نعمانى ومصادر غيبت

سيد محمد جواد شبيرى زنجانى

- ۸ -


کتاب التسلى والتقوى

در کتاب جوابات المسائل الطرابلسيات الثانيه، اثر سيد مرتضى، مسأ‌له 11 بحثى درباره مسوخ مطرح شده است. پرسش کننده، بحث مسخ را طرح کرده مى افزايد که روايات بسيارى درباره مسخ انسانها قبل از روز قيامت وارد شده است که شيخ مفيد، صحت آنها را پذيرفته وآنها را در کتاب خود با نام التمهيد درج کرده است، ولى نظريه تناسخ را محال دانسته وگفته است که اخبار معتبر تنها بدين مطلب وارد شده که خداوند گروهى را قبل از روز قيامت مسخ مى کند.

سائل در ادامه مى گويد:

نعمانى بسيارى از اين روايات را نقل کرده که هم احتمال نسخ (يعنى تناسخ) درباره آنها وجود دارد وهم احتمال مسخ. يکى از آنها روايتى است که آن را در کتاب (التسلّى والتقوى) نقل کرده وآن را به امام صادق عليه السلام اسناد داده است. اين روايت طولانى است ودر آخر آن آمده است که در هنگام احتضار کافر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وجبرئيل وملک الموت در نزد وى حاضر مى شوند.

وى سپس قطعه‌اى بيش از يک صفحه از اين روايت نقل مى کند که در آن از مسخ دشمن اهل بيت به شکل کرم ومسخ عمر بن سعد به شکل بوزينه سخن رفته است. سائل از سيد مرتضى (ره) توضيح اين گونه احاديث را خواستار است.

نام کتاب وحديث نقل شده مى رساند که کتاب مضمونى شبيه مضمون کتاب بشاره المصطفى لشيعه المرتضى عليه السلام داشته ودر آن از پاداش اعتقاد به ولايت اهل ‌بيت عليهم السلام وکيفر دشمنى با آنان سخن به ميان آمده است.

گفتنى است که در کتاب کنز الفوائد حديثى با مضمونى شبيه مضمون حديث تثليث (با عبارت: ايها الناس حلالى حلال الى يوم القيامه وحرامى حرام الى يوم القيامه... وبينهما شبهات من الشيطان..). نقل شده(1) که در ذيل آن عبارتى در مذمّت اذيت مؤ‌من ووصف مؤ‌منين ومحبت آنها نسبت به يکديگر نقل شده که شعر معروف سعدى:

بنى آدم اعضاء يکديگرند

چوعضوى به درد آورد روزگار

 

که در آفرينش ز يک گوهرند

دگر عضوها را نماند قرار

را به ياد مى آورد.

اين حديث احتمال دارد از اين کتاب گرفته شده باشد، هر چند احتمال دارد که از منقولات شفاهى نعمانى بوده يا اساساً روايت از کتابى همچون کتاب ابن محبوب گرفته شده ونام نعمانى تنها در طريق کراجکى به اين کتاب واقع باشد.

تفسير نعمانى

در جلد 93 بحار الانوار رساله مستقلى در (اصناف آيات القرآن وانواعها وتفسير بعض آياتها بروايه النعمانى) به طور کامل نقل شده که اين رساله با نام المحکم والمتشابه در سال 1312 ه.ق. به صورت چاپ سنگى وبا خط محمد تقى واخيراً در بيروت انتشار يافته ومؤ‌لّف سيد مرتضى علم الهدى دانسته شده است، در اين رساله پس از ذکر مقدمه‌اى مشتمل بر خطبه کتاب واهميت قرآن وهم دوشى قرآن واهل بيت ولزوم برگرفتن دانش قرآن از اهل بيت وپيروى از ايشان مى گويد:

قال ابو عبد الله محمد بن ابراهيم بن جعفر(2) النعمانى (ره) فى کتابه فى تفسير القرآن: حدّثنا احمد بن محمد بن سعيد ابن(3) عقده قال حدّثنا احمد بن يوسف بن يعقوب الجعفى عن اسماعيل بن مهران عن الحسن بن على بن ابى حمزه عن ابيه عن اسماعيل بن جابر قال سمعت ابا عبد الله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام يقول ان الله تبارک وتعالى بعث محمداً فختم به الانبياء...

در اينجا پس از ذکر مطالبى درباره شريعت نبوى وستمى که پس از آن حضرت به اوصياء ايشان شده، روش ناصحيح تفسير قرآن ومراجعه به اين کتاب الهى بدون توجه به ظرايف ودقائق آن گوشزد شده، با اشاره به اقسام آيات قرآنى ومطالب آن ولزوم آگاهى از آنها به عنوان مقدمه تفسير، علم آنها را منحصر در اهل بيت دانسته، مى افزايد:

ولقد سأ‌ل امير المؤ‌منين عليه السلام شيعته عن مثل هذا، فقال: ان الله تبارک وتعالى انزل القرآن على سبعه اقسام...،

سپس حدود پنجاه قسم آيات ومعارف قرآنى شماره شده وپس از آن درباره آنها به تفصيل توضيح داده شده است.

درباره اين رساله نکاتى چند نيازمند بررسى وگفتگواست.

الف - نسبت رساله به سيد مرتضى؛

ب - نسبت رساله به نعمانى؛

ج - بررسى رساله به عنوان متنى حديثى از جهت سند ومتن‌؛

د - گزارش رساله به عنوان متنى تفسيرى؛

ه - مقايسه رساله با مقدمه تفسير قمى؛

و- تفسير نعمانى ورساله سعد بن عبد الله‌؛

نسبت رساله به سيد مرتضى

در شمار آثار سيد مرتضى در کتب پيشينيان، همچون رجال نجاشي(4) وفهرست شيخ طوسى،(5) واجازه محمد بن محمد بصروى از سيد مرتضى، که فهرست آثار وى در آن درج شده،(6) ومعالم العلماء ابن شهر آشوب،(7) از اين رساله ياد نشده است، تا آنجا که نگارنده برخورد کرده، نخستين کسى که اين رساله را به سيد مرتضى نسبت داده، مرحوم شيخ حر عاملى است که در جاى جاى وسائل(8) ونيز در امل الامل(9) والفصول المهمه فى اصول الائمه(10) اين مطلب را تکرار کرده است.

معاصر ايشان مرحوم علامه مجلسى هم اين مطلب را در مقدمه بحار ذکر کرده‌اند،(11) ولى در متن بحار در هيچ موردى چنين نسبتى نيامده وهمه جا اين رساله تفسير نعمانى دانسته شده(12) ودر نقل کامل رساله هم تنها به کلمه (بروايه النعمانى) بسنده شده است.(13) پس از مرحوم صاحب وسائل نسبت اين کتاب در کلمات فقهاء فراوان آمده است، همچون صاحب حدائق در کتاب حدائق(14) ونيز در لؤ‌لوه البحرين،(15) صاحب رياض در رياض،(16) محقّق قمى در غنائم الايام،(17) فاضل نراقى در مستند،(18) صاحب جواهر در جواهر و...(19)

ظاهراً اين نسبت در کتب اين بزرگان به تبع کتاب وسائل الشيعه که محور فقهاء در نقل روايات بوده صورت گرفته، صاحب حدائق هم در برخى موارد به نقل از وسائل اين مطلب را آورده است. فقهاء اين نسبت را مسلم انگاشته درباره آن تحقيق وبررسى خاصى انجام نداده‌اند.

نگارنده هيچ شاهد قابل اعتنايى براى چنين نسبتى نيافته، ساختار کلى اين تفسير هم که بتَمامِه نقل يک روايت مفصل مى باشد، با سبک وسياق آثار سيد مرتضى تفاوت دارد. سيد مرتضى در تمامى آثار خود کاملاً به سبک مستقل وابداعى مشى نموده، تنها در لابلاى کتاب به نقل روايت پرداخته، اثرى که نشانى از انديشه سيد در آن نباشد در ميان آثار وى يافت نمى شود. لذا نمى توان نسبت کتاب را به سيد مرتضى پذيرفت.

گفتنى است که محمد ابوالفضل ابراهيم در مقدمه امالى سيد مرتضى نسبت رساله المحکم والمتشابه را به سيد مرتضى به نقل از ابن شهر آشوب در معالم العلماء آورده است.(20)

همين مطلب در مقدمه انتصار نگارش رشيد الصفّار تکرار شده والبته در نسبت کتاب به سيد مرتضى مناقشه شده است،

ولى در هيچ يک از دوچاپ معالم العلماء چنين مطلبى در ترجمه سيد مرتضى نيامده، ممکن است منشأ چنين اشتباهى عبارت محدّث بحرانى در لؤ‌لؤه البحرين باشد. ايشان پس از ذکر کتب سيد مرتضى مى گويد: (هذا ما ذکره ابن شهر آشوب فى معالم العلماء ومن مؤ‌لفاته ايضاً رساله المحکم والمتشابه وکلّها منقوله من تفسير النعمانى)(21) شايد مقدمه نگار فوق با سرعت اين عبارت را ديده ومطلب مربوط به رساله المحکم والمتشابه را منقول از ابن شهر آشوب انگاشته است.

بارى، نادرستى انتساب اين کتاب به سيد مرتضى تقريباً مسلم است. حال به چه سبب چنين نسبتى داده شده روشن نيست. تنها نکته‌اى که در اين مورد مى توان ذکر کرد اين است که در رياض العلماء به نقل از طبقات النحاه سيوطى از کتابى به نام المحکم در شمار آثار سيد مرتضى ياد مى کند،(22) ولى در متن چاپى کتاب سيوطى، به جاى اين نام واژه (المحکى) بکار رفته(23) واين واژه تتمهِ نام کتاب سيد مرتضى است به اين عنوان: کتاب النقض على ابن جنّى فى الحکايه والمحکى که در مصادر ديگر رجالى هم به سيد مرتضى نسبت داده شده است.(24)

البته بعيد هم به نظر مى رسد که چنين تصحيفى منشأ چنان نسبتى شده باشد.

نسبت کتاب به ابو عبد الله نعمانى

در نگارش اين قسمت، راقم سطور مقاله جناب آقاى مددى در شماره 28 مجله کيهان انديشه با نام (رسائلى پيرامون قرآن منسوب به اهل بيت) ص116 و117 را پيش ديد داشته است.

پيشتر ديديم که روايت مفصّل اين رساله از نعمانى در کتاب وى در تفسير قرآن نقل شده، سند مذکور در اين رساله هم از اسناد شناخته شده وپر تکرار نعمانى است، چنانچه در بررسى سند کتاب خواهيم آورد.

ولى نجاشى چنين کتابى را به وى نسبت نمى دهد، با اين که وى در ترجمه نعمانى مى گويد: (وصّى لى ابنه ابو عبد الله الحسين بن محمد الشجاعى بهذا الکتاب وبسائر کتبه، والنسخه المقروءه (اى من کتاب الغيبه) عندى). ممکن است با عنايت به اين عبارت نجاشى در نسبت اين کتاب به نعمانى تأ‌مل ورزيد، امّا بايد دانست که اولاً: از عبارت نجاشى استفاده نمى شود که وى درصدد ذکر نام تمامى آثار نعمانى بوده است، به ويژه اثرى چون تفسير نعمانى که تنها يک روايت مفصّل مى باشد وشايد نجاشى، در اين گونه موارد کتاب را تأ‌ليف کسى چون حسن بن على بن ابى حمزه مى دانسته است، در اين باره پس از اين هم صحبت خواهيم کرد.

ثانياً: دليلى در دست نداريم که تمام کتب نعمانى به دست نجاشى رسيده واز عبارت بالا نيز چنين برداشتى نمى شود. حداکثر مطلبى که ممکن است از عبارت فوق برآيد، اين است که ابو عبد الله شجاعى کتب نعمانى را که نجاشى نام برده، براى وى وصيت کرده، در نتيجه اين کتابها در اختيار وى قرار گرفته است، وبه فرض چنين برداشتى از عبارت نجاشى درست باشد(25) نمى توان انتساب کتب ديگرى را به نعمانى به جز آنچه نجاشى ذکر کرده نفى کرد.

ثالثاً:پيشتر گفتيم که از لابلاى آثار پيشينيان برمى آيد که نعمانى به جز سه اثر نخست (غيبت، الفرائض، الرد على الاسماعيليه) آثار ديگرى هم داشته است. گفتار کسانى چون ابو غالب زرارى بى ترديد از برداشت ما از کلام نجاشى استوارتر است.

حال که نفى انتساب اين کتاب به نعمانى از عبارت نجاشى استفاده نمى شود، دليل بر اثبات آن چيست؟

نخستين مطلبى که ممکن است به عنوان دليل بر چنين نسبتى گرفته شود عبارت، ابن شهر آشوب در باب (فى من عرف بکنيته) در معالم العلماء است که مى گويد:

ابو عبد الله محمد بن ابراهيم، له تفسير القرآن لاهل البيت عليهم السلام.(26)

جناب آقاى مددى درباره اين عبارت آورده‌اند:

اين اسم وکنيه اگرچه با مرحوم نعمانى انطباق دارد، ولى نمى توان اطمينان - چه رسد به جزم - داشت مراد ايشان همان نعمانى معروف است، خصوصاً که کتاب فعلى جنبه تقسيم‌بندى ابحاث وآيات قران را دارد وتمامى آن به صورت يک روايت واحده از حضرت امير المؤمنين است نه تفسير به معناى متعارف آن.(27)

نگارنده مى افزايد که بى ترديد مراد ابن شهر آشوب از عبارت فوق نعمانى نيست، زيرا وى نعمانى را در باب اسماء با اين عبارت (محمد بن ابراهيم ابو عبد الله النعمانى، من کتبه کتاب الغيبه)(28) ترجمه کرده است وذکر مجدّد نام وى در باب کنى بى وجه است. به ويژه با عنايت به اين که اساساً نعمانى به کنيه معروف نيست، نجاشى وى را معروف به ابن زينب دانسته(29) واشتهار وى در عصر بعدى هم به لقب نعمانى بوده است. نگارنده در خاطر ندارد که در جايى از نعمانى بدون لقب وى نقل شده باشد.

البته ممکن است کسى به بيان ديگر مراد از عبارت فوق را نعمانى بداند، به اين گونه که نسخه‌اى با نام (تفسير القرآن لاهل البيت عليهم‌السلام) منسوب به کسى با عنوان (ابو عبد الله محمد بن ابراهيم) به دست ابن شهر آشوب رسيده وچون وى مؤ‌لف را نمى شناخته وى را در باب کنيه آورده است، با افزودن اين مطلب که وجود دونفر که هر دوکتاب تفسير داشته ونام ونام پدر وکنيه هر دويکى است بعيد مى باشد انتساب کتاب فوق را به نعمانى ثابت بدانيم.

ولى اين استدلال چندان استوار نيست، زيرا عصر اين شخص روشن نيست ونام ونام پدر وکنيه وى همگى مشهور بوده ووجود دونفر، به خصوص در دوعصر مختلف با اين ويژگيها بعيد نيست. اين نکته هم که نعمانى هماره با لقب ذکر مى شده ودر اينجا از اين لقب ياد نشده، نااستوارى استدلال فوق را روشنتر مى سازد. اين را هم مى افزاييم که تعبير (لاهل البيت عليهم السلام) درباره رساله موجود که تنها از حضرت امير عليه السلام منقول‌است، اصلاً تناسب ندارد.

بارى، اگر بپذيريم که نعمانى کتابى با نام تفسير القران هم داشته است، چگونه مى توان انتساب نسخهِ موجود را به وى ثابت کرده يا به اثبات رسانيد که اين رساله از تفسير نعمانى اخذ شده است؟

در پاسخ اين سؤ‌ال به اجمال اشاره مى کنيم که اثبات انتساب نسخه‌ها به کتب مسأ‌له مهمى است که روش خاص به خود دارد واستناد به اجازات علماء براى اين امر ناکارآمد است، زيرا اجازات غالباً اجازات عامه وبدون مناوله مى باشد وهيچ کمکى به انتساب کتب به مؤ‌لف نمى کند، تا چه رسد که انتساب نسخهِ خاصى را ثابت نمايد، انتساب نسخه‌ها به مؤ‌لفين با روشهاى خاص نسخه شناسى وبا توجه به علائم بلاغ، مقابله وبا مقايسه کتاب با آراء وافکار مؤ‌لف وسبک وسياق تأ‌ليفهاى وى ومقايسه اسناد آن با اسناد شناخته شده صورت مى گيرد ودر اين ميانه اجازه‌اى بودن با وجاده‌اى بودن (به اصطلاح اهل درايه) هيچ تفاوتى ندارد.

نگارنده تفصيل اين بحث را در رساله مستقلى درباره نقش طرق ومشيخه در اسناد آورده است واکنون مجال پرداختن بدان نيست.

در اينجا به همين مقدار اشاره مى کنيم، با عنايت به تصريح به نام نعمانى در آغاز کتاب وتطابق سند آن با اسناد شناخته شده نعمانى وسازگارى فضاى کلى کتاب با تفکّر حديث‌گرايانه نعمانى با تکيه بر محوريت اهل ‌بيت عليهم السلام در اخذ معارف دينى، بعيد نيست بتوان نسبت اين کتاب را به نعمانى پذيرفت.

در اينجا تذکر اين نکته مفيد به نظر مى آيد که مرحوم محدّث نورى رساله المحکم والمتشابه سيد مرتضى را اختصارى از تفسير نعمانى مى داند،(30) ولى با عنايت به اين که اصل تفسير نعمانى در دست نيست واز عبارت آغازين اين رساله هم به روشنى برنمى آيد که کتاب تفسير قرآن نعمانى بيش از اين رساله بوده است، نمى توان به مختصر بودن رساله موجود از تفسير نعمانى حکم داد.

اين بخش را با نقل وبررسى سخنى از جناب آقاى مددى پايان مى دهيم:

(به احتمال بسيار قوى، چون مرحوم نعمانى اواخر حيات را در شامات - يعنى شهر حلب - گذرانده وهمانجا نيز وفات يافته واز سوى ديگر بر اثر نفوذ شديد يک خط غلّو در منطقه شامات - آن که ريشه همين علويان فعلى است - برانديشه‌هاى شيعى، اين کتاب جزء ميراثهاى علمى مرحوم نعمانى يافت شده، وبعدها به همين صورت فعلى وبدون استناد مستقيم به مؤ‌لف - ولوبه صورت اجازه - در مراکز علمى معروف آن روزگاران: قم، بغداد، کوفه و... انتشار يافته).

ايشان در پايان مى افزايند:

(البته اينها احتمالاتى است که اگر چه برخى شواهد آنها را تأ‌ييد مى کند، ولى نياز به جمع‌آورى شواهد بيشترى دارد).(31)

نگارنده شاهدى - ولوضعيف - نيافت که نشان دهد رساله مورد بحث در شامات نگارش يافته باشد.

نفوذ شديد خط غلوبر انديشه‌هاى شيعى در منطقه شامات ظاهراً به حرکت حسين بن حمدان خصيبى اشاره دارد. منابع علويان براى وى نقش بسيارى در اعتلاء دولت آل حمدان قائل بوده، اورا مرشد معنوى سيف الدوله دانسته، پيشرفت دولت حمدانى را مرهون عنايات وتوجهات حسين بن حمدان مى دانند.(32) به گفته ابن حجر: قيل انّه کان يؤ‌م لسيف الدوله،(33) ولى تا چه حد اين گزارشها قابل اعتماد است؟ نياز به بررسى دارد ونفوذ حسين بن حمدان بر سيف الدوله هم آيا الزاماً به معناى نفوذ خط غلوبرانديشه‌هاى شيعى آن سرزمين است؟ چندان روشن نيست.

از اينها مهمتر، ما هيچ گونه ردپايى از ارتباط حسين بن حمدان ونعمانى نيافتيم. از سوى ديگر در رساله موجود، نعمانى اين حديث مفصل را از طريق ابن عقده نقل کرده که از اهل کوفه بوده وبه بغداد هم سفر کرده است وربطى به منطقه شامات ندارد، لذا نمى توان ادعا کرد که اين رساله از شامات به قم وبغداد وکوفه راه يافته است.

بررسى تفسير نعمانى به عنوان متنى حديثى

قسمت اوّل: بررسى سند روايت نعمانى

اولين راوى حديث احمد بن محمد بن سعيد معروف به ابن عقده، بر مذهب زيديه جاروديه بوده ولى در وثاقت وجلالت قدر وى ترديدى نيست.(34)

اسماعيل بن مهران در رجال نجاشى به تبع فهرست شيخ طوسى با وصف (ثقه معتمد عليه)(35) ستوده شده، على بن الحسن بن فضّال درباره وى مى گويد: رمى بالغلو، محمّد بن مسعود عيّاشى پس از نقل اين مطلب مى افزايد: بروى دروغ بسته‌اند، او با تقوا وثقه وخيّر وفاضل بود،(36) بنابراين در وثاقت وى نبايد ترديد کرد.

البته ابن غضايرى درباره وى مى گويد:

(ليس حديثه بالنقى، فيضطرب تاره ويصلح اخرى ويروى عن الضعفاء کثيراً ويجوزان يخرج شاهداً.(37)

ولى اين اظهار نظر، هر چند با توجه به جمله آخر آن، نشان از آن دارد که به عقيدهِ ابن غضايرى نمى توان احاديث اسماعيل بن مهران را دليل دانست وتنها به عنوان شاهد قابل استناد است، ولى در جاى خود ثابت شده که تضعيفات ابن غضائرى چون بر مبناى متن‌شناسى احاديث راويان استوار است، امرى استنباطى واجتهادى است وحجيت ندارد، عبارت ذکر شده در اينجا خود شاهد گويايى است بر اتکاء ابن غضايرى بر متن‌شناسى احاديث اسماعيل بن مهران در تضعيف وى.

راوى پايانى اين حديث اسماعيل بن جابر است. شيخ طوسى در باب اصحاب الباقر عليه السلام از رجال خود مى گويد:

اسماعيل بن جابر الخثعمى الکوفى، ثقه، ممدوح، له اصول، رواها عنه صفوان بن يحيى.(38)

در اينجا پاره‌اى بحثهاى رجالى در تعيين هويت اين راوى وارتباط وى با اسماعيل جعفى وجود دارد که در رسالهِ مستقلى درباره اسماعيل جعفى بدانها پرداخته ونيازى به طرحشان در اين مقال نيست. بهر حال در وثاقت سه راوى در سند حديث بحثى نيست. سه راوى ديگر در اين سند بر جاى مى ماند:

نخست: احمد بن يوسف بن يعقوب جعفى

وى توثيق صريح ندارد ولى ممکن است به دوبيان، اعتبار حديث را از ناحيه وى به اثبات برساند که در هر دو بيان از مبانى رجالى مورد اختلاف استفاده شده ولى ما مبانى رجالى اين دو بيان را صحيح مى دانيم. در اينجا مجال طرح اين مبانى واثبات آنها نيست، لذا تنها به ذکر اصل دوبيان اکتفا مى کنيم.

بيان اول: ابن عقده، روايات بسيارى از اين راوى نقل کرده،(39) وکثرت روايات بزرگان از يک راوى دليل بر وثاقت وى مى باشد.

بيان دوم: اين سند ظاهراً طريق نعمانى به کتاب حسن بن على بن ابى حمزه بطائنى است که بارها در غيبت نعمانى تکرار شده(40) ودر بحث منابع غيبت نعمانى درباره روشهاى کشف منبع يک کتاب سخن گفته، اشاره مى کنيم که يکى از روشهاى مهم در منبع شناسى اين است که کسى که اسناد نوعاً تا وى به يک شکل بوده وپس از وى به اشکال مختلف گرديده، مؤ‌لف منبع کتاب بوده وسند مشترک تکرار شده تا وى طريق مؤ‌لف به منبع کتاب است.

درباره اين سند در غيبت نعمانى هم با اين روش در مى يابيم که حسن بن على بن ابى حمزه مؤ‌لف مأ‌خذى است که نعمانى احاديث خود را از آن گرفته است مابين سند دقيقاً همين سند مورد بحث ما در آغاز تفسير نعمانى است. نجاشى در رجال خود در ترجمه حسن بن على بن ابى حمزه کتابى به نام فضائل القرآن(41) به وى نسبت مى دهد وطريق خود را به آن ذکر مى کند(42) که دقيقاً همين طريق مورد بحث ماست. از ملاحظه مجموع اين موارد به نظر مى رسد که طريق فوق، طريق نعمانى به حسن بن على بن ابى حمزه باشد.

پاورقى:‌


(1) کنز الفوائد، ج1، ص353.
(2) در نسخه چاپ سنگى، حفص آمده که مصحف است وکلمه جعفر به جاى آن صحيح است، چنانچه در بحار ج93، ص3 نقل کرده است.
(3) (الف) ابن راما افزوده‌ايم، پيشتر درباره علّت اين امر سخن گفتيم.
(4) رجال نجاشى، ص270 / 708.
(5) فهرست شيخ طوسى، ص288 / 432. در اين کتاب آمده: (له من التصانيف ومسائل البلدان شيء کثير، يشتمل على ذلک فهرسته المعروف غير انى اذکر اعيان کتبه وکبارها)، آيا مراد از فهرست معروف همان اجازه بصروى است يا اثر ديگرى است؟ روشن نيست.
(6) رياض العلماء، ج4، ص34.
(7) معالم العلماء، چاپ نجف، ص69 / 477، چاپ تهران، ص61 / 465.
(8) در وسائل بارها عبارت (على بن الحسين المرتضى فى رساله المحکم والمتشابه نقلاً من تفسير النعمانى) تکرار شده است، مثلاً ج1، ص27 / 35، 107 / 263، 300 / 789، 399 / 1042، 483 / 1281 وبيش از چهل مورد در ديگر مجلدّات.
(9) امل الامل ج2، ص184؛ وبه نقل از آن در رياض العلماء، ج4، ص47.
(10) الفصول المهمه فى اصول الائمه، ج1، ص36 و345.
(11) بحار الانوار، ج1، ص10.
(12) به عنوان نمونه بحار الانوار، ج5، ص208 / 48. ج6، ص245 / 76، ج7، ص43 / 22 و... البته درج 110، ص114 اين نسبت در ضمن اجازه شيخ حر عاملى به فاضل مشهدى آمده است وبه احتمال زياد مرحوم مجلسى هم به تبع صاحب وسائل چنين نسبتى را در مقدمه بحار مطرح ساخته است.
(13) بحار الانوار، ج93، ص1.
(14) حدائق، ج6، ص299. ج12، ص371. ج13، ص59. ج22، ص496؛و ج25، ص633 وبه نقل از وسائل در ج2، ص270 وج23، ص13.
(15) لؤ‌لؤه البحرين، ص322 وبه نقل از آن روضات الجنات ج4، صص301- 303.
(16) رياض العلماء، ج8، ص42.
(17) غنائم الايام، ج2، ص379. ج4، ص359.
(18) مستند الشيعه، ج1، ص247. ج10، ص84.
(19) جواهر الکلام، ج30، ص33. ج33، ص98.
(20) مقدمه امالى سيّد مرتضى، ص14.
(21) لؤ‌لؤه البحرين، ص322.
(22) رياض العلماء ج4، ص29.
(23) بغيه الوعاه فى طبقات اللغويين والنحاه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ج2، ص162.
(24) فهرست شيخ طوسى، ص288 / 432. معالم العلماء، چاپ نجف، ص69 / 477. چاپ تهران، ص61 / 465، درباره بحث (الحکايه والمحکى) به عنوان نمونه ر.ک اوائل المقالات، ص122 وبراى برخى کتب در اين بحث: رجال نجاشى ص401 / 1067. فهرست شيخ طوسى، ص32 / 36، 444 / 711.
(25) اين برداشت بر اين پايه استوار است که مراد از (وصّى لى) را وصيت به اصطلاح فقهى آن بگيريم، در نتيجه ابو عبد الله شجاعى نسخه‌هاى کتب نعمانى را به نجاشى تمليک کرده وطبعاً پس از مرگ شجاعى اين نسخه‌ها به دست نجاشى آمده، از جمله نسخه مقروّه غيبت نعمانى، ولى با توجه به معناى وصيت در علم درايه چنين برداشتى مسلّم نيست. (ر. ک. مقباس الهدايه ج 3، ص162).
(26) معالم العلماء، چاپ نجف، ص134/904. چاپ تهران، ص121/877.
(27) کيهان انديشه، شماره28، ص116.
(28) معالم العلماء چاپ نجف، ص118/783. چاپ تهران، ص105/759.
(29) رجال نجاشى ص383/1043. در غيبت شيخ طوسى ص127/90 در سندى وى را معروف به ابن ابى زينب النعمانى الکاتب معرفى مي‌کند.
(30) خاتمه مستدرک، ج4 (مستدرک الوسائل ج22)، ص243.
(31) کيهان انديشه، شماره 28، ص116 و117.
(32) ر.ک تاريخ العلويين، نگارش محمد امين غالب الطويل، بويژه ص 259، 260، 314، 316، 318، 324، اين کتاب وفات خصيبى را در سال 346 ضبط کرده است ونيز ر.ک مقدمه هدايه کبرى، ص5.
(33) لسان الميزان، ج2، ص517 / 2710.
(34) رجال نجاشى، ص94 / 233. فهرست شيخ طوسى، ص68 / 86. رجال طوسى، ص409 / 5949: 30. غيبت نعمانى، ص25.
(35) رجال نجاشى، ص26 / 49، که ظاهراً برگرفته از فهرست شيخ طوسى، ص27 / 32 است.
(36) رجال کشى، ص589 / 1102.
(37) رجال ابن غضائرى، ص38. مجمع الرجال، ج1، ص225. رجال ابن داود، ص428 / 61. رجال علامه حلى، ص8 / 6.
(38) رجال شيخ طوسى، ص124 / 1246: 18.
(39) رجال نجاشى، ص4 / 1، 10 / 7، 28 / 53، 36 / 73، 46 / 95، 124 / 320، 126 / 328، 171 / 450، 323 / 585، 252 / 663، 281 / 745، 303 / 826، 356 / 952، 414 / 1103، 417 / 1115، 449 / 1212 ونيز ر.ک به حاشيه بعدى.
(40) غيبت نعمانى، ص34 / 3، 51 / 2، 54 / 6، /194 / 1، 198 / 11، 200 / 16، 204 / 6، 234 / 21، 240 / 35، 241 / 37، 250 / 6، 253 / 13، 257 / 14، 263 / 22 و24، 264 / 27، 267 / 37، 269 / 40، 317 / 2، 320 / 10؛ ونيز مزار مفيد ص158 / 3. فهرست شيخ طوسى ص89 / 119.
(41) شيخ صدوق در ابواب ثواب سوره‌هاى قرآن روايات بسيارى نقل مي‌کند که سند آنها تا حسن بن على بن ابى حمزه يکى واز وى اسناد از هم جدا مي‌شوند.ظاهراً اين احاديث برگرفته از همين کتاب فضائل القرآن است (ر.ک. ثواب الاعمال ص130 - 158).
(42) رجال نجاشى، ص36 / 73.