ميزان الحكمه جلد ۱۱
آيت الله محمد محمدى رى شهرى
- ۱۰ -
جـمـلـه : ((آيـا بـرابـرنـد)), پـرسـش از يكسان بودن اين دو شخص
است و بديهى است كه جواب منفى است با اين مثل ثابت مى شود كه خداوند سبحان ـ كه
مالك همه چيز است و همه نعمتها را او مـى دهـد ـ بـاهيچ يك از آفريدگان خود يكسان
نيست ,آفريدگانى كه نه مالك خود هستند و نه مـالـك غـيرخود و قادر به كمترين دخل و
تصرفى نمى باشندبنابراين , اين سخن مشركان باطل و نادرست است كه : در كنار خدا,
خدايان و معبودان ديگرى نيزهستند كه آفريده او مى باشند.
آوردن تـعـبير ((يستوون )) و نه ((يستويان )),چنان كه گفته اند, براى نشان دادن اين
نكته است كه مراد از آن جنس بنده و مهتر است و اختصاص به مهتر و بنده خاص و معينى
ندارد.
جمله ((ستايش خدا راست )), يعنى جنس وحقيقت حمد و ستايش از آن خداوند است و
حمدثنايى اسـت در بـرابـر كـار نـيـك اختيارى , زيرا نعمت نيكو از نزد خداست و تنها
نعمت نيكو قابل حمد وسـتـايـش اسـت پـس هر چه حمد و ثناست از آن خداى متعال است ,
چنان كه جنس حمد نيز از آن خداست دقت شود.
ايـن جـمـلـه , مـكـمل حجت است و خلاصه حجت و برهان اين است كه : بنده اى كه قدرت
دخل وتـصـرف در چـيـزى را ندارد و نمى تواند نعمتى دهد بامالكى كه روزى در دست اوست
و قدرت تصرف در آن را دارد و هر گونه كه بخواهد تصرف مى كند ونعمت مى دهد, يكسان و
برابر نيست و خداى سبحان ستوده به هر ستايشى است , زيرا هيچ نعمتى نيست مگر اين كه
آفريده اوست پس , هر صـفـت سـتـايـش آمـيـزى , مـانند آفريدن و روزى دادن ورحمت و
آمرزش و احسان و انعام و جز ايـن هـا,خـاص خـداسـت بـنـابراين , هر مدح و ثنايى
اختصاص به او دارد و آن چه كه در قبال خدا مى پرستندمملوك است و هيچ كاره پس , فقط
خداى سبحان رب و خداوندگار است نه غير او.
بـعـضـى گفته اند, حمد در اين آيه شكر وسپاسگزارى از خداوند است در برابر نعمتهاى
اوبعضى گـفـتـه انـد, حـمد و ستايشى است بر كمال ونيرومندى برهان و دليل به قولى هم
, تلقينى است به بندگان و معنايش اين است كه گفتند: سپاس وستايش خدا را كه ما را به
توحيد رهنمون شد و به شكر نعمتهايش هدايت كرد اين وجوه اهميت چندانى ندارند.
جـمـلـه : ((بلكه بيشتر آن ها نمى دانند)), يعنى بيشتر مشركان نمى دانند كه هر چه
نعمت است از آن خـداسـت و ديـگـران مـالـك چـيزى از آن نيستند و هيچ كاره اند اما
مشركان براى معبودان و سرپرستان خوداندكى از مالكيت و قدرت , بر سبيل تفويض
وواگذارى , قائلند و لذا از روى طمع و تـرس آن هـا رابندگى و پرستش مى كنند اين
وضعيت بيشترمشركان است اما اقليت خواص آن ها حقيقت رامى دانند, ليكن از روى سركشى و
عناد از آن روى مى گردانند.
از آن چـه گـفـتـيـم , روشن شد كه اين مثل درباره خداى سبحان و كسى است كه مشركان
او را درربـوبـيـت شريك خدا مى دانند بعضى گفته اند كه اين مثل وصف الحال كافر رها
شده به حال خـود و مـؤمـن موفق و حمايت شده از جانب خداست , زيرا كافر به خاطر تباه
شدن عملش و اعتنا نـشـدن بـه اعمال او ازسوى خداوند, مانند بنده زرخريدى است كه هيچ
اختيار و اراده اى از خود نـدارد و لذا هر چه هم انفاق كند كارش احسان به شمار نمى
آيد برخلاف مؤمن كه خداوند او را در راه جـلـب خـشـنودى خود توفيق داده و از
كوششهايش قدردانى مى كند چنين مؤمنى از اموال و دارايى هاى خود آشكار و نهان انفاق
مى كند.
اشكال وارد بر اين نظر اين است كه باسياق احتجاج آيات , هماهنگى و سازگارى ندارد
قبلاگفتيم كه اين آيه يكى از سه آيه متواليى است كه به موضوع بر شمردن نعمتهاى الهى
مى پردازند و اين آيه , بـا آوردن مـثـلـى كـه در آن وضعيت كسى را كه ازهر نعمتى
برخوردار است با وضعيت كسى كه هـيـچ نـدارد و قـادر بـه هـيـچ چيز نيست , توحيد را
يادآورمى شود و نتيجه مى گيرد كه سرور و خداوندگارهمان نعمت دهنده است و بس .
درباره جمله ((و ضرب اللّه مثلا رجلين احدهماابكم )), در مجمع مى گويد: ((ابكم ))
كسى است كـه گـنـگ مـتولد مى شود و قادر به تفهيم و تفهم نيست به قولى : ابكم كسى
است كه نمى تواند صحبت كند((كل )) به معناى سنگينى است گفته مى شود: كل عن الامر,
يكل كلا: يعنى كار بر او سـنگين شد و به آن اقدام نكرد كلت السكين كلولا: يعنى تيغه
كارد كندشد كل لسانه : زبانش كند شـد و تـنـد و تـيـز سخن نگفت بنابراين , معناى
اصلى ((كل )) كنديى است كه مانع نفوذ مى شود ((تـوجيه )), به معناى فرستادن به سمتى
از راه است گفته مى شود: وجهته الى موضع كذا فتوجه اليه (يعنى او را به سمت فلان جا
روانه كردم و او به آن سمت روانه شد) پايان گفتار مجمع .
جـمـلـه : ((ضـرب اللّه مـثـلا رجـلين )) مقايسه ديگرى است ميان دو شخصيت فرضى كه
اوصاف مذكورآن ها در مقابل يكديگر قرار دارند.
جـمـلـه ((احـدهـمـا ابكم لايقدر على شئ )), يعنى ازفهميدن سخن و فهماندن آن به
ديگرى به وسـيـلـه زبـان , محروم مى باشد, زيرا گنگ است و قدرت شنيدن و سخن گفتن را
ندارد او فاقد كليه فعليت ها ومزايايى است كه انسان از طريق گوش كسب مى كندگوش از
همه اعضاى حس ديگر دامنه اش وسيع تراست به وسيله گوش است كه انسان مى تواند به
اخبارگذشتگان و حوادث دور از دسـتـرس چـشـم و آن چه در ضمير و درون مردم مى باشد و
علوم و فنون , علم پيدا كند به وسيله گوش است كه مى تواند معانى ريزو درشت را به
ديگران القا كند, حال آن كه شخص گنگ قـادر بـه درك چيزى از اين امور نيست مگرمقدار
بسيار اندكى كه به كمك چشم و اشاره دريافت مى كند.
جـمـلـه ((لايـقـدر عـلى شئ )) عموميت آن با جمله ((ابكم ـ گنگ )) تخصيص زده شده
است و معنايش اين است كه شخص گنگ , برخلاف شخص غيرگنگ , قادر به درك و دريافت
معلومات و تفهيم آن ها نمى باشد.
جـمله ((و هو كل على مولاه )), يعنى سربار ونانخور كسى است كه سرپرست و متولى
اموراوست , زيـرا خـودش نـمى تواند كارهايش را اداره كند جمله ((اينما يوجهه لايات
بخير)), يعنى اگر آقاو سـرپـرسـتـش او را بـراى انـجام كارهاى خودش ياآقايش بفرستد
قادر به انجام آن ها نيست و لذا همان طور كه براى خودش كارى نمى تواند انجام
دهدبراى ديگرى هم كارى از دستش بر نمى آيد وسـودى نـمى رساند پس جمله ((احدهما ابكم
لايقدرعلى شئ )) مثل يكى از دو شخص است كه خداوندسبحان مثل ديگرى را ذكر نكرده است
چون ازجمله ((هل يستوى هو و من يامر بالعدل )) معلوم مى شود در اين بيان ايجاز
لطيفى وجود دارد.
جـمـلـه ((هـل يـسـتـوى هـو و مـن يـامـر بالعدل و هوعلى صراط مستقيم )), اشاره اى
است به صفت شخص فرضى دوم و سؤال از يكسان يا نايكسان بودن اين دو هرگاه با هم
مقايسه شوند.
امـا آن صـفـت , خـداوند اوج خوبى و كمال را كه شخص غير گنگ مى تواند كسب كند و هم
خود بـدان آراسـته شود و هم به ديگران سرايت دهد, يعنى عدل را درباره شخص فرضى دوم
ذكر كرده اس .
عـدل عـبـارت اسـت از رعـايـت حـد وسـط و اعتدال در اعمال و رفتار و دورى كردن از
افراط و تـفريطامر كردن به عدل , هرگاه حقيقت آن رعايت شود,لازمه اش اين است كه
صلاح و پاكى در جـان انـسـان جاى گيرد و سپس اعمال و كردار او را تحت پوشش قرار مى
دهد و لذا در كارهايش جـنبه اعتدال وميانه روى را رعايت مى كند و دوست دارد كه اين
خصلت به اعمال و رفتار ديگران نـيـز سـرايـت كـند واز اين رو آن ها را به عدل فرا
مى خواند و عدل ـهمان گونه كه گفتيم ـ به مـعـنـاى مـطـلـق اجتناب ازافراط و تفريط
است به عبارت ديگر, عمل صالح وكار شايسته اعم از عدالت و دادگرى با مردم مى باشد.
خـداونـد سـپـس بـه بـيـان صـفـت ديـگر اين شخص مى پردازد و مى فرمايد: ((و هو على
صراط مستقيم ))صراط مستقيم به معناى راه راست و روشنى است كه پويندگان خود را بدون
انحراف و كـجـروى بـه هدفشان مى رساند انسانى كه در مسير زندگى خودراه راست را مى
پيمايد اعمال و كـردارش بـر اساس فطرت انسانى سر مى زند و دچار تناقض اعمال نمى شود
و يا از آن چه كه آن را حـق مى داند تخلف نمى ورزد به طور كلى در اعمال و رفتارش
تخلف (از حق ) و تناقض و اختلاف وجود ندارد.
تـوصـيـف ايـن مـرد فـرضـى فرا خواننده به عدل واعتدال , با صفت بودن در راه راست
مفيد دو نـكـتـه است : اول اين كه امر كردن او به عدل از آن نوع امركردن هايى نيست
كه بعضى از مردم به نـيكى دستورمى دهند اما خودشان عمل نمى كنند, بلكه او دراحوال و
اعمال خود مستقيم است و هـمـان طور كه به عدل دستور مى دهد خودش هم به آن عمل مى
كنددوم اين كه امر كردن او به عـدل بى پايه و اساس نيست , بلكه او در درون خود بر
صراط مستقيم است و لازمه اش اين است كه عـدل را بـراى ديـگـران هم دوست دارد لذا به
مردم دستور مى دهد كه وسط راه را بگيرند و از دو جانب افراط و تفريط دورى كنند.
و امـا سؤالى كه در آيه ((هل يستوى هو و من يامر بالعدل )), هست سؤالى است كه پاسخ
آن ,بدون شـك , مـنـفـى مـى باشد و بدين سان ثابت مى شود كه بت ها و صنم هايى كه
مشركان به جاى خدا مى پرستند و فاقد هر گونه قدرتى مى باشند و نه مى توانند خودشان
را هدايت كنند و نه ديگرى را, بـاخداى متعال كه هم خود بر صراط مستقيم است و هم با
ارسال رسولان و آوردن اديان و قوانين آسمانى ديگرى را به راه راست هدايت مى كند,
يكسان نيستند.
از ايـن جـا معلوم مى شود كه مثل آورده شده دراين آيه , متناظر با معناى اين آيه
است : ((آيا كسى كـه بـه سوى حق رهبرى مى كند سزاوارتر است موردپيروى قرار گيرد يا
كسى كه راه نمى نمايد مگر آن كه (خود) هدايت شود؟
شما را چه شده , چگونه داورى مى كنيد؟
)) پس , خداوند سبحان در صـفـات وافـعـالش بر صراط مستقيم است و از مستقيم بودن راه
اوست كه براى آفريدگان خود اهـدافى قرار داده كه به سوى آن ها حركت مى كنند
بنابراين , آفرينش باطل و بيهوده نيست , چنان كـه خـود فـرموده است :((و ما آسمان
ها و زمين و آن چه را كه ميان آن هاست باطل نيافريده ايم )) همچنين از مستقيم بودن
راه اوست كه همه موجودات را به سوى غايت و هدفى كه براى آن , آن ها را آفـريـده
رهـبـرى مى كند, چنان كه فرموده است : ((كسى كه هر چيزى را خلقتى را كه در خور
اوسـت داده , سـپس آن راهدايت فرموده است )) لذا انسان را به سوى راهى راست رهبرى
مى كند, چنان كه مى فرمايد: ((ونمودن راه راست بر عهده خداست )) و نيزمى فرمايد:
((ما راه را به او نشان مى دهيم .
ايـن اصـل , دلـيـل بـر نـبـوت و تـشـريـع است كه بحث كامل آن در مباحث نبوت جلد
دوم و در داستان نوح , در جلد دهم اين كتاب , گذشت .
نـتـيـجه اين كه غرض از مثل آورده شده در اين آيه , اقامه برهان و دليل بر توحيد
است با اشاره اى به نبوت و تشريع .
بعضى گفته اند: اين مثل درباره كسى زده شده است كه اميد خير از او مى رود و كسى كه
اميدى بـه خـيـرش نيست در صورتى كه ريشه هر گونه خير وخوبى , خداى متعال است چگونه
مى تواند عبادت اوو غير او يكسان باشد؟
.
اشـكـال وارد بـر ايـن گفته اين است كه اين مورداخص از چيزى است كه گفته شده است ,
زيرا ايـن مـثـل دربـاره كسى آورده شده كه خودش خوب وصالح است و به عدل هم فرمان مى
دهد و چنين چيزى شان خداى متعال است نه غير او با اين حال ,مشركان نه تنها خدا و
غير او را به يكسان عبادت نمى كنند بلكه خدا را رها مى كنند و غير او رامى پرستند.
بعضى هم گفته اند: اين مثل درباره مؤمن و كافرزده شده است شخص گنگ همان كافر است و
آن كه به عدل فرمان مى دهد همان مؤمن .
امـا بـايد گفت كه صحت انطباق آيه بر مؤمن وكافر و بلكه بر هر كسى كه به عدل فرمان
مى دهد وكـسـى كـه از ايـن كار خوددارى مى ورزد, چيزى است و مدلول آيه از جهت قرار
گرفتن آن در سياق برشمردن نعمت ها و دليل آوردن براى توحيد وديگر اصول مبتنى بر آن
, چيز ديگرى با توجه بـه ايـن جـهت , آن چه آيه مفيد آن مى باشد اين است كه مورد
مثل , خداى سبحان است و آن چه به جاى اومى پرستند, همين و بس .
مثل كسانى كه كافر شده اند.
قرآن .
((خدا براى كسانى كه كفر ورزيدند زن نوح و زن لوط را مثل آورده (كه ) هر دو در نكاح
دو بنده از بـنـدگـان شايسته ما بودند و به آن ها خيانت كردند و كارى ازدست (شوهران
) آن ها در برابر خدا برايشان ساخته نبود و گفته شد: با داخل شوندگان , داخل آتش
شويد)).
تفسير.
درباره آيه ((ضرب اللّه مثلا للذين كفروا امراة نوح و امراة لوط كانتا تحت عبدين من
عبادناصالحين فـخـانـتاهما )), راغب مى گويد: خيانت ونفاق به يك معناست , منتها
خيانت در ارتباط باپيمان و امـانـت گـفـتـه مـى شود و نفاق با در نظر گرفتن دين سپس
تداخل پيدا مى كنند پس , خيانت بـه معناى مخالفت كردن با حق است از طريق پيمان شكنى
نهانى نقيض خيانت , امانت وامانتدارى است گفته مى شود: خنت فلانا و خنت امانة فلان
(به فلانى خيانت كردى , در امانت فلانى خيانت كردى ) پايان سخن راغب .
جمله ((للذين كفروا)) اگر متعلق به ((مثل )) باشد,معناى جمله اين است : خداوند مثلى
زده كه بـيـانـگراين حال كافران است كه ارتباط آن ها با بندگان شايسته سودى به حال
آنان ندارد و اگر متعلق به ((ضرب )) باشد معنايش اين است كه : خداوند دو زن و
سرنوشت آن ها را براى كافران مثل زده تـا از آن عبرت گيرند و بدانند كه ارتباطشان
با بندگان صالح خدا سودى به حالشان ندارد و به سبب خيانتشان به پيامبر(ص ) لاجرم
اهل دوزخند.
جـمـلـه ((امـراة نـوح و امـراة لـوط)), مفعول ((ضرب )) مى باشد و مراد از ((كانتا
تحت عبدين )) اين است كه همسر آن دو بودند.
جمله ((فلم يغنيا عنهما من اللّه شيئا)), ضمير تثنيه در ((يغنيا)) به دو بنده بر مى
گردد و ضمير تثنيه ((عنهما)) به دو زن و مراد اين است كه همسر دو بنده صالح بودن ,
سودى به حال اين دو زن نداشت .
مثل كسانى كه ايمان آورده اند.
قرآن .
((خـدا براى كسانى كه كفر ورزيده اند همسر فرعون را مثل آورده , آن گاه كه گفت :
پروردگارا پـيـش خـود دربهشت خانه اى برايم بساز و مرا از فرعون و كردارش نجات ده و
مرا از دست مردم ستمگر برهان )).
ـ سـلـمـان : هـمـسـر فرعون با (گرماى )آفتاب شكنجه مى شد و وقتى شكنجه گران از پيش
او مى رفتند, فرشتگان با بالهايشان بر وى سايه مى افكندند و او خانه خود را دربهشت
مى ديد.
ـ ابو هريره : فرعون همسر خود را به چهار ميخ كشيد و سنگ آسيابى روى سينه اش گذاشت
و او را در بـرابـر آفتاب قرارداد همسر فرعون سر به آسمان برداشت وگفت :
((پروردگارا پيش خود در بهشت خانه اى برايم بساز )) پس خداوند پرده ازروى خانه او
در بهشت كنار زد و وى آن رامشاهده كر.
ـ پـيامبر خدا(ص ): برترين زنان بهشت عبارتند از: خديجه دخت خويلد, فاطمه دخت
محمد(ص ), مريم دختر عمران و آسيه دختر مزاحم و همسر فرعون .
مثل مؤمن و برادرش .
ـ پـيـامـبر خدا(ص ): حكايت مؤمن وبرادرش حكايت دو كف دست است كه يكى از آن ها
ديگرى را تميز مى كند.
ـ حكايت مؤمنان در دوستى ومهربانى و دلسوزى نسبت به يكديگر,حكايت پيكر (آدمى ) است
, كه هـرگـاه عـضوى از آن به درد آيد ساير اعضاى بدن باشب نخوابيدن و تب دار شدن با
آن همدردى مى كنند.
ـ مثل مؤمنى كه حقوق برادران مؤمن خويش را رعايت نمى كند, مثل كسى است كه تمام حواس
او سـالـم اسـت اما با عقلش نمى انديشد, با چشمش نمى بيند, با گوشش نمى شنود, با
زبانش مشكل خـود رانـمى گويد, با بيان دلايل و براهينش ناملايمات و گزندها را از
خود دور نمى كند,با دست خـود به چيزى حمله نمى كند, با پاى خود به طرف چيزى نمى
شتابد چنين كسى يك تكه گوشت بـى خـاصيت است و آماج هر گونه گزندى مى باشد همچنين
است مؤمن , هرگاه حقوق برادران خـود را ناديده بگيرد, ثواب (رعايت ) حقوق آنان را
ازدست مى دهد و چونان تشنه اى خواهد بودكه در بـرابرش آب خنكى باشد و از آن ننوشد
تا از بين برود هر نعمتى از او سلب مى شود و به هر آفتى مبتلا مى گردد.
مثل كسى كه حدود خدا را به پا مى داردوكسى كه در اجراى
آن ها كوتاه مى آيد.
ـ پيامبر خدا(ص ): حكايت به پا دارنده حدود خدا و مسامحه گر در آن , حكايت قومى
است كه بر سر تـقسيم جا در كشتى قرعه زدند و قسمت بالاى كشتى (عرشه آن ) به نام عده
اى در آمد و پايين آن بـه نـام عده اى ديگر افراد طبقه زيرين هر گاه مى خواستند آب
بردارند, مى بايست از كناربالايى ها بگذرند سرنشينان عرشه كشتى گفتند ما به آن ها
اجازه نمى دهيم بالا بيايند وباعث آزار و اذيت ما شـونـد سـرنـشـيـنـان طبقه پايين
گفتند: بهتر است در قسمت خودمان سوراخى ايجاد كنيم و بالايى هايمان را اذيت نكنيم
در اين صورت اگر سرنشينان عرشه بگذارند كه اين عده كار خودشان را انـجـام دهـنـد,
هـمـگـى از بـيـن مـى روند و اگر جلو آن هارا بگيرند هم آنان و هم خودشان , همگى
,نجات مى يابند.
ـ حـكـايـت كـسـى كه در حدود خدا سهل انگارى مى كند و كسى كه حدود خداى عزوجل را
پاس مـى دارد و به رعايت آن هادستور مى دهد و از شكستن آن ها بازمى دارد, همچون
حكايت گروهى اسـت كـه بـر سـر تـقـسـيـم جـا در كـشتى قرعه زدند وقسمت عقب كشتى و
دورترين جاى آن بـادسـتـشـويـى به نام برخى از ايشان در آمد اين عده مردمى نادان
بودند و هرگاه از جايگاه بقيه مـى گذشتند, موجب آزار و اذيت ايشان مى شدند پس
گفتند: ما از بقيه اهل كشتى به دستشويى نـزديـكـتـر و از آب دورتريم , بين خود و
دستشويى سوراخى در كشتى ايجادمى كنيم و وقتى آب برداشتيم آن را مى بنديم همتايان
نادان او گفتند: داخل شو او داخل رفت و تبرى برداشت تا ديوار كـشـتـى راسـوراخ
كـنـد يـكـى از سـرنـشـيـنان متوجه او شدو صدا زد چه مى كنى ؟
گفت : ما نـزديـكـترين شما به دستشويى و دورترين شما ازآب هستيم ديواره كشتى را مى
شكافم ووقتى آب بـرداشـتـيـم آن را مـى بنديم آن مردگفت : اين كار را نكن , زيرا در
اين صورت هم خودت از بين مى روى و هم م.
مثل قارى قرآن .
ـ امام على (ع ): مثل مؤمنى كه قرآن مى خواند, مانند ترنج است كه هم خوشبوست و
هم خوشمزه و مثل مؤمنى كه قرآن نمى خواند مانند خرماست كه طعمى خوش دارد اما رايحه
ندارد.
ـ پـيـامبر خدا(ص ): مثل نابكارى كه قرآن مى خواند, مانند ريحان است كه خوشبوست و
تلخ مزه و مثل نابكارى كه قرآن نمى خواند, مانند حنظل است كه طعمش تلخ است و رايحه
اى هم ندارد.
ـ مـثل منافقى كه قرآن مى خواند, مانندريحان است كه بوى خوش دارد و مزه اش تلخ است
و مثل منافقى كه قرآن نمى خواندمانند حنظل است كه هم بويش تلخ است وهم مزه اش تلخ .
ـ مثل كسى كه قرآن مى خواند واحكام ارث را نمى داند, مثل كلاه بى سر است .
ـ مثل كسى كه قرآن مى خواند واحكام ارث را نمى داند, مثل كسى است كه سر ندارد.
ـ مثل قرآن براى كسى كه آن را مى آموزدو مى خواند و به آن عمل مى كند, مانند انبانى
پراز مشك است كه بوى آن در همه جا پراكنده مى شود و مثل كسى كه قرآن را مى آموزد و
به بستر مى رود در حالى كه اندرونش قرآن است ,مانند انبان مشكى است كه درش بسته
باشد.
ـ يـحـيى بن زكريا(ع ): اى بنى اسرائيل ,خداى متعال به شما فرمان مى دهد كه كتاب
رابخوانيد و حكايت خواندن كتاب (آسمانى )حكايت مردمى است كه در حصار و قلعه
خودباشند و دشمنشان به سـوى آن ها روانه شود و درهر گوشه اى از گوشه هاى حصار عده
اى در كمين او باشند پس از هر سـو دشـمـن بـر آنان حمله كندبا كسى رو به رو مى شود
كه وى را از حصار دورمى كند همچنين كسى كه قرآن مى خواند پيوسته در دژى و حصارى
قرار دارد.
مثل حافظ قرآن .
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ): مثل حافظ قرآن , مثل كسى است كه زانوى شترش را بسته
باشد اگر ازآن مراقبت كند, شتر را نگه مى دارد و اگررهايش كند شتر مى رود.
ـ مـثل قرآن مثل شترى است كه زانويش بسته شده باشد اگر صاحبش از زانوبندهاى آن
مواظبت كـند, شتر را نگه مى دارد و اگر از آن غافل شود, شتر مى رود حافظ قرآن نيز
اگر درخلال شب و روز آن را بخواند, به يادش مى ماندو اگر به آن نپردازد, از يادش مى
رود.
مثل مجاهد.
ـ پيامبر خدا(ص ): مثل مجاهد در راه خداـ و خدا بهتر مى داند كه چه كسى در راه
او جهادمى كند ـ تـا زمـانـى كـه (از مـيدان جهاد) برگردد,مانند كسى است كه پيوسته
روزه گيرد و شب رابه عبادت گذراند و از روزه گرفتن و صدقه دادن سست و خسته نشود
خداى متعال براى مجاهددر راه خـود ضـمـانـت كـرده اسـت كـه اگر جانش راستاند, او را
به بهشت برد و يا به همراه پاداش ياغنيمت سالم برگرداندش .
ـ كسى كه در راه خدا جهاد مى كند هرچندجهاد او به درازا كشد تا زمانى كه برگردد,
مانندكسى است كه روزها روزه بگيرد و شب ها را به عبادت گذراند.
مثل كسى كه مى جنگد و مزد مى گيرد.
ـ پيامبر خدا(ص ): مثل كسانى از امت من كه مى جنگند و مزد مى گيرند تا در
برابردشمنشان خود را تقويت كنند, مثل مادر موسى است كه فرزندش را شير مى داد و مزد
خود رامى گرفت .
مثل نمازهاى پنجگانه .
ـ پـيـامبر خدا(ص ): مثل نمازهاى پنجگانه ,مثل نهر آب شيرينى است كه از مقابل
خانه يكى از شما بـگـذرد و او روزى پـنـج بـارخـود را در آن شـسـتـشو دهد ديگر چرك
وكثافتى در بدن او باقى نمى گذارد.
مثل همنشين .
ـ پـيـامـبـر خدا(ص ): مثل همنشين خوب و همنشين بد, مثل مشك فروش است وكوره
آهنگر از مـشـك فروش بى بهره نمى مانى , يا از او مى خرى يا از رايحه اش استشمام مى
كنى ولى كوره آهنگر خانه ياجامه تو را مى سوزاند يا بوى بدى از آن به مشامت مى رسد.
ـ مـثـل همنشين خوب , مثل عطرفروش است كه اگر از عطرش به تو ندهد ازبوى خوشش به تو
مـى رسـد و حـكـايـت همنشين بد, حكايت آهنگر است كه اگرلباس تو را نسوزاند بوى بدش
تو را مى گيرد.
مثل كسى كه در راه خدا انفاق مى كند.
قرآن .
((مثل (صدقات ) كسانى كه اموال خود را در راه خداانفاق مى كنند, همانند دانه اى است
كه هفت خـوشـه بـروياند كه در هر خوشه اى صد دانه باشد و خداوندبراى هر كس كه
بخواهد (آن را) چند برابر مى كند وخداوند گشايشگر داناست )).
((مـثـل (صدقات ) كسانى كه اموال خويش را براى طلب خشنودى خدا و استوارى روحشان
انفاق مـى كنند,همچون مثل باغى است كه بر فراز پشته اى قرار دارد (كه اگر) رگبارى
به آن برسد دو چندان محصول برآورد و اگررگبارى هم به آن نرسد, باران ريزى (براى آن
بس است )و خداوند به آن چه انجام مى دهيد بيناست )).
ـ پـيامبر خدا(ص ): مثل بخيل و صدقه دهنده , مثل دو مرد است كه زره آهنى بر تن
دارند هرگاه صدقه دهنده بخواهد صدقه اى بدهد, آن زره بر تن او گشاد مى شود تا آن كه
اثرش را پاك مى كند و هرگاه بخيل بخواهدصدقه اى دهد, بر او تنگ مى شود ودست هايش به
چنبرهايش بسته مى شود وحـلـقـه هـاى زره درهـم جـمـع مى شوند ـ ابوهريره راوى حديث
مى گويد : ـ شنيدم كه رسول خدا(ص ) مى فرمايد: پس , سعى مى كندآن زره را از هم باز
و گشاد كند اما نمى تواند.
مثل كسى كه براى خودنمايى صدقه مى دهد.
قرآن .
((اى كـسـانـى كـه ايـمان آورده ايد, صدقه هاى خود را بامنت و آزار باطل مكنيد,
مانند كسى كه مـالـش را بـراى خـودنمايى به مردم انفاق مى كند و به خدا و روز
واپسين ايمان ندارد پس , مثل او همچون مثل سنگ خارايى است كه بر روى آن خاكى (نشسته
) است و رگبارى به آن رسيده و آن (سـنـگ ) را سخت و صاف بر جاى نهاده است آنان نيز
از آن چه به دست آورده اند بهره اى نمى برند وخداوند گروه كافران را هدايت نمى
كند)).
((مـثـل آن چـه (آنان ) در زندگى اين دنيا (در راه دشمنى با پيامبر) خرج مى كنند,
همانند بادى است كه در آن سرماى سختى است كه به كشتزار قومى كه بر خود ستم نموده
اند بوزد و آن را تباه سازد و خداوند به آنان ستم نكرده , بلكه آنان خود بر خويشتن
ستم كرده اند)).
مثل كسى كه از مال حرام صدقه مى دهد.
ـ پـيامبر خدا(ص ): مثل كسى كه مال حرامى به دست آورد و سپس از آن صدقه دهد,
خداوند از او نـپـذيـرد مگر همان گونه كه از زن بدكاره اى كه زنا دهد و آن گاه
درآمدآن را به بيماران صدقه دهد.
مثل نيكى بعد از بدى .
ـ پـيـامـبر خدا(ص ): مثل كسى كه مرتكب بدى ها مى شود و سپس كارهاى نيك مى كند,
همچون مـثـل مـردى اسـت كـه زره تـنگ خفه كننده اى پوشيده باشد, هر بار كارنيكى
انجام دهد يكى از حلقه هاى آن زره پاره مى شود و سپس حلقه اى ديگر تا آن كه (از تنش
) به زمين افتد.
مثل عالمان .
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ): مثل عالمان , مثل ستارگان آسمان است كه در تاريكى هاى
دشت و دريا به وسـيله آن ها راهيابى مى شودو هرگاه ستارگان ناپديد شوند, راهنمايان
درآستانه گم كردن راه قرار مى گيرند.
ـ حـكـايـت عـلـما در روى زمين حكايت ستارگان در آسمانند كه در تاريكى هاى دشت و
دريا به واسطه آن ها راهيابى مى شودو هرگاه ناپديد شوند راهنمايان در آستانه گم شدن
قرار مى گيرن .
ـ امـام عـلـى (ع ): بـدانـيـد كـه مثل خاندان محمد(ص ), چون ستارگان آسمان است كه
هرگاه سـتاره اى غروب كند ستاره اى ديگرطلوع مى كند تو گويى نعمت هاى خداوند درميان
شما كامل گشته و آن چه را آرزومى كرديد به شما داده شده است .
ـ پـيامبر خدا(ص ): ستارگان آسمان ,موجب ايمنى از غرق شدن هستند و اهل بيت من مايه
ايمنى امتم از گمراه شدن دراديان (و عقايد دينى ) شان .
مثل علم بى عمل .
ـ امام على (ع ): علم بى عمل , چون درخت بى ثمر است .
ـ علم بى عمل , چون كمان بى زه است .
مثل عالم بى عمل .
قرآن .
((مـثـل كسانى كه تورات بر آنان بار شد آن گاه آن رابه كار نبستند, همچون مثل خرى
است كه كتاب هايى رابر پشت مى كشد (وه ) چه زشت است مثل آن قومى كه آيات خدا را به
دروغ گرفتند و خدا مردم ستمگر را راه نمى نمايد)).
((و خـبـر آن كـس را برايشان بخوان كه آيات خود را به او داده بوديم , پس از آن
عارى گشت آن گـاه شيطان او رادنبال كرد و از گمراهان شد و اگر مى خواستيم , قدر او
رابه وسيله آن (آيات ) بـالا مـى برديم , اما او به زمين گراييدو از هواى نفس خود
پيروى كرد از اين رو, مثل او مثل سگ اسـت كـه اگـر بـر او حـمله ور شوى , زبان از
كام برآوردو اگر رهايش كنى (باز هم ) زبان از كام بـرآورد ايـن , مـثـل آن گـروهـى
است كه آيات ما را تكذيب كردند پس اين داستان را (براى آنان ) حكايت كن , شايد كه
آنان بينديشند)).
ـ پـيـامـبـر خدا(ص ): مثل عالمى كه مردم را خوبى مى آموزد و خود را از ياد مى
برد,مثل فتيله اى است كه براى مردم نور مى دهداما خودش را مى سوزاند.
ـ كسى كه خوبى را تعليم مى دهد وخودش به آن عمل نمى كند, مانند چراغى است كه براى
مردم نور مى دهد اما خودش را مى سوزاند.
ـ حـكايت كسى كه به مردم خوبى مى آموزد اما خودش را فراموش مى كند,حكايت چراغى است
كه به مردم روشنايى مى دهد و خودش را مى سوزاند.
ـ مـسـيـح (ع ): اى بـنـدگـان دنـيـا, حكايت شماحكايت گورهاى ساخته و پرداخته اى
است كه بيرونشان بيننده را خوش مى آيد ودرونشان استخوان هاى مردگان و پر از گناه
است .
ـ اى بندگان دنيا, مثل شما مثل چراغى است كه خودش مى سوزد و به مردم روشنائى مى
دهد.
ـ چـون غربال نباشيد كه آرد خوب رابيرون مى دهد و نخاله (و سبوس ) را نگه مى دارد
بدين سان , شما نيز از دهان هايتان حكمت بيرون مى دهيد و كينه و ناخالصى در دل
هايتان به جا مى ماند.
ـ خـانه تاريك را چه سود كه بر بام آن چراغى باشد و درونش وحشتناك وتاريك ؟
همچنين , شما را چه سود كه روشناى دانش در دهان هايتان باشد ودرون هايتان از آن
گريزان و تهى ! پس ,بشتابيد و خانه هاى تاريك خود را روشن سازيد.
ـ اى بندگان دنيا, در روشنايى خورشيدچراغ برمى داريد در حالى كه نور آن براى شما
كافى است و در تـاريـكـى ها آن را از كف مى نهيد حالى كه چراغ براى تاريكى دراختيار
شما نهاده شده است ! هـمـچـنـين شمابراى كار دنيا از فروغ دانش بهره مى گيريدحال آن
كه كار دنيا برايتان ضمانت شـده است و استفاده از پرتو دانش را براى امرآخرت رها مى
كنيد, حال آن كه دانش براى همين به شما داده شده است .
ـ امـام عـلـى (ع ): دانـايـى كه به خلاف دانش خود عمل كند, چونان نادان سرگردانى
است كه از (غفلت ) نادانى خويش به خودنمى آيد بلكه حجت بر ضد او قويتر وحسرت و
افسوس برايش لازمتر است و نزدخدا بيشتر سزاوار ملامت است .
مثل عالمى كه علم خود را تعليم نمى دهد.
ـ پيامبر خدا(ص ): مثل كسى كه علم مى آموزد اما آن را آموزش نمى دهد,همچون مثل
كسى است كه گنج مى اندوزد واز آن خرج نمى كند.
مثل عابد نادان .
ـ پـيـامبر خدا(ص ): مثل عابدى كه (دردين ) دانا نيست , همچون مثل كسى است كه
شب (بنايى ) مى سازد و روز ويران مى كند.
مثل كسى كه در خرد سالى علم مى آموزد.
ـ پـيـامـبر خدا(ص ): حكايت آموختن علم در خردسالى , همچون نقشى است كه روى سنگ
كنده شود و حكايت كسى كه دربزرگسالى علم مى آموزد, همچون كسى است كه روى آب بنويسد.
مثل كسى كه جز بد نمى گويد.
ـ پـيـامـبـر خدا(ص ): حكايت كسى كه مى نشيند تا حكمتى بشنود ولى از دوست خود
جز بدترين چـيزى را كه شنيده است بازگو نمى كند, حكايت مردى است كه نزدچوپانى مى
رود و مى گويد: اى شـبـان , از گـله خود گوسفندى براى كشتن به من ده وچوپان به او
مى گويد: خودت برو و گوش بهترين گوسفند را بگير, اما او مى رود وگوش سگ گله را مى
گيرد.
مثل محتاج شدن به نوكيسه .
ـ امـام بـاقـر(ع ): حكايت محتاج شدن به نوكيسه در حقيقت همچون حكايت درهم در
دهان افعى است كه تو به آن درهم نيازدارى اما جانت از افعى در خطر است .
مثل كسى كه آن چه را بخشيده است پس بگيرد.
ـ پيامبر خدا(ص ): مثل كسى كه عطاى خود را پس بگيرد, مثل سگى است كه آن قدر
بخورد تا سير شود و استفراغ كند وسپس استفراغ خود را بخورد.
ـ صفت زشت , شايسته ما (مؤمنان )نيست كسى كه بخشش خود را پس بگيرد,مانند سگى است كه
استفراغ خود را بخورد.
مثل آرزو و مرگ .
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ) دو دانـه ريگ انداخت و فرمود: آيا مى دانيد اين چيست و
آن چيست ؟
عرض كردند: خدا و رسول او بهترمى دانند فرمود: اين يكى آرزوست و آن يكى اجل .
ـ در شرح صحيح ترمذى آمده است ربيع بن خثيم از عبداللّه نقل مى كند و لفظ وعبارت از
بخارى است كه : پيامبر مربعى كشيد و در وسط آن خطى رسم كرد و خطوطكوچكى در اطراف خط
وسط كـشـيـد وفـرمـود: ايـن (خـط وسـط) انسان است و اين (مربع ) اجل اوست كه احاطه
اش كرده و ايـن خـطـى كـه بـيـرون (از مربع ) قرار دارد آرزوى اوست و اين خطوط كوچك
بلاها وبيمارى ها هستند كه اگر يكى از آن ها به خطارود (و به انسان اصابت نكند) اين
ديگرى او را نيش مى زند.
در هـمـيـن شـرح آمـده اسـت : از انس نقل شده كه پيامبر(ص ) خطوطى رسم كرد وفرمود:
اين آرزوست و اين هم اجل و انسان در همين گير و دار به سر مى برد كه ناگاه خطنزديك
به سراغش مى رود.
ابـن عـربى رحمه اللّه مى گويد: بخارى اين حديث را درست نقل نكرده است ,
زيراپيامبر(ص ) سه معنا تمهيد كرد كه عبارتند ازيك مربع , دو خط در وسط آن و سه
خطكوچك آن گاه فرمود: براى هـر يـك نـمونه اى مى آورم پس فرمود: اين يكى انسان است
و اين دو تا اجل اوست كه وى رااحاطه كرده است و اين سه تا كه بيرون (مربع ) قرار
دارند آرزوى او هستند و اين چهار خط كوچك بلاها و بيمارى ها هستند.
امـا شكل درست اين روايت آن است كه غير او روايت كرده عبداللّه مى گويد: رسول خدا(ص
) براى مـا مـربـعى كشيد و در وسط آن خطى رسم كرد ودر اطراف اين خط خطوطى كشيد و در
خارج از مـربع نيز خطى رسم كردو آن گاه فرمود: آيا مى دانيد اين چيست ؟
عرض كردند: خدا و رسول او بـهـتـر مـى دانـنـدفرمود: اين خط وسط (مربع ) انسان است
وخطوطى كه اطرافش هستند بلاها وبيمارى هايند كه از هر سو (مانند مار) انسان را نيش
مى زنند و اگر نيش اين يكى به خطارفت , آن يكى به هدف مى زند مربع نيزاجل اوست كه
از هر سو احاطه اش كرده وخط بيرون و دور از مربع , آرزوست تصويرآن چنين است .
از ابـو سـعيد خدرى روايت شده كه گفت :رسول خدا(ص ) در برابر خود چوبى به زمين فرو
برد و كنار آن چوب ديگرى و بعد از آن نيز چوبى در زمين كرده و فرمود: آيامى دانيد
اين چيست ؟
عرض كردند: خدا ورسولش بهتر مى دانند فرمود: اين انسان است و اين آرزو انسان به طرف
آرزومى رود, اما اجل ميان او و آرزو حائل مى شود شكل آن اين است .
ـ ابن مسعود : پيامبر(ص ) مربعى رسم كرد
((15)) و يك خط در وسط آن و خطى بيرون آن كشيد و خـطـوط كوچكى در كنارخط ميانى
رسم كرد و فرمود: اين (خطوسط) انسان است و اين (مربع ) اجـل اوست كه دورش را گرفته
يا تقريبا بر او احاطه دارد و اين كه خارج قرار دارد آرزوى اوست و ايـن خـطـهـاى
كـوچـك پـيـشـامدها وبيمارى هايند, اگر اين يكى خطا رود, اين يكى او را نيش مى
زند
((16)) و اگر اين هم خطا رود آن ديگرى او را مى گزد.
و اين تصوير چيزى است كه پيامبر(ص )رسم فرمود.
ـ انـس : رسـول خـدا(ص ) خـطـى كشيد وفرمود: اين انسان است در كنار آن خطديگرى كشيد
و فرمود: اين اجل اوست ودورتر از آن خط ديگرى رسم كرد و فرمود:اين آرزوست در اين
گير و دار خط نزديك او (اجل ) به سراغش مى آيد
((17)) .
ـ پـيـامـبر خدا(ص ): اين آدميزاد است و اين اجل او حضرت دستش را پس گردن خود گذاشت
و سپس آن را كشيد و فرمود:و آن جا آرزوى اوست و آن جا آرزوى اوست .
مثل نفس .
ـ در حـديـث مـعراج آمده است : اى احمد, با پوشيدن لباس نرم و خوراك هاى خوشمزه
رنگارنگ و بستر نرم , خود رامياراى , زيرا نفس پناهگاه هر شر ورفيق هر بدى است تو
آن را به سوى طاعت خدا مـى كـشـانى و او تو را به نافرمانى اومى كشاند در راه طاعت
خدا با تو مخالفت مى كند و در آن چه ناخوش دارى از تواطاعت مى كند هرگاه سير شود,
سركشى مى كند و چون گرسنه شود, زبان به شـكـايـت مـى گـشـايـد هـرگاه نيازمند شود,
خشم مى گيردو چون بى نياز شود, گردنفرازى مـى كـنـدهـرگـاه بـزرگ شـود, فـراموش مى
كند و چون احساس امنيت كند, غافل مى گردد, نفس همدم شيطان است .
حكايت نفس حكايت شترمرغ است كه زياد مى خورد اما بار نمى كشد و (حكايتش )حكايت خر
زهره است كه رنگش زيباست و طعمش تلخ .
مثل دنيا.
ـ پيامبر خدا(ص ) به ضحاك بن سفيان فرمود: اى ضحاك , خوراكت چيست ؟
عرض كرد: اى رسول خـدا, گـوشـت و شـيـرفـرمـود: وقـتى خوردى تبديل به چه مى شوند؟
عرض كرد: به چيزى كه خودمى دانيد! فرمود: خداى متعال آن چه را ازانسان دفع مى شود,
مثلى براى دنيا زده است .
ـ هـمـانـا خوراك فرزند آدم , مثلى براى دنيا قرار داده شده است , هرچند آن را
پرادويه و خوشمزه بسازد, اما بنگر كه (سرانجام ) به چه تبديل مى شود.
ـ عـده اى نـزد رسول خدا(ص ) آمدندحضرت پرسيد: غذا همراه داريد؟
عرض كردند: آرى پرسيد: نـوشـيـدنـى داريـد؟
عـرض كـردند: آرى فرمود: آن را خنك مى كنيد؟
عرض كردند: آرى فرمود: سـرانجام اين خوراك و نوشيدنى , مانند سرانجام دنياست كه
فردى از شما پشت خانه اش مى رود و ازبوى گندش , بينى خود را مى گيرد.
مثل آزمند دنيا.
ـ امـام باقر(ع ): مثل آزمند دنيا, مثل كرم ابريشم است كه هر چه بيشتر دور
خودمى تند, راه خروج او بسته تر مى شود تا آن كه دق مرگ مى شود.
مثل بر باد رفتن كارهاى نيك .
|