پانصد حديث اعتقادى و اخلاقى

احمد صادقى اردستانى

- ۵ -


206، پيروزى حق

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
بلزوم الحق يحصل الاءستظهار.(209)

با همراهى كردن بحق ، براى انسان پشتيبان پيدا مى شود.

طرفدارى كن از حق و حقيقت   كه باشند عارفان حق رفيقت
تو چون كردى قيام ، او خود بداند   خدا بهر تو پشتيبانى رساند

207، رسيدن به آرزو

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
بحسن النيات تنجح المطالب .(210)

انسان با نيات خوب داشتن ، به آرزوها و خواسته هاى خود دست پيدا مى كند.

چو حسن نيتت گرديد حاصل   به مطلوب خود آئى زود نايل
براه خير و خوبى و صوابى   بخواهشهاى نيك دست يابى

208، وسيله حفظ آبرو

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
لم يذهب من مالك ما وقى عرضك .(211)

آنچه از مالت كه آبرويت را نگهدارد از دستت نرفته ، بلكه بهترين مالها همانست .

بده مال و نگهدار آبرويت   كه باشد بهترين مال نكويت
چو مال از بهر عرض از دست دادى   بود ماليكه بر جايش نهادى

209، شكر نعمت

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
النعمة موصولة بالشكر و الشكر موصولة بالمزيد و هما مقرونان فلن ينقطع المزيد من الله تعالى ، حتى ينقطع الشكر عن الشاكرين .(212 )

نعمت و شكر بهم پيوسته اند، در عين حال شكر پيوسته بفزونى است و اين دو همواره با هم اند و هيچگاه رشته افزونى از سوى خدا قطع نمى شود تا اينكه رشته شكر از طرف شاكر بريده شود.

مزيد نعمت و شكرند باهم   جدا هرگز نگردند اين دو از هم
خدا بر بندگانش مهربان است   بسرها لطف او چون سايبان است
بفكر قطع نعمت حق نيفتد   مگر شاكر ز شكرش دور افتد

210، زيبائى قناعت

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
لم يتحل بالقناعة من لم يكتف بيسير ما وجد.(213)

حله قناعت را نپوشيده كسيكه بكمى كه ميابد اكتفا نمى كند.

نكرده جامه بر تن از قناعت   كسيكه با كم خود نيست راحت
بتن گر از قناعت جبه پوشى   ز شهد جام حريت بنوشى

211، اصلاح مال

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
لم يكتسب مالا من لم يصلحه .(214)

آن كس كه مالش را اصلاح نكرد، آن را از راه حلال كسب نكرده است .

هر آنكس مال خود ناكرده اصلاح   نكرده سود او از جمع ارباح
حقوق واجب مال ارندادى   بود آتش كه بهر خود نهادى

212، از خود راضى

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الراضى عن نفسه مستور عنه عيبه ولو عرف فضل غيره لساه ما به من النقص ‍ و الخسران .(215)

آنكه از خود راضى است عيبش از وى پوشيده است اگر اين شخص ‍ شناساى فضل و برترى ديگران بود نقص و كمبود خود را جبران مى كرد، ولى افسوس كه آدم از خود راضى جز خودش كس ديگرى را نمى شناسد.

هر آنكس راضى از خود هست و مغرور   بنزد خويش عيبش هست مستور
بفضل ديگران گر بود عارف   بعيب نقص خود مى گشت واقف
ولى افسوس خود راضى ، چنين نيست   كه درك و فهم و عقلش بيش از اين نيست
نسازد دور از خود، خود سرى را   بغير از خود نبيند ديگرى را!

213، آماده مرگ

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
ترحلوا فقد جد بكم ، و استعدوا للموت فقد اظلكم .(216)

بار بربنديد كه اينكار بر شما سخت است ، و آماده مرگ شوديد كه ، سايه خود را بر سر شما مى گستراند.

بكوچيدن از جهان ، كاين راه دشوار   بود در پيش و كوچيدن بناچار
مهيا باش بر مرگت كه آخر   تو را او سايه افكنده است بر سر

214، نشانه حماقت

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
تعرف حماقة الرجل بالا شر فى النعمة وكثرة الذل فى المحنة .(217)

نادانى مرد گاهى از اينجا شناخته مى شود كه ، در نعمت ناسپاسى كند و در گاه محنت و رنج بيتابى بسيار نشان مى دهد.

دو چيز آمد نشان مرد احمق   كه هر كس داشت ، شد نادان مطلق
نمايد ناسپاسى گاه نعمت   كند بى تابى اندر وقت محنت

215، ترك بهشت

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
ترك الذنب شديد، واشد منه ترك الجنة .(218)

از گناه گذشتن كار سختى است ، اما سختر از آن گذشتن از بهشت است !

گذشتن از گنه بسيار سخت است   هر آنكس بگذرد او نيك بخت است
وليكن سخت تر ترك بهشت است   كه نزد عاقلان بسيار زشت است

216، بدترين مال

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
شرالاموال مالم يخرج منه حق الله سبحانه .(219)

بدترين مالها مالى است كه حق خداى بزرگ از آن داده نشده باشد!

بدنيا بدترين مال است آنحال   كه حق الله باشد اندر آن مال
هر آنكس حق مال خود نپرداخت   زآتش بهر خود فردا مكان ساخت

217، بدترين علم

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
شرالعلم ما افسدت به رشادك .(220)

بدترين دانشها دانشى است كه راه رشد و هدايت را بوسيله آن تباه سازى براى خود.

هر آن عملى كه زايد شر و افساد   رذالت مى رساند جاى ارشادبود
آن بدترين علم زمانه   بمثل علم باطل اى يگانه

218، بدترين مردم

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
شرالناس من سعى بالاخوان و نسى الاحسان .(221)

بدترين مردم كسى است كه درباره برادران ببدى كوشد، و نيكى را نسبت به آنان فراموش نمايد.

هر آنكس با برادرهاى دينى   بكوشد در بدى و بد قرينى
بود او بدترين افراد مدهوش   كند نيكى هر كس را فراموش

219، هدف گرفتاريها

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
انكم هدف النوائب و دريئة الاسقام .(222)

شما در دنيا هدف پيكانهاى گرفتاريها و معبر بيمارى ها هستيد!

شما البته ، اى اهل زمانه   به پيكان گرفتارى نشانه
شما سوراخ بيمارى رنجيد   اگر اين نكته را يكدم بسنجيد

220، پاداش عمل

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
انكم مدينون بما قدمتم و مرتهنون بما اسلفتم .(223)

شما به آنچه كه پيش فرستيد جزا داده مى شويد و در گرو آنچه كار زشت كرده ايد، خواهيد بود.

بهر چيزى فرستاديد از پيش   جزا بينيد از آن بس ، بى كم و بيش
گروگانيد بر زشتى اعمال   بريد آن بهره از كردار و افعال

221، با آتش خشم

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الكاظم من امات اضغانه .(224)

شخص فرو خورنده خشم كسى است كه كينه ها را در سينه اش بكشد، و از بدى ديگران بگذرد.

هر آنكس كظم غيظ خود نمايد   در صلح وصفا بر خود گشايد
كشد در سينه خود كينه غير   كند در راه صلح و آشتى سير

222، عاقل واقعى

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
انما العاقل من وعظته التجارب .(225)

به راستى خردمند كسى است كه ، تجربه ها پندش دهد، و سرد و گرم روزگار پخته و اصلاحشان گرداند.

بتحقيق ور كسى باشد خردمند   بگيرد از تجارب هاى خود پند
زسرد و گرم دنيا پخته گردد   در اين ره رخش همت در نوردد

223، جاهل واقعى

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
انما الجاهل من استعبدته المطالب .(226)

به راستى شخص بى خرد كسى است كه خواسته هاى نفسانى او را بنده و برده خويش سازد.

بتحقيق آنكه نادانست و جاهل   بود افعال او بيقدر و باطل
بخواهشهاى نفسش بنده باشد   بدلخواه خودش چون مرده باشد

224، دام دنيا!

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
انما الدنيا شرك ، وقع فيه من لا يعرفه .(227)

به راستى كه جهان دامى است كه هر كه آن را نشناسد، در آن در افتد.

بتحقيق اين جهان داميست مستور   هرآنكس بى خبر گرديد و مغرور
بيافتد ناگهان در دام صياد   كشد بيهوده ، از دل داد و فرياد!

225، شرع و بدعت

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
انما الناس رجلان ، متبع شرعة و مبتدع بدعة .(228)

به درستى كه مردم دو گروه اند: يكى پيرو راه شرعى ، و ديگرى دنبال راه بى اساس است آنكه پيرو راه شرعى است ببهشت و آنكه زنده كننده بدعتى است بدوزخ خواهد رفت .

بتحقيق اهل دنيا برد و كارند   يكى شرعى ، يكى بدعت گذارند
رود شرعى بجنت شاد و خندان   رود آن ديگرى در نار بران

226، ضرورت زن

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
المراة شر كلها و شر منها انه لابد منها.(229)

عموما همه خويهاى زن بد است و بدترين چيزيكه در اوست آن است كه مرد را از وى گريزى نيست وجود او در زندگى مردان ضرورى است .

بود خوى زنان بد ليك بدتر   از آن كو نيست بر مردان ميسر
كه با آنها گريز از زندگى نيست   وجودش بهر هر مردى ضروريست

227، حفظ اعتماد

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من ظن بك خيرا فصدق ظنه .(230)

آنكه تو را نيك پندارد، گمانش را نسبت به خود حفظ كن ، با وى جز به راه نيكى مرو، كه اگر رفتى اطمينان از ميان مردم مى رود.

هر آنكس ظن نيكو بر تو دارد   گمانش را براه راست آرد
تو جز نيكى مكن با او وگرنه   شد اطمينان مردم از ميانه

228، الهام علم

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
اذا احب الله عبدا حظر عليه العلم .(231)

هنگامى كه خداوند بنده اى را دوست بدارد، علم و دانش را بخاطرش ‍ خطور مى دهد تا با احكام الهى عمل كند و موجبات نيك بختى خود را فراهم سازد.

چو باشد بنده اى محبوب معبود   به قلبش ديده عملش شود جود
دگر توفيقش از علم و عمل هست   و اندر راه خوشبختى كند زيست

229، تكبير چرا؟

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
ما لابن آدم والفخر، اوله نطفة و آخره جيفة ، لا يرزق نفسه و لا يدفع حتفه .(232)

اولاد آدم را چه جاى افتخار و ناز است ؟ كسيكه اولش نطفه و منى و آخرش ‍ لاشه گنديده است ، و نمى تواند بخودش روزى رساند و نه مرگ را مى تواند از خود بگرداند! باز هم فخر و نخوت دارد؟!

ز آدم زاده فخر و ناز تا چند   كه اول نطفه ، آخر لاشه پرگند
نه بتواند بخود روزى رساند   نه دفع مرگ خود از خود نمايد
كند گوش جهان ، از ما و من كر   لباس خودنمائى كرده در بر
نداند غفلت از خود بيش دارد   شب تار و خطر، در پيش دارد

230، انسان بيچاره !

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
مسكين ابن آدم ، مكتوم الاءجل مكنون العلل محفوظ العمل تؤ لمه البقة تقتله الشرقه و تنتنه العرقة .(233)

بيچاره فرزند آدم كه اجلش پنهان ، و در درد و الم پيچيده شده و عملش ثبت است ، از نيش پشه در آزار است ، اگر آب در گلويش بماند مى ميرد عرق بدنش او را بد بو مى كند، با اين حال با خدا در جنگ و نافرمانى است !

بسى بيچاره اين اولاد آدم   اجل پنهان و علتهاش مبهم
عمل ثبت و زنيش پشه رنجور   زآب مانده در حلق است در گور
عرق جسمش كند پر گند و بدبو   بدينسان با خدا جنگند زهر سو

231، نصف پيرى

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
قلة العيال احد اليسارين ، و التودد نصف العقل و الهم نصف الهرم .(234)

يكى از دو آسايش ، نانخوران كم داشتن ، دوستى با مردم نصف عقل ، و غصه خوردن نصف پيرى است .

دوره آسايش و يك كم عياليست   دگر زان خرج و دخل از راه ماليست
بمردم دوستى شد نصف دانش   غم رنج نيمى از پيرى و كاهش

232، قاتل دانشمند

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
رب عالم قتلة عمله .(235)

چه بسا دانشمندى كه كردارش او را بكشتن دهد، چون بعملش عمل نكرده است .

چه بسيار عالمى كز علم خود زار   بدست قاتل خود شد گرفتار
بتن بس جامه زعلم بى عمل دوخت   در آتش چون درخت بى ثمر سوخت

233، بيگانه نزديك

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
رب بعيد اقرب من كل قريب .(236)

چه بسا شخص غريب بيگانه اى كه از هر قوم و خويش نزديكى نزديكتر است !

بسا بيگانگان دور و تفكيك   كه باشد بهر تو نزديك نزديك
اگر چه از قرابت با تو دور است   زكردارش بچشمت همچو نور است

234، اعتراف بهتر از پوزش

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
رب جرم اغنى عن الاعتذار عنه الاقراربه .(237)

چه بسا جرمى كه اقرار كردن به آن شخص را از پوزش خواستن از آن گناه بى نياز مى سازد.

بسا جرمى كه گر اقرار دارى   ديگر مستغنى از هر اعتذارى
زاقرار ار كنى كسب اجازت   كند از عذر خواهى بى نيازت

235، فصل بهتر از وصل !

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
رب مواصلة خير منها القطيعة .(238)

چه بسا پيوند و وصلتى را بريدن بهتر از آن پيوند است .

بسا پيوند و وصلتهاى ناجور   كه دارد مردمى را زنده در گور
بريدن بهتر از پيوند باشد   اگر قومى از آن خرسند باشد

236، خير ناگهانى

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
رب خير و افاك من حيث لا ترتقبه .(239)

چه بسا خير و خوبى كه از جائى كه چشم اميد ندارى بتو مى رسد.

بسا خيريكه ناگه سويت آيد   برويت باب خوشحالى گشايد
زجاهائيكه چشم از وى ندارى   كه آن را در حساب خويش آرى

237، فريب فرساينده

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
غرور الامل ينفد المهل و يدنى الاجل .(240)

فريب آرزوهاى دور و دراز را خوردن ، دوران زندگانى را تمام مى كند، و اجل را نزديك مى سازد.

چو در دل آرزوئى پرورانى   فريبى خورده اى در زندگانى
هنوز از آرزويت گل نچيدى   كه كابوس اجل ناگه رسيدى

238، عقل پوشاننده

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
غطاء العيوب العقل .(241)

عقل و خردمند پوشش و ساتر عيوب است .

عيوبت را بپوشد عقل و دانش   شود فعلت سزاوار ستايش
بود عقلت بهر عيب تو ساتر   عيوبت را كند جهل تو ظاهر

239، ساتر عيبها

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
غظوا معايبكم بالسخاء فانه ستر للعيوب .(242)

عيوب خويش را با بخشش بپوشيد، زيرا كه بخشش پرده پوش عيبها است .
گشائى گر كف جود و سخارا   تو اندر پرده كردى عيبها را
چو آرى دست بخشش را تو در كار   طرفدارت بهر جا هست بسيار

240، گفتگو با عالم

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
غنيمة الا كياس مدارسة الحكمة .(243)

بهره غنيمت بردن افراد هوشمند، گفت و شنود مطالب علم و دانش ‍ است .

چو گنج زيركان گفت شنود است   بمدرس بابى از حكمت گشوده است
اگر با او در صحبت گشائى   زنقد گنج او سهمى ربائى

241، ميوه درخت نيكى

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
عارس شجرة الخير تجتينها احلى ثمره .(244)

درخت نيكى را به نشان زيرا شيرين ترين ميوه ها را از آن خواهى چيد.

درخت خير را هر جا تو بنشان   از اين زرعت نمى گردى پشيمان
ثمرهاى فراوان بهرت آرد   كه شيرين تر زشيرين ميوه دارد

242، راه راستگارى

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
فى العزوف عن الدنيا درك النجاح .(245)

يافتن رستگارى و سعادتمندى ، در روى گردانيدن از مظاهر زيانمند دنيا است .

بگردان رو از اين دنياى فانى   كه اندر او نمانى جاودانى
براه رستگارى مى كند سير   هر آنكس رو بگرداند از اين دير

243، عبرت از گردش ايام

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
فى تصاريف الدنيا اعتبار.(246)

در گردشهاى دنيا و روزگار گذشته و آينده پند گرفتن هائى است .

بود در گردش ايام عبرت   بهوش آئيد تا داريد فرصت
گذشت روزگار از بهر عاقل   بهر ساعت در او پنديست كامل

244، محبوب خداوند

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
اذا احب الله عبدا بغض اليه المال و قصر منه الامال .(247)

هنگاميكه خداوند بنده اى را دوست داشته باشد او را دشمن مال گرداند و آرزوهايش را كوتاه سازد.

خدا چون بنده اى را دوست دارد   بقلب بندگان حبش بكارد
كند او را زلطفش دشمن مال   شود اندر دلش كوتاه آمال

245، اصالت انسانى

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
اذا كرم اصل الرجل كرم مغيبه و محضره .(248)

وقتيكه اصل و ريشه شخص خوب باشد، پيدا و پنهانش خوب است و ظاهر و باطنش نيكو مى باشد.

هر آنكس ريشه و اصلش بود خوب   بنزد خالق خلق است محبوب
بود پيدا و پنهانش بيك سو   بظاهر يا كه باطن هست نيكو

246، سرچشمه بينائى

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
راءس الاستبصار الفكر.(249)

انديشه و تعقل در مصنوعات الهى ، سرچشمه و ريشه بينائى و دانش انسان است .

تفكر كن به مصنوعات عالم   كه با انديشه ، توحيد است محكم
كه اين خود ريشه بينائى تو است   كمال حكمت و دانائى تو است

247، سرمنشاء حكمت

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
راءس الحكمة لزوم الحق و طاعة المحق .(250)

همراهى با حق و راستى سرچشمه حكمت و دانش و پيروى از شخص ‍ حقدار است .

بود همراهى از حق و حقيقت   سر دانش بدستور شريعت
كه حق و راستى باشد سرتن   تن بى سر نمى ارزد به ارزن

248، عقل نيرومند

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
غزارة العقل تاءبى ذميم الفعل .(251)

فراوانى عقل انسان را از زشتكاريها باز مى دارد و هميشه كار خوب انجام مى دهد.

هر آنكس را بود عقل فراوان   زافعالش نمى گردد پشيمان
بگرد زشتكاريها نگردد   براه خوب توسن در نوردد

249، نشانه مروت

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
غض الطرف من المروة .(252)

ديده از حرام پوشانيدن از جوانمردى و تقوى هر شخص است .

كسى گر از محارم چشم پوشد   زشهد جام تقوى جرعه نوشد
جوانمرد است نفسش در لجام است   بهشت جاودان او را مقام است

250، محروم از مقام بلند

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
غير مدرك الدرجات من اطاع العادات .(253)

آنكه اسير عادات بد است ، بدرجات بلند نائل شونده نيست .

چو باشى پيرو عادات مذموم   تو هستى در تمام عمر معدوم
مقام ارجمندى را ندارى   چو اندر كار خود بى بند و بارى

251، شكم پرورى

قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
البطنة تمنع الفطنة .(254)

كسيكه بنده شكم خود باشد و همش پر كردن شكمش است از زيركى و مزاياى علم باز مى ماند.

شكم پرور ندارد عقل كامل   هر آنكس پرخورد او هست جاهل
ز پر خوردن رود علم و فطانت   رود عمر عزيز اندر بطالت

252، فضيلت علم

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
فضل العلم احب الى من فضل العبادة .(255)

فضيلت علم نزد من بيشتر از فضيلت عبادت است .

مقام علم افضل از عبادت   بود در نزد من در بينهايت
مثال علم اندر بين مردم   كه باشد چون قمر در بين انجم

253، هر چه دوست دارى

قال الصادق عليه السلام :
احبواللناس ما تحبون لانفسكم .(256)

دوست داشته باشيد، براى مردم آنچه را براى خودتان دوست داريد.

بخواه از بهر مردم از بد و خوب   بهر چه نزد خود دارى تو محبوب
بدين دستور اگر رفتار كردى   تو هم آسوده و هم رادمردى

254، پول وسيله امتحان

قال الصادق عليه السلام :
مابلى الله العباد بشى ء اشد عليهم من اخراج الدراهم .(257)

خداوند بندگان را بچيزى كه سخت تر از خرج كردن پول و دارائى امتحان نكرده است .

براى بندگان باشد زافعال   نهايت امتحان بگذشتن از مال
براه حق اگر بگذشتى از پول   عملهايت مسلم گشته مقبول

255، مؤ اسات برادران

قال الصادق عليه السلام :
تقربوا الى الله بمواسات اخوانكم .(258)

بمقام قرب خداوند با مواسات رفتار كردن با برادرهاى دينى خود تقرب و نزديكى برقرار كنيد.

مقام قرب حق را گر بجوئيد   ره اخلاص را بايد بپوئيد
مواسى كن تو با اخوان دينى   بآنان كن بنيكى همنشين

256، پيشگيرى از فقر

قال الصادق عليه السلام :
ضمنت لمن اقتصد ان لا يفتقر.(259)

ضمانت مى كنم براى كسيكه ميانه روى داشته باشد فقير نشدن او را.

امام صادق مولاى وفادار   شده ضامن كسى كو كرده اينكار
رود در اقتصاد اندر ميانه   نگردد او فقير اندر زمانه

257، وضو قبل از غذا

قال الصادق عليه السلام :
من اراد ان يكثر خير بيته فليتوض عند حضور طعامه .(260)

كسيكه مى خواهد خير و بركت خانه اش زياد شود، قبل از غذا خوردن وضو بگيرد.

هر آنكس مى شود مسرور و شادان   كه خير خانه اش گردد فراوان
كند تطهير در وقت طعامش   گوارا گردد آن نعمت بكامش

258، از صورت در آتش

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
و هل يكب الناس على مناخرهم فى النار الا حصائد السنتهم ؟.(261)

آيا مردم را چيزى غير از محصول و آثار زبان آنان ، از صورت در آتش ‍ مى اندازد؟!

جزا بر اهل نار است از زبانش   كه او را افكند بر رو در آتش
زبان مر نوريان را نور بخشد   بهشت جاودان با حور بخشد
زبانيكه بود اينسان شعارش   رها هرگز مكن از كف مهارش
بدارين ار تو خواهى رستگارى   بكن مشغولش اندر ذكر بارى

259، پائين مجلس

قال الصادق عليه السلام :
من التواضع ان ترضى من المجلس بدون شرفك .(262)

از نشانه هاى تواضع انسان اين است كه راضى باشد در مجلس پائين تر از مقام خود بنشيند.

تواضع گر تو را باشد در ايام   فزون از حد قدر خود منه گام
چو مسرورى از اين حسن مرامت   بهر مجلس نشين دون مقام