دگر بى تو دلم شورى ندارد |
|
دو چشمان ترم نورى ندارد |
الا اى طوطى بشكسته بالم |
|
مگر نطقت هياهوئى ندارد |
پدر، اى مريم زيبا جمالم |
|
دلم جز خاطرت حورى ندارد |
بسى چون گل نشستى روى دامن |
|
تو رفتى ، دامنم بوئى ندارد |
رخ بشكسته ام هر سو كند رو |
|
به غير از سوى تو سوئى ندارد |
دلم بى روى تو اى نور خانه |
|
به سوى خانه مان ، روئى ندارد |
چراغ قلب خاموشم كه بفسرد |
|
به جز آهم دگر دودى ندارد |
كمند زلفت اى زيبا شمائل |
|
براى صيِد دل ، موئى ندارد |
عروسم ، غنچه ام ، گلبرگ روحم |
|
بهشتم چون تو مينوئى ندارد |
تو عكس خوبرويان خدايى |
|
دلم بى اوى تو اوئى ندارد |
تو درد دل براى كس نگفتى |
|
گمانت آنكه داروئى ندارد |
كنون مرغ دل بابت از اين غم |
|
چو پَر بشكسته ، غم سوئى ندارد |
تو مى گفتى دل از غصه ما |
|
همى سوزد دگر سوزى ندارد |
تو مى گفتى كه هر حاجت كه دارم |
|
بخواهم از تو مردودى ندارد |
به تو گفتم بخواه از حق ، پدر را |
|
بيامرزد، جز اين سودى ندارد |
تو گفتى خواستم بابا برايت |
|
ولى دل ، تاب مهجورى ندارد |
ز داغ مصطفى دل بود پُر خون |
|
ز داغ تو دگر خونى ندارد |
شهيدم قد سَروَش زير خاك است |
|
كمند قلبم آهوئى ندارد |
به جز داغ تو و داغ جوانم |
|
غم آباد دلم خوئى ندارد |
حسين جان ! گفته اند از داغ اكبر |
|
حسين از غصه زانوئى ندارد |
قبولم كن به اشك دخترانت |
|
به عباست كه بازوئى ندارد |
به غير از كربلايت اين كبوتر |
|
امان و برج و باروئى ندارد |
خداوندا! به قرآن عظيمت |
|
به آن سرّى كه مستورى ندارد |
رضامان ده ، عطايش كن ، ببخشاى |
|
به آن روزى كه ديجورى ندارد |
به ضعفم رحم فرما اى كريما |
|
كه جز خاك رهت كوئى ندارد |
ز دستت غير نيكوئى نديدم
(2) |
|
نكو جز نيك و نيكوئى ندارد |
دل اين ((قمشه اى ))
از داغ رويت |
|
دگر از ضعف نيروئى ندارد |
شب هفت رحلتش 13 محرم الحرام 1412
بچّه ها سفر خوشِ سفر خوشِ |
|
خاطرش تلخ و شيرين و تُرُشِ |
بيائيد با هم برويم بازى كنيم |
|
دِلمُونا به بازياش راضى كنيم |
اَى سفر كنيد دلاتون واميشه |
|
از تماشا جُونِتون آگا ميشه |
سفراقيام داره هجرت داره |
|
جون من لذت داره بَهجت دارِه |
ما تا اينجا راه دورى اومَديم |
|
راه دور ديگرى در پيش داريم |
اَى همينجا بمونيم دل ، تنگ ميشه |
|
از نشستن تو خونه پاسنگ ميشه |
اگه غافل بشينيم دل مى سوزه |
|
آدم از دوس ، رفيقا وامى مُونِه |
ما خيلى وقت نداريم بيايد بريم |
|
ما بايد بالاخره سفر كنيم |
برداريم مُعلّمُ كتاب ، قلم |
|
وسيله ى سرگرميا رُو هر رقم |
بچه ها طول سفر دعا كنيد |
|
پيش حق ناله و التجا كنيد |
خداجون نشون بده راهمونا |
|
راه خوبان ، صادقان و شهدا |
راه اُونا كه نعمتَت دارا شدند |
|
نه غضب شدند و نه گمرا شدند |
بش بگيد ما بچّه ها بازى گوشيم |
|
اَى عنايت بِكُنى ما خوب مى شيم |
در حقيقت اين نمازم سفرِه |
|
روزه و خُمس و زكاتم سَفره |
ما بايد به خوبى ها سفر كنيم |
|
در سفر از بدى ها حذر كنيم |
بندگى همش كمال و گذَرِه |
|
همه بنده اند ببين چه خَبَرِه |
همه عالم نماز و حج دارند |
|
همه با تسبيح حقّ مسبحَّند |
و لذا به بنده اش سفر داده |
|
توى قرآن از او ناخبر داده |
البتّه هر سفرى ظاهر داره |
|
ظاهرا هم باطنى آخر داره |
سفر حجّ خلاصه ى اون سفر است |
|
همهِ عالَم مُسافر خداست |
از خُدا اُومديم و آدم شديم |
|
باز بايد سوى خدا سفر كُنيم |
حالا نوبت ماهاست آماده شيم |
|
بيش از اينها ديگه بُونِه نياريم |
هر چى زحمت بكشم مُزد ميگيريم |
|
راهمون طى ميشه منزل ميرسيم |
همه اسباب برامون فراهَمه |
|
همه چى رام براى آدَمِه |
به سوى اَبد بايد سفر كنيم |
|
بريم و به خونه او برسيم |
اَى سوار بالو بشيم پَر در آريم |
|
بپريم زودى به منزل مى رسيم |
اَى بِخوايم سلّانه سلّانه بريم |
|
عمرمون تموم ميشه وا مى مونيم |
يا لا يا لا برسيم به شهر دوست |
|
شهر او بوسيدن خاكش نكوست |
به مدينه برسيم شهر رسول |
|
برويم خونه زهراى بتول |
شهر او مدينه ى علمِ على است |
|
حضرت على دَرِ علم نبى است |
مدينه شهر امامِ حَرَمِه |
|
جا قدمهاى شفيع اُمَمِه |
او نَبيّه او كريمه او امين |
|
او رسولِ رحمة للعالمين |
صاحِبِ عصمت و قرآنِ كريم |
|
باعث خلقت و اخلاق عظيم |
همه قرآن صورت مكتوب او |
|
بين محمّد احمد و محمودِ او |
عقل اوّل خلق اوّل سرّ حقّ |
|
اسم اعظم فيض اقدس نور حقّ |
رَفرَفِ جانش براقِ مركبش |
|
قاب قوسين است آنجا مقصدش |
بُنيه او ليلة القدر خداست |
|
جسم و جانش زبده اى از ماسواست |
طاوها و يا و سين و لام و ميم |
|
كاف و نون و قاف قرآن الحكيم |
جُمله اَحرُف جوامِعُ الكَلِم |
|
مَبدء اعدادُ رَمز ماعُلِم |
قُرة العين تمام اوليا |
|
مُصطفى و مرتضى و مجتبى |
او طبيب و او شفيع و چاره ساز |
|
ما يتيم و سائل و صاحب نياز |
لى معَ اللّه حالت تنهائيش |
|
برزخ جامع وجودِ جمعيش |
او برادر با علىّ و با وصىّ |
|
نور واحد در نهانى با ولىّ |
او پدر بر فاطمه خيرالنساء |
|
بر حسين و بر حسن آل كساء |
در صعودش ابتدا با جبرئيل |
|
بعد از آن سوزد پَر و بالِ دليل |
او فواءدش ديده آيات خدا |
|
غيب ذاتش از خدا و با خدا |
اسم و كنيش متّحد با مهدى است |
|
خاتميت را به ارثش داده است |
او معلّم او مذكّر او رحيم |
|
او مبيّن او مزكىّ او حكيم |
اوست عبداللّه در كون و مكان |
|
بنده اى چون او نباشد در جهان |
او اولواالعزم است و صبّار و شكور |
|
او چراغ و زيتُ او مشكوةِ نور |
او حبيب و او رفيق و او شفيق |
|
اولواءِ حمد داراى اى رفيق |
بچّه ها باباى اُمت اينجاست |
|
همه شهر پُر از نور خداست |
كوثر و فتح مُبين از اينجاست |
|
خاتم كشفِ يقين از اينجاست |
ما بايد به حقشون عارف باشيم |
|
دوستشون داريم و پيروى كنيم |
گر بخواهم وصف او را آورم |
|
جمله عالم ببايد شُد قَلم |
او قلم او لوح او عرش خُدا |
|
بر ملائك مُقتداو رهنما |
ما بايد عبور كنيم و زود بِريم |
|
از مدينه ما وسيله برداريم |
با وسائل حتمِ حَتم بيعت كنيم |
|
دستشون دست خدائى است بگيريم |
جُز خدا هيچكس نمى تونه بگه |
|
اوكيه ، كُجائيه ، كُجا بوده |
شرح صدرش وصف قلبش با خداست |
|
سرّ او با اولياء و انبياست |
بچّه ها فقط كمى نگا كنيد |
|
با نگاها دلاتون را وا كنيد |
ببينيد همه جاى مدينه رو |
|
پُر كنيد از ديده ها تو سينه رو |
چهار امام قبر شريفش آنجاست |
|
قبر خوبان بقيعش آنجاست |
حسن و سجّاد و باقر، صادق |
|
قبر مظلوم غريبشون ناطق |
كه چه بگذشته بر اولياء دين |
|
باذَوِى القُربى چه شد روى زمين |
فاطمه بنت اسد، اُمُ البنين |
|
قبر ابراهيم و عبداللّه ببين |
قبر جمع ديگرى از اوليا |
|
در بقيع بچّه ها آى بچّه ها |
بيائيد بريم اُحُد نياز كنيم |
|
بعد بريم تو مسجدا نماز كنيم |
جاى پاىِ غم اولياى دين |
|
همه آنجاست بيا و خوب ببين |
گريه هاى على و آل على |
|
از همه شهر مدينه است جَلىّ |
فدك و محسن و هم ديوار و در |
|
فضّه و اسماء و خوبان دگر |
شيعيانِ فاطمه در آن ديار |
|
بچّه هاى فاطمه در آن مزار |
گمشده قبرى دارن پيدا كنيد |
|
عُقده دل در مدينه وا كنيد |
بش بگيد بازگو كنه اون صحنه ها |
|
باز بگه تاريخ را و اون قصه ها |
اِى مدينه بازگو آن روزها |
|
كآمدند از كربلا آن بچّه ها |
يا مدينه اَينَ اَنوارُ التُقى |
|
يا مدينه اَينَ اَبوابُ الهُدى |
يا مدينه اين حسن اين الحسين |
|
يا مدينه اَينَ ابناءُ الحسين |
بچّه ها شُوم شد بريم به شجره |
|
وقت ميقات است و وقتِ ثمره |
همه ى عالَم مى ياند آدم مى شن |
|
توى ميقات ، آدما مُحرِم مى شن |
حالا نوبت من و تو اومَده |
|
به سوى ميقات حق خوش اومده |
تلبيه بگيم و جامه بپوشيم |
|
هى بريم تا به خدامون برسيم |
بش بگيم غير برام حروم باشه |
|
عمره و حجّم با تو تموم باشه |
شجره غُسل كنيم و پوشيم كفن |
|
از غريبى برويم سوى وطن |
تو ميقات مُحرِم بشيم خيلى به جاست |
|
معنى اَش بريدن از دارِ فناست |
كَم كَمَك حالِت انقطاع بياد |
|
مُردن و رفتنمون به ياد بياد |
آخ از اين بار گران و راه دور |
|
واى از اين نعلِ كُلُفت و كوهِ طور |
واى از اين ديدنى و شنيدنى |
|
آخ از اين پستونكِ گول زدنى |
داد از اين زيور و زينتِ جهان |
|
آه از اين همسر خوب و مهربان |
واى از اين شكار و جنگ و دعواها |
|
واى از اين تصرّفات بى جاها |
واى از اين بوى خوش و روغن مالى |
|
داد از اين سايه و آينه صيقلى |
بيست و چهار چيز و بايد حرام كنيم |
|
حجّمون را با احرام تمام كنيم |
بچشيم تلخى جان كندنمون |
|
تو ميقات آمدن و رفتنمون |
دعوت خدارو لبيكى بگيم |
|
نعمت و حمد لك و مُلك لك بگيم |
ديگه راه بريم بگيم آى اومديم |
|
از سر شب تا سحر لبيك بگيم |
وقتى ما مُحرِم باشيم خوب راه مى ريم |
|
پاك دور از مردم گمراه مى ريم |
بر خطاها قربونى بايد بديم |
|
چاره اى نيست اى بخواهيم راه بريم |
تو فُرادا اومَدى تنها برو |
|
بر خودَت بار نكن اين بارا رو |
بچه ها صبح شد به مكه رسيديد |
|
براى ديدنى هاش دل واكنيد |
ببينيد حرمت مسجدالحرام |
|
ببَريد لذت مسجدالحرام |
اونجا پاكِ پاك شديد وارد بشيد |
|
ديگه بِپايد بعدش آلوده نشيد |
تا ديديد بيتُ زودى سلام كنيد |
|
با سلام شروعِ در كلام كنيد |
به همونها كه خدا سلام داده |
|
تو كلامش به شما پيام داده |
تا ديديد خونه و صاحب خونه را |
|
بگيريد هر چه مى خوايد بهونه را |
بش بگيد غريبتيم مهمونتيم |
|
بنده ضعيِفتيم ، زبونتيم |
هرچه ايم رو به خونت آورده ايم |
|
با اميد و طمع اينجا اومديم |
دست خالى مستكين و بى پناه |
|
غافل و شرمنده با روى سياه |
گُمرَه و عاصى و ظالم اومديم |
|
قاصر و جاهل و نادم اومديم |
اَى ما را نبخشى اِى ربِّ غفور |
|
اَى خودت شفيع نشى رب صبور |
پس بگو كجا بريم اى مهربون |
|
قربون خاك درت اين سر و جون |
تو عزيزى تو رئوفى تو حليم |
|
تو عفُّوى ، تو غفورى ، تو كريم |
تو جمالى ، تو بهائى ، تو طبيب |
|
شاءن تو اسماء حُسنى اى حبيب |
مپسند ما دور باشيم از درگهت |
|
نظرى كن تا بشيم خاك رهت |
هر چه ايم از توايم اى لطف عميم |
|
به توايم نى به خود، ذوفضل عظيم |
بدياتونو بگيد اقرار كنيد |
|
از جمال عفو او گُل بچينيد |
وقتى ديد شكسته ايد جبر مى كنه |
|
بدى مهموناشو عفو مى كُنه |
به دل شكسته مرهم بزنيد |
|
چون اجازتون داده دم بزنيد |
بش بگيد اى صاحب قلب ، اى خدا |
|
اومدم دستم بگير اى رهنما |
دل ميخواد دور خونت به بچر خونيش |
|
مثل ذرّات جهان بگردونيش |
از خودت نشونه ها نشون بِدى |
|
به دلا گلهاى آسمون بدى |
شُرُ شُر بارون بياد از ناودونت |
|
بشورِد گناهاشو دورِ خونِت |
كم كمَك چشم دِلاور واكنى |
|
نظرى به فقر و فاقه ها كنى |
دل ما مريضتِ شفاش بدى |
|
برا دَردِ درونش دواش بدى |
تو هَمَش بخندونى ، بگريونى |
|
تو مدام زنده كنى بميرونى |
تو خودت جسمش بِدى جونش بِدى |
|
تو خودت آبش بِدى نونش بِدى |
دل مى خواد حرفا خليلت را بگه |
|
دل مى خواد راه ذبيحت را بره |
دورِ خونت سجده كنه ناله كنه |
|
بتابه طوافِ صد ساله كنه |
تو ركوع شَطَح بگه جفنگ بگه |
|
تو قنوت حرفا دلا قشنگ بگه |
تو خونت زلف تو رو شونه كنه |
|
بيت معمورِ تو ويرونه كنه |
سقف مرفوعتا آواره كنه |
|
رقّ منشور تو را پاره كنه |
تو خودش خورشيد و خاموش بكنه |
|
يكسره غيررو فراموش بكنه |
همه درياها رو آتيش بزنه |
|
همه كوه ها رو از جا بكنه |
كوكب و شمس و قمر جمع كنه |
|
فلكا از حركت منع كنه |
قامتت را ببينه قيامتش |
|
به لقائت برسه نهايتش |
اين همه كدحُ تلاش و كارِ دل |
|
براينه كه برسه به يار دل |
كار ديوانگيها شو بكُنه |
|
مثل ذرّات جهان رقص بكُنه |
هسته مركزى اش لب باشه |
|
سرّ او بوسه مطلق باشه |
آخه دل خونه توحيد شده |
|
تو خونش مورد تكريم شده |
دل مى خواد دوست باشه ، كس نباشه |
|
سر به سينه اش بزاره بَه چه خوشِ |
رخ بذاره به رُخش لب به لبش |
|
بر نداره لبشو همه شبش |
سرزلفش بريزه رو دوش دل |
|
ناز و غمزه هاش بشه روپوش دل |
مى خواست او تو آب و گل دل نذاره |
|
مى خواست او كنج خونه فلفل نذاره |
سنگ سياه نِشونه خالِ لبه |
|
كه دلا اينهمه در تاب و تبه |
او و دل هر دو پى بهونه اند |
|
براى وصال ، توى يك خونه اند |
بچّه ها صاحب اين خونه كجاست |
|
چرا از ما عاشقانش او جداست |
او كه وجه اللّه و باب اللّه ماست |
|
او كه تفسير كتاب اللّه ماست |
پس چرا از ما نهانِ اون عزيز |
|
يوسف مصر وجودِ اون تميز |
او كه خود از عشق حق ديوانه است |
|
خانه و مهدى و صاحب خانه است |
كاش مى شد رُخ مى نمود منتظريم |
|
مسكين و مضطرب و منكسريم |
چه خوشِ ديوانه او بشويم |
|
يِك كمى با هم ديوانگى كنيم |
ما كه آواره آن ديوانه ايم |
|
ما پريشون توى مجنون خانه ايم |
اونا هذيون بگن ما گوش باشيم |
|
اونا مجنون باشنُ ما هوش باشيم |
اونا كم كم خدّ و خال و ابرو رو |
|
دهن و گونه و چشم و گيسو رو |
قدِ سَرو ناز و عشق و شور را |
|
ساقى و شرب پياله ى نور را |
سايه طوبى و حوض كوثرش |
|
نغمه هاى دلنشين و دلبرش |
هى بگن اين حرفاى ديونه رو |
|
اين پريشون گوئى تو خونه رو |
مهدى جان ، اى عاشق حُسن خدا |
|
تو بيا و تو بيا و تو بيا |
اومَديم اينجا كه حقُ ببينيم |
|
اَى زيارتت كنيم حقُّ ديديم |
كى مى آى ، عالَم پُر از ستم شده |
|
جور جائر تو عالَم عَلَم شده |
اَى خدا تو عدل سرمدى را رسان |
|
مهدى آل محمّد را رسان |
بچّه ها اگر ديوانه ببينند |
|
خوششان مى ياد چرا كه بچّه اند |
بچّه ها هيچ مى دونيد براى چه |
|
اينهمه راه اومديم تا به خونه |
اومديم ما دنبال بهونه ها |
|
برگرفتن جايزه تو راه روها |
اومديم دور خونش گريه كنيم |
|
مكّه را با گريه ها بكّه كنيم |
اومديم مباركا بشه به ما |
|
شايدم هدايتها بشه به ما |
اومديم جلوه شو در كوه ببينيم |
|
از همه جمله ى او او شنويم |
اومديم مركز ما خونه باشه |
|
ديگه بر غير درش چشم وانشه |
اومديم كور شويم از اغيار |
|
در ديارش نبينيم ما ديّار |
اومديم آب بخوريم از زمزمش |
|
سدّ جوعى بكنيم از مطعمش |
اومديم مهمون رحمتش بشيم |
|
ريشه فقر و فنا رو بكنيم |
اومديم صوت انا الحقّ شنويم |
|
فى الحقّ و بالحقّ و للحقّ شنويم |
اومديم سفر كنيم چهار سفر |
|
همه اسفار رو بخونيمُ زِبَر |
اومديم شفا گيريم شاد بشيم |
|
به اشارات دل آباد بشيم |
اومديم فصوص پيغمبرا رو |
|
ببينيم رهبرى رهبرا رو |
اومديم معرفة النفس ببينيم |
|
به رَهِ معرفةُ الرّب برويم |
اومديم از خودمون بيگونه شيم |
|
آشنا و يار صاحب خونه شيم |
اومديم شراب عشقُ بچشيم |
|
از مدام عشق حق مستُ بشيم |
اومديم مثل بچّه ها بى رنگ بشيم |
|
با خداى جسم و جان يكرنگ بشيم |
اومديم فطرت خود را بشناسيم |
|
فطرت اللّه است ما آگاه باشيم |
اومديم قدر خدا را بدونيم |
|
ديگه بيش از اين كوتاهى نكنيم |
اومديم نَهجُ، اصول كافى را |
|
بگيريم با ترجمان وافى را |
اومديم تفسيرالميزان و ما |
|
بخونيم كشف كنيم قرآن و ما |
اومديم دست به الغدير زنيم |
|
نغمه روز غديرُ سر دهيم |
اومديم لمعه ، مكاسب ببينيم |
|
اومديم شهاب ثاقب ببينيم |
اومديم جور ديگه بچّه بشيم |
|
مثل بچّه ها يك دورى بزنيم |
اومديم بتهاى بيتُ بشكنيم |
|
خونه را از اغيار خالى بكنيم |
اومديم با گُنده ها دعوا كنيم |
|
بدهاى عالمُ جاشون بشونيم |
اومديم كنگره اى داشته باشيم |
|
برا مشكلات فكرى بكنيم |
اومديم از مشركين برى بشيم |
|
امر و فرمان امامُ ببريم |
اومديم فهم كنيم دين خدا |
|
ذوجِهات اين مسلمونى ما |
اومديم غافل نشيم از قافله |
|
طرحُ برنامه بِديم با حوصله |
اومديم جهادِ اصغر بكنيم |
|
با هوا جهاد اكبر بكنيم |
اومديم دين خدا يارى كنيم |
|
براى جامعه كارى كنيم |
اومديم عرضه كنيم اين مال و جان |
|
تا خريدارى كند آن مهربان |
اومديم كه حجّمان و خونمان |
|
او به لطفش بنمايد روزيمان |
اومديم بگيم ما برنامه داريم |
|
اقتصاد و فكر و سرمايه داريم |
اومديم واسه خدا باشيم و بس |
|
نه خوديّت نه هوا و نه هوس |
اومديم سعى صفا، مروه كنيم |
|
از گناها پيش خدا توبه كنيم |
اومديم هفت بار بريم برگرديم |
|
همه پست و بلند و دور زنيم |
اومديم با هروله ى هفت بارمون |
|
بِتَكونيم بدن پيچارمون |
اومديم هاجر و بچّه اش بينيم |
|
انشاءاللّه با خوبا آشناتر بشيم |
اومديم بعد از همه اعمالمون |
|
به زيارت و طواف خونمون |
اومديم سفر رو پايان ببريم |
|
بر نساء طواف كنيم نماز كنيم |
اومديم به شهرمون برگرديم |
|
پيش زن و بچّه و اقوام بريم |
اومديم بعد از مناسك هم باز |
|
ياد حق كنيم و دل در پرواز |
بچه ها براى حج مُحرِم بشيد |
|
دوباره بهر خدا لبيك بگيد |
ديگه اين حجّمونه سِيرِمونه |
|
آخه اين راهمونه رسممونه |
همه از بيت بريم تا عرفات |
|
طى كنيم ما همگى راه نجات |
عرفه معرفتش پيدا كنيم |
|
عقل و ايمان و دل و سودا كنيم |
دو دعا داريم ماها در عرفه |
|
يكى شب يكى هم روز عرفه |
شب ، دعا يا شاهد كُلِّ نَجوى |
|
روز، دعا عرفه حسين ما |
پاى كوى رحمتش با شور و شين |
|
عصرِشا با دوست خدا، امام حسين |
بمونيم ناله كنيم اشك بريزيم |
|
چون حسين اشكها رو از مشك بريزيم |
آنچه آنجا او ميگه ما هم بگيم |
|
يِك كمى با خوبا هم ناله بشيم |
آخه آنجا وادى معرفِته |
|
معرفت ، ما را هدف از خِلقتِه |
به خدا من نديدم بيانى رو |
|
چون حسين سوخته دل زبانى رو |
آقا راه معرفت ياد داده |
|
آنجاها با خدا عشقبازى شده |
او اگر در عرفه نرفته بود |
|
رمزُ سرُّ او به ما نگفته بود |
ديگه كى راه به ما نشون مى داد؟ |
|
عشق او آتش ميزد زبون ميداد؟ |
كاش مى شد بيان كنم دعاهارو |
|
بَربَچا ادا كنم ثناها رو |
كاش ميشد بگم حسين چى چى ميگه |
|
چرااين گونه آقا اشك مى ريزه |
بچّه ها بريد زودى ياد بگيريد |
|
راه علم و عمل و پيدا كنيد |
بعد بريد در عرفات نزد حسين |
|
آنجاها بگيد حسين بعدِ حسين |
بچّه ها جاى زيارت ، عرفه است |
|
گريه ها بهر شهادت ، عرفه است |
مى دونيد خون حسين ، خون خداست |
|
به خدا نور حسين ، نور خداست |
ما بايد گريه كنيم بر اهل بيت |
|
بدونيم مظلومياى اهل بيت |
اگه عالم همه اش چشم بشه |
|
بر حسين گريه كنه بازم كمه |
آخ حسين بچّه هام فداى اُسرات |
|
مصطفاى من فداى بچّه هات |
جان عالمى فداى زينبت |
|
جوونها قربون علّى اكبرت |
ما بميريم بر سر از تن جدات |
|
جون ما قربون خاك كربلات |
در عزايت بايد اى نور مبين |
|
از چشمها خون بريزه روى زمين |
بچّه ها برا حسين روضه خونيم |
|
بر غريبيهايش سر و سينه زنيم |
هى بگيم جانم حسين جانم حسين |
|
قلب و روح و جان جانانم حسين |