امالى شيخ مفيد

محمّد بن نعمان ملقّب به (شيخ مفيد)
مترجم : حسين استاد ولى

- ۶ -


اشتر به سوى مصر بيرون شد تا به قلزم رسيد، آن دهقان باستقبال او آمد بر وى سلام كرده گفت : من مردى از اهل شام هستم و براى تو و يارانت از زكات زمينم حقى بر عهده من است ، نزد من فرود آى تا به خدمت تو و يارانت كمر بندم و چهار پايان خود را از علفهاى اينجا بخوران و جزء ماليات من حساب كن . اشتر در خانه وى فرود آمد و او به رفع نيازهاى مالك و يارانش همّت گماشت ، و خوراكى را كه با عسل مسموم آغشته بود به نزد مالك برد، و چون مالك از آن بخورد او را در جا كشت . خبر به معاويه رسيد، وى مردم شام را جمع كرد و گفت : مژده باد شما را كه خداى تعالى دعايتان را اجابت نمود، و شر مالك را از شما باز داشت و او را كشت ، همگى با شنيدن اين خبر مسرور شده و به هم مژده مى دادند.
چون خبر شهادت اشتر به امير المؤمنين (ع) رسيد آهى بركشيد و بسيار افسوس خورد و فرمود: آفرين خدا بر مالك كه هر چه داشت از او بود، او اگر از كوه بود البتّه بزرگترين ستون و صخره آن بود، و اگر از سنگ بود همانا سنگ سختى بود، مالكا! راستى كه بخدا سوگند مرگ تو جهانى را ويران ساخت ، و مويه كنان بر چون توئى بايد مويه سر دهند. سپس فرمود:
إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، و الحمد للّه ربّ العالمين
((ما همه از خدائيم و به سوى او باز خواهيم گشت ، و سپاس ويژه پروردگار جهانيان است ))، خداوندا من اين مصيبت بزرگ را به حساب تو مى گذارم كه مرگ او از مصائب روزگار است ، خداوند مالك را رحمت كند كه او به عهد خود وفا كرد و پيمان خود را به انجام رساند و به ديدار خدايش شتافت ، با اينكه ما با خود عزم كرده ايم كه بر هر مصيبتى پس از مصيبت رحلت رسول خدا (ص) صبر پيشه سازيم كه راستى آن بزرگترين مصيبت است .
5- عبد الا على بن اعين گويد:
از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود:
نخستين فرد ما دليل و نمايانگر آخرين فرد ماست ، و آخرين فرد ما تصديق كننده نخستين فرد ماست ، و طريقه و روش در ميان همه ما يكسان است ، خداى متعال هر گاه حكمى كند بمورد اجرا خواهد گذارد.
6- ابو الصّبّاح كنانى از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود:
هر كس در صبح بهنگام طلوع آفتاب [و در شب بهنگام غروب آن ]بگويد: اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له ، و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله ، و انّ الدّين كما شرع ، و الا سلام كما وصف ، و القول كما حدث ، و الكتاب كما انزل ، و انّ اللّه هو الحقّ المبين ((گواهى دهم كه معبودى جز اللّه نيست كه تنها است و شريكى ندارد، و گواهى دهم كه محمّد بنده و رسول خدا است ، و دين همان گونه است كه او تشريع كرده ، و اسلام همان طورى است كه او وصف نموده ، و سخن همان گونه است كه او خبر داده ، و كتاب همان گونه است كه او فرود آورده ، و خداوند حق آشكار است ))؛ و محمد و آل محمد را به خير و نيكى ياد كند، و با سلام و درود بر محمد و آل او تحيّت فرستد، خداوند هشت در بهشت را برايش بگشايد و به او گفته شود: از هر درى كه ميخواهى داخل شو. و نابسامانيهاى آن روز از وى محو و نابود گردد.
مجلس دهم روز چهارشنبه دوم رجب سال 407
1- ابو حمزه ثمالى گويد:
امام باقر (ع) فرمود: موسى بن عمران - على نبيّنا و آله و عليه السّلام - به پيشگاه پروردگار عرض كرد: خداوندا برگزيدگان بندگانت كيانند؟ فرمود: آن كس كه دستى باز و سخاوتمند و قدمى پر بركت و استوار در خيرات دارد، سخن راست گويد، و با وقار و آرامش گام بردارد، چنين كسانى از كوه استوارترند. عرض كرد: خداوندا چه كسى در دار القدس در پيشگاه تو بار نهد؟ فرمود: آنان كه چشم به دنيا ندوخته ، و اسرار دينى خود را فاش ‍ نسازند، و در قضاوت رشوه نگيرند، حق در دلشان جايگزين ، و راستى بر زبانشان جارى است ، اين چنين كسان در دنيا در پوشش من و در آخرت در دار القدس نزد من خواهند بود.
2- ابن عبّاس گويد:
در باره اين آيه شريفه : ((هان براستى كه نه ترسى بر دوستان خدا هست و نه محزون و دلتنگ شوند)) از امير المؤمنين (ع) پرسش شد، حضرت فرمود: آنان قومى هستند كه پرستش خود را تنها براى خدا خالص كرده اند، و به باطن دنيا نگريسته اند آنگاه كه مردم به ظاهر آن چشم دوخته اند، و سرانجام آن (نعمتهاى اخروى يا كسب معارف و طاعات ) را شناخته اند آنگاه كه خلق به نمودهاى زودگذر آن فريفته شده اند، پس واگذارند آنچه را كه مى دانند بزودى ترك آنان خواهد كرد (مال و اولاد و شهوات پست دنيوى ) و نابود و بى اثر ساخته اند آنچه را كه مى دانند و بزودى آنان را نابود خواهد نمود و از ثواب اخروى بازشان خواهد داشت (پيروى شهوات نفسانى و صفات زشت انسانى ).
سپس فرمود: اى آنكه خود را به دنيا سرگرم ساخته اى ، و براى گرفتن به دام افتاده هاى دنيا مى تازى (يا اينكه براى كسب دنيا در دام شيطان مى افتى ) و در ساختن آنچه كه بزودى خراب مى شود كوشائى ، آيا به قبور پدرانت كه اجسادشان را پوسانيده ، و به گورهاى فرزندان هم نوع خود كه در زير انبوه شن و خاك پنهان شده اند نمى نگرى ؟ چه بيمارانى را كه بدست خود پرستارى كردى و به جستجوى دوا و دارويشان شتافتى ، از طبيبان معالجه جستى و از دوستان برايشان رضايت طلبيدى با اين همه دردى از آنان نكاستى ، و سودى به حالشان نبخشيدى ، و دوايت اثرى به حال آنان نداشت .
3- ابو صادق گويد:
از امير المؤمنين (ع) شنيدم كه مى فرمود: دين من همان دين رسول خداست و فخر و شرف نژادى من همان فخر و شرف نژاد رسول خدا است ، پس هر كس به دين و نژاد من ناسزا گويد البتّه كه دين و نژاد رسول خدا را ناسزا گفته است .
4- زراره گويد:
امام صادق (ع) فرمود: آيا تو را به سخت ترين چيزى كه خداوند بر بندگانش واجب ساخته خبر ندهم ؟ عرض كردم : چرا، فرمود:
اينكه با مردم به انصاف رفتار كنى ، و به برادر دينى خود كمك رسانى ، و نيز ياد كردن خدا در همه حال . توجّه كن كه منظور من از ياد خدا، گفتن سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر نيست هر چند كه اين هم به نوبه خود ذكر است ، بلكه منظورم ياد كردن خداست در هر جايى كه بر طاعت يا معصيت خدا روى مى آورى .
5- غياث بن ابراهيم از امام صادق از پدرش از جدّش عليهم السّلام از رسول خدا (ص) روايت كند كه فرمود:
سبع المثانى (سوره مباركه حمد كه دو بار خوانده مى شود) به من تعليم داده شده است ، و امّت من در عالم طين (عالم ذرّ) براى من تصوير شد تا اينكه به كوچك و بزرگشان چشم انداختم ، و در همه آسمانها نظر افكندم و چون خوب نگريستم اى على تو را ديدم ، پس براى تو و تمامى شيعيانت كه تا روز قيامت مى آيند آمرزش طلبيدم .
6- شهر بن حوشب گويد:
از ابا امامه باهلى شنيدم مى گفت : بخدا بزرگى و شكوه مقام معاويه مرا از گفتن حقّ در باره علىّ عليه السّلام باز نمى دارد، و از رسول خدا (ص) شنيدم مى فرمود: على از همه شما برتر است ، و داناترين شما در دين ، و بيناترين شما به سنّت من است ، و از همه شما بيشتر و بهتر آنچنان كه سزاوار است كتاب خدا را قرائت مى كند، بار خدايا من على را دوست دارم تو نيز دوستش بدار، بار خدايا من على را دوست دارم تو نيز دوستش بدار. 7- سعيد بن مسيب گويد:
چون پيامبر (ص) رحلت نمود شهر مكّه از اين خبر ناگوار به لرزه افتاد، ابو قحافه (پدر ابو بكر) گفت : چه خبر است ؟ گفتند: رسول خدا وفات يافته است . گفت : چه كسى زمام امور را بدست گرفته ؟ گفتند: پسر تو، گفت : آيا بنى عبد شمس و بنى مغيره (دو تيره از عرب ) بدين امر راضى شدند؟ گفتند: آرى ، گفت : براى آنچه خدا بخشيده جلوگيرى نيست ، و نسبت به آنچه خدا بازداشته بخشيده اى نباشد، چه عجيب است اين امر، شما (بنى - عبد شمس و بنى مغيره ) در امر نبوّت (كه حقّ بود با پيامبر) به نزاع برخاستيد، و در امر خلافت (كه بنا حقّ غصب شده ) با مسالمت عمل كرديد و آن را پذيرفتند!. البتّه كه اين از مشكلات روزگار است كه گزيرى از آن نيست .
8- محفوظ بن عبيد اللّه از پير مردى از اهل حضرموت از محمّد ابن حنفيّه - عليه الرحمة - روايت كند كه گفت :
همين طور كه امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) به دور خانه كعبه طواف مى كرد به مردى برخورد كه چنگ به پرده كعبه آويخته و مى گفت : ((اى آنكه هيچ صوتى تو را از صوت ديگر باز ندارد، اى آنكه حاجتمندانت تو را به اشتباه نيندازند (و حاجت آنان بر تو اشتباه نشود)، اى آنكه اصرار نيازمندان در سؤ ال تو را ملول نسازد، خنكى عفو و شيرينى رحمت خود را به من بچشان )). امير المؤمنين (ع) به او فرمود: اين دعاى توست ؟
پاسخ داد: مگر شنيدى ؟ فرمود: آرى ، گفت : در پايان هر نمازى اين دعا را بخوان ، بخدا سوگند هيچ مؤمنى اين دعا را در پايان نمازش نخواند جز اينكه خداوند گناهان او را بيامرزد هر چند به شمار ستارگان آسمان و قطرات باران ، و به تعداد ريگ ريگزارها و ذرّه هاى خاك زمين باشد. امير المؤمنين (ع) به او فرمود: علم آن نزد من است : به خداوند وسعت دهنده و كريم است . آن مرد كه حضرت خضر (ع) بود گفت : به خدا سوگند راست گفتى اى امير مؤمنان ، ((و بر فراز مرتبه هر صاحب دانشى داناى ديگرى هست )).
مجلس يازدهم 7 رجب 407
1- حبّه عرنى گويد:
از امير المؤمنين (ع) شنيدم كه مى فرمود: من از دو چيز بر شما نگرانم : آرزوى دراز و پيروى خواهش دل . اما آرزوى دراز آخرت را از ياد انسان مى برد، و پيروى از دلخواه خود جلوگير از حقّ است . راستى كه دنيا پشت كرده و مى رود، و آخرت رو كرده و مى آيد، و هر كدام را فرزندانى است ، پس از فرزندان آخرت باشيد نه از فرزندان دنيا، كه امروز روز عمل است نه پاداش ، و فردا روز پاداش است نه عمل .
2- داود بن فرقد گويد:
امام صادق (ع) فرمود: از جمله چيزهائى كه خداوند در مناجات موسى بن عمران (ع) باو فرمود اينكه : اى موسى من بنده اى را نزد خودم محبوب تر از بنده مؤمنم نيافريدم ، راستى كه من او را به آنچه كه خير اوست گرفتار مى سازم ، و آنچه را دوست مى دارم به نفع او از وى باز مى گيرم ، و من ب آنچه كه صلاح بنده ام در آن است داناترم ، پس بايد بر بلاى من صبر كند، و نعمت هايم را سپاس گزارد، و به قضا و قدر من راضى باشد تا نام او را در زمره صدّيقين نزد خودم بنگارم ، البته اين بهنگامى است كه به خرسندى من عمل كند و از فرمان من اطاعت نمايد.
3- عروة بن عبد اللّه بن قشير جعفى گويد:
بر فاطمه دختر علىّ بن ابى طالب (ع) وارد شدم و او پيرزنى كهنسال بود، و گردنبندى به گردن ، و دو دستبند در دست داشت ، وى گفت : (زينت كردن من بدان جهت است كه ) براى زنان ناخوشايند است كه خود را شبيه مردان سازند، سپس گفت : اسماء بنت عميس به من خبر داد كه : خداوند به پيامبرش محمّد (ص) وحى فرستاد و آن وحى وجود حضرت را فرا پوشاند، و علىّ بن ابى طالب (ع) با لباس خود آن حضرت را پوشاند و همين طور بود تا آفتاب غروب كرد، چون حالش بجا آمد فرمود: على ! نماز عصر را نخوانده اى ؟ عرض كرد: نه يا رسول اللّه ، من سرگرم كار شما بودم و از نماز ماندم ، رسول خدا (ص) عرض كرد: پروردگارا آفتاب را بر على بن ابى طالب بازگردان . در آن وقت آفتاب غروب كرده بود، پس بازگشت به حدّى كه نور آن به اطاق من و نصف مسجد رسيد.
4- ابو حمزه ثمالى از امام باقر از پدرش از جدّ بزرگوارش عليهم السّلام روايت كند كه رسول خدا (ص) فرمود:
همانا خداوند با خشم فاطمه به خشم آيد و با خشنودى وى خشنود گردد.
5- عروة بن زبير گويد:
چون مردم با ابى بكر بيعت كردند فاطمه دختر پيامبر اكرم (ص) بيرون شد و در چهار چوب در خانه خود ايستاد و فرمود: من هرگز مثل چنين روزى نديدم ، اين مردم ببد وضعى در اينجا حاضر شدند، پيكر پيامبر خود (ص) را در ميان ما رها ساخته و امر خلافت را بدون (حضور و دخالت ) ما در انحصار خود قرار دادند.
6- محمّد بن مسلم از امام باقر (ع) روايت كند كه فرمود:
آگاه باشيد در نزد هيچ يك از مردم حقّ و مطلب درستى نيست مگر آنكه آن چيزى باشد كه از ما اهل بيت فرا گرفته اند، و هيچ يك از مردم به حقّ و عدالت قضاوت و حكم نكند جز اينكه كليد و در و آغاز و راه اصلى آن قضاوت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) است ، پس هر گاه كه امور بر آنان مشتبه شود و خطا كنند خطا از جانب خودشان است ، و چون به حقّ رسند و درست قضاوت كنند آن درستى از جانب علىّ بن ابى طالب (ع) مى باشد.
7- شعبى گويد:
چون شدّاد بن اوس بر معاويه وارد شد، معاويه او را گرامى داشت ، و بخوبى از وى پذيرائى بعمل آورد، و او را نسبت به خطائى كه از او سر زده بود سرزنش نكرد و بروى او نياورد، و وعده هاى خوشى به او داد و نسبت ب آنها ترغيبش نمود. پس از آن روزى در يك مجمع عمومى معاويه او را احضار كرد و به وى گفت : شدّاد! در ميان مردم برخيز و على را ياد كن و از او عيب جوئى نما، تا به قصد و نيّت تو در دوستى خودم پى ببرم . شدّاد گفت : مرا از اين عمل معاف دار، زيرا كه على به پروردگارش ملحق شده و به پاداش كردار خود رسيده ، و تو نيز از گرفتارى او آسوده گشته اى ، و با اين بخشش هاى بى حسابت كارها به فرمان تو آمده است ، بنا بر اين آنچه را كه شايسته مقام حلم تو نيست از مردم مخواه . معاويه گفت : يا اينكه به آنچه فرمانت دادم بپاخيز و گر نه در باره تو ترديد نموده و بدبين خواهم شد. شدّاد برخاست و گفت : سپاس خدائى راست كه طاعت خود را بر بندگانش ‍ واجب نمود، و در نزد پرهيزكاران رضاى خويش را بر رضاى ديگر مخلوقاتش مقدّم داشت ، بر همين رويّه پيشينيان گذشتند، و آيندگان نيز بر همين منوال خواهند گذشت . اى مردم همانا آخرت وعده راستى است كه پادشاهى توانا در آن حكم مى نمايد، و دنيا چيز حاضرى است كه نيكوكار و زشت كردار از آن برخوردارند، و راستى آن كس كه مى شنود و فرمان خدا مى برد حجّتى بر او نيست و آن كس كه مى شنود و مخالفت مى ورزد حجّتى برايش نيست ، و هر گاه خداوند خير بندگانش را بخواهد صالحان آنان را بر آنان حكومت دهد، و فقيهانشان را مقام قضاوت بخشد، و ثروت را در اختيار سخاوتمندانشان نهد، و هر گاه بدى آنان را بخواهد سفيهان و بى خردان آنان را برايشان حكومت دهد، جاهلانشان را مقام قضاوت بخشد، و ثروت را در اختيار بخيلانشان نهد. و همانا از نشانه هاى صالح بودن واليان اين است كه نزديكان و همنشينان آنها افراد صالح باشند. اى معاويه آن كس كه تو را به تذكّر به حق به خشم آورده ناصح و خيرخواه توست ، و آن كس كه تو را با باطل خرسند ساخته به تو نيرنگ زده است .
و البتّه كه من تو را با آنچه گفتم خيرخواهى نمودم و هرگز با خلاف آن به تو نيرنگ نخواهم زد. معاويه گفت : شدّاد بنشين ، شدّاد نشست ، معاويه گفت : دستور داده ام مالى به تو بدهند كه نياز تو را برطرف سازد، مگر من از آن سخاوتمندان نيستم كه خداوند به خاطر صلاح آفريدگانش مال را در اختيار آنها قرار داده است ؟! شدّاد گفت : اگر ثروتى كه در اختيار دارى مال خود تو است و حقّ مسلمين نيست و از ترس اينكه پراكنده نشود جمعش كرده اى و از راه حلال بدست آورده و در راه حلال نيز انفاق نموده اى بسيار خوب ، و اگر ثروتى است كه مسلمانان با تو در آن شريك اند امّا تو آن را از ايشان پوشيده داشته و براى خود تصرّف كرده ، و به طور اسراف انفاق كرده اى ، بدان آن خدائى كه نامش بس عزيز است فرموده :
((تبذيركاران برادران و همدستان شياطين اند)) معاويه گفت : شدّاد! بگمانم ديوانه شده اى ! (سپس به ديوانيان گفت :) آنچه برايش مقرّر داشته ايم باو بدهيد تا به نزد اهلش برود پيش از آنكه بيماريش بر وى غلبه كند. شدّاد برخاست و مى گفت : آن كس كه توسط هواى نفسش عقل خود را از دست داده شخص ديگرى غير از من است ، و رفت و از معاويه چيزى نگرفت .
8- ابو عبيده حذّاء از امام باقر (ع) روايت كند كه فرمود:
در كتاب امير المؤمنين (ع) آمده : سه خصلت است كه دارنده آن نميرد تا آنكه وبال آن ها را ببيند: ستم ، و قطع رابطه با خويشاوندان ، و سوگند دروغ . و همانا طاعتى كه پاداش و اجرش زودتر رسد پيوند با خويشان است ، و راستى چه بسا مردمى كه از حق روگردانند و چون پيوند خويشاوندى خود را با هم حفظ مى كنند اموالشان رشد كرده و ثروتمند گردند. و همانا سوگند دروغ و قطع رابطه با خويشاوندان آبادى ها را از اهل و خانمان تهى سازد.
مجلس دوازدهم شنبه 12 رجب 407
1- داود بن سليمان غازى از حضرت رضا از پدران بزرگوارش عليهم السّلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلّم چنين روايت كند كه فرمود:
برترين اعمال ، ايمانى است كه شكّى در آن نباشد، و جنگ و جهادى كه خيانت در غنيمت آن راه نيابد، و حجّى كه پسنديده و مقبول باشد. نخستين كسى كه داخل بهشت شود بنده زر خريدى است كه عبادت پروردگارش را به نيكى بانجام رساند و خيرخواه صاحب خود باشد، و مرد پاكدامنى كه عفّت خويش نگه دارد، و عبادت بسيار كند.
2- حديد بن حكيم ازدى گويد:
از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود: پرهيزكارى پيشه كنيد و دين خودتان را با ورع و پاكدامنى نگهداريد، و با تقيّه و بى نيازى جستن بوسيله پيوند با خدا عزّ و جلّ از حاجتمندى به پيش صاحب منصبان دنيا آن را قوّت بخشيد، و بدانيد كه هر كس براى صاحب منصبى يا براى كسى كه در دين با او مخالف است فروتنى كند و بدين سبب طالب چيزى از دنياى وى باشد خداوند نام او را از دفتر روزگار محو سازد و به گمناميش سپارد، و بكيفر اين كارش او را دشمن دارد، و او را به آن شخص واگذار نمايد، پس اگر چنين شخصى بر چيزى از دنياى وى دست يابد و چيزى از او بدستش برسد خداوند بركت را از آن بكند و بر انفاقى كه از آن مال در حج و بنده آزاد كردن و ساير نيكيها مى كند پاداشش ندهد.
3- اصبغ بن نباته (ره ) گويد:
در بصره مردى خدمت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) آمد عرضكرد: اى امير مؤمنان با اين مردمى كه مى جنگيم دعوتمان يكى و پيامبرمان يكى و نمازمان يكى و حجّمان يكى است ، پس نام آنها را چه بگذاريم ؟ فرمود: به همان نامى كه خداوند در كتاب خود ناميده است ، مگر نشنيده اى كه مى فرمايد: ((اين پيامبران بعضى از آنان را بر بعضى ديگر برترى داديم ، بعضى از آنان با خدا سخن گفت : و درجات پاره اى را بالا برده ، و به عيسى بن مريم دلائل روشن داديم و او را به روح القدس تأ ييد نموديم ، و اگر خدا مى خواست آنان پس از وى بعد از آنكه دلائل روشن برايشان آمد مقاتله نمى كردند و لكن اختلاف كردند، پس پاره اى از آنان ايمان آوردند و پاره اى كفر ورزيدند)) . پس چون اختلاف ميان ما افتاد ما به خدا و دين او و پيامبر (ص) و كتاب و حقّ سزاوارتريم ، پس ما مؤمنانيم و آنان كافران ، خدا جنگ با آنان را از ما خواسته است ، و ما هم به خواست و فرمان و اراده خدا با ايشان بجنگ برخاستيم .
4- عبد اللّه بن عبّاس - رضى اللّه عنه - گويد:
چون رسول خدا (ص) وفات يافت كار غسل او را امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب (ع) بدست گرفت و عبّاس و پسرش : فضل نيز با آن حضرت بودند، چون على (ع) از غسل پيامبر (ص) فراغت يافت كفن از چهره مبارك حضرتش كنار زد و گفت : ((پدر و مادرم فدايت ، پاكيزه زيستى و پاكيزه بدرود حيات گفتى ، با مرگ تو چيزى از ما بريده شد كه با مرگ هيچ يك از انبياء گذشته بريده نشده و آن نبوّت و اخبار آسمانى است ، مصيبت تو از طرفى به اندازه اى بزرگ است كه با اين مصيبت ويژه ات تسلّى بخش ‍ مصيبت هر كس ديگرى هستى ، و از طرفى نيز بر تمامى مردم سايه افكنده است به طورى كه همه در اين غم شريك اند، و اگر به صبر و پايدارى فرمان نداده و از بى تابى و ناشكيبائى نهى نفرموده بودى هر آينه اشك ديده مان را در اين راه با گريه فراوان مى خشكانديم [ و لكن آنچه كه هميشه بر دل ما بماند غم و غصّه اى است كه دست بدست هم داده اند و آن درد و مرض هر دو درد مرگ اند، و البتّه اين غم و غصّه در راه مصيبت تو بسى اندك است ] پدر و مادرم فدايت ما را به نزد خدايت ياد آر و ما را وجهه همّت خود دار.)) سپس خود را به روى بدن آن حضرت انداخت و صورتش را بوسيد و كفن را به رويش كشيد.
5- قيس غلام علىّ بن ابى طالب (ع) گويد:
در صفّين امير المؤمنين على (ع) نزديك كوه ايستاده بود كه هنگام نماز مغرب رسيد، حضرت به مكان دورى رفت و اذان گفت ، چون از گفتن اذان فارغ شد مردى با سر و روى سپيد به سوى كوه روى آورد و گفت : ((سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو باد، آفرين بر وصىّ خاتم پيامبران و پيشواى سپيد رويان ، و گرامى مرد بى آزار، و فاضل و رستگارى كه به پاداش ‍ راستگويان فائز آمده ، و سيّد اوصياء. امير المؤمنين (ع) فرمود: سلام بر تو حالت چطور است ؟ عرض كرد: خوب است ، من منتظر روح القدس هستم ، و من كسى را كه امتحان و گرفتاريش در راه خداى عزّ و جلّ بيشتر و پاداشش نكوتر و مقام و منزلتش نزد خدا بالاتر از تو باشد سراغ ندارم . برادرم ! بر اين همه گرفتاريها صبر كن تا به ديدار دوست بشتابى ، همانا ياران خود از بنى اسرائيل را ديدم كه با چه مصائبى در گذشته رو برو بودند، با ارّه دو نيمشان مى كردند، و بچهار ميخ مى كشيدند- و با دست خود بسوى شاميان اشاره كرد و گفت :- و اگر اين چهره هاى بدبخت و زشت مى دانستند آن عذاب و عاقبت شومى را كه در جنگ با تو در انتظار آنهاست هر آينه در اين كار كوتاه مى آمدند،- و اشاره اى به عراقيان كرد و گفت :- و اگر اين چهره هاى سفيد و نورانى مى دانستند آن پاداشى را كه در طاعت تو برايشان آماده گشته هر آينه دوست مى داشتند كه با قيچى ريز ريز شوند، درود و رحمت و بركات خداوند بر تو باد)). سپس از جايى كه بود غايب شد.
عمّار بن ياسر و ابو الهيثم بن تيّهان و ابو ايّوب انصارى و عبادة بن صامت و خزيمة بن ثابت و هاشم مرقال در ميان جمعى از شيعيان امير المؤمنين (ع) كه همگى سخن آن مرد را شنيده بودند برخاستند و گفتند: اى امير مؤمنان اين مرد كيست ؟ حضرت فرمود: او شمعون وصىّ عيسى (ع) است ، خداوند او را برانگيخته تا مرا در جنگ بر دشمنانش صبر و دلدارى دهد، عرض كردند: پدر و مادرمان فدايت بخدا سوگند ما به همان صورت كه رسول خدا (ص) را يارى داديم تو را يارى خواهيم داد، و هيچ يك از مهاجرين و انصار جز آن كس كه شقى و بدبخت است از تو سر پيچى نكند. در اينجا امير المؤمنين (ع) سخن نيكى ب آنان فرمود و از آنان تشكّر نمود. 6- كعب الحبر گويد:
عبد اللّه بن سلام پيش از آنكه مسلمان شود حضور رسول خدا (ص) شرفياب شد و عرض كرد: اى رسول خدا، على در ميان شما چه نام دارد؟ پيامبر (ص) فرمود: على نزد ما صدّيق اكبر (بزرگ راستگو) نام دارد:
عبد اللّه گفت : گواهى مى دهم كه معبودى جز اللّه نيست و محمّد رسول خداست ، همانا ما در تورات يافته ايم : محمّد پيامبر رحمت است ، و على برپا دارنده حجّت و دليل خداست .
7- عيسى بن عمرو گويد:
ذو الرّمه شاعر قائل به اختيار بود و اينكه انسان در افعالش مجبور نيست ، و رؤ بة بن العجّاج قائل به جبر بود. روزى از روزها نزد بلال بن ابى برده كه والى بصره بود با هم برخورد كردند، بلال اختلاف عقيدتى آن دو را مى دانست لذا آن دو نفر را بر مناظره تحريك كرد. رؤ به گفت : بخدا سوگند هيچ پرنده اى آشيانه اى براى سكونت و تخم گذارى نمى سازد، و هيچ درنده اى كمينى در زمين براى صيد خود نكند جز به قضا و قدر خداوند. ذو الرّمة گفت : بخدا سوگند كه خداوند به هيچ گرگى اجازه نداده كه حيوان شيرده گروهى فقير و مستمند را بربايد (و آنان را تهيدست بگذارد).
رؤ به گفت : آيا بخواست خود آن را ربوده يا بخواست خدا؟ ذو الرّمة گفت :
خواست و اراده خودش ، رؤ به گفت : بخدا سوگند كه اين دروغ بستن بر گرگ است ! ذو الرّمه گفت : بخدا سوگند دروغ بستن بر گرگ آسان تر است از دروغ بستن بر خداى گرگ .
(شيخ مفيد گويد) ابو الحسن علىّ بن مالك نحوى بدنبال اين خبر اين شعر را از محمود ورّاق برايم خواند: