بـه هـر حال , وضع ايمان و دانش ام عطيه در ميان ياران پيامبر(ص ) و مردم
مسلمان , آنگونه بوده كـه مامقانى رجالى معروف , مى نويسد : از اينكه مسلمانان
در باره غسل دادن مردگان خود, به ام عطيه اعتماد مى كرده اند بدست مى آوريم ,
او مورد وثوق , و حداقل مورد اطمينان افراد بوده است .
25 ـ ام عطيه آرايشگر :
ايـن ام عـطـيـه در كـتابهاى تاريخى و رجالى با صفت شغلى خود, يعنى خافظه كه
به معناى زن آرايشگر است , معرفى شده , و با توجه به تشابه عنوانى وى , با ام
عطيه انصارى كه داستان او را قبلا مـطالعه كرديم , و ام عطيه اوسى كه بعد او را
مورد شناسايى قرار مى دهيم , تفكيك نشده و وضع وخـصوصيات آنان بطور دقيق تبيين
نگرديده , و به همين جهت بيان وضعيت ام عطيه خافظه به عنوان صحابى رسول خدا(ص )
و راوى حديث آن بزرگوار, بسيار دشوار است .
از ايـن لـحـاظ مـى بـيـنيم مامقانى رجالى معروف , در باره تفكيك وضع سه ام
عطيه اظهار نظر دقـيـقـى نكرده , بلكه مطلب ابن اثير را از كتاب اسد الغابه
آورده , كه مى گويد : سه زن با كينه ام عطيه مطرح بوده اند. و بـدون ايـنكه از
نام و خصوصيات آنان سخنى به ميان آورد, همه آنانرا مانند شيخ طوسى از زنان
صحابى رسول خدا(ص ) دانسته است . امـا يك راه تفكيك وضـع ايـن ام عطـيه بـا
بـانـويى كه در شماره (24) گذشت اينست كه آن بانو اهـل بـصـره بوده , و راه
تفكيك ديگر اينست كه اين بانو با صفت خافظه يعنى زن آرايشگر, معرفى شده و اهل
مدينه هم بوده است . اضـافـه بـر اين , از روايت بدست مى آوريم , اين ام عطيه
خواهر ام حبيبه خافظه كه شرح حال وى طى شماره 11 گذشت , مى باشد. امـام صـادق
(ع ) هم فرموده : ام حبيبه خافظه , خواهرى داشت , كه نام او ام عطيه بود, و
حرفه اش همچون ام حبيبه آرايشگرى بوده . وقتى ام حبيبه نزد خواهر خود آمد, و
مطلبى را كه رسول خدا در باره شغل آرايشگرى و درآمد آن بيان داشته بود, براى وى
تعريف كرد, ام عطيه به حضور رسول خدا(ص ) شتافت , و مطلبى را كه از خـواهـر
خـود شـنـيـده بـود, بازگو كرد, آن گاه پيامبر(ص ) ضمن تاييد سخن خود و ام
حبيبه دربـاره مجاز بودن شغل آرايشگرى با شرايطى كه در شرح زندگى ام حبيبه بيان
شد, ام عطيه را نزديك خويش فراخواند, و به منظور يك توصيه اخلاقى و بهداشتى
سفارش كرد : هرگاه بانوان را آرايـش و اصـلاح مـى كنيد, صورت افراد را با پارچه
نشوييد و خشك نكنيد, زيرا پارچه آب صورت رامى خورد, و پوست صورت را خشك مى كند
!
26 ـ ام عطيه اوسى :
بزرگان و دانشمندانى , مانند : مامقانى و شيخ طوسى , بانويى را با كنيه ام
عطيه اوسيه بطور كلى , بـدون ايـنـكه از نام و خصوصيات او ذكرى به ميان آورند,
او را از اصحاب رسول خدا(ص ) و راوى حديث از آن حضرت شمرده اند. ابن اثير جزرى
هم , عنوان اين زن را, به صورت ام عطيه عوصيه آورده و پنداشته , اصلا اين بانو
ام عصم; بوده است . اما بعد, همان عنوان ام عطيه اوسى را تاييد مى كند, و حديثى
را هم كه اين بانو از رسول خدا(ص ) روايـت كـرده , بـدين صورت مى آورد :
مامن مسلم يعمل ذنبا, الا وقف الملك الموكل باحصا ذنوبه ثلاث ساعات , فان
استغفر اللّه من ذنبه ذلك لم يرفعه عليه يوم القيام; . هرمسلمانى مرتكب گناهى
شود, فرشته نگهبانى براى شمارش و ثبت گناه او به مدت سه ساعت ماموريت دارد صبر
كند, اگر در اين فرصت آن گناهكار استغفار و توبه واقعى داشت , از ياداشت و
منتقل كردن گناه او براى روز قيامت خوددارى مى كند.
27 ـ ام علا انصارى :
ام علا انصارى , نيز از بانوانى است كه , با رسول خدا(ص ) بيعت كرده و از آن
حضرت حديث روايت نموده است . ام عـلا دختر حارث بن ثابت بن ثعلبه است , و
افرادى مانند : ارج; بن زيدبن ثابت , و عبدالملك بن عمير, از اين بانو رواياتى
را نقل كرده اند. بـرخـى هـم ام عـلا را مادر خارجه دانسته , و نمونه احاديثى
هم كه از وى روايت شده , بدين شرح است :
1ـ ام عـلا مـى گـويد : وقتى مردم مدينه در باره تحويل خانه هاى خود به
مهاجرين , به قرعه كشى مـتـوسل شدند, در قرعه كشى سهميه عثمان بن مظعون كه از
ياران رسول خدا(ص ) بود, با ما در يـك خـانـه تـعـيـين شد, و عثمان در همان
خانه اى كه ما زندگى مى كرديم , مى زيست تا اينكه بيمارشد, و از دنيا رفت , سپس
او را در پارچه اى كفن كردند, آن گاه رسول خدا(ص ) به خانه وارد شـد, مـن بـراى
عثمان طلب مغفرت كردم , پيامبر(ص )هم فرمود : اى ام علا ! نميدانى خداوند به
عثمان چقدر مقام و مرتبه داده است !
گـفـتـم : راستى من مقام و مرتبه عثمان بن مظعون را نمى دانم , پدر و مادرم
به قربانت , ممكن است مقام او را بيان فرماييد؟. رسـول خـدا(ص ) فـرمود : اين
مرد به مقام يقين نسبت به خداوند رسيده بود, و من از پروردگار عالم براى او
اميد خير و سعادت بزرگى دارم . آرى , من كه رسول خدايم , در باره او چنين مى
گويم . ام عـلا مى گويد : بخدا سوگند, بعد از وفات عثمان , هروقت بياد او مى
افتادم , براى او ناراحت و اندوهناك مى شدم !
2ـ ام عـلا هـمـچنين روايت مى كند : من شاهد بودم , كه وقتى رسول خدا(ص ) مى
خواست جسد عـثـمـان بـن مظعون را ـكه اولين مهاجرى است كه درسال دوم هجرت در
مدينه از دنيا رفته , و اولـين مدفون قبرستان بقيع هم هست ـ به خاك بسپارد,
فرمود : خوشا بحال تو اى ابا سائب كه از دنيا رفتى ودنيا نتوانست ترا آلوده به
خود نمايد.
3ـ در باره بعد از وفات عثمان بن مظعون ام علا مى گويد, او را در عالم خواب
ديدم , در حالى كه داراى يـك چشمه آب جارى بود, آن گاه به حضور رسول خدا(ص )
رفتم , و خواب خود را در باره عثمان براى آن حضرت بيان كردم , پيغمبر(ص ) هم
فرمود : ذلك عمله , اين پاداش اعمال خوب او در دنياست . بـه هـر حال , شـيخ
طوسى , مـامقانى , ابـن حجر عسقلانى , ابن عبدالبر اندلسى , و ابن اثير جزرى ام
علا را صحابى رسول خدا, و راوى حديث از آن بزرگوار شمرده . و نـويـسـنـده كتاب
اعلام النسا فى عالمى العرب والاسلام هم مى گويد : ام علا انصارى از رسول
خـدا(ص ) تعداد شش حديث روايت كرده است .
28 ـ ام علا. :
ام عـلا ديـگرى را مورخينى مانند : ابن اثير, و ابن حجر عسقلانى , و ابن
عبدالبر اندلسى , به عنوان زن راوى حديث از پيامبر(ص ) نام مى برند, و ابن سكن
هم مى گويد : اين بانو شخص ديگرى غير از ام علا انصارى مى باشد. آنـوقت ابى
عوانه از عبدالملك بن عمير از ام علا كه عمه حزام بن حكم نيز هست , روايت مى
كند, كه ام علا گفته است :
من مريض بودم , و بيمارى تب داشتم . رسـول خـدا(ص ) بـه ديـدنم آمد, و چون
مرا در آن حال ديد, فرمود : يا ام علا ! ابشرى , فان مرض المسلم يذهب اللّه به
خطاياه , كما تذهب النارخبث الحديد. اى ام علا ! بتو مژده مى دهم , زيرا بيمارى
براى شخص مسلمان سبب مى شود, كه خداوند گناهان او را بـشويد, و او را پيراسته
از گناه گرداند,همچنانكه آتش زنگها و آلودگيهاى آهنى كه در آن قرار مى گيرد,
محو مى كند و نابود مى گرداند, و آن آهن پاك و خالص مى شود !
29 ـ ام غانم صاحب ريگها. :
ام غـانم صاحب حصا; را تعدادى از محدثين و مورخين , مانند : طبرسى , مجلسى ,
فيض كاشانى , و شيخ ذبيح اللّه محلاتى از زنان راوى حديث معرفى كرده اند چنانكه
بانوان راوى حديثى كه با صفت صاحب ريگها مطرح شده اند, غير از ام سليم كه قبلا
مطالعه كرديم و اين بانو, و حبابه والبى ; جمعا سه زن مى باشند, كه سرگذشت
حبابه را بعد بررسى مى كنيم . امـا در بـاره ام غـانـم عـبداللّه بن سليمان
حضرمى , روايت كرده : ام غانم و فرزند او غانم به مدينه آمـدنـد, و جستجو مى
كردند, تا بدست آورند, آيا درمدينه از قبيله بنى هاشم كسى كه نام او على باشد,
وجود دارد؟ ! غانم مى گويد :
على بن عبداللّه بن عباس را به من معرفى كردند, وقتى نزد او رفتم , گفتم :
مراه مـن يـك مـشـت سـنـگـريـزه هـست كه آنرا رسول خدا(ص )به من داده , على (ع
) و حسن (ع ) و حـسـين (ع ) هم آن را ديده اند و مهر كرده اند, و من از آنها
شنيدم , كسى بايد مهر خود را روى اين سنگريزه ها نقش بزند, كه نام او على باشد
! امـا عـلى بن عبداللّه وقتى اين مطلب را شنيد, مرا دشمن خدا و دروغگو نسبت به
على و حسن و حسين (ع ) خواند, و بنى هاشم مرا مورد ضرب وشتم قرار دادند , تا به
نظر آنها ادعاى نابجاى خود را پـس بـگـيـرم , و بـعـد ريـگـها را هم از من
گرفتند ! ولى در حالى كه افسرده و ناراحت بودم , شـب حـسـيـن بن على (ع ) را
درخواب ديدم , كه ريگهاى ربوده شده مرا تحويلم داد, و گفت : اى غانم ! بايد نزد
على (ع ) فرزند من بروى , زيرا امام تو اوخواهد بود. مـن هـم روز بـعد به نزد
على بن الحسين (ع ) رفتم , مشت ريگهاى خود را كه از اسرار بود, و فقط وصـى امام
و شخص امام معصوم مى توانست از وضع آن با خبر باشد, به آن حضرت نشان دادم , وى
مـهـرى را كه نام خود او بر آن حك شده , روى سنگهاى كف دست من گذاشت , و اسم
مباركش برآن نقش بست , و سفارش كرد, اين كار سرى است و نبايد كسى از آن اطلاع
پيدا كند ! در ارتـبـاط با ام غانم راوى ديگرى بنام ابى هاشم جعفرى مى گويد :
در شهر سامرا در حضور امام حـسـن عـسـكـرى (ع ) بـودم كـه , جوان تنومند و خوش
سيمايى وارد شد, و من پيش خود فكرى مـى كـردم , اى كـاش او را مـى شناختم ! كه
در همان حال امام عسكرى (ع ) متوجه آنچه در باطن من مى گذشت شد , و فرمود : اين
مرد پسر ام غانم صاحب سنگريزه هاست همان بانويى كه اجداد و پدر من سنگريزه هاى
او را مهر كرده اند, و اكنون آمده تا من هم , سنگريزه هاى او را مهر كنم ! سپس
امام عسكرى (ع ) سنگريزه ها را از او گرفت , كف دست خود قرار داد, ساييد و نرم
كرد, و بعد مـهـر خـود را كه نام حضرتش (الحسن بن على )بر آن حك شده بود, روى
شنهاى نرم گذاشت و مردهم كه تاييد وصايت و امامت را از امام عسكرى , با كشف اين
راز بدست آورده بود, خرسندشد و دنبال كار خود رفت .
البته , در اين حديث , امام عسكرى (ع ) آن مرد را به عنوان پسر ام غانم
معرفى كرده , اما نام آن مرد كه اهل يمن نيز بوده , مهجع بن سفيان بن علم ابن
ام غانم مطرح شده , آنوقت با توجه به اين نام , و بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه امام
حسن عسكرى (ع ) بين سالهاى 260 تا 231هجرى مى زيسته , و پس از واقـعـه كـربـلا
در سال 61 هجرى تا اين تاريخ , بيش از هفتاد سال سپرى شده , بدست مى آيد, اين
شـخـص از نـواده هـاى ام غانم بوده و منظور امام حسن عسكرى (ع ) هم , از ابن ام
غانم احتمالا به خاطر ملاحظات اجتماعى و سياسى , همان نواده هاى ام غانم بوده ,
و خدا بهتر مى داند. به هر حال , ام غانم را از بانوان راوى حديث معرفى كرده
اند. و غانم بن ام غانم هم , در باره سخنان امام عسكرى (ع ) و اعجاز وحقانيت
امام اشعارى سروده است .
30 ـ ام قيس اسدى :
ام قـيـس دختر, محصن بن حرثان اسدى , خواهر عكاشه از بانوان راوى حديثى است
كه در همان اوايل ظهور اسلام , در مكه با رسول خدا(ص )بيعت كرد و اسلام آورد, و
در سال سيزدهم بعثت كه هنوز مسلمانان از سوى كفار, سخت در فشار و محاصره
اقتصادى و اجتماعى بودند, اين بانوهم به هـمـراه ساير مردان و زنان مهاجر از
طايفه بنى غنم بن دودان بن اسدبن خزيمه و همچنين برادر خود, يعنى عكاشة بن محصن
به مدينه هجرت كردند. نـام ام قيس اميه بوده , و افرادى هم كه از وى حديث روايت
كرده اند : ا بصة بن معبد, عبيداللّه بن عـبـداللّه , نـافـع غلام حمنه دختر
شجاع , عدى بن دينارغلام وابصه , ابوالحسن غلام خود ام قيس , عبيدة بن عبداللّه
بن زمعه , عمره خواهر نافع غلام حمنه , و ديگران بوده اند. سه نمونه از احاديث
ام قيس هم بدين ترتيب است :
1 ـ ابى الحسن غلام ام قيس مى گويد : وى براى من روايت كرد : من پسرى داشتم
كه از دنيا رفت , و بـراى او سخت ناراحت بودم , تا جايى كه به كسى كه بدن
فرزندم را غسل مى داد, گفتم : او را با آب سرد غسل ندهد, زيرا با اينكار او سبب
قتل فرزند من مى گردد ! امـا وقتى گزارش كار مرا برادرم عكاشه براى رسول خدا(ص
) بيان كرده بود, آن حضرت فرموده بود : سخن ام قيس ايرادى ندارد, بلكه عمر
خوداو طولانى مى گردد !
2ـ عـبـيـداللّه بن عبداللّه نيز, از ام قيس روايت مى كند, كه وى گفته است :
من در حالى كه پسر بـچـه ام كـه غذاخور نشده بود, و در آغوشم قرار داشت ,به
حضور رسول خدا(ص ) رسيدم , اما پسر بـچـه به هنگام بازى , با ادرار خود فرش
اطاق رسول خدا(ص ) را نجس كرد, و آن حضرت دستور داد,ظرف آبى را آوردند, و روى
آن بول ريخت , و ديگر آن را فشار نداد ! الـبـتـه , در بـاره ايـن حـديث بايد
توجه داشته باشيم كه , در احاديث ماهم وارد شده و حسين بن ابى علا, مى گويد :
در مورد پسر بچه اى كه غذا خورنشده , و ادرار او به لباس ريخته مى شود, سوال
كردم , آن حضرت فرمود : مقدارى آب روى آن لباس ريخته شود, و سپس آن لباس را
فشار دهند,تا آب آن خارج گردد. در رسـالـه هـاى عـمـلـى هم از لحاظ فتوايى مى
خوانيم :
اگر چيزى به بول پسر شيرخوارى , كه غـداخور نشده , و شير خوك و زن كافر
نخورده , نجس شود, چنانچه يك مرتبه آب روى آن بريزند, كـه بـه تـمـام جـاهـاى
نـجـس آن بـرسـد, و بنابر احتياط غساله آن جدا شود پاك مى شود, ولى احتياطمستحب
آنست كه , يك مرتبه ديگر هم آب روى آن بريزند, و در لباس و فرش و مانند اينها,
بنابر احتياط واجب فشار دهند. 3ـ در حـديث ديگرى وارد شده , ام قيس مى گويد :
در حالى كه بچه كوچكم را در آغوش داشتم , و آن كودك از بيمارى گلو درد رنج مى
بـرد, به حضور پيامبر(ص ) وارد شدم . رسـول خـدا فـرمـود : چرا كودكان خود را
از ايـن نـاراحتى نجـات نمى دهيد؟ بـراى مداواى اين بـيمارى از عود هندى
استفاده كنيد, زيرا در اين دواهفت نوع شفا وجود دارد, درد ريه را تسكين مـى
بـخـشـد و گلودرد را آرام مى كند به هر حال , شيخ طوسى , اردبيلى , عليارى
تبريزى , و ابن عبدالبراندلسى هم , امقيس را از زنان راوى حديث شمرده اند.
31 ـ ام كلثوم دختر عقبه :
ام كلثوم , دختر عقبة بن ابى معيط ـ ابان خواهر وليدبن عقبه , و مادر او
اروى دختر كريزبن ربيعه بـوده , همچنين ام كلثوم خواهر مادرى عثمان بن عفان
بوده است , و علما و دانشمندانى هم مانند : شـيـخ طـوسـى , اردبـيـلـى و
عـلـيـارى تـبـريـزى , او را زن راوى حـديـث , و از اصحاب رسول خدا(ص )دانسته
اند. زنـدگى اين بانوى بزرگ مسلمان , سراسر فراز و نشيب , و داراى تحولات عجيبى
بوده , كه از يك طـرف ايـمان و عقيده ريشه دار او را به مبانى وارزشهاى اسلامى
نمودار مى سازد, و از سوى ديگر استقلال راى و انديشه و مقاومت و پايمردى او, وى
را در سطح بلندى از مقام معنوى و انسانى قرار مى دهد. بـدين جهت , مناسب خواهد
بود, فرازهايى از زندگى رفتارى و پرتلاش ام كلثوم را, بدين صورت مـورد توجه
قرار دهيم :
1ـ ام كلثوم , در مكه به حضور رسول خدا(ص ) رسيد, و هنوز ازدواج نكرده بود
كه , با آن حضرت بيعت كرد و اسلام آورد, و به دو قبله هم نماز خوانده است .
2ـ وى از بـانـوانـى اسـت كـه , در سال هفتم هجرت ـسالى كه صلح حديبيه ميان
پيغمبر(ص ) و مشركين قريش واقع شده بود, و براساس مفاد آن مى بايست اگر كسى از
قريش مسلمان شود و به پيامبر ملحـق گردد, رسول خـدا(ص ) او را تحويل قبيله اش
دهدـ از مكـه به مدينه هجرت كرد.
3ـ ام كـلـثوم , براى هجرت از مكه به مدينه , با پاى پياده به همراه يك مرد
از قبيله خزاعه , حركت كـرد و آن گـاه هـم كـه بـرادرهـاى وى ولـيد و عماره
دنبال او آمدند, كه در راه او را به مكه باز گردانند, عقيده به اسلام و احكام
آن مانع شد, كه ام كلثوم تسليم برادران خود شود, و از هجرت و پيامبراسلام دست
بردارد, و او همچنان تا مدينه به راه خود ادامه داد.
4ـ وقـتى هم ام كلثوم به مدينه آمد, باز برادرهاى او وليد و عمارة بن عقبه
دنبال او به مدينه نزد رسول خدا(ص ) آمدند و درخواست كردند تابراساس مفاد صلح
حديبيه , وى را تحويل آنها دهد, تا بـه مـكـه بـبـرنـد, امـا بـا توجه به آيه
قرآنى كه بدين مناسبت نازل شد, و خداوند به پيامبر(ص ) ومـسلمانان دستور داد :
هرگاه زنان مومن مهاجر نزد شما آمدند, آنها را امتحان كنيدب و به سوى
كـافـران باز نگردانيد پيامبر(ص ) از تحويل دادن وبازگرداندن ام كلثوم خوددارى
كرد, و فرمود : اين كار را هرگز خداوند نمى پذيرد. و در نتيجه برادران از
بازگرداندن خواهر خود ناتوان ماندند !
5ـ الـبته خود ام كلثوم هم وقتى سماجت برادران را براى بردن او ديد, گفت :
اى رسول خدا ! من زنـى بـيش نيستم , قدرت و توان ندارم , و مى ترسم اگر به مكه
و به سوى برادران و خويشان خود برگردم , آنها مرا تحت تاثير قرار دهند, و صبر و
توانايى مناسبى نداشته باشم , و از اين ناحيه ايمان وعقيده ام ضربه ببيند. و آن
گاه بود كه , آيه نازل شد و تكليف كار او و اينگونه افراد را روشن كرد.
6ـ بـا تـوجـه بـه چـنـيـن روحيه اى , و فضاى تعبد و بى آلايشى و معنويتى كه
, به سراسر زندگى مـسلمانان صدراسلام نور مى افشاند و همگان در همه حال تسليم
احكام الهى بودند, ام كلثوم , در مدينه :
الف : نخست با زيدبن حارثه ازدواج كرد.
ب : وقتى زيدبن حارثه در جنگ موته شهيد شد, ام كلثوم به ازدواج زبيربن عوام
درآمد, و دخترى زاييد, كه نام او را زينب گذاشت , و بعد اين شوهر هم او را طلاق
داد !
ج : بـعـد از زبـير ام كلثوم با عبدالرحمن بن عوف ازدواج كرد, و از اين شوهر
هم , داراى دو پسر به نامهاى : ابراهيم , و حميد گرديد, وعبدالرحمن ازدنيا رفت
.
د : ام كلثوم , پس از عبدالرحمن هم با عمروبن عاص ازدواج كرد, و در حالى كه
از مدت ازدواج او با اين شوهر, از يك ماه تجاوز نكرده بود,ام كلثوم از جهان رخت
بربست !
7 ـ پسر هاى ام كلثوم ابراهيم و حميد, و ديگران , از وى حديث روايت كرده اند
و غير از حديثى كه از ام كلثوم , در باره فضيلت قل هو اللّه احد واردشده دو
حديث ديگر وى را هم در اينجا خاطرنشان مى سازيم :
1 ـ حميد بن عبد الرحمن , از مادر خود ام كلثوم روايت مى كند, كه وى گفت :
ازرسول خدا(ص ) شنيدم , كه مى فرمود : كسى كه براى اصلاح ميان دو نفر سخن خيرى
را بگويد, دروغگو محسوب نمى شود.
2 ـ هـمچنين , حميد بن عبدالرحمن , از مادر خود, روايت كرده , كه وى گفته
است : من نشنيدم كـه در آنچه مردم مى گويند دروغ مجاز است , جز درسه مورد
پيغمبر(ص ) چنين سخن گفتنى را مجاز دانسته باشد, آنهم خدعه در جنگ , و سخن
مصلحت آميز, براى اصلاح ميان مردم .
32 ـ ام مبشر انصارى :
ام مـبـشـر, دخـتـر برا بن معرور انصارى از صحابه دومين بيعت عقبه , و از
گروه 12گانه نقباى رسـول خدا(ص ) و همسر زيدبن حارثه بوده ودانشمندان رجالى و
مورخينى مانند : شيخ طوسى , اردبـيـلـى , عـلـيـارى تبريزى , ابن حجر عسقلانى ,
ابن اثير جزرى , و ابن عبدالبر اندلسى , وى را ازبانوان بزرگ صحابى و راوى حديث
و حامل مطالب پيامبر عاليقدر اسلام , دانسته اند. از خـصـوصـيـات زندگى ابن
بانوى بزرگ , و حتى از اسم كوچك وى , تاريخ شرحى را به ما ارائه نـمـى دهـد,
اما از ملاقاتهاى او با پيغمبر(ص ) واحاديث وى , خوشبختانه مواردى در كتابها
ضبط گـرديـده , كـه تـعدادى از آنها را مورد مطالعه قرار مى دهيم :
1 ـ مجاهد از ام مبشر دختر برا بن معرورروايت مى كند, كه او مى گويد, از
پيامبر(ص ) شنيدم , كه مى فرمود : آيا نمى خواهيد, بهترين مردم را به شما معرفى
كنم ؟. حاضرين براى اين كار استقبال كردند. رسول خدا(ص ) فرمود : بهترين مردم
كسى است , كه در ملك و دارايى خود به نماز بپردازد, زكات مال خويش را بدهد, از
مردم شرور و تبهكاربپرهيزد,و از آنان كناره گيرى كند.
2 ـ ام مبشر مى گويد : در بيمارى اى كه رسول خدا(ص ) با آن از دنيا رفت , به
عيادت او رفتم , و به آن حضرت گفتم : اى رسول خدا ! در باره مرگ توچه كسى مورد
اتهام است ؟. من كه جز آن گوسفند مسموم را موجب قتل برادر خود نمى دانم ؟ !
رسـول خـدا(ص ) فـرمود : اى ام مبشر ! از آن خوراكى كه با برادر تو در خيبر
خورده ام , اكنون رگ دلم قطع مى شود ! ابـو اسحاق اضافه مى كند : بدين جهت
مسلمانان رسول خدا را, علاوه بر افتخار نبوت , داراى مقام شهادت هم مى دانستند.
داسـتـان گـوسفند مسموم هم از اين قرار است كه : زينب دختر حارث يهودى و همسر
سلام بن مـشـكـم گـوسـفـنـدى را بـريان كرد و پرسيد : رسول خداكدام عضو گوسفند
را بيشتر دوست مى دارد؟ چون به او گفتند : رسول خدا(ص ) به پاچه گوسفند علاقه
دارد وى , پاچه اى را مسموم كرد, و براى رسول خدا(ص ) هديه آورد. رسول خدا وقتى
پاره اى از گوشت آن را در دهان گذاشت , قبل از اينكه فرو ببرد از دهان بيرون
انداخت , و گفت : اين استخوان به من مى گويد : سموم است ! اما بشر بن برا بن
معرور, كه همراه رسول خدا(ص ) غذا خورده بود, به همان جهت درگذشت !
3ـ جـابربن عبداللّه انصارى , از ام مبشر روايت مى كند, كه وى گفته است : من
در خانه حفصه به حضور رسول خدا(ص ) رسيدم , و آن حضرت مى فرمود : لايدخل النار
احد شهد بدرا والشجرة . كسى كه در جنگ بدر و بيعت زير درخت حضور داشته , در آتش
دوزخ داخل نخواهد شد ! امـا حـفـصـه هـمـسر رسول خدا(ص ) اعتراض كرد : مگر قرآن
نمى فرمايد : هيچكس از شما باقى نمى ماند, جز آنكه به دوزخ وارد مى شود, و اين
حكم پروردگارتست ؟ ! پيامبر(ص ) فرمود : بلى چنين است , همگان به آتش دوزخ وارد
خواهند شد, اما آيه ديگر مى گويد : پـس از ورود هـمـه در آتـش دوزخ , مـا
افـرادى را كه خداترس و با تقوى بوده اند, از جهنم نجات خواهيم داد, اما
ستمكاران را به حال خود باقى خواهيم گذاشت , تا در آتش به زانو درافتند !
3ـ هـمـچـنـين جابر روايت مى كند : رسول خدا به نخلستانى كه متعلق به ام
مبشر بود وارد شد, سپس از وى پرسيد : اين درختان خرما را شخص مسلمانى كاشته است
, يا شخص كافر؟. ام مبشر پاسخ داد : مسلمان آنها را كاشته است . آن گاه رسول
خدا, اضافه كرد :
لايغرس رجل مسلم غرسا, ولازرعا, فياكل منه سبع او طائر او شئ , الا كان له
فيه اجر. هــر شـخــص مـســلمانى , درخـتـى را بكارد, و زراعتى را به وجود
آورد, كه حيوان و پرنده و يا هرجـان دارى از آن چيزى بخورد, براى آن شخص مسلمان
پاداش و اجر معنوى منظور خواهد شد. آرى , هـمـانـطـور كه ملاحظه كرديد, جابربن
عبداللّه انصارى , و ديگران از اين بانو حديث روايت كرده اند, او را صحابى رسول
خدا(ص ) دانسته اند,و رجالى معروف مامقانى هم بدليل روايت كردن جابر از اين زن
, وى را تا سرحد راوى موثق و معتبر شمرده است .
33 ـ ام معبد خزاعى :
ام معبد, دختر خالد خزاعى كه نام كوچك او عاتكه بوده , خواهر خنيس بن خالد
مى باشد.
حـرام بـن هـشـام بن خنيس نوه برادر وى , داستان ميهمان شدن و معجزه
پيغمبر(ص ) را نزد ام معبد از اين بانو روايت كرده است . داستان از اين قرار
است : وقتى رسول خدا(ص ) از مكه به مدينه هجرت مى كرد, و ابوبكر و عامربن
فـهيره همراه آن حضرت بودند, و راهنمايى راه هم به عهده عبداللّه بن اريقط ليثى
بود, عبور آنان به ام معبد خزاعى كه در پناه خيمه خود نشسته بود, افتاد. آنـان
از ام مـعـبـد درخـواست كردند, اگر نان يا خرما دارد به آنها بفروشد, اما در
خيمه وى هيچ چـيـزى كـه قابل خوردن باشد وجود نداشت , به همين دليل وى عذرخواهى
كرد, كه اگر چيزى موجود مى داشتم , از شما دريغ نمى كردم ! اما رسول خدا(ص )
متوجه شد, گوسفند لاغرى به چوبه خيمه بسته شده , بدين لحاظ فرمود : اى ام معبد
! اين گوسفند چيست ؟
آيا شير ندارد تابدوشيم و از آن استفاده كنيم ؟. ام مـعـبـد گـفـت : پدر و
مادرم به قربانت , اين گوسفند نحيف و وامانده ايست , كه اصلا قدرت حركت و
توانايى شير دادن ندارد ! پيغمبر(ص ) اضافه كرد : در عين حال , اجازه مى دهى من
شير آن را بدوشم ؟ ! ام مـعـبد, اعلام موافقت كرد , و آن گاه رسول خدا(ص ) دست
خود را به پستان گوسفند كشيد, نـام خدا را به زبان آورد, و دست به دعا برداشت
كه : دايا ! در اين حيوان بركت قرار بده , آنوقت به مـعـجزه الهى و به بركت
دعاى آن حضرت , آن گوسفند آنقدر شير داد, كه تمام ظرفهاى موجود درخـيـمـه پـر
از شـير گرديد, كه رسول خدا(ص ) و همراهان از آن شير نوشيدند, و از آنجا كوچ
كردند. وقـتـى شوهر ام معبد از بيابان آمد و همه ظرفها را انباشته از شير ديد,
پرسيد : اين شيرها از كدام گـوسـفندان است ؟
34 ـ ام هانى دختر ابوطالب :
فـاخـتـه , دختر ابوطالب بن عبدالمطلب هاشمى , خواهر على بن ابيطالب (ع ),
فرزند فاطمه بنت اسد, و دختر عموى پيامبر(ص ) به ام هانى شهرت دارد. ام هـانـى
احـاديـثى را از پيغمبر(ص ) روايت كرده , و افرادى هم مانند : جعده , و يحيى
پسران وى , هـارون نـوه او, و غـلامـهـاى او ابو مره و ابوصالح و پسرعموهاى او
عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن حـارث بـن نـوفل هاشمى و پسران عبداللّه :
عبداللّه , وعبدالرحمن بن ابى ليلى , و مجاهد, و عروه و ديگران ,از ام هانى
حديث روايت كرده اند. ام هـانـى در سال فتح مكه , يعنى سال هشتم هجرت اسلام
آورد, اما براى دو نفر از خويشان شوهر خـود, يعنى حارث بن هشام و زهيربن ابى
اميه كه از دست پيروزمندان فتح گريخته بودند, خانه خود را پناهگاه و محل امن
قرار داد, و آن گاه هم كه على (ع ) برادر وى , براى دستگيرى و كشتن آن دو, به
خانه ام هانى مى رفت , وى از اين كار مانع شد ! سپس ام هانى خود را با عجله در
ابطح كه پيغمبر(ص ) براى سكونت خود چادرى نصب كرده بود رسـانـيـد, و در حـالى
كه فاطمه (ع ) نيز آنجا حضورداشت , و رسول خدا(ص ) هم در خيمه غسل انـجـام داده
و لـبـاس خـود را پـوشـيده بود, موضوع ورود على (ع ) را به خانه خود با آن حضرت
مطرح كرد, رسول خدا هم به او خوش آمد گفت و اضافه كرد :
حال كه طورى نشده , و هركس را تو امان داده اى , ما هم امان مى دهيم . بـارى
, در هـمـان روزها كه ام هانى اسلام آورد, شوهر او هبيرة بن ابى وهب مخزومى از
مكه فرار كرد و به نجران رفت , و چون فهميد ام هانى مسلمان شده طى اشعارى كه
براى ام هانى فرستاد, از رفتار خود عذرخواهى كرد, و بالاخره در همانجا ماند, و
در حال مشرك بودن از دنيا رفت ! مقام ام هانى . همانطور كه خوانديم , ام هانى ,
دختر عموى پيامبر(ص ) نيز هست .
اضـافـه بـر ايـن , در شـب هـفـدهـم مـاه رمضان , هيجده ماه پيش از هجرت ,
واقعه اسرا و عروج پيامبر(ص ) به آسمان و سير شبانه آن حضرت ازمسجدالحرام به
مسجد الاقصى براى اينكه خداوند آيات خود را به او نشان دهد از خانه ام هانى ,
در مكه رخ داده است . هـمـچنين طى روايتى رسول خدا ام هانى را به عنوان بانوى
ممتاز و برتر, مورد ستايش و تمجيد قرار داده است .
رسول خدا(ص ) مى فرمايد : الاادلكم على خير الناس عما
وعمة ؟ قالوا : بلى . قـال : الـحـسـن والـحـسين (ع ) فان عمهما جعفر ذى
الجناحين الطيار مع الملائكة فى الجنة , و عمتهما ام هانى بنت ابى طالب (ع ).
آيا مى خواهيد, بهترين افراد را, از نظر عمو و عمه به شما معرفى كنم ؟.
وقـتـى حـاضرين , پـاسـخ مثـبت دادند, رسول خدا(ص ) فرمود : آنان حسن و حسين (ع
) هستند, زيرا عموى آنها, جعفر طيار است , كه با دوبال خودبا فرشتگان در بهشت
پرواز مى كند, و عمه آنان هم ام هانى دختر ابوطالب است كه , جايگاه او در بهشت
مى باشد. مطلب بسيار مهم ديگرى كه , نشانه عقل و خردمندى ام هانى مى باشد,
اينست كه وقتى شوهر او از دنيا رفت , رسول خدا(ص ) از وى خواستگارى كرد, اما وى
پاسخ داد : من از زمان جاهليت و قبل از اسلام ترا بسيار دوست مى داشتم , حال كه
روزگار اسلام رسيده , چگونه ترا دوست نداشته باشم ؟.
آرى , تو از چشم و گوش هم نزد من محبوبتر و عزيزترى , و حق الزوج عظيم ,
وانا اخشى ان اضيع حق الزوج انى مصابة , وفى حجرى ايتام ,ولايصلح لك الا امراة
فارغة . اداى حـق شـوهـر كار سنگين و بزرگى است , و من بيم دارم كه از انجام آن
ناتوان باشم , زيرا من زنى داغدار و مصيبت زده هستم , و در خانه ام كودكان
يتيمى را نگهدارى مى كنم , و براى تو هم جز زنى آزاد از گرفتارى و مشكلات زندگى
نمى تواند كارساز باشد ! رسـول خـدا(ص ) هم وقتى اين استدلال منطقى و خردمندانه
را از ام هانى شنيد, فرمود : ما ركب الابل مثل نسا قريش , احنى على ولدها,
وارعى على زوج فى ذات يديه . هـيـچ مـركـبـى كسى را بر گرده خود سوار نكرده ,
كه مانند زنان قريش , داراى اهميت و دانايى بـاشند , زيرا آنان نسبت به فرزندان
خود مهربانتر, ونسبت به شوهرى كه با او زندگى مى كنند, از همه وظيفه شناستر مى
باشند. در مـاجـراى دفـاع از آن دو نـفـر كـافـرى كـه در خانه وى پناه آورده
بودند, و برادرش على (ع ) مـى خـواست آنها را به قتل برساند, ام هانى روى آنها
چادرى كشيد, و هرطور بود شمشير را هم از دست على (ع ) بيرون آورد. وقتى هم على
(ع ) جريان را با لبخند, از ام هانى , در حضور رسول خدا استماع مى كرد,
پيامبر(ص ) فرمود :
لو ولد ابوطالب الناس كلهم , لكانواشجعانا. اگر همه مردم هم , فرزند ابوطالب
بودند, همه آنها افراد دلاور و شجاعى بودند. احاديث و ويژگيهاى ديگر. خلاصه ,
ام هانى , احاديث متعددى را, كه كتابهاى شيعه و اهل سنت يادآورشده اند روايت
كرده , كه ضـمـن بـررسى ويژگيهاى ديگر زندگى او, برخى را يادآور مى شويم :
1ـ ام هانى مى گويد : هيچ كـس را نـديـدم كـه دنـدانـهـايـش از رسـول خـدا(ص
) زيباتر باشد, و هرگاه چشمم به بدن او مى افتاد ,كاغذهاى سفيد مصر و پارچه هاى
سفيد را بياد مى آوردم ! او در روز فتح مكه , موهاى سر خود را بصورت چهار زلف
تنظيم كرده بود.
2ـ عـبـدالـرحـمن بن ابى ليلى مى گويد : غير از ام هانى هيچكس به من خبر
نداد كه ديده باشد پـيـغمبر(ص ) نماز مستحبى ضحى مى خواند, بلكه وى براى من
روايت كرد كه : وقتى رسول خدا مكه را فتح كرد, به خانه من وارد شد, غسل انجام
داد, هشت ركعت نماز بجاى آورد, و آن نماز در حالى كه ركوع و سجده هم داشت ,
بقدرى سريع و كوتاه بود, كه من نديده بودم آن حضرت به اين راحتى و سادگى نماز
بخواند.
3ـ ام هانى از شوهر خود هبيرة بن عمرو داراى چهار فرزند بنامهاى : عمرو,
هانى , يوسف , و جعده گـرديـده بود كه وقتى اسلام ميان او شوهرش جدايى انداخت ,
ام هانى ناچار به تربيت و نگهدارى آنها شد, و رسول خدا هم كه در برنامه اقتصادى
و دارايى خويش , از غنائم جنگى , به كارگزاران و اشـخاص مختلف حقوق پرداخت مى
كرد, به ام هانى هم چهل خروار گندم و جو و خرما پرداخت نمود.
4ـ جـعـده , پسر ام هانى از ياران رسول خدا(ص ) و على (ع ) بوده , در كـوفه
زندگى مى كـرده , و يـك بار هم على (ع ) بخـانه او نـزول اجلال كرده يك بار هم
وقتى على (ع ) خطبه مى خواند پرچم آن حضرت در دست جعده بود, وروى سنگ بزرگى
ايستاده بود.
5ـ جـعـده فرزند ام هانى , در جنگ صفين در ركاب على (ع ) شركت كرده است
آنطور كه ابن ابى الـحـديـد او را تـوصـيـف مـى كـنـد, مـى گـويد : وكان جعدة
فارسا شجاعا, فقيها, وولى خراسان لاميرالمومنين (ع ). جعده , مرد جنگى شجاع و
فقيهى بود, و از سوى اميرالمومنين (ع ) ولايت خراسان را داشت , و او از
صـحـابـه ايـسـت كـه در واقـعه فتح مكه پيغمبر(ص ) را درك كرده , و با مادر خود
ام هانى دختر ابوطالب به حضور رسول خدا(ص ) رسيده است .
6ـ نـصـر بـن مزاحم مى گويد : جعده در ميان قريش داراى مقام و شرافت بلندى
بود, و به خاطر زبـان گرم و نرمى كه داشت , محبوبترين اشخاص درپيشگاه على (ع )
محسوب مى شد, تا جائيكه در هـمان جنگ صفين , وقتى عتبة بن ابى سفيان به او گفت
: تو به خاطر عشق و محبت به دائى خـودعـلى (ع ) عليه ما قيام كردى , وى در جواب
گفت : اگر تو هم دائى به اين عظمتى داشتى , پدر خود را هم فراموش مى كردى .
7ـ طـبـق مـنـابع شيعى هم , ام هانى از رسول خدا(ص ) روايت كرده است , كه آن
حضرت فرمود : روزگـارى مى آيد كه , اگر نام شخصى را بشنوى بهترخواهد بود از
اينكه خود او را ببينى , و اگر صرفا او را ببينى , بهتر خواهد بود از اينكه او
را آزمايش و امتحان كنى , زيرا اگر او را امتحان كنى , اوضـاع واحـوال ديـگرى
براى تو روشن مى گردد ! چون دين برخى از مردم پول آنها, و هدف آنها صرفا
انباشتن شكم , و قبلگاه و آرمانهاى بلند آنان , زنهايشان خواهد بود !
آرى , چـنـين مردمى براى نانى تعظيم و چاپلوسى هاى ناروا مى كنند, براى پول
و درهم سجده و خضوع ذلت بار مى نمايند, و زندگى آنان با حالت سرگردانى و
پريشانى , كه نه مسلمانى را مانند و نه نصرانى , بلكه با وضع بى هوشى و اضطراب
سپرى مى گردد !
8ـ به هرحال , ام هانى , كه شيخ طوسى , و مامقانى هم , او را از ياران رسول
خدا(ص ) و راوى حديث از آن حـضـرت دانـسـته اند زندگى شرافتمندانه , اما
پرماجرايى داشته , تا بعد از شهادت برادرش عـلى (ع ) هم به زندگى خود ادامه مى
داده و به هنگام خروج امام حسين (ع ) از مدينه ,در سال 60 هجرت حيات داشته اما
از تاريخ وفات و محل دف وى اطلاع دقيقى در دست نيست , اگر چه روى قاعده مى
بايست , در قبرستان بقيع دفن شده باشد.
35 ـ ام هشام :
ام هشام , دختر حارثة بن نعمان انصارى است .
او در بـيعت رضوان كه در ذى قعده سال ششم هجرت , نزديكيهاى مكه , بعد از صلح
حديبيه واقع شد, شركت داشت . بر اسـاس مفـاد ايـن بيـعت , مسـلمانان بـا رسول
خدا(ص ) تعهد كردند كه از جبهه ها فرار نكنند و تاحد جانبازى در كنار آن حضرت
بمانند وام هشام هم جزو آنان با رسول خدا(ص ) بيعت نمود.
ام هشام را, دانشمندان فقيه , تاريخ نويس و رجالى , مانند : شيخ طوسى ,
اردبيلى , عليارى تبريزى , ابن عبدالبر, ابن حجر عسقلانى , ابن اثير,ابونعيم ,
و ابن منده از صحابه رسول خدا, و راوى حديث از آن حضرت دانسته اند. مـادر ام
هـشـام ام خـالـد, دخـتـر خالد بن يعيش بن قيس بن زيد مناة بوده , ام هشام با
عمارة بن حـجـاب بـن سـعـدبن قيس ازدواج كرده , و حارثه پدر وى , ويحيى بن
عبداللّه , از او حديث روايت كرده اند.