پاورقى
1- در الترغيب والترهيب , ج 1, ص 564, ح 9, از اين شخص به نام : ابن اللتبيه (به ضم
لام و سكون تا و كسر با و تشديد يا) نام برده شده كه منسوب به تيره اى است به نام
بنى لتب .
2- بضاعت : هرگاه مالى را براى كسب و تجارت به ديگرى بسپرند در صورتى كه عامل حق
العمل گـيـرد, آن مال را بضاعت گويند, چنانچه در سودسهمى برايش قرار دهند آن معامله
را مضاربه گويند.
3- مـرحـوم عـلامه طباطبائى (ميزان , ج4 , ص 217) در تبيين اين حديث مى نويسد: پيش
از اين بـارها گفته ايم كه مانعى ندارد اسباب نزول كه در روايات آمده است , متعدد
باشند و يك آيه چند شـان نـزول داشـته باشد و اين اسباب منافاتى با اين نكته ندارند
كه مفهوم و مقصود آيه اى كه در مورد خاصى نازل شده ن است منحصر و محدود در همان
مورد نباشد و نيز منافاتى ندارد كه آيه اى نازل شده و تصادفا مضمون آن با فلان مورد
منطبق شده باشد بنابراين , باوجود آن كه تقسيم مال وظـيـفه جابر نبوده است تا با
اين آيه جوابش داده شود, اما اين سخن او كه : اى رسول خدا دستور مى دهيد با اموالم
چه كنم ,پس اين آيه نازل شد , به روايت لطمه اى نمى زند.
4- در روايات اهل سنت آمده است : ((اگر چندان روزه گيريد كه مانند كمان ها (خميده )
شويد و چـنـدان نماز خوانيد كه همچون چله هاى كمان گرديد)) واين (به لحاظ تشبيه )
مناسب تر است نقل از حاشيه بحار.
5- در اين روايت تاييدى است بر آن چه در تفسير وزن گفتيم يكى از لطيف ترين نكاتى كه
در اين روايت وجود دارد, اين فرموده امام است كه : ((اعمال در حقيقت صفت كارى است
كه مردم انجام مـى دهـنـد)) امـام (ع ) در ايـن جـمـلـه اشاره مى فرمايد كه مراد از
اعمال در اين موارد, حركات طـبـيـعـى اى كـه از انـسان سر مى زند نيست , زيرا اين
حركات در طاعت و گناه , هردو, صورت مى گيرد بلكه مراد از اعمال صفاتى هستند كه بر
كردارها عارض مى شوند و سنن و قوانين دينى يا اجـتـمـاعى آن ها را براى اعمال معتبر
مى داند مثلا در حالت جماع حركاتى صورت مى گيرد كه اگـر مـطـابق با سنت اجتماعى يا
اجازه شرعى باشند نكاح ناميده مى شوند و اگر مطابق بااين ها نباشند زنا به شمار مى
آيند, در صورتى كه طبيعت و ماهيت حركاتى كه سر مى زند در هر دو حالت يـكـى اسـت
امـام (ع ) بـراى فرمايش خود از دو راه استدلال كرده است : اول اين كه اعمال صفت
هـستند و وزن ندارنددوم اين كه , خداوند متعال احتياج به وزن كردن اشيا ندارد, چون
متصف به صفت جهل نمى باشد ـ الميزان , ج 8 , ص 16.
6- با توجه به توضيحاتى كه داديم , معناى اين حديث روشن است , زيرا مقياس همان عمل
و اعتقاد حق است و چنين عمل و اعتقادى هم نزد پيامبران و اوصياى آن ها مى باشد
الميزان , همان .
7- در متن احاديث مواسات آمده است كه به معناى شريك كردن ديگران در معاش و روزى
خود, همدردى و هميارى در سختى ها و مشكلات وتاسى جستن به ديگرى است .
8- مـضـمـون ايـن روايـت از جـمـلـه مطالب مشهور در ميان شيعه و سنى است ابن ابى
الحديد مـى گـويـد: ابو عمرو محمدبن عبدالواحد زاهد لغوى , غلام ثعلب و نيز محمدبن
حبيب در امالى خـود روايـت كـرده انـد كـه چون در روز احد بيشتر ياران رسول خدا(ص )
گريختند گردانهاى مـشركان بر پيامبرهجوم آوردند رسول خدا فرمود: اى على , اين گردان
را از من دور كن على بر آن حـمـلـه برد جبرئيل به رسول خدا(ص ) گفت : اين است تاسى
جستن و همدردى فرشتگان از تاسى و همدردى اين جوان به شگفت آمده اند نقل از حاشيه
كافى .
9- جعفى ـ بر وزن كرسى ـ منسوب به جعف بن سعد العشيره بن مذحج پدر تيره اى در يمن
است او جـابـر بـن يـزيـد بن حرث بن عبد يغوت جعفى ازاصحاب امام باقر و صادق (ع )
است چند سال متوالى در خدمت امام باقر(ع ) بود و سال 128, در ايام امام صادق (ع )
از دنيا رفت ـخدايش رحمت كناد ـ نقل از حاشيه تحف العقول .
10- اشـاره بـه حضرت يونس (ع ) است و مراد از عصيان و نافرمانى او, خشم گرفتن آن
حضرت بر قـوم خود و گريختن از آن ها بى اجازه پروردگارش مى باشد روايت شده است كه
چون يونس (ع ) به قوم خود وعده عذاب داد, پيش از آن كه خداوند به او فرمان خروج
دهد, از ميان قوم خودخارج شـد بـايد دانست كه مراد از عصيان و نافرمانى در اين جا
ترك عمل افضل و اولى است , چرا كه در ايـن جـا هـنـوز از جانب خداوند فرمانى نرسيده
بود تا در نتيجه , يونس با ترك انجام آن عصيان و نـافرمانى كرده باشد, يا نهيى در
كار نبود تا در نتيجه با ارتكاب آن مخالفت پروردگار كرده باشد بـنابراين , اطلاق
لفظ عصيان و نافرمانى مجاز و به معناى ترك اولى و افضل مى باشد و اين كار در قياس
با درجات كمال پيامبران به منزله عصيان و نافرمانى محسوب مى شود نقل از پانوشت كافى
.
11- اطـلاق بـهـشت بر دنيا ـ چنان كه فيض رحمه اللّه مى فرمايد ـ شايد در مقايسه با
شكم ماهى باشد ـ نقل از حاشيه كافى .
12- امام (ع ) از آن رو اين بندگان و علماى عوام فريفته زرق و برق دنيا را به احبار
و رهبان تشبيه فـرموده است كه با كتمان علم و حقيقت و تحريف سخنان خداوند و بناحق
خوردن اموال مردم و بـازداشـتـن آنان از راه خدا, آخرت را به دنيا فروخته اند, چنان
كه احبار و رهبان نيز چنين بودند وخداوند در چند جاى قرآن از آنان بدين گونه ياد
كرده است .
13- مراد از سران و سردمداران : پادشاهان و زمامداران و اعوان و انصار ستمگر آنان
مى باشد.
14- اشاره است به آيه 31 از سوره نجم .
15- در مـتـن حـديـث مـسـلحه آمده است كه به معناى قورخانه و انبار مهمات , برج
ديده بانى و مراقبت , نيروهاى مسلح است .
16- گياهى از تيره گندميان است كه بوى مطبوعى دارد.
17- گياهى خاردار كه آن را براى ايجاد مانع پيرامون خيمه استفاده مى كنند.
18- با فرو رفتن در دنيا و خواهش هاى نفسانى , و رها كردن كار براى آخرت زيرا شما
براى آخرت و نـعمت هايش و جاودانگى در آن آفريده شده ايد امااز آن ها روى گردانديد
و به دنيا روى آورديد پـس از اين رو به مردگانى تبديل شديد و بلكه بدتر از آنان چرا
كه در آخرت عذاب خواهيد شد و ازنعمت هاى آن محروم خواهيد ماند ـ به نقل از حاشيه
بحار: 14/312.
19- زيـرا بـه آن چه مى دانيد عمل نكرديد, پس بدان ماند كه علم و دانش خود را از
ياد برده ايد به نقل حاشيه بحار: 14/312.
20- به واسطه عمل نكردن به علم و دانش خود به نقل حاشيه بحار: 14/312.
21- يـعنى عوامل بينايى و بصيرت را در اختيار شما نهاد اما بصيرت نپذيرفتيد و بصيرت
ها شما را سـودى نـبـخشيد چرا كه همان اعمال را انجام مى دهيدكه شخص بى بصيرت و
بينش انجام مى دهد به نقل حاشيه بحار: 14/312.
22- زيـرا از گـفـتـن آن چـه كـه خـداونـد زبـان شـمـا را بـدان گـويـا كـرده
بـودـسـنعـي -12 (حقيقت ومعرفت )خوددارى كرديد به نقل از حاشيه بحار:14/312.
23- اين قسمت مضمون آيه پنجم سوره جاثيه است نه عين عبارت آن .
24- علت اين مطلب آن است كه به سبب آرزوى دراز به دنيا ولذت هاى آن رو مى آورد و در
نتيجه از تفكر باز مى ماند, يا اين كه آن چه را كه اقتضاى آرزوى دراز است عامل محو
و نابودى چيزى قرار مى دهد كه مقتضاى انديشه درست اوست نابود كردن طرفه هاى حكمت با
زياده گويى هايش نيزيا بـه ايـن سبب است كه اگر به زيادگويى بپردازد در همان زمان
از حكمت باز مى ماند و يا به اين سـبـب كـه وقـتـى مردم از او زياده گويى بشنوند به
سخنان حكيمانه اش نيز گوش نمى دهند و تـوجهى نمى كنند و يا به اين سبب كه هرگاه به
زياده گويى بپردازد, خداوند حكمت را از دل او پاك مى كند ـنقل از پاورقى كافى .
25- يـعـنـى شـنـاخـت ذات و صفات خداوند و احكام و شرايع او برايش حاصل مى شود, يا
به اين معناست كه خداوند به او خرد عطا مى فرمايد, يا امور را به گونه اى مى شناسد
كه اين شناخت او به خـداونـد منتهى مى شود به اين معنا كه آن علم و شناخت را, با
واسطه يا بى واسطه , از پيامبران و حـجت هاى الهى فرا مى گيرد و يا عقل و خرد او به
درجه اى مى رسد كه خداوند علومش را بدون آن كه بشرى تعليمش دهد بر وى افاضه مى
فرمايد ـ نقل ازپانوشت كافى .
26- يـعـنـى خـداوند او را بى نياز مى سازد, يا به اين معناست كه همان گونه كه
دنياپرستان غنا و تـوانـگريشان به مال و ثروت است , غنا و توانگرى او به خدا وتقرب
به او و مناجات با حق مى باشد ـ نقل از پاورقى كافى .
27- طـالـب بـودن دنيا به اين معناست كه دنيا روزى مقدر كسانى را
كه در آن به سر مى برند به آن هـا مـى رسـاند تا زمانى كه اجل مقرر آنان فرا رسد و
مطلوب بودن آن عبارت از سعى و كوشش دنياخواهان در جهت تحصيل دنيا و فراهم آوردن
بهترين زندگى براى خود مى باشد طالب بودن آخـرت عبارت از رسيدن اجل و مرگ مردم دنيا
و سوق دادن آن ها به جهان آخرت است و مطلوب بودن آن عبارت از كوشش و تلاش آخرت
طلبان براى دستيابى به نعمت آخرت است تا در آن جهان از بـهترين حال و روز برخوردار
باشند طالب بودن دنيا به معنايى كه گفته شد, بر كسى پوشيده نـيـسـت , چرا كه روزى
اهل دنيا براى همگان مقدر و تضمين شده و لاجرم به انسان مى رسد, چه انـسـان آن را
بخواهد يا نخواهد ((و هيچ جنبنده اى در روى زمين نيست مگر اين كه روزى آن به عـهده
خداست )) آخرت نيز طالب است , چرا كه اجل نيز همانند روزى مقدر و قطعى است ((بگو:
اگر از مرگ يا كشته شدن بگريزيد, هرگز اين گريز براى شما سودى نمى بخشد, و در آن
صورت جز اندكى برخوردار نخواهيد شد)) ـ نقل از پاورقى كافى .
28- يعنى هر امرى از امور دين با اين تمام و كامل مى شود, يا گويى با داشتن آن به
همه امور دين رسـيـده شده است (شايد هم مقصود اين باشد كه تماميت و كمال عقل با اين
امور تحقق مى يابد) نقل از پاورقى كافى .
29- علتش اين است كه كسى كه خرد نداشته باشد نمى داند چه امورى شايسته و زيبنده
اوست و چـه چـيزهايى شايسته و زيبنده او نيست و لذا كارهاى شايسته خود را ترك مى
كند و آن چه را در خور او نيست به جا مى آورد و كسى كه چنين باشد از دين بى بهره
است مروت به معناى انسانيت و كـمال مردانگى است و اين صفت در بردارنده خوى هاى والا
و آداب نيكو مى باشد ـ نقل از پانوشت كافى .
30- يعنى هيچ چيز جز بهشت شايسته آن نيست كه بهاى بدن آدمى باشد امام (ع ) به كار
گرفتن بـدن در دسـتامدهاى ماندگار و جاويدان را به فروختن آن به بهشت تشبيه فرموده
است , علتش اين است كه بدن ها, به دليل توجه نفس آن ها به جهان ديگر, روز به روز در
حال كاهش و فرسايش اسـت اگـرنـفـس يك نفس سعادتمند باشد, غايت سعى او در اين دنيا و
انقطاع حيات بدنى اش , خداوند سبحان و نعمت بهشت است , زيرا در راه هدايت وراست قدم
بر مى دارد بنابراين , گويى در يـك معامله با خداوند متعال , بدن خود را به بهاى
بهشت فروخته است و براى همين خداوند او را آفريده است .
و اگـر نفس , شقاوتمند باشد فرجام تلاش او و به سرآمدن اجل و عمرش , قرين شدن با
شيطان و عـذاب آتـش اسـت چـون در طـريـق گـمـراهى قدم برمى دارد بنابراين , گويى
بدن خود را, در مـعـامـله اى با شيطان , به بهاى شهوت هاى فناپذير و لذت هاى حيوانى
فروخته است , شهوت ها و لـذت هـايى كه بزودى به آتش هاى سوزان و دردناكى تبديل مى
شوند كه امروز از دسترس حواس مـردم دنـيـا پـنـهان و پوشيده اند و فرداى قيامت بروز
مى كنند ((ودوزخ براى هر كه بيند آشكار گـردد)) و اين جاست كه باطل گرايان زيان
كنند (نقل از استادش صدر المتالهين رحمه اللّه ) ـ پانوشت كافى .
31- اين سخن امام (ع ) ترغيبى است به معاشرت با مردم و انس گرفتن با آن ها و بهره
مند شدن از فـضـايـل اهـل فضيلت و نيز نهى و بازداشتى است ازگوشه گيرى و دورى از
مردم كه دو عامل پـيـدايـش نـفـاق و وسـواس و محروميت از مشرب كامل محمدى (ص )و
مقام پسنديده و موجب تـرك بـسـيـارى از فضايل و خوبى ها و از دست دادن سنت هاى شرعى
و آداب جمعه و جماعات و بسته شدن ابواب مكارم اخلاق و خصلت هاى والاى انسانى هستند
ـ نقل از پانوشت كافى .
32- يـعـنـى رشد و توسعه دادن سرمايه از طريق تجارت و كسب و كار نشانه كمال انسانيت
و نيز مـوجـب آن اسـت , زيـرا در ايـن صورت انسان به ديگران نيازمند نمى شود و به
علاوه امكان انجام كارهايى را كه در خور و شايسته اوست پيدا مى كند ـ نقل از حاشيه
كافى .
33- يـعـنـى خـردمـند به آن چه كه فراتر از صلاحيت و سزامندى اوست اميد نمى بندند ـ
نقل از پاورقى كافى .
34- يعنى هيچ كارى را پيش از فرا رسيدن زمان آن انجام نمى دهد ـ نقل از پاورقى كافى
.
35- در لسان العرب آمده است : ثمغ ملكى بوده از عمر بن خطاب در مدينه كه آن را وقف
كرد.
36- در مـتـن حـديث ابو زنه آمده است كه كنيه ميمون است و تصحيف آن در فارسى به
صورت بوزينه در آمده است .
37- حـزقـه : بـه معناى كسى است كه كوچولوست و قدم هاى كوچك بر مى دارد عين بقه :
چشم كوچولو ((ترق )): بالا برو.
38- ستاره كوچكى است از ستارگان دب اكبر.