امالى شيخ مفيد

محمّد بن نعمان ملقّب به (شيخ مفيد)
مترجم : حسين استاد ولى

- ۵ -


4- محمّد بن شريح گويد:
از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: خداوند ولايت ما را واجب ساخته و دوستى ما را واجب و لازم شمرده است ، بخدا سوگند ما به دلخواه خود سخن نگوئيم ، و به رأ ى شخصى خود عمل نكنيم ، و جز آنچه را پروردگار ما عزّ و جلّ فرموده بر زبان نرانيم .
5- انس بن مالك گويد:
رسول خدا (ص) فرمود: اى انس هميشه با وضو باش كه خدا عمرت را دراز كند، و اگر توانستى در طول شبانه روز با وضو باشى اين كار را بكن ، زيرا اگر با وضو بميرى شهيد محسوب شوى ، و نماز ظهر را (كه بيشتر در اوقات گرم روز است سر وقت ) بجاى آر كه آن نماز اوّابين و كسانى است كه پيوسته به پيشگاه پروردگار رو آورده و توبه مى كنند، و نماز مستحبى فراوان بجاى آر كه در اين صورت فرشتگان حافظ اعمال ، تو را دوست مى دارند، و با هر كس برخوردى سلام كن تا خدا بر حسنات و افعال پسنديده ات بيفزايد، و چون داخل خانه ات شدى سلام كن تا خدا بركتت را افزون كند، و سالخوردگان مسلمين را احترام كن و بر كودكانشان رحم آور تا من و تو اين طور با هم در روز قيامت وارد شويم - و حضرت دو انگشت سبّابه و انگشت بزرگ دست خود را جفت كردند-.
6- مطر اسكاف گويد:
رسول خدا (ص) فرمود: راستى كه برادر و وزير و جانشين من در ميان خاندانم و بهترين كسى كه پس از خودم بيادگار مى گذارم كه دين مرا ادا كند، و وعده هاى مرا به انجام رساند علىّ بن ابى طالب است .
7- سالم بن ابى جعد گويد:
از جابر بن عبد اللّه انصارى در حالى كه از كثرت پيرى ابروان او روى چشمانش افتاده بود سؤ ال شد و به او گفته شد:
شمّه اى از شخصيّت على (ع) براى ما بازگو، وى با دست خود ابروانش را بالا زد و گفت : او بهترين آفريدگان است ، جز منافق دشمنى ندارد، و جز كافر در باره وى شكّ و ترديد نورزد.
8- ابن مخرمه كندى گويد:
روزى عمر بن خطّاب بيرون شد و گذارش به مجلسى افتاد كه على بن ابى طالب (ع) و عثمان و عبد الرّحمن و طلحه و زبير در آن بودند، عمر گفت : بنظر مى رسد هر كدام از شما براى خلافت پس از من با خود سخن دارد؟ زبير گفت : آرى هر كدام ما جهت خلافت پس از تو با خود سخن دارد و خويش را اهل آن مى داند، تو چه انكارى دارى ؟ عمر گفت : نظر خودم را براى شما نگويم ؟ آنان سكوت كردند، عمر گفت : شما را از (وضع و سرنوشت ) خودتان خبر ندهم ؟ آنان سكوت كردند، زبير باو گفت : بگو هر چند ما ساكتيم .
عمر گفت : امّا تو اى زبير در حال خشنودى مؤمن و در حال خشم كافرى ، يك روز شيطان و روز ديگر انسانى ، بگو ببينم آيا آن روزى كه تو شيطانى چه كسى خليفه خواهد بود؟ و امّا تو اى طلحه براستى كه پيامبر (ص) وفات يافت در حالى كه از تو خشمگين و ناراضى بود. و امّا تو اى على هرزه گو و شوخ طبع هستى . و امّا تو اى عبد الرحمن به خدا سوگند اهل آن هستى كه نيكى ها به سويت سرازير گردد. و براستى مردى از شما هست كه اگر ايمانش ميان لشكرى پخش شود همه را فرا گيرد و او عثمان است .
9- عوف بن مالك گويد:
روزى رسول خدا (ص) فرمود: اى كاش برادرانم را مى ديدم ، ابو بكر و عمر گفتند: آيا ما برادران شما نيستيم ؟ ما به شما ايمان آورده و با شما هجرت نموده ايم ؟ حضرت فرمود: البتّه شما ايمان آورده و هجرت نموده ايد، امّا اى كاش من برادرانم را مى ديدم . آن دو نفر سخن خود را تكرار كردند، حضرت فرمود: شما اصحاب منيد لكن برادران من كسانى هستند كه پس از من مى آيند، به من ايمان آوردند و مرا دوست داشته و تصديقم نمايند و حال آنكه مرا نديده اند، اى كاش برادرانم را مى ديدم .
10- سدير صيرفى گويد:
خدمت امام صادق (ع) بودم و جماعتى از اهل كوفه نيز حضور داشتند، حضرت به آنان رو كرده فرمود: حجّ كنيد پيش از آنكه نتوانيد به حجّ برويد، حجّ كنيد پيش از آنكه راه خشكى بسته شود، حجّ كنيد پيش از خراب شدن مسجدى در عراقين كه بين درختان خرما و نهرها واقع است ، حجّ كنيد پيش از آنكه بريده شود آن درخت سدرى كه در زوراء (بغداد) است و بر ريشه درخت خرمائى كه مريم عليهما السّلام خرماى تازه از آن چيد روئيده است ، در آن وقت است كه از حجّ باز داشته شويد، و ميوه ها نارس و دچار كمبود شود، و شهرها را قحطى فرا گيرد، و به گرانى قيمت اجناس و جور سلطان گرفتار آئيد، و ظلم و تجاوز همراه با بلا و وبا و گرسنگى در ميان شما آشكار شود، و آشوبها از هر سوئى بر سرتان سايه افكند. پس واى بر شما اى اهل عراق از آن وقت كه پرچمهائى از خراسان بسوى شما آيد، و واى بر اهل رى از جانب تركان ، و واى بر اهل عراق از جانب اهل رى ، و واى بر آنان از مردمى كوسه .
سدير گويد: عرض كردم : مولاى من كوسگان كيانند؟ فرمود: قومى كه گوشهاى آنان مانند گوشهاى موش كوچك است ، لباسشان از آهن است ، و سخنشان مثل سخن شياطين ، حدقه چشمهاشان كوچك است ، و همگى بى مو هستند، از شرّ آنان به خدا پناه ببريد، آنان كسانى هستند كه خداوند دين را بدست آنان گشايش دهد، و آنان سبب آشكار شدن امر ما هستند .
11- حمزة بن محمد طيار گويد:
از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود:
راستى كه خداوند يارى رسانى خود به بندگان را به اندازه نيّتهاى آنان مقدّر فرموده است ، پس هر كس كه نيّتش سالم باشد يارى خداوندى برايش تمام و كمال خواهد بود، و هر كس نيّتش كوتاه و نارسا باشد به همان اندازه يارى خداوند نسبت به وى كوتاه و نارسا خواهد شد.
12- محمّد بن ابى عمير عبدى گويد كه :
امام امير المؤمنين على بن - ابى طالب (ع) فرمود: خداوند از جاهلان براى طلب دانش پيمان نگرفت تا اينكه نخست از دانشمندان جهت بيان دانش ‍ براى جاهلان پيمان گرفت : چرا كه علم پيش از جهل آفريده شده است .
13- عبد المؤمن از امام باقر (ع) روايت كند كه فرمود:
جابر بن عبد اللّه انصارى به من خبر داد كه رسول خدا (ص) فرمود: نزديكترين شما به من در فرداى قيامت كسى است كه از همه راستگوتر، و امانتدارتر، و به پيمان وفاكننده تر، و از همه خوشخوتر، و از همه كس به مردم نزديكتر و آميزش او با ديگران بيشتر باشد.
مجلس هشتم دوشنبه 24 همان ماه
1- ابو حمزه ثمالى از امام باقر (ع) از پدران بزرگوارش عليهم السّلام روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
سريع ترين خيرات از نظر پاداش ، نيكى نمودن ، و سريعترين شرور از نظر كيفر يافتن ، ستم است ، و همين عيب براى آدمى بس كه عيبى را در مردم ببيند كه از ديدن همان عيب در خود كور باشد، (كور خود و بيناى مردم باشد) يا مردم را به چيزى سرزنش كند كه توان رها كردن و دست كشيدن از آن را ندارد، و همنشين خود را به چيزى كه سودى برايش ندارد آزار دهد.
2- هشام بن سالم از امام صادق (ع) روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
خوشا بحال كسى كه خداوند به او نظر كند و او نسبت به گناهى كه كرده از
ترس خدا گريان باشد؛ گناهى كه جز خود او و خدا كسى بر آن آگاه نيست .
3- أ بو النّعمان گويد:
امام صادق (ع) به من فرمود: اى ابا النعمان مردم تو را در مورد خودت دچار فريب خوردگى نكنند، كه امر (حساب و كتاب اعمال ) به تو رسد نه به آنها، و روز خود را به چنين و چنان (بى هدف و به هرز) بسر مبر، كه همانا كسى با توست كه حساب كار تو را دارد، و كار نيك كن كه من براى محو گناه گذشته چيزى را پى جوتر و سريعتر از كار نيك تازه نيافتم ، همانا خدا عزّ و جلّ مى فرمايد: ((راستى كه نيكيها بدى ها را از بين مى برند، اين يادآورى است از براى ياد آوران )). هود: 114.
4- زرارة بن اعين گويد:
امام باقر (ع) فرمود: بلندى و كوهان و كليد و در همه چيز و خرسندى خداى رحمان - تبارك و تعالى - پس از شناخت او اطاعت امام است ، سپس فرمود: خداوند متعال مى فرمايد: ((هر كس از رسول اطاعت كند همانا خدا را اطاعت كرده است ، و هر كس روى گرداند (توجه نكن ، زيرا) ما تو را نگهبان آنان نفرستاده ايم )).
5- ابو يحيى مولاى معاذ بن عفراء انصارى گويد:
عثمان بن عفّان نزد ارقم بن عبد اللّه خزانه دار بيت المال فرستاد و گفت : صد هزار [هزار ]درهم به من وام ده ، ولى ارقم گفت : يك قبض رسيد براى اطمينان خاطر مسلمين بنويس .
عثمان گفت : اى بى مادر بتو چه مربوط است ؟ تو خزانه دار ما هستى . چون ارقم اين را شنيد بسوى مردم شتافت و گفت : آى مردم مواظب مال خودتان باشيد، من تا بحال فكر مى كردم ، خزانه دار شمايم و تا امروز نمى دانستم كه خزانه دار عثمان بن عفّان هستم ، اين را بگفت و به منزل رفت . اين خبر به گوش عثمان رسيد، وى به سوى مردم بيرون شد تا به مسجد رفت ، سپس بر منبر بر آمد و گفت :
مردم ! همانا ابو بكر بنى تيم را بر ديگران مقدّم مى داشت ، و عمر بنى عدى را بر همه مردم مقدّم مى داشت ، و به خدا سوگند من بنى اميّه را بر تمامى مردم ديگر مقدّم خواهم داشت ، و اگر من در بهشت نشسته باشم و بتوانم همه بنى اميّه را در بهشت وارد سازم ، البتّه اين كار را مى كنم ، چه اين مال از آن ماست ، هر گاه بدان نيازمند شديم برگيريم هر چند بر ديگران ناخوش ‍ آيد. عمّار بن ياسر (ره ) گفت : اى مسلمانان گواه باشيد كه اين كار براى من ناخوشايند است ، عثمان گفت : هان تو هم اينجائى ؟ سپس از منبر فرود آمد و او را زير دست و پا انداخت و آنقدر لگد به وى زد، تا عمّار غش كرد، و او را با حالت بيهوشى به منزل امّ سلمه بردند. اين واقعه بسيار بر مردم گران آمد، و عمّار همچنان بيهوش بود و نماز ظهر و عصر و مغرب از او فوت شد، چون به هوش آمد گفت : سپاس از آن خداست ، من از قديم الايّام در راه خدا مورد شكنجه و آزار قرار گرفتم و آنچه را كه دامنگيرم شده در راه خدا به حساب مى آورم ، ميان من و عثمان عادل كريمى در روز قيامت حكم خواهد كرد.
راوى گويد: به عثمان خبر رسيد كه عمّار نزد امّ سلمه است ، كس به نزد امّ سلمه فرستاد و گفت : اين جماعت با اين مرد فاجر به چه جهت در منزل تو گرد آمده اند؟ همه را از نزد خود بيرون كن . امّ سلمه گفت : به خدا جز عمّار و دو دخترش كسى ديگر نزد ما نيست ، اى عثمان از ما دور شو و زورت را به جاى ديگر ببر، و اين مرد يار و مصاحب رسول خدا (ص) است كه بخاطر اين عمل تو در حال جان دادن است . عثمان از كار خود پشيمان شد و كسى به نزد طلحه و زبير
فرستاد و از آن دو نفر خواست كه نزد عمّار بروند و از وى بخواهند براى او آمرزش طلبد، آن دو نزد وى رفتند امّا عمّار نپذيرفت ، نزد عثمان باز گشتند و داستان را گفتند عثمان گفت : اى بنى اميّه و اى كسانى كه چون پروانه بر دور آتش و چون مگس بر گرد شيرينى طمع مى گرديد، از حكم خدا مرا مورد سرزنش ساختيد و بر عليه اصحاب رسول خدا دست بدست هم داديد. پس از آن عمّار از آن بيمارى بهبود يافت و بسوى مسجد رسول خدا (ص) بيرون شد، در همين حال كسى بر عثمان وارد شد و خبر مرگ ابى ذرّ را از ربذه آورد و گفت : ابا ذر در بيابان ربذه تنها جهان سپرد و مسافرانى چند به خاكش سپردند، عثمان گفت : إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، خدايش رحمت كناد. عمّار گفت : خداوند ابا ذر را از جانب همه ما رحمت فرستد، عثمان به وى گفت : پس از اين توهم همان جا خواهى رفت ... (در اينجا عثمان دشنام زشتى به عمّار داد) گمان مى كنى من از اينكه او را تبعيد كرده بودم پشيمانم ؟ عمّار گفت : نه بخدا سوگند من چنين پندارى ندارم ، عثمان گفت : تو نيز به همان جائى كه ابو ذر بود برو، و تا ما زنده هستيم باز نگرد. عمّار گفت : مى روم ، به خدا سوگند مجاورت با درندگان بيابان براى من محبوب تر از مجاورت با توست . پس عمّار براى خروج مهيّا شد، ولى بنو مخزوم نزد امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) آمدند و از آن حضرت درخواست كردند كه با آنان نزد عثمان رود و او را از تبعيد عمّار منصرف سازد، حضرت با آنان رفت و از عثمان درخواست كرد و با وى با نرمش رفتار نمود تا اينكه درخواست حضرت را پذيرفت (و از تبعيد عمّار صرف نظر كرد).
6- عائشه گويد:
روزى على بن ابى طالب (ع) از رسول خدا (ص) اجازه ورود خواست حضرت اجازه نفرمود: بار ديگر اجازه خواست ، پيامبر (ص) فرمود: يا على داخل شو، چون داخل شد رسول خدا (ص) برخاست و او را در آغوش ‍ كشيد و پيشانيش را بوسيد و فرمود: پدرم فداى آن شهيد، پدرم فداى آن تنهاى شهيد.
7- ابو عثمان مؤ ذّن بنى افصى گويد:
از علىّ بن ابى طالب (ع) آن هنگام كه طلحه و زبير براى جنگ با حضرتش ‍ بيرون شده بودند، شنيدم كه مى فرمود: طلحه و زبير بايد عذر خود را بگويند و آيا چه عذرى خواهند داشت ؟ آنان از روى رغبت و رضايت بدون هيچ كراهتى با من بيعت كردند، سپس بى آنكه كارى شده و خلافى سر زده باشد بيعت خود با من را شكستند؛ سپس حضرت اين آيه را تلاوت كردند: ((و اگر پس از عهد بستن ، پيمان خود را شكسته و در دين شما طعنه زدند پس با پيشوايان كفر بجنگ پردازيد كه آنان ديگر پيمانى ندارند، شايد باز ايستند)). توبة : 12.
8- جابر بن يزيد گويد:
امام باقر از طريق پدران بزرگوارش عليهم السّلام از رسول خدا (ص) روايت كند كه آن حضرت فرمود: بهشت بر همه انبياء حرام است تا نخست من داخل شوم ، و نيز بر تمامى امّتها حرام است تا اينكه نخست شيعيان ما اهل بيت داخل شوند.
9- عبد اللّه بن مسعود گويد:
رسول خدا (ص) فرمود: شگفتا از كسى كه خود غافل است ولى از او غفلت نمى شود، و شگفتا از طالب دنيا در حالى كه مرگ در طلب اوست ، و شگفتا از كسى كه با دهان باز قهقهه وار مى خندد و حال آنكه نمى داند آيا خدا از وى خشنود يا اينكه بر او خشمناك است .
10- انس بن مالك گويد:
پيامبر (ص) به على بن ابى طالب (ع) نظرى افكند و فرمود: اى على هر كس تو را دشمن دارد خداوند وى را به مرگ جاهليّت (حال كفر و بى دينى ) بميراند، و روز قيامت به حساب اعمالش رسيدگى نمايد.
11- عبد اللّه بن مسعود گويد:
رسول خدا (ص) فرمود: آنان كه در راه خداوند به يك ديگر محبّت مى ورزند بر فراز برجهائى از ياقوت سرخ در بهشت خواهند بود، از بالا بر اهل بهشت نظر اندازند، و هر گاه يكى از ايشان رخ نمايد نور جمالش ‍ خانه هاى بهشتيان را پر كند، بهشتيان به هم گويند: بيرون آئيد تا كسانى را كه رد راه خدا به هم مهر مى ورزيدند ببينيم . فرمود: پس بيرون شوند و به آنان بنگرند و چهره هر كدام از آنان چون ماه شب چهارده است ، بر پيشانيهايشان نوشته : ((اينان دوستان يك ديگر در راه خدا هستند))
مجلس نهم شنبه 29 همان ماه
1- علىّ بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر از پدران بزرگوارش عليهم السّلام روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
چهار چيز است كه در هر كس باشد از بهشتيان خواهد بود: آن كس كه نگهدارنده اش از مهالك قيامت شهادت بر لا اله الّا اللّه و اينكه من محمّد رسول خدا هستم باشد، و آن كس كه چون خداوند نعمتى به او بخشد گويد: الحمد اللّه (سپاس بس از آن خداست )، و آن كس كه چون گناهى كند گويد: استغفر اللّه (از خدا آمرزش مى طلبم )، و آن كس كه چون مصيبتى بدو رسد گويد: إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ((ما از خدائيم و همه به سوى او بازمى گرديم )).
2- جابر جعفى از امام باقر (ع) از جابر بن عبد اللّه انصارى روايت كند كه گفت :
جبرئيل (ع) بر پيامبر (ص) فرمود آمد و گفت : خداوند تو را دستور فرمود كه در يك سخنرانى براى يارانت فضيلت و برترى علىّ بن ابى طالب (ع) را بيان كنى تا آن را از جانب توبه آيندگان خود برسانند، و البتّه تمامى فرشتگان را دستور داده كه به آنچه مذكور ميدارى گوش فرا دارند؛ واى محمّد خداوند به تو وحى فرستاده كه هر كس در باره او با تو مخالفت ورزد در آتش خواهد بود، و هر كس در اين زمينه تو را فرمان برد بهشت را داراست . پس پيامبر (ص) جارچى را فرمود تا صدا زد: همگى جمع شويد. همه جمع شدند، پيامبر بيرون شد و بر منبر برآمد، و اوّل سخنى كه گفت اين بود: از شيطان رانده شده به خدا پناه مى برم ، بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، سپس فرمود: اى مردم منم بشارت دهنده ، و منم ترساننده ، و منم پيامبر امّى ، من از سوى خدا پيامى دارم در باره آنكه گوشتش از گوشت من و خونش از خون من است ، و او گنجينه علم من است ، و او كسى است كه خداوند وى را از ميان اين امّت برگزيده و انتخاب نموده و دوست خود گرفته و هدايتش فرموده است ، و من و او را از يك سرشت آفريده ، پس مرا به رسالت برترى داده و او را به تبليغ از جانب من افزونى بخشيده است ، مرا شهر علم قرار داده و او را در آن و او را خزينه دار دانش من و آن كسى كه احكام از او دريافت شود قرار داده است ، وى را به وصيّت و جانشينى من مخصوص داشته ، و امرش را آشكار نموده ، و از دشمنى با او بيم داده ، و دوستيش را واجب شمرده ، و تمام مردم را به فرمانبردارى از و دستور فرموده است ؛ خدا عزّ و جلّ مى فرمايد: هر كس او را دشمن دارد مرا دشمن داشته ، و هر كس دوستش دارد مرا دوست داشته ، و هر كس با او بستيز برخيزد با من ستيز نموده ، و هر كس با او مخالفت كند با من مخالفت كرده ، و هر كه نافرمانى او كند مرا نافرمانى نموده ، و هر كس او را بيازارد مرا آزرده ، و هر كس با وى كينه توزى كند با من كينه ورزيده ، و هر كس دوستش بدارد مرا دوست داشته ، و هر كس فرمانش برد مرا فرمان برده ، و هر كه رضاى او جويد مرا راضى ساخته ، و هر كس مقامش را پاس دارد مقام مرا پاس ‍ داشته ، و هر كه با وى بجنگد با من جنگيده ، و هر كس ياريش كند مرا يارى داده ، و هر كه بد او را بخواهد بد مرا خواسته ، و هر كس باوى نيرنگ كند بمن نيرنگ زده . اى مردم آنچه را به شما امر مى كنم بشنويد و فرمان بريد كه من شما را بيم دهم از عذاب خدا ((در روزى كه هر كس اعمال نيك و بد خود را حاضر ببيند و دوست دارد كه بين او و عملش فاصله اى دور باشد، و خداوند شما را از ((عذاب )) خود برحذر ميدارد)). آل عمران : 30. سپس ‍ دست امير المؤمنين عليه السلام را گرفت و فرمود: اى مردم ، اين شخص ‍ سرپرست مؤمنان ، و كشنده كافران ، و حجّت خدا بر جهانيان است ، خداوندا من ابلاغ كردم و پيام را رساندم ، و اينان بندگان تواند و تو بر اصلاح آنان توانائى ، پس به مهر و رحمت خود به صلاحشان آر اى كه از هر مهربانى مهربان ترى . سپس از منبر فرود آمد.
جبرئيل (ع) نزد او آمد و گفت : اى محمد خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: از اينكه اين پيام را رساندى خدا جزاى خيرت دهد، راستى كه پيامهاى پروردگارت را رساندى ، و براى امّت خود دلسوزى و خير خواهى نمودى ، و مؤمنان را خشنود و كافران را خشمگين ساختى (و بينى آنان را به خاك ماليدى )؛ اى محمّد همانا پسر عموى تو آزمايش خواهد شد، و نيز ديگران به وسيله او مورد آزمايش قرار خواهند گرفت ، ((و به زودى آنان كه ستم كردند خواهند دانست كه به كدامين سرانجام شومى دچار مى شوند)). شعراء: 227.
3- جابر بن عبد اللّه انصارى گويد:
رسول خدا (ص) در حالى كه دست حسن و حسين عليهما السّلام را گرفته بود به سوى ما بيرون شد و فرمود: من اين دو فرزندم را در كودكى تربيت كرده و پرورده ام ، و در بزرگى برايشان دعا نموده ام ، و از خداى تعالى سه چيز برايشان خواسته ام كه خداوند دو تاى آن را به من بخشيده و يكى را از من باز داشته است . از خدا خواسته ام كه اين دو را پاك و مطهّر و پاكيزه قرار دهد و اجابت فرمود، و از خدا خواسته ام كه اين دو و فرزندان و شيعيانشان را از آتش دوزخ نگه دارد و اين خواسته را بمن بخشيد، و از خدا خواستم كه همه امّت را بر دوستى آنان گرد آورد، خداوند فرمود: اى محمد من قضا و قدرى را مقرّر ساخته ام ، و همانا گروهى از امّت تو به پيمان تو در باره يهود و نصارى و مجوس وفا كنند ولى پيمان تو را در باره فرزندانت بشكنند، و من بر خود واجب كرده ام كه آن كس را كه اين چنين كند در محلّ كرامت خود وارد نسازم ، و در بهشت برين جايش ندهم ، و تا روز قيامت به نظر مهر بر وى ننگرم .
4- هشام بن محمّد (مورّخ مشهور) گويد:
چون خبر شهادت محمّد بن ابى بكر- رضى اللّه عنه - به امير المؤمنين (ع) رسيد نامه اى به مالك بن حارث اشتر- رحمه اللّه - كه آن روزها در نصيبين اقامت داشت ، نگاشت كه : امّا بعد همانا تو از كسانى هستى كه من براى بر پائى دين از وى كمك مى جويم ، و به پشتيبانى وى تكبر و سركشى گناهكاران را مى شكنم ، و به يارى او مرزهائى را كه بيم هجوم دشمن از آنها مى رود مى بندم . و من پيش از اين محمد بن ابى بكر- رحمه اللّه - را بر مصر گماردم ، و تنى چند بر وى خروج كردند و چون جوان بود و جنگ ناآزموده كشته شده و به شهادت رسيد- خدايش رحمت كناد-، بنا بر اين بزودى نزد من آى تا در امر مصر تدبيرى بينديشيم ، و يكى از يارانت را كه مورد اعتماد و خير خواهى هستند به جايگزينى بر كارهاى خودت بگمار. مالك - رضى اللّه عنه - شبيب بن عامر ازدى را بجاى خود گمارد و بسوى امير المؤمنين (ع) روانه گشت تا بر آن حضرت وارد شد، امام (ع) خبر مصر را به وى باز گفت و از احوال اهالى آنجا با خبرش ساخت ، و به او فرمود: كسى جز تو براى آنجا شايسته نيست ، پس برو، و هر گاه من به تو سفارشى نمى كنم به اين دليل است كه به رأ ى و نظر خودت بسنده مى كنم از خدا در كارهاى مهم يارى جو، و درشتى را با نرمى بهم بياميز، و تا آنجا كه نرمش كار ساز است با نرمى رفتار كن ، و هر گاه كه جز درشتى چيزى سود نبخشيد به سختى و درشتى دست بياز. مالك اشتر- رضى اللّه عنه - خارج شد و بار و بنه را جمع كرده آماده حركت بسوى مصر شد، و امير المؤمنين (ع) پيشاپيش او نامه اى بدين مضمون باهل مصر نگاشت : بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ- سلام بر شما، من به نزد شما خدائى را مى ستايم كه جز او معبودى نيست ، و از او خواستارم كه بر پيامبرش محمد و آل او درود فرستد. همانا من بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه در روزهاى ترسناك نمى خوابد، و در اوقات هراس انگيز از دشمن روى برنمى تابد، او از رزمنده ترين بندگان خدا، و داراى گرامى ترين حسب و شريفترين آن در ميان آنهاست ، بر نابكاران از سوزش آتش زيانبارتر است ، و دورترين مردم از عار و ننگ است ، و او همان مالك بن حارث اشتر است ، وى بسان شمشيرى است كه دندانه تيزش و تيزى لبه اش به كندى نگرايد، زود از ميدان نگريزد، و بهنگام رزم با متانت و سنگين است ، انديشه اى عميق و ريشه دار و صبر و تحمّلى نكو دارد، پس سخنش را بشنويد و امرش را فرمان بريد، پس اگر امر بجنگ داد بجنگيد، و چنانچه باقامت فرمانتان داد بر جاى بمانيد، او جز بدستور من نه اقدامى كند و نه دست بردارد. همانا من شما را در بودن با اشتر به جهت خير خواهى شما و قوّت نفسى كه بر دشمنتان پيدا مى كنيد بر خويشتن مقدّم داشتم ؛ خداوند شما را به هدايت نگهدارد، و بر لزوم تقوى پايدارتان بدارد، و ما و شما را به آنچه دوست دارد و مى پسندد توفيق بخشد، و سلام بر شما و رحمت و بركات خداوند بر شما باد. چون مالك اشتر آماده حركت به سوى مصر شد جاسوسان معاويه در عراق خبر حركت مالك را به وى نوشتند، و اين مطلب بر معاويه گران آمد چه چشم طمع به مصر دوخته بود، و خوب مى دانست كه اگر مالك در آنجا پا نهد مصر از چنگ وى بيرون خواهد رفت ، و نيز مالك در نزد او از محمد بن ابى بكر پر صلابت تر مى نمود، لذا به دهقانى ماليات پرداز كه در قلزم سكونت داشت كس ‍ فرستاد كه على عليه السّلام مالك اشتر را به طرف مصر گسيل داشته و اگر شرّ او را از سرما بردارى تا زنده هستى ماليات همان ناحيه را به تو خواهم بخشيد، بنا بر اين هر چه مى توانى در قتل او چاره اى بينديش . سپس معاويه اهل شام را جمع كرد و به آنان گفت : همانا على اشتر را به سوى مصر فرستاده ، همگى گرد آئيد تا از خدا بخواهيم شرّ او از سر ما كوتاه كند، سپس ‍ دعا كرد و همگى با او دعا كردند.