مسند نويسى در تاريخ حديث
دكتر سيد كاظم طباطبائى
- ۸ -
((بـنـابـرايـن , مـى تـوانـيـم ادعـا كنيم كه بطور اجمال مى دانيم كه تاليف
اين اصلها, مگر شمار بـس انـدكى از آنها, در روزگار امام صادق (ع ) بوده , خواه از
سوى ياران خاص آن حضرت وخواه از سـوى كـسـانـى كـه پيش از وى پدرش امام باقر(ع ) يا
پس از وى فرزندش امام كاظم (ع ) رادرك كرده اند...))
((736)) . درسـتـى ايـن سـخن زمانى آشكار مى شود كه بدانيم , نخستين فرصت مناسب
براى فراگيرى و آمـوخـتـن ونشر حديث از اوايل سده دوم كه خلافت اموى رو به انقراض
نهاد, براى امام باقر(ع ) و پـيـروان وى دسـت داد و تـا حـدود هـفتاد سال يعنى تا
اوايل خلافت هارون عباسى و امامت امام هـفـتـم (ع ) ادامـه يـافت و از آن پس سياست
عباسيان نسبت به اهل بيت دگرگون گشت و در نـتيجه مردم را از مراوده و ديدار
باپيشوايان (ع ) باز مى داشتند
((737)) از اين جهت كتابهاى اين دوره نـوعـا از روى كـتـابـهاى دوره پيش فراهم
گرديد و جز شمار اندكى , بقيه عنوان ((اصل )) نداشته اند. بـنـابـراين با اطمينان
مى توان گفت : بيشتر اصلها در همين دوره هفتادساله تدوين گرديده وبا توجه به اينكه
سهم امام صادق (ع ) از اين مدت بيشتر بوده و آن حضرت چه در مدينه و چه در كوفه بـه
مـدت سـى وچـهارسال (از 114 تا 148 ق ) همواره محل رجوع چندين هزارتن از جويندگان
دانش و حديث بوده است ,
((738)) بايد گفت بيشتر خداوندان اصول حضرت صادق را درك كرده و از وى حـديـث
فـراگـرفـتـه انـد مـنـتـهى پيرمردهاى آنان امام باقر(ع ) را ديده , همچنان كه
جـوانـهاى آنان تا روزگار امام هفتم زنده مانده و برخى از كهنسالان ايشان امام هشتم
را هم ديده انـد روى ايـن حـساب , سخن آنان كه همه صاحبان اصول را از ياران امام
صادق دانسته اند, از باب غلبه قابل چشم پوشى و مسامحه مى باشد نتيجه اينكه سخن مفيد
بر پايه تحقيق و سخن ديگران از روى تغليب و مسامحه بوده و هر دو شايسته پذيرش مى
باشد
((739)) .
جايگاه نويسندگان اصول اربعماة در طبقه بندى آية اللّه بروجردى از محدثان .
مـرحـوم آية اللّه بروجردى محدثان را از زمان پيامبر(ص ) تا عصر شيخ الطايفه ,
يعنى واپسين تن از مؤلفان كتابهاى چهارگانه , بر حسب طبقات متسلسل استاد و شاگردى
در دوازده طبقه منظم سـاخـتـه , بـه ايـن مـعـنـاكـه اگر شيخ طوسى يا معاصر او خطيب
بغدادى حديث مسندى را از پـيـامبر(ص ) روايت كنند, با فرض اينكه راويانى كه حلقه
هاى اتصال زنجيره اين حديث هستند, با عـمـرى مـتـعـارف از دنـيـا رفـته باشند,
اسنادچنين حديثى هميشه يا غالبا دوازده تن را شامل مى گردد اين طبقات دوازده گانه
به شرح زير خلاصه مى شود:. طـبـقه نخست , صحابه پيغمبر(ص ) كه شمارى از آنان از
ياران على (ع ) نيز بودند, چون : سلمان , ابوذر,مقداد وعمار براى اين طبقه بطور
متوسط تا سال 45 هجرى را بايد در نظر گرفت . طبقه دوم , ياران ومعاصران امام دوم و
سوم و ياران كهنسال امام سجاد(ع ). طبقه سوم , ياران مخصوص امام سجاد(ع ), مانند:
ابوحمزه ثمالى و زهرى . طـبقه چهارم , ياران امام باقر(ع ) كه شمارى از آنان امام
صادق (ع ) را نيز درك كرده بودند مانند: زرارة بن اعين , محمدبن مسلم , ابان بن
تغلب , ابوحنيفه وبريدبن معاويه عجلى . طبقه پنجم , ياران امام ششم كه باز بسيارى
از آنان امام هفتم را هم درك كرده بودند مانند: حماد بن عثمان ,حمادبن عيسى , هشام
بن حكم , سفيان بن عيينه و سفيان ثورى . طـبقه ششم , ياران امام موسى بن جعفر(ع )
كه بيشتر آنان امام هشتم (ع ) را هم ديده بودند مانند حسن بن على وشا, حسن بن محبوب
, يونس بن عبدالرحمن و محمدبن ادريس شافعى بيشتر افراد اين طبقه بين سالهاى 210 تا
230 در گذشته اند. طـبـقه هفتم , ياران و معاصران امام رضا كه برخى از آنان امام
كاظم و برخى امام جواد و هادى را نيز درك كرده بودند: مانند حسن و حسين پسران سعيد
اهوازى , على بن مهزيار و فضل بن شاذان بيشتر مردم اين طبقه بين سالهاى 260 تا 270
از دنيا رفته اند. طـبـقـه هـشتم , محدثانى كه در عصر امام هادى و عسكرى و اوايل
دوران غيبت صغرى زندگى مـى كردنداستادان كلينى در اين طبقه جاى دارند مانند محمدبن
حسن صفار و ابراهيم بن نصير بيشتر افراد اين طبقه ميان سالهاى 300 تا 310 مرده اند.
طـبـقه نهم ,آنان كه در اواسط دوره غيبت صغرى واندكى پس از انقضاى آن زندگى مى كرده
اند كـلـيـنـى مؤلف كتاب كافى و ابوالقاسم حسين بن روح سومين سفير امام عصر(عج ) از
اين طبقه به شمار مى آيند بيشترمردم اين طبقه در حدود سالهاى 300 تا 350 در گذشته
اند. طـبـقـه دهم , محدثانى كه حديث را از طبقه نهم فراگرفته اند مانند: جعفربن
قولويه , حسن بن حمزه طبرى ,محمدبن احمدبن جنيد اسكافى , محمد بن اسحاق نديم صاحب
فهرست , محمدبن على بن بابويه مؤلف دومين كتاب حديث از كتابهاى چهارگانه و هارون بن
موسى تلعكبرى بيشتر محدثان اين طبقه درميان سالهاى 360 تا 380 از دنيا رفته اند.
طـبقه يازدهم , راويانى كه از طبقه دهم حديث نقل مى كنند مانند: ابوعبداللّه حسين
بن عبيداللّه غـضايرى ,على بن حسين موسوى معروف به شريف مرتضى وابوعبداللّه محمدبن
نعمان معروف به مفيد بيشترراويان اين طبقه در سالهاى 400 تا 420 از جهان رخت بربسته
اند. طـبـقه دوازدهم , كسانى كه از طبقه يازدهم روايت مى كنند مانند: احمدبن على
نجاشى صاحب فهرست معروف و شيخ طوسى بيشتر اشخاص اين طبقه در فاصله سالهاى 450 تا
460 چشم از اين جـهـان فـروبسته اند محدثان طبقه هاى دهم تا دوازدهم موفق به روايت
از هيچ يك از امامان (ع ) نـشـده انـد, هـمچنان كه از امام عصر(عج ) در دوران غيبت
صغرى كسى جز سفيران چهارگانه , حديث نشنيده است
((740)) . بـنـابـراين , بيشتر نويسندگان اصول چهارصدگانه در طبقه چهارم و پنجم
محدثان شيعه جاى دارنـد وچـنـانـچـه اين طبقه بندى را با طبقه بندى ابن حجر
((741)) از محدثان عامه بسنجيم , خـواهـيـم ديـد كـه مـؤلفان اصول اربعماة از
نخستين مسندنويسان , نزديك به يك سده به عصر پيامبر(ص ) نزديكترند.
وجوه همانندى ميان اصلها و مسندها.
از رهگذر مطالعه و بررسى درباره اوصاف و ويژگيهاى اصول و سنجش آن با مسندها در
مى يابيم كه ميان اصلها و مسندها هماننديهايى وجود دارد اين هماننديها از نظر
نگارنده به شرح زير است :. الف ـ همانندى از نظر نظم وترتيب : پيش از اين گفته شد
كه مسندها غالبا مجموعه هايى هستند كـه مـعـيـاروحـدت احـاديث در آنها صحابى راوى
حديث است , نه موضوع بنابراين اگر از زاويه مـوضـوع بـه مسندهابنگريم , آنها را
مجموعه هايى نامرتب از اخبار واحاديث گوناگون مى بينيم اصـلـهـا هـم ازاين حيث درست
بسان مسندها هستند زيرا كه هريك از ياران امامان (ع ) يافته ها و مـنـقـولات خود را
از آن امام , بى آنكه آنهارا بر اساس موضوع دسته بندى كند, در دفترى نگاشته است . ب
ـ هـمـانـندى از نظر مستند بودن به سماع : در بالا گفتيم كه اصلها بى واسطه يا با
واسطه به سـمـاع از امـام (ع )مـسـتـند بوده اند نخستين مسندها هم از همين ويژگى
برخوردارند زيرا كه مـسـنـدنويسان نخستين نيزاحاديثى را در دفترها نگاشته اند, كه
از استادان خود شنيده اند با اين تـفاوت كه اسناد احاديث اصلهاعالى واسناد احاديث
مسندها غالبا نازل است واين بدان سبب است كـه اصـل نـويـسـان احـاديثى را كه خوداز
معصوم (ع ) شنيده و يا با يك يا حداكثر دو واسطه از او فراگرفته اند, در اصلها
نگاشته اند, ولى احاديث مسندها را غالبا با چهار يا پنج يا شش واسطه و بلكه بيشتر
به پيامبر(ص ) نسبت مى دهند روى همين حساب است كه اصلها نزد حديث شناسان شيعه از
پايگاهى والا برخوردارند. ج ـ اصلها مايه تاليف مهمترين جوامع حديث شيعه بوده ,
همانگونه كه نويسندگان صحاح و سنن احـتمالا احاديث كتابهاى خود را از لابه لاى
مسانيد برگزيده اند: دانشمندان شيعه جملگى براين بـاورنـد كه اصول چهارصدگانه در
اختيار كلينى , شيخ صدوق و شيخ طوسى بوده و آن بزرگان بـيـشـتـر احاديث كتابهاى
چهارگانه كافى ,من لايحضره الفقيه , تهذيب واستبصار را از آن اصلها بـرگزيده وبه
صورتى بهتر مدون كرده اند
((742)) نخستين مسندهاى اهل سنت هم با كتابهاى صـحـاح و سـنـن هـمين نسبت را
دارند چنانكه گويند: بخارى چون به مسندها نگريست , به فكر فـراهـم سـاخـتن صحيح
افتاد
((743)) و حاكم نيشابورى چون خواست مستدرك الصحيحين را تـاليف كند, دربازگشت از
سفر حج چندماهى در بغداد درنگ كرد و همه مسنداحمد را از ابوبكر بن مالك قطيعى
فراگرفت و پس از بازگشت به وطن سرگرم تاليف آن كتاب شد
((744)) . د ـ همانندى از نظر سرگذشت : پس از تاليف صحاح ششگانه از سوى حديث
شناسان بزرگ عامه و رسميت يافتن آن كتابها در انجمنهاى علمى ايشان , رفته رفته از
اهميت مسندهايى كه پيش و پس از تاليف صحاح و يا همزمان با آنها فراهم آمده بود,
كاسته شد تا آن جا كه جز از شمار اندكى از آنها نـسـخـه برنداشتند درنتيجه امروزه ,
چنانكه در بخش سوم ديديم , از بسيارى از آنها نسخه اى در اخـتـيار نيست مى توان گفت
:((اصول چهارصدگانه )) نيز تا اندازه اى همين سرنوشت را داشته است زيرا مؤلفان
كتابهاى چهارگانه حديث شيعه , مواد و مندرجات اين مجموعه ها را بدون اندكى كـاسـتـى
ويـا افزونى و با ترتيبى بهتر و آسان يا برتر در كتابهاى خود آوردند در نتيجه اهميت
اين اصـلـهـا رو بـه كـاسـتـى نـهاد و نسخه هاى آن كمياب شد وچون كتابخانه شريف
مرتضى پس از درگـذشـت او بـه فـروش رفـت و كـتـابخانه هاى شيخ طوسى و شاپوربن
اردشير وزير دانشمند بـهـاالـدولـه ديلمى به دنبال رخدادهاى سياسى و آشوبهاى فرقه
اى در آتش سوخت و اجتماعات عـلمى شيعه در بغداد دچار پراكندگى شد, بيشتر اين اصلها
از ميان رفت
((745)) البته احتمال دارد, بخشى از اين اصلها هم در همان آغاز تدوين از ميان
رفته باشد زيرا شيعيان همواره زيرفشار دسـتـگـاه حـاكـم قـرار داشـته , در حال تقيه
مى زيستند و در نتيجه براى نشر آثار خود از آزادى لازم بـرخـوردار نبودند چنانكه
معروف است : چون ابن ابى عمير در روزگار هارون الرشيد به جرم تـشـيع به زندان
افتاد, خواهرش كتابها و نوشته هاى او را در جايى مدفون ساخت و پيش از رهايى برادرش
درگذشت يا پس از رهايى معلوم شد آن نوشته ها براثر رطوبت تباه گشته اند
((746)) . گـفتنى است كه پاره اى از اصول تا زمان ابن ادريس حلى (د 598 ق )
موجود بوده واو مطالبى را از آنـهـابرگزيده و در پايان كتاب سرائر آورده است همچنين
سيدرضى الدين بن طاووس (د 664 ق ) بـرخـى از آنهارا در اختيار داشته است
((747)) اما امروزه تنها چنداصل به صورت اوليه وجود دارد كـه بـرخـى از آنـها
هم بريده و ناقص است اصلهاى موجود كه بارها بانام الاصول الستة عشر (اصلهاى شانزده
گانه ) چاپ شده ,به قرار زير است :. 1ـ اصل زيد زراد كوفى از ياران امام صادق (ع )
(در گذشته نيمه دوم سده دوم قمرى / نيمه دوم سده هشتم ميلادى ). 2ـ اصل ابى سعيد
عباد عصفرى (د 250 ق / 864 م ). 3ـ اصـل عـاصـم بـن حـمـيـد حناط كوفى (د 128ق /
745 م ) عاصم ثقه و راستگوست و از امام صادق (ع )روايت مى كند. 4ـ اصـل زيـد نـرسـى
كوفى (د نيمه دوم سده دوم قمرى / نيمه دوم سده هشتم ميلادى ) زيد از ياران امام
صادق و امام كاظم ـ عليهماالسلام ـ به شمارمى آيد. 5ـ اصل جعفربن محمد بن شريح
حضرمى (در گذشته سالهاى ميان 160ـ170ق / 776 ـ 786 م ) پدرجعفر از ياران امام صادق
(ع ) وثقه بوده است . 6ـ اصـل مـحمد بن مثنى حضرمى كوفى (د اوايل سده سوم قمرى /
اوايل سده نهم ميلادى ) وى راويى ثقه است و از جعفر بن محمد حضرمى پيشگفته روايت مى
كند. 7ـ اصـل عبدالملك بن حكيم خثعمى كوفى (د نيمه دوم سده دوم قمرى / نيمه دوم سده
هشتم ميلادى )وى ثقه اى است كه از امام صادق وامام كاظم ـ عليهماالسلام ـ روايت مى
كند. 8ـ اصل مثنى بن وليد حناط كوفى (د نيمه دوم سده دوم قمرى / نيمه دوم سده هشتم
ميلادى ) وى ازامام صادق (ع ) حديث نقل مى كند. 9ـ اصـل خـلاد سـندى بزاز كوفى ( د
نيمه دوم سده دوم قمرى / نيمه دوم سده هشتم ميلادى ) خلاد راويى ثقه است و از امام
صادق (ع ) حديث نقل مى كند. 10ـ اصـل حـسـيـن بـن عـثـمان بن شريك عامرى (د نيمه
دوم سده دوم قمرى / نيمه دوم سده هشتم ميلادى ) وى راويى ثقه است كه از امام ششم و
امام هفتم روايت مى كند. 11ـ اصـل سـلام بن ابى عمره (يا عميره ) خراسانى كوفى (د
نيمه دوم سده دوم قمرى / نيمه دوم سده هشتم ميلادى ) سلام محدثى ثقه است و از امام
باقر و امام صادق (ع ) حديث نقل مى كند. 12ـ اصـل عـبداللّه بن يحيى كاهلى (د نيمه
دوم سده دوم قمرى / نيمه دوم سده هشتم ميلادى ) كاهلى راويى قابل اعتماد است واز
امام صادق و كاظم ـ عليهماالسلام ـ روايت مى كند. 13ـ اصل يا نوادر على بن اسباط
كوفى (در گذشته در حدود 250 ق / 864م ) وى راويى ثقه است و ازامام رضا(ع ) روايت مى
كند. 14ـ كتاب عبداللّه بن جبر معروف به ديات ظريف بن ناصح (درگذشته در اوايل سده
سوم قمرى / اوايل سده نهم ميلادى ) اين مجموعه از اصلهاى مشهور و قابل اعتماد است .
15ـ گزيده اصل علا بن رزين ثقفى كه راويى ثقه و والامرتبه است . 16ـ بخشى از كتاب
درست بن ابى منصور واسطى كه يافت شده است ابن ابى منصور راويى ثقه و از ابن ابى
عمير و بزنطى روايت مى كند
((748)) .
برترى اصلها بر مسندها.
در كـنار هماننديهايى كه ميان اصول و مسانيد به چشم مى خورد, اصلها بر مسندها
برتريهايى هم دارنـدزيـرا نـظـر بـه اينكه اصول از امام يا راوى وى شنيده و نوشته
شده , طبعا احتمال لغزش و افـتـادگـى و تـحـريف در آنها ضعيف تر و نسبت به كتابى كه
از روى نوشته اى ديگر نوشته شده , اطـمـينان بخش تر است از اين رودانشمندان پيشين
شيعه براى اصلها مزيت و اعتبارى ويژه قائل شـده انـد, تـا ايـن پايه كه بودن حديث
درچنداصل , يا تكرار آن در يك يا دو اصل معتبر يا بودن آن دراصـل يـكـى از اصحاب
اجماع , مانند:صفوان بن يحيى , يونس بن عبدالرحمن و... باعث اعتبار و صـحـت آن بـود
افـزون بـرآنـكه , وجود اصل براى نويسنده آن سند اتقان و اعتبار و در نگاه رجال
شناسان از جمله اسباب مدح به شمار مى آمد شيخ بهايى دراين باره گويد:. ((درسـتـى
حـديـث نـزد پـيـشـيـنـيـان مـوجـبـاتـى داشـت , از جمله : بودن آن در بسيارى از
اصـول چـهـارصـدگـانـه مشهور, و يا تكرار آن در يك يا دو اصل از آنها با اسنادهاى
گوناگون و متعدد,يا بودن حديث در اصل يكى از اصحاب اجماع ))
((749)) . همو در ادامه افزايد:. ((از طريق استادانمان به ما خبر رسيده كه شيوه
خداوندان اصول براين بوده كه هرگاه از يكى از امـامان (ع ) حديثى مى شنيدند, همان
ساعت آن را در اصلهاى خود مى نوشتند تا مبادا باگذشت روزها و ماهها و سالها همه يا
بخشى از آن را فراموش كنند))
((750)) . بـنـابـر ايـن , در تـاريـخ حديث شيعه كتابى كه ((اصل )) باشد, به
سبب شدت اطمينان به صدور مطالبش ازمعصوم , بر ديگر كتابهاى حديث امتياز دارد واين
در حالى است كه مسندها از كتابهاى درجه يك به شمار نمى آيند.
نگاهى كوتاه به چند اصل مشهور.
از خـلال مـطـالب پيشين دانستيم كه بيشتر اصلها با گذشت زمان از ميان رفته ويا
دست كم بر اسـاس آگـاهيهاى موجوداز سرنوشت آنها آگاهى نداريم بسيارى از پژوهندگان
كوشيده اند تااز رهـگـذر بـررسـى فـهرستها و كتابهاى رجال سياهه اى از اين اصلها
عرضه بدارند ازجمله مرحوم تـهـرانى پس از تلاش بسيارتوانسته 117 اصل از اين اصلهارا
در الذريعه (2/135ـ167) معرفى كند نـگـارنـده مـناسب مى بيند درباره چند اصل مشهور
به گونه اى كوتاه و بيشتر بر پايه آگاهيهاى موجود در آن كتاب سخن گويد:. 1ـ الاصـل
از ابـوصـادق سـلـيـم بـن قـيـس هلالى كوفى تابعى (د در حدود 90 ق / 710 م ) سليم
اميرالمؤمنين على و حسن و حسين و سجاد و باقر ـ عليهم السلام ـ را درك كرده و در
حيات امام سـجـاد در روزگارامارت حجاج در حال اختفا درگذشته اصل سليم يكى از اندك
اصلهايى است كه پيش از روزگار امام صادق (ع ) نوشته شده است نعمانى در كتاب الغيبه
گويد:. ((دانـشـوران شـيـعـه و راويـان ائمـه (ع ) جـمـلگى براين سخن اتفاق دارند
كه كتاب سليم يكى ازبزرگترين و كهنترين اصلهايى است كه دانشمندان و راويان حديث اهل
بيت (ع ) روايت كرده اند زيـرا هـمـه مندرجات اين اصل از رسول خدا(ص ), اميرمؤمنان
(ع ), مقداد, سلمان فارسى , ابوذر و امـثال آنان است كه رسول خدا و اميرمؤمنان را
ديده و از آن دو حديث شنيده اند اين كتاب يكى از اصـلهايى است كه شيعه بدان رجوع
وبرآن تكيه مى كند))همو از امام صادق (ع ) روايت مى كند كه فرمود:. ((هريك از
پيروان و دوستداران ما كه كتاب سليم بن قيس هلالى نزدش نباشد, در واقع چيزى از امر
ما نزدش نيست و... اين كتاب ابجد شيعه ورازى از رازهاى آل محمد(ص )است )). ابن نديم
اصل سليم را نخستين كتابى مى داند كه از شيعيان پديدار شده
((751)) و مرحوم تهرانى عـقـيده دارد كه مقصود ابن نديم اين است كه آن نخستين
كتابى است كه در آن امر شيعه آشكار شـده اسـت برجسته ترين كتابهاى شيعه بخشهايى از
اين اصل را نقل كرده اند اصل سليم را ابان بن ابـى عـياش از طريق ((مناوله ))
((752)) و ديگران به غير از طريق ((مناوله )) نقل كرده اند از اصل سـليم
دستنوشته هايى در مشهد,تهران و نجف وجود دارد
((753)) گفتنى است كه در سالهاى اخير كتابى به نام كتاب سليم بن قيس منتشرشده
كه سخن گفتن درباره نسبت آن با اصل سليم به بررسى دقيق نياز دارد. 2ـ الاصـل از
ابـان بـن تـغـلـب (د 141 ق / 758 م ) شـيخ طوسى و نجاشى وى را ثقه , بلندقدر و
والامرتبه مى دانند ابان قارى , فقيه و لغت شناسى بود كه سه تن از امامان يعنى
سجاد, باقر و صادق ـ عـلـيهم السلام ـرا ديده و به آنان خدمت كرده است امام باقر به
او مى گفت : ((در مسجد مدينه بـنـشين و براى مردم فتوا ده زيرا من دوست دارم كه در
ميان پيروانم چون تو را ببينند)) ابان در روزگـار امـام صـادق درگذشت و چون خبرمرگش
به امام رسيد, فرمود: ((مرگ ابان دلم را به درد آورد)) شيخ طوسى و ابن شهر آشوب از
اصل اوياد كرده اند
((754)) . 3ـ ((الاصل )) از ا بان بن عثمان احمر بجلى (د حدود 200 ق / 815 م )
وى گاه در كوفه و گاه در بـصره مى زيست او از ياران امام صادق و امام كاظم (ع ) و
يكى از اصحاب اجماع بود شيخ طوسى از اصل او نام برده است
((755)) . 4ـ الاصل از ابوحمزه ثابت بن دينار ثمالى (د 150 ق / 767 م ) چنانكه
از رجال شيخ در خلال شرح حال يونس بن على عطار به دست مى آيد,
((756)) اصل ابوحمزه را حميدبن زياد نينوايى از يونس روايـت مـى كـنـد برخى از
امامان (ع ), ابوحمزه را در زمان خودش چون سلمان فارسى دانسته اند ابوحمزه جز اين
اصل , نوشته هاى ديگرى نيز داشته است , از جمله تفسيرى برقرآن كريم
((757)) . 5ـ الاصـل از جـابـربـن يـزيد جعفى (د 128 ق / 745 م ) از ياران امام
باقر و صادق (ع ) اين اصل را حميدبن زياد نينوايى از ابراهيم بن سليمان نهمى از
جابر روايت مى كند
((758)) . 6ـ الاصـل از ابومحمد هشام بن حكم شيبانى كوفى (د 179 ق / 794 م )
هشام بزرگ متكلمان و از يـاران امام كاظم (ع ) بوده كه امام صادق را هم ديده است
اين اصل را از وى ابن ابى عمير و صفوان بن يحيى روايت مى كنند
((759)) . .
آشنايى اجمالى بامسندهاى شيعه و مرورى بر پاره اى از احوال نويسندگان آنها.
با توجه به مطالب گذشته , دانستيم كه شيعيان در حديث اصلهايى فراهم ساخته اند
كه از جهاتى بامسندهاى سنيان همانند بوده واز جهاتى برآنها برترى داشته اند درعين
حال ازسوى دانشمندان شيعه ازگذشته تاكنون مجموعه هايى با نام مسند فراهم آمده كه
اينك به اجمال با آن مجموعه ها و مؤلفانش آشنامى شويم :. ـ مـسـنـد محمدبن حنفيه (د
81 ق / 700 م ) فرزند اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع ) محمد در دلـيـرى و
نيرومندى و دانش زبانزد مردمان مى باشد
((760)) به موجب پاره اى از روايات صحيح , وى بـه امـامت حضرت سجاد(ع ) ايمان
داشته است
((761)) يكى از محققان معاصر امامى , بى آنكه سـرچـشـمـه سـخن خويش را نشان
دهد, مى نويسد: محمدبن حنفيه در حديث مسندى دارد كه مـشـهـور اسـت
((762)) ولى نگارنده در منابع ديگر به اين نام برخورد نكرد گفتنى است كه در
مـجـمـوعـه هاى حديثى سنيان شمارچشمگيرى حديث از طريق محمدبن حنفيه نقل شده است
((763)) . ـ مسندالامام زيد يا المجموع الفقهى و الحديثى گردآورى و روايت
ابوخالد عمروبن خالد واسطى (دپـس از 145 ق / 762 م ) و تـرتيب ابوالقاسم
عبدالعزيزبن اسحاق بغدادى (د 353 ق / 964 م ) در ادامه اين نوشتار به تفصيل درباره
اين مجموعه و مؤلفش سخن خواهيم گفت . ـ الـمـسـنـد اثر ابومحمد قيس بن ربيع اسدى
كوفى (د حدود 150 ق / 767 م ) درباره قيس بايد گفت :كشى از او نام برده و گفته او
بترى , ولى سخت دوستدار اهل بيت (ع ) است
((764)) شيخ طوسى يك باراو را در رديف ياران امام باقر(ع ) و بار ديگر در رديف
ياران امام صادق ياد مى كند واو را بـترى (پيرو يكى از فرقه هاى زيديه ) مى داند
((765)) ابن حجر در ذيل احوال يكى از صحابه به نـام ((مـحدوج بن زيد هذلى ))از
مسند مزبور نام مى برد و روايتى را از آن نقل مى كند
((766)) از چندوچون اين مسند و سرنوشت آن آگاهيى در اختيار نداريم . ـ
الـمـسنداثر ابومحمد عبيداللّه بن موسى عبسى كوفى (د 213 ق / 828م ) وى استاد بخارى
است درمـيـان رجـال شناسان اهل سنت ابوحاتم و ابن معين او را ثقه دانسته اند
ابوداوود گويد: او يك شـيعى آتشين بود ابن حنبل درباره او اعتقاد دارد كه وى روايات
نادرست را با احاديث صحيح در مـى آمـيـخـتـه و نـقـل مـى كـرده و در نتيجه اين
باور, ديگران را از فراگرفتن حديث از وى باز مـى داشـتـه اسـت ذهـبـى در عـيـن حـال
كه او را با اوصافى چون زاهد, عبادت پيشه و ثابت قدم مـى سـتـايـد, مـى گـويـد:
((او بـه خـودى خود ثقه , ولى يك شيعه داغ است ))
((767)) يكى از مـعاصرانش درباره او گفته : ((وى به قرآن آگاه و دراين زمينه
سرآمدبود هرگز نديدم سرش را بـلـنـد كـند و هرگز خندان ديده نشد))
((768)) بخارى و ترمذى در صحيح خود ازطريق وى احـاديـثـى نـقـل كـرده انـد
((769)) درمـيـان رجـال شـنـاسـان امـامـى , شـيخ طوسى او را از ياران امام
صادق (ع ) شمرده
((770)) و علامه مامقانى پس از گزارش نظر چند تن از رجال شناسان عامه مبنى
برعبادت پيشگى و گرايش او به تشيع , مى نويسد:. ((بـه نـظـر من اين از مواردى است
كه سخنان عامه , اطمينان به وثاقت فرد را به دنبال داردزيرا فـضـل آن اسـت كـه
دشمنان بدان گواهى دهند خلاصه من وثاقت اين فرد را ترجيح مى دهم ))
((771)) . هـمـو در ((نتايج تنقيح )) درباره اين فرد گويد: ((وى دربالاترين
مراتب حسن و بلكه ثقه است ))
((772)) دركـتـابـهـاى مـعتبر حديثى شيعه هم از قبيل تهذيب و استبصار و... از
طريق عبيداللّه عـبـسـى احـاديـثـى نـقـل شـده اسـت
((773)) در بـخش دوم گفتيم كه وى يكى از پيشروان مسندنويسى است حتى برخى هم او
رانخستين مسندنويس دانسته اند
((774)) از مسند وى گويا تا كنون اثرى يافت نشده باشد. ـ الـمـسـنـد از
ابوزكريا يحيى بن عبدالحميد حمانى كوفى (د 228ق / 843م ) يحيى بن معين او را ثـقـه
خـوانـده و ابن حنبل او را دروغگو و نسايى وى را ضعيف دانسته وابن عدى گفته : ((من
در مـسـنـد او ومـروياتش احاديث منكرى نمى بينم و اميدوارم بر او اشكالى نباشد))
((775)) ذهبى بـاآنـكـه يـك جا او راباتعبير ((حافظكبير)) مى ستايد,
((776)) درجايى ديگر مى گويد: ((او يك شـيـعه كينه توز است )) و به دنبال آن از
برخى گزارش مى كند كه حمانى معاوية را برآيين اسلام نـمـى دانـسـت
((777)) در مـيان رجال شناسان شيعه , نجاشى و شيخ طوسى حمانى را در شمار
مـولـفان شيعه ياد كرده اند
((778)) و نيز شيخ طوسى دررجال خود از وى در شمار شيعيانى نام برده كه موفق به
روايت حديثى از امامان : نشده اند
((779)) ((كشى )) هم از كتابى از وى در اثبات امـامت اميرمومنان (ع ) نام مى
برد
((780)) و مامقانى او را ((يك امامى كه حالش ناشناخته است )) قلمداد مى كند
((781)) يكى از فقيهان و رجال شناسان بزرگ شيعى معاصرمى نويسد:. ((ظاهرا وى با
آنكه به امامت اميرالمؤمنين (ع ) اعتقاد داشته , ولى به جعفربن محمد(ع )آنگونه كه
شـيـعـه باور دارد, اعتقاد نداشته و هرچه باشد, و ثاقت اين شخص به اثبات نرسيده و
هردو طريق شيخ [ طوسى ] به كتاب وى ضعيف است ))
((782)) . در بـخـش دوم گفتيم كه وى يكى از پيشگامان مسندنويسى و نخستين كسى
است كه در كوفه مـسـنـد تاليف كرد از خود او گزارش كرده اند كه گفته : ((به سخن اهل
كوفه گوش نكنيد زيرا آنان به سبب آنكه من اول كسى هستم كه مسند فراهم ساخته ام , بر
من رشك مى برند))
((783)) گـويا مسند او دست كم چهارهزارحديث داشته كه جملگى آنها را پى درپى از
بر مى خوانده است
((784)) از مسند حمانى تاكنون اثرى يافت نشده است . مسندالامام موسى بن جعفر(ع
) از ابوعمران (يا حمران ) موسى بن ابراهيم مروزى (د پس از 229 ق /844 م ) شـيـخ
طوسى با نام روايات و نجاشى با نام كتاب از اين مجموعه ياد كرده واسناد روايت خـود
راتـامـؤلفش روشن ساخته اند
((785)) دانشمندان امامى در سده هاى ميانى و متاخر نيز با تـكـيـه بـرايـن
دومـاخـذ, همواره از اين مجموعه سخن گفته اند
((786)) كاتب چلبى هم با نام مـسـنـدالامام موسى بن جعفرالكاظم از آن ياد كرده
وافزوده : ((ابونعيم اصفهانى اين مجموعه را روايت مى كند اين مسند را از وى [ امام
]موسى بن ابراهيم روايت كرده است ))
((787)) اين مسند مـجـمـوعـه اى از روايات مسند و مرفوع است كه امام هفتم از
طريق پدرانش آنها را از پيامبر نقل كـرده ومـوسـى بن ابراهيم مروزى زمانى كه امام
در زندان سندى بن شاهك بوده , يعنى سالهاى 180 تـا 182, آنـهـا را از وى شـنيده و
فراهم آورده چه اينكه وى آموزگار فرزند سندى بوده است
((788)) از ايـن مـجموعه دستنوشته اى در هفت برگ در كتابخانه ظاهريه نگهدارى مى
شود اين دسـتنوشته از موقوفات ضياالدين مقدسى (د 643 ق ) مى باشد براين مجموعه
گواهيهاى سماع و اجـازه هـاى مـتـعـددى از مـحـدثـان نـقـش بـسـتـه اسـت
((789)) اين مجموعه ها به كوشش آقـاى مـحمدحسين حسينى جلالى و بر پايه همان
يگانه دستنوشته ظاهريه بارها در نجف , تهران , بيروت وامريكا منتشر شده گفتنى است
كه فهرست نويس ظاهريه اشتباها اين مسند را اثر ابوبكر شـافـعـى (د 354ق ) دانسته و
گويا سزگين نيز از اشتباه او پيروى كرده و آن را به همان ابوبكر شـافـعى نسبت مى
دهد
((790)) و حال آنكه ترديدى نيست كه ابوبكر يادشده , راوى اين مجموعه است
((791)) . ايـن مـجموعه كه گويا از چشم علا مه مجلسى , شيخ حرعاملى , محدث نورى
و آقابزرگ تهرانى پنهان مانده , 59 حديث كوتاه را در بر دارد ده فقره از اين احاديث
از زبان اميرالمؤمنين (ع ) و بقيه از رسـول اكـرم (ص ) گـزارش شـده اسـت امـام هفتم
(ع ) جملگى اين احاديث را از طريق پدران گـرامـيـش از پـيـامبر(ص )روايت مى كند
بايد افزود: جز احاديث اين مجموعه , موسى بن ابراهيم احـاديـث ديـگـرى هـم از امـام
كاظم روايت مى كند كه شايد به دو برابر احاديث اين مسند برسد
((792)) دانـشـمـنـد گـرامـى آقـاى حسينى جلالى شمارى از اين احاديث را يافته و
زير عنوان ((مستدرك )) به مسند مزبور پيوست كرده است
((793)) . اما درباره گردآورنده اين مسند بايد دانست , با آنكه دانشمندان شيعه
و سنى درآثار خود از او ياد كرده وگاه شرح حالش را نگاشته واز استادان وشاگردانش
ياد كرده اند,
((794)) ولى هيچ يك از مـذهـب او بـه روشـنـى سخن نمى گويند نگارنده به پيروى
از علامه مامقانى وى را شيعه امامى مى داند زيرا روش رجال شناسان شيعه اين است كه
هركس شرح حالش در فهرست شيخ طوسى و رجال نجاشى آمده باشد, در صورتى كه آن دو به
روشنى از مذهب او سخن نگفته باشند, آن فرد را شيعه به شمار مى آورندزيرا آن دو
دانشمند كتاب خود را براى فهرست كردن آثار اماميه نوشته اند چه اينكه ديگر فهرست
نويسان , به آثار شيعه چنانكه بايد توجه نكرده اند
((795)) به همين دليل هم هـرگاه شرح حال كسى را بيان داشته اند كه شيعه نبوده ,
علت آن كار را روشن ساخته اند چنانكه مثلا شيخ طوسى در شرح حال ((ابن عقده )) مى
نويسد:. ((... حال او در وثاقت و بزرگوارى و نيكى حفظ, مشهورتر از آن است كه نياز
به بيان باشد اوزيدى جارودى بود و بر همين مذهب هم از دنيا رفت از آن جا كه وى از
اماميه بسيارروايت كرده وبا آنان نشست وبرخاست داشته , او را در رديف همفكران خود
ياد كرده ايم ))
((796)) . با تكيه بر همين نكته است كه مامقانى پس از نقل سخن شيخ الطايفه و
نجاشى گويد: ((از ظاهر سـخـن آن دو دانسته مى شود كه وى امامى بوده است ))
((797)) گويا همين تشيع و يا دست كم دوسـتـى اهـل بـيـت (ع )بوده كه او را
واداشته تا در دشوارترين زمانها از تاريخ شيعه به امور دين اهتمام ورزد و در زندان
با امام رابطه برقرار سازد و از او حديث نقل كند با آنكه مى دانيم در زندانها چشم
وگوشهايى وجود داشته كه ديداركنندگان را زير نظر داشتند خرده گيرى رجال شناسان عامه
هم كه گاه او را دروغگو و گاه متروك الحديث خوانده اند,
((798)) به خاطر همين تشيع و يا دوستى اهل بيت (ع ) بوده , هرچند كه خود به اين
علت تصريح نكرده اند. ـ مـسـنـدالـرضا
((799)) يا صحيفة الرضا
((800)) گرد آورى و روايت ابوالقاسم احمدبن عامر بن سليمان طايى (د حدود نيمه
سده سوم هجرى / نيمه هاى سده نهم ميلادى ) اين كتاب كه از آن به نـام رضـويـات
,صـحـيـفة اهل البيت
((801)) و كتاب ابن ابى الجعد
((802)) نيز ياد مى كنند, در بـردارنـده 240 حـديـث است
((803)) كه احمدبن عامر آنهارا در سال 194 هجرى از امام رضا(ع ) شنيده
((804)) و روايت كرده است اين مجموعه به طرق گوناگون روايت شده وهمه آن طرق به
احـمدبن عامر مى انجامدمشهورترين طرق نقل اين صحيفه نزد اماميه , طريق امين الاسلام
فضل بـن حسن طبرسى (د 548 ق )مى باشد
((805)) علا مه مجلسى در خلال ذكر منابع بحارالانوار از اين صحيفه نام مى بردو
آن را شايسته اعتماد مى داند
((806)) صاحب مستدرك الوسايل در همين باره گويد: ((اين صحيفه از كتابهاى معروف
ومورد اعتمادى است كه هيچ كتابى كه پيش و پس از آن نـوشته شده , از حيث اعتبار و
اعتماد به پايه آن نمى رسد))
((807)) گفتنى است كه علامه مجلسى و شيخ حر عاملى از همان نسخه طبرسى بهره جسته
اند
((808)) . از صـحـيـفـة الرضا هم دستنوشته هاى بسيارى يافت مى شود
((809)) وهم اينكه بارها در بمبئى , تـهـران , قـم ,نـجف , يمن , بيروت , مشهد
و... چاپ شده است صحيفة الرضا نزد همه فرق اسلامى و بيشتر از همه نزداماميه و
زيديان , مشهور و طرق نقل آن متواتر مى باشد چنانكه يكى از دانشمندان زيـدى بـه
نـام ((عـبـدالواسع بن يحيى واسعى )) اين صحيفه را براساس موضوع در ده باب مرتب
ساخته و بانام مسندالامام على الرضا به چاپ رسانده است آن بابها به قرار زير است :.
باب نخست : در ياد كردن خداوند و دانش . باب دوم : درباره ذكر اذان . باب سوم :
ترغيب به نمازهاى پنجگانه و ذكر نماز ميت . باب چهارم : در ذكر اهل بيت (ع ) اين
باب خود به سه بخش تقسيم مى شود: الف ـ در فضيلت على ب ـدر فضيلت فاطمه ج ـ در
فضيلت حسن و حسين و ولادت آن دو و ذكر جملگى اهل بيت . باب پنجم : درباره فضيلت
مؤمن و خوشخويى وفضيلت كسى كه محمد يا احمد نام دارد. باب ششم : در ذكر خوردنيها و
ميوه ها و روغنها. باب هفتم : درباره نيكى به پدر و مادر و پيوند با خويشاوندان .
باب هشتم : درباره پرهيز از نيرنگ , غيبت و سخن چينى . باب نهم : در فضيلت جهاد و
كارزار بادشمنان دين . باب دهم : در احاديث پراكنده
((810)) . در بـاره گـردآورنـده و راوى ايـن مـجموعه بايد گفت : از رجال شناسان
عامه , ذهبى از پسرش عـبـداللّه بـن احـمد بن عامر كه راوى اين مجموعه از پدرش مى
باشد, نام مى برد واين صحيفه را برساخته از سوى وى يا پدرش قلمداد مى كند
((811)) و از رجال شناسان امامى , شيخ طوسى از او در زمـره يـاران امام رضا
يادمى كند
((812)) و نجاشى به نقل از پسرش عبداللّه مى نويسد: ((پدرم مؤذن ابوالحسن [ سوم
] و ابومحمد ـعليهماالسلام ـ بودو من آن دو امام را ديدم ))
((813)) آنگاه نجاشى طريق نقل خود را از اين صحيفه تااحمدبن عامر و امام هشتم
(ع ) بيان مى دارد. بايد افزود: كاتب چلبى از مجموعه اى به نام مسندعلى بن موسى
الرضا ياد مى كند, ولى از مؤلف آن نام نمى برد او مى افزايد: احاديث اين مسند در
فضيلت اهل بيت (ع ) است
((814)) نگارنده احتمال مى دهد,اين مسند همان صحيفة الرضا باشد, كه چلبى از آن
آگاهى دقيقى نداشته ا ست همچنين شـيـخ طـوسـى ازمـجموعه اى به نام مسندالرضا به
روايت اسماعيل بن على خزاعى نام مى برد و طـريـق روايـت خـود را بـه آن مـجـموعه
بيان مى كند ولى توضيح بيشترى نمى دهد
((815)) از همين رو نسبت آن مجموعه باصحيفة الرضا براى ما روشن نيست . ـ
مـسـنـدالـرضـا از مـؤلـفى ناشناخته اين مجموعه حاوى 38 حديث كوتاه است كه امام
رضا(ع ) ازپيامبر(ص ) روايت مى كند اين مجموعه جز صحيفة الرضا مى باشد از اين
مجموعه دستنوشته اى وجوددارد كه آن را در سال 882 هجرى نگاشته اند
((816)) . ـ مـسـنـد الـحبرى منسوب به ابو عبداللّه حسين بن حكم بن مسلم حبرى
وشا كوفى (د 286 ق / 899م )اين مجموعه حاوى 61 حديث است كه جملگى آنها را حسين بن
حكم حبرى روايت مى كند اين حبرى يك شيعه زيدى است كه رجال شناسان شيعه وسنى غالبا
او را ثقه دانسته و به رواياتش اعتماد كرده و يادست كم او را در رديف ضعفا ياد
نكرده اند
((817)) وى تفسيرى داشته كه در آن شـان نـزول آيات را درباره اهل بيت : فراهم
آورده است اصل اين تفسير گويا از ميان رفته باشد از همين رو پژوهنده امامى معاصر,
محمد رضا حسينى جلالى , مطالب پراكنده اين تفسير را از منابع گـونـاگون گردآورده و
به نام تفسير الحبرى احيا و منتشر ساخته است
((818)) وى از يك سو, زمـانى كه منابع گوناگون را مى كاويده تابراى روايات
تفسيرى حبرى شواهدى بيابد, به روايات ديگرى هم از اين محدث دست مى يابد و آنها
رايادداشت مى كند از سوى ديگر, در معالم العلما اثر ابـن شـهـرآشـوب به اين عبارت
بر مى خورد كه ((حسن بن حسن بن حكم حيرى كتاب مسندى دارد))
((819)) وى احـتـمـال مـى دهد, اين نام صورت تحريف شده همان نام ((حسين بن حكم
حـبـرى )) بـاشـد و در نتيجه حدس مى زند كه حبرى مسندى هم داشته است درپى اين
احتمال , مرويات حبرى را در مجموعه اى به نام مسند الحبرى تنظيم و منتشر مى سازد.
گـردآورنـده اين مجموعه معتقد است : هر چند عبارت ابن شهرآشوب براى اثبات اين مطلب
كه حـبـرى مـسـند داشته , كافى نيست , ولى اين احتمال چندان دور از واقعيت هم به
نظر نمى رسد زيرا:. اولا, حبرى فردى نسبتا پرروايت است و در عرصه تاليف تفسيرى
دارد. ثانيا, اين محدث در روز گارى مى زيسته كه بحبوحه عصر مسند نويسى است بنابر
اين دور نيست كه اوهم مسندى تاليف كرده باشد. ثالثا, عبارت موجود در معالم العلما
محمل درستى ندارد, مگر آنكه بگوييم همين حبرى مورد نظر اسـت
((820)) گفتنى است كه روايات اين مجموعه بيشتر به فضايل و تاريخ زندگانى اهل
بيت : مربوطمى شود. ـ مـسـنـدالـذكر از محمد بن منصور مرادى زيدى (د پس از 290 ق /
901م ) نگارنده درباره چند و چـون اين اثر و مؤلف آن چيزى نمى داند تنها برخى از
پژوهندگان معاصر بى آنكه ماخذ خود را به دست دهند,از كتابى با اين نام ياد كرده اند
|
|