پانصد حديث اعتقادى و اخلاقى
احمد صادقى اردستانى
- ۴ -
149، شلاق براى آموزش
قال الصادق عليه السلام :
لوددت ان اصحابى ضربت رؤ سهم بالسياط حتى يتقهوا.(152)
هر آينه دوست دارم اصحابم را با تازيانه بر سرشان بزنند، تا اينكه دانش فراگيرند
و علم احكام بياموزند.
بتاءديب ارزنند اندر زمانه |
|
سر اصحاب من با تازيانه |
خوشم تا آنكه باب فضل جويند |
|
ره علم و فقاهت را بپويند |
150، اينطور باش
قال الصادق عليه السلام :
اغدعا لما او متعلما اواحب اهل العلم و لا تكن رابعا فتهلك ببعضهم .(153)
صبح كنيد در حاليكه عالم باشيد، يا مشغول فراگرفتن علم ، يا دوستدار اهل علم باشيد،
و از دسته چهارم نباشيد كه به وسيله يكى از آن سه دسته هلاك خواهيد شد!
نما صبح ، آنكه اهل علم باشى |
|
و يا مشغول كسب علم باشى |
و يا باشى محب و يار آنان |
|
اگر مرضى حق جوئى بدوران |
ديگر از دسته چهارم بپرهيز |
|
كه بغض اهل علم است آتش تيز |
151، نهايت كمال
قال الباقر عليه السلام :
الكمال كل الكمال التفقه فى الدين و الصبر على النائبة و تقدير المعيشة .(154)
كمال و بكله همه كمال انسانيت در سه چيز است : دانا بودن در دين و احكام آن ، صابر
بودن در ناراحتى هاى دنيا، و اندازه نگهداشتن در معاش .
بود كاملترين اهل عالم |
|
بعلم دين هر آنكس هست اعلم |
صبور است او بسختى زمانه |
|
معيشت را رود راه ميانه |
152، عمل بدون علم
قال رسول الله صلى الله عليه و آله :
من عمل على غير علم كان ما يفسد اكثر مما يصلح .(155)
كسيكه عمل كند بدون علم ، فساد كارش زيادتر از اصلاح آن است !
عمل هر كس بدون علم دارد |
|
بجز خسران از آن چيزى ندارد |
فساد آن بود، از خير آن بيش |
|
بدين سرمايه ، او باشد چو درويش |
153، معيار ارزش اشخاص
قال الصادق عليه السلام :
اعرفوا منازل الناس على قدر روايتهم عنا.(156)
مقام و منزلت مردم را باندازه نقل احاديث آنها از ما بشناسيد.
شناسيد آنچنان قدر خلايق |
|
كه در نقل رواياتند شائق |
زما نقل احاديث و روايات |
|
كنند البته ، با تطبيق آيات |
154، گناه جلو چشم
قال رسول الله صلى الله عليه و آله :
اذا اراد الله بعبد خيرا جعل ذنوبه بين عينيه ممثله ... و اذا اراد بعبد شرا انساه
ذنوبه
(157)
زمانيكه اراده كند خداوند خير به بنده اش برساند، گناهش را در مقابل چشمش قرار مى
دهد، و آنگاه كه شر بنده اش را بخواهد گناه را فراموش او مى كند.
خير گر خواهد خدا بر بنده اش |
|
بيند عصيان رفته و آينده اش |
شرش ار خواهد زطغيان گناه |
|
مى برد از يادش آثار گناه |
155، در حضور چه كسى ؟
قال رسول الله صلى الله عليه و آله :
لا تنظر الى صغر الخطيئة و لكن انظر الى من عصيت .(158)
بكوچكى گناه نگاه مكن و ليكن ببين در حضور چه كسى گناه مى كنى !
برگناه كوچكى منما نظر |
|
تو مپندارى ندارد آن اثر |
كن نظر نزد كه بنمائى گناه |
|
چون گناهت را خدا باشد گواه |
156، شوخى نكن
قال حسن بن على العسكرى عليهما السلام :
لا تمار فيذهب بهائك و لا تمازح فيجتراء عليك .(159)
جدال نكنيد كه قيمت و ارزش شما كم مى شود، و شوخى نكنيد كه مردم بر شما جراءت پيدا
مى كنند!
تو مكن با مردم اى عاقل جدال |
|
تا نگردد ارزشت كم ، از كمال |
هيچ گه شوخى مكن از حد فزون |
|
تا بتو جراءت نمايند از برون |
157، ريشه شر را بكن
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
احصد الشرمن صدر غيرك بقلعه من صدرك .(160)
بوسيله پاك كردن شر و بدى در سينه خود شر و بدى را از سينه ديگران پاك كنيد.
سينه مردم ، زشر و بد بشوى |
|
تا كه آب رفته باز آيد بجوى |
شر و بد از سينه خود دور كن |
|
صدر غير از اين سبب معمور كن |
158، كارنيك پيوسته
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
قليل مدوم عليه ارجى من كثير مملول منه .(161)
عمل خير كمى كه بر آن مداومت شود، بهتر از عمل زياد خسته كننده است .
خير كم دائم اگر شد بهتر است |
|
از زياديكه كسالت آور است |
سهل باشد كار كم ، انجام آن |
|
مشكل آيد در كثير اقدام آن |
159، عبادت گناهكار
قال الصادق عليه السلام :
من اطاع رجلا فى معصيته فقد عبده .(162)
كسى كه از گناهكارى در معصيت خداوند پيروى كند، در واقع بندگى آن گناهكار را نموده
است .
هر كه بنمايد اطاعت از كسى در معصيت |
|
كرده او را بندگى و در گناهش تقويت |
مشرك است و جاى او در نار نيران جهيم |
|
چونكه در دامان شيطان لعين شد تربيت |
160، مؤ من و كوه
قال الصادق عليه السلام :
المؤ من اصلب من الجبل لان الجبل يستقل منه و المؤ من لا يستقل من دينه شى .(163)
مؤ من در دين خود از كوه محكمتر است ، زيرا كوه ممكن است در اثر حوادثى مانند زلزله
، متلاشى شود، ولى مؤ من در دين سست نخواهد شد.
بود مؤ من به دين ، محكم تر از كوه |
|
نه لغزد در حوادثهاى انبوه |
شود در كوه نقصان بلكه حاصل |
|
ولى نقصان بمؤ من نيست شامل |
161، بر پيشانى نوشته
قال الصادق عليه السلام :
من اعان على مؤ من بشطر كلمة ، لقى الله عزوجل و بين عينيه مكتوب : ايس من رحمتى
.(164)
هر كسى عليه شخص مؤ منى كلمه اى بگويد، فرداى قيامت خداوند متعال را ملاقات مى كند
كه ، ميان پيشانى او نوشته شده : اين شخص از رحمت خداوند محروم گرديده است !
به مؤ من گر كسى توهين نمايد |
|
بروى خود در ذلت گشايد |
به محشر بين چشمش اين شعار است |
|
كه دور از رحمت پروردگار است |
162، بخل و سلام
قال الصادق عليه السلام ، قال الله عزوجل :
البخيل من بخل بالسلام .(165)
بخيل كسى است كه در سلام كردن به ديگران بخل ورزد!
بخيل آنكو كه بخلش در سلام است |
|
بماقبل سلام ، او را كلام است |
بود او ابخل از جمع بخيلان |
|
بامر كرد گارش نيست ايمان |
163، تكبر و عقده حقارت
قال الصادق عليه السلام :
ما من رجل تكبر او تجبر الا لذلة وجدها فى نفسه .(166)
هيچ مردى نيست كه تكبر كند و ظلم نمايد، مگر بخاطر كوچكى و احساس حقارتى كه در
وجود خود سراغ دارد!
تكبر نيست در مردان هوشيار |
|
بمردم كى نمايد ظلم بسيار |
مگر آنكس كه پست است از اصالت |
|
بقلبش عقده باشد از حقارت |
164، تكبر و ذلت
قال الصادق عليه السلام :
ان فى السماء ملكين موكلين بالعباد، فمن تواضع لله رفعاه و من تكبر وضعاه .(167)
به درستى كه در آسمان دو ملك موكل بر هر بنده اى از بندگان خدا هست ، كسيكه بخاطر
خدا تواضع كند خدا بلندش مى كند و هر كس تكبر كند خداوند او را خوار مى گرداند.
گل نوع بشر تا حق سرشته |
|
موكل گشته زامرش دو فرشته |
تواضع هر كه كرد او شد رفيع جاه |
|
تكبر هر كه كرد افتاد در چاه |
165، نشانه تواضع
قال الصادق عليه السلام :
ان من التواضع ان يجلس الرجل دون شرفه .(168)
از علامات تواضع هر كس اين است كه پائين تر از مقام خود بنشيند.
تواضع گر تو دارى نزد مردم |
|
نسازى جاى قدر خويش را گم |
بهر مجلس درائى باش خوش بين |
|
تو بنشين از مقام خويش پائين |
166، سرمنشاء ايمان
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
راءس الايمان حسن الخلق و التحلى بالصدق .(169)
سرمنشاء و ريشه ايمان ، خلق خوش داشتن و خود را براستى آراستن است .
سر ايمان بود خلق نكويت |
|
برغبت هر كسى آيد بسويت |
تو خود زينت نما با صدق گفتار |
|
كه گل باشى تو اما دور از خار |
167، نيكى به مردم
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
راءس الايمان الاحسان الى الناس .(170)
سرچشمه ايمان ، نيكى كردن و خوش رفتارى نمودن با مردم و اهل ايمان است .
سرايمان بود نيكى به افراد |
|
كه خلق الله باشند از تو دلشاد |
تو خوشرفتار اگر باشى در ايام |
|
سرافرازى تو در آغاز و انجام |
168، خوبى به فرومايگان
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
راءس الرذائل اصطناع الاراذل .(171)
ريشه زشتيها و ناكسيها با ناكسان نيكى نمودن و خوبى كردن است .
سربد كارى و زشتى همين است |
|
كه با ناكس زنيكيها قرين است |
كسى چون ناكس و بى ريشه باشد |
|
چو سنگ اندر وجود شيشه باشد |
169، اعتماد به قضاى الهى
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الا تكال على القضاء اروح .(172)
بر قضاى الهى تكيه زدن آسايش بخش تر است .
قضاى حق اگر شد تكيه گاهت |
|
باوضاع جهان نبود نگاهت |
به آسايش گذارى عمر شيرين |
|
نگردى از قضاى دهر غمگين |
170، تهذيب نفس
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الاشتغال بتهذيب النفس الصلح .(173)
به پاكيزى نفس پرداختن شايسته تر است .
بپاكى كمال نفس خود كوش |
|
بنه بر روى قبح نفس سرپوش |
كه باشد سازگار دين و دنيا |
|
بود سرمايه ات در دار عقبى |
171، مرگ سرخ
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الفقر مع الدين الموت الاحمر.(174)
قرض دارى همراه با نادارى مرگ سرخ است .
فقيرى كو بود مقروض مردم |
|
نمايد دست و پاى خويش را گم |
بنزد دائن خود هست ننگين |
|
بودمرگى بخون سرخ رنگين |
172، از جا خيز
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
اكرم ضيفك و ان كان حقيرا و قم عن مجلسك لابيك و معلمك و ان كنت اميرا.(175)
مهمان را گرامى دار اگر چه كوچك باشد و از براى پدر و آموزگار خود از جا برخيز و
احترام كن اگر چه امير باشى .
بكن اكرام مهمان در سرايت |
|
اگر كوچك آيد از برايت |
به پيش باب و هم آموزگاران |
|
زجا خيز ار تو باشى از اميران |
173، نيكى نا اهل
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الكرامة تفسد من اللئيم بقدر ما تصلح من الكريم .(176)
نيكى بهمان اندازه كه از رادمرد موجب صلاح است از سوى نا اهل موجب فساد است . زيرا
ناكس اگر كار خوبى هم بكند منت مى گذارد و گاهى باعث آبروريزى مى گردد.
كرامت از لئيم افساد دارد |
|
چنان كو كز كريم احسان بيارد |
زناكس خير منت هست بسيار |
|
بسا بر آبرو ريزى كشد كار |
174، بيمارى حماقت
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الحمق داء لايداوى و مرض لا يبرء.(177)
ابلهى درد بى درمانى است كه دوا نپذيرد، و بيمارى است كه از سر انسان دست بردار
نيست !
حماقت درد بيدرمان جان است |
|
بهر جا پانهد آن را نشان است |
يكى درديست اندر ريشه جان |
|
جدا هرگز نمى گردد زانسان |
175، سنگ غصبى
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الحجر الغصب فى الدار رهن لخرابها.(178)
سنگ غصبى كه در خانه باشد و يا مصالح ديگرى كه غصبى باشد، گرو خرابى آن خانه است و
عاقبت خرابش خواهد كرد.
اگر سنگى بود غصبى بخانه |
|
بود ويرانيش را آن نشانه |
يكى خشت ار زغصبى در بنا بود |
|
كند آن خانه را ويران و نابود |
176، مصائب مساوى
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
المصائب بالسويه مقسومة بين البرية .(179)
مصيبتها به طور تساوى و يكسان ميان مردم تقسيم شده و هر كس به اندازه توانائيش آن
را تحمل كند.
از مصائب در ميان بندگان |
|
بالسويه كرده حق تقسيم آن |
با توانائى هر كس آن حكيم |
|
كرده قسمت چونكه او باشد عليم |
177، اصالت شخصيت
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
احتمال الدينة من كرم السجية .(180)
رنج و زشتى ناكسان را بر خويشتن هموار كردن ، از خوش سرشتى انسان است .
هر كه رنج و زشتى از ناكس كشد |
|
لب اگر نگشود نزد خود برد |
او بود يك آدم نيكو سرشت |
|
قابليت دارد از بهر بهشت |
178، سود معنوى و مادى
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
اخ تستفيده ، خير من اخ تستزيده .(181)
برادرى كه با عملش تو را سود رساند، بهتر از برادريست كه مالش تو را افزون رساند.
آن برادر كز عمل سودت رساند |
|
به از آن كوبر تو اموالى رساند |
مالى فانى مى شود، اما عمل |
|
هست در كام تو هر دم چون عسل |
179، نشانه همت بلند
قال اميرالمؤ منين عليه السلام
الفعل الجميل ينبى ء عن علو الهمة .(182)
كار نيك بجا آوردن نمودارى از بلند همتى انسان است .
هر كه نيكو كار باشد در جهان |
|
از علو همتش باشد بدان |
باشد او از مردم صاحب اثر |
|
هست مانند درخت پرثمر |
180، آقاى بهشتيان
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
سادة اهل الجنة الاتقياء المتقون .(183)
مهتر و آقاى بهشتيان ، پرهيز كاران انديشمند و خداترس هستند.
هست آقا در بهشت جاودان |
|
هر كه باشد متقى اندر جهان |
هر كه شد پرهيز كار انديشناك |
|
با دل خوش مى رود در زير خاك |
181، آرام باش
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
سوف ياتيك ماقدرلك فخفض المكتسب .(184)
بزودى آنچه برايت مقدر شده است بتو مى رسد، بنابراين در كار و كسب آرام و بى طمع
باش .
زود آيد آنچه تقدير تو هست |
|
تو مشو در زندگى مغرور و مست |
سرعت اندر كار و كسب خود مكن |
|
آرزو بر كن زدل ، از بيخ و بن |
182، سلامت دنيا
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
سالم الناس تسلم دنياك .(185)
با مردم صلح و سازش داشته باش تا در دنيايت به سلامت و رستگار باشى .
باش با خلق جهان در آشتى |
|
نيست مقدور آنچه خود پنداشتى |
خواهى ار باشى بدنيا رستگار |
|
بغض مردم را زدل بيرون بيار |
183، مهار شهوت
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من لم يملك شهوته لم يملك عقله .(186)
هر كه شهوتش را مالك نگردد و در بند فرمانش نكشد، عقلش را مالك نخواهد شد.
هر كه نتواند كند شهوت به بند |
|
عقل او را مى رسد هر دم گزند |
هر كسى را عقل و ادراكست بيش |
|
سر بكوبد از هواى نفس خويش |
184، عمل براى آخرت
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من لم يعمل للاخرة لم ينل امله .(187)
هر كه براى آخرت عمل نكند به آرزويش نرسد، چون منتهى آرزوى انسان آخرت است و آخرت
هم جز بعمل بدست نيايد.
آنكه بهر آخرت در كار نيست |
|
آرزويش هيچ با او يار نيست |
چون نهايت آرزو عقبى بود |
|
آرزوى بى عمل بيجا بود |
185، عامل بزرگوارى
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من لم يكن له عقل يزينه لم ينبل .(188)
هر كه عقلى كه او را بيارايد نداشته باشد، راست و بزرگوار نگردد.
نباشد هر كه عقلش زينت او |
|
بجهل آلوده باشد طينت او |
بزرگى را نيايد در زمانه |
|
حماقت مى شود او را بهانه |
186، براى قبول عمل
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من لم يصحب الاء خلاص عمله لم يقبل .(189)
هر كس اخلاص و پاكى را با نيتش همراه نگرداند، عملش پذيرفته نخواهد شد.
خلوص نيت گر نيست در كار |
|
درخت اين عمل كى مى دهد بار |
نمى باشد قبول رب الارباب |
|
مثال كوزه باشد خالى از آب |
187، پناهگاه گرفتارى
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
اجعل زمان رخائك عدة لايام بلائك .(190)
روزگار آسايشت را پناهگاه دوران گرفتاريت قرار بده .
زمان راحتت را كن پناهگاه |
|
براى روز رنج و محنت و آه |
كه دنيا نيست يكسان بهر انسان |
|
اگر غافل شوى گردى پشيمان |
188، خداترسى
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
اتق الله الدى لابد لك من لقائه و لا منتهى لك دونه .(191)
از خدائيكه از ديدارش ناگزيرى و پايان كارت هم جز بدو نيست بايد واهمه داشته باشى .
بترس از آن خداوند كبيرى |
|
كه از درك حضورش ناگزيرى |
تو را با او سرو كار است آخر |
|
زاسرارت بود آگه سراسر |
189، سخن خوب با مردم
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
من لم يجمل قليلا لمن يسمع جميلا.(192)
هر كس با مردم نيكو سخن نگويد جواب نيكو نشنود.
سخن با خلق اگر نيكو نگوئى |
|
طريق نيك خوئى را مجوئى |
تو هرگز پاسخ نيكو نگيرى |
|
بجهل و سوء خلق آخر بميرى |
190، صبر و پيروزى
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الصبر اعون شئى على الدهر.(193)
در پيش آمدهاى روزگار، صبر و بردبارى بهترين يار و پشتيبان انسان است .
صبر را در كارها بنما شعار |
|
بهترين يار است آن در روزگار |
هر كه را صبر است در هر خوب و بد |
|
در دو عالم سود سرشارى برد |
191، ميوه درخت عقل
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
العقل شجرة ثمرها السخاء و الحياء.(194)
خرد درختى كه ميوه آن شرم و جوانمردى و بخشش است .
عقل باشد چون درخت ميوه دار |
|
خرم و سبز است اندر هر بهار |
ميوه اش جود حيا و بخشش است |
|
مثمر است آن تا جهان در گردش است |
192، كار مداوم
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
عليك بادمان العمل فى النشاط و الكسل .(195)
برتو باد به هميشه انجام دادن كارى كه در دست دارى ، چون اگر فاصله شد طبع آدم از
آن رميده مى شود.
دائم اندر كار خود پيگير باش |
|
كوش كن در كار و با تدبير باش |
گر كسل هستى از او يا در نشاط |
|
فصل منما چون شود طبع تومات |
193، پيوند دوستى
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
عليك بالبشاشة فانها حبالة المودة .(196)
بر تو باد به خوشروئى ، زيرا اين رشته دوستى با مردم است .
باش با مردم به خوشروئى قرين |
|
برنيار از سينه آه آتشين |
رشته مهر است خوشروئى تو |
|
مى كند هر فرد دلجوئى تو |
194، هدف مؤ من
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
غرض المؤ من اصلاح المعاد.(197)
مرد با ايمان منظور و دلخواهش سر و سامان دادن بكار آخرتش مى باشد.
هم مؤ من هست اصلاح معاد |
|
اين سخن را كى برد هرگز زياد |
تا سر و سامان دهد در كار خود |
|
دلخوش است از ديده بيدار خود |
195، نابينائى بهتر!
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
عمى البصر خير من كثير من النظر.(198)
نابينائى بهتر از نگاه كردن به نواميس مردم و انجام محرمات خداوند متعال است !
كور باشد آدم از نور بصر |
|
بهتر از آن كو كه بنمايد نظر |
بر نواميسى كه مى باشد حرام |
|
پر كند چشم از حرام حق تمام |
196، نماز كودكان
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
عملوا صبيانكم الصلوة و خذوهم بها اذا بلغوا الحلم .(199)
به كودكان خود نماز ياد دهيد و همينكه آنها بحد بلوغ و احتلام رسيدند، آنها را به
نماز وادار كنيد.
علم آموزيد بر اطفالتان |
|
از نماز و روزه و احكامشان |
چون رسند آنان بحد احتلام |
|
گو كنند از بهر امر حق قيام |
197، در راه حق
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الحق منجاة لكل عامل .(200)
حق براى كسى كه آن را بكار ببندد باعث رستگارى است .
هركه راه حق رود در روزگار |
|
باشد اندر هر دو عالم رستگار |
باش در هر كار اندر راه حق |
|
تا زتاريكى در آئى چون شفق |
198، عزت گرسنگى !
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الجوع خير من الخضوع .(201)
گرسنگى بهتر است از فروتنى كردن در مقابل ناكسان روزگار.
گر بميرد آدمى از فقر و جوع |
|
به كه نزد ناكسان آرد خضوع |
گرسنه گر عمر را آرى بسر |
|
به كه خم سازى بر ناكس كمر |
199، شمشير حق
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الحق سيف على اهل الباطل .(202)
حق شمشيرى برنده مى باشد براى اهل باطل .
حق چو شمشيريست بر اهل خلاف |
|
تيز و بران چون در آيد از غلاف |
نزد باطل چونكه حق گردد بيان |
|
مى رود چون تير در اعماق جان |
200، اقتصاد مفيد
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الاقتصاد نصف المعونة .(203)
ميانه روى در امور زندگى نصفى از اسباب مخارج است .
برو در زندگى راه ميانه |
|
كه تا خوشحال باشى در زمانه |
بود نصفى زاسباب مخارج |
|
منه پا از گليم خويش خارج |
201، ميهمانى و جوانمردى
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الضيافة راءس المروة .(204)
مهمانى كردن سرمنشاء مردانگى و جوانمردى است .
بكن مهمانى و مهمان نوازى |
|
كه نزد خلق و خالق سرفرازى |
بود مردانگى را اين عمل سر |
|
اگر سر نيست بى قدر است پيكر |
202، دوست خوب
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الصديق اءقرب الاقارب .(205)
دوست خوب نسبت به انسان ، نزديكتر از خويشاوندان است .
تو را گر دوست باشد با حقيقت |
|
كه در شادى و غم باشد رفيقت |
زخويشاوند بهتر باشد آن دوست |
|
بسان مغز باداميست باپوست |
203، نيكى و بزرگوارى
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
الشرف اصطناع العشيرة .(206)
بزرگوارى انسان به خويشان نيكى كردن است .
چو نيكى مى كنى با قوم و خويشان |
|
نباشى زين عمل هرگز پشيمان |
بزرگى و شرافت آرد اينكار |
|
سرافرازى به پيش حى دادار |
204، تاءثير مال
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
المال يكرم صاحبه فى الدنيا و يهينه عند الله سبحانه .(207)
مال صاحب خود را در دنيا ارجمند مى دارد. اما در نزد خداوند سبحان خوار مى سازد.
بدنيا صاحب مال ارجمند است |
|
بر دنيا پرستان سربلند است |
ولى در پيشگاه حى سبحان |
|
بود بى ارزش و خوار و پريشان |
205، مصونيت از ننگ
قال اميرالمؤ منين عليه السلام :
بملك الشهوة التنزه عن كل عاب .(208)
با بدست گرفتن زمام شهوت ، انسان از هر ننگ و عيبى بر كنار خواهد ماند.
زمام شهوت ار بر دست گيرى |
|
به ميدان جوانمردى دليرى |
تو از هر عيب و ننگى بر كنارى |
|
دگر شرمندگى هرگز ندارى |
|