ميزان الحكمه جلد ۳

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۲ -


ـ امـام بـاقـر يـا امـام صـادق (ع ) : اگـر يك نفر مرجئى يا قدرى و يا خارجى از قول ما حديثى به شـمـاگـفـت آن را دروغ مشماريد, زيرا شما نمى دانيد, شايد سخن حقى در آن باشد و با تكذيب آن خدا را برفراز عرشش تكذيب كرده باشيد.
ـ پيامبر خدا (ص ) : هر كس حديثى از من به او برسد و آن را انكار كند, در روز رستاخيز من برضد او دادخـواهـى كنم پس هرگاه حديثى از من به شما رسيد كه نمى دانيد از من است يا نه بگوييد: خدا بهتر مى داند.
ـ هر كس حديثى از من به او رسد و آن را دروغ بشمارد, هر آينه سه كس را تكذيب كرده است : خدا و رسول او و كسى كه حديث را برايش بازگو كرده است .

ارائه اصول با ما و بدست آوردن فروع با شم.

ـ امام رضا (ع ) : برماست كه اصول رابيان داريم و بر شماست كه فروع را استخراج كنيد.
ـ امـام صـادق (ع ) : مـا وظـيـفـه داريـم اصـول را بـراى شـما بگوييم و شما موظفيد فروع را از آنهااستخراج كنيد.

درستى حديث و سازگارى آن با قرآن .

ـ پيامبر خدا (ص ) : حديث مرا با كتاب خدا بسنجيد, اگر موافق آن بود آن حديث از من است ومن آن را گفته ام .

ـ هر حقى حقيقتى دارد و هر امر درستى نورى , پس آنچه با كتاب خدا سازگار بود آن رابپذيريد و اگر مخالف كتاب خدا بود رهايش كنيد.
ـ امام صادق (ع ) : هر حديثى كه با قرآن سازگار نباشد, ساختگى است .

درستى حديث وسازگارى آن با فطرت .

ـ پيامبر خدا (ص ) : هرگاه از من حديثى شنيديد كه دلهايتان به (صحت ) آن گواهى داد, موها و پوست بدنتان آن را خوش داشت وديديد كه به شما نزديك است بدانيد كه من به آن سخن از شما نـزديـكترم (آن را من گفته ام ) امااگر از قول من حديثى شنيديد كه دلهايتان با آن آشنا نباشد و مـوهاو پوستهاى بدنتان از آن گريزان گردد و ديديد كه از شما دور است بدانيد كه دورى من از آن سخن بيشتر است تا دورى شما از آن .

ـ هرحديثى كه از قول آل محمد, صلوات اللّه عليهم , به شما رسيد و دلهايتان در برابرش نرم شدو با آن احساس آشنايى كرديد آن را بپذيريد و اگر دلهايتان از آن رميد و آن را بيگانه حس كرديد آن را به خدا و پيامبر و عالم از خاندان محمد (ص ) موكول كنيد.

درستى حديث و سازگارى آن با حق .

ـ پـيـامبر خدا (ص ) : هر حديثى كه از من به شما مى رسد اگر موافق حق بود من آن را گفته ام و اگر با حق سازگار نبود من نگفته ام , زيرا من هرگز جز حق نمى گويم .

براى شناخت درستى احاديث ملاكها و موازين ديگرى نيز هست كه در كتابهاى مربوط ازآنها بحث شده است .

جايز بودن نقل به معناى حديث .

ـ امام صادق (ع ) : هرگاه حديثى رادرست فهميدى و معنايش را رساندى هرگونه كه مى خواهى آن را بيان كن .

ـ در پاسخ به سؤال از نقل حديث به معنافرمود: اگر آن را درست فهميدى اشكالى ندارد و مثل اين است كه بگويى : تعال و هلم (يعنى بيا), واقعد و اجلس (يعنى بنشين ).
ـ مـحـمـد بن مسلم : به امام صادق (ع ) عرض كردم : حديثى را از شما مى شنوم و آن را كم و زياد مى كنم فرمود: اگر معانى آن را برسانى اشكالى ندارد.
ـ پـيـامبر خدا (ص ) : پس و پيش كردن كلمات حديث , در صورتى كه معنايش را درست برسانى , اشكالى ندارد.
ـ كم و زياد كردن حديث , به شرط آن كه (با اين كار) حلالى را حرام يا حرامى را حلال نكنى و معنا را درست برسانى , اشكالى ندارد.

آنچه بايد در نقل حديث رعايت كرد.

ـ پـيامبر خدا (ص ) : احاديثى از من را براى امتم بگوييد كه انديشه آنها تحمل پذيرش آن را داشته باشد.
ـ ما فرمان داريم كه با مردم در خور فهمشان سخن بگوييم .

ـ اگـر حـديـثى را براى مردم بگويى كه انديشه شان آن را بر نتابد بيگمان برخى از آنها راگرفتار فتنه (و گمراهى ) خواهى كرد.
ـ هـر كـس حـديـثـى بـشـنـود كـه تـفـسـيـرش رانـه خود او بفهمد و نه آن كس كه حديث را برايش نقل كرده است ,آن حديث مايه گمراهى او وكسى است كه آن را نقل كرده است .

ـ امـام عـلـى (ع ) : آيـا دوسـت داريـد خـدا و پـيـامـبرش دروغزن شمرده شوند؟
احاديثى را كه مـردم مـى شـناسند برايشان بگوييد و از گفتن آنچه نمى توانند بفهمند و انكار مى كنند خوددارى ورزيـد(در غـيـر ايـن صـورت حـديث را انكار مى كنند و انكار آن به منزله دروغگو شمردن خدا و پيامبرو امام است ).
ـ پـيـامـبـر خـدا (ص ) : هر گاه با مردم از پروردگارشان سخن گفتيد چيزى نگوييد كه آنان را به وحشت اندازد و پذيرفتنش بر ايشان سنگين باشد.

دشوارى فهم و تحمل برخى احاديث .

ـ امـام صـادق (ع ) : هـمانا حديث ما دشواروبسيار سنگين است وآن را جز فرشته مقرب , يا پيامبر مرسل , يابنده اى كه خداوند دلش را باايمان آزموده و يا شهرى نفوذ ناپذير بر نمى تابد.
عمرومى گويد: به شعيب ـ راوى حديث ـ گفتم : اى ابا الحسن ! منظور از شهر نفوذناپذيرچيست ؟
گفت : من هم از امام صادق (ع ) همين را پرسيدم , آن حضرت فرمود : دل پهناور واستوار.

فراگير بودن قرآن و سنت .

قرآن .

((هيچ جنبده اى در روى زمين نيست وهيچ پرنده اى بابالهاى خود در هوا نمى پرد مگر آن كه چون شـمـا امـتـهـايـى هـسـتـنـد مـا در ايـن كـتاب هيچ چيز را فروگذار نكرده ايم وسپس همه نزد پروردگارشان گردآورده مى شوند)).
((امروز دين شمارا كامل كردم )).
ـ ابو اسامه : در خدمت امام صادق (ع ) بودم و مردى از مغيريه نيز حضور داشت او پيرامون سنتها از امام سؤال كرد امام فرمود: هيچ چيزى نيست كه انسانها به آن نياز داشته باشند مگر آن كه از سوى خـدا و پيامبرش درباره آن سنتى (دستورى ) رسيده است اگر چنين نبود باحجت هايى كه آورده بـرمـا اقـامه حجت نمى كرد مغيرى پرسيد : خداوند با چه چيز بر ما اقامه حجت كرده است ؟
امام صادق (ع ) فرمود : اين سخن خدا كه مى فرمايد : ((امروز دين شما رابرايتان كامل كردم )).
ـ پـيـامـبـر خـدا (ص ) : هـيچ چيزى نيست كه شمارا به بهشت نزديك كند و از دوزخ دور سازد, مگراين كه درباره آن امر و نهى كرده ام .

علت پوشيده داشتن برخى دانشهاواحكام .

ـ امـام صـادق (ع ) : بـه ابـو بـصـيـر فـرمود : به خدا سوگند اگر در ميان شما سه مؤمن راز دار مى يافتم هرگز برخود روا نمى شمردم كه حديثى را از آنان پوشيده دارم .

ـ امـام بـاقر (ع ) : اگر من سه گروه ((2)) مى يافتم كه شايستگى آن را داشتند تا دانش (خود) را به ايشان بسپارم , هر آينه مى گفتم آن چيزى را كه با وجود آن نيازى نبود به بررسى حلال وحرام و آن چه تا روز قيامت رخ خواهد داد, پرداخته شود.
ـ امـام صـادق (ع ) : اگـر بيم آن نبود كه به دست غير شما بيفتد , كما اين كه قبلا كتابهاى ديگر بـه دسـت غـيـر افـتاد , هرآينه به شما كتابى مى دادم كه تاقيام قائم ـ عجل اللّه تعالى فرجه ـ نياز به احدى پيدا نمى كرديد.
ـ كـسـى را نـمى يابم كه برايش حديث بگويم اگر به يكى از شما حديثى بگويم هنوز آن شخص از مدينه خارج نشده آن حديث نزد من آورده مى شود (عده اى مى آيند و مى گويند شمااين حديث را گفته ايد؟
) ومن مى گويم : آن را نگفته ام .

علل اختلاف احاديث .

ـ امـام صـادق (ع ) : كـسى كه مى داند ما جز حق نمى گوييم بايد همين شناختش درباره ما او را بـس باشد , پس اگر از ماسخنى شنيد كه با شناخت او از ما سازگار نيست بايد بداند كه آن سخن رابراى دفاع از او گفته ايم و او را ترجيح داده ايم .

ـ بـه ابـو عـمـرو كـنـانـى فـرمـود : اى ابا عمرو ! اگر برايت حديثى گفتم يا فتوايى دادم و بعد دوبـاره آمـدى و در همان موضوع از من سؤال كردى ومن برخلاف سخن و فتواى قبلى خود به تو پاسخ ‌و فتوا دادم به كدام گفته ام عمل مى كنى ؟
عرض كردم : جديدتر را مى گيرم وآن ديگرى را رهـامـى كـنـم فرمود : درست گفتى اى اباعمرو ! خداوند جز اين نخواهد كه نهانى عبادت شود بـدانـيـدبه خدا سوگند اگر اين كار را بكنيد براى من و خود شما بهتر است و خداوند براى ما و شمانسبت به دينش جز تقيه نخواسته است .

احاديث متشابه .

ـ امام رضا (ع ) : در اخبار ما نيز همچون قرآن محكم ومتشابه وجود دارد پس , اخبار متشابه به مارا بـه مـحكمات آن ارجاع دهيد وبدون توجه به محكمات آن از متشابهاتش پيروى مكنيد كه گمراه مى شويد.

حدود.

هر چيزى حدى دارد.

قرآن .

((هـيـچ جـنبده اى در روى زمين نيست وهيچ پرنده اى بابالهاى خود در هوا نمى پرد, مگر آن كه امـتـهـايـى چـون شـمـا هستند ما در اين كتاب هيچ چيز را فروگذار نكرده ايم وسپس همه نزد پروردگارشان گردآورده مى شوند)).
ـ امـام باقر (ع ) : خداوند تبارك وتعالى براى هر چيزى حد ومرزى قرار داده وبراى نشان دادن آن مرز , نشانه اى گذاشته است و براى كسى كه از آن حد فراتر رود حد معين كرده است .

ـ امـام صـادق (ع ) : هيچ چيزى نيست مگر آن كه همانند اين خانه من حد ومرزى دارد, هرچه در كوچه است جز همان وهرچه داخل خانه است متعلق به خانه مى باشد.
ـ خـداونـد هيچ حلال و حرامى را نيافريده است مگر آن كه مثل همين خانه من حد و مرزى دارد حتى ديه وارد آوردن خراش و جز آن و يك تازيانه و نصف تازيانه .

ـ عـلـى (ع ) حـلال وحرام اخبار را بيان مى كرد وقرآن را آموزش مى داد هر يك از اين دو(حلال و حرام ) حد و مرزى دارد.
ـ ابـولبيد بحرانى : مردى در مكه خدمت امام باقر (ع ) رسيد و عرض كرد : اى محمدبن على !شما مـى گـويـى هـيـچ چيز نيست مگر آن كه حدى دارد ؟
امام باقر (ع ) فرمود : آرى , من مى گويم :هرچه خدا آفريده است , از كوچك و بزرگ , برايش حدى قرار داده است كه اگر از آن حدبگذرد از حدى و مرزى كه خدابرايش نهاده تجاوز كرده است .

عرض كرد : حد اين سفره شما چيست ؟
فرمود : حدش اين است كه وقتى آن را مى گشايى نام خدا را بـرى وچـون آن را جـمع مى كنى خدا را سپاس گويى وزيرش را بروبى عرض كرد:حداين كوزه شما چيست ؟
فرمود: حدش اين است كه از دهانه آن ونيز از جاى شكستگى اش آب نخورى .

ـ پيامبر خدا (ص ) : هيچ چيز نيست كه شمارا به بهشت نزديك گرداند و از آتش دور كند مگراين كه من درباره آن امر ونهى كرده ام .

دور كردن حدود و مجازاته.

ـ پـيـامـبـر خدا (ص ) : تا جايى كه مى توانيدمجازاتها و حدود را از مسلمانان دور كنيد اگر براى مسلمانان محمل ومفرى يافتيد او را آزادكنيد , زيرا اگر امام در بخشودن خطا كند بهتر است كه در كيفر دادن گرفتار خطا شود.
ـ تا زمانى كه مى توانيد گريزگاهى پيدا كنيد , از جارى ساختن حدود بر بندگان خداخود دارى ورزيد.
ـ كيفرها را با شبهات دور كنيد (با پيش آمدن ترديد در مجرم بودن كسى از اجراى حد خوددارى كنيد).

جارى كردن حدود.

ـ پـيـامـبـر خـدا (ص ) : جارى كردن يك حداز حدود الهى بهتر است از چهل شب بارش باران در سرزمينهاى خدا.
ـ بر پا شدن يك حد (الهى ) در روى زمين پاكيزه تر از عبادت شصت سال است .

ـ امـام عـلـى (ع ) : اگـر حـدود خداى سبحان را پاس داريد فضل و بركت خود را كه وعده داده شده است سريعا به شما ارزانى مى دارد.
ـ و بر پاداشتن حدود براى اهميت دادن به حرامهاى خداست .

ـ امـام صـادق (ع ) ـ در تـوضيح آيه ((در دين خدا شمارا نسبت به آن دو رافت و دلسوزى نگيرد)) فرمودـ: يعنى در جارى كردن حدود.
ـ در سفارشهاى خود به كسى فرمود : برتو باد به اجراى حدود بر خويش و بيگانه وداورى بر اساس كتاب خدا در حال خشنودى وخشم , وتقسيم عادلانه (بيت المال ) ميان سفيد وسياه .

ـ پيامبر خدا (ص ) : از لغزشهاى كريمان در گذريد مگر آن جا كه پاى حدى از حدود خدا درميان باشد.
ـ امـام على (ع ) : حال كه ناچاريد از يكديگر پيشى گيريد , پس در راه بر پاداشتن حدود خداوندو امر به معروف از هم سبقت گيريد.

به كار نبستن حدود.

ـ امـام صـادق (ع ) : زنى را كه در ميان قوم وقبيله خود شرافت و حرمتى داشت به جرم دزدى نزد پيامبر آوردند پيامبر فرمود دست او راقطع كنند عده اى از قريش نزد پيامبر آمدند و عرض كردند : اى پيامبر خدا! دست زن شريفى مثل او را به خاطر خطاى كوچكى قطع مى كنى ؟
.
فـرمود : آرى , پيشينيان شما به سبب چنين كارى به نابودى افتادند آنها حدود و كيفرها رادرباره بيچارگان اعمال مى كردند و باقدرتمندان واشراف خود, كارى نداشتند از اين رو هلاك گشتند.
ـ امـام عـلـى (ع ) : هـيـچ كـس خوشبخت نشود مگر با اقامه حدودخداوند وهيچ كس به بدبختى نيفتدمگر به سبب فروگذاشتن آن حدود.
ـ مرد شكم گنده رنجورى را كه زنا كرده بود نزد پيامبر آوردند رسول خدا يك چوب خوشه خرما كه صد سر شاخه داشت آورد و به عنوان حد يك ضربه به او نواخت , زيرا خوش نداشت كه حدى از حدود خدا به كار گرفته نشود.

شفاعت و وساطت كردن در حدودروا نيست .

ـ امـام صـادق (ع ) : از پدرش از پدرانش ازرسول خدا (ص ) نقل فرمود كه : آن حضرت از شفاعت كـردن در حـدود نـهـى كرد امام (ع ) فرمود :هركس براى اعمال نشدن حدى ازحدود الهى پادر ميانى كند و در راه از كار انداختن حدود او بكوشد, خداوند متعالى در روزقيامت عذابش كند.
ـ پيامبر خدا (ص ) : به اسامه فرمود : اى اسامه ! در كار حد وساطت مكن .

ـ عـايـشـه : زنـى از بـنـى مـخـزوم كـالا بـه عاريت مى گرفت وسپس انكار مى كرد (كه كالايى گـرفـته است ) پيامبر (ص ) دستور داد دست او را قطع كنند خانواده آن زن نزد اسامه رفتند و از اوخـواسـتـنـد نـزد پيامبر (ص ) وساطت كند اسامه نيز درباره آن زن با پيامبر (ص ) صحبت كرد پـيامبر(ص ) فرمود : اى اسامه ! نبينم درباره (جارى نشدن ) حدى از حدود خدا صحبت مى كنى ! پيامبر(ص ) , سپس , به ايراد خطبه پرداخت وفرمود : پيشينيان شما از آن رو هلاك شدند كه اگر در مـيان آنها نجيب زاده اى دزدى مى كرد كارى به او نداشتند و اگر ضعيف وبيچاره اى دست به سـرقـت مـى زد دسـتـش را مى بريدند سوگند به آن كه جانم در دست اوست اگر فاطمه دختر محمد هم اين كار را مى كرد دستش را قطع مى كردم آن گاه دست آن زن مخزومى را قطع كرد.
ـ نـقـل شـده اسـت كـه امـير المؤمنين (ع ) مردى از بنى اسد را به منظور جارى كردن حدى بر اوبـازداشـت كـرد بـنى اسد نزد حسين بن على (ع ) رفتند و از او خواهش كردند پادر ميانى كند آن حـضـرت نـپـذيـرفـت پـس , نزد امير المؤمنين رفتند و از ايشان خواهش كردند حد را جارى نـكـنـدحـضرت فرمود : هر چه از من بخواهيد كه مال من باشد البته به شما خواهم داد بنى اسد بـاخـوشحالى اميرالمؤمنين را ترك كردند پس , بر حسين (ع ) گذشتند و سخن اميرالمؤمنين (ع ) رابـراى آن حـضـرت بـازگـو كردند حسين (ع ) فرمود : اگر با رفيق خود كارى داريد برگرديد شـايـدكـارش تـمام شده باشد آنان برگشتند و ديدند اميرالمؤمنين (ع ) حد را جارى كرده است گفتند :اى امير المؤمنين ! مگر به ما قول ندادى ؟
حضرت فرمود : من به شما قول دادم كه آنچه مال من باشد به شما بدهم و اين حد از آن خداست و من مالك و اختياردار آن نيستم .

ـ پـيامبر خدا (ص ) : هركس با وساطت خود مانع جارى شدن حدى از حدود الهى شود پيوسته در خشم الهى به سر برد تا آن كه وساطتش را پس بگيرد.
ـ امام على (ع ) : شفاعت كردن در حدودى كه مردم حق دارند در آنها وساطت كنند اشكالى ندارد بـه شرط آن كه به امام ارجاع نداده باشند اما بعد از آن كه حد به امام ارجاع داده شد هيچ شفاعتى پذيرفته نيست .

درحد, كفالت (ضمانت تن )پذيرفته نمى شود.

ـ امام على (ع ) : در هيچ حدى از حدودضمانت وجود ندارد.
ـ امام صادق (ع ) : پيامبر خدا(ص ) فرمود:در هيچ حدى ضمانت پذيرفته نمى شود.
ـ امير المؤمنين (ع ) چنين قضاوت فرمود كه در حد ضمانت پذيرفته نمى شود.

در حد جاى سوگند نيست .

ـ امام على (ع ) : كسى كه بايد حد بخوردسوگند داده نمى شود.
ـ پيامبر خدا (ص ) : در حد نه وساطت پذيرفته است , نه ضمانت و نه سوگند.
ـ امـام صادق (ع ) : مردى كسى را نزد امير المؤمنين (ع ) آورد و عرض كرد : اين مرد به من تهمت زده اسـت او بـراى ادعاى خود دليلى نداشت , لذا عرض كرد , اى امير المؤمنين او راسوگند بده حضرت فرمود : در حد سوگند وجود ندارد و در استخوان قصاص نيست .

نهى از تاخير در اجراى حدود.

ـ امـام عـلـى (ع ) : هـرگاه حد واجب شد,بايد آن را به كار بست , در اجراى حدود تاخير و انتظار كشيدن روا نيست .

ـ امـام بـاقـر (ع ) : سـه نـفـر شـهـادت دادند كه مردى زنا كرده است امير المؤمنين (ع ) فرمود : نفرچهارم كجاست ؟
گفتند : الان مى آيد امير المؤمنين (ع ) فرمود : اين سه نفر را حد بزنيد , زيرا درحدود حتى يك لحظه انتظار كشيدن روا نيست .

ـ امـام عـلـى (ع ) : هـرگـاه در حـد پـاى ((شـايـد)) و ((اميداست )) به ميان آيد حد به تعطيلى كشانده مى شود.

نهى از تجاوز كردن از حدود.

قران .

((ايـنـهـا حـدود خـداسـت , از آنـهـا تـجـاوز مكنيد وهركس ازحدود خدا فراتر رود, آنان همان ستمكارانند)).
((وهركس از حدود الهى تجاوز كند, هر آينه به خود ستم كرده است )).
((هـركس از خدا و پيامبر او نافرمانى كند و از حدود او فراتر رود, خداوند او را به آتش ابدى برد و برايش عذابى خواركننده باشد)).
ـ پيامبر خدا (ص ) : خداوند براى شماحدودى معين كرده است , از آنها تجاوز نكنيد.
ـ امام باقر (ع ) : امير المؤمنين (ع ) به قنبر دستور داد مردى را حد بزند قنبر از روى عصبانيت سه تازيانه بيشتر زد على (ع ) قنبر را با سه تازيانه قصاص كرد.
ـ عبداللّه بن معقل : على دستور داد مردى را تازيانه بزنند جلاد دو تازيانه بيشتر زد على او رابا دو تازيانه قصاص كرد.
ـ پـيـامـبـر خـدا (ص ) : (در روز قـيامت ) حاكمى را كه يك تازيانه از حد كاسته است مى آورند او مى گويد : پروردگارا ! از روى دلسوزى به بندگانت اين كار را كردم خداوند به او مى فرمايد : آيا تـو به آنان از من دلسوزترى ؟
! آن گاه دستور داده مى شود او را در آتش افكنند سپس كسى را كه يك تازيانه بيشتر زده است مى آورند او نيز مى گويد : براى آن تازيانه اى بيشتر زدم تا از گناهانت باز ايستند پس فرمان مى رسد كه او را نيز در آتش افكنند.
ـ امـام بـاقـر (ع ) : دربـاره آيـه ((ايـنـهـا حـدود خـداسـت , از آنـهـا تـجـاوز نـكـنـيد وهر كس ازحـدودخداتجاوزكندپس همانانندستمگران )) فرمود : خداوند بر زناكار خشم آورده و صدتازيانه بـراى او قـرار داده اسـت پـس هـركس از روى خشم بيش از اين بزند من نزد خداوند از اوبيزارى مى جويم .

نقش جارى كردن حدود در پاك كردن گناه .

ـ پيامبر خدا (ص ) : هركه گناهى كند و حدآن گناه بر او جارى شود, همان كفاره اوست .

ـ هركه در دنيا گناهى مرتكب شود و به سبب آن مجازات گردد, خداوند دادگرتر از آن است كه بنده خود را دوباره (در آخرت ) كيفر دهد.
ـ شمشير بر هيچ جرم و گناهى نگذرد, مگر اين كه آن را پاك كند.
ـ سنگسار شدن كفاره گناهى است كه (آن زن ) كرده است .

ـ امام على (ع ) : هرگاه خداوند بنده مؤمنى را در اين دنيا كيفر دهد بخشنده تر و بزرگوارتر ازآن است كه روز قيامت نيز او را دوباره كيفر دهد.

نهى از اهانت كردن به شخص حد خورده .

ـ پيامبر خدا (ص ) ـ دستور داد مردى راسنگسار كردند ـ مردم گفتند : او آدم پليدى است پيامبر فـرمـود : نـگو پليد است , زيرا به خداسوگند كه او نزد خداوند از رايحه مشك خوشتر و پاكيزه تر است .

ـ مرد زناكارى را سنگسار كرد مردى به رفيق خود گفت : او مثل سگ كشته شد پيامبر با آن دو بر لاشه مردارى گذشتند , به آنان فرمود : با دندان خود تكه اى از اين لاشه را بركنيد عرض كردند : اى رسـول خـدا! درود خـدا بـرتـو , مردارى را گاز بگيريم ؟
فرمود : آنچه از برادرتان برگرفتيد گنديده تر از اين لاشه است .

ـ عـبـدالرحمن بن ابى ليلى : على (ع ) برمردى حد جارى كرد مردم شروع كردند به دشنام دادن ولعن كردن او على (ع ) فرمود : او ازاين گناه خود ديگر باز خواست نخواهد شد.
ـ زنـى كه از زنا آبستن شده بود خدمت پيامبر خدا (ص ) آمد وعرض كرد : يا رسول اللّه ! من سزاوار حـد شـده ام آن را بر من جارى كن ! پيامبر خدا سرپرست آن زن را احضار كرد و فرمود :با او مدارا كن تا وضع حمل كند آن گاه نزد من بياورش آن مرد چنين كرده پس پيامبر خدادستور داد جامه آن زن را رويـش كـشـيدند واو را پوشاندند سپس فرمود : سنگسارش كردندوآن گاه بر وى نماز خـواند عمر عرض كرد : يا رسول اللّه ! بر اين زناكار نماز مى خوانى ؟
پيامبرفرمود : هر آينه او چنان تـوبـه اى كـرد كـه اگـر توبه اش ميان هفتاد نفر از مردم مدينه تقسيم شودهمه را در برگيرد آيا توبه اى برتر از اين ديده اى كه به خاطر خداى تعالى خودش را فدا كرد ؟
.

در صورت اعتراف مجرم به گناه امام اجازه دارد او را ببخشد.

ـ سـارقـى را نـزد على (ع ) آوردند و او به سرقت خود اعتراف كرد على (ع ) به او فرمود: آيا از قرآن چـيـزى حـفـظ دارى ؟
عـرض كـرد :آرى , سوره بقره را حضرت فرمود : دستت را به سوره بقره بـخـشـيـدم اشـعث به امام گفت :حدى از حدود خدا را تعطيل مى كنى ؟
حضرت فرمود : تو چه مـى دانى ؟
اگر بينه اقامه شود, امام حق عفو مجرم را ندارد اما اگر مردى اعتراف كند كه دزدى كرده است اختيار با امام است كه اورا ببخشد يا كيفر دهد.

مباح كردن خون .

ـ مـحـمـدبـن عيسى بن عبيد : امام ابوالحسن عسكرى (ع ) دستور قتل فارس بن حاتم قزوينى را صـادر فـرمـود و بـراى كـشـنـده او بـهـشـت راضـمـانـت كـرد جنيد او را به قتل رساند فارس شيطان صفتى بود كه مردم را به گمراهى مى كشاند وبه كارهاى بدعت آميز فرا مى خواند پس , از ابـوالحسن دستور آمد : اين فارس ملعون به نام من مردم را گمراه مى كند و به بدعت فرامى خواند خـونش براى هر كه او را بكشد مباح است كيست كه او را بكشد و مرا از شرش آسوده گرداند تا در عوض من نزد خداوند برايش بهشت راضمانت كنم ؟
.
ـ پيامبر خدا (ص ) : هركس شمشير بكشد خونش هدر است .

ـ جـابـر : رسـول خـدا (ص ) فـرمـود : چـه كسى كار كعب بن اشرف را مى سازد ؟
زيرا كه او خدا وپيامبرش را آزرده است محمدبن مسلمه گفت : اى پيامبر خدا ! مى خواهى او را بكشم ؟
فرمود: آرى عـرض كـرد : اجازه فرما كه چيزهايى را كه لازم است بگويم فرمود : بگو پس محمد نزدكعب رفـت و بـا او سخنانى گفت واز گذشته خود با وى سخن گفت و اظهار داشت : اين مرد(يعنى پيامبر(ص )) خواسته خوبى كند اما مارا به رنج وزحمت انداخته است وقتى كعب سخنان محمد را شنيد گفت : به خدا قسم كه تو نيز از او (پيامبر) دلگيرى .

مـحـمـدبـن مـسـلـمه با كعب وعده گذاشت كه با حارث و ابى عبس بن جبر و عبادبن بشر نزد وى بيايند آنها نزد كعب آمدند و شب او را دعوت كردند و كعب نزد آنان رفت .

مـحـمـد بـه آن سـه نفر گفت : وقتى آمد من دستم را به طرف سر او دراز مى كنم وقتى سرش رامحكم گرفتم شما حمله كنيد.
كـعـب حـمـايل بسته نزد آنان آمد آنها گفتند : بوى عطر از تو به مشاممان مى رسد كعب گفت :آرى , فلانى را به همسرى دارم كه خوشبوترين زن عرب است محمد گفت : اجازه مى دهى ازاين عـطـر بـبـويـم كـعب گفت : بله ,بو كن , محمد بدن او را بو كرد سپس گفت : اجازه مى دهى باز هم ببويم ؟
در اين هنگام محمد سر كعب را توانست بگيرد سپس گفت : حمله كنيد و او را كشتند.
ـ پـيامبر خدا (ص ) : به مسلمانانى كه گردش را گرفته بودند فرمود : اى مردم ! پس از من ديگر پـيـامبرى نخواهد آمد وبعد از سنت من نيزسنتى وجود نخواهد داشت پس , هركس چنين ادعايى كند ادعا و بدعت او هر دو در دوزخندوهركس ادعاى پيامبرى كرد بكشيدش .

كسى كه حدخورده بارسوم بايدكشته شود.

ـ امـام كاظم (ع ) : كسانى كه به سبب ارتكاب گناهى كبيره دوبار حد بخورند بار سوم بايدكشته شوند.
ـ امام رضا (ع ) : علت آن كه دربار سوم حد قتل (بر زانى و زانيه ) جارى مى شود اين است كه تازيانه خـوردن را بـه چـيـزى نـمـى گـيـرنـد و بـه آن اهـمـيـتـى نـمى دهندچندان كه گويى دركار زنـاآزادنـدوسـرخود علت ديگرش اين است كه كسى كه خدا و حد را ناچيز و خفيف بشمارد كافر است وبه سبب كافر شدن مستوجب قتل مى باشد.

جارى كردن حد در سرزمين دشمن .

ـ امـام على (ع ) : در سرزمين دشمن بر هيچ كس حدى جارى نمى كنم تا زمانى كه از آن جا خارج شود , زيرا ممكن است غيرتى شود و به دشمن بپيوندد.

تعزير.

ـ حـمـاد بن عثمان مى گويد از امام صادق (ع ) درباره تعزير پرسيدم , فرمود : پايين تر از حد است عـرض كـردم : كمتر از هشتادتازيانه ؟
فرمود : نه , بلكه كمتر از چهل تازيانه كه حد برده مى باشد عـرض كردم : چقدر است ؟
فرمود : بسته به نظر حاكم دارد كه ببيند جرم فرد و توان بدنى او چه اندازه است .

ـ پيامبر خدا (ص ) : بيشتر از ده ضربه نبايد زد مگر آن جا كه پاى حدى از حدود خدا در ميان باشد .

ـ بـراى گـوشـمـالـى دادن بـيـشـتـر از سـه ضـربـه نبايد بزنى اگر بيشتر بزنى در روز قيامت قصاص خواهى شد.
ـ بر هيچ مؤمن به خدا و روز واپسين روا نباشد كه از ده تازيانه بيشتر بزند مگر آن كه پاى حدى در ميان باشد.
ـ بـر هيچ حاكمى كه به خدا و روز واپسين ايمان دارد روا نيست كه بيش از ده تازيانه بزندمگر آن جا كه حد باشد.
ـ امـام صـادق (ع ) : در پـاسـخ بـه ايـن سـؤال كـه انـدازه تـعـزير چقدر است ؟
فرمود : بين ده تا بيست تازيانه .

آداب جارى كردن حد.

ـ در مناقب آمده است : زمانى كه اميرالمؤمنين (ع ) عمروبن عبدود را در چنگ خود گرفتار كرد او را نـكـشـت و انـدكـى درنگ كرد ,افراد زبان به نكوهش از على گشودند حذيفه به دفاع از آن حـضـرت بـرخاست پيامبر (ص )فرمود: آرام باش اى حذيفه ! بزودى على (ع ) علت درنگ خود را خواهد گفت .

على (ع ) سپس عمرو را كشت وقتى برگشت , پيامبر (ص ) علت درنگش را جويا شد, عرض كرد: او مادرم را دشنام داد و به صورتم آب دهان انداخت و من ترسيدم اگر او را بكشم براى تسكين خودم باشد , لذا رهايش كردم تا خشمم فرو نشست , سپس او را به خاطر خدا كشتم .

جنگ .

جنگ .

ـ امام حسين (ع ) : بدانيد كه جنگ شرش شتابنده است وطعمش زشت و نفرت انگيز, هركس خود را براى آن آماده كند و ساز و برگش را فراهم آورد و پيش از فرا رسيدن هنگام جنگ پيكر خود را از زخـمـهاى آن دردمند نكندجنگ را برده است , اما آن كه پيش از رسيدن فرصت و زمان جنگ وآگـاه شـدن از تـوانايى جنگى خود به آن مبادرت ورزد مستحق همان است كه سپاهيان خود را سودى نرساند وخويشتن را نيز به نابودى اندازد.
ـ امام على (ع ) : بسا جنگى كه سودش بيشتر از صلح است .

عوامل جنگ افروز.

ـ امام على (ع ) : اختلاف و ناسازگارى جنگ خيز است .

ـ لجاجت خيزشگاه جنگهاست .

ـ از لجاجت بيجا و نكوهيده بپرهيز كه آن جنگها بر مى افروزد.

جنگ با حق ستيزان .

ـ امـام عـلـى (ع ) : بـه جـان خـودم سـوگـندكه در جنگ با حق ستيزان و فرو رفتگان در ورطه گمراهى , هرگز سازشكارى و سستى روانمى دارم پس , اى بندگان خدا ! از خداى بپزهيزيد و از (عذاب ) خدا به خدا بگريزيد و در راه روشنى كه فراپيش شما نهاده است پيش رويد و به آنچه شما را بدان مكلف فرموده قيام كنيداگر در اين دنيا پيروزى نصيب شما نشد , على پيروزى در آن دنيا را براى شما ضمانت مى كند.

جنگيدن با مسلمان .

ـ پيامبر خدا (ص ) : جنگيدن مسلمان بابرادر خود كفراست ودشنام دادن به او فسق .

غافلگير كردن دشمن .

ـ امـام عـلـى (ع ) : پـيش از آن كه دشمن بر شما بتازد بر او يورش بريد , زيرا به خدا سوگند هيچ ملتى در ميان سرزمين خود مورد حمله قرار نگرفت , جز آن كه به خاك مذلت افتاد.
ـ هـان ! مـن شـمـا را شب و روز و در آشكار و نهان به نبرد با اين قوم فرا خواندم و به شما گفتم :پـيش از آن كه آنان به شما يورش آورند, شما بر آنان بتازيد, زيرا به خدا سوگند باهيچ مردمى در دل سرزمين خودشان جنگ نشد مگر آن كه به خوارى افتادند.

تشويق به جنگ در راه خد.

قرآن .

((اى كـسـانـى كـه ايمان آورده ايد ! چيست كه چون به شماگويند براى جنگ در راه خدا بيرون شـويـد كندى به خرج مى دهيد؟
آيا به جاى آخرت به زندگى دنيا راضى شده ايد؟
متاع اين دنيا در برابر متاع آن سرا اندكى بيش نيست )).
((سـبـكـبـار و گـرانبار , بسيج شويد و با مال و جان خويش در راه خدا جهاد كنيد اين براى شما بهتراست اگر بدانيد)).
ـ امـام عـلـى (ع ) : رحمت خدا بر شماباد !به پيكار با دشمن خود بيرون رويد و كندى نكنيد كه با خـوارى و خفت بر جاى خواهيد ماند وپست ترين چيز دنيا (فرومايگى و ذلت ) نصيبتان خواهد شد همانا سرباز رزمنده بيدار است وآن [ رزمنده اى ] كه در خواب غفلت به سر برد بداند كه دشمنش از او غافل نيست .

خداوند رزمندگان در راه خود رادوست دارد.

قرآن .

((خداوند كسانى را كه در راه او در صفوفى همچون ديوارسربى مى جنگند دوست دارد)).
ـ امـام عـلـى (ع ) : در خـطبه اى كه در جنگ صفين ايراد كرد فرمود : اى مردم ! خداى بلند نام , شـمارا به تجارتى رهنمون شده كه شما را ازعذاب مى رهاند و به خير و خوبى نزديك مى گرداند آن تـجـارت عـبـارت اسـت از ايمان به خدا ورسولش وپيكار كردن در راه او , ثواب آن (جهاد) را آمرزش گناهان قرار داده و خانه هايى پاكيزه در بهشتهاى جاويدان والبته رضوان و خشنودى خدا بـرتـر است (از اينها) او كسى را كه دوست دارد به شما معرفى كرده وفرموده است : ((خدا دوست دارد كـسانى را كه مى جنگند ))پس صفوف خود را همچون ساختمانى بر افراشته از سرب استوار كنيد, زره پوشان را جلواندازيد و بى زرهان را در صفوف عقب قرار دهيد.

نهى از جنگيدن با اين گروهه.

ـ امام على (ع ) : با كسى كه به دين چنگ آويخته است مجنگ , زيرا آن كه با دين پنجه افكند درهم شكسته شود.
ـ با آن كه حق را يار و پشتيبان خودگرفته است , مستيز كه ستيزنده با حق شكست خورد.

نكاتى كه پيش ازشروع جنگ بايدرعايت كرد.

ـ پـيـامـبـر خدا (ص ) : با مردم مدارا كنيد و به آنها فرصت دهيد و پيش از آن كه به حق دعوتشان كـنـيد بر ايشان متازيد , زيرا كه اگر مردمان روى زمين را , از شهرنشين و چادر نشين , مسلمان نزد من آوريد خوشتر دارم تا زنان وفرزندانشان را (اسير) نزد من آوريد ومردانشان را بكشيد.
ـ امـام على (ع ) : در صفين فرمود : به خدا سوگند يك روز جنگ را به تاخير نينداختم مگر ازاين رو كه اميد داشتم گروهى به من بپيوندند و به سبب من هدايت شوند و درپرتو من بيارامند , اين را خوشتر دارم تا آنان را در حال كه گمراهند بكشم .

ـ به فرزند خود حسن (ع ) فرمود : هرگز مبارز مطلب , اما اگر به مبارزه دعوت شدى بپذير ,زيرا آن كه به مبارزه فرا خواند سركش است و سركش به خاك افتد.

دعا در هنگام رو به رو شدن با دشمن .

ـ پـيامبر خدا (ص ) : هرگاه به جنگ مى رفت ,مى گفت : خدايا ! تو پشتيبان و ياور منى ,از تو نيرو مى گيرم و با يارى تو حمله مى برم و با كمك تو مى جنگم .

ـ از دعاى امام على (ع ) در آن هنگام كه آهنگ رو يا رويى با سپاه معاويه در صفين كرد : خدايا ! اى پـروردگـار آسـمـان بـرافـراشـته اگرمارا بر دشمنمان پيروز گردانيدى از ستم و تجاوزگرى بـدورمان دار و در راه حق استوارمان گردان و اگر آنان را بر ما چيره ساختى شهادت را روزيمان كن و از فتنه و گمراهى محفوظمان دار.
ـ امـام عـلـى (ع ) : در هنگام رويارو شدن با دشمن در جنگ مى گفت : خدايا ! دلها به سوى تو پر كـشـيـده و گـردنـهـا سـوى تـو كـشـيـده شـده اسـت پـروردگـارا ! ازنـبـودن پـيـامبرمان و زيادى دشمنانمان وپراكندگى خواسته هايمان , به درگاه تو شكايت مى آوريم .

ـ در روز صـفين چنين دعا كرد : ازنبودن پيامبرمان و فراوانى دشمنانمان واندك بودن شمارمان وسـخـتـگـيرى زمان برما و سربرداشتن فتنه ها برضد ما, به تو شكايت مى كنيم با پيروزى هرچه زودتـر و بـا آن نـصـرتـى كـه بـدان قـدرت حق را مى افزايى و چيره اش مى گردانى مارا در برابر دشمنانمان يارى رسان .

ـ هـرگـاه رهسپار جنگى مى شد, پيش از آن كه بر مركب بنشيند نام خدا را مى برد و مى گفت ـ :خـدا را بر نعمتها و فضلى كه به ما بخشيده است سپاس مى گوييم , پاك و منزه است خدايى كه اين (مركب ) را رام ما ساخت وگرنه ما را توان آن نبود آن گاه رو به قبله مى كرد و دستان خود را بـه آسـمـان بر مى داشت وعرض مى كرد : پروردگارا ! گامها به سوى تو روان است و پيكرها خود رابـراى تـو به رنج مى افكنند و دلها به سوى تو پر مى كشد و دستها به سوى تو برداشته شده است وديدگان خيره توست .

ـ امام صادق (ع ) : اميرالمؤمنين هرگاه مى خواست به جنگ رود اين دعاها را مى خواند : خدايا! تو اين راه را به ما نشان دادى و خشنوديت را در آن قرار دادى و دوستانت را به سوى آن فراخواندى و آن را ارزشمندترين راه خود دانستى .

ـ امـام عـلـى (ع ) ـ هـرگـاه بـا دشمن روياروى مى شد عرض مى كرد ـ : خدايا ! تو نگهبان و ياور من هستى و از آسيبها حفظم مى كنى خدايا ! به كمك تو يورش مى برم و با يارى تو مى جنگم .

پيشقراولان سپاه .

ـ امـام عـلى (ع ) ـ در سفارش خود به زيادابن نضر فرمود ـ : بدان كه پيشقراولان سپاه چشمهاى آن هستند وچشمان پيشقراولان , طلايه داران ايشانند پس , هرگاه از مرزهاى سرزمين خود بيرون رفـتى و به دشمنت نزديك شدى بيدرنگ طلايه داران را در هر سو و در پاره اى از دره ها و درخت زارها و كمينگاهها و در هرگوشه اى بگمار تا دشمن در كمين شما نباشد و ناگهان بر شما نتازد.

آموزشهاى نظامى .

ـ امام على (ع ) : در آموزش فنون جنگ وجنگجويى مى فرمايد : اى گروه مسلمانان ! خدا ترسى را جـامـه زيـرين خود كنيد ورداى آرامش را بپوشيد و دندانهايتان را برهم بفشريد , زيرا كه اين كار تـاثير شمشيرها را بر سركمتر مى كند , زره كامل بپوشيد و پيش از بر كشيدن شمشيرها آنها را در نـيـامـشـان بـجـنبانيد وخشمگنانه با گوشه چشم بنگريد و از چپ و راست نيزه بزنيد و با تيزى شـمـشيرها ضربه زنيد وبا پيش نهادن گامهايتان شمشيرها را به دشمن برسانيد و بدانيد كه زير نظر خدا هستيد.
ـ زره پـوشان را در صف جلو و بى زرهان را در صفوف عقب قرار دهيد و دندانها را بر هم بفشاريد , كـه اين كار تاثير شمشير را بر سر كمتر مى كند , در اطراف نيزه ها پيچ و تاب خوريد ,كه با اين كار در برابر نيزه ها بهتر مى توان جا خالى كرد , ديدگانتان را فرو اندازيد كه اين كاربيشتر قوت قلب و آرامـش دل مى بخشد , صداهاى خود را خاموش كنيد كه اين كار در زدودن ترس و سستى مؤثرتر است .