آزادى در اسلام

آية اللَّه سيد محمد حسينى شيرازى‏ (قدس سره‏)

- ۲ -


دو پرسش

1 بر طبق اين نظريه تنها فقهائى كه مرجع هستند، در شورا عضويت خواهند داشت، چه دليلى بر قيد (مرجعيت) وجود دارد، در حالي كه ظاهر بعضى روايات چنين است كه فقيه هرچند مرجع نباشد، منصب حكومتى را دارا است، از جمله در حديث نبوى شريف است كه از پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم پرسيدند: جانشينان شما كيانند؟، فرمود: آنان كه بعد از من مى‏آيند و سنّت وگفته‏هاى مرا نقل مى‏كنند و....

يا در فرمايش حضرت امام عسكرى عليهم السلام آمده است: (من كان من‏الفقهاء صائنا لنفسه فللعوام أن يقلدوه) يعنى: هركس از فقهاء كه خود دار باشد، با هوى و هوس خويش مخالفت نمايد، و... مردم بايد از او تبعيت كنند.

كه براساس اين ادلّه، فقيه بودن، كافى است، و قيد مرجعيّت الغاء شده است؟.

جواب: اسلام اين اختيار را به مسلمانان داده است تا مرجع خود را انتخاب كنند، و همانگونه كه با وجود چند امام جماعت عادل، چند قاضى، چند شاهد عادل، فرد مى‏تواند يكى را انتخاب كند، با وجود فقهاء متعدّد هم امّت اسلامى مى‏تواند بر اساس تشخيص خود مرجع تقليد را انتخاب نمايد، و اسلام بر اين انتخاب صحّه مى‏گذارد، و فتواى مرجع منتخب را تنفيذ مى‏نمايد، بنا بر اين با انتخاب مردم است كه رأى و فتواى فقيه براى مقلّدينش حجّت مى‏گردد، همانگونه كه در روايتى از اميرالمؤمنين عليه السلام بر اين مطلب تصريح شده است كه فرمود: (ان يختاروا) يعنى: مردم حق انتخاب پيشوا و رهبر را دارند.

پس بر اين اساس فقيهى كه از سوى مردم انتخاب نشده، قول و فتواى او نسبت به انتخاب كنندگان هيچگونه حجّيتى ندارد.

در مورد قضاوت نيز كه يكى از مناصب فقيه مى‏باشد همين موضوع صدق مى‏كند، كه با وجود چند فقيه و قاضى جامع‏الشّرائط، اگر دو طرف نزاع به يكى از فقهاء مراجعه كنند، فقهاء ديگر حقّ مداخله و قضاوت نخواهند داشت و تنها حكم آن فقيهى نافذ است كه طرفين نزاع وى را انتخاب نموده‏اند.

بنا بر اين ادلّه ولايت و قضاوت شامل فقهائى كه از سوى امّت اسلامى انتخاب نشده‏اند، نمى‏شود.

2 چه تعداد مقلّد لازم است تا مرجع تقليد آنان عضو شوراى مراجع شود، و آيا در اين مورد ميزانى وجود دارد، از باب مثال: اگر يكى از مراجع صد ميليون و مرجع ديگر فقط يك ميليون مقلّد داشته باشد، آيا اين دو در شورا مساوى هستند؟

جواب: ملاك حكومت از نظر شرع مقدّس: علم، عدالت، انتخاب مردم و... مى‏باشد، بنا بر اين اگر امّت اسلامى مرجع تقليدى را براى اداره حكومت اسلامى انتخاب نمودند، هرچند در مورد مسائل ديگر مثلا عبادات، اقتصاد و... نسبت به ديگران مقلّد كمترى داشته باشد، آن مرجع تقليد حاكم خواهد بود، چون مقلّدين مى‏توانند در بعضى مسائل از يك فقيه، و در بقيّه مسائل از فقيهى ديگر تقليد كنند، بنا بر اين ملاك و معيار عضويت در اين شورا آن است كه امّت اسلامى فقيهى را براى اداره امور حكومتى انتخاب كنند، هرچند تعداد مقلّدين وى در ديگر مسائل فقهى كم باشد.

كما اينكه اگر يكى از افراد شورا فوت شود، بقيّه اعضاء يكى از فقهاء واجد شرايط را جايگزين او مى‏كنند، تا آنها را در اداره امور حكومتى يارى دهد.

ممكن است اين سؤال مطرح شود كه اين عضو انتخاب جديد كه ديگر از سوى امّت انتخاب و گزينش نشده، پس چگونه در شورا قرار مى‏گيرد؟

در پاسخ مى‏گوييم: اين عضو جديد از سوى مراجع ديگر انتخاب شده، و همانگونه كه اعضاى شورا قوانين و احكام اجرائى و مقررات قضائى را پس از كسب اكثريت آراء صادر مى‏كنند، از اين حقّ نيز برخوردارند كه يك فقيه واجد شرائط را براى رايزنى و به عنوان يك عضو مشورتى انتخاب كنند، و اين امرى طبيعى است زمانى كه مراجع بنا بر روايات و احاديث جانشين امام عليه السلام، امين و حاكم قرار داده شدند، چنين حقّى را نيز دارا باشند.

نكته ديگر آنكه لازم نيست فقهاى عضو شورا همه در يك مكان جمع شوند، ممكن است يكى در عراق، ديگرى در ايران، سوّمى در لبنان، هند يا پاكستان اقامت داشته باشند، بلكه كافى است هر زمان مسئله‏اى پيش آمد كه نيازمند مشورت و صدور حكم بود، نمايندگان هريك از مراجع، رأى آن مرجع را در مجمع شورا اعلام دارد، مانند سازمانهاى جهانى و... قاره‏اى يا منطقه‏اى كه متشكل از دولت‏هاى مختلف هستند نظير سازمان ملل متّحد، اتحاديه عرب، سازمان وحدت آفريقا و...، كه در اينگونه سازمانها و مراكز نمايندگان هركشورى رأى رئيس جمهور و دولت متبوع خويش را مطرح مى‏نمايند، و تصميمات با كسب رأى اكثريت اتخاذ مى‏شود.

سؤال ديگرى باقى است و آن اينكه ممكن است مراجع عضو شورا در مسائل قضائى باهم اختلاف نظر داشته باشند، وظيفه قضات و دادستانهايى كه از طرف اين شورا مأمور به قضاوت و دادرسى شده‏اند چيست؟ و بايد به رأى كداميك از مراجع عمل كنند؟

جواب: اگر قاضى منصوب خود فقيه باشد كه مشهور فقهاء شيعه فرموده‏اند قاضى بايد فقيه باشد بنا بر نظر خود رأى صادر مى‏كند، امّا اگر قاضى خود فقيه نباشد، بلكه فرد عالم و عادلى است كه بعضى از فقهاء فرمودند قاضى لازم نيست مجتهد باشد، و مى‏تواند بر طبق نظر فقهاء ديگر قضاوت كند، كه اين نظريه را ما در جاى خود بعيد نمى‏دانيم در اين صورت اگر اكثريت اعضاء شورا داراى رأى و نظر واحدى هستند، قاضى بر طبق آن رأى حكم مى‏كند، و اگر هر دو طرف دعوا مقلّد يك مرجع تقليد هستند، لازم است قاضى بر طبق رأى آن مرجع در مورد آنها عمل كند، امّا اگر اكثريتى در بين نبود، نصف اعظاء شورا يك نظر و نصف ديگر نظر ديگرى داشتند، در اين صورت مشكل با قرعه حل خواهد شد، چون بنا بر روايات متعدد قرعه براى حلّ مشكلات لاينحل قرار داده شده، و در مواردى مانند اختلافات مالى عمل بر طبق قاعده عدل، و در مسائلى مانند زوجيّت يا نفس و جان مردم، عمل بر اساس قاعده احتياط تنها راه و چاره مى‏باشد، كه البته بررسى مسائل جزئى پس از امكان رجوع به شورا و عمل بر طبق رأى اكثريت از اهميّت چندانى برخوردار نيست.

حال ببينيم چگونه مى‏توان مراجع تقليد را در يك شوراى حاكم بر امّت اسلامى به دور هم جمع نمود؟

در پاسخ بايد گفت: اين تجمع تنها با توسل به افكار عمومى امّت اسلامى امكان‏پذير است، زيرا افكار عمومى داراى قدرت نفوذ و توان بالايى است، به گونه‏اى كه مى‏تواند حكومتى را ساقط و حكومت ديگرى را جايگزين آن كند، همانگونه كه در شبه قاره هند مبارزه عمومى مردم موجب ريشه‏كن شدن حاكميت سياه و ظالمانه استعمار انگليس پس از سه قرن سلطه بر آن كشور شد، و سرانجام به تشكيل دولتى مستقل انجاميد.

البته مثالهاى بسيارى در تاريخ در زمينه تأثير افكار عمومى و اراده مردمى ثبت گرديده، حتّى پيامبر اسلام صلّى الله عليه وآله وسلّم با آن عظمت و قدرت، افكار عمومى را ملاحظه مى‏نمودند، چنانكه در روايت است كه به يكى از همسرانشان فرمودند: (اگر قوم تو تازه مسلمان نبودند و ايمانشان مستحكم بود كعبه را خراب، و از نو بنا مى‏نمودم، و براى آن دو درب قرار مى‏دادم) كه در صورت صحّت اصل حديث، پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم از تحريك عواطف عامّه مردم در مسائلى كه اهميت چندانى نداشته، و اساس اسلام را به خطر مى‏انداخت دورى مى‏جستند. در بسيارى از وقايع تاريخى ديگر نيز مى‏بينيم كه ائمه معصومين عليهم السلام به ملاحظه افكار عمومى، مهمّى را ترك مى‏كردند، و در واقع آن مهم را فداى حفظ آرامش عمومى جامعه كه مهمتر بود، مى‏ساختند.

يكى از قوانين و قواعد مشهور فقهى آن است كه در صورت تعارض مهم با اهم، مهم ترك و به اهم اخذ مى‏شود، كه ريشه اين قاعده در قرآن كريم است آنجا كه خداى سبحان مى‏فرمايد: (ولولا أن يكون الناس امّة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضّة، و معارج عليها يظهرون)(زخرف: 33) يعنى: و اگر چنين نمى‏شد كه همه مردم يك جا كافر شوند، براى منكرين خدا خانه‏هايى با سقف نقره‏اى، و برج و بارو جهت خودنمايى بيشتر آنها قرار مى‏داديم. (مقصود آيه شريفه آن است كه دنيا و نعم دنيوى نزد خدا ارزش ندارد، تا آنجا كه حتى اين نعمتها به كفار هم عطا مى‏شود، و اگر عقيده عامّه مردم از خدا بر نمى‏گشت، خداى متعال به كفّار چنين نعمت‏هاى فوق‏العاده‏اى را عنايت مى‏فرمود.)

گذشته از اين قائده فقهى عقل هم چنين حكم مى‏كند كه با وجود اهم، پرداختن به مهمّ كار صحيح و عقلائى نيست، و فقهاء نيز در مسائل مختلف اتفاق نظر دارند كه اهم بر مهم مقدّم است، مثلاً اگر كسى را تهديد نمودند كه يا شراب بنوش يا اينكه تو را به قتل مى‏رسانيم، چون حفظ جان اهم است، لذا در چنين حالت اضطرارى شرب خمر متعيّن و حرمت آن منتفى است. و يا در مثال ديگر اگر لشكر كفّار براى پيشروى در كشور اسلامى گروهى از مسلمانان را سپر خويش قرار دادند، فقهاء فتوا مى‏دهند، كه چون حفظ كيان اسلامى و جان يك ملّت اهم است، كشتن آن مسلمانان كه سپر قرار داده شده‏اند، جايز مى‏باشد. و يا در داستان مشهور پس از معاهده صلح پيامبر صلّى الله عليه وآله وسلّم با مشركين مكّه در صلح حديبيّه پيامبر مسلمانى كه از مكّه فرار مي كرد به مدينه راه نمى‏دادند، چون حفظ صلح نامه براى جامعه مسلمين مهمتر از پذيرش چند مسلمان بود، تا اينكه آن مهاجرين در بين مكّه و مدينه براى خود اردوگاهى را تشكيل دادند.

و در واقعه ديگر با اينكه آيه شريفه مى‏فرمايد: (ولا تصلّ على احد منهم مات أبدا ولا تقم على قبره) (توبه: 84)، يعنى: هيچگاه بر منافقين كه مى‏ميرند نماز نخوان، و بر سر قبر آنها حاضر مشو. با اينحال پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم بر جنازه عبدالله بن ابى (از سردمداران منافقين) نماز خواندند، چون اين مورد به خصوص از اهميّت ويژه‏اى در جهت جذب عده‏اى به اسلام برخوردار بود، و در نتيجه آن بسيارى از منافقين و افراد سست ايمان را از ضلالت نجات بخشيد.

اميرالمؤمنين حضرت على عليه السلام هم به شهادت تاريخ بر اثر فشار افكار عمومى جامعه از بسيارى تصميمات خود صرف نظر كردند، كه بحث از اين قاعده اهم و مهم و حدود و شرائط و موارد آن نيازمند كتاب مستقل است.

تا اينجا ذكر شواهدى نسبت به تأثير افكار عمومى بر جهات مثبت، امّا در بعد فشار افكار عمومى بر حكّام ظالم شواهد بسيارى موجود است، از جمله داستان مشهور ورود كاروان اهل‏بيت عليهم السلام به مسجد اموى، يزيد با اينكه مى‏دانست بالا رفتن امام سجاد عليه السلام بر منبر و سخنرانى آن حضرت در مقابل مردم شام ثمره‏اى جز رسوايى او و دودمان بنى اميّه در پى نخواهد داشت، با اينحال به اصرار و پافشارى مردم مجبور شد اجازه دهد تا حضرت امام زين‏العابدين عليه السلام بر منبر قرا گيرند، و آن خطبه مشهور را ايراد كنند، و در آن جنايت‏ها و ننگ و بى‏آبرويى بنى اميه را در مقابل چشمان يزيد و در گوش تاريخ زمزمه كنند. و همان فشار افكار عمومى جامعه آن روز، يزيد جنايت پيشه را مجبور ساخت تا أهل‏بيت عليهم السلام را از اسارت آزاد كند، و اجازه دهد تا در سوگ حضرت سيدالشهداء عليه السلام مجالس عزادارى اقامه كنند.

كوتاه سخن آنكه اگر روزى فقهاء و مراجع تقليد در يك مجمع و شورا گردآيند، و در امور عامّه جهان اسلام به مشورت و تبادل نظر و اتخاذ تصميم بپردازند، مى‏توان اميد داشت كه بسيارى از نابسامانيها و مشكلاتى كه امروز به عنوان معضلات لاينحل شمرده مى‏شود، اصلاح و چاره شود.

اين تنها صرف ادعا نيست، بلكه رويدادهاى مهم و متعدد تاريخى شاهد صدق اين مدّعا است، هنگامى كه روسها به خيال دستيابى به آبهاى گرم خليج فارس چشم به ايران دوخته بودند، و به پيشروى در اين كشور اسلامى دست زدند، تنها قدرت روحانيون و علماى مذهبى بود كه از نفوذ بيشتر روسها جلوگيرى، و آنها را متوقف ساخت.

آن زمانى كه استعمار انگليس تحت عنوان امتياز تنباكو سعى در سلطه بر اقتصاد ايران داشت، حكم تاريخى ميرزاى شيرازى بود كه انگليس را شكست داد. آخوند خراسانى و ديگر مراجع عراق و ايران بودند كه در انقلاب مشروطه، بيشترين تأثير در هدم و نابودى استبداد را داشتند. آزادى و استقلال عراق از يوغ استعمار انگليس در انقلاب سال‏1920 ميلادى، و نيز اخراج دوباره انگليس از عراق پس از جنگ جهانى دوم مديون تلاش و كوشش مراجع تقليد آن زمان عراق بود.

در واقع اتحاد مراجع و نفوذ كلام آنان بود كه زمينه سقوط پهلوى اول و خاندان فيصل در ايران و عراق را فراهم نمود، زيرا مسلمانان به علماى مذهبى خويش ارادت و اعتقاد قلبى داشتند، و از آنان تبعيت مى‏كردند، و به همين دليل است كه استعمار گران و حكّام دست نشانده آنان همواره سعى دارند به هر طريق ممكن از اتحاد و اجتماع مراجع تقليد جلوگيرى كنند.

اتحاد و هماهنگى مراجع در قالب شوراى مراجع نه تنها موجب حلّ گره‏ها و تنگناهاى سياسى در جامعه مى‏شود، بلكه نقش عمده‏اى در حل مشكلات امّت اسلامى در ديگر ابعاد خواهد داشت، و در پرتو تشكيل چنين شورايى مى‏توان مقدمات آبادانى و سازندگى كشور، رشد و شكوفايى استعدادها، توسعه مراكز فرهنگى، تنظيم و بازدهى افزونتر حوزهاى علميه، گسترش تبليغات سراسرى در سطح جهان، و جوابگويى به شبهات دينى و مذهبى، و نيز مقابله با انحرافات فكرى عقيدتى همچون: بهائيت، وهابيت، صوفى گرى و... را فراهم ساخت.

هرگاه مراجع تقليد توانستند به وحدت كلمه دست يابند، وضعيت ساير دانش پژوهان، انديشمندان، مجتهدين، نويسندگان سخنوران و ديگر اقشار علمى و مذهبى در سايه شوراى مراجع سامان مى‏گيرد، كه در زمان غيبت حضرت بقيةالله الاعظم (عجّل‏الله تعالى فرجه الشريف) اين مراجع تقليد و حاملان علوم اهل‏بيت عليهم السلام هستند كه مسئول اداره امور كشورند، و شوراى مراجع رهبرى جامعه اسلامى را بر عهده خواهد داشت.

كاملاً واضح است كه تشكيل مجلس نمايندگان مردم براى اداره كشور، و تشخيص مصالح مملكت در زمينه‏هاى مختلف امرى ضرورى است، كه اعضاء اين مجلس افراد خبره و كارشناس در زمينه‏هاى مختلف خواهند بود كه با رأى مستقيم مردم انتخاب خواهند شد، حال در صورت بروز اختلاف ميان شوراى مراجع و مجلس نمايندگان در مسائل جارى كشور رأى كداميك مقدّم خواهد بود، زيرا از يك سو مراجع برخوردار از قدرتى دينى هستند كه از طرف امام معصوم عليه السلام حاكم قرار داده شده‏اند، و از سويى ديگر نمايندگان مردم نيز افرادى عدالت پيشه، كارشناس و مورد رضايت مردم و مورد تأييد شرع مقدس اسلام مى‏باشند؟.

پيش از پاسخ به اين سؤال، بيان اين نكته لازم است كه وظيفه فقيه و مجتهد تنها بيان احكام ميباشد امّا تشخيص موضوعات خارجى و مصاديق احكام ديگر به دست فقيه نيست، از باب مثال: حكم شراب حرمت است، ولى از ميان مايعات چه چيزى شراب هست و چه چيزى نيست، يا حكم ربا حرمت است، ولى در ميان معاملات خارجى كداميك معامله ربوى بر آن صدق مى‏كند، و كدام نه؟ اين تشخيص موضوع ديگر از وظايف فقهاء نيست، بنا بر اين اگر مقلّدى خودش يا بر اساس نظر يك كارشناس تشخيص داد يك مايع و نوشيدنى شراب نيست، يا تعريف ربا بر يك معامله معيّنى صدق نمى‏كند، در اين صورت اين موضوع از مصادق آن حكم نخواهد بود، و حرمتى برآن مترتب نيست.

با بيان اين مقدّمه معلوم شد كه اساساً دائره اختيارات شوراى مراجع و مجلس نمايندگان از يكديگر جدا است، ولى بر فرض تعارض ميان آنها چنين به نظر مى‏رسد كه براى حل مشكل بايد به آراء عمومى رجوع كرد، تا با يك همه پرسى تكليف اختلاف روشن شود، زيرا همانگونه كه گذشت خداوند صلاحيت انتخاب را به امّت اسلامى عنايت نموده، و بنا به فرموده اميرالمؤمنين عليه السلام اختيار و انتخاب مردم ملاك خواهد بود.

اين راه حلّ هم از طرف عقل مورد تأييد است، و هم روح قانون مؤيد اين نظريه مى‏باشد، و به شهادت تاريخ بارها پيامبر اكرم صلّى الله عليه وآله وسلّم و اميرالمؤمنين عليه السلام تصميم‏گيرى در امور كشور را به رأى مردم واگذار نمودند. از طرف ديگر مجلس نمايندگان و شوراى مراجع هردو وكيل امّت اند، و هرگاه دو وكيل در امرى با يكديگر اختلاف پيدا كنند، مرجع رسيدگى به اختلاف موكّل آنان خواهد بود، البته اين بحث نيازمند تحقيق و پژوهش بيشترى است كه در اين مختصر از آن صرف نظر مى‏كنيم.

تعدّد احزاب

براساس آزاديهايى كه اسلام به انسان ارزانى داشته، هر مسلمان مى‏تواند اقدام به تشكيل حزب نمايد، البته مقصود از حزب الزاما به معنى حزب غربى نخواهد بود، از ديدگاه اسلام مى‏توان احزاب را به سه گونه تقسيم كرد:

1 از آنجا كه مراجع تقليد از طرف پيامبر اسلام صلّى الله عليه وآله وسلّم و ائمه اطهار عليهم السلام متصدى اداره جامعه اسلامى مى‏باشند، مى‏بايست در جهت تطبيق و اجراى احكام اسلام و سعى در جهت تكامل و پيشرفت جامعه احزابى را تشكيل دهند، كه اين احزاب با همكارى شوراى مراجع در انتخاب رؤساى قواى سه‏گانه مجريه، مقنّنه، قضائيه و نيز ديگر مراكز و سازمانها، از طريق انتخابات آزد فعّال و مؤثر خواهند بود.

تفاوت اساسى اين احزاب با سيستم حزبى غرب در اين است كه احزاب در جامعه اسلامى در چارچوب قوانين اسلام حركت مى‏كنند، و قوانين و احكام اسلام به عنوان اصول مسلّم و خدشه‏ناپذير در اساسنامه اين احزاب قرار مى‏گيرد، در حاليكه احزاب غربى داراى چنين چارچوبى نبوده، و بر اساس سليقه و نظرات اعضاى تشكيل دهنده عمل مى‏كنند، پس قواى سه گانه كه تحت تأثير احزاب مى‏باشند، عملكردى اسلامى خواهند داشت. در اينجا اين سؤال مطرح مى‏شود كه اگر چارچوب قوانين اسلامى باشد، در زمينه نيازها و تغيّرات فراوان جامعه كنونى چه بايد كرد، و آيا اسلام در مورد احتياجات روزافزون دنياى امروز و مقتضيات و ضرورت‏هاى جوامع كنونى راه حلّى دارد؟

فرضاً اگر توسعه شهرها و خيابان‏ها، ساخت و ساز امكانات رفاهى، درمانى و... مستلزم تصرّف در موقوفات، و يا املاك اشخاصى شد كه حاضر به هيچگونه همكارى نيستند، با درنظر گرفتن دو قاعده فقهى: (الوقوف على حسب ما وقفها اهلها) محدوده تصرف در وقف تنها به مقدارى است كه وقف كننده تعيين نموده، و (لا يحل مال أمرء، إلاّ بطيب نفسه) تصرف در اموال ديگران تنها با رضايت آنها مجاز مى‏باشد، آيا بايد از شهر سازى و ساخت و ساز تأسيسات ضرورى مقتضى با وضعيت عمومى شهرها چشم پوشى كنيم، و شهرها را بر همان بافت قديمى فاقد هرگونه كارآيى مورد نياز امروز باقى بگذاريم، كه در اين صورت همسان و هماهنگ با نيازهاى زمانه پيش نرفته، و تا اين حد از پيشرفت و ترقى باز مانده‏ايم، و يا بايد از دو قاعده مسلّم فقهى دست برداريم، و توجه به نيازها و ضرورت‏هاى منطبق با تقدّم و پيشرفت را در اولويت قرار دهيم؟

و يا در مثال ديگر وضع جريمه به عنوان اهرم باز دارنده نسبت به متخلفين در قوانين راهنمايى و رانندگى، يا قوانين متداول نسبت به ممنوعيت خروج طلا و ارز از كشور، مخالف با اصل آزادى و برائت انسان است، آيا در اين گونه موارد به اصل آزادى اخذ مى‏كنيم، و از اين قوانين كه ناديده گرفتن آن مستلزم عواقب وخيم اجتماعى و اقتصادى در دنياى معاصر است دست برداريم، يا اولويت را به اتخاذ تصميماتى در جهت نجات و فرار از عواقب گاه جبران‏ناپذير قرار دهيم (هرچند اين تصميمات تا حدّى با اصل آزادى تعارض و آن را محدود كند).

جواب: در فقه اسلامى قوانين عمومى و گسترده‏اى است كه بر ديگر قوانين تقدّم دارد، كه اين قوانين مختص به زمان و مكان خاصّ نبوده، و قابل تطبيق در هر زمان و مكانى مى‏باشد، مثلا قانون تقدّم اهم بر مهمّ، يا قاعده لاضرر كه هر نوع ضرر و إضرار به غير را ملغى مى‏داند حلاّل انبوهى از مشكلات و پاسخگوى بسيارى سؤالات مى‏باشد. كه در هر موردى بايد تحقيق شود آيا عمل بر طبق شرائط وقف و رعايت ملكيّت شخص مهمتر است، يا احداث شاهراه و خيابان و تأسيس مراكز خدماتى درمانى و اجتماعى، هرآنچه كه مهمتر تشخيص داده شود همان لازم‏الاجراء مى‏باشد، و اصل آزادى هم تا آنجا سريان و جريان دارد كه موجب ضرر و زيان به ديگران نگردد.

سؤال: آنچه از نحوه اجراى قوانين اسلام تصوير گرديد، آيا خود نوعى ديكتاتورى و استبداد نخواهد بود، زيرا اولياء امور هرآنچه را كه مهمتر تشخيص دهند اجراء مى‏كنند، و آنچه به نظرشان از اهميّت چندانى برخوردار نباشد الغاء مى‏نمايند، و از ديدگاه فقهى آيا اين روش همان (مصالح مرسله) اهل سنت نيست، كه گاه مدرك حكم را صرفاً (مصلحت) معرفى مى‏كنند، در حاليكه در فقه شيعه مصلحت به تنهائى نمى‏تواند پشتوانه صدور حكم شرعى باشد؟.

در پاسخ مى‏گوئيم: ولايت فقيه يعنى سرپرستى جامعه در چارچوب قوانين اسلام، در حاليكه (مصالح مرسله) به اين معنى است كه فقيه يا حاكم آنچه را كه به نظرش مى‏رسد انجام مى‏دهد، هرچند نظر وى خلاف شرع باشد، كه رأى و نظر حاكم در عرض حكم قرآن و سنّت قرار مى‏گيرد، آرى اگر مصلحت انديشى صرف را اساس قانون و حكم قرار دهيم، اين لازمه‏اش استبداد است، امّا از نظر مذهب شيعه (مصلحت) نمى‏تواند پايه حكم باشد. پس ميان اجراء قانون اهمّ و مهم از طرف شورا يا دولت، و مصالح مرسله سه تفاوت اساسى وجود دارد:

اولاً: اجراء قانون اهمّ و مهم و تشخيص اهميّت به دست شورا مى‏باشد، نه به دست فرد، و اين از استبداد جلوگيرى مى‏كند.

ثانياً: معيار در تشخيص اهمّ و مهم، اهميت از ديدگاه شرع و اسلام است، يعنى افراد شورا ضمن بررسى بايد ثابت كنند كه يكى از دو طرف حكم از نظر اسلام داراى اهميت بيشترى است، كه پس از رأى و نظر شخصى تعيين‏كننده اهميت نخواهد بود، بلكه اين ملاكها و قواعد فقهى و اسلامى هستند كه مهم و اهمّ را معيّن خواهند نمود.

ثالثاً: تقديم اهمّ بر مهمّ، و الغاء مهم، يا الغاء احكامى كه موجب ضرر هستند دائمى نيست، و اينگونه احكام را (عناوين ثانويه) مى‏گويند، و تا هنگامى قابل اجرا هستند كه دليل اقتضاء آنرا داشته باشد، كه در واقع اينگونه قوانين موقتى و اضطرارى است، و جزء قوانين اصلى و دائمى به شمار نمى‏روند.

به عنوان مثال اگر شير مصرفى مردم عامل انتقال نوعى بيمارى شناخته شد، هرچند اين شير مسموم مالك خصوصى دارد، ولى از ديدگاه اسلام حفظ جان مردم از حفظ ملكيّت خصوصى مهمتر است، بنا بر اين حكومت اسلامى شير آلوده و بيمارى زا را از بين مى‏برد، پس (عناوين ثانويه) در تمامى قوانين در شرائط خاص به خود جارى مى‏باشد، يا در مثال ديگر در قوانين راهنمايى و رانندگى بايد از سمت راست حركت كرد، توقف پشت چراغ قرمز الزامى است، سرعت بيش از صدكيلومتر ممنوع است، و... حال اگر به دليل تعمير يك مسير يا بار ترافيكى سنگين اين ضرورت اقتضا داشت تا سرعت اتومبيل‏ها بيش از صد كيلومتر باشد، يا به طور موقت از سمت چپ حركت كنند، و... قوانين اوّليه تا بازگشت حالت و شرائط اوليّه ملغى مى‏گردد.

پس با اين بيان معلوم شد استبداد يا نظريه (مصالح مرسله) هيچ يك از سه خصوصيت فوق را دارا نيست و از شورا گرفته نشده بلكه حكم فرد است. موقتى نيست بلكه دائمى است، و مبتنى بر قوانين و ملاكها قانونى و شرعى نيست، بلكه شخصى و سليقه‏اى است.

2 نوع ديگر احزاب در جامعه اسلامى، احزاب ملّى و ميهنى است كه براى سازندگى و آبادانى و ترقى و تعالى وطن قدم به عرصه فعاليت مى‏گذارند، فعاليت اين قبيل احزاب هم تا آنجا كه با قوانين اسلام و شوراى مراجع و مجلس شورا تعارض و تنافى نداشته باشد، مجاز و آزاد بوده و هيچگونه منعى در جهت فعاليتهاى سياسى آنها وجود ندارد.

3 احزابى كه توسط اقليتهاى دينى مانند مسيحيان و كليميان تأسيس مى‏شود، فعاليت اين احزاب نيز بلامانع است، زيرا غير مسلمانان نيز مى‏توانند در سايه حكومت اسلامى آزادانه زندگى كنند، به شرط آنكه از قوانين مصوبه كشور اسلامى تعدّى ننمايند، چنانكه در تمام نظامهاى دموكراتيك داعيه دار آزادى و رعايت حقوق بشر، تنها در صورتى اقشار مختلف و گروهها از حقوق اجتماعى برخوردارند، كه بر اساس قوانين آن كشورها رفتار كنند، و به قانون آنها احترام بگذارند.

و همان طور كه اشاره داشتيم مراجع تقليد مى‏توانند احزاب سياسى اسلامى تأسيس و آن را اداره كنند، و اين كار هيچ منع و اشكال شرعى در پى ندارد، زيرا بر اساس اصل (برائت) هركارى مباح و جايز است، مگر آنكه از محرّمات شمرده شود كه آنها هم معدود و محدود و در كتب فقه و حديث مذكور مى‏باشد.

ضرورت تشكيل احزاب سياسى

در حقيقت حزب مدرسه‏اى جهت تربيت افراد مفيد و شايسته جهت اداره و تنظيم امور كشور در زمينه‏هاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى است.

چگونه بدون تربيت كادر كارآمد و آموزش افرادى لايق مى‏توان متصديان مناسب و واجد شرائطى را براى زمامدارى و اداره امور جامعه گزينش نمود.

بديهى است كه از علل اصلى عقب ماندگى كشورهاى جهان سوّم و به خصوص كشورهاى اسلامى بى‏تجربگى متصديان امور در اين كشورهاست، كه همين موضوع كشور را در ابعاد مختلف به قهقرا مى‏كشاند.

نظامى كه در پى يك كودتا يا انقلاب شكل مى‏گيرد، حتى اگر مسئولين آن حسن نيّت داشته باشند، و يا از نظر تحصيلات و دانش در مرتبه بالايى باشند، ولى در فعاليت‏هاى حزبى و سياسى شركت نداشته و در اين زمينه فاقد تجربه لازم باشند، قطعاً چنين نظامى محكوم به شكست است.  از سوى ديگر غالباً جوامع اسلامى از نيروى جوان بيشترى نسبت به جوامع ديگر برخوردار است، و طبيعى است كه اين جوانان دختر و پسر در صدد هستند انرژى فراوان و استعداد خويش را در راهى و به گونه‏اى مصرف كنند، و البته احتياجاتى هم دارند كه براى تأمين آنها سعى خواهند نمود، حال اگر اين جوانان را در تشكيلات صحيح و مذهبى گردهم نياوريم، و توان آنها را در مسير تكامل و رشد روحى و پاسخگويى به نيازهاى مشروع آنها به كار نبنديم، و اهداف و وظايف آنها را به ايشان گوشزد ننمائيم، اينها جذب تفكّرات غربى يا كمونيستى و الحادى، يا ديگر مسلك‏ها و مذهب‏هاى باطل و انحرافى مى‏شوند، و اين در حالى است كه ديگران دامهايشان را براى صيد جوانان مسلمان، اين بخش عمده و در عين حال بى‏تجربه جامعه گسترده‏اند تا ضمن به هدر دادن و انهدام نيروى جوان و قابليت‏هاى بالقوّه و بالفعل جامعه اسلامى كه تأخر و سقوط را به دنبال دارد، منافع بيشترى را به دست آورند، كه تاريخ و عملكرد احزاب كمونيستى، لائيك، ماديگرا و... در كشورهاى اسلامى مؤيد اين نظريّه است. پس تشكيل نيافتن احزاب سياسى و عدم جذب جوانان در واقع آماده كردن مقدمات و زمينه سازى براى فساد جوانان و جامعه اسلامى خواهد بود.