عقل بيدار
ياد كردى از:شيخ محمد خيابانى
اميدوارى نيست كه من آخرين مظلوم جنايت اشقيا باشم. سقراطبا
روحى پر خروش روياروييم،و با خردى بيدار،و جانى مشتعل،و
حماسهاى عظيم...
روحى كه مىخروشد تا خروش را روشن سازد.خردى كه بيدار است و
بيدارگر تا بيدارى را بگستراند.جانى كه مشتعل است و اشتعال
عنصر اصلى آن است.و حماسهاى كه اوج مىگيرد و اوج مىگيرد تا
به قلهها مىرسد.اين خروش و بيدارى و اين حماسه و
اشتعال،آميخته با تجربه و تعليمى والا،از او مصلحى ساخته است
وسيع انديش و روحانيى آگاه از حريت اسلامى و شئون انسانى.نبوغ
و آگاهى او زمان را به كنار رانده است،چنانكه گويى سخنان او
براى صد سال بعد گفته شده است.اين فروغ جانى بود كه درخشيد،اگر
چه براى مدتى كوتاه.اين مدت كوتاه مىتواند تامل بسيار
برانگيزد و انديشههاى بسيار بيافريند.انديشههايى در راه
پيشبردن انسان و مسائل انسانى،در سطح جامعه اسلامى ايران،و
جامعههاى مشابه.
اين مصلح درگير اسلامى و شهيد مجاهد دينى و ملى،حضرت شيخ
محمد خيابانى تبريزى است،كه من اكنون مىخواهم صفحاتى چند به
ياد او بنويسم.خوب است پيش از مطرح ساختن افكار او،شرح حالى
مختصر،از وى،بياورم.
يكى از موثق ترين منابع،در اين باره،كتاب«شرح حال و
اقدامات شيخ محمد خيابانى»است كه«به قلم چند نفر از دوستان و
آشنايان او»نوشته شده است.اين كتاب را دانشمند مشهور، حسين
كاظم زاده ايرانشهر،در برلين،به سال 1304 هجرى شمسى به چاپ
رسانيده است، يعنى حدود پنجسال پس از شهادت خيابانى.ايرانشهر
خود سرآغازى بر اين رساله نوشته است.در اين سرآغاز از جمله
چنين مىگويد:
مبناى ترقيات بشر و مايه امتياز وى از حيوان،قوه فكر و
اراده اوست.چنانكه نوع بشر به وسيله اين قوه فايق بر نوع حيوان
شده است.در ميان افراد وى نيز آنهايى كه از اين دو قوه خالقه
انسانى بيشتر بهره دارند از ديگران برترند...
اين دو كلمه،يعنى«فكر و اراده»،تاريخ بشريت را خلاصه و
تفسير مىكند و نوع بشر در ارتقا به مدارج عالى كمال هرگز از
اين دو قوه سبحانى بى نياز نخواهد شد.براى حاضر كردن يك ملتبه
قبول و هضم تجدد و ترقى،بهتر از تقويت اين دو قوه در نهاد
افراد آن،راهى متصور نيست.و نخستين قدم در اين راه عبارت از
حقشناسى و قدر دانى درباره اشخاصى است كه از اين كيمياى سعادت
يعنى قوه فكر و اراده بهره مند بوده و يا هستند.آرى يك مزرعه
آب نديده و يك بوستان خشكيده هر قدر احتياج به ريزش قطرات
باران داشته باشد،ملت ايران نيز به همان درجه تشنه و محتاج
آبيارى از سرچشمه فيض قوه فكر و اراده مىباشد.چون من شيخ محمد
خيابانى را از سيراب شدگان اين جام فيض بخش ربانى مىدانم،و
چون اين نابغه درگذشته ايران را يكى از نوادر رجال عهد اخير
مىشمارم و از اين نقطه نظر يك قيمت اجتماعى به مجاهدات او
مىدهم،لذا تذكير و تخليد نام او را از فرايض خود شمردم،و طبع
شرح حال آن رادمرد آزاد انديش و با فكر و اراده را براى
راهنمايى جوانان ايران لازم دانستم.
چون اغلب ايرانيان و بخصوص اهالى ايالات دور دست ايران در
موضوع شخص خيابانى و اقدامات و مقاصد سياسى او،كه در پر رنج
ترين موقع خطرناك سياسى ايران،امور آذربايجان را به دست گرفته
از ورطه پريشانى نجات داد،بكلى بيخبر هستند...و اين رساله هويت
و شخصيت او را بخوبى معرفى كرده و بيخبران را از افكار و آمال
و خدمات آن مرحوم آگاه خواهد ساخت.و مخصوصا به وجود يك آتش عشق
تجدد و ترقى كه از قلب پاك و سرشار او شعله مىزد آشنا خواهد
كرد،و نشان خواهد داد كه آن نادره زمان مردى با فضل و كمال و
صاحب متانت و شور و حرارت و فكر و اراده بوده و در راه نجات
ايران با سر خود بازى كرده و سرمشقى به آيندگان داده است...
امروز...ما راست كه از افكار اجتماعى و فلسفى شيخ در اصلاح
اخلاق و نشر تجدد و تعمير خرابيها استفاده كنيم،چنانكه خود
گفته است:«تخريب آسان بود،امروز بايد تعمير و ترميم كرد،بايد
آباد نمود و در روى خرابههاى ديروزى بايد عمارت فردا را بلند
كرد».
راجع به شرح حال و اعمال شهيد مرحوم،بر حسب تقاضايى كه
بارها در«مجله ايرانشهر»درج شده بود،چند نفر از دوستان و
شناسندگان شيخ،ارسال شرحى را وعده كرده بودند...
ايرانشهر،سپس اشاره مىكند به كسانى كه شرح حالى از خيابانى
فرستاده و كسانى كه تاخير كرده بودند،آنگاه مىگويد:«به درج
مشروحه جناب آقاى حاج محمد على آقا بادامچى، كه از آزاديخواهان
و دوستان و همقطاران نزديك شيخ بودند،به ضميمه يك قطعه منثور
ادبى يكى از جوانان حساس تبريز اكتفا كرديم».
شرحى كه دوست نزديك خيابانى نوشته و در رساله ياد شده درج
گشته است،نوشتهاى است جامع،درباره زندگانى و اقدامات اجتماعى
و سياسى و اصلاحى شيخ محمد خيابانى.من خوانندگان اين كتاب
را،براى ديدن آن نوشته مستند،به رساله ياد شده-اگر چه اكنون
كمياب است (1) -رجوع مىدهم.قسمتهايى كه سپس نقل
خواهم كرد نيز بر پايه استناد به همان نوشته است،كه محققان
بعدى،با استفاده از آن و ضميمه كردن اطلاعات خويش،ثبت
كردهاند.
آنچه در شناختخيابانى،در اين كتاب خواهم آورد،در زير 18
عنوان خواهد بود،و بر پايه استناد به منابع (2) شرح
زندگانى او:
1-زندگانى و تاريخ
از كسانى كه درباره زندگانى و اقدامها و افكار و آرمانهاى
خيابانى،پژوهشى دامنهدار را به سامان رسانيده است،فاضل
متتبع،آقاى سيد على آذرى است.ايشان نويسنده كتاب«قيام شيخ
محمد خيابانى»است.كتاب ايشان،كه از جمله شامل نطقهاى خيابانى
است،يكى از خدمات ارزنده فرهنگى و ملى و دينى است،كه در اين
روزگار عرضه شده است.در اين كتاب، چهره يك مصلح درگير،يك
روحانى واقعى،يك آزاديخواه روشنگر،و يك بيدارى آفرين فداكار
ترسيم شده است.مؤلف در آغاز كتاب اشاره مىكند به اهميتشناختن
و سپس شناساندن خيابانى:
نخستبايد شيخ محمد خيابانى را به نسل معاصر معرفى كنيم،تا
كاملا معلوم شود كه او كه بود،و هدفش در راه مجاهدت و آزادى چه
بود. (3)
سپس مىپردازد به ذكر شرح حالى كوتاه از خيابانى:
شيخ محمد خيابانى،فرزند حاجى عبد الحميد خامنهاى،در سال
1297 هجرى قمرى،در همان قصبه خامنه-كه يكى از قصبات مهم
ارونق،توابع تبريز،به شمار مىرود-پا به عرصه وجود گذاشت.حاجى
عبد الحميد پدر شيخ در روسيه تجارت مىكرده و در حدود سى سال
در«پطروفسكى» (نام باستانى اين شهر«مخاچ كالا»است كه پايتخت
داغستان بود) اقامت داشته و به كار تجارت مشغول بوده است.شيخ
محمد خيابانى،در طفوليت،در همان خامنه به مكتب سپرده شد.مقدمات
دروس معموله آن زمان را تمام و براى اولين بار به روسيه مسافرت
كرد و مدتى در تجارتخانه پدرش به آموزش رموز اقتصاد زمان
مشغول[بود]و پس از چندى به تبريز بازگشت مىكند.
2-در حوزه روحانيت
مؤلف نامبرده ياد مىكند از پرداختن او به تحصيل علوم دينى
و ورود به حوزه روحانيت:
براى بار دوم وارد تحصيل مىشود.و اين بار به تحصيل علوم
دينيه مىپردازد.فقه و اصول را نزد مرحوم حجة الاسلام آقاى حاج
ميرزا ابو الحسن آقا انگجى مجتهد فرا گرفته،و به طورى كه از
نگارش مختصر شرح حال خيابانى،به قلم آقاى حاج محمد على آقا
بادمچى-يكى از رفقاى بسيار صميمى او-هويداست،مرحوم شيخ،در اين
دو رشته،يعنى:فقه و اصول،مبرزترين متعلمين حوزه درس انگجى
بود.و در اندك مدتى از جودت فكر و حدت ذهن و كثرت ممارست قريب
به اجتهاد بود.علم هيئت و نجوم و حساب را از مرحوم ميرزا عبد
العلى منجم معروف تحصيل[كرد]و در آن فن نيز گوى سبقت را از همه
ربود.مسائل غامضه هيئت را استخراج[مىكرد]و تقويمهاى رقومى
مىنوشت.در علم حكمت و كلام و ادبيات نيز مهارت داشت.
3-زهد و خويشتن بانى
مؤلف ياد شده،پس از شرح مذكور در بالا،به مراتب اخلاقى و
زهد و تقوى (خويشتن بانى) وى اشاره مىكند: مرحوم
خيابانى،علاوه بر فضايل و كمالات علمى اخلاقا نيز مقام ارجمندى
داشت.بيانش به زبان مادرى و به لسان پارسى بسيار رسا و شيرين و
در عين حال بران،و در زهد و تقوى و پرهيزگارى نيز مشهور و
معروف همگان بود.
4-امام جماعت
قبل از انقلاب مشروطيت كه در عنفوان جوانى بود،قريب يكى دو
سال ظهرها در مسجد جامع و شبها در مسجد كريمخان،واقع در محله
خيابان تبريز،امامت كرده،بيش از هزار نفر ماموم داشت.هنگامى
امامت اين مساجد را به عهده گرفت كه پدر زنش حاج سيد حسين آقا
پيشنماز خامنهاى فوت كرد...مىتوان گفت كه در زمان خود،مرحوم
خيابانى اورع و ازهد و نسبة افقه همقطاران خود از ائمه
جماعتبود.
بدين گونه مىنگريم كه اين مصلح پاكنهاد،در خانوادهاى
مذهبى زاده مىشود.در طفوليتبه مكتب مىرود،قرآن و ديگر
آموزشهاى اسلامى را فرا مىگيرد.و سپس به داغستان سفر مىكند و
در حجره تجارتى پدر خويش مشغول به كار مىشود.داغستان يكى از
مراكز مسلمان نشين بوده است كه در انقلاب اكتبر،به وسيله نيروى
نظامى و قواى قهريه،از دست اسلام گرفته شده است.
5-داغستان
داغستان[سرزمين كوهها-داغ يا طاغ،لفظ تركى،به معناى
كوه]،جمهورى خود مختار شوروى سوسياليستى،بر ساحل غربى درياى
خزر،كرسى آن مخاچ قلعه...
سكنه داغستان از 30 مليت مختلف تشكيل يافته است،بيشتر سكنه
آن مسلمانند.اقليت غير مسلمان مشتمل بر مهاجرين روسى،اوكرائينى
و يهودى است...مقاومت امراى محلى با استيلاى روسيه ادامه
يافت.در 1818 همه امراى محلى جز شمخال وقتبر ضد روسيه قيام
كردند...بزرگان فرقه دستبه جهاد با كفار زدند...پس از انقلاب
1917 روسيه، داغستان خود را جمهورى مستقل اعلام كرد،و در
1917-20 ميدان جنگهاى خونين بسيار سختبود.و احتمالا بيش از هر
قسمت ديگر روسيه آسيب ديد.سرانجام رژيم شوروى برقرار شد (پاييز
1920) و در نوامبر همان سال،جمهورى خود مختارى داغستان تشكيل
گرديد. (4)
بدينگونه و با جنگها و خونريزيها و آسيبهاى فراوان،اين
سرزمين اسلامى نيز،به دست مرام جديد شوروى افتاد،و پايدارى و
خونها و شهادتهاى مسلمانان و مقاومت مردانه فرزندان اسلام،
سرانجام،با روش وحشيانه و قتل و خونريزيهاى بسيار و جبر و تعدى
و ستم در هم شكسته شد.
سالها پيش از اين حادثه،شيخ محمد خيابانى،در اين سرزمين
اسلامى،در حجره پدر خويش، مدتى كار مىكرد.و سپس روانه تبريز
شد،و چنانكه ياد كرديم به تحصيل علوم روحانى اسلام پرداخت.
در اين سرزمين هنوز مسلمانان وفادار به عقايد و احكام
اسلامى بسيار پيدا مىشوند،كه با انواع گرفتاريها دين حق اسلام
را براى خود حفظ كردهاند،و با پرداخت هزينههايى چند به نشر
معارف و ادامه تحصيل علوم اسلامى كمك مىكنند.چنانكه
از-جمله،دكتر محمد على اسلامى ندوشن-كه آنجاها را از نزديك
ديده است-درباره بخارا (يكى از شهرهاى مشهور اسلامى قديم،و شهر
مسلمان نشين رسمى،تا پيش از واقعه و جنگهاى ستمكارانه اكتبر
1917) ،مطالبى تكان دهنده نوشته است،كه سپس،نقل مىكنم.
6-بخارا شهر مدرسههاى اسلامى
در اينجا،بد نيست اشارهاى بشود،به مدرسههاى اسلامى شهر
بخارا،مدرسههايى كه به ستحكومت جبار شوروى و ماموران
خوانخوار آن سقوط كرد،و به تعطيل كشانيده شد.اينان به نام خلق
و طرفدارى از محرومان،خون خلق را ريختند،و مقدسات خلق را
پايمال كردند،و افكار انسان را زير پا گذاشتند.
همان روبرو (5) ،مدرسه«مير عرب»بود،كه به
تماشايش رفتيم.هنوز تعدادى طلبه به سبك قديم در آنجا ساكن
هستند.به جوانى برخورديم كه عربى حرف مىزد.چون ديد كه من از
ايران هستم رفيق خود را كه تاجيك بود صدا كرد،تا با من به
فارسى همسخن شود.جوان تاجيك جلو آمد،بلند قد و سفيد چهره و
خوشرو.نامش حبيب الله بود و از«دوشنبه»براى تحصيل علوم دينى
به آنجا آمده بود.معلوم بود كه از لحاظ روحى تكيهگاهى دارد و
جهت فكرى خود را مىشناسد.لباس ساده و تميزى بر تن داشت،و
تاجيكى او مثل همه درسخواندهها مفهوم و روشن بود.گفت كه در
سال سوم است و چهار سال ديگر هم بايد بماند تا تمام كند.از
مخارج مدرسه پرسيدم كه از كجا تامين مىشود؟گفت:هر سال مردم
پولهايى روى هم مىگذارند و هزينه آن را مىپردازند.هر طلبه
ماهى چهل روبل مقررى داشت...راجع به برنامه درسشان
پرسيدم،گفت:هفت«تعليم» (ماده درسى) داريم و فقه حنفى اساس
كار است.پس از خاتمه تحصيل مامور تبليغ مذهبى مىشدند.از حبيب
الله پرسيدم كه رابطه ميان دين و حزب را چگونه مىبيند؟جواب
داد كه رابطهاى ميان آنها نيست.مسلمانها به پارتى
(يعنى«حزب») نمىروند.من اين شك در دلم خليد كه شايد خواسته
بودند بين دين و ماديگرى پلى ببندند و تعدادى مبلغ فرمايشى به
روستاها روانه كنند،ولى زود از سوء ظن خود پشيمان شدم.بقاياى
فكر مذهبى در مردم،اين مدرسه را بر سر پا نگه مىداشت و با
انعطافى كه از خروشچف به بعد در مقامات شوروى پيدا شده بود آن
را تحمل مىكردند...از حبيب الله پرسيدم:هنوز عده زيادى در
كشور شما هستند كه به دين معتقد باشند؟جواب
داد:بله.پرسيدم:پيرها يا جوانها؟گفت:هر دو.گمان مىكنم كه خود
او تا حدى به حرف خود اعتقاد داشت،چنين مىنمود كه در خانواده
اصيل مذهبى تربيتشده است.خيلى دلم مىخواست صحبتم را با او
ادامه دهم و رفقاى ديگرش را هم ببينم،ولى وقت كم بود.جوان با
شخصيتى مىنمود.به هر حال،در اين بحبوحه ماديگرى،وقتى كسى
باشد،آن هم جوان،كه سنگ دين به سينه بزند و بر خلاف جريان آب
شنا كند،وجود جالب توجهى است.خواستم خداحافظى كنم،اسم و شغلم
را پرسيد و مرا تا دم در بدرقه كرد...از آنجا به دو سه مدرسه و
مسجد ديگر هم سر زديم.بخارا به عنوان كرسى مذهبى ماوراء النهر
شهر مسجدها و مدرسهها بوده است،و معروف است كه 250 مدرسه در
آن بوده... (6)
7-طرح كلى
مؤلف«از صبا تا نيما»نيز به قيام خيابانى اشاره مىكند و
طرحى كلى از جريان كار خيابانى تا آغاز قيام به دست مىدهد.وى
پيش از اين اشاره،قرار داد 1919 را مطرح مىكند:
بعد از آنكه حكومت استبدادى روس سرنگون گرديد،اميد مىرفت
كه انگليسها نيز استقلال و تماميت ايران را محترم بشمارند،ولى
اين اميد و انتظار بيجا بود.انگليس كه در جنگ پيروز شده و از
حوادث تاريخى كه بر روسيه مىگذشت نگران و بيمناك بود،همينكه
سپاهيان روس خاك ايران را ترك كردند،بى سر و صدا جاى آنها را
گرفته به مرزهاى قفقاز و آسياى ميانه نزديك شد و براى حفظ
امپراتورى خود با دولت وثوق الدوله كنار آمد و قرار داد 9 اوت
1919 م (ذيقعده 1337 ه.ق) را به ايران تحميل كرد.اين قرارداد
شش مادهاى ضامن همه منافع انگليسيها در ايران بود.به موجب اين
قرار داد دو ركن اعظم كشور،يعنى ارتش و دارايى،تحت نظر
مستشاران انگليسى قرار مىگرفت و تسلط كامل و بلا مانع
انگلستان بر ايران تامين مىشد...قرار داد موجى از ناخشنودى و
اعتراض پديد آورد.پيشوايان سياسى و دينى ايران و افراد سرشناس
و روشنفكر و بازرگانان،در محافل و مطبوعات،آن را با انزجار و
نفرت تلقى كردند.در غالب شهرها ميتينگها و تظاهرات بر پا شد و
اعلاميهها با شعار«مرگ بر انگليس، مرگ بر دولت انگليسى مآب
وثوق الدوله»منتشر گرديد....
مؤلف نامبرده-چنانكه ياد شد-پس از ياد كرد قرار داد وثوق
الدوله،به ذكر قيام تبريز و نهضتخيابانى مىپردازد: روز
شانزدهم رجب 1338 ه.ق (17 فروردين 1299 ش) ،در تبريز قيام
مسلحانه بر ضد دولت ارتجاعى وثوق الدوله و امپرياليستهاى
انگليسى آغاز شد و به ديگر شهرستانهاى آذربايجان سرايت
كرد.انقلابيون به رهبرى شيخ محمد خيابانى ادارات دولتى را به
تصرف درآورده نام استان آذربايجان را«آزاديستان»نهادند.
شيخ محمد،فرزند حاجى عبد الحميد،تاجر خامنهاى،در سال 1297
ه.ق به دنيا آمد.مقدمات فقه و اصول و منطق را در تبريز فرا
گرفت و علاوه بر[آن بخش ياد شده از]علوم دينى،از هيئت و نجوم و
حكمت و تاريخ و طبيعيات و ادبيات بهره وافى برداشت،و با اين
آمادگى علمى،در سلك روحانيت و ائمه جماعت درآمد.شيخ كه به
علوم...عصر و مبادى اجتماعى واقف بود،در انقلاب بزرگ مشروطه
عملا شركت كرد و عضو انجمن ايالتى آذربايجان شد.
خيابانى در دوره دوم قانونگذارى (1327 ه.ق) ،از تبريز به
نمايندگى مجلس انتخاب گرديد.و هنگامى كه اولتيماتوم روس در
مجلس مطرح بود،به حزب دموكرات ايران پيوست و ضمن خطابه بليغى
با آن مخالف كرد.و چون حكومت ارتجاع دستبه آزار آزاديخواهان
زد،به مشهد و از آنجا از راه عشق آباد به روسيه رفت.
شيخ چندى در پتروفسكى و ولادى قفقاز گذراند و بعد به تبريز
آمد و در بقيه مدتى كه دولت اولتيماتوم روس را پذيرفته و مجلس
در حال تعطيل بود،به كسب و تجارت اشتغال داشت،و در ضمن مسائل
اجتماعى و سياسى را مطالعه مىكرد،و رفقاى خود را براى كوششهاى
آينده آماده مىساخت.بعد از انقلاب فوريه و سقوط دولت استبدادى
روس،آزاديخواهان آذربايجان دستبه كار زدند،و خيابانى حزب
دموكرات آذربايجان را،كه پنجسال به حال تعطيل بود،از نو تشكيل
داد و روزنامه«تجدد»،ارگان حزب،را داير كرد.در اواخر شعبان
1337 ه.ق،تركان عثمانى به بهانه تنبيه آشوريها و آزاد ساختن
ارومى و سلماس وارد آذربايجان شده قسمتهاى غرب و شمال آن را
گرفتند و با يك اردوى دو هزار نفرى وارد تبريز شدند. در اينجا
مؤلف مزبور اشاره مىكند به درگيرى عثمانيها با اعضاى حزب
دموكرات،و تبعيد شدن شيخ محمد خيابانى و دو تن از ياران او به
ارومى و قارص،و سپس بازگشتن آنان به تبريز در دوره حكومت عين
الدوله و اقدامهاى بعدى آنان:
خيابانى و حزب دموكرات كه در ميان مردم نفوذ فوق العاده
داشتند،به زمامدارى چنان شخصى (عين الدوله) كه در گذشته با
ستارخان و مجاهدان تبريز جنگيده و يك عنصر ارتجاعى شناخته شده
بود،رضا نداده به فعاليتبرخاستند.و عين الدوله چندى در كوى
باغميشه،در خانههاى كلانتر،ماند.و دموكراتها به آرايش داخلى
حزب پرداختند.و در چنين وضعى دوره انتخابات مجلس چهارم فرا
رسيد.
وثوق الدوله،نخست وزير ايران،براى اينكه نامزدهاى خود را به
مجلس بفرستد به وسائل مختلف متشبثشد و كسانى را از خود
آذربايجانيان با قدرت و اختيار به تبريز فرستاد،ولى با وجود
همه اين تشبثات،حزب دموكرات آذربايجان توانستشش كرسى از نه
كرسى نمايندگى تبريز را به دستبيآورد.
در اين هنگام وثوق الدوله،قرار داد معروف خود را با
انگليسها بسته و بعضى از مواد آن را به موقع اجرا گذاشته
بود.روزنامه«تجدد»،ارگان فرقه دموكرات آذربايجان،درباره آن
نوشت: «مادامى كه قرار داد به تصويب مجلس نرسيده ورقپارهاى
بيش نيست».
وثوق الدوله،كه از شكست در انتخابات تبريز و پيشرفت روز
افزون حزب دموكرات آذربايجان به هراس افتاده و به درستى فهميده
بود كه هرگاه پاى نمايندگان دموكرات به مجلس باز شود تصويب
قرار داد جزو محلات خواهد بود،تصميم گرفت كه بنياد حزب را
براندازد و اين مشعل فروزان را خاموش كند.وى دو تن از افسران
سوئدى را با يك دسته كار آگاه مسلح به آذربايجان فرستاد و
دستور داد كه به هر نحوى استحزب دموكرات را متلاشى كنند و
سران آن را از ميان بردارند.حزب دموكرات آذربايجان ديگر سكوت
را جايز نشمرده چنانكه گفتم در رجب 1338 ه ق به نام اعتراض به
عمل دولت و قرار داد ايران و انگليس قيام كرد. (7)
8-خيابانى و استقلال موضع
عالمان دينى كه در سرزمينهاى اسلام،براى اصلاحات اجتماعى به
پا مىخيزند،همواره از استقلال موضع برخوردارند.اينان با اتكا
به تكليف الاهى مكتب انبيايى خويش قيام مىكنند، و مانند
پيامبران و امامان،براى استقرار بخشيدن به دين خدا و نجات
جامعه به پا مىخيزند. اينگونه عالمان فداكار،بدون هيچ
اتكايى،جز به تكليف دينى و قدرت معنوى،دستبه اصلاحات و
اقدامات خويش مىزنند.شيخ محمد خيابانى نيز،به عنوان يك عالم
اسلامى و مصلح دينى،داراى چنين موضعى بوده است،چنانكه آگاهان و
مطلعان به اين امر تصريح كردهاند:
شيخ محمد خيابانى،از روحانيان آزاديخواه تبريز (متولد
1297-متوفى 1338 ه.ق) وى در جنگ بين الملل اول،دربرابر فشار
روسهاى تزارى ايستادگى كرد.و پس از جنگ مذكور،چون وضع حكومت
مركزى خوب نبود،با حكومت مزبور مخالفت نمود.و در عين حال از
نفوذ كمونيسم جلوگيرى مىكرد... (8)
مرحوم شيخ محمد خيابانى،قطعا يكى از پهلوانان جليل القدر
تاريخ معاصر ايران بوده است. اين مرد در سراسر زندگى سياسى خود
به هيچ وجه آلوده نشده،نه تنها پيوستگى به ياستبيگانهاى
نداشته و جز عشق به ديار و سرزمين ايران چيزى محرك و پشتيبان
او نبوده است،بلكه جاه طلبيها و خودخواهيها و رياست جوييهايى
كه در ديگران آنهمه آفتبرانگيخته و آنهمه ماجرى و رسوايى
فراهم كرده است،در وى نبوده و بالاتر از همه آنكه هيچ توقع
مادى از ايران نداشته،و هرگز زندگى خود را به پستيها و كوته
نظريها كه يگانه محرك ديگران بوده نيالوده است.
اين مرد چندين سال،يكى از مؤثرترين مردان سياست ايران بوده
است،چه در تهران و چه در تبريز وجود او در روى دادن حوادث و در
جريان وقايع بسيار مؤثر بوده و با كمال آسانى مىتوانسته است
از نفوذ خود براى به دست آوردن هر چه مىخواسته استبهرهمند
شود.و با اينهمه در زندگى ساده نزديك به تهيدستى زيسته و روزى
كه از جهان رفته است،اندوخته محقر ديگران را هم نداشته است (9)
9-درگيرى و سرمشق
در اينجا قسمتهايى از نوشته مرحوم حاج محمد على آقا بادامچى
را-به عين عبارت-از نظرتان مىگذرانم:
در سال هزار و سيصد و بيست و چهار كه رژيم حكومت ايران
تغيير يافته و اصول كومتشوروى (10) در ايران برقرار
شد،مرحوم خيابانى داخل يك زندگانى سياسى جديد شده و شروع به
مقدمات دوره حيات سياسى خود نموده،به مفاد فرمايش صادق آل
محمد-صلى الله عليه و آله و سلم-كه در«اصول كافى»است:«من اصبح
و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم»،عمل كرده در ترفيه حال
عموم و سعادت مسلمين داخل مجاهدت شده و از پيشروان و قائدين
انقلاب گرديد.ايامى كه قواى ارتجاع و قشون محمد على-ميرزا دور
تا دور شهر تبريز را محاصره و آب و آذوقه را به روى اهالى شهر
بسته بودند،مرحوم خيابانى تفنگ بر دوش در سنگرها با مجاهدين
مدافعه از مشروطيت و آزادى مىنمود،و موقعى كه از قائدين
مجاهدين اندك فتور و سستى حس مىنمود با بيانات شيرين و نطقهاى
مهيج آنها را تشجيع و روح تازه در كالبد افسرده آنها توليد
مىكرد،در عين حالتى كه تفنگ بر دوش در سنگرها مشغول مدافعه
بود،در انجمن ايالتى نيز عضويت داشته بلكه يكى از عوامل مهم
اعضاء انجمن بوده،با فكر و تدبير امور انجمن را اداره
مىنمود،تا آنكه سلطنت محمد على ميرزا خاتمه يافته و به
اندازهاى انقلاب داخلى سپرى و اعلان انتخابات مجلس دوم از طرف
دولت جديد انتشار و در آذربايجان هم شروع به انتخاب
گرديد.مرحوم خيابانى كه محبوبيت عامه داشتند با اكثريت آراء به
سمت نمايندگى آذربايجان در دوره دوم انتخاب و به تهران عزيمت
نمودند،در مدت اقامتخود در طهران دائما دفاع از حقوق ملى و
آزادى مىنمود،اگر چه اوايل در هيچ يك از فراكسيونها عضويت
نداشت و بيطرف و مستقل بود،ولى در عين بيطرفى همواره فكر و
عقيدهاش با دست چپ مجلس بوده و در مسائل مهمه و قوانين موضوعه
با دست چپ متحد و متفق و هم راى بود،تا آنكه اولتيماتوم معروف
هزار و سيصد و بيست و نه روس به ايران داده شد.مرحوم خيابانى
يكى از عوامل مهم معترضين بوده و كاملا با دست چپ متفق و داخل
فراكسيون آنها شده و رسما عضو مهم تشكيلات فرقه دموكرات ايران
گرديد.
در منبر خطابه مجلس قريب يك ساعت در مضرات و خطرات قبولى
اولتيماتوم (كه وثوق الدوله وزير خارجه قبل از ايشان در منبر
خطابه لزوم قبولى اولتيماتوم را با آن بيانات كه دارد گفته
بود) اظهارات نموده و علنا ضديتخود و رفقايش را نسبتبه
اولتيماتوم و به هر هيئت دولتى كه اولتيماتوم را قبول كند بيان
و نطق وثوق الدوله را رد نمود (عين نطق آن مرحوم را كه در
جريده يوميه ايران نو درج شده نگارنده ديدهام) .
در مسافرت تهران كه نگارنده با مبرزين و ليدرهاى فرقه محترم
دموكرات ملاقات كردم در ضمن مصاحبات كه از اولتيماتوم نيز
صحبتى به ميان آمد،همه باتفاق گفتند كه خيابانى در آن موقع يك
فداكارى نمود كه براى ديگران مثل آن فداكارى غير مقدور بود.
پس از آنكه دولت وقتبه صوابديد ناصر الملك نايب السلطنه
اولتيماتوم را قبول و مجلس دوم را با سرنيزه بست و يك كودتا در
ايران شروع شد،مرحوم خيابانى در سبزه ميدان بالاى سكويى رفته
بر عليه كودتا و حكومت وقت و اولتيماتوم متينغى داده و زياده
از يك ساعت نطق نمود،در ميان دست زدنهاى چندين هزار نفر و زنده
باد ايران و خيابانى،از سكو پايين آمده به منزلش رفته پس از
چند روز كه از نهضت مليون تهران مايوس شد فاميل خود را برداشته
عازم مشهد مقدس مىشود.بعد از دو روز كه دولت وقت رفقاى آن
مرحوم را دستگير و به كاشان و قم تبعيد مىكند،سر وقت آقاى
خيابانى هم مىروند كه او را هم بگيرند معلوم مىشود كه رفته
است.پس از توقيف[ظ:توقف]چند ماهه در مشهد مقدس از راه روسيه
عازم تبريز شده از جلفا وضع شهر را استعلام مىكند.يك نفر از
خويشان نزديك آن مرحوم به جلفا رفته فاميلش را به تبريز آورده
خودش باز مدتى در روسيه مانده به ولادى قفقاز و پطروسكى رفته
پس از چند ماه به وسيلهاى به تبريز آمد...
خيابانى و رفقايش موفق شدند يك كنفرانس ايالتى كه مركب از
چهار صد و هشتاد نفر نمايندگان شهر تبريز و ولايات آذربايجان
كه دعوت شده بودند داده كميته ايالتى انتخاب نمودند.فقيد شهيد
امتياز جريده فريده«تجدد»را كه اورگان فرقه بوده تحصيل و قريب
نجسال در تحت مديريت و نظر آن مرحوم با يك عفت قلمى مشغول
تنوير افكار و ترويج مسلك بوده و خدمتبه معارف مملكت مىنمود
(مىتوان گفت كه در ميان جرايد داخله ايران جريده تجدد اولين
روزنامه بود كه مصداق و مفهوم جريده نگارى را ثابت نمود) .
مرحوم خيابانى با معاضدت رفقا و هم مسلكان خود مشغول توسعه
تشكيلات فرقه بوده و اصلاحات اساسى نمود،شالوده تشكيلات
ژاندارمرى در آذربايجان از نتايج فكر سليم او بود كه در اندك
مدتى موفق شدند قريب پانصد نفر ژاندارم با رياست آقا سيد حسين
خان ياور مطابق رگلمان ژاندارمرى مركزى تشكيل كردند،و در نظر
داشتند اين قواى نظامى را توسعه دهند كه متاسفانه ورود قشون
عثمانى به آذربايجان مانع از اين مقصد مقدس گشته تشكيلات
ژاندارمرى در حال تعطيل ماند.
10-شهامت روحى
مردان فضيلت و مناديان حقيقت،همواره از دلى شجاع و قلبى
مطمئن و روحى با هامتبرخوردارند.ايمان و معنويت چونان كوهى
عظيم است كه آنان بدان پشت دادهاند.كسى كه به داعى حق و ايمان
و به شور فضيلت و اصلاح در جامعه به پا مىخيزد بايد از چنين
روحيهاى برخوردار باشد.عالم دينى،اگر جبان و بزدل باشد،حقايق
را و نواميس دينى را پاسدارى نمىتواند كرد.مردمان نبايد دور
اينگونه كسان را بگيرند،زيرا كه اينان نمىتوانند باورهاى دين
خدا را و دژهاى حقوق توده را،به هنگام مهاجمات،پاس دارند.شيخ
محمد خيابانى نمونهاى است از عالم آگاه و شجاع اسلام.دوست و
همرزمش درباره وى چنين مىنويسد:
فراموش نمىكنم شهامت و متانت فقيد شهيد خيابانى مرحوم را
كه روز اول دستگيرى تصميم كرد ابدا و لو يك حرف هم باشد به
صاحب منصبان عثمانى نگفته و اعتنا ننمايد،و حتى با رفقا
قرارداده بود كه درموقع استنطاق ابدا به سؤالاتشان جواب نداده
و تنها بگويند: شما حق نداريد ما را استنطاق كنيد.و در اين راى
راسخ بوده اعتنايى به تهديدات عثمانيها نكرده ابدا جوابى به
آنها ندادند.... (11)
11-سيماى مصلح
او با قدمهاى بلند پيش مىآيد،نزديك مىشود،گره بر ابروانش
زده ناظرين را به طرف خود دعوت نموده و معنى شرافت را براى
آنها بيان مىكند.پارچه سفيدى مانند هاله نور بر اطراف سرش
پيچيده،چشمان جذاب او از زير عينك سفيدش برق مىزند.سيماى
دلچسبى دارد و قيافه بشاشى،با يك اراده آهنين و لا يتزلزل،با
يك روح پاك و فداكار،با يك قلب سرشار در عشق شرافت و اصلاح و
عظمت.
آخرين كلماتش را با جمله آتيه:«مرگ شرافتمندانه بهتر از
حيات بيشرفانه است.»خاتمه داده و جان گرانبهايش را به ميان
امواج پر خطر پرتاب مىكند.جوانان!اميدهاى آتيه وطن!بدانيد كه
همواره افتخارات حقيقى در ميانه جانفشانيهاست.شرافت واقعى نصيب
آن كسى است كه براى راحتى ديگران جان نثارى كرده،در ميدان
مبارزه حيات اجتماعى،پشتبه حملات روزگار نشان نداده و مغلوب
مصائب طاقت فرسا نگردد... (12)
12-عالم دينى در عصر غيبت
بحث مفصل در اين باره را مىگذارم براى كتاب«عالم در عينيت
جامعه»،يعنى اينكه در دوره غيبت امام،تكليف عالم دينى چيست.و
چون آگاهى از اين تكليف و تعهد در برابر آن است كه هويت عالم
دينى را تشكيل مىدهد،نه تنها دانستن اصطلاحات و داشتن
محفوظات،در آن كتاب-اگر توفيق دست داد-روشن خواهم كرد،كه هر
فقه و اصول-دانى،در اصطلاح فرهنگ تشيع،عالم دينى نمىتواند
بود،و مرجع تشيع نمىتواند شد....
به هر حال،اكنون،با جمال،اشاره مىكنم كه پس از رسيدن دوره
غيبت كبرى،عالمان آگاه و متعهد شيعى،خويشتن را با مسئوليتى
سنگين روبرو ديدند.اين مسئوليتسنگين،كارى بود از رديف كار
پيامبران و امامان.از اين رو بسيار سنگين و خطير بود.و آن كار
حفظ دين خدا بود،هم در سطح عملكرد اجتماع و سياستها و
قدرتها،هم در سطح نشر و تعليم و انتقال فرهنگ،هم در سطح حفظ آن
در ذهن جامعه و دل و قلب تودهها و ملتها،و هم در سطح نگهبانى
حقوق مردمان و جامعهها.
و الحق،عالمان بزرگ و ربانى شيعه اين تكليف را انجام
دادند.و چون شيعه همواره در قليتبود و از نفوذ و قدرت بهره
چندانى نداشت،عالمان بزرگ،با نهايت آگاهى و حزم و شجاعت و
فداكارى،به اداى وظايف خويش مىپرداختند،و عنصر اصلى مقاومت و
حماسه،در روح آنان،همواره سرشار بود،و مكتب و تقوى و فضيلت
همواره نصب العين آنان.
از دوره صفويان به بعد،چون قدرت و مركزيتسياسى و
اجتماعى،در ايران،به دستشيعه افتاد،آن آگاهى و بيدارى و آن
تقوى و تعهد،بمرور،در بيشترى از روحانيان-نه همه-رو به ضعف
نهاد و همينگونه افتان و خيزان پيش آمد تا رسيد به دوره امير
كبير.در اين دوره مىنگريم كه وى-با همه علايق دينى كه داشته
است تا جايى كه گفتهاند زيارت عاشورايش ترك نمىشده است-در
صدد برآمد تا نفوذ روحانيت را محدود سازد.
اين رويداد،زمينهاى شد براى بيدارى.زيرا دين،بيگمان،به دست
هيچ كس نمىتواند حفظ و ترويجشود،جز به دست عالم دينى،اما
كدام عالم؟عالم متعهد و آگاه و دست از حب ياستشسته و در راه
حراست دين خدا به پاى ايستاده.بيداران و بيدارگران،در آن
روزگار پى بردند كه خاطر جمعى روحانيت از استقلال و
رسميتيافتن دين،در عهد صفويه،باعثشده است تا اندك اندك
متعهدان و مجاهدان و آگاهان و مسئوليتشناسان،در اين رده
مرزبان، كمتر تربيتشوند،و آگاهى و اقدام به صورتى چشمگير رو
به تحليل رود.چرا،چون مىديدهاند كه خود منابع قدرت،در حفظ و
نشر تشيع مىكوشند-البته ظواهر تشيع.
اين چگونگى در روحانيتشيعه،تكانى پديد آورد،و بويژه آگاهان
و خردمندان را در انديشه فرو برد.و آن انديشه اين بود كه اگر
روحانيت تكليف خود را درباره نگهبانى دين و قرآن،به دوش منابع
قدرت بگذارد،كارى مطمئن نخواهد بود.چرا؟چون اولا،منابع
قدرت،حقايق دين را نمىخواهند،زيرا اين حقايق،نافى آنهاست،پس
اگر ترويجى هم بكنند از برخى ظواهر است. ثانيا،ممكن است روزى
اين منابع،علايق دينى خود را،يا نياز خود را به حفظ و ترويج
دين،از دستبدهند،يا عوامل خارجى و ايادى ضد اسلامى به آنان
فشار آورند،تا اسلام را بكوبند،و امثال اين امور.اينها
خردمندان را بيدار كرد و اندك اندك زمينه پيدا شدن كسانى چون
سيد جمال الدين اسد آبادى،ميرزاى شيرازى بزرگ،و ديگر عالمان
مجاهد اجتماعى شيعى در ايران،در سده اخير پديد آمد.
در ديگر سرزمينها و كشورهاى اسلامى نيز،زمينهها و مسائلى
مشابه پيش آمد،و متفكران آگاه مسلمان را به فكر واداشت.هر چه
دخالتبيگانگان در كارها بيشتر مىشد،نگرانى در آگاهان فزونى
مىيافت.اينها همه باعثشد تا،در اين صد سال اخير،مصلحان آگاه
و مجاهدان روشن انديش دشمن شناس،در سراسر مراكز اسلامى ظهور
كنند:در مصر،در هند،در الجزاير، در عراق،در ايران و....مصلحانى
مانند رفاعه رافع الطهطاوى،سيد عبد الرحمان كواكبى،سيد جمال
الدين اسد آبادى،ميرزاى شيرازى،شيخ محمد عبده،سيد عبد الله
نديم،و...
13-بهرهورى از آزمون
اين مصلحان و همانندان آنان،به كار حفظ اسلام و جلوگيرى از
نفوذ استعمارهاى گوناگون دست زدند،ليكن كوشش آنان،بيشتر در جهت
نشر فكر و نوشتن مقاله و روزنامه و ايراد سخنرانى و تاليف كتاب
و تدريس و امثال اين اقدامها قرار داشت.
به عبارت ديگر:اين مصلحان،بيشتر،مىخواستند منابع قدرت
را،از راه نصيحت و خيرخواهى و بيان افكار اصلاحى،متوجه خير و
صلاح كنند،و به حفظ اسلام و حقوق مسلمين و تامين آزادى اقوام
اسلامى وا دارند،غافل از اينكه منبع قدرت مادى و سياسى،هر خير
و صلاحى و هر دين و كتابى را،تا وقتى پذير است كه با قدرت او
اصطكاك نداشته باشد،بلكه مؤيد قدرت و كامروايى او نيز
باشد،بنابراين اگر روزى خير جامعه در محدود ساختن خواستهها و
اميال او بود،او خواستهها و اميال خويش را بر خير و صلاح
جامعه،بلكه خير و صلاح همه خلق عالم، ترجيح مىدهد و مقدم
مىدارد.برخى از آن متفكران آگاه و دردمند و اصلاح طلب،به اين
منابع نزديك مى شدند و اميدوار بودند بتوانند بدين گونه خير
امت و صلاح عام را با دست آنان تامين كنند.به تعبير ديگر:آنچه
ايشان مىخواستند معنايش اين بود كه با دستخود جباران دستخود
آنان را كوتاه سازند،و با عامل ظلم،ظلم را نابود كنند.آيا اين
شدنى بود؟و مگر آنچه سيد جمال الدين از ناصرالدين شاه مىخواست
غير از اين بود؟مگر آنچه طهطاوى از حكومت مصر مىخواست جز اين
بود؟
اين بود كه ناصر الدين شاه سيد جمال را دعوت مىكرد.فكر
مىكرد او هم مثل پارهاى ديگر از نامتعهدان،وقتى به تهران
آمد،جزو جيره خواران وى قرار مىگيرد،و هيمه-بيار جهنم سوزانى
مىشود كه او در همه جاى كشور به راه انداخته است.آرى،سيد جمال
بيايد،دو سه فقرهاى هم،بفهمى نفهمى،به سخنانش گوش مىدهيم،تا
دهنش بسته شود.اين بود تصور امثال ناصر الدين شاه از امثال سيد
جمال الدين.
ليكن هنگامى كه مصلح اسلامى خروشان،براى اصلاح امور،پا به
وطن خويش گذاشت و مصالح امت را براى كسى چون ناصر الدين شاه
شرح داد،معلوم شد كه خير،آنانى كه بيعت كردند و خفه شدند،ابو
هريره و عبد الله بن عمر و شريح قاضى و همانندان اينان
بودند،نه حسين بن على و مسلم بن عقيل و عباس بن على و حبيب بن
مظاهر و سليمان بن صرد خزاعى و...
اين است كه مىبينيم همان ناصر الدين شاه كه به تكيه دولت
مىرود و پاى روضه امام مىنشيند و بر ظلمهايى كه شمر و ابن
زياد بر امام حسين و ياران و خاندان او روا داشتند اشك
مىريزد،خود پديد آرنده صحنه ديگرى از همان صحنهها مىشود،و
يكى از عزيزترين و رشيدترين فرزندان حسين را به دست دژخيم
مىسپارد،تا او را به فجيعترين صورت،از درون بستحضرت عبد
العظيم،بيرون كشند و با تن برهنه،در سرماى وحشتناك زمستانى،از
راه گردنههاى اسد آباد همدان،آواره و تبعيد كنند.اگر سياسيون
خود را ملى و از همين ملت مىدانند،و خود آشكارا مىگويند محبت
و احترام به«خاندان طهارت»جزو مليت ما ايرانيان است،چرا خود
با سادات و آل على«ع»اينگونه رفتارها مىكنند،چرا؟
شيخ محمد خيابانى،اين قضايا و امثال آن را از نظر گذرانيده
بود و فهميده بود كه به اصطلاح معروف،بى مايه فطير است.بايد
براى حفظ دين خدا و حريت جامعه،كسب قدرت كرد.و تنها با قدرت
است كه مىتوان با قدرت مبارزه كرد.او بخوبى مىدانست چه
توطئههايى عليه اسلام و بويژه كشور اسلامى ايران،از راست و
چپ،وقوع يافته يا در شرف وقوع است.اين بود كه اين عالم مجاهد
اسلامى،به روش سلف شيعه،قيام و كسب قدرت را وجهه متخويش
قرارداد.او نمىخواست«آذربايجان مدار»شود.دژخيمان همه كس
را،حتى پاكان را، مانند خود مىپندارند و با هر كس از ظن خود
يار مىشوند.او مىخواستبا تشكيل يك قدرت اسلامى،و سپس بسط آن
قدرت به سراسر ايران،يك مركزيت اسلامى آزاد پديد آورد، كه از
نفوذ هر گونه عامل بيگانه منزه و مصون باشد،نظير آرمانى كه
انقلابى مذهبى ديگر، ميرزا كوچك خان جنگلى داشت،كه شرح آن نيز
بتفصيل در تاريخ آمده است.
14-آرمانهاى اسلامى تبريز و گيلان
به علت همين تشابه تام آرمانى و دينى بود ميان اين دو
حركت،يعنى حركتخيابانى در تبريز و حركت ميرزا كوچك خان در
گيلان،كه اين دو جناح درصدد اتحاد و پيوست و ائتلاف
برآمدند.اگر دواعى پستشخصى بود هرگز به اين كار رضا
نمىدادند،ولى چون حركت، اسلامى بود و آرمان،پاك و خدايى،و
حركتى بود در راه مصلحت ملت مسلمان ايران،دستبه سوى هم دراز
كردند.آرى،متحد جانهاى شيران خداست.
درباره آرمان و ايدئولوژى نهضت جنگل چنين مىخوانيم:
ما قبل از هر چيز طرفدار استقلال مملكت ايرانيم،استقلالى
بتمام معنى كلمه،يعنى بدون اندك مداخله هيچ دولت اجنبى.اصلاحات
اساسى مملكت و رفع فساد تشكيلات دولتى،كه هر چه بر سر ايران
آمده از فساد تشكيلات است.
ما طرفدار يگانگى عموم مسلمانانيم.اين است نظريات ما كه
تمام ايرانيان را دعوت به همصدايى كرده خواستار مساعدتيم. (13)
اين آرمان و هدف نهضت ملى اسلامى ميرزا كوچك خان جنگلى
بود،مسلمان آگاه و مجاهدى كه با سابقه تحصيلى طلبگى و شناخت
اسلام به فكر تحصيل قدرت و تشكيل سازمانى برآمد تا نفوذ
بيگانگان را از كشور اسلامى ايران قطع كند،و به نابسامانيهاى
جامعه پايان بخشد،و حق و عدالت را بر كرسى نشاند.مردى كه او را
بيغرضان چنين معرفى كردهاند:
يك مجاهد حقيقى...نه فقط يك سرباز آزاده بود،و در راه آزادى
مىجنگيد،بلكه يك مبلغ آزادى نيز بود.و در هر مورد و مقام از
تبليغ مردم به پيروى از حق و عدالت و حقوق انسانيت فرو گذار
نمىكرد.ميرزا در تمام مدت نهضت جنگل يك قدم بر خلاف ديانت و
حب وطن برنداشته...ميرزا يك فرد روشنفكر مذهبى و يك ميهن پرست
واقعى.... (14)
بارى ميان اين مجاهد پرورده دامن دين و روحانيت متعهد
آگاه،ميرزا كوچك خان،و آن فرزند رشيد اسلام و منادى آزادى و
روحانى مجاهد و روشنگر و شجاع،خيابانى،آن اندازه وحدت هدف و
نزديكى انديشهاى و دينى بود كه در گيراگير قيامهاى خويش به
فكر ايجاد رابطه و پيوستن به يكديگر افتادند.نويسنده كتاب
بسيار پر ارج«سردار جنگل»،آقاى ابراهيم فخرائى،در اين باره
چنين مىنويسد:
...حاجى آخوند،نماينده مخصوص شيخ محمد خيابانى،به جنگل
رسيد،و پيام آن روحانى انقلابى را ابلاغ نمود.پيام اين روحانى
روشنفكر،برقرارى ارتباط فيما بين قيام آذربايجان و گيلان و
پيشروى به سوى هدف مشترك بود.
فعاليتشيخ محمد خيابانى نيز در جهت ايجاد يك تحول اساسى در
سيستم حكومتى ايران و رفع موانع آزادى دور مىزد.و حصول چنين
آرزويى را از طريق نزاكتبىثمر مىدانست. (15) و
چون به عمق مسئله و افكار حكومتهاى وقت پى برده (16)
،لذا نيل به هدف را جز از طريق انقلاب نمىجست (17)
.نامبرده يكى از مخالفان سرسخت قرار داد وثوق الدوله،و يكى از
مردان با شهامت و ليدر حزب«دموكرات»بود،كه به علت محبوبيتى
كه در تمام خطه آذربايجان داشت،افراد پاكبازى بدو پيوسته
بودند،و واحدهايى از ارتش دولت را نيز خلع سلاح نموده و
مامورين حكومت مركزى را اخراج و آذربايجان را آزاديستان نام
نهاده،براى هماهنگ شدن با پيشواى نهضت جنگل و تلاش مشتركشان در
تغيير وضع و پيشروى به سوى تهران نمايندهاى به جنگل فرستاده
بود.
حاجى آخوند،بعد از ابلاغ رسالتخود،در«زيده»به مرض اسهال
خونى مبتلا شد و به همان مرض هم در گذشت،و به علت گرفتارى
جنگليها بعد از واقعه ملا سرا،امكان برقرارى ارتباط مقدور
نگشت.
نهضتخيابانى به آنجا منتهى شد كه نخست وزير وقت،مشير
الدوله پيرنيا،حاجى مخبر السلطنه هدايت را،براى دفع خيابانى به
تبريز فرستاد،و در مصادمهاى كه بين قواى طرفين درگرفت،خيابانى
مقتول گرديد. (18)
پاورقى:
1.اين كتاب در اين ايام،دوباره،انتشار يافته و در دسترس قرار گرفته است.
2.اين منابع تا آنجا كه اكنون دردسترس دارم اينهاست: 1-روزنامه«تجدد»-چاپ تبريز.
2-شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى-چاپ برلين. 3-قيام شيخ محمد خيابانى-تاليف
سيد على آذرى. 4-از صبا تا نيما-تاليف يحيى آرين پور. 5-نطقهاى شيخ محمد
خيابانى-تاليف حسين فرزاد. 6-تاريخ هيجده ساله آذربايجان-تاليف سيد احمد كسروى.
7-لغت نامه-تاليف علامه دهخدا. 8-فرهنگ فارسى-تاليف دكتر محمد معين. 9-سردار
جنگل-تاليف ابراهيم فخرايى. 10-دايرة المعارف فارسى-زير نظر دكتر غلامحسين مصاحب.
3.«قيام شيخ محمد خيابانى»،ص 10،چاپ چهارم،تهران،مطبوعاتى صفيعليشاه (1354 ش) .
4.«دايرة المعارف فارسى».
5.يعنى روبروى مسجد جامع بخارا.«فكلى خدانشناس را ديدهام كه هيچ تازگى ندارد،اما
دهقان بى خدايا چوپان بى خدا،براى من تجسمش مشكل بود.زيرا دهقان و چوپان با
بيعتبرهنه سر و كار دارند،و طبيعتبرهنه زاينده خداست،ولى اينها فرض بر اين بود كه
ترك خدا بايست گفته باشند»-«در كشور شوراها»،ص 308.
6.«در كشور شوراها»،ص 310-312،چاپ انتشارات توس،تهران (1354 ش) .
7.«از صبا تا نيما»،ج 2،ص 207-211.
8.«فرهنگ فارسى»،دكتر محمد معين،بخش اعلام،ج 1،ص 490.
9.از مقدمه سعيد نفيسى،بر كتاب«قيام شيخ محمد خيابانى»،ص 5.
10.يعنى:حكومتشورى و مشروطيت.
11.«شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى»،چاپ برلين،ص 30-31.
12.همان كتاب،ص 41-42.
13.«روزنامه جنگل»شماره 28،سال اول.نقل از كتاب«سردار جنگل»،نوشته ابراهيم
فخرائى، ص 51-52،تهران انتشارات جاويدان،چاپ چهارم (1351 ش) .
14.همان كتاب ص 6-7.
15.به اين موضوعات ما نيز اشاره كرديم.
16.به اين موضوعات ما نيز اشاره كرديم.
17.به اين موضوعات ما نيز اشاره كرديم.
18.«سردار جنگل»،ص 370-371.