بخش دو: ارزيابى صدور
شيوههاى ارزيابى اسناد
سنّت يا حديث، به معناىِ قول و فعل و تقرير معصوم، دومين منبع دينى مسلمانان
است. همانگونه كه «علوم قرآن» از دانشهاى مربوط به قرآن سخن مىگويد، «علم حديث»
نيز به دانشهاى حديثى مربوط است.
در «علم حديث»، بخش وسيعى از مباحث، به مستندسازى و ارزشيابى مربوط است؛ به اين
معنا كه آيا آنچه در اختيار ماست، به عنوان قول يا فعل از معصوم صادر شده است يا
نه.
روشن است كه اين، گام اول است و تجزيه و تحليلِ متن حديث و فهم آن، در رتبه بعد
قرار دارد. براى مستندسازى احاديث بايد سه محور اصلى روشن گردد:
1. اتصال سند به معصوم،
2. عدم تحريف لفظى،
3. حدود نقل به معنا،
نتيجه محور اول، آن است كه اطمينان يا علم به صدور حديث از معصومعليه السلام حاصل
شود. در محور دوم، روشن مىشود كه حذف و اضافه يا جابجايى عمدى -كه مغيّر معناست،
در حديثْ اِعمال نشده است. در محور سوم، حدود نقل به معنا و جابجايىهاى غير مغيّر،
معلوم مىگردد. اين محورهاى سه گانه، هم بحثهاى نظرى و مبنايى دارد و هم بحثهاى
تطبيقى و عملى.
گام نخست
نخست بايد ضوابط و قواعد اين سه محور تحقيق شود و سپس بر يكايك احاديث، تطبيق
گردد. در كتب «علم حديث»، محور نخست، به تفصيل، مورد پژوهش و تحقيق قرار گرفته و
«قواعد رجالى» و «علم رجال»، عهده دار آن است. ليكن دو محور ديگر به گونهاى منسجم
و ضابطهمند، مورد توجه نبودهاند. در محور اول نيز با اينكه مباحث زيادى از قبيل:
تنويع حديث، معيار وثاقت، توثيقات اجمالى، الفاظ جرح و تعديل، تمييز مشتركات، اصحاب
اجماع، قراين اعتبار سند و... در كتب «علم حديث» متداول است، اما بحثِ عامتر و
كلىتر يعنى بررسى راههاى ارزشيابى اتصال سند، كمتر مورد درنگ بوده است.
به عبارت ديگر، محورهاى ياد شده بالا، مباحث درجه دوماند؛ زيرا در رتبه نخست، بايد
معلوم گردد كه شارع، چه راهى را براى ارزشيابى اسناد منسوب به خود ارائه داده است و
عُقلا از چه راههايى تبعيت مىكنند و آيا شيوه شرع و عُقلا يكى است يا با يكديگر
تفاوت دارد؛ آنگاه به محورهاى پيش گفته پرداخته شود.
در اين مقاله، همت بر آن است كه از اين مسئله عام و كلى در باب شيوههاى مستندسازى
و ارزشيابى حديث، سخن رود. بر اين اساس، در اين گفتار، از كليات بحث مىشود و اصل
راهها و شيوهها مورد نقد و نظر قرار مىگيرد.
دو ديدگاه
در مورد ارزش سندى احاديث و بررسى اتصال آن به معصوم، دو ديدگاه كلى وجود دارد.
گروهى معتقدند كه به اين گونه بررسىها نيازى نيست و حاجتى به «علم رجال» نمىباشد؛
زيرا روايات كتب اربعه و برخى ديگر از منابع حديثى، بدون ترديد معتبر است، و جايى
براى كند و كاو نيست. اين رأى به محدّثان و اخبارىها منسوب است.
در مقابل ، گروهِ ديگرى، احتمال وضع و دسّ در مجموعههاى حديثى را منتفى نمى دانند
و «علم رجال» را براى پالايشِ حديثِ درست از نادرست، لازم مىشمرند. اين نظر عالمان
اصولى است.
هر يك از اين دو رأى، آراى جزئىترى در خود نهفته دارد.
در اين مقاله به بررسى اين دو نظريه پرداخته و آنها را مورد نقد قرار مىدهيم و سپس
به طرح راه پيشنهادى مىپردازيم. از اين رو، مباحث اين نوشته در سه بخش عرضه
مىگردد.
يك: رأى اخبارىها
اَخباريگرى به عنوان يك تفكر و مكتب فكرى، از زمان ملّا محمد امين
اِسترآبادى(م1033ق) شكل گرفت. اصطلاح «اَخبارى» در برابر «اصولى» قبل از ملّا امين
استرآبادى، در كلام شهرستانى (م 548 ق) در كتاب «الملل والنحل» آمده است. وى علماى
اماميه را به دو دسته اخبارى و اصولى تقسيم مىكند. (1)
همچنين علّامه حلّى (م 726 ق) اين تقسيم را به كار گرفته و شيخ طوسى (م460ق) و سيد
مرتضى (م 436 ق) را در زمره اصوليان به حساب مىآورد. (2)
در كلام قُدَما مانند شيخ مفيد (م 413 ق)، سيد مرتضى و شيخ طوسى، تعبير «المتعلقين
بالأخبار» (3) و «أصحاب الحديث» (4) و
«المتمسكين بالأخبار» (5) به كار رفته است.
اخباريان، مسلك خود را به قدماى شيعه نسبت داده و شخصيتهايى چون شيخ
صدوق (م 329 ق) و كلينى (م 328 ق) را نيز اخبارى مىدانند. (6)
گرچه نمىتوان دعوى ملّا امين اِسترآبادى را در استناد مسلك خود به قدما به طور
كامل پذيرفت، و گرچه قلمداد كردن شيخ صدوق و كلينى در زمره اخباريانْ نسبتى صد در
صد درست نيست، اما برخى ريشههاى اخباريگرى جديد را در كلام قدما مىتوان يافت و
نشان داد.
به عنوان مثال، شيخ مفيد فرموده است:
لكن أصحابنا المتعلقين بالأخبار، أصحاب سلامة وبعد ذهن وقلّة فطنة، يمرّون على
وجوههم فيما سمعوه من الأحاديث ولا ينظرون في سندها، ولا يفرّقون بين حقّها وباطلها
ولا يفهمون ما يدخل عليهم في إثباتها ولا يحصلون معاني ما يطلقون منها.
(7)
اما آن دسته از اصحاب ما كه وابسته به اخبارند، افرادى سليم النفس، كند ذهن و ساده
انگارند. احاديثى را كه مىشنوند، با تمام وجود مىپذيرند؛ تأملى در سند ندارند؛ حق
و باطل آن را تميز نمىدهند و معانى آن را درك نمىكنند.
اخباريگرى جديد كه از ملّا امين اِسترآبادى آغاز شد، داراى ديدگاههاى ويژهاى است
(8) كه يكى از آنها معتبر دانستن كتب اربعه و پارهاى كتب ديگر
است. اينان گرچه در اين زمينه اختلاف نظر دارند، ليكن در اين مطلب مشتركاند كه در
قلمروِ مورد نظرِ هيچ يك از آنها، نيازى به «علم رجال» و بررسى سند نيست. در واقع،
اينان به مصونيت اين مجموعه از «جعل» و «وضع»، باور دارند.
ادلّه ديگرى كه بر بىنيازى از علم رجال اقامه شده، در حقيقت، مؤيّدهايى است كه
ديگران اقامه كردهاند و نقد شده است. از اين رو، اينكه عمل مشهور، ما را بىنياز
از علم رجال مىسازد، يا اينكه علم رجال به مفتضح ساختن راويان مىانجامد و يا
اينكه شرائط شهادت، در عالمان رجال جمع نيست (9) و... همه
اينها ادله فرعى است؛ دليل عمده و اصلى اين گروه، همان اعتقاد به مصونيت احاديث
مورد نظر است.
ملّا امين استرآبادى در «فوائد المدنية»، فصل نهم را به تصحيح احاديث كتب، اختصاص
داده و دوازده دليل كه آنها را توفيق مَلِك علّام و دلالت اهل ذكر - عليهم السلام -
مىداند، بر آن اقامه نموده است. (10)
پس از وى حسين بن شهاب الدين عاملى (م 1076 ق) همين راه را دنبال كرده است.
(11)
ملّا محسن فيض كاشانى (م 1091 ق) به استناد مقدمه كتاب «الوافى» به صحت احاديث كتب
اربعه اعتقاد دارد. (12) شيخ حُرّ عاملى (م 1104 ق) نيز 22 دليل
بر صحت مآخذ «وسائل الشيعة» -كه بيش از هفتاد كتاب است (13)
اقامه نموده، (14) و شهادت مؤلّفان را بر صحت آن كتب ياد كرده
(15) و قرائن رجالى بر وثاقت راويان را ضميمه آن نموده است.
(16)
شيخ يوسف بَحرانى (م 1186 ق) از سويى استدلال بر اعتبار كتب حديث نموده
(17) و
از سوى ديگر تصريح مىكند كه در اخبار موجود، حديث جعلى يافت نمىشود:
ولعلك بمعونة ذلك تعلم أنّ الترجيح بين الأخبار بالتقية - بعد العرض على الكتاب
العزيز - أقوى المرجحات. فان جُلّ الاختلاف الواقع في أخبارنا بل كله عند التأمل
والتحقيق انما نشأ من التقية و من هنا دخلت الشبهة على جمهور متأخرى أصحابنا -رضوان
اللَّه عليهم فظنوا أنّ هذا الاختلاف إنما تنشأ من دسّ أخبار الكذب في أخبارنا....
(18)
به كمك آنچه گفتيم مىتوان فهميد كه تقيه قوىترين مُرجِّح پس از قرآن است؛ زيرا
مهمترين سبب اختلاف احاديث، بلكه تمام علت در اختلاف روايات، تقيه است. بسيارى از
دانشمندان متأخر، به اشتباه، گمان بردهاند سبب اين اختلاف، جعل حديث بوده است.
در جاى ديگر نيز تصريح كرده كه منشأ اختلاف اخبار، تقيه است نه جعل و وضع.
(19)
علّامه مجلسى نيز روايات كتب اربعه را جايز العمل مىداند. (20)
ميرزا حسين نورى، نويسنده كتاب «مستدرك الوسائل»، در خاتمه كتاب، اعتبار كتب اربعه
و ساير مآخذ خود را مورد تأكيد قرار داده است. (21)
براى نقد اين نظريه، به نقل پارهاى احاديث و اعترافات عالمان بزرگ شيعى، كه دلالت
بر جعل و دسّ دارد، اكتفا مىكنيم.
الف. روايات
1. علي بن إبراهيم بن هاشم عن أبيه عن حماد بن عيسى عن إبراهيم بن عمر اليماني عن
أبان بن ابن عيّاش عن سليم بن قيس الهلالي قال: قلت لأميرالمؤمنينعليه السلام إني
سمعت من سلمان و المقداد و أبي ذر شيئاً من تفسير القرآن وأحاديث عن نبي اللَّهصلى
الله عليه وآله غير ما في أيدى الناس ثم سمعت منك تصديق
ما سمعت منهم ورأيت في أيدى الناس أشياء كثيرة من تفسير القرآن ومن الأحاديث عن نبي
اللَّهصلى الله عليه وآله أنتم تخالفونهم فيها وتزعمون أن ذلك كلّه باطل أ فَتَرى
الناس يكذبون على رسول اللَّهصلى الله عليه وآله متعمدين ويفسرون القرآن بآرائهم.
فأقبلعليه السلام عَلَيَّ قال: سألت فافهم الجواب:
«إن في أيدي الناس حقاً وباطلاً وصدقاً وكذباً وناسخاً ومنسوخاً وعاماً وخاصاً
ومحكماً ومتشابهاً وحفظاً و وهماً وقد كذب على رسول اللَّهصلى الله عليه وآله حتى
قام خطيباً فقال: أيها الناس! قد كثرت عليّ الكذابة فمن كذب عليّ متعمداً فليتبوّء
مقعده من النار». (22)
سُلَيم بن قيس گويد: به امير مؤمنانعليه السلام گفتم: از سلمان، مقداد و ابوذر،
سخنانى را از رسول خدا و تفسير قرآن شنيدم كه مردم به گونهاى ديگر نقل مىكنند. و
سپس از شما تأييد نقل سلمان و مقداد را شنيدم.
همچنين نزد مردم احاديثى مىبينم كه شما با آنها مخالفيد و آنها را باطل و دروغ بر
پيامبرصلى الله عليه وآله مىانگاريد.
آنگاه به من رو كرد و فرمود: «سؤال كردى، جواب را درياب! نزد مردم، حق و باطل، راست
و دروغ، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، عام و خاص و حقيقت و وهم وجود دارد. آنقدر
بر پيامبرصلى الله عليه وآله دروغ بسته شد كه روزى خطبه خواند و فرمود: نسبت
دهندگان به من بسيار شدهاند؛ هر كس به عمد بر من دروغ ببندد، جايگاهش در آتش خواهد
بود».
2. قال يونس بن عبدالرحمان: وافيت العراق فوجدت جماعة من أصحاب أبي جعفر و أبي
عبداللَّهعليهما السلام متوافرين فسمعت منهم وأخذت كتبهم وعرضتها من بعد، على أبي
الحسن الرضاعليه السلام فأنكر منها أحاديث كثيرة أن تكون من أصحاب أبي
عبداللَّهعليه السلام قال: «إن أبا الخطّاب كذب على أبي عبداللَّه، لعن اللَّه أبا
الخطّاب وكذلك أصحاب أبي الخطّاب يدسّون من هذه الأحاديث إلى يومنا هذا في كتب
أصحاب أبي عبداللَّه. فلا تقبلوا علينا خلاف القرآن». (23)
يونس گويد: به عراق رفتم. گروهى از اصحاب امام باقر و صادقعليهما السلام را ديدم.
از آنان حديث شنيدم و نوشته هايشان را دريافت كردم. پس از مدتى آنها را بر امام
رضاعليه السلام عرضه داشتم. حضرت رضاعليه السلام، احاديث بسيارى از آن را مسدود
داشت و فرمود: «ابو الخطاب بر ابو عبداللَّه دروغ بست؛ لعنت خدا بر او باد. او و
يارانش در كتب ياران امام صادقعليه السلام دست بردهاند، از اين رو، مخالف قرآن را
از سوى ما نپذيريد».
3. عن أبي جعفر الثاني في مناظرته مع يحيى بن أكثم... إنه قال رسول اللَّهصلى الله
عليه وآله في حجة الوداع: «قد كثرت عليّ الكذابة ومستكثر فمن كذب عليّ متعمداً
فليتبوّء مقعده من النار...». (24)
رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: دروغ زنان بر من زياد شدهاند و زيادتر مىشوند.
هر كس به عمد بر من دروغ بندد جايگاهش آتش خواهد بود.
4. ابن ظريف عن أبي علوان عن جعفر عن أبيهعليهما السلام قال: «قرأت في كتاب
لعلىعليه السلام أن رسول اللَّهصلى الله عليه وآله قال: إنه سيكذب عليّ كما كذب
على من كان قبلي؛ فما جاء كم عني من حديث وافق كتاب اللَّه فهو حديثي و أما ما خالف
كتاب اللَّه فليس من حديثي». (25)
امام باقرعليه السلام گويد: «در كتاب علىعليه السلام خواندم كه رسول خداصلى الله
عليه وآله فرمود: در آينده بر من دروغ خواهند بست. آنچه از من شنيديد كه با كتاب
خدا سازگار است، سخن من است و آنچه با آن مخالف است از من نيست».
5. محمد بن قولويه والحسين بن بندار معاً عن سعد عن اليقطينى عن يونس بن
عبدالرحمان: إنّ بعض أصحابنا سأله (أى عن يونس) و أنا حاضر، فقال له يا أبامحمد! ما
أشدك في الحديث وأكثر انكارك ما يرويه أصحابنا فما الذي يحملك على رد الاحاديث فقال
حدثني ابن الحكم أنه سمع أباعبداللَّهعليه السلام يقول: «لاتقبلوا علينا حديثاً
إلا ما وافق القرآن والسنة أو تجدون معه شاهداً من أحاديثنا المتقدمة فان المغيرة
بن سعيد -لعنه اللَّه دسّ في كتب أصحاب أبي أحاديث لم يحدّث بها أبي؛ فاتقوا اللَّه
ولا تقبلوا علينا ما خالف قول ربنا تعالى وسنّة نبينا
محمدصلى الله عليه وآله...». (26)
«حديثى را از جانب ما نپذيريد، مگر آنكه با قرآن و سنّت، سازگار باشد و يا در ميان
احاديث پيشين ما، شاهدى بر آن بيابيد؛ چرا كه مغيرة بن سعيد (كه لعنت خدا بر او
باد) احاديثى را در كتب ياران پدرم وارد ساخت كه هرگز بر زبان پدرم جارى نشده بود.
پس، از خدا پروا كنيد و هيچ سخنى را كه با كلام پروردگار بزرگ و سنّت رسول اكرمصلى
الله عليه وآله سازگارى ندارد، به ما نسبت ندهيد...».
6. سعد عن محمد بن خالد الطيالسي عن ابن أبي نجران عن ابن سنان، قال قال
أبوعبداللَّهعليه السلام: «إنّا اهل بيت لانخلو من كذاب يكذب علينا ويسقط صدقنا
بكذبه علينا عند الناس». (27)
امام صادقعليه السلام فرمود: «ما خاندانى هستيم كه دروغگويان، بر ما دروغ مىبندند
و چهره راستگوى ما را نزد مردم، خراب مىكنند».
اين احاديث و مانندهاى اينها - كه كم نيستند -، خواه صادق باشند و خواه ساختگى، يك
حقيقت را روشن مىسازند و آن، اينكه جعل و دَسّ، به احاديثْ راه يافته است. چرا كه
اگر اينها صادق باشند و گفته معصوم، وجود كذب در روايات به اثبات مىرسد. و اگر
كاذب باشند و ساختگى، خود، جعلى و ساختگىاند.
اگر گفته شود اين احاديث، كذب در احاديث را در دوران معصومينعليهم السلام به اثبات
مىرساند، ليكن تلاشِ اصحاب اصول و مؤلفان كتب اربعه در پيرايش احاديث، سبب شده كه
آنچه در اين كتبْ موجود است، صادق و صحيح باشد، در جواب بايد سخن شهيد صدر - ره -
را گفت:
آگاهى بخشى امامانعليهم السلام نسبت به حركت جعل حديث، و دقت ياران ائمه و علماى
شيعه در مقام نقل حديث، گرچه سهمى وافر در تقليل جعل و وضع داشته، اما اين بدان
معنا نيست كه مطمئن باشيم در مجموعههاى حديثى كنونى، حديث جعلى وجود ندارد. بويژه
كه جعل و وضع، به طور غالب، در كتب اصحاب موثق ائمهعليهم السلام صورت مىگرفت. چه
بسا برخى روايات متعارض كه اينك در دست است، مانده همان جعل و تزوير، باشد.
(28)
مرحوم آية اللَّه خويى نيز اين شبهه را به همين سياق، پاسخ گفته است.
(29)
ب. عقيده عالمان شيعى
شيخ مفيد در «تصحيح الاعتقاد» فرموده است:
وبالجملة أنه ليس كلّ حديث عزى إلى الصادقينعليهما السلام حقاً عنهم وقد اضيف
إليهم ما ليس بحق عنهم ومن لا معرفة له لايفرّق بين الحقّ والباطل.
(30)
خلاصه مطلبْ اين كه هر حديث منسوب به امامان باقر و صادقعليهما السلام صحيح نيست؛
بلكه احاديثى به دروغ به آنان نسبت داده شده و افراد كم دانش، حق و باطل را تميز
نمىدهند.
شيخ صدوق، بخشى از روايات طبّى را جعلى مىداند. (31)
شيخ طوسى در كتاب «تهذيب الأحكام» در ضمن نقل حديثى از كتاب حذيفة بن منصور، به
جعلى بودن پارهاى روايات منسوب به حذيفة اعتراف دارد. (32) و
نيز حديثى را از حذيفة بن منصور به طرق معتبر نقل مىكند و سپس مىگويد:
به اين خبر به چند دليل نمىتوان عمل كرد. يكى اينكه در اصول حديثى يافت نشده،
بلكه در نقلهاى نادر آمده است. ديگر اينكه، كتاب حذيفه با اينكه
معروف و مشهور است، اين خبر را دارا نيست. پس اگر كتاب حذيفه در واقع مشتمل بر آن
بود، حتماً در آن موجود بود.
مرحوم مامقانى (م 1351 ق) گفته است:
دليل چهارم، اين است كه روايات ما متضمن اخبار جعلى است؛ از اين جهت، عمل بدانها
روا نيست مگر آنكه از رجال سند تحقيق به عمل آيد. بر اين دعوا دليل عقلى و نقلى
گواهى مىدهد. دليل عقلى آن است كه علم اجمالى هست كه در ميان راويان، افراد دروغگو
و وضع كننده وجود داشت، و اين اطمينان، با تتبع در كتب اخبار به دست مىآيد تا
آنجا كه مغيرة بن سعيد گفت نزديك به صد هزار حديث جعل كردم. دليل نقلى نيز روايات
فراوانى است كه بر اين مدعا دلالت دارد. (33)
مرحوم محمد حسين آلكاشف الغطاء (م 1373 ق) مىگويد:
در اينجا نكتهاى دقيق است كه بايد بدان آگاهى داد. و آن اين كه نزد مسلمين و غير
مسلمين روشن است كه جعل حديث، شايع و فراوان بود. روايات جعلى آن اندازه با احاديث
درست به هم آميخت كه مىتوان ادعا كرد حديث جعلى بيش از روايت صحيح است. اين بليّه
در زمان رسول خدا بروز كرد و پيامبر، امت را از آن برحذر داشت. ليكن اين تلاش، در
كاستن از جعل، موفق نبود، چه رسد كه بخواهد آن را ريشه كن كند. غرض، آن است كه
رهبران مذاهب اسلامى و ديگران، حتى عالمان شيعى بدانند كه نمىتوان بر آنچه در كتب
خبر آمده، اعتماد كرد. همچنين نمىتوان بر كتب حديث شيعه اطمينان كرد؛ زيرا در كتب
اربعه كه معتبرترين كتب حديثى آنهاست صحيح و سقيم وجود دارد. چه از جهت متن و چه از
ناحيه سند و چه هر دو.... (34)
مرحوم ميرزا ابوالحسن شَعرانى نزديك به 15 احاديث را جعلى و ساختگى دانسته و بر اين
مطلب در چند مورد از كتاب «المدخل إلى عذب المنهل»، تأكيد كرده است.
(35)
استاد سيد جلال الدين آشتيانى، در همين زمينه از استاد خويش، آية اللَّه بروجردى
نقلى چنين دارند:
مسئله ديگر، تشخيص درست و نادرست بودن احاديث و روايات است. خداوند، آقاى بروجردى
را رحمت كند! يك وقتى فرمودند:
اصل اوليه در اغلب اخبار و رواياتى كه در مدح و ذم بلدان، خواص ميوه جات و فضائل
افراد وجود دارد، عدم حجيت است. براى اينكه طرفين شيعه و سنى آنها را به نفع خود
ساختهاند. (36)
حضرت امام خمينى بسيارى از احاديث «مستدرك الوسائل» را ضعيف دانسته و بسيارى از
احاديث اين كتاب را به شوخى نزديكتر دانستهاند تا واقعيت! (37)
ايشان همچنين معتقد است روايات حيله در ربا، براى دگرگون ساختن چهره واقعى اهل
بيتعليهم السلام ساخته شده است.
ولا استبعد أن تكون تلك الروايات من دسّ المخالفين لتشويه سمعة الأئمّة الطاهرين
كما لا استبعد ذلك في الروايات الواردة في بيع العنب أو الخمر ممن يعلم أنه يصنعه
خمراً... (38)
بعيد نمىدانم كه اين احاديث را مخالفين براى دگرگون ساختن چهره اهل بيتعليهم
السلام وضع كرده باشند. همانگونه كه اين عقيده را در باب روايات تجويز فروش انگور و
خرما به شراب سازان، بعيد نمىدانم.
آية اللَّه خويى معتقد است:
صدر كتاب كافى بويژه روضه كافى احاديثى آمده كه نمىتوان آنها را تصديق كرد... به
سخن ديگر، ادعاى قطع نسبت به عدم صدور برخى روايات كافى به واقع
نزديك است. پس چگونه مىتوان ادعا كرد روايات اين كتاب از ائمهعليهم السلام صادر
شده بلكه خواهى دانست كه تمامى روايات كتب اربعه صحيح نيست، چه رسد كه قطعى الصدور
باشد». (39)
شهيد صدر در بحث حجّيت ظواهر قرآن مىگويد:
اين حديث و مانند آن نشان مىدهد كه تمامى روايات كتب اربعه صحيح نيست و نويسندگان
اين كتب نيز چنين عقيدهاى نداشتند. آنان مىخواستند حديث را مدوّن سازند، از اين
رو احاديث متناقض را هم نقل كردهاند. پس بايد قاعده سند شناسى را نسبت به اين
روايات اعمال كرد. (40)
ايشان همچنين يكى از اسباب و علل تعارض در روايات را، جعل و دسّ مىداند و مىگويد:
ومن جملة ما كان سبباً لحصول الاختلاف والتعارض بين الأحاديث أيضاً عملية الدسّ
بينها والتزوير التي قام بها بعض المغرضين والمعاندين لمذهب أهل البيت.
(41)
در نقد نظريه اخبارىها به همين اندازه اكتفا مىكنيم؛ زيرا بطلان اين رأى، چندان
به اقامه دليلْ نيازمند نيست.
دو: رأى اصوليان
عالمان اصول به لزوم ارزيابى اَسناد حديث اعتقاد دارند؛ گرچه آرائى كاملاً
مختلف و متفاوت عرضه داشتهاند.
برخى از آنان در صورتى به حديث عمل مىكردند كه راوى، شيعه و عادل باشد.
(42)
شيخ انصارى در «فرائد الأصول» نقل كرده كه مشهور، ايمان (تشيّع) را در راوى معتبر
مىدانند. (43)
برخى معتقدند هر راوى را دو رجالى عادل و شيعه بايد توثيق كنند وگرنه توثيق او ارزش
ندارد. زيرا توثيق رجالى از باب شهادت است و در شهادت، تعدّد، معتبر است.
(44)
گروهى معتقدند بايد سلسله راويانْ مورد سنجش قرار گيرد؛ اگر تمام راويان يك سلسله
از وثاقت برخوردار بودند، به نقل آنان اعتنا مىشود. (45)
برخى مىگويند قول علماى رجال به عنوان فتوا حجّت است؛ زيرا باب علم در اين زمينه
مُنْسَدّ است (46) و آراى ديگرى از اين قبيل.
از اين ميان، تنها به بررسى دو نظريه، بسنده مىكنيم و ساير آرا تا حدّى در خلال
اين دو بررسى، نقد مىشوند.
الف. رأى مشهور
به مشهور اصوليان و فقيهان، نسبت داده شده كه براى درستى حديث، بايد از قرائن مفيد
علم و اطمينان، فحص و جستجو كرد و بررسى سلسله سند، يكى از آن قرائن است. اينان بر
اين باورند كه اصطلاح «صحيح» كه امروزه در ميان فقيهان و رجالشناسان شايع است، نزد
قدما مرسوم نبوده و از زمان سيد بن طاووس به اين سو پديد آمده است.
قُدَما «صحيح» را به حديثى مىگفتند كه به جهت قرائن، يا راويان ثقه، قابل
اعتماد بود. آنان نه خود را از علم رجال بىنياز مىدانستند و نه مانند متأخرين، در
بررسى يكايك اسناد و راويان، افراط به خرج مىدادند. (47)
حاج آقا رضا همدانى در اين زمينه گويد:
معيار عمل به حديث، دارا بودن وصف «صحيح» به اصطلاح جديد نيست؛ بلكه معيار آن است
كه راويان آن ثقه باشند يا از طريق قرائن خارجى، وثوق به صدور حديث پيدا شود... از
اين رو، روش من آن است كه جستجويى چنان، در احوال راويان نمىكنم و به گفته متقدمان
در اعتبار حديث اكتفا مىكنم. (48)
شيخ بهايى گفته است:
تقسيم خبر به چهار دسته (صحيح، حسن، موثق، ضعيف) نزد قدما مرسوم نبوده، بلكه آنان
به حديثى كه قرائن بر درستى آن گواهى دهد، صحيح مىگفتهاند. (49)
آنگاه پنج قرينه را نام مىبرد.
شيخ حر عاملى نيز، 21 قرينه را در كتاب «وسائل الشيعة» نام برده است.
(50)
اين رأى، گرچه به واقع بسيار نزديك است، اما با چند مشكل مواجه است:
1. قانونمند نبودن
صاحبان اين نظر مىگويند هر كجا اطمينان يا علم به صدورْ حاصل شود، اعتبار و
ارزش دارد وگرنه به روايت، عمل نمىكنند.
اينان توضيح نداده و روشن نساختهاند كه اطمينان و علم نوعى مراد است يا شخصى؟ اگر
شخصى باشد، امرى بىضابطه و بسته به سليقه و ذهنيت افراد خواهد بود و راه پژوهشهاى
علمى را مسدود مىسازد. و اگر مراد، علم و اطمينان نوعى
است، بايد اثبات كنند كه كداميك از اين قرائن نزد عقلا يا در شريعت، مورد قبول و
پذيرش است.
بنابراين، رأى مشهور، يا ضابطه مند نيست و يا به درستى تبيين نشده است.
2. عدم توجه به نقد محتوايى
دومين ايراد به صاحبان اين نظر، آن است كه به نقد محتوايى - كه امرى مقبول نزد
عقلا و توصيه شده از سوى شرع است - كمتر بها دادهاند و يا لااقل در ضمن بحثهاى
رجالى به آن توجه نكردهاند. مگر در احاديث بسيارى عرضه حديث بر قرآن، مورد تأكيد
قرار نگرفته؟
آيا اگر حديثى يا احاديثى با قرآن مغايرت داشت - گرچه قرينهاى نيز همراه داشته
باشد - قابل قبول است؟
اگر حديثى با رأى قطعى عقل ناسازگار بود، آيا مىتوان آن را پذيرفت؟
اگر روايتى با واقعيتهاى ملموس و وجدانى مخالفت داشت، چگونه مىتوان به آن تن داد؟
نقد محتوايى، امرى است كه سيره عُقلا و توصيه شرع را پشتوانه دارد و در بحثهاى
آينده به طور مشروح از آن سخن مىگوييم.
3. سستى برخى قرائن
برخى از قرائن كه حاميان اين رأى پذيرفتهاند، به هيچ روى، قابل تأييد نيست.
سخن صاحب «وسائل» را در صفحات قبل ديديم. چگونه برخى از آن قرائن (چون عدم احتمال
تقيه، عدم وجود معارض، موافقت با فتواى جماعتى از اماميه، حتى ثبت در كتب اربعه)
مىتواند قرينيّت داشته باشد و ارزش استنباطى به حديثى بخشد؟ بعيد است منظور ايشان،
جمع كليّه قرائن در يك حديث باشد. در اين صورت، آيا صِرف موافقت با فتواى جماعتى،
حديث را معتبر مىسازد؟ يا عدم احتمال تقيّه، به حديثى
ارزش مىدهد؟ و...
بنابراين، گذشته از دو ايراد كلّى قبل، پارهاى از اين قرائن، قابل قبول نيست. بدين
معنا كه نه عُقَلا به چنين قرائنى تكيه دارند و نه شرع بدانها توصيه كرده است. اگر
چنين است، به چه دليل و مدركى بايد قرينيّت آنها را پذيرفت؟
به سخن ديگر، بايد براى قرائن، مدرك و دليلى از شرع يا سيره عُقَلا در دست داشت و
گرنه چرا قرائن به اين تعدادْ محدود مىشوند، با آنكه مىتوان دهها قرينه ديگر
امثال اينها مطرح ساخت.
ب. ديدگاه متأخّران
در دورههاى اخير، توجّه به سلسله سند و وثاقت راويان در حدّ افراط، مورد نظر گروهى
از اصوليان قرار گرفته است. اينان در ارزيابى سند، بيشترين اعتماد را به همين
ارزيابى دارند.
حضرت آية اللَّه العظمى خويىرحمه الله كه از ميدان داران بزرگ اين مسلك محسوب
مىشوند، پس از نقد نظر اخبارىها فرمودهاند:
وقد تحصل من جميع ما ذكرناه أنه لم تثبت صحة جميع روايات الكتب الأربعة، فلابد من
النظر في سند كل رواية منها، فان توفرت فيها شروط الحجية أخذ بها وإلا فلا.
(51)
از آنچه گفتيم، به دست آمد كه درستى تمام روايات كتب اربعه ثابت نشده است. از اين
رو بايد سند هر حديثى را ملاحظه كرد، اگر در آن، شرايط حجيّتْ حاصل بود، بدان عمل
مىشود وگرنه كنار گذارده مىشود.
اين نظر، مبناى اصلى ايشان و شاگردانشان مىباشد. نقص اصلى و عمده اين نظر آن است
كه بخشى اندك از ملاك و معيار، به عنوان تمام ملاك و معيار تلقى شده و
مورد قبول واقع شده است. به تعبير ديگر، اين طريق، مانع و جامع نيست. چه بسيار
رواياتى كه سند آنها بر اساس اين مسلك مورد قبول است، ولى گفته اولياى دين نيست، و
به عكس، چه بسا رواياتى كه به طور قطع صادر شدهاند، ولى بر اساس اين روش بايد كنار
نهاده شوند.
ايرادهاى عمده اين نظريه عبارت است از:
1. حدسى بودن و ارسال توثيقات رجالى
مىدانيم كه شيخ طوسى و نجاشى و ديگر عالمان رجال، معاصر ياران پيامبرصلى الله
عليه وآله و ائمه نبودهاند. از اين رو جرح و تعديل اينان نسبت به راويان آن عصر،
يا بر اساس اجتهاد و استنباط خويش بوده و يا به واسطه، نقل كردهاند. اگر بر اساس
برداشت و اجتهاد خود به جرح و تعديل مىپرداختهاند، اين حجيت ندارد؛ زيرا عقلا در
امور حسى و نزديك به حس، شهادت و گواهى حدسى را قبول نمىكنند. و اگر بر اساس نقل
با واسطه اقدام به جرح و تعديل كردهاند، اين نقل مُرسَل است؛ زيرا واسطهها مشخص
نيست.
برخى از شاگردان آية اللَّه خويى نوشتهاند كه اين شبهه را بر استاد عرضه كرديم و
ايشان جوابى قانع كننده ارائه نكردند و جواب را به كتاب «معجم رجال الحديث» موكول
نمودند كه در آن نيز، جوابى قانع كننده نيامده است. (52)
آية اللَّه خويى اين اشكال را چنين جواب داده است:
اگر گفته شود خبر دادن عالمان رجال از وثاقت و حُسن روات، امرى حدسى و اجتهادى است
و ادله حجيت خبر شامل آن نمىشود، در جواب گوييم: اين احتمال، اساسى ندارد؛ زيرا
سيره عقلا بر اين قائم است كه خبر ثقه را در صورتى كه علم به حدسى بودن آن نيست،
معتبر مىدانند. و احتمال حس در اِخبار عالمان
رجال وجود دارد، زيرا نوشتن كتب فهرست و سيره در ميان اصحاب ائمه، امرى متعارف بوده
و تعدادى از آنها به دست ما رسيده است. تعداد كتب رجالى از زمان حسن بن محبوب تا
زمان شيخ طوسى بيش از صد بوده است. (53)
اين جواب بر فرض تماميت، شبهه حدسى بودن را حل مىكند، اما شبهه ارسال توثيقات به
جاى خود باقى است؛ زيرا چگونه با احتمال اينكه كتبى در فهارس و تراجم بوده - كه از
كم و كيف آن نيز بىخبريم - مىتوان حل شبهه كرد؟
2. عدم ذكر سند براى جرح و تعديل
در كتب رجال، با واژههايى از قبيل:
ضعيف، غالى، مضطرب الحديث، منكَر الحديث، ليّن الحديث، متروك الحديث، مرتفع القول،
كذّاب، كذوب و... (در باب جرح) و واژههايى چون: ثقه، ثبت، عين، وجه، بصير فى
الحديث و... (در باب تعديل) مواجهيم. در اين كتب، دليلى براى اين احكام رجالى
نمىبينيم و سندى براى اينها ذكر نشده است. (54)
گذشته از اين، بسيارى از اين واژهها حقيقتاً مبهماند. از واژه «غالى» چه مىتوان
فهميد، با اينكه غلوّ، درجات بسيار دارد و خيلىها بدان آلودهاند؟ و نيز مراد از
«ضعيف» چيست؟
اين بزرگواران در هيچ كجا به توضيح اصطلاحات كاربردى خود نپرداختهاند و ديگران پس
از مواجهه با اين مشكل، سراغ اين رفتهاند كه آيا جرح و تعديل، بدون ذكر سند، حجيت
دارد يا نه و اقوال سه گانهاى عرضه داشتهاند.
حقيقت آن است كه نمىتوان عقيده جارح و معدّل را در توضيح اين واژهها به
دست آورد (همانگونه كه استاد مدير شانه چى تصريح دارد)؛ (55) و
اين هم مشكل ديگرى است كه اين نظريه بدان مبتلاست. (56)
از سوى ديگر، سياسى و عقيدتى بودن پارهاى از جرح و تعديلها مشكل ديگرى است كه به
جهت وسعت و گستره آن در زندگى انسانها نمىتوان با اصل عدم، آن را دفع كرد. مگر
محمد بن سنان را علماى رجال، تضعيف نكردهاند؟ (57) اما برخى
فقيهان مىگويند تضعيف وى به جهت ديدگاههاى بلند وى بوده كه براى رجاليان، مفهوم
نبوده است. (58)
طرد يونس بن عبدالرحمان، و آنچه در مورد برخوردهاى تند قمّيين گفته شده، از اين دست
است. (59)
3. جامع و مانع نبودن
اگر بر اين روش (ديدگاه متأخّران) تكيه شود، بسا كه سلسله سند روايتى (به
اصطلاح جديد) «موثق» باشد، اما آن روايت، در حقيقت مجعول باشد، و يا اينكه سلسله
سندى در كتب رجال، امتياز «ثقه» را كسب نكند، اما حديث آن، صادق و معتبر باشد!
مؤلّف كتاب «معرفة الحديث»، در نقد اين روش و اثبات مغنى نبودن آن، صحيحه حمّاد بن
عيسى را در باب آداب نماز، نقض كرده است. وى مىگويد اين حديث كه مورد عمل فقيهان
بوده و در كتب حديث به عنوان «صحيحه» از آن ياد شده و روات آن تعديل شدهاند، جعلى
است. و بر اين ادعا سه قرينه اقامه كرده كه يكى از آنها اين است:
حماد در سال 209 ه، از دنيا رفته و در آن هنگام به شهادت مشايخ رجال، هفتاد و چند
سال داشته است كه در نتيجه ولادت او در سالهاى حدود 135 هجرى رخ داده است. وفات
امام صادقعليه السلام سال 148 هجرى بوده كه در آن زمان، سن حمّاد، نزديك به سيزده
سال مىشود. با اين وصف در اين صحيحه خطاب به حماد آمده: «ما أقبح بالرجل يأتى عليه
ستون سنة أو سبعون سنة فما يقيم صلاة واحدة بحدودها تامة». (60)
از طرف ديگر، واضعان حديث، هميشه اخبار دروغ را به نام راويان خوشنام منتشر
مىكردند. بر اين اساس، اين مسلك (مسلك متأخران)، نه جامع احاديث صحيح خواهد بود و
نه مانع احاديث غير صحيح.
4. مشكل تمييز مشتركات
از ديگر مشكلات اين نظريه، معضل مشتركات است. نامهاى بسيارى در اسناد حديث،
موجود است كه ميان افراد مختلف، مشترك است. تشخيص آنكه راوى در اينجا كداميك است،
امرى دشوار است و راه حلهاى موجود (چون: انصراف، طبقات رجالى، راوى و مروى عنه)،
چندان اطمينان آور نيست.
البته تلاشهايى از زمان مؤلف «جامع الرواة» به اين سو صورت يافته و در زمان مرحوم
آية اللَّه بروجردى گسترده شده و به دست رجالى بزرگ معاصر، آية اللَّه خويى، به
مرحله قابل توجهى رسيده است، اما هنوز از حدّ كتب اربعه تجاوز نكرده و كارى در باره
روايات «وسائل الشيعة» انجام نگرفته است.
5 - عدم توجه به نقد محتوايى
همانگونه كه در نقد رأى مشهور گذشت، عدم توجه به نقد محتوايى، غفلت از يك شيوه
عقلايى و شرعى است كه معالْأسف در اين رأى نيز مشهود است.
سه: رأى جامع
هدفى كه علم رجال و بررسىهاى سندى دنبال مىكند، تشخيص صحيح از سقيم و درست از
نادرست است، تا اينكه احاديث موضوع و تحريفهاى لفظى، شناسايى و كنار نهاده شوند.
اين، غرض اصلى اين دانش و اين تلاشهاست. اغراض ديگرى كه گاه از آنها سخن مىرود،
چون شناخت اَعدل و اَفقه، (61) مورد نظر واضعان اين علوم
نبودهاند و كاربرد آنها در فقه و حديث شناسى نيز بسيار نادر است.
بر اين اساس، بايد ديد چه راههايى به حصول اين غرض مىانجامد. آيا دين در اين باب،
طريقى ارائه كرده يا راه عُقَلا را تأييد كرده است؟ يا شايد تلفيقى از امضا و
تأسيس، راهى است كه شرع پيش پاى ما نهاده است؟
به گمان، صورت سوم، درستتر مىآيد. شارع مقدس در ارزيابى متون، با سكوت خود، رويّه
عقلا را امضا كرده و خود نيز برخى از مصاديق نقد محتوايى را مانند عَرضه بر قرآن و
سنّت، تأسيس كرده است كه مىتوان گفت اين نيز امضاى روش عقلاست و شارع با تطبيق
قاعده عقلايى بر بعضى مصاديق، اين روش را تأييد كرده است.
نتيجه آنكه معيار اصلى در ارزيابى، تبعيت از روشهاى عقلايى (البته متناسب با متون
دينى) است. بر اين نكته، برخى عالمان رجال و اصول نيز تأكيد داشتهاند.
مرحوم مامقانى مىگويد:
ان الحق الحقيق بالقبول كما نقحناه في علم الأصول أن العمل بالأخبار إنما هو من باب
الوثوق والاطمينان العقلائي... بلى المقصود من الرجوع إلى علم الرجال هو التثبت
وتحصيل الظن الاطميناني الانتظامي الذي انتظم أمور العقلاء به فيما يحتاجون إليه.
(62)
حقيقت مطلب، همانگونه كه در علم اصول به اثبات رساندهايم، آن است كه عمل به
روايات از باب وثوق و اطمينان عقلايى است... و مقصود از رجوع به علم رجال، تحقيق و
دستيابى به اطمينان است كه با همين اطمينان عقلايى، زندگى نظم يافته است.
در كتاب «الرافد في علم الأصول» چنين آمده است:
در بحث خبر واحد، از مسلك عقلايى سخن گفتيم و به اين رأى رسيديم كه نزد عقلا وثوقِ
ناشى از مقدمات عقلانى ارزش دارد. اين مقدمات عقلى مىتواند ثقه بودن روات يا مشهور
بودن مضمون و يا اتفاقى بودن محتوا باشد. البته، وثاقت روات، شهرت و اجتماع،
موضوعيت ندارد؛ بلكه معيار، وثوق عقلايى است. ونيز از اين مقدمات، هماهنگى محتوا با
اصول مسلّم اسلامى و قواعد عقلى و شرعى است. (63)
عقلا براى ارزيابى، هم از شيوه نقد سند استفاده مىكنند و هم بر شيوه نقد محتوايى
تأكيد دارند. گاهى از قرائن سندى پى به درستى يا نادرستى مىبرند و گاه محتوا، آنان
را به اين امر مىرساند. اين دو شيوه بايد با هم مورد توجه قرار گيرد.
در كتب رجال عمدتاً بر شيوه نقد سند تأكيد مىشود. در كتب «مصطلح الحديثِ» اهل
سنّت، بر شيوه نقد محتوايى نيز تأكيد شده است.
در كتب «مصطلح الحديث»ى كه عالمان شيعى نوشتهاند، از نقد محتوايى سخنى به ميان
نيامده است، جز برخى نوشتههاى عصر حاضر.
خلاصه اينكه كتب رجال شيعه و اهل سنّت، عمدتاً به نقد سندى اختصاص دارد؛ امّا در
كتب «مصطلح الحديث» اهل سنّت، نقد محتوايى، پيش از شيعه و بيش از شيعه مورد توجه
بوده است. اخيراً برخى عالمان شيعى چون علّامه سيد محمدحسين طباطبايى و علّامه
محمدتقى شوشترى، به نقد محتوايى به صورت
تطبيقى عنايت داشتهاند.
مصطفى السباعى، پس از ذكر راههاى نقد سند و محتوا، در پاسخ برخى مستشرقان كه گمان
بردهاند عالمان اسلامى تنها به نقد سند توجه دارند، مىگويد:
اين ، مهمترين قواعدى است كه عالمان براى نقد حديث، و پالايش آن وضع كردهاند. از
اين معلوم مىشود كه تلاش آنان منحصر به نقد سند يا توجه بيشتر به نقد سند نيست،
آنگونه كه پارهاى از مستشرقان و پيروانشان گمان بردهاند؛ بلكه بر نقد سند و
محتوا يكسان توجه كردهاند. (64)
وى راههاى نقد سند و متن را چنين باز گفته است:
نشانههاى وضع در سند، عبارتاند از:
1. مشهور بودن راوى به دروغگويى در صورتى كه راوى ثقهاى آن را نقل كرده است.
2. اعتراف واضع.
3. نقل راوى از كسى كه امكان ملاقات و دريافت از او برايش نبوده است.
4. شرايط و انگيزههاى واضع؛ مثل اينكه راوى حديث «الهريسة تشدّ الظهر»، محمد بن
حَجّاج است كه فروشنده هَليم بوده است.
نشانههاى وضع در محتوا عبارتاند از:
1. ركيك بودن الفاظ، به گونهاى كه از فصيحان چنين واژههايى سر نمىزند.
2. فساد معنا، بدين سان كه با بديهيات عقلى، قواعد اخلاقى و مسلمات تاريخ ناسازگار
باشد.
3. مخالفت صريح با قرآن، به گونهاى كه قابل تأويل نباشد.
4. مخالفت با حقايق تاريخى مسلّم در عصر پيامبرصلى الله عليه وآله.
5. موافقت با مذهب و عقيده راوى، در صورتى كه فردى متعصب بوده است.
6. حديث، متضمن مطلبى باشد كه انگيزه نقل آن بسيار است و حال آنكه تنها يك
نفر نقل كرده است.
7. اينكه ثواب بيش از اندازهاى را براى كارى كوچك بيان كند. (65)
شيخ طوسى در زمينه نقد متن به چهار طريق اشاره كرده است:
القرائن التي تدل على صحة متضمن الأخبار التي لا توجب العلم أشياء أربعة: منها تكون
موافقة لأدلة العقل وما اقتضاه... ومنها أن يكون الخبر مطابقاً لنص الكتاب إما
خصوصه أو عمومه أو دليله أو فحواه فإن جميع ذلك دليل على صحة متضمنه... و منها أن
يكون الخبر موافقاً للسنة المقطوع بها من جهة التواتر... و منها أن يكون موافقاً
لما اجمعت الفرقة المحقة عليه. (66)
قرائنى كه بر درستى مضمون خبر دلالت دارد، و به رتبه علم نمىرسد، چهارتاست:
1. موافق دليلى عقلى باشد. 2. مطابق با نص قرآن يا عموم و خصوص آن و يا مفهوم آن
باشد. 3. موافق با سنّت قطعى باشد. 4. موافق با مسلّمات اماميه باشد.
در كتاب «نقد الحديث»، راههاى نقد متن، چنين آمده است:
1. واژگان، ركيك نباشد، به گونهاى كه از گوينده فصيح و بليغ سرزند.
2. مخالف قواعد عامه عقلى و حسى نباشد.
3. مخالف قواعد عمومى اخلاق نباشد.
4. مخالف امور مسلّم پزشكى نباشد.
5. مخالف با اصول عقيدتى و ضروريات شريعت نباشد.
6. مخالف با سنن الهى در نظام هستى نباشد.
7. مخالف قرآن، سنّت قطعى و مسلّمات دين و شريعت نباشد.
8. محتوى امور سخيف نزد عقلا نباشد.
9. مخالف با حقايق تاريخى عصر پيامبرصلى الله عليه وآله نباشد.
10. موافق با مذهب راوى كه تأييد رويّه اوست، نباشد.
11. از انگيزههاى نفسانى راوى نشأت نگيرد.
12. حاكى از امرى آشكار نباشد در حالى كه تنها يك نفر آن را نقل مىكند.
13. مشتمل بر نقل ثوابهاى بسيار، براى كارهاى كوچك نباشد.
14. مشتمل بر حذف و افتادگى نباشد.
15. تكيه بر سخن قبل از گوينده نباشد. (67)
مشابه همين شيوهها، در كتب ديگر نيز آمده است. (68)
خلاصه آنكه عقلا به نقد سند و متن، توجه مىكنند و شارع نيز راهى جديد، بجز آن،
ارائه نكرده است. بر ماست كه شيوه عقلا را به دست آورده، مورد عمل قرار دهيم.
در اينجا فهرستوار به موارد نقد سند و متن اشاره مىكنيم؛ با اذعان به اينكه
اينها تمام موارد نيست و از شرح و بسط و كند و كاو در فروع مربوط به هر مورد،
صَرفنظر شده است؛ زيرا هر يك از اين موارد، مباحث گستردهاى طلب مىكند.
قبل از ورود به اين فهرستواره به نكاتى چند توجه داده مىشود:
الف. برخى از اين موارد، جنبه اثبات دارد و برخى جنبه نفى. يعنى برخى حديث سقيم را
معلوم مىسازد و برخى حديث صحيح را.
ب. اين شيوهها و طُرُق بايد در كنار هم ملحوظ شوند. يعنى اگر حديثى از وثاقت روات
برخوردار بود، بىنياز از نقد محتوايى نيست.
ج. نقد محتوا و متن، بر نقد سند، مقدّم است. بدين معنا كه اگر حديثى از نظر سندْ
صحيح دانسته شد، ولى با شرايط نقد متنْ ناسازگار بود، مورد عمل قرار نمىگيرد.
الف. نقد از راه سند
بررسى وثاقت راويان و محدّثان، وجاهت ناقل حديث و... از امورى است كه عُقَلا در
بررسى اسناد تاريخى بدان توجه مىكنند. همچنين جستجوى قرائن و شواهدى كه درستى يا
كذب حديثى را اثبات كند، منظور نظر عقلاست. برخى از اين راهها به درستى حديث
مىانجامد؛ يعنى اثبات اعتبار مىكند. و برخى ديگر، روايت را از اعتبار و ارزش
مىاندازد.
در اينجا اين موارد را فهرستوار نقل مىكنيم و فعلاً از شرح و تفصيل اين راهها
چشم مىپوشيم. با علم به اينكه راههاى عقلايى، محصور به اين طُرُق نيست.
1 - بررسى وثاقت سلسله راويان
خبرى كه سلسله راويان آن از وثاقت برخوردار باشند، مورد قبول است، بجز در دو
مورد:
1. در احاديث مربوط به «معارف»، زيرا در اين نوع از احاديث، اطمينان عقلايى كافى
نيست، بلكه «معرفتْ» مطلوب است.
2. آنجا كه قرائنى بر كذب بودن حديث يافت شود، يا نقد سند با نقد محتوايىتعارض
كند؛ زيرا نقد محتوايى بر نقد سند - چنانچه پيشتر گفتيم - مقدّم است.
در اين طريق (بررسى وثاقت راويان)، بايد سند، متّصل باشد و همه راويان از توثيق
برخوردار باشند. ضعف و مجهول بودن راوى و همچنين ارسال خبر، مضر به اعتبار خبر
خواهد بود. اين شيوهاى است كه متأخران، تأكيد فراوان بر آن داشتهاند، تا آنجا كه
غالباً گمان بردهاند تنها راه ارزيابى است؛ ولى عقلا اين شيوه را به عنوان يكى از
راههاى ارزيابى باور دارند.
2 - قبول از راويان برجسته
اگر حضرت امام خمينىرحمه الله مطلبى را از اوايل دوره قاجار نقل مىكردند،
عقلا نمىپرسيدند «مروىّ عنه» ايشان چه كسى است و آيا در كتب رجال، توثيق شده است
يا نه. هيچ يك از اين سؤالها به ذهن شنوندگان نمىرسيد و خبر را قبول مىكردند.
همين مطلب، درباره يك مرجع تقليد برجسته نيز صادق است. يك رهبر سياسى مورد قبول
مردم و يك مصلح اجتماعى نيز از چنين حيثيتى برخوردار است.
سبب اين امر، عبارت است از اينكه نزد عقلا چنين ناقل برجستهاى كه از قدرتتميز
بين اخبار درست و نادرست برخوردار است، و در نقل قولها به هرسخنى تكيه نمىكند،
خود، معيار ارزيابى است كه راويان قبل از او مورد مداقّه قرار نگيرند.
بلى؛ اگر محرز شد كه منبع نقل چنين راوى، غير قابل اعتماد است و اين راوى برجسته در
اين نقل خاصْ دچار اشتباه شده است، از اين قاعده عُقلايى مستثنى خواهد بود. به
تعبير ديگر، معناى عقلايى بودن در اينجا، اين است كه اصل اوّلى،قبول خبر آنهاست،
مگر خلافش ثابت شود، يا اشتباه بيش از اندازه متعارفداشته باشند، كه در اين دو
مورد، قابل قبول نيست. و اين خود، امرى عقلايى است.
اما اشتباه اندك، مثل اينكه راوى برجسته در دو يا چند مورد از راوى كذّابى نقل
حديث كند، به اعتبار و ارزش او لطمه نمىزند؛ مثلاً صفوان كه چند هزار حديث نقل
كرده، اگر در دو مورد از راوى كاذبى نقل كرد، ديگر نقلهايش را از ارزش نمىاندازد.
در اين باره در پايان بحث، سخن خواهيم گفت.
با اين مقدمه، به نظر ما «اصحاب اجماع» در كتب رجال، يا همان رواتى كه «لايَروون
ولا يُرسلون إلّا عن ثِقة»، مصداق همين قاعده عقلايىاند.
اصطلاح «اصحاب اجماع»، نخستين بار در كلام كَشّى آمده است. وى هيجده راوى را در سه
طبقه ذكر مىكند كه شيعه بر تصديق گفته آنان اجماع دارد. (69)
تعبير «لا يروون ولا يرسلون إلا عن ثقة»، اولين بار در «عُدّة الأصول» شيخ طوسى ذكر
شد و در آن، سه تن از اصحاب اجماع، نام برده شدند:
اگر يكى از دو راوى با سند نقل كند و ديگرى با ارسالْ نقل حديث كند، در شخصيت ارسال
كننده تأمل مىشود، اگر از كسانى است كه جز از افراد ثقه نقل نمىكند، رجحانى در
روايت ديگران بر او نيست. از اين رو عالمان شيعى بين ارسال محمد بن ابى عمير، صفوان
بن يحيى و احمد بن ابى نصر (كه دانسته شده جز از ثقه نقل نمىكنند)، و اسناد
ديگران، فرقى نمىگذارند. (70)
بحث «اصحاب اجماع»، بسيار ارزشمند است و آثار فراوان به دنبال دارد؛ چنانكه ميرزا
حسين نورى بدان تأكيد كرده است. (71)
درباره اصطلاح «اصحاب اجماع»، بسيار نوشته شده (72) و از آن،
تفسيرهاى متعددى صورت گرفته است. برخى مىگويند مراد، توثيق اين افراد است. برخى
مىگويند اگر سند تا اينها صحيح بود، واسطه بين آنها و معصوم، مورد بررسى قرار نمى
گيرد؛ از آن جهت كه خبر، همراه قرائن است و يا بدان جهت كه اينها جز از ثقه نقل
حديث نمىكنند.
به نظر ما اگر روايتى تا به اينها از سند صحيح برخوردار باشد، سند بعد از آنها قابل
قبول است، مگر آنكه «مروىّ عنه» مشهور به كذب باشد، يا قرائن خارجى بر
نادرستى اقامه شود؛ زيرا شخصيتهايى چون زُراره، محمد بن مسلم، ابوبصير و... از
چنان اعتبارى برخوردارند كه نقل آنها را از تحقيق و ارزيابى سند، بىنياز مىسازد.
همچنين است قاعده «لايروون ولا يرسلون»؛ زيرا اگر ابن ابى عُمَير در «وسائل الشيعة»
حديث نقل كرده و تنها 21 مورد «عن رجال» و 126 مورد «عن بعض أصحابنا، عن بعض
أصحابه» دارد، عقلا چگونه داورى مىكنند؟
همان ابن ابى عمير در «الكافى» 2290 حديث نقل كرده كه تنها در 93 مورد «عن بعض» و
در مورد «عن رجال» آمده است. و در «بحار الأنوار» 2104 حديث نقل كرده كه فقط در
66مورد «عن بعض» و در 10 مورد «عن رجل» آمده است. (73) عُقلا با
چنين ارسالى چگونه برخورد مىكنند؟
بلى، باز هم تكرار مىكنيم كه اگر قرائنى بر كذب و جعل اقامه شود، يا اشتباه در
نقلْ بسيار باشد، يا «مروىّ عنه» مشهور به كذب باشد، نياز به بحث و فحص دارد و از
اين قاعده خارج مىشود.
نتيجه آن است كه اصحاب اجماع (الذين لا يروون ولا يرسلون إلا عن ثقة) اگر از كسى كه
مشهور به كذب است روايت نكنند، حديثشان قابل قبول است؛ مگر از جهت محتوا با مشكلْ
رو به رو باشد و نقد محتوايى شود. طبيعى است كه نقد محتوايى بر نقد سندى مقدّم است؛
يعنى نقد سند تا زمانى اعتبار دارد كه حديث از جهت متن با مشكلى مواجه نباشد.
3 - عنايت به معاريف تضعيف نشده
در ميان راويان، افرادى هستند كه عالمان رجال، آنها را توثيق و يا تضعيف
نكردهاند. ليكن صاحب «اصل» و كتاب هستند؛ يا اينكه روايتهاى بسيار نقل كردهاند.
به عبارت ديگر، معاريفى هستند كه توثيق و تضعيف ندارند. طبق رأى متأخران
اصولى، نقل اينان مورد ترديد و خدشه است.
به عقيده ما (همانطور كه برخى اساتيد معظّم و بزرگوار مطرح كردهاند)،
(74) چنين افرادى نياز به توثيق ندارند. همينكه در كتب رجال،
قَدْحى بر ايشان ثبت نشده، كافى است. زيرا اشتهار و معروفيت آنان به حدّى است كه
اگر قَدْحى داشتند، از نظر عالمان رجال، دور نمىمانْد. اين مطلب، امرى عقلايى است.
در ميان عقلا اگر نويسندهاى شناخته شده باشد، در صورتى كه مذمّتى آشكار از او در
كار نباشد، او را محترم مىشمرند و به نقلهايش توجه مىشود. مشايخ اجازه، صاحبان
اصل و كتاب، راويان كثيرالروايه و... از اين قبيلاند.
برخى عالمان رجال، نسبت به عدهاى از روات مانند: صندل، (75)
مُعَلَّى بن محمّد، موسى بن بكر واسطى و... اين تعبير (بى نياز بودن ايشان از
توثيق) را به كار بردهاند. (76)
4 - تحقيق در قرائن و شواهد
در كتب رجال و درايه، قرائن و شواهدى آمده كه نزد قدما سبب اعتبار حديث
بودهاند. صاحب «وسائل»، 21 قرينه ياد كرده است. (77)
و در «تنقيح المقال»، 12 قرينه ياد شده است. (78) اين قرائن،
مورد نقد و جرح قرار گرفتهاند و در اعتبار آنها تشكيك شده است.
(79) به نظر مىرسد برخى از اين قرائن، مانند موافقت با دليل قطعى يا اجماع
مسلمين و... به نقد محتوايى باز مىگردد كه پس
از اين، از آن سخن مىگوييم. برخى ديگر نيز به طريقه دوم در اين نوشته (يعنى قبول
از راويان برجستهاى مانند «اصحاب اجماع» يا «الذين لايروون ولايرسلون إلا عن ثقة»)
برمىگردد.
بجز اينها ساير قرائن، قابل اعتماد نيستند.
اما منظور ما از قرائن و شواهد، تحقيقهاى موردى است كه نشان مىدهد دو راوى
نمىتوانند از نظر زمانى از يكديگر نقل حديث كنند، يا راوى به هيچ وجه محل وقوع
حادثه يا صدور سخن را درك نكرده است و....
مثلاً راوى «روايات غرانيق»، ابن عباس است كه در زمان وقوع حادثه سه سال بيش نداشته
است. زيرا وى متولد سال سوم قبل از هجرت است و نمىتواند ناقل اين حادثه باشد.
(80)
و مثل آنچه در مورد روايت حمّاد در باب «آداب الصلاة» نقل كرديم (ضمنِ ايراد «جامع
و مانع نبودن» در همين مقاله).
5 - شناخت راويان كذّاب
راويانى كه معروف به كذب هستند و روايت آنها را هيچ ثقهاى نقل نكرده، قابل
قبول نيستند. بدين معنا كه اصل در نقل اينها نادرستى است، مگر آنكه افراد ثقهاى
آن روايت را نقل كرده باشند يا قرائن و شواهدى بر درستى حديث اقامه گردد.
از اين قبيل است روايتى كه راوى آن، اعتراف به وضع و جعل حديث كند.
ب. نقد محتوا
دومين راه ارزيابى احاديث كه مورد عمل عقلا و توصيه شرع است، نقد محتوايى
احاديث است. روشن است كه نقد سند، دايره كذب و نادرستى را محدود مىكند. اما
نمىتوان مدّعى شد كه تمام موارد كذب، از راه نقدِ سند، قابل احراز است.
در كتب «علم الحديث»، پارهاى معيارها براى نقد محتوايى ذكر شده كه فقيهان نيز در
عمل، به آنها پايبندند و در اينجا به مهمترين آنها اشاره مىكنيم:
1 - مخالفت با كتاب
در احاديث بسيار، عرضه حديث بر كتاب خدا مطرح شده و حديث مخالف كتاب، «باطل»
(81) و «زُخرُف» (82) ناميده شده و يا
فرمودهاند: «آن را كنار گذاريد» (83) و «آن را نگفتهايم»
(84) و... برخى از اين احاديث در ضمن «روايات مؤيِّد جعل و دَس»
در آغاز همين مقاله نقل شد.
علماى اصول، موضوع مخالفت يا موافقت حديث با كتاب را در ضمن مبحث «تعادل و تراجيح»،
مورد كند و كاو قرار داده و بحثهاى ارزشمندى در اين زمينه ارائه كردهاند. تنها
نكتهاى كه در اينجا بدان اشاره مىشود اين است كه اين طريقه، مصداقى از طريقه
عقلايى «نقد متن» است و نبايد آن را منحصر به باب تعارض احاديث كرد. بلكه همانطور
كه زبان پارهاى از اين رواياتْ عام است، بايد نسبت به تمام احاديث، خواه متعارض و
خواه غير متعارض، به كار گرفته شود. علّامه طباطبايى در تفسير «الميزان» به موارد
بسيارى از اين قبيل اشاره كرده است. (85)
2 - مخالفت با سنّت قطعى
به اين مطلب هم در ضمن احاديث، توجه داده شده است (مانند حديث شماره پنج در
آغاز همين مقاله. مخالفت با كتاب و سنّت، در واقع به اين حقيقت برمىگردد كه سخن
منسوب به هر متكلّم را بايد با نقلهاى مسلّمى كه از او رسيده و اهداف و مقاصد قطعى
او، سنجيد و ارزيابى كرد.
علّامه طباطبايى در تفسير «الميزان»، نمونههاى از اين قبيل را شاهد آورده است.
(86) و نيز امام خمينى روايات جواز فروش انگور به شرابسازان را
مخالف كتاب و سنّت مىداند و آنها را نمىپذيرد. (87)
3 - مخالفت با عقل
اگر مضمون حديثى با ادراك روشن عقلْ مخالفت داشت، نمىتوان آن را پذيرفت؛
آيةاللَّه خويى درباره روايت سَكونى چنين كرده است:
رواية السكوني عن جعفر عن أبيهعليهما السلام إن علياً قال: لبن الجارية وبولها
يغسل منه الثوب قبل أن تطعم، لأن لبنها يخرج من مثانة أمها، ولبن الغلام لا يغسل
منه الثوب ولا من بوله قبل أن يطعم، لأن لبن الغلام يخرج من العضدين والمنكبين.
(88)
علىعليه السلام فرمود: از شير و بول دختر شيرخواره بايد اجتناب شود؛ زيرا از مثانه
مادر خارج مىشود. اما از شير و بول پسر شيرخوار اجتناب لازم نيست؛ زيرا از بازوان
و شانههاى مادر خارج مىشود.
از جمله ايراداتى كه آية اللَّه خويى بر اين روايت وارد دانستهاند، اين است:
الثالثة: ان الرواية لا يحتمل صحتها ومطابقتها للواقع أبداً للقطع بعدم اختلاف
اللبن في الجارية والغلام من حيث المحل بأن يخرج لبن الجارية من موضع ويخرج لبن
الغلام من موضع آخر، لأن الطبيعة تقتضي خروج اللبن عن موضع معيّن في النساء بلافرق
في ذلك بين كون الولد ذكراً أو أنثى. (89)
ايراد سوم آن است كه احتمال درستى و مطابقت با حقيقت در اين حديث نيست؛ زيرا
مىدانيم تفاوتى در چگونگى خروج شير پسر و دختر نيست؛ زيرا طبيعت اقتضا دارد كه شير
كودكان، از جايگاهى معين خارج شود و تفاوتى ميان دختر و پسر نيست.
بلى؛ ممكن است حديثى براى عقلْ قابل درك نباشد، و به تعبير ديگر: «فوق عقل» باشد،
چنين احاديثى مورد نظر نيست. بلكه تنها آن رواياتى كه عقل، محتوايش را قابل قبول
نمىداند و با حس و وجدانْ مغايرت دارد، كنار نهاده مىشود.
علّامه طباطبايى نمونههايى از اين قبيل را در تفسير «الميزان» آورده است.
(90)
4 - مخالفت با حقايق تاريخى
اگر در ضمن حديثى مطلبى بر خلاف واقعيتهاى مسلّم تاريخى نقل شود، شاهدى بر
نادرستى آن حديث خواهد بود.
علّامه طباطبايى نمونههايى از روايات را چون با تاريخ مسلّمْ معارض بوده، كنار
نهاده است. (91)
علّامه شوشترى نيز در «الأخبار الدخيلة» مخالفت با تاريخ را يكى از معيارها دانسته
و بر آن پايه، برخى از روايات را نقد كرده است. (92)
* * *
اين، گزارشى اجمالى از شيوههاى نقد حديث بود. همانگونه كه گفته شد، غرض از اين
مقال، اشاره به كليات بود. بدين جهت، از ورود به جزئيات، خوددارى گرديد و تنها به
ذكر نمونههايى اكتفا شد. و نيز تأكيد مىشود كه بديع بودن اين «رأى جامع»، در
مفردات نيست ؛ زيرا فى الجمله مورد قبول بوده است؛ بلكه در تلفيق و تركيب منسجم اين
مفردات است.
در پايان، متذكر مىشود كه مسئله روش تحقيق در اسناد و مدارك يا متدولوژى پژوهشهاى
تاريخى، در غرب، رونق بسيار دارد. آثار و نوشتههاى بسيار در اين موضوع به رشته
تحرير درآمده و نقادىهاى عالمانهاى در اين زمينه صورت گرفته است. مناسب است
عالمان و پژوهشگران اسلامى در ارزيابى متون دينى به آن نوشتهها نيز مراجعه كنند تا
به كمك روشهاى رايج و موجود، به سمت نقد قويتر گام بردارند و نيز بتوانند به
مقايسه پرداخته و در ارائه شيوههاى بهتر، موفق گردند. (93)
بازسازى مصادر رجالى شيعه (94)
در جايى ديگر از همين مجموعه مقالات، (95) از ضرورت بازسازى
متون، سخن به ميان آمد و در حوزه ميراث شيعى به سه عرصه اشاره گرديد: مكتوبات حديثى
ائمهعليهم السلام، اصول اربعمئة و مصادر اوّليه رجال.
در آغاز آن مقاله، به اجمال گفته شد كه عمده آثار برجاى مانده رجال شيعه، از قرن
پنجم به بعد نگاشته شدهاند و از قرن اوّل تا پنجم، جز نوشتههايى اندك چون رجال
البرقي و رجال ابن عقدة (در ضمن رجال الطوسي) در دست نيست. نيز در آنجا ياد شد كه
آيةاللَّه خويى، نوشتههاى رجالى شيعه در اين عصر را بيش از يكصد عنوان دانسته است.
(96)
تتبّع و بررسى فهارس (فهرستْ نامههاى) قدما و متأخّران، نشان از اين دارد كه اين
ادّعا صادق است و تأليفات رجالى شيعه، بيش از يكصد عنوان است. در اين نوشتار برآنيم
تا نخست، فهرستوار، اين آثار را به ترتيب زمانى معرّفى كنيم و آنگاه نشان دهيم
كداميك از اين آثار به دورههاى بعد رسيده و عالمان رجال از آن استفاده كردهاند
تا زمينه بازسازى آنها فراهم آيد. از اينرو، اين نوشتار در دو بخش ارائه مىگردد:
يك. فهرست مصادر اوّليه رجال شيعه
پيش از ذكر عناوين كتب رجالى شيعه، ذكر چند نكته ضرورى است:
يكم. كتابهايى كه در قرون اوّليه نگاشته شدهاند، به شش موضوع پرداختهاند: 1.
معرفة الصحابة، 2. معرفة الرجال و الرواة، 3. المثالب و المناقب (الجرح والتعديل)،
4. الفهرست، 5.الأسماء و الكُنى و الألقاب، 6. الطبقات.
دوم. روشن است كه دانش رجال و راوى شناسى يا جرح و تعديل، با دانشهاى ديگرى چون
تاريخ، تراجم وانساب، ارتباط وثيق و نزديك دارد و هر يك از اين سه دانش، براى مباحث
رجالى مفيدند؛ ليكن نمىبايد آنها را با دانش رجال، خلط كرد و نوشتههاى آن حوزهها
را به عنوان آثار رجالى برشمرد. از اينرو، در اين فهرست، از ذكر چنين كتبى خوددارى
شده است؛ گرچه برخى از مؤلفان، چنين آثارى را در زمره مصادر رجالى برشمردهاند.
(97)
سوم. برخى محقّقان و نويسندگان، پيش از اين، تلاش كردهاند تا به معرّفى اين آثار
بپردازند و رنجهاى بسيار بر خود هموار ساختهاند كه به تعدادى از آنها اشاره
مىگردد:
الف. بهجة الآمال، ملّا على عليارى تبريزى (م 1327ق) (ج 1، ص 36 - 44).
در اين اثر، از 42 نفر صاحب تأليف نام برده شده است كه برخى از آنان در دورههاى
اوّليه مىزيستهاند.
ب. مقباس الهداية، علامه عبداللَّه مامقانى (1290 - 1351ق) (ج 4، ص 11 - 94).
در اين نوشته، از هشتاد نفر ياد شده كه در رجال و درايه، خبره بودهاند، گرچه صاحب
تأليف نبودهاند. البته اين فهرست، از دورههاى اوّليه تا عصر
نويسنده را در برمىگيرد.
ج. توضيح المقال، ملاّ على كنى (ص 286 - 303).
در اين كتاب، شصت نفر از اساتيد دانش رجال در گذشته و حال، معرّفى شدهاند.
د. مصفّى المقال في مصنّفي علم الرجال، شيخ آقابزرگ تهرانى.
در اين اثر نيز آثار بسيارى بر اساس نظم الفبايى معرّفى شدهاند.
ه. الذريعة إلى تصانيف الشيعة (ج 10، ص 80 - 161).
در اين جلد، بيش از يكصد و چهل اثر، معرّفى شدهاست.
و. تاريخ علم الرجال، حسين راضى عبداللَّه.
در اين اثر، در محدوده قرن يكم تا پنجم، از 81 نفر نام برده شده كه صاحب بيش از
يكصد اثر بودهاند.
ز. مأخذشناسى علم رجال، رسول طلاييان. اين تحقيق، در «مركز تحقيقات دارالحديث» به
انجام رسيده و بيش از ششصد كتاب و مقاله در آن معرّفى شده كه در آستانه نشر است.
اين اثر، نسبت به آثار گذشته، جامعتر و دقيقتر است، بويژه كه ترتيب زمانى در آن
ملحوظ است.
بجز اينها نويسندگان ديگرى نيز بهطور موجَز به اين موضوع پرداختهاند.
(98)
فهرستى كه در اينجا ارائه مىگردد، با استفاده از همه اين آثار و نيز تتبّع در كتب
فهرست (چون فهرست نجاشى، فهرست شيخ طوسى و...) انجام گرفته است و با رعايت معيار
ياد شده در بند دوم، تنظيم شدهاست.
چهارم. بر اساس آنچه ياد شد، آثار رجالى شيعه كه در فهارس از آنها ياد شده، به
اواخر قرن دوم به بعد و عمدتاً به قرن سوم و چهارم برمىگردند.
پنجم. در اين فهرست، از مصادرى ياد شده كه شيعيان نوشتهاند و يا اهل سنّت در مورد
راويان شيعى به رشته تحرير درآوردهاند. از اينرو، آثار افرادى مانند يعقوب بن
شيبه نيز معرّفى شده است.
ششم. اين فهرست، شامل اسامى نويسندگان كتب رجالى و آثار آنها تا نيمه اوّل قرن
پنجم، يعنى سال وفات نجاشى (450ق) مىشود.
اينك، فهرست:
احمد اهوازى (ق 2)
1. كتاب المثالب (99)
محمّد بن خالد بَرْقى (زنده در 183ق)
2. كتاب الرجال في ذكر من روي عن أمير المؤمنينعليه السلام (100)
عبداللَّه بن جبله كنانى (م 219ق)
3. كتاب الرجال (101)
حسن بن على بن فضّال (م 224ق)
4. كتاب الرجال (102)
حسن بن محبوب (149. 224ق)
5. رجال ابن محبوب (103)
6. المشيخة (104)
7. معرفة رواة الأخبار (105)
يعقوب بن شيبه (اهل سنّت) (180 - 262ق)
8. تسمية من روى عن أميرالمؤمنينعليه السلام من أصحابه (106)
ابو زُرعه رازى (200 - 264ق)
9. ذكر من روى عن جعفر بن محمّد من التابعين (107)
احمد بن محمّد بن خالد بَرْقى (م 274 يا 280ق)
10. كتاب الرجال (108)
11. كتاب طبقات الرجال (109) (چاپ شده)
محمّد بن احمد بن يحيى اشعرى قمى (م 280ق)
12. مناقب الرجال (110)
احمد بن على بن محمّد علوى عقيقى (م 280ق)
13. كتاب تاريخ الرجال (111)
عبدالرحمان مَروزى (م 283ق)
14. الجرح و التعديل (112)
احمد بن داوود جُرجانى (زنده قبل از 298ق)
15. معرفة الرجال (113)
على بن حكم نخعى انبارى (ق 3)
16. رجال الشيعة (114)
ابوعبداللَّه ابن حَجّاج (ق 3)
17. من روى الحديث من آل أعيَن (115)
على بن حسن بن على بن فضّال (206 - ق 3)
18. كتاب الرجال (116)
على بن مهزيار اهوازى (ق 3)
19. كتاب المثالب (117)
نصر بن صباح بلخى (ق 3)
20. معرفة الناقلين (118)
جعفر بن عبداللَّه كاهلى (ق 3)
21. النوادر عن الرجال (119)
محمّد بن عبداللَّه بن مهران (ق 3)
22. الممدوحين و المذمومين (120)
عيسى بن مهران مستعطف (ق 3)
23. كتاب المحدّثين (121)
محمّد بن عيسى بن عبيد يقطين (ق 3)
24. كتاب الرجال (122)
سعد بن عبداللَّه اشعرى قمى (م 299 يا 301ق)
25. طبقات الشيعة (123)
26. مثالب رواة الحديث (124)
27. مناقب رواة الحديث (125)
حميد بن زياد دهقان كوفى (م 310)
28. الفهرست (126)
29. كتاب الرجال (127)
30. من روي عن أبي عبداللَّه الصادقعليه السلام (128)
احمد بن سهل بلخى (234 - 322ق)
31. رجال أبي زيد البلخي (الأسماء و الكنى و الألقاب) (129)
محمّد بن ابى ثلج (238 - 322ق)
32. أخبار النساء الممدوحات (130)
محمّد بن يعقوب كلينى (م 329ق)
33. كتاب الرجال (131)
محمّد بن يحيى صولى شطرنجى (زنده در 330ق)
34. رجال أبي بكر محمّد بن يحيى بن عباس الصولي الشطرنجي (132)
عبدالعزيز بن يحيى جَلودى (م 332ق)
35. من روى عن عليعليه السلام من الصحابة (133)
36. كتاب أخبار المحدّثين (134)
احمد بن محمّد هَمْدانى كوفى (ابن عُقده) (249 - 333ق)
37. كتاب التاريخ و ذكر من روى الحديث (135)
38. كتاب الرجال (136)
39. الشيعة من أصحاب الحديث (137)
40. من روى عن الحسنعليه السلام والحسينعليه السلام (138)
41. من روى عن زيد بن علي بن الحسينعليهما السلام (139)
42. من روى عن علي بن أبي طالب أمير المؤمنينعليه السلام (140)
43. من روى عن علي بن الحسينعليهما السلام (141)
44. من روى عن عليعليه السلام: أنه قسيم النار و الجنة (142)
45. من روى عن فاطمةعليها السلام من أولادها (143)
46. من روى عن محمّد بن علي بن جعفر الباقرعليه السلام (144)
محمّد بن حسن بن احمد بن وليد (م343ق)
47. الفهرست (145)
حسين بن حمدان خصيبى جنبلانى (م 358 يا 346ق)
48. رجال الحسين بن حمدان (146)
ابوعلى احمد بن محمّد كوفى (م 346ق)
49. الممدوحين و المذمومين (147)
على بن حسين مسعودى (م 346ق)
50. فهرست المسعودي (148)
على بن محمّد بن زبير قرشى كوفى (254 - 348ق)
51. كتاب في تراجم الرجال (149)
احمد بن محمّد دُؤْل قمى (م 350ق)
52. كتاب الطبقات (150)
محمّد بن عمر تميمى جعابى (284 - 355ق)
53. الشيعة من أصحاب الحديث و طبقاتهم (151)
54. كتاب أخبار بغداد و طبقات أصحاب الحديث (152)
55. كتاب طرق من روى عن أمير المؤمنينعليه السلام (153)
56. من روي حديث غدير خم (154)
57. من حدّث هو و أبوه عن النبيصلى الله عليه وآله (155)
58. من روى الحديث من بنى هاشم و مواليهم (156)
59. من روى مؤاخاة النبيصلى الله عليه وآله لأمير المؤمنينعليه السلام
(157)
60. الموالي الأشراف و طبقاتهم (158)
عبيداللَّه بن أبي زيد انبارى (م 356ق)
61. كتاب طرق حديث: أنت مني بمنزلة هارون من موسى (159)
62. كتاب طرق حديث الراية (160)
63. كتاب طرق حديث الطائر (161)
64. كتاب طرق (حديث) قسيم النار() (162)
مظفر بن محمّد بن احمد بلخى خراسانى (م 367ق)
65. خصال الكمال و بعض ما روى في مناقب الرجال (163)
محمّد بن احمد بن داوود قمى (م368ق)
66. الممدوحين و المذمومين (164)
ابو غالب احمد بن محمّد بن محمّد زُرارى (285 - 368ق)
67
. رسالة أبي غالب الزراري
(165) (چاپ شده)
جعفر بن محمّد بن قولويِه (م 369ق)
68. رجال ابن قولويه (166)
محمّد بن عمران مرزبانى (297 - 378ق)
69. رجال محمّد بن عمران بن موسى المرزباني (167)
ابو جعفر محمّد بن على ابن بابويِه قمى (صدوق) (م 381ق)
70. ذكر من لقيه من أصحاب الحديث و عن كل واحد منهم حديث (168)
71. الرجال المختارين من أصحاب النبيصلى الله عليه وآله (169)
72. فهرست ابن بابويِه (170)
73. المصابيح (171)
74. المعرفة برجال البرقي (172)
75. المشيخة (173)
حمزة بن قاسم علوى عباسى (م 385ق)
76. من روى عن جعفر بن محمدعليه السلام من الرجال (174)
ابوالمفضّل محمّد بن عبداللَّه شيباني(م387ق)
77. رجال أبي المفضّل الشيباني (175)
78. من روى حديث غدير خم (176)
79. من روى عن زيد بن علي بن الحسينعليه السلام (177)
احمد بن محمّد بن جُندى جرّاح (305 يا 307 - 390ق)
80. الرواة و الفلح (178)
عبدالعزيز بن يحيى جلودى (م 397ق)
81. كتاب المحدّثين (179)
هبة اللَّه بن احمد كاتب (زنده در 400ق)
82. رجال ابن البرنية (180)
محمّد بن جرير آملى طبرى (ق 4)
83. الرواة عن أهل البيتعليهم السلام (181)
حسين بن حسن بن بابويِه (ق 4)
84. الفهرست (182)
ابوجعفر محمّد بن جعفر بن احمد بن بُطّه قمى (ق 4)
85. فهرست ابن بُطّة (183)
احمد بن حسين بن عبدالملك اَزْدى كوفى (ق 4)
86. مبوّب كتاب مشيخة (184)
اَبان بن محمّد بجلى (ق 4)
87. النوادر عن الرجال (185)
على بن محمّد بن جعفر حدّاد عسكرى (ق 4)
88. رجال ابن ريدويِه (186)
89. من روى من نساء آل أبي طالب (187)
عبداللَّه بن جعفر حِمْيرى (ق 4)
90. الفهرست (188)
محمّد بن وهبان دُبَيْلى (ق 4)
91. من روى عن علي أمير المؤمنينعليه السلام (189)
احمد بن عبداللَّه دُوري ورّاق (ق 4)
92. طرق من روى ردّ الشمس (190)
على بن حسن بن على بن فضّال ربعى فياض (ق 4)
93. كتاب الرجال (191)
عبدالعزيز بن اسحاق زيدى بقّال (ق 4)
94. طبقات الشيعة (192)
حيدر بن محمّد بن نعيم سمرقندى (ق 4)
95. رجال أبي أحمد حيدر (193)
على بن احمد بن على بن محمّد عقيقى (ق 4)
96. رجال العقيقي (194)
محمّد بن مسعود عياشى (ق 4)
97. معرفة الناقلين (195)
جبرئيل بن احمد فاريابى (ق 4)
98. رجال أبي محمّد جبرئيل (196)
محمّد بن عمر بن عبدالعزيز كَشّى (ق4)
99. رجال الكشّي (197)
محمّد بن حسن مُحاربى (ق 4)
100. كتاب الرجال (198)
ابو على احمد بن محمّد بن احمد جرجانى (ق 4)
101. ذكر من روى من طرق أصحاب الحديث أنّ المهديعليه السلام من ولد الحسينعليه
السلام (199)
احمد بن نصر بن سعد (ق4)
102. كتاب الرجال (200)
ابو نصر رَيّان (ق 4)
103. فهرست كتب عدوي (201)
احمد بن محمّد جوهرى بغدادى (م 401ق)
104. الاشتمال في معرفة الرجال (202)
105. ذكر من روى الحديث من بني ناشدة (203)
احمد بن حسين عبيداللَّه غضايرى (5ق)
106. فهرست الأصول (204)
107. فهرست المصنّفات (205)
108. كتاب طرق خبر الولاية (206)
109. كتاب الممدوحين (207)
110. كتاب المذمومين (208)
111. تكملة رسالة أبي غالب الزراري (209)
احمد بن على بن عباس بن نوح سيرافى (مح420ق)
112. الزيادات على ابن العباس بن سعيد في رجال جعفر بن محمدعليه السلام
(210)
113. المصابيح في ذكر من روى عن الأئمّة لكلّ امام (211)
احمد بن عبد الواحد بن عبدون بزّاز (م 423ق)
114. رجال ابن عبدون (212)
115. الفهرست (213)
على بن حسين عَلَم الهدى (355 - 436ق)
116. رجال السيد علَمَ الهدى (214)
محمّد بن على كراجِكى (م 449ق)
117. فهرست الكراجِكي (215)
دو. بازسازى مصادر برجاى مانده
برحسب فهرست ارائه شده، تعداد 117 عنوان كتاب از 74 نويسنده، طى قرنهاى دوم،
سوم، چهارم و نيمه اوّل قرن پنجم شناسايى شد. از اين تعداد، دو عنوان مربوط به قرن
دوم، 25 عنوان مربوط به قرن سوم، 78 عنوان مربوط به قرن چهارم و دوازده عنوان مربوط
به قرن پنجم هجرى است.
از اين تعداد، تنها رجال البرقي و رجالُ ابن الغضائرى (بازسازى شده)، رسالة
أبيغالب الزراري (بازسازى شده) و گزيده رجال الكشي وفهرست ابن بابويه، اكنون به
چاپ رسيده و در دسترس است. جز اينها اثرى ديگر، نه بر اساس نسخههاى اصل و نه
بهصورت بازسازى شده، تاكنون نشر نيافته است.
آنچه در بخش دوم اين نوشتار ارائه مىگردد، اين است كه تعداد هجده عنوان را تاكنون
شناسايى كردهايم كه در دست نويسندگان بعدى بوده و آنان، بدان مراجعه داشته و از آن
نقل كردهاند. در اينجا گزارشى اجمالى از اين عناوين هجدهگانه عرضه مىگردد. پيش
از آن، يادآورى چند نكته لازم است:
الف. اين جستجو تنها در اختيار معرفة الرجال، رجال البرقي، رجال النجاشي، رجال
الطوسي، الفهرست شيخ طوسى، رجال العلامة الحلّي، رجال ابن داوود و معالم العلماء
صورت
گرفته است. از اين جهت، گزارش نهايى و قطعى نيست؛ بلكه مىبايد مصادر و منابع رجالى
اهل سنّت و نيز ديگر آثار رجالى شيعه و همچنين كتابهاى تاريخى كهن، مورد جستجو و
تتبّع قرار گيرند.
ب. در اين گزارش، تنها به ذكر نشانى و شمارهها اكتفا مىگردد و از آوردن همه
منقولات، صرف نظر مىشود.
ج. اين عناوين، برحسب تاريخ وفات مؤلفان آنها ترتيب يافته است.
د. از آن رو كه در بخش نخست، مرجع و منبع اين عناوين گزارش شد، ديگر تكرار
نمىگردد.
اينك، مصادر بر جاى مانده:
1. ذكر من روى عن جعفر بن محمّد من التابعين، ابوزُرعه رازى (200 - 264ق)
نجاشى در شرح حال اَبان بن تَغْلب بن رباح مىنويسد:
و ذكره أبو زُرْعة في كتابه «ذكر من روى عن جعفر بن محمدعليه السلام من التابعين و
من قاربهم» فقال أبان بن تغلب: (و) روى عن أنس بن مالك. (216)
2. معرفة الناقلين، نصر بن صباح بلخى (ق 3)
در رجال الكشي در 58 مورد، بلا واسطه از نصر بن صباح نقل شده است (ش8، 42، 44،
125، 344، 346، 347، 363، 364، 373، 469، 471، 505، 507، 508، 584، 592، 597، 619،
626، 665، 684، 748، 766، 768، 804، 830، 839، 896، 927، 989، 995، 998، 999، 1001،
1002، 1021، 1030، 1032، 1034، 1043، 1046، 1066، 1069، 1072، 1078، 1082، 1095،
1103، 1117، 1119، 1124، 1125، 1128، 1137، 1140 و 1146). (217)
گرچه صورت ظاهر نقلها با نقل شفاهى نيز سازگار است، ولى به احتمال قوى از كتابْ
نقل كرده است، چنانكه تأمّل در مواد منقول، اين را روشن مىسازد؛ علاوه بر آن كه
در برخى مواردْ تصريح دارد، مانند «ذكر نصر بن صباح» در شرح حال عثمان بن عيسى (ش
1117).
علامه حلّى در الرجال خويش، در دو مورد، از نصر بن صباح نقل مىكند (ش 662 و 1641).
(218) شماره دوم، همانند نقل كشّى است و شماره اوّل با آن
تفاوت دارد و محتمل است كه كتاب نصر بن صباح به دست علامه نيز رسيده باشد.
3. طبقات الشيعة، مثالب رواة الحديث و مناقب رواة الحديث، سعد بن عبداللَّه
اشعرى(م299 يا 301ق)
برقى در هفت مورد از كتاب سعد بن عبداللَّه نقل كرده و مشخّص نساخته است از كدام يك
از اين سه كتاب است (ش 573، 873، 880، 883، 884، 1197 و 1445).
(219)
نجاشى يك مورد از كتاب الطبقات وى نقل كردهاست:
ابو كَهْمس، كوفي، عربىّ، له كتاب ذكره سعد بن عبداللَّه في الطبقات.
(220)
در رجال الطوسي نيز در دو مورد از او نقل شده و به هيچيك از كتابهاى او اشارهاى
نشده است (ش 598 و 5195). (221)
4. الفهرست، حميد بن زياد دهقان كوفى (م 310ق)
نجاشى در دو مورد از الفهرست وى نقل كردهاست:
- در شرح حال عبيداللَّه بن احمد نَهِيك:
و قال حميد بن زياد في فهرسته: سمعت من عبيداللَّه كتاب المناسك و كتاب
الحج و كتاب فضائل الحج و كتاب الثلاث و الأربع و كتاب المثالب.
(222)
- در شرح حال على بن ابى صالح:
و قال حميد في فهرسته: سمعت منه كتباً عمدة، منها كتاب ثواب «إنّا أنزلناه»، كتاب
الأظلّه، كتاب البداء و المشية، كتاب الثلاث و الأربع، كتاب الجنّة و النار، كتاب
النوادر، كتاب الملاحم. (223)
5. كتاب ابن عُقده (249 - 333ق)
شيخ طوسى در كتاب الرجال، در دو مورد از ابن عقده نقل كرده و به نام كتاب او اشاره
ندارد (ش 388 و 395 در «أصحاب النبيّ»).
علامه حلّى در كتاب الرجال، در 25 مورد از ابن عقده نقل كردهاست (ش 31، 213، 287،
320، 321، 328، 333، 346، 348، 354، 377، 386، 765، 982، 983، 984، 985، 986، 1007،
1037، 1299، 1332، 1337، 1366 و 1367).
6. الفهرست، محمّد بن محمّد بن حسن بن وليد (م 343ق)
نجاشى در يك مورد، در شرح حال اسماعيل بن جابر جُعفى از آن نقل كردهاست:
له كتاب ذكره محمّد بن الحسن بن الوليد في فهرسته. (224)
7. من حدّث هو و أبوه عن النبيصلى الله عليه وآله، محمّد بن عمر تميمى جعابى (284
- 355ق)
ابن حجر، در شرح حال عبداللَّه بن ابى سفيان، از اين كتاب نقل مىكند:
و ذكره الجعابي في كتاب: من حدّث هو و أبوه عن النبي. (225)
8. كتاب الممدوحين و المذمومين، محمّد بن احمد بن داوود قمى (م 368ق)
ابن غضايرى در تكملة رسالة أبي غالب از آن نقل كردهاست:
و وجدت بخط أبي الحسن، محمّد بن أحمد بن داوود القميرحمه الله قال حدّثنا أبو عليّ
محمّد بن على بن حمّام، قال: حدّثني عليّ بن سليمان بن الحسن بن الجهم بن بكير بن
أعيَن، المعروف بالزُّراري: إن بني أعين كانوا عشرة. (226)
9. رجال ابن قولويه (م 369ق)
شيخ طوسى در الرجال خود از آن نقل كردهاست:
و ذكر ابن قولويه أنه قرابة الصفّار و سعد بن عبداللَّه و هو أقدم منهما لأنّه روى
عن الحسين بن سعيد، و هما لم يرويا عنه. (227)
10. الفهرست، محمّد بن على بن بابويِه قمى (شيخ صدوق) (م 381ق)
شيخ طوسى در الفهرست از آن نقل مىكند. او در شرح حال زيد زرّاد و زيد
نَرسىمىگويد:
زيد النرسى و زيد الزرّاد لهما أصلان لم يروهما محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه و
قال في فهرسته: «لم يروهما محمّد بن الحسن بن الوليد و كان يقول هما موضوعان».
(228)
همچنين در كتاب الرجال، در دو مورد از ابنبابويِه با تعبير: «ذكر ذلك ابن بابويه»
(229) و «ضعّفه ابن بابويه» (230) نقل
كردهاست كه به احتمال قوى از همان فهرست باشد.
در رجال العلامة هم در يك مورد، چنين نقل شده است:
قال أبو جعفر ابن بابويه: اسم أبي الخطاب زيد. (231)
11. جبرئيل بن احمد فاريابى (ق 4)
در كتاب رجال الكشي در موارد بسيار از وى نقل شده است (ش589، 713، 741، 831، 838،
862، 863، 933، 991، 995، 1003، 1004، 1005، 1006، 1090، 1093 و 1099).
12. الفهرست، حسين بن حسن بن بابويِه (ق 4)
نجاشى در شرح حال ربعى بن عبداللَّه از الفهرست وى نقل مىكند:
ذكر أبو عبداللَّه الحسين بن الحسن بن بابويه كتاب الراهب و الراهبة رواية محمّد بن
الحسن، عن محمّد بن الحسن، عن أحمد بن محمّد، عن القاسم بن يحيى، عن جدّه الحسن بن
راشد في فهرسته. (232)
13. رجال العقيقي، على بن احمد بن على بن محمّد عقيقى (ق4)
ابن غضايرى در تكملة رسالة أبي غالب از كتاب وى نقل مىكند:
و قال ابو الحسن علي بن أحمد العقيقي في كتاب الرجال: من بنى أعْيَن: عُبيد و الحسن
و الحسين بنو زرارة بن أعين... (233)
و علامه در كتاب الرجال، چهارده مورد از وى نقل كردهاست (ش385، 427، 473، 478،
479، 712، 796، 1022، 1053، 1555، 1665، 1678، 1688 و 1737).
14. كتاب الرجال، حسن بن على بن فَضّال (ق 4)
شيخ طوسى در كتاب الرجال، در دو مورد در شرح حال بشير (234) و
بكر بن حبيب (235) با اين تعبير از آن نقل كردهاست:
ذكره علي بن الحسن بن فَضّال.
و علامه در چهار مورد از وى نقل كردهاست:
الف. در شرح حال حفص بن سالم:
و قال ابن فضّال: إنه حفص بن يونس المخزومي. روى عن أبي عبداللَّهعليه السلام: ثقة
لا بأس به. (236)
ب. در شرح حال داوود بن فرقد:
قال ابن فضّال: داوود ثقة ثقة. (237)
ج. در شرح حال علاء بن رَزين:
قاله ابن فضّال. (238)
د. در شرح حال على بن ابى حمزه:
و قال ابوالحسن علي بن الحسن بن فضّال: على بن أبي حمزة كذاب.
(239)
15. الفهرست، ابو جعفر محمّد بن جعفر بن احمد بن بُطّه قمى (ق 4)
نجاشى اين فهرست را ديده و مىنويسد:
و في فهرست ما رواه غلط كثير. (240)
16. معرفة الناقلين، محمّد بن مسعود عَيّاشى (ق 4)
علامه در شرح حال عبداللَّه بن خِراش از وى نقل مىكند:
قال محمّد بن مسعود: حدّثني يوسف بن السخت، قال: سمعت أبا خراش يقول: ما صافحت
ذميّاً قط و لا دخلت بيت ذمي قط، و لا شربت دواء ذمي قط و لا افتصدت ولا تركت غسل
يوم الجمعة قط، ولا دخلت على قاض قط و لا دخلت على وال قط. (241)
17. احمد بن حسين بن عبيداللَّه (ابن غضايرى) (م 411ق)
چنانكه در بخش اوّل آمد، ابن غضايرى پنج اثر در حوزه مباحث رجال و فهارس به ثمر
رساندهاست. از اين ميان، استاد سيد محمدرضا جلالى، كتاب الضعفاء و تكملة رسالة أبي
غالب الزراري را به طبع رسانده است؛ ليكن سه كتاب ديگر وى يعنى فهرست الأصول، فهرست
المصنّفات و كتاب الممدوحين در دسترس نيست. آنچه در اينجا ارائه مىگردد، مربوط به
اين سه كتاب خواهد بود.
در رجال النجاشي از الفهرست وى نقل شده است، بدون آنكه اشاره شود از فهرست الأصول
است يا از فهرست المصنّفات:
الف. در شرح حال حسين بن محمّد اَزْدى:
له كتب... ذكر ذلك أحمد بن الحسين. (242)
ب. در شرح حال جعفر بن ايوب:
ذكر أحمد بن الحسين أنّ له كتاب الرد على من زعم أن النبيصلى الله عليه وآله كان
على دين قومه قبل النبوة. (243)
ج. در شرح حال خالد بن يحيى:
ذكره أحمد بن الحسين و قال: رأيت له كتاباً في الإمامة كبيراً سمّاه كتاب المنهج.
(244)
د. در شرح حال سهل بن زياد آدمى:
و قد كاتب أبا محمّد العسكري... ذكر ذلك أحمد بن على و أحمد بن الحسين.
(245)
ه . در شرح حال سماعة بن مهران:
و ذكر أحمد بن الحسين أنه وجد في بعض الكتب أنه مات سنة خمس و أربعين و مئة.
(246)
و. در شرح حال صالح ابو مقاتل:
ذكره أحمد بن الحسين و قال: صنّف كتاباً في الإمامة كبيراً حديثاً و كلاماً و سمّاه
كتاب الاحتجاج.
ز. در شرح حال ابن شراخ:
ذكر أحمد بن الحسين أنه وقع إليه كتاب في الإمامة موقّع عليه بخط الأصل: «كتاب
ابنالشراخ في الامامة».
كتاب الممدوحين، برحسب شواهد و قراين، به علامه حلّى و ابن داوود رسيده است. علامه
در شرح حال عمر بن ثابت مىنويسد:
ضعيف جِدّاً قاله ابن الغضائري.
سپس مىگويد:
و قال في كتابه الآخر: عمر بن أبي المقدام ثابت العجلي مولاهم الكوفي، طعنوا عليه
من جهة و ليس عندى كما زعموا و هو ثقة. (247)
و ابن داوود در فصل «من قال النجاشي في كلّ منه ثقة ثقة مرّتين»، پس از آنكه نام
تعدادى را ذكر مىكند، در پايان مىنويسد:
أقول: و قد ذكر ابن الغضائري في كتابه خمسة رجال زيادة على ما قاله النجاشي كل منهم
«ثقة ثقة» مرّتين و هم على بن حسّان الواسطي، محمّد بن قيس أبو نصر الأسدي، محمّد
بن الحسن بن الوليد أبو جعفر، محمّد بن محمّد بن رباط، هشام بن سالم الجواليقي.
(248)
و علامه محمدتقى شوشترى از اين مطلب، چنين برداشت كرده كه كتاب
الممدوحين به ابن داوود هم رسيدهاست. (249)
18. الزيادات على ابن العباس، احمد بن على بن عباس بن نوح سيرافى (م ح 420ق)
در رجال النجاشى، موارد بسيارى از آن نقل شده است (ش24، 122، 125، 131، 268، 270،
288، 295، 329، 334، 335، 344، 347، 348، 350، 372، 508، 510، 635، 657، 911 و
925).
در رجال العلامة نيز چند مورد از وى نقل شده است (ش34، 51، 58، 64، 84، 86، 154 و
397).
و ابو داوود هم دو مورد از آن، نقل كردهاست (ش229 و 453).
19. الفهرست، احمد بن عبد الواحد بن عبدون بزّاز (م 423ق)
شيخ طوسى در كتاب الفهرست، در شرح حال ابراهيم بن محمّد ثقفى از آن نقل مىكند:
أخبرنا بجميع هذه الكتب أحمد بن عبدون. (250)
* * *
در پايان، تأكيد مىشود كه اين جستجو كامل نيست و اميدواريم به زودى با تتبّع
كاملتر و با نقل موارد موجود از اين مجموعهها در ضمن كتابى به اهل فضل، عرضه
گردد. إن شاء اللَّه!
پىنوشتها:
1. الملل و النحل، ج1، ص165.
2. النهاية، ص200 به نقل از: فوائد الأصول، ج1، ص157.
3. تصحيح الاعتقاد، ص38 به نقل از: مصادر الاستنباط بين
الأصوليين و الأخباريين، ص52.
4. مصادر الاستنباط، ص52 - 53.
5. الغيبة، شيخ طوسى، ص2 - 3.
6. الفوائد المدنية، ص40 به نقل از: مصادر الاستنباط، ص58.
7. تصحيح الاعتقاد، ص38 به نقل از: مصادر الاستنباط بين
الأصوليين والأخباريين، ص52.
8. جهت آگاهى از آراى اخبارىها رجوع شود به:
مصادر الاستنباط بين الاصوليين والأخباريين، محمد عبدالحسين محسن الغراوى.
المعالم الجديدة، شهيد سيد محمدباقر صدر، ص76 - 83.
دائرة المعارف الشيعية، حسن الامين، ج3، ص107 - 109.
دائرة المعارف تشيّع، ج2، ص7 - 13.
9. معجم رجال الحديث، ج1، ص21؛ تنقيح المقال، ج1، ص175 -
178.
10. الفوائد المدنية، ص181.
11. هداية الأبرار، ص82.
12. الوافى، ج1، ص11.
13. وسائل الشيعة، ج20، ص36 - 47.
14. همان، ص96 - 104.
15. همان، ص61 - 79.
16. همان، ص113 - 115.
17. الحدائق الناضرة، ج1، ص23 و 24.
18. الحدائق الناضرة، ج1، ص8.
19. همان، ص15.
20. مرآة العقول، ج1، ص21 و 22.
21. مستدرك الوسائل، ج3، ص532 به بعد و ص29 به بعد.
22. الكافي، ج1، ص62، ح1. بحار الأنوار، ج2، ص228، ح13 و ج
36، ص273 ح 96 و ج 78، ص77، ح49؛ وسائل الشيعة، ج18، ص152، ب 14، ح1.
23. اختيار معرفة الرجال، ص222، ش 401.
24. بحار الأنوار، ج2، ص225، ح2 و ج 50، ص80، ح6.
25. همان، ج2، ص227.
26. اختيار معرفة الرجال، ص222 ش 401. وسائل الشيعة، ج11،
ص388، ب 101، ح9. بحار الأنوار، ج2، ص249 - 250، ح62 و 63 و 64 و ج 25، ص289،
ح46 و ج 67، ص202، ح4 و ج 69، ص222، ح5 و ج 78، ص289، ح2.
27. اختيار معرفة الرجال، ص305، ش 549؛ بحار الأنوار، ج2،
ص217، ح12 و ج 25، ص262، ح1 وص287، ح42.
28. بحوث في علم الأصول، ج7، ص40 - 41.
29. معجم رجال الحديث، ج1، ص22 - 23.
30. تصحيح الاعتقاد، ص124.
31. بحار الأنوار، ج62، ص74.
32. التهذيب، ج4، ص477 - 482.
33. تنقيح المقال، ج1، ص174.
34. الأرض والتربة الحسينية، ص41 - 43.
35. المدخل الى عذب المنهل، ص27 و 44. آية اللَّه ميرزا
ابوالحسن شعرانى از عالمان بزرگ شيعى است كه در علوم اسلامى چون كلام، حديث، تفسير
و... تبحر داشته و بزرگانى چون آية اللَّه حسن زاده آملى و آية اللَّه جوادى آملى
از شاگردان وى مىباشند.
36. كيهان انديشه، ش 1، ص18.
37. انوار الهداية، ج1، ص244 - 245.
38. كتاب البيع، ج5، ص354 - 355.
39. معجم رجال الحديث، ج1، ص36.
40. بحوث في علم الاصول، ج4، ص284.
41. همان، ج7، ص291.
42. تنقيح المقال، ج1، ص176.
43. فرائد الاصول، ج1، ص291.
44. تنقيح المقال، ج1، ص183.
45. معجم رجال الحديث، ج1، ص97.
46. تنقيح المقال، ج1، ص183.
47. الدرالنضيد، ج1، ص60 - 61 و ص97.
48. مصباح الفقيه، كتاب الصلاة، ص12.
49. وسائل الشيعة، ج20، ص65.
50. همان، ص93 - 95.
51. معجم رجال الحديث، ج1، ص97.
52. بحوث في علم الرجال، محمد آصف المحسني: ص44 و 45.
53. معجم رجال الحديث، ج1، ص41 و 42.
54. تنها كشّى در «رجال» خود، قدح و مدحش را مسند كرده است،
بهسان مؤلفان تاريخ بغداد، تاريخ اصبهان و تاريخ جرجان. (معرفة الحديث، محمدباقر
البهبودى، ص56)
55. دراية الحديث، ص116.
56. براى توضيح بيشتر، رجوع شود به: فصلنامه ياد، ش 8، ص127.
57. معجم رجال الحديث، ج16، ص151 - 163.
58. حضرت آية اللَّه عبداللَّه جوادى آملى؛ استفاده شفاهى
نويسنده از محضر ايشان.
59. معجم رجال الحديث، ج20، ص198 - 218.
60. معرفة الحديث، محمد باقر البهبودى، مركز انتشارات علمى -
فرهنگى، ص3 - 4.
61. كليات في علم الرجال، ص25 - 28.
62. تنقيح المقال، ج1، ص174 و 175.
63. الرافد في علم الأصول، السيد علي السيستاني، ج1، ص24 - 25.
64. تراثنا الفكرى فى ميزان الشرع والعقل، محمد الغزالي، المعهد
العالمي للفكر الاسلامي، امريكا، ص155 - 156، به نقل از: السنة ومكانتها في
التشريع الاسلامي.
65. تراثنا الفكرى في ميزان الشرع والعقل، ص155 - 156، ترجمه
آزاد.
66. عدة الأصول، ج1، ص367 - 371 (طبع مؤسسة آل البيت).
67. نقد الحديث، حسين الحاج حسن، ج2، ص13-.
68. به عنوان نمونه رجوع شود به:
الأسرار المرفوعة في الأحاديث الموضوعة، ص424 - 467.
أضواء على السنة المحمدية، محمود ابوريّة، ص140 - 143.
مصطلح علوم الحديث، صبحي الصالح، ص282 - 295.
69. رجال الكشى، ص238، ش 431 و ص375، ش 705 و ص556، ش 1050.
70. عدة الأصول، ج1، ص386.
71. مستدرك الوسائل، ج3، ص757.
72. رجوع شود به: معجم رجال الحديث، ج1، ص59 - 63؛ وسائل
الشيعة، ج20، ص79 - 92؛ مستدرك الوسائل، ج3، ص757 - 770؛ قواعد الحديث، غريفى،
ص37 - 76؛ كتاب الطهارة، امام خمينى - ره، ج3، ص245 - 258؛ بحوث في علم الرجال،
ص77 - 88؛ كليات في علم الرجال، ص163 - 178.
73. اين آمار از برنامه رايانهاى «نور»، تدوين مركز كامپيوتر
علوم اسلامى - قم، استخراج شده است.
74. استاد بزرگوار حضرت آية اللَّه ميرزا جواد تبريزى.
75. معجم رجال الحديث، ج9، ص140.
76. استفاده شفاهى نويسنده، از محضر آية اللَّه استاد ميرزا جواد
تبريزى.
77. وسائل الشيعة، ج20، ص93 - 95.
78. تنقيح المقال، ج1، ص210 - 211.
79. رجوع شود به: معجم رجال الحديث، ج1، ص67 - 96؛ كليات علم
الرجال، ص161 - 351.
80. التمهيد في علوم القرآن، ج1، ص61.
81. وسائل الشيعة، ج18، ص89، ح48.
82. همان، ص78، ح12 و 14.
83. همان، ح10.
84. همان، ص79، ح15.
85. به عنوان مثل رجوع شود به: الميزان، ج1، ص256، ج2، ص286
و ص439. ج 4، ص283. ج 7، ص150، 209 و 211. ج 8، ص286. ج 9، ص366. ج 11، ص42،
167 و 252. ج 12، ص133 و 286. ج 14، ص69، 205 و 207. ج 15، ص292. ج 19، ص390.
86. رجوع شود به: الميزان، ج12، ص286. ج 14، ص229 و 396.
87. كتاب البيع، ج5، ص354 - 355.
88. وسائل الشيعة، ج2، ص1003، ب 31 من النجاسات، ح4.
89. التنقيح في شرح العروة الوثقى (كتاب الطهارة)، ج3، ص82 -
83.
90. رجوع شود به: الميزان، ج2، ص439، آيه سوره بقره. ج 3،
ص185، آيات 35 - 41 آل عمران. ج 15، ص369، آيات 15 - 44 سوره نمل. ج 19، ص390،
آيات آخر سوره قلم.
91. رجوع شود به: الميزان، ج14، ص379. ج 15، ص369. ج 20،
ص70 و 83.
92. رجوع شود به: الأخبار الدخيلة، محمدتقي التستري، ج1، ص158
- 162 و 179 - 195 و ص233.
93. برخى از اين كتب، به فارسى نيز در آمده است، مانند:
روشهاى پژوهش در تاريخ، شارل ساماران، گروه مترجمان، آستان قدس رضوى، 4 ج.
مقدمهاى بر روش تحقيق تاريخى، ترجمه آوانس آوانسيان، انتشارات دانشگاه تهران.
مقدمهاى بر روش تحقيق علوم انسانى و تاريخى، ترجمه احمد سخاوندى، انتشارات كهكشان.
تاريخ چيست،اى. اچ. كار، حسن كامشاد، انتشارات خوارزمى.
و نيز: تاريخ در ترازو، عبدالحسين زرين كوب، ص138 - 167، انتشارات اميركبير.
94. اين مقاله، پيش از اين، در ميراث حديث شيعه (دفتر هفتم)
منتشر شده است.
95. رجوع كنيد به مقاله «بازسازى متون مفقود» در همين كتاب.
96. معجم رجال الحديث، ج 1، ص 41 - 42.
97. در كتاب تاريخ علم الرجال، نوشته شيخ حسين راضى عبداللَّه،
به برخى آثار معرّفى شده به عنوان كتبرجالى برمىخوريم كه از ذكر آنها خوددارى شد،
مانند: مقتل الحسنعليه السلام، مقتل حجر بن عدي و...(ص26)، كتاب الأنبياء (ص 28)،
نسب آل أبي طالب (ص33) و من شهد صفين مع عليّ من الأنصار (ص32) و....
98. كيهان فرهنگى، ش 37، ص 14: «سير رجال نويسى»، محمّد جاودان؛
نور علم، ش 13، ص 168 - 169: «...»، سيدعلى مير شريفى.
99. معالم العلماء، ص 12.
100. الفهرست، ابن النديم، ص 272؛ الذريعة إلى تصانيف الشيعة، ج
10، ص 100 و ج 22، ص 227.
101. رجال النجاشي، ص 216 (ش563)؛ الفهرست، ص 300؛ الذريعة، ج
10، ص 84 و 127.
102. همان، ص 34 (ش72)؛ الذريعة، ج 10، ص 165.
103. الذريعة، ج 10، ص 90.
104. الفهرست، ص 122 (ش162)؛ الذريعة، ج 21، ص 69.
105. معالم العلماء، ص 33 (ش182)؛ مصفّى المقال في مصنفى علم
الرجال، ص 128.
106. الفهرست، ص 509 (ش810)؛ الذريعة، ج 10، ص 160.
107. الذريعة، ج 10، ص 37؛ رجال النجاشي، ص 7.
108. رجال النجاشي، ص 76 (ش182).
109. همانجا؛ الفهرست، ص 51 (ش65).
110. الفهرست، ص 408 (ش 623)؛ الذريعة، ج 22، ص 326 و ج 10، ص
142.
111. رجال النجاشي، ص 81 (ش 196)؛ الفهرست، ص 284 (ش 425)؛
الذريعة، ج 3، ص 253.
112. مستدركات الذريعة، ص 252 (ش 1265)؛ الذريعة، ج 10، ص 84
و125.
113. الذريعة، ج 21، ص 257
114. لسان الميزان، ج 2، ص 188؛ الذريعة، ج 10، ص 135.
115. كشكول البحراني، ج 1، ص 184؛ رسالة أبي غالب الزراري، ص
127؛ الذريعة، ج 10، ص 108.
116. رجال النجاشي، ص257 (ش 676؛ الفهرست، ص72 (ش 392)؛
الذريعة، ج10، ص90.
117. رجال النجاشي، ص253 (ش664)؛ الفهرست، ص 265، (ش379).
118. رجال النجاشي، ص 428، (ش 1149)؛ الذريعة، ج 21، ص 261 و ج
10، ص156.
119. رجال النجاشي، ص 126 (ش 326)؛ مصفّى المقال في مصنفى علم
الرجال، ص 106؛ الذريعة، ج21، ص261.
120. رجال النجاشي، ص 350 (ش 942)؛ الذريعة، ج 22، ص 224 و ج
10، ص 145.
121. رجال النجاشي، ص 297 (ش 807)؛ الفهرست، 232 (ش 520)؛ مصفّى
المقال، ص 345؛ الذريعة، ج20، ص147 و ج 10، ص 139.
122. رجال النجاشي، ص 333 (ش 896)؛ الذريعة، ج 10، ص 171.
123. رجال النجاشي، ص 436 (ش 1170)؛ الذريعة، ج 15، ص 151 و ج
10، ص 118.
124. رجال النجاشي، ص 177 (ش 467)؛ الذريعة، ج 19، ص 75.
125. رجال النجاشي، ص 177 (ش 467)؛ الذريعة، ج 22، ص 327.
126. رجال النجاشي، ص 232 و 257؛ مصفّى المقال، ص 162.
127. رجال النجاشي، ص 132 (ش 339)؛ الذريعة، ج 3، ص 253 و ج 10،
ص 114.
128. رجال النجاشي، ص 132 (ش 339)؛ الذريعة، ج 22، ص 227.
129. الذريعة، ج 10، ص 92.
130. رجال النجاشي، ص381 (ش 1038).
131. رجال النجاشي، ص 377 (ش 1026)؛ الذريعة، ج 10، ص 103 و 141
و 148.
132. الذريعة، ج 10، ص 148.
133. رجال النجاشي، ص 240 (ش640)؛ الذريعة، ج 22، ص 227 و ج
10، ص 105 و 125.
134. همانجا؛ الذريعة، ج 20، ص 147.
135. رجال النجاشي، ص 94 (ش233)؛ الفهرست، ص 68 (ش 86)؛
الذريعة، ج 3، ص 223.
136. رجال النجاشي، ص 94 (ش 233)؛ الذريعة، ج 10، ص 86 و ج 22،
ص229.
137. رجال النجاشي، ص 94 (ش 233)؛ الذريعة، ج 14، ص 271.
138. رجال النجاشي، ص94 (ش233)؛ الفهرست، ص 68 (ش 86)؛ مصفّى
المقال، ص 20.
139. رجال النجاشي، ص94 (ش233)؛ الذريعة، ج 2، ص 227.
140. همانج.
141. رجال النجاشي، ص94 (ش233)؛ الذريعة، ج 2، ص 227.
142. همانج.
143. الفهرست، ص 68 (ش 86)؛ الذريعة، ج 22، ص 227.
144. همانج.
145. رجال النجاشي، ص 32 (ش 71)؛ الذريعة، ج 10، ص 143؛ مصفّى
المقال، ص 404.
146. الذريعة، ج 10، ص 112.
147. رجال النجاشي، ص 95 (ش 236)؛ الذريعة، ج 22، ص 224 و ج 10،
ص 93.
148. رجال النجاشي، ص 254 (ش 665)؛ الذريعة، ج 16، ص 394 و ج
10، ص 134.
149. رجال الطوسى، ص 430 (ش 6179).
150. رجال النجاشي، ص 89 (ش 223).
151. همان، ص 394 (ش 1055)؛ الذريعة، ج 10، ص 103 و ج 15، ص 151
و ج 14، ص 271.
152. رجال النجاشي، ص 394 (ش 1055)؛ الذريعة، ج 1، ص 323.
153. رجال النجاشي، ص394 (ش 1055)؛، الذريعة، ج 15، ص 163.
154. رجال النجاشي، ص394 (ش 1055)؛ الذريعة، ج 22، ص 226.
155. مصفّى المقال، ص420.
156. رجال النجاشي، ص 396 (ش 1055)؛ الذريعة، ج 22، ص 226.
157. رجال النجاشي، ص396 (ش1055)؛ الذريعة، ج 22، ص 228 و ج
10، ص 37.
158. رجال النجاشي، ص396 (ش 1055)؛ الفهرست، ص 424 (ش 656)؛
الذريعة، ج23، ص 232.
159. رجال النجاشي، ص 232 (ش 617)؛ الذريعة، ج 15، ص 162.
160. رجال النجاشي، ص232 (ش 617).
161. رجال النجاشي، ص232 (ش 617)؛ الذريعة، ج 15، ص 162.
162. رجال النجاشي، ص232 (ش 617)؛ الذريعة، ج 15، ص 163.
163. الذريعة، ج 7، ص 162 و ج 10، ص 151.
164. رجال النجاشي، ص 384، (ش1045)؛ الفهرست، ص395 (ش604)؛
الذريعة، ج10، ص85 و ج22، ص226.
165. رجال النجاشي، ص 84 (ش 201)؛ الفهرست، ص 32، ش 84.
166. الفهرست، ص 109 (ش 141)؛ الذريعة، ج 10، ص 90 و ج 16، ص
375.
167. الذريعة، ج 10، ص 147.
168. رجال النجاشي، ص 389 (ش 1049)؛ الذريعة، ج 21، ص 72 و ج
10، ص 37.
169. رجال النجاشي، ص 389 (ش 1049)؛ الذريعة، ج 10، ص 83.
170. الفهرست، ص 201 (ش 299 - 300)؛ الذريعة، ج 16، ص 374.
171. رجال النجاشي، ص 389 (ش 1049)؛ الذريعة، ج 21، ص 80، ج 10،
ص 146.
172. رجال النجاشي، ص 389 (ش 1049)؛ الذريعة، ج 21، ص 249.
173. الذريعة، ج 21، ص 72.
174. رجال النجاشي، ص 140 (ش 364)؛ الذريعة، ج 22، ص 227 و ج
10، ص94 و 114.
175. الذريعة، ج 10، ص 94 و145.
176. رجال النجاشي، ص 396 (ش 1059)؛ الذريعة، ج 22، ص 226.
177. رجال النجاشي، ص 396 (ش 1059)؛ الذريعة، ج 22، ص 227.
178. رجال النجاشي، ص 85 (ش 206)؛ الذريعة، ج 10، ص 84 و ج11،
ص 256.
179. رجال النجاشي، ص 240 (ش 460)؛ الذريعة، ج 20، ص 147.
180. الذريعة، ج 10، ص 83.
181. همان، ج 11، ص 256 و ج 10، ص 143.
182. رجال النجاشي، ص167 (ش 441)؛ مجمع الرجال، ج2، ص271؛
الذريعة، ج 10، ص112.
183. رجال النجاشي، ص 372 (ش 1019)؛ الذريعة، ج 16، ص 374 و ج
10، ص 143.
184. رجال النجاشي، ص 80 (ش 193)؛ الفهرست، ص 58 (ش 71)؛ رجال
الطوسي، ص 415 (ش6008)؛ الذريعة، ج 19، ص 57 و ج10، ص 95.
185. رجال النجاشي، ص 94 (ش 11)؛ مصفّى المقال، ص 5؛ الذريعة، ج
24، ص 341 و ج 10، ص 82.
186. الذريعة، ج 10، ص 85.
187. رجال النجاشي، ص 262 (ش 686)؛ الذريعة، ج 22، ص 228.
188. الفهرست، ص294 (ش 440)، مصفّى المقال، ص247.
189. رجال النجاشي، ص 396 (ش 1060)، الذريعة، ج 22، ص 227 و
ج10، ص148.
190. رجال النجاشي، ص 85 (ش 205)؛ الذريعة، ج 15، ص163.
191. رجال النجاشي، ص 257 (ش 676)؛ الفهرست، ص 272 (ش 392).
192. الفهرست، ص 341 (ش 537)؛ معالم العلماء، ص 81 (ش 548)؛
الذريعة، ج 10، ص 125 و ج 15، ص151.
193. الذريعة، ج10، ص107 و 114.
194. الفهرست، ص 284 (ش 425)؛ الذريعة، ج 10، ص 131.
195. رجال النجاشي، ص 350 (ش 944)؛ الفهرست، ص 396 (ش 605)،
الذريعة، ج10، ص 96 و 139 رو147 وج21، ص 261.
196. الذريعة، ج 10، ص 103.
197. رجال النجاشي، ص 372 (ش 1018)؛ الفهرست، ص 403 (ش 615)؛
معالم العلماء، ص 101، (ش679)؛ مصفّى المقال، ص 277؛ الذريعة، ج 10، ص 141 و 147 و
ج 21، ص 261.
198. رجال النجاشي، ص 350 (ش 943)؛ الذريعة، ج 10، ص 142.
199. همان، ص 86 (ش 208)؛ الذريعة، ج10، ص 37 و 92.
200. إقبال الأعمال، ج 3، ص 86؛ الذريعة، ج 10، ص 92.
201. رجال النجاشي، ص 265 (ش 89)؛ الذريعة، ج 10، ص 94.
202. رجال النجاشي، ص 85 (ش 207)؛ الفهرست، ص 78 (ش 99)؛
الذريعة، ج 10، ص 87 و ج13، ص13 و ج 2، ص 101.
203. رجال النجاشي، ص 85 (ش 207)؛ الفهرست، ص 78 (ش 99)؛
الذريعة، ج 10، ص 36.
204. الفهرست، ص 2.
205. همانج.
206. رجال النجاشي، ص 269، (ش 706).
207. قاموس الرجال، ج 1، ص 441 - 442؛ تاريخ علم الرجال، ص 105
- 107.
208. همانج.
209. رسالة أبي غالب الزراري، ص 96 - 99.
210. رجال النجاشي، ص 86 (ش 209)؛ الفهرست، ص 86 (ش 117)؛
الذريعة، ج 12، ص 76.
211. رجال النجاشي، ص86 (ش209)؛ الذريعة، ج 21، ص 78.
212. الذريعة، ج 10، ص 86.
213. الفهرست، ص 13 (ش 7)؛ مصفّى المقال، ص 19، الذريعة، ج 10،
ص 84 و 86.
214. الذريعة، ج 10، ص 133.
215. همان، ج 16، ص 393.
216. رجال النجاشي، ص 10.
217. بر اساس نسخه چاپ دانشگاه فردوسى مشهد، تصحيح آقاى سيد حسن
مصطفوى.
218. بر اساس نسخه چاپ نشر الفقاهه، تحقيق آقاى جواد قيّومى
اصفهانى.
219. بر اساس نسخه چاپ نشر القيوم، تصحيح آقاى جواد قيّومى
اصفهانى.
220. رجال النجاشي، ص 436 (ش 1170).
221. بر اساس نسخه چاپ انتشارات جامعه مدرسين، تصحيح آقاى جواد
قيّومى اصفهانى.
222. رجال النجاشي، ص 232 (ش 615).
223. همان، ص 257 (ش 675).
224. همان، ص 33 (ش 71).
225. الاصابة في تمييز الصحابة، بيروت: دار الكتب العلمية، 1415
/ 1995م، ج4، ص102 (ش4742).
226. رسالة أبي غالب الزراري، ص 190 (ش 4).
227. رجال الطوسى، ص 399 (ش 5843).
228. الفهرست، ص 71 (ش 289 و 290).
229. رجال الطوسي ، ص 412 (ش 5974) .
230. همان، ص 424 (ش 6110).
231. رجال العلّامة، ص 392 (ش 1581).
232. رجال النجاشي، ص 167 (ش 441).
233. رسالة أبي غالب الزراري، ص 192 (ش 5).
234. رجال الطوسي، ص 127 (ش1281).
235. همان، ش 1288.
236. رجال العلّامة، ص 127 (ش 333).
237. همان، ص 141 (ش 389).
238. همان، ص 217 (ش 714).
239. همان، ص 362 (ش 1426).
240. رجال النجاشي، ص 373 (ش 1019).
241. رجال العلّامة، ص 199 (ش 618).
242. رجال النجاشي، ص 66 (ش 154).
243. همان، ص 121 (ش 310).
244. همان، ص 151 (ش 395).
245. همان، ص 185 (ش 490).
246. رجال النجاشي، ص 193 (ش 517).
247. رجال العلّامة، ص 377 (ش 1510).
248. رجال ابن داود، ص383 و 384 (چاپ انتشارات دانشگاه تهران)
249. قاموس الرجال، ج 1، ص 441 - 442.
250. الفهرست، ص 6 (ش7).