12-تشيع سيد جمال الدين (توضيح واضح)
چگونگى زندگى سيد در ايران،درگيرى او با قدرتهاى آن روز
ايران،حضور او در نجف، نامههاى او به علماى شيعه،نامه او به
مرجع شيعه در آن روز،ميرزا محمد حسن شيرازى (1) ،
تعبيرات سيد نسبتبه«مرجع تقليد»در آن نامه:«پيشواى دين،پرتو
درخشان انوار ائمه...» (2) ، تعبيرات سيد در
نامهاى كه براى علماى ايران نوشته و به عنوان«حملة
القرآن»معروف شده است (3) ،اينكه بآسانى
مىتوانسته است علماى شيعه ايران را مورد عتاب و خطاب قرار
دهد،و به آنان امر و نهى و انتقاد و پيشنهاد كند و...اينها همه
معلوم مىدارد كه در شيعه بودن او ترديد كردن روا نيست.
آيا اين امر كه ناصر الدين شاه،دو بار او را براى اصلاح
امور و ارشاد افكار،به تهران دعوت كرده است (صرف نظر از اينكه
بعد به دليل نشر مسائل روشنفكرانه از ناحيه سيد جمال نتوانسته
است او را تحمل كند) چه توجيهى مىتواند داشته باشد؟آيا ناصر
الدين شاهى كه«تكيه دولت»مىساخته و به پاى روضه امام
مىنشسته،مىتوانسته است،از يك عالم سنى-آن هم در دو نوبت
مختلف-دعوت كند،تا بيايد و اوضاع كشور شيعى و مردم شيعه ايران
را سر و سامان دهد؟بارى،اگر سيد جزو علماى شيعه نبود و مذهب او
براى مردم ايران-چه عالم و چه جاهل، چه مقام رسمى و چه غير
رسمى،چه طلاب و چه مردم بازار-جزو قطعيات نبود،نه تنها ناصر
الدين شاه نمىتوانست او را به عنوان«مصلح دينى»به ايران
دعوت كند،بلكه به هنگام خالفتبا او نيز دچار هيچ هراسى
نمىشد-با اينكه شد-و مىتوانستبه استناد اختلافات مذهبى (و
مثلا اينكه سيد مىخواهد ايران را به سوى مذهب سنى بكشاند و
امثال اين سخنان) او را از نظرها بيندازد.چون مىنگريم كه
درباره اين گونه مردان بزرگ و هدفهاى آنان،به منظور منحرف
ساختن اذهان نسبتبه آنان و منصرف كردن افراد جامعه از پيروى
آن اهداف پاك و عالى،از وارد كردن هر گونه اتهامى نيز مضايقه
نمىشود،تا چه رسد به اينكه در مورد كسى واقعيتى وجود داشته
باشد،واقعيتى كه مىتوان با آن،دست كم،عامه مردم را نسبتبه
پيشوايى كم توجه كرد،مثل همان تكيه كردن بر سنى بودن در موردى
كه مانند ناصر الدين شاه كسى و عمالش بخواهند سيد جمال را
بكوبند.
نمىخواهم بگويم تبادل نظر ميان علماى شيعه و سنى در طول
تاريخ اسلام،يا در آن ايام وجود نداشته است،نه،ابدا اين را
نمىگويم.چه اين رابطه بوده است و خوشبختانه اكنون نيز هست،و
حتى در اجازات حديث و تحصيل علم،علماى مذاهب اسلام به يكديگر
مراجعه مىكردهاند و مىكنند،و تاليفات يكديگر را
مىخواندهاند و مىخوانند.بلكه مىخواهم بگويم اگر در آن
روزگار،حتى شبهه غير ايرانى بودن و سنى بودن،درباره سيد-در
ميان ايرانيان-وجود داشت،كارگردانان حكومت آنروز ايران
مىتوانستند همين امر را براى ايجاد بلوايى عليه سيد،در ميان
عوام،بزرگترين دستاويز قرار دهند،و ناصر الدين شاه
مىتوانست،از جمله،با چنگ زدن به همين اختلاف مذهبى او را از
خود دور كند و بدنام هم نشود،و از ستسيد و انقلابى را كه او
پى مىنهاد بياسايد.اما مىبينيم كه چنين نيست،بلكه رفتار او
در كار مخالفتبا سيد،رفتار كسى است رو با روى شده با مقامى كه
جامعه ايران-از خرد و كلان و عالم و عامى-او را به عنوان يك
عالم دينى و اجتماعى قابل اعتماد مىشناسد.همينگونه رفتار علما
و طلاب ايران،در برابر سيد نيز حاكى است از نفوذ كامل وى در
آنان،و اينكه او را به عنوان مصلحى برخاسته از ميان خود تلقى
مىكردهاند. حتى بايد گفت،ديگر تهمتهايى نيز كه در باب مبادى
دينى و جز آن به سيد زدهاند و تاكنون نيز مىزنند (4)
،همينگونه است،يعنى اتهام است و الصاق.و اين اتهامات از
سوى مستشرقين است (5) ،يا كسانى همقصد و همغرض با
آنان.و غرض از اين كار پوشيده نيست.
پس نگرشى گذرا،به كار و كارنامه زندگى سيد در ايران،بس است
كه-با چشمپوشى از ديگر اسناد و مداركى كه بويژه در سالهاى اخير
به دست آمده است-دليلى قاطع باشد بر مذهب او. و همين نگرش نزد
كسى كه با اين مسائل آشنا باشد و اندكى بينديشد،براى از ميان
رفتن اين غائله واهى بر سر مذهب سيد بسنده است.آيا در ميان
ملتى مذهبى چون ايرانيان، مىشود كسى تا اين اندازه نفوذ
راستين داشته باشد:بيدارى همگانى را سبب شود،عالمان را تهييج
كند،طلاب را بشوراند،روشنفكران را بر انگيزد،به نويسندگان و
اديبان و خطيبان و شاعران جهت دهد،با قدرتهاى مسلط در
افتد،غرورهاى باطل را خرد سازد،با انبوهى از خدعهها و
نيرنگهاى سياسى پنجه نرم كند،ناصر الدين شاه را به دست و پا
بيندازد،مرجع تقليد را به اصدار فتوى (بلكه«حكم») وادارد
و...و با اينهمه،با مردم هم نژاد و هم مذهب نباشد؟ آيا ممكن
است كسى اينهمه كار را در كشورى چون ايران،آنهم به عنوان
يك«عالم دينى»و سيد«سلاله على»انجام دهد،و با اين چگونگى،از
نظر مذهب،جعفرى نباشد،و مثلا حنفى يا شافعى يا مالكى يا حنبلى
باشد؟آنان كه در ميان طلاب زندگى كردهاند مىدانند كه اين
قبيل چيزها بر آنان پوشيده نمىماند.بنابر اين امرى در حدود
محال است كه سيد جمال الدين شيعه نباشد و-به گونهاى كه اتفاق
افتاده است و با اختصار بدان اشاره شد-بتواند بى سر و صدا و
بدون هيچ گونه مناقشه و گفتگويى درباره مذهب او،سالها با علما
و طلاب در ايران،و علما و طلاب شيعه در خارج ايران مجالست و
معاشرت كند و با آنان سر و سر و تبادل نظر و تعاون عملى،در راه
مبارزه،با استعمار دامنه دار داشته باشد،و با آن چگونگى و
گستردگى كه ياد شد در تماس و رابطه و كشمكش و صلاح انديشى و
اشتراك در اقدام باشد.
بدينگونه روشن است كه عدم اصرار سيد درباره تعيين مذهب
خويش،در سفرها و در گوشه و كنار ممالك اسلامى،و گاه ايجاد شبهه
در اين باره،اينهمه مربوط استبه سياست آنروز او،در زمينه
مقبول واقع شدنش در نظر همه ملتهاى اسلامى،تا بتواند مقاصد
دينى و اجتماعى خود را در راه پديد آوردن«اتحاد اسلام»و نشر
آزادى و كوبيدن استعمار به ثمر برساند،و از طرف ايادى و عوامل
استعمار،از ناحيه مسائل مربوط به اختلافات مذهبى،حتى الامكان
مصون بماند.در آن روزگار دشمن عمده اسلام انگليس بود.سيد از
اين امر آگاه بود و بارها در سخنان و نوشتههاى خود آن را ياد
كرده است.و هم مىدانست كه يكى از شگردهاى مهم اين دشمن،ايجاد
تفرقه مذهبى است و بلواى«سنى-شيعه»بر پا كردن.اين بود كه در
خارج ايران و عراق،از اينكه بدانند شيعه است،بسختى حذر مىكرد
تا دشمن نتواند نفوذ او را در ميان ملتهاى سنى از بين ببرد.
درباره تشيع سيد استناد نمىكنم به مطلبى كه برخى از عالمان
بزرگ اظهار كردهاند،از جمله علامه سيد محسن امين عاملى (6)
،و آن مطلب،«اصالة التشيع»است در علويين،يعنى اينكه
اصل درباره مذهب سادات و علويان،تشيع است،مگر خلاف آن به دليل
ثابتشود.بارى با صرف نظر از اين مطلب،در اينجا به مناسبت،دو
استناد را،از محقق متتبع،سيد محمد محيط طباطبائى-كه درباره
زندگى سيد تحقيقات بسيار دارند-نقل مىكنم.
استناد اول
شيخ عبد القادر مغربى،يكى از دو مريد باقيمانده دوره
زندگانى سيد،كه فيض ملاقات او را دريافتهاند،براى ملامتسر
محمد ظفر الله خان-پس از آنكه مسئله وزارت امور خارجه پاكستان
را در راه حفظ عقيده مذهبى خود ترك كرد-توسط منير حصنى دمشقى
به او چنين پيام مىفرستد:«تو كه عمر را در كار سياست
گذراندهاى و سرشناس جهان شدهاى، چرا به اندازه سيد جمال
الدين شيعه ايرانى،سياستمدار نشدى كه وقتى عقيده مذهبى و
جنسيتسياسى خود را مانع از پيشرفت كار خود ديد،خود را افغانى
خواند و با حنفيها كه طبقه حاكمه دستگاه خلافت عثمانى بودند
بظاهر همعقيدگى اظهار كرد (7) ».
استناد دوم
مرحوم شيخ محمد حسين كاشف الغطا،از قول پدرش شيخ على كاشف
الغطا-كه مدتها در اسلامبول با سيد معاشر بوده و در عراق نيز
نسبتبه اصل و جنس او معرفت داشته است-نقل مىكرد كه موقع توقف
مرحوم شيخ على (پدر كاشف الغطا) در اسلامبول و شركت در مجالس و
محافل افادات سيد،همه خواص ياران او مىدانستند كه از جامعه
شيعه ايران برخاسته،و براى چه اظهار تسنن و افغانى بودن
مىكند. (8)
نظريه شيخ آقا بزرگ تهرانى
اصل ديگرى كه درباره مذهب سيد،قابل توجه است اين است كه
علامه محقق،شيخ آقا بزرگ تهرانى،كه به شناخت احوال عالمان شيعه
و معرفت تاليفات و آثار و زندگى آنان معروف است، و بيش از 70
سال در اين باره جستجو و تحقيق كرده است و در اين رشته متتبع و
مرجعى است كه مانند،سيد جمال الدين را،در بخش مربوط به قرن
چهاردهم،از كتاب«طبقات اعلام الشيعه»-كه چنانكه از نامش
پيداست ويژه گزارش زندگى عالمان شيعه است-ذكر كرده و شرح حال
او را زير عنوان«السيد جمال الدين الهمدانى الشهير
بالافغانى» (سيد جمال الدين همدانى،شهرت يافته به افغانى)
آورده است.و پس از ذكر نسب او تا امام زين العابدين،عليه
السلام،او را با اين تعبير معرفى كرده است:
من اعاظم الفلاسفة و كبار رجال الشيعة المصلحين.
-در شمار بزرگترين فيلسوفان و از مصلحان بزرگ شيعه (9)
. مىدانيم كه شيخ آقا بزرگ تهرانى،با اواخر عمر سيد
همزمان بوده و از سن دهسالگى (1303 ه.ق) وارد جامعه طلاب شده
است،يعنى افزون از 10 سال پيش از رحلتسيد.قطعا در اين سنين،در
حوزههاى روحانى، درباره سيد سخنان بسيار مىشنيده است و از
چگونگى و واقعيتحال او-كه نمىشده استبر طلاب پوشيده
بماند-اطلاع مىيافته است.نيز مىدانيم كه شيخ آقا بزرگ،به سال
1315 هجرى قمرى،به نجف رفته و به محضر علماى نجف رسيده است،از
جمله عالم ربانى و رجالى معروف،حاج ميرزا حسين نورى-كه خود از
استادان مسلم و متخصصان بزرگ رشته علم«رجال»بوده است و معاصر
سيد جمال الدين.سال فوت نورى،1320 هجرى قمرى است-و به احتمال
قوى،نظر نورى را درباره سيد شنيده بوده است.نيز در آن
تاريخ،قطعا شيخ آقا بزرگ كسان چندى را ديدار مىكرده و مىديده
است كه نه تنها از دور و نزديك از احوال سيد آگاه
بودهاند،بلكه حضور او را در نجف (حدود سالهاى 1270 ه.ق) درك
كرده بودهاند و مىتوانستهاند اطلاعاتى از طريق عيان و حس
(نه نقل و حدس) در اختيار وى بگذارند. بنابراين هنگامى كه او
سيد را-بى هيچ قيد احتياط-در شمار عالمان شيعه مىآورد،با
اينهمه نزديكى و پيوستگى و زمينه اطلاع و امكان شناخت،و با
تعيين صريح موضوع كتاب،جاى بحثى درباره مذهب سيد باقى
نمىگذارد.
حاج سياح محلاتى نيز كه با سيد معاصر بوده و خدمت او را درك
كرده است چنين مىنويسد:
در ظرف اين سال (1303 هجرى قمرى) ،آقا سيد جمال الدين كه
مشهور به افغانى شده،و در عالم فضل و علوم و كمالات انگشت نما
و اعجوبه دهر استبه ايران تشريف آوردند.اين آقا سيد جمال
الدين از اهل اسد آباد همدان است كه از طفوليت هوش غريبى داشته
و از عجايب بوده، بطورى كه اكثر مطالب را يكدفعه مطالعه يا
استماع مىكرده براى حفظ او كافى بوده،در عالم سياست و غيرت
اسلاميت و محبتبشريت از بزرگان عالم است اين شخص بزرگوار در
نطق و قوه بيان و اقامه برهان چنان است كه يك مجلس ملاقات او و
استماع بيانات او،براى انقلاب عقايد و امور يك مملكت كافى
است.خداوند به او يك قيافه جذابى داده كه ممكن نيستشخص بيغرضى
او را ملاقات كرده مجذوبش نگردد.به اعتقاد من مدح امثال من در
حق او قدح است.اشتهار او به قدرى است كه كتابها در شرح حال
او،براى ترجمه حال او، نوشته شود.اگر در چنين عصرى كه حكما و
بزرگان عالم محل توجه شده و از حد معمولى اعصار زيادترند،ده
نفر شمرده شود،اول يا دوم ايشان اين بزرگوار است.اما سبب
اشتهار او به«افغانى»اين است كه مدتى در افغانستان
مانده...آقا سيد جمال الدين براى اينكه در بلاد عثمانى و ممالك
اسلامى كه اكثر مذهب اهل سنت دارند،به اسم تشيع منفور
نشده،در«اتحاد اسلامى»كه«وجهه همت او»بود و در«نجات دادن
ممالك اسلام»بتواند كار كند،از عمامه سفيد استفاده مىكنند،و
در ممالك شيعه از عمامه سياه كه نشانه سيادت ايشان است.اين
بزرگوار را در مصر و در اروپا ديدم و ارادت داشتم.در بيست و
سوم شهر ذيعقده سنه 1303 قمرى (شهريور 1265 شمسى) ،تلگرافى از
بوشهر از حاجى احمد معروف به كبابهاى،به من به اصفهان رسيد
كه«جناب آقا سيد جمال الدين وارد بوشهر شده عازم نجد است».من
اين نعمت را غنيمتشمرده جوابا تلگراف كردم:«حضرت آقا از ايران
عبور فرمايد،علماى اصفهان شايق ملاقات هستند»...چند روز در
شيراز توقف كرده با علما و سايرين ملاقات فرموده بود. مكتوبى
از ميرزاى آسوده رسيد بدين مضمون:«اين بزرگوار...سبب انقراض
جور و عدوان است»...از اول گير و دار (در حضرت عبد العظيم) تا
آخر،يك كلمه تضرع و التماس نكرده،پس از اينكه..پاهايش را زير
شكم اسب مىبندند،مىگويد:«يا عدل يا حكيم!»وبه فراشان
مىگويد: «البته به شاه خواهيد گفت كه سيد را روانه
كرديم».مىگويند:«بلى،عرضى هم داريد بگوييد». مىگويد:«پيغامى
از من به او برسانيد بگوييد من و تو،هر دو،كارهاى گذشته
اجدادمان را تجديد كرديم.به انتقام دچار خواهى شد»...به خانه
وزير دفتر رفتم،ديدم جمعى در آنجا هم خبر اين فتح بزرگ (تبعيد
سيد جمال الدين) را كه شاه و امين السلطان و كامران ميرزا
كردهاند به يكديگر مىگويند.گويا قفقاز را برگردانده يا هرات
را گرفتهاند،كه يك سيد فاضل عالم وحيد غريبى را دعوت كرده بعد
به اين فضيحتبيرون كردهاند...من هم به معين نظام گفتم:«شما
نوكر و خير خواه آقاى نايب السلطنه كامران ميرزا (سومين پسر
ناصر الدين شاه) هستيد،او را ملتفت كنيد بر اينكه حالا كه پدر
دارد،وزير جنگ و حاكم طهران است.اگر فكر آينده خود را نكند
فردا چشمش را در مىآرند،يا اينكه اگر رحم كردند در گوشه
اميريه هميشه در قفس خواهد ماند».معين نظام گفت:«براى آينده چه
فكر بكند؟».گفتم:«الآن حضرت آقا سيد جمال الدين را بياورد،روى
مردم را به او بكند،و شاه بشود».معين نظام گفت: «اگر اين حرفها
را به خود آقاى نايب السلطنه بگويى او را گرم كرده به سر كار
مىآورى» (10) ...
در كتاب«خاطرات و اسناد ظهير الدوله»نيز،در ضمن گفتگوهاى
ميرزا رضاى كرمانى با كامران ميرزا نايب السلطنه،چنين آمده است
كه ميرزا رضا به كامران ميرزا مىگويد:
اگر قصد سلطنت داريد،اسباب كار،سيد جمال الدين است،كه روى
مردم را مىتواند به سوى شما كند. (11)
ملاحظه مىشود كه در بيان اين مطلب نزد كامران ميرزا،نفوذ
روحانى و دينى و اجتماعى سيد جمال الدين در جامعه ايران،ملاك
گرفته شده است.و اين مىرساند كه سيد به تمام معنى،ايرانى بوده
است كه نايب السلطنهاى-به تصديق مردمان وارد به
اوضاع-مىتوانسته است تنها با جلب خاطر او و بازگردانيدن او از
تبعيد و رفع بىاحترامى از او و اتكا به شخصيت او و قبول
پيشنهادهاى اصلاحى او،و روباروى كردن او با مردم،سلطنت را به
دست آورد.اين چگونگى نفوذ و محبوبيت،در مورد عالمى ناشناخته و
غير ايرانى و مجهول المذهب يا غير شيعه چگونه تواند بود؟
نيز ميرزا محمد ناظم الاسلام كرمانى (1242 ه.ش-1297
ه.ش،1337 ه.ق) ،كه حدود 25 سال از عمر خويش را در معاصرت سيد
گذرانيده،و با برخى از دوستان و معاشران سيد نزديك بوده است،و
در جريانهاى زمان قرار داشته است،و سيد جمال الدين را نيك
مىشناخته است،چنين مىنويسد: نخستين فروزنده آسمان شرف و
جلال،و اولين مربى عالم تربيت و كمال،حامل لواى آزادى و حريت،و
هواخواه استقلال حقوق بشريت،پيشرو آزادى طلبان مملكت عجم،و سر
سلسله تربيتيافتگان طوايف و امم،العالم الربانى،و البحر
الصمدانى،السيد محمد جمال الدين بن السيد صفدر،المعروف
به«افغانى»،از اول اشخاص مشهور اين قرن است (قرن 13-14
اسلامى و 19 ميلادى) ،كه عالم تمدن را به انوار ساطعه علم و
فضيلت منور فرمود،و سلسله هواخواهان ترقى مقام انسانيت را به
پيشقدمى سر افراز و مفتخر نمود.اين شخصيت عجيب و غريب،وحيد
زمان،نادره دوران را جمعى كثير،از مردم اسد آباد همدان ايران
دانند.طايفه و فاميلش را نشان دهند.و جمى غفير،از سادات عالى
درجات اسعد آباد كابل شمارند... (12) اما آنچه بنده
نگارنده از جناب آقاى طباطبائى[حجت الاسلام سيد محمد
طباطبائى،از عالمان مجاهد و معروف مشروطيت]و حاج سياح محلاتى و
غيره،درباره سيد استعلام و استفسار نموده از اين قرار است:سيد
جمال الدين ايرانى و از قريه اسد آباد همدان است.قصبه اسد آباد
افشار،در هفت فرسخى همدان و پنج فرسخى كنگاور است...جمعيت اسد
آباد تقريبا هشتصد خانوار و عمده نفوس آن تقريبا چهار هزار نفر
مىباشد.خانواده سيد جمال الدين،از خانوادههاى صحيح و از
سادات عالى درجات حسينى،و اتصال شجره اين سلسله نجيبه به خامس
آل عبا حضرت امام حسين«ع»ثابت و معلوم است. سيد صفدر،پسرش
سيد جمال الدين را در پنجسالگى به مكتب گذارده...در هشتسالگى
از خواندن و نوشتن فارغ گرديد...در سن دهسالگى سيد جمال الدين
از پدرش قهر كرده به شهر همدان رفت،و در مدرسه همدان مشغول
تحصيل بود.مدتى هم در اصفهان و مشهد مشغول تحصيل بود...خانه
مسكونى سيد امروز در«اسد آباد»معلوم است.طايفه و فاميلش را همه
كس مىشناسند.جناب آقاى طباطبائي فرمود كه:پسر عموى سيد جمال
الدين،آقا سيد هادى،در مدرسه چاله حصار تهران تحصيل مىنمود،و
سيد از اهل اسد آباد است.طايفه صاحب اختيار مىگويند:سيد
كمال،برادر زاده سيد جمال الدين اليوم در اسد آباد است.
بارى،بودن سيد جمال الدين از اهل اسد آباد به تواتر ثابت و
مسموع گرديد.لكن سبب اينكه سيد خود را به افغان نسبت داد و جدى
در اين امر داشت معلوم نبود،تا اينكه در اين ايام يكى از
موثقين گفت:از خود سيد جمال الدين سبب را پرسيدم،جناب آخوند
ملا آقاى طالقانى، معروف به«شيخ الرئيس»نقل كرد از جناب آقا
سيد اسد الله خرقانى،كه اليوم در نجف در اداره آقاى
خراسانى[آخوند ملا محمد كاظم خراسانى معروف]و از بزرگان
استشنيدم كه گفت:از سيد جمال سبب را پرسيدم،جواب داد:«چون
افغانى در جايى كنسول ندارد،من خود را به افغان نسبت دادم،كه
از دست كنسولهاى ايرانى آسوده باشم و در هر شهرى كه مىروم
گرفتار كنسول نباشم». (13)
در واقع اسناد و مدارك بسيارى درباره ايرانى بودن و تشيع
سيد هست،به طورى كه براى آدمى كه مقدارى از آنها را ديده باشد
نيازى به بحث نمىماند،و تشيع و ايرانى بودن سيد جمال الدين
اسد آبادى،به مثابه تشيع و ايرانى بودن سيد محمد كاظم يزدى
(مرجع اسبق شيعه و صاحب كتاب فقهى«العروة الوثقى») شناخته
خواهد شد،يعنى بديهى و بىگفتگو.از اين رو من اين چند صفحه را
هم براى جوانترها ياد داشت كردم،كه ممكن است در اين باره چيزى
نخوانده باشند.بايد بيفزايم كه از جمله كتابهايى كه در سالهاى
اخير درباره سيد جمال الدين منتشر شده است كتاب«اسناد و مدارك
درباره سيد جمال الدين اسد آبادى»است، تاليف صفات الله جمالى
اسد آبادى همدانى،نوه خواهرى سيد (14) .در اين
كتاب،در همان چندين صفحه نخست،موضوع فيصله مىيابد: سلسله
انساب سيد.
خانه پدرى سيد واقع در كوى سيدان اسدآباد همدان.
قبور اجداد و نياكان سيد،واقع در حوالى شرقى امامزاده احمد
در محله سيدان اسد آباد همدان.
وجود جماعتبسيارى از منسوبان سيد در مسقط الراس و زادگاه
او،وعده قليلى از معاصران سيد كه هنوز زندهاند.
خط دستى سيد،در پشت صفحه اول كتاب«تفسير صافى»،در سال
1304 هجرى قمرى.سيد اين تفسير شيعى را به وسيله حاج سيد
هادى،عموزاده خود،براى پدر خويش سيد صفدر ارسال مىدارد.
سه شماره از روزنامه«العورة الوثقى»كه سيد از پاريس براى
سه نفر از منسوبان خود به اسد آباد همدان ارسال داشته است و...
با مراجعه به اين كتاب و امثال آن،تشيع او به صورت بديهى
درمىآيد،چنانكه سيادت و ايرانى بودن او نيز.
در پايان ياد مىكنم كه بحث درباره مذهب سيد جمال الدين،از
باب اشاره به واقعيت است در شرح حال يكى از بزرگترين رجال
اسلام و مصلحان شرق و تاريخ.
نكته مهم ديگر اين است كه موضوعى كه درباره سيد جمال الدين
اسد آبادى بايد-صرف نظر از هر مسئله ديگر-مورد توجه جدى و
راستين قرار گيرد،طرز تفكر اوست،و بينش سياسى-دينى او،و جهان
بينى اسلامى و برداشت اجتماعى او از دين اسلام،و به تعبير
ديگر: فلسفه سياسى مبتنى بر مبانى اسلامى او،و تنبه و توجه
او-به عنوان يك عالم دينى-به اجتماعيات اسلام،و اوضاع و احوال
مسلمين،و چگونگى حكومتهاى اسلامى،و حيلهها و تزويرها و
تشبثهاى استعمار-چه استعمار خارجى و چه استعمار داخلى-و احساس
تكليف كردن نسبتبه اين مسائل،و وجهه همت قرار دادن آنها
و...اين موضوع در واقع،امر مهمى است كه محققان تاريخ و جامعه
شناسان آشنا به مذهب و آگاه از اصول و مبادى اسلام،بايد آن را
مورد تحقيق و بررسى قرار دهند،و نتيجه پژوهش خود را در اختيار
عموم بگذارند.و براى رهايى بخشيدن شرق و اسلام از چنگال
استعمار بايد به هدف والاى او پيوسته بينديشند، يعنى اتحاد
ممالك و اقوام اسلامى،و بازگشتبه تربيتهاى راستين قرآنى.در
اين باره بايد كتاب«عروة الوثقى»را بارها خواند و
بلكه-چنانكه ياد شد-در حوزههاى مربوط درسى كرد،و فلسفه سياسى
اسلامى سيد را از آن درآورد و دسته بندى كرد،و در يك دستگاه
فلسفى در دسترس قرار داد،و جهات عملى آن را روشن ساخت.دستگاهى
كه هم از يك عمق و ابتناى فلسفى برخوردار باشد و هم ساده و
موجز و همه كس فهم.متفكران اسلامى،اگر بخواهند بر پايه خود
اسلام و ارزشهاى تربيتى آن،و بر اساس الهام گرفتن از تعاليم
قرآن و مايههاى سازنده جهان بينى توحيدى اسلام و تاكيد بر روى
شناخت و آگاهى،و نفى ترس و زبونى،به مسلمانان تربيت و شخصيت
روحى بدهند،يكى از غنى ترين منابع،در اين مقصود،«عروة
الوثقى»است.
13-مكتب اجتهاد
در اينجا،نكته ديگرى نيز مناسب است كه ياد شود.و آن مسئله
اجتهاد است در مذهب تشيع. مىدانيم كه در مذهب تسنن اجتهاد
ممنوع است و همه اهل سنت،از عالم و جاهل،در طول قرون،مقلد چهار
فقيهند:ابو حنيفه،شافعى،مالك و احمد حنبل،فلسفه اين محدوديت
چيست و ممنوعيت اجتهاد از كجا پيدا شده استشرح آن مفصل
است.زمينه كلى آن،همان ممنوعيتهاى متعددى است كه در جريان مذهب
سنى،يعنى مذهب سياست و خلافت،وجود داشته است:منع از تاليف،منع
از نقل حديث،منع از بحثهاى عقلى و امثال اينها كه عالمان و
محققان،در جاى خود،با شرح و تحقيق ياد كردهاند.
در مذهب تشيع كار بر عكس بوده و هست.همه اين ممنوعيتها آزاد
بوده است.علت هم معلوم است،زيرا آن منعها نوعا علتسياسى داشته
است و به نحوى منافع خلفا به آن منعها و بسته نگاه داشتن اذهان
بستگى داشته است.اما در مذهب شيعه،نه تاليف كتاب،نه نقل و
وايتحديث،نه بحثهاى عقلى و استدلالى و نه اجتهاد،هيچكدام
ممنوع نبوده است.و نه تنها ممنوع و قدغن نبوده استبلكه مطلوب
هم بوده و تشويق هم مىشده است.اين است كه در تاريخ فكر
اسلامى،اجتهاد و قائل بودن به جواز،بلكه لزوم آن،از ويژگيهاى
مذهب شيعه به شمار است.از اينجاست كه احمد امين مصرى،در
كتاب«زعماء الاصلاح فى العصر الحديث»-كه در شرح زندگانى و
افكار و اقدامات ده تن از مصلحان و متفكران اسلامى صد سال اخير
نوشته است-در شرح حال مصلح شيعى هندى،سيد امير على،مىگويد:
چون به هند باز گشتبه دادگسترى آن سامان خدمت كرد،هم با
قبول شغل قضاوت و هم نوشتن كتاب درباره حقوق اسلامى،بويژه
درباره احوال شخصى.او در اين كار هم نرمش عقلى خويش را به كار
مىبرد،و هم از مكتب خاص خود الهام مىگرفت،مكتبى كه براى
همانند او حق اجتهاد در احكام قائل است. (15)
با اين تعبير به تشيع سيد امير على اشاره مىكند و اينكه او
در تطبيق و اجراى قوانين از مذهب خود (تشيع) و حق اجتهاد
استفاده مىكرده است.و در همين كتاب مىنگريم كه درباره سيد
جمال الدين مىنويسد كه او مدافع سرسخت اجتهاد بود و مخالف
كسانى كه تقليد از فقيهان اربعه را لازم مىشمردند.سپس از خود
سيد جمال الدين چنين نقل مىكند:
ما معنى باب الاجتهاد مسدود؟و باى نص سد؟او اى امام قال لا
يصح لمن بعدى انيجتهد ليتفقه فى الدين؟و يهتدى بهدى القرآن،و
صحيح الحديث،و الاستنتاجبالقياس على ما ينطبق على العلوم
العصرية و حاجات الزمان و احكامه.انالفحول من الائمة اجتهدوا
و احسنوا، و لكن لا يصح ان نعتقد انهم احاطوا بكلاسرار
القرآن.و اجتهادهم فيما حواه القرآن ليس الا قطرة من بحر،و
الفضل بيد الله، يؤتيه من يشاء من عباده...
-يعنى چه كه باب اجتهاد مسدود است و اجتهاد ممنوع؟كدام نص و
حديثى از پيامبر اجتهاد را منع كرده است.يا كداميك از پيشوايان
گفتهاند كسى نبايد پس از ما اجتهاد كند و خود دين را بفهمد،و
از تعاليم قرآن راه جويد و از حديث صحيح و انطباق مسائل با
علوم عصر و نيازهاى هر دوره و زمان،خود وظايف خويش را به دست
آورد؟عالمان بزرگ اجتهاد كردند، بسيار خوب.ليكن اين درست نيست
كه ما فكر كنيم آنان همه رموز و اسرار قرآن را درك كردند و
چيزى بر جاى نگذاشتند،نه،آنچه آنان همگى از قرآن درك كردند (با
اينهمه كتابها كه نوشتند و علومى كه باقى گذاشتند) ،قطرهاى
است از دريا.و لطف و عنايتخداوندى در حق هر كس شايد و به هر
كس خود خواهد عنايت فرمايد. (16)
سيد امير على،مصلح شيعى هند (1265 ه.ق-1347 ه.ق)
حالا كه ذكرى از سيد امير على به ميان آمد،خوب است اندكى
درباره اين متفكر مجاهد و مصلح اسلامى شيعى-كه خود نيز از
بيدارگران اقاليم قبله است-سخن بگوييم،بويژه كه در زبان فارسى
كمتر درباره او سخن گفته شده است.شرح زندگى و اقدامهاى اصلاحى
و اجتماعى وى را احمد امين-چنانكه ياد شد-در كتاب«زعماء
الاصلاح»آورده است و او را يكى از ده تن از مصلحانى شمرده
است،كه در اين زمانهاى اخير،پديد آورنده اصلاحات گوناگون در
سرزمينهاى اسلامى بودهاند.من در اينجا،خلاصهاى از آنچه احمد
امين درباره او نوشته، ترجمه و تحرير كرده مىآورم:
سيد امير على،مصلحى است عملى...او در سال 1878،«الجمعية
الوطنية الاسلاميه» (17) را،براى دفاع از حقوق
مسلمانان هند و تعيين حقوق سياسى آنان پى نهاد.سيد امير
على،آگاهيى وسيع از فرهنگ شرقى و فرهنگ غربى داشت.عربى و فارسى
مىدانست.در جوانى با اديبان انگليسى در هند آشنا شد و زبان و
ادبيان انگليسى را به صورتى عميق بياموخت.اطلاعات وسيع او از
ادبيات انگليس سبب شد تا در زبان انگليسى صاحب سبكى ادبى و
ممتاز گردد. همان سبكى كه در كتابهايى كه درباره اسلام
مىنوشت،و سرشار بود از حماسه اسلامى و غيرت دينى،به كار
مىبرد.
او در اواخر سالهاى تحصيل خود در انگليس،كتابى درباره«محمد
و تعليمات او»نوشت كه در اروپا و هند شهرتى گسترده يافت.قلم
نيرومند و نثر بليغ خويش را در دو كتاب بزرگ«مختصر تاريخ
العرب»و«روح الاسلام»به كار گرفت.در كتاب نخستخلاصهاى از
تاريخ مسلمانان را نوشت و اوضاع اجتماعى آنان را به سبكى ساده
و دلكش توصيف كرد.در كتاب دوم به شناساندن دين اسلام همت گماشت
و نشان داد كه دستورات اين دين جامعه بشرى را به تكامل و
پيشرفت مستمر دعوت مىكند.مقدمهاى كه سيد امير على بر اين
كتاب نوشته است، از بهترين مقالاتى است كه درباره اسلام نوشته
شده است.به گفته خود او،جان و دلش را در اين مقدمه به صورت
كلمات بر روى كاغذ آورده است.آثار مختصر ديگرى نيز درباره
اسلام نوشته است.او اين نوشتهها را با نثر انگليسى بليغ نوشت
و انتشار داد،از اين رو تاثيرى شگرف گذاشت كه مانند آن ديده
نشده بود،يعنى اسلام و خوبيهاى آن را به اروپاييان
شناساند،آنهم به قلم مسلمانى معتقد و با حماسه،نه به قلم
عدهاى مستشرق...او سپس به هند آمد...و به تاسيس جمعيتها و
انجمنها پرداخت و جنبشهاى سياسى اسلامى هند را رهبرى كرد و در
اين راه زحمتهاى بسيار كشيد و رنجهاى گران ديد.سيد امير على
نفوذ و قلم و زبان خود را در راه بيدارى مسلمانان به كار
انداخت تا مسلمانان را وادارد كه حقوق خود را بشناسند و مطالبه
كنند،چه مسلمانانى كه در هند بودند و چه مسلمانانى كه در
انگلستان.اين يكى از جبهههاى كوشش و جهاد او بود.جبهه
ديگر،درگيرى او بود با كسانى كه حقوق مسلمين را ناديده
مىگرفتند.در اين مقصود نامههاى بسيارى به سياستمداران
انگليسى هند و سياستمداران بزرگ انگلستان نوشت،و مقالاتى بر رد
نوشتههاى مجلهها و روزنامههايى مانند تايمز انتشار داد.او
با شهامت و صراحت اين درگيرى و مبارزه را تعقيب مىكرد تا
اينكه دولت هند او را تهديد كرد.
پس از شكست امپراطورى عثمانى به كمك اين امپراطورى برخاست و
همواره مىخواست تا از ميان نرود و باقى ماند.مسلمانان هند را
به اين منظور بر شوراند و در اين باره مقالهها نوشت و
سخنرانيها كرد...در اصلاح زندگانى اجتماعى مسلمانان هند پيشقدم
بود.درباره تعليم صحيح و تربيت درست دوشيزگان و زنان آراء مثبت
و جدى داشت و معتقد بود كه فرد تحصيلكرده (مرد) با فرد جاهل
(زن،در صورتى كه زن تحصيلاتى نداشته باشد) ،نمىتواند انس گيرد
و هيئت تركيبيهاى درست پديد آورد.بعلاوه زنان بايد طورى تعليم
بينند و ربيتشوند و از دين و دانش و آگاهى و عفتبرخوردار
باشند كه بتوانند مادر مردان باشند و مردان را تربيت كنند.
يكى از كارهاى بزرگوارانه اخير او كارى بود كه در روزگار
جنگ كرد،جنگ ميان ايتاليا و تركيه و عرب در طرابلس.در اين جنگ
سيد امير على آگاه شد كه جمعيت صليب سرخ بيشترين رسيدگى و
توجهشان معطوف به مجروحان مسيحى است و كسى به داد زخميها و
مجروحان مسلمان نمىرسد.اين بود كه جمعيتى تشكيل داد كه از
مردم خير كمك بگيرد و گروههاى پزشكى چندى براى درمان مسلمانان
عرب و ترك روانه سازد.اين جمعيت تشكيل يافت و كار و خدمات آن
سالها ادامه داشت.روزى رئيس گروههاى پزشكى ياد شده از او
پرسيد:«آيا ما بايد فقط زخميهاى مسلمان را درمان كنيم؟»در پاسخ
گفت:«در مرتبه خستبايد زخميهاى عرب و ترك را معالجه كنيد،ليكن
در لحظاتى كه كار بر يهود و نصارى در رسيدگى به زخميهاشان سخت
مىشود،به آنها نيز كمك كنيد و به معالجه آنان نيز بپردازيد».
در جنگ بالكان و جنگ جهانى اول نيز او و جمعيتش همينگونه
عمل مىكردند و به داد مجروحان و درماندگان مىرسيدند.مهمترين
امتياز اين مصلح اسلامى،اخلاص او بود،او هم در دين مخلص بود،هم
در نوعدوستى و هم در وطنخواهى.مىدانست كه استعدادهاى خداداش
در زبان و قلم است.از اين رو كوشيد تا اين دو را چنان صيقل دهد
و بپيرايد كه به درجه كمال آيد.اين كار را كرد.از اين رو از
نظر سخنورى خطيبى شد بيمانند و از نظر نويسندگى نويسندهاى سحر
آفرين. (18)
هنگامى كه سخنورى و نويسندگى او تا به اين درجه عالى شد و
به حد كمال رسيد،زبان و قلم را در خدمت دين قرار داد:همواره
درباره اسلام مىنوشت و درباره حضرت محمد. نوشتههايش به
دستبسيارى از مردم اروپا مىرسيد،اروپاييانى كه آنچه درباره
اسلام و حضرت محمد شنيده بودند سخنان بىارزش مستشرقين بود.
نوشتههاى سيد امير على به دست هموطنان هندى او نيز
مىرسيد.مسلمانان هند كه كتابها و مقالات او را مىخواندند
مىديدند همان معلومات و معارف اسلامى است كه آنها هم
دارند،اما چنان نو و پر جاذبه عرضه شده است كه گويى مطالبى
تازه است.روزى كه كتاب سيد امير على،درباره«حضرت محمد»به هند
رسيد،مدارس،يك روز را به افتخار اين كتاب تعطيل كردند و آن روز
را در بزرگداشت اين كتاب گذراندند و تاثير والاى آن را ستايش
كردند.
سيد امير على،همينگونه زبان و قلم خود را در خدمت اسلام و
مسلمانان در آورده بود،آنان را تحريك مىكرد،گرد هم مىآورد و
وادارشان مىساخت تا براى مطالبه حقوق خويش قيام كنند.معلوم
است چنين متفكرى ثروت زيادى را از دست مىدهد،ثروتى كه اگر اين
راه را دنبال نمىكرد در اختيارش قرار مىدادند.همينگونه چنين
متفكر و نويسندهاى كه مىتواند داراى القاب و مناصب اجتماعى
بسيارى باشد،از همه آنها محروم مىگردد،اما راضى است و
خشنود.چرا؟چون تنها در اين صورت وجدانى آرام تواند
داشت.اينگونه متفكران آرامش وجدان و اداى وظيفه را با ثروت و
منصب تعويض نمىكنند.و چه غنايى بالاتر از آنهمه كتاب و مقاله
و دفاع از اسلام و اصلاح جامعه،اينها غنا و توانگريى والاست و
شرفى است كه هيچ جيز با آنها همسان نتواند بود.روزى كه اين
مصلح درگذشت،بسيارى از آشنايان و دوستان او،از اروپايى و
هندى،به سر قبر او آمدند،در حالى كه تاجهاى گل حمل مىكردند.در
آن ميان تاج گلى بود از جمعيتى كه زير نظر او اداره
مىشد،روبانى بر آن تاج گل نصب شده بود و روى آن اين كلمات
خوانده مىشد:
با كوششهاى اين درگذشته،چه بسيار گرسنگانى سير شدند،و
برهنگانى پوشيده،و بيمارانى مداوا.و از اثر كار و زحمت او چه
بسيار آوارگانى به سامان رسيدند،و چه بسيار مادران كودك از دست
دادهاى كودك خويش به دست آورده در آغوش گرفتند،و چه بسيار
روستاييان تيره بختى كه جنگ همه چيز آنان را گرفته بود،زندگى
دوباره يافتند و به همه وسايل كشاورزى و معاش دست پيدا كردند.
و اگر امكان داشت كه نوشته روى آن روبان را اكنون تكميل
كنيم،اين جملهها را نيز مىافزوديم:
با قلم و زبان اين مرد چه بسيار جانها زنده شد،و خردها
بيدار گشت،و گمراهان راه يافتند و مفاسد اصلاح گرديد،و كژيها
به راستى آمد،و حقهاى بر بادرفته مسلمانان باز گردانيده شد،و
دوشيزگانى درس خواندند و مايه سعادت شوهران شدند و سپس فرزندان
آنان مايه سعادت امت اسلام. (19)
14-حماسه
مىخواهم اين گفتار را،درباره بيدارگر اقاليم قبله،سيد جمال
الدين اسد آبادى،با سخنان احمد امين،بر سر مزار سيد به پايان
برم.وى مىگويد: به سال 1928،يعنى 31 سال پس از درگذشتسيد،به
آستانه (استانبول) رفتم.بر خود واجب دانستم كه آرامگاه اين مرد
بزرگ را زيارت كنم و در كنار تربت او،ياد عظمتهاى او و كارها و
اقدامهاى او را زنده سازم.
سپس شرح مىدهد كه چگونه قبر سيد جمال الدين را يافته و در
كنار آن همراه يكى از دوستانش حاضر شده است و اين جملات را در
برابر او گفته است:
هنا رقد محيى النفوس،و محرر العقول،و محرك القلوب،و باعث
الشعوب،ومزلزل العروش،و من كانت السلاطين تغار من عظمته،و تخشى
من لسانه وسطوته،و الدول ذات الجنود و البنود تخاف من سطوته،و
الممالك الواسعةالحرية تضيق نفسا بحريته.
هنا حمد من كان يشعل النار حيث كان:فى الافغان،فى مصر،فى
فارس،فىباريس،فى لندرة، فى الآستانة.
هنا باذر بذور الثورة العرابية،و موجج النفوس للثورة
الفارسية،و محرك العالمالاسلامى كله لمنا هضة الحكومات
الاجنبية،و المطالبة بالاصلاحات الاجتماعية.
هنا من حارب الحكم الاستبدادى فى مصر،و ناصر الدين فى
فارس،و انجلترا فىباريس،و حارب الجهل و الامية و الذلة فى
الشرق،و الجاسوسية و النفاق فىالآستانة،و لم ينتصر عليه الا
الموت. (20)
-در اينجا خفته است زنده كننده جانها،و آزاد كننده خردها،و
تكان دهنده دلها،و انگيزاننده ملتها،و لرزاننده تختها.
آن كس كه پادشاهان،بر عظمت او رشك مىبردند،و از زبان و
حمله او مىترسيدند.
آن كس كه دولتهاى صاحب سپاه و سلاح از هيبت او هراسناك
بودند،و كشورهاى مهد آزادى،در آزادى طلبى،به پاى او
نمىرسيدند.
اينجا آتشى فرو مرده است كه در هر جاى بود آتش مىافروخت:در
افغانستان،در مصر،در ايران،در پاريس،در لندن،در استانبول.
اينجا به خاك رفته است پاشنده بذرهاى نهضت عرابى پاشا در
مصر،و افروزنده شعله انقلاب مشروطيت در ايران،و تكان دهنده
جهان اسلام،سرتاسر،در راه پايدارى در برابر حكومتهاى اجنبى و
در راه خواستن اصلاحات اجتماعى.
اينجا روى نهان كرده است آن كس كه با حكومت استبدادى در مصر
بجنگيد،و با ناصر الدين شاه در ايران،و با انگليس در پاريس،و
با جهل و بيسوادى و ذلت در سرتاسر شرق،و با جاسوسى و نفاق
پيشگى در استانبول.
اينجا آن كس خفته است كه سرانجام جز مرگ كسى بر او پيروز
نگشت...
پاورقى:
1.در گذشته 1312 هجرى قمرى.
2.با اين تعبير بسيار صريح و خاص شيعه،در همان نامه:«....لقد خصك الله بالنياية
العظمى، عن الحجة الكبرى،و اختارك من العصابة الحقة....»يعنى:«خداوند مقام نيابت
عظمى،از حجت كبراى خود (حضرت ولى عصر،عجل الله تعالى فرجه) را به تو اختصاص داد،و
تو را از ميان فرقه بر حق،براى اين مقام برگزيد».در اين عبارت آشكارا،مرجع تقليد را
نايب امام زمان دانسته و شيعه را فرقه بر حق (فرقه ناجيه،به اصطلاح
متعارف،يعنى:فرقهاى كه عقايدشان بر حق است و طبق گفته خدا و رسول است،و اهل
نجاتند) خوانده است.
3.رجوع كنيد به رساله«دو نامه از بزرگترين فيلسوف شرق،سيد جمال الدين اسد آبادى»،
ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى،چاپ تهران،كتابفروشى حافظ،نيز«نامهها و اسناد سياسى سيد
جمال الدين اسد آبادى»،تحقيق و جمع آورى سيد هادى خسرو شاهى.
4.يا برخى سخنانى كه به او نسبت مىدهند،ليكن با توجه به كارنامه مجموعه آثار عملى
و گفتارى سيد،جز اين نمىتواند باشد كه بيگانه به هنگام ترجمه سخنان او در كلام وى
وارد كرده باشد.
5.و گاه به صورتى خاص از سوى مستشرقين يهود.
6.در گذشته 1371 هجرى قمرى،صاحب اقدامات اصلاحى و اجتماعى ارجمند در سوريه،و
تاليفات گرانقدر متعدد،از جمله كتاب«اعيان الشيعه».در 56 جلد،چاپ دمشق.
7.«نقش سيد جمال الدين...»،ص 136-137،چاپ دوم.
8.همان كتاب،ص 136-137.
9.«نقباء البشر فى القرن الرابع عشر»-از«طبقات اعلام الشيعه»،ج 1،ص 310 به بعد،چاپ
نجف، المطبعة العلمية (1373 ه.ق) .
10.«خاطرات حاج سياح»،صفحات 286-287،290،329-330،340،چاپ تهران،ابن سينا (1346 ش)
.
11.«خاطرات و اسناد ظهير الدولة»،ص 10،چاپ جيبى.
12.مقصود از اين«جمى غفير!»،برخى از مردم ديگر كشورهاى اسلامى و كشورهاى بيگانه
است،كه سيد در ميان آنان،خود را به ملاحظات معلوم،حنفى و افغانى مىنمايانده است،
چنانكه كسى را هم كه ناظم الاسلام،از جمله صاحبان اين عقيده ذكر مىكند،جرجى زيدان
مصرى است.
13.«تاريخ بيدارى ايرانيان»،ج 1 (مقدمه) ،ص 70 و 78-80.
14.فرزند مرحوم ميرزا لطف الله اسد آبادى،خواهر زاده سيد جمال الدين.اين ميرزا لطف
الله نيز كتابى درباره سيد،يعنى دايى خود،نوشته به نام«شرح حال و آثار سيد جمال
الدين اسد آبادى»كه با مقدمهاى از دانشمند فقيد،حسين كاظم زاده ايرانشهر،به چاپ
رسيده است. در اين كتاب نيز،درباره موضوع مورد بحث مطالب و استنادات بسيار هست.
15.«زعماء الاصلاح»،ص 141.
16.«زعماء الاصلاح»،ص 113.
17.«جمعيت ملى اسلامى».
18.طلاب جوان،جوانان،توجه كنيد!اين مصلح شيعى و متفكر اسلامى هنگامى كه آداب
سخنرانى را خوب فرا مىگيرد و فن نويسندگى را نيك مىآموزد،زبان و قلم خود را در
خدمت اسلام قرار مىدهد،نوشتههاى مبتذل،و منبرهاى سطحى و سخنرانيهاى دور از آداب
خطابه و بىاصول،اينها خدمتبه اسلام نيست،بلكه مايه انحطاط فرهنگ اسلام است، بايد
رفت كسب آگاهى كرد،معارف اسلامى آموخت.آداب سخنرانى ياد گرفت،نويسندهاى پر توان و
آگاه و شاعرى پخته و ماهر شد،آنگاه به نام اسلام دستبه كار برد.
19.«زعماء الاصلاح»،ص 139-145.
20.«زعماء الاصلاح»،ص 115-116.