نعمانى ومصادر غيبت

سيد محمد جواد شبيرى زنجانى

- ۹ -


از سوى ديگر على بن الحسن بن فضّال مى گويد که وى تفسير قرآن را از آغاز تا انجام از حسن بن على بن ابى حمزه نگاشته که شايد بدين معنا باشد که حسن بن على بن ابى حمزه کتابى در تفسير داشته که ابن فضّال نسخه‌اى از آن را نگاشته واز وى روايت کرده است.

بارى، اين احتمال مى رود که فضائل القرآن وتفسير القرآن اجزاء کتاب گسترده‌ترى از حسن بن على بن ابى حمزه باشد که مشتمل بر مباحث عام تفسيرى (همچون تفسير نعمانى)، تفسير تک‌تک سوره‌ها وفضائل قراءت سوره‌هاى قرآن باشد.

بارى اگر اين سخن که تفسير نعمانى برگرفته از کتاب حسن بن على بن فضال است به اثبات برسد، مى توان با توجه به مبناى رجاليى که در طريق به کتابها، نيازى به بررسى سندى نيست، طريق فوق را تصحيح کرد هر چند نتوانيم وثاقت احمد بن يوسف بن يعقوب را ثابت کنيم.

دوم وسوم: حسن بن على بن ابى حمزه بطائنى وپدر وى على بن ابى حمزه‌ على بن ابى حمزه بطائنى از وکيلان برجسته امام کاظم عليه السلام ومورد اعتماد جامعه شيعى بود. با زندانى شدن امام کاظم عليه السلام اموال بسيارى، مربوط به آن حضرت، توسط شيعيان به على بن ابى حمزه وبه ديگر وکيلان حضرت داده شد. پس از وفات آن حضرت طمع در اين اموال سبب شد که اينان، امام کاظم عليه السلام را آخرين امام معرفى کرده وامامت امام رضا عليه السلام را انکار کنند وبدين ترتيب مذهب واقفه پديدار گرديد.(1)

با اين حال نام على بن ابى حمزه در احاديث بسيارى واقع است وبزرگانى از محدثين همچون ابن ابى عمير واحمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى وحسن بن محبوب - از اصحاب اجماع - ونيز على بن الحکم وديگران از وى بسيار روايت کرده‌اند، حال چگونه مى توان اين مطلب را با انحراف عقيدتى شديد على بن ابى حمزه سازگار ساخت؟

در اينجا احتمالاتى ذکرشده که تنها به اجمال به برخى از آنها اشاره مى کنيم: مرحوم محدّث نورى بر اين باور است که على بن ابى حمزه پس از تأ‌سيس مذهب واقفه هم ثقه بوده است،(2) ولى شواهد روشن تاريخى نشان مى دهد که فاصلهِ شديدى بين واقفه واماميه وجود داشته که با وجود آن، نمى توان زمان تحمل حديث از على بن ابى حمزه را مربوط به زمان واقفه بودن وى دانست.(3) از يک سوواقفه شديداً با امام رضا عليه السلام درگير شده ونسبت به آن حضرت جسارت روا مى داشتند(4) واز سوى ديگر امام رضا عليه السلام مراوده وهم نشينى با واقفه را ممنوع اعلام مى دارد، آنها را همچون نصّاب دانسته(5) که نگرش منفى جامعه شيعى نسبت به آنها آشکار است. لقب ممطوره(6) که به معناى سگان باران خورده مى باشد، تعبيرى است که اماميه از واقفه بکار مى برده‌اند وفاصله بسيار اين دورا از هم نشان مى دهد.(7)

بنابراين بزرگان اماميه پيش از واقفى شدن ودر زمان جلالت قدر على بن ابى حمزه وديگر واقفيان معروف همچون زياد بن مروان قندى از آنها روايت دريافت داشته‌اند وچون مدار ارزش‌گذارى احاديث هر راوى زمان تحمل حديث از وى است، لذا انحراف مذهبى وضعيف يا کاذب بودن اين راويان پس از آن، ضررى به صحّت احاديث ايشان نمى زند.

ولى اين روش براى اعتبار بخشيدن به روايات على بن ابى حمزه در بحث ما کارساز نيست، زيرا اين روش در جايى است که راوى حديث از على بن ابى حمزه از اماميه باشد نه کسى چون حسن بن على بن ابى حمزه که خود از بزرگان واقفه است.

البته اگر همچون محدّث نورى على بن ابى حمزه را پس از تأ‌سيس مذهب وقف هم ثقه بدانيم، نتيجه بحث تغيير مى کند، ولى اين مبنا ناتمام است، چنانچه به تفصيل اثبات شده است.

بنابراين روايت از ناحيه على بن ابى حمزه نا معتبر است.

امّا حسن بن على بن ابى حمزه، به نقل رجال کشى على بن الحسن بن فضّال درباره وى مى گويد:

کذاب ملعون، رويت عنه احاديث کثيره، وکتبت عنه تفسير القرآن کلّه من اوّله الى آخره، الاّ انى لا استحل ان اروى عنه حديثاً کثيراً.(8)

در رجال نجاشى به نقل از رجال کشى تنها به عبارت (فطعن عليه) اکتفاء ورزيده(9) که احتمالاً از تمايل نجاشى به اختصار ناشى شده باشد.

در رجال ابن غضائرى درباره وى مى گويد:

واقف ابن واقف، ضعيف فى نفسه وابوه اوثق منه، وقال على بن الحسن بن فضّال:(10) (انى لا ستحيى من الله ان اروى عن الحسن بن على) وحديث الرضا عليه السلام فيه مشهور.(11)

برخى از مشايخ حمدويه بن نصير، حسن بن على بن ابى حمزه را (رجل سوء) خوانده است،(12) وکشى نيز خود در ترجمه شعيب عقرقوفى، وى را کذّاب دانسته است.(13)

وقوع حسن بن على بن ابى حمزه در اسناد کامل الزيارات واسناد تفسير قمى هم دليل بر وثاقت وى نيست، لذا نيازى به مقايسه اين امر با تضعيفات فوق نيست.(14)

با اين همه مرحوم محدث نورى با ارائه قراينى، درصدد اثبات وثاقت حسن بن على بن ابى حمزه برآمده است.(15)

نقل وبررسى کلام محدّث نورى در اثبات وثاقت حسن بن على بن ابى حمزه‌ قرينهِ اوّل: احمد بن محمد بن ابى نصر که از گروهى است که تنها از ثقه روايت مى کنند، از حسن بن على بن ابى حمزه در باب تدبير تهذيب روايت کرده است.

آيت الله والد - مدّ ظلّه - در بحثهاى رجالى خود اشاره مى کردند که اين حديث با توجه به دشوارى هاى سندى ومتنى آن قابل استناد در بحثهاى رجالى نيست وبه احتمال زياد در آن تحريفى رخ داده است، در مواردى که حديث با غرابت واعضال روبروست، نمى توان با تمسّک به اصاله عدم التحريف، احتمال تحريف را در سند منتفى دانست، در ضميمه مقال در باره اين سند سخن خواهيم گفت.

قرينه دوم: روايت‌ِ بسيارِ بزرگان از حسن بن على بن ابى حمزه‌؛ مرحوم محدّث نورى، نام افرادى چند را که از حسن بن على بن ابى حمزه روايت مى کنند آورده که غالب آنها روايت يا روايات اندکى از وى داشته ووثاقت وجلالت قدر برخى از آنها نيز نيازمند بحث وبررسى است، همچون صالح بن ابى حماد.(16) در مورد اين راوى، روايت مستقيم اواز حسن بن على بن ابى حمزه هم در جايى ديده نشد.(17)

تنها راوى قابل ذکر در اين بحث اسماعيل بن مهران است که روايات وى از حسن بن على بن ابى حمزه بسيار است ودر جلالت قدر ووثاقت وى ترديدى نيست، هر چند پاره‌اى تضعيفات درباره وى ذکر شده که چندان قابل اعتنا نيست.(18)

ولى روايت بسيار اسماعيل بن مهران نيز دليل بر وثاقت حسن بن على بن ابى حمزه نيست؛(19)

زيرا اولاً: ابن غضائرى درباره اسماعيل بن مهران مى گويد: (يروى عن الضعفاء). اگر اين سخن پذيرفته شود، قهراً ديگر روايت بسيار اسماعيل بن مهران دليل بر وثاقت کسى نيست، زيرا دلالت روايت بسيار راوى جليل القدر از کسى بر وثاقت مروى عنه، در مورد غالب راويان مى باشد؛ نه درباره راويانى همچون احمد بن محمد بن خالد برقى که بر خلاف متعارف محدثان از روايت از ضعفاء پرهيز نداشته‌اند.

ثانياً: اگر سخن ابن غضايرى را نپذيريم، يا اصلاً نسبت کتاب رجال موجود را به وى انکار کرده، مؤ‌لف کتاب را شخصى مجهول الحال وغير قابل اعتماد بدانيم، باز هم مى گوييم: بنابر تحقيق روايت بسيار اجلاء از يک شخص هميشه دليل بر وثاقت آن شخص نيست، بلکه اين امر شرايطى چند دارد از جمله؛

1 - روايات نقل شده در مستحبات وآداب نباشد، زيرا در اين امور ممکن است به استناد احاديث بسيار معتبر (من بلغ) وبا توجه به قاعده تسامح در ادله سنن روايت صورت گرفته باشد، نه به جهت وثاقت مروى عنه.

2 - در مواردى که خبر عادل غير علمى حجيت ندارد بلکه بايد علم حاصل شود؛ همچون مسائل اعتقادى نباشد، چون در اين گونه موارد، نقل روايت از يک راوى ممکن است به عنوان مقدمه تحصيل علم باشد، به اين شکل که با انضمام احاديث مختلف به يکديگر وبا تراکم قرائن مختلف يک مطلب را ثابت کرد. در حصول علم نيازى نيست که احاديثى که مورد استناد قرار مى گيرد هر يک به تنهايى از اعتبار برخوردار باشند، لذا احاديث ضعيف هم در تواتر آفريدن تأ‌ثير دارند.

در مسائل اعتقادى چه بسا روايات بسيارى در کتب حديث نقل مى گردد که بسيارى از آنها از جهت سندى به تنهايى قابل استناد نيست. ولى در کنار ديگر روايات، علم آورند، لذا مثلاً در کتاب الحجه کافى نام افراد گمنام ومجهول الحال بسيار ديده مى شود که بعيد است کلينى همه اين افراد را ثقه بداند، بلکه ظاهراً علت نقل روايت از اين افراد همين نکته است.

درباره اسماعيل بن مهران وروايت بسيار وى از حسن بن على بن ابى حمزه شرايط فوق وجود ندارد، بسيارى از روايات وى در امور مستحبى همچون ثواب سوره هاى قرآن(20) يا فضل صلوات بر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) واهل بيت ايشان(21) مى باشد.

در مسائل مربوط به مهدويت وغيبت هم اسماعيل بن مهران از حسن بن على بن ابى حمزه بسيار حديث نقل کرده(22) که نقل حديث در اين مسائل هم ممکن است به عنوان مقدمه‌اى باشد براى پيدايش علم ويقين، ونه به جهت وثاقت مروى عنه.

ثالثاً بر فرض اسماعيل بن مهران، حسن بن على بن ابى حمزه راثقه مى دانسته، اين توثيق با تضعيف على بن حسن بن فضال در تعارض است.

قرينه سوم (که با بحث اصلى ما ارتباط بيشترى دارد) اين است که اصحاب روايات حسن بن على بن ابى حمزه را تلّقى به قبول کرده‌اند.

محدّث نورى همين تفسير نعمانى را به عنوان شاهد اين مطلب ذکر کرده، اشاره مى کند که على بن ابراهيم ملّخص اين روايت را در آغاز تفسير خود آورده، وسيد مرتضى تفسير نعمانى را تلخيص کرده که به رساله محکم ومتشابه معروف است وشيخ جليل سعد بن عبد الله ترتيب اين حديث را تغيير داده وآن را مبوب ساخته واجزاء حديث را در ابوابى پراکنده ساخته است.

ولى اين قرينه هم براى اثبات وثاقت حسن بن على بن ابى حمزه قابل پذيرش نيست، زيرا درباره مقدمه تفسير على بن ابراهيم وارتباط شديد آنها با يکديگر گفتنى است که اولاً دليلى در دست نيست که اين مقدمه برگرفته از اين تفسير باشد، بلکه ممکن است از روايتى ديگر گرفته شده که همين روايت هم به دست حسن بن على بن ابى حمزه رسيده که آن را با اضافات بسيار به عنوان يک روايت به حضرت امير عليه السلام نسبت داده است.

ثانياً: تفسير موجود به نام تفسير على بن ابراهيم هم تأ‌ليف وى نيست بلکه تفسير ديگرى است، ظاهراً نگارش على بن حاتم قزوينى که البته غالباً از تفسير قمى نقل مى کند،(23) در مقدمه اين تفسير هر چند نام على بن ابراهيم با صراحت آمده است ولى با عنايت به اين نکته که درباره على بن حاتم گفته‌اند که: (يروى عن الضعفاء)(24) وواسطه بين مؤ‌لف تفسير موجود وعلى بن ابراهيم در آغاز متن تفسير کسى به نام ابوالفضل العباس بن محمد بن القاسم بن حمزه بن موسى بن جعفر است(25) که دليلى بر وثاقت وى نيافتيم، لذا نمى توان به مقدمه تفسير موجود اعتماد ورزيده و، به تبع، حسن بن على بن ابى حمزه را مورد اعتماد على بن ابراهيم دانست.

درباره رساله المحکم والمتشابه ونسبت آن به سيد مرتضى پيشتر سخن گفتيم.

رساله سعد بن عبد الله هم رساله‌اى است گمنام ونمى توان نسبت آن را به سعد بن عبد الله مسلم انگاشت، در اين باره پس از اين بيشتر سخن خواهيم گفت.

با توجه به آنچه گذشت نتيجه مى گيريم که دليلى بر وثاقت حسن بن على بن ابى حمزه در کار نيست.

نکته ديگرى که درباره سند تفسير نعمانى به ذهن مى رسد آن است که، روايت على بن ابى حمزه از اسماعيل بن جابر در جاى ديگرى ديده نشده است، ولى اين مطلب با توجه به اين که از جهت شرايط زمانى ومکانى نقل على بن ابى حمزه از اسماعيل بن جابر غريب نيست،(26) چندان اهميتى ندارد.

نتيجه بحث ما اين است که با توجه به وجود حسن بن على بن ابى حمزه وپدر وى در سند تفسير نعمانى، اين کتاب به عنوان متنى حديثى اعتبار ندارد.

حال به اين نکته مى پردازيم که آيا با عنايت به متن حديث مى توان آن را روايتى از حضرت امير عليه السلام دانست.

قسمت دوّم: بررسى تفسير نعمانى با توجه به متن حديث‌

ظاهر عبارت تفسير نعمانى مى رساند که به جز دوصفحه مقدمه کتاب ويک صفحه آغاز روايت که از حضرت صادق عليه السلام نقل شده بقيه روايت تا پايان آن، از کلمات حضرت امير عليه السلام مى باشد، تعابير: (سئل صلوات الله عليه)(27) يا (سأ‌لوه)(28) که بارها در رساله تکرار شده همين مطلب را گواهى مى دهد، در چند مورد حديث هم تعابيرى ديده مى شود که تأ‌کيدى بر همين مطلب است:

لمّا اردت قتل الخوارج بعدان ارسلت اليهم ابن عبّاس لاقامه الحجه عليهم قلت يا معشر الخوارج (ص15).(29)

بر طبق اين عبارت، روايت پس از سرکوب خوارج نهروان از حضرت صادر شده است.

ثم قال صلوات الله عليه: واوصانى رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) فقال: يا على ان وجدت فئه تقاتل بهم فاطلب حقک والاّ فالزم بيتک، فانّى قد اخذت لک العهد يوم غدير خم بانک خليفتى ووصيى، يا ابا الحسن حقيق على الله... (ص15).

وذلک انّ رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) کان يکثر من مخاطبتى بابى تراب (ص27).

حال‌، مى خواهيم ببينيم که آيا با مطالعه متن اين حديث مى توان اين تفسير را از کلام حضرت امير عليه السلام دانست.

اين بحث را از دوزاويه دنبال مى کنيم، يکى از جهت سبک‌شناسى وبا توجه به واژه‌ها وعبارات وشيوه تنظيم مطالب، وديگرى از جهت محتوا ومقايسه افکار مطرح شده در حديث با عصر حضرت امير عليه السلام.

سبک شناسى تفسير نعمانى

نگارنده پس از تهيه مقدمه کار وبرداشتن يادداشتهاى لازم ونگارش قسمتى از اين مقال، از مقاله جناب آقاى مددى در مجله آينه پژوهش، شماره 28 آگاه گرديد (از تذکر آقاى مهدوى راد در اين زمينه متشکرم). لذا در اين قسمت مقال ونيز در قسمت بررسى نسبت اين رساله به نعمانى، به اين مقاله نظر داشته، تلاش مى شود که مطالبى که ايشان به تفصيل بدان پرداخته‌اند به اجمال برگزار گردد.

جناب آقاى مددى درباره سبک کتاب مى نويسند:

روش کتاب به طور کلى به تأ‌ليف کتاب يا رساله بيشتر شبيه است تا به سخنان متعارف معصومين عليهم السلام از نظر ادبى متوسط وآميخته با اصطلاحات علمى. چون عام، خاص، ناسخ، منسوخ، قياس، را‌ى، اجتهاد و... - واز نظر شيوه بيان، صلابت الفاظ، دقّت معانى ووضوح مطلب، شمول وفراگيرى، به هيچ وجه در حد مقايسه با نهج‌البلاغه - مثلاً - نيست.(30)

اين اظهار نظر، در مجموع سخنى است متين واستوار، هر چند در برخى از ريزه‌کارى هاى آن با ايشان موافق نيستيم، مثلاً:

- کلمات عام، خاص وناسخ ومنسوخ الزاماً مصطلح علمى نيستند. اين کلمات در احاديث هم به معناى عرفى خود کاربرد دارند که کاربرد آن، به کاربرد اصطلاحى آن نزديک است.(31) واژه قياس ورا‌ى واجتهاد نيز واژه‌هاى تازه‌اى نيستند، لذا اين تعابير در احاديث معتبر از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وحضرت امير عليه السلام وارد شده است. مثلاً واژه قياس در روايت معتبرى از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وارد شده است: ما على دينى من استعمل القياس فى دينى.(32)

ودر روايت ديگرى از حضرت امير عليه السلام مى خوانيم: من نصب نفسه للقياس لم يزل دهره فى التباس ومن دان الله بالرا‌ى لم يزل دهره فى ارتماس.(33)

اگر به جاى اين واژه‌ها، واژه استحسان‌را ذکر مى گرديد، مناسب تر مى نمود.(34)

- مقايسه تفسير نعمانى هم با نهج‌البلاغه که گزينش مرحوم سيد رضى است از کلام آن حضرت درست به نظر نمى آيد، زيرا مؤ‌لف نهج‌البلاغه، تنها احاديثى از حضرت را برگزيده که به عقيده وى از جهت ادبى وبلاغى در رتبه والايى قرار داشته است.

بارى، جناب آقاى مددى با نقل سه مقطع از اين رساله عدم تشابه اين رساله را با سخنان شناخته شده حضرت نتيجه گرفته‌اند. اين مقطعها شواهد خوبى براى اين سخن مى باشند. به ويژه مقطع اول (ص67 با توجه به عبارت: وغيره مما لوشرح لطال به الکتاب) ومقطع سوم (ص91، واما الرد على من قال بالرا‌ى والقياس والاستحسان،..).

ما در اينجا نمونه ‌هاى ديگرى از اين دست ارائه مى دهيم:

وقد اعترض على ذلک بان قيل قدرا‌ينا اصنافاً من الحيوان لا يحصى عددها يبقى ويعيش بغير امر ولا نهى... واذا جاز ان يستقيم بقاء الحيوان المستبهم... بطل قولکم انّه لابد للناطقين من آمر وناه والاّ لم يبقوا. والرد عليهم هوان الله تعالى لمّا خلق الحيوان على ضربين: مستبهم وناطق... (ص42)

قال المعترض قد وجدنا بعض البهائم... قيل هذا الّذى ذکرتم لا يکون على العموم، وانّما يکون فى الواحد بعد الواحد لعلّهٍ ما... وجه اخر هوانّ... فبطل الاعتراض. (ص 43)

اللهم الاّ ان يدّعى مدّع ان الامامه مستغنيه عمن هذه صفته... (ص 44)

البته تعبير (اللهم الا ان) در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده،(35) ولى اين عبارت در روايات ائمه پيشين عليهم السلام به ويژه حضرت امير عليه السلام بى سابقه ونامأ‌نوس به نظر مى آيد.(36)

وامّا من انکر فضل رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم)، فالدليل على بطلان قوله قول الله عز وجل... والدليل على ذلک قول جبرئيل عليه السلام... ويزيد ذلک بيانا قوله تعالى... (ص 87)

به نمونه‌هاى شبيه اين نمونه‌ها در بحثهاى آينده اشاره خواهد شد.

خلاصه کلام اين که سبک ادبى تفسير نعمانى وواژه‌ها وتعابير آن با سبک احاديث شناخته شده حضرت امير عليه السلام يکسان نيست.

پاورقى:‌


(1) در مورد آغاز مذهب وقف ر.ک. رجال کشى، ص404 / 759، 459 / 871، 467 / 888. علل الشرائع، ج1، ص235. عيون اخبار الرضا عليه السلام ج1، ص112 / 2 و113 / 3. غيبه الطوسى، ص64.
(2) خاتمه مستدرک، ج4 (مستدرک الوسائل ج22)، ص468 - 471.
(3) شيخ بهائى در برخى کتب خود به اين مطلب تصريح کرده است.
(4) بويژه ر.ک. به رجال کشى، ص455 - 467، غيبت شيخ طوسى، صص23 - 81.
(5) رجال کشى، ص457 / 864. ونيز در ص229 / 410 و411 و460 / 873 و874.
(6) رجال کشى، ص460 / 875 و461 / 878 و879. غيبه طوسى، ص69. الفصول العشره فى الغيبه، ص48 و109. کمال الدين، ص93. المسائل الصاغانيه، ص6.
(7) در کتب مقالات وفرق، همچون فرق الشيعه نوبختى، ص81 و82، المقالات والفرق، ص92 و93. مقالات الاسلاميين، ص29، به سابقه تاريخى اين لقب اشاره شده، وجه تسميهِ آن تعفّن شديد سگ باران خورده وبي‌ارزشى آن دانسته شده، ولى شايد اين تعبير اشاره به نجس شدن افرادى که به چنين حيوانى نزديک مي‌شود باشد. بهر حال اوج فاصله بين اماميه وواقفه از اين تعبير آشکار مي‌گردد ونيز ر.ک مکتب در فرآيند تکامل، ص84، حاشيهِ 33.
(8) رجال کشى، ص552 / 1042، لازم به ذکر است که عين همين مطلب با همين الفاظ در ترجمه على بن ابى حمزه هم نقل شده در آن نيز عياشى از على بن الحسن سؤ‌ال کرده است (ص404 / 756). در اينجا شخص مورد سؤ‌ال (ابن ابى حمزه) دانسته شده که به قرينه عنوان رجال کشى، چنين به ذهن مي‌زند که مراد على بن ابى حمزه باشد ولى قراين روشنى نشان مي‌دهد که مراد از ابن ابى حمزه، حسن بن على بن ابى حمزه بوده، لذا ذکر اين عبارت در ذيل ترجمه على بن ابى حمزه نادرست است. مهمترين قرينه اين است که ولادت على بن الحسن بن فضّال بعد از وفات على بن ابى حمزه بوده است. در توضيح اين مطلب اشاره به ولادت على بن الحسن بن فضال لازم است. نجاشى در ترجمه وى (رجال نجاشى، ص257 / 676) از او نقل مي‌کند که در سن هجده سالگى احاديث پدرش را با وى مقابله مي‌کرده وچون احاديث را نمي‌فهميده، لذا به گونه مستقيم روايت نمي‌کند، بلکه به توسط دوبرادرش از پدر نقل حديث مي‌کند، حال با توجه به وفات پدر وى حسن بن على بن فضّال در سال 224، اگر زمان مقابله احاديث در همين حدود باشد، ولادت على حدود 206 خواهد بود وبه هر حال نبايد ولادت وى از اين سال بسيار جلوتر باشد، لذا مي‌توان گفت که وى پس از شهادت امام رضا عليه السلام در سال 202 يا 203 به دنيا آمده است، اما على بن ابى حمزه، در چند روايت اشاره شده که وى در زمان امام رضا عليه السلام در گذشته (رجال کشى، ص404 / 755، 444 / 834) ودر نقلى تصريح شده که وفات وى در زمان حضور حضرت در خراسان بوده، (دلائل الامامه، ص365 / 318) لذا وفات على بن ابى حمزه در سالهاى پايانى عمر آن حضرت رخ داده است. آيت الله والد - مدّظّله - در بحث کليات علم رجال با استناد به اين دليل تأ‌کيد مي‌کردند که مراد از ابن ابى حمزه در کلام على بن الحسن بن فضال، قطعاً على بن ابى حمزه نيست.
(9) رجال نجاشى، ص36 / 73.
(10) در متن چاپى رجال ابن غضائرى، ص51 / 33 (الحسن بن على بن فضال) آمده که ظاهراً اشتباه است ونقل فوق که از مجمع الرجال، ج2، ص22 آورده‌ايم صحيح مي‌باشد. نيز ر.ک رجال علامه حلى، ص213 / 7، بعيد نيست که اين مطلب اشاره به همان مطلب نقل شده در رجال کشى داشته باشد وتحريفى در يکى از اين دونقل رخ داده باشد.
(11) حديث امام رضا عليه السلام درباره على بن ابى حمزه مشهور است نه درباره فرزند وى حسن ر.ک معجم رجال الحديث، ج5، ص16.
(12) رجال کشى، ص552 / 1042.
(13) رجال کشى، ص443 / ذيل 831.
(14) مقايسه کنيد با معجم رجال الحديث، ج5، ص15.
(15) مستدرک الوسائل، ج22 (خاتمه مستدرک، ج4)، ص242.
(16) در مستدرک، ج22 (خاتمه مستدرک، ج4)، ص243، صالح بن حماد ذکر شده که اشتباه است.
(17) البته در پاره‌اى روايات، صالح بن ابى حماد ازالحسن بن على نقل مي‌کند (کافى، ج2، ص157 / 3. ج4، ص155 / 5. ج5، ص92 / 4)، مراد از حسن بن على در اين اسناد يا وشاء است (که صالح بن ابى حماد با اين عنوان يا با عنوان الحسن بن على الوشاء از وى رواياتى دارد ر.ک. معجم الرجال، ج9، ص375. عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص228 / 1، 229 / 1 ومقايسه کنيد با ص232 / 1) يا ابن فضّال (که از وى نيز صالح بن ابى حماد روايت مي‌کند ر.ک. معجم الرجال‌، ج9، ص373) وهيچ وجهى ندارد که مراد از حسن بن على را حسن بن على بن ابى حمزه بدانيم يا احتمال آن را طرح کنيم.
(18) پيشتر عبارات رجاليان درباره وى نقل شد. ر.ک رجال ابن غضائرى، ص38. رجال کشى، ص589 / 1102.
(19) آنچه در متن توضيح داده خواهد شد، درباره اداء روايت حسن بن على بن ابى حمزه توسّط اسماعيل بن مهران مي‌باشد. ولى اين سؤ‌ال وجود دارد که با توجه به فاصله بين اماميه وواقفه، اساساً اسماعيل بن مهران، چگونه از حسن بن على بن ابى حمزه حديث اخذ کرده است؟ در پاسخ اين سؤ‌ال بايد دانست که برادر اسماعيل بن مهران، حسين بن مهران خود از واقفه بوده (رجال نجاشى، 56 / 127. عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج2، 213 / 20)؛ پسر عموى وى احمد بن محمد بن ابى نصر هم ابتداء واقفى بوده وسپس هدايت شده است (غيبه طوسى، ص71 / 46). بلکه آل مهران به مذهب وقف قائل بوده‌اند (غيبه طوسى، همانجا). لذا ممکن است اسماعيل بن مهران هم نخست از واقفه بوده، سپس هدايت شده ودريافت حديث وى از حسن بن على بن ابى حمزه در زمان واقفى بودنش، باشد. وبر فرض که اسماعيل بن مهران اصلاً واقفى نبوده، واقفى بودن خانواده وى زمينه ارتباط وى را با حسن بن على بن ابى حمزه فراهم مي‌کرده است.
(20) کافى، ج2، ص620 / 3، 623 / 10. امالى صدوق‌، مجلس 16 / 8 وبويژه ثواب الاعمال، ابواب ثواب قراءه سور القرآن، صص130 - 158.
(21) کافى، ج2، ص492 / 6.
(22) اسماعيل بن مهران در سندى مشابه سند تفسير نعمانى در کتاب غيبت نعمانى فراوان به کار رفته که در اوائل بحث از تفسير نعمانى به اين موارد اشاره کرديم.
(23) ر.ک دانشنامه جهان اسلام، مدخل تفسير على بن ابراهيم قمى از نگارنده.
(24) رجال نجاشى، ص263 / 688.
(25) تفسير قمى، ج1، ص27.
(26) على بن ابى حمزه واسماعيل بن جابر هر دواز اصحاب امام صادق وامام کاظم عليهما السلام وهر دوکوفى مي‌باشند.

(ر. ک رجال شيخ طوسى، ص160/1789: 93، 331/4934: 13، رجال برقى، ص28. ونيز رجال شيخ طوسى، ص245/3402: 311، 339/5049: 10.رجال برقى، ص25 و48.رجال نجاشى، ص249/656.

(27) بحار، ج93، ص11.
(28) بحار، ج93، ص6، 11، 12، 16، 17 - دوبار - 20 و22 و23.
(29) تمام آدرسها از ج93 بحار الانوار نقل مي‌گردد.
(30) آينه پژوهش، شماره 28، ص114.
(31) به عنوان نمونه ر.ک کافى، ج1، ص62 / 1، ص213 / 2. بصائر الدرجات،ص203 / 4، 204 / 8. تفسير عياشى، ج1، ص164 / 6. کتاب سليم بن قيس، ص620 و783 که در اين موارد واژه عام وخاص وناسخ ومنسوخ وارد شده که برخى از آنها از جهت سندى بي‌اشکال است (بصائر، ص 203 / 4).
(32) امالى صدوق، مج 2 / 3.توحيد ص68 / 23.عيون اخبار الرضا عليه السلام ج1، ص116 / 4. مشکاه الانوار، ص9.
(33) کافى، ج1، ص57 / 17.
(34) استعمال واژهِ استحسان را به معنايى شبيه معناى اصطلاحى آن در روايتى نديده‌ام.
(35) کافى، ج1، ص233 / 1. ارشاد مفيد، ج2، ص187. رجال کشى، ص428 / 802.
(36) ونقل دعائم الاسلام، ج2، ص353 در اين مورد قابل اعتماد نيست.