ميزان الحكمه جلد ۱۱

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۸ -


((و چـون تـجارتى يا سرگرميى ببينند, به سوى آن پراكنده مى شوند و تو را همچنان ايستاده رها مى كنندبگو: آن چه نزد خداست , از سرگرمى و تجارت بهتر است و خدا بهترين روزى دهندگان است )).
ـ امـام على (ع ): اى بندگان خدا! كجايندكسانى كه عمر دراز كردند و از نعمتهابرخوردار شدند و دانش آموخته شدند وفهميده گشتند و مهلت داده شدند و سرگرم وغافل شدند؟
.
ـ اى مردم ! از خدا بترسيد, زيرا هيچ كسى عبث آفريده نشده است , تا به سرگرمى و غفلت گذراند و مهمل رها نشده است تابيهودگى كند.
ـ خـداوند سبحان , هيچ كارى را عبث نيافريد كه در نتيجه به سرگرمى و غفلت گذراند و خداى سبحان , هيچ چيزى را به حال خود رها نكرد, تا بيهودگى كند.
ـ از سـرگرمى (و كارهاى غفلت آور)دورى كن , زيرا كه تو بيهوده آفريده نشده اى , تا در نتيجه به سرگرمى بپردازى ومهمل رها نشده اى تا بيهودگى كنى .

ـ آيـا بـه هـمـين دل خوش كنم كه گفته شود: اين امير مؤمنان است , اما درسختى هاى روزگار شـريك و همدرد آنان ,يا در سختى زندگى سرمشق ايشان نباشم ؟
من آفريده نشده ام كه خوردن غـذاهـاى لـذيـذو رنگارنگ مرا به خود مشغول سازد,همانند حيوان به آخور بسته اى كه همه هم وغـمـش علوفه اوست , يا همچون حيوان رهايى كه در ميان زباله ها مى چرد و شكمش را از علف پر مـى كـنـد و از آن چـه در انتظاراوست , غافل است يا آفريده نشده ام كه سرخود رها شوم يا بيهوده بگذرانم .

ـ سرگرمى (و غفلت ), خوراك حماقت است .

ـ سرگرمى (و غفلت ), از ميوه هاى نادانى است .

ـ امام هادى (ع ) :هزل گويى , شوخى كم خردان و كار نادانان است .

ـ امام على (ع ) : بالاترين خردمندى ,دورى كردن از لهو است .

ـ از هر كارى كه به آن نيازى نداريد,دورى كنيد.
ـ كـسى كه تو را به واسطه باطل خشنودگرداند و به كارهاى سرگرم كننده و غيرجدى ترغيبت كند, به تو خيانت كرده است .

ـ زنـهـار كه دنيا با سرگرمى هاى دروغين خود تو را نفريبد, زيرا هوس سرانجام به پايان مى رسد و گناهانى كه كسب كرده اى برايت باقى مى ماند.
ـ بدترين چيزى كه عمر در آن تلف مى شود, بازى است .

ـ چونان كسى مباش , كه بدون عمل به آخرت اميد بسته است اگر بيمار شود,پشيمان مى گردد و چـون تـندرستى يابد,آسوده خاطر و غافل مى شود به غفلت گذراندن با توانگران را, از به ياد خدا بودن در كنار درويشان بيشتر دوست دارد.

پيامدهاى سرگرمى كردن .

ـ امام على (ع ): سرگرمى كردن , خداى مهربان را به خشم مى آورد و شيطان راخشنود مى سازد و قرآن را از ياد مى برد.
ـ همنشينى با اهل سرگرمى , قرآن رابه فراموشى مى سپارد و شيطان را حاضرمى كند.
ـ سرگرمى , تصميمات جدى را تباه مى كند.
ـ كارهاى باطل و بيهوده , (انسان را)در گمراهى ها مى افكنند.
ـ سرگرمى , با بازى شروع مى شود وبه جنگ و دعوا ختم مى گردد   ((14)) .

ـ بسا سرگرمى , كه آزاده اى را برماند.
ـ عمر خود را در سرگرمى ها هدر مده ,كه بى هيچ اميدى (به ثواب الهى ) از دنيابروى .

ـ مجالس سرگرمى (و خوشگذرانى ),ايمان را تباه مى كند.

شيفته سرگرمى .

ـ امام على (ع ): دورترين مردم ازصلاح , كسى است كه شيفته سرگرمى است .

ـ دورترين مردم از موفقيت , كسى است كه شيفته سرگرمى و شوخى اس .

ـ كسى كه زياد به سرگرمى بپردازد,احمق شمرده شود.
ـ كسى كه زياد به سرگرمى بپردازد,عقلش كم است .

ـ كسى كه دلباخته بازى و شيفته سرگرمى و خوشگذرانى باشد, رستگارنمى شود.
ـ كسى كه شيفته بازى و دلباخته سرگرمى و خوشى باشد, خردمند نيست .

ايمان و سرگرمى .

ـ امـام حـسـن (ع ) : مـؤمـن , سـرگـرمى نمى كند تا در نتيجه غافل گردد پس هرگاه بينديشد اندوهگين شود.
ـ امام على (ع ): مؤمن , سرگرمى راناخوش داردو با كارهاى جدى دمخور است .

ـ در وصف مؤمن ـ : وقتش پر است .

ـ امـام صـادق (ع ) ـ دربـاره كـسى كه براى سرگرمى دنبال شكار مى رود ـ :مؤمن , فرصت چنين كـارهـايـى را نـداردآخرت جويى او را از سرگرمى باز داشته است ـ تا آن جا كه فرمود: ـ مؤمن به هـيـچ يك از اين كارها نمى رسد, او را چه به سرگرمى ها؟
كارهاى لهو و سرگرم كننده ,سختدلى مى آورد و نفاق بر جاى مى گذارد.
ـ در مجمع البيان آمده است : از معمرنقل شده كه گفت : كودكان به يحيى گفتند: بيابا هم بازى كنيم يحيى گفت : ما, براى بازى آفريده نشده ايم از اين جاست كه خداونددرباره او فرموده است : ((و از كودكى به اوحكمت (نبوت ) داديم )) اين مطلب ازحضرت رضا(ع ) روايت شده است .

ـ امـام صـادق (ع ) ـ در پـاسـخ بـه سـؤال صـفـوان جمال از دارنده مقام امامت ـ :دارنده اين مقام سـرگـرمـى و بـازى نـمـى كـند دراين هنگام ابوالحسن موسى كه كودك بودوارد شد او با خود بزغاله اى مكى داشت ومرتب به او مى گفت : پروردگارت را سجده كن حضرت صادق (ع ) او را در آغوش كشيدو فرمود: پدر و مادرم فداى كسى كه سرگرمى و بازى نمى كند.
ـ امـام عـلى (ع ): شگفتا از پسر نابغه ! درميان شاميان شايع كرده كه در من لودگى است و مردى بـازيـگـوش هستم و كارم شوخى و بازى است ! او سخن نادرستى گفته و به گفتارى گناه آلود, زبـان گـشـوده اسـت هـان ! به خدا سوگند كه ياد مرگ مرا از بازى باز مى دارد و فراموش كردن آخرت , او را ازگفتن حق باز مى دارد.

سرگرمى مؤمن .

ـ امـام باقر(ع ): سرگرمى مؤمن در سه چيز است : لذت بردن از زنان , بذله گويى بابرادران و نماز شب .

ـ پـيامبر خدا(ص ): هرگونه سرگرمى براى مؤمن نادرست است , مگر در سه كار:در تربيت اسب , تيراندازى با كمانش و بازى و شوخى با همسرش , زيرا اين سه كار, حق است .

ـ بهترين سرگرمى مؤمن , شناست وبهترين سرگرمى زن , ريسندگى .

ـ هر چيزى كه در شمار ياد خدا نباشدسرگرمى و بازى است , مگر چهار كار: بازى و شوخى مرد با هـمسرش , تربيت كردن انسان اسبش را, قدم زدن مرد ميان دو هدف (تيراندازى ) و آموزش دادن شنا.
ـ تفريح و بازى كنيد, زيرا من خوش ندارم كه در دين شما, سختى و خشونت ديده شود.
در صورتى كه اين حديث درست باشدبايد آن را حمل بر همان تفريحات وسرگرمى هاى پيشگفته كرد كه براى مؤمن سودمند هستند.

كبوتر بازى .

ـ پيامبر خدا(ص ): كبوتران پرنده , كس و كاران منافقانند.
ـ امام على (ع ): پيامبر(ص ) مردى را ديدكه كبوتر مى پراند فرمود: شيطانى دنبال شيطانى مى رود.
ـ از انـس بـن مـالك : رسول خدا(ص )مردى را ديد كه دنبال كبوترى است فرمود:شيطانى دنبال شيطانى است .

ـ ابـو هـريره : رسول خدا(ص ) مردى راديد كه كبوتر ماده اى را تعقيب مى كندفرمود: شيطانى در تعقيب ماده شيطانى است .

لواط.

لواط.

قرآن .

((و لوط را (فرستاديم ) هنگامى كه به قوم خود گفت :آيا آن كار زشت را مرتكب مى شويد كه هيچ كـس ازجـهـانيان در آن بر شما پيشى نگرفته است ؟
شما از روى شهوت به جاى زنان با مردان در مى آميزيد, آرى شماگروهى تجاوزكاريد)).
ـ پيامبر خدا(ص ): بيشترين چيزى كه براى امتم از آن مى ترسم , عمل قوم لوطاست .

ـ اگر ديديد كسى كار قوم لوط را مى كند,كننده و دهنده را بكشيد.
ـ هركس در نزديكى با مردهامداومت ورزد, نميرد تا آن كه مردان را به خوددعوت كند.
ـ امـام عـلى (ع ): هركس با ميل و رغبت اجازه دهد كه با او بازى شود, خداوندشهوت زنان را در او قرار دهد.

علت تحريم لواط.

ـ امام رضا(ع ): علت تحريم روى آوردن مردان به مردان و زنان به زنان , يكى ساختار وجودى زنان و سـرشـت وجـودى مـردان اسـت (كه هر يك براى جنس مخالف آفريده شده است ) و ديگر اين كه روى آوردن مـردان بـه مردان و زنان به زنان سبب از بين رفتن نسل (بشر) و برهم خوردن نظم و تدبير (جامعه ) و نابودى دنياست .

ـ امـام صـادق (ع ) ـ در پـاسـخ بـه پـرسـش زنـديـق از عـلت تحريم لواط ـ : به خاطر اين كه اگر غـلامـبـارگـى حلال بود, در آن صورت مردها از زن ها بى نياز مى شدند و اين موجب از بين رفتن نسل و بى شوهر ماندن زن هامى شد و در تجويز لواط مفاسد بسيارى بود.
زنديق پرسيد: چرا نزديكى كردن باحيوانات , حرام شده است ؟
.
حـضـرت فـرمود: خداوند خوش نداشته كه مرد آب خود را هدر دهد و با غير همنوع خود, نزديكى كند.
اگر اين كار را اجازه مى داد, هر مردى يك ماده الاغ مى بست و هم از آن سوارى مى گرفت و هم با آن نـزديـكى مى كرد و دراين كار مفاسد بسيارى بود لذا خداوندپشت هاى اين حيوانات (سوارى و بـاركـشى از آن ها) را بر مردم حلال كرده وفرجهايشان را برايشان حرام فرموده است وبراى مردها زن ها را آفريد تا با آنان همدم شوند و به آن ها آرامش گيرند و زنان جايگاه شهوات مردان و مادران فرزندان ايشان باشند.
ـ امـام عـلـى (ع ): خداوند ايمان را براى پاك كردن از لوث شرك واجب فرمود وترك لواط را از بهر افزايش نسل .

لواط كننده .

ـ پـيامبر خدا(ص ): هان ! لعنت خدا وفرشتگان و مردم همگى بر كسى كه خودارضايى كند و بر هر كسى كه به غلامبارگى روى آورد.
ـ هـر فردى از امت من كار قوم لوط راانجام دهد و بر اين كار بميرد, مهلت داده مى شود تا در لحد گـذاشته شود زمانى كه درلحد گذاشته شد, بيش از سه روز نمى پايد كه زمين او را به ميان قوم هلاك شده لوط پرت مى كندو روز قيامت با آن ها محشور مى شود.
ـ مـيمون لبان : نزد امام صادق (ع ) بودم كه در حضور ايشان آياتى از سوره هود خوانده شد چون به ايـن آيـه رسيده شد: ((و سنگهايى از (نوع ) سنگ گلهاى لايه لايه بر آنان بارانديم (سنگهايى ) كه نزد پروردگارت نشان زده بود و آن از ستمگران دورنيست )), حضرت فرمود: هر كس بر عمل لواط مـداومت ورزد و توبه نكرده بميرد,خداوند يكى از آن سنگها را بر او بزند كه مرگش در آن باشد و هيچ كس آن را نبيند.

لواط دهنده .

ـ امام صادق (ع ): خداى متعال , شهوت مؤمن را در كمر او قرار داده است و شهوت كافر را در مقعد او.
ـ در شيعيان ما هر خصلتى باشد, سه خصلت در آن ها نيست : در ميان آن ها كسى كه دست گدايى دراز كـنـد, وجود ندارد درميان آن ها بخيل , وجود ندارد و در بين آن هاكسى كه لواط دهد, يافت نمى شود.
ـ خداوند نشستن بر استبرق بهشت را بردبرهاى نكاح شده حرام كرده است .

سرزنش .

سرزنش خود.

قرآن .

((و چون كار از كار گذشت (و داورى صورت گرفت ),شيطان مى گويد: در حقيقت خدا به شما وعـده راست داد ومن به شما وعده دادم و با شما خلف وعده كردم و مرا برشما هيچ تسلطى نبود جـز ايـن كـه شما را دعوت كردم وشما هم اجابتم كرديد پس مرا سرزنش نكنيد و خود راسرزنش كنيد)).
ـ امـام عـلـى (ع ): هـيـچ سـتاينده اى , جزپروردگار خود را نستايد و هيچ سرزنشگرى , جز خود را سرزنش نكند.
ـ مسيح (ع ): اى بندگان بد! مردم رابر اساس گمان (بدى كه به آن ها مى بريد)سرزنش مى كنيد و خود را با وجود يقين (به بدى و گنهكارى خويش ) سرزنش نمى كنيد؟
!.
ـ امـام عـلـى (ع ): هر كس خود را درجايگاه هاى تهمت قرار دهد, نبايد كسى راكه به او گمان بد مى برد سرزنش كند.

بسا سرزنش شده اى كه گناهى نكرده است .

ـ امام حسن (ع ) ـ در وصف يكى ازبرادران خود ـ : هيچ كس را به خاطر كارى كه جاى عذر داشت , سرزنش نمى كرد (وصبر مى كرد) تا عذرخواهى ببيند.
ـ امـام عـلـى (ع ): مـرا در گذشته برادرى بود در راه خدا هيچ كس را براى عملى كه عذرى توان داشت سرزنش نمى كرد, تا اين كه عذرخواهى او را بشنود.
ـ بسا ملامت شده اى , كه بى گناه است .

ـ در بـخـشـى از نامه خود به معاويه ـ :من كسى نيستم كه از خرده گيرى هايى كه بربدعتهاى او (عـثـمـان ) مى كردم پوزش بخواهم , اگر ارشاد و راهنماييهايى كه او رامى كردم گناه است (گو باش ), زيرا بساسرزنش شده اى كه گناهى ندارد.

سرزنش و آداب آن .

ـ امام على (ع ): سرزنش كردن و گله گزارى مايه حيات (وپايدارى ) دوستى است .

ـ نادان را سرزنش مكن , كه با تودشمن مى شود و خردمند را سرزنش كن , باتو دوست مى شود.
ـ هرگاه سرزنش كردى , (جايى براى دوستى ) باقى بگذار.
ـ از سـفـارشـهاى آن حضرت به فرزندبزرگوارش حسن (ع ) ـ : هرگاه خواستى ازبرادرت ببرى , جـايـى بـراى آشـتـى او از خودباقى بگذار تا اگر روزى پشيمان شود از آن جا (به دوستى ديرين ) برگردد.
ـ از خـشم خود جايى براى خشنوديت باقى بگذار و هرگاه پرواز كردى مانندجوجه پر درنياورده , فرود آى (در هنگام خشم زياد اوج نگير بلكه زود از آسمان خشم فرود آى ).
ـ نه دوستيت سودايى باشد و نه دشمنيت نابود كننده , (بلكه ) دوست خود رادر حد اعتدال دوست بدار و با دشمنت درحد اعتدال دشمنى كن .

زياده روى در سرزنش كردن .

ـ امام على (ع ): زياده روى در سرزنش ,آتش لجاجت را شعله ور مى كند.
ـ زنـهـار از سرزنش كردنهاى مكرر,زيرا اين كار بر گناه (و خلافكارى ) جرى مى كند و سرزنش را بى ارزش مى سازد.
ـ زياد سرزنش مكن , زيرا اين كاركينه به بار مى آورد و به دشمنى و نفرت مى كشان .

ـ سرزنش زياد, باعث شك وبدگمانى مى شود.
مثل ه.

مثل ها و نمونه ها.

قرآن .

((و اين مثل ها را براى مردم مى زنيم , و(لى ) جزدانشوران آن ها را درنيابند)).
((و بـراسـتـى در ايـن قـرآن از هـرگونه مثلى , گوناگون آورديم ولى بيشتر مردم جز سر انكار ندارند)).
((و بـراسـتـى در اين قرآن , براى مردم از هرگونه مثلى آورديم , و(لى ) انسان بيش از هر چيز سر جدال دارد)).
((و قـطـعـا بـه سـوى شما آياتى روشنگر و مثلى ازكسانى كه پيش از شما روزگار به سر برده اند وموعظه اى براى اهل تقوا فرود آورديم )).
ـ امـام عـلـى (ع ): اى بـندگان خدا! شما رابه پروا داشتن از خدايى سفارش مى كنم كه براى شما مثل ها زده و مدت عمرتان راتعيين كرده است .

ـ انواع مثل ها براى خداوندان خرد ودل زده مى شود.
ـ مثل ها , براى عبرت آموزان زده مى شود.
ـ مثل ها , براى درس گرفتن زده مى شو.
ـ پـيـامبر خدا(ص ) ـ در پاسخ به اين سؤال كه صحف ابراهيم چه بوده است ـ :همه آن ها مثل بوده است .

ـ امـام عـلـى (ع ) و فرستادگان خود رابه سوى جن و انس فرستاد, تا براى آن هاپرده از روى دنيا بردارند و نسبت به بدى هاو سختى هايش به آنان هشدار دهند و از دنيابرايشان مثل ها بزنند.
ـ وه كـه چـه مـثـل هـاى درسـت و پـنـدهاى شفابخش , اگر با دل هايى پاك و گوشهايى شنوا و انديشه هاى استوار و خردهاى محكم و دورانديش , برخورد كنند.

حكم همانندها.

ـ امام على (ع ): هرگاه كارها همانند(يا مشتبه ) شوند, پايان آن ها به آغازشان سنجيده مى شود.
ـ بـه فـرزنـد بزرگوار خود حسن (ع ) ـ :از آن چه بوده , به آن چه نيست راه ببر, زيراكه امور (دنيا) همانندند.
ـ پـيـامـبر خدا(ص ): به خدا قسم , آن چه ازاين دنياى شما گذشته , با پرز و ريشه هاى اين برد من برابرى نمى كند و شباهت آن چه از آن باقى مانده با آن چه گذشته , از شباهت آب به آب بيشتر است .

ـ امـام على (ع ): هرگاه قرآن تو را به خصلت زيبايى فرا خواند, خودت را به همانندهاى آن خصلت نيز بيارا.
ـ در اين باره بينديش , زيرا هرنمونه اى دليل بر همانند آن است .

ـ در خطبه قاصعه ـ : نمونه هايى ازخشم خدا و بلاهاى كشنده او و حوادث ورخدادهايش در اختيار شما قرار دارد پس , ازروى بى خبرى و نادانى نسبت به مؤاخذه خدا ودست كم گرفتن هجوم او و ايمن پنداشتن خوداز كيفرش , وعده عذاب او را دير نيانگاريد.
ـ نـيـز در هـمـان خطبه ـ : از احوال (وسرگذشت ) زادگان اسماعيل وفرزندان اسحاق و فرزندان اسرائيل (ع ) پند گيريد, زيرا كه همسانى بسيارى است ميان احوال وسرگذشت هاو همانندى نزديكى است ميان نمونه ه.

مثل حق و باطل .

قرآن .

((از آسـمـان , آبى فرو فرستاد پس رودخانه هايى به اندازه گنجايش خودشان روان شدند و سيل , كـفـى بلندروى خود برداشت و از آن چه براى به دست آوردن زينتى يا كالايى در آتش مى گدازند هم , نظير آن كفى برمى آيد خداوند حق و باطل را چنين مثل مى زند اما كف ,بيرون افتاده از ميان مـى رود, ولـى آن چـه بـه مـردم سودمى رساند در زمين (باقى ) مى ماند اين چنين خداوندمثل ها مى زند)).

مثل راه خدا.

قرآن .

((اين است راه راست من , پس , از آن پيروى كنيد و ازراه ها(ى ديگر) كه شما را از راه وى پراكنده مـى سـازدپـيروى مكنيد اين هاست كه (خدا) شما را به آن سفارش كرده است , باشد كه تقوا پيشه كنيد)).
ـ پـيـامـبر خدا(ص ): خداوند راه راستى رامثل زده است كه در دو كناره آن , دو سراى است داراى درهـايـى گـشوده و جلو درها پرده هايى آويزان است در سر راه يك دعوتگرى دعوت مى كند و در بالاى راه دعوتگر ديگرى فرامى خواند و خداوند به سراى سلامت دعوت مى كند و هر كه را بخواهد به راه راست رهنمون مى شود آن درهايى كه در دو كناره راه است ,حدود خدا مى باشد كه هر كس در حدود خداوارد شود پرده بالا رود و آن دعوتگرى كه ازبالاى راه دعوت مى كند, واعظ پروردگار اوست .

ـ خـداونـد, راه راستى را مثل زده كه در دوطرف آن دو ديواراست , داراى درهايى گشوده و جلو درهـا پـرده هـايـى آويـزانـند در مدخل راه ,دعوتگرى مى گويد: اى مردم ! همگى به راه درآييد و پـراكـنـده نـشـويـد دعوتگر ديگرى نيز ازفراز راه (مردم را به درآمدن در راه ) دعوت مى كند پس هـرگـاه انـسان بخواهد يكى از آن درها را بگشايد, او مى گويد: واى بر تو! آن را بازمكن , زيرا اگر بازش كنى وارد آن مى شوى آن راه , اسلام است و آن دو ديوار حدود خدا ودرهاى گشوده محارم خـدا و آن دعـوتگر سر راه ,كتاب خدا و آن دعوتگر فراز راه , واعظ خداى متعال است كه در دل هر مسلمانى مى باشد.
ـ ابـن مـسـعـود: رسـول خدا(ص ) با دستش خطى كشيد و آن گاه فرمود: اين راه راست خداست سـپـس در سـمت راست و چپ آن خطوطى رسم كرد و فرمود: بر سر هر يك از اين راه ها شيطانى اسـت كـه بـه آن فـرا مى خواند حضرت سپس اين آيه را خواند: ((واين است راه راست من پس , ازآن پيروى كنيد و ازراه ها(ى ديگر) پيروى مكنيد)).

مثل پيامبر(ص ) و امت و رسالت او.

ـ پيامبر خدا(ص ): حكايت من و شما,حكايت مردى است كه آتش افروخته وپروانه ها و ملخ ‌ها خود را بـه درون آن مـى انـدازنـد و او آن هـا را از آتش دور مى كندمن هم كمربند شما را گرفته ام و از آتش دورتان مى كنم وشما از دستان من مى گريزيد.
ـ حـكايت من و شما, حكايت عده اى است كه از هجوم دشمنى به خود مى ترسند واز اين رو, مردى را مـى فـرستند كه برايشان قراولى دهد و در همين حال , او دشمن رامى بيند و از بيم آن كه مبادا پـيـش از ايـن كـه نـزدافرادش برود وبه آنان هشداردهد,دشمن به آن ها برسد, با لباس خود سه بار علامت مى دهد: اى مردم به شما حمله شده است .

ـ در حـقـيـقـت حكايت من و شما وپيامبران , حكايت گروهى است كه بيابانى خشك و سوزان را مى پيمايند و نمى دانندمسافتى كه پيموده اند بيشتر است يا آن چه مانده خسته و كوفته مى شوند و تـوشـه شـان بـه پـايـان مـى رسد و در وسط بيابان مى افتند ويقين مى كنند كه از بين مى روند در هـمـيـن حـال نـاگـاه مـردى حـلـه بـر تن در حالى كه ازسرش آب مى چكد, نمايان مى شود آن عده مى گويند: اين مرد تازه از آبادى مى آيدپس , چون به آن ها مى رسد مى گويد: هان !شما را چه شـده اسـت ؟
آن عده مى گويند:مى بينى كه از كمر افتاده ايم و توشه مان تمام شده و در وسط اين بيابان از پا در آمده ايم ونمى دانيم بيشتر راه را پيموده ايم يا كمترش را آن مرد مى گويد: اگر شما را بـه آبى گوارا وباغ و بستانهاى سرسبزم برسانم , به من چه مى دهيد؟
آن ها مى گويند: هر چه تو بـگـويى فرمان خواهيم برد آن مرد آن ها را به باغهايى سرسبز و خرم و آبى گوارا مى رساندو پس از درنـگـى كـوتـاه به آن ها مى گويد:برخيزيد تا شما را به باغ و بستان هاى سرسبزتر از اين جا و آبى گـواراتـر از ايـن آب بـبرم اما بيشتر آن عده مى گويند: چيزى نمانده بود كه به همين مقدار هم دسـت نـيـابـيـم لـيـكـن گـروهـى از ايـشـان مى گويند: مگر بااين مرد عهد وپيمان نبستيد كه نافرمانيش نكنيد او در اول به شما راست گفت و اين حرفش هم مانند حرف اولش راست است پس ايـن گـروه با او به راه مى افتند و او آن هارا به باغهايى خرم و آبى گوارا مى رساند اماديگران شب هنگام گرفتار شبيخون دشمن مى شوند و صبحگاه ازآنان چيزى جز كشته و اسير باقى نمى ماند.
ـ حـكايت من و آن چه خداوند مرا به آن مبعوث كرده , حكايت مردى است كه نزدمردمى مى رود و مى گويد: اى مردم ! من باچشم خود لشكر (دشمن ) را ديدم و همانامن هشدار دهنده عريانم خود را بـرهـانـيـد!خـود را بـرهـانـيـد! پـس , گـروهـى از آن مـردم اطاعتش مى كنند و شب هنگام رهـسـپـارمـى شـونـد و بـه آرامى پيش مى روند و نجات مى يابند, و گروهى از ايشان سخن او را دروغ مى شمارند و در جاى خود شب را مى گذرانند وآن لشكر سپيده دم بر ايشان مى تازد و همه راقلع و قمع مى كند اين است حكايت كسى كه ازمن اطاعت كند و از آن چه آورده ام پيروى نمايدو حكايت كسى كه از من نافرمانى كند و آن چه رااز حق آورده ام دروغ شمارد.

مثل پيامبر(ص ) و قيامت .

ـ پـيـامبر خدا(ص ): حكايت من و قيامت ,مانند دو اسب مسابقه است حكايت من وقيامت , حكايت مردى است كه عده اى او رابراى خبر يافتن از وضعيت دشمن پيشاپيش روانه كرده اند و او از ترس اين كه دشمن زودتراز او خود را به مردمش برساند, جامه اش رادرمى آورد و با آن علامت مى دهد: به شما حمله شده ! به شما حمله شده ! من هستم ! من هستم !.

مثل قرآن .

ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ): حكايت قرآن و مردم ,حكايت زمين و باران است در حالى كه زمين مرده و خـشكيده است , ناگاه خداوند بر آن باران مى فرستد و زمين تكان مى خورد سپس باران هاى تند را فـرو مـى ريزاند و زمين تكان مى خورد و رشد مى كند آن گاه پشت سر هم نهرها و دره ها را جارى مـى سـازد, تـا آن كـه زمـيـن مـى رويد و گياهانش باليدن مى گيرند و خداوندآن چه را كه مايه آراسـتـگـى زمين و خوراك مردم و حيوانات است از دل آن بيرون مى آورد قرآن نيز با مردم چنين مى كند.
ـ حـكـايت هدايت و دانشى كه خداوند مرا به آن ها مبعوث كرده , حكايت باران بسيارى است كه در سرزمينى ببارد قسمتى از آن سرزمين كه پاكيزه (و مناسب ) است , آب را به خودمى پذيرد و گياه و عـلف فراوانى را مى روياند وبخشى از آن كه سخت است آب را نگه مى داردو خداوند با آن , مردم را بـهـره مند مى سازد, زيرااز آب آن جا مى نوشند و مزارع خود را آبيارى مى كنند و چارپايانشان را مى چرانند و قسمتى ازآب باران هم به جاهاى ديگرى از آن سرزمين مى ريزد كه كوير است , نه آبى نـگـه مى دارد و نه گياهى مى روياند اين است مثل كسى كه در دين خدا دانا شود و آن چه خداوند مرا به آن فرستاده است او را سود بخشد و بياموزد و آموزش دهدو مثل كسى كه به سبب آن سرى بلند نكرده وهدايت خدا را كه براى آن فرستاده شده ام ,نپذيرفته باشد.

مثل امت پيامبر(ص ).

قرآن .

((مـحمد فرستاده خداست و كسانى كه با اويند, بركافران سختگير (و) با همديگر مهربانند آنان را در ركوع و سجود مى بينى فضل و خشنودى خدا را خواستارندعلامت (مشخصه ) آنان بر اثر سجود در چهره هايشان است اين صفت ايشان است در تورات و مثل آن ها درانجيل چون كشته اى است كه جـوانه خود برآورد و آن رامايه دهد تا ستبر شود و بر ساقه هاى خود بايستد ودهقانان را به شگفت آورد, تا از (انبوهى ) آنان (خدا)كافران را به خشم در اندازد خدا به كسانى از آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند, آمرزش وپاداش بزرگى وعده داده است )).
ـ پيامبر خدا(ص ): حكايت امت من ,چون باران است كه خداوند متعال در آغاز آن خير و بركت قرار مى دهد و در آخر آن نيز خيرو بركت .

ـ حكايت امت من , چون باران است كه معلوم نيست اول آن باران بهتر است يا آخرش .

ـ در حـقـيقت حكايت اين امت , حكايت باران است كه معلوم نيست آغازش بهتر است يافرجامش و در اين ميان راهى است كج كه نه من از آن هستم و نه آن از من .

ـ حـكايت شما, اى امت ! حكايت لشكرى است كه اول آن حركت كرده و بانگ كوچيدن سر داده شده است چه زود دنباله آن لشكر به اولينشان مى پيوندند! به خدا سوگند دنيا در برابرآخرت به اندازه نـفـس خـرگوشى بيش نيست بشتابيد, بشتابيد, اى بندگان خدا! و ازپروردگارتان , خدا, كمك بگيريد.
ـ مـثـل اين امت , در حقيقت مثل باغى است كه يك سال گروهى را از آن تغذيه كند وسالى ديگر گـروهـى ديـگـر را شـايد آخرين گروه اين امت , داراى ريشه اى استوارتر و شاخ وبرگى زيباتر و ميوه اى شيرين تر باشد و خيرش بيشتر و عدالتش گسترده تر و فرمانروايى اش درازتر.
ـ حـكـايـت امت من , حكايت باغى است كه صاحبش به آن رسيدگى كند و چاه ها وجوى هايش را حفر نمايد و خانه هايش را آماده سازد و شاخه هاى خشك درختانش را ببرد, به طورى كه يك سال گـروهى را ميوه دهد و سال ديگر گروهى ديگر را و اى بسا كه سالهاى آخرخوشه هايش پربارتر و شـاخـه هايش بلندتر باشدسوگند به آن كه مرا به حق برانگيخت , هر آينه عيسى بن مريم در ميان امت من , جانشينان حواريان خود را خواهد يافت .

مثل اهل بيت پيامبر(ص ).

ـ پيامبر خدا(ص ): مثل اهل بيت من , مثل كشتى نوح است كه هر كس سوارش شد نجات يافت و هر كس كه از آن باز ماند غرق گش .

ـ در حقيقت حكايت وجود اهل بيت من در ميان شما, حكايت كشتى نوح (ع ) است كه هركس وارد آن شد نجات يافت و هر كس سوارش نشد غرق شد.
ـ حـكـايت وجود اهل بيت من در ميان شما, حكايت كشتى نوح است كه هركس سوارش شد نجات يافت و هر كس از آن باز ماندنابود شد.
ـ مـثل وجود اهل بيت من در ميان شما,مثل كشتى نوح است كه از قوم نوح هر كس درآن نشست نجات يافت و هر كس از آن باز ماندنابود گشت و نيز حكايت باب حطه در ميان بنى اسرائيل است .

ـ مـثـل اهل بيت من در ميان امتم , مثل كشتى نوح است در ميان قوم او, كه هر كس سوارآن شد, نجات يافت و هر كه رهايش كرد, غرق شدونيزبه مانند باب حطه انددر ميان بنى اسرائيل .

ـ هـر كه دين مرا دارد و راه مرا مى رود و ازروش من پيروى مى كند, بايد معتقد به برترى امامان از اهـل بـيـت مـن بـر هـمه امتم باشد, زيرامثل آن ها در ميان اين امت مثل باب حطه درميان بنى اسرائيل است .

ـ ابـوذر: شـنـيـدم كـه رسول خدا(ص )مى فرمايد: حكايت اهل بيت من در ميان اين امت ,به مانند كشتى نوح است كه هر كس سوارش شد نجات يافت و هر كه رهايش كرد غرق شد.
و شنيدم كه رسول خدا(ص ) مى فرمايد: اهل بيت مرا در ميان خود, به منزله سر در بدن بدانيدو به جـاى دو چـشـم در سر تلقى كنيد, زيرا تا سرنباشد, بدن راه به جايى نمى برد و تا چشم نباشد,سر راهى را پيدا نمى كند.
ـ پـيـامـبـر خدا(ص ) ـ به على (ع ) ـ : اى على ! من شهر حكمت هستم و تو دروازه آنى حكايت تو و امامان از نسل تو (بعد از من ),حكايت كشتى نوح است كه هر كس سوارش شدنجات يافت و هر كه از آن باز ماند, غرق شد و(نيز) مثل شما به مانند ستارگان است كه تا روزقيامت هرگاه ستاره اى غروب كند, ستاره ديگرى طلوع مى نمايد.
ـ بـه على (ع ) ـ : اى على ! حكايت وجودتو در ميان امتم , حكايت كشتى نوح است كه هركس سوار آن شد نجات يافت و هر كه از آن بازماند غرق گشت .

ـ امـام عـلـى (ع ): در حقيقت مثل وجود مادر ميان شما, به مانند غار اصحاب كهف و به مانند باب حطه است و آن باب تسليم و اطاعت است پس همگى به اطاعت (خدا) درآييد.
ـ امام صادق (ع ) ـ درباره آيه ((و چاهى متروك و كوشكى افراشته )) ـ : (مقصود از) چاه متروك امام خاموش است و (از) كوشكى افراشته , امام گويا.
ـ در پـاسخ به سؤال از آيه ((خدا نورآسمان ها و زمين است , مثل نور او مانندچراغدانى است كه در آن چراغى است )) ـ : اين مثلى است كه خداوند درباره ما زده است , زيراپيامبر(ص ) و ائمه , صلوات اللّه عليهم اجمعين , ازنشانه ها و علايم وجود خدا هستند كه به واسطه آن ها به توحيد و مصالح دين و شرايع اسلام وفرايض و سنن راه برده مى شود.
ـ امام باقر(ع ) ـ در تفسير همين آيه ـ :(مقصود از) ((چراغدان )) نور علم در سينه پيامبرخدا(ص ) اسـت و ((چراغ در شيشه اى است )),شيشه سينه على (ع ) است , علم پيامبر(ص ) درسينه على (ع ) قرار گرفت .

ـ امـام صـادق (ع ): من شاخه اى ازشاخه هاى آن درخت زيتونم و قنديلى ازقنديلهاى خانه نبوت و تـربـيـت شـده سـفـيران (فرشتگان ) و دست پرورده ارجمندان نيكوكارو چراغى از آن چراغ هاى چـراغدان كه در آن نور نور است و برگزيده كلمه اى كه تا روز قيامت در پشت برگزيدگان , باقى است .

ـ امـام هـادى (ع ) ـ در زيارت جامعه ـ :شما را نورهايى آفريد و سپس به صورت حلقه هايى بر گرد عـرش خـويش قرارتان داد, تاآن كه بر ما منت نهاد و خداوند شما را درخانه هايى قرار داد كه خدا رخصت داده تا (قدر ومنزلت آن ها) رفعت يابد و نامش در آن ها يادشود.
ـ امـام على (ع ): در حقيقت مثل وجودمن در ميان شما, به مانند چراغ در تاريكى است كه هر كس وارد تاريكى شود از نور آن استفاده مى كند.

نمونه برين .

ـ پيامبر خدا(ص ): ما هستيم كلمه تقواو راه هدايت و نمونه برين و حجت بزرگ ودستگيره استوار.
ـ بـه عـلـى (ع ) ـ : اى عـلـى ! تـو حجت خدايى , تو باب خدايى , تو راه رسيدن به خدايى , تو آن خبر بزرگى , تو صراطمستقيمى , تو نمونه برين .

ـ امـام هـادى (ع ) ـ در زيـارت جـامـعـه ـ :درود بر امامان هدايت و چراغ هاى تاريكى و نشانه هاى پـرهيزگارى و ارباب خرد وصاحبان عقل و ذكاوت و غار و پناهگاه آفريدگان و وارثان پيامبران و نمونه برين .

مثل سخن پاك .

قرآن .

((آيـا نـديـدى خدا چگونه مثل زده ؟
سخنى پاك به مانند درختى پاك است كه ريشه اش استوار و شـاخـه اش در آسمان است ميوه اش را هر زمانى به اذن پروردگارش مى دهد و خدا مثل ها را براى مردم مى زند,شايد كه آنان پند گيرند)).
ـ امام صادق (ع ) ـ درباره آيه ((ماننددرختى پاك است )) ـ : رسول خدا(ص ) ريشه اين درخت است و امـيـرالـمـؤمـنين (ع ) تنه آن وامامان از نسل آنان شاخه هايش و دانش امامان ميوه اش و شيعيان مؤمن آنان ,برگ هايش هستند.
ـ امـام بـاقر و امام صادق (ع ) ـ درباره آيه ((خداوند مثل زده سخن پاكى را)) ـ :يعنى پيامبر(ص ) و امـامـان بـعد از او ريشه استوار (اين درخت ) هستند و شاخه (آن ),ولايت است براى كسانى كه آن رامى پذيرند.
عـلامه طباطبائى در الميزان , بعد از نقل روايت نخست , مى گويد: اين روايت مى گويد كه مراد از كـلـمه طيبه , پيامبر(ص )است واژه كلمه در گفتار خداوند, بر انسان نيز اطلاق شده است , مانند آيـه ((به كلمه اى از جانب خود, كه نامش مسيح , عيسى بن مريم است )) در هر حال , اين روايت , از باب تطبيق (و تعيين مصداق ) است دليلش هم اين است كه در نحوه تطبيق و نشان دادن مصداق , روايـات گـونـاگون است مثلا دربعضى از آن ها, يعنى همين روايت , آمده است كه ريشه (درخت پاك ) رسول خداست و تنه اش على (ع ) و شاخه هايش امامان (ع ) و ميوه اش دانش آن ها وبرگ هايش شيعيان و در بعضى ديگر, يعنى حديثى كه صدوق از جابر از امام باقر(ع )روايت كرده , آمده است كه درخت رسول خداست و تنه اش على و شاخه اش فاطمه وميوه اش فرزندان او و برگ هايش شيعيان مادر بعضى هم آمده است كه پيامبر و امامان ريشه استوار اين درخت هستند و تنه اش ولايت كسى اسـت كـه آن را بپذيرد چنان كه در كافى به سندش از محمد حلبى از امام صادق (ع ) روايت كرده است .

تفسير.
علما و مفسران درباره اين آيه اختلاف نظردارند و اختلافشان بر سر اين است كه اولا مراد ازكلمه طـيـبـه چـيـست ؟
بعضى گفته اند: مراد شهادت دادن به يگانگى خداست بعضى گفته اند: مراد ايـمـان اسـت بـعضى گفته اند: مراد قرآن است به قولى : مرادمطلق تسبيح و تنزيه (خدا) است به قـولـى : مرادمطلق ثناى خداست به قولى : مراد هر سخن نيكويى است به قولى : مراد همه طاعات است و به قولى هم مراد از آن , مؤمن است .

اخـتـلاف ديـگـرشـان بـر سـر ايـن اسـت كـه مراد ازشجره طيبه چيست ؟
به قول اكثر مفسران , مـراددرخـت خـرمـاسـت به قولى : درخت نارگيل به قولى :هر درختى كه ميوه پاك (خوردنى و مـغذى ) بدهد,مانند درخت انجير و انگور و انار به قولى هم :درختى است كه اوصافش همان است كه خداوندفرموده , هر چند در واقع وجود نداشته باشد.
عـلاوه بـر ايـن دو مـورد اخـتـلاف , درباره اين كه مراداز كلمه ((هر زمان )) چيست , نيز اختلاف كرده اندبعضى گفته اند: مقصود دو ماه است بعضى گفته اند:شش ماه بعضى گفته اند: يك سال تمام بعضى گفته اند: هر بام و شام و به قولى هم : هميشه و همه وقت .

پـرداخـتـن به اين گونه بحث ها و مشاجرات ,انسان را از موضوع اصلى و آن چه كه براى اواهميت دارد, يعنى بحث از معارف كتاب خدا ودست يافتن به مقاصد و اهداف آيات كريمه , بازمى دارد.
آن چـه از تـدبـر در آيـات برمى آيد, اين است كه مراد از كلمه طيبه ـ كه به درختى پاك با چنين و چـنـان صـفـاتى تشبيه شده ـ اعتقاد حق و ثابت است , زيراخداى متعال بعد از اين مثل , به عنوان نـتـيـجه برگرفته از تمثيل , مى فرمايد: ((خدا كسانى را كه ايمان آورده اند, در زندگى دنيا و در آخرت با سخن استوار ثابت مى گرداند )) سخن , همان كلمه است امانه هر كلمه اى از آن جهت كه لـفظ است و به زبان آورده مى شود, بلكه كلمه اى كه متكى بر اعتقاد وعزمى باشد كه انسان بر آن پايدارى كند و در عمل وكردار, از آن منحرف نشود.
خـداونـد مـتـعـال در چند جا از كلام خود, سخنانى نزديك به همين معنا فرموده است مانند آيه ((هـمـاناكسانى كه گفتند پروردگار ما خداست , سپس ايستادگى كردند بيمى بر آنان نيست و اندوهگين نخواهند شد)) و مانند آيه ((كسانى كه گفتند:پروردگار ما خداست , سپس ايستادگى كـردنـد,فرشتگان بر آنان فرود مى آيند (و مى گويند:) هان ,بيم مداريد و غمين مباشيد)) و مانند آيه ((سخن پاكيزه به سوى او بالا مى رود و كار شايسته به آن رفعت مى بخشد)).
ايـن سـخن و كلمه طيبه , همان است كه خداى متعال نتيجه اش را تثبيت اهل آن , يعنى مؤمنان , دردنـيا و آخرت قرار داده است همچنان كه مقابل آن چيزى است كه گمراه ساختن گمراهان و به وجه ديگر, شرك مشركان اثر آن چيز است بدين سان معلوم مى شود كه مراد از كلمه طيبه كلمه توحيد وشهادت دادن حقيقى به يگانگى خداست .