نعمانى ومصادر غيبت

سيد محمد جواد شبيرى زنجانى

- ۱۲ -


ناسخ ومنسوخ در تفسير نعمانى

نخستين بحثى که در تفسير نعمانى شرح داده شده، بحث نسخ است، اين مبحث با تبيين راز پيدايش نسخ آغاز مى گردد، نسخ با تدرّج در تشريع مرتبط است، مردمان عصر نزول قرآن هنوز با افکار وقوانين جاهلى مأ‌نوس بوده، پذيرش سريع آيين جديد بر ايشان دشوار آمده، لذا رحمت الهى اقتضاء مى کند که بيان احکام تازه شريعت اسلامى به آرامى ودر ضمن مراحلى انجام گيرد.(1)

سپس به 16 آيه منسوخ قرآن اشاره کرده که اکثر آنها از آياتى مى باشند که منسوخ بودن آنها معروف است، همچون آيه حد زنا،(2) آيه عده وفات،(3) آيه کفّ،(4) آيه دستور سازش با کافران،(5) آيه عدد مقاتلين،(6) آيه ارث بردن برادر دينى.(7)

ولى مفاد نسخ در تفسير نعمانى گسترده‌تر از معناى اصطلاحى آن است، در اين تفسير گاه احکام منسوخى را ذکر کرده که بر طبق آن آيه‌اى هم در قرآن نازل نشده است. در توضيح اين مطلب مى گوييم که برخى از احکام شريعت اسلام در آغاز اجرا مى شده بدون اين که آيه قرآنى بر طبق آن نازل شده باشد، اين احکام پس از مدتى لغوشده وآيه يا آياتى لغواين احکام را بيان کرده است، همچون آيه‌اى که تبديل قبله از بيت المقدس به کعبه را گوشزد کرده است،(8) در اينجا ما با آيهِ منسوخ روبرو نيستيم.(9)

در تفسير نعمانى، اشاره مى کند که در آغاز در ماه رمضان نزديکى با همسر در شب نيز جايز نبوده است، واگر روزه دار در شب مى خوابيده ديگر اجازه غذا خوردن نداشته است، ولى اين حکم با آيه 187 سوره بقره ملغى شده است، در اينجا به صراحت آيه منسوخ ذکر نشده است، ولى با عنايت به يک جمله: (على معنى صوم بنى اسرائيل فى التوراه) ممکن است، آيه منسوخ، آيه (يا ايها الّذين آمنوا کتب عليکم الصيام کما کتب على الّذين من قبلکم) گرفته شود.(10)

بارى در تفسير نعمانى گاه تعبير نسخ درباره احکام شريعتهاى گذشته که در شريعت اسلام وجود ندارد به‌کار رفته است، همچون احکام دشوارى که بر بنى اسرائيل جعل شده است،(11) يا کيفيت قصاص نفس در تورات که در آن قيد تساوى قاتل ومقتول از جهت مرد وزن بودن يا آزاد وبنده بودن شرط نبوده است، ولى در شريعت اسلامى اين شرايط براى قصاص وجود دارد،(12) تعبير ناسخ در اين موارد، به معناى اصطلاحى آن نيست.

آياتى چند در اين تفسير در زمره آيات منسوخ ذکر شده که منسوخ بودن آنها محل بحث وگفتگوبوده وبرخى منسوخ بودن آنها را نپذيرفته‌اند وچون در کتب تفسير وعلوم قرآنى به تفصيل درباره آنها بحث شده(13)، نيازى به طرح اين مباحث در اينجا نيست.

ما در اينجا تنها به بررسى يک آيه مى پردازيم: در تفسير نعمانى آمده که آيه (اتقوا الله حق تقاته) با آيه (فاتقوا الله ما استطعتم) نسخ شده است،(14) از برخى از مفسّران همچون ابن عباس وسدّى وقتاده وربيع منسوخ بودن آيه نخست نقل شده ورواياتى هم در اين زمينه وارد شده است،(15) ولى در نگاه نخست اين ادعا غريب به نظر مى رسد، زيرا شرط نسخ اين است که مفاد دوآيه با هم تنافى داشته باشد ودر اينجا باتوجه به اين که آيه نخست به حکم قطعى عقلى مقيد به قدرت است، دوآيه با هم تنافى ندارند تا بتوان ادعاى نسخ را مطرح کرد.(16)

ولى اين اشکال نادرست است،(17) براى توضيح نادرستى استدلال توجه به سه نکته مفيد است:

نکته اوّل: البته تکاليف به حکم عقل مقيد به قدرت مى باشند، ولى قيد عقلى تکاليف، قدرت عقلى است نه قدرت عرفى، تکليفى که با حرج ومشقت غير قابل تحمل همراه است عقلاً جايز است ولى عرفاً مقدور نيست.

نکته دوم: اگر مفاهيمى همچون قدرت واستطاعت در ادله شرعى وارد شود، ظاهر آنها قدرت‌عرفى است، لذا عملى را که حرجى است در بر نمى گيرد.

نکته سوم: احکام شرعى با ادله خاص نفى حرج همچون آيه شريفهِ (ما جعل عليکم فى الدين من حرج)(حج/ 78) مقيد به صورت عدم حرج شده است ولى اين تقييد در همه جا راه ندارد، بلکه اگر حکمى از آغاز ناظر به صورت حرج باشد - همچون آيات جهاد - ادله نفى حرج، آن حکم را مرتفع نمى سازد، به بيان ديگر: اگر فرد ظاهر دليلى صورت حرج باشد، چون اخراج فرد ظاهر از دليل درست نيست، ادله نفى حرج نمى تواند اين دليل را مقيّد سازد، در آيه شريفه (اتقوا الله حق تقاته)، فرد ظاهر تقواى الهى را به گونه‌اى که سزاوار مقام ربوبى است مى توان صورت حرج دانست که با مشقت بسيار همراه است،(18) لذا نمى توان مورد حرج را از مفاد اين آيه بيرون دانست؛ قهراً اين آيه با آيه (فاتقوا الله ما استطعتم) منافات دارد.

البته ما در صدد اثبات نسخ در اين آيه نيستيم(19)، بلکه سخن ما اين است که اين ادعا چندان بعيد نيست ونمى تواند دليل بر نا استوارى تفسير نعمانى به شمار آيد.

نقطه قابل درنگ در بحث نسخ تفسير نعمانى اين است که در اين کتاب دوآيه به عنوان منسوخ ذکر شده که در جاى ديگر ديده نشده است، آيه نخست آيه (ولا يزالون مختلفين الاّ من رحم ربک ولذلک خلقهم) (هود/ 118) در تفسير نعمانى با اشاره به اين که معناى (لذلک خلقهم): للرحمه خلقهم مى باشد مى گويد: اين آيه با آيه (وما خلقت الجن والانس الاّ ليعبدون) (الذاريات/ 56) نسخ شده است،(20) ولى نگارنده تنافى هر چند بدوى اين دوآيه را درک نکرده است، تا بتوان سخن از نسخ را به ميان آورد، آيا اگر غرض از خلقت جن وانس تنها عبادت حضرت حق باشد، منافاتى با اين دارد که خداوند مردم را براى رحمت خلق کرده باشد؟! مگر عبادت حضرت حق با رحمت ناسازگار است.

بارى اين آيه از سنخ اخبار است نه بيان احکام، ونسخ در احکام مطرح است، نه در اخبار.(21)

آيه دوم هم که مفاد آن اخبار است آيه (ان الّذين سبقت لهم منا الحسنى اولئک عنها مبعدون، لا يسمعون حسيسها وهم فيما اشتهت انفسهم خالدون، لا يحزنهم الفزع الاکبر) (الانبياء / 101 - 103) که به نوشته تفسير نعمانى با آيه (ان منکم الاّ واردها، کان على ربک حتماً مقضياً)(مريم/ 71) نسخ شده است.(22)

اين آيه که به اخبار از قيامت پرداخته قهراً نمى تواند منسوخ باشد، مفسّران در توضيح آيه، وجوه مختلفى ذکر کرده، برخى موضوع اين آيه را خصوص کفار دانسته‌اند. برخى به گونه ديگر آيه را تفسير مى کنند که نيازى به طرح آن در اين مقال نيست(23)، ما در اين جا تنها به سخن يکى از مفسّران اشاره مى کنيم:

برخى از مفسّران ورود را در آيه به معناى وصول به جهنم واشراف به آن ونه دخول در آن گرفته‌اند، زجّاج از اين گروه است، وى دليل قاطع اين تفسير را آيه (ان الّذين سبقت لهم منّا الحسنى اولئک عنها مبعدون، لا يسمعون حسيسها) دانسته است(24) ما در اينجا در صدد بررسى صحت وسقم اين استدلال نيستيم،(25) فخر رازى دقيقاً همين آيه را دليل بر تفسير ورود به دخول دانسته است(26)، ولى به هر حال ممکن است نوعى تنافى بين مدلول اين آيات با ظاهر بدوى (ان منکم الاّ واردها) احساس شود، شايد چنين احساسى، همراه با بى توجهى از شرايط نسخ سبب شده باشد که آيه اول را در تفسير نعمانى منسوخ دانسته است.

خاستگاه دو اصطلاح محکم ومتشابه

دواصطلاح محکم ومتشابه برگرفته از آيه 7 از سوره آل عمران مى باشد:

(هو الّذى انزل عليک الکتاب منه آيات محکمات، هن ام الکتاب، واخر متشابهات، فأ‌مّا الّذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه وابتغاء تأ‌ويله، ومايعلم تأ‌ويله الاّ اللّه والراسخون فى العلم يقولون امنّا به، کل من عند ربّنا، وما يذکّر الاّ اولوا الالباب).

از دير باز بحث از محکم ومتشابه، گسترهِ قابل توجهى از انديشه دانشمندان را به خود اختصاص داده است. توضيح مفاد محکم ومتشابه وتعيين مصاديق اين دوواژه، تلاش براى بر طرف ساختن ابهام از آيات متشابه، ارايهِ معناى درست آيات متشابه وتبيين حکمت آيات متشابه، از کوشش‌هايى بوده که در اين زمينه صورت گرفته است. اين پرسش اساسى که آيا دانش آيات متشابه تنها در اختيار ذات ربوبى است يا راسخون در علم نيز به اين دانش راه دارند، شيوه برخورد با آيات متشابه را تعيين مى کند. پاسخ اين پرسش با چگونگى ترکيب آيه فوق مرتبط است؛ اگر (راسخون فى العلم) عطف بر (اللّه) گرفته شود وجمله (يقولون..). جمله حاليه، راسخون در علم نيز عالمان به آيات متشابه خواهند بود، ولى اگر (راسخون فى العلم) مبتدا وجمله (يقولون..). خبر آن، وواو عطف، جمله دوم را بر جملهِ اول عطف کند، يا اساساً واو استينافى دانسته شود، قهراً علم به آيات متشابه، به پروردگار عالم اختصاص مى يابد. تعيين هر يک از دواحتمال بالا، روش مفسّر را در تفسير روشن مى سازد.(27) ما در اين‌جا به چند نکته برگرفته از آيه شريفه اشاره مى کنيم، سپس به احاديثى که در زمينه محکم ومتشابه وارد شده نگاهى مى اندازيم ودر پايان به توضيح ديدگاه تفسير نعمانى در اين مبحث ومقايسه آن‌ها با آراى قدماى مفسران مى پردازيم.

نکاتى بر گرفته از آيه

1. ظاهر آيه ياد شده، اين است که تقسيم آيات قران به محکم ومتشابه، تقسيمى فراگير بوده، هيچ آيه‌اى از اين دودسته بيرون نيست.

2. اين آيه، آيات محکم را ام الکتاب مى خواند. معناى حقيقى امّ، ظاهراً مادر مى باشد(28) واطلاق آن به آيات محکم گويا از اين روست که آيات محکم پناهگاه ومرجع ساير آيات قرآنى بوده؛ هم‌چنان که فرزندان به سوى مادر خويش رفته واز آبشخور وى سيراب مى شوند، آيات متشابه نيز به آيات محکم بازگشته، در پناه آن‌ها معنا مى يابند.

البته اين نکته بر جاى مى ماند که آيا آيات متشابه، به تنهايى وبدون کمک گرفتن از قرينه‌هاى خارجى مى تواند به آيات محکم بازگردد، يا براى ارجاع متشابه به محکم نيازمند مراجعه به قرينه‌هايى هم‌چون احاديث پيامبر واوصياى وى - صلوات اللّه عليهم - به عنوان مرجع تفسير آيات مى باشد؟ از اين آيه پاسخ صريحى به اين سؤ‌ال استفاده نمى شود، البته اگر راسخون در علم را عالمان به تأ‌ويل بدانيم، به طور طبيعى براى تأ‌ويل آيات متشابه بايد به ايشان رجوع کرد.

3. آيات متشابه به دليل تأ‌ويل پذيرى دست آويز بيماردلان براى رسيدن به اهداف نارواى خويش مى باشد. معناى اصلى تأ‌ويل، بازگرداندن يک شيء از حالت خويش مى باشد. اگر آيه معنايى ظاهرى داشته باشد، بازگرداندن آيه از اين معنا وتفسير آن به معناى ديگر، از مصاديق تأ‌ويل به شمار مى آيد. اگر آيه مجمل بود ودويا چند معنا در آن احتمال رود، تعيين يک معنا براى آيه مصداق ديگرى از تأ‌ويل مى باشد، البته اين نکته اهميت دارد که آيا تأ‌ويل هماره در ارتباط الفاظ بامعانى آن‌ها (يعنى موارد استعمالى آن‌ها) مى باشد، يا تعيين مصداق معانى وارايهِ تصويرى براى مفهوم واژه‌ها، (برتر از آن‌چه از الفاظ استفاده مى شود وبا مقوله دلالت لفظ بر معنا ارتباط مى يابد) هم در حوزه تأ‌ويل جاى مى گيرد؟ در اين‌باره بيش‌تر سخن مى گوييم.

نکته‌اى که در اين‌جا بر آن تأ‌کيد مى ورزيم آن است که ظاهراً، تفسير آيه به معناى ظاهرى آن تأ‌ويل خوانده نمى شود؛ هر چند قراين قطعى در کار باشد که معناى ظاهرى آيه، مراد خداوند سبحان نيست. البته گاه قراين قطعى به اندازه‌اى روشن است که در شکل‌گيرى ظهور آيه نقش دارد؛ مثلاً آيات مربوط به صفات الهى که در آن براى حضرت حق (يد) و(وجه) و... اثبات کرده است، با توجه به قرينه قطعى عقلى روشن که بر جسم نبودن پروردگار دلالت دارد، اصلاً ظهور در معناى جسمانى ندارد؛ لذا جسم گرايان که به اين آيات تمسک جسته‌اند در واقع معناى خلاف ظاهر آيه را پيروى کرده که در گستره تأ‌ويل جاى مى گيرد. بنابراين، آيات بالا مى تواند از مصاديق متشابه به شمار آيد.

نگاهى به احاديث مربوط به آيه شريفه

احاديث پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) واهل بيت عليهم السلام گاه به صراحت، با آوردن اين آيه يا بخشى از آن درصدد تفسير آن برآمده است. از جمله روايات بسيارى که تأ‌کيد مى کند ائمه معصومان راسخان در علمند وآنان علم تأ‌ويل کتاب را دارا مى باشند، از جمله در صحيحه فضيل بن يسار مى خوانيم:

قال سأ‌لت ابا جعفر عليه السلام عن هذه الروايه: ما من القرآن آيه الاّ ولها ظهر وبطن، فقال: ظهره تنزيله وبطنه تأ‌ويله، منه ما قدمضى ومنه ما لم يکن(29)، يجرى کما يجرى الشمس والقمر... قال اللّه (وما يعلم تأ‌ويله الاّ اللّه والراسخون فى العلم) نحن نعلمه.(30)

بنابراين حديث، تأ‌ويل به بطن قرآن ارتباط دارد وعالمان به تأ‌ويل ائمه عليهم السلام مى باشد. درباره ارتباط تنزيل وتأ‌ويل پس از اين سخن خواهيم گفت.

در صحيحه ابى بصير از ابى عبد الله عليه السلام مى خوانيم: (نحن الراسخون فى العلم ونحن نعلم تأ‌ويله).(31) در نقلى ابو بصير از ابو جعفر عليه السلام هم قطعه اول حديث را روايت کرده است.(32)

در صحيحه ابوالصباح الکنانى از ابى عبد الله عليه السلام همين جمله (ونحن الراسخون فى العلم) تکرار شده است.(33)

در روايات ديگر هم بر اين امر تأ‌کيد شده است(34)، لذا درکافى وبصائر الدرجات(35)، بابى را به اين امر اختصاص داده‌اند که راسخان در علم ائمه عليهم السلام مى باشند.

در پاره‌اى از روايات هم از آيه شريفه اقتباس شده واز آن به روشنى برمى آيد که (راسخون فى العلم) عطف بر اللّه است.(36) همچون صحيحه ابوعبيده که در آن درباره آيه اول سوره روم به نقل از امام باقر عليه السلام آمده: (يا ابا عبيده ان لهذا تأ‌ويلاً لا يعلمه الاّ اللّه والراسخون فى العلم من آل محمد).(37)

در مقابل اين نقل‌هاى بسيار معتبر واطمينان بخش(38)، از خطبه‌اى که از حضرت امير عليه السلام نقل شده برمى آيد که راسخون در علم، تأ‌ويل کتاب را نمى دانند(39)، اين روايت در مقابل آن همه روايات قابل استناد نيست، نکته جالب در اين روايت اين است که از آن استفاده مى گردد که معناى ظاهرى راسخون در علم غير از تفسيرى است که در اين حديث ارايه شده؛ لذا روايت در صدد توجيه آيه برآمده است:

وقد مدح اللّه اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم يحيطوا به علما، وسمى ترکهم التعمّق فيما لم يکلّفهم البحث عنه رسوخاً.

اگر معناى ظاهرى راسخان فى العلم مطابق اين روايت باشد، نيازى به چنين توضيحى نيست که خداوند ترک تعمّق اين افراد را در آن چه به دانش آن احاطه ندارند، رسوخ ناميده است.(40)

به هر حال، با عنايت به احاديث اهل بيت عليهم السلام ترديدى بر جاى نمى ماند که قرائت وقف بر (اللّه) در آيه شريفه بالا نادرست بوده وبايد (الراسخون فى العلم) را معطوف بر اللّه بدانيم.

احاديث بسيارى نيز، درباره محکم ومتشابه وتفسير اين دوواژه يا بيان حکم آن‌ها وارد شده است؛ از جمله در موثقه ابى بصير از ابى عبد الله عليه السلام آمده:

سمعته انّ القرآن فيه محکم ومتشابه، فامّا المحکم فنؤ‌من به، فنعمل به وندين به وامّا المتشابه فنؤ‌من به ولا نعمل به وهوقول اللّه تبارک وتعالى: (فامّا الّذين فى قلوبهم زيغ..). الى آخر الايه.(41)

همين متن را جابر جعفى از حضرت نقل کرده است.(42)

از احاديث بسيار ديگر هم استفاده مى گردد که وظيفه مؤ‌منان در برابر آيات محکم، عمل به آن‌ها ودربارهِ آيات متشابه ايمان به آن‌ها مى باشد؛(43) از جمله در صحيحه هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام پس از تقسيم قاريان قرآن به سه گروه، در وصف قاريان بهشتى آمده:

قارى قر ا القرآن فاستتر به تحت برنسه فهويعمل بمحکمه ويؤ‌من بمتشابهه ويقيم فرائضه ويحلّ حلاله ويحرّم حرامه.(44)

در روايتى از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نقل شده که بايد به محکم عمل کرده ومتشابه را رها ساخت(45)؛ ظاهراً مراد از اين احاديث عمل نکردن به متشابه تا زمانى است که بدين وصف باقى باشد وگرنه اگر متشابه به روشى هم‌چون تفسير اهل بيت از دايره تشابه بيرون رود مشمول چنين حکمى نيست.(46) حال شيوه رفع تشابه از متشابهات چيست؟ بحثى ديگر است.

بارى، اين احاديث هر چند در صدد روشن ساختن مفهوم محکم ومتشابه نيست وتنها به بيان حکم آن‌ها پرداخته است، ولى از آن‌ها مى توان در تفسير محکم ومتشابه بهره جست، مثلاً با عنايت به اين که به آيات منسوخ عمل نمى شود، اين آيات در دايره آيات متشابه قرار مى گيرد، چنان‌چه در هنگام توضيح ديدگاه تفسير نعمانى، خواهد آمد.

در رواياتى که به طور مستقيم به تفسير محکم ومتشابه پرداخته شده(47)، با تفسير محکم به آياتى که به آن‌ها عمل مى شود، دوتفسير براى متشابه ارايه داده است: يکى (الّذى يشبه بعضه بعضاً)(48) وديگرى: (ما اشتبه على جاهله).(49)

تفسير نخست از نوعى ابهام برخوردار است؛ گويا مراد اين است که آيه متشابه آيه‌اى است که مى تواند به معانى گوناگون گرفته شود وچون اين معانى از اين نظر که هر يک مى توانند مفاد آيه باشند شبيه يکديگرند، آيه متشابه خوانده شده است.

در تفسير دوم، تشابه به معناى اشتباه گرفته شده. اشاره شده که معناى آيه متشابه، بر نادان به آن مشتبه وپوشيده است. اين تفسير بيانگر اين است که تشابه آيه امرى است نسبى وتنها نادانان به آيه، معناى آيه را درک نمى کنند.(50) در روايتى از لزوم ردّ متشابه قرآن به محکم آن سخن رفته است(51) که با عنايت به روايات بسيارى که امامان معصوم عليهم السلام را به عنوان مرجع در شناخت متشابهات معرفى مى کند(52)، بايد ردّ متشابه به محکم را به گونه‌اى تفسير کرد که با مرجعيت اهل بيت در اين زمينه سازگار باشد. در روايتى از امير المؤمنين عليه السلام مى خوانيم:

عليکم بهذا القرآن­ احلّوا حلاله، حرّموا حرامه واعملوا بمحکمه وردّوا متشابهه الى عالمه، فانّه شاهد عليکم وافضل ما به توسلتم.(53)

در حديثى از امام رضا عليه السلام هم مى خوانيم که حضرت خطاب به يکى از دانشمندان مى گويد:

لا تتأ‌وّل کتاب اللّه برا‌يک، فان اللّه عزوجل يقول: وما يعلم تأ‌ويله الاّ اللّه والراسخون فى العلم.(54)

پاورقى:‌


(1) همان جا، ص6.
(2) ر.ک. التمهيد فى علوم القرآن ج 2 ص 307، بحوث فى تاريخ القرآن وعلومه، ص 221. الناسخ والمنسوخ، ابن المتوّج ص 87 شرح عبد الجليل قارى بر الناسخ والمنسوخ، ص 136.
(3) التمهيد فى علوم القرآن ج 2، ص 305، بحوث فى تاريخ القرآن وعلومه ص 213. الناسخ والمنسوخ ص 70، شرح عبد الجليل قارى ص 108.
(4) الناسخ والمنسوخ ص 172، شرح عبد الجليل قارى ص 261، در التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 380 در منسوخ بودن اين آيه مناقشه شده است.
(5) ا لناسخ والمنسوخ ص 121، شرح عبد الجليل قارى ص 190 ونيز ر. ک. التمهيد فى علوم القرآن ج 2، ص317، در ص 354 از صاحب مجمع البيان نقل کرده که منسوخ بودن آيه را نپذيرفته است.
(6) التمهيد فى علوم القرآن ج 2، ص 303، بحوث فى تاريخ القرآن وعلومه ص 228.، الناسخ والمنسوخ ص 121، شرح عبد الجليل قارى ص 190.
(7) التمهيد فى علوم القرآن، ج 2، ص 311، الناسخ والمنسوخ ص 122، شرح عبد الجليل قارى ص 192.
(8) بقره / 144.
(9) البته از قتاده نقل شده که آيه تحويل قبله ناسخ آيه (فاينما تولوا فثم وجه الله) (بقره / 115) مي‌باشد (التمهيد فى علوم القرآن ج 2، ص 319، بحوث فى تاريخ القرآن وعلومه ص 200) اين سخن بر فرض درستى ربطى به سخن تفسير نعمانى ندارد.
(10) الناسخ والمنسوخ ص 51، شرح عبد الجليل قارى، ص 77، ونيز ر. ک. التمهيد فى علوم القرآن ج2، ص 321 که در منسوخ بودن آيه فوق مناقشه کرده است.
(11) بحار الانوار، ج93، ص9.
(12) بحار الانوار، ج 93، ص9، البته اگر زنى به دست مردى کشته شود، اولياء مقتول مي‌توانند مرد قاتل را قصاص کنند ولى بايد نصف ديه را به ورثه قاتل بدهند. درباره آيه قصاص همچنين ر. ک. الناسخ والمنسوخ، ص 47، شرح عبد الجيل قارى ص 68، التمهيد فى علوم القرآن ص 220.
(13) همچون آيه (اذا حضر القسمه اولوا القربى واليتامى فارزقوهم منه) (نساء / 8) که سعيد بن مسيب نيز آن را با آيه مواريث منسوخ مي‌داند، وبرخى روايات از امام باقر وامام صادق عليه السلام هم بر آن دلالت دارد ولى برخى ديگر از روايات آيه را منسوخ نمي‌داند (ر. ک.الناسخ والمنسوخ ص 83، شرح عبد الجليل قارى ص 131، التمهيد فى علوم القرآن، ج2، ص 331، بحوث فى تاريخ القرآن وعلومه ص 254) وآيه (تتخذون منه سکراً ورزقاً حسناً)(النحل/ 67) که برخى روايات آن را منسوخ مي‌داند ومرحوم فيض آن را از باب نسخ سکوت گرفته است. (التمهيد فى علوم القرآن ج2، ص365) وآيه (قولوا للناس حسناً) (بقره/ 83) که به گفته قتاده با آيات سيف نسخ شده است (التمهيد فى علوم القرآن، ج2، ص319).
(14) بحار الانوار،ج93، ص11.
(15) التمهيد فى علوم القرآن، ج2، ص329، مرحوم طبرسى مي‌گويد: (وانکر الجبائى نسخ هذه الايه لما فيه من اباحه بعض المعاصى) مراد جبائى از اين جمله چندان روشن نيست، بارى در مجمع البيان، ابن عباس در زمره کسانى که آيه را غير منسوخ دانسته‌اند ذکر شده است.
(16) اين اشکال به صورت دواشکال در التمهيد فى علوم القرآن ج2، ص330 ذکر شده است.
(17) نادرستى اين اشکال در بحوث فى تاريخ القرآن وعلومه ص 209 آمده است که اصل کلام آن با کلام ما يکى است ولى در نحوه تقريب تفاوتهايى بين آنها وجود دارد.
(18) در بحوث فى تاريخ القرآن وعلومه ص 110 مي‌گويد:(تعابير مشابه (ما قدروا الله حق قدره) و(ما رعوها حق رعايتها) همگى به امرى بالاتر از متعارف ناظر است) ولى آيا اين آيات، مردم را بر عدم انجام تکليف حرجى مذمّت مي‌کند؟ چندان روشن نيست.
(19) زيرا اولاً فرد ظاهر بودن صورت حرج در مورد (اتقوا الله حق تقاته) مسلّم نيست. ثانياً: ممکن است آيه (فاتقوا الله ما استطعتم) قرينه بر اين باشد که امر در آيه (اتقوا الله حق تقاته) امر الزامى شرعى نيست بلکه امر استحبابى يا امر الزامى اخلاقى است، اين معنا اگر خلاف ظاهر بدوى اين آيه هم باشد، دليل بر منسوخ بودن آيه نخواهد بود.
(20) بحار الانوار، ج93 ص10، البته محتمل است مراد تفسير نعمانى نسخ آيه سوره ذاريات با آيه سوره هود باشد.
(21) التمهيد فى علوم القرآن ج 2، ص283، علامه طبرسى در ذيل آيه (ان الّذين امنوا والّذين هادوا والنصارى والصابئين من آمن بالله واليوم آلاخر فلهم اجرهم عند ربهم ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون)(البقره/ 62) از ابن عباس نقل مي‌کند که اين آيه را آيه (ومن يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه) (آل عمران/ 85) نسخ کرده است ومي‌افزايد: که اين سخن بعيد است، زيرا نسخ در خبرى که متضمن وعد است نمي‌آيد، بلکه تنها در احکام شرعيه که با تغيير مصلحت مى تواند تغيير کند جايز است ومي‌گويد: (فالاولى تفنيد هذه النسبه الى ابن عباس).
اصل سخن علامه طبرسى، سخنى است صحيح ولى تطبيق آن بر اين بحث نادرست مي‌نمايد، زيرا مي‌توان مفاد آيه را مربوط به شريعت دانست، بدين گونه که در آغاز التزام به شريعتهاى پيشين وعمل به دستورات آن مجاز بوده ولى بعداً چنين حکمى نسخ شده باشد، وعده در آيه فوق هم تنها در مورد کسانى است که در زمان نزول آيه وقبل از نزول آيه دوم به اديان گذشته پاى بند بوده‌اند، ولى پس از نزول آيه دوم ديگر وعده‌اى در کار نيست. البته ما نمي‌خواهيم ادعاى نسخ را صحيح بدانيم، زيرا اساساً مفاد آيه سوره بقره تأ‌ييد اديان گذشته نيست، بلکه مراد از آيه چيز ديگرى است که در کتب تفسير آمده ولى سخن ما در اين است که ادعاى نسخ در اين آيه ادعاى غريبى نيست.
(22) بحار الانوار ج 93 ص 11، عبارت تفسير نعمانى محتمل است به نسخ آيه دوم با آيه اول نظر داشته باشد.
(23) تفسير طبرى (تحقيق محمود شاکر)، ج16 ص126 - 132، تفسير کبير فخر رازى (منشورات محمد على بيضون) ج 21، ص 207 - 209 مجمع البيان (افست چاپ مصر) ج6، ص 504 - 506 و....
(24) مجمع البيان ج6، ص505.
(25) قابل ذکر است که آيه فوق دور بودن مؤ‌منان را از آتش دوزخ مي‌رساند وتنها دخول مؤ‌منان را در آتش را نفى نمي‌کند، اگر ورود در آيه ديگر به معناى وصول هم باشد، چندان با دور بودن مؤ‌منان از آتش دوزخ سازگار نمي‌نمايد.
(26) تفسير کبير، ج21، ص 208.
(27) از مصادر سودمند در اين زمينه مقاله (آيا تأ‌ويل قرآن را فقط خداوند مي‌داند؟) نوشته بهاءالدين خرمشاهى، قرآن پژوهى، ص 732 - 745.ونيز مقاله تأ ويل در دانشنامه جهان اسلا‌م، نگارش حسن طارمى، به‌ويژه بخش چهارم(آگاهى از تأويل قرآن).
(28) در بسيارى از کتب لغت، يکى از معناى حقيقى (ام) (يا معناى حقيقى منحصر آن)، اصل وپايه اشيا دانسته شده است (به طور نمونه کتاب العين، ج 8، ص 426؛ تهذيب اللغه، ج 15، ص 631 و633؛ الصحاح، ج 5، ص 1863؛ لسان العرب، ج 12، ص 28 و31 و32؛ مجمع‌البحرين، ج 6، ص 9)، ولى بعيد نيست معناى اصلى واژه ام، مادر باشد که با تجريد اين معنا از خصوصيت آن، معناى انتزاعى اساس وپايه براى اين واژه شکل گرفته باشد. روند طبيعى وضع الفاظ اين است که واژگان نوعاً در معانى محسوس وملموس وضع شده سپس به معانى انتزاعى ونامحسوس گسترش مي‌يابد.
(29) در نقل بصائر، ج 2، ص 203: (ما لم يجى) ذکر شده ودر نقل تفسير عياشى، ج1، ح 5، ص11، (مالم يکن بعد)، به هر حال مراد آن است که تأ‌ويل آيه، پس از تنزيل آن مي‌باشد.
(30) بصائر الدرجات‌، ح 7، ص‌196 وبا اختلافى در الفاظ در ح 2، ص 203 ودر تفسير عياشى، ج 1، ح 5، ص 11 وقعطه آخر حديث در تفسير عياشى ج 1، ح 7، ص 164.
(31) کافى ج1، ح 1، ص 213، بصائر الدرجات،‌ح 5 و7، ص 204، تفسير عياشى ج 1، ح 8، ص 164.
(32) تأ‌ويل الايات ص 423 به نقل از تفسير ابن ماهيار.
(33) کافى ج 1، ح 6، ص 186، تهذيب ج 4، ح 1، ص 132، بصائر الدرجات، ح 1 و6 ص 202 و204، تفسير عياشى ج 1، ح 155، ص247، مناقب ابن شهر آشوب ج 1، ص 285، ج 4، ص 215.
(34) هم‌چون روايت بريد بن معاويه عجلى از امام باقر عليه السلام که در برخى نقل‌ها با تعبير (احدهما) آمده است (کافى ج 1، ح2، ص 213؛ بصائر الدرجات، ح 4، ص 203 وح 8، ص 204؛ تفسير عياشى، ج 1، ح 6، ص 164؛ تفسير قمى، ج 1، ص 96، با اختلافاتى در الفاظ احاديث وزياده ونقيصه در اين مصادر) وهمين متن با سندى ديگر در بشاره المصطفى، ص 193 وبه گونه مرسل از امام باقر عليه السلام در دعائم الاسلام، ج 1، ص 20. ونيز روايت عبد الرحمن بن کثير از ابو عبد الله عليه السلام (کافى ج 1، ح 3، ص 213 ونيز ح 14، ص 414؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 421. ونيز روايت الحسن بن عباس بن حريش از جعفر ثانى که در ضمن آن به نقل از امام باقر عليه السلام راسخون در علم بر پيامبر وائمه تطبيق شده است (کافى ج 1، ص 245) ونيز در دونقل در کتاب سليم بن قيس هلالى (ص 771 و941) ونيز در روايت امام حسن واحتجاج وى با معاويه (احتجاج، ج 2، ص 63) ودر روايت ابى القاسم کوفى (مناقب ابن شهر آشوب ج 1، ص 285) ودر روايت ابانه ابى العباس فلکى از حضرت امير عليه السلام (مناقب ابن شهر آشوب ج 3، ص 98) نيز راسخون در علم به امير المؤمنين وائمه تفسير شده است. به نقل احتجاج، ج 1، ص 536، ابن عباس در خطاب به حضرت امير گواهى داده که حضرت از راسخون در علم مي‌باشد. نيز در خطبه 144 نهج البلاغه آمده است: اين الّذين زعموا انّهم الراسخون فى العلم دوننا کذباً وبغياً علينا (شرح ابن ابى الحديد، ج 9، ص 84؛ غرر الحکم، ص 115،2001؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 285).
(35) کافى ج 1، ص 213، بصائر الدرجات ص 202 - 204.
(36) کمال الدين، ح 3، ص 649؛ بصائر الدرجات، ح 6، ص 506؛ دلائل الامامه ص 483 و478؛ غيبت نعمانى، ح 1، ص 41 وح 5، ص 250.
(37) کافى ج 8، ص 269 و397؛ تفسير قمى، ج 2، ص 152 (ذيل سوره روم).
(38) البته پاره‌اى از اين احاديث از جهت سندى غير معتبر است، ولى مجموع اين احاديث اطمينان‌آور بوده وبرخى از آن‌ها از جهت سندى نيز معتبر مي‌باشد.
(39) نهج البلاغه، خطبه 91 معروف به خطبه اشباح، شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 403؛ تفسير عياشى، ج 1، ح 5، ص 163، توحيد، ص 53.
(40) شبيه اين کلام از عايشه هم نقل شده است (تفسير طبرى ج 3، ص 214).
(41) تفسير قمى ج 2، ص 451؛ تفسير عياشى ج 1، ح 6، ص 11 وح 4، ص 162 ونيز در بصائر الدرجات، ح 3، ص 203 اين روايت به نقل از وهيب بن حفص از ابى عبد الله عليه السلام آمده که با عنايت به ساير موارد به‌ويژه نقل تفسير قمى ونيز نقل بسيار وهيب بن حفص از ابى بصير به نظر مي‌رسد که در سند آن (عن ابى بصير) افتاده است.
(42) اصل جعفر بن محمد بن شريح چاپ شده در ضمن اصول سته عشر (ص 66، چاپ تحقيقى، ص 225).
(43) (1) روايتى از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) (خصال، ح 216، ص 164؛ معدن الجواهر، ص 31) (2) روايتى از امام مجتبى عليه السلام (احتجاج، ج 2، ص 27 ونزديک به مضمون آن در ارشاد القلوب، ج 1، ص 79) (3) دعاى امام صادق عليه السلام (کافى، ج 2 ص 574) (4) دعايى ديگر (مصباح المتهجد ص 456، بلدامين ص 115) نيز، ر.ک: سعدالسعود، ص 222؛ تفسير عياشى ج 1، ح 2، ص 9وح 185، ص 80 وح 2، ص 162؛ تفسير قمى، ج 1، ص 96؛ کافى ج 2، ح 11، ص 630؛ معانى الاخبار، ح 1، ص 189.
(44) خصال، ح 165، ص 142.
(45) امالى طوسى، ح 743، ص 357 (مج 12/82).
(46) به ويژه ر.ک؛ احتجاج، ج 1، ص 146؛ يقين، ص 351؛ اقبال ص 456؛ تحصين، ص 582.
(47) تفسير عياشى ج 1، ح 1، ص 10 وح 3، ص 162، ح 7، ونيز ح 7، ص‌11 که به نظر مي‌رسد که تفسير محکم از متن حديث افتاده است (به ويژه ر.ک. ح 3، ص 162).
(48) همان، ج 1، ص 10.
(49) همان، ج 1، ح 7، ص 11، ح 1، و162.
(50) لذا اين حديث در شمار احاديثى قرار مي‌گيرد که راسخون در علم را عالمان به تأ‌ويل متشابهات کتاب مي‌داند.
(51) در روايات بسيارى اشاره شده که معرفت کامل به کتاب خدا جز در دست ائمه معصومين عليهم السلام نيست، از جمله در روايتى آمده که امام باقر عليه السلام خطاب به قتاده فرمودند که: انّما يعرف القرآن من خوطب به (کافى ج 8، ح 485، ص 311) البته اصوليان در کتب خويش روشن ساخته‌اند که اين گونه روايات با حجيت ظواهر قرآن پس از مراجعه به احاديث منافاتى ندارد واز آن‌ها استفاده نمي‌شود که شرط تفسير قرآن، يافتن حديثى بر طبق آن مي‌باشد (ر.ک. فرائد الاصول، ج 1، ص 142 -149)بارى ما در اينجا تنها موارد رواياتى را ذکر مي‌کنيم که در آن از محکم ومتشابه سخن به ميان آمده، معرفت به آن‌ها را منحصر در اهل بيت دانسته وبر لزوم مراجعه به ايشان در اين زمينه تأ‌کيد ورزيده است: کتاب سليم ص 783 و843، کافى ج 1، ح 1، ص 64، ج 5، ح 1، ص 65، اختصاص ص‌98 و235، بصائر الدرجات، ح 3، ص 135 وح 3، 198، تحف العقول ص 193 و348 و451، تفسير عياشى ج 1، ص 14 وح177، ص 253، تفسير قمى ج 1، ص 182، احتجاج، ح1و2، ج 1، ص 610، ارشاد ج 1، ص 34، امالى صدوق مج 55/1، توحيد، ص‌304/1، خصال، ح 131، ص 257 وح 1، ص 576؛ شواهد التنزيل، ج 1، ح 41، ص 47؛ غيبت نعمانى، ص 80؛ کمال الدين، ح 37، ص 284؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 38؛ تأ‌ويل الايات، ص 631 (ذيل سوره حديد)؛ نهج البلاغه، خطبه اول ونيز خطبه 210 وشرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 116، ونيز ر.ک: کافى ج 1، ح 9، ص 43، امالى صدوق مج 15/16، محاسن ج 1، ح201، ص‌206.
(52) عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ح 39، ص 290؛ احتجاج، ج 2، ص 383.
(53) غرر الحکم، ح 1986، ص 111.
(54) عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ح 1، ص 191؛ امالى صدوق، مجلس 20، ح 3.