بيدارگران اقاليم قبله

محمدرضا حكيمى

- ۶ -


حماسه فتواداران

ياد كردى از: ميرزا محمد تقى شيرازى

حماسه‏اى را مى‏خواهم سرود ژرف و با صلابت.حماسه‏اى كه از همه حقها دم مى‏زند و حقوقها. حماسه‏اى كه صخره‏هايى عظيم درفش آن را بر دوش مى‏كشند،و دستهايى مطهر،مشعل آن را بر پاى مى‏دارند.حماسه‏اى كه از درون هامونها و كوهسارها و صحنه زندگى چوپانان تا ميدانهاى وسيع شهرها و آباديها و قله‏هاى رفيع كاخها قلمرو نفوذ و سلطه آن است:حماسه فتواداران،فتواداران آگاه و متعهد،فتواداران شجاع و زمان شناس،فتواداران مؤمن و صاحب‏«رسالت‏».

آرى،حماسه‏اى را كه در اين فصل مى‏سرايم،حماسه آنجاست كه رسالتهاى بزرگ شكل مى‏گيرند و تعهدهاى ژرف قوام مى‏يابند.

آنجا كه پهنه كارزاران،به اندازه همه قلمرو جامعه گسترده است.

آنجا كه مركبى كه از خامه سرازير مى‏گردد از خون شهيدان برتر است.

آنجا كه بزرگترين ملاك،تعهد و آگاهى است و رسالت و اقدام.

آنجا كه چه بسا كسانى بنا حق خويشتن را در آن مقام جاى مى‏دهند،اما جامعه و تاريخ و نسل،هر بامداد و هر شامگاه،همراه طلوع و غروب خورشيد،تكذيب آنان را فرياد مى‏كنند،و نفوذ بيگانه در سرزمين اسلام و احكام معطل مانده دين خدا به دروغ آنان تسخر مى‏زند،و روح پيامبران و امامان آنان را نفرين مى‏كند.

آنچه مى‏سرايم حماسه اينان و اين نزديكان نيست،حماسه آنان و آن دوران و دورشدگان است. آن حماسه،كه در سيماى مردان آگاهى كه بحق و شايستگى امانت آن را حمل مى‏كنند،آثار سيماى پيامبران ديده مى‏شود،و در كلام آنان نور حقيقت،و در دلشان دوستى خدا و خلق. آنان كه فارغ از خويشتنند و فانى در حشمت دين و عزت امت.آنان كه خادمان دين و امتند،نه خائنان به دين و امت.آنان كه سازندگان فرصتهايند نه بازندگان فرصتها.آنان كه مخالف هواى نفسند نه مطيع هواى نفس و برده رياست و بنده دنيا و غاصب مقام والاى مرد فريادگر حق.

در اين فصل،بزرگى و شكوهى را زمزمه مى‏كنم،و ابر قله‏اى را در ديدگاهها در مى‏آورم،كه چونان اويى را مى‏توان‏«نايب امام‏»گفت.گويى در سرايش اين حماسه،به پاى چكاد دماوند ايستاده‏ام و از آن قله افراشته سخن مى‏گويم.

مرجعى را كه در اين فصل به ياد كرد او مى‏پردازم و براى گراميداشت‏خاطره شكوهزاد او سخن مى‏گويم،«ميرزا محمد تقى شيرازى‏»است.در ميان علماى اسلام در اين سده (1300-1400) ،ابر مردانى با رسالت طلوع كرده‏اند و قله‏هايى افراشته سر برآورده‏اند،مردانى كه رسالت انسان وصلابت اسلام را نشان دادند و حقارت استبداد و ستم را در برابر عظمت مردمى و عدالت و دين و حقيقت آشكارا ساختند.مردانى كه با واقعيت صدق و اعتدال و پاكى، واقعيت مسرف كذاب و پليد را شناساندند.از اين ميان،دو تن از اينان،به نام و عنوان‏«ميرزاى شيرازى‏»معروفند:

نخست:ميرزا محمد حسن شيرازى،صاحب فتواى‏«تحريم تنباكو»،در گذشته به سال 1312.

دوم:ميرزا محمد تقى شيرازى،صاحب فتواى‏«جهاد با انگليس‏» (1)

آنچه در اين نوشته كوتاه مورد نظر است،نشاندادن اهميت اقدام اجتماعى و فقه سياسى ميرزاى دوم است،در زمان زعامت‏خويش. (2) اكنون براى اينكه اين موضوع،براى خواننده جوان اين نوشته‏ها روشن شود،بويژه طلاب جوان،بايد مسائل آن روز جهان اسلام را اندكى شرح دهيم.

1-حوزه سامرا و زمينه پرورش

ميرزاى دوم (م-1338 ه.ق) ،از شاگردان ميرزاى اول است و از اصحاب حوزه علمى سامرا. بنابراين،رشد اجتماعى او،از سالهاى پيش از 1300 هجرى قمرى آغاز مى‏گردد و ادامه مى‏يابد. و اين سالها دورانى است كه تقريبا 50 سال از نفوذ نزديك استعمار در كشورهاى اسلامى گذشته است.دورانى كه در گوشه و كنار كشورهاى اسلامى،روشنفكرانى به هم رسيده‏اند و مردم را تا اندازه‏اى بيدار كرده‏اند و اكنون نيز سرگرم اين واجب‏«دينى-اجتماعى‏»هستند.

در مصر،رفاعه رافع الطهطاوى افكار اصلاحى خود را نشر كرده است.در حلب سيد عبد الرحمان كواكبى به اقدامات خود پرداخته است.در هند متفكرانى چون سيد امير على به سامان دادن مسائل مسلمين دست زده‏اند.در ايران و ديگر اقاليم اسلام،سيد جمال الدين اسد آبادى به اداى رسالت‏خويش قيام كرده است.عالمان معروفى چون آخوند ملا محمد كاظم خراسانى،شيخ عبد الله مازندرانى و حاج ميرزا حسين خليلى فتواى مشروطيت را از نجف صادر كرده‏اند.استبداد حكومت قاجارى محكوم گشته است.علما و طلاب بسيارى در سراسر ايران و در مراكز علمى عراق در اين راه كوشيده‏اند و به طلب حكومت قانون به پا خاسته‏اند.اين مسائل همه،حوادث اجتماعى دوره‏اى است كه اين فقيه،سرگرم تحصيل علم و تكميل نفس است و كسب آگاهى و شناخت.مهمتر اينكه او خود-چنانكه ياد شد-از افاضل حوزه سامرا و از اصحاب مبرز و شاگردان ممتاز ميرزاى اول است.و مى‏دانيم كه ميرزاى اول، همان مرجع شجاع آگاه از تكاليف اجتماعى‏خويش است،كه از پذيرفتن آگاهى و معلومات نيز در اين باره‏ها استقبال مى‏كرده است،ازطريق نامه سيد جمال الدين و ديگر بررسيها و اطلاعات،در جريان امور قرار مى‏گرفته‏است،مرجعى كه فتوايى صادر كرده است كه گفته‏اند: «بزرگترين ضربه‏اى بود كه در قرن‏نوزدهم ميلادى بر پيكر استعمار وارد آمد».ميرزاى دوم، شاگرد اين حوزه آگاه و اين مربى‏بزرگ بوده است،و بيقين در صدور فتواى ياد شده استاد خود نيز،دخالت داشته است.

زيرا نمى‏توان تصور كرد كه مجتهد مبرزى كه به هنگام مسافرت استاد جانشين او بوده است و به جاى او در نماز جماعت امامت مى‏كرده و تا اين حد به استاد نزديك بوده‏است،از صدور آن فتوى بيخبر باشد.دليل ديگر اينكه مراجع بزرگ همواره هيئت مشاوره‏و جلسه افتاء و اصحاب فتوى داشته‏اند و افاضل و آگاهان را در آن حوزه شركت‏مى‏داده‏اند.بدينگونه يقين است كه صدور فتواى‏«تحريم تنباكو»و مقاومت در اين سنگرمبارزه با استعمار و ايادى آن و ايستادگى در برابر دشمنان اسلام و منافع آنان،با اطلاع ومشاوره امثال ميرزاى دوم بوده است.

بنابر اين،موضعگيرى او به هنگام مرجعيت‏خود در برابر دشمنان قرآن و نفوذ آنان در يك كشور اسلامى معلوم است.مرجعى آگاه،در برابر حادثه‏اى عظيم و خطرى بزرگ چه موضعى خواهد گرفت؟گمان نمى‏كنم فقيهى اسلامى و شيعى،آنهم عهده‏دار مسئوليت‏بسيار سنگين و عظيم مرجعيت-آنهم مرجعيتى كه امثال آن فقيهان آگاه و متدين براى اداى تكليف مى‏پذيرفته‏اند نه امور ديگر-در اتخاذ موضع درست،فتور ورزد و حماسه حق و دين را بر باد دهد.

2-گزاره‏اى از زندگى

خوب است پيش از ياد كرد جهاد اجتماعى و فقه سياسى ميرزا محمد تقى شيرازى،گزاره حالى كوتاه از وى بياورم.

شيخ آقا بزرگ تهرانى،در كتاب‏«طبقات اعلام الشيعة‏»،در اين باره چنين مى‏گويد:

ميرزا محمد تقى حائرى شيرازى،پيشواى انقلاب عراق و نخستين افروزنده شعله آن شورش، از بزرگترين عالمان بود و عظيمترين مجتهدان و از مشهورترين مردم عصر خويش،در علم و تقوى و غيرت دينى.

در شيراز-چنانكه خود برايم گفت-زاده شد،و در كربلا پرورش يافت.

در همين شهر مقدمات علوم اسلامى را فرا گرفت.و در نزد ملا محمد حسين فاضل اردكانى درس خواند تا در فضل و دانش بر آمد.آنگاه با دوست و هم-مباحثه خويش،«سيد محمد فشاركى اصفهانى‏» (3) ،همراه نخستين دسته مهاجران،به سامرا رفت و به محضر درس ميرزاى شيرازى مجدد بپيوست.سپس در شمار برترين شاگردان حوزه درس ميرزاى اول در آمد و جزء اركان بحث و تحقيق در اين حوزه علمى اسلامى گشت.در زمان حيات استاد،جمعى از شاگردان فاضل استاد نزد او نيز درس مى‏خواندند.اينگونه بود تا آنكه استاد بزرگ او (ميرزا محمد حسن شيرازى) درگذشت.و ميرزا محمد تقى شيرازى،از روى شايستگى و اولويت‏به جانشينى وى تعيين گشت و مرجع تقليد شد.

از آن روز،براى انجام دادن تكاليف مرجعيت‏به پا خاست وبه فتوى دادن و درس گفتن و تربيت كردن عالمان ديگر بپرداخت.در مجلس درس او،گروهى بزرگ از عالمان و مجتهدان فاضل-كه خود به مرتبه اجتهاد رسيده بودند-نيز حاضر مى‏شدند،زيرا نظر و فكرى دقيق داشت و مطالب پيچيده و مسائل دشوار را غور رسى مى‏كرد.استاد ما سيد حسن صدر،در كتاب‏«تكمله‏»گفته است:«بيست‏سال با وى معاشرت داشتم،در اين مدت،يك لغزش از او نديدم و يك روش ناپسند نيافتم.دوازده سال با او هم مباحثه بودم،همواره از وى نظرهاى دقيق و افكار عميق و ياد آوريهاى علمى برازنده مى‏شنيدم‏».من خود نيز هشت‏سال،در سامرا شاگرد درس او بودم.و مى‏نگريستم كه نظر سيد صدر درباره وى راست‏بوده است و درست. (4)

در«ريحانة الادب‏»،در شرح حال وى،چنين آمده است:

ميرزا محمد تقى شيرازى،از فحول علماى اماميه عصر ما،و عالمى بوده عامل،فاضل،كامل، عابد،زاهد،متقى،مجتهد اصولى،اديب بارع...از تلامذه فاضل اردكانى...و حاج ميرزا محمد حسن شيرازى...شعر خوب و طرفه نيز مى‏گفته،بعد از وفات استاد معظم شيرازى،خود در سامرا متصدى‏اداره حوزه علميه و تدريس بوده،و اخيرا به نجف اشرف رفته و مرجع استفاده فحول،و رياست علميه فرقه محقه نوعا بدو منتهى و مرجع تقليد اكثر شيعيان بوده،و از تاليفات و آثار قلمى اوست:

1-شرح مكاسب شيخ مرتضى انصارى،كه در تهران چاپ شده.

2-شرح منظومه رضاعيه سيد صدر الدين عاملى.

3-القصائد الفاخرة فى مدح العترة الطاهرة... (5)

3-بيدارى و درك مسئوليت

ميان دو گونه عالم تفاوت بسيار است.يكى عالمى متعهد و مسئوليت‏شناس و آگاه كه در مقام نيابت عامه امام قرار گرفته است و معناى اين‏«نيابت‏»و مسئوليت آن را درك مى‏كند و دينباورى ژرفى دارد و معاد و پرس و جوى خدايى را به چشم مى‏بيند،و مى‏داند كه بايد در دوره زعامت او سر سوزنى از موضع دين و نفوذ احكام و رواج نواميس الاهى كاسته نگردد، بلكه به تناسب زمان و جريانهاى زمانى و فرهنگها و نظامها،بايد دين خدا پيش رود و بر نفوذ خويش و قدرت انتقال خود بيفزايد،و عوامل بيگانه نبايد بتوانند در سرزمينهاى اسلام و قرآن رخنه كنند و فكر و فرهنگ جامعه اسلامى را منحرف سازند،و منابع مسلمين را ببرند و به اقتصاد مسلمانان چنگ اندازند و زيان رسانند و...دوم عالمان و فقه خواندگانى مقام پرست و نالايق براى اين مسئوليت،كه موضع‏«مرزبانان حماسه جاويد»را غصب مى‏كنند و وجود خود را بر دين و تاريخ و جامعه-با هر وسيله‏اى شده در نهايت محروميت از محبوبيت-تحميل مى‏كنند.آنگونه عالمان واقعى،هم مسئوليت را مى‏شناسند و هم در برابر آن،تعهدى ژرف و گسترده حس مى‏كنند.و اين گونه دوم وسيله‏اى هستند در دست دشمن،و عاملى براى محو شدن اندك اندك دين،زيرا وجود آنان و حضورشان در جامعه و بيعرضگيشان،توام با هم، سبب محو دين است‏بتدريج و كينه‏اى كه روشنفكران آگاه از اينگونه غاصبان در دل دارند، كينه‏اى است دينى و الاهى و عبادت است و براى آگاهيى است كه از جريانها دارند و از زيانهاى جبران ناپذيرى كه به اسلام وارد مى‏شود،از ناحيه اميال اينگونه كسان،يا ناآگاهى،يا سادگى،يا ترس آنان... بارى،درفش افراز جهاد بزرگ با استعمار بريتانيا چنان بود كه در گروه اول ياد كرديم.

بايد بگويم مقام والاى مرجعيت و گرفتاريهاى بسيار[گرفتاريهاى مربوط به حوزه،طلاب،امور درسى و تحقيقى...]،اين فقيه بزرگ را از رسيدگى به مسائل طبقات گوناگون مردم باز نداشته بود.او همواره مى‏كوشيد تا از وقت پر خويش،فرصتهايى فرا چنگ آرد و در آن فرصتها با خويشتن خلوت كند و درباره مصالح جامعه و امور مردم بينديشد.در نتيجه همين آگاهى و انديشه بود كه به اقدامهاى عظيم اجتماعى دست‏يازيد. (6)

بدينسان مى‏بينيد كه عالم واقعى-كه در دوره‏«غيبت كبرى‏»سرپرست ايتام آل محمد«ص‏»است،كسى نيست كه علمى در سينه و فتوايى در رساله داشته باشد.عالم شيعى مرزبانى است متعهد.و بار تعهد و مرزبانى محال است كه بى آگاهى اجتماعى و سياسى به منزل رسد.پس دين را به دست هر كس نمى‏شود داد و نواميس تشيع را به هر فقه دانى نمى‏توان سپرد.اگر به متون فقهى معروف همچون‏«مبسوط‏»شيخ طوسى مراجعه كنيد و باب جهاد و دفاع و امر به معروف و نهى از منكر را بنگريد،و وجوب برابرى با دشمنى را كه به گونه‏اى براى اسلام و مسلمين و مصالح امت زيان داشته باشد ببينيد،و روش بسيارى از فقهاى معاصر را با نظر دين و فقه دين-بويژه فقه سياسى و مردمى و آگاه و درگير و ضعيف گرا و حكومت نهاد تشيع-مقايسه كنيد،فاصله آنان را با واقعيت اين فقه بخوبى درك مى‏كنيد. بدينگونه آنان را مى‏هليد،و آن رساله‏ها را بر طاق مى‏نهيد،و دنبال‏«متعهد آگاه‏»مى‏رويد،تا دين خدا صيانت گردد،و باروهاى اسلام فرو نيفتد،و عدالت اجتماعى تامين شود.

4-زمينه‏«انديشه سياسى-اجتماعى‏»در عراق

چون در اين گفتار،سخن درباره يكى از مراجع بزرگ شيعه است كه هم ساكن عراق بوده است و هم فعاليت اجتماعى و عملكرد فقه سياسى او در عراق بوده است،خوب است‏براى روشن شدن زمينه‏هاى گوناگون مسائل،به شرايط اجتماعى عراق اشاره‏اى بشود. در كتاب‏«ثورة النجف‏»،تاليف استاد حسن الاسدى،مطالبى آمده است كه من ترجمه بخشى از آن را در اين باره از نظر شما مى‏گذرانم:

عوامل تاريخى پديد آمدن ذهنيت‏سياسى،در عراق،به روزگارى بس قديم مى‏رسد.از راه منابع و اكتشافات تاريخى تاكنون از دو اجتماع انسانى آگاه شده‏ايم كه آغاز گر تمدن انسان، در سپيده دم تاريخ،بوده‏اند.يكى اجتماع عراقى (ساكنان سواحل فرات و دجله) و ديگرى اجتماع مصرى (ساكنان سواحل نيل) .ذهنيت‏سياسى كه اكنون درين دو جامعه حكمفرماست-به عقيده ما-تحت تاثير واقعيت رفتارى حكومتهايى است كه در اين دو پهنه ظهور كرده‏اند،يعنى از آغاز پيدايش اين دو جامعه،تا پايان نخستين دوره تمدن در اين سرزمينها-تمدن بابلى و مصرى-در اواخر سده ششم پيش از ميلاد.

چون اين دو جامعه تكوين يافت،تمدن هر يك نيز پديد آمد و در شرايط ويژه خويش رو به تكامل نهاد.در اين دو جامعه،دو نهاد اساسى وجود داشت:معبد و قصر.هم تمدن عراقى پيرامون معبد و قصر پديد آمد و هم تمدن مصرى.لكن واقع رفتارى و عملكرد هر يك از اين دو نهاد فرق آشكار داشت.در سواحل نيل،روابط و ضوابط اجتماعى اقتضا مى‏كرد كه قصر بر معبد حكومت كند و خود بتنهايى بر همه چيز مسلط و چيره باشد.و از همين رو فرعونى در كار بود.و او پادشاه و خدايگان بى منازع بود.امر او رد خور نداشت،و هيچيك از مردم حق نداشتند درباره اعمال و تصرفات شخص او كوچكترين نظر مخالفى داشته باشند.اما در سواحل دجله و فرات كار به عكس بود.در اينجا معبد شخصيت و نفوذ و موقعيت‏خويش را در سراسر دوره تمدن ياد شده-اگر چه با نوسان-پاسدارى كرده بود و بر پا مانده بود،در قصر تاثير مى‏گذاشت و تاثير مى‏پذيرفت.و بسيار اتفاق مى‏افتاد كه در برابر هم قرار مى‏گرفتند و مردم نيز،در طرفدارى هر يك،دو گروه مى‏شدند.

و همين عامل بود كه باعث مى‏شد تا مردم،درباره كارهاى مسئولان امور،حق نظر و انتقاد داشته باشند،و بتوانند بى هيچ بيم و هراس و نگرانيى در امور مداخله كنند.در مشاجرات ياد شده،معبد در بيشتر اوقات با مردم بود، زيرا تنها به مردم متكى بود و از پشتيبانى آنان برخوردار.نتيجه طبيعى اين درگيرى مداوم اين بود كه تصرفات مسئولان امور،در هاله‏اى از قدس جاى گيرد،تا مردم نتوانند آنها را مورد انتقاد قرار دهند.

بر اين پايه بود كه افكار سياسى و اقتصادى و اجتماعى و گرايشهاى حزب دارى پديد آمد،و امور بسيار ديگرى تكوين يافت مربوط به شئون عمومى و محدود ساختن سلطه متصرفان.و از فروغ اين پديده‏ها بود كه فكر قانون طلبى نخست در عراق ظهور كرد.و بيشتر از شش هزار سال پيش قانون عراقى وجود يافت...اين بود كه انتقاد از كار مسئولان،در عراق،پيوسته وجود داشته است و تاكنون نيز وجود دارد.و كشور عراق،به اين خصلت،در ميان همه كشورهاى عربى و اسلامى شناخته است.يعنى خصلتى كه ذهنيت‏سياسى را در مردم عراق،به صورت يك ذهنيت دموكراتيك ريشه دار در آورده است...

اين ذهنيت‏سياسى،در جامعه عراقى،به صورتى كه گفتيم پديد آمد و تا اواخر سده ششم پيش از ميلاد ادامه داشت.در اين هنگام تمدن بابلى ويران گشت و بر ويرانه هاى آن،تمدن فارسى و يونانى و رومى جاى گرفت.اين بود كه جامعه عراقى،براى مدتى بيش از هزار سال، دچار عقب ماندگى و نابسامانى گشت.ليكن ذهنيت‏سياسى،به رغم اين مدت طولانى، همينگونه زنده ماند،البته مانند آتشى در زير خاكستر تا اينكه دين حنيف اسلام ظهور كرد، ظهور كرد و آن آتش را برآورد و آن شعله را برافروخت،بويژه هنگامى كه قهرمان بزرگ انسانيت،على بن ابيطالب،عراق را پايگاه خود و فرماندهى خود قرار داد.زيرا رفتار اين مسلمان راستين،كه با اسلام تربيت‏يافت و از روح اسلام پر شد و اسرار اجتماعى اسلام را درك كرد (چنانكه اين آگاهى و درك در عهدنامه‏اى كه براى مالك اشتر نوشته است متجلى است) ،با مردم خويش و نرمگيرى خردمندانه او در حل و فصل امور اجتماع،در برانگيختن نهادهاى ذهنيت‏سياسى دموكراتيك در مردم،و بر كرسى نشاندن و مجال دادن به اين ذهنيت در جان و خرد مردم اثرى بزرگ داشت.درست است كه سپس حكومت‏بنى اميه بر سركار آمد،اما اين حكومت‏ستمگر،با همه سختگيريها و سنگدليهاى حجاج ثقفى،نتوانست آن روحيه دموكراتيك اصيل و درگير با حكام را ضعيف سازد.و همين روحيه بود كه مردم عراق را واداشت تا به مدينه منوره،به خدمت‏حضرت امام حسين‏«ع‏»،نامه بنويسند و از او بخواهند كه بيايد و شورشهاى ضد اموى آنان را رهبرى كند و جلو انحراف امويان را از اسلام اصيل بگيرد.همان انحرافى كه دين اسلام را از صورت يك دين انسانى مردمى بيرون آورده بود،از صورت دينى كه به همه مردم به يك چشم مى‏نگريست،هيچ كس را بر ديگرى برترى نمى‏داد جز به تقوى،و تقوى ترس از خداست در مورد مردم و رفتار با مردم.بنى اميه اين دين را به صورت يك حكومت استثمار گر درآورده بودند.و خود قبول اين دعوت از سوى امام حسين و رفتار بزرگ منشانه امام با آنان و جانبازى بيمانند او در راه دين حنيف،عاملى شت‏بس نيرومند براى استواردارى روح مبارزه در اين ملت و قوام بخشى به دموكراسى و آزاديخواهى.زيرا همين جانبازى،جامعه عراق،بلكه جامعه اسلام،را به لرزه درآورد و چنان ديناميتى شد در زير پايه‏هاى حكومت اموى تا آن را ويران ساخت... (7)

5-موقعيت مركز علمى و دينى نجف

براى آشنايى بيشتر،با زمينه‏هاى صدور فتوى و اهميت پايگاه دينى،خوب است‏سخنى كوتاه درباره نجف گفته شود.در اين زمينه،در كتاب ياد شده چنين آمده است:

علتهاى بسيارى سبب گشت تا نجف،در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم،دژ يك جنبش سياسى-ملى فرا گير گردد،جنبشى كه هدف آن،نجات جهان اسلام و ملتهاى مسلمان بود از يوغ استثمار نابود كننده و فقر بنيانكن و بيسوادى عمومى و بيمارى همه گير. و اينهمه گرفتارى مسلمانان بدان روى بود كه بر سر هر يك از اين ملتها طبقه‏اى يا دسته‏اى، با نامها و عنوانهاى گوناگون:حق ايزدى،سابقه خاندانى،خلافت اسلامى (كه پس از دوره خلفاى راشدين جز نامى از آن نمانده بود) ،عنوانهايى همه پوك و تو خالى، حكومت مى‏كردند واز حكومت كردن،جز بهره‏كشى و خود كامگى خوارمايه چيزى نمى‏دانستند. حكومتهاى سركش مستبد،با توسل به اينگونه نامها و عنوانها،بر ملتهاى مسلمان چيرگى يافته بودند و به زشتترين گونه از آنها بهره مى‏كشيدند.اين بود كه در اواخر قرن نوزدهم،در دو كشور تركيه و ايران،اقدامهاى مخالف سرگرفت.اين اقدامها به دست مردم اداره مى‏شد تا شورشها و انقلابها را رهبرى كند و حكومتهاى موجود را زير فشار گذارد و استبداد و سيطره آنها را محدود سازد.پيش از اين حركتها و اقدامهاى مردمى،همه چيز را نيروى نظامى اداره و رهبرى مى‏كرد.

و چون،در سراسر كشورهاى اسلامى،اين دين است كه بر دل افراد و جمعيتها سيطره و حكومت واقعى دارد،بنابراين هر كس بخواهد اجتماعات مسلمان را زير تاثير قرار دهد و عليه قدرتهاى غاصب و ستمگر بشوراند،بايد دست‏به سوى رهبران دينى دراز كند و از مراكز حساس دينى كمك بگيرد.نجف يكى از مهمترين اين مراكز است،بويژه نسبت‏به دو كشور ايران و عراق.بلكه بايد گفت‏يگانه مركز حساس دينى است.از اين رو آثار همه انقلابهاى مهم سياسى،در ايران و عراق،به گونه‏اى عميق در نجف منعكس مى‏گشت و اين انعكاس نتايج و حوادثى در پى مى‏آورد.فتواها و تلگرافهاى شديد اللحنى كه همواره از نجف به سوى فرماندهان و قدرتهاى آنروز تركيه و ايران سرازير مى‏شد،نمونه‏اى از موقعيت و تاثير نجف را نشان مى‏دهد.

از اين رو هنگامى كه جنبشهاى دو كشور ياد شده شكل گرفت و به صورت انقلابهاى قانون طلبانه و دموكراسى خواهى درآمد،يك سلسله بحثها و بررسيهاى عميق پيرامون دموكراسى و حكومت قانون به راه افتاد.علماى دين،اين مسائل را از نظر گاههاى مختلف،مورد پژوهش و رسيدگى قرار دادند و درباره حكومت دموكراتيك و قانون كتابها نوشتند.بايد ياد كنيم كه پيشرو كسانى كه در اين باره به بحث و تحقيق و نوشتن كتاب پرداختند،حجت الاسلام ميرزا محمد حسين نائينى بود... (8)

مؤلف سپس اشاره مى‏كند به زمينه‏هاى فكرى و سياسى و انقلابى در نجف تا مى‏رسد به دوره مرجعيت ميرزا محمد تقى شيرازى و شيخ الشريعه اصفهانى،مى‏گويد:

مرجع آينده[يعنى پس از درگذشت‏سيد محمد كاظم يزدى،كه عالمانى كه در مرتبه مرجع شدن بودند طرفدار مكتب دينى-سياسى آخوند خراسانى بودند]،ناگزير مى‏بايست مرجعى باشد آزاديخواه و قانون طلب،مرجعى كه استعمار را در ايران و عراق ريشه كن كند.

6-زمينه‏«انديشه سياسى-اجتماعى‏»در نجف

اكنون بايد بپردازيم به بيان زمينه‏هاى‏«انديشه سياسى-اجتماعى‏»در نجف اشرف.

در اين مقوله،استاد حسن الاسدى،چنين مى‏گويد:

در آغاز سده بيستم ميلادى،نجف اشرف،در شكل دادن به حوادث و دخالت در سرنوشت و شئون همه كشورهاى اسلامى،بويژه سرزمينهاى شيعى،اهميتى آشكار داشت.زيرا نجف يگانه مركز دينى (9) همه قبايل و اقوام شيعى مذهب است كه در سراسر جهان:آسيا،آفريقا،و قسمتهايى از اروپا و امريكا پراكنده‏اند و زندگى مى‏كنند.از اين رو فتواهايى كه از علماى نجف صادر مى‏گشت،براى همه و در همه شئون زندگى الزام آور بود و واجب الاطاعة.به اين دليل بود كه حكومتها توجه زيادى به نجف داشتند و از آن نگران بودند،و از علماى با نفوذ نجف همه گونه حساب مى‏بردند،و مراقب داشتند،و مراقب مى‏گذاشتند،و در اين باره،اموال و هزينه‏هاى بسيارى صرف مى‏كردند،و جاسوسان ناشناس فراوانى به آن شهر مى‏فرستادند...

در نتيجه يك درك عمومى و آگاهى فراگير،و وعده‏هاى جلب كننده‏اى كه هم پيمانان با عرب داده بودند،مردم عراق همه،انديشه تشكيل يك حكومت عربى اسلامى مستقل را در عراق در سر مى‏پروراندند.اين خيال،يا آرزو،افكار همه مردم را،چه عرب و چه كرد،در سراسر شهرهاى عراق،از جمله نجف،به خود مشغول مى‏داشت.نجف يكى از شهرهاى عمده عراق بود كه اين آرزو را داشت و در راه تحقق يافتن آن مى‏كوشيد.نجف موقعيتى ويژه داشت،به اين دليل كه يك مرجع دينى بود و شهر تقليد همه عشاير مسلح عراقى-در مركز عراق و جنوب و قسمتى از شمال آن-و به اين دليل كه انقلاب قانون طلبى را اين شهر پى ريخته بود (هم قبل و هم بعد از بر سر كار آمدن حكومت مشروطه در تركيه و ايران) ،و هم به اين دليل كه ميان علماى بزرگ اين شهر،بر سر حكومت مشروطه و استبداد،كشاكشهاى حادى جريان يافته بود، كشاكشهايى كه افكار نجفيون را با مسائل تازه سياست درگير ساخته بود و فرهنگ سياسى آنان را غنى كرده بود و افكارشان را از بسيارى از افكار ارتجاعى كهنه،در زمينه سياست و اجتماع،آزاد ساخته بود.اين امور و مسائل همه باعث‏شد تا نجف،در ميدان مبارزات سياسى و اجتماعى،سرآمد ديگر شهرهاى عراق گردد،و به صورت مركزى درآيد براى همه جنبشهاى اصلاح طلبانه اجتماعى و سياسى در اين دوره اخير از تاريخ عراق،يعنى اوايل قرن بيستم ميلادى.اينها بود كه نجف پناهگاه همه مردمى شد كه از حكومت تركان به ستوه آمده بودند و با آن پرخاش مى‏كردند،چنانكه سپس پناهگاهى شد براى كسانى كه در برابر سياست دست‏اندازى حكومت‏بريتانيا پرخاش مى‏كردند و مخالف بودند،همچنين سرچشمه‏اى شت‏براى همه جنبشهاى سياسى كه دامنه آنها به بيشتر مناطق عراق كشيده شد.و اين بدان روى بود كه بيشتر از هفتاد درصد مردم عراق،تا از نجف اجازه نمى‏گرفتند-چه آشكارا و چه پنهانى-دست‏به هيچ حركت و انقلابى نمى‏زدند،بويژه در امر جهاد.بر اين پايه بود كه نجف مركز تجمع افكار سياسيون آزاديخواه عراق گشت،و محل مشورت و رايزنى زعماى مسلح عشاير،و جاى تشكيل يافتن انجمنهاى سياسى،از آغاز جنگ جهانى اول و زمان اشغال عراق به وسيله انگليس.و بر همين پايه بود كه رهبرى قيام و انقلاب 1920 م (1337 ه.ق) را نيز نجف به عهده داشت،به دست مجاهد بزرگ و مرجع دينى يگانه،ميرزا محمد تقى شيرازى،و سپس به دست مجاهد بزرگ و مرجع دينى يكتا،شريعت اصفهانى،دو مرجع مجاهدى كه در انقلاب عراق،به بهترين وجه وظ‏يفه خويش را انجام دادند.و بر همين پايه بود نيز كه انگليس، پس از اشغال عراق،پيش از هر كارى به نجف آمد تا آن شهر را راضى كند،و براى اين مقصود كوشش بسيار كرد و مال فراوان به مصرف رسانيد،اما سرش به سنگ بيدارى نجف خورد و وطن پرستى نجف،همان بيدارى و وطن پرستى كه حاضر نبود به هيچ نرخى و بهايى مملكت را بفروشد.آرى سر بيگانه به چنين صخره‏اى استوار خورد و صخره صلابت موضع علماى نجف و رهبران و رجال و رؤساى عشايرى كه با نجف در ارتباط بودند.اينجا بود كه استعمار گران دانستند كه بر سر راه بسط نفوذ خويش در يك كشور اسلامى و پايه‏گذارى حكومت‏خود در چنين كشورهايى-كه براى بهره كشى از منابع و ذخاير آنها خوابهاى طلايى بسيار ديده بودند-چه موانعى وجود دارد و چه گردنه‏هاى سختگذرى پيش مى‏آيد.از آنروز برنامه خود را عوض كردند و دست‏به ضعيف ساختن نجف و علما زدند.نجف را از ديگر شهرها بريدند، مراجعات مردم را به آن قطع كردند و دست عشاير را از دامان اين شهر كوتاه ساختند...اما با اينهمه،نجف،به صورت همان مرجع دينى و مالى باقى ماند،و با همه مامورانى كه گمارده بودند،مردم و عشاير،خود را به اين شهر و به حضور عالمان دينى خويش مى‏رسانيدند... (10)

7-فقه سياسى

در حوزه مرجعيت تشيع نمى‏توان فقهى غير شامل را قبول كرد.جامعه در مسائل گوناگونى نيازمند دانستن تكاليف خويش است.در روزگار فعلى،بسيارى از اين مسائل به روابط سياسى و تكاليف اجتماعى و سياسى مربوط مى‏شود،بلكه اين مسائل،بعين،مسائل و اعمال و اقدامات سياسى است.از طرف ديگر،عالم مسلمان بايد داراى تقواى سياسى نيز-در كنار تقواى فردى-باشد.به ديگر سخن،مى‏توانيم تقوى را دو قسم كنيم:

قسم نخست تقواى اخلاقى و فردى،تقواى خانگى،تقواى درون خانه. (11) قسم دوم: تقواى‏سياسى و موضعى،تقواى اجتماعى،تقواى برون خانه.آيا مى‏توان عالمى را متقى دانست كه تنها در مسائل فردى داراى تقوى و«خويشتن بانى‏»است و در وضو و غسل و اداى حروف سوره حمد در نماز محتاط و متقى است،ليكن در موضع اجتماعى تقييدى و احتياطى ندارد، در هر رديفى قرار گرفت گرفت و جزء هر باندى به حساب آمد آمد،و آب به هر آسيابى ريخت ريخت؟!اين چگونگى قابل قبول است؟من در اينجا از مقدسان بسيار محتاط مى‏پرسم:آيا پشت‏سر چنين عالمى مى‏شود نماز خواند؟يعنى عالمى كه وضو و غسل و قرائت و آداب مستحبه‏اش درست است،اما در موضع اجتماعى معلوم نيست كجا جاى دارد و شخصيت او-اگر چه در حد پيشنماز يك مسجد محلى كوچك-در تاييد چه جناحى به كار مى‏رود،و آب به چه آسيابى مى‏ريزد؟آيا در رديف دين خدا و مردان دين خدا جاى دارد،آيا حقيقة عالم دين و روحانى اسلام و نماينده امام جعفر صادق‏«ع‏»و سرباز امام زمان‏«ع‏»است،يا...

و خيلى روشن است كه وقتى مى‏گوييم عالم بايد تقواى سياسى داشته باشد،يعنى بايد علم سياست‏بداند و فقه سياسى داشته باشد.چون هيچ تقوايى بى علم به مقدمات آن تقوى حاصل نمى‏شود.شما اگر ندانيد چه كار واجب است و چه كار حرام،ممكن است واجب را ترك كنيد و حرام را مرتكب شويد،اگر ندانيد«ربا»حرام است از آن پرهيز نمى‏كنيد،و اگر ندانيد«نماز»واجب است نمى‏خوانيد.در امور سياست و اجتماع هم بايد مسلمان بداند چه چيز واجب است و چه چيز حرام است.مسلمان عامى به عالم رجوع مى‏كند.عالم بايد شعور اجتماعى و فقه سياسى داشته باشد تا بتواند بر طبق علم و آگاهى،واجب سياسى و اجتماعى را انجام دهد و حرام سياسى و اجتماعى را ترك كند،و در همه تكاليف سياسى بر طبق دستور شرع عمل نمايد و فتوى دهد.تا بدينگونه تقواى سياسى و اجتماعى داشته باشد و عادل باشد و نماز پشت‏سر او درست‏باشد.عالم بايد بداند تا-چنانكه ياد شد-هم خود عمل كند و هم مسلمانان را در جريان بگذارد و راهنمايى كند.

و روشن است كه هنگامى كه مى‏گوييم:«فقه سياسى‏»،شامل‏«بينش سياسى‏»،«آموزش سياسى‏»و«اقدام سياسى‏»هر سه مى‏شود.و اينجاست كه اگر عالم دينى،آگاهى صحيح و موضع درست نداشته باشد،ربقه تقليد از او،از گردن مردم برداشته مى‏شود،بويژه اگر مسائلى كه پيش مى‏آيد از نوع مسائل موضوعى باشد.در اين باره رجوع كنيد به كتاب بسيار سودمند و مهم‏«من الفقه السياسى فى الاسلام‏»-تاليف فاضل محقق عراقى،شيخ محمد صالح جعفر الظالمى.در اين كتاب مسائل بسيار با اهميتى،بلكه واجب التوجهى، مورد بحث دقيق فقهى قرار گرفته است.من در اينجا نمى‏توانم بتفصيل وارد آن مسائل شوم.از جمله در اين كتاب اشاره شده است‏به قلمرو و حدود تقليد.خلاصه‏اى از گفتار مؤلف در اين باره اين است:

ما قبول داريم كه بايد مردم از مجتهد عادل (مرجع) ،تقليد كنند و در احكام فرعى فقهى پيرو نايب امام باشند،چون خود مردم نمى‏توانند احكام را از روى چهار منبع آن:قرآن،حديث، اجماع و عقل،بفهمند و در بياورند.اينها درست،ليكن با كمال تاسف،حدود تقليد روشن نشده است،يعنى ما نمى‏دانيم در چه احكامى بايد تقليد كنيم و در چه احكامى نبايد.از اين رو ميان‏«حكم شرعى‏»كه بايد در آن تقليد كرد،و«تعيين مصداق‏»كه بايد خود آن را تشخيص دهيم و كارى به تقليد ندارد خلط كرده‏ايم. (12)

مؤلف سپس،با استناد به نظر فقها،اشاره مى‏كند كه تشخيص دادن اين امر كه آيا-در فلان جامعه يا فلان شرايط مثلا-اسلام در خطر هست‏يا نه،حكم شرعى نيست،بلكه تعيين مصداق و تشخيص موضوع است كه بايد مسلمان مكلف خود در اين باره فكر كند و تشخيص دهد و به تشخيص خود عمل كند و هر گونه مى‏داند از اسلام دفاع نمايد.در اين مورد رجوع به مجتهد لازم نيست.

در«باب دفاع از اسلام‏»نيز مطالب آموزنده ديگرى دارد،از جمله مى‏گويد:

چون مبارزه خارجيان و بيگانگان با اسلام،چندين گونه است:مبارزه نظامى،مبارزه فرهنگى و فكرى و عقيدتى،و مبارزه مالى و اقتصادى،بنابر اين،دفاع از اسلام و اجتماع اسلامى و حدود و حقوق مسلمانان نيز صور گوناگون به خود مى‏گيرد،كه بايد در برابر هر نوع مبارزه به مبارزه مشابه آن دست زد،مبارزه‏اى كه خود مكلف تشخيص دهد كه مفيد است. (13)

پاورقى:‌


1.براى رفع اشتباه،ميرزا محمد حسن شيرازى را،«ميرزاى اول‏»،و ميرزا محمد تقى شيرازى را،«ميرزاى دوم‏»مى‏خوانند.ما نيز در اين نوشته همين روش را به كار مى‏بريم.
2.در شرح حال ميرزاى اول كتابها و مقالات چندى نوشته شده است.
3.«سيد محمد بن امير سيد قاسم طباطبائى فشاركى اصفهانى (در گذشته 1316 ه.ق) .از اكابر علماى اماميه اوايل قرن حاضر،چهاردهم هجرى،و از تلامذه حاج ميرزا محمد حسن شيرازى.در حال حيات استاد مذكورش،در سامره،مرجع تدريس بوده و بعد از وفات او به نجف مهاجرت كرده و مرجع استفاده اكابر وقت گرديده،حاج ميرزا حسين نايينى و حاج شيخ عبد الكريم يزدى و نظاير ايشان از تلامذه وى بوده‏اند.در كلمات بعضى از اجله،به‏«استاد كبير»هم موصوف مى‏باشد»-«ريحانة الادب‏»،ج 3،ص 220.
4.«نقباء البشر»،ج 1،ص 261-264.
5.«ريحانة الادب‏»،ج 4،ص 123.
6.«نقباء البشر»،ج 1،ص 261 به بعد.
7.«ثورة النجف‏»ص 172-174.
8.همان كتاب،ص 9-10.
9.از«قيام 15 خرداد»،اين عنوان،بحق،از آن‏«قم‏»گشت-شهر خون و قيام.
10.«ثورة النجف‏»،ص 66 و 363-364.
11.تعبير«تقواى خانگى‏»و«تقواى درون خانه‏»را براى آن نوع تدينها و تقواها گذاشتم كه در پهنه‏هاى اقدامات سياسى و صحنه‏هاى مجاهدات اجتماعى حضور نداشته باشد،و خويشتن بانى آنها به موضع دارى منتهى نگردد.مثال اين دو نوع تقوى بسيار است،از جمله تقوى ربيع بن خثيم (زاهد بيابانگرد معروف) از يكطرف،و تقواى حبيب بن مظاهر (مجاهد و شهيد عاشورايى مشهور) از طرف ديگر.
12.«من الفقه السياسى فى الاسلام‏»،ص 104 و 106،چاپ دار مكتبة الحياة،بيروت (1971) .
13.همان كتاب.