محتواى رساله نعمانى
تفسير نعمانى آيات بسيارى از قرآن را به عنوان رد بر افکار وانديشهها
ذکر کرده است. ظاهر عبارت تفسير اين است که اين انديشهها در زمان
صدور حديث در جامعه مطرح بوده وحديث در صدد پاسخ به انديشههاى
موجود مى باشد، نه از انديشههايى که سالها بعد در جامعه پديدار مى
گردد، بااين حال در اين رساله افکارى مطرح است که تصور نمى رود در
زمان حضرت امير عليه السلام مطرح بوده وظاهراً پس از پيدايش علم
کلام وگسترش مجادلات کلامى پديدار گشتهاند، نگارنده مجال بررسى
تمام احاديث قابل اعتماد از آن حضرت را نيافت ولى گمان نمى کند که
بتوان شاهد قابل قبولى بر وجود اين افکار در زمان آن حضرت يافت.
به عنوان نمونه:
الردّ على من زعم ان الايمان لايزيد ولا ينقص وان الکفر کذلک (ص 5)
ردّ على من زعم ان ليس بعد الموت وقبل القيامه ثواب وعقاب (ص 5
ونيز ص 84)
ردّ على من انکر فضل النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) على جميع
الخلق (ص 5 ونيز ص87)
ردّ على من انکر الاسراء به ليله المعراج (ص 5 ونيز ص85)
امّا الردّ على المجّبره وهم الّذين زعموا ان الافعال انمّا هى
منسوبه الى العباد مجازاً لا حقيقه، وانمّا حقيقتها لله لا للعباد،
وتأوّلوا فى ذلک آيات من کتاب الله لم يعرفوا معناها. (ص 85)
وجود اصطلاح مجاز وحقيقت در زمان حضرت امير عليه السلام هم قابل تأمّل
است
وخالفهم فرقه اخرى فى قولهم فقالوا ان الافعال نحن نخلقها عند
فعلنا لها، وليس فيها صنع ولا اکتساب ولا مشيه ولا اراده... (ص 86)
وامّا عصمه الانبياء والمرسلين والاوصياء فقد قيل فى ذلک اقاويل
تختلف، قال بعض الناس: هو مانع من الله تعالى يمنعهم عن المعاصى
فيما فرض الله عليهم من التبليغ عنه الى خلقه، وهو فعل الله دونهم،
وقال آخرون: العصمه من فعلهم، لانهم يحمدون عليها، وقال آخرون:
يجوز على الانبياء والمرسلين والاوصياء ما يجوز على غيرهم من
الذنوب کلّها، والاول باطل لقوله... (ص 88 و89)
امّا الاحتجاج على من انکر الحدوث مع ما تقدم فهوا نّا لما راينا
هذا العالم المتحرک متناهيه ازمانه واعيانه وحرکاته واکوانه وجميع
ما فيه، ووجدنا ما غاب عنّا من ذلک يلحقه النهايه ووجدنا العقل
يتعلق بما لا نهايه ولولا ذلک لم يجد العقل دليلاً يفرق ما بينهما،
ولم يکن لنا بد من اثبات مالا نهايه له معلوما معقولاً ابديا
سرمديا ليس بمعلوم انّه مقصور القوى ولا مقدور ولا متجزى ولا
منقسم، فوجب عند ذلک ان يکون ما لايتناهى مثل مايتناهى واذ قد ثبت
لنا ذلک فقد ثبت فى عقولنا ان ما لا يتناهى هو القديم الازلى، واذا
ثبت شيء قديم وشيء محدث، فقد استغنى القديم البارى للاشياء عن
المحدث الّذى انشأه وبراه واحدثه وصح عندنا بالحجه العقليه انّه
المحدث للاشياء... (ص90 و91).
اين گونه بحثها والفاظ فيلسوفانه پس از اين هم ادامه مى يابد.
امّا الرد على من قال بالراى والقياس والاستحسان والاجتهاد ومن
يقول: (ان الاختلاف رحمه) فاعلم انا لما راينا من قال بالراى
والقياس قد استعمل شبهات الاحکام لمّا عجزوا عن عرفان اصابه الحکم
وقالوا: (ما من حادثه الا ولله فيها حکم ولا يخلوالحکم من وجهين
اما ان يکون نصاً اودليلا واذ راينا الحادثه قد عدم نصهّا فزعنا -
اى رجعنا - الى الاستدلال عليها باشباهها ونظائرها) (ص91).
در ادامه استدلالهاى مختلف از آيات وروايات پيامبر وعمل صحابه در
اثبات قياس نقل ونقد شده است که به هيچ وجه شبيه روايات نقل شده از
ائمه به ويژه حضرت امير عليه السلام نيست.
نکته قابل توجه در اين بحث اين است که اساساً قسمتهاى پايانى رساله
از چهرهِ عقلانى فلسفى بيشترى برخوردار است وبا سبک وسياق آغاز
وميانههاى رساله نيز هماهنگ نيست.
خلاصه سخن اين که نگاهى - هر چند کوتاه - به متن اين کتاب ومقايسه
سبک ادبى وانديشههاى طرح شده در آن با سبک ادبى احاديث حضرت امير
عليه السلام وانديشههاى رايج در عصر آن حضرت، احتمال صدور اين
روايت را از آن حضرت تقريباً منتفى مى سازد.
البته جناب آقاى مددى سخنى درباره اين رساله ورساله سعد بن عبد
الله آوردهاند که در مجموع کلامى درست واستوار مى نمايد:(هر دو
رساله، قطعاً ريشه در متون روايات اهل بيت عليهم السلام دارند،
وبسيارى از مضامين هر دو- حتى روايات تحريف - با الفاظ وعبارات ديگر
- مرسلاً يا مسنداً - از ائمه عليهم السلام به ما رسيده است، وبه
احتمال قريب به يقين مقدار فراوانى روايات در زمينهِ فضائل قرآن،
انواع آيات، دستهبندى موضوعى، دلالت آيات کتاب بر حقانيت طريقه
اهل بيت وبطلان ساير راههاى انحرافى وبه عبارت جامع: حضور فعّال
وروشن قرآن در تمام زمينههاى معارف واحکام اسلام از ائمه عليهم
السلام - وبالخصوص امير المؤمنين عليه السلام - در اختيار قدماء
اصحاب بوده که به صورت نقل به معنى يا به مضمون، وبا سبک وذوق شخصى
مؤلفين آنها، در اين دو رساله فعلى در آمده است).(1)
ضميمه
در بحث وثاقت حسن بن على بن ابى حمزه، از محدّث نورى رحمهالله نقل
کرديم که ايشان از جمله به روايت احمد بن محمد بن ابى نصر از وى
استدلال ورزيده است. روايت مورد نظر ايشان با اين سند ومتن نقل شده
است:
عنه (که به محمد بن احمد بن يحيى باز مى گردد) عن احمد بن محمد بن
ابى نصر عن الحسن بن على بن ابى حمزه عن ابى الحسن عليه السلام قال
قلت له: ان ابى هلک وترک جاريتين... فقال رضى الله عن ابيک ورفعه
مع محمد واهله...(2)
ولى اين روايت هم از جهت سند با دشوارى روبروست ومقايسه سند آن با
متن حديث نيز سبب مى گردد که نتوان بدان استناد کرد:
اولاً: طبقه محمد بن احمد بن يحيى نشان مى دهد که وى به طور مستقيم
از احمد بن محمد بن ابى نصر روايت نمى کند بلکه کسى بين اين
دوواسطه مى گردد. البته در پارهاى از اسناد روايت محمد بن احمد از
احمد بن محمد بن ابى نصر ديده مى شود که ظاهراً مرسل بوده يا در
آنها سقط يا تحريفى رخ داده است، تفصيل اين مطلب در خور اين نوشتار
نيست.
در اسنادى که تحريف رخ داده، احتمال تحريف در ساير اجزاء آن نيز
بيشتر مى گردد، زيرا برخى از عوامل تحريف، همچون خستگى ناسخ در هنگام
کتابت سند يا در هم ريختگى حاشيه ومتن يا ناخوانا بودن خط ناسخ، چه
بسا به تمام اجزاء سند سرايت کند.
ثانياً: در برخى نسخههاى تهذيب به جاى نصر، نصير ذکر شده، البته
اين نسخه ظاهراً اشتباه است، زيرا کسى بدين نام در اسناد وکتب
رجالى ديده نشده است،(3)
ولى همين اشتباه با توجه به نکتهاى که گذشت مى تواند در بحث از
سند مؤثر باشد وچه بسا برخى از اين گونه اشتباهات مى تواند در
تشخيص سند صحيح به ما يارى رساند.
ثالثاً: قرار گرفتن حسن بن على بن ابى حمزه در اين سند هم با توجه
به راوى وهم با توجه به متن حديث غريب است. زيرا روايت احمد بن
محمد بن ابى نصر از وى در جاى ديگر ديده نشده است. از سوى ديگر
مراد از ابو الحسن عليه السلام در حديث با وضعيت فعلى با توجه به
متن آن نمى تواند امام کاظم عليه السلام باشد، چه در متن حديث از
مرگ پدر راوى سخن به ميان آمده است. على بن ابى حمزه در زمان امامت
امام رضا عليه السلام زنده بوده ومذهب وقف را با گروهى ديگر پى
ريختهاند ودرگيرى هاى وى با امام رضا عليه السلام مشهور است،(4)
وى در اواخر زمان امام رضا عليه السلام در گذشته است. مراد از ابو
الحسن عليه السلام چه امام رضا عليه السلام باشد وچه امام هادى،
حديث با مشکل مواجه است. اولاً با توجه به واقفى بودن حسن بن على
بن ابى حمزه، وعدم اعتقاد وى به امامت امام رضا عليه السلام
وامامان بعدى، بسيار بعيد است که از ايشان از حکم شرعى خود پرسش
کند.
ثانياً: تعبير بلند (رضى الله عن ابيک ورفعه مع محمد (صلى الله
عليه وآله وسلم) واهله) به هيچ وجه با على بن ابى حمزه بطائنى که
بنابر روايات در حال وقف وفساد مذهب از دنيا رفته است وبه عذاب
اخروى گرفتار شده(5)
تناسبى ندارد.
آيت الله والد - مد ظله - در بحث مشايخ بزنطى وبررسى اين بحث که
آيا وى از افراد غير ثقه روايت کرده يا خير؟ با عنايت به نکات فوق،
روايت را براى اثبات نقل بزنطى از حسن بن على بن ابى حمزه شايسته
نمى دانستند واحتمال جدّى وقوع تحريفى در سند اين حديث را مطرح مى
ساختند.
حال که اين سند محرّف مى نمايد، سند صحيح چيست؟ چند احتمال در
اينجا در کار است:
1 - نخستين احتمالى که به ذهن نگارنده آمد، اين است که راوى حديث
يکى از فرزندان ابو حمزه ثمالى - راوى عظيم الشأن وجليل القدر که
به تعبير برخى احاديث، (ابو حمزه فى زمانه مثل سلمان فى زمانه).(6)
لذا دعاى رفيع اين حديث در شأن وى کاملاً متناسب است - باشد.
نگارنده براى بررسى اين احتمال به کتاب خطى اسناد اصحاب اجماع از
آيت الله والد - بخش اسناد بزنطى - مراجعه کرده، به روايت بزنطى از
محمد بن ابى حمزه در يک سند برخورد کرد. اين روايت در کتاب حسين بن
سعيد که به نام نوادر احمد بن محمد بن عيسى چاپ شده به اين شکل نقل
شده است:
(النضر واحمد بن محمد وعبد الکريم جميعاً عن محمد بن ابى حمزه عن
سعيد بن يسار..)..(7)
احمد بن محمد - استاد حسين بن سعيد - همان احمد بن محمد بن ابى
نصر بزنطى است، زيرا وى از شخص ديگرى به نام احمد بن محمد روايت
نمى کند؛(8)
محمد بن ابى حمزه فرزند ابو حمزه ثمالى معروف است.(9)
در توضيح تحريف سند مورد بحث مى توان اين احتمال را داد که اصل
سند: (ابن ابى حمزه) بوده ومراد از آن محمد بن ابى حمزه بوده است،
ولى برخى از محدّثان به اشتباه مراد از اين نام را الحسن بن على بن
ابى حمزه گرفتهاند واز باب نقل به معنى، سند را به شکلى که در
تهذيب آمده است نقل کردهاند.
اين احتمال، احتمال خوبى است ولى با عنايت به اين که روايت بزنطى
از محمد بن ابى حمزه در غير از مورد فوق ديده نشده، حکم قطعى بر
طبق اين احتمال دشوار است.
2 - احتمال ديگر در اين سند اين است که راوى حديث على بن ابى حمزه
باشد که احمد بن محمد بن ابى نصر رواياتى چند از وى دارد(10)
ودر برخى روايات بزنطى از وى با تعبير (ابن ابى حمزه) ياد کرده است،(11)
لذا مى توان اصل سند را ابن ابى حمزه گرفت که به اشتباه بر على بن
ابى حمزه تطبيق شده است.
در تأييد اين احتمال مى گوييم که تعبير (هلک) به معناى (مات)
وبدون داشتن بار مفهومى منفى، تعبير ويژهاى است. اين تعبير هر چند
در آيه ارث کلاله (نساء / 176) وارد شده ولى به هر حال تعبير چندان
شايعى نيست. اين واژه در پارهاى از سؤالات على بن ابى حمزه هم
ديده مى شود.(12)
درباره اين احتمال گفتنى است که در روايات بسيارى، نقل على بن ابى
حمزه از پدرش ديده مى شود(13)
که غالباً از على بن ابى حمزه با عبارت على بن سالم ياد شده است.(14)
با اين حال دليلى در دست نيست که نشان دهد که سالم ابوحمزه بطائنى
از بزرگان واجلاء بوده است. چه در هيچ کتاب رجالى نام وى ذکر نشده،
تنها در برخى نسخههاى رجال شيخ نام وى در اصحاب الصادق عليه
السلام وارد شده است.(15)
3 - اصل سند: احمد بن محمد بن ابى نصر عن الحسن بن على عن ابى
الحسن عليه السلام باشد، (بن ابى حمزه) به اشتباه به سند افزوده
شده، يا بدين شکل که حاشيهاى تفسيرى بوده که به گمان افتادن از
متن، به متن وارد شده يا برخى ناسخان مراد از الحسن بن على را ابن
ابى حمزه انگاشته، از باب سبق قلم يا به عمد، اين عبارت را به سند
افزودهاند.
در توضيح اين احتمال مى گوييم که در همين جلد هشتم تهذيب که حديث
مورد بحث نقل شده، حديث ديگر وارد شده است با اين سند:
عنه (:محمد بن احمد) عن ابى عبد الله الرازى عن احمد بن محمد بن
ابى نصر عن الحسن بن على عن ابى الحسن عليه السلام قال قلت له انّ
لى جاريه...(16)
سند اين حديث که از جهات چندى با سند حديث مورد بحث مشابه است ودر
متن آن نيز همچون حديث مورد بحث از جاريه سخن به ميان آمده مى
تواند در حل مشکلات سند مورد بحث ما مفيد باشد، زيرا در اين سند
بين محمد بن احمد بن يحيى واحمد بن محمد بن ابى نصر، نام ابو عبد
الله رازى وجود دارد که با افزودن آن به سند مورد بحث مشکل نخست ما
حل مى گردد.
از سوى ديگر با توجه به تعبير (الحسن بن على) (بدون بن ابى حمزه)
مشکل راوى پايانى حديث هم وجود ندارد.
حال اگر اين احتمال صحيح باشد، مراد از الحسن بن على کيست؟ با توجه
به سندى در مستطرفات سرائر، ص 575 به نقل از جامع بزنطى (قال
وحدّثنا الحسن بن على بن يقطين عن ابيه على بن يقطين). شايد مراد
از الحسن بن على،الحسن بن على بن يقطين باشد، پدر وى على بن يقطين
از اجلاء وبزرگان شيعه است ودعاء بلند (رضى الله عن ابيک ورفعه مع
محمد واهله) در حق وى کاملاً شايسته است.
البته با عنايت به دشواريهاى مستطرفات سرائر به طور کلى، وغرابتهاى
چندى که به ويژه در نقل از جامع بزنطى در اين کتاب ديده مى شود،
نمى توان روايت بزنطى را از حسن بن على بن يقطين با اين يک سند به
اثبات رساند.
بهر حال ترديدى نيست که در سند مورد بحث تحريفى رخ نموده، ولى
عبارت اصلى سند به روشنى معلوم نيست، با توجه به محرّف بودن اين
سند، استناد بدان در بحث از وثاقت حسن بن على بن ابى حمزه ناتمام
است.
نگاهى کلى به تفسير نعمانى
اين کتاب با مقدمهاى آغاز مى شود(17)
که ظاهراً از ابو عبد الله نعمانى نيست، در اين مقدمه بر لزوم
پيروى از قرآن وسنت تأکيد شده واشاره شده که براى فهم کتاب خدا
تنها بايد از گفتار اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بهره
جست، سپس آياتى چند که به حضرت امير عليه السلام اشاره دارد ذکر
شده است، انديشه تأويلى نويسنده در تفسير سبيل،(18)
ذکر و(19)
قرآن(20)
به حضرت اميرالمؤمين عليه السلام آشکار است، اين انديشه بر کل اين
کتاب حاکم است.
مقدمه با ذکر آيهاى ديگر که با استناد به لزوم عصمت، بر ائمه
عليهم السلام تطبيق شده، پايان مى پذيرد.
پس از مقدمه، روايتى طولانى با سند از امام صادق عليه السلام نقل
شده که حدود يک صفحه آغازين آن از آن امام وبقيه آن از حضرت امير
المؤمنين عليه السلام نقل شده است، آغاز روايت امام صادق عليه
السلام بر موضوع خاتميت پيامبر وواگذارى دانش کتاب خدا به اوصياء
وى وکناره جويى مردم از ايشان تکيه کرده، سپس به لغزشهاى مردم در
تفسير قرآن اشاره وعلوم مختلفى که براى تفسير کلام الله لازم است گوشزد
کرده است، واين سخنان، دروازهاى است به سخن منقول از حضرت امير
عليه السلام، در روايت منقول از آن حضرت، نخست فهرستى از اقسام
آيات ومضامين آنها ذکر شده وسپس به شرح اين فهرست که مشتمل بر
مصطلحات ومباحث بسيارى از علوم قرآنى است پرداخته شده است.
فهرست عناوين تفسير نعمانى
فهرست اقسام آيات ومضامين آنها به سه گونه تنظيم شده است، نخست
اقسام هفت گانه آيات قرآن ذکر شده است با تعبير: (هى امر وزجر
وترغيب وترهيب وجدل ومثل وقصص)، سپس با تعبير (فى القرآن) مصطلحات
دوگانهاى همچون: ناسخ ومنسوخ، محکم ومتشابه، خاص وعام... ذکر شده
که پايان آن تعبير (حرف مکان حرف) مى باشد، اين گونه را مى توان ده
يا يازده عنوان(21)
گرفت. گونه سوم در فهرست با تعبير (منه)، به انواع آيات قرآنى مى پردازد،
در اين فهرست 41 بار عبارت (منه..). تکرار شده است.
بنابراين در مجموع 58 يا 59 عنوان از عناوين علوم قرآنى واقسام
آيات در اين فهرست آمده است.
عناوين گونه سوم را که با (منه) آغاز شده، با توجه به موضوعات آن
مى توان در اقسام زير جاى داد:(22)
ا- ارتباط لفظ قرآن ومعناى آن(23)،
همچون:
ما لفظه خاص (رقم 18)، ما لفظه واحد ومعناه جمع (رقم 20)، مخاطبه
لقوم والمعنى لاخرين (رقم 36)، مخاطبه للنبى (صلى الله عليه وآله
وسلم) ومعناه واقع على امته (رقم 37).
ب - تحريف لفظى يا معنوى در قرآن، همچون:
ما هوباق محرف عن جهته (رقم 24)، ما هوعلى خلاف تنزيله (رقم 25)،
ما تأليفه وتنزيله (؟) على غير معنى ما انزل فيه (رقم 39).
ج- تأويل وتنزيل، همچون:
ما تأويله فى تنزيله (رقم 26)، ما تأويله قبل تنزيله (رقم 27)،
ما تأويله بعد تنزيله (رقم 28).
د - تأليف آيات وارتباط آيات با يکديگر، همچون:
آيات بعضها فى سوره وتمامها فى سوره اخرى (رقم 29)، آيات نصفها
منسوخ ونصفها متروک على حاله (رقم 30) آيات مختلفه اللفظ متفقه
المعنى (رقم 31)، آيات متفقه اللفظ مختلفه المعنى (رقم 32).
ه - انواع رخصتها در قرآن،(24)
همچون:
آيات فيها رخصه واطلاق بعد العزيمه (رقم 33). رخصه صاحبها فيها
بالخيار ان شاء اخذ وان شاء ترکها (رقم34).
و- ردّ اديان ومذاهب وانديشههاى انحرافى،(25)
همچون:
رد من الله تعالى واحتجاج على جميع الملحدين والزنادقه والدهريه
والثنويه والقدريه والمجبّره وعبد ه الاوثان وعبد ه النيران (رقم
42)، الردّ على من زعم انّ الايمان لا يزيد ولا ينقص وان الکفر
کذلک (رقم 43).
ز- اخبار اوصياء وانبياء، همچون:
معرفه ما خاطب الله عزوجل به الائمّه والمؤمنين (رقم 54)، اخبار
خروج القائم منّا عجّل الله فرجه (رقم 55)، اخبار الانبياء
وشرائعهم وهلاک اممهم (رقم 57)، ما بيّن الله تعالى فى مغازى النبى
(صلى الله عليه وآله وسلم) وحروبه وفضائل اوصيائى (رقم 58).
ح- موضوعات متفرقه،(26)
همچون:
(ما) لا يعرف تحريمه الاّ بتحليله (رقم 38)، صفات الحق وابواب
معانى الايمان ووجوبه ووجوهه (رقم 48).
پاورقى:
(1)
کيهان انديشه، شماره 28، ص122.
(2)
تهذيب، ج8، ص262 / 16.
(3)
البته در برخى اسناد محرّف چنين عنوانى ديده ميشود، همچون
تفسير قمى ج1، ص27، ومقايسه کنيد با بحار الانوار ج92،
ص228 / 8. قرب الاسناد، چاپ سنگى، ص151 ومقايسه کنيد با
بحار الانوار ج49، ص262 / 5 - ص 153 - مقايسه کنيد با بحار
الانوار، ج49، ص265 / 8.
(4)
ر.ک رجال کشى، ص463 / 883.عيون اخبار الرضا عليه السلام،
ج2، ص213 / 20. غيبت طوسى، ص224 / 188. دلائل الامامه،
ص435 / 405 ونيز ر.ک غيبت طوسى، ص69 / 74، 70 / 75. قرب
الاسناد، ص 347/1255، 351/1260،374/1330،391/1370، تفسير
عياشى، ج1، ص372 / 75. رجال کشى، ص405 / 760. دلائل
الامامه، ص365 / 318.
(5)
ر. ک رجال کشى، ص404/755، 444/834. دلائل الامامه،
ص365/318.
(6)
رجال نجاشى، ص115 / 296، به گونه روايت مرسل از امام صادق
عليه السلام. رجال کشى ص485 / 919 با سند متصل از امام رضا
عليه السلام ونيز در ص 203 / 357 با تعبير (کلقمان فى
زمانه) که ظاهراً محرف است. ر.ک قاموس الرجال، ج2 ص450.
(7)
کتاب مطبوع به نام نوادر احمد بن محمد بن عيسى، ص93 / 220.
مستدرک الوسائل، ج14، ص 381 / 17020. بحار الانوار، ج104،
ص8 / 12.
(8)
ر.ک معجم رجال الحديث، ج5، ص428، البته روايتى از حسين بن
سعيد از احمد بن محمد بن يزيد نقل شده (کافى، ج6، ص356 /
8) که همان روايت در مکارم الاخلاق، ج1، ص420 به نقل از
احمد بن يزيد نقل شده که همين نقل صحيح مينمايد. حسين بن
سعيد در روايتى ديگر از احمد بن يزيد روايت کرده است (کافى
ج6، ص378 / 1. محاسن ج2، ص 564 / 971). ظاهراً در برخى
نسخهها احمد به محمد تصحيف شده وسپس اين دونسخه در برخى
نسخههاى متأخّر با هم آمده است.
(9)
ر.ک رجال برقى ص20. رجال طوسى، ص313 / 4650: 675. رجال
نجاشى، ص358 / 961 ونيز ص54 / 121. البته در رجال طوسى،
ص300 / 4393: 418 عنوان (محمد بن ابى حمزه التيملى الکوفى)
ذکر شده که عنوان التيملى ظاهراً مصحف الثمالى است.
(10)
ر.ک معجم رجال الحديث، ج2، ص615 و616 و625 به نقل از مشيخه
فقيه (ج 4، ص488) - طريق مؤلف به على بن ابى حمزه -، ج23،
ص326.
(11)
کافى، ج4، ص316 / 7، 367 / 1. قرب الاسناد351/1260،
374/1330، 391/1370 ونيز تفسير عياشى، ج1، ص372 / 75.
(12)
کافى، ج7، ص18 / 10 (سألت عبد اً صالحاً عن رجل هلک فاوصى
بعتق نسمه..).. فقيه، ج4، ص 261 / 5608 (عن ابى الحسن عليه
السلام قال سألته عن جارلى هلک وترک بنات..)..
(13)
(کافى، ج4، ص60 / 2، در سندى ضعيف ومرسل). امالى صدوق، مج
95 / 10. خصال، ص160 / 209 (راوى از على بن ابى حمزه در
اين دوسند حسين بن يزيد نوفلى است). مشکاه الانوار ص100 (به
گونه مرسل).
(14)
فقيه، ج3، ص313 / 4119، 351 / 5758. تهذيب، ج7، ص178 / 42
(که ظاهراً از مورد اول فقيه گرفته شده است. اختصاص ص223.
امالى صدوق، مج4 / 7، 29 / 21، 49 / 16، 70 / 10، 72 / 7،
92 / 4، 94 / 7. توحيد ص403 / 10، خصال، ص68 / 101، 72 /
109.صفات الشيعه، ص2، علل الشرائع، ج1، ص13 / 10، 15 / 1،
68 /1، 77 / 1، 131 / 1، 154 / 1، 283 / 1، 284 / 1. ج2،
ص571 / 4. عيون اخبار الرضا عليه السلام ج1، ص7 / 2. فضائل
الاشهر الثلاثه، ص18 / 3، کمال الدين، ص135 / 4. قص
الانبياء راوندى، ص66 / 47.
(15)
رجال شيخ طوسى، ص218 / 2884: 122، به حاشيه کتاب وبه معجم
الرجال ج8، ص9 مراجعه شود.
(16)
تهذيب ج8، ص310، ح26.
(17)
بحار الانوار ج 92، ص1 تا اواسط ص 3.
(18)
در آيه شريفه: (
يوم يعضّ الظالم على
يديه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلاً)
(فرقان/ 27).
(19)
در آيه شريفه: (
يا ويلتى ليتنى لم
اتخذ فلاناً خليلاً لقد - اضلنى عن الذکر بعد اذ جاءنى)
(فرقان/ 28 و29).
(20)
در آيه شريفه (
وقال الرسول يا ربّ
ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجوراً) (فرقان / 30).
(21)
در نحوهِ شمارش، ناسخ ومنسوخ يک عنوان گرفته شده ونيز محکم
ومتشابه يک عنوان، عنوان منقطع ((واو) بعد از اين کلمه
زائد است) معطوف ومنقطع غير معطوف) اگر دوعنوان دانسته شود،
گونه دوم يازده عنوان واگر يک عنوان گرفته شود اين گونه ده
عنوان خواهد بود.
(22)
در اين مقاله براى سهولت آدرس دهى، عناوين فهرست را رقم
زدهايم، بدين ترتيب اقسام هفت گانه آيات از رقم 1 تا 7،
عناوينى که پس از کلمه: فى القرآن ناسخ ومنسوخ و... آمدهاند
از رقم 8 تا17 (منقطع معطوف ومنقطع غير معطوف را دورقم
زدهايم) عناوينى که با (منه) آغاز شده، از رقم 18 تا 58
را به خود اختصاص دادهاند.
(23)
از رقم 18 تا 23 ونيز دورقم 36 و37 از اين قسم است.
(24)
از رقم 33 تا 35 از اين قسم است.
(25)
از رقم 40 - 53 (بجز رقم 48 که به مناسبت ذکر شده) از اين
قسم است.
(26)
ارقام 38، 48، 56 از اين قسم است.