پيـامـبـر(ص ) فرمود : تو نيز نبايد بدون اذن و اطلاع شوهر از خانه بيرون بروى ,
روزه مستـحبى نگـيرى مـگر اينـكه او با تو موافقت داشته باشد, صدقه ندهى مگر اينكه
او به تو اجازه داده باشد, و بالاخره در برابر خواسته هاى مشروع و منطقى او, اجابت
و اطاعت داشته باشى .خـلاصـه , زينب عطر فروش , بانويى است , كه احاديث او, همانطور
كه مطالعه كرديم , در كتابهاى عامه و خاصه , مطرح گرديده , و او از راويان وصحابيان
خوب بوده است .
48 ـ زينب دختر كعب :
زيـنـب دخـتـر كـعـب بن عجزه را نيز دانشمندان , صحابى رسول خدا(ص ) و راوى حديث
از آن حضرت دانسته اند.زيـنـب هـمـسر ابوسعيد خ درى بوده , و پسرهاى برادرهاى او هم
, سعيدبن اسحاق و سليمان بن محمدبن كعب از او حديث روايت نموده اند.ابـن عـبـدالبر
اندلسى , مى نويسد : زينب روايت مى كند, كه افرادى به عنوان گلايه از على (ع ) به
حـضـور رسـول خـدا(ص ) آمـدند, آن حضرت هم وقتى سخنان آنان را شنيد, از جا حركت كرد
و ايستاد, و فرمود : ايها الناس ! لاتشكوا عليا, فواللّه انه لاخشى فى ذات اللّه ,
من ان يشتكى به .
اى مردم ! از على (ع ) گلايه و شكايت نداشته باشيد, زيرا او خداترس تر از آنست ,
كه خطايى مرتكب شود, و مورد اعتراض كسى قرار گيرد.در روايت ديگرى از راوى ديگرى
رسول خدا(ص ) به هنگام شكايت برخى از على (ع ) فرموده است : ماتريدون عن على (ع )؟
ان عليا منى وانا منه وهو ولى كل مومن من بعدى .
49 ـ سبيعه دختر حارث :
سبيعه دختر حارث اسلمى را, شيخ طوسى , اردبيلى , عليارى تبريزى , عمر رضا كحاله
و ديگران از بـانـوان صـحـابى رسول خدا(ص ) و راوى حديث از آن حضرت دانسته و حتى مى
نويسند : اين زن دوازده حديث از پيامبر(ص ) روايت كرده است .سـبـيـعـه همسر سعد بن
خوله بود, كه در سال حجة الوداع , در حالى كه وى آبستن بود, چشم از جهان فروبست !
در باره زندگى سبيعه اين مسائل قابل مطالعه است :
1ـ ابـن عباس مى گويد : پيامبر(ص ) در صلح حديبيه با مشركان قريش مصالحه نمود كه
, هرگاه كـسـى از آنـان نزد رسول خدا آيد, وى آن پناهنده را به قريش برگرداند, اما
اگر كسى از ياران و طـرفداران پيامبر(ص ) بسوى قريش رود و پناهنده شود, آنان به
بازگرداندن آن پناهنده موظف نباشند ! اين مطلب نوشته شد و مهر هم گرديد.
امـا بـعـد از ايـن مـصـالحه , سبيعه دختر حارث اسلمى در حالى كه مسلمان شده بود
نزد رسول خدا(ص ) آمد, و شوهر وى كه كافر بود, براى بازگرداندن او به حضور رسول خدا
آمد و گفت : اى مـحـمـد ! همسر مرا به من برگردان , چون با ما شرط كرده اى كه هركس
از ما نزد تو آيد, او را به مابازگردانى , و اينهم صلحنامه است كه , هنوز مركب آن
خشك نشده است !
اما در اين حين , آيه نازل شد : اى كسانيكه ايمان آورده ايد ! اگر زنان مومنى
هجرت كنند, و بسوى شـمـا آيند, آنها را امتحان كنيد, و اگر در ايمان خويش راستگو و
استوار هستند, به سوى كفار باز نگردانيد.آن گـاه رسـول خـدا, سـبيعه را امتحان كرد
و سوگند داد, و معلوم شد, نه از دست شوهر خود خشمناك است , و نه به كسى از مسلمانان
و ياران پيامبر(ص ) عشق و دلبستگى دارد, بلكه علاقه و جـاذبـه اسـلام او را به خود
جذب كرده است , بدين جهت باز هم او را سوگند داد و آزمايش كرد ومعلوم شد واقعا
مسلمان جدى است , و بعد همانطور كه قرآن كريم دستور داده : مهريه و مخارج سبيعه را
به شوهر او داد, و از بازگردان او به شوهرخوددارى كرد.
2ـ گـفـتـيـم سـبـيـعـه آبستن بود كه شوهراو از دنيا رفت , و آن گاه هم كه اين
زن وضع حمل مـى كرد,بيست و پنج روز يا يك ماه از فوت شوهر اومى گذشت , آنوقت براى
تعيين عده او, از ابن عباس سوال كردند, او گفت : بايد آخرين مدت را عده خود قرار
دهد, يعنى اگر وضع حمل زودتر ازچـهـار مـاه و ده روز صـورت گرفته , چهار ماه و ده
روز, عده وفات اين زن آبستن شوهر مرده است .مسئله را از ابوهريره سوال كردند, او
گفت : عده سبيعه همان زاييدن خواهد بود. ام سلمه نيز با توجه به دو خواستگار جوان و
پيرمردى كه براى ازدواج با سبيعه آمده بودند, جواب را بـه پـيامبر(ص ) محول كرد, و
آن حضرت هم فرمود : اكنون آزاد و بدون مانع هستى , با هركسى ميل دارى , مى توانى
ازدواج كنى .البته توجه داريم , در اين حديث , جواب رسول خدا(ص ) تقريبا در تاييد
نظريه ابوهريره آورده شده , يـعـنى عده زن آبستن شوهر مرده , فقط تازاييدن او تعيين
گرديده , در حالى كه برداشت فقهاى بزرگوار ما, با جواب ابن عباس كه آخرين مدت است ,
يعنى گذشتن چهار ماه و ده روز,مطابقت دارد, و مورد تاييد است .
هـمـانطور كه در رساله هاى عملى هم مى خوانيم : اگر زن آبستن باشد, بايد تا موقع
زاييدن عده نـگـهـدارد, ولى اگر پيش از گذشتن چهار ماه و ده روز,بچه اش بدنيا آيد,
بايد تا چهار ماه و ده روز, از مرگ شوهرش صبر كند, و اين عده را عده وفات مى گويند.
3ـ عـبـداللّه بن عمر, از سبيعه روايت مى كند, كه او گفت : رسول خدا(ص ) مى
فرمود : هركس از شما مى تواند وضع خود را طورى تنظيم كند كه درمدينه بميرد, اينكار
را انجام دهد, زيرا هركس در مدينه بميرد, در روز قيامت من شفيع او خواهم بود.بـه
هـر حـال , سـبيعه دختر حارث اسلمى , راوى حديث بوده , و فقهاى مدينه و كوفه هم ,
از وى , حديث روايت كرده اند.
50 ـ سلمى خدمتگزار پيغمبر(ص ) :
سـلـمى خدمتگزار صفيه دختر عبدالمطلب بود كه وى او را به رسول خدا(ص ) بخشيد, و
رسول خـدا هـم او را آزاد كـرد, و بـه ازدواج ابـو رافـع كـه عباس بن عبدالمطلب او
را نيز به رسول خدا بـخـشـيـده بـود درآورد, و از دامـن سـلمى يعنى آزاده شده
پيامبر و ابو رافع يعنى آزاد شده ابن عباس ,عبيداللّه بن ابى رافع بدنيا آمد.نوشته
اند : زنى كه يكروز به هنگام بازگشت حمزة بن عبدالمطلب از شكار, به او گفت :
نميدانى ابـوجـهـل امـروز بـا پسر برادرت محمد ـ ص چه رفتارى كرد؟ و حمزه خشمناك شد
و رفت , سر ابوجهل را با كمان تير خود ضربه زد, و اين دفاع , موجب اسلام آوردن حمزه
گرديد, همين سلمى خدمتگزار صفيه دختر عبدالمطلب بود.
سـلـمـى در زنـدگـى پـيـامـبـر(ص ) بانوى آنچنان صميمى و خالصى بود كه , به
هنگام ولادت فـاطـمـه (ع ) قابله و پرستار خديجه كبرى شده و در خدمت وتامين
نيازمنديهاى آن بانوى بزرگ اسلام نهايت سعى و كوشش را مبذول مى داشت .سلمى همچنين
براى ام ابراهيم , ماريه مادر ابراهيم فرزند رسول خدا(ص ) قابلگى كرده , و شوهر او
ابـو رافـع هم وقتى خبر ولادت ابراهيم را به رسول خدا(ص ) داد, آن حضرت به عنوان
مژدگانى , يك غلام به او هديه كرد.
باز سلمى براى خود فاطمه (س ) قابلگى و پرستارى كرده , و به همراه على (ع ) و
اسما بنت عميس در مـراسـم غـسـل دادن آن بانوى بزرگ شركت داشته , چنانكه قهرمانى او
سبب گرديده , كه در جنگ خيبر هم همراه شوهر خود و رسول خدا(ص ) حضور يافته است
.مقام شوهر او ابو رافع هم , از نظر رسول خدا(ص ) مقام بالايى بوده , تا جايى كه
رسول خدا, در باره او فرموده است : ان لكل نبى امينا, و امينى ابورافع ) هر پيامبرى
امينى داشته است , و امين من هم ابورافع مى باشد.
احاديث سلمى :
سلمى , از رسول خدا(ص ) و فاطمه زهرا(س ) حديث روايت كرده , و فرزند پسر او
عبيداللّه بن على بن ابى رافع هم از او حديث روايت كرده است , كه چند مورد آن را
مورد مطالعه قرار مى دهيم :
1ـ حارثة بن عبيداللّه بن ابى رافع , از جده خود كه خدمتگزار رسول خدا(ص ) بود,
روايت مى كند كه , آن حـضرت در باره نگهدارى گربه سفارش مى كرد و مى فرمود : ان
امراة عذبت فى هرة ربطتها, فلم تطعمها, ولم تتركها تاكل من حشاش الارض .
1ـ در بالا مطالعه كرديم ,وقتى رسو زنى بدين جهت مشمول عذاب واقع شد, كه گربه اى
را بسته بود و به آن خوراك نمى داد, و دست و پاى آن را هم باز نمى كرد, كه خود
ازآذوقه هاى روى زمين استفاده و تغذيه كند ! الـبته اين حديث , كه مسئوليت انسان را
در برابر حيوانى كه زير دست و اسير اوست بيان مى كند, در مـنـابع شيعى هم ,از زبان
امام صادق (ع ) واردشده , و در ادامه آن مى فرمايد : زنى بخاطر اينكه گربه اى را
بست تا از شدت تشنگى جان داد, مورد عذاب قرار گرفت !
2ـ عـلـى بـن عـبـيداللّه بن ابى رافع , باز از جده خود كه خدمتگزار و محرم رسول
خدا(ص ) بوده روايت مى كند, كه آن بانو مى گفت : هيچ نكته وجراحتى در بدن پيغمبر(ص
) وجود نداشت , مگر اينكه آن حضرت به من دستور مى داد, كه حنا روى آن بگذارم .
3ـ هـمان شخص از جده خود روايت مى كند, كه سلمى به رسول خدا(ص ) عرض كرد : اى
رسول خدا ! چيزى به من بياموز تا نماز خود را با آن شروع كنم .آنحضرت فرمود : هرگاه
براى نماز برخاستى , تكبيرة الاحرام به زبان جارى كن .الـبـتـه نـبـايـد فـرامـوش
كنيم , اينگونه سوالهاى ابتدايى و الفبايى در مسائل و احكام اسلامى , و هـمـچنين
حديثى را كه بعد مى خوانيم , مربوط به روزگارطلوع و آغاز اين آيين حياتبخش بوده ,
يـعـنـى روزگارى كه , همه فروع و مسائل و احكام جزئى مطرح نشده , و آموزش عمومى
صورت نگرفته است .
4ـ در حديث ديگرى مى خوانيم , سلمى به حضور رسول خدا(ص ) مى رسد, تا از كتك زدن
شوهر خـود ابـو رافـع بـه آن حـضـرت شـكـايت كند ! يامبر(ص ) هم به شوهر او كه آنجا
حضور داشته , مى فرمايد, با همسر خود چه مى گويى ؟ چرا او را كتك ميزنى ؟ ! ابو
رافع گفت : اى رسول خدا ! سلمى مرا اذيت مى كند ! رسول خدا(ص ) فرمود : سلمى ! چرا
به شوهر خود اذيت مى كنى ؟ !
سـلـمـى , پاسخ داد : اى رسول خدا ! من به او اذيت نمى كنم , بلكه به او تذكر مى
دهم و مى گويم : رسـول خـدا(ص ) فـرمود : هرگاه وضو باطل شد, نمازهم باطل مى شود و
بايد باز وضو گرفت و نماز را خواند, اما وى از اين تذكر من ناراحت مى شود, و مرا
مورد كتك خود قرار مى دهد !
آن گـاه رسـول خـدا(ص ) با شنيدن اين داستان , خنده اى كرد و فرمود : اى ابورافع
! كتك كارى نكن , سلمى جز به راه خير و سعادت ترا راهنمايى نمى كند.
5ـ مـوضـوع شـركـت سـلمى در غسل دادن حضرت فاطمه (س ) به همراه على (ع ) و اسما
دختر عـمـيـس را ابـن عـبـدالـبـر اندلسى هم آورده است عمررضا كحاله هم موضوع
پرستارى او را از فاطمه (س ) مطرح كرده .
اضـافـه بـر اين , عبيداللّه بن على از ابورافع روايت كرده و مى گويد : سلمى
براى من تعريف كرد, وقتى بيمارى فاطمه (س ) شدت يافت , من از اوپرستارى زياد مى
كردم , يك روز صبح كه از خواب بـرخـاسـتـم , وضـع مـزاجـى آن بانو را وخيم يافتم ,
اتفاقا على (ع ) هم براى انجام كارهاى خود از خانه بيرون رفت !
آن گـاه فـاطمه (س ) به من دستور داد, برايش آب تهيه كنم , تا بدن خود را شستشو
دهد و غسل كـنـد, وقتى كار غسل او تمام شد, گفت : بسترم را درحياط خانه بگستران ,
بدستور آن بزرگوار, بـستر خواب و استراحت او را در حياط خانه پهن كردم , و حضرت
فاطمه (س ) بطور طاق باز روى آن خـوابـيـد, و پاهاى خود را به سوى قبله كشيد,
دستهاى خود را روى صورت نهاد, و گفت : اى مادر ! الان با وضو و طهارت هستم , كسى
روى مرا بازنكند, و بالاخره دختر عاليقدر پيامبر(ص ) در همان حال و همان مكان , جان
به جان آفرين تسليم كرد.
خلاصه سلمى از بانوان پاك و با صفا و خدمتگزار به خاندان پيامبر(ص ) و راوى حديث
بوده , شوهر او ابـورافـع هـم , بـه غير از جنگ بدر كه او درمكه اقامت داشت , در
ساير جنگها همراه رسول خدا شـركـت داشـت , پـس از وفـات آن حـضـرت هم , پيوند اطاعت
خويش را در خدمت على (ع )بكار گـرفـت , و از پـيـروان صـالـح و ممتاز آن حضرت بود,
تا جايى كه مسئوليت دارايى و بيت المال مسلمانان را على (ع ) به او سپرد.
او در جـنـگ جـمـل و صـفـيـن شـركـت داشـت , فرزندان ابورافع عبيداللّه و على هم
كاتبين و نويسندگان , و از پيروان خاص و ممتاز على (ع ) محسوب مى شدند و بالاخره
مجموعه خانواده ابو رافع و سلمى انسانهاى پاك و خالص , و مفيد و خدمتگزارى نسبت به
اسلام و مسلمانان بودند.
51 ـ سوده دختر زمعه :
سـوده , دخـتـر زمـع ; بـن قـيـس بن عبدشمس قريشى و همسرگرامى رسول خدا(ص ) را,
شيخ طوسى , اردبيلى , آيت اللّه خوئى و عليارى تبريزى ,از بانوان صحابى پيامبر(ص )
شمرده اند.عمر رضا كحاله هم مى نويسد : اين بانو از رسول خدا(ص ) پنج حديث روايت
كرده است .سـوده نـخـسـت هـمـسـر پسر عموى خود سكران بن عمرو برادر سهيل بن عمرو
بود, كه پس از مسلمان شدن وى و شوهرش و هجرت نمودن آنان به حبشه آنان به مكه
بازگشتند.
سـكران از دنيا رفت , و رسول خدا(ص ) پس از وفات خديجه و قبل از ازدواج با عايشه
و نيز قبل از هجرت به مدينه در مكه باوى ازدواج كرد.پيامبر اسلام , به حسب شرايط
اجتماعى آن روز, و گاهى به ترتيب , جمعا با پانزده زن ازدواج كرده است , اولين همسر
او خديجه بود كه آن روزى كه رسول خدا(ص ) در سن 25 سالگى با وى ازدواج مـى كـرد, از
سـن خـديـجـه 40 سـال مى گذشت , و تا ماداميكه خديجه زنده بود, يعنى تا حدود
40سالگى , آن حضرت همسر ديگرى برنگزيد.
امـا پـس از وفـات خديجه , آن بانوى بزرگ و فداكار براى اسلام , رسول خدا در سال
دهم بعثت با سوده ازدواج نمود.بـراى ازدواج سـوده بـا رسول خدا(ص ), خوله دختر حكيم
و همسر عثمان بن مظعون كه در بالا شـرح زنـدگـى او را خـوانديم , اقدام و خواستگارى
كرده , سوده هم چون داراى پنج دختر بود, و مـمـكـن بـود سـر و صـداى آنـان براى
رسول خدا(ص ) رنجشى فراهم آورد, وى اين مطلب را با آن حـضـرت در مـيـان گـذاشت , و
رسول خدا هم ضمن اين كه روحيه شوهر دوستى و علاقه و عاطفه سوده را ستود همسرى او را
پذيرفت .
سـوده چـون زن كـهنسال و سنگين وزنى بود, وقتى رسول خدا(ص ) با عايشه ازدواج
نمود پيش خـود احـسـاس كـرد ممكن است پيغمبر(ص ) او راطلاق دهد, بدين جهت با يك
روحيه انصاف و صفا, خدمت رسول خدا(ص ) معروض داشت : من خيلى دوست مى دارم , در شمار
همسران توقرار داشـتـه بـاشم , بدين خاطر از نظر حق زناشويى با من آزاد هستى , و
هيچگونه مسئوليتى نخواهى داشـت , من حق زناشويى خود را واگذارمى كنم , و حتى نوبت
روزى كه مى بايست نزد من باشى , به عايشه اختصاص بده !
آرى , آنطور كه مورخين نوشته اند, به مناسب همين موضوع بود, كه آيه قرآن نازل شد
: اگر زنى از شـوهـر خود بيم داشت , كه با وى راه مخالفت وبدرفتارى را پيش گيرد, يا
از وى جدايى و دورى كـنـد, ايـرادى نـدارد زن و شـوهر راه مسالمت و سازگارى را پيش
گيرند, و صلح و سازش هم بهترخواهد بود.
البته توجه داريم , موضوع حق زناشويى كه , در بيان سوده با تعبير : لااريد
ماتريد النسا, آمده در فقه شـيـعـه هـم , تـحـت عنوان قسمت و حق كامجويى ,يكى از
وظايف واجب مرد در برابر زن مطرح گـرديـده و بر اين اساس , اگر مردى داراى چند همسر
باش نسبت به اداى حق زناشويى هريك از آنان ,داراى مسئوليت اجتناب ناپذيرى خواهد
بود, مگر اين كه يكى از همسران , همانند سوده از حق واجب خود با رضايت صرف نظر
نمايد, چنانكه وقتى سوده اين حق واجب را به پيامبر ـ ص بخشيد, آن حضرت هم سهميه روز
بهره جويى از سوده را به عايشه اختصاص داد و روى اين حساب ,عايشه از رسول خدا(ص )
دو روز نوبت همزيستى داشت .
52 ـ صفيه دختر حيى بن اخطب :
صـفيه دختر حيى بن اخطب بن سعنة بن ثعلبه , از فرزندان لاوى بن يعقوب و از نواده
هاى هارون بن عمران برادر موسى بن عمران بود, كه در سال هفتم هجرت , به هنگام فتح
خيبر به اسارت سپاه اسلام درآمد, و پس از طى مراحلى رسول خدا(ص ) با وى ازدواج
كرد.وى يكى از بانوانى است كه , به لقب ام المومنين يعنى مادر مسلمانان شهرت دارد.
صـفـيـه را دانشمندان بزرگ رجالى , مانند : شيخ طوسى , مامقانى , اردبيلى , و
عليارى تبريزى , از بـانـوان صـحـابـى و راوى حديث از پيامبر(ص ) دانسته وعمر رضا
كحاله , هم مى نويسد : صفيه از رسول خدا(ص ) ده حديث روايت كرده است .وقـتـى صـفيه
در فتح خيبر اسير شد بلال حبشى او را به همراه زن ديگرى از اسيران , براى ايجاد
روحيه وحشت و رعب از ميان كشته شدگان يهوديان خيبر عبور داد, اما اين عمل مورد
اعتراض و گـلايـه صفيه در حضور رسول خدا(ص ) واقع شد, و رسول خدا هم رفتار بلال را
ناپسند شمردو فـرمـود : انـزعت الرحمة من قلبك حين تمر بالمراتين على قتلاهما؟ مگر
رحم و عطوفت در دل نداشتى كه , زنان داغديده را از ميان كشته شدگان آنها عبور دادى
؟.
بـه هـر حـال , بـعـد از اسـارت صفيه پيامبر آيين مقدس اسلام را به او عرضه كرد,
و فرمود : اگر بـخواهى مى توانى به دين خود باقى بمانى , و اگر هم خـدا و رسـول او
را دوسـت مـى دارى , مـن تـو را نگه ميدارم و به ازدواج خود در مى آورم .صـفـيـه ,
گـفـت : اى پـيـامبر ! قبل از آن كه اسلام را به من عرضه كنى , من آن را و تو را
دوست مـى داشتم , آن گاه رسول خدا(ص ) مهريه او را بهاى آزادى از بردگى او قرار داد
و با وى ازدواج كرد.
آرى , در عـيـن حـالى كه صفيه در روزگار يهوديت , نخست همسر سلام بن مشكم , و
بعد همسر كنانة بن ابى حقيق بود, كه هردو شاعر بودند, و همسردوم او در فتح خيبر
كشته شد, آن گاه هم كه به ازدواج رسول خدا(ص ) درآمد, خود مى گويد هنوز هفده سال
كامل نداشتم .و قـتـى رسـول خدا(ص ) با صفيه ازدواج كرد, در مدينه او را در خانه
حارثة بن نعمان اسكان داد, حـارثـه هم خانه را تخليه كرد, و در اختيار رسول خدا(ص )
گذاشت , و صفيه هم در حالى كه آن روز زيـبـاتـريـن همسران رسول خدا(ص ) بود,
بالاخره بعد از وفات رسول خدا(ص ) طبق برخى ازروايات , در سال 50 هجرت در خلافت
معاويه زندگى را بدورد گفت احاديث صفيه .
هـمـانطور كه در بالا خوانديم , صفيه همسر گرامى رسول خدا, صحابى و راوى حديث هم
از آن بـزرگـوار بـوده , و پسر برادر او, كنيز او كنانه و خادم او يزيدبن متعب و
امام زين العابدين (ع ) از او حـديـث روايت كرده اند كه از باب نمونه چند حديث صفيه
را مطالعه مى كنيم :
1ـ در بالا مطالعه كرديم ,وقتى رسول خدا(ص ) پذيرش اسلام را به صفيه عرضه كرد,
وى گفت : من اسلام را از قبل مى شناختم , و آن را دوست مى داشتم !
آيـا, بـا وجـود ايـن كـه وى بـراى اولين بار بود كه , رسول خدا را ملاقات مى
كرد, چگونه اسلام و پيامبر(ص ) را مى شناخت ؟ ! ابن عباس مى گويد : يهوديان قبل از
بعثت پيغمبر(ص ) باهم درگير مى شدند, گروهى به گروه ديـگـر مـى گـفـت : تو را بحق
آن پيامبر و كتابى كه به ما وعده داده شده است مى آيند, مارا يارى كـنيد, آن گاه
يكديگر را يارى مى كردند, اما وقتى آن پيامبر(ص ) كه از نسل اسماعيل بود ظهور كرد,
او راشناختند, ولى نسبت به او كفر و انكار ورزيدند.و قرآن كريم هم اين حقيقت را
بيان داشته است .صفيه هم يك بار به رسول خدا(ص ) گفت : يك روز پدر و عموى من به
حضور تو رسيدند, وپس از مراجعت , پدرم به عمويم گفت : در باره اين شخص چه مى گوئى ؟
! عـمويم گفت : اين همان پيامبرى است كه , موسى (ع ) مژده آمدن او را داده است !
پدرم گفت , با او چه رفتارى خواهى داشت ؟ ! عمويم گفت : تا زنده هستم دست از مخالفت
و دشمنى با او برنخواهم داشت !
2ـ به خاطر زيبايى و ارزشهاى والاى انسانى , كه در صفيه موجود بود, رسول خدا(ص )
او را بسيار دوسـت مـى داشـت , صفيه هم به پيامبر(ص ) عشق و علاقه فوق العاده اى
داشت , بهمين دليل در بـيـمـارى وفـات رسول خدا(ص ) كه همه همسران دور آن حضرت حلقه
زده بودند, صفيه دختر حيى , به رسول خدا گفت : انى واللّه يا نبى اللّه , لوددت ان
الذى بك , بى .اى رسول خدا ! بخدا سوگند, دوست مى دارم , بيمارى تو بر جان وارد
شود, و تو سالم شوى .امـا برخى از همسرانى كه پيوسته با صفيه در حال رقابت بودند,
به هم چشمك زدند, كه هنوز هم چـاپـلوسى مى كند ! ولى رسول خدا منظور آنان رامتوجه
شد, و فرمود : ديگر بس است , خوددارى كنيد.
آنـان گـفـتـنـد : از چه خوددارى كنيم ؟ رسول خدا(ص ) فرمود : از چشمك زدن به
صفيه ! بخدا سوگند, او راست مى گويد .
3ـ اگـر چـه هـرگـاه رسـول خـدا(ص ) حـسـادتـهـا و رقـابـتهاى ساير بانوان را در
باره صفيه مى فهميد,آنان را نصيحت مى كرد, و مى فرمود : سلمت وحسن اسلامها.صفيه
مسلمان شده , و مسلمان خوبى هم شده است .امـا بـاز هـم زنان دست از آزار خود بر نمى
داشتند ! يك روز كه رسول خدا وارد خانه شد, مشاهده كـرد, صـفـيـه گـريه مى كند, علت
آن را جويا شد,وى گفت : دو نفر ديگر از همسران تو, با زبان خويش مرا آزرده كرده
اند, آنان مى گويند : ما از صفيه برتريم , چون هم دختر عموهاى رسول خدا, وهم همسران
آن حضرت مى باشيم !
رسـول خـدا فرمود : چرا در جواب آنها نگفتى , چگونه شما از من بهتر مى باشيد؟ در
حالى كه , پدر من هارون عمويم موسى بن عمران و شوهرم محمد(ص ) رسول خدا مى باشد؟.
4ـ امـام زيـن العابدين (ع ) در مورد مبارزه با زمينه هاى تهمت نسبت به صفيه
روايت مى كند, كه وى گـفته است : يك وقتى كه رسول خدا(ص ) درمسجد معتكف بود و به
عبادت پيوسته اشتغال داشـت , مـن نـزد آن حضرت رفتم و تا پاسى از شب مى گذشت , آنجا
ماندم , به هنگام بازگشت , چـون شـب و تـاريك بود, رسول خدا(ص ) مرا به طرف خانه
همراهى مى كرد, كه دو مرد انصارى رسول خدا(ص ) را ديدند, و او را شناختند, و اندكى
مكث كردند !
رسـول خـدا(ص ) آنـان را صـدا زد و نزديك خود خواند, و آن گاه براى آلوده نشدن
ذهن آنان به گمان بد و شك و ترديد فرمود : اين زن صفيه همسرمن است ! آنان گفتند, اى
رسول خدا ! ما گمان بدى به خود راه نداديم , اما رسول خدا(ص ) فرمود : ان الش يطان
ليج رى من ابن آدم مجرى الدم ! درسـت است كه شما در باره من گمان بدى به خود راه
نداديد, اما اين جهت هم بايد مورد توجه باشد, كه نفوذ شيطان در آدمى زاد, مانند
جريان خون در رگها مى باشد !
53 ـ صفيه دختر شيبه :
صـفـيـه , دخـتر شيبة بن عثمان بن ابى طلحه , را دانشمندان رجالى و مورخ مانند :
يخ طوسى , اردبـيـلـى , عـليارى تبريزى , محلاتى , و عمر رضا كحاله ,از بانوانى
دانسته اند كه , به حضور رسول خدا(ص ) مى رسيده , و از آن بزرگوار حديث روايت كرده
است .چـنـانـكـه هـمين دسته دانشمندان مى نويسند : منصوربن عبدالرحمن , پسر صفيه ,
پسر برادر او, عبدالحميدبن جبيربن شيبه , حسن بن مسلم , قتاده ,مغير; بن حكيم ,
عبيداللّه بن عبداللّه , و ديگران احاديث روايت شده از صفيه را براى ديگران , روايت
نموده اند.
عبيداللّه بن عبداللّه بن ابى ثور, هم از صفيه دختر شيبه روايت مى كند, كه وى
گفته است : درسال فـتح مكه , وقتى رسول خدا(ص ) آرامش و اطمينان خاطر پيدا كرد,
سوار شترى شد و طواف خانه خدا را انجام داد, و در هردور زدنى هم با عصاى سركجى كه
در دست داشت حجر الاسود رااستلام مـى كـرد, پس از طواف داخل خانه كعبه شد, و بتهايى
را كه در آنجا وجود داشت درهم شكست و سپس داخل درب خانه كعبه ايستاد, و من آن حضرت
را مشاهده مى كردم .بـديـن ترتيب , صفيه دختر شيبه , هم راوى و شاهد طواف در حال
سواره و شاهد بت شكنى رسول خدا(ص ) در حرم امن الهى بوده است .
54 ـ صفيه دختر عبدالمطلب :
صفيه , دختر عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف , عمه پيامبر(ص ) وعلى (ع ), مادر
زبيربن عوام و خواهر حمزه سيد الشهدا مى باشد, كه اضافه برقدرت سرودن شعر و داشتن
شجاعت و رسيدن به حضور رسول خدا(ص ), از آن حضرت حديث هم روايت كرده است .صـفيه در
روزگار جاهليت , همسر حارث بن حرب برادر ابوسفيان بود, كه بعد از مرگ آن شوهر, به
ازدواج عوام بن خويلد درآمد, و از عوام داراى پسرانى شد, كه نام آنها را زبير, سائب
وعبدالكعبه گذاشتند.
صـفـيه , در همان روزهاى اول طلوع اسلام , به آيين اسلام گراييد, و با فرزند خود
زبير به مدينه هجرت كرد, و در جنگ معروف احد كه سوم شوال سال سوم هجرت واقع شد,
شركت داشت , و آن گـاه كـه مـسـلـمـانان جبهه را رها مى كردند, صفيه با نيزه اى كه
بدست گرفته بود, جلو افراد رامى گرفت , و افرادى را كه رسول خدا ترك مى كردند, مورد
سرزنش قرار مى داد.
در هـمـيـن جـنگ بود كه , وقتى خبر شهادت و شكافته شدن شكم و بريده شدن گوش و
بينى , بـرادر او حـمـزه را بـوسـيـلـه هند همسر ابو سفيان و زنان ديگر دشمن , به
صفيه دادند, و رسول خدا(ص ) متوجه شد صفيه به طرف جنازه حمزه مى آيد, به زبير فرزند
صفيه فرمود : مادر خود را بـرگـردان , تـاصحنه ناراحت كننده جسد برادر خود را
نبيند, اما صفيه گفت : چرا نمى گذاريد بـرادرم را بـبـينم ؟ اگر براى آنست كه او را
مثله كرده اند, آن را شنيده ام ,اين مصيبت در راه خدا انـدك اسـت , مـا راضـى به
رضاى خدا هستيم , در برابر اين مصيبت شكيبايى مى كنيم , و آن را به حساب خداوند مى
گذاريم .
آن گاه هم كه زبير سخنان مادر خود را براى رسول خدا(ص ) بازگو كرد, آن حضرت
فرمود : او را آزاد بگذاريد.صـفـيـه كـنار بدن غرقه به خون و شكم شكافته برادر حضور
يافت , انا للّه وانا اليه راجعون گفت , بـراى حـمـزه از خـداوند درخواست مغفرت كرد
وسپس رسول خدا(ص ) بدن حمزه را در همان سرزمين احد كه جنگ واقع شده بود, مدفون ساخت
.
ام عـروه دختر جعفر بن زبير از جده خود صفيه دختر عبدالمطلب روايت كرده , كه آن
بانو گفته اسـت : وقتى رسول خدا(ص ) براى جنگ خندق ازمدينه خارج شد, آن حضرت ما
زنان را با حسان بن ثابت صحابى , در برج فارع قرار داد.يك وقت متوجه يك مرد يهودى
شديم , كه به حالت كنجكاوى و جاسوسى اطراف برج مى گشت , من به حسان بن ثابت گفتم :
ما امنيت نداريم , بروپايين و اين دشمن خدا و رسول را به قتل برسان .
حسان , گفت : اگر من اهل جنگ بودم , همراه رسول خدا(ص ) مى رفتم ! امـا مـن وقتى
وضع را اينطور ديدم , خود عمودى را برداشتم , از برج پايين آمدم , و آن دشمن را با
يك ضربه از پاى درآوردم و سر او را از تن جداساختم , و آن گاه بالاى برج آمدم ,به
حسان گفتم : سر بريده او را به طرف يهوديان پرتاب كن .تاريخ مى نويسد : صفيه ,
اولين زن مسلمانى است كه , مردى از مشركين را به قتل رسانده است .
به هر حال , صفيه دختر عبدالمطلب , و عمه رسول خدا(ص ) كه شاعر و شجاع و راوى
حديث بود, آن گاه هم كه رسول خدا(ص ) در بيمارى وفات خود به سر مى برد, به عنوان يك
سفارش جدى و يـادگـارى و بـه جـاى مـانـدنـى , خـطـاب بـه وى و حـضـرت فـاطمه
زهرا(س ) كرد و فرمود : يافاطم; ! نت رسول اللّه ! ويا صفية عمة رسول اللّه , اعملا
لما عند اللّه , انى لااغنى عنكما من اللّه شيئا.
اى فـاطمه دختر رسول خدا ! و اى صفيه عمه رسول خدا ! براى حساب و مسئوليتى كه در
پيشگاه خـداونـد خواهيد داشت , عمل صالح و خالصانه انجام دهيد, زيرا من بجاى شما در
برابر پروردگار عالم پاسخگو نخواهم بود, و نمى توانم از شما دفاع كنم !
همچنين صفيه مى گويد : وقتى حسين بن على (ع ) بدنيا آمد, من هم عهده دار كارهاى
ولادت آن كـودك بـودم , رسـول خدا(ص ) به من فرمود : عمه جان ! ودك مرا به من بده ,
گفتم : اى رسول خدا ! هنوز او را نظافت نكرده ام , آن حضرت فرمود : عمه جان ! كودك
من به نظافت احتياج ندارد, زيراخداوند, خود او را پاك و تميز به دنيا آورده است
.خـلاصـه , صـفـيـه عـمـر طـولانى كرد, و در سال بيستم هجرت , در حالى كه 73 سال از
عمر او مى گذشت , در مدينه از دنيا رفت , و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.
55 ـ ضباعه دختر زبير. :
ضـبـاعه دختر زبير بن عبدالمطلب هاشمى دختر عموى پيامبر(ص ) و همسر مقدادبن اسود
بود, كه از مقداد دو فرزند بنامهاى : عبداللّه و كريمه بدنياآورد.وى بـارها به حضور
رسول خدا(ص ) مى رسيد, و از آن حضرت و از شوهر خود مقداد يازده حديث روايت كرده است
.چـنانكه از ضباعه ابن عباس , عايشه , كريمه دختر وى و مقداد, ابن مسيب , عروة بن
زبير, و اعرج , حديث روايت كرده اند.
ضـبـاعـه , از بـانـوانـى بود, كه در همان آغاز هجرت مسلمانان به مدينه , وى هم
هجرت كرد و از مـهـاجرين دسته اول محسوب گرديده , و همانطور كه خوانديم , بارها به
حضور رسول خدا(ص ) مى رسيده , و احاديث و مطالب آن حضرت را به ديگران منتقل مى كرده
است .ابن عباس , روايت مى كند : ضباعه دختر زبير, به حضور پيامبر(ص ) رسيد و گفت :
من مى خواهم به حج مشرف شوم , آيا در اين باره شرط ودستورى هست ؟.رسول خدا(ص )
فرمود : آرى , يكى از شرايط اين است ,كه هرگاه خواستى احرام ببندى , بايد, لبيك
اللهم لبيكببگويى .
مـسلم در كتاب خود, باب جواز شرط محل شدن از احرام , براى كسى كه بيمارى و يا
عذر ديگرى دارد روايـت مـى كـنـد : رسـول خـدا(ص ) به خانه ضباعه دختر زبير وارد
شد, و از وى سوال كرد : تصميم دارى حج انجام بدهى ؟.ضباعه , پاسخ داد : آرى , اما
از نظر مزاجى گرفتار ضعف و بيمارى هستم .رسـول خـدا(ص ) فـرمـود : ايـرادى ندارد,
حج انجام بده , اما در آن شرط كن , و بگو : خدايا ! محرم مى شوم , و حج انجام مى
دهم , اما از آنجايى كه خودديگر ناتوان شده ام , تو مرا محل بگردان .
هـمـچـنـين ام عطيه از خواهر خود ضباعه روايت مى كند, كه وى مشاهده كرد, رسول
خدا(ص ) مـشـغـول خـوردن گـوشت شانه گوسفندى است , و بعدبدون اين كه وضو بگيرد,
مشغول نماز خواندن گرديد.الـبته بايد توجه داشته باشيم , ممكن است رسول خدا(ص ) قبل
از غذا خوردن وضو گرفته باشد, وغـذا خـوردن بـين وضو و نماز هم مانعى ندارد, وسبب
باطل شدن وضو نمى گردد, چنانكه در حديث شرط حج هم , نظر فقهى اهل سنت مطرح گرديده و
در فقه شيعه چنين مطلبى پذيرفته نـيـسـت ,بـلـكه طبق فقه شيعه اگر شرايط استطاعت
براى حج فراهم شد, فرقى بين زن و مرد نيست , و در باره سلامت جسمى هم , ظن قوى براى
سلامت كافى مى باشد.
56 ـ عايشه دختر عبداللّه :
عايشه , دختر عبداللّه بن عثمان معروف به ابوبكربن ابوقحافه هشت سال قبل از هجرت
, در مكه به دنـيا آمد و هفده رمضان سال 57هجرى به 66سالگى در مدينه از دنيا رفت ,
و آنطور كه نوشته اند در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.عـايشه سومين همسر رسول
خداست , كه پس از وفات خديجه و ازدواج آن حضرت با سوده دختر زمـعـ; بـن قـيـس در
سـن نه سالگى به ازدواج پيامبر اسلام درآمد و پس از وفات آن حضرت , با دو خليفه ,
ابو بكر و عمر هماهنگى داشت , اما با خليفه سوم عثمان بن ابى عفان به بدگويى
ومخالفت بـرخاست و او را تغييردهنده سنت رسول خدا معرفى كرد و پس از قتل عثمان هم
زير بار خلافت عـلى بن ابيطالب (ع ) كه 25 ذى حجه سال36 هجرى واقع شد نرفت و از آن
حضرت تخلف نمود و در مـكـه سـاكن گرديد, و به خونخواهى عثمان جنگ جمل را با همكارى
طلحه و زبير,عليه آن حـضـرت به راه انداخت , و آن گاه هم كه با همراهان خود در جنگ
شكست خورد و مورد ملامت واقع گرديد, گفت : انا نادم ; وكان ذلك قدرا مقدورا.
من از اين كارپشيمانم , و اين حادثه هم از تقديرات الهى بود, كه رقم خورده بود !
بـه هر حال عايشه ماه شوال سال اول هجرت , در مدينه به ازدواج رسول خدا(ص ) درآمد
مدت نه سـال بـا آن حضرت زندگى كرد, و در مسائل دين مطالب و سخنان زيادى ا آن حضرت
آموخت و مطالبى را هم بازگو نموده , كه تعدادى از آن را كه در كتابهاى محدثين شيعه
و اهل سنت آمده , مـوردمـطـالـعـه قـرار مى دهيم :
1ـ عايشه , روايت كرده است : يك روز صبحگاه رسول خدا(ص ) سربرداشت در حالى كه
عباى مويين سياه رنگ نقش دارى به تن داشت , آن گاه حسن بن على (ع ) آمد و آن حضرت
او را در زير آن عبا جاى داد.
سـپـس حـسين (ع ) وارد شد و در كنار آنان قرار گرفت , بعد فاطمه (س ) و على (ع )
هم به ترتيب وارد خـانه شدند و رسول خدا(ص ) آنان را در زير آن عبا جاى داد, و آن
گاه گفت : خداوند اراده فرموده , از شما اهل بيت (ع ) پليدى را بزدايد, و شما را
كاملا پاك و پاكيزه گرداند .2ـ عـايشه مى گويد : يك روز فاطمه (س ) به خانه ما وارد
شد, بخداوند سوگند, راه رفتن او مثل راه رفتن رسول خدا(ص ) بود.وقـتـى هم رسول
خدا(ص ) او را ديد, دو مرتبه فرمود : فاطمه جان ! وش آمدى , بعد فاطمه (س ) گـفـت :
رسول خدا(ص ) به من فرمود : آيا خشنودنيستى كه روز قيامت سيده زنان اهل ايمان , يا
سيده زنان اين امت هستى ؟.
3ـ همچنين عايشه روايت مى كند : هرگاه رسول خدا(ص ) از سفر مى آمد, زير گلوى
فاطمه (س ) را مى بوسيد و مى فرمود : من بوى بهشت را از وجوداو استشمام مى كنم .
4ـ هـم او مـى گـويد : رسول خدا(ص ) به فاطمه (س ) فرمود : جبرئيل به من خبر داد
: هيچ يك از زنـان مـسـلمان بيش از تو سختى و مصيبت نخواهد ديد ! نابراين , مبادا
در چنين شرايطى صبر و شكيبايى خود را از دست بدهى
5ـ عايشه مى گويد : هيچكس را نديدم كه از فاطمه (س ) راستگوتر باشد, مگر پدر
او.يـك وقـت مـيـان پـيامبر(ص ) و فاطمه (س ) مذاكره اى واقع شد, من هم گفتم : اى
رسول خدا ! هرچه مى خواهى از فاطمه (س ) سوال كن , زيرا او كسى است , كه هرگز دروغ
نمى گويد.
6ـ عايشه به واسطه راويان ديگر روايت كرده است , كه رسول خدا(ص ) فرمود : فاطمة
بضعة م نى , فمن آذاها فقد آذانى .فاطمه (س ) پاره تن من است , هركس او را اذيت
كند, مرا اذيت كرده است .
7ـ همچنين عايشه روايت كرده است , كه رسول خدا(ص ) فرمود : ذكر على عبادة .فكر و
ياد على (ع ) در پيشگاه خداوند متعال , عبادت محسوب مى شود.
8ـ مـحـمـدبـن ابـى بـكر, از خواهر خود عايشه روايت كرده , كه او گفته است :
رسول خدا(ص ) فرمود : لحق مع على وعلى مع الحق , لن يفترقا حتى يردا على الح وض
.حـق بـا عـلـى (ع ) است و على (ع ) همراه حق است , و آنان از يكديگر جدا نمى شوند,
تا اين كه روز قيامت كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.وقتى هم عايشه جنگ جمل را به
وجود آورد و شكست خورد, مورد سوال قرار گرفت , كه مگر تو حقانيت على (ع ) را نمى
دانستى ؟ گفت : رحمت خداوند بر على (ع ), او بر حق است , اما من زن تند مزاجى بودم
.
9ـ عـايـشه مى گويد : مشاهده كردم پدرم ابوبكر, زياد به صورت على (ع ) نگاه مى
كند, علت آن را سـوال كـردم , وى گـفت : دخترم ! از رسول خدا(ص )شنيدم كه مى فرمود
: نگاه كردن به صورت على (ع ) عبادت است .
10ـ هـمـچـنـيـن عـايـشـه روايت كرده است : مشاهده كردم پيغمبر(ص ) على (ع ) را
همراه خود مى داشت و او را مى بوسيد و مى فرمود : پدرم فداى مردى كه شهيد مى شود.
11ـ در بيان ديگرى عايشه گفته است : لى بن ابيطالب (ع ) اعلمكم بالسنة .على (ع )
از همه شما به سنت و احكام الهى آگاه تر مى باشد.
12ـ هـمچنين عايشه مى گويد : يك روز در حالى كه من هم حضور داشتم , فاطمه (س )
از رسول خدا(ص ) سوال كرد : پدرم ! در باره من چه مى گويى ؟ فرمود : تو بهترين زنان
عالم هستى .
بعد سوال كرد : در باره پسر عمويم على (ع ) چه مى گويى ؟ فرمود : هيچكس از
بندگان خداوند را با او نمى توان مقايسه كرد.
13ـ باز عايشه روايت كرده , از رسول خدا(ص ) شنيدم , كه مى فرمود : على بن
ابيطالب (ع ) بهترين افراد بشر است , هركس مقام و منزلت او را ناديده بگيرد, راه
كفر و الحاد را پيش گرفته است .آن گـاه از عـايـشـه سـوال شـد, اگـر عـلـى (ع )
داراى چـنين مقامى بود, چرا عليه او جنگ به راه انداختى ؟.وى گـفـت : خـدا گواه است
من شخصا به اين كار اقدام نكردم , بلكه طلحه و زبير مرا به اين كار وادار كردند !
14ـ همچنين عايشه روايت كرده : يك روز على (ع ) به خانه ما وارد شد, و رسول
خدا(ص ) در حالى كه به او اشاره مى كرد, فرمود : اين مرد سيدمسلمانان است .سـوال
كـردم : اى رسـول خدا ! مگر تو سيد مسلمانان نيستى ؟ فرمود : من خاتم النبيين و
فرستاده پروردگار جهانيان هستم .
15ـ عـايـشه همچنين مى گويد : وقتى فاطمه (س ) خود را روى بدن رسول اللّه (ص )
انداخت , در حالى كه او بيمار و در حال مرگ بود, نخست گريه وبعد خنده كرد, گفتم :
علت آن گريه و اين خنده چه بود؟.
فـاطمه (س ) فرمود : مرحله اولى كه خود را روى بدن پيامبر(ص ) انداختم , او خبر
مرگ خويش را به من داد و من گريه كردم , اما در مرحله دوم كه خود را روى او افكندم
, فرمود : من اولين كسى از خـانـدان او هـسـتـم , كـه بـه او مـلحق مى شوم و من چون
مريم (ع ) دختر عمران , سيده زنان بهشت مى باشم , بدين خاطر من خوشحال شدم و خنده
كردم .