من آنچه را كه قوم تو بر سرت آوردند
ديدم ، بنا بر اين هر چه دلت مى خواهد از من بخواه ، عرض كرد: اى پروردگار عالميان
من به حسين بن علىّ بن ابى طالب تأ سّى مى كنم و مى خواهم چون او گرفتار آيم . امام
صادق (ع) فرمود: و اين شخص اسماعيل بن ابراهيم عليهما السّلام نبود (بلكه پيامبر
ديگرى بود بنام اسماعيل صادق الوعد).
8- عبد اللّه بن محمّد بن سليمان هاشمى از پدرش از جدّش از
حضرت زينب دخت گرامى على عليه السّلام روايت كند كه فرمود:
چون ابو بكر بر آن شد كه فاطمه عليهما السّلام را از فدك و عوالى ممنوع و محروم
سازد (و كار از كار گذشت )، و فاطمه (ع) از اينكه ابو بكر فدك را باز پس دهد نااميد
گشت ، بسوى قبر پدرش رسول خدا (ص) رفت و خود را بر وى قبر انداخت و از اعمالى كه آن
قوم
در حقّ وى انجام داده بودند ب آن حضرت شكوه نمود، و آنقدر گريست تا تربت قبر شريف
با اشكهاى حضرتش تر شد، و زارى و شيون سر داد، و در پايان آن همه شيون عرضه داشت :
همانا پس از تو خبرها و غوغائى بپا شد كه اگر تو بودى اين همه گرفتارى و دشوارى رخ
نمى داد.
ما بمانند زمينى كه از باران محروم بماند تو را از دست داده ايم ، و در قوم تو
اختلال پديد آمده و شاهد باش كه دست از ايمان شسته اند. جبرئيل پيوسته با آوردن
آيات مونس ما بود. و تو از ما پنهان شدى و با رفتن تو تمام خيرات از ما پوشيده گشت
. تو ماه درخشان و نور پرفروغى بودى كه از تو كسب نور مى شد، و از جانب خداى با
عزّت كتاب بر تو نازل مى گشت . پس از پيامبر مردانى با چهره هاى درهم و خشن با ما
روبرو شدند و به ما توهين و استخفاف نمودند، و تمام خيرات به تاراج رفته است . آن
كس كه بما خانواده ستم روا داشته بزودى خواهد دانست كه روز قيامت به چه سرانجام
شومى دچار خواهد شد. ما با مصائبى روبرو شديم كه هيچ كس از مخلوقات چه عرب و چه عجم
بدان گرفتار نيامده است .
ما تا زنده ايم و تا چشمانمان باقى است در سوگند فقدان تو مى گوييم و از ديدگانمان
سرشك غم ميباريم .
9- آدم بن عيينه گويد:
از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: بسا اندك صبرى كه شادى درازى بيادگار گذارد، و
بسا اندك لذّتى كه اندوه طولانى ببار آورد.
10- جابر بن يزيد گويد بامام باقر (ع) عرض كردم :
هر گاه حديثى برايم باز گفتى سندش را نيز بيان فرما. امام (ع) فرمود: پدرم از جدّم
از رسول خدا (ص) از جبرئيل (ع) از خدا- عزّ و جلّ- براى من حديث گفته است ، و هر
حديثى كه برايت گويم با اين سند خواهد بود. و فرمود: جابر! همانا اگر يك حديث از
شخص راستگو و مورد اطمينان فراگيرى براى تو از دنيا و آنچه كه در آنست بهتر است .
11- موسى بن بكر گويد:
شخصى كه خودش از امام صادق (ع) شنيده بود برايم گفت كه آن حضرت فرمود: آن كس كه
بدون بينش و آگاهى عملى انجام مى دهد چون كسى است كه در بيابانى هموار با ديدن
سرابى به جستجوى آب مى رود، كه در اين صورت سرعت حركت او جز دورى از مقصدش نيفزايد.
مجلس ششم چهارشنبه 19 شوّال 404
1- ابو حمزه ثمالى - رحمه
اللّه - گويد:
روزى امام زين العابدين (ع) به ياران خود فرمود: برادران من ! شما را به خانه آخرت
سفارش مى كنم نه به خانه دنيا، چرا كه خود بر دنيا حريص بوده و بدان چنگ آويخته
ايد. مگر فرمايش عيسى (ع) به حواريّون به گوش شما نرسيده كه : دنيا بمنزله يك پل
است ، پس از آن عبور كنيد و به آبادانى آن سرگرم مشويد. و نيز فرموده : كداميك از
شما بر روى موج دريا خانه مى سازد؟ خانه دنيا نيز چنين است ، آن را قرارگاه خود
ميگيريد.
2- عبد الرّحمن بن ابى ليلى از حسين على بن ابى طالب عليهما
السّلام روايت كند كه رسول خدا (ص) فرموده است :
پيوسته با دوستى ما اهل بيت همراه باشيد، كه هر كس با دوستى ما با خدا روبرو شود به
شفاعت ما داخل بهشت گردد. سوگند به آن كس كه جانم بدست قدرت اوست هيچ بنده اى از
عمل خود بهره مند نشود مگر با شناخت حقّ ما.
3- ابن ابى عمير از جمعى از راويان از امام صادق (ع) روايت
كرده كه آن حضرت فرمود:
مروّت و جوانمردى بر دو گونه است : مروّت در حضر، و مروّت در سفر. مروّت در حضرت
عبارت است از: تلاوت قرآن ، حضور در مساجد، همنشينى با نيكان ، و دقّت و باريك بينى
در فقه . و مروّت در سفر عبارت است از: خوب خرج كردن ، شوخى كردن بگونه اى كه
نافرمانى خدا در آن نباشد، كمتر مخالفت كردن با رأ ى همراه ، و بدگوئى نكردن از
آنان بدان هنگام كه از هم جدا مى شويد.
4- عبد الرّحمن بن ابى ليلى از امام حسين (ع) روايت كند كه
رسول خدا (ص) به انس فرمود:
انس ! سيّد و سرور عرب را بخوان كه نزد من بيايد، عرضكرد: يا رسول اللّه مگر شما
سيّد و سرور عرب نيستيد؟ فرمود: من سرور فرزندان آدم هستم ، و على سرور و سالار عرب
است . انس على را بخواند، چون حضرت آمد پيامبر (ص) فرمود: انس ! گروه انصار را بنزد
من بخوان ، چون خدمت رسول خدا (ص) رسيدند فرمود: گروه انصار اين على سرور و سالار
عرب است ، پس بپاس دوستى من دوستش داريد، و بخاطر گرامى بودن وى نزد من گراميش
بداريد، كه آنچه بشما گفتم چيزى است كه جبرئيل (ع) مرا از جانب خدا بدان مأ مور
ساخته است .
5- ابو خالد كابلى گويد:
امام سجّاد (ع) بمن فرمود: ابا خالد! براستى فتنه ها و آشوبهائى همچون پاره هاى شب
تار (فتنه هائى كور كه منشأ و مقصد روشنى ندارد) بوقوع خواهد پيوست ، كه جز آن كس
كه خداوند از او عهد و پيمان گرفته احدى از آنها نجات نيابد. آنان چراغهاى هدايت و
چشمه سارهاى دانش اند، خداوند از هر آشوب سياه و تاريكى نجاتشان بخشد. گويا صاحب
شما (مهدى موعود) را مى بينم كه بر فراز شهر نجف پشت شهر كوفه بر آمده و خود را
آشكار نموده و در ميان سيصد و اندى مرد كه جبرئيل از طرف راست و ميكائيل در سمت چپ
و اسرافيل در پيش روى اويند، و پرچم رسول خدا (ص) را بدست گرفته و آن را گشوده است
، آن پرچم را بر هيچ قومى فرود نياورد مگر اينكه خدا- عزّ و جلّ- آنان را هلاك
گرداند.
6- عبد اللّه بن عبّاس گويد:
در ايّام بيمارى رسول خدا (ص) كه به رحلت حضرتش انجاميد علىّ بن ابى طالب و عبّاس
بن عبد المطّلب و فضل بن عبّاس بر آن حضرت داخل شدند و گفتند: يا رسول اللّه ،
مردان و زنان انصار در مسجد گرد آمده و همگى بر شما گريه مى كنند. فرمود: از براى
چه مى گريند؟ گفتند: از مرگ شما، فرمود: دست خود را بمن دهيد (تا بكمك شما از جاى
برخيزم ). حضرت با پتوئى كه بخود پيچيده و دستمالى كه به سر مبارك بسته بود از منزل
بيرون آمد تا بمسجد رفت و بر فراز منبر برآمد. حمد و ثناى الهى بجاى آورد، سپس
فرمود: (امّا بعد، اى مردم ، چرا از مرگ پيامبرتان نگرانيد و بنظرتان ناگوار است ؟
مگر خبر مرگ من بشما نرسيده و نمى دانيد كه خودتان هم خواهيد مرد؟ اگر حتّى يكنفر
پيش از من روزگارى دراز و مدام زيسته بود و سپس مرگش فرا رسيده بود من نيز در ميان
شما از عمرى دراز و طولانى برخوردار مى بودم . آگاه باشيد كه من بزودى خواهم مرد و
بديدار پروردگارم خواهم شتافت ، و همانا در ميان شما چيزى بيادگار گذارده ام كه اگر
بدان چنگ زنيد هرگز گمراه نگرديد، كه همان كتاب خداى متعال است كه در ميان شماست ،
و روز و شب آن را مى خوانيد. پس (در بدست آوردن جاه و مقام ) بر يك ديگر پيشى
نجوئيد، و نسبت به هم حسد نورزيد، و با هم به دشمنى و كينه توزى برنخيزيد، و همان
گونه كه خداوند شما را امر فرموده با هم برادر باشيد. و همانا عترت خودم اهل بيتم
را در ميان شما بيادگار گذارده ام ، و شما را اكيدا بديشان سفارش مى كنم ، و نيز
شما را باين گروه انصار سفارش مى كنم ، و شما رنج و زحمتى را كه اينان متحمّل شدند-
و بر خدا و رسول او و مؤمنين پوشيده نيست - بخوبى مى دانيد، آيا شهرهاى خود را بر
شما نگشوده و شما را بديار خود راه ندادند؟ و ثمره هاى زندگانى خويش را با شما قسمت
ننمودند؟ آيا- با اينكه خودشان بشدّت نيازمند بودند- شما را بر خود مقدّم نداشتند؟
بنا بر اين هر كدام از شما زمامدار امرى كه سود و زيانى براى كسى داشته باشد شود
بايد كه نيكى را از نيكان انصار بپذيرد، و از خطاى بدان آنها چشم پوشى و گذشت كند))
و اين آخرين مجلسى بود كه پيامبر (ص) شركت نمود تا اينكه بديدار خداوند شتافت .
7- عبيد اللّه بن احمد ربعى گويد:
ابن عبّاس در ميان سخنرانى خود براى مردم بصره رو ب آنان نموده گفت : اى امّتى كه
در دين خود گيج و سرگردان شده ايد، توجّه كنيد، اگر آن كس را كه خدا مقدّم داشته
بود پيش انداخته ، و آن كس را كه خداوند واپس زده عقب مى رانديد، و وراثت و ولايت
را در همان جايگاهى كه خداوند قرار داده مى نهاديد، هيچ نقصانى در تربيت آنچه
خداوند مقرّر فرموده بود پديد نمى آمد (هيچ كس از حقّ خود محروم نمى ماند) و دوستى
از دوستان خدا فقير و تهيدست نمى گشت ، و دو نفر در حكم خدا با هم اختلاف نمى
كردند، و هرگز افراد امّت در باره چيزى از كتاب خدا با هم درگير نمى شدند پس بچشيد
و بال اين تفريط و كوتاهى خود را كه بدست خويش انجام داده ايد، ((و بزودى آنان كه
ستم كردند خواهند دانست كه بكدامين سرانجامى دچار خواهند شد)).
8- ربيع بن منذر از پدرش روايت كرده كه گفت :
از امام حسن مجتبى (ع) شنيدم كه مى فرمود: راستى كه ابو بكر و عمر تمام توجّه خود
را در اين امر (خلافت ) بكار بردند (و آن را از دست ما ربودند) و حال آنكه تمامى
اختيارات آن از آن ما است . پس بدون دخالت دادن ما آن را بدست گرفتند و براى ما
سهمى مانند سهم جدّه (كه در نظر ابى بكر بخلاف نص قرآن اصلا سهمى ندارد) قرار
دادند. هان بخدا سوگند در آن روزى كه مردم شفاعت ما طلبند آنان شديدا درگير نجات
خود از غم و اندوهى هستند كه آنان را احاطه كرده است .
9- مروان بن عثمان گويد:
چون مردم با ابى بكر بيعت كردند، على (ع) و زبير و مقداد داخل منزل حضرت فاطمه (ع)
شدند و از بيرون آمدن خوددارى نمودند. عمر بن خطّاب گفت : خانه را بروى آنان آتش
زنيد. در اين هنگام زبير شمشير بدست بيرون شد، ابو بكر گفت : اين سگ را بگيريد،
مهاجمان باو حمله آوردند، پاى زبير لغزيد و بزمين خورد و شمشير از دستش افتاد، ابو
بكر گفت : شمشير او را به سنگ بزنيد، و آن را به سنگ كوبيدند تا شكست .
علىّ بن ابى طالب (ع) از منزل بسوى دهات نجد بيرون شد و در راه با ثابت بن قيس بن
شمّاس برخورد نمود. ثابت گفت : اى ابا الحسن چه شده ؟ فرمود:
مى خواهند خانه ام را بر من آتش بزنند و ابو بكر بر فراز منبر نشسته و مشغول بيعت
گرفتن از مردم است ، و نه از اين حمله ها جلوگيرى مى كند و نه محكوم مى نمايد.
ثابت گفت : هرگز دست از تو برندارم تا در راه دفاع از تو كشته شوم .
پس با هم بمدينه باز گشتند، چون بمنزل رسيدند، ديدند فاطمه (ع) كنار درب ايستاده و
خانه از مهاجمين خالى شده است و آن حضرت صدا مى زند: هرگز قومى را زشت برخوردتر از
شما سراغ ندارم ، شما پيكر رسول خدا (ص) را نزد ما رها ساخته و ميان خود مصمّم شديد
كه حكومت را تنها از آن خود بداريد و ما را به امارات نگماريد، و هيچ از ما در اين
باره نظر خواهى نكرديد، و بسر ما آورديد آنچه آورديد، و هيچ حقّى براى ما در نظر
نگرفتيد!.
10- عثمان بن عفّان گويد:
من آخرين نفر بودم كه از عمر بن خطّاب جدا شدم ، من در حالى كه سر او بدامن فرزندش
عبد اللّه بود بر او وارد شدم ، عمر بسيار ملول و رنجور بنظر مى رسيد، و به پسرش
گفت : گونه ام را بر زمين بگذار، و عبد اللّه اين كار را نكرد، عمر گفت : بى مادر!
گونه ام را بزمين بگذار، عبد اللّه صورت او را بر زمين گذارد، و عمر پيوسته مى گفت
: واى بر من ، واى بر من اگر آمرزيده نشوم . و پيوسته اين سخن را تكرار مى كرد تا
جان سپرد.
11- جميل بن درّاج از امام صادق (ع) روايت كند كه رسول خدا
(ص) فرموده است :
خوشا بحال آن كس كه شهوت و خوشى حاضر و آماده اى را بخاطر نويد ناديده اى ترك
نمايد.
12- زرارة بن اعين گويد:
امام باقر (ع) بمن فرمود: زراره ! از كسانى كه در دين قياس روا دارند پرهيز كن ،
چون دانستن آنچه را كه بدان مكلّفند رها ساخته و خود را نسبت ب آنچه كه تكليفى بدان
ندارند به رنج و زحمت افكنده اند.
آنان اخبار را تأ ويل مى كنند و بر خدا- عزّ و جلّ- دروغ مى بندند. گويا مردى از
آنان را مى بينم (كه از شدّت گيجى و سردرگمى ) از هر سو آوايش دهند از سوئى ديگر
بدنبال آن رود. راستى كه آنان هم در زمين و هم در دين حيران و سرگردان
13- ابن ابى عمير از گروهى از راويان از امام صادق (ع) روايت
كند كه فرمود:
خداوند آنان را كه به قياس عمل مى كنند بلعنت خود گرفتار سازد، چه آنان سخن خدا و
سنّت رسول او را دگرگون نموده ، و راستگويان در دين خدا- عزّ و جلّ را متّهم ساخته
اند .
14- محمّد بن نضر بن قرواش گويد:
امام صادق (ع) فرمود: آدم ديندار انديشه مى كند و در نتيجه آرامش و وقار بر او غلبه
مى نمايد، خضوع و دلشكستگى مى كند و به تواضع و فروتنى مى گرايد، قناعت مى ورزد پس
بى نياز مى گردد و ب آنچه به وى داده شده خشنود مى شود، به عزلت و كناره گيرى رو
كند و نتيجة از شرور همنوعان (يا از اندوههاى وارده ) محفوظ مى ماند، و شهوات و بى
بندوبارى را ترك گويد پس آزاد مى گردد، و پاى بند دنيا را از پاى خود واكند و در
نتيجه از شرور آن احتراز جويد يا به سرخوشى و لذّتهاى واقعى آن دست يابد، و حسد را
بدور اندازد پس دوستى او آشكار گردد، و هرگز ديگران را نترساند (احتمال ضررى از
جانب او نمى رود تا موجب هراسى گردد) و نتيجه از احدى هم بيم نمى دارد، و نزد مردم
مرتكب گناهى نمى شود پس از جانب آنان سالم بماند، همه چيز خود را مى بخشد پس به همه
چيز دست مى يابد و كمال فضل را بيابد، و عافيت و سلامتى همه چيز را مى بيند بنا بر
اين كارش به ندامت نكشد و از پشيمانى در امان باشد.
15- ابو بصير گويد:
امام باقر (ع) فرمود: چون وفات رسول خدا (ص) فرا رسيد جبرئيل (ع) بر آن حضرت نازل
شد و گفت : يا رسول اللّه ، دوست دارى بدنيا باز گردى ؟ فرمود: نه ، من رسالت و
پيام و پروردگار خويش را ابلاغ نموده و تكليف خود را بانجام رسانده ام . دوباره
جبرئيل گفت : يا رسول اللّه ، دوست دارى بدنيا باز گردى ؟ فرمود: نه ، بلكه مشتاق
رسيدن به رفيق اعلى (بهشت برين ) هستم . سپس پيامبر (ص) به مسلمانانى كه در اطراف
حضرتش گرد آمده بودند فرمود: مردم ! نه پيامبرى پس از من خواهد بود، و نه سنّتى پس
از سنّت من .
پس هر كس دعوى پيامبرى كند و بدعتى گذارد، ادّعا و بدعت او در آتش خواهد بود، و
هر كس چنين ادّعائى كند او را بكشيد، و او و هر كس كه از او پيروى كند همگى در دوزخ
خواهند بود. اى مردم قصاص را زنده نگهدارى ، و حقّ را زنده كنيد، و پراكنده نشويد،
و براستى تسليم حقّ باشيد تا سالم بمانيد، ((خداوند با قلم تقدير چنين نگاشته كه من
و رسولانم هر آينه غلبه خواهيم كرد، براستى كه خداوند توانا و چيره است )).
16- محمّد بن هلال مذحجى به اسحاق فرزند امام صادق (ع) گفت :
پدرت بمن فرمود: هر گاه حاجتى پيدا كردى بامدادان بطلب آن بيرون شو، زيرا كه ارزاق
و روزى ها پيش از طلوع آفتاب تقسيم مى گردد، و خداى متعال در ساعات نخستين روز براى
اين امّت بركت نهاده است ، و بامدادان صدقه پرداز كه هرگز تير بلاء و گرفتارى از
صدقه در نگذرد از صدقه در نگذرد و به صاحب آن نرسد.
مجلس هفتم شنبه 22 شوّال 404
1- صالح بن يزيد گويد:
از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: دلهاى خود را وارسى كنيد و اگر ديديد كه
خداوند آن را از اضطراب و دهشت نسبت بكارهاى خويش پاكيزه ساخته آنگه هر چه
خواستيد از خداوند طلب كنيد (كه به شما داده خواهد شد).
2- حارث بن ثعلبه گويد:
موسم ماه ذى الحجّة يا شايد پيش از آن بود كه دو مرد بر ما وارد شدند و قصد داشتند
و به مكّه و مدينه بروند و ديدند كه گروهى از مردم همگى بسوى مكّه روانند. حارث
گويد: آن دو نفر گفتند: ما هم با آن مردم بسوى مكّه روان شديم ، در راه به سوارانى
بر خورديم كه مردم در ميان آنان بود كه گويا رئيس ايشان بود، وى از جمعيّت كناره
گرفت و به ما گفت : حتما عراقى هستيد؟ گفتيم : بلى عراقى هستيم ، گفت : لا بد كوفى
هستيد؟ گفتيم :
آرى كوفى هستيم ، گفت : از كدام قبيله ايد؟ گفتيم : از بنى كنانه ، گفت : از كدام
تيره ؟ گفتيم : از بنى مالك بن كنانه ، گفت : مرحبا، خوش آمديد شما را به تمام
كتابهاى آسمانى و پيامبران مرسل سوگند آيا از علىّ بن ابى طالب شنيده ايد كه از من
شديدا بد گوئى كند يا بگويد: او دشمن من است و بجنگ من خواهد پرداخت ؟ گفتيم : تو
كه هستى ؟ گفت : سعد بن ابى وقّاص ، گفتيم : نه ، و ليكن شنيديم ، مى گفت : از فتنه
و آشوب أ خينس (كسى كه بالاى بينى او عقب رفته و وسطش بر آمده ) بپرهيزيد، گفت :
خنيس ها بسيارند، آيا شنيديد كه نامم را ببرد؟ گفتيم : نه ، گفت : اللّه اكبر،
اللّه اكبر، حقّا اگر من پس از آنكه چهار مطلب از رسول خدا (ص) در باره او شنيدم با
وى به جنگ پردازم گمراه شده ام و از راه يافتگان نيستم ، آن چهار چيزى كه اگر يكى
از آنها براى من بود نزد من بهتر بود از دنيا و ما فيها كه به اندازه عمر دراز نوح
در آن زندگى كنم . گفتيم : آنها را براى ما بازگو، گفت : من نيز به همين جهت از
آنها ياد كردم . رسول خدا (ص) ابو بكر را فرستاد تا آيه برائت را بر مشركين بخواند.
چون شب يا پاسى از آن را پشت سر سپرد علىّ بن ابى طالب را بسوى او فرستاد و فرمود:
برائت را از وى بستان و به من رسول خدا (ص) باز گرداند، چون ابو بكر نزد آن حضرت
آمد گريست و گفت : يا برگردان ، امير المؤمنين به سوى او روان شد و برائت را از وى
گرفت و به حضور رسول خدا (ص) باز گرداند، چون ابو بكر نزد آن حضرت آمد گريست و گفت
: يا رسول اللّه آيا خلافى از من سر زده يا آيه اى در باره ام نازل گشته است ؟ رسول
خدا (ص) فرمود: آيه اى در باره تو نازل نشده ليكن جبرئيل (ع) از جانب خدا - عزّ و
جلّ- نزد من آمده ، گفت : ((هيچ كس از جانب تو نمى تواند پيامى برساند جز خودت يا
مردى كه بمنزله تو باشد))، و على از من است و من از على هستم ، هيچ كس جز على از
جانب من پيام نرساند و مطلبى ادا نكند. گفتيم : مطلب دوّم ؟ گفت : ما و آل على و آل
ابى بكر و آل عمر و عموهاى آن حضرت همگى در مسجد بوديم ، شبى در ميان ما ندا داده
شد همگى جز خاندان رسول اللّه و خاندان على از مسجد خارج شويد. همه ما در حالى كه
بار و بنه را جمع كرده و با خود مى كشيديم از مسجد بيرون شديم ، چون صبح شد حمزه
عموى آن حضرت نزد او رفته ، عرض كرد: يا رسول اللّه آيا هم ما در حالى كه عموها و
سالخوردگان خاندان توايم بيرون نموده ، و اين نوجوان را سر جاى خود باقى داشتى ؟
رسول خدا (ص) فرمود: به اختيار خود به بيرون راندن شما و جاى دادن او اقدام نكردم ،
ليكن خدا- عزّ و جلّ- مرا بدين كار فرمان داده است .
گفتيم : مطلب سوّم ؟ گفت : رسول خدا (ص) در جنگ خيبر ابو بكر را با پرچم خود بسوى
قلعه خيبر فرستاد، وى با همان پرچم بازگشت ، سپس عمر را فرستاد، وى همچنان بازگشت
، رسول خدا (ص) خشمگين شد و فرمود: فردا صبح پرچم را بدست مردى خواهم سپرد كه هم
خدا و رسولش او را دوست دارند و هم او خدا و رسولش را دوست مى دارد، او مردى است
كه پياپى بر دشمن هجوم آورد و هرگز از ميدان كارزار نگريزد، و باز نخواهد گشت تا
خدا فتح و پيروزى را به دست او عملى سازد. چون صبح شد همگى ما نيمه خيز بر سر زانو
نشستيم و منتظر بوديم تا شايد يكى از ما را فرا خواند ولى آن حضرت هيچ يك از ما را
نخواند، فقط صدا زد علىّ بن ابى طالبى كجاست ؟ على را در حالى كه چشم او درد مى
كرد.
آوردند. پيامبر (ص) آب دهان خود در چشم وى ريخت و پرچم را باو داد، و خداوند به دست
او خيبر را گشود. گفتيم : مطلب چهارم ؟ گفت : رسول خدا (ص) براى غزوه تبوك از مدينه
بيرون رفت و على را بعنوان جانشين خود بر مردم گماشت ، قريش بر او حسد بردند و
گفتند: پيامبر چون خوش نداشته على را همراه خود ببرد او را جايگزين خود قرار داده
است . على از پى پيامبر براه افتاد تا ب آن حضرت رسيد و ركاب شتر سوارى حضرتش را
گرفت و گفت : من هم با شما مى آيم ، پيامبر (ص) فرمود:
چكار دارى ؟ او گريست و گفت : قريش چنين مى پندارند كه چون شما مرا دوست نداشته و
همراهى مرا خوش نداريد مرا جانشين خود در شهر قرار داده ايد.
رسول خدا (ص) به جارچى خود فرمود در ميان مردم ندا دهد و سخنى را كه آن حضرت مى
گويد بمردم برساند، سپس فرمود: مگر جملگى شما شخصى مخصوص و نزديك به خودتان نداريد؟
گفتند: چرا، فرمود: براستى كه علىّ بن ابى طالب از ميان خاندان من شخص ويژه من و
محبوب قلب من است . سپس رو به على امير المؤمنين كرده ، فرمود: آيا نمى پسندى كه
منزلت تو نسبت بمن مانند منزلت هارون نسبت به موسى باشد با اين فرق كه پس از من
پيامبرى نخواهد بود؟ على گفت : از خدا و رسولش راضى و خشنودم . سپس سعد گفت : اين
چهار منقبت ، و اگر مايل باشيد منقبت پنجمى هم به شما باز گويم ، گفتيم : البته كه
مى خواهيم . گفت : در حجّة الوداع با رسول خدا (ص) بوديم ، در راه بازگشت از مكّه
در غدير خم فرود آمد و به جارچى خود فرمود جار زند: هر كس كه من مولا و صاحب اختيار
اويم اين على نيز مولاى اوست ، پروردگارا دوست او را دوست بدار، و دشمن او را دشمن
باش ، يار او را يارى نما، و از آن كس كه ياور او نيست يارى خود دريغ دار.
3- حبّه عرنى ، گويد:
يك سال پيش از آنكه عثمان بن عفان كشته شود از حذيفة بن اليمان شنيدم مى گفت : گويا
مى بينم كه گروهى مادر شما حميرا (عائشه ) را بر شتر سوار نموده و پيش مى رانند، و
شما هم اطراف و جوانب آن شتر را گرفته ايد، و قبيله ازد- كه خدا بدوزخشان برد- با
او هستند، و بنو ضبّه - كه خدا قدمهايشان را بشكند- ياران اويند. چون روز جنگ جمل
فرا رسيد و مردم به كارزار پرداختند، جارچى امير المؤمنين (ع) صدا زد: (امام مى
فرمايد) هيچ يك از شما شروع به جنگ نكند تا من به شما فرمان دهم . گويد: دشمن به
طرف ما تيراندازى كرد، ما گفتيم : اى امير مؤمنان ما را هدف تير ساخته اند، فرمود:
دست نگه داريد، دوباره به ما تير اندازى كردند و تنى چند از ما كشتند، عرض كرديم :
اى امير مؤمنان ما را كشتند، حضرت فرمود:
احملوا على بركة اللّه با پشتيبانى و بركت خدا حمله بريد. ما دست به حمله زديم ،
نيزه هائى بود كه در بدن يك ديگر فرو مى برديم تا جايى كه اگر كسى راه مى رفت بر
روى نيزه پا مى گذاشت ، سپس جارچى على (ع) صدا زد: عليكم بالسّيوف با شمشير حمله
بريد، ما چنان با شمشير بر كلاه خودشان ميكوفتيم كه تيزى شمشيرمان كند ميگشت سپس
جارچى امير المؤمنين (ع) صدا زد: ((عليكم بالاقدام )) پاهايشان را بزنيد و قدم
هايشان را بشكنيد. گويد: هيچ روزى بيشتر از آن روز نديديم كه ساقهاى پا قطع شده
باشد، و من ياد سخن حذيفه افتادم كه گفت : ((ياران او بنى ضبّه اند و گفت : خدا قدم
هايشان را بشكند)) و دانستم كه دعايش مستجاب شده است . سپس جارچى امير المؤمنين
(ع) صدا زد: ((عليكم بالبعير فانّه شيطان )) كار شتر را تمام كنيد كه آن شيطانى است
، و مردى با نيزه اش ب آن زد، و ديگرى يكى از دستهايش را انداخت و شتر بزمين نشست و
نعره اى كشيد، و عائشه فرياد بلندى بر آورد و همه مردم از اطرافش گريختند، جارچى
امير المؤمنين (ع) صدا زد: زخمى ها را نكشيد، و فراريان را دنبال نكنيد، و هر كس به
خانه رفت و در بر روى خود بست در امان است ، و هر كس اسلحه خود را زمين گذارد در
امان است .