.
دولتهاى مسيحى استعمارى،گاه با روشهاى مسالمت آميز ياد شده
و گاه با نيروى نظامى و تهديد،توانستند كشورهاى اسلامى را
مستاصل كنند،و دوباره جنگهاى صليبى را تازه گردانند.چنانكه سخن
النبى (12) ،هنگامى كه وارد دمشق شد و بر سر قبر
صلاح الدين ايوبى ايستاد،آشكارا همين بود:«اى صلاح الدين،در
اين لحظه،جنگهاى صليبى تمام شد»[يعنى نه در لحظه فيروزى و غلبه
تو].لكن جنگ صليبى اين بار منحصر به ميدانهاى جنگ نماند،بلكه
دامنه نبرد را به پهنه عقول و افكار و عقايد كشانيد.و اين نبرد
خطرناكترين نوع نبرد ستبراى از ميان بردن امتها و محو ساختن
آثار آنان.
به منظور همين نبرد،يعنى استعمار فكرى و دينى بود كه
سردمداران و بازرگانان سياست غربى به پا خاستند و متحد گشتند و
قراردادهاى نهانى منعقد كردند و سوگندها خوردند كه كشورهاى
اسلامى و سرزمينهاى عربى را پاره پاره و بخش بخش كنند.براى اين
مقصود نخست كاروانهاى مبشران مسيحى
(كشيشان،طبيبان،مهندسان،مستشرقان،كارشناسان، مستشاران و...) را
بسيج كردند،تا اينان زمينه را براى جنگ صليبى نوين آماده
سازند،يعنى جنگى كه طرف آن،عقيده و ايمان بود،جنگى كه مىكوشيد
تا عقايد دينى را بد و قديمى و ارتجاعى معرفى كند،يا اين عقايد
را از پسران و دختران جوان مسلمان بگيرد و آنان را لا دين و لا
اعتقاد سازد.چنانكه يكى از مستشرقين فرانسوى،در يكى از
كنفرانسهاى خودشان،چنين گفت:«ما اگر چه در مورد مسيحى كردن
جوانان مسلمان در اروپا و امريكا شكستخورديم، ليكن همين
اندازه بس است كه بتوانيم تخم شك را در دل اين جوانان بپاشيم و
عقيده آنان را از قرآن برگردانيم».در داخل كشورهاى اسلامى نيز
مدارس تبليغى بيگانگان همينگونه عمل كردند.درباره اين موضوع،به
همين اشاره بسنده مىكنيم،زيرا بحث در اين مسائل از حدود اين
مقدمه بيرون است.
قصد ما از اين اندازه ياد كرد نيز اين بود كه اشارهاى كنيم
گذرا به عوامل و انگيزههايى كه مصلحان بزرگ مسلمان را واداشت
تا در سپيده دم بيدارى شرق و نخستين مرحله جنبشهاى اصلاح
طلبانه،بكوشند براى بيشتر بيدار كردن مردم،و زنده كردن مجدد
رسالت اسلام و حفظ مرزهاى فرهنگى اسلام و احياى فلسفه
قرآنى،فلسفهاى كه با گذشت عصرها و قرنها همگامى خويش را با
تحول و تكامل از دست نداده است،زيرا فلسفهاى است كامل،نه شرقى
و نه غربى،بلكه جامع هر دو جهت است:معنويت و ماديت،چنانكه
قانون حيات و طبيعت زندگى بشرى و قوانين جهان مقتضى آن است.و
از اينجاست كه اسلام را دين فطرت ناميدهاند،يعنى دين
انسانيت.زيرا اسلام با ماديت صرف مخالف است و آن را طرد
مىكند، ماديتى كه از معانى روحى و امور معنوى تهى
باشد.همينگونه معنويت صرف و روحگرايى محض را كه از
برخورداريهاى پاك مادى كناره گيرد نيز محكوم مىكند.در قرآن
كريم و احاديث نبوى و سخنان و تعليمات ائمه طاهرين شواهد دل
انگيز بسيارى است كه اين حقيقت جهانى ازلى را بازگو مىكند.و
اكنون مجال ذكر و نقل آنها نيست.
بارى،در پيشاپيش كسانى كه زندگى خويش را وقف مبارزه با
سيلهاى بنيان كن تبليغات مسيحى كردند يعنى تبليغات ضد اسلام و
ضد كشورهاى اسلامى،مصلح مجاهد شجاع، افتخار مشرق زمين و
اسلام،سيد جمال الدين افغانى (اسد آبادى همدانى) و شاگردان
آزاده او بودند،كه در راس آنان مفتى بزرگ مصر شيخ محمد عبده
قرار داشت...و مصلحان غيرتمند ديگرى چون سيد عبد الرحمان
كواكبى.
يكى از آثار سيد جمال الدين،در مبارزه با الحاد،كتاب مشهور
اوست در رد ماديين (رد نيچريه) .پيرو اين مقصود،شاگرد او شيخ
محمد عبده،براى جلوگيرى از حملههاى مستشرقين به پيامبر و قرآن
دستبه تاليف كتابهايى زد،از جمله:«الاسلام و الرد على
منتقديه»و«الاسلام و النصرانية».اما اقدامات كواكبى در اين
باره،كافى است كه به دو كتاب پر ارزش او«طبائع الاستبداد»و«ام
القرى»اشاره كنيم.
ليكن در سرزمين دجله و فرات،عراق،يك تن براى اين جهاد مقدس
خويشتن را آماده ساخت و خود را به ميدان مبارزه افكند.او
دانشمند از دست رفته شرق و اسلام،حجت دين و ياور اسلام،شيخ
محمد جواد بلاغى بود.بلاغى،خامه خويش را مانند شمشير كه از
نيام درآورند،در آورد و به ملحدان و كشيشان و مستشرقان،با تيغ
آخته قلم،حمله برد،هم در شرق و هم در غرب.در كتابهاى پر ارج و
فراوان او،آثار اين جهاد طولانى فرخنده و اين دفاع پيگير از
اسلام و حقايق اسلامى،نمايان است،از جمله كتابهاى«الهدى الى
دين المصطفى»و«الرحلة المدرسية»و«انوار الهدى»و«نصائح
الهدى»و ديگر كتابهاى او... (13)
آرى،همينگونه كه محقق عراقى،دكتر توفيق الفكيكى،ياد كرد،اين
مجاهد ربانى و حكيم آگاه و عالم اسلامى بزرگ،شيخ محمد جواد
بلاغى،به اهميت اين مسئوليت اسلامى و انسانى خود پى برد،و براى
اداى اين وظيفه خطير الاهى،با همه وجود بپا خاست.
بلاغى بخوبى درك كرد كه عوامل خائن استعمار مسيحى،چگونه به
مرزهاى عقايد اسلامى حمله مىكنند،و با چه حيله و تزوير
جوانهاى مسلمان را متزلزل مىسازند.و چون مىنگرند كه مهملات
كليسا و اباطيل مسيحيت چيزى نيست كه حتى يك چوپان بيابانى
مسلمان بپذيرد،تا چه رسد به جوانان تحصيلكرده،از مسيحى كردن
آنان چشم مىپوشند،اما مىكوشند تا عقايد اسلامى آنان را سست
كنند.و براى اين مقصود،به انواع وسايل دست مىزنند:تاسيس
بيمارستان،مدرسه،دبيرستان،كالج،كتابخانه،و...و...و هم دامن زدن
به آتش اختلافهاى داخلى و ايجاد مسلكهاى جديد و تقويت آن
مسلكهاى مرموز و استعمارى براى نشر دوگانگى در ميان مسلمانان
و...
بلاغى مجاهد و آگاه،از اين جريانها مطلع بود،و چون مانند
پارهاى از عالمان و مدرسان حوزههاى علمى در خواب غفلتبه سر
نمىبرد،و از مسائل جامعه و سياست و استعمار بيخبر و غافل
نبود،و عالم بود و آگاه،و به دين و تعهدات دينى پايبند،به جهاد
عظيم و مداوم خويش دست زد.و با تاليف كتابهايى چند،كه از نظر
علم و نقد و تحقيق نيز بهترين نمونهاند،به مبارزه با استعمار
شوم مسيحى بپرداخت.
يكى از عمدهترين تاليفات وى-چنانكه ياد شد-كتاب
عظيم«الهدى الى دين المصطفى»است. توفيق الفكيكى،در مقدمه
خويش بر اين كتاب،تحليلى اختصارى از آن به دست داده است.من در
اينجا،با نظر به نوشته وى،به شناساندن اين كتاب مىپردازم.
الهدى،بهترين كتابها و آثار بلاغى است.نمونهاى است از خرد
مبتكر و دانش وسيع او،و برهانى استبر احاطه او به تاريخ اديان
و شرايع و عقايد.بلاغى با اين كتاب،نويسندگان مفترى و كذاب غرب
را رسوا كرد و اعتراضات آنان را باز پس راند.و او با فداكارى و
از خود گذشتگى به اين اقدام سنگين دست زد.خود در مقدمات
كتاب،علت تاليف آن را شرح داده است و روش خويش را در بحث گفته
است،و نشان داده است كه آنان كه بر دين اسلام و احكام اسلام و
قرآن كريم ايراد گرفتهاند،چگونه اصول بحث را رعايت نكردهاند
و به دروغگويى و تهمت زنى و حيلهگرى و مغلطه انگيزى
پرداختهاند.بلاغى اينان را رسوا كرده است و جنايات آنان را بر
ملا ساخته است.كتاب«الهدى»كه شامل دو بخش است (412 ص+324 ص)
،بهترين مدرك ستبراى تاريخ اديان و بحثهاى اديان تطبيقى،و
آموزگارى استبراى فن مناظره و استدلال منطقى.
يكى از آثار بسيار نيكو و ارزنده اين كتاب اين است كه
دسيسهها و حيلههاى مبلغان استعمارى مسيحى را روشن مىكند و
دشمنى آنان را با قرآن و پيامبر اكرم بر ملا مىسازد. اين كتاب
نشان مىدهد كه چگونه حيلهها و دسيسهها و تزويرها و دروغهاى
آنان باعث گشته است تا جوانان مسلمان گول بخورند و دانشگاهيان
تحت تاثير قرار بگيرند.اين كتاب نشان مىدهد كه خطر اينان از
خطر خاورشناسان كه ايادى استعمارند بيشتر است.
توفيق الفكيكى سپس اشاره مىكند به يك تن از كسانى كه به
علتشك انگيزيهاى مبلغان مسيحى،در عقايد دينى خويش،دچار ترديد
مىشود،و سپس با خواندن كتاب«الهدى»به ثبات ايمان بازمىگردد
و از چنگال وسوسههاى انگيخته رهايى مىيابد.و سپس او را
مىنگرند كه چون در جايى كتاب«الهدى»را مىبيند برمىدارد و
بر روى چشم مىنهد و مىبوسد.
اين است كتاب عظيم«الهدى»،و چنين بوده است نويسنده بزرگ
قدر آن. خوانندگان«الهدى»خود خواهند ديد كه آنقدر آگاهى و
معجزات فكر و تحقيق در آن گرد آمده است كه همه را از كتابهاى
مفصل علم و فلسفه و فقه و تفسير و كلام و تاريخ شرايع و اديان
و آداب جدل و بحث و مناظره بىنياز مىسازد.
3-الرحلة المدرسية
كتاب«الرحلة المدرسية»يا«المدرسة السيارة»نيز از آثار پر
ارج و منابع پر ماده اسلامى است. بلاغى،در اين كتاب نيز مسائل
و آگاهيهاى بسيارى گرد آورده و به سبكى نو آن را پرداخته
است.چاپ دوم اين كتاب،در 592 صفحه (3 بخش) در نجف،صورت پذيرفته
است (14) .در اين چاپ،سرآغازى درج گشته است،به خامه
فاضل متتبع،مؤلف گرانقدر پژوهشگر پركار،حجة الاسلام،سيد احمد
حسينى اشكورى.در اين سرآغاز،درباره كتاب«الرحلة المدرسية»
(مدرسه سيار) ،چنين آمده است:
اين كتاب،به صورت گفتگو ميان چند تن نوشته شده است،كه گرد
آمدهاند تا پيرامون تورات و انجيل و زبور و قرآن،بيطرفانه
تحقيق كنند،و اين كتابها را با يكديگر تطبيق دهند و حقايق
را-بى اشتباه و آلايش-از آنها درآورند.گفتگو كنندگان از
پرداختن به ديگر مسائل مربوط به توحيد و رد ماديين نيز غفلت
نمىكنند.
كتاب با اختصار و اسلوب سادهاى كه دارد،پر است از آگاهى و
اطلاع،براى كسانى كه حقايق دينى را مىجويند و در كتابهاى
آسمانى و مذاهب الاهى تحقيق مىكنند.مؤلف در اين منظور خويش
نيز موفق بوده است كه مطالب را به گونهاى باز گويد تا همه
طبقات از آن بهرهمند گردند،زيرا با سبكى ساده و واضح نوشته
است و چنان نكرده است كه استفاده از كتاب ويژه تنها عالمان
گردد.
مؤلف در اين كتاب،دين اسلام را مورد بررسى قرار داده است،و
خوبيهاى اسلام و برتريهاى آن را بر ديگر اديان در پيش چشم
گذاشته و نشان داده است كه اسلام همان دين جاويد ابدى است،دينى
براى هر جا و هر زمان و هر عصر و هر نسل،دينى كه ويژه گروهى و
افرادى نيست و براى همگان است،دينى كه هر آنچه جوامع بشرى بدان
نيازمندند،در آن هست:مسائل
اقتصادى،سياسى،اجتماعى،اخلاقى،عقايدى و ديگر شئون
زندگى.مؤلف،در خلال كتاب، درباره اصل«توحيد»و اصل«نبوت»و
اصل«معاد»سخن گفته است و هر يك را بتفصيل ياد كرده و با دلايل
عقلى و نقلى،از تورات و انجيل و قرآن،به اثبات آنها پرداخته
است.بحثهاى فلسفى نيز در كتاب فراوان است:درباره جبر و
تفويض،حسن و قبح عقلى،حقيقت نفس آدمى،ذره (جوهر فرد) ،وجوب و
امكان و امتناع،حدوث و قدم ماده،تنازع بقا و انتخاب طبيعى و...
همينگونه در كتاب مسايلى مىيابيد درباره حكمتخلقت اعضاى بدن
انسان و شگفتيهاى خلقتحيوانات و آفرينش آسمان و زمين و هوا و
دريا،و ديگر عجايب و غرايب عالم،كه هر يك براى اثبات وجود خداى
يگانه بسنده است.بدينگونه مؤلف،در اين كتاب،به بحث درباره يك
موضوع نپرداخته است،بلكه بسيارى از آگاهيها و بحثها و اطلاعاتى
كه در الاهيات و عرفتخدا لازم بوده ياد كرده است.
توفيق الفكيكى،درباره اين كتاب،مىگويد:
كتاب«الرحلة المدرسية»اثرى است از تخيل وسيع و نيرومند و
تفكر عميق و ذوق سرشار و سبك ابتكارى بلاغى در
داستانويسى.بحثها و گفتگوهاى اين كتاب ميان جماعتى برگزار
مىگردد،همه پاك انديش و خردمند،كه مىخواهند حقايق را سره
كنند و عقايد درست دينى را به دست آورند،از طريق تعاليم آسمانى
و تطور تاريخى آنها،بويژه از دوره تورات و زبور و انجيل تا
قرآن كريم،كه آخرين رسالت آسمانى استبراى هدايتبشر.قرآن
انسانها را به انديشه توحيدى محض و خالص دعوت كرد،پس از آنكه
بشريت دوران پرستش سنگ و درخت و جانوران و ستارگان و پدران و
مادران و ديگر انواع بت پرستى را گذرانيده بود.و اينها همه در
دورانى بود كه بشر كودكانه مىانديشيد.علامه بلاغى-رحمتخدا بر
او باد-همه اين مسائل فلسفى و عقيدتى دقيق را،با خامه تواناى
يك عالم جامع بزرگ به نگارش در آورد، عالمى مسلط بر علم كه از
هر جانبدارى و تعصب نابجا دور است و در برابر اهل اديان و
مذاهب ديگر هيچ گونه نارواگويى نمىكند، عالمى كه مطالب خويش
را با زبان ساده و روشن بيان مىكند،آنسان كه آدم كم فهم نيز
در مىيابد.
بلاغى در پايان اين كتاب اشاره كرده استبه اينكه دين
اسلام،دين فطرت و دين انسانيت است،و هر چه زندگى پيشرفت كند و
بشريت پيش افتد و علم جلو رود و مكاتب فلسفى نوين پديد آيد و
قارهها كشف گردد،اسلام اسلام است،همان دين استوار ابدى.هيچيك
از اصول مادى و انديشههاى تاريك الحادى نمىتوانند فروغ
فروزان اسلام و تعليمات روشن و فطرى آن را بپوشانند.سر سعادت
انسان تيره روز روى آوردن به اسلام است...اين بود مسائل اصلى
كتاب«الرحلة المدرسية».به علت ارزش مسائل اعتقادى و فلسفى و
بحثهاى دينى اسلامى اين كتاب و شرحى كه درباره فلسفه خلقت
كائنات و شگفتيهاى آفرينش و مخلوقات شگفت انگيز آورده
است،محققان كتاب را مورد توجه قرار دادهاند،و به ترجمه آن
پرداختهاند.بدينگونه بلاغى،در تاليفات خود انديشه توحيدى را
مورد بحث قرار داده است و عقيده تثليث (سه خدايى) ،اين شرك
مسلم،را باطل كرده است و نظريات ماديون و دهريون و طبيعت
پرستان را مردود ساخته و با دشمنان كينه ور اسلام و حملات آنان
پنجه نرم كرده است.او اين جهاد بزرگ را با قلم انجام داده است
و با اسلوبى ساده و فروتنانه و گرفتارى نرم،در قالب ادبياتى
سرشار،و همراه اخلاقى نيك و والا.بلاغى در بحثهاى خويش همواره
اين معيار معروف را در نظر داشته است:«مناظرك نظيرك»-آن كس كه
با تو بحث مىكند،كسى است مانند تو...
پاورقى:
1.مقصود همان انقلاب و جهاد با انگليس است،كه با فتواى مرجع بزرگ بيدار مجاهد،ميرزا
محمد تقى شيرازى،آغاز گرديد.در اين كتاب،در بخش«حماسه فتوى داران»،در آن باره،سخن
گفتيم.
2.«ريحانة الادب»،ج 1،ص 179.
3.«الاعلام»،ج 6،ص 302.
4.رجوع شود به«الهدى الى دين المصطفى»،ج 1،مقدمه،ص 20-21،چاپ دوم،نجف،مكتبة
الحيدريه (1385) .
5.«ريحانة الادب»،ج 1،ص 128.
6.«علماء معاصرين»،ص 162-163.و اين نمونهاى بود از نثر عربى اردوبادى.نمونهاى
ديگر تقدير نامه اوستبراى كتاب«الغدير»،كه در جلد سوم اين كتاب درج شده است.
7.تعبير و واژه«نبردآور»را در برابر«المناضل»از مؤلف«علماء معاصرين»،حاج ملا
على واعظ خيابانى گرفتم.البته ايشان در ترجمه«المناضل»آورده است:«نبرد آور
سخن»،يعنى ترجمهاى است تفسيرى.من همان«نبرد آور»را پسنديدم.نامبرده در
ترجمه«الشهم»آورده است:«تيز فهم»،كه البته بد نيست.من آوردم:«دانا
دل»،چه«الشهم»را لغويان عرب،«الذكى الفؤاد»معنى كردهاند.
8.«علماى معاصرين»ص 162.اين نيز نمونهاى است از شعر اردوبادى.نمونهاى ديگر قصيده
اوست درباره كتاب«شهداء الفضيلة»،كه در مقدمه آن كتاب به چاپ رسيده است.
9.مانند كتاب پر ارج«الراعى و الرعية»در شرح«عهدنامه مالك اشتر»،و كتاب«سياسة
الامام الصادق»،و«المتعة و اثرها فى الاصلاح الاجتماعى»و...
10.«الهدى»-چاپ ياد شده،مقدمه ص 7.
11.«آلاء الرحمان»-يعنى ناز و نعمتهاى خداوند بخشايشگر.مؤلف،تفسير خويش را به اين
نام خجسته ناميده و در صفحه عنوان كتاب،با ادب و تواضع چنين نوشته است:تاليف اين
كتاب از نعمتهاى خداوند بود بر اين بنده ناتوان و نيازمند به رحمت و عفو او،محمد
جواد بلاغى نجفى...
Edmend Henri Hinmen Alenbi 1861-1936) ،فيلد 12.ادمند هنرى هينمن ( مارشال
انگليسى.در جنگ جهانى اول،از 1917 تا 1919 فرمانده نيروهاى بريتانيا در شرق نزديك
بود،و قواى تركان عثمانى را در فلسطين در هم شكست (1918) ،در 1919-1925 فرماندار كل
بريتانيا در مصر بود.-«دايرة المعارف فارسى».
13.«الهدى»،مقدمه،ص 3-6.
14.مطبعه نعمان (1382) ،به انتشار مؤسسه مطبوعات
اعلمى-كربلا.