ميزان الحكمه جلد ۱۲
آيت الله محمد محمدى رى شهرى
- ۱۷ -
سـپـس , خـداى مـتعال روح را به سوى مريم كه درپس پرده بود فرستاد
و روح به صورت بشرى كـامل در برابرش جلوه شد و به وى گفت كه او فرستاده پروردگار وى
مى باشد و آمده است تا به اذن خـداوندـ بدون آن كه شوهرى داشته باشد ـ به او فرزندى
ببخشد و به مريم بشارت داد كه به زودى از فرزند اومعجزات درخشانى سر خواهد زد و
همچنين به وى خبر داد كه خداوند فرزند او را بـا روح القدس تاييدخواهد كرد و كتاب و
حكمت و تورات و انجيل را به وى مى آموزد و با آيات و معجزاتى روشن او راسوى بنى
اسرائيل مى فرستد.
شـرح حال او را براى مريم گفت و آن گاه در وى دميد و مريم بر اثر آن همچون ساير
زنان حامله شد(آيات 35 تا 44 سوره آل عمران ).
مـريـم بـا جـنـيـن خـود به مكان دور افتاده اى پناه جست تا اين كه درد زايمان او
را به سوى تنه درخت خرمايى كشانيد و با خود گفت : كاش پيش از اين مرده و به كلى از
يادها رفته بودم .
پاى او فرشته اى وى را ندا داد : غم مدار,پروردگارت در زير پاى تو چشمه آبى پديد
آورده است .
برايت خرماى تازه مى ريزد و از آن خرما تناول كن و از آن چشمه بياشام و ديده روشن
دار.
آدمـيـان را ديـدى بـگـو : مـن براى خداى رحمان روزه نذر كرده ام و امروز مطلقا با
هيچ انسانى سخن نخواهم گفت .
او را به سوى قوم خود آورد (سوره مريم / 27 ـ 20).
حامله شدن به عيسى و وضع حمل او و سخن گفتن وديگر شؤون وجودى او, تماما با اين امور
در ديگرافراد انسان همسنخ بوده است .
هـنـگـامـى كـه قوم مريم او را با اين وضع مشاهده كردند, زبان به طعن و سرزنش او
گشودند و درباره او سخنانى گفتند كه به زنى كه بدون داشتن شوهرى حامله شده باشد مى
گويند.
براستى كار بسيار ناپسندى مرتكب شده اى .
خواهر هارون , پدرت مرد بدى نبود و مادرت هم بدكار نبود.
گفتند : چگونه با كودكى گهواره اى سخن بگوييم ؟
كودك به سخن آمده گفت : منم بنده خدا, به من كتاب داده و مرا پيامبر گردانيده است و
هرجا كه باشم مرا با بركت ساخته و به من سفارش كرده است كه تا زنده ام نماز بگزارم
و زكات بپردازم و به مادرم نيكى كنم .
درود بـر مـن روزى كه زاده شدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه زنده برانگيخته مى شوم
(سوره مريم ,آيات 33 ـ 27).
ايـن سـخنان عيسى (ع ) به منزلت براعت استهلالى بود نسبت به كارهايى كه در آينده
خواهدكرد, يـعـنى قيام بر ضد زورگويى و ستم و احيا واصلاح شريعت موسى و تجديد معارف
كهنه شده اوو بيان آيات شريعت موسى كه بنى اسرائيل درباره آن ها دچار اختلاف شده
بودند.
عيسى رشد كرد و به سن جوانى رسيد.
مـادرش مـانـنـد بـقـيـه مـردم عـادى خـورد و خـوراك داشـتـند و در معرض همان عوارض
و آسيب هايى بودند كه ساير مردم هستند و تا آخر عمر يك زندگى عادى بشرى داشتند.
پـس از مـدتـى , عـيـسـى بـه سـوى بنى اسرائيل به رسالت فرستاده شد و شروع به دعوت
آنان به آيين توحيد و يكتاپرستى نمود و مى گفت : من ازجانب پروردگارتان براى شما
معجزه اى آورده ام .
گـل بـراى شـمـا چـيزى به شكل پرنده مى سازم , آن گاه در آن مى دمم كه به اذن خدا
پرنده اى مى شود.
اذن خـدا كـور مـادرزاد و پـيـس را بـهـبود مى بخشم ومردگان را زنده مى گردانم و
شما را از آن چه مى خوريد و در خانه هايتان ذخيره مى كنيد خبرمى دهم .
باشيد, عبرتى است .
پروردگار شماست .
هـمـچـنـيـن , آنـان را بـه شـريـعـت جـديـد خود, كه درواقع تصديق شريعت موسى بود و
فقط بـرخـى چـيـزهـايى را كه به خاطر سختگيرى بر يهود, درتورات حرام شده بود, لغو
كرده بود, فرا مـى خـوانـد ومـى فـرمود : من براى شما حكمت آورده ام و آمده ام تا
چيزهايى را كه درباره آن ها با يكديگر اختلاف داريد براى شما روشن كنم .
فـرزنـدان اسـرائيـل , مـن فرستاده خدا به سوى شماهستم , تورات را كه پيش از من
بوده تصديق مى كنم و به فرستاده اى كه پس از من مى آيد و نام او احمداست بشارت مى
دهم .
عـيـسـى (ع ) مـعـجـزاتـى را بـراى آنـان ذكر نمود,مانند آفريدن پرنده و زنده كردن
مردگان و بـهـبـودبـخشيدن به كور مادرزاد و شخص مبتلا به پيس وخبر دادن از غيب ,
همه را به اذن خدا عملى ساخت .
آن حـضـرت پـيـوسـتـه آنـان را بـه يـگـانـگـى خـدا وشـريـعت جديد خود دعوت مى كرد
اما با مشاهده سركشى ها و عنادهاى مردم و سرپيچى كاهنان وملايان يهود از دعوت او,
عاقبت از ايمان آوردن آنـان مـايـوس شـد و از ميان اندك كسانى كه به اوايمان آورده
بودند, حواريون را به عنوان ياران خود در راه دعوت به سوى خدا انتخاب كرد.
سرانجام , يهود بر ضد آن حضرت شوريدند وآهنگ قتل او كردند.
به سوى خود بالا برد و امر بر يهود مشتبه شد.
گمان كردند او را كشتند و برخى خيال كردند او را به صليب كشيدند, در صورتى كه هيچ
يك از اين هانبود, بلكه دچار اشتباه شدند (آل عمران , آيات 58 ـ45, زخرف , آيات 65
ـ 63, صف , آيات 6 و 14,مـائده , آيـات 110 و 111 و نـسا, آيات 157 و 158)اين بود
مجموع آن چه قرآن درباره داستان عيسى بن مريم و مادرش ذكر كرده است .
2 ـ منزلت عيسى (ع ) در نزد خداوند و مقام او درنظر خودش .
عـيـسـى (ع ) بـنـده خـدا و پـيـغمبر بود (سوره مريم ,آيه 30), به سوى بنى اسرائيل
فرستاده شد (آل عـمـران , آيـه 41), يـكـى از پـنـج پـيـامـبر اولوالعزم وصاحب
شريعت و كتاب است و كتابش انجيل مى باشد (احزاب , آيه 7, شورى , آيه 13 و مائده
,آيه 46).
عـمـران , آيـه 45), او كـلـمـه خـدا و روحى از او مى باشد(نسا, آيه 171), او امام
(احزاب , آيه 7) و ازگواهان بر اعمال (نسا, آيه 159, مائده , آيه 117)بود.
(صـف , آيـه6 ), در دنـيـا و آخـرت آبـرومـند بوده و ازمقربان است (آل عمران ,
آيه45 ), مصطفى (آل عـمـران , آيـه 33) و برگزيده و از صالحان است (انعام , آيات 87
ـ 85), هرجا بود با بركت بود, پاك و پاكيزه بود, نشانه اى براى مردم و رحمتى از
جانب خدا بود و نسبت به مادرش نيكوكار و نيك رفتاربود.
ـ 19) و از كسانى بود كه خداوند به وى كتاب وحكمت آموخت (آل عمران , آيه 48).
ايـن ها بيست و دو خصلت از مقامات ولايت هستند كه خداوند اين پيامبر گرامى را به آن
هاوصف فرموده و قدر و منزلت او را به واسطه اين صفات بالا برده است .
دسـتـه اكـتـسـابـى هستند مانند عبوديت و قرب به حق وصلاح و پاكى و دسته ديگر
اختصاصى مى باشند.
هـريـك از ايـن صـفـات را, بـه اندازه فهم خويش ,درجاى مناسب خود از اين كتاب شرح
داده ايم وخواننده مى تواند به آن جاها مراجعه كند.
3 ـ عيسى (ع ) خود چه گفته است ؟
و درباره او چه گفته اند؟
.
قـرآن مـى فـرمـايـد كـه عـيسى بنده خدا و فرستاده اوست و آن حضرت آن چه را كه به
او نسبت داده اندبراى خود ادعا نكرده است و به مردم غير از رسالت خود چيزى نفرموده
است .
((آن گـاه كـه خـدا گـفـت : اى عيسى پسر مريم , آيا توبه مردم گفتى : من و مادرم را
به جاى خداوند به خدايى بگيريد؟
گفت : منزهى تو, مرا نزيبد كه چيزى را كه حق من نيست بگويم .
بودم , قطعا آن را مى دانستى .
است تو مى دانى و آن چه در ذات توست من نمى دانم .
را به من فرمان دادى , چيزى به آنان نگفتم .
كـه خدا, پروردگار من و پروردگار خود را عبادت كنيد و تا وقتى درميانشان بودم بر
آنان گواه بودم .
پس چون روح مرا گرفتى , تو خود بر آنان نگهبان بودى و تو بر هر چيز گواهى .
بندگان تو هستند و اگر بر ايشان ببخشايى تو خودتوانا و حكيمى .
راستگويان را راستى شان سود بخشد)).
اين كلام شگفت آور كه شامل عصاره عبوديت است و در اوج ادب جاى دارد, از يك طرف موضع
آن حـضـرت را در بـرابـر ربـوبـيت پروردگارش نشان مى دهد و از طرف ديگر گوياى موضع
او در برابرمردم و اعمال آن هاست , زيرا مى فرمايد كه اوخودش را در قبال پروردگارش
بنده اى مى داند كـه كـارى جـز امـتـثـال امـر نـدارد و هرچه مى گويد و هر چه مى
كند, طبق فرمان الهى است و مـاموريتى جزدعوت به عبادت خداى يگانه ندارد و به مردم
تنهاآن مى گويد كه بدان فرمان داده شده است : خدا راكه پروردگار من و پروردگار
شماست عبادت كنيد.
نـسـبـت بـه مـردم نـيـز جـز گـواه بـودن بـر اعمال وكردار ايشان وظيفه اى ندارد و
اما اين كه خـداونـدفـرداى قيامت با مردم چه خواهد كرد, مى آمرزد ياعذاب مى كند, او
هيچ دخالتى در اين زمينه ندارد.
مـمـكـن است بگوييد : اگر چنين است , پس موضوع شفاعت كه در مباحث گذشته بيان داشتيد
وگـفـتـيـد : عيسى (ع ) در روز قيامت يكى از شفاعتگران است و شفاعت مى كند و شفاعتش
هم پذيرفته مى شود, چه معنا دارد؟
.
جواب اين است كه قرآن به اين مطلب صراحتايا نزديك به صراحت پاسخ داده است .
((و كسانى كه غير خدا را مى خوانند, اختيار شفاعت ندارند و شفاعت كردن تنها براى
كسانى است كه آگاهانه به حق گواهى داده باشند)).
حضرت مى فرمايد : ((روز قيامت , بر اعمال آنان گواه است )).
و حكمت و تورات و انجيل آموختيم )).
دربـاره شـفـاعـت بـه طـور مـسـتـوفـا بحث كرديم وشفاعت غير از موضوع فدا كردن است
كه مـسـيـحيان بدان اعتقاد دارند و در حقيقت باطل ساختن مساله جزا و پاداش است ,
زيرا, چنان كه توضيح خواهيم داد, مساله فدا موجب ابطال سلطنت و حاكميت مطلقه الهى
است و آيه شريفه اين مطلب را نفى مى كند.
نـشده است , زيرا اگر در صدد اثبات آن بود ـ با آن كه با مقام موضوع منافات دارد
زيرا مقام , مقام تـذلل واظهار بندگى است نه خودستايى و گستاخى ـمى بايست بگويد
((ان تغفر لهم فانك انت الـغـفـورالـرحـيم )) و اگر در صدد نفى شفاعت بود, ذكر گواه
بودن آن حضرت بر مردم وجهى نداشت .
اجمالى بود از آن چه كه تفصيلش , به خواست خداى متعال , در تفسير اين آيات خواهد
آمد.
و امـا آن چـه مـردم دربـاره عـيـسـى (ع ) گـفـتـه انـد, آنان گرچه بعد از عيسى (ع
) به مذاهب و فـرقـه هاى متعددى تقسيم شدند به طورى كه ممكن است , ازنظر كليات مورد
اختلاف , از هفتاد گـروه و فـرقـه هـم مـتـجـاوز باشند و البته از حيث جزئيات مذاهب
وعقايد بسيار بيشتر از اين مى باشند, ليكن قرآن درحقيقت به آن چه مسيحيان درباره
خود عيسى ومادرش گفته اند اهتمام ورزيـده اسـت , زيـرا آن سـخـنـان با اساس توحيد
كه تنها هدفى است كه قرآن كريم و دين استوار فطرى به آن دعوت مى كنند,برخورد دارد.
تحريف و موضوع فدا, اين اهتمام را نشان نداده است .
مـطـالـبـى را كـه قـرآن كـريم از قول نصارا بازگوكرده يا به آن ها نسبت داده بدين
شرح است : ((ونصارا گفتند : مسيح پسر خداست )), ((و گفتند :خداى رحمان فرزندى
اختيار كرده است )), ((هرآينه كافر شدند كسانى كه گفتند : خدا همان مسيح پسر مريم
است )) و ((هر آينه كافر شدند كـسانى كه گفتند : خدا سومين (شخصى از) سه (شخص يا سه
اقنوم ) است )) و ((و نگوييد (خدا) سه گانه است )).
ايـن آيات گرچه به ظاهر شامل سخنان گوناگون داراى مضامين و معانى متفاوت است و از
اين روبـعضا حمل بر اختلاف مذاهب در اين زمينه شده اند
((19)) مانند پيروان مذهب ملكانى كه قائل بـه فـرزندى حقيقى عيسى براى خدا
هستند و پيروان مذهب نسطورى كه معتقدند نزول و نبوت (عيسى )از قبيل تابيدن نور به
جسمى شفاف مانند بلورمى باشد و پيروان مذهب يعقوبى كه اعتقاد دارنـد كـه مساله
فرزندى (عيسى ) نوعى انقلاب و تحول است و خداى سبحان به گوشت و خون منقلب شده به
صورت بشر (عيسى ) جلوه گر شده است .
امـا پـيـداسـت كـه قـرآن بـه ويـژگـى هـاى مذاهب گوناگون اهتمامى ندارد, بلكه تنها
به يك مـوضـوع مـشترك ميان همه آنان عنايت دارد و آن , موضوع فرزند خدا بودن عيسى و
اين كه او از سـنـخ خـداوندسبحان است و آن چه كه از اين موضوع متفرع مى شود يعنى
تثليث , گو اين كه در تـفـسـيـر ايـن موضوع ميان مسيحيان اختلاف زيادى است و آنان
بحث و مشاجرات ريشه دارى را برانگيخته اند.
بر اين گفته ما, زبان يكدست و يكپارچه اى است كه قرآن در احتجاج بر ضد نصارا به كار
برده است .
تـوضـيـح ايـن كـه تـورات و اناجيل كنونى از طرفى تصريح به يگانگى خداوند مى كنند,
از طرف ديگرانجيل به فرزند خدا بودن عيسى تصريح مى كند و ازسوى ديگر صراحتا مى گويد
كه ((ابن )) همان ((اب ))است نه غير او.
مسيحيان موضوع فرزندى در انجيل را حمل برتشريف و تبرك نكرده اند, در صورتى كه
درجاهايى از آن به اين امر تصريح شده است .
مـى گـويـد : ((اما من به شما مى گويم كه دشمنان خودرا محبت نماييد و براى لعن
كنندگان خـود بـركت بطلبيد و به آنانى كه از شما نفرت كنند احسان كنيد وبه هر كه به
شما فحش دهد و جفا رساند دعاى خيركنيد.
زيرا كه آفتاب خود را بر بدان و نيكان طالع مى سازدو باران بر عادلان و ظالمان مى
باراند.
آنـانـى را محبت نماييد كه شما را محبت مى نمايند,چه اجر داريد؟
آيا باجگيران چنين نمى كنند؟
وهـرگـاه بـرادران خـود را فـقـط سـلام گـوييد, چه فضيلت داريد؟
آيا بت پرستان (باجگيران ) چنين نمى كنند؟
پس , شما كامل باشيد چنان كه پدر شما كه در آسمان است كامل است )) (انجيل متى آخر
باب پنجم )
((20)) .
هـمـچنين مى گويد : ((بگذاريد نور شما بر مردم بتابد تا اعمال نيكوى شما را ديده
پدر شما را كه درآسمان است تمجيد نمايند)) (انجيل متى , باب پنجم )).
نيز مى گويد : ((زنهار همه مراحم (عدالت ) خودرا پيش مردم به جا مياوريد تا شما را
ببينند و الا نزدپدر خود كه در آسمان است اجرى نداريد)).
هـمـچـنـين درباره دعا مى گويد : ((پس شما به اين طور دعا كنيد : اى پدر ما كه در
آسمانى نام تومقدس باد.
نـيـز مـى گـويـد : ((زيـرا هـرگـاه تقصيرات مردم رابديشان بيامرزيد, پدر آسمانى
شما, شما را نيزخواهد آمرزيد)).
انجيل متى آمده است ).
هـمـچـنـيـن مى گويد : ((پس رحيم باشيد چنان كه پدر شما نيز رحيم است )) (انجيل
لوقا, باب ششم ).
بـه مريم مجدليه گفت : ((نزد برادران من رفته به ايشان بگو كه نزد پدر خود و پدر
شما و خداى خودو خداى شما مى روم )) (انجيل يوحنا, باب بيستم )).
هـمـچـنـان كه ملاحظه مى كنيد, اين فقرات انجيل و امثال آن ها عنوان پدر را به
خداوند متعال , نسبت به عيسى و ديگران , از باب تشريف و تكريم اطلاق مى كند.
گـو ايـن كه از بعضى جاهاى اناجيل به دست مى آيد كه اين فرزندى و پدرى نوعى تكامل
منجربه اتحاد و يگانگى است .
را گفت و چشمان خود را به طرف آسمان بلند كرده گفت : اى پدر, ساعت رسيده است .
جلال بده تا پسرت نيز تو را جلال دهد)).
بـراى رسـولان از شـاگردان خود دعا كرد و سپس گفت : ((و نه براى اين ها فقط سؤال مى
كنم , بلكه براى آن ها نيز كه به وسيله كلام ايشان به من ايمان خواهند آورد.
در من هستى و من در تو.
باشند تا جهان ايمان آرد كه تو مرا فرستادى .
جلالى را كه به من دادى به ايشان دادم تا يك باشندچنان كه ما يك هستيم .
در يـكـى كـامـل گـردند و تا جهان بداند كه تو مرافرستادى و ايشان را محبت نمودى ,
چنان كه مرامحبت نمودى )) (انجيل يوحنا, باب هفدهم ).
بـا ايـن حـال , در انـاجـيـل سـخـنـانـى آمده است كه ظاهر آن ها قابل تاويل و
توجيه به تشريف و تكريم نيست .
نـمى دانيم كجا مى روى , پس چگونه راه تو را توانيم دانست ؟
عيسى بدو گفت : من راه و راستى و حيات تو هستم .
نمى آيد.
مى شناختيد و بعد از اين او را مى شناسيد و او راديده ايد.
نشان ده كه ما را كافى است .
فيلپس در اين مدت با شما بوده ام آيا مرانشناخته اى ؟
كسى كه مرا ديد, پدر را ديده است .
پـس چـگـونـه تو مى گويى پدر را به ما نشان ده ؟
آياباور نمى كنى كه من در پدر هستم و پدر در مـن اسـت ؟
سـخن هايى كه من به شما مى گويم از خودنمى گويم , ليكن پدرى كه در من ساكن است او
اين اعمال را مى كند.
هستم و پدر در من است )) (انجيل يوحنا, باب چهاردهم ).
و مانند اين سخن : ((ليكن من از جانب خداصادر شده و آمده ام , زيرا كه من از پيش
خودنيامده ام بلكه او مرا فرستاده است )) (انجيل يوحنا,باب هشتم ).
و مانند اين جمله : ((من و پدر يك هستيم ))(انجيل يوحنا, باب دهم ).
و مـانـند اين سخن او به شاگردانش : ((پس , رفته همه امت ها را شاگرد سازيد و ايشان
را به اسم اب وابن و روح القدس تعميد
((21)) دهيد)) (انجيل متى , باب بيست و هشتم ).
و مانند اين گفته انجيل : ((در ابتدا كلمه بود وكلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود.
خدا بود.
او چيزى از موجودات وجود نيافت .
بود و حيات نور انسان بود)) (انجيل يوحنا, باب اول ).
بـارى , ايـن جـمـلات و امـثـال اين ها كه در انجيل آمده , مسيحيان را وا داشته است
كه به عقيده تثليث در وحدت روى آورند.
مراد از اين اعتقاد, حفظ عقيده ((پسر خدا بودن عيسى )) در عين حفظ توحيد است كه
مسيح (ع ) خـوددر تـعليماتش به آن تصريح كرده است , مثلامى گويد : ((اول همه احكام
اين است كه : بشنو اى اسرائيل , خداوند خداى ما خداوند واحد است ))(انجيل مرقس ,
باب دوازدهم ).
بـارى , حـاصـل آن چه مسيحيان در اين باره گفته اند ـ گو اين كه حاصل و نتيجه
معقولى ندارد ـايـن اسـت كـه ذات حـق جوهر واحد و يگانه اى است كه داراى سه اقنوم
مى باشد و مراد از اقنوم صـفـتى است كه همان نحوه ظهور و بروز و تجلى شيئ براى غير
خود مى باشد و صفت با موصوف مغايرنيست .
علم يعنى همان كلمه و اقنوم حيات يا همان روح .
ايـن اقـنـوم هـاى سـه گانه همان : پدر و پسر و روح القدس مى باشند كه پدر اقنوم
وجود است و پسراقنوم علم و كلمه و روح القدس اقنوم حيات .
هـمـان كـلـمـه و اقـنوم علم باشد, از نزد پدرش , اقنوم وجود, به همراه روح القدس ,
يعنى همان اقنوم حيات كه روشنى بخش اشيا است , فرود آمد.
مـسـيـحـيـان دربـاره اين مطلب مختصر, اختلاف نظر زيادى پيدا كردند به طورى كه باعث
شد به گروه ها و فرقه ها و مذاهب فراوانى كه از هفتاد فرقه هم تجاوز مى كند,
پراكنده و تقسيم شوند و ما به زودى درباره اين فرقه ها و مذاهب , تا آن جا كه
متناسب با اين كتاب باشد, توضيحاتى خواهيم داد.
اگـر در مـطـالـبى كه گفتيم تامل كنيد, در مى يابيدكه آن چه قرآن از نصارا حكايت
كرده يا به آنان نسبت مى دهد ـ مانند ((و نصارا گفتند : مسيح پسرخداست .
خداوند همان مسيح پسر مريم است .
كافر شدند كسانى كه گفتند : خداوند سومين سه (شخص يا اقنوم ) است .
است .
مـعـنـا كـه همان تثليث وحدت (سه گانه دانستن يگانه )است , بر مى گردد و اين معنا
ميان همه مـذاهـب پـديـدآمـده در مسيحيت مشترك مى باشد و اين همان چيزى است كه در
معناى تثليت وحدت گفتيم .
ايـن كـه قـرآن بـه ايـن مـعـنـاى مشترك اكتفا كرده اين است كه آن چه قرآن در رد
عقايد نصارا درخصوص مسيح (ع ) مى گويد و احتجاج مى كند,على رغم فراوانى و تشتت آن
ها, يك چيز است .
نبوت 2 / 1
((خاصه 27)) ارمي.
ارميا(ع ).
قرآن .
((يـا چـون آن كـسى كه به شهرى كه بام هايش يكسره فرو ريخته بود, عبور كرد و گفت :
چگونه خداوند (اهل )اين (ويرانكده ) را پس از مرگشان زنده مى كند؟
)).
ـ امام صادق (ع ) : هنگامى كه ارمياى نبى به ويرانه هاى بيت المقدس و پيرامون آن كه
بخت نصر در جـنـگ بـا يهود ويرانش كرد,نگاهى افكند و گفت : چگونه خداوند اين هارا
پس از مرگشان زنده مى كند؟
خداوند او رابه مدت صد سال ميراند و سپس زنده اش كردو او اعضايش را ديد كه چگونه به
هم مى پيوندندو چگونه گوشت بر آن ها مى رويدو چگونه بندها و رگ هايش به هم وصل مى
شود.
((مى دانم كه خدا بر هر كارى تواناست )).
ـ عالمى نصرانى از امام باقر(ع ) پرسيد :مردى با زنش مقاربت كرد و زن دو قلوحامله
شد.
شد و همزمان زاييد و آن دو همزمان مردندو هردو در يك قبر دفن شدند.
آن ها صد و پنجاه سال عمر كرد و ديگرى پنجاه سال .
حضرت فرمود : عزير و عزره .
همان طور كه تو گفتى , آن دو را همزمان حامله شد و همان طور كه گفتى همزمان
زاييدشان و عزير و عزره چندين و چند سال زندگى كردند.
عـزير را به مدت صد سال ميراند و آن گاه دوباره زنده شد و پنجاه سال با عزره زندگى
كرد و هر دو در يك ساعت مردند.
ـ پـيـامبر خدا(ص ) : خداوند به برادرم عزيروحى فرمود: اى عزير, اگر گرفتارى و
مصيبتى به تو رسـيـد از مـن نـزد خـلـقم شكايت مكن ,زيرا از تو نيز مصائب زيادى به
من رسيده ومن از تو نزد فرشتگانم شكايت نكرده ام .
اى عزير, به اندازه تحملت در برابرعذاب من , مرا نافرمانى كن و نيازهايت را به
اندازه عملت از من بخواه و از مكر من آسوده خاطر مباش , تا به بهشت من درآيى .
عزير تكان خورد و گريست .
وحى فرمود : اى عزير, گريه مكن .
از روى نـادانـيـت مرا نافرمانى كردى , من بابردبارى خود تو را مى بخشم , چرا كه من
بردبارم و در كيفر بندگانم شتاب نمى ورزم ومن مهربانترين مهربانانم .
نبوت 2 / 1
((خاصه 28)) يونس .
يونس (ع ).
قرآن .
((و يونس از فرستادگان بود.
كشتى پر, بگريخت .
انداختند و (يونس ) از بازندگان شد.
انداختند) و ماهى او را بلعيد, در حالى كه او نكوهشگرخويش بود.
تا روزى كه برانگيخته مى شوند, در شكم آن (ماهى )مى ماند.
افكنديم .
را به سوى صد هزار نفر يا بيشتر روانه كرديم .
ايمان آوردند و تا چندى برخوردارشان كرديم )).
ـ مـردى يـهودى از امام على (ع ) پرسيد :آن كدام زندان بود كه زندانى خود را
دراطراف و اكناف زمـيـن چـرخاند؟
حضرت فرمود : اى مرد يهودى , آن زندانى كه زندانى خود را به اطراف و اكناف زمين
چرخاند, نهنگى بود كه يونس در شكم اوزندانى شد.
ـ پيامبر خدا(ص ) : هيچ كس را نسزد كه بگويد : من در نزد خداوند بهتر از يونس بن
متى هستم .
ـ هيچ پيامبرى را نسزد كه بگويد : من درنزد خدا بهترم , بهتر از يونس بن متى .
ـ امام صادق (ع ) در حالى كه دستش را به آسمان برداشته بود, گفت : پروردگارا,هرگز
مرا چشم به هم زدنى به خودم وامگذار, نه كمتر از آن و نه بيشتر.
ابن ابى يعفور مى گويد : بى درنگ اشك ازگوشه هاى محاسنش جارى شد.
من كرد و فرمود : اى پسر ابى يعفور, يونس بن متى را خداوند عزوجل كمتر از يك چشم بر
هم زدن به خودش واگذاشت و درنتيجه , آن گناه را كرد.
خيرتان دهد, آيا آن گناه او را به حد كفررساند؟
فرمود : نه , اما مردن در آن حال هلاكت است .
گفتارى درباره داستان يونس (ع ) در چندفصل .
1 ـ قرآن كريم تنها به گوشه اى از داستان او وقومش پرداخته است .
بـه ايـن مـوضـوع پرداخته كه خداوند او را به سوى قومش فرستاد و او از ميان مردم
گريخت و بر كـشتى نشست و نهنگ وى رابلعيد و سپس خداوند نجاتش داد و دوباره به سوى
قومش فرستاد و مردم اين بار به اوايمان آوردند.
((يونس از فرستادگان بود.
كشتى پر, بگريخت .
در سـوره انبيا به موضوع تسبيح گويى يونس در شكم نهنگ و نجات يافتنش پرداخته مى
فرمايد : ((و ذوالنون را (ياد كن ) آن گاه كه خشمگين رفت و پنداشت كه ما هرگز بر او
قدرتى نداريم .
تو نيست ,منزهى تو, راستى كه من از ستمكاران بودم .
پس دعاى او را برآورده كرديم و وى را از اندوه رهانيديم و مؤمنان را اين چنين نجات
مى دهيم )).
در سـوره ((نـون )) بـه مـوضـوع نـداى اندوهگنانه وى و بيرون آمدنش از شكم نهنگ و
برگزيده شـدنـش پـرداخـته مى فرمايد : ((پس در (امتثال ) حكم پروردگارت شكيبايى ورز
و مانند همدم ماهى (يونس ) مباش , آن گاه كه اندوه زده ندا در داد.
لطفى از جانب پروردگارش به دادش نمى رسيد,قطعا نكوهش شده بر خشكى انداخته مى شد.
پروردگارش وى را برگزيد و از شكيبايانش گردانيد)).
در سـوره يـونـس به مساله ايمان آوردن قوم او وبر طرف شدن عذاب از آن ها پرداخته مى
فرمايد :((چرا هيچ شهرى نبود كه (اهل آن ) ايمان بياورد وايمانش به حال آن سود
بخشد؟
مگر قوم يونس كه وقتى (در آخرين لحظه ) ايمان آوردند, عذاب رسوايى را در زندگى دنيا
از آنان برطرف كرديم وتاچندى آنان را برخوردار ساختيم )).
خـلاصـه آن چـه از قـرار دادن آيـات در كـنـاريـكـديـگـر و در نظر گرفتن قراين حول
و حوش آن هـااستفاده مى شود, اين است كه يونس (ع ) يكى ازپيامبران بوده و خداوند او
را به سوى قومش كه جمعيتى بيش از صد هزار نفر بودند, فرستاد و اوآنان را دعوت كرد.
تـكـذيـب و رد دعـوت او بود, تا آن كه عذابى كه يونس به آن تهديدشان مى كرد فرا
رسيد و يونس ازميان آنان بيرون رفت .
هـنـگامى كه در آستانه عذاب قرار گرفتند وآشكارا آن را ديدند, همگى ايمان آوردند و
به درگاه خـداونـد سـبحان توبه نمودند و خداوند آن عذاب را كه در دنيا خوار و
خفيفشان مى كرد برطرف ساخت .
يـونـس (ع ) از حـال قـوم خـود جويا شد و دريافت كه عذاب از آنان برطرف شده است ـ و
گويا از ايمان آوردن و توبه كردنشان اطلاع نداشت ـ با اين حال به سوى قوم خود
برنگشت و در حال خشم و عصبانيت از دست آنان به راه خود ادامه داد.
حـال كـسـى بـود كه از خواجه خويش خشمگين باشد واز او بگريزد و خيال كند كه دستش به
او نمى رسد.
سوار بر يك كشتى پر (از بار و جمعيت ) شد.
در بـيـن راه نـهـنـگـى بـر سـر راه كشتى ظاهر شد وچاره اى نديدند كه يكى از
سرنشينان را به درياافكنند تا نهنگ او را بخورد و بدين ترتيب كشتى نجات يابد.
قرعه به نام يونس درآمد و او را به دريا انداختند ونهنگ يونس را بلعيد و كشتى نجات
يافت .
خداوند سبحان , چند شبانه روز يونس را زنده وسالم در شكم نهنگ نگهداشت .
مى دانست اين بلايى است كه خداوند او را, به سزاى كارى كه كرده , بدان گرفتار نموده
است , در شكم ماهى ندا سر مى داد : ((معبودى جز تو نيست ,منزهى تو, بى گمان من از
ستمكاران بودم )).
خداوند, دعاى يونس را اجابت فرمود و به نهنگ دستور داد او را بيرون افكند.
در حالى كه ناخوش بود به خشكى پرت كرد.
خداوند سبحان , براى او كدوبنى رويانيد تا در سايه برگ هاى آن بيارمد.
سـوى قومش فرستاد و اين بار مردم دعوت او رااجابت كردند و به وى ايمان آوردند و
خداوند هم تامدتى ايشان را برخوردار ساخت .
اخبار فراوانى كه از ائمه اهل بيت (ع ) و نيزپاره اى اخبارى كه از طرق اهل سنت وارد
شده ـهمگى در داسـتـان يـونـس بـه هـمـان نحوى كه از آيات استفاده مى شود, متن
مشتركى دارند, گرچه درباره برخى خصوصيات خارج از اين محدوده , ميانشان اختلاف و
تفاوت است .
2 ـ داستان يونس (ع ) در ميان اهل كتاب :.
در جاهايى از عهد قديم و نيز در مواضعى ازعهد جديد, از يونس به نام يوناه بن امتاى
نام برده شده است و در برخى از اين موارد به داستان ماندن يونس در شكم نهنگ اشاره
گرديده .
از عهدين داستان كامل يونس ذكر نشده است .
آلـوسـى در تـفـسـيـر روح المعانى درباره داستان يونس (ع ) از ديدگاه اهل كتاب
مطالبى آورده كه گفته هاى برخى از كتاب هاى آنان نيز آن را تاييدمى كند.
خداوند, به يونس دستور داد براى دعوت مردم نينوا
((22)) بدان جا رود.
بزرگى بود به طورى كه پيمودن آن حدود سه روزوقت مى گرفت .
بالا گرفته بود.
خود گران ديد و به طرف ترسيس
((23)) گريخت .
منظور به يافا
((24)) آمد.
سرنشينانش عازم ترسيس بودند.
سوار كشتى شد.
برخاست و دريا پر موج شد و كشتى در آستانه غرق شدن قرار گرفت .
ملا حان وحشت كردند و براى آن كه كشتى سبك شود مقدارى از كالاها را به دريا
انداختند.
ايـن هـنگام يونس به داخل كشتى رفت و به خوابى خوش فرو رفت به طورى كه صداى خرخرش
بلندشد.
خـوابـيـده اى ؟
برخيز و خدايت را بخوان تا بلكه ما رااز اين وضعى كه داريم نجات بخشد و از بين
نرويم .
سـرنـشـيـنـان به يكديگر گفتند : بياييد قرعه بزنيم تا معلوم شود اين بلا و شر به
سبب وجود چه كسى است .
گـفـتـنـد : به ما بگو توچه كرده اى و از كجا آمده اى و به كجا مى روى و از كدام
شهر و كدام قوم هستى ؟
يونس به آنان گفت : من بنده پروردگار, خداى آسمان و آفريدگار خشكى و دريا هستم و
ماجراى خود را به اطلاع آنان رسانيد.
وحشتى عظيم شدند و او را ملامت كرده گفتند : چرااين كار را كردى ؟
.
سـپـس بـه او گـفـتند : حالا ما با تو چه كنيم تا درياآرام گيرد؟
گفت : مرا به دريا اندازيد, آرام مى شود,زيرا به خاطر وجود من است كه اين موج بزرگ
برخاسته است .
برگردانند.
سرنشينان كشتى , يونس را گرفتند و به درياانداختند.
بـزرگ دسـتـور داد يـونـس را بـلـعيد و سه شب و سه روزدر شكم ماهى باقى ماند و در
آن جا به درگاه پروردگارش دعا و تضرع كرد.
نـهنگ فرمان داد يونس را به خشكى افكند, آن گاه خداوند به يونس فرمود : برخيز و به
نينوا برو وهمان طور كه قبلا فرمانت داده بودم در ميان آنان نداى دعوت سر ده .
يونس به نينوا رفت و ندا سر داده گفت : تا سه روز ديگر نينوا به كام زمين فرو مى
رود.
نينوا به خدا ايمان آوردند و نداى روزه سر دادند وهمگى پلاس پوشيدند.
از تـخت خود برخاست و جامه هاى سلطنتى اش رادر آورد و پلاسى پوشيد و روى خاكستر
نشست وجـار زده شـد كـه احدى از مردم و بهايم حق ندارد لب به غذا و آب بزند و همگى
به سوى خداى مـتعال پناه بردند و از بدى و ظلم دست برداشتند و بدين سان خداوند بر
ايشان رحم كرد و عذاب نازل نشد.
يونس اندوهگين شد و گفت : الهى , من ازهمين موضوع گريختم , زيرا مى دانستم كه
تومهربان و رؤف و شكيبا و توبه پذيرى .
جان مرا بگير, زيرا مرگ برايم بهتر از زندگى است .
خداوند فرمود : اى يونس , آيا از اين كار خيلى غمگين شدى ؟
عرض كرد : آرى , اى پروردگار.
يـونـس از شـهـر بـيـرون رفت و جايى روبه روى آن نشست و براى خود سايبانى درست كرد
و زير آن نشست تا اين كه ببيند در شهر چه مى گذرد.
هـنـگـام خـداونـد بـه بـوته كدويى دستور داد روى سريونس قرار بگيرد و بر سرش سايه
افكند و اندوهش را برطرف سازد.
خوشحال شد.
كدو را بخورد و كدو خشك شد.
برخاست و آفتاب بر سر يونس تابيد به طورى كه كار بر يونس سخت شد و آرزوى مرگ كرد.
خداوند فرمود : اى يونس , آيا براى بوته كدوخيلى ناراحت شدى ؟
عرض كرد : آرى , اى پروردگار, خيلى ناراحت شدم .
تـو از خشكيدن بوته كدو ناراحت شدى , در حالى كه نه برايش زحمت كشيده بودى و نه
پرورشش داده بودى , بلكه يكشبه روييد و يكشبه هم خشكيد.
آيـا مـن نـبـايـد بر نينوا اين شهر بزرگى كه در آن بيش از صد و بيست هزار انسان به
سر مى برد, دلـسـوز ومـهـربـان بـاشم ؟
مردمى كه دست راست و چپ خود راتشخيص نمى دهند و حيوانات بسيارى دارند.
گفتار آلوسى .
مـوارد اخـتلاف اين داستان با آن چه از قرآن كريم استفاده مى شود, كاملا آشكار است
, مانندنسبت فـرار دادن بـه آن حـضـرت از وظـيـفـه رسالت وراضى نبودن به رفع عذاب
از مردم در صورتى كه مى دانست ايمان آورده و توبه كرده اند.
مـمـكـن اسـت بـگوييد : نظير اين مطالب در قرآن كريم نيز آمده است , مانند نسبت
فرار دادن به آن حـضـرت در سوره صافات و نيز عصبانى بودن يونس (ع ) و اين گمان او
كه خداوند بر او قدرت ودسترسى ندارد كه در سوره انبيا آمده است .
جواب اين است كه بين اين دو نسبت فرق است , زيرا كتاب هاى مقدس اهل كتاب , يعنى
عهدقديم و جديد, ابايى از نسبت دادن معاصى , حتى گناهان كبيره مهلك , به انبيا
ندارد.
نـيـسـت مـعاصيى را كه نوشته هاى اهل كتاب به يونس (ع ) نسبت داده اند, طورى توجيه
كرد كه ازمـعـصـيـت بودن خارج شود, به خلاف قرآن كريم ,زيرا قرآن ساحت پيامبران را
از لوث گناهان حتى گناهان كوچك منزه مى شمارد.
در ايـن زمـيـنـه در قرآن وارد شده و موهم نسبت معصيت به انبياست , بايد به بهترين
وجه حمل وتوجيه شود.
گريخت )) و نيز جمله ((خشمگنانه و پنداشت كه ماهرگز قادر نيستيم )) را حمل بر اين
مى كنيم كه حالت او حكايت از اين امر داشت و عمل وى موهم اين معنا بوده است .
3 ـ ستايش خداى متعال از يونس (ع ).
خـداونـد سـبـحـان آن حـضـرت را بـا اين تعبيرات ستايش كرده است : او از مؤمنان است
(انبيا : 88),خـداونـد او را اجتبا و گزينش كرده است ـ پيش ازاين گفتيم كه اجتباى
خداوند به معناى ايـن اسـت كـه بنده اى را خاص و ويژه خود گرداند ـ او را ازصالحان
قرار داده است (ن : 50), در سوره انعام وى را در شمار انبيا بر شمرده و فرموده كه
آنان را برجهانيان فضيلت و برترى داده و به راه راست هدايتشان فرموده است (انعام :
87).
نبوت 2 / 1
((خاصه 29)) جرجيس .
جرجيس (ع ).
|