مسند نويسى در تاريخ حديث
دكتر سيد كاظم طباطبائى
- ۱۲ -
عـلاوه بـرآن دو تـن سـفيان بن عيينه , ابوبكر بن عياش , قاضى ابويوسف ,
عبدالرحمن بن مهدى , عبدالرزاق بن همام صنعانى و بسيارى ديگر در شمار استادان او به
حساب مى آيند
((1056)) . راويان احمد:. كـسـانـى كه از احمد روايت مى كنند, بسيارند
مشهورترين آنان عبارتند از: بخارى , ابوداوود ( كه گاه باواسطه از او نقل مى كنند),
مسلم , ابوزرعه رازى , ابوحاتم رازى , عبداللّه وصالح پسران او, و از ميان استادانش
عبدالرزاق بن همام و شافعى , و از ميان اقرانش على بن مدينى , يحيى بن معين , بقى
بن مخلد,ابراهيم حربى و ابوبكر اثرم و بسيارى ديگر
((1057)) .
آرا و نظريات احمد.
در كتاب مناقب احمد آمده كه او در تعريف ايمان مى گفت :.
((ايـمان گفتار و كردار است افزونى و كاستى مى پذيرد افزونى آن زمانى است كه كار
نيكى انجام دهـى و كـاسـتـى اش وقتى است كه به بدى دست يازى انسان با انجام گناه از
دايره ايمان بيرون شـده , بـه دايـره اسـلام پـاى مى گذارد و اگر توبه كند, به
دايره ايمان باز مى گردد وچيزى جز شريك قراردادن براى خداوند بزرگ يا انكار فريضه
اى از فرايض خداوند, او رااز دايره اسلام بيرون نـمى راند اگر انسان فريضه اى را
دست كم گيرد و از روى تنبلى آن راترك گويد, سروكارش با خداست اگر خدا بخواهد او را
عذاب مى دهد واگر بخواهد او رامى بخشد))
((1058)) . هـمچنين گويند: او معتقد بود هركس كه يكى از ياران رسول خدا(ص ) را
دشنام دهد, اسلامش موردترديد است پسرش عبداللّه نقل مى كند كه به پدرم گفتم : رافضى
كيست ؟
گفت : كسى كه ابوبكر و عمر رادشنام دهد از او درباره كسى كه يكى از صحابه را دشنام
دهد, پرسيدم , گفت : او را برآيين اسلام نمى بينم
((1059)) . روشن است كه اين عقيده با تعريفى كه او از ايمان كرد, چندان هماهنگى
ندارد در سطور آينده در خـلال بـحـثـى كـه زير عنوان ((جلوه هاى تشيع در مسند
احمد)) خواهد آمد, به شمه اى از آرا او درباره امام على (ع ) و مخالفانش اشاره
خواهد شد. قـرآن بـه گـفته ابن حنبل كلام ناآفريده خداست (كلام اللّه غير مخلوق )
در عين حال تعيين نوع برداشت اودر مساله تلفظ قرآن دشوار است
((1060)) . او پـرداخـتـن بـه علم كلام را نمى پسنديد و آن را مايه رستگارى نمى
دانست
((1061)) با آنكه در تسامح دينى وى را چون ((مرجئه )) مى دانند, اما در برابر
پاره اى از مسايل تندى بيش از حد نشان مـى دهـد چـنـانـكـه انـسان معتقد به آفريده
بودن قرآن را كافر مى دانست و پشت سر واقفى نماز نمى خواند
((1062)) او خود گويد:((من دوست ندارم كه پشت سر اصحاب بدعت نماز بخوانند يا
برجنازه آنان نماز گزارند))
((1063)) . تـنـدى و سرسختى پسر حنبل دراين مورد خاص , انتقادهايى را نسبت به
او برانگيخته است شيخ صالح بن مهدى مقبلى يكى از اين خرده گيرندگان است
((1064)) او مى نويسد:. ((... امام احمد كه صيانتش از سنت بركسى پوشيده نيست ,
آنگاه كه وارد مساله خلق قرآن گشت وبه سبب آن به ابتلائاتى دچار شد, آن موضوع را در
رديف توحيد يا بالاتر از آن قرارداد... خدا احمد را بيامرزاد كه دراين مساله نهايت
تعصب را نشان داده , تا آنجا كه هركس را كه دراين موضوع با وى مخالف بوده , رد مى
كند و روايتش را نمى پذيرد اين كار خيانت به سند است زيرا هر كس قبول خبر عـادل را
واجـب دانـسته , قبول خبر چنين فردى را هم [در صورت عدالت ] واجب مى داند همين
احـمـد مـى گويد: ما از ((قدريه )) روايت مى كنيم زيرا اگر بصره را بگرديم يك سوم
آن را قدرى مـى يـابيم مساله آفريده يا ناآفريده بودن قرآن از مساله قدر كه مهمتر و
بالاتر نيست حتى احمد را مـى بـيـنـيم كه در تعصب گامى فراترمى نهد و حديث فرد واقف
[ كسى كه در مساله خلق قرآن نـظرى اظهار نكرده ] را هم مردودمى داند و مى گويد:
((فلان كس واقفى و بدبخت است )) بلكه بـاز هـم زياده مى رود وبرتعصب خويش مى افزايد
و مى گويد: دوست ندارم از كسانى چون يحيى بـن مـعـين كه درماجراى ((محنه )) نرمش
نشان دادند و [ احتمالا برخلاف ميل باطنى خود ] به آفـريـده بـودن قـرآن اقـرار
كـردنـد, روايـت كـنـم بـا آنكه مى دانيم احمد در نقل روايت چندان سـخـت نـمـى
گـرفت مثلا يكى از شيوخ روايت او عامر بن صالح بن عبداللّه بن عروة بن زبير بن
عـوام اسـت نـسـايـى ايـن عـامـر را ثقه ندانسته و دار قطنى حديث او را رها ساخته
وابن معين او رادروغـگـو, پـليد و دشمن خدا خوانده و گفته : احمد ديوانه شده كه از
عامربن صالح حديث نقل مـى كـنـد! ذهـبى با آنكه در حق احمد غلو مى كند و سبك كار او
را مى پسندد, اين عامر راسست عـقيده و رواياتش را ضعيف مى داند خلاصه آنكه احمد در
روايت از راويان بخل نمى ورزد, مگر در مساله خلق قرآن ))
((1065)) . پـسـر حـنبل در عرصه سياست مويد حقانيت خلافت قريشيان بود واعتقاد
داشت ((تا روز قيامت هيچ كس حق ندارد كه منكر حق قريشيان شود و بر ضد ايشان قيام
كند يا اين حق را براى ديگران قايل شود))
((1066)) در مجادلات شعوبيه وى بى آنكه مدعى برترى تازيان باشد, از آنان دفاع
مى كرد
((1067)) . احـمـد بـا تقليد گرايى مبارزه مى كرد و مردم را تشويق مى كرد كه
دستورات را همراه با دليلش بـخـواهـنـد وى مى گفت : ((تقليد بسيار مايه از ميان
رفتن بينش مى شود)) (كثرة التقليد عمى فى البصيرة )
((1068)) . ابـن حـنـبـل سـعـى داشت از افراد ثقه روايت كند واز شخصى كه به
اعتقاد او دروغگو, ضعيف و فراموشكاربود, روايت نمى كرد او براى پذيرش حديث ,
هماهنگى آن را با قواعد شرط نمى دانست و آن را بـر كـتاب خدا عرضه نمى كرد, بلكه
جملگى آن را مى پذيرفت , مگر وقتى كه با حديثى روبرو شـود كـه سندش قويتر, راويانش
موثق تر و شهرتش بيشتر باشد او در نامه اى به مسدد بن مسرهد بصرى
((1069)) دراين باره مى نويسد:. ((سـنت از نگاه ما آثار رسول خدا(ص ) و راهبر
ما به قرآن است از اين رو قرآن را تفسيرمى كند در سنت قياس راه ندارد و براى آن مثل
زده نمى شود وبا انديشه و آرا شخصى به فهم در نمى آيد, بلكه آن پيروى محض و پشت پا
زدن به خواهشهاست ))
((1070)) . در دنـبـالـه هـمـيـن بـخـش ـ ان شـااللّه ـ دربـاره آرا ويـژه
احـمـد در عـرصـه حديث شناسى , آگاهيهاى گسترده ترى عرضه خواهد شد. آثار احمد. غير
از مسندكه برجسته ترين اثر او به حساب مى آيد, آثار ديگرى هم از وى برجاى مانده ,
از جمله :. 1ـ كتاب السنة كه به دوصورت مفصل و مختصر موجود است تحرير مفصل آن يك
بار در مكه (در سـال1349 ق ) و يـك بـار در قـاهره (بى تاريخ ) به چاپ رسيده وتحرير
مختصر آن تنها يك بار در قـاهـره (بـى تـاريـخ ) مـنتشر شده است نويسنده دراين كتاب
انديشه هاى كلامى خويش را عرضه مى دارد. 2ـ كتاب الزهد اين كتاب در مكه (1357 ق ) و
بيروت منتشر شده است . 3ـ رسالة الصلاة و مايلزم فيها وى اين رساله كوچك را خطاب به
پيشنمازى نوشته كه پشت سر او نـمـازمـى خـوانـده و لـغزش او را در نماز به چشم خويش
ديده است اين رساله يك بار در بمبئى (بى تاريخ ) باچاپ سنگى و بار ديگر در قاهره
(1322ـ1323 ق ) انتشار يافته است . 4ـ كتاب الورع والايمان كه در قاهره و بيروت به
چاپ رسيده است . 5ـ الـرد عـلى الزنادقة و الجهمية فيما شكوا فيه من متشابه القرآن
و تاولوه على غير تاويله دراين كـتـاب مولف برخلاف معتزليان كه به تاويل پناه مى
برند, با تاويل قرآن مخالفت مى ورزد حنبليان معتقدند, احمد اين رساله را در زندان
نگاشته است اين كتابچه به خامه ((سيل )) (حدچحث. ث. ت ) به انگليسى ترجمه وبامشخصات
زير اپ شده :. 125 - 96. ت ,1964 ذرحذرپ ,ش خ ردرحخث ذخدژس ت ,حدچحث. ث. ت . 6ـ
علل الحديث اين كتاب در آنكارا (1963 م ) و جاهاى ديگر انتشار يافته است . 7ـ
الـمـسـائل كه پاسخهاى احمد رابه پرسشهاى شاگردانش در زمينه فقه , عقايد و اخلاق در
بر دارد ايـن پـاسـخـهـا را چـنـد تـن از شاگردان احمد تنظيم كرده اند تحريرهاى
متعددى از اين پاسخهاتاكنون در مدينه ,بيروت و قاهره چاپ شده است
((1071)) . 8ـ فضايل الصحابه كه توسط عبداللّه فرزند مولف همراه با اضافاتى
روايت شده است . 9ـ كتاب الترجل اين كتاب شانه زدن وآراستن موى را از نقطه نظر فقهى
روشن مى سازد. 10ـ الـثلاث الاحاديث التى رواها الامام احمد عن النبى (ص ) فى
المنام دستنوشته اى از اين رساله در((دارالكتب الظاهريه )) نگهدارى مى شود. 11ـ
فـضـايـل عـلـى ابـن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه (9/167, 169,171ـ174) مطالبى از
اين كتاب برگرفته است به گمان نگارنده اين كتاب بايد بخشى از همان كتاب فضايل
الصحابه باشد. 12ـ كـتـاب طاعة الرسول در اين كتاب احمد روشن مى سازد كه هرگاه حديث
در ظاهر با قرآن تعارض داشت , از چه روشى بايد پيروى كرد. آثار ديگرى هم به احمد
نسبت مى دهند كه معرفى آنها مجالى بيشتر مى خواهد
((1072)) .
موقعيت ابن حنبل در ميدان فقاهت .
ابـن حـنـبل را پايه گذار يكى از چهار مذهب معروف فقهى اهل سنت مى شناسند مذهب
واره اى كـه حـديـث گـرايـان آن را بـرمـذاهـب ديـگر ترجيح مى دهند هرچند كه گويا
خود وى چنين داعـيـه اى نـداشته است زيرا معروف است كه او نوشتن آرا و نظرياتش
رانمى پسنديد و معتقد بود, دانـش دين همان كتاب و سنت است و تدوين نظريات دينى
مردمان را در كنار كتاب خدا و سنت رسـولـش بدعت مى دانست به همين دليل به شاگردانش
اجازه نمى داد, فتواهايش را بنويسند و مى گفت : ((شايد اكنون چيزى بگويم كه فردا از
آن برگردم و بدان پشت كنم ))
((1073)) . مـنـفـورتـرين چيزها نزد او اين بود كه نوشته اى را ببيند كه فتوايى
را از او در آن تدوين كرده اند وقـتـى بـه اوخبر رسيد كه يك تن از شاگردانش مسايلى
را از قول او نوشته و در خراسان منتشر سـاخـتـه , گـفـت : ((گـواهـى دهيد كه من از
تمام اين مسايل برگشته و بدانها پشت كرده ام ))
((1074)) او تـنـهـا نـسبت به آرا خويش چنين نظرى نداشت , بلكه نوشتن آرا فقهى
ديگران را هم نـمـى پـسنديد و مى گفت : ((به ما دستور داده اند كه علم را از عالم
بالا بگيريم ))
((1075)) حتى چنانكه پيش از اين گفتيم , او تقليد محض از يك مجتهد را مايه
گمراهى مى دانست . بـه همين دليل هم , وى نظريات فقهى خود را در كتاب خاصى تدوين
نكرده , بلكه بيشتر نظريات فـقهى اوبه صورت پاسخهايى است كه به پرسشهاى شاگردانش
داده است اين در حالى است كه احمد در عرصه حديث مسند را از خود به يادگار نهاده و
انديشه هاى كلامى او هم در كتاب السنه وى مـدون اسـت نـاگفته نماند كه نوشته اند:
او در واپسين سالهاى زندگيش به شاگردان خود اجـازه نوشتن و نشر فتواهايش را داده
است
((1076)) تحرير و تدوين پاسخهاى پسر حنبل و طبقه بـنـدى آنـهـا در چـارچـوب كلى
فقه , كار پسران اوصالح و عبداللّه و شاگردان ديگر او بوده است
((1077)) . مـمـكـن اسـت گفته شود, پاره اى از نوشته هاى احمد در موضوعات فقهى
است , مثل المناسك الـكـبير,المناسك الصغير و رسالة الصلاة ا ما بايد دانست كه اين
نوشته ها ابوابى است كه روح اثرى بـرآنـهـا چـيـره است و از راى و استنباط فقهى تهى
است اين كتابها هر چند به موضوعاتى مربوط هـسـتـند كه دانش فقه وظيفه شرح و بسط
آنها را به عهده گرفته , اما در واقع در شمار كتابهاى حديث محسوب مى شوند
((1078)) . گـفـتنى است كه برخى از دانشمندان , ابن حنبل را محدث دانسته و در
شمار فقيهان به حساب نياورده اندمثلا ابن جرير طبرى مذهب او را در اختلاف الفقها
ياد نكرده و درباره او گفته : او مرد ميدان حديث است نه مرد ميدان فقه از همين رو
خشم حنبليان را هم به جان خريد ابن قتيبه هم در كـتـاب الـمـعـارف از اودر زمره
فقيهان نام نبرده و مقدسى از او در ضمن اصحاب حديث ياد كـرده
((1079)) و ابـن عبدالبر قرطبى نيزدر الانتقا على الائمة الثلاثه به ذكر ابى
حنيفه , مالك و شافعى قناعت كرده و از احمد نامى به ميان نياورده است
((1080)) . دليل آنان كه فقاهت احمد را منكرند, اين است كه از او كتابى در فقه
باقى نمانده واين در عصرى اسـت كـه كارتدوين در عرصه فقه راه درازى را پيموده است
محمد بن حسن شيبانى فقه عراق را گـردآورده ,ابـويـوسف كتابهايى در فقه نگاشته و
شافعى مذهب يا كتبش را املا كرده و احمد به اتـفاق مورخان چيزى از اين دست ندارد پس
معلوم مى شود او محدث بوده , نه فقيه و يا دست كم حـديـثش بر فقهش چيرگى دارد محمد
ابوزهره در مقام داورى ميان اين دسته از دانشمندان و حنبليان مى گويد:. ((تـرديـدى
نـيـسـت كـه شـمـارى از محدثان در مسايل فقه نيز نظر دارند مثلا بخارى و مسلم
درمـسـايـل فـقـه هـم صـاحـبنظرند اما اين مطلب آنان را از زمره محدثان بيرون نمى
آورد زيرا اصل براين است كه هر كس بيشتر به حديث اشتغال دارد, محدث باشد و هر كس
فتواهايش بيشتر اسـت , فقيه باشد با در نظر گرفتن اين اصل , ما [ ابوزهره ] براين
باوريم كه احمد درعين محدث بودن , فقيه نيز هست هر چند كه معترفيم تمايل به حديث در
او روشنتر است و در فقه اثرى مدون به جاى ننهاده , بلكه آن مسند بزرگ را در حديث از
خويشتن باقى گذاشته است ))
((1081)) . احـمـد امـيـن هـم در ايـن باره عقيده اى همانند ابوزهره دارد
((1082)) خواه آنكه پسر حنبل را بنيانگذار مذهب فقهى خاص بدانيم يا ندانيم ,
روشن است كه او در مقام پاسخ به پرسشهاى فقهى نـزديكانش فتوامى داده ,بنابراين
شايسته است به مبانى فتوا در نزد او نگاهى بيفكنيم احمد علما را تـشـويـق مـى كـرد
كـه احـكـام دين را از سرچشمه شريعت بگيرند و به تقليد از پس پرده يكى از
مـجـتـهـدان قـنـاعـت نـورزند بنابه حكايت عبدالوهاب بن احمد شعرانى (د 973 ق ), او
همواره مـى گفت : ((تقليد بسيار انسان را كور و بى بصيرت مى كند)) اينك مى گوييم
فتواهاى او بر پنج پايه استوار بود:. 1ـ نـخستين آنها نصوص دينى بود يعنى هرگاه به
نص دست مى يافت , به موجب آن فتوا مى داد و بـه مـطـلـب يـا سـخن مخالف وقعى نمى
نهاد حال اين فرد مخالف هر كس باشد به حال او فرقى نمى كند. 2ـ در صـورت نـبـود نـص
بـه فتواى صحابه رو مى آورد در همين جهت اگر از يكى از صحابيان فـتـوايـى مى يافت و
در ميان آن طبقه براى آن مخالفى نمى ديد, از دايره آن فتوا پا فراتر نمى نهاد البته
هيچگاه نمى گفت : اين فتوا نزد صحابه اجماعى است بلكه مى گفت : دليل يا قرينه اى بر
رد اين نظر در اختيارندارم . 3ـ در مـرحله بعد, اگر اصحاب در مساله اى اختلاف نظر
داشتند, از ميان نظرات ايشان , آن نظر رابرمى گزيد كه به كتاب و سنت نزديكتر و از
محدوده اقوال ايشان بيرون نباشد واگر به نظر برتر دست نمى يافت , نظرات گوناگون را
حكايت كرده و بر هيچ يك از آن نظرات پافشارى نمى كرد. 4ـ در مرحله چهارم , به حديث
مرسل (گسسته ) و ضعيف پناه مى برد, به شرطى كه دليلى آن را ردنكند واين كار را بر
قياس ترجيح مى داد. 5ـ در پـنـجـمين مرحله , از روى ضرورت قياس را به كار مى گرفت
واز آن بهره مى جست درهر حـال فتوادادن در مساله اى كه درباره آن اثرى از سلف در
اختيار نباشد, سخت براى او ناخوشايند بود
((1083)) . بـا تـوجـه به همين مبانى است كه ابوزهره فقه احمد را در مقايسه با
فقه ساير فقيهان اهل سنت , تجلى گاه ((فقه اثرى )) دانسته است
((1084)) . اگـر بـه كـارنـامـه مـذهبى كه به ابن حنبل منسوب است نگاهى بيفكنيم
, خواهيم ديد در ميان مـذاهـب اهل سنت هيچ مذهبى به اندازه مذهب حنبلى داعيه ستيز
با بدعتها را ندارد از همين رو پـيـروانـش در چنگ زدن به شعاير دينى افراط مى كنند
و در تعصب و سختگيرى بر ديگر مذاهب پيشى مى جويند. حـنـبليان كه امروزه شمار اندكى
از مسلمانان را تشكيل مى دهند, در قرن چهارم ـ پنجم هجرى درسرزمينهاى اسلامى
شمارچشمگيرى داشتند بنابه گفته مقدسى , آنان در اصفهان , رى , شوش و ديـگـرشـهـرهاى
ايران پراكنده بوده و غلو و افراط گرايى از نشانه هاى بارز شعاير ايشان در اين
سـرزمـينها بود آنان بيشتر و پيشتر از هر چيز خليفه اموى معاويه را مى ستودند و در
بزرگداشت وى مى كوشيدند
((1085)) . ابن خلدون (د 806 يا 808 ق ) علت اندك بودن پيروان احمد را دورى
مذهب او از اجتهاد مى داند
((1086)) امـا نـظـر فـيـلسوف مورخان چندان درست به نظر نمى رسد زيرا همان طور
كه محمد ابـوزهـره هم مى گويد:كمى يا بسيارى مقلدان يك مذهب در واقع به امور سياسى
و اجتماعى بر مـى گـردد, نـه بـه قوت يا كثرت اجتهاد يك فقيه مثلا منشا تقليد مردم
مصر از شافعى , سنجش مقدار اجتهاد شافعى با اجتهاد مالك ياابوحنيفه نبوده , بلكه
امور ديگرى به انتشار مذهب او در آن ديار كمك كرده است
((1087)) . در نـيمه دوم قرن هفتم و نيمه نخست قرن هشتم در سرزمين شام تقى
الدين ابن تيميه (661 ــ 728 ق )ظـهـور كـرد ابـن تـيـميه دفاع از مذهب حنبلى را در
شكل تازه اى آغاز كرد تاويل متون مـقـدس را منكر گشت وزيارت قبور پيشوايان دينى و
توسل به اوليا را بدعت شمرد و آن را حرام دانـست وبا مذاهبى كه ساليان درازى سرورى
داشتند به ستيز پرداخت و با مرگ او مذهب حنبلى زيان بزرگى ديد
((1088)) . پـيـش از بـرپـايـى دولـت عـثمانى , مذاهب چهارگانه اهل سنت از جمله
مذهب حنبلى در تمام شـهرهاى مسلمان نشين رسما قاضيانى داشتند اما چون حاكميت اين
دولت استمرار يافت , مذهب حـنـبـلـى ضـربه سختى خورد واز آن زمان اندك اندك رو به
ضعف نهاد در دانشگاه الازهر شمار نمايندگان اين مذهب ,يعنى استادان و دانشجويان بس
اندك است , بطورى كه در سال 1906 م از 312 تـن اسـتاد و 9069 تن دانشجوى اين مركز
علمى , تنها سه استاد و 28 دانشجو حنبلى مذهب بودند
((1089)) . از قرن هجدهم ميلادى به اين طرف با پيدايش وهابيان كه خود از تعاليم
ابن تيميه اثر پذيرفته اند, مذهب حنبلى با چهره اى نونمايان شده است . غير از ابن
تيميه , صوفى بلندآوازه عبدالقادر گيلانى (د 561 ق ), ابوالفرج بن جوزى (د 597 ق )
و مـحمدبن قيم جوزيه شاگرد ابن تيميه (د 751 ق ) از برجسته ترين شخصيتهاى حنبلى به
شمار مى آيند
((1090)) .
مقصود پسر حنبل از حديث ضعيف .
گـفـتـيـم احمد به حديث ضعيف استناد مى كند و آن را برراى مقدم مى دارد پسرش
عبداللّه در هـمين موردنقل كرده كه پدرم مى گفت : ((من حديث ضعيف را بيشتر از راى
دوست مى دارم ))
((1091)) همچنين معروف است كه او به پسرش گفته :. (( در مسند فراهم آوردن حديث
مشهور را هدف قرار داده ام اگر مى خواستم تنها احاديثى راكه به نـظـرم صـحـيح است
گردآورم , در اين مسند جز اندكى روايت نكرده بودم اما اى پسرك من , تو روش مـرا در
حـديـث مـى دانـى مـن با حديث ضعيف تا زمانى كه معارضى نداشته باشد, مخالف نيستم ))
((1092)) . ايـنـك مـى گـوييم : بسيارى از پيروان احمد ادعا مى كنند, حديث ضعيف
در نگاه احمد در واقع همان حديث حسن يا چيزى نزديك به آن است ابن تيميه دراين باره
گويد:. ((مـقـصـود مـا از ايـنـكه مى گوييم حديث ضعيف از راى بهتر است , ضعيف متروك
نيست ,بلكه مـقـصود حديث حسن است ... حديث در اصطلاح محدثان پيش از ترمذى يا صحيح
بود يا ضعيف و ضـعـيـف خود دو نوع بود: يكى ضعيف متروك و ديگر ضعيفى كه متروك نيست
كسانى كه تنها با اصـطـلاح ترمذى آشنا هستند, پنداشته اند احمد به حديثى استنادمى
كند كه امثال ترمذى آن را تضعيف كرده اند))
((1093)) . بـايـد دانـسـت : درسـت است كه تقسيم حديث به اقسام سه گانه در عصر
احمد متداول نبوده و نـخستين بارابوعيسى ترمذى (د 279 ق ) آن را به صحيح , حسن و
ضعيف تقسيم كرده ,
((1094)) امـا خـبـرگان ترديدى ندارند كه در مسند احاديث بسيارى به چشم مى خورد
كه طبق اصطلاح تـرمـذى و مـحـدثـان پـس از وى نيزضعيف به شمار مى آيد اگر يك بخش از
بخشهاى مسند را بـگـشـايـيـم ويـا بـه مـسـنـد يكى از صحابه بنگريم ,شمارى از
احاديث ضعيف را در آن مى يابيم خـوشـبـختانه احمد محمد شاكر دراين باره كار
پژوهندگان راآسان كرده , به اين معنا كه وى در شرح خويش پايه هر حديث را از حيث صحت
و حسن يا ضعف نشان مى دهد بنابراين با نگريستن به شرح او بى اعتبارى سخن امثال ابن
تيميه بيش از پيش روشن مى گردد
((1095)) .
كلياتى درباره مسند احمد و اهميت آن .
مـسـنـد بـرجـسـتـه تـريـن اثـر احـمـدبـن حـنبل است اين مسند درعين حال كه
جامعترين و گسترده ترين مسندهاست , بزرگترين مجموعه حديثى بازمانده از متقدمان اهل
سنت نيز هست نـقـل كرده اند كه احمدخود به پسرش عبداللّه مى گفت : ((اين مسند را
نيك نگهدارى كن كه به زودى راهبر مردم خواهد شد))
((1096)) دانشمندان اهل سنت در طول تاريخ همواره به آن توجه داشـتـه و در وصـف
و سـتـايش آن سخنهاسرداده اند از جمله حافظ ابوموسى مدينى (د 581 ق ) گويد:. ((ايـن
كـتاب براى حديث پژوهان ماخذى بزرگ و مرجعى استوار است مولفش آن را از ميان انبوه
احاديث و روايات فراوان برگزيده و آن را راهبر وتكيه گاه مردمان قرار داده تا به
هنگام تنازع بدان پناه جويند و آن را مستند خويش قرار دهند))
((1097)) . ذهبى (د 748 ق ) گويد: ((اين كتاب بيشتر احاديث نبوى (ص ) را در بر
دارد كمتر حديثى است كه صحتش اثبات گردد و در آن موجود نباشد)) همو گويد: ((... يكى
از خوشبختيهاى مسند اين است كه درآن كمتر خبر ساقطى توان يافت ))
((1098)) . ابـن جـزرى (د 833 ق ) گـويـد: ((در روى زمـين كتاب حديثى برتر از
آن روايت نشده است ))
((1099)) . تـاج الـديـن سبكى گويد: ((اين كتاب يكى از اركان اين امت است ))
((1100)) ابن حجر در كتاب تجريد زوايدمسند البزار گويد: ((اگر حديثى در مسند
احمد موجود باشد, آن را به ديگر مسندها نـسبت نمى دهيم ))هيثمى در زوايدالمسند
گويد: ((احاديث صحيح مسند احمد از ديگر احاديث صحيح , صحيح تر است ))(مسند احمد اصح
صحيحا من غيره ). ابن كثير (د 774 ق ) گويد:. ((هيچ كتاب مسندى در كثرت احاديث و
حسن سياق به پايه مسند احمد نمى رسد در عين حال از ايـن مـسـند احاديث بسيارى فوت
شده , بلكه گويند: احاديث حدود دويست تن ازصحابه كه در صحيحين از آنها حديث نقل شده
, دراين كتاب نيامده است ))
((1101)) . از نـشانه هاى ديگر اهميت اين كتاب نزد سنيان يكى اين است كه درباره
آن , كتابها و آثار بسيارى پرداخته و گزيده هايى از آن فراهم آورده اند
((1102)) ديگر آنكه همواره در طول تاريخ شاگردان آن را نـزد استادان قرائت مى
كرده اند و گاه اين عمل در مكانهاى مقدس صورت مى گرفته است چنانكه در نيمه نخست قرن
نهم جمعى كتاب مزبور را در مسجدالحرام نزد شمس الدين محمد بن جـزرى خـوانده و در
ربيع الاول سال828 هجرى قرائت آن را به پايان برده اند ابن جزرى به دنبال خـتم مسند
رساله اى نگاشته به نام المصعدالاحمد فى ختم مسند الامام احمد دراين رساله علاوه بر
شرح حال راويان مسند, كلياتى از ويژگيهاى آن كتاب هم نقش بسته است دانشمند يادشده
به هـمـيـن مناسبت قصيده داليه اى هم سروده كه مطلع آن چنين است : ((حديث النبى
المصطفى خير مسند / و سنته الغرا ارفع مسند)) شاعر در قصيده مزبور,مسند احمد را
درميان مسانيد بسان صـحـيـح بـخـارى درمـيان صحاح توصيف مى كند اين قصيده در پايان
همان رساله مندرج است
((1103)) همچنين گويند: در قرن دوازدهم هجرى (هجدهم ميلادى ) گروهى ازپارسايان
طى 56 نشست در كنار قبر پيامبر(ص ) قرائت آن كتاب را به پايان رسانده اند
((1104)) .
آيا احمد خود مسند را تنقيح كرده است ؟
.
بـه رغـم آنـكـه احـمـد نوشتن فتواهاى خود و ديگران را نمى پسنديد, روى نوشتن
حديث سخت تاكيدداشت و به پرسشهاى مردم پاسخ نمى داد مگر از روى نوشته پسرش عبداللّه
گويد: ((پدرم را نـديـدم كه ازحافظه حديث نقل كند مگر در مورد كمتر از صد حديث ))
((1105)) على بن مدينى هـم شبيه به همين مطلب را گزارش كرده وگفته : ((سرورم
احمدبن حنبل مرا فرمود كه جز از روى نـوشته حديث نقل نكنم ))
((1106)) وى با آنكه حافظ بوده , گويا براى احتياط بيشتر چنين روشـى را در
مـورد حـديـث اخـتـيـار كرده وشاگردانش را هم به پيروى از همين روش تشويق مـى كـرده
اسـت احمد خود علت اين دوگانگى را درپاسخ پسرش بيان مى دارد عبداللّه گويد: به پدرم
گفتم چرا تاليف كتابها را نمى پسندى , اما خودت مسندرا فراهم ساخته اى ؟
در پاسخ گفت : ايـن كتاب را به عنوان راهبر فراهم ساختم تا هرگاه مردم در سنت رسول
خدا(ص ) دچار اختلاف شدند, بدان رجوع كنند
((1107)) . بـنـابـرايـن , تـرديدى نيست كه مسند مجموعه اى از احاديثى است كه
احمدآنها را روايت كرده و بـراى گـردآوردنش به سفرهاى دور و دراز دست زده است نوشته
اند: وى از همان شانزده سالگى (سـال 180هجرى ) كه فراگيرى حديث را آغاز كرد, به جمع
آن هم همت گماشت
((1108)) اما اين مطلب مورد اختلاف است كه آيا احمد خود موفق به تنظيم و تنقيح
مسند شده يا آنكه عبداللّه راوى مـسند, آن را به وضعى كه اكنون مى بينيم مرتب ساخته
است ؟
برخى از خاورشناسان , مانند گـلدزيهر و هنرى لائوست و نيزشمارى از دانشمندان مسلمان
چون محمد ابوزهره براين باورند كـه عـبداللّه پسر احمد مسند را طبقه بندى كرده و به
صورت كنونى عرضه داشته ,
((1109)) ولى فؤاد سزگين اين عقيده را خطا مى داند و مى گويد:. ((معلوماتى در
دست است كه به وضوح نشان مى دهد كه احمد خودش اين كتاب را گردآورده و بـه تـالـيـف
و تـنقيح آن اقدام كرده است به عنوان مثال احمد گويد: آن را گرد آوردم ومرتب
سـاخـتـم (جمعته و اتقنته )
((1110)) و در خبرى مى خوانيم كه احمد مسند را طى مدت سيزده سال بر فرزندانش
خوانده
((1111)) و عبداللّه آن كتاب را به خط پدرش ديده است
((1112)) افزون بـر ايـنـهـا گـزارش روشـنـى در دسـت مـاسـت كـه گـويـد:
عـبـداللّه مـسـنـد را نـنوشته و ويرايش نكرده ,
((1113)) بلكه تمام كار عبداللّه اين است كه آن را روايت كرده و پاره اى از
احاديث را برآن افزوده است ))
((1114)) . امـا بـايـد دانـسـت , هـيـچ يك از موارد پيشگفته مدعاى سزگين را به
كرسى نمى نشاند زيرا آن مـواردغـالباجملاتى دو پهلو هستند و صراحتى در جهت آن ادعا
ندارند وامثال محمد ابوزهره هم متقابلا به همان جملات استناد كرده اند مضافا
براينكه , عبارت ((جمعته و اتقنته )) در بيشتر مخذ بـه صورت ((جمعته و انتقيته ))
(آن كتاب را گرد آوردم وبرگزيدم ) گزارش شده ,
((1115)) كه به نظر مى رسد قرائتى كه سزگين بدان استناد كرده , صورت تصحيف شده
عبارت اخير باشد ابن جزرى در شرح حال عبداللّه سخنى دارد كه خلاف نظر سزگين را صحه
مى گذارد او مى نويسد:. ((عـبـداللّه مـسـنـد پدرش را گرد آورد و تاليف كرد و مرتب
ساخت وتا اندازه اى آن را پيراست و احاديث بسيارى را از طريق استادانش بدان افزود))
((1116)) . در مـقـام داورى بـايـد گـفـت : روشـن اسـت كـه احمد از زمانى كه به
طلب حديث روى آورد, گردآورى احاديث را از رهگذر ديدار با راويانى كه به گمان او ثقه
بودند, نصب العين خويش قرار داد او بـه سـوى راويـان مـى شـتافت , هر چند كه راه
دور و مشقت بزرگ باشد وى در تمام دوران زنـدگـى اش گـردآوردن مسند را در برابر چشم
داشته , اما همتش بيشتر متوجه جمع و تدوين بوده تا تنظيم و ترتيب و تبويب شايد هم
بتوان گفت , اين خود زاده روحيه پرهيز و تقواى عقلى او بـوده اسـت بـنـابـه گفته
ابن جزرى ظاهرا((وى تاليف مسند را آغاز كرده و پيوسته به نوشتن و گـردآورى در
بـرگـه هـايى كه در حكم چركنويس بوده , ادامه داده تا آنكه غروب زندگى اش را احـساس
كرده است پس از آن فرزندان و نزديكانش را جمع كرده ونوشته هايش را كه نامرتب بوده ,
بـرآنـان خوانده و پيش از پالايش و ويرايش آن نوشته ها از دار دنيارفته و آن نوشته
ها به همان حال چـركنويس باقى مانده است پس از مرگ او پسرش عبداللّه احاديث مشابه
را به آن نوشته ها پيوست كرده و از ميان مسموعات خويش , احاديث همسنگ و همسان را به
آنهاافزوده است ))
((1117)) . سـخن ابن جزرى نشان مى دهد كه احمد احاديث مسند را جز بر اعضاى
خانواده اش نخوانده است ايـن سـخن در ظاهر با اين مطلب معروف كه وى از روى نوشته
هايش حديث املا مى كرد, مخالف اسـت امـادر مـقـام تـحـقيق مخالفتى در ميان نيست
زيرا وى در مقام تدريس براى جويندگان حـديـث , كـتـاب جامع وكاملى را برآنان نمى
خوانده , كتابى كه حاوى تمام احاديثى باشد كه او از اسـتـادانـش شنيده و فراگرفته
است , بلكه آنچه را كه مورد نياز پرسشگر بود, القا مى كرد و چون نزديكى اجلش را
احساس كرد, تمام آنچه را جمع كرده بود, بر نزديكانش خواند تا مسموعاتش تباه نگردد
((1118)) . گـفـتـنـى اسـت كه مسند موجود همان چيزى نيست كه احمد بر فرزندانش
قرائت كرده , بلكه عـبداللّه يادشده رواياتى را از طريق پدر خود و ديگر استادانش
برآن افزوده واين افزوده ها به زوايد مـسـنـد احـمـدمـعروف است برخى شمار اين زوايد
را حدود ده هزار دانسته اند
((1119)) پس از عـبـداللّه , ((قـطـيـعـى )) هـم ـ كـه راوى مـسند از اوست ـ
رواياتى را به مسند پيوست كرده اين افـزوده هاى قطيعى بيشتر در ((مسند انصار))است
((1120)) شمار نه چندان كمى هم از احاديث اين كتاب از طريق وجاده (يافتن ) از
سوى عبداللّه روايت شده است به اين معنا كه عبداللّه به هنگام روايـت مـى گويد:
((به خط پدرم ديدم كه نوشته بود: فلان كس براى ماروايت كرد...))
((1121)) بـيـشـتر حديث شناسان در ميان راههاى گوناگون فراگيرى حديث , ارزش
علمى ((وجاده )) را كمتر مى دانند
((1122)) . بـا تـوجـه بـه مـطـالبى كه گفته شد, پژوهندگان احاديث كتاب مزبور
را به شش بخش تقسيم كرده اند:. 1ـ بخشى كه عبداللّه از رهگذر سماع از پدرش روايت
كرده مسند احمد در واقع همين بخش است . 2ـ بخشى كه عبداللّه از پدرش و ديگران شنيده
است . 3ـ بـخشى كه تنها از ديگران شنيده اين بخش نسبت به ساير قسمتها به جز بخش اول
چشمگيرتر است برخى نام زوايد را برهمين بخش اطلاق كرده اند. 4ـ قسمتى كه عبداللّه
از پدرش نشنيده , بلكه بر او خوانده است احاديث اين بخش اندك است . 5ـ بخشى كه نه
نزد پدرش خوانده و نه از او شنيده , بلكه به خط پدرش يافته است . 6ـ و بالاخره
رواياتى كه ابوبكر قطيعى از طريقى جز طريق عبداللّه و احمد نقل كرده است . تـمـام
ايـن بخشها را جز مسند به حساب مى آورند, مگر بخش سوم و ششم را كه افزوده عبداللّه
و قطيعى است
((1123)) . در پـايان بايد افزود: شيوخ (استادان ) احمد كه در مسند از آنان
روايت مى كند, بنابه شمارش ابن جـزرى به 283 تن مى رسند و شيوخ پسرش عبداللّه از
چهار صد تن افزون است كه از ميان آنان از 173 تن درمسند پدرش حديث نقل مى كند
((1124)) .
معيار تقديم و تاخير مسانيد صحابه در مسند احمد.
پـيـش از ايـن گـفـتيم كه مسندهاى صحابه در كتابهاى مسند, گاه بر حسب فضيلت
صحابه و سبقت جستن آنان در ورود به آيين مسلمانى , و گاه براساس شرافت نسبى و دورى
و نزديكى آنان با پيامبر(ص ), وگاه ديگر به ترتيب حروف الفباى نام آنان مرتب شده
است اينك وقت آن است كه از ايـن زاويـه به مسنداحمد نگاهى بيفكنيم پيش از هرگونه
تحليلى دراين باره , بد نيست ترتيب مسند احمد را از برابر چشم بگذرانيم :. الـف ـ
مـولف در آغاز مرويات چهارده تن از صحابه را به ترتيب زير مقدم مى دارد: مسند ابى
بكر, عمر,عثمان , اميرالمومنين على (ع ) , طلحه , زبير, سعد بن ابى وقاص , سعيد بن
زيد, عبدالرحمن بـن عـوف ,ابـوعـبـيده جراح , عبدالرحمن بن ابى بكر, زيدبن حارثه ,
حرث بن خزمه و سعد مولاى ابوبكر. ب ـ پـس از آن زيـر عـنوان ((مسند اهل بيت ))
احاديث امام حسن , امام حسين ـ عليهما السلام ـ عقيل وجعفر پسران ابوطالب و
عبداللّه بن جعفر را نقل مى كند. ج ـ در مـرتـبـه سوم زير عنوان ((مسند بنى هاشم ))
مرويات عباس بن عبدالمطلب و فرزندانش فضل , تمام ,عبيداللّه و عبداللّه را مى آورد.
د ـ در مـرتـبـه چـهـارم مـسندهاى هشت تن از صحابه را كه جزيك تن , جملگى كثير
الحديث و نـامـدارهـستند, نقل مى كند به اين ترتيب : مسند عبداللّه بن مسعود,
عبداللّه بن عمر, عبداللّه بن عـمـروبـن عـاص ,ابورمثه [ رفاعة بن يثربى ],
ابوهريره , ابوسعيد خدرى , انس بن مالك و جابربن عبداللّه انصارى . هـ ـ در مـرتـبه
پنجم زير عنوان ((مسند مكييان )) مرويات 255 تن از صحابه را گزارش مى كند گفتنى است
كه مرويات برخى از اين صحابه را زير عناوين ديگرى هم نقل مى كند. و ـ در مرتبه بعدى
زير عنوان ((مسند مدنى ها)) احاديث 135 تن از اصحاب را روايت مى كند. ز ـ در مرحله
ششم زير عنوان ((مسند شاميان )) مرويات 169 تن از اصحاب را مى آورد. ح ـ سپس در پى
عنوان ((مسند كوفيان )) مرويات 149 تن از صحابه را گزارش مى كند. ط ـ در مـرتـبـه
هشتم به دنبال عنوان ((مسند بصريها)) احاديث هشتاد تن از صحابه را گزارش مى كند. ى
ـ آنـگـاه زيـر عنوان ((مسند انصار)) مرويات 131 تن از اصحاب را نقل مى كند روايات
اصحاب نـامـدارى چون ابى بن كعب , ابوذر غفارى , زيدبن ثابت , معاذ بن جبل , حذيفه
بن اليمان , ابوايوب انصارى ,سلمان فارسى , مقداد بن اسود و بلال حبشى در اين بخش
قرار دارد. ك ـ پـس از آن نـوبـت بـه زنـان مـى رسد مسند زنان با مرويات عايشه شروع
مى شود وبا احاديث فاطمه (ع )دخت گرامى پيامبر و ساير همسران آن حضرت ادامه مى يابد
در اين بخش , روايات 71 تـن اززنـان صـحابى را مى آورد گفتنى است كه در بخشهاى ديگر
هم گاه بطور پراكنده روايات زنان صحابى را گزارش مى كند. ل ـ در واپسين مرحله , در
پى عنوان ((مسند قبيله ها)) روايات 22 تن مرد و 62 تن از زنان صحابى را نقل مى كند.
گـويـا احـمد در تقديم و تاخير مسندهاى صحابه امور گوناگونى را از قبيل فضيلت صحابه
و يا زيـسـتـگـاه آنـان پـس از رحلت رسول اكرم (ص ), در برابر چشم داشته است از
همين رو احاديث بـسـيـارى از اصـحـاب را دربـيشتر از يك جا قرار داده به اين معنا
كه مثلا بخشى از مرويات يك صحابى را در مسند مكيان و پاره اى ديگر از آن را در مسند
شاميان و قسمت سوم را در مسند انصار نـقل كرده است اين روش كار مراجعه كنندگان را
دشوار مى سازد براى نمونه جاى احاديث چند تن از آنان , براساس چاپ ((ميمنيه
))(6جلدى ), نشان داده مى شود:. خباب بن ارت : 5/108 (در ضمن مسند بصريها), 6/395
(در مسند قبايل ). اسما بنت عميس : 6/369 (در ضمن مسند زنان ), 6/438 (به دنبال
مسند قبايل ). جـعـفر بن ابى طالب : 1/201 (در خلال مسند اهل بيت ), 5/290 (در ضمن
مسند انصار) در هر دو جاهم تنها داستان مهاجرت به حبشه را از زبان او گزارش مى كند.
حسان بن ثابت : 3/442 (در ضمن مسند مكيان ), 5/222 (در خلال مسند انصار). ابودردا:
5/194 (در ضمن مسند انصار), 6/440 (به دنبال مسند قبيله ها و در خلال مسند زنان ).
سعدبن عباده : 5/284 (در ضمن مسند انصار), 6/7 (باز هم در خلال مسند انصار). عقيل
بن ابى طالب : 1/201 (در ضمن مسند اهل بيت ), 3/451 (در ضمن مسند مكيان ). مـجـمـع
بـن جاريه انصارى : 3/420 (در مسند مكيان ), 4/226 (در خلال مسند شاميان ), 4/390
(درخلال مسند كوفيان ). ابـورمـثه [ رفاعة بن يثر بى ]: 2/226 (در رديف اصحاب معروف
و كثير الحديث , چون ابن مسعود وابوهريره ), 4/163 (در ميان مسند شاميان ). اگـر
بيم پر حجم شدن رساله در ميان نبود, نگارنده نمونه هاى بيشترى را نشان مى داد تا
تابلوى روشنترى در برابر ديدگان خواننده ترسيم گردد. عـلت قطعى اختيار اين روش كه
نا هماهنگيها وآشفتگيهايى را در پى دارد, بر ما پوشيده است اما مـى تـوان حـدس زد
كه چون احمد براى به دست آوردن احاديث به شهرهاى مختلف سفر كرده , روايات مردم
هرشهر را به نام همان شهر ثبت و ضبط كرده است .
|
|