بخش سه: فقه الحديث
اجتهاد در فهم نصوص (1)
إنَّ المَعْرِفَةَ، هي الدّراية للرّوايَةِ. (2)
تحمّل حديث و بازگو كردن آن، امرى سهل و روان است؛ ولى فهم، سنجش و موازنه آن، عملى
سخت و دشوار. گرچه روايت و درايت، هر دو ارجمند و گران است، و بدون روايت، درايتْ
ممكن نيست، امّا هدف اصلى و مقصد اعلا، در درايتْ نهفته است.
درايت، به سان روايت، قواعدى دارد كه بدون رعايت آن، حديث شناسى - بلكه دين شناسى -
محقّق نمىگردد و عالمان و محدّثان بزرگ، در سلوك حديثى خويش، بدين قواعد پايبند
بودهاند.
گرچه تمامى اين قواعد و اصول مدوّن و مبوّب نيست، ليكن از لابه لاى فقه الحديثِ
انديشمندان دينى و برخورد آنان با روايت، قابل اصطياد است.
در اين گفتار، به اصطياد يكى از اين قواعد نظر داريم و آن، «اجتهاد در فهم نُصوص
(متون دينى)» است.
تعاريف و پيشينه
تدبّر و تعقّل در فهم حديث، آن است كه با در نظر داشتن حريم و حصار روايت، با
آن از سَرِ سادگى و بلاهت برخورد نشود؛ بلكه با اين اعتقاد در فهم آن تلاش شود كه:
گويندگان حديث، انسانهايى حكيم، دور انديش، انسان شناس و آگاه به پيدا و پنهان
هستى بودهاند.
و نيز دانسته شود كه مخاطب آنان، همه انسانها در تمامى عصرها هستند و در ميان
اينان، فرزانگان، نابغهها و... خواهند بود.
به تعبير ديگر، به خود اجازه ندهيم كه متن دينى مسلّم الصدور و حديث و روايت قطعى
را در حِصار انديشه بسته خويش معنا كنيم؛ بلكه نص را دريايى ژرف از معارف و معانى
بدانيم كه انسانها به اندازه ظرف وجودى و فكرى خويش از آن بهره مىجويند.
به بيان ديگر، اجتهاد در فهم نص، آن است كه تمامى امكانات معرفتى (از قبيل
اطّلاعات، تجربه، دانش، رايزنى علمى، تعقّل و انديشه ورزى) براى فهم نص به كار
گرفته شود.
اجتهاد در فهم نص، نقطه مقابل اجتهاد در برابر نص است. اوّلى، التزام به نص و در آن
غور كردن است؛ و دومى، لااباليگرى در برخورد با نص، بغى فكرى بر متن دينى، مقدّم
داشتن رأى بر شرع و تجاوز از شريعت است.
روشن است كه كاربُرد اين قاعده در جايى است كه نصِّ قطعىّالدّلاله در ميان نباشد؛
وگرنه، اجتهاد در نصِّ قطعىّالدّلاله، به تأويل دين و بطلان شريعت خواهد انجاميد.
* * *
طرح و تبيين از اين قاعده، نخستين بار توسّط شيخ محمدجواد مُغْنيه در كتاب
فقه الإمام الصّادقعليه السلام مطرح شد و شهيد بزرگوار سيّد محمّد باقر صدر، در
اهميت و تجليل از آن، مقالهاى با عنوان «فهم و تفسير اجتماعى متون دينى در فقه
جعفرى» نگاشت. در اين مقاله آمده است:
به گمان قوى، اين نخستين بار باشد كه از يك فقيه اسلامى در مكتب امام صادقعليه
السلام، نظريهاى گستردهتر درباره عنصر فهم اجتماعى نصوص (متون) دينى مىخوانم كه
در آن با ژرف نگرى و باريك بينى، ميان «مفهوم لغوى ولفظى» نص با «مدلول اجتماعى»
آن، تفاوت نهاده و حدود قانونى مدلول اجتماعى را روشن كرده است. (3)
اكنون، براى نخستين بار، ملاحظه مىكنيم كه عنصر فهم اجتماعى نصوص، به صورتى مستقل
مطرح مىشود و هنگامى كه برخى از بخشهاى كتاب فقه الإمام الصادقعليه السلام را
مىخوانيم، مىبينيم استاد بزرگ ما، شيخ محمد جواد مغنيه، در اين تأليف خود، اين
موضوع را طرح كرده و با دست خويش، فقه جعفرى را به شكلى زيبا از نظر شيوه و تعبير و
بيان، آورده است.
آرى، در اين كتاب مىبينيم عنصر جنبه اجتماعى از فهم دليل و تمايز ميان آن و جنبه
لفظى خالص، در موارد متعدّد، مورد تأكيد قرار مىگيرد. (4)
به گمان ما اين قاعده، راهى وسط و ميانه است كه دو طرف آن، يكى اجتهاد در برابر
نصوص است وديگرى، تحجّر و جمود در فهم نص.
اجتهاد در برابر نص، خارج شدن از حصار نُصوص است، تا آنجا كه مدلول قطعى آن،
ناديده انگاشته شود؛ چنانكه تحجّر و جمود، آن است كه فهم، در بند الفاظ و واژگان
زندانى گردد.
خطر تحجّر و جمود، كمتر از خطر اجتهاد در برابر نص نيست. تحجّر، به ناكامى دين در
اداره زندگى مىانجامد و از دين، چهرهاى خشن، غيرقابل انعطاف
درونى و بىتوجّه به واقعيّتهاى وجودِ آدمى، نشان خواهد داد.
حاصل آنكه، اجتهاد در فهم و تفسير نص، راهى است ميانه كه دو طرف آن، گمراهى و
ضلالت است؛ و چنانچه ياد شد، حوزه به كارگيرى اين قاعده، آنجاست كه نصوص روايتى،
قطعىّالدّلاله نباشند.
بررسى مصاديق
اينك، به ذكر برخى مصاديق اين قاعده، به همراه مَثَلها و نمونههايى در احاديث
و روايات رو مىكنيم؛ بدان اميد كه انديشهوران در بارور كردن و تنقيح آن بكوشند و
از آن به عنوان يك قاعده در دانش اصول، فقه و حديث شناسى بهره بَرَند.
1. واژههاى مذكّر و مؤنّث
در زبان عرب، تفكيك در جنسيّت، بسيار است و فعلها، اسمهاى اشاره، ضماير و...
مذكّر و مؤنّث دارند. لكن اين اصل، در فرهنگ محاوره، همه جا منظور نظر قرار نمى
گيرد؛ بلكه تغليب، امرى غالب است. يعنى اگر بخواهند از زن و مردْ سخن بگويند، جانب
مذكّر اختيار مىشود و مطلب را با آن ادا مىكنند.
اين امر، در نصوص روايى نيز در خور تأمّل است؛ بدين معنا كه آيا فعلهاى مذكّر،
واژههاى رجل، رجال و... مختصّ مردان است؛ يا اصل اوّلى عموميّت است، مگر آنكه بر
اختصاصْ دليلى اقامه شود.
شيخ بهايى در روايات وضو و مستحبّات آن، گفته است:
بر حسب ظاهر، واژه «رجل» در اين احاديث، به معناى شخص است و اين حكم، شامل زنان نيز
مىشود؛ زيرا خصوصيّتى براى مردان نيست. (5)
همو در جاى ديگر گفته است:
واژه «قوم» به مردان اختصاص ندارد. (6)
صاحب حدائق معتقد است:
روشن است كه بيشتر احكام، در عبادات و معاملات و غيره، مختصّ مردان است و پرسشها
نيز به مردان اختصاص دارد؛ ولى بدون خلاف، زنان نيز داخل در اين احكام هستند، مگر
خصوصيّت براى مردان ثابت شود. اين امر، براى كسى كه در تمام روايات مربوط به احكام
تدبّر كند، روشن مىشود و دليلش آن است كه آنچه در اخبار و احاديث آمده، بر سبيل
تمثيل است و حكم به افراد ديگر، با تنقيح مناط قطعى، سرايت مىكند.
(7)
درمقابل، محقّق اردبيلى بر اين باور است كه واژه «قوم»، شامل زنان نيست
(8) و نيز صاحب مدارك گفته است:
مشهور، عقيده دارند كه براى تطهير آب چاه، نزح زنان و كودكان و افراد خنثى كافى
نيست؛ زيرا واژه «قوم» (كه در احاديث آمده)، به مردان اختصاص دارد. البته برخى از
اصحاب، چون علامه در كتاب منتهى، نزح زنان و كودكان را كافى دانستهاند. اين رأى،
حسن و پسنديده است، به شرط آنكه در نزح زنان، قصورى نسبت به مردان نباشد.
(9)
استفاده اختصاصى از واژه «رجل» در مقبوله عمر بن حنظله و تعميم آن نيز از همين
مقوله است. (10)
از اين نمونهها مىتوان به عيان به اهميّت قاعده «اجتهاد در تفسير نصوص» پى برد و
بر جمود و تحجّر، خط بطلان كشيد.
2. ابزار و وسائل
گاهى در لابه لاى نصوص، به واژهاى بر مىخوريم كه نام ابزارى است كه در عصرهاى
كهن، وسيله اجراى پارهاى افعال انسان بوده، و حكم شرعى به آن فعل، تعلّق دارد:
واژه «سيف» در رواياتِ اجراى قصاص، لفظ «حديد» در احاديث ذبح حيوان حلال گوشت، كلمه
«شطرنج» در احاديث تحريم قمار، و....
گروهى از فقيهان بر اين واژهها تأكيد ورزيده، حكم را داير مدار آن دانستهاند. از
اين رو، اجراى قصاص را با شمشير لازم دانستهاند؛ چنانكه ذبح شرعى را فقط با آهن
صحيح مىدانند؛ و....
در مقابل، برخى ديگر، از اينها استفاده «مَثَل» مىكنند و در اجراى قصاص، وسايل
امروزى (مانند تفنگ) را كافى مىدانند؛ (11) چنانكه هر وسيله
بُرنده را براى ذبح، جايز شمردهاند (12) و... و اين هم عرصهاى
ديگر از اجتهاد در تفسير نص است.
شهيد مرتضى مطهرى مدّعى است:
اسلام، هرگز به شكل و صورت و ظاهر زندگى نپرداخته است. تعليمات اسلامى، همه متوجّه
روح و معنا و راهى است كه بشر را به آن هدفها و معانى مىرساند.
اسلام، هدفها و معانى و ارائه طريق رسيدن به آن هدفها و معانى را در قلمرو خود
گرفته و بشر را در غير اين امر، آزاد گذاشته است و به اين وسيله از هرگونه تضادّى
با توسعه تمدّن و فرهنگ، پرهيز كرده است.
در اسلام، يك وسيله مادّى و يك شكل ظاهرى نمىتوان يافت كه جنبه تقدّس داشته باشد و
مسلمان، وظيفه خود بداند كه آن شكل و ظاهر را حفظ نمايد؛ از اين روى، پرهيز از تضاد
با مظاهر توسعه علم و تمدّن، يكى از جهاتى است كه كار انطباق اين دين با مقتضيات
زمان را آسان كرده و مانع بزرگ جاويد ماندن را از ميان بر مىدارد.
(13)
3. ذكر موارد
در ميان احاديث و روايات، گاه براى عنوان، به شمارش نمونهها و موارد، توجّه
شده است. از قبيل شمارش موارد نُه گانه زكات و موارد چهارگانه احتكار و ذكر سركه و
زيتون در طعام كفّاره و....
در مواجهه با اين احاديث نيز، دو رفتار به چشم مىخورد. برخى اين موارد را قابل قبض
و بسط مىدانند و به تعميم و تضييق آن، باور دارند؛ بر اين پايه، انحصار در موارد
زكات، (14) احتكار، (15) طعام كفّاره
(16) و... را نپذيرفتهاند. و گروهى ديگر، تأكيد بر انحصار
دارند و تعدّى را روا نمىدانند.
بجز اينها، نمونههاى بسيار ديگر در كلام فقيهان ديده مىشود كه عنوان را در حديث،
بر مَثل و تمثيلْ حمل كردهاند. از قبيل:
شهيد ثانى، واژه «رجل» (در احاديث قضاى نماز پدر) را به صورت تمثيل معنا كرده است.
(17)
صاحب جواهر، «نفس» را در حديثى (18) به «عِرض» نيز تعميم داده و
آن را مَثَل گرفته است (19) و نيز واژه «مُسْلم» را در حديث،
مثال دانسته است. (20)
وى تحجّر و جمود را آفت فقه دانسته و در بحث «نماز در مكان مغصوب»، در برابر آنان
كه فتوا دادهاند بايد به صورتى كه ابتدا وارد شده نماز بخواند، گفته است:
أعاذ اللَّه الفقه من أمثال هذه الخرافات. (21)
همچنين آية اللَّه سيّد ابوالقاسم خويى واژه «عيدين» را در حديث منع خروج زن از
منزل، مَثَل دانسته و به «جمعه» و «جماعات» نيز تعميم داده است.
(22)
بسيارى از فقيهان، روايات مربوط به سَلَس البول (23) را كه
چگونگى جلوگيرى از سرايت نجاست را آموخته، به نمونههايى مشابه (كه در حديث نيامده)
تعميم دادهاند. (24)
به هر تقدير، اين قاعده، باب واسعى دارد و تعمّق و تدبّر بيشتر در آن، به
گرهگشايىهاى بسيار مىانجامد.
نكته پايانى
در پايان، ياد آور مىشود كه اين قاعده، ميان دو لغزشگاه قرار گرفته است؛ صراط
مستقيمى است كه «اَدَقُّ من الشّعر وأحَدُّ من الحديد»! فرزانگان، آن را چون برق
مىپيمايند و افراد تازه كار، به خويش آسيب مىرسانند و گاه به سرنوشت سقوط، گرفتار
مىشوند.
به گمان ما، رعايت برخى معيارها مىتواند از لغزش در اين راه بكاهد:
الف. توجّه به تعليلهاى موجود در احاديث، قرينه مناسبى براى به كار گرفتن اين
قاعده است. به عنوان مثال، در روايات اجراى قصاص با شمشير، اين تعليلهاى آموزنده
آمده است:
ولكن لايترك يعبث به ولكن يجيز عليه بالسّيف. (25)
ولكن لايترك يتلذذ به ولكن يجاز عليه بالسّيف. (26)
و در احاديث نهى از «خوردن سير و رفتن به مساجد»، تعبير «مَنْ أكلَ شيئاً مِنَ
المؤذيات» به كار رفته است. (27)
اين گونه تعليلها، قرينهاى مناسب براى چگونه معنا كردن حديث خواهد بود.
ب. توجّه به مقاصد عامّه شريعت، قرينهاى ديگر است كه در فهم نص به كار مىآيد.
برخى فقيهان، احكام سَبْق و رِمايه را به سلاحهاى جنگى جديد و وسايل نقليه امروزى،
تعميم داده و گفتهاند:
معيار، سلاح متعارف هر زمان است و ذكر نمونههاى خاص در سخن پيامبرصلى الله عليه
وآله، به جهت عصر و زمان ايشان بوده است... و اين، اجتهاد در برابر نص نيست؛ بلكه
اجتهاد در تفسير نص است كه با مقاصد شريعت، سازگار است. (28)
ج. عدم مغايرت فهم ما از نص، با ظهور (ظواهر) الفاظ و واژهها.
د. استفاده از فهم اجتماعى و عُرفى، كه شهيد صدر بدان تأكيد داشت.
(29)
* * *
اميد است فرزانگان و ارباب معرفت، با تدّبر خويش، اين قاعده را در جايگاه واقعى خود
بنشانند و راهى روشن و هموار، پيش روى سالكان كوى معارف دينى بگشايند.
موانع فهم حديث (30)
بهره مندى از زلال نصوص (متون) دينى، يعنى قرآن و سنّت، وابسته به تحقّق شرايط و
فقدان موانع است. فهم كننده بايد از يك سو توانايىهايى را در خود حاصل كند و از
دگر سو، موانع خُنثا كننده فهم را از خود بپيرايد. به عبارتى، «برطرف ساختن موانع»
به همان اندازه «فراهم بودن توانايىها و شرايط»، در فهم درست نصوص، نقش دارد.
گرچه مسئله شرايط و موانع فهم، موضوعى فراگير است و در حوزه معرفت شناسى و شناخت،
از آن، سخن مىرود و انديشمندان مسلمان نيز به خوبى آن را وارسى كردهاند، اما
شاخههاى مختلف معرفت مىتواند شرايط و موانع ويژه خود را داشته باشد، و در اينجا
سخن از شرايط و موانع فهم در حوزه نصوص دينى و بويژه حديث است. شرايطى كه در فهم
درست حديث تأثير دارد، عبارت است از:
1. توجه به عرف زمان شارع در فهم لغات و ساختارها؛
2. نگاه مجموعى به روايات؛
3. اجتهاد در فهم نصوص؛
4. شناخت اهداف شريعت و اصول مسلّم دينى؛
5. شناخت تاريخ صدور روايات؛
6. شناخت موارد نقل به معنا؛
7. آشنايى با تعارض احاديث و چگونگى حل آن؛
8. شناخت روايات تقيّهاى؛
9. شناخت ناسخ و منسوخ در احاديث؛
10. آگاهى از مضامين مختلف احاديث، چون: معارف، اخلاق، آداب و... و ضوابط هر يك.
برخى از اين عناوين، مانند «اجتهاد در فهم نصوص» و «شناخت تاريخ صدور روايات» را در
مقالههاى مستقلّى در همين مجموعه بررسى كردهايم. در اين نوشتار، به اختصار، به
موانع فهم حديثْ مىپردازيم.
* * *
چنانكه پيشتر ياد شد، موانع فهم مىتوانند خنثاگر همه شرايط و زمينهها باشند؛ و
گرچه نتيجه وجود آنها محروميت از معرفت صحيح است، اما اين، همه خسارت نيست! چرا كه:
آنكه شرايط را فراهم نساخت و نفهميد، سرمايهاش از كف نرفته و عنوان علم و عالم را
در معرض اتهام قرار نداده است؛ بر خلاف آنكه زمينهها را آماده كرد و شرايط را
مهيا ساخت، ولى به خاطر وجود موانع، آن همه را هدر داد. از اين رو، شناخت موانع و
پيراستن آنها، كم اهميتتر از شناخت شرايط و به كارگيرى زمينهها نيست.
اينك، به اجمال، برخى موانع را مرور مىكنيم:
1. متأثر بودن از فرهنگهاى غير دينى
يكى از آفتهاى بزرگ در فهم نصوص دينى، متأثر بودن از فرهنگهاى غير دينى است.
هر جامعهاى با آداب و رسومى خو گرفته كه هميشه ضد دينى نيستند؛ ولى نمىتوان آنها
را، بويژه در وادى رخصتهاى دينى، «دين» قلمداد كرد.
خداوند دوست مىدارد كه از رخصتهاى دينى استفاده شود، به همان گونه كه
دوست مىدارد حريم تكاليفش نگه داشته شود. اين سخن را فريقين از رسول خداصلى الله
عليه وآله نقل كردهاند:
اِن اللّهَ يُحِبُّ اَنْ يُؤخَذَ بِرُخَصِهِ كَما يُحِبُّ اَنْ يُؤْخَذَ
بِعَزائِمِه. (31)
از اين رو، نمىتوان رخصتهاى دينى را با فرهنگ غير دينى، اما به نام دين و با
تشبّث به حديث، پر كرد.
بسيارى از سختگيرىها يا گاه احتياطها معلول همين تأثير فرهنگى است.
شهيد مطهرى، پوشيدن صورت را از عادات ايرانيان در دورهاى از تاريخ مىداند و معتقد
است فقيهانى كه فتوا به وجوب پوشش صورت دادهاند، طبيعتا تحت تأثير اين عادت
بودهاند:
در ايران و در بين يهود و مللى كه از فكر يهود پيروى مىكردند، حجاب به مراتب
شديدتر از آنچه اسلام مىخواست، وجود داشت. در بين اين ملتها، وجه و كفّين هم
پوشيده مىشد... اسلام، گرچه پوشانيدن وجه و كفّين را واجب نكرد، ولى تحريم هم
نكرد؛ يعنى اسلام عليه پوشانيدن چهره قيام نكرد و باز گذاشتن را واجب ننمود و در
نتيجه، ملتهاى غير عرب كه مسلمان شدند، از همان عادت و رسم ديرين خود تبعيت كردند.
(32)
از اين دستاست فضاهاىفرهنگىوسياسىيى كه گهگاه و بهصورت دفعى در جوامع اسلامى
رُخ مىنمايد و مسائلعلمى و برداشتهاى حديثى را تحت تأثير قرار مىدهد.
البته گرچه انسان نمىتواند خود را از ذهنيتها به طور كامل رها سازد و فرهنگ هر
جامعهاى، جزئى از ذهنيت افراد آن است، ليكن براى اهل فضل و دانش، اين امكان هست كه
نصوص دينى را خالى از ذهنيتها و فرهنگهاى حاكم، مطالعه كنند.
مطالعه دقيق فرهنگهاى ملّى و نيز شناخت اوضاع و احوال فرهنگى، سبب مىشود كه چنين
تحميلى صورت نگيرد؛ چنانكه آشنايى با تاريخ فرهنگ مسلمين در دورههاى گذشته و نيز
شناخت فرهنگ جاهليت پيش از اسلام، در مطالعه خالص نصوص دينى، بسى سودمند است.
2. تعصّب
دومين آفتى كه مسير درايت حديث را آلوده مىسازد، «تعصب» است. تعصب و عصبيت، هم
خانوادهاند؛ ولى عصبيتْ بيشتر در ناهنجارىهاى رفتارى كاربرد دارد و تعصب، در
ناهنجارى انديشه و فكر. آنكه بر رأيى براى هميشه پا مىفشارد و گمان مىكند
ايستادگى بر يك سخنْ كمال است، دچار تعصب شده است. اصرار و پافشارى بر آنچه حق است،
پسنديده است؛ ولى بايد دانست كه چنين نيست كه هر فهم كنندهاى همه حقيقت را به
يكباره به دست آورد و يا اينكه مصون از هر خطا و لغزشى در فهم و برداشت باشد.
اگر كسى از حديثى مطلبى فهميد، ولى با تأمل بيشتر و شواهد و قرائن، خلاف آن برايش
محرز شد، اصرار ورزيدن وى بر فهم نخست، تعصبى نادرست است؛ و بسا چنين اتفاقى در فهم
روايتها صورت مىگيرد! نمونه ديگر اين تعصب -كه بيشتر مشاهده مىشود آن است كه فهم
كننده حاضر نشود برداشتهاى ديگران (از حديث و روايت) را ببيند، كه مبادا گرفتار
تغيير رأى گردد!
3. بسته ذهنى
آفتى بزرگ كه تاريخ اسلام هميشه از آن آسيب ديده، «بسته ذهنى» و «جُمود» است.
آنچه به نام ظاهريه، اخباريه، سلفيه و... و امروزه انديشه وهّابيگرى بروز يافته،
همه برخاسته از اين آفت است. با ذهن بسته به سراغ فهم حديث رفتن، به اين مىانجامد
كه سجده بر مهر و توسل به امامان معصومعليهم السلام شرك تلقى شود، يا بركفن هر
مردهاى بنويسند: «إسْماعيلُ يَشْهَدُ اَنْ لا إله اِلّا اللّهُ» (زيرا كه امام
صادقعليه السلام بر كفن فرزندشان اسماعيل، اين جمله را نوشتند).
(33)
بسته ذهنى، از يك سو دينى خشن و غير قابل انعطاف عرضه مىدارد و از دگر
سو، دين را غير قابل پياده شدن جلوه مىدهد.
شهيد مطهرى معتقد است گرچه خوارج در برههاى از تاريخ اسلام طلوع و غروب داشتند،
اما روح خارجيگرى - كه همان جمود و بسته ذهنى است -، بر جاى مانده است و هميشه
انديشه ناب دينى را آزار مىدهد:
طرز تفكر خوارج و شيوه انديشه آنان (جمود فكرى و انفكاك تعقل از تدين)، در طول
تاريخ اسلام، به صورتهاى گوناگونى در بنيان جامعه اسلامى رخنه كرده است. هرچند
ساير فِرَقْ خود را مخالف با آنان مىپندارند، اما باز روح خارجيگرى را در طرز
انديشه بسيارى از آنان مىيابيم. (34)
4. تبعيت از اَهوا و آرا
اميرمؤمنان در «نهج البلاغه» فرمود:
إنّما بَدْءُ وُقُوعِ الفِتَنِ اَهْواءٌ تُتّبَع؛ (35)
همانا پيدايش فتنه، از«هوسهاى پيروى شده» سرچشمه مىگيرد.
و نيز از جريان خطرناك بد فهمى دينى، با اين تعبير ياد كرده است:
يَعْطِفُ الهَوى عَلَى الهُدى اِذا عَطَفُوا الهُدى عَلَى الهَوى؛
(36)
از پسِ دورانى كه هدايت وحى، تابع هوسهاى اين و آن است، او هوسها را تابع هدايت
وحى مىكند.
آن كس كه انديشه و رأى خود را بر سفره حديث مىچيند، خود را عرضه داشته است، نه
حديث را؛ بلكه از حديث، نقابى براى پنهان كردن خويش ساخته است.
چه بسيار انديشههاى ناصواب و آراى تاريك و مجهول كه در پس نقاب حديث، خود را عرضه
داشتند! و چه بسيار نِحلههاى فكرى كه افكار غير مُبَرهَن خود
را با حديث عرضه داشتند! و چه بسيار جريانهاى سياسى كه با تمسك به حديث، خود را
موجّه مىكنند!.
وقتى پارهاى آراى عرفانى و صوفيانه در لواى روايتْ عرضه شود، طبيعى است كه مستبدان
و حاكمان زور نيز در پس نقاب «ظل اللَّه» (37) بر مسند نشينند و
كار خود را با حديث، موجّه سازند.
و امروزه نيز ممكن است برخى نظريههاى غير مسلّم علمى - كه فراتر از حدس و تخمين
نيست - در پوشش حديث و با حمايت روايت، وارد بازار دانش شود.
همه اينها را مىتوان «تفسير به رأى» از احاديث، نام گذارى كرد.
* * *
به اينها مىتوان اضافه كرد، غرض ورزىها و فتنهها و كينههايى را كه در لباس حديث
و روايت، بروز مىكند. تعبير زيباى اميرمؤمنان در باره شعار خوارج (كَلِمَةُ حَقٍّ
يُرادُ بِهَا الباطِلُ) (38) بر اين چنين غرض ورزىهايى در
استفاده از نصوص دينى، اشارت دارد.
بسيار مناسب بود كه نمونههايى فراوان براى هر يك از موانع ياد شده، ذكر كنيم؛ اما
محدوديت مجال، بيش از اين اجازه نمىدهد.
اميدواريم پژوهشگران و محققان، نمونههاى فراوانى از اين دست را -كه در تاريخ
اسلام، رخ داده است گردآورند و براى تنبّه و دورى جستن، بر متفكرانْ عرضه دارند.
تاريخ صدور حديث (39)
تاريخ هرحادثه و پديده، از چگونگى وقوع آن خبر مىدهد، و به شناسنامهاى مىمانَد
كه آيندگان را از هويّت و چند وچون آن با خبر مىسازد.
تاريخ، در نهان خود، اسرارى بسيار از انسانها، رفتارها، وقايع، مكتبها ودانشها
دارد كه: هر كه بيشتر با آن آشنا گردد، از آن، بيشتر آموزد و اندوزد.
اگر گفته مىشود: «همه چيز را بايد در تاريخش مطالعه كرد و با تاريخش شناخت»، از آن
روست كه تاريخ، آينه بىغبار است وآنچه در دل دارد، به خوبى مىنمايانَد.
حديث و روايت -كه به گفتار، كردار و تقرير پيشوايان معصومعليهم السلام اطلاق
مىگردد نيز حقيقتى «زمان دار» و «تاريخ بردار» است. هر حديث، از پسِ نيازى و در
پاسخ پرسشى و در مقام تبيين حقيقتى صادر گشته است و به تعبير ديگر، «شأن نزولى»
دارد كه دانستنش، در فهم بهتر حديث، سودمند خواهد بود.
پيشينه بحث
نخستين فقيهى كه بدين مسئله توجّه جدّى ورزيد و در روش استنباط وشيوه تدريس
خود، بدان التزام داشت، آية اللَّه العظمى بروجردى بود. وى معتقد بود:
احاديث ما، شأن نزولى دارند و در محيطى صادر شدهاند كه اقوال و نظريّات فقيهان
بزرگ اهل سنّت، حاكم بوده است. ناظر به اين فتاوا، اهل بيتعليهم السلام سخن
گفتهاند. سخنان آنان، يا در ردّ نظريّهاى است ويا در اثبات آن. بنابراين، بايد
جوّ مسئله
فقهيّه را به دست آورد، تا فهميد مقصود از روايت چيست. (40)
شهيد سيد محمدباقر صدر، يكى از آفتهاى اجتهاد در نصوص دينى را «تجريد الدّليل
الشّرعي من ظروفه وشروطه» ياد كرده (41) و آن را در دو قسمت،
توضيح داده است. در بخشى فرموده است:
اگر امرى در عهد تشريع جايز دانسته شد، پژوهشگر بايد تمام آنچه را در اين تجويز
مىتوانسته دخالت داشته باشد، منظور كند؛ وگرنه، تعميم حكم با منظور نكردن شرايط
خارجى آن زمان، امرى خطا خواهد بود. (42)
علّامه سيّد جعفر مرتضى عاملى، ضرورت آگاهى از تاريخ صدور حديث وفوايد آن را در
مطالعات فقهى، در گفتگويى، چنين باز گفته است:
... شما از نقش تسلّط بر تاريخ ودانستن وقايع تاريخى در فهم احاديث ونصوص دينى،
غافل نباشيد. تمام حوادث، در بستر تاريخى خود شكل مىگيرند. انسان با زمان، رابطه
متقابل تأثير وتأثر دارد. (43)
... بنابراين، درك درست بسيارى از نصوص، نيازمند آگاهى كامل از زمان، مكان وشرايطى
است كه در آنْ صادر شده است. محيط و عكس العمل آن را در مقابل نصوص صادره، بايد
بشناسيم. شناخت اين موارد، ما را در فهم حدود، قيود و درك اشارات و لطايف آن، يارى
مىكند. در كتاب «السّوق، في ظلّ الدّولة الإسلاميّة» نگاهى چنين داشتيم... اين
كتاب، با حجم اندك خود، مىتواند نمايانگر ميزان تأثير شناخت واقعيّات خارجى در
شناخت طبيعت نصوص صادر شده و اهداف آن باشد، و به خوبى مىرساند كه اين شناخت، فضاى
گستردهاى را
براى فهم بهتر نصوص و استفاده كامل از آنها، فراهم مىآورد. (44)
همچنين، حضرت آية اللَّه خامنهاى، در توصيه به حوزههاى علميّه براى غنا بخشيدن به
فقه، فرمودهاند:
... تاريخ هم بسيار مهم است؛ حتّى در فقه هم مىشود از تاريخ استفاده كرد. بسيارى
از مسائل فقهى، با تاريخْ مرتبط است. ما به اين ارتباط، كمترتوجّه كرديم و آن را
كشف نكرديم. (45)
* * *
فوايدى كه بر شناخت تاريخ صدور حديثْ بار مىشود، بسيار است كه در اينجا تنها به
برخى اشاره مىكنيم:
فوايد شناخت تاريخ صدور
1. شناخت روايات تقيّهاى
ترديدى نيست كه در ميان روايات اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله، احاديثى وجود
دارد كه با رعايت جوّ حاكمِ سياسى و علمى آن زمان، صادر گشته و روشن است كه اين
گونه روايتى، در بر دارنده حكم دائمى و هميشگى نيست. بدون شناخت اوضاع و احوال
سياسى و فقهى آن عصر، شناسايى اين گونه احاديث، ميسور نيست. اين عدم شناخت، سبب
مىشود كه گاه روايتى بر تقيّه حمل گردد كه معلوم نيست صدور آن، بر حسب تقيّه باشد.
رفتار برخى فقيهان - آنجا كه بر اساس احتمال، حديثى را بر تقيّه وا مىدارند، حاكى
از اين عدم شناخت است؛ (46) چرا كه تا شرايط و اقوال فقهى و
علمىِ زمان صدور
حديثْ احراز نگردد، و جوّ غالب عصر به دست نيايد، حمل بر تقيّه، نارواست.
2. شناخت احكام موقّت و دائمى
در ميان روايات پيامبرصلى الله عليه وآله و اهل بيتعليهم السلام، احاديثى هست
كه از آن بزرگواران بهعنوان «حاكم» صادر گشته؛ حال آنكه بيشتر احاديث، به عنوان
«تبليغ حكم اللَّه» بيان شدهاند و اصل اوّلى، اقتضا دارد كه هر حديث، بر حكم
دائمىِ الهى حمل گردد. شناخت همان موارد محدود و معدود، بستگى به شناخت «تاريخ
صدور» دارد.
شهيد صدر فرموده است:
تشريعاتى كه پيامبرصلى الله عليه وآله با آنها منطقةالفراغ را به عنوان «ولىّ امر»
پر كرد، احكامى دائمى نيستند؛ زيرا اين گونه احكام، از رسول خدا به عنوان «حاكم و
ولىّ مسلمانان» صادر شدهاند، و نه از ايشان به عنوان «مبلّغ حكم الهى».
(47)
همچنين، شكّى نيست كه امامانعليهم السلام، گاه به روشى عام، تقرير و امضا
نمودهاند و گاه به روشى خاص و بنا بر ملاحظاتى؛ بدين معنا كه گاه تقرير، مربوط به
امرى عام و براى همه و هميشه است و از آن، مىتوان «حكم عام» استنباط نمود؛ و گاهى
ديگر، تقريرِ «سلوك و روش خاص» مطرح بوده است كه نمىتوان آن را تعميم داد.
تعبير «قضيّة فى واقعةٍ» (48) در اصطلاح فقيهان، از اين نوع دوم
خبر مىدهد. روشن است كه تشخيص و تفكيك اين دو، به شناخت «تاريخ صدور» گره مىخورد.
برخى اين عقيده را ابراز كردهاند كه: راز تحريم مجسّمه سازى، ستاره شناسى و
قيافهشناسى، و اختلاف موارد احتكار و سَبْق و رِمايه در احاديث، با مطالعه تاريخىِ
عصر صدور، آشكار خواهد گشت. (49)
3. شناخت جعل و وضع برخى احاديث
طبيعى است كه در پرتو مطالعه دوران صدور، وضع زندگى و حيات راويان نيز روشن
خواهد گشت. از اين رهگذر، به دست خواهد آمد كه: آيا راوى در آن زمان، در قيد حيات
بوده است يا خير؛ و اگر بوده، آيا در سنّى بوده است كه توان دريافت حديث را داشته
باشد، يا نه (چنان كه برخى درباره حديث حمّاد بن عيسى گفته اند (50)
)!
4. فهم مراد واقعى از حديث
بسيار مىشود كه در ضمن رواياتْ به روايتى بر مىخوريم كه معانى مختلفى از آن،
قابل برداشت است. شناخت جوّ صدور، مىتواند تعيين كننده مراد واقعى باشد.
در مَثَل، حديث «الجارّ ثُمَ الدّار» (51) ، اگر در جوّ بيان
ارج و منزلت همسايه صادر شده باشد، بدان معناست كه در مقام رفع حوائج، همسايه بر
اهل خانه مقدّم است؛ و اگر در مقام انتخاب و خريد خانه گفته شده، بدان معنا خواهد
بود كه نخست همسايه را بشناسيد، سپس به سراغ خريد خانه رويد. (52)
بجز اينها، نتايج و فوايد بسيار ديگرى نيز بر «شناخت زمان صدور» مترتّب خواهد گشت.
راهبُردهايى فهم تاريخ صدور
نكتهاى كه در پايان بايد اشارت رود، اين است كه با فاصله زمانىِ بسيارى كه
ميان ما و زمان صدور وجود دارد، و محدّثان و گرد آورندگان حديث نيز بدان اشاره
نكردهاند،
چگونه مىتوان از «تاريخ صدور» آگاه شد و اين نتايج را بر آن مترتّب ساخت؟
به نظر مىرسد كه مىتوان در گام نخست، برخى معيارها و راهبردها را(بدين شرح) مطرح
كرد:
1. شناخت تاريخ حيات معصومانعليهم السلام و به دست آوردن فضاى كلّى دوران هريك از
پيشوايان معصوم، در شناسايى كلّىِ احاديث، سودمند است. در اين شناسايى، مىبايد
محورهاى زير، روشن گردد:
الف. جريانهاى سياسى،
ب. حاكمان وسلطههاى سياسى،
ج.احزاب و حركتهاى اجتماعى،
د. مسائل فكرى و عقيدتى و پرسشهاى رايج،
ه. مكتبهاى فقهى،
و. شرايط جنگ و صلح،
ز. شرايط فقر و غنا،
ح. ميزان ارتباطات با ساير شهرهاى اسلامى و ممالك غير اسلامى.
2. آگاهى يافتن از شغل، وضعيّت زندگى و روحيّات شخصى راويان، معيار ديگرى براى
شناخت كلّى احاديث است.
3. شناسايى اصول حديثى و مصادر اوّليّه (كه در عصرِ حضور تدوين يافتهاند) نيز
مىتواند در اين زمينه، رهگشا باشد.
و....
* * *
اين، وجيزهاى بود در باب شناخت تاريخ صدور حديث، و بدان اميد بر قلم جارى گشت كه
فرزانگان و ارباب دانش و فضيلت، سعى وافر در طرح، تكميل و غنابخشى به اين موضوع،
روا دارند.
نقل به معنا (53)
پيش از پرداختن به «فقه الحديث» و استنباط از روايات، پژوهش در دو حوزه ضرورى است؛
يكى حوزه صحّت انتساب و اطمينان به صدور حديث از پيشوايان دين، و ديگرى حوزه صحّت
متن منقول.
در حوزه نخست (كه ويژه بررسى اطمينان به صدور حديث از پيشوايان دين و صحّت انتساب
آن به ايشان است)، مباحث «نقد سند» و «نقد محتوا»، رهگشاست. با اين دو ميزان
مىتوان احاديث را پالايش كرد و صدق و كذب آنها را نشان داد.
در حوزه ديگر (كه پس از فراغ از صحّت انتساب، بدان بايد پرداخت)، از ميزان انطباق
متن نقل شده با سخن معصوم مىرود. بدين معنا كه: تا چه اندازه مىتوان كلمات حديث
را با واژگان و الفاظ خاص، سخن معصوم تلقّى كرد؟ آيا «نقل به معنا»ى راويان، چگونگى
استنساخ (54) (بويژه در قرون اوّليه) و نيز اشتباه راوى در
تحمّل، حفظ و نقل، به درستى متن منقولْ آسيب نمىرساند. اين سه مسئله، در حوزه
بررسى صحّت متن، جاى مىگيرد. در كتب علوم حديث، كم وبيش، از اينها بحث شده است؛
اما هنوز پژوهشهاى عميق و گسترده را طلب مىكنند.
در اين گفتار، به اوّلين از اين سه مسئله (يعنى نقل به معنا) مىپردازيم. كشف
زواياى اين موضوع، در فهم حديث، بسى سودمند است. دانشيان علوم حديث، تنها به جواز و
عدم جواز نقل به معنا و شرايط راوى در صورت جواز، اكتفا كردهاند؛ اما بحثى كاربردى
بر اساس بحثهاى نظرى شكل نگرفته است. به تعبير ديگر، بررسى مواردى كه نقل به معنا
شده و چگونگى فهم آن روايات، به ندرتْ منظور نظر قرار گرفته است.
ضرورت اين بحث كاربردى، در صورتى كه به جواز نقل به معنا عقيده داشته باشيم، بسيار
روشن است؛ چراكه اگر آن را جايز بدانيم، رُوات نيز بدان دامن زدهاند و بايد تحقيق
شود كه در فقه الحديث، چه تأثيرى دارد؛ و اگر به جواز آن، عقيده نداشته باشيم،
بازهم جاى اين بحث تطبيقى خالى است؛ زيرا نمىتوان اطمينان پيدا كرد كه همه راويان
به اين منع، بها داده و از نقل به معنا كناره گرفتهاند.
به هرحال، بحث تطبيقى و كاربردى و نشان دادن موارد نقل به معنا و درصد فراوانىِ آن
و نيز شيوه فهم كردن احاديث با توجه به اين امر، بسى ضرورى و لازم است. در اين
گفتار، به اجمال از اين مسئله سخن مىرود و دو موضوع، مورد تأمّل قرار مىگيرد:
يك. جواز نقل به معنا
دو. نقل به معنا و فقه الحديث.
* * *
قبل از ورود به اين موضوعات، ذكر نكاتى مىتواند در روشنگرى دايره بحث، مفيد افتد:
الف. بحث نقل به معنا را بايد از دوره قبل از تدوين و كتابت رسمى احاديث در
مجموعههايى كه تا امروز بر جاى ماندهاند، بررسى كرد؛ زيرا پس از اين دوره، اگر
نقل به معنا نيز جايز باشد، باز هم نقلها نمىتوانند مبنا و مرجع قرارگيرند؛ بلكه
بايد
به سراغ مصادر مكتوب رفت و آن را معيار قرارداد؛ چنانكه شهيد ثانى بر اين امر
تصريح كرده است. (55) بلى، مسئله چگونگى استنساخ و تفاوتهاى
حاصل از آن، در اين مرحله قابل بررسى است.
ب. نقل به معنايى كه از آن سخن مىرود، در فرضى است كه راوى، آگاه به زبان عرب و
جايگاه واژه هاست؛ به گونهاى كه به معناى اصلى آسيبى نمىرسد. اين شرط را همه
طرفداران جواز، متذكر شدهاند. (56)
ج. وقوع نقل به معنا در ميان راويان قبل از دوره كتابت و تدوين را، از ادلّه جواز و
متعارف بودن اين پديده در محاورات برمىشمريم. البته شواهدى نيز مىتوان از ميان
نقلها و شيوه برخورد راويان با يكديگر، اقامه كرد.
پس از ذكر اين نكات، به بررسى دو موضوع پيش گفته مىپردازيم.
* * *
يك. جواز نقل به معنا
جواز نقل به معنا، نزد عالمان علوم حديث، امرى پذيرفته شده است و مخالفان آن
بسيار اندكاند.
خطيب بغدادى (م463ق) در كتابش مىگويد:
مستحب، آن است كه حديث با عين الفاظش نقل شود؛ زيرا اين سالمترين راه است.
(57)
پس از آن مىگويد در جواز نقل، سه رأى و نظر است. برخى نقل به الفاظ را مطلقاً واجب
دانستهاند، برخى ديگر آن را در كلام رسول خداصلى الله عليه وآله واجب مىدانند و
گروه سومى به جواز آن به طور مطلق عقيده دارند. (58)
پدر شيخ بهايى (918-984ق) گفته است:
اكثر پيشينيان و متأخّران از فرقههاى مختلف اسلامى، بر اين عقيدهاند كه نقل به
معنا جايز است، به شرط آنكه ناقل، يقين داشته باشد معنا را رسانده است.
(59)
شهيد ثانى (911-965ق) فرموده است:
راوى حديث در صورتى كه با واژههاى زبان عرب و معناى آنها و جايگاه هريك آشنا باشد،
مىتواند نقل به معنا كند. (60)
فخرالدين طُرَيحى (979-1085ق) در كتاب «جامع المقال» مىگويد:
نقل به معنا در صورت دانستن جايگاه واژهها و تلاش در رساندن اصل معنا جايز است.
اين امر را عموم محدّثان پذيرفتهاند؛ بلى، تنها گروهى اندك با آن مخالفت
ورزيدهاند. (61)
به هرحال، اصل اين مسئله، فى الجمله مورد توافق محدّثان و عالمان حديث است.
ادلّهاى نيز بر اين نظر دلالت دارد كه به اجمال باز مىگوييم:
الف. روايات:
رواياتى چند بر جواز نقل به معنا دلالت مىكنند:
1. عن محمدبن مسلم، قال قلت لأبى عبداللَّهعليه السلام: أسمع الحديث منك، فأزيد
وأنقص. قالعليه السلام: «ان كنت تريد معانيه فلا بأس». (62)
محمدبن مسلم گويد: به امام صادقعليه السلام عرض كردم، سخن شما را مىشنوم و
(ناخواسته) بر آن مىافزايم يا از آن مىكاهم. فرمود: «اگر نظر به معناى حديث
دارى، منعى در ميان نيست».
2. داوودبن فرقد گويد به امام صادقعليه السلام گفتم: كلام شما را مىشنوم؛ قصد
دارم چنانكه شنيدهام نقل كنم، اما چنان نمىشود. در پاسخ فرمود: «به عمد، چنين
كارى انجام مىدهى؟». گفتم: خير. فرمود: «به معنا نظر دارى؟». گفتم: آرى. فرمود:
«منعى در ميان نيست». (63)
3. ابن المختار رفعه، قال قلت لأبى عبداللَّهعليه السلام: أسمع الحديث فلعلّي
لاأرويه كما سمعته. فقال: «إن أصبت فيه فلا بأس. إنما هو بمنزلة تعال وهلمّ واقعد
واجلس». (64)
به امام صادقعليه السلام گفتم: حديثى را مىشنوم و شايد نتوانم آنگونه كه
شنيدهام روايت كنم. فرمود: «اگر به معنا رسيدى، منعى نيست. اين تفاوتها بهسان
تفاوت "هلمّ" يا "تعال" و "اقعد" يا "اجلس"اند».
4. عن أبي عبداللَّهعليه السلام قال: إذا أصبت الحديث فأعرب عنه بما شئت.
(65)
امام صادقعليه السلام فرمود: آنگاه كه به حديث رسيدى، هرگونه خواستى از آن
تعبيركن.
5. قلنا: يارسول اللَّه! إنا نسمع منك الحديث، فلا نقدر أن نؤدّيه. فقال: «إذا لم
تحلّوا حراما ولم تحرّموا حلالاً وأصبتم المعنى فلابأس...». (66)
به رسول خداصلى الله عليه وآله عرضه داشتيم حديثى را مىشنويم ولى نمىتوانيم
آنگونه كه شنيدهايم نقل كنيم. فرمود: «اگر حلالى را حرام نكنيد و حرامى را حلال
نكنيد و به حقيقت معنا رسيده باشيد، منعى نيست».
6. قال رسول اللَّهصلى الله عليه وآله: «من كذب عليّ متعمداً فليتبوّأ مقعده بين
عيني جهنم». قال (الراوي) فشقّ ذلك على أصحابه حتى عرض في وجوههم وقالوا: يارسول
اللَّه! قلت هذا ونحن نسمع منك الحديث فنزيد وننقص ونقدم ونؤخّر. فقال:
«لم اعن ذلك ولكن من كذب عليّ يرو عيبي ويشين الاسلام». (67)
رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «هركس بر من دروغ بندد، جايگاهش ميان دو چشم
دوزخ است». اين سخن بر ياران ايشان گران آمد و ناراحتى بر چهره آنان آشكارشد.
گفتند: اى رسول خداصلى الله عليه وآله! ما سخنى از شما مىشنويم، از آن مىكاهيم يا
بر آن مىافزاييم و تقديم و تأخير در آن انجام مىدهيم. رسول خداصلى الله عليه وآله
فرمود: «مراد من اين گونه نقل نيست؛ بلكه آن است كه كسى دروغى به من نسبت دهد و
قصدش عيبجويى از من يا مشوّه ساختن دين باشد».
در برابر اينها، پارهاى از احاديث برخود دارى از زياده و نقيصه در نقل، دلالت
دارند، مانند:
1. امام صادقعليه السلام در پاسخ ابوبصير و در تفسير آيه «الذين يستمعون القول
فيتّبعون أحسنه» فرمود: «هوالرجل يسمع الحديث فيحدّث به كما يسمعه، لايزيد فيه
ولاينقص». (68)
مراد، كسانى هستند كه چون حديثى مىشنوند، بدون كم يا زيادكردن، نقل مىكنند.
2. روى عن النبىصلى الله عليه وآله إنّه قال: «رحم اللَّه امرءاً سمع مقالتي فلم
يزد فيه، فربّ حامل فقه ليس بفقيه». (69)
از رسول خدا نقل شده است كه فرمود: «خداى رحمت كند كسى را كه چون سخن مرا شنيد، آن
را دريابد و همانگونه به ديگران برساند! چه بسا ناقل فقهى كه خود فقيه نيست».
اين احاديث، بر رجحان و برترى نقل با الفاظ دلالت دارند و اين مطلب، جاى ترديد و
انكار نيست. لكن بايد دانسته شود كه اين روايات، معارض دسته اول نيست؛ چراكه آنها
در دلالت بر جواز، صراحت داشت و اين دسته، اگر بر منع به طور قطع دلالت داشت، بايد
حمل بر رجحان مىشد؛ چه رسد به اكنون كه مضمون دسته
دوم، خود، رجحان است.
علّامه مجلسى، بعد از نقل اين روايات گفته است:
شكى نيست كه نقل حديث با الفاظ امامعليه السلام بهتر است؛ بويژه در اين دوران كه
اصطلاحات، تغييريافته و فاصله زمانى با عصر معصوم، بسيار است و قرائت هم از دست
رفته است. (70)
همين مطلب را خطيب بغدادى گفت، چنانكه در صفحات پيشين از او نقل كرديم.
خلاصه آنكه، احاديث، فى الجمله بر جواز نقل به معنا دلالت دارند.
ب. رويّه عُقلا:
نقل به معنا، بدانسان كه در معنا خللى وارد نشود، در محاورات عقلايى، امرى
متعارف و شايع است. شارع نيز از اين رويّه، رَدْعى نداشته است. به تعبير ديگر، عقلا
در محاورات خود، با اين تسامح، به نقل مىپردازند و خود را مقيّد به نقل عين
واژهها نمىدانند. شريعت اسلامى نيز از اين سيره و روش، منع نكرده است، بلكه
روايات نقل شده پيشين، مؤيّد اين روش است.
برخى از عالمان علوم حديث درباره نقل به معنا گفتهاند:
بداهت عقل، حكم به جواز، بلكه رجحان آن مىنمايد. (71)
پدر شيخ بهايى (چنانكه گذشت) فرمود:
اكثر پيشينيان و متأخّران از فرقههاى مختلف اسلامى، بر اين عقيدهاند كه نقل به
معنا جايز است. (72)
فخرالدين طُرَيحى گفته است:
عموم محدّثان بر جواز، اتفاق نظر دارند. (73)
* * *
در اينجا براى نشان دادن متعارف بودن اين امر، به نقل شاهدى مىپردازيم:
در يكى از مجلّات، مصاحبهاى با چندتن از شاگردان برجسته آية اللَّه بروجردى به
انجام رسيده است. اين شاگردان كه خود از فرزانگان حوزوى هستند، به ذكر گوشه هايى از
زندگى استاد پرداختهاند. با اينكه استاد، خود از مراجع برجسته شيعه بوده است و
شاگردان نيز عالم و مجتهدند، امّا در نقلها تفاوتهاى اندكى كه مضرّ به معنا نيست،
فراوان ديده مىشود. به اين چند مورد توجه كنيد:
1. «من يك قدم هم براى رسيدن به اين موقعيت برنداشتهام». (74)
«من براى رسيدن به مرجعيّت، يك قدم برنداشتم؛ اما يك وقت احساس كردم مرجعيّت سراغ
من آمده است و من مسئول هستم بپذيرم». (75)
«من براى رسيدن به مقام مرجعيّت، يك قدم هم برنداشتهام». (76)
2. «من زمانى بود كه مثنوى را مطالعه مىكردم؛ روزى صدايى را شنيدم كه مىگفت: راه
را گم كرده است! پس از آن، مطالعه مثنوى را ترك كردم و به جاى آن، عدّةالداعى ابن
فهد را براى مطالعه انتخاب كردم». (77)
«به خاطر همين علاقهاى كه به مطالعه انواع و اقسام چيزها داشتم، تصميم گرفتم كتاب
مثنوى را مطالعه كنم. برنامه را طورى تنظيم كردم كه ظهرها، بعد از ناهار و قبل از
استراحت، دقايقى به مطالعه مثنوى بپردازم. مدتى به مطالعه مثنوى مشغول بودم. يك روز
كه از اتاق ناهارخورى به اتاق استراحت مىرفتم تا مثنوى را مطالعه كنم، صدايى شنيدم
كه به من گفت: فلانى! مطالعه مثنوى را رهاكن! تو را بهجايى نمىرساند. از آن به
بعد، با اينكه به مطالعه مثنوى علاقه داشتم، مطالعه
آن را ترك كردم». (78)
3. «آيا شيخ محمدتقى قمى به مصر رفته است يا خير». (79)
«آقا شيخ محمدتقى به مصر رفت يا خير». (80)
4. در مورد كتاب صلات حاج شيخ عبدالكريم نقل شده كه:
«كم كتابى را ديدهام كه اين طور قليل اللفظ وكثيرالمعنى باشد».
(81)
«من كسى را نديدم كه مطالب علمى را اينقدر مختصر، ساده و روشن بنويسد. اين از
خصوصيّات كتاب صَلات حاج شيخ است». (82)
5. «علماى اماميه، ازدواج دائم با كتابيّه را جايز نمىدانند». (83)
«مشهور بين اعاظم فقهاى اماميّه، حرمت ازدواج دائم با كتابيّه است».
(84)
و نمونههاى ديگر. (85)
به هرحال، اينها نشان مىدهد كه نقل به معنا، نه تنها در ميان مردم متوسط، بلكه در
ميان خواص و فرزانگان نيز رايج و شايع است.
* * *
ج. سيره صحابه و راويان:
محقق حلّى در اين زمينه فرموده است:
إنّ الصحابة كانت تروى مجالس النّبي بعد انقضاءها وتطاول المدّة ويبعد في العادة
بقاء الفاظه بعينها على الأذهان، ولأنّ اللَّه سبحانه قصّ القصة الواحدة بالفاظ
مختلفة. (86)
ياران پيامبرصلى الله عليه وآله، مجالس وى را پس از گذشت زمانى نقل مىكردند و به
طور طبيعى عين واژهها در ذهن نمىماند. خداوند نيز در قرآن، يك واقعه را با
واژههاى مختلف نقل مىكند.
مؤلف كتاب «معرفةالحديث»، راويان را به چند دسته تقسيم مىكند. گروهى كه كتابت
نمىدانستند، مانند ابوبصير. اينان روايت را مىشنيدند و بر شاگردان خود القا
مىكردند كه آنان ثبتكنند. گروهى با امام، خلوت داشته و مسائل را خصوصى
مىپرسيدند؛ زيرا زمينه تقيّه فراهم بود. آنگاه در مورد دو گروه ديگر، چنين گفته
است:
... ومنهم من كان يحسن الكتابة ومع ذلك يأخذ الحديث سمعاً ويعيه قلبا حتى إذا وجد
فرصة قيّده بالكتابة وان كان بألفاظ آخر، وهم الأكثرون؛ ومنهم من كان يسمع الحديث
ويكتبه بألفاظه المسموعة بلا مهلة استيثاقا لصحة الحديث وهم الأقلّون.
(87)
برخى از آنان، كتابت را نيكو مىدانستند، ولى حديث را مىشنيدند و در سينه نگاه
مىداشتند و هرگاه فرصتى مناسب مىيافتند، آن را مىنگاشتند، گرچه با واژههاى ديگر
اينان بيشترين راويان بودند. برخى نيز حديث را پس از شنيدن، مكتوب مىكردند تا صحيح
نقل شود و اينان در اقليّت بودند.
برخى از نويسندگان اهل سنّت گفتهاند:
وضعيت اكثر صحابه و پيشينيان، گواهى مىدهد كه با نقل به معنا روايت مىكردهاند و
دليل اين امر، نقلهاى متعدّد از يك حديث يا يك قصّه است. (88)
در نهايت، مىتوان گفت با توجه به اين كه راويان در يك سطح از معرفت و دانش نبودند،
و راههاى حفظ و نگهدارى اوّليه، به حفظ منتهى مىشد و حسّاسيّتى از سوى پيامبرصلى
الله عليه وآله و ائمهعليهم السلام براى نقل دقيق ايجاد نشده بود،
(89) نقل به معنا در ميان آنها
متعارف بود . و مىدانيم كه عدالت و وثاقت و همچنين تحفّظ و تثبّت، مانع از نقل به
معنا نبوده و نيست.
د. عُسر و حَرَج در نقل به الفاظ:
يكى از ادلّهاى كه قائلان به جواز نقل به معنا بدان تمسّك جستهاند، اين است
كه اگر آن را روا ندانيم، از بسيارى از احاديث، نفعى نخواهيم برد و در نقل احاديث،
متحمّل مشقّت و حَرَج خواهيم شد.
حسن بصرى گفته است: «اگر نقل به معنا روا نبود، ما حديث نقل نمىكرديم» و ديگرى
گفته است: «اگر معنا وسيع نبود، مردم هلاك مىشدند» و... همه اينها بر اين امر
تأكيد دارد كه نقل به لفظ، با دشوارى و سختى همراه است و اين، شاهد است كه نقل به
معنا جايز است. (90)
در همين راستاست اين استدلال كه اگر شريعت اسلامى ترجمه كردن احاديث را روا دانسته،
تبديل آن را در يك زبان با حفظ معنا نيز جايز خواهدكرد. (91)
حاصل آنكه، اين ادلّه، به روشنى دلالتدارند كه نقل بهمعنا جايز است و كاشف
آناند كه نقل بهمعنا، در صدر اسلام نيز در ميان راويان، امرى شايع و رايج بوده
است.
* * *
دو. نقل به معنا و فقه الحديث
پس از فراغ از امر اوّل، نوبت آن است كه تأثير اين بحث را در فقه الحديث و
چگونگى فهم روايات، مورد تأمّل قراردهيم.
در ابتدا لازم است نمونههايى از نقل به معنا در احاديث را يادآور شويم و درصد
فراوانىِ آن را گوشزد كنيم و سپس با چنين زمينهاى، بحث را ادامه دهيم:
1. يكى از احاديث مشهور نزد محدّثان و فقيهان، روايت «لاضررَ ولاضرارَ في الإسلام»
مىباشد. اين مطلب، در ضمن قضيه «سمرة» بيان شده و البته در ضمن قضاياى ديگر نيز از
پيامبرصلى الله عليه وآله نقل شده است. در اينجا برخى نقلهاى مربوط به قضيه
«سمرة» را ياد مىكنيم:
«إنك رجل مضار ولاضرر ولاضرار على مؤمن». (92)
«ما أراك -يا سمرة الّا مضاراً. اذهب -يافلان فاقطعها واضرب بها وجهه».
(93)
«فقال رسول اللَّهصلى الله عليه وآله للأنصاري: اذهب فاقلعها و ارم بها إليه،
فانّه لاضرر ولاضرار». (94)
«فقال أنت رجل مضار. فقال رسول اللَّهصلى الله عليه وآله للأنصاري: اذهب فاقلع
نخله». (95)
2. در تاريخ زندگى پيامبرصلى الله عليه وآله نقل شده كه زنى به مسجد آمد و خود را
به رسول خداصلى الله عليه وآله هبه كرد. پيامبر، او را به عقد يكى از ياران درآورد
و مهريهاش را تعليم قرآن قرارداد.
اين مطلب با اين عبارتها نقل شده است:
«انكحتكها بما معك من القران». (96)
«قد زوّجتكها بما معك من القران». (97)
«قد زوّجتكها على ما تحسن من القران». (98)
«قد زوّجتكها على ما معك من القران». (99)
«قد زوّجناكها بما معك من القران». (100)
3. يكى از رواياتى كه در كتب حديثى شيعه مكرّر نقل شده و در فقه و اصول نيز مورد
توجه است، مقبوله عمر بن حنظله مىباشد. برخى فرازهاى اين روايت، در كتب حديثى، به
صورتهاى مختلف نقل شده است:
«فانّ المجمع عليه حكمنا لاريب فيه». (101)
«فانّ المجمع عليه لاريب فيه». (102)
و يا:
«قلت: جعلت فداك! أرأيت إن كان الفقيهان عرفا حكمه من الكتاب والسنة...».
(103)
«قلت: جعلت فداك! إنّ المفتيينِ غبى عليهما معرفة حكمه من كتاب وسنّة...».
(104)
و در برخى كتب نيز اين فراز اخير، نقل نشده است. (105)
4. حديث ثقلين در منابع حديثى شيعه با 234 اختلاف در متن، نقل شده است. اگر فرض شود
كه اين حديث درصد مورد متفاوت، از پيامبرصلى الله عليه وآله صادرشده، و سى مورد در
استنساخ تفاوت حاصل شده، و سى مورد هم روات اشتباه كردهاند، باز هفتاد مورد ديگر
بر اثر نقل به معنا خواهد بود. نمونههايى از آن را مىآوريم (106)
:
«أيها الناس...».
«يا أيها الناس...».
«إلّا...».
«إلا و...».
«إنّي أوشك أن ادعى فاُجيب و...».
«إنّي قد دعيت فأجبت...».
«إنّي قد دعيت وأجبت و...».
«إنّي امرؤ مقبوض وأوشك أن أدعى فأجيب...».
«كأنّي قد دعيت فأجبت و...».
«كأنّي قد دعيت فأجبت...».
«كأنّي اُدعى فاُجيب و...».
اينها نمونههايى اندك بود از نقل به معنا در روايات. (107) در
انتخاب اين نمونهها، وحدت واقعه منظور بود تا اختلاف در نقل، به خوبى آشكارشود.
اين اندازه اختلاف در نقل، امرى متعارف است و عرف، آن را مىپذيرد. البته اگر
دقّتهاى ادبى و اصولى را در اين نقلها ملاك و ميزان قراردهيم، طبيعى است كه
مىتوان معانى متعدّدى از آن درآورد؛ ولى چنين دقّتى مطلوب نيست. اگر كتب حديث و
روايت از اين زاويه وارسى شود، لااقل يك پنجم آن، نقل به معنا خواهد بود. و نقلهاى
متعدّد، به يك نقل، منتهى خواهند شد.
* * *
اينك نوبت آن است كه پس از بحث نظرى و ارائه نمونهها، به بحثى كاربردى در اين
زمينه روكنيم و روشن سازيم كه نقل به معنا در روايت احاديث، چه تأثيرى بر فقه
الحديث (به طور عام) و استنباطهاى فقهى (به صورت خاص) دارد.
اگر پذيرفتيم كه نقل به معنا امرى عقلايى است و در ميان اصحاب و ياران پيامبرصلى
الله عليه وآله و أئمهعليهم السلام نيز رواج داشته است، بايد در معناكردن حديث و
استنباط از آن، دقت بيشترى به خرج دهيم؛ زيرا از يكسو بسيارى از موارد كه احاديث
مكرّرى در يك مضمون نقل شده، درواقع، يك سخن بوده است كه راويان با الفاظ مختلفى از
آن تعبير كردهاند؛ از سوى ديگر، بايد قدر مشترك اين واژهها و الفاظ را در
استنباط، ملاحظه نمود و از ويژگىهاى الفاظ، صرف نظر كرد و اين، حتى در مواردى كه
يك نقل بيشتر نيست، هم بايد منظور گردد.
درباره ديدگاه و روش آيةاللَّه بروجردىرحمه الله، چنين نقل شده است:
همانطور كه اشاره شد، رواياتى كه از يك راوى در يك مسئله نقل شده است و در كتب
روايى هم فراوان ديده مىشود، به نظر ايشان، يك روايت بيشتر نيست. از اين روى،
ايشان اين گونه روايات را در كنار هم مىگذاشت و يك قدر مشتركى از همه آنها
درمىآورد و معتقد بود كه در نقل و انتقال، احاديث، تقطيع شدهاند و برخى از الفاظ
آنها عوض شده است. بنابراين، روى جزئيات روايات، نمىشود تكيه كرد.
(108)
يكى ديگر از شاگردان ايشان فرموده است:
يكى از مهارتهاى آقاى بروجردى اين بود كه گاهى از اوقات مىديد در «وسائل»، در يك
بابى پنج خبر است؛ سه يا چهار خبر را به يك خبر برمىگردانْد؛ يك خبر مىافتاد يك
طرف و چهارتاى ديگر مىشد يك خبر در مقابل آن يكى. يك خبر مىافتاد يك طرف و آن
چهار خبر را كه صاحب «وسائل» گفته از فلان كتاب و فلان كتاب و فلان راوى و فلان
راوى است، ايشان مىفرمودند: «براى ما ثابت است كه امام صادقعليه السلام يك دفعه
اين حكم را بيان فرمودهاند؛ منتها هركدام از راوىها يك جور نقل كردهاند. حديثْ
يكى است؛ چون معصوم، يك دفعه بيشتر نفرموده است»؛ لذا پنج خبر را مىكرد دوتا؛ چون
چهارتايش درواقع، يكى بود. (109)
براى مثال، نمونههايى از روش و آراى ايشان را از كتاب فقهى «البدر الزاهر في صلوة
الجمعة والمسافر» نقل مىكنيم.
ايشان در مسئله مرور مسافر بر ملك خود ، رواياتى را نقل كرده و اين روايات را به
چهار دسته تقسيم نمودهاند. در ضمن دسته چهارم، روايت على بن يقطين آمده، كه درباره
آن فرمودهاند:
صاحب «وسائل»، آن را پنج حديث قرارداده، چون راويانِ از على بن يقطينْ مختلف
بودهاند و پارهاى از الفاظ آن نيز مختلف است؛ ولى تمام اينها يك حديث است.
(110)
در بحث قاطع بودن اقامه نيز معتقدند روايات هشتگانه، به شش حديث برمىگردد؛ زيرا
چهار حديث از آن، به دوتا برمىگردد. (111)
در مسئله قاطع بودن اقامه براى كثيرالسفر، سه روايت را مستند قرار مىدهند؛ ليكن از
بحرالعلوم نقل مىكنند كه اينها درواقع، يك حديثاند. (112)
البته خود ايشان در اين مورد، اين ادغام را تأييد نمىكنند. (113)
در بحث مسافت تلفيقى، هشت روايت را به سه حديث برگردانده و در مقام پاسخ به اين
ايراد كه «بر احتمال، نمىتوان اثر باركرد»، فرمودهاند:
فإنّه يقال: عمدة الدليل لحجّية الخبر والاعتماد عليه هو بناء العقلاء وإذا تمشّى
احتمال عقلائى معتنى به عندهم، صار مانعاً عن الاعتماد والعمل.
(114)
در پاسخ گفته مىشود: مهمترين دليل اعتبار خبر واحد، بناى عقلاست و اگر در
جايى احتمال عقلايى شكل گرفت، زمينه اعتماد به خبر از ميان مىرود.
در ادامه همين مسئله، مىفرمايد نمىتوان بر واژه خاصى تكيه كرد و حكمى استنباط
نمود؛ زيرا ممكن است واژه امامعليه السلام غير از آن باشد:
نعم لو كان اللّفظ الصادر عنهعليه السلام كلمة «الويل»، كانت ظاهرة في العتاب
والردع ولكن لم يثبت ذلك؛ فلعلّ الصادر عنه كلمة «الويح» الدّالة على الترحم، ويشهد
بذلك ترديد الراوي في رواية معاوية. (115)
بلى اگر واژه صادرشده از معصوم، «ويل» باشد، در عتاب و بازداشتن، ظهور دارد؛ ليكن
اين امر ثابت نيست؛ زيرا ممكن است واژه بهكار رفته توسّط معصومعليه السلام «ويح»
باشد كه معناى ترحّم را دارد و شاهد و گواه اين امر، ترديد راوى در نقل است.
البته چنين نيست كه ايشان تأكيد بر واژهها و الفاظ را هميشه نادرست بدانند؛ بلكه
معتقدند در جايى كه واژهاى خاص در «اصول متلقّات» تكرار شده باشد (كه نشان دهنده
صدور آن از معصوم است)، بايد استنباط فقهى بر مدار آن صورت پذيرد. از اين رو، تعبير
«التاجر الذي يدور في تجارته» را مبناى استنباط فقهى خود قرار مىدهند.
(116)
نتيجه
آنچه بر اين بحث مىتوان مترتّب كرد، اين است كه براى نسبت دادن رأيى به شريعت،
بايد نقلهاى متعدّد را گردآورى كرد؛ سپس از ميان آنها موارد نقل به معنا را شناخت؛
آنگاه به تبيين و تفسير آن پرداخت؛ آن هم بدين نحو كه از دقّتهاى خاص در تك تك
مواردِ اختلاف، پرهيز شود و قدر مشترك واژههاى مختلف، ملاك استنباط و فهم
قرارگيرد.
به تعبير ديگر، نتايج توصيهاى و كاربردىاى كه بر اين بحث بار است، سه تاست:
1. لزوم گردآورى احاديث و روايات مربوط به يك مسئله و يك موضوع. اين امر را فقيهان،
عمدتاً مدّنظر داشته و بر اساس قاعده لزوم فحص از مخصّص يا مقيّد و...، در اين
زمينه تلاش كردهاند. البته هنوز هم جاى توصيه هست. گردآورى كليه احاديث مربوط به
يك موضوع، چنانكه آيةاللَّه بروجردى بدان اقدام كردند (117) و
برخى پژوهشگران در اين زمان در پى آنند، (118) به اين امر، كمك
شايانى مىكند.
2. تأمّل و دقّت در يافتن و شناسايى مواردِ نقل به معنا. اين، يك وظيفه و تكليف است
براى كسى كه در صدد فهم حديث و روايت است و با توجّه به عقلايى بودن نقل به معنا و
كثرت موارد آن، نمىتوان اصل را بر عدم نقل به معنا گذارد. از اين رو، سيره فقيهانى
چون آيةاللَّه بروجردى، ستودنى است و بايد الگو قرارگيرد.
3. سومين توصيه و دستور كار، اين است كه پس از شناسايى موارد نقل به معنا، بايد
همان مسامحه در نقل را در فهم آن نيز منظور كرد.
يعنى همچنانكه راويان با تسامح به نقل پرداختند و قدرى جابجايى در واژهها را
بخشودنى تلقّى كردند، آنكه در تكاپوى فهم حديث است نيز بايد از اين تسامح، غفلت
نورزد. اين مسامحه، همان است كه با عنوان «توجه به قدر مشترك واژهها و الفاظ» از
آن يادشد.
* * *
در پايان، اذعان داريم كه اين گفتار، مَدخلى بود تا پژوهشگران حديث، آن را تداوم
بخشند و با پژوهشهاى موردى و كاربردى، اين راه را دنبال كنند.
تعارض اخبار (119)
يكى از شاخههاى فقه الحديث، شناخت تعارض اخبار و اختلاف روايات است. در بسيارى از
موارد، گوناگونىِ آرا، ريشه در اختلاف احاديث دارد. دانستن اسباب اختلاف و راه علاج
آن، در وحدت آرا و نزديك شدن به صواب و حقيقت، بسى مؤثر است و پيشينيان، تبحّر در
آن را نشانه رسيدن به مرتبت اجتهاد و جواز نشستن بر مسند فتوا مىدانستند. شاطبى
گفته است:
مَنْ لَمْ يَعْرِفْ مَواضِعَ الإخْتِلافِ لَمْ يَبْلُغْ دَرَجَة الإِجْتِهادِ
(120) ؛
آنكه ريشههاى اختلاف را نداند، به مرتبه اجتهاد نرسيده است.
و نيز گفتهاند:
لا يَنْبَغي لِمَنْ لا يَعْرِفُ الإخْتِلافَ أَنْ يُفتى (121)
؛
سزاوار نيست آنكه اختلاف را نمىداند، فتوا دهد.
برخى از فقيهان شيعى بر اين باورند كه:
مهمترين بحث تعارض ادلّه، مسئله اسباب اختلاف حديث است؛ چرا كه اگر فقيه بر اين
اسبابْ احاطه پيدا كند، خواهد توانست ميان اخبار مختلف، جمع عرفى
برقرار كند و نيازمند مراجعه به روايات علاجيه نخواهد بود. (122)
اختلاف اخبار، هميشه از اسباب طعن نحلهها و فرقههاى مذهبى بر يكديگر بوده است.
ابن قتيبه در برابر طعن متكلّمان و طرح اختلاف اخبار و تضاد آن، «تأويل مختلف
الحديث» را مىنگارد (123) و بدان پاسخ مىگويد. ديگران نيز با
همين انگيزه، دست به تأليف زدهاند.
از آنجا كه اين مسئله نتايج كلامى و فقهى بسيار دارد، از دورههاى آغازين تاريخ
اسلام، دغدغه ذهنى محدّثان و متكلّمان و فقيهان بوده است و براى حل آن، گفتگوها،
پرسش و پاسخها و نوشتههاى فراوان عرضه داشتهاند. نگاهى به پيشينه اين موضوع،
ميزان اهتمام عالمان مسلمان را بدان نشان مىدهد.
پيشينه بحث
در كتب حديث شيعه به عناوين ابوابى از اين دست برمى خوريم: اختلاف الحديث،
(124) وجوب الجمع بين الأحاديث المختلفة و كيفية العمل بها،
(125) علل اختلاف الأخبار و كيفية الجمع بينها،
(126) و.... چنين عناوينى، نشان دهنده مطرح بودن جدّى مسئله
تعارض اخبار در قرون نخستين تاريخ اسلام است. عالمان شيعى، از همان زمان، دست به
تحرير نوشتههايى در اين زمينه بردهاند:
1. يونس بن عبدالرحمان (ق2)، (127)
2. محمد بن ابى عمير(م217ق)، (128)
3. و احمد بن محمد بن خالد برقى (م280ق)، (129) كه هر يك كتبى
با عنوان «كتاب اختلاف الحديث» تأليف كردهاند.
4. عبداللَّه بن جعفر حِمْيرى (ح290ق)، (130)
5. و محمد بن احمد بن داوود (م368ق)، (131) كه هر يك با عنوان
«كتاب الحديثين المختلفين» دست به نگارش زدهاند.
6. سيد رضى(م413ق) (132) كتاب «جواب المسائل في اختلاف
الأخبار» را تحرير كرده است.
7. احمد بن عبد الواحد بن احمد البزّاز (ق5) نيز «كتاب الحديثين المختلفين» تأليف
كرده است. (133)
8. گستردهترين تأليف محدّثان شيعى، «الاستبصار فى ما اختلف من الأخبار» نوشته شيخ
طوسى (385-460ق) است.
9. وحيد بهبهانى (م1305ق) كتاب «الجمع بين الأخبار المتعارضة» را تأليف كرده است.
(134)
با اسف فراوان، بجز «استبصار»، نشانى از ساير نوشتهها در دست نيست.
* * *
عالمان اهل سنّت نيز از اوائل قرن سوم، دست به نگارش در اين موضوع زدهاند:
1. ابن ادريس شافعى (م204ق) كتاب «اختلاف الحديث» را تأليف كرد.
(135)
2. ابن قُتَيبه دينَوَرى (م276ق) «تأويل مختلف الحديث» را نوشت.
(136)
3. ابن جرير طبرى (م310ق) «تهذيب الآثار» را به قلم آورد. (137)
4و5. ابو جعفر الطحاوى (م321ق) دو كتاب «شرح معانى الآثار» (138)
و «مشكل
الآثار» (139) را نگاشت.
6. ابن بِشْر آمِدى (م370ق) «المؤتلف والمختلف» را نوشت. (140)
7. ابن فورَك (م406ق) «مشكل الحديث وبيانه» را نوشت. (141)
8. خطيب بغدادى (م463ق) «غُنية الملتمس وايضاح الملتبس» را تأليف نمود.
(142)
9. ابن جوزى (م597ق) «التحقيق فى اختلاف الحديث» را سامان داد.
(143)
10. عبداللَّه بن على النجدى (م1353ق) كتاب «مشكلات الأحاديث و بيانها» را تحرير
كرد. (144)
بجز اينها تحقيقات ديگرى نيز در سالهاى اخير انجام يافته است.
(145)
اين همه، نشان از اهميت مسئله دارد؛ چنانكه همين اهميتْ سبب شده كه از آغاز تدوين
علم اصول، مسئله «تعارض ادلّه» يا «تعادل و تراجيح»، در اين دانش، جايگاهى ويژه
داشته باشد و در اين زمينه، تأليفهاى بسيار انجام گيرد.
دو محور بحث
در مسئله اختلاف اخبار يا تعارض روايات، دو پرسش مهم و وابسته به يكديگر،
فراروى محدّثان و محققّان بوده است: يكى كشف و شناسايى علل پيدايش تعارض و اختلاف
در حديث، و ديگرى چگونگى علاج و حل اختلاف.
در مجموعه پژوهشهاى انجام يافته، هر دو پرسشْ منظور نظر بوده، ليك اصوليان به
بحثهاى نظرى و انتزاعى توجه داشته و بر آن پايه راه علاج ارائه كردهاند و محدثانْ
گرچه به بحثهاى تطبيقى و عينى اهتمام داشتهاند، اما آن را قاعده مند نساختند.
به گمان مىرسد كه بايد در پژوهشهاى جديد، اين دو شيوه با يكديگر تلفيق گردد؛ يعنى
بايد در دانش «اصول» و نيز «فقه الحديث»، با نگاه قاعده سازى و استخراج قانون به
سراغ نمونهها و موارد عينى رفت.
شايد بتوان به اطمينان گفت نخستين عالم اصولى كه در ضمن مباحث انتزاعىِ تعادل و
تراجيح از اسباب و زمينههاى تعارض (با ذكر نمونه) سخن رانده، شهيد سيد محمد باقر
صدر است. وى در مقدمه بحث تعارض ادلّه، براى تعارض اخبار، هشت سبب بدين شرح ذكر
مىكند:
1. سوء فهم، 2. نسخ، 3. از ميان رفتن قرائن، 4. نقل به معنا، 5. تشريع تدريجى،
6.تقيّه، 7. رعايت ظرفيت راوى، 8. جعل و وضع. (146)
اما نامبرده نيز آنگاه كه از طرح اين مقدمه فارغ مىشود، به سراغ همان بحثهاى
انتزاعى رفته، ارتباطى ميان زمينهها و راه حلها برقرار نمىسازد.
گفتنى است در سالهاى اخير، در طرحى نو براى علم اصول كه از سوى برخى فقيهان برجسته
ارائه گشته، مسئله «اسباب اختلاف» در دل مباحث «تعادل و تراجيح» جاى گرفته است و به
نظر ايشان، مهمترين مسئله در تعارض ادلّه، همان اسباب اختلاف است.
(147)
از اين رو، هدف اصلى از نگارش اين سطور، جلب نظر حديث پژوهان و انديشمندان حوزه
معارف دينى به مشكلات موجود در مسير حلّ تعارض اخبار است.
آسيبها - درمانها
مهمترين خللها و نارسايىها در مسئله اختلاف اخبار، عبارتاند از:
1. طرح انتزاعى مسئله تعارض اخبار در علم اصول،
2. عدم استقرا و شناسايى اسباب اختلاف،
3. مدوّن نبودن روايات مختلف در يك مجموعه بر اساس اسباب و علل،
4. ضابطه مند نبودن راه حل و كيفيت علاج.
بر اين پايه، پژوهشى نو و گسترده با منظور كردن نكات زير، پيشنهاد مىشود:
الف. شناسايى و استقراى اسباب و علل تعارض. شهيد صدر، اين اسباب و علل را درهشت
عنوانْ دسته بندى كرده است (كه ياد شد). برخى معاصران نيز علل تعارضرا در پنج
علّت، خلاصه كردهاند: تشريع تدريجى، اختلاف احوال مردم، اختلاف حوادث و شرايط
زمانى و مكانى، تبعيض در بيان احكام، و برچيدن
سنّتهاى جاهلى. (148)
برخى از فقها، اسباب اختلاف را به داخلى و خارجى تقسيم كردهاند. بر اين اساس،
اسباب داخلى اختلاف، عبارتاند از: «نَسخ، احكام قانونى و ولايى، كتمان» و اسباب
خارجى: «وضع، نقل به معنا، احاديث مُدْرَج، تقطيع، تشابه خط و نگارش، تصحيح قياسى،
خلط بين كلام امام و فقيه از سوى روات». (149)
به نظر مىرسد كه علل و اسباب، فراتر از اينها باشند و مىتوان برخى از آنها را
چنين برشمرد:
1. نسخ،
2. از ميان رفتن پارهاى قرائن،
3. استنساخ و نحوه كتابت،
4. وضع و جعل،
5. اختلاف حالات مردم از نظر جهل و نسيان و مراتب و درجات،
6. تفاوت شرايط زمانى و مكانى،
7. احكام ولايى پيامبرصلى الله عليه وآله و ائمهعليهم السلام،
8. نقل به معنا،
9. تقيّه،
10. تشريع تدريجى،
11. از ميان رفتن پارهاى احاديث،
12. سوء فهم احاديث و روايات،
13. تقطيع روايات،
14. احاديث مُدْرَج.
ب. گردآورى و دسته بندى احاديث مختلف بر اساس اسباب و علل تعارض.
ج. ضابطه مند ساختن اسباب اختلاف. بدين معنا كه چگونه مىتوان ادعا كرد كه علت
اختلاف، اين يا آن سبب بوده است. بايد پس از استقرا و شناسايى علل تعارض، تطبيق آن
علّت بر نمونهها و موارد، ضابطه دار و قانونمند شود. در مَثَل:راه شناسايى تقيّه
در حديث نشان داده شود؛ تفاوتهايى كه از طريق استنساخ يا كتابتْ حاصل شده، بر اساس
پژوهش در تاريخ كتابت عربى معلوم گردد؛ و....
د. قاعده مند ساختن راه حلها و چگونگى علاج، بر پايه اسباب و علل و نمونهها. بدين
معنا كه راه حل، بر پايه اسباب و عللِ ادعا شده طراحى شود و به صورت قاعده درآيد.
اميد مىرود كه حوزويان،در اين عرصه، پيشگام باشند و دست اندركاران امر تعليم و
تعلّم در حوزهها، بستر مناسب اين پژوهشها را فراهم سازند.
قواعد فهم سيره سياسى اميرمؤمنان (150)
انسانهاى بزرگ، به جهت بسط وجودى، عرصههاى زندگى شان بسيار متنوّع و گسترده است.
اينان، به سبب احاطه علمى بر زواياى تاريك و ناپيداى انسان و جهان، انديشهاى سرآمد
دارند. بالندگى انديشه و نوع رفتار و كردارشان، گاه در مواجهه نخست و يا براى
انسانهاى بسيط، پرسشها و ابهاماتى را مىآفريند.
كاوش در انديشه، و غور و بررسى در رفتار چنين نخبگانى، آدمى را به اصول و محكماتى
مىرسانَد كه به سان نخى دانههاى پراكنده تسبيح را به هم پيوند مىدهند. بدين
ترتيب، تشتّت و ناهماهنگى بَدْوى مرتفع مىشود و مجموعهاى موزون، رُخ مىنمايد.
پس مىتوان نتيجه گرفت كه شناخت انسانهاى بزرگ و بلندْ انديشه و نيك رفتار، در گرو
آن است كه اصول و محكمات انديشه و زندگى شان كشف گردد و در پرتو آن، به تفسير و
تبيين مجموعه سخن، فكر و رفتارشان اهتمام گردد. البته روشن است كه اين ضرورت،
زاييده محدود بودن ظرفيتهاى فهم آدميان و متفاوت بودن ميزان درك و شعور انسان
هاست. از اين رو، اين پرسشها براى همتايان انسانهاى بزرگ، مطرح نيست و هر چه از
رأس مخروط نخبگان به قاعده طبقات اجتماعى فرود آييم، مشكل و دشوارى بيشتر است. چنان
كه هر چه انديشه، بالندهتر باشد و
فاصلهها افزونتر، اين دشوارى نمود بيشترى دارد.
بر پايه همين نكته، فهم قرآن، دير ياب است و همين نكته در فهم انديشه و رفتار
پيامبرانى چون: حضرت خضر، نوح، ابراهيم و... بايد منظور گردد.
گفتنى است اين قاعده، چنان كه در فهم انديشههاى بلندِ غير مادّى و فراتر از
حصارهاى مكانى و زمانى سارى است، در فهم رفتارها و كردارهاى اجتماعى هم مىبايد به
كار گرفته شود؛ يعنى استخراج و تدوين محكماتِ انديشه و رفتار انسانهاى بزرگ، رمزِ
دستيابى به فهم درست شخصيت و زندگى آنان است.
بر پايه اين قاعده، شناخت امام علىعليه السلام و وارد شدن به دنياهاى بزرگِ انديشه
و رفتار او، كشف اصول و محكمات انديشه و سيرهاش را مىطلبد و بدون آن، دستيابى به
نظامى موزون، ناممكن و يا دشوار است.
اين گفتار، تلاش مىكند قواعد فهم سيره سياسى امام علىعليه السلام را تا اندازهاى
بنمايانَد... و البته اين، بخشى از آن كارِ بزرگ است.
پيش از آن، لازم مىبينم كه براى نشان دادن اهمّيت و اولويت اين قاعده، به پارهاى
از پرسشها و ابهامها در زندگى و سيره سياسى امام علىعليه السلام اشاره شود.
1. سكوت امام على
پس از رحلت رسول خدا، اميرمؤمنان، زمانى طولانى سكوت كرد و از جريانهاى سياسى
- اجتماعى جامعه اسلامى كناره گرفت. اين سكوت و كنارهگيرى، براى برخى پرسش آفرين و
ابهام زاست. بدين معنا كه مىپرسند: چگونه امامعليه السلام با كناره گيرى خود،
شاهد بروز انحراف در جامعه بود و با آن، ستيز نمىكرد؟
2. تدبير سياسى
ابن ابى الحديد، در اين باره مىگويد:
واعلم أنّ قوماً ممن لم يعرف حقيقة فضل أميرالمؤمنينعليه السلام، زعموا أنّ عمر
كان أسوس منه، و إن كان هو أعلم من عمر، و صرح الرئيس أبو على سينا بذلك في الشفا
في الحكمة، و كان شيخنا أبوالحسين يميل إلى هذا، و قد عرّض به في كتاب الغرر، ثم
زعم أعداؤه و مباغضوه أن معاوية كان أسوس منه وأصحّ تدبيراً، و قد سبق لنا بحث قديم
في هذا الكتاب في بيان حسن سياسة أميرالمؤمنينعليه السلام و صحة تدبيره.
(151)
بدان كه گروهى از آنان كه كُنهِ فضليت اميرمؤمنان را نشناختهاند، گمان بردهاند كه
عُمر از او سياستمدارتر بود، گرچه وى از عمر داناتر بود. ابن سينا در بخش حكمت از
كتاب الشفا، بدين امر، تصريح كرده است. استاد ما ابوالحسين نيز بدين مطلبْ گرايش
داشت و آن را در كتاب الغرر آورده است. سپس گروهى از دشمنان و كينه توزان امام
علىعليه السلام، گمان بردند كه معاويه از او سياستمدارتر و تدبيرش درستتر بود!
ما پيش از اين، در همين كتاب شرح نهج البلاغة، از سياست نيكو و تدبير درست امام
علىعليه السلام سخن رانديم.
شهيد سيد محمد باقر صدر، اين مطلب را با اين پرسشها مطرح كرده است:
لماذا لم يرتض الإمام بانصاف الحلول أو بشيء من المساومة؟ لماذا لم يسكت؟ لماذا لم
يُمْضِ ولو بصورة مؤقّتة الجهاز الفاسد الذى تركه و خلفه عثمان بعد موته؟
لماذا لم يُمْضِ الجهاز حتى إذا أطاعه هذا الجهاز و أسلم له القيادة بعد ذلك يستطيع
أن يمارس بشكل أقوى و أعنف عملية التصفية؟ (152)
چرا امام به پارهاى از راه حلهاى منصفانه و چانه زنىها تن در نداد؟ چرا سكوت
نكرد؟ چرا به صورت موقّت، دستگاه فاسد باقى مانده از زمان عثمان را نپذيرفت؟ چرا
دستگاه فاسد را تأييد نكرد، تا هنگامى كه در برابر او تسليم شدند، بتواند با
نيرومندى و قاطعيت، آن را بپالايد؟
و نيز گفته شده:
يظن أن بعض المواقف السياسية للامام هى دليل عدم تأهله السياسى و عدم كفاءته في هذا
المجال، و يزعم أنّ عليّاً رجل حرب و شجاعة، و ليس رجل سياسة.
من المواضع التى تغرى هؤلاء بهذا الوهم بعض مواقف الإمام قبل بلوغه السلطة، مثل
موقفه في عمل الشورى السُداسية التى انتجبها عمر لتعيين الخليفة من بعده، و عدد آخر
من مواقفه السياسية بعد تسلّمه الحكم، كعزله معاوية بداية خلافته.
(153)
برخى گمان بردهاند كه پارهاى از موضعگيرىهاى سياسى امام علىعليه السلام، نشانه
ناتوانى سياسى و كفايت نداشتن اوست، و گمان بردهاند او (تنها) مرد جنگ و دلاورى
است، نه مردِ سياست. از موضعگيرىهايى كه آنان را به اين توهّم واداشته، برخى
عملكردهاى او پيش از رسيدن به قدرت است، مانند موضعگيرى او در شوراى شش نفرهاى كه
عمر براى تعيين خليفه معيّن كرده بود، و برخى از موضعگيرىهاى سياسى او پس از به
قدرت رسيدن، مانند كنار گذاردن معاويه در آغاز خلافت.
3. نصب كارگزاران خائن و نالايق
در ميان كارگزاران امام علىعليه السلام، افرادى چون: زياد بن ابيه، منذر بن
جارود و نعمان بن عجلان به چشم مىخورند كه خيانت پيشه بودند، و نيز افرادى هستند
كه از تجربه كافى برخوردار نبودند، چون: عبيداللَّه بن عباس و ابو ايوب. و اين همه،
با تأكيدهاى امام علىعليه السلام بر به كار گرفتن كارگزاران صالح و باتجربه،
سازگار نيست.
4. عزل كارگزاران صالح
امام علىعليه السلام، ابوالأسود دُئلى را كه از ياران ديرين و باسابقهاش بود،
از منصب
قضاوتْ عزل مىكند، به گونهاى كه براى خود ابوالأسود نيز سؤال برانگيز است:
إنّ أميرالمؤمنين ولّى أبا الأسود الدؤلى القضاء، ثم عزله. فقال له: لمَ عزلتنى و
ما جنيت و ما خنت؟ (154)
اميرمؤمنان، ابوالأسود را به منصب قضاوت گماشت. سپس او را عزل كرد. ابوالأسود
پرسيد: چرا مرا عزل كردى، با اين كه نه جنايت كردم و نه خيانت؟
چنان كه كنار گذاردن قيس بن سعد و جايگزينى محمد بن ابى بكر نيز براى پارهاى در
پرده ابهام است؛ چرا كه سعد را به عنوان انسانى با هوش سياسى بالا و وفادار به
علىعليه السلام مىشناسند و محمد بن ابى بكر، جوانى بود كه تازه به عرصههاى
سياستْ گام مىگذارْد. (155)
* * *
اينك پس از طرح پارهاى از پرسشها و ابهامها در سيره سياسى امام علىعليه السلام،
به بررسى شرايط و قواعد فهم آن، رو مىكنيم و در اين مسير، به چهار موضوع
مىپردازيم:
يك. توجّه به ظرفيتهاى موجود جامعه
هيچ گاه نمىتوان فعل انسانها را جدا از واقعيتهاى عينى جامعه تجزيه و تحليل
كرد و به ارزيابى آن اقدام كرد؛ وگرنه دچار ذهنگرايى و وهم در سنجش خواهيم شد. گرچه
نبايد يكسره از واقعيت تبعيت كرد و آن را مبناى تصميم گيرى و رفتار قرار داد؛ اما
نمىتوان به تمامى هم از آن، چشم فروبست و بدان بىتوجه بود. از اينرو، رفتارها و
تصميم گيرىهاى فردى و جمعى انسانها را بايد در ظرف وقوع تاريخيشان تحليل كرد. كشف
و شناخت اين ظرفها و ظرفيتها، هرچه به گذشته
برگردد، دشوارتر است؛ چرا كه بايد بر اسناد و متون تاريخى اعتماد كرد و بر پايه
آنها سخن گفت. درستى اين متون و كافى بودنشان براى نشان دادن واقعيتها، هميشه با
پرسش و ابهام مواجه است، ليك از آنچه موجود است، نبايد چشم پوشيد.
حال اگر بخواهيم رفتار سياسى شخصيتهاى بزرگى چون اميرمؤمنان را تحليل كنيم و به
پرسشها پاسخ دهيم، اين قاعده را بايد منظور داريم. براى مثال، آيا در روزگارى كه
علىعليه السلام زياد بن ابيه را به كار گرفت، شايستگان ديگرى شناخته شده بودند و
او از آنها صرف نظر كرد؟
يا آن كه شمار مديران لايق و كاردان و ناصح و يك رنگ، هميشه اندك است و بايد از
ميان نيروهاى موجود، آن را كه آسيب و زيانش كمتر است، برگزيد.
براساس همين قاعده، برخى نويسندگان، به كار گرفتن امثال زياد بن ابيه را چنين پاسخ
گفتهاند:.
وينبغى الالتفات إلى أنّ الإمامعليه السلام كان يواجه حقائق لا تُنْكر كغيره من
الحكام. و بالنظر إلى ضرورة إدارة المجتمع و استثمار مختلف الطاقات وبالنظر إلى
معاناة الإمامعليه السلام من قلة الأنصار المخلصين، فلا بدّ له من تولية زياد و
إضرابه، بيد أنّهعليه السلام كان يقرن ذلك بالإشراف والتحذير، و يراقب الأوضاع
بدقّة. (156)
و بايد توجه داشت كه امام علىعليه السلام مانند ديگر حكمرانان، با واقعيتهاى
انكار ناپذيرى روبه رو بود و با توجه به ضرورت اداره جامعه و به كار گرفتن همه
توانمندىها، و با توجه به كمى ياران مخلص، به ناچار مىبايد زياد و افرادى مانند
او را به كار مىگرفت، در حالى كه هميشه بر آنان اشراف داشت و اوضاع را به دقّتْ
مراقبت مىكرد.
نيز در همان جا آمده است كه به كار گماردن زياد را عبداللَّه بن عباس به امامعليه
السلام پيشنهاد كرد و جارية بن قُدامه نيز او را تأييد كرد. البته زياد در كارش
ورزيده بود، ليكن تعهد دينى نداشت.
به تأخير انداختن پارهاى از اصلاحات فرهنگى را نيز مىتوان به اين امر، گره زد.
سخن امام علىعليه السلام در اين باره چنين است:
لو قد استوت قدماى من هذه المداحض لغيرت أشياء. (157)
اگر گام هايم در اين بحرانها ثابت گردد، امورى را دگرگون خواهم ساخت.
ابن ابى الحديد در شرح اين سخن حضرت مىگويد:
و إنّما كان يمنعه من تغيّر أحكام من تقدّمه، اشتغاله بحرب البغاة والخوارج، و إلى
ذلك يشير بالمداحض التى يؤمل استواء قدميه منها، و لهذا قال لقضاته: «اقضوا كما
كنتم تقضون، حتى يكون للناس جماعة». (158)
همانا گرفتارى جنگ با سركشان و خوارج، او را از دگرگون ساختن فرمانهاى پيشينيان
باز مىداشت، او بدين نكته با واژه «مداحض» اشاره دارد، آن جا كه استوار شدن گام
هايش را آرزو مىكند و بدين جهت به قُضات خود فرمود: «مانند گذشته داورى كنيد، تا
اجتماع مسلمانان فراهم آيد».
و نيز در جاى ديگر فرمود:
ولو حمّلت النّاس على تركها و حوّلتها إلى مواضعها و إلى ما كانت في عهد رسول
اللَّهصلى الله عليه وآله لتفرّق عنّى جندى، حتى أبقى وحدى أو قليل من شيعتى.
(159)
اگر مردم را بر ترك اين امور (پارهاى از احكام و دستورهاى دينى) وادارم و آنها را
به جاى خود و به وضعيّت زمان رسول خدا باز گردانم، سپاه از اطرافم پراكنده مىشوند
و من تنها خواهم ماند، يا با اندكى از پيروان.
دو. آمادگىها و مطالبات مردم در حكومتهاى پس از شورش و
انقلاب
اگر حكومتى پس از شورش و انقلاب مردم روى كارآيد، توقّع و خواستههاى جامعه
از آن، بسيار بيشتر از حكومتهاى دوران آرامش است؛ چرا كه شورش، بر پايه
نارضايتىها شكل مىگيرد و در صورتى سر برمىآورد كه تاب تحمّل عمومى سر آمده باشد.
از سوى ديگر، در شرايط انقلابى، توان و آمادگى مردم براى تحمل سختىها نيز بيشتر
است و بسيارى از دگرگونىها را در آن شرايط، مىپذيرند كه در شرايط عادى پذيرش آنها
دشوار است.
از اين رو، حاكم، از يك سو بايد بيشترين بهره سالم و سودمند را از اين تحمّل و توان
عمومى بِبرَد و از ديگر سو، به مطالبات عاطفى و حقوقى بسيارِ آنان، پاسخ دهد و بسا
اوقات مىبايد از پارهاى از حقوق حكومت، صرف نظر كند و يا آن كه پارهاى سخت
گيرىها را معمول دارد.
شهيد صدر، در پاسخ به اين كه چرا امام علىعليه السلام نخستْ معاويه را ابقا نكرد
تا دولتش مستقر گردد و سپس او را كنار گذارد، مىنويسد:
لا بدّ من الالتفات أيضاً إلى أنّ أميرالمؤمنينعليه السلام جاء في أعقاب ثورة، و
لم يجئ فى حالة اعتيادية. و معنى ذلك أن البقية الباقية من العواطف الاسلامية، كلّ
هذه العواطف تجمعت، ثم ضغطت، ثم انفجرت في لحظة ارتفاع و ماذا ينتظر القائد الرسالى
غير لحظة ارتفاع في حياة اُمة، لكى يستطيع أن يستثمر هذه اللحظة في سبيل إعادة هذه
الأمة إلى مسيرها الطبيعى.
كان لا بدّ للامام أن يستثمر لحظة الارتفاع الثورية هذه، لأن المزاج النفسى و
الروحى وقتئذ لشعوب العالم الاسلامى، لم يكن ذاك المزاج الاعتيادى الهادى الساكن
حسب مخطط تدريجى....
لو أن الإمام علىعليه السلام أبقى الباطل مؤقتاً و أمضى التصرفات الكيفية التى قام
بها الحكّام من قبل، لو أنّه سكت عن معاوية و سكت عن أحزاب أخرى مشابهة لمعاوية بن
أبي سفيان، إذن لهدأت العاصفة و لانكمش هذا التيار العاطفى النفسى.
(160)
بايد توجه داشت كه امام علىعليه السلام پس از يك انقلاب، روى كار آمد ونه در
شرايطى عادى. معناى اين سخنْ آن است كه باقىمانده عاطفه و احساسات دينى جامعه جمع
شد و به غليان آمد و در يك لحظه منفجر شد و پيشواى متعهّد، جز چنين لحظهاى را آرزو
نمىكند: لحظه انفجار در زندگى امّت، تا از آن بهره بَرَد و امّت را به سير طبيعى
بازگرداند. امام، ناگزير بود از چنين وقتى بهره بَرَد؛ چرا كه آمادگى روحى و روانى
مردمان دنياى اسلام، آمادگى شرايط سكون و عادى و براساس يك برنامه تدريجى نيست.
اگر امام، باطل را به صورت موقّتْ باقى مىگذارد و دخل و تصرّف حاكمان پيشين را
امضا مىكرد و در برابر معاويه و ساير حزبها سكوت مىكرد، توفان برخاسته، فروكش
مىكرد و آن آمادگى عاطفى و روحى از ميانْ رخت برمىبست.
سه. همبستگى و وحدت جامعه اسلامى
امام علىعليه السلام چه در دوران سكوت و چه در دوران خلافت، همبستگى جامعه
اسلامى و جلوگيرى از فروپاشى آن را يكى از اهداف اساسى خود بر مىشمارد و بارها بر
آن، تأكيد مىكند. درباره دوران سكوت، سخنان بسيار از وى نقل شده است، مانند:
فرأيت أن الصبر على هاتى أجحى فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجى.
(161)
ديدم صبر بر چنين حالت طاقت فرسايى عاقلانهتر است. پس صبر كردم، در حالى كه خارى
در چشم و استخوانى در گلو داشتم.
ابن ابى الحديد، از عبد اللَّه بن جُناده از امام علىعليه السلام نقل مىكند كه:
و أيم اللَّه لولا مخافة الفرقة بين المسلمين و أن يعود الكفر و يبور الدين،
لَكُنّا على غير ما كنا لهم عليه. (162)
به خدا سوگند، اگر بيم وقوع تفرقه در ميان مسلمانان و بازگشت كفر و تباهى دين نبود،
رفتار ما با آنان، طور ديگر بود.
و نيز كلبى از علىعليه السلام نقل مىكند كه پيش از عزيمت به سوى بصره، در يك
سخنرانى، حادثه تلخ سكوت پس از رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله را چنين شرح مىكرد:
فرأيت أنّ الصبر على ذلك أفضل من تفريق كلمة المسلمين و سفك دمائهم ، و الناس حديثو
عهدٍ بالاسلام، والدين يمخض مخض الوطب، يفسده أدنى وهن و يعكسه أقل خلق.
(163)
ديدم صبر، از تفرقه ميان مسلمانان و ريختن خونشان بهتر است. مردم، تازه مسلماناند
و دين، مانند مشكى است كه تكان داده مىشود؛ كوچكترين سستىاى آن را تباه مىكند و
كوچكترين فردى آن را وارونه مىسازد.
و نيز فرموده است:
قد علمتم أنى أحق الناس بها من غيرى، واللَّه لأسلمن ما سلمت أمور المسلمين و لم
يكن فيها جور إلاّ عَلَىَّ خاصّة. (164)
شما خود مىدانيد من از همه براى خلافتْ شايسته ترم. به خدا سوگند، مادام كه كار
مسلمانان رو به راه باشد و تنها بر من جور و جفا شده باشد، مخالفتى نخواهم كرد.
پس از به دست گرفتن حكومت نيز همبستگى و اجتماع مسلمانان برايش يك اصل بود. وى
شُريح را بر مسند قضاوتْ ابقا كرد تا اجتماع مسلمانان، شكل گيرد. بر اين اساس، به
او مىفرمايد:
اقضِ بما كنت تقضى حتى يجتمع أمرالناس. (165)
همان گونه كه (پيش از اين) داورى مىكردى، داورى كن، تا امور مردمْ سامان گيرد.
و نيز علّت عدم پافشارى خود را بر پارهاى تغييرات فرهنگى، جلوگيرى از تفرقه و
شورشْ معرّفى مىكند:
ولقد خفت أن يثوروا في ناحية جانب عسكرى ما لقيت من هذه الأمّة من
الفرقة. (166)
ترسيدم در گوشهاى از سپاه، شورشى برخيزد. اين گونه تفرقه را در ميان امّت، شاهد
بودهام.
و در پاسخ ابو موسى در مسئله حَكميت مىنويسد:
و ليس رجل - فاعلم - أحرص على جماعة اُمة محمّدصلى الله عليه وآله و اُلفتها منّى.
(167)
بدانكه هيچ كس بر اجتماع و الفت امت محمّد، از من حريصتر نيست.
چهار. زنده كردن روح دين و سنّت پيامبر
ترديدى نيست كه در پسِ احكام شرعى و قوانين و مقرّرات، اهداف و مقاصدى نهفته
است كه جوهر و جان شريعت به شمار مىروند و تمامى احكام و قالبهاى ظاهرى، براى حفظ
سلامت و جلوگيرى از آسيب پذيرى آنهاست.
از سوى ديگر، احكام و قوانين، به جهت محسوس بودنشان زودتر مقبول نظر قرار مىگيرند
و تودهها به آنها انس مىگيرند، و چه بسا كه در گيرو دار پرداختن به اين ظواهر،
جوهر و هدف، به فراموشى سپرده شود. بر همين پايه است كه يادآورى اين اهداف، يكى از
برنامههاى پيشوايان دينى و كتب آسمانى است.
مىتوان گفت كه: عبوديت خدا، عدالت، صداقت و يك رنگى، و احترام به حقوق و كرامت
انسانى، چهار هدف برتر اديان آسمانى در عرصههاى روابط انسانى و ارتباط انسانها با
خداوند است.
جامعه اسلامى پس از پيامبرصلى الله عليه وآله، در اين چهار عرصه، آسيبهاى فراوان
ديد. جاى بندگى خدا را شرك و پيروى غير خدا گرفت؛ ستم و ستمگرى و تبعيضهاى ناروا
بر كرسى عدالت نشست؛ حيله و نيرنگ و دورويى و دغل، جاى صداقت را گرفت؛ و رعايت حقوق
انسانها و احترام به كرامت انسانى جايش را به تحقير و به
خواب فرو بردن انسانها سپرد.
امام علىعليه السلام در دوران كوتاه حكومتش، بر اين همّت گماشت كه چهره و روح دين
را آن گونه كه پيامبرصلى الله عليه وآله از سوى خدا آورده بود و در جامعه صدر
اسلامْ عينيت داشت، بازگردانَد. اينك به نمونههايى از اين راه كارها اشاره
مىكنيم.
1. عدالتخواهى
سخنان امام على و سيرهاش در عدالتخواهى، شُهره همگان است. هنگامى كه او را بر
رعايت مساوات در تقسيم بيت المالْ سرزنش كردند، فرمود:.
أ تأمرونى أن أطلب النصر بالجور فيمن وُلّيت عليه؟! و اللَّه لا أطور به ما سمر
سمير و ما أمَّ نجم في السماء نجماً. (168)
مرا فرمان مىدهيد تا پيروزى را با ستم بر شهروندان بجويم؟ به خدا كه، نپذيرم تا
جهان سرآيد، و ستارهاى در آسمان در پى ستارهاى برآيد.
و نيز فرمود:
به خدا سوگند، اگر شب را بر خارهاى بيابان به سر كنم و در بند شوم، برايم دوست
داشتنىتر است از آن كه در روز رستاخيز، خدا و رسولش را ديدار كنم در حالى كه ستم
كننده بر بعضى بندگان بودهام. (169)
و به محمدبن ابى بكر، هنگامى كه او را فرماندار مصر مىكند، سفارشهايى دارد، از
جمله:
و آس بينهم في اللحظة و النظرة. (170)
ميان آنان، در نگاه و توجّه (نيز) به برابرى رفتار كن.
وقتى عبيد اللَّه بن حرّ جُعفى كه به معاويه پيوسته و او را در صِفّين همراهى كرده
است، براى حلّ مشكل خانوادگى خود به كوفه مىآيد و به علىعليه السلام مراجعه
مىكند، حضرت به وى مىفرمايد: «دشمنان ما را يارى كردهاى و حالا بدين جا
آمدهاى؟!». عبيداللَّه مىپرسد: «آيا اين امر، تو را از عدالتْ باز مىدارد؟».
مىفرمايد: «نه». (171)
و اين همه در شرايطى بود كه بيست و پنج سال پس از رحلت پيامبر، جامعه اسلامى شاهد
انواع بىعدالتىها بود و تلخى تبعيض و ستم را با تمام وجود، چشيده بود: گاهْ برترى
دادن عرب بر غير عرب، و گاه صحابيان بر غير صحابيان، و گاه امويان بر ديگر تيرههاى
عرب و....
امام علىعليه السلام احياى اين اصل دينى (برابرى) را جزو ارزشهايى مىشمارد كه از
آنها عدول نخواهد كرد و وقتى طلحه و زبير بر اين تساوى خُرده مىگيرند، مىفرمايد:
وأمّا القسم والأسوة، فإن ذلك أمر لم أحكم فيه بادئ بدء. قد وجدت أنا و أنتما رسولَ
اللَّهصلى الله عليه وآله يحكم بذلك، و كتاب اللَّه ناطق به.
(172)
و اما تقسيم و برابرى، اين امرى است كه براى اوّلين بار، من بدان فرمان ندادم، بلكه
من و شما ديديم كه رسول خداصلى الله عليه وآله بدان فرمان مىداد و كتابِ خدا،
گوياى آن است.
2. صداقت و يك رنگى
يكى ديگر از اصولى كه امام علىعليه السلام بر احياى آنها همّت گماشت، يك رنگى
و راستى بود. نخست، خود، سوگند مىخورَد كه دروغ نگفته است:
واللَّه ما كتمت وشمة ولا كذبت كذبة. (173)
به خدا سوگند كلمهاى را پنهان نكردم و دروغى نگفتم.
و در سياست و مديريت نيز به شدّت از نيرنگ و حيله باز مىدارد و مىگويد:
يا أيها الناس! لولا كراهية الغدر، كنت من أدهى الناس. (174)
اى مردم! اگر نبود زشتى نيرنگ، من از سياستبازترينْ مردمان بودم.
و تفاوت خود را با معاويه در اين مىداند كه معاويه نيرنگ مىكند؛ امّا او از
نيرنگ، دورى مىجويد. (175)
و به مالك اشتر، چنين سفارش مىكند:
اگر با دشمنت پيمانى بستى، بدان وفاكن و با امانت پيشگى بدان بنگر...؛ چرا كه مردم
به هيچ يك از فريضهها به اندازه احترام به پيمانها اهتمام ندارند.
(176)
اگر گزارش شده كه علىعليه السلام در نبردها خدعه مىكرد، به معناى نيرنگ و شكستن
پيمانها نيست؛ بلكه گونهاى استفاده از جنگ روانى است. مثلاً در نبرد صِفّين،
سوگند مىخورَد كه معاويه را خواهم كشت و اين سخن را بلند بر زبان مىآورد و آن
گاه، آهسته مىگويد: «إن شاء اللَّه!». (177) اين رفتار،
هيچگونه نيرنگى به همراه ندارد.
به نظر مىرسد كه «خدعه در نبرد» نيز به معناى پيمان شكنى و خلاف قراردادها عمل
كردن نيست؛ بلكه دقّت در برنامه ريزى و زيركى و باهوشى و نوعى جنگ روانى با دشمن
است؛ وگرنه، صداقت و يك رنگى، اصلى برجسته در تعاليم اسلام و نظام زندگى است كه
استثنا بر نمىدارد و علىعليه السلام، اهتمام داشت كه آن را احيا كند و شايد به
همين جهت، از عزل معاويه در آغاز كار، صرف نظر نكرد.
3. احترام به حقوق و كرامتهاى انسانى
در مكتب سياسى امام علىعليه السلام، انسانها يا برادر دينىاند و يا همتاى انسانى
(178) و از اينرو، داراى كرامت و شخصيتاند و حقوقى دارند كه
بايد نزد همگان، محترم شمرده شود.
انسانها نبايد تحقير شوند؛ نبايد در جهالت و بىخبرى بمانند؛ نبايد بر آنها فخر
فروخته شود و با ادبيات ارباب و رعيّتى با آنان رفتار شود كه اين همه، با كرامت
انسان، ناسازگار است. از اين رو، حضرت، مردم را نهى كرد كه وقتى زمامدارْ سواره
است، آنان در اطرافش پياده حركت كنند. (179) از همين رو،
ابوالأسود (آن مرد شايسته و صالح) را از قضاوتْ عزل كرد؛ چرا كه كه به هنگام دادرسى
صدايش را بر روى يكى از طرفين دعوا بلند كرده بود. (180)
علىعليه السلام حكومت را بدان سبب مىخواهد كه حقّى را به پا دارد و يا باطلى را
دفع كند. (181) از همين رو، از آغازگرى جنگ، منع مىكند و به
شنيدن سخن دشمن در نبرد سفارش مىكند. (182) و نيز فرمان
مىدهد كه جنگ در وقت عصر آغاز شود كه تاريكى، زودتر فرا رسد و دست از جنگ بردارند.
(183) بر همين اساس، نمىخواهد خوارى انسانها را ببيند و به
سائل مىگويد خواستهش را بنويسد تا شرم گفتن را بر چهرهاش نبيند.
(184)
بر همين پايه، برمىآشوبد كه نصرانىِ كهنسال نابينايى در جامعه اسلامى تكدّى
كند و بيت المال، او را كفالت نكند. (185)
براى حفظ كرامت انسانى به هنگام اجراى حدود مىگفت همگان «مُتلثّم (صورت بسته)»
حاضر شوند، تا وقتى كه اعلام مىكند هر كس خودش اين جرم را مرتكب شده برگردد، ديگر
مجرمانْ شناخته نشوند. (186) بر همين اساس، پيش از ارتكاب جرم،
مجازات نمىكرد و ابن ملجم را نيز دربند نمىكند. (187) به
همين ترتيب، به طلحه و زبير اجازه مىدهد كه به مكّه سفر كنند، به صِرف اين كه
سوگند بر زبان آوردند كه مىخواهند براى زيارت بروند و نه توطئه.
(188)
و بر همين اساس مىفرمود:
و لست أرى أن أجبر أحداً على عمل يكرهه. (189)
روا نمىبينم كسى را مجبور كنم بر كارى كه خوش نمىدارد.
و نيز مىفرمود:
ولا تكلّمونى كما تُكلَّمُ به الجبابرة.... (190)
با من، آن سان كه با جبّاران و ستمگران سخن مىگويند، سخن نگوييد. القاب پُر طنطنه
برايم به كار نبريد. آن ملاحظه كارىها و موافقتهاى مصلحتى كه در برابر مستبدان
اظهار مىداريد، در برابر من اظهار مداريد. (191)
پىنوشتها:
1. اين مقاله، پيش از اين، در فصلنامه علوم حديث (ش3)
منتشر شده است.
2. بحار الأنوار، ج1، ص106: قال أبوجعفرعليه السلام: يابنيّ!
إعرف منازل الشيعة على قدر روايتهم ودرايتهم؛ فإن المعرفة هى الدّراية للرّواية.
3. همراه با تحول اجتهاد، ترجمه على اكبر ثبوت، ص25.
4. همان، ص26.
5. الحبل المتين، ص27.
6. الحبل المتين، ص126.
7. الحدائق النّاضرة، ج5، ص442.
8. مجمع الفائدة والبرهان، ج11، ص270.
9. مدارك الأحكام، ج1، ص68.
10. التّنقيح، ج1، ص225 - 226؛ دراسات في ولاية الفقيه وفقه
الدّولة الإسلاميّة، ج1، ص361.
11. تحرير الوسيلة، ج2، ص361.
12. فقه الامام الصّادقعليه السلام، ج4، ص353.
13. ختم نبوّت، ص77 - 78.
14. دراسات في ولاية الفقيه، ج2، ص647 - 648؛ كتاب الزّكاة،
حسينعلى المنتظرى، ج1، ص166 - 167.
15. فقه الامام الصادقعليه السلام، ج3، ص144.
16. همان، ج5، ص40.
17. شرح لمعه، ج1، ص149.
18. وسائل الشيعة، ج2، ص964 (ب2، ح2).
19. جواهر الكلام، ج5، ص103.
20. همان، ج38، ص335.
21. جواهر الكلام، ج8، ص300.
22. مباني العروة: كتاب النكاح، ج2، ص115.
23. وسائل الشيعة، ج1، ص189 (ب7، ح9) و ص210 (ب19، ح1).
24. التّنقيح، ج5، ص289؛ تحرير الوسيلة، ج1، ص31.
25. وسائل الشيعة، ج19، ص95 (ب 62، ح1).
26. همان، ح3.
27. وسائل الشّيعة، ج3، ص502 -503، ح6 و9.
28. فقه الإمام الصّادقعليه السلام، ج4، ص235.
29. همراه با تحوّل اجتهاد، ص24 - 26.
30. اين مقاله، بيش از اين، در فصلنامه علوم حديث (ش8) منتشر
شده است.
31. بحار الأنوار، ج93، ص30 در اين باره، ر.ك: ده گفتار، شهيد
مطهّرى، ص89.
32. مسئله حجاب، ص205.
33. بحارالأنوار، ج47، ص248، ح11.
34. جاذبه و دافعه علىعليه السلام، ص166.
35. نهج البلاغة، خطبه 50.
36. همان، خطبه 138.
37. اشاره به احاديثى است كه در آنها اين تعبير آمده است:
السلْطان ظِلُّ اللّهِ في الاَرض (بحارالأنوار، ج75، ص354، ح69).
38. نهج البلاغة، خطبه 40.
39. اين مقاله، پيش از اين، در فصلنامه علوم حديث (ش4) منتشر
شده است.
40. مجلّه حوزه، ش44- 43، ص145.
41. اقتصادنا، دار التعارف، ص404.
42. همان، ص412 (با تلخيص).
43. مجلّه آينه پژوهش، ش5، ص64.
44. مجلّه آينه پژوهش، ش5، ص69.
45. روزنامه جمهورى اسلامى، 4/7/1370، ص15.
46. به عنوان نمونه، بنگريد به: الحدائق الناضرة، ج13، ص185؛
مستند العروة (كتاب النكاح)، ج2، ص75.
47. اقتصادنا، ص401.
48. به عنوان نمونه، بنگريد به: جواهرالكلام، ج4،ص7و269، ج12،
ص59، ج19، ص17و402، ج21، ص91و 96 و 133و 145و246و....
49. فصلنامه كيهان انديشه، ش32، ص51 - 57، مقاله «نقش دو عنصر
زمان و مكان، در استنباط».
50. معرفة الحديث، ص3 - 4. نيز رجوع كنيد به آغاز مقاله
«شيوههاى ارزيابى اسناد احاديث» در همين كتاب.
51. وسائل الشيعة، ص1150؛ بحار الأنوار، ج13، ص428، ج43،
ص82، ج89، ص313، ج93، ص338.
52. مجلّه حوزه، ش44- 43، ص145.
53. اين مقاله، پيش از اين، در فصلنامه علوم حديث (ش2) منتشر
شده است.
54. گفتنى است كه دو اصطلاح تصحيف و تحريف، در علوم حديث، ناظر
به خطاى ناشى از استنساخ است (رجوع شود به: دراية الحديث، كاظم مديرشانه چى،
انتشارات اسلامى، قم، ص44-65).
55. دراية الحديث، شهيدثانى، مكتبةالمفيد، قم، ص114.
56. همان، ص112.
57. الكفاية في علم الرّواية، دارالكتب العلميّة، بيروت، 1409ق -
1988م، ص167.
58. الكفاية في علم الرّواية، ص170-171.
59. وصول الأخيار إلى اصول الأخبار، حسين بن عبدالصّمد العاملى،
مجمع الذّخائر الاسلاميّة، قم، 1401ق، ص152.
60. دراية الحديث، شهيد ثانى، ص112.
61. جامع المقال، فخرالدين الطّريحى، كتابفروشى جعفرى تبريزى،
تهران، ص42.
62. الكافى، ج1، ص51، ح2.
63. الكافى، ج1، ص51، ح3.
64. بحار الأنوار، ج2، ص161، ح17.
65. همان، ج2، ص161، ح18.
66. كنز العمّال، مؤسسة الرّسالة، بيروت، 1409ق - 1989م، ج10،
ص230، ش29215.
67. همان، ج10، ص236، ش29251.
68. الكافى، ج1، ص51، ح1.
69. كنز العمّال، ج10، ص228، ش29201؛ اين حديث، با تعبيرهاى
ديگر نيز نقل شده است. (رجوع شود به: كنز العمّال، ج10، ش29193 تا 29205 و نيز
29471).
70. بحار الأنوار، ج2، ص164.
71. علم الحديث، كاظم مديرشانه چى، دفتر انتشارات اسلامى، قم،
ص128.
72. وصول الأخيار إلى أصول الأخبار، ص152.
73. جامع المقال، ص42.
74. مجلّه حوزه، ش43-44، ص132.
75. همان، ص140.
76. همان، ص150.
77. همان، ص135.
78. مجله حوزه، ص143.
79. همان، ص181.
80. همان، ص222.
81. همان، ص126.
82. همان، ص219.
83. همان، ص117.
84. همان، ص133.
85. همان، ص118و131 و نيز ص102و188 و نيز ص152و252 و نيز
ص149و256.
86. معارج الأصول، مؤسسة آل البيت، قم، 1403ق، ص153.
87. معرفة الحديث، محمدباقر بهبودى، مركز انتشارات علمى -
فرهنگى، تهران، 1362، ص23.
88. منهج نقدالمتن، صلاح الدين ادلبى، دارالآفاق الجديدة، بيروت،
1403ق - 1983م، ص77.
89. ابن فارس بر اين نكته پاى فشرده و گفته است: «اگر اداى حديث
با الفاظْ واجب بود، پيامبرصلى الله عليه وآله بدان امر مىكرد». (قواعد التّحديث،
محمد جمال الدين القاسمى، دارالنّفائس، بيروت، دوم، 1414ق، ص232).
90. تبسيط علوم الحديث، محمدنجيب المطيعى، مطبعة حسّان، قاهره،
ص129.
91. قواعد التّحديث، ص232.
92. الكافى، ج5، ص294، ح8.
93. كتاب من لايحضره الفقيه، ج3، ص59 (باب حكم الحريم، ح9)
94. الكافى، ج5، ص292، ح2.
95. مسند أحمد، ج3، ص315 (كتاب الاقضية).
96. موسوعة أطراف الحديث النبوى، عالم التّراث، بيروت، 1410ق -
1989م، ج2، ص591.
97. سنن أبى داوود، دار احياءالتّراث العربى، ج2، ص236،
ح2111.
98. وسائل الشيعة، المكتبة الاسلامية، تهران، ج15، ص3.
99. المعجم الكبير، الطّبرانى، دار احياء التراث العربى، 1405ق
- 1985م، ج6، ص133، ش5750.
100. كنز العمّال، ج16، ص325، ش44737.
101. كتاب من لايحضره الفقيه، ج3، ص6.
102. تهذيب الأحكام، ج6، ص301-302، ح845.
103. الكافى، ج1، ص68 (باب اختلاف الحديث).
104. تهذيب الأحكام، ج6، ص301-302، ح845.
105. كتاب من لايحضره الفقيه، ج3، ص6.
106. اين آمار و نقلها، از جزوهاى به نام «طرح جامع
الأحاديث»، نوشته آقاى عليرضا برازش، برداشت شده است.
107. براى ديدن برخى نمونههاى ديگر، رجوع شود به: الموسوعة
الشاملة للحديث النبوى الشريف، برهان بخارى، دمشق، 1995م، ج1، ص35، 50، 88 - 92،
120-122؛ و نيز: التّنقيح، ج1 (كتاب الطّهارة)، ص47-49.
108. مجلّه حوزه، ش43 - 44، ص217 و 215 - 216.
109. آينه پژوهش، ش7، ص19، نگاهى به روش فقهى مصلح بزرگ،
آيةاللَّه بروجردى.
110. البدر الزّاهر، تقريرات مباحث آيةاللَّه بروجردى «ره» به
قلم آيةاللَّه حسينعلى منتظرى، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1362ش،
ص149.
111. همان، ص169.
112. همان، ص136.
113. همان، ص137.
114. همان، ص88.
115. البدر الزّاهر، ص90.
116. همان، ص126.
117. مقصود، كتاب گرانسنگ «جامع أحاديث الشيعة» است كه به همّت
و زيرنظر آن بزرگوار پديد آمد و با پشتكار يكى از شاگردان ايشان دنبال شد.
118. مقصود، طرحى است كه محقّق گرامى، آقاى عليرضا برازش، با
عنوان «جامع الأحاديث» در پى آناند.
119. اين مقاله، پيش از اين، در فصلنامه علوم حديث (ش9) منتشر
شده است.
120. مختلف الحديث بين الفقهاء والمحدّثين، ص84 به نقل از:
الموافقات، ج4، ص161.
121. همان، ص85.
122. الرافد فى علم الأصول، ج1، ص25.
123. تأويل مختلف الحديث، ص3.
124. الكافى، ج1، ص62-69، ده حديث.
125. وسائل الشيعة، ج18، ص75-89، 48 حديث؛ مستدرك الوسائل،
ج17، ص302-307، دوازده حديث (چاپ آل البيت).
126. بحار الأنوار، ج2، ص219-255، 73حديث.
127. الفهرست، شيخ طوسى، ص181، ش789؛ الذريعة إلى تصانيف
الشيعة، ج1، ص361.
128. رجال النجاشى، ص230؛ الذريعة، ج1، ص361.
129. الفهرست، ص20 و55.
130. رجال النجاشى، ص152.
131. همان، ص272.
132. همان، ص285.
133. همان، ص64.
134. مقدمهاى بر فقه شيعه، سيّد حسين مدرّسى طباطبايى،
ص261و302.
135. اين كتاب، بارها به طبع رسيده و تحقيقهاى متعددى از آن،
در دسترس است:
الف. اختلاف الحديث، تحقيق: احمد عبد العزيز، دارالكتب العلمية، 1406ق.
ب. اختلاف الحديث، اشراف: مكتب البحوث والدراسات، دارالفكر.
ج. اختلاف الحديث، تحقيق: عامر احمد حميد، مؤسسة الكتب الثقافية.
د. اختلاف الحديث، تحقيق: ابراهيم الصبيحى، الرياض، جامعة الامام محمد بن سعود،
1400ق.
136. اين كتاب نيز با تحقيقهاى متعدد به طبع رسيده است:
الف. تأويل مختلف الحديث، دارالكتاب العربى، بيروت،1390ق و مكتبة المتنبى، قاهرة،
1400ق.
ب. تأويل مختلف الحديث، صححه و نقحه: اسماعيل الخطيب الأشعرى، مكتبة المعارف، طائف،
1400ق.
ج. تأويل مختلف الحديث، تحقيق: سيد احمد صقر، داراحياء الكتب العربية، قاهرة،
1378ق.
د. تأويل مختلف الحديث، تصحيح و ضبط: محمد زهرى النجار، الدار القومية للطباعة
والنشر، قاهرة، 1386ق.
ه. تأويل مختلف الحديث، تحقيق: عبدالقادر احمد عطا، دارالكتب الاسلامية، قاهرة،
1402ق و مؤسسة الكتب الثقافية.
و. تأويل مختلف الحديث، تصحيح: محمود شكرى الآلوسى( بغداد) - محمود شابندرزاده
(قاهرة)، مطبعة كردستان العلمية، 1336ق.
ز. تأويل مختلف الحديث، عالم الكتب.
ح. تأويل مختلف الحديث، دارالجيل.
137. اين كتاب نيز بارها تحقيق و منتشر شده است:
الف. تهذيب الآثار، تحقيق: محمود محمد شاكر، القاهرة، مطبعة الهدى، 1403ق.
ب. تهذيب الآثار، تحقيق: ناصر بن سعد الرشيد و عبدالقيوم عبد رب النبى، مكة، مطابع
الصفا، 1406ق.
138. اين كتاب نيز بارها تحقيق شده و به طبع رسيده است:
الف: شرح معانى الآثار، تصحيح: حميدالدين الفيض آبادى، كلكتة، المطبعة الاسلامية،
1375ق.
ب. شرح معانى الآثار، تحقيق: محمد زهرى النجار - محمد سيدجادالحق، القاهرة، مطبعة
الأنوار المحمدية، 1389ق و بيروت، دارالكتب العلمية، 1407ق.
139. اين كتاب، دوبار به چاپ رسيده است:
الف. مشكل الآثار، حيدرآباد، مطبعة مجلس دائرة المعارف النظامية، 1333ق، 4مجلد.
ب. مشكل الآثار، القاهرة، مؤسسة قرطبة السلفية، 1400ق، 4مجلد.
140. اين كتاب در قاهره، به سال1381قمرى در 306 صفحه به طبع
رسيده است.
141. اين كتاب نيز چند بار تحقيق و چاپ شده است:
الف. مشكل الحديث وبيانه، حيدرآباد دكن، مطبعة جمعية دائرة المعارف العثمانية،
1362ق.
ب. مشكل الحديث وبيانه، تحقيق: عبدالمعطى امين قلعه چى، حلب، دارالوعى، 1402ق.
ج. مشكل الحديث وبيانه، تحقيق: موسى محمد على، القاهرة، دارالكتب الحديثة، 1399ق.
142. اين كتاب نيز تحقيق شده و به طبع رسيده است:
الف. غنية الملتمس، تحقيق: عبدالرحمان بن محمد اشرف(رسالة ماجيستر)، الرياض، جامعة
الامام محمد بن سعود(كلية أصول الدين)، 1403ق.
ب. غنية الملتمس، تحقيق: نظر محمد الفاريابى، الرياض، مكتبة الكويت، 1413ق.
143. اين كتاب به تحقيق محمد حامد الفقى در قاهره، در مطبعة
السنة المحمدية، به سال 1373ق، به طبع رسيده است.
144. اين كتاب نيز در قاهره (مطبعة الرحمانية، 1353ق) و بيروت
(دارالقلم، 1405ق) به طبع رسيده است.
145. دليل مؤلفات الحديث الشريف المطبوعة، ج1، ص96-99.
146. تعارض الأدلة الشرعية، ص28-41.
147. الرافد في علم الأصول، ج1، ص25.
148. مختلف الحديث بين الفقهاء والمحدّثين، ص29-50.
149. الرافد في علم الأصول، ج1، ص26-29.
150. اين مقاله، پيش از اين، در فصلنامه علوم حديث (ش18 / ويژه
امام علىعليه السلام) منتشر شده است.
151. شرح نهج البلاغة، ج10، ص212.
152. أهل البيت تنوع أدوار و وحدة هدف، دارالتعارف، بيروت،
1410ه - 1990م، ص19.
153. موسوعة الامام على بن أبي طالبعليه السلام، ج4، ص51.
154. موسوعة الامام على بن أبي طالبعليه السلام، ج4، ص137-
138.
155. همان، ص256.
156. موسوعة الامام على بن أبي طالبعليه السلام، ج4، ص138 و
ج12، ص267.
157. نهج البلاغة، حكمت272.
158. شرح نهج البلاغة، ج19، ص161.
159. موسوعة الامام على بن أبي طالبعليه السلام، ج4، ص123.
160. أهل البيت تنوع أدوار و وحدة هدف، ص10 - 11.
161. نهج البلاغة، خطبه3.
162. شرح نهج البلاغة، ج1، ص307.
163. شرح نهج البلاغة، ج1، ص308.
164. نهج البلاغة، خطبه 72.
165. الغارات، ج1، ص123.
166. موسوعة الامام على بن أبي طالبعليه السلام، ج4، ص124.
167. موسوعة الامام على بن أبي طالبعليه السلام، ج4، ص245.
168. نهج البلاغة، خطبه 126.
169. موسوعة الامام على بن أبي طالبعليه السلام، ج4، ص227.
170. همان، ص226.
171. موسوعة الامام على بن أبي طالبعليه السلام، ج4، ص229 -
230.
172. همان، ص112.
173. همان، ص115.
174. موسوعة الامام على بن أبي طالبعليه السلام، ج4، ص127.
175. همان.
176. نهج البلاغة، نامه 53.
177. موسوعة الامام على بن أبي طالبعليه السلام، ج4، ص303.
178. نهج البلاغة، نامه 53: «إما أخٌ لك في الدين أو نظير لك فى
الخلق».
179. موسوعة الامام على بن أبي طالبعليه السلام، ج4، ص163.
180. همان، ص256.
181. همان، ص129، ح1358.
182. همان، ص306، ح1789.
183. همان، ص310، ح1798.
184. همان، ص244، ح1635.
185. همان، ص204، ح1527.
186. وسائل الشيعة، ج28،، ص53، ح1 و ص55، ح4.
187. موسوعة الامام على بن أبي طالبعليه السلام، ج7، ص207،
ح2906.
188. الجمل، ص166 - 167.
189. أنساب الاشراف، ج2، ص162؛ تاريخ اليعقوبى، ج2، ص203.
190. نهج البلاغة، خطبه 216.
191. سيرى در نهج البلاغه، ص126.