بيدارگران اقاليم قبله

محمدرضا حكيمى

- ۳ -


3-فلسفه سياسى

بدين سان،مقام اجتماعى و اصلاحى و پايگاه علمى و فلسفى سيد روشن است.و تعبير«فيلسوف الاسلام فى عصره‏»،درباره او،درست و بجاست.با صرف نظر از ديگر جنبه‏هاى شخصيت او،آنچه بسيار مهم است فلسفه سياسى و اجتماعى سيد جمال الدين است.لازم است اين فلسفه از آثار مكتوب و منقول از وى، (1) بويژه‏«العروة الوثقى‏»استنباط شود،و ضمن يك دستگاه عرضه گردد.هنگامى كه ابن باجه، (2) با كتاب‏«تدبير المتوحد»،در شمار فلاسفه اسلام باشد-كه البته هست-چگونه سيد جمال الدين با«عروة الوثقى‏»د اين شمار نباشد؟اين جز غفلت و كوتاهى چيزى نتواند بود.

برخى از محققان تاريخ و افكار فلسفى،از ديگر جنبه‏هاى فلسفى نيز،سيد و آراء او را مطرح كرده‏اند.چنانكه پيشتر ذكر شد. بدين گونه اميد است كه پس ا اين،مطلعانى كه درباره تاريخ فلسفه اسلامى يا ايران اسلامى چيزى مى‏نويسند-بجز دهها كتاب كه درباره سيد نوشته شده است-اينان نيز فصلى از تاريخهاى فلسفه اسلامى خويش را به اداى حق تضييع شده اين فرزند رشيد«بعثت-غدير-عاشورا»اختصاص دهند.

4-وحدت اسلامى

شكى نيست كه هدف نهضت‏سيد جمال الدين حسينى-پيشواى بزرگ آزاديخواهى در شرق و فيلسوف سياسى و اجتماعى شيعه و مصلح دنياى اسلام و بيدارگر اقاليم قبله-ايجاد پايگاه ضد استعمارى بود در شرق،و ايجاد اتحاد ميان مسلمانان و تشكل امت قرآن در برابر استعمار، و نجات ايران و ايرانى بخصوص،چنانكه خود،در اين باره،مى‏گويد:

اگر چشم من،در او،خير عباد الله نباشد كور باد بهتر است.و اگر دستم براى سعادت مخلوق نكوشد از حركت‏باز ماند.و اگر پايم در راه نجات امت محمديه قدم نزد شكسته شود.اين است مذهب من و اين است مشرب من.و اميد آن دارم كه جناب جلالت مآب اجل،به قدر اقتدار خود،در خير ايرانيان مسكين فلك زده بكوشند... (3)

...مرا در اين جهان،چه در غرب باشم و چه در شرق،مقصدى نيست جز آنكه در اصلاح دنيا و آخرت مسلمانان بكوشم.و آخر آرزويم آن است كه چون شهداى صالحين خونم در اين راه ريخته شود...اينهمه را نوشتم[درباره چگونگى تبعيد او و شكنجه‏هايى كه بر او رفته بود]،تا اينكه بدانيد اين مصائب همه بر بدن من وارد آمد،ولى در همه اين حالات،روح من مسرور بوده و هست و خواهد بود.و بلا شك بعضى ايرانيان خواهند دانست كه من براى اصلاح احوال صورى و معنوى ايشان تا هر درجه ايستادگى دارم... سيد جمال الدين خود،درباره اهميت هدف خويش و موضع دشمنان و پايدارى خود،چنين مى‏گويد:

...بلى بايد وقايع زمان گذشته و حال،در هر چيز،مشابه باشد.چون اشرار همگى-اگر چه در ازمنه مختلفه به عالم وجود قدم نهند-از يك شجره خبيثه مى‏باشند و اعمال و اقوالشان هميشه مشاكل و مماثل بوده است.و سنت الهيه هم در عالم خلق،على الدوام،بر نهج واحد بوده و خواهد بود.اكنون بايد منتظر عجايب قدرت الهى شد.من حق نصيحت دينيه را به جا آوردم و در سلوك طريق حق،خوف و جزع كه لازمه غالب نفوس است‏به خود راه ندادم،و به سبب اوهام باطله،از انذارات دم نبستم.

ما در كوچه‏ها سرمان را از خجلت نمى‏توانيم بلند كنيم.رجال و زعماى قوم ما،دست انگليسى‏ها را مى‏بوسند.

اى خواننده!اگر از وضع سپاه و لشكر ما بپرسى،همين كافى است كه بگويم ژنرال وود انگليسى،رئيس كل قواى مملكت مصر مى‏باشد.و او را براى اضمحلال و محو كردن ما فرستاده‏اند.دست فرزندان مصرى را در قاهره و اسكندريه از كارها كوتاه و به جاى آنان افراد انگليسى گمارده‏اند...چون مسلمانان هند،با كثرت عددشان،غالبا اصحاب مكنت و ارباب غنا و ثروت مى‏باشند،و در اسلاميت‏بغايت ثابت و پايدار و در حمايت دين و ملت،با ضعف اجسادشان جان نثار...در جميع جوامع بلدان مشهوره آنها،با وعظهاى دلنشين و احاديث‏خير المرسلين،در كانون درون آنها آتش افروزم...و صداى‏«يا لثارات الاسلام‏»بلند كنم...و علم اتحاد اسلاميه را بر دوش و به محاربه دينيه در آن بلاد نيز خروش برآورم... (4)

اين بود كه استعمار و استعمارگران،در برابر اين نهضت وسيع و همه گير،كه به سراسر سرزمينهاى اسلام كشيده شد،سخت مقاومت كردند و در صدد برآمدند تا آثار اين جنبش فكرى عظيم و تحرك اجتماعى و اصلاحى و مقاوم را از ميان ببرند.در زمان خود سيد تا توانستند او را تبعيد و شكنجه و آزار كردند، (5) و به تهمتهايى كه هيچ كم خردى نيز،آنها را در حق شخصيتى و عالمى و مصلحى قرآنى و فيلسوفى مسلمان و علوى و حسينى چونان سيد جمال الدين نمى‏پذيرد متهمش ساختند،و ياران و همفكرانش را سر بريدند، (6) و خود او را معلوم نيست‏به چه صورت تلف كردند. (7) همين اندازه معلوم است كه نگذاشتند احدى مجلس ترحيمى براى درگذشت‏يكى از بزرگترين مردان تاريخ و مجاهدان اسلام بگيرد،و جزوه قرآنى براى يكى از سرسخترين حاميان قرآن بخواند،و يادى از شهادت‏يا در گذشت-يكى از رشيدترين فرزندان حسين‏«ع‏»بكند.با اينكه در خور بود كه از شخصيتى چون سيد جمال الدين اسد آبادى،به عنوان يكى از مفاخر بزرگ شرق و اسلام و يكى از اركان استوار عدالت و فضيلت انسانى،بزرگداشتى به جاى آورند چونان خود سيد عظيم و بزرگ و طنين افكن...ليكن چه كسى اين كار را مى‏كرد؟و از چه كسى چنين‏انتظارى مى‏رفت؟همان قدرتهاى سفيهانه و ددمنش كه همواره چون ابرى شوم و دير گذر،در برابر آفتابهاى حقيقت و فضيلت ايستاده‏اند،و حتى از بردن نام اينگونه رادمردان بزرگ جلوگيرى كرده‏اند.اينان از سيد تجليل مى‏كردند و مصيبت درگذشت او را بزرگ مى‏داشتند؟يا روشنفكران كه جز اظهار نظر و تظاهر كارى نمى‏كنند،و ترس جان و نان،عقايد و افكارشان را نيز تحت الشعاع قرار مى‏دهد؟يا توده‏ها كه سررشته‏داران نگذاشته‏اند سر از چيزى در آورند،و مطلبى را درست‏بفهمند و مردى را درست‏بشناسند،توده‏هايى كه همينگونه قدرتها روزى توانستند به خورد آنان بدهند كه على بن ابيطالب نماز نمى‏خواند،و سر حسين بن على سر مردى خارج از دين است!و...

بارى،به گفته استاد سيد محمد محيط طباطبائى:

وقتى اين خورشيد فروزان عالم اسلام،در افق تاريك اسلامبول غروب كرد و در گورستان‏«مشايخ‏»آن شهر،بى سر و صدا و بى نشان،به خاك سپرده شد،گويى روزگار مى‏خواست انتقام كوششهاى او را بر ضد مصالح و منافع فرزندان كامكار شرق و غرب خود،از او بگيرد و پرده‏اى از خاموشى وفراموشى بر نام او فرو افكند.چنانكه در قاهره مصر،مانند در سعادت آستانه،كسى از ارادتمندان و دست پروردگان مكتب افاده او جرئت نكرد كه مجلس ختم و ترحيمى،به ياد سيد جمال الدين بر پا كند،همانگونه در تشييع جنازه او،جز چند تن مامور ضبطيه و يكى دو تن از خواص اصحاب عبد الحميد كه آشناى سيد هم بودند ديگرى شركت نداشت.اما در همدان و تبريز و تهران،صرف انتساب به او كافى بود كه شخص را، حداقل،در سياهچال زندان بيفكند،آن هم به فرض اينكه از تيغ دژخيمان استبدادى بتواند جانى به در برد... (8)

اينگونه بود.و پس از مرگ او نيز اقداماتى صورت گرفت.اين اقدامات به طور وسيع در چند جهت ادامه يافت.تاكنون نيز مى‏نگريم كه زبان و خامه استعمار عليه او مى‏گويد و مى‏نويسد.و غرض اصلى و عمده اين است كه مسئله اتحاد مسلمانان و بيدارى ملل شرق،كه هسته مركزى آرمانها و تعليمات سيد جمال الدين و سر لوحه مقاصد او بود،پا نگيرد و اين خطر عظيم استعمار را تهديد نكند.من در اينجا-به مناسبت‏بحثى كه دارم-تنها به يك جهت،از آن چند جهت،اشاره مى‏كنم.

سيد جمال الدين،در راه هدف بزرگ (اتحاد مسلمين) سفرها كرد،خطابه‏ها خواند،مقالات بسيار انتشار داد.و در اين مقصد،با عزم راسخ و قدرت منطق و شور ايمان و حماسه عظيمى كه داشت تا آنجا موفق گشت كه در شخصيتهاى بزرگ و متفكران آن روز جهان اسلام تاثير بگذارد و هدف خويش را تجسم دهد.به عنوان نمونه بايد ياد كرد كه مفتى بزرگ مصر،شيخ محمد عبده،در سلك شاگردان سيد در آمد و همكار و همگام او شد.و روزى بر«نهج البلاغه‏»شرح نوشت. (9) و چاپ كرد،و حتى‏«خطبه شقشقيه‏»را جزء خطب امام دانست.و با چنين ديدى،نهج البلاغه را به سراسر سرزمينهاى عرب و اسلام سرازير كرد،به طورى كه تاكنون بارها نهج البلاغه،در كشورهاى اهل تسنن چاپ شده است و استادان و محققان اهل سنت،آن را،به صور گوناگون،با حاشيه و شرح-با حفظ همان متن و عين انتقادات و اعتراضاتى كه از ناحيه امام بر دستگاه خلافت‏شده است-چاپ كرده‏اند.و اينهمه،دنباله همان كار شيخ محمد عبده است.

بارى اين ايجاد رابطه اسلامى و مقدمات تفاهم،كه به دست‏سيد جمال الدين نقشى راستين پذيرفت،استعمار را واداشت تا از راه قلم و تاليف نيز به كار افتد و بكوشد تا رشته‏هاى سيد را پنبه كند،و آثار خوب افكار او را محو سازد،و آن وحدتى را كه سيد تا مراحل چندى به پيريزيش توفيق يافته بود،دوباره،به دو گانگى و اختلاف مبدل نمايد.البته در اين مقصود، توفيق كامل نصيب آنان نگشت.زيرا ملل اسلام روز به روز درباره وحدت اسلامى و ديگر مسائل جهان خود حساسيت‏بيشتر يافته‏اند.اما بيگانگان-چنانكه گفتيم-به كوشش برخاستند،و در اين منظور از پاى ننشستند.از اين رو دو گروه را برانگيختند:گروهى خريده شده و مزدور،و گروهى معاند،يا سفيه،يا بى اطلاع از مبانى مذهب و تاثير فرهنگ مذهبى در جوهر اجتماع و عنصر مقاومت.و اين دو دسته را مامور كردند تا كتابها و مقالاتى بنويسند در توهين به شيعه و مقدسات شيعه و گاه تكفير شيعه،آن هم يكى پس از ديگرى،و در نواحى مختلف كشورهاى اسلامى،و با موضعگيريهاى متفاوت،كه در صفحات پيش نيز به اين مسائل اشاره كرديم.در همين ايام نيز مى‏نگريم كه دنباله اين خيانت رها نشده است،و پس از آنهمه تحقيق و تفاهم از سوى علماى بزرگ اسلام،سنى و شيعه،باز گاه در ايام حج،مزدوران استعمار، با نوشتن و پخش رسالاتى در حمله به شيعه،به دشمنان حج و قبله و قرآن مدد مى‏رسانند... هر كس اين كتابها را خوانده باشد و جو انتشار و وقت انتشار آنها را بداند مى‏فهمد كه ما چه مى‏گوييم،و مى‏فهمد كه كسان و كتابهايى را كه ما مورد تجليل قرار مى‏دهيم چه كرده‏اند.

يادآورى

در اينجا لازم است‏ياد شود كه برخى از كسانى كه در صد سال اخير،در جهان اسلام،خود را جزو مصلحان به شمار آورده‏اند،چه بسا از مهمترين مبادى فرهنگى يك مصلح اسلامى عارى بوده‏اند.از اين گروه است‏سيد محمد رشيد رضا (1282-1354 ق) ،كه زركلى نيز او را به عنوان‏«احد رجال الاصلاح الاسلامى‏» (10) نام برده است.اين‏«مصلح‏»،هنگامى كه به مسائل مهم مربوط به امامت و فلسفه سياسى در اسلام و جريانات شيعه و تاريخ شيعه مى‏رسد،به صورت انسانى جلوه مى‏كند بى اطلاع،يا مغرض،يا غير مصلح.شخصى كه در دنياى اسلام،در صدد اقدامات روشنفكرانه و ضد استعمارى بر مى‏آيد،بايد اطلاعات وسيعى در مورد تاريخ و جغرافياى انسانى و اقتصادى اقوام مسلمان داشته باشد،فرهنگهاى اقليمى اسلام را بشناسد، از مذاهب و اعتقادات و ارزشها و فداها و جهادهاى فرقه‏هاى اسلامى با خبر باشد،ارج آنها را بداند،پاكدل و گشاده سينه و وسيع انديش باشد،به ارزشهاى فرهنگى و غناى انسانى اقوام مختلف مسلمان به چشم احترام بنگرد،در تعبير از حد ادب نگذرد،در مناقشات جانب يگانگى را رها نكند،و برادران اهل قبله را يكسان بيند.از اينجاست كه سيد جمال الدين اسد آبادى مى‏كوشد تا وطن و مذهبش درست معلوم نباشد،و از اينجاست كه شيخ محمد عبده-چنانكه گذشت-بر«نهج البلاغه‏»شرح مى‏نويسد و آن را منتشر مى‏كند،تا از راههاى گوناگون ميان فرق اسلام تفاهم پديد آيد.اما كردار رشيد رضا به عكس اين است.او اولا،از تاريخ و فقه و حديث و موقعيت اسلامى رجال شيعه بى‏اطلاع است.ثانيا،در هر مناسبتى اختلافات مذهبى را دامن مى‏زند و در مورد شيعه اظهاراتى مى‏كندحاكى از بى‏اطلاعى او از فرهنگ اسلامى شيعى،و بى مبالاتى او در باب ايجاد تفرقه و دامن زدن به آتش اختلافات، صرف نظر از بى ادبيها و تعبيرهاى نامناسب او نسبت‏به رجال اسلام.

و اين چگونگى،براى كسى كه خود را در شمار مصلحان دينى مى‏بيند و پيرو مكتب سيد جمال الدين و شيخ محمد عبده مى‏داند،هيچگاه شايسته نيست.نمونه آنچه گفتيم،سخنان و نسبتهاى نادرست و بى‏ماخذ اوست در حق شيعه،در كتاب‏«السنة و الشيعة‏».از اينجا مى‏توان حدس زد كه آنچه از اينگونه مطالب در تفسير«المنار»نيز آمده است،كار رشيد رضاست نه شيخ محمد عبده.بنابراين رشيد رضا،بيشتر،در شمار يك داعى قوميت عربى جاى دارد تا يك مصلح اسلامى.

5-عروة الوثقى

بدين  عروة الوثقى-چنانكه ياد كرده‏ام-مهمترين منبع استخراج افكار و پيشنهادها و آموزشهاى‏«سياسى-دينى‏»و«سياسى-اجتماعى‏»سيد جمال الدين اسد آبادى است.اين كتاب نبايد تا اين اندازه مغفول باشد و مجهول ماند-كتابى كه نوشته‏اند:«جهان خفته اسلام را بيدار كرد»،كتابى كه آن را«مشعل آزاديخواهى‏»دانسته‏اند.

فلسفه و نظام فكرى هر فيلسوف،از انواع آزمونهاى ويژه او سرچشمه مى‏گيرد.و اين آزمونها، در دستگاه فلسفى،عامل شكل دهنده محسوب مى‏شود.فلسفه سياسى و اجتماعى نيز از اين حكم مستثنى نيست.بنابراين،هنگامى كه شرايط زمانى و اعتقادى مشابه باشد،تجربه يك فيلسوف و درگيريها و عينيت گراييهاى يك متفكر هم آرمان و هم-اعتقاد و هم جهاد،بسيار سودمند تواند بود.

با توجه به اين نكته،مى‏توانيم از مقالات و سخنان سيد جمال الدين،به درك مسائلى نايل شويم كه ممكن است‏خود پس از سالها تجربه و درگيرى به آن مسائل دست‏يابيم.پس چرا در بهره‏گيرى از چنين منبع فكرى و سرچشمه آگاهى كوتاهى كنيم.

شخصيت و پيشامدهاى زندگى سيد جمال الدين،در شكل دادن و تلخيص و عرضه اين آزمونها نقشى خلاق داشته است.و اين خود باعث مى‏شود تا ما بتوانيم حتى در سطح تدريس، از مقالات او استفاده بريم،و جوانان را،بويژه روحانيت و طلابى را كه در راه پيدا كردن جهت فكرى و ساختن خويشند،به خواندن درسى عروة الوثقى و تامل در آن و بحث درباره مطالب آن،تشويق بلكه وادار كنيم.تا با تطبيق و استنباط،به يافتن ديد نافذ و اتخاذ موضع درست نايل شوند.

سخنان واظهارات سيد جمال الدين،از آنگونه نظريه‏هاى اجتماعى نيست،كه فقيهى بسته ذهن و بى تجربه،يا مدرسى سلطان گوشه مدرسه گفته باشد،يعنى سخنانى كه ارزش عملى اجتماعى آن يا صفر است‏يا در حد صفر.بلكه سخنان سيد جمال الدين عصاره آزمون يك مرد آگاهى و عمل است و خلاصه درگيريهاى يك مجاهد درگير،سخنانى است‏برخاسته از بساويدن درد و كشيدن و چشيدن درد،نه تنها شناخت نظرى درد.

اينگونه مصلحان كه داراى روش انبيايى‏اند-يعنى روش مبتنى بر عينيت گرايى و بساويدن واقعيت درد و نابسامانى و درك شرايط انسانى،چه در حال فرد بودن و مسائل فردى و چه در حال روابط اجتماعى-هميشه موفق بوده‏اند و همواره توانسته‏اند آفريننده حركتهاى سازنده باشند.سيد جمال الدين يكى از اين شمار مصلحان عملى و كوشا و مخلص و درگير تاريخ بشر است.مصلحانى كه در زندگى و منطق آنان،چاره عملى درد و نابسامانى،هدف است،و شناخت نظرى درد،مقدمه.

شخصيت گسترده و در عين حال عميق سيد جمال الدين در گفتار و مقالات مبتنى بر تجربه او حاضر است.و اين حضور است كه نه تنها معلم است،بلكه مربى است.بنابراين،ژرفنگرى و غور رسى در مجموعه گفتارى بر جايمانده از يكانسان آگاه متعهد سراسر كردار،بيش از آنچه بپنداريم،مايه كسب قوام ذهنى است و نظام عملى و جهت اقدامى.

سيد جمال الدين استعمار را خوب مى‏شناخت،عوامل،چاره جوييها،تجزيه افكنيها و گونه‏هاى ديگر دستاويزهاى اين پديده را نيز خوب مى‏شناخت.هدف استعمار را نيز به دست آورده بود. از تنها قدرت مقاوم دربرابر استعمار،يعنى اسلام،نيز آگاهى كامل داشت.احمد امين مصرى، از گفته يكى از فاضلان غربى چنين نقل مى‏كند:

تعليمات سيد جمال الدين در اين موضوع خلاصه مى‏شود كه غرب دشمن شرق است،و آتش كين توزى صليبى همواره در جان غريبان شعله مى‏كشد،همانسان كه در جان پير منزوى (11) شعله مى‏كشيد.و تعصب همواره آميزه نهايى روحيه صليبى است.و همين روحيه است كه با همه امكانات مى‏كوشد تا هر جنبشى را كه مسلمانان براى اصلاح و سامان آفرينى پديد مى‏آورند خرد و نابود كند.

سپس از قول يكى ديگر از غربيان اهل مطالعه چنين نقل مى‏كند: سيد جمال الدين، فيلسوف،نويسنده،خطيب و روزنامه نگار بود.و بالاتر از همه اينها يك مرد سياسى[آگاه از سياست و مسائل زمان و مقدم و درگير در مصالح سياسى اسلام]بود.دوستانش او را يك بزرگ مى‏دانستند و دشمنانش يك انقلابى خطرناك. (13) سيد جمال الدين،در شورشهاى قانون طلبانه كه دراين دهه‏هاى اخير،در كشورهاى اسلامى،پديد آمده است تاثيرى مهم داشت.هدف سيد آزاد ساختن كشورهاى اسلامى بود از سيطره غربيان،و رها ساختن اين كشورها از استعمار بيگانه،و ترقى دادن شئون داخلى آنها به وسيله تشكيل ادارات منظم آزاد...

احمد امين آنگاه-پس از آوردن سخنى از خود سيد و سخنى از شيخ محمد عبده-چنين مى‏گويد:

صاحبنظران،در اين حدود،اجماع دارند كه سيد جمال الدين دو مقصد بسيار روشن داشت:

1-دميدن روح تازه در كالبد شرق،تا با فرهنگ و علم و تربيت و دين زلال خويش به پا خيزد،و عقايد خود را از خرافات بپيرايد،و اخلاق و رسوم خويش را از پيرايه‏ها پاك سازد،و بدينگونه شكوهمندى و عزت و جايگاه خود را باز به دست آورد.

2-قيام شرق عليه نفوذ و استيلاى بيگانگان،تا در نتيجه،ممالك شرق استقلال خويش را باز يابند و با اصول و روابطى ويژه اداره شوند.و بدينسان از خطرهايى كه از همه سو آنان را در ميان گرفته است،خود را مصون بدارند.سيد جمال الدين،در سراسر زندگى خويش،اين هر دو پرچم را با هم به دوش مى‏كشيد،ليكن چون او درگذشت،اين دو درفش از هم جدا گشتند و مصلحان بعدى،هر كدام يكى از اين دو را بر دوش داشتند نه هر دو را.مثلا شيخ محمد عبده-بزرگترين و نيرومندترين شاگردان سيد-درفش نهضت فرهنگى را فرا داشت...و عبد الله نديم و مصطفى و كامل و فريد فريد و سعد زغلول،پرچم نهضت‏سياسى را.

هم در مصر چنين بود و هم در ديگر كشورهاى اسلامى...و اگر سيد حالا سر از خاك بردارد، شرق را بر اين پيگيرى مى‏ستايد،اگر چه ممكن است‏به خاطر كندى مردم مشرق زمين در اين حركت،بسختى خشم گيرد...

سيد جمال الدين در سياست‏خويش،شبيه ترين مردم بود به على بن ابيطالب،نه معاويه. سياست معاويه اين بود:«ما به مقصد نمى‏رسيم مگر با انجام دادن كارهاى نادرست‏بسيار».اما سياست على اين بود:«ما هرگز دست‏به كار نادرست نمى‏زنيم.ما حق را نمى‏خواهيم مگر از راه حق و راه درست (14)  ...»

در اينجا،براى اينكه اهميت توجه كردن به تعاليم سيد جمال الدين بيشتر روشن شود به نقل مطالبى ديگر مى‏پردازم از نوشته يكى از اهل قلم،نوشته‏اى بسيار آموزنده و با ارج و تصوير گر،درباره سيد جمال الدين اسد آبادى.اين شرح جالب و نسبة مبسوط در مقدمه كتاب‏«قصه‏هاى استاد»به چاپ رسيده است.دراينجا خلاصه‏اى،از برخى قسمتهاى آن،نقل مى‏شود:

قائم مقام و امير كبير،از زمامداران ملى و ضد استعمارى بودند كه بى گفتگو،تاريخ هيچگاه خدمات و كوششهاى ترقيخواهانه و ملى آنان را فراموش نخواهد كرد،ولى با بينش محدود و در محدوده ويژه‏اى گام برمى‏داشتند...

ليكن سيد يكپارچه شوق و ذوق آتشين پايان ناپذير و احساسات و عقايد تند بود.و در راه يگانگى توده‏هاى شرق و مسلمان اسير،و محو و نيستى استعمار و استبداد،حتى يك لحظه درنگ و آرامش را جايز مى‏دانست.با بينش روشن و گسترده،با انديشه باز و با تمام قدرت و با بهره‏گيرى از هر امكانى مى‏كوشيد.عمر سيد،همه در كشش و كوشش،همه در راه دستيابى به قدرتهاى سياسى،براى نيل به هدف،همه در راه بيدارى و هشيارى مردم،همه در انديشه و كردار بنياد كانونها و مجامع حزبى،همه در تشكل مسلمانان،در تحقق دموكراسى و سوسياليسم،در محو نيروهاى اهريمنى فئوداليسم و اتو كراسى و امپرياليسم سپرى شد.از اين رو،مى‏توان او را پيشوايى رزمنده و آشتى ناپذير با دشمنان اسلام،و از قهرمانان دلاور و حق طلب بيمانند شرق دانست...هيچكس جز سيد،در شرق،از دسايس و مقاصد بد انديشانه و بدخواهانه غربيان آگاه نبود.زمان او درست هنگام پياده كردن نقشه‏هاى استعمارى در شرق،و تقسيم چراگاه خاور،از ناف افريقا تا آن سوى ماوراء النهر،از عثمانى تا اندونزى بود.او با فرزانگى و جهانبينى ويژه خود،از وراى زمانها،روزهايى را مى‏ديد كه بندهاى بردگى بر دست و پاى مسلمانان خواهد بود.او مى‏ديد كه چگونه از پطرز بورغ تا لندن،همه دشمنان اسلام مى‏كوشند يوغ استعمار و استثمار را بر گردن مسلمانان بگذارند...

فعاليت‏سيد در تهران،سه جناح را سخت ناراحت مى‏كند:انگلستان،مرتجعان و سنت طلبان آزمند و حكومتگر،منارشيسم ايران.ناصر الدين شاه بر اثر فشار اين عوامل و بيم از سخنان انقلابى و تشكل روشنفكران و آزاد انديشان ايرانى به سيد خبر مى‏فرستد:«ايران را ترك كند». ولى سيد بى اعتنا به اين پيغامها،ستاد مبارزات خود را از منزل امين الضرب به حرم شاه عبد العظيم تغيير مى‏دهد،و با شدت و حدت بيشتر،انگلستان و ناصر الدين شاه و رجال بدنام و نادرست و نوكر مآب ايران را مورد حمله قرار مى‏دهد...

[تا اينكه]در سرماى سخت زمستان او را تحت الحفظ به جانب خانقين و سر حد عثمانى حركت دادند...ميرزا رضاى كرمانى سراسيمه به چپ و راست مى‏دويد،قفا مى‏خورد،ملامت مى‏ديد،و فرياد مى‏كشيد كه:مردم اين سيد است،اولاد پيغمبر شماست،از بزرگان علماست، غيرت كنيد...

جاى هيچ گفتگو و محل ترديد نيست كه،گذشته از ميل درباريان و دزدان اجتماع كه در راس آنان ناصر الدين شاه قرار داشت،اين خواست استعمار بود كه سيد را از ايران بيرون كردند.

اعتماد السلطنه،تبعيد اسد آبادى را با اعمال سياست انگليس مى‏داند.در وقايع غره[روز اول] ذيحجه 1307[ه.ق]،با صراحت مى‏نويسد:«به ميل انگليسها حكم به رفتن او شد». (روزنامه‏«خاطرات اعتماد السلطنه‏»ص 644-706) .

در اين موقع سيد،با آماده ساختن پيشوايان دينى براى تحريم تنباكو،پايه مبارزه عظيمى را عليه استعمار به منظور محو يكى از مظاهر استعمار،به نام‏«امتياز رژى‏»در ايران بنياد مى‏گذارد،كه شايد مهلك ترين ضربه‏اى باشد كه در قرن نوزده به پيكر استعمار وارد آمده باشد...

سيد،بر خلاف بسيارى از پيشوايان آزادى شرق،به اهميت كار و صعوبت مبارزه خود واقف بود. او مى‏دانست در چه راه دشوارى،با آنهمه پيچ و خمهاى فرساينده،گام نهاده است.از اين رو، براى اينكه بتواند گامهاى بلند و تند بردارد،بارهاى شخصى و زندگى خود را سبك كرد...به خاطر اين مبارزه بزرگ تنها مى‏زيست،زن اختيار نكرد...گويند در ابتداى كار سيد جامه دانى داشت،ولى بعدها اين مختصر اسباب سفر و زندگى را نيز همراه نداشت.به هنگام تبعيد او از مصر،يارانش آگاه شدند كه جيب سيد بكلى خالى است.براى هزينه راه پولى براى او تهيه كردند.پيشواى سبكبال و وارسته شرق،در پاسخ يارانش مى‏گويد:«شير هر جا برود طعمه خود را مى‏يابد».و حال آنكه بيشتر همفكران او را در كشورهاى اسلامى ديده‏ايم كه با اشرافيت زندگى مى‏كردند و وقتى مردند ثروت هنگفتى از خود به جا گذاشتند.

وقتى انسان،رسائل ميرزا ملكم خان را مى‏خواند،يك حالت اشمئزاز دست مى‏دهد.چه، مى‏بيند او در اغلب نامه‏ها درخواست پول مى‏كند و از كمپولى و زندگى فقيرانه خود مى‏نالد...

سيد،روزنامه‏نگارى توانا و انقلابى بود.مقالات و نوشته‏هاى چون برگ زرين او را از ست‏يكديگر مى‏ربودند.نوشته‏هاى او در مصر و هند و فرانسه و انگلستان و روسيه و عثمانى، چنان بيدادگران را به هراس مى‏انداخت كه با هر تلاشى بود قلم او را مى‏شكستند... روزنامه‏«عروة الوثقا»ى او جهان خفته اسلام را بيدار كرد.مقالات او ادامه حكومت ديكتاتورها و استعمار طلبان را به خطر انداخت.در مصر عروة الوثقى را دست هر كسى مى‏ديدند 15 تا 25 ليره جريمه نقدى داشت.

ميرزا ابو الحسن جلوه،از دانشمندان بزرگ معاصر[با سيد]،به ملاقات سيد مى‏رود،با او بحث مى‏كند.همه مى‏انديشند كه سيد در برابر علم جلوه مجاب خواهد شد.ولى وقتى جلوه بيرون مى‏آيد،از او درباره دانش و فلسفه و اطلاعات سيد و اثر گفتار او مى‏پرسند،پاسخ مى‏دهد: «مى‏روم تا كفنى براى خود تهيه كرده جهاد نمايم‏».

سيد يك مسلمان حق طلب و زمامدار ضد استعمار بود.در راه آرمان بزرگ خود و يگانگى همه مسلمانان (پان اسلاميسم) ،با تمام نيرو مى‏كوشيد.او يك سازمان دهنده كوشا،يك ارگانيزاتور پركار بود.ديديم كه چگونه با تشكيل‏«حزب الوطنى‏»،طبقه تحصيلكرده و برگزيده و رنجديده مصرى را گرد آورد...دو غول استعمارگر شرق و غرب،به انديشه‏ها و آرزوهاى او شكل داد،تا با تاكتيكهاى سياسى و بهره گيرى از تناقضات و برخوردهاى زورمندان جهان و بيدارى وجدان پاشاى مصر،راجه هند،سلطان عثمانى،شاه ايران،امام يمن،بتواند شرق را از خطر بردگى برهاند...

ناصر الدين شاه بيش از همه نابكاران از سيد مى‏ترسيد...ترور ناصر الدين شاه به دست‏يكى از هواخواهان با ايمان سيد،استعمار را بيش از همه مستبدان خون آشام شرق به هراس انداخت.[از اين رو]به فكر چاره جويى و در حقيقت نابودى سيد افتادند.بيشتر نويسندگان و پژوهندگان،به درگذشت‏سيد،با نظر ترديد مى‏نگرند.اگر گفته سيد برهان الدين بلخى-يكى از دوستان نزديك و همراه سيد-را درست‏بدانيم،بايد به دست ابو الهدى[صيادى]،مسموم شده باشد.بلخى در اين مورد مى‏گويد:«روز قبل از وفات سيد به ديدنش رفتم.حالش بسيار خوب بود.در اطاق قدم مى‏زد و سيگار برگ مى‏كشيد»...

پس تا بدانجايى كه ما سيد جمال الدين اسد آبادى را شناخته‏ايم،او پيشوايى‏دانشمند، قهرمانى پر تحرك،سياستمدارى ضد استعمارى،ديندارى واقع بين،مجاهدى دور از پيرايه و داراى زندگى ساده بود،كه با تاكتيكهاى متداول و مترقى زمان خود:مقاله نويسى،سخنرانى، مصاحبه و ميتينگ،به جنگ دشمنان مى‏رفت.مردم را بيدار و متشكل مى‏ساخت.در هر جا از مقالات سنگين و سياسى و سخنان پر احساس او دشمنان در بيم و هراس بودند.تاكنون مقالات دينى و علمى و سخنرانيهاى اجتماعى و سياسى زياد از او طبع و نشر گرديده است... (15) بارى،سخن درباره‏«عروة الوثقى‏»بود و اهميت اين اثر.آقاى دكتر حميد عنايت،در كتاب‏«سيرى در انديشه سياسى عرب‏»،بخش‏«سيد جمال الدين اسد آبادى‏»،در معرفى‏«عروة الوثقى‏»چنين مرقوم داشته است:

سيد جمال الدين،در سال 1299[ه.ق]اواخر سال 1882،پيش از قشون كشى انگليس به مصر كه در شعبان آن سال روى داد،از طرف حكومت هند به كلكته احضار شد.مقامات انگليسى، كه در همه حال از او بيمناك بودند او را در كلكته چندان نگاه داشتند تا مقاومت‏«عرابى پاشا»يكسره در هم شكسته شد و انگليس بر مصر مسلط گشت.سپس او را رها و مجبور به ترك هند كردند،يا به روايتى ديگر خود به دلخواه خويش از هند به انگليس و از آنجا به پاريس رفت.آنچه از فعاليتهاى سيد در پاريس بايد براى ما در خور توجه باشد،يكى همكارى او با شيخ محمد عبده،در نشر روزنامه‏«عروة الوثقى‏»است و ديگرى مكاتبه او با ارنست رنان،متفكر فرانسوى.نخستين شماره‏«عروة الوثقى‏»،در تاريخ 15 جمادى الاول سال 1301[ه.ق] (13 مارس 1883) منتشر شد.و نشر آن تا 18 شماره دوام يافت.شماره آخر آن،مورخ 26 ذيحجه همان سال (سپتامبر 1884) بود.مطالب اين مجله به بررسى سياست دولتهاى بزرگ،در كشورهاى اسلامى بويژه سياست انگليس در مصر،و آشكار كردن علل ناتوانى مسلمانان و برانگيختن آنان به اصلاح اوضاع خويش و،از همه مهمتر،تامين يگانگى ملتهاى مسلمان اختصاص داشت.. .

عروة الوثقى،سپس به صورت كتاب به چاپ رسيده است،در 424 صفحه،به قطع وزيرى،با مقدمه‏اى از صلاح البستانى مدير«مكتبة العرب‏»،و مقدمه‏اى تحقيقى و مفصل و خوب از استاد طه عبد الباقى سرور.اميد است‏به گونه‏اى كه بتوان پسنديد و قبول كرد،يعنى:با نثرى استوار و پخته و با جان،به دست كسى صاحب اهليت،به زبان فارسى گردانيده شود و به صورتى مناسب و به دست ناشرى مناسب چاپ و در مقياسى وسيع و با قيمتى مناسب عرضه گردد. در اينجا نكته‏اى را نيز بايد ياد كنم.و آن اين است كه برخى از فاضلان تصور كرده‏اند كه نثر عربى عروة الوثقى از شيخ محمد عبده است و تنها محتوى و افكار و انديشه‏ها از سيد جمال الدين است.اين تصور به اين صورت درست‏به نظر نمى‏رسد.زيرا نثر عروه به نثر عربى خود سيد شباهت‏بسيار دارد.مقايسه كنيد با نمونه‏هاى ديگر نثر عربى-او،از جمله نامه او به ميرزا محمد حسن شيرازى («اعيان الشيعه‏»،ج 16،مجلد 17/367-375) .حتى در بسيارى موارد شور و حيويت نثر و جاندارى و شعله ورى آن روشن مى‏كند كه نثر نيز از خود سيد جمال الدين است.پس در اين باره تصور درست اين است كه آن را با هم مى‏نوشته‏اند،چنانكه مؤلف‏«معجم المطبوعات‏»،يوسف اليان سركيس،مى‏گويد:

آوازه سيد جمال الدين در سراسر مصر پيچيد.نويسندگى در زبان عرب به كوشش او پيشرفت كرد و جلو افتاد.سيد به سال 1296 از مصر تبعيد شد.او به هند رفت و از آنجا رهسپار لندن و سپس پاريس شد.در پاريس مجله عروة الوثقى را پديد آورد.اين مجله را همراه وست‏خود شيخ محمد عبده مى‏نوشت.16 شماره از آن انتشار يافت.عروة الوثقى آيتى است در قدرت بلاغت و خوش بيانى. (16)

سيد جمال الدين بر زبان عرب تسلط كامل داشته است،هم در خطابه و سخنرانى و هم در نويسندگى و كتابت.علامه سيد محسن امين شامى جبل عاملى از علماى بزرگ شيعى شام، كه خود عرب است و بجز جنبه‏هاى علمى،از اديبان و شاعران و نويسندگان عرب نيز محسوب مى‏شود،در اين باره همين نظر را ابراز مى‏دارد.وى مى‏گويد:

سيد از بصره نامه‏اى نوشت‏به ميرزاى شيرازى،به زبان عربى ادبى و فصيح.اين نامه خود دليل است كه او زبان عربى را خوب ياد گرفته بوده و مى‏دانسته است.و اين،همت‏بلند او را نشان مى‏دهد.سيد در اين نامه ميرزا را،با انواع عبارات هيجان آفرين و تاثير گذار،به مبارزه و درگيرى فرا مى‏خواند و به فرياد رسى مسلمين دعوت مى‏كند و به حماسه آفرينى مى‏كشد و به يارى دين مى‏راند.اين نامه،در همان هنگام،انتشار يافت و نسخه آن به نجف آمد،و مردم همه آن را خواندند... (17)  .

پاورقى:‌


1.در استخراج سيستم فلسفى اجتماعى و سياسى سيد،نامه‏هاى او نيز از مآخذ عمده تواند بود.نامه‏هايى كه هم سرشار است از افكار و آزمونهاى اجتماعى و سياسى و تعاليم دينى-اجتماعى سيد و هم متعدد و بسيار است و در زمانها و شرايط گوناگون و براى افراد و سرزمينهاى گوناگون نوشته شده است.آقاى ابوالفضل قاسمى نوشته است:«سيد بالغ بر پانصد مراسله و مكتوب،به السنه مختلفه فارسى،عربى،هندى،تركى به رشته تحرير در آورده، به عتبات عرش درجات،كليه بلاد ايران،هندوستان،مصر،الجزاير،طرابلس،شامات و حجاز و ساير قلمرو اسلامى ارسال مى‏دارد».«قصه‏هاى استاد»،مقدمه.
2.ابن باجه (ابن الصائغ نيز ناميده مى‏شود) فيلسوف و دانشمند مسلمان اسپانيايى (م 533 ه.ق) .
3.«نقش سيد جمال الدين...»،ص 187.
4.«نقش سيد جمال الدين...»،ص 187 و 189 و 194 و 195 و 246 و 274 و 277.سفارش مى‏كنم به همه كه اين كتاب را بخوانند.سراسر آن سودمند و آموزنده است.در ملحقات كتاب چند تا از نامه‏هاى سيد آمده است:
نامه‏اى به ناصر الدين شاه.
نامه‏اى به حاجى امين الضرب (هدف من) .
نامه‏اى ديگر به امين الضرب (علم در بين مردم جاهل) .
نامه‏اى ديگر به وى (چگونه مرا تبعيد كردند.)
نامه‏اى ديگر به وى (تهمتهاى ناروا) . !نامه‏اى به رهبر شيعيان،ميرزاى شيرازى.
نامه‏اى به علماى ايران (حملة القرآن) .
نامه‏اى به جوانان مصر.
نامه‏اى به رئيس دولت عثمانى.
آخرين نامه از زندان بابعالى-اسلامبول-به هم مسلكهاى ايرانى و چند نامه ديگر.
5.همان كتاب،ص 192:«چگونه مرا تبعيد كردند؟».
6.همان كتاب،ص 166-176:«شهداى راه آزادى‏».
7.همان كتاب،ص 281،نيز كتاب‏«قصه‏هاى استاد»،ص 20:«شهيد راه اسلام و آزادى‏».درباره شهادت سيد،مؤلف‏«تاريخ بيدارى ايرانيان‏»چنين مى‏نويسد:
«مرحوم سيد جمال الدين اسد آبادى را...از زاويه مقدسه حضرت عبد العظيم،با آن حال فظيع و بى احترامى،اخراج و تبعيد و بالاخره مسمومش نمودند».ج 1،ص 41.
8.همان كتاب،ص بيست و پنجم.
9.بجز تاليف كتاب‏«كلمات الامام‏»،با مقدمه‏اى شامل تعريفى عظيم از«نهج البلاغه‏»،و تاليف كتاب‏«مقتبس السياسة‏»،در شرح عهد نامه مالك اشتر و سياست‏حكومتى امام على بن ابيطالب‏«ع‏».
10.«الاعلام‏»،ج 6،ص 361.
11.پير منزوى (م-1115 م) واعظ فرانسوى،مبلغ جنگ صليبى اول،كه رهبرى دسته‏اى از جنگجويان صليبى را به عهده داشت و در 1096 به قسطنطنيه رسيد.پس از تصرف اورشليم به اروپا بازگشت-«دايرة المعارف فارسى‏».
12.در مورد سيد،بايد اين وطن،وطن اسلامى و شرق منظور شود.
13.خطرناك براى خائنان و عوامل بيگانه و خود كامگان و از خدا و از خلق بيخبران.
14.«زعماء الاصلاح فى العصر الحديث‏»،ص 105-109.
15.«قصه‏هاى استاد»،ص 5-25،چاپ تهران،انتشارات توس.
16.«معجم المطبوعات‏»،ج 1،ستون 706.
17.«اعيان الشيعه‏»،ج 16،مجلد 17،ص 367.