توحيد

ابى جعفر محمّد بن على بن موسى ابن بابويه ملقب به شيخ صدوق
مترجم و شارح: استاد على اكبر ميرزايى‏

- ۱۸ -


البارى‏ء

البارى‏ء معناه أنه بارى‏ء البرايا، أى خالق الخلائق، برأهم يبرأهم أى خلقهم يخلقهم، و البرية الخليقة، و أكثر العرب على ترك همزها، و هى فعيلة بمعنى مفعولة، و قال بعضهم: بل هى مأخوذة من بريت العود، و منهم من يزعم أنه من البرى و هو التراب أى خلقهم من التراب، و قالوا: لذلك لا يهمز.

آفريدگار

(بارى‏ء) يعنى اين كه او آفريننده آفريننده‏ها است و آفريدگار مخلوقات مى‏باشد و مخلوقات را آفريده و مى‏آفريند و آفريده است. بيشتر عرب‏ها بدون همزه تلفظ مى‏كنند و (بريه) بر وزن (فعليه) به معناى ساخته شده است. بعضى ديگر گفته‏اند: اين كلمه از (چوب را تراشيدم.) گرفته شده است و بعضى ديگر خيال مى‏كنند كه از ريشه (برى) به معناى خاك است يعنى آنان را از خاك آفريده و گفته‏اند به همين دليل با همزه خوانده نمى‏شود.

الأكرم

الأكرم معناه الكريم، و قد يجى‏ء أفعل فى معنى الفعيل، مثل قوله عزوجل: (و هو أهون عليه) أى هين عليه، و مثل قوله عزوجل: لا يصلاها الا الأشقى و قوله: (و سيجنبها الأتقى) يعنى بالأشقى و الأتقى الشقى و التقى، و قد قال الشاعر فى هذا المعنى:

إن الذي سمك السماء بنى لنا بيتا دعائمه أعز و أطول

گرامى

به معناى پسنديده است و وزن (افعل) گاهى به معناى فعيل مى‏آيد، مانند سخن خداوند كه فرموده است: او بر آن آسان‏تر است.(66) و نيز سخن خداوند كه فرموده است: جز انسان شقى را نمى‏سوزاند و از نيكوكاران دورى مى‏كند.(67) كه منظور از (اشقى و اتقى، شقى و تقى) مى‏باشد و شاعر در همين معنا سروده است: كسى كه براى ما آسمان را ساخته است، خانه‏اى ساخته كه ستون‏هايش عزيز و بلند است.

الظاهر

الظاهر معناه أنه الظاهر باياته التى أظهرها من شواهد قدرته و آثار حكمته و بينات حجته التى عجز الخلق جميعا عن ابداع أصغرها و انشاء أيسرها و أحقرها عندهم كما قال الله عزوجل: (ان الذين تدعون من دون الله لم يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له) فليس شى‏ء من خلقه الا و هو شاهد له على وحدانيته من جميع جهاته، و أعرض تبارك و تعالى عن وصف ذاته فهو ظاهر باياته و شواهد قدرته، محتجب بذاته، و معنى ثان أنه ظاهر غالب قادر على ما يشاء، و منه قوله عزوجل: (فأصبحوا ظاهرين) أى غالبين لهم.

آشكار

(ظاهر) يعنى اين كه خداوند به وسيله نشانه‏هاى خود آشكار است به طورى كه به عنوان شاهد قدرت و آثار حكمت و بيان حجتش از چيزهايى كه تمام مردم از ساختن كوچك‏ترين و به وجود آوردن آسان‏ترين آنها در نگاهشان ناتوان هستند، آشكار ساخته است، همان طورى كه فرموده است: كسانى كه غير از خدا چيزهايى ديگر را مى‏پرستند، اگر آنها را جمع كنند، نمى‏توانند پشه‏اى بيافرينند.(68)

بنابراين چيزى از آفريده‏هاى او نيست مگر اين كه شاهد بر يگانگى او از هر جهت مى‏باشد. خداوند ذات خود را توصيف نكرده است، بلكه او به نشانه‏ها و شواهد قدرتش آشكار است در حالى كه ذاتش پنهان مى‏باشد. معناى ديگر (ظاهر) اين است كه بر هر چيزى پيروز و توانا است كه آن را مى‏خواهد و سخن خداوند كه فرموده است: پس ظاهر گرديدند.(69) يعنى بر آنها پيروز شدند.

الباطن

الباطن معناه أنه قد بطن عن الأوهام، فهو باطن بلا احاطة، لا يحيط به محيط لأنه قدم الفكر فخبت عنه و سبق المعلوم فلم يحط به وفات الأوهام فلم تكتنهه، و حارت عنه الأبصار فلم تدركه، فهو باطن، و محتجب كل محتجب، بطن بالذات، و ظهر و علا بالايات، فهو الباطن بلا حجاب و الظاهر بلا اقتراب؛ و معنى ثان أنه باطن كل شى‏ء أى خبير بصير بما يسرون و ما يعلنون و بكل ما ذرأ؛ و برأ؛ و بطانة الرجل و ليجته من القوم الذين يداخلهم و يداخلونه فى دخيلة أمره، و المعنى أنه عالم بسرائرهم، لا أنه عزوجل يبطن فى شى‏ء يواريه.

باطن

باطن يعنى اين كه او از گمان‏ها (و خيال‏ها) مخفى مى‏باشد، بنابراين او درون است بدون اين كه مسلطى بر او تسلط داشته باشد، زيرا او بر انديشه سبقت دارد. يعنى از خيال پنهان است و بر دانسته‏ها مقدم مى‏باشد، بنابراين دانسته‏ها بر او تسلط ندارد و بر ذهن‏ها مقدم است، و او را درك نكرده‏اند و چشم نسبت به او ناتوان و نمى‏توانند درك كنند. پس او درون هر درونى و پوشيده هر پوشيده‏اى است. به ذات خود پوشيده و به آياتش آشكار و پيروز مى‏باشد. پس او پنهان بدون پوشش و آشكار، بدون نزديكى است. معناى دوم اين است كه او آگاه هر چيز است، يعنى آگاه و بينا به آن چه كه مخفى مى‏كنند و يا آشكار مى‏سازند و به هر چه منتشر ساخته و آفريده مى‏گردد، مى‏باشد. ويژگى شخص در مورد خويشانش است كه در هر حادثه‏اى در كارشان دخالت مى‏كند و يا آنان دخالت مى‏كنند، به اين معنا كه خداوند دانا به اسرار آنان است نه آن كه خداوند در چيزى مخفى مى‏شود كه آن چيز او را مى‏پوشاند.

الحى

الحى معناه أنه الفعال المدبر، و هو لنفسه لا يجوز عليه الموت و الفناء، و ليس يحتاج الى حياة بها يحيى.

زنده

(حى) يعنى اين كه او فعال و مدبر است. او زنده به خويش است و مرگ و نيستى نسبت به او جايز نمى‏باشد و نيازمند به زندگى كه به وسيله آن زنده باشد، نيست.

الحكيم

الحكيم معناه أنه عالم، و الحكمة فى اللغة العلم، و منه قوله عزوجل: (يؤتى الحكمة من يشاء) و معنى ثان أنه محكم و أفعاله محكمة متقنة من الفساد، و قد حكمته و أحكمته لغتان، و حكمة اللجام سميت بذلك لأنها تمنعه من الجرى الشديد و هى ما أحاطت بحنكه.

حكيم

معناى حكيم اين است كه او آگاه (عالم) است. حكمت در زبان (عربى) علم است و از همين باب است كه خداوند فرموده است: به هر كس بخواهد حكمت مى‏دهد.(70) معناى ديگر حكيم اين است كه او محكم كننده است و كارهايش استوار و به دور از هر گونه فساد مى‏باشد.

(حكمته و احكمته) دو كلمه هستند يعنى آن را محكم كردم و افسار را از آن جهت (حكمته) گفته‏اند كه (حيوان را) از تند رفتن نگه مى‏دارد و بر لگام آن احاطه دارد.

العليم

العيم معناه أنه عليم بنفسه، عالم بالسرائر، مطلع على الضمائر، لا يخفى عليه خافية، و لا يعزب عنه مثقال ذرة، علم الأشياء قبل حدوثها، و بعد ما أحدثها، سرها و علانيتها، ظاهرها و باطنها، و فى علم عزوجل بالأشياء على خلاف علم الخلق دليل على أنه تبارك و تعالى بخلافهم فى جميع معانيهم و الله عالم لذاته، و العالم من يصح منه الفعل المحكم المتقن، فلا يقال: انه يعم الأشياء بعلم كما لا يثبت معه قديم غيره، بل يقال: انه ذات عالمة، و هكذا يقال فى جميع صفات ذاته.

آگاه

(عليم) يعنى اين كه او به ذاتش آگاه و به رازها دانا است. از درون آگاهى دارد، هيچ پوشيده‏اى بر او پوشيده نيست و به ذره‏اى از او مخفى نمى‏ماند، قبل از پيداش چيزها بر آنها آگاه بود، همان طور كه پس از ايجادشان بر پنهان و آشكار، ظاهر و باطنشان آگاه است. علم خداوند بر اشياء، بر خلاف علم مخلوقات، خود دليلى است كه خداوند در همه مفاهيم، مخالف آنان است.

خداوند دانا به ذات است و عالم كسى است كه كار محكم از او جايز است. بنابراين گفته نمى‏شود كه او چيزها را به علم مى‏داند، همان طورى كه در كنار او قديم ديگر اثبات نمى‏شود (موجودى نيست كه مثل خداوند هميشگى بوده و باشد.) بكله گفته مى‏شود: او ذاتى دانا دارد و همين طور در همه صفت‏هاى ذاتى او چنين گفته مى‏شود.

الحليم

الحليم معناه أنه حليم عمن عصاه لا يعجل عليهم بعقوبته.

بردبار

يعنى اين كه او بر كسى كه نافرمانى‏اش كند، صبور است و در عذاب كردن عجله نمى‏كند.

الحفيظ

الحفيظ الحافظ، و هو فعيل بمعنى الفاعل، و معناه أنه يحفظ الأشياء و يصرف عنها البلاء، و لا يوصف بالحفظ على معنى العلم لأنا نوصف بحفظ القرآن و العلوم على المجاز، و المراد بذلك أنا اذا علمناه يذهب عنا كما اذا حفظنا الشى‏ء لم يذهب عنا.

نگه دارنده

(حفيظ) يعنى نگهبان و بر وزن فعيل و به معناى فاعل و انجام دهنده مى‏باشد. يعنى او چيزها را نگه مى‏دارد و بلاها را از آنها دور مى‏سازد و خداوند به حفظ بر معناى علم توصيف نمى‏شود، زيرا ما كه به حفظ قرآن و يا دانش توصيف مى‏شويم، به شكل مجازى است و منظورمان اين است كه هر وقت آن را دانستيم، از ذهن ما نمى‏رود، همان طورى كه وقتى چيزى را نگه مى‏داريم، از نزد ما نمى‏رود.

الحق

الحق معناه المحق، و يوصف به توسعا لأنه مصدر و هو كقولهم غياث المستغيثين و معنى ثان يراد به أن عبادة الله هى الحق و عبادة غيره هى الباطل، و يؤيد ذلك قوله عزوجل: (ذلك بأن الله هو الحق و أن ما يدعون من دونه هو الباطل) أى يبطل و يذهب و لا يملك لأحد ثوابا و لا عقابا.

حق

حق به معناى محق است و از باب وسعت دادن در معنا به آن وصف مى‏شود، زيرا حق، مصدر است و مثل عبارت (غياث المستغيثين) پناه پناه دهندگان مى‏باشد. (البته) حق معناى ديگر هم دارد. يعنى عبادت خداوند بر حق است و عبادت غير او باطل مى‏باشد و سخن خداوند اين را تأييد مى‏كند كه فرموده است: آن به خاطر اين است كه خداوند همان حق است و آن چه به خاطر او (به عنوان خدايى) مى‏خوانند، باطل است. يعنى باطل مى‏شود و از بين مى‏رود و براى كسى مالك پاداش و عذاب نيست.

الحسيب

الحسيب معناه أنه المحصى لكل شى‏ء، العالم به، لا يخفى عليه شى‏ء، و معنى ثان أنه المحاسب لعباده يحاسبهم بأعمالهم و يجازيهم عليها، و هو فعيل على معنى مفاعل مثل جليس و مجالس، و معنى ثالث: أنه الكافى، و الله حسبى و حسبك أى كافينا، و أحسبنى هذا الشى‏ء أى كفانى، و أحسبته أى أعطيته حتى قال: حسبى، و منه قوله عزوجل: (جزاء من ربك عطاء حسابا) أى كافيا.

حساب گر

(حسيب) يعنى او شمارش كننده همه چيزها است، به آن دانا است و چيزى بر او پوشيده نيست. معناى دوم (حسيب) اين است كه او بر بندگانش حساب گر است، كار آنها را حساب مى‏كند و به آنها پاداش مى‏دهد. (حسيب) بر وزن فعيل به معناى مفاعل است. مثل (جليس و مجالس). معناى سوم (حسيب) اين است كه او كافى است. (خداوند براى من و تو كافى است.) و اين چيز براى من كافى است و كفايتم مى‏كند. و (احسبته) يعنى به او آن چنان بخشش كردم تا اين كه گفت: بس است و سخن خداوند هم اين چنين است كه فرمود: پاداش از سوى خداوند تو، يك پاداش حساب شده است. يعنى كافى مى‏باشد.

الحميد

الحميد معناه المحمود، و هو فعيل فى معنى المفعول، و الحمد نقيض الذم، و يقال: حمدت فلانا اذا رضيت فعله و نشرته فى الناس.

ستوده

معناى (حميد) ستوده است و بر وزن فعيل اما به معناى مفعول است. ستايش ضد سرزنش مى‏باشد. وقتى از كار كسى خشنود باشى و آن را ميان مردم مطرح كنى، گفته مى‏شود: فلانى را ستايش كردى.

الحفى

الحفى معناه العالم، و منه قوله عزوجل: (يسئلونك كأنك حفى عنها) أى يسألونك عن الساعة كأنك عالم بوقت مجيئها، و معنى ثان أنه اللطيف، و الحفاية مصدر؛ الحفى: اللطيف المحتفى بك ببرك و بلطفك.

عالم

(حفى) يعنى آگاه كه خداوند فرموده است: از تو مى‏پرسند، مثل اين كه عالم هستى.(71) يعنى از تو در هنگام قيامت مى‏پرسند مثل اين كه به وقت رسيدن آن آگاه هستى. معناى ديگر (حفى) اين است كه او لطيف است. (الحفايه) مصدر است. (الحفى) يعنى لطيفى كه بر نيكى‏ها و لطائف تو آگاه است.

الرب

الرب معناه المالك، و كل من ملك شيئا فهو ربه، و منه قوله عزوجل: (ارجع الى ربك) أى الى سيدك و مليكك، و قال قائل يوم حنين: لأن يربنى رجل من قريش أحب الى من أن يربنى رجل من هوازن. يريد يملكنى و يصير لى ربا و مالكا، و لا يقال لمخلوق: الرب بالألف و اللام لأن الألف و اللام دالتان على العموم، و انما يقال للمخلوق: رب كذا فيعرف بالاضافة لأنه لا يملك غيره فينسب الى ما يملكه، و الربانيون نسبوا الى التأله و العبادة للرب فى معنى الربوبية له، و الربيون الذين صبروا مع الأنبياء (عليهما السلام).

پروردگار

(رب) به معناى مالك است. كسى كه مالك چيزى باشد، او پروردگارش مى‏باشد و خداوند فرموده است: به سوى پروردگار خود برگرد.(72) يعنى به سوى سرور و مالك خود برگرد و شخصى در روز جنگ حنين گفت: اين كه مردى از قريش پروردگار من باشد، براى من دوست داشتنى‏تر از آن است كه مردى از قبيله هوازن پروردگار من باشد. ينى مالك من شود و پروردگار و مالك من گردد. به مخلوق (الرب) با الف و لام گفته نمى‏شود، زيرا الف و لام دلالت بر عموم مى‏كند، بلكه به مخلوق (رب فلان) گفته مى‏شود و با اضافه شناخته مى‏گردد، زيرا آن چيز را غير آن شخص، مالك نيست. بنابراين به آن چه كه مالك آن است، نسبت داده مى‏شود.

(ربانيون) منسوب به تأله و عبادت پروردگار مى‏باشد، يعنى پرورده شده خداوند و آنها كسانى هستند كه همراه پيامبران صبورى كردند.

الرحمن

الرحمن معناه الواسع الرحمة عباده يعمهم بالرزق و الانعام عليهم، و يقال: هو اسم من أسماء الله تبارك و تعالى فى الكتب لا سمى له فيه و يقال للرجل: رحيم القلب و لا يقال: الرحمن لأن الرحمن يقدر على كشف البلوى و لا يقدر الرحيم من خلقه على ذلك، و قد جوز قوم أن يقال للرجل: رحمن وأرادوا به الغاية فى الرحمة، و هذا خطأ، و الرحمن هو لجميع العالم و الرحيم بالمؤمنين خاصة.

مهربان

(رحمان) يعنى رحمت خداوند بر بندگانش وسيع است كه شامل روزى و نعمت دهى بر آنان هم مى‏گردد. گفته مى‏شود: اين نام از نام‏هاى خداوند در كتاب‏ها است و در اين خصوص براى او هم نامى وجود ندارد. به شخص گفته مى‏شود: (رحيم القلب) ولى گفته مى‏شود: (رحمان)، زيرا رحمان يعنى اين كه نسبت به برطرف كردن گرفتارى‏ها توانا است، ولى بندگان خدا نسبت به اين كار، توانا نيستند. بعضى به اين كه به شخص (رحمان) گفته مى‏شود، جايز مى‏دانند و منظورشان، نهايت مهربانى است و اين اشتباه است. رحمان براى همه جهانيان و رحيم مخصوص مؤمنان است.

الرحيم

الرحيم معناه أنه رحيم بالمؤمنين يخصهم برحمته فى عاقبة أمرهم كما قال الله عزوجل: و كان بالمؤمنين رحيما و الرحمن و الرحيم اسمان مشتقان من الرحمة على وزن ندمان و نديم، و معنى الحرمة النعمة، و الرحم المنعم كما قال الله عزوجل لرسول (صلى الله عليه و آله و سلم): (و ما أرسلناك الا رحمة للعالمين) يعنى نعمة عليهم و يقال للقرآن: هدى و رحمة، و للغيث رحمة يعنى نعمة، و ليس معنى الرحمة الرقة لأن الرقة عن الله عزوجل منفية، و انما سمى رقيق القلب من الناس رحيما لكثرة ما توجد الرحمة منه، و يقال: ما أقرب رحم فلان اذا كان ذا مرحمة و بر، و المرحمة الرحمة، و يقال: رحمته مرحمة و رحمة.