بيدارگران اقاليم قبله

محمدرضا حكيمى

- ۴ -


6-اهميت تجربى مسائل عروة الوثقى

آنچه در مقالات عروه مطرح شده است كمتر شامل مسائل نظرى و ذهنى است و بيشتر شامل مسائل عملى و عينى و آزمونهاى اجتماعى.

در آغاز كه علت نشر روزنامه عروة الوثقى را مطرح مى‏كنند،بخوبى متوجه هدف عالى آن مى‏شويم:

اينها سخنان حقى است كه به عنايت‏خدا خواهيم گفت،اينهمه مربوط است‏به احوال مشرق زمين...

روزگار درازى،برنامه‏ها و راه و روش استعمارگران طمعكار پنهان بود،سپس آشكارا شد....

از نخست،خواننده را در جريان اين خفا و ظهور مى‏گذراند.يعنى اينكه همواره راه و رسم خائنان و برنامه‏هاى خائنانه،از ابتدا،آشكار نيست و راز آنها بر همه كس معلوم نمى‏شود مگر با كوشش و درك و پيجويى و درگيرى.بسيارى از طبقات فاضله و روشنفكران جامعه،در مورد آگاهيهاى اجتماعى خويش،درباره مسائل و قضايا،غلو دارند،مى‏پندارند از بسيارى از آنچه مى‏گذرد آگاهند،با اينكه چنين نيست.نويسندگان عروه،پس از اين فصل،روش عروه را ياد مى‏كنند:

اين روزنامه به آهنگ خدمت‏به مردم مشرق زمين منتشر مى‏شود كه تا آنجا كه در توان دارد مسائل واجب را مطرح كند،مسائلى كه كوتاهى درباره آنها موجب اين ضعف و سقوط گشت. همچنين اين مقالات توضيح خواهد داد كه راه جبران گذشته و مصون ماندن از خطرها و مصيبتهاى آينده چيست... بدين گونه و با اين سرآغاز،چگونگى امر،روشن تواند بود و والايى مسائل آن به نظر خواهد آمد.اكنون فهرست‏برخى از موضوعات آن را ياد مى‏كنم:

اسلام و حل مسئله نژاد.گذشته مسلمانان و وضع اسفبار كنونى.چاره اين وضع.تفاوت اسلام و مسيحيت.حكومت صالح اسلامى.خواب حقداران و بيدارى حقربايان.تعصب چيست و كدام قسم آن بد است.بد آموزى درباره قضا و قدر.وحدت اسلامى.وحدت،بنياد سيادت.كوشش نه ياس.تامل در سرگذشت امتها.حكومت مستبدانه در امت اسلام.امتحان خدايى از مؤمنان درباره تكاليف اجتماعى.سياست انگليس در شرق،در مصر،در سودان.تحليل گفتگوهاى پارلمان انگلستان.وضع حكومت عثمانى.وضع زندانهاى مصر در دوره حكومت استبداد و دفاع از زندانيان.خدعه‏هاى استعمار.دخالت مامور انگليسى در امور نجد سعودى.تهمت ناجوانمردانه به اسلام.انگليس و اسلام.

دوستى انگليس با اسلام از راه حيله.چگونگى استعمار فرانسوى.

و دهها و دهها مسئله از اين قبيل،آنهم با شرح مستند و تحليل دقيق و آگاه كننده.

7-اخلاق اسلامى در عروة الوثقى

از مسائل مهم ديگر مقالات عروة الوثقى،توجهى است كه به اخلاق اسلامى و احياى اين اخلاق در مسلمانان شده است.مسائلى كه در اين زمينه مطرح گشته است،مربوط به اخلاق اجتماعى است،يا آن قسمت از اخلاق فردى كه زمينه اخلاق اجتماعى است.اين موضوع نيز بايد مورد دقت‏بسيار قرار گيرد و با شرح و تفصيل آموخته شود،و حتى جزء برنامه رسمى طلاب و حوزه‏ها باشد.به عنوان نمونه،در نفى و محكوم كردن ذلت پذيرى چنين مى‏گويند:

آيا هيچ مسلمانى مى‏تواند عمر هزار ساله با ذلت و خوارى را دوست داشته باشد؟در حالى كه مسلمان مى‏داند كه دليل داشتن ايمان به خدا،بى اعتنايى به زندگى دنيا و به زنده ماندن است.آيا ما مسلمانان،كه روزى سرور جهان بشريت‏بوده‏ايم،مى‏توانيم زندگى همراه با مسكنت و خوارى را بپذيريم؟آيا مى‏توانيم بپذيريم كه سرزمينهاى ما و منابع ثروت ما به ست‏بيگانگان باشد،يعنى كسانى كه متدين به دين ما نيستند و با ما همفكرى ندارند و به دين ما احترام نمى‏گزارند و هر عهد و پيمانى را زير پا مى‏نهند؟اينان تمام همشان اين است كه ما مسلمانان را زير پاى سپاه خود خرد كنند و سرزمينهاى اسلامى را،از مسلمانان خالى سازند،آنگاه مردمان خود را در آنها جاى دهند... (1)

و ديديم كه آنچه سيد در حدود 90 سال پيش گفت و پيش بينى كرد،چگونه در طرف چپ و راست ما واقع شد،چگونه اين كارها را با كشورها و سرزمينها و امتهاى مسلمان كردند...

يكى ديگر از فصول جالب اين مقالات،در زمينه اخلاق اسلامى فردى-اجتماعى،فصلى است در مبارزه با ترس و كوبيدن آن.اين فصل با اين دو آيه كريمه مى‏آغازد:

اينما تكونوا يدرككم الموت،و لو كنتم فى بروج مشيدة... (2) قل ان الموت الذى تفرون منه فانه ملاقيكم.... (3)

-هر جا باشيد مرگ شمايان را فرا خواهد گرفت،اگر چه در برجهايى به سر بريد سر به فلك كشيده.

-اى پيامبر!به مردمان بگو،اين مرگى كه از آن مى‏گريزيد (خود را به خيال خود از آن حفظ مى‏كنيد) ،با شما ديدار خواهد كرد.

با ذكر اين دو آيه قرآنى،اشاره مى‏كنند كه بنياد اصلى جبن و ترس،مسئله مرگ است و ترس از مرگ و گريختن از آن،و مرگ مسئله‏اى است‏حتمى و ناگزير.شروع اين مقاله با اين آيات،ياد آور مضمون اين بيت است:

و ان كانت الابدان للموت انشئت‏فقتل امرء فى الله بالسيف افضل -اگر بدنها براى اين آفريده شده‏اند كه روزى بميرند و خاك شوند (يعنى اگر آخر زندگى،مردن و خاك شدن است) پس كشته شدن در راه خدا و دين و نواميس عدالت،افضل است و بهتر.

من در اينجا،خلاصه‏اى از مقاله‏«الجبن‏»عروة الوثقى را،با ترجمه‏اى آزاد،از نظر خوانندگان مى‏گذرانم:

هم ديده شده است و هم در كتابها نوشته‏اند كه از برخى افراد انسان كارهايى سر زده است محير العقول و دهشت آفرين.مردمان كم خرد اينگونه كارها را،با اينكه در زمان پيامبران اتفاق نيفتاده و به دست آنان جارى نگشته است،معجزه مى‏پندارند و خارق عادت مى‏شمارند. مردمان غافل آنها را به ستاره و بخت و شانس منسوب مى‏دارند.كوته نگران چنين اقدامات و اعمال را امرى تصادفى و اتفاقى به حساب مى‏آورند.

اين ظنها و گمانها همه به اين دليل است كه اينگونه مردم،از درك اسباب امور و علل مسائل ناتوانند.اما حكيمان و خردمندان و راهشناسان مى‏دانند كه خداى حكيم خبير،براى هر چيزى سببى قرار داده است و هر نتيجه‏اى را بر مقدمه و عملى متوقف كرده است.و از ميان همه كاينات،انسان را به موهبت عقل و قدرت روح ويژه ساخته است.با اين ويژگى است كه انسان مى‏تواند مظهر عجايب گردد و كارهاى فوق العاده به وقوع رساند و همين قدرت عقلى و تشخيص،و قدرت عملى و تنفيذ است كه ملاك تكليف شرعى است،و به خاطر همين تشخيص و توانايى است كه انسان مكلف است و بايد تكاليفى را انجام دهد.و براى انجام دادن كار خوب،ستايش شود و پاداش يابد و براى انجام دادن كار بد نكوهش گردد و كيفر بيند.

هنگامى كه انسان با اين منطق صحيح بنگرد،مى‏بيند كه در انسانها همه،قواى مشابهى وجود دارد،و خداوند استعداد كمال را به همه داده است و در فطرت هر كس نهاده است.و از اينجاست كه هر فردى مى‏خواهد صاحب افتخارات باشد و كارهاى بزرگ بكند.فضل خداوند نيز هيچ كس را محروم نمى‏دارد و هيچ كوشنده راستينى را بى‏نصيب نمى‏گذارد.بنابراين، علت چيست كه توده‏هاى انسانى به پستيها تن در مى‏دهند،و از رسيدن به عظمتها و آزادگيها دست مى‏كشند،همان عظمتها و آزادگيها كه هم عنايت‏خداوندى،راه رسيدن به آنها را باز ساخته است و هم كشش فطرى انسان به سوى آنهاست،بويژه مردمى كه مؤمنند به دالت‏خدا و وعده وعيد خداوند،يعنى معتقدند كه كارهاى شايسته ماندگار (باقيات الصالحات) ،ثواب دارد و كارهاى بد و خطا گناه دارد،و هم باور دارند كه روز«بازبينى بزرگ‏»اعمال مى‏آيد و هر كس به پاداش هر چه كرده است مى‏رسد،و هر انسانى كه ذرة المثقالى كار خير يا ذرة المثقالى كار شر كرده باشد جزاى آن را خواهد ديد.اينگونه مؤمنان چگونه دست از كار مى‏كشند و تن به ياس مى‏سپارند و با جان مرده زندگى مى‏كنند؟چرا انسانها از پاى مى‏نشينند و در لغزشگاهها فرو مى‏افتند؟هنگامى كه نيك بينديشيم و بخواهيم علت هر چيز را پيدا كنيم،مى‏فهميم كه از چيست كه مردمان-چه مؤمن و چه غير مؤمن-تن به پستى مى‏دهند و دست روى دست مى‏گذارند.علت اينها همه ترس است ترس.

ترس است كه پايه‏هاى استقلال كشورها را سست مى‏كند.ترس است كه روابط ملتها را مختل مى‏سازد.ترس است كه در خير و بركت را به روى جويندگان مى‏بندد.ترس است كه در خير و بركت را به روى جويندگان مى‏بندد.ترس است كه درفشهاى هدايت را از نظرها دور مى‏دارد. ترس است كه نفوس بشرى را به پذيرفتن خوارى وامى‏دارد.ترس است كه مردمان را به قبول مسكنت مى‏كشاند.ترس است كه تحمل يوغ بردگى را بر گردن مردم آسان جلوه مى‏دهد. ترس است كه نفس انسانى را براى قبول اهانت-زير نام صبر و شكيبايى-و قبول خوارى-زير نام زيركى و عاقل مآبى-آماده مى‏سازد.ترس است كه پشت مردان را براى حمل بارهايى خم مى‏كند سنگين‏تر از آنچه مى‏پندارند در اثر شجاعت و اقدام پيش خواهد آمد.ترس است كه جامه ننگ بر تن انسان مى‏پوشد،ننگى كه صاحبان روحهاى پاك و همتهاى بلند كشته شدن را بر قبول چنان ننگى ترجيح مى‏دهند.آرى انسان جبان و ترسو،سختى ذلتها را آسان مى‏انگارد و زندگى مسكنت‏بار را رفاه و امنيت مى‏شمارد.كسى كه خود را حقير سازد قبول حقارت براى او آسان است،مانند مرده كه از وارد شدن هيچ جراحتى احساس درد نمى‏كند. بدتر از اين،اين است كه انسان جبان،لحظه به لحظه،طعم مرگ را مى‏چشد،با اينهمه باز راضى است...

ترس چيست؟واماندگيى در نفس انسان كه او را از مقاومت در برابر هر امر ناخوشايندى باز مى‏دارد.ترس يك بيمارى روحى و روانى است،كه نيروى حفظ وجود را كه خدا آن نيرو را ركنى از اركان حيات طبيعى قرار داده است،از بين مى‏برد.اين بيمارى روانى علتهاى چندى دارد كه اگر در ماهيت هر يك از اين علتها ژرف بنگريم مى‏بينيم كه همه به يك چيز باز مى‏گردد.و آن،ترس از مرگ است.مرگى كه سرنوشت هر زنده‏اى است و سرانجام هر ذيروحى. مرگ وقتى معين و ساعتى معلوم ندارد.

انسان از لحظه تولد تا آخرين روزهاى يك عمر طولانى همواره در معرض رسيدن مرگ است.و جز خداى كه اجلها را مقدر فرموده است هيچكس از زمان و مكان مرگ خويش آگاه نيست.با اينهمه ترس از مرگ به جايى مى‏رسد كه به صورت بيماريى كشنده در مى‏آيد.و اين بدان علت است كه انسان از سرنوشت‏حتمى خويش غفلت مى‏كند،و فراموش مى‏كند كه خداوند خير دنيا و سعادت آخرت را براى او تهيه ديده است،البته اگر انسان نيروها و قواى خداداد را در راه خود به مصرف رساند و از هدر رفتن و منحرف شدن آن قوا جلوگيرى كند. آرى،انسان از نفس خود و امكانات و قدرتهاى آن غفلت مى‏كند.به علت اين غفلت،آنچه را خداوند سبب بقاى زندگى و حيات و ارزشها قرار داده است،يعنى شجاعت و دلاورى و اقدام و درگيرى،سبب نيستى و هلاك شدن مى‏انگارد.مرد جاهل مى‏پندارد كه در هر گام او مرگ ايستاده است و در هر قدم او خطرى او را تهديد مى‏كند؟با اينكه يك نگاه به آثار انسانى و آرمانهاى تحقق يافته بلند همتان و مشكلات رام شده بزرگمردان،بسنده است تا آدمى را از اين خواب غفلت‏بيدار كند،و به او بفهماند كه اين ترسها و هراسها همه و همه وهم است و خيال،و بانگ حيوانات موهوم است و وسوسه ابليس،اينهاست كه آدمى را اسير خود ساخته است و از راه خدا باز داشته و از رسيدن به هر امر خيرى محروم كرده است.ترس دام شيطان است.شيطان با اين دام بندگان خدا را صيد مى‏كند و از راه خدا باز مى‏دارد.ترس علت هر صفت رذيله است و منشا هر خصلت مذموم.ترس پراكنده كننده اجتماعات است،و برنده دوستيها و روابط،و هزيمت دهنده لشگرها و نگون ساز درفشها.ترس خائنان را وامى‏دارد تا در جنگهاى ميهنى خيانت كنند.ترس پستان را وامى‏دارد تا رشوه بگيرند.چون بيم از فقر باعث اين كار مى‏شود.و اين بيم در حقيقت،از ترس از مرگ سرچشمه مى‏گيرد.ديگر صفات زشت نيز همچنين است...آرى،ترس عار است و ننگ براى هر انسان سالم فطرت،بويژه براى مردمى كه به خدا و پيامبران و روز پاداش ايمان دارند،و اميد دارند كه به پاداش اعمال نيك خويش برسند.بنابراين مى‏سزد كه فرزندان امت اسلام-به مقتضاى اصول اعتقادى و دينى خويش-دورترين مردم جهان باشند از صفت رذيله‏«جبن‏».زيرا كه مؤمن جز رضاى خدا آرمانى ندارد.و ترس و دل نداشتن بزرگترين مانع است از اداى تكاليفى كه خدا را راضى و خشنود مى‏كند.كسانى كه قرآن مى‏خوانند مى‏دانند كه خداوند،در قرآن،دوست داشتن مرگ را علامت ايمان قرار داده است...اقدام در راه خدا و دادن مال و جان در راه بر پاداشتن حق و عدالت،نشانه مردم مؤمن است.كتاب خدا،قرآن،به همين بسنده نكرده است كه مردم نماز بخوانند،زكات بدهند،و به ديگرى آزار نرسانند،بلكه اينها را كارهايى دانسته است كه هم مؤمن و هم منافق انجام مى‏دهند.و تنها دليل منحصر ايمان داشتن را دادن جان دانسته است در راه اعلاى كلمه حق و در راه استقرار عدل.بلكه قرآن كريم،آمادگى تا پاى بذل جان را در راه پايدار ماندن حق و دين و عدالت،يگانه ركن ثبوت ايمان شمرده است،ركنى كه چون نباشد، هيچ امر ديگرى قابل اعتنا نيست.اين است كه نبايد هيچ كس تصور كند كه‏«دين اسلام‏»و«ترس‏»در يك دل جمع توانند شد. (4)

چگونه چنين چيزى ممكن است‏با اينكه هر پاره‏اى از اين دين،پرده‏اى است از شجاعت و دلاورى و تصويرى است از اقدام و درگيرى.ستون و تكيه‏گاه دين اسلام اخلاص براى خدا (سراپا براى خدا بودن) است،و دست‏شستن از هر چه جز خداست،براى خدا.

مؤمن كسى است كه يقين داشته باشد كه اجل به دست‏خداست.و خدا هر گونه و هر آن كه بخواهد اجل آدمى مى‏رسد.پس كندى در اداى وظايف و واجبات اجتماعى عمر كسى را زياد نمى‏كند،و شجاعت و درگيرى يك دقيقه از عمر كم نمى‏سازد.مؤمن كسى است كه يكى از دو نيكوترين عاقبت (احدى الحسنيين) را از دست نمى‏دهد:يا زندگانى با سيادت و عزت را،يا مرگ سعادتمندانه در راه خدا را،تا روحش به اعلى عليين صعود كند و با كروبيان و فرشتگان محشور و همنشين گردد.

كسى كه تصور كند-چه عالم و چه غير عالم-كه مى‏تواند جمع كند ميان ترس و ايمان داشتن به آنچه محمد«ص‏»آورده است،يعنى اين دو را،ترس و ايمان به اسلام را،با هم،داشته باشد،خودش را گول زده است و عقل خود را فريب داده است.اينچنين كس بازيچه هوس خود شده است.او كجا و ايمان كجا؟آيات قرآن همه گواهند كه آدم جبان ترسو،در دعوى ايماندارى كاذب است.

از اينجاست كه ما اميدواريم كه وارثان پيامبران،يعنى عالمان و طلاب علوم دينى،حق را آشكارا بگويند،و آيات خدا را به ياد مردم و جامعه بياورند.به مردم بگويند كه در اين آيات،تا چه اندازه امر به اقدام شده است‏براى اعلاى كلمه حق،و نهى شده است از كندى و نشستن و ترك اداى وظيفه واجب خدايى. (5)

اين است كه ما تصور مى‏كنيم اگر علما،براى انجام دادن اين فريضه-امر به اين معروف (دلاورى و اقدام) و نهى از اين منكر (ترس و بى شهامتى) -براى مدتى اندك،به پا خيزند،و مردم را با روشن كردن معانى قرآن كريم موعظه كنند و اين معانى را در جان مؤمنان زنده سازند،اثرى و نتيجه‏اى از اين كار،در ميان امت،خواهيم ديد كه افتخارات آن تا ابد بماند.و شاهد روزى خواهيم بود كه در جهان،شكوه امت اسلام،يعنى شكوه بزرگ خدايى،به آنان باز گردد.جامعه مؤمن،به دليل اين ميراث (ميراث دلاورى و اقدام) كه از پيشينيان خود برده است،و به علت عقايد ايمانى كه در دل دارد، با اندك يادآورى و كوتاه تذكارى به خود مى‏آيد، آنگاه چونان شيران به پا مى‏خيزد،آنچه را از دست داده است‏باز مى‏گيرد،آنچه را دارد حفظ مى‏كند،و به مقام قرب و رضاى خدا مى‏رسد. (6)

8-اهميت آگاهى و راه به دست آوردن آن

تاكيدى كه بر روى شناختن عروة الوثقى و آثارى همانند آن مى‏كنم،به دليل آگاهى عميقى است كه از اين راه به دست مى‏آيد،آنهم آگاهى متكى به عمل نه انگيخته از بحث و نظر.اين آگاهى امروز براى هر مسلمان-حتى چوپان مسلمانى كه در دشتها و دره‏ها و مراتع عمر مى‏گذراند-ضرورى است.پس در ضرورت و وجوب آن براى ديگر مسلمانان،بويژه علما، مدرسان،وعاظ و طلاب علوم دينى،جاى كمترين ترديدى نيست.

هميشه براى به دست آوردن اطلاع و آگاهى و شناخت،دو راه وجود دارد:آزمون شخصى و آزمون تاريخى و ميراثى.راه نخست همان است كه انسان بايد با به كار انداختن مشاعر خويش و باز كردن چشم خود ببيند و بفهمد و بينديشد و استنتاج كند،زمان را،جامعه را،مسائل را بشناسد،به مردم آگاه با تجربه با اخلاص نزديك شود.و در مجموع،همواره راههاى درك شخصى خود و درك ديگر آگاهان را به روى خود باز دارد.و هنگامى كه حقايق اجتماعى و مسائل انسانى را درك كرد بكوشد تا آنها را لمس كند،و اندك اندك مسائل را از سطح انديشه و عقل و ذهن خود،به دل و احساس و عاطفه خود ببرد،تا بدانجا برسد كه از درد مردم دردمند شود و از شادمانى مردم شاد گردد،در حال گرسنگى مردم خود احساس گرسنگى كند و در حال سيرى مردم سير باشد.جهل مردم جهل خود او باشد و فقر مردم فقر خود او،و خوارى و ذلت و ظلم بر مردم،خوارى و ذلت و ظلم بر خود او.اين است ايمان اجتماعى.

اما راه دوم براى به دست آوردن آگاهى،خواندن آثار و انديشيدن در احوال و آزمونهاى مردمى است كه اين مسير را پيموده‏اند و اين تكليف را شناخته‏اند و رسالت آن را به عهده گرفته‏اند.اين شناخت،دو بخش دارد:يكى آن كه مربوط است‏به آن مجاهدان پيشين و انديشه و عمل و موضع آنان،و ديگرى آن كه مربوط است‏به جناحهاى مقابل آنان. اهميت آگاهيهاى اجتماعى،به شناخت اين هر دو جهت‏بستگى دارد.تا ما باطن حكومت اموى را نشناسيم و سرنوشتى را كه در عهد يزيد در انتظار اسلام بود ندانيم،به اهميت و ارزش قيام‏«عاشورا»پى نمى‏بريم.همينطور در ديگر نهضتها و انقلابهاى راستين.در نهضتهاى جديد دنياى اسلام نيز، در اين يك سده و نيم اخير،امر چنين است.بايد حقيقت مسائل ايران دوره ناصرى را شناخت، تا اهميت افكار سيد جمال الدين و فتواى ميرزاى شيرازى معلوم گردد.اينكه مى‏گويم اهميت افكار و فتوى،غرضم ذكر شعار نيست،بلكه اهميت از نظر دين و وظيفه دينى و و وجوب عينى و فقهى آن منظور است.اين است كه بر طلاب جوان واجب است كه شناخت زمان و جامعه و مسائل زمان را-در دو جبهه حق و باطل-جزو دروس حتمى و تحقيقى خود قرار دهند،و بروند و هر گونه ممكن است اين شناخت را تحصيل كنند،چنانكه بر ديگر طبقات نيز واجب است.تحصيل اين شناخت از بسيارى مسائل فقهى كه در درسهاى خارج مطرح مى‏شود و عمرى بر سر آنها مى‏گذرد واجب تر است،مسائلى كه يا اصلا واقع نمى‏شود يا اگر واقع شود بسيار اندك و نادر است.

ممكن است مردم نسبت‏به جناح حق،شناختهايى-جسته و گريخته-داشته باشند،يا طلاب جوان،مسائل اين جناح به گوششان خورده باشد،ليكن اين اندازه كافى نيست.بايد اين شناخت را چنان جدى بگيرند و تقويت كنند كه از مرحله تحسين نظرى درآيد و به مرحله بعث عملى برسد.آنچه مهم است‏بعث و انگيختن عملى است.و از اينجاست كه دكتر طه عبد الباقى سرور،در مقدمه عروة الوثقى مى‏كوشد تا هر دو جناح را معرفى كند:

سيد جمال و عبده را،و جناح اجنبى و استعمار را.مى‏گويد:

ما عمد داشتيم كه درباره روحيه استعمارى اروپايى به تفصيل سخن گوييم و درباره برنامه‏ها و هدفهاى استعمار و نگاه متكبرانه اروپاييان استعمارگر به ملل آسيايى و آفريقايى و نظر زهر آگين كين توزانه آنان درباره عرب و اسلام.چرا،چون محور اين كتاب (عروة الوثقى) درگيرى و جهاد تاريخى اسلام است‏با اين روحيه سركش سيطره طلب.گرفتارى عرب و مسلمانان با اين روحيه،گرفتاريى تاريخى است.چون سرزمينهاى عرب و اسلام،كليد همه شرق است،و ميانجى و برزخى است كه اروپا با عبور از آن مى‏تواند به اعماق دو قاره آسيا و آفريقا راه يابد، دو قاره‏اى كه استعمار هنگامى كه از معادن و مواد حياتى آنها ياد مى‏كند دهانش به آب مى‏افتد.سرزمينهاى عرب و اسلام،قلب جهان است و از نظر موادى كه تمدن را غنى مى‏كند و چرخ دنيا را مى‏گرداند و به جهان و تمدن جهان نيرو مى‏بخشد،غنى ترين سرزمينهاست.به گفته صاحب‏«مجالى الاسلام‏»:«همه راههاى بزرگ دريايى و آسمانى از غرب به شرق،و همه راههاى زمينى از شمال به جنوب،از بلاد اسلام مى‏گذرد».

از اين جهت،فشار استعمارى اروپا بر اين منطقه (كشورهاى اسلامى) سنگين ترين فشار استعمارى تاريخ است.و از اين رو است كه اين منطقه،هولناكترين انواع درگيرى و جهاد را در راه باز يافتن حريت و حيات خويش به جان خريده است.بالاتر اينكه،آينده همه بشريت،در گرو نتيجه درگيرى و جهاد داخلى و خارجيى است كه بر محور مجاهدات سرزمينهاى عرب و اسلام مى‏چرخد،از اقيانوس اطلس تا اقيانوس آرام.ما مسلمانان،بيشتر از صد سال است كه با وارد شدن در ميدان اين درگيرى خونين،بار يك امانت جهانى را بر دوش مى‏كشيم،امانتى كه فرداى انسانيت،بلكه رسالت نوع بشر همگى،بر نگاهبانى آن متوقف است.

پس اين زد و خورد شعله‏ور ما با استعمار،در حقيقت زد و خوردى است در راه صيانت مثل اعلاى انسانى و كرامت‏بشرى،زد و خوردى است در راه حفظ همان فضايل و همان اخلاق كه پيامبران براى استوار ساختن آنها مبعوث شدند و آزاديخواهان تاريخ همانها را سرلوحه خواسته‏هاى خود قرار دادند،فضايل و اخلاقى كه عظمت افراد انسانى مبتنى است‏بر درك اهميت آنها و دعوت به آنها و جهاد در راه تحقق بخشيدن به آنها.

ما با اين جهاد و درگيرى،در برابر زشت ترين صورت بربريت و وحشيگرى پايدارى مى‏كنيم، در برابر پست ترين شكل الحاد و لا دينى مى‏ايستيم،و با روحيه اهريمنى مى‏جنگيم كه در هويت استعمار غربى دميده شده است تا جهان را از خون و ستيزه و بدبختى و دشمنى بياكند.

بنابراين،امروز بر ما واجب است-در حالى كه هنوز آتش درگيرى ما و غربيان شعله‏ور است-كه تاريخ درگيريهاى خود را با غرب،بشناسيم و آمار اين مبارزات را تهيه كنيم و در آنها بدقت‏بينديشيم،تا از وسائل و روشهايى كه دشمن به كار مى‏دارد آگاه شويم و بر حيله‏گريها و تبليغات او وقوف يابيم.

استعمار ما را درباره خودمان فريب داد:قوميت ما را (كه از آن دم مى‏زديم) تعصب ناميد.حق و حق طلبى ما را عداوت نام داد.آزادى طلبى ما را دشمنى با ديگران خواند.پس از اينها همه لطف ديگرى كرد و دين ما را به نام دينى جامد و عقب افتاده و ابتدايى و صحرايى متهم ساخت.اما ديگر ما گول نمى‏خوريم.زيرا تاريخ مقابله ما با استعمار بسى به درازا كشيده است، به طورى كه ديگر او را انديشه و وسيله تازه‏اى در دست نمانده است (همه وسائل خود را به كار برده است) .او اكنون در آخرين پيكارها با ما درگير است و چه بسا آخرين پيكار.پيكارى كه بس دشوار است و كوبنده،لكن در راه پايان محتوم خويش است.اكنون-چنانكه رئيس جمال عبد الناصر گفته است-:

«ميان ما و استعمار كارزارى است كه در برخى جبهه‏ها آغاز شده است،لكن كارزارهاى ديگرى نيز هست در جبهه‏هايى ديگر كه هنوز رخ ننموده است.براى ما و استعمار فردايى است،نزديك يا دور،فردايى كه در آن ما ننگهاى خود را مى‏شوييم و آرمانهاى خود را تحقق مى‏بخشيم و حقوق خويش را باز مى‏ستانيم‏» (7) .و چنانكه گفتيم،بر ما واجب است،در حالى كه در اين كشاكش چند جبهه‏اى درگيريم،تاريخ درگيرى خود را با استعمار بفهميم و ياد مجاهدان بزرگ و بلند آوازه خويش را زنده سازيم،همان مجاهدانى كه با عزت و شكوه در برابر استعمار قد افراشتند،و با توان و سخت‏سرى با آن درگير شدند.و يكى از صفحات جاودان اين جهاد و درگيرى،عروة الوثقى است،ارگان انقلابيون طلايه‏دار،كه فرياد خود را در فضاى شرق سر دادند.و همان فرياد حركت آفريد و آرمان (8) .

آرى،اين است اهميت آگاهى و ميراثى كه از اين طريق مى‏توان از آن بهره‏مند گشت و بايد بهره‏مند گشت.همانگونه كه در نحو و فقه و حديث و فلسفه و تفسير و تاريخ،از كتابها و آثار و تحقيقات و ميراثهاى پيشينيان بهره‏مند مى‏شويم،در فلسفه سياسى و آزمونهاى اجتماعى نيز بايد از افكار و اعمال گذشتگان بهره ببريم و از اين ميراث آگاهى سود بجوييم.تاريخ اسلام،از نظر اين ميراث بسى غنى است،گام به گام اين تاريخ،بويژه،در مذهب شيعه و اعتقاد شيعه به حكومت عادل،آكنده است از اين آزمون و درگيرى.نهايت‏يكى از نمونه‏هاى نوتر و نزديك به مسائل زمان نو و جهان نو،در آثار نهضت ضد استعمارى سيد جمال الدين مندرج است.

9-دو عروه

اين است كه مى‏گويم:«عالمان دين و طلاب راستين،بايد بدانند كه غير از عروة الوثقاى مرجع اسبق،مرحوم سيد محمد كاظم يزدى،عروة الوثقاى ديگرى نيز هست.و براى مسلمانان و اجتماعات اسلامى،با توجه به سياستهاى جهانى و استعمارها و تكاليف مسلمانان در اين مسائل،فروع و مسائل اين عروه نيز مطرح است،و توجه به اين فروع و مسائل نيز واجب تكليفى است.و بر عالم نظر در آنها«واجب‏»است،زيرا كه به حكم تجربه و مشاهده،با هوشيارى نسبت‏به مسائل اين عروه‏«سياسى-دينى‏»و عمل به آنها و مقاومت‏بر سر آنهاست كه مى‏توان مسائل آن عروه فقهى را نيز داشت و عمل كرد و فرزندان را بر طبق آنها تربيت نمود. و گرنه استعمار و عوامل آن،آن مسائل را،يكى يكى-و العياذ بالله-هدم مى‏كنند.

«اين دو كتاب،يكى شامل احكام فقهى و عبادى فردى و معاملات است،از عالم و فقيهى بزرگ در اسلام،و ديگرى شامل احكام اجتماعى و معاملات سياسى دينى است،از عالم اجتماعى و فيلسوفى سياسى و بزرگ در اسلام.و اين دو مقوله در صدر اسلام-يعنى در متن اسلام-يكى بوده است.سپس در روزگاران بعد،به علت پيشامدهايى از هم جدا شده است.و همين جدا شدن،باعث‏بزرگترين زيانها و انحطاطها براى مسلمانان گشته است.پس اكنون چرا بايد عالمان عروه فقهى تا اين اندازه از عروه اجتماعى جدا و دور و بيخبر باشند؟و راستى،آيا چگونه تواند بود آنهمه توجه و تدريس و تحشيه و تزاحم بر سر آن‏«عروه‏»،و اينهمه بيخبرى و ناآگاهى از اين‏«عروه‏»!...»

و اين است كه مى‏گويم اين كتاب-و امثال آن-بايد جزو كتب درسى حوزه‏ها قرار گيرد.

10-اعتقاد،وحدت اعتقادى

سيد جمال الدين،به عنوان مصلحى دردمند و آگاه،و صاحب رسالتى متعهد و درگير، شگردهاى گوناگون بيگانه را نيك مى‏شناخت.مى‏دانست كه اين دشمن زبردست پخته، همواره در نيروهاى طرف مقابل تفرقه مى‏آفريند و پيوسته جبهه‏هاى تازه خلق مى‏كند، موضوعى كه بسيارى از مردم فاضل و درگير در اين مسائل از آن غفلت دارند،و در نتيجه گول مى‏خورند و چه بسا-دانسته يا ندانسته-وسيله دست دشمن شوند.ليكن اينگونه دسيسه‏ها بر امثال سيد جمال الدين پوشيده نمى‏ماند.و تعدد و اختلاف در نواحى حمله،ماهيت‏حمله را در نظر او ناشناخته نمى‏گذاشت.اين بود كه درباره همبستگى اعتقادى و وحدت ايدئولوژى حساس بود.در داخل اسلام مى‏كوشيد تا اختلاف مذاهب،موجب اختلاف جبهه نشود،از اين رو مذهب خويش را نيز آشكار نمى‏كرد،و گاه-در كشورهاى اهل سنت-چنان وا مى‏نمود كه پيرو يكى از مذاهب اربعه آنان است.و نسبت‏به خارج اسلام-يعنى زيانرسانيهاى اعتقادى و آشوب آفرينيهاى فكرى كه از خارج حوزه اسلام رو مى‏كرد-بى تفاوت نمى‏ماند و در اين جبهه نيز به دفاع مى‏پرداخت.

مى‏دانيم كه ورود در مسائل و مبارزات اجتماعى،بدون داشتن آگاهى،مانند ورود به ميدان جنگ است‏بى داشتن ساز و برگ،كه يا بايد ماند و شكست‏خورد،يا بايد گذاشت و گريخت.پس هر مصلح و انقلابى هنگامى موفق خواهد شد كه به اين حربه (آگاهى) مجهز باشد.

سيد جمال الدين به اندازه كافى از اين آگاهى برخوردار بود،شناختها و سفرهاى سى-چهل ساله او به شرق و غرب جهان،نشست و برخاست او با طبقات و افراد گوناگون،و شعور ذاتى و عمق وجودى او،اينهمه،از او آگاهى ساخت فريب ناپذير.و اينهمه او را وامى‏داشت تا براى پايدار ماندن ايمان جامعه و حفظ و نگهبانى وحدت اعتقادى در جامعه بكوشد،صرف نظر از اهميت و تاثيرى را كه وى براى دين قايل بود در غنى كردن شخصيت فرد و شجاع ساختن او.اين مطلب از مقالات او بخوبى آشكار است.به اين دلايل،خود متدينى بود مخلص و بصير و بينا در دين.و چون داراى نفسى شريف بود و برى از پستيها و دونيها،بزرگى بزرگان و عظمت عظما را درك مى‏كرد.در او عقده حقارتى و خبث نفسى و رسوخ فجورى نبود تا نتواند عظمت پاكان و پيشوايان بشريت را به ديده احترام بنگرد.او با نفس پاك و مقدس خويش به مقدسات حرمتى ژرف مى‏گزاشت.اين بود كه-بجز جنبه اعتقادى-از نظر ادب عقلى و تاريخى خويش، همواره از مقام پيامبر اكرم احترام بسيار مى‏كرد.گفته‏اند،هرگاه نام پيامبر اكرم در مجلس او برده مى‏شد،به تمام قد به پا مى‏خاست.از ديگر آثار و شعاير دين با احترام ياد مى‏كرد.بر قرآن كريم تسلط داشت و همواره آيات قرآن را در سخنرانيها و نوشته‏هاى خويش مى‏آورد.در مسائل اخلاق فردى و اجتماعى،فلسفه‏اى داشت مبتنى بر آيات و تعاليم قرآن كريم.

پيرو همين اصول معتقد بود كه بايد ايمان جامعه پيراسته و تحكيم شود.تقليد در عقايد را-مانند ديگر علماى اسلام-درست نمى‏دانست و سازنده شخصيت نمى‏شمرد.

مى‏گفت:

بايد آحاد هر امتى از امم،عقايد خود را كه اول نقشه الواح عقول است‏بر براهين متقنه و ادله محكمه مؤسس سازند.و از اتباع ظنون در عقايد دورى گزينند.و به مجرد تقليد آباء و اجداد خويشتن قانع نشوند،زيرا اگر انسان،بلا حجت و دليل،به امورى اعتقاد كند و اتباع ظنون را پيشه خود سازد و به تقليد و پيروى آباء خرسند شود،عقل او لا محاله از حركات فكريه باز ايستد،و اندك اندك،بلادت و غباوت بر او غلبه نمايد،تا اينكه خرد او بالمره عاطل و از ادراك خير و شر خود عاجز ماند،و شقاوت و بدبختى از هر طرف او را فرو گيرد. (9)

پس رساله‏«رد نيچريه‏»را براى اين تحرير كرد تا جلو الحاد را بگيرد و بر تشتت-آفرينيها-در هر صورت آن-پيروز گردد.به گفته استاد احمد امين مصرى:

زندگانى سيد جمال الدين،سرشار بود از فرا خواندن پر شور مردم به دين،و به يكتاپرستى و توحيد،هم در رساله‏«رد نيچريه‏»،هم در«عروة الوثقى‏»،و هم در مجالس خود. (10)

و اين شور دينى و غيرت اسلامى،از جمله جاهايى كه چون آتشفشان منفجر مى‏گردد،در نامه‏اى است مفصل و آتشگون كه به ميرزاى شيرازى-ميرزاى بزرگ-نوشته است.

11-خواب زيانخيز

يكى از مسائلى كه از 200 تا 150 سال پيش براى كشورهاى اسلامى و مردم مسلمان مطرح شد،و در تصورى وسيع‏تر،براى همه مردم مشرق زمين،توجه به تحولات غرب بود و مجهز شدن به اين تحولات و اخذ اين تمدن.در اين مرحله مصلحان چنين انديشيدند كه بايد از اين تحول در حدى معقول اخذ كرد.

غرض از حد معقول اين بود كه زيانهاى توام با آن گرفته نشود،مقدار گرفته شده به مواريث و دين و ديگر ارزشهاى شرق زيان نرسد،مقهوريت و مغلوبيت ذهنى و سيطره پذيرى در نفوس شرقيان پديد نيايد،و اين رابطه و اخذ موجب باز شدن پاى عوامل غربى و ايادى بيگانه نگردد. به عبارت ديگر،در اين اخذ و رابطه،شخصيت‏شرقى و مثل اعلاى اسلام مصدوم نگردد.و شرق بيدرنگ خود را مجهز و بى‏نياز نيز بسازد.آگاهان سخت‏به اين امر مى‏انديشيدند و نمى‏خواستند طورى شود كه غربيان از راه عرضه اين تحول و مسائل نو،همه چيز را دگرگون كنند و كينه‏هاى ديرينه را ملاك عمل گيرند و به نشر بردگى مدرن در سرتاسر مشرق زمين بپردازند.

اگر از همان نخست،مردم از درد اين آگاهان-كه يكى از بزرگتران و پيشروان اين گروه سيد جمال الدين بود-آگاه گشته بودند و در پى آنان گام هشته بودند،آن صورت معقول عملى مى‏گشت.اما چنان نشد و دهه‏هايى چند گذشت و دير شدن و از دست رفتن فرصت كار خود را كرد،و آنگونه شد كه برخى از عناصر مستبد و خام-و احيانا خائن-پاره‏اى از نمونه‏هاى پوك و بى‏محتواى آن مظاهر را پيشنهاد و عملى كردند،و از راه نيروى دشمن تاييد گشتند.و زيانها رسانيدند و تباهيها آفريدند.و شگفتا كه خادم و نو آور و مترقى هم-البته در نظر اكثريت ناآگاه-به شمار آمدند.اين سرنوشت‏بسيارى از كشورهاى شرقى و اسلامى بود.و چنانكه برخى تعبير كرده‏اند،به جاى‏«تمدن لابراتوارها»،«تمدن بلوارها»بر ما وارد شد.و عوامل دست نشانده بيگانه و خائن به اسلام،در ايران نيز،چنين زمينه‏اى را فراهم كردند (11) .و اين زيانى بزرگ بود كه روز به روز فزونى گرفت تا به وضع كنونى رسيد.در برابر چنين زيانى نيز جز با آگاهى داشتن و آگاهى دادن نتوان ايستاد.

پاورقى:‌


1.«العروة الوثقى‏»،ص 78.
2.سوره 4 (نساء) ،آيه 78.
3.سوره 62 (جمعه) ،آيه 8.
4.«لا يظن ظان انه يمكن الجمع بين الدين الاسلامى و بين الجبن فى قلب واحد».
5.و اگر برخى از مردم درست ايمان پاكدل،در اين آيات ژرف بينديشند و چنان شوند كه خدا و پيامبر خواسته‏اند،دست كم اين عالمان نيز بكوشند تا از آنان عقب نمانند.اگر وجود شخص، متحقق به حقايق الاهى و متخلق به اخلاق خدا و اولياء خدا نباشد،اين تحصيلات و لباس ظاهرى اهميت ندارد.و در پاره‏اى موارد،نبودن اشخاصى با اين تحصيلات و در اين لباس خيلى بهتر است،هم براى دين و هم براى جامعه.
6.«عروة الوثقى‏»،ص 142-146.
7.از كتاب‏«هذه هى الصهيونية‏» (اين است صهيونيسم) .
8.«عروة الوثقى‏»،مقدمه،ص 8-10.
9.«رد نيچريه‏»،ص 70،چاپ بمبئى.
10.«زعماء الاصلاح‏»،ص 112.
11.«خاطرات و خطرات‏».