توحيد

ابى جعفر محمّد بن على بن موسى ابن بابويه ملقب به شيخ صدوق
مترجم و شارح: استاد على اكبر ميرزايى‏

- ۱۹ -


بخشنده

(رحيم) يعنى اين كه خداوند به مؤمنان، بخشنده است و در نهايت كار آنها را به رحمت خويش ويژه ساخته است، همان طورى كه خداوند فرموده است: به مؤمنان رحيم بود. رحمان و رحيم (و نام مشتق از رحمت بر وزن ندمان و نديم است.) معناى رحمت، نعمت است و راحم به معناى نعمت دهنده مى‏باشد. همان طورى كه خداوند به پيامبر خود فرموده است: تو را فقط براى رحمت به جهانيان فرستاديم. يعنى بر جهانيان نعمت است و به قرآن، هدايت و رحمت و به ياران هم رحمت به معناى نعمت گفته مى‏شود. رحمت، به معناى دلسوزى نيست، زيرا دلسوزى از خداوند نفى شده است و به اين دليل به افراد دلسوز رحيم گفته مى‏شود كه در آنها نعمت بسيارى ديده شده است و زمانى كه شخصى اهل نعمت دهى و بخشش باشد، مى‏گويند: فلانى تا چه اندازه به رحمت نزديك است. مرحمت نيز به معناى رحمت است و گفته مى‏شود: (رحمته، مرحمة و رحمة) يعنى به او نعمت دادم.

الذارى

الذارى‏ء معناه الخالق يقال: ذرأ الله الخلق و برأهم أى خلقهم و قد قيل: ان الذرية منه اشتق اسمها كأنهم ذهبوا الى أنها خلق الله عزوجل خلقها من الرجل، و أكثر العرب على ترك همزها و انما تركوا الهمزة فى هذا المذهب لكثرة ترددها فى أفواههم كما تركوا همزة البرية و همزة برى و أشباه ذلك، و منهم من يزعم أنها من ذروت أو ذريت معا يريد أنه قد كثرهم و بثهم فى الأرض بثا، كما قال الله تعالى: (و بث منهما رجالا كثيرا و نساء).

آفريدگار

(ذارى) به معناى آفريدگار است. مثل اين كه گفته مى‏شود: خداوند آنها را آفريد. نقل شده است: نام (الذريه) از همين ماده (ذرى) مى‏باشد. مثل اين كه آنها معتقدند كه خداوند، ذريه شخص را از آن شخص آفريده است. بسيارى از عرب‏ها همزه را در اين كلمه رها كرده‏اند و همان طورى كه همزه (البريه) و همزه (برى) و امثال آن را به خاطر فراوانى كاربرد رها كرده‏اند، در (اذريه) هم رها مى‏كنند. بعضى گمان مى‏كنند كه آن از ماده (ذروت) يا (ذريت) است. يعنى اين كه خداوند، آنها را فراوان و در روى زمين قرار داده است. مثل اين كه خداوند فرموده است: و از آن دو، مردان و زنان زيادى به وجود آورد.(73)

الرازق

الرازق معناه أنه عزوجل يرزق عباده برهم و فاجرهم رزقا بفتح الراء رواية من العرب، و لو أرادوا المصدر لقالوا: رزقا، بكسر الراء و يقال: ارتزق الجند رزقة واحدة أى أخذوه مرة واحدة.

روزى دهنده

(رازق) يعنى اين كه خداوند به بندگان خوب و بد خود روزى مى‏دهد، (رزق) نيز يكى از نقل‏هاى عرب زبانان در مورد روزى مى‏باشد كه اگر منظورشان مصدر باشد، (رزق) مى‏گويند و گفته مى‏شود: لشكر يك بار روزى داده شد، يعنى يك بار روزى گرفتند.

الرقيب

الرقيب معناه الحافظ و هو فعيل بمعنى فاعل، و رقيب القوم حارسهم.

رقيب

(رقيب) به معناى نگهبان و بر وزن فعيل به معناى فاعل است و منظور از رقيب قوم، نگهبان آن گروه مى‏باشد.

الرؤوف

الرؤوف معناه الرحيم، و الرأفة الرحمة.

مهربان

(رؤوف) به معناى رحيم و رأفت يعنى رحمت است.

الرائى

الرائى معناه العالم، و الرؤية العلم، و معنى ثان: أنه المبصر و معنى الرؤية الابصار، و يجوز فى معنى العلم لم يزل رائيا، و لا يجوز ذلك فى معنى الابصار.

آگاه

(رائى) به معناى عالم است و رويه به معناى علم مى‏باشد. (رائى) يعنى اين كه خداوند بيننده است و (رؤيت) به معناى ديدن مى‏باشد. در مورد (رائى) كه علم است، مى‏توان گفت: خداوند از ازل رائى (آگاه) بود ولى در رائى به معناى ديدن، چنين معنايى ندارد.

السلام

السلام معناه المسلم، و هو توسع الأن السلام مصدر، والمراد به أن السلامة تنال من قبله، و السلام و السلامة مثل الرضاع و الرضاعة و اللذاذ و اللذاذة، و معنى ثان أنه يوصف بهذه الصفة لسلامته مما يلحق الخلق من العيب والنقص و الزوال و الانتقال و الفناء و الموت، و قوله عزوجل: (لهم دار السلام عند ربهم) فالسلام هو الله عزوجل و داره الجنة، و يجوز أن يكون سماها سلاما لأن الصائر اليها يسلم فيها من كل ما يكون فى الدنيا من مرض و وصب و موت و هرم و أشباه ذلك، فهى دار السلامة من الافات و العاهات، و قوله عزوجل (فسلام لك من أصحاب اليمين) يقول: فسلامة لك منهم أى يخبرك عنهم سلامة و السلامة فى اللغة الصواب و السداد أيضا، و منه قوله عزوجل: (و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما) أى سدادا و صوابا، و يقال: سمى الصواب من القول سلاما لأنه يسلم من العيب و الاثم.

سلام

(سلام) به معناى مسلم مى‏باشد كه نوعى وسعت در معنا است، زيرا سلام، مصدر است يعنى سلامت از ناحيه او مى‏باشد و سلام و سلامة مثل رضاع و رضاعة و يا لذاذ و لذاذة. معناى دوم آن، اين مى‏باشد كه خداوند زمانى كه به واسطه اين صفت، توصيف مى‏شود از هر عيب، نقص، هلاكت، جابجايى، نابودى و مرگ كه از اوصاف بندگان مى‏باشد، در امان است. خداوند فرموده است: براى آنان نزد خداوند درود و سلامت است.(74) پس سلام همان خداوند و خانه او بهشت مى‏رود، و وارد آن مى‏شود، در آن جا از هر چيزى كه در دنيا از بيمارى، مرگ، پيرى و مانند آن وجود داشته است، در امان مى‏باشد. بنابراين آن جا خانه امن از آفت‏ها و بيمارى‏ها است. خداوند فرموده است: سلام بر تو از اصحاب يمين.(75) گفته مى‏شود: سلام براى تو از آنان يعنى به تو سلامتى آنان خبر مى‏دهد و سلامت در لغت، درستى و استوارى نيز مى‏باشد و مثل سخن خداوند كه فرموده است: زمانى كه نادانان آنها را مورد خطاب قرار دهند، به آنها مى‏گويند: سلام.(76) و منظور سخن روشن و واضع است و گفته شده است: به همين دليل به سخن، سلام مى‏گويند كه از عيب و گناه سالم است.

المؤمن

المؤمن معناه المصدق، و الايمان التصديق فى للغة يدلك على ذلك قوله عزوجل حكاية عن اخوة يوسف (عليه السلام): (و ما أنت بمؤمن لنا و لو كنا صادقين) فالعبد مؤمن مصدق بتوحيد الله و باياته، و الله مؤمن مصدق لما و عده و محققه، و معنى ثان: أنه محقق حقق و حدانيته باياته عند خلقه و عرفهم حقيقته لما أبدى من علاماته و أبان من بيناته و عجائب تدبيره و لطائف تقديره، و معنى ثالث أنه آمنهم من الظلم و الجور، قال الصادق: سمى البارى‏ء عزوجل مؤمنا لأنه يؤمن من عذابه من أطاعه، و سمى العبد مؤمنا لأنه يؤمن على الله عزوجل فيجيز الله أمانه و قال (عليه السلام): المؤمن من آمن جاره بوائقه، و قال (عليه السلام): المؤمن الذى يأتمنه المسلمون على أموالهم و أنفسهم.

تصديق كننده

مؤمن به معناى تصديق كننده است و در لغت ايمان به معانى تصديق است و سخن خداوند در قرآن از قول برادران حضرت يوسف بر همين موضوع دلالت مى‏كند كه فرموده است: اگر چه راست بگوييم، تو حرف ما را قبول نمى‏كنى.(77) پس بنده، مؤمن و قبول كننده توحيد و آيات خدا مى‏باشد و خداوند، مؤمن و قبول كننده آن چه كه وعده داده است و انجام دهنده آن مى‏باشد. معناى دوم اين است كه خداوند يگانگى خويش را با آيات خود نزد بندگانش به اثبات رسانده و حقيقت خود را به آنان، به وسيله آن چه كه از نشانه‏هاى خود آشكار كرده و از دليل‏هاى خود و تدبيرهاى شگفت و تقديرهاى ظريف خود كه پرده برداشته است معرفى نموده است. معناى سوم مؤمن اين است كه او آنان را از ستم در امان ساخته است. امام صادق (عليه السلام) فرمود: خداوند نيز مؤمن ناميده شده است، زيرا كسى كه از او اطاعت كند، او را از عذاب خود در امان نگه مى‏دارد و به بنده مؤمن گفته مى‏شود، زيرا به درگاه خداوند امان مى‏جويد و خداوند امان او را مى‏پذيرد و نيز آن حضرت فرموده است: مؤمن كسى است كه همسايه‏اش از دست او در امان باشد و باز مى‏فرمايد: مؤمن كسى است كه از او بر دارايى و جان خود مطمئن باشد.

المهمين

المهمين معناه الشاهد، و هو كقوله عزوجل: (و مهيمنا عليه) أى شاهدا عليه، و معنى ثان أنه اسم مبنى من الأمين اسم من أسماء الله عزوجل، ثم بنى كما بنى المبيطر من البيطر و البيطار، و كأن الأصل فيه مؤيمن فقلبت الهمزة هاء كما قلبت همزة أرقت و أيهات فقيل: هرقت و هيهات، و أمين اسم من أسماء الله عزوجل، و من طول الألف أراد يا أمين فأخرجه مخرج قولهم: أزيد. على معنى يا زيد، و يقال: المهيمن اسم من أسماء الله عزوجل فى الكتب السابقة.

گواهى دهنده

مهيمن به معناى شاهد است. مانند سخن خداوند كه فرموده است: گواه بر او است.(78) معناى دوم آن است كه اسم مبنى از ريشه (الامين) باشد و (الامين) نامى از نام‏هاى خداوند است و همان طورى كه كلمه (مبيطر) از (بيطر و بيطار) گرفته شده است كلمه مهيمن نيز از آن ساخته شده است، مثل اين كه اصل آن (مؤيمن) بوده كه همزه آن به هاء تبديل شده است، همان طورى كه كلمه (أرقت و ايهات) همزه تبديل شده و (هرقت و هيهات) ساخته شده است. امين نامى از نام‏هاى خداوند مى‏باشد و كسى كه الف آن را كشيده ادا كند، در واقع (يا امين) مى‏خواند، مثل كسى كه مى‏گويد: (ازيد) به معناى (يا زيد) و گفته مى‏شود: (مهيمن) نامى از نام‏هاى خداوند دركتاب‏هاى (آسمانى) قبلى است.

العزيز

العزيز معناه أنه لا يعجزه شى‏ء و لا يمتنع عليه شى‏ء أراده، فهو قاهر للأشياء، غالب غير مغلوب، و قد يقال فى المثل: من عزبز أى من غلب سلب، و قوله عزوجل حكاية عن الخصمين: (و عزتى فى الخطاب) أى غلبنى فى مجاوبة الكلام، و معنى ثان: أنه الملك و يقال للملك: عزيز كما قال اخوة يوسف ليوسف (عليه السلام): (يا أيها العزيز) و المراد به يا أيها الملك.

عزيز

عزيز يعنى چيزى خداوند را ناتوان نمى‏كند و هر چه بخواهد انجام مى‏دهد. و بر تمام چيزها پيروز است و هرگز شكست نمى‏خورد. ضرب المثل مى‏گويد: كسى كه پيروز شود، غارت مى‏كند. در كلام خداوند به نقل از دو طرف دعوا آمده است: او بر من در سخن گفتن پيروز شد. يعنى در گفت و گو بر من غالب آمد. معناى دوم عزيز اين است كه او پادشاه است و به پادشاه عزيز مى‏گويند همان طورى كه برادران يوسف به آن حضرت عرض كردند: اى عزيز(79) و منظور (اى پادشاه) بود.

الجبار

الجبار معناه القاهر الذى لا ينال، و له التجبر و الجبروت أى التعظم والعظمة، و يقال للنخلة التى لا تنال: جبارة، و الجبر أن تجبر انسانا على ما يكرهه قهرا تقول: جبرته على أمر كذا و كذا، و قال الصادق (عليه السلام): لا جبر و لا تقويض بل أمر بين أمرين عنى بذلك: أن الله تبارك و تعالى لم يجبر على المعاصى و لم يفوض اليهم أمر الدين حتى يقولون فيه بارائهم و مقائسهم فانه عزوجل قد حد و وظف و شرع و فرض و سن و أكمل لهم الدين، فلا تفويض مع التحديد و التوظيف و الشرع و الفرض و السنة و اكمال الدين.

شكست‏ناپذير

جبار به معناى قدرتمندى كه مغلوب نمى‏شود و تجبر و جبروت يعنى بزرگ و روزى و عظمت به او تعلق دارد. به درخت نخلى كه بلند و غير قابل دسترس باشد، جباره مى‏گويند و (جبر) يعنى اين كه كسى را بر آن كارى كه علاقه ندارد به زور وادار كنى كه آن كار را انجام دهد، مى‏گويى: او را بر چنين و چنان كارى مجبور ساختم. امام صادق (عليه السلام) فرمودند: جبر (مجبور شدن بر كارى) و تفويض (واگذارى كارها به انسان) وجود ندارد، بلكه امر چيزى ميان آن دو مى‏باشد و منظور اين است كه خداوند بندگانش را بر نافرمانى مجبور نساخته است و كار دين را هم بر آنان نداده است تا در آن به نظريات و اندازه‏هاى خود سخن بگويند. خداوند معين كرده، موظف نموده، قانون ساخته، واجب و مستحب تعيين كرده و دين خود را براى انسانها كامل كرده است و با وجود تعيين، وظيفه مشخص كردن قانون، واجب و مستحب و كامل كردن دين جايى براى تفويض (واگذار كردن كارها به خود انسان) وجود ندارد.

المتكبر

المتكبر مأخوذ من الكبرياء، و هو اسم للتكبر و التعظم.

(متكبر) از كبرياء گرفته شده كه نامى براى تكبر و بزرگ بينى است.

السيد

السيد معناه الملك، و يقال لملك القوم و عظيمهم: سيدهم، و قد سادهم يسودهم. و قيل لقيس بن عاصم: بم سدت قومك؟ قال: ببذل الندى، و كف الأذى، و نصر المولى، و قال النبى (صلى الله عليه و آله و سلم): على سيد العرب، فقالت عائشة: يا رسول الله ألست سيد العرب؟ فقال: أنا سيد ولد آدم، و على سيد العرب، فقالت: يا رسول الله و ما السيد؟ قال: من افترضت طاعته كما افترضت طاعتى و قد أخرجت هذا الحديث مسندا فى كتاب معانى الأخبار، فعلى هذا الحديث السيد هو الملك الواجب الطاعة.

سرور

سيد به معناى پادشاه است. به پادشاه و بزرگ هر ملتى سيد آن ملت مى‏گويند. بر آنان پادشاهى كرد و پادشاهى مى‏كند. به قيس بن عاصم گفته شد: به چه وسيله‏اى بر قوم خود آقايى كردى؟ گفت: به بخشيدن ثروت، آزار نرساندن و يارى كردن دوستان. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: على، سيد عرب است. عايشه گفت: اى رسول خدا! آيا شما سيد عرب نيستند؟ آن حضرت فرمودند: من سيد فرزندان آدم و على سيد عرب است. عايشه پرسيد: اى رسول خدا! سيد به چه معنا است؟ آن حضرت فرمودند: سيد يعنى كسى كه فرمان بردارى از او واجب است همان طورى كه اطاعت از من واجب است. اين حديث را در كتاب (معانى الاخبار) به صورت مستند آورده‏ام و بنابراين حديث، سيد يعنى پادشاهى كه اطاعت از او واجب است.

السبوح

هو اسم مبنى على فعول، و ليس فى كلام العرب فعول الا سبوح و قدوس، و معناهما واحد، و سبحان الله تنزيها له عن كل مالا ينبغى أن يوصف به، و نصبه لأنه فى موضع فعل على معنى تسبيحا لله يريد سبحت تسبيحا لله، و يجوز أن يكون نصبا على الظرف، و معناه نسبح لله و سبحوا لله.

سبوح

(سبوح) اسمى مبنى بر وزن فعول است كه در زبان عربى به جز كلمه سبوح و قدوس كه هر دو يك معنا دارند، كلمه‏اى بر وزن فعول وجود ندارد و سبحان الله به معناى پاكيزه دانستن خداوند از هر آن چه شايسته نيست، مى‏باشد. (سبحان) حركت نصب (فتحه) دارد زيرا به جاى فعل به معناى (تسبيحا لله) آمده است و منظور اين است كه خداوند را تسبيح كردم و نصب بودن آن مى‏تواند به خاطر (ظرف) بودن باشد و منظورش اين است كه تسبيح خدا مى‏كنيم و آنها تسبيح خدا مى‏كنند.

الشهيد

الشهيد معناه الشاهد بكل مكان صانعا و مدبرا على أن المكان مكان لصنعه و تدبيره، لا على أن المكان مكان له، لأنه عزوجل كان و لا مكان.

گواه

شهيد به معناى شاهد بودن در هر جايى به عنوان آفريننده و تدبير كننده است. بنابراين كه آن مكان، مكان ساختن و تدبير آن چيز باشد و نه آن كه مكان، مكانى باشد كه خداوند در آن است، زيرا خداوند وجود داشت زمانى كه مكانى وجود نداشت.

الصادق

الصادق معناه أنه صادق فى وعده، و لا يبخس ثواب من يفى بعهده.

راست گو

صادق يعنى او در وعده‏اش راست گو است و در پاداش كسى به عهد خود وفا كند، بخيلى نمى‏كند.

الصانع

الصانع معناه أنه صانع كل مصنوع أى خالق كل مخلوق، و مبدع جميع البدائع، و كل ذلك دال على أنه لا يشبهه شى‏ء من خلقه، لأنا لم نجد فيما شاهدنا فعلا يشبه فاعله، لأنهم أجسام و أفعالهم غير أجسام و الله تعالى عن أن يشبه أفعاله، و أفعاله لحم و عظم و شعر و دم و عصب و عروق و أعضاء و جوارح و أجزاء و نور و ظلمة و أرض و سماء و حجر و شجر و غير ذلك من صنوف الخلق و كل ذلك فعله و صنعه عزوجل، و جميع ذلك دليل على وحدانيتة شاهد على انفراده و على أنه بخلاف خلقه و أنه لا شريك له.

و قال بعض الحكماء فى هذا المعنى و هو يصف النرجس:

عيون في جفون في فنون بدت فأجاد صنعتها المليك
بأبصار التغنج طامحات كأن حداقها ذهب سبيك
على غصن الزمرد مخبرات بأن الله ليس له شريك

سازنده

صانع يعنى سازنده هر چيز ساخته شده‏اى و آفريدگار هر آفريده شده‏اى و ايجاد كننده تمام ساخته‏ها مى‏باشد و تمام آنها شاهد بر اين است كه هيچ كدام از آفريده‏هايش به او شباهت ندارد، زيرا ما آن چه را كه مشاهده مى‏كنيم، كارى را شبيه آن پيدا نمى‏شود، به خاطر اينكه آنچه كه كار را انجام مى‏دهد جسم مى‏باشد و كارهايشان غير از جسم‏هايشان مى‏باشد و خداوند پاك‏تر از آن است كه شبيه كارهاى خود باشد. و آنچه را كه خداوند آفريده از گوشت، استخوان، مو، خون، عصب، رگ، اعضاء، جوارح، اجزاء، نور، تاريكى، زمين، آسمان، درخت و انواع ديگر از آفريده‏ها مى‏باشد و تمام آنها، از سوى خداوند است و دليل بر يگانگى او و گواه بر تنهايى‏اش مى‏باشد و همين است كه خداوند را از آفريده‏هايش جدا مى‏كند و شريكى براى او نيست. بعضى از حكيمان درباره توصيف گل نرگس گفته‏اند:

چشم‏هايى در لابه لاى پيك‏ها بر شاخسار روييده‏اند و خداوند آنها را به خوبى آفريده است.

به ناز ديدگان به بالا مى‏نگرند مثل اين كه سياهى چشمشان طلاى ذوب شده است كه بر شاخسار زمرد گزارش گران اين حقيقت است كه براى خداوند شريكى وجود ندارد.