سرّ اعراض اکثر صحابه از نص غدیر
بعد از بحثهاى طولانى که با برخى از اهل تسنن درباره شیعه و
حقانیّت و ولایت بلافصل امیرالمؤمنین مىشود، و بعد از آن که ادله
امامت و خلافت آن حضرت از جمله حدیث غدیر ملاحظه مىگردد و پى به صحت
سند و قوّت دلالت آن برده مىشود، آخرین سؤال یا اشکالى که از طرف اهل
سنت مطرح مىشود این است که چه شد که با وجود این هجم از آیات و روایات
در شأن و امامت علی(ع)، صحابه به آنها بى اعتنایى کرده و توجّهى به آن
نکردند؟ على بن ابىطالب(ع) را رها کرده و به سراغ دیگران رفتند و
آنها را به خلافت برگزیدند؟ آیا اعراض مردم سبب سست شدن روایات
نمىشود؟
شیخ سلیم البشرى بعد از بحث طولانى با مرحوم سید شرف الدین عاملى و
تصدیق احادیث ولایت و امامت بلافصل امیرالمؤمنین(ع) مىگوید: «من چه
بگویم! از طرفى به این ادله نگاه مىکنم آنها را از حیث سند و دلالت
تمام مىیابم، ولى از طرف دیگر مىبینم که اکثر صحابه از علی(ع) اعراض
نمودند، و این بدان معنا است که به این روایات عمل نکردهاند، من با
این سیاهى لشکر چه کنم؟»( المراجعات)
لذا جا دارد که به این سؤال پرداخته و موضوع را به طور وضوح بیان کنیم
تا حق روشن گردد.
عامل اول: وجود دو خط فکرى در میان صحابه
هرکس که مطالعهاى در رابطه با حیات صحابه در عصر رسول خدا(ص) و بعد از
آن داشته باشد، پى مىبرد که دو اتجاه و خط فکرى در میان آنها حاکم
بوده است:
الف - خطّ فکرى اجتهاد در مقابل نصّ:این خطّ فکرى معتقد است که لازم نیست به تمام آن چه که پیامبر(ص) به آن
خبر و دستور داده ایمان آورده و تعبّداً آن را قبول کنیم، بلکه مىتوان
در نصوص دینى مطابق با مصالحى که درک مىکنیم اجتهاد کرده و در آن
تصرّف نماییم. این خط فکرى از مبانى اساسى مدرسه خلفا قرار بود و
پیامبر اکرم(ص) مصائب فراوانى را از این نوع خط فکرى تحمّل نمود.
ب - در مقابل این اتجاه و خط فکرى، خط فکرى دیگرى است که معتقد است،
باید در مقابل مجموعه دستورات دین و شریعت تسلیم بوده و تعبّد کامل
داشت. این خط فکرى همان طریق و ممشاى اهل بیت و به تعبیر دیگر مدرسه
اهل بیت است.
طرفداران طریق اجتهادى
از آنجا که اجتهاد در مقابل نصوص به جهت رعایت مصالح، امرى موافق با
میل و طبیعت انسان است، لذا گروهى از صحابه از همان زمان حیات
پیامبر(ص) دست به این کار زده و عملاً با حضرت به مقابله پرداختند، که
مىتوان از سردمداران این جرأت و خط فکرى را عمر بن خطاب دانست. او کسى
بود که در صلح حدیبیه شدیداً با پیامبر برخورد کرد و در اذان تصرّف
کرده (حىّ على خیرالعمل) را از آن ساقط نمود و به جاى آن (الصلاة خیر
من النوم) را در اذان صبح اضافه کرد. او از متعة النساء منع کرده و حجّ
تمتع را نیز تعطیل نمود. او در برخى از امور امثال تجهیز لشکر اسامه و
احضار قلم و دوات براى پیامبر(ص) به جهت نوشتن وصیّتش، مخالفت عملى
نمود. اینها همه دلالت بر وجود یک نوع خط فکرى خاص در بین برخى از
صحابه داشته است که به جهت آن برداشت و خط فکرى این گونه با پیامبر عمل
مىکردند. آنها پیامبر را در غیر وحى قرآنى یک فرد عادى بیش
نمىدانستند. فردى که همانند سایر افراد مردم اشتباه کرده و به خطا
مىرود و لذا بر مردم است که در مقابل خطاها و اشتباهات او بایستند.
آنها معتقدند که ممکن است پیامبر خلاف مصلحت عمل کرده باشد، لذا بر ما
است که مصالح واقعى را درک کرده و مطابق آن عمل کنیم گر چه خلاف نصّ
کتاب و سنت باشد.
عمر بن خطاب در توجیه مخالفت با پیامبر(ص) در نوشتن وصیتنامه خود
مىگوید: «من مىدانستم که پیامبر چه چیزى قصد داشت بنویسد، او اراده
نموده بود تا به اسم علىّ تصریح کند، ولى من به جهت مهربانى و احتیاط
بر اسلام از آن امتناع نمودم».( شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج
12، ص 21)
عذر مدرسه خلفا در مخالفت با امام
علی(ع)
با مراجعه به تاریخ و کلمات رؤساى مدرسه خلفا پى مىبریم که در عملکرد
خود براى گرفتن حقّ خلافت امیرالمؤمنین(ع) به بهانههایى تمسک جستند که
نه تنها عذرى شرعى و عقلانى براى عمل آنها نیست، بلکه خود، دلالت بر
بطلان افکار آنها مىباشد. اینک به برخى از این توجیهات اشاره
مىکنیم:
1 - کراهت قریش:
گاهى در توجیه عمل ناشایست خود به جملهاى تمسک مىکردند که غربزدگان
امروز نیز این شعار را بر زبان خود جارى ساخته و آن را دنبال مىکنند.
آنان مىگفتند: قریش کراهت دارد که نبوّت و خلافت در یک خاندان قرار
گیرد، اگر نبوّت در خاندان بنىهاشم بوده، امامت و خلافت نبى باید در
خاندانى دیگر قرار گیرند. و از آنجا که باید توسعه سیاسى در حکومت
اسلامى باشد، لذا به خاطر جلب نظر قریش، خلافت و امامت را از علی(ع) که
از بنى هاشم است سلب مىنماییم.
پاسخ:
بهترین پاسخ را در آن زمان ابن عباس در ردّ این استدلال داده است. او
در جواب آنها گفت: «اگر قریش خلافت را براى خود انتخاب کرد به جهت آن
که خواست و اراده خدا بود، اشکالى ندارد، ولى حق، خلاف این امر است،
خداوند متعال گروهى را متّصف به کراهیت کرده و فرموده است: «ذلِکَ
بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ»؛
«این به خاطر آن است که از آن چه خداوند نازل کرده کراهت داشتند؛ از
این رو خدا اعمالشان را حبط و نابود کرد!».( سوره محمّد، آیه 9)
خواست خداوند چنین بوده که على و اهل بیتش را بر دیگران برترى دهد،
زیرا قلوب آنان از قلب رسول خدا است. آنان کسانىاند که خداوند رجس و
پلیدى را از وجودشان دور کرده و قلبشان را پاک گردانیده است».( تاریخ
طبرى، ج 4، ص 224)
در حکومتى که به اسم اسلام و دین برپا شده معنا ندارد که به خاطر جلب
توجّه عدّهاى بى دین و بى تفاوت و دشمن اسلام و مسلمین، به آنها
امتیاز داده و حتّى پستهاى کلیدى را در اختیار آنان قرار داد، یا حاکم
عادل اسلامى که از جانب خداوند متعال براى رهبرى جامعه معیّن شده را
عزل کرده و اشخاص ناقابلى را بر این سمت گماشت. آیا این قریش که بر
آنها دل مىسوزاند همان کسانى نبودند که در مدت عمر پیامبر(ص) چه در
مکه و چه در مدینه، به اسلام و مسلمین و شخص پیامبر ضربههاى هولناکى
زدند و در آخر نیز به جهت ترس و خوف از مسلمین اسلام اختیار کردند؟
آیا به خاطر جلب توجه آنان باید دست از حقّ و حقیقت شسته و صاحب حقّ را
خانهنشین کرد و کسانى را به جاى او بر حکومت اسلامى نشاند که از اسلام
و دین چندان اطّلاعى ندارند؟
2 - عرب تحمّل علی(ع) را ندارد:
گاهى در توجیه غصب خلافت امام علی(ع) اینگونه عذر مىآوردند: از آنجا
که علی(ع) مظهر عدل و عدالت است عرب تاب و توان عدالت او را ندارد لذا
صلاح نیست که او خلیفه مردم باشد.( الطبقات الکبرى، ج 5، ص 20)
پاسخ:
اولاً: این اجتهاد در مقابل نصّ و به تعبیرى کاسه از آش داغتر شدن
است. کسانى که بر فرض چنین نیتى داشتند آیا مشاهده این همه سفارشات
رسولخدا(ص) و وصایاى او با تأکیدات فراوان در شأن امیرالمؤمنین(ع) را
نکردند؟ آیا آنان پیامبر را معصوم و خیرخواه و مصلحت اندیش امت
نمىدانند؟ آیا به خاطر عدم تحمّل حقّ مىتوان از حقّ گذشت و به باطل
روى آورد؟ باطلى که جز گمراهى چیز دیگرى در آن نیست. خداوند متعال
مىفرماید: «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ»؛ «پس بعد از
حق، چه چیزى جز گمراهى وجود دارد؟!».( سوره یونس، آیه 32)
اگر امر چنین است چرا رسول خدا(ص) به جهت تألیف قلوب مشرکین، از مواضع
اصولى خود هیچ قدمى عقبنشینى نکرد حتّى حاضر شد تمام مشکلات و
گرفتارىها از قبیل هجرت از موطن اصلى خود و جنگ را بپذیرد، ولى قدمى
از مواضع خود عقب نشینى نکند.
ثانیاً: آیا عرب نسبت به اشخاص دیگر غیر از علی(ع) استقامت و رضایت
داشتند که با علىّ نداشتند؟ مگر نه این بود که سعد بن عباده رئیس قومى
بزرگ با ابوبکر مخالفت کرد؟ مگر نه این است که گروهى به طور کلّى از
دین رسول خدا(ص) خارج شده و مرتد گشتند؟ مگر نه این است که برخى قسم
یاد کردند که ما تا ابد با ابافصیل بیعت نمىکنیم؟ ( تاریخ طبرى، ج 3،
ص 254)مگر نبود که انصار در سقیفه بر ابوبکر اعتراض کردند و غضب قریش
را به این جهت برانگیختند تا کار به جایى رسید که بین آنان درگیرى شد و
به یکدیگر فحش و ناسزا گفتند؟( تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 128)
هرگز انصار قصدشان این نبود که علی(ع) را از خلافت عزل کنند، زیرا اکثر
آنان مىگفتند: ما با کسى غیر از على بیعت نمىکنیم.( تاریخ طبرى، ج 3،
ص 202 ؛ الکامل، ج 2، ص 325)
هرگز قبائل عرب قصد تمرّد بر امام علی(ع) را در صورت به خلافت رسیدن
نداشتند. آنان در بین خود کسى را غیر از علی(ع) اولى به مقام خلافت بعد
از رسول نمىدانستند.
آلوسى در توجیه این قصه که چرا رسول خدا(ص) ابوبکر را از تبلیغ سوره
برائت کنار زد و على بن ابىطالب را بر این کار انتخاب کرد و فرمود:
«نباید سوره را کسى غیر از من یا کسى که از سنخ خود من است ابلاغ کند»
مىگوید: «زیرا عادت عرب بر این بود که کسى متولى عهد میثاق الهى و نقض
آن نشود مگر خود پیامبر یا کسى که از نزدیکان او باشد، تا حجّت بر مردم
تمام گردد».( روح المعانى، ج 10، ص 45)
از کلام آلوسى به خوبى استفاده مىشود که مردم نماینده و شخص منتخب
رسولخدا(ص) را به خوبى مىپذیرفتند، ولى چه کنیم که عدهاى با شیطنت و
زیرکى خاص عقول مردم را تخدیر کرده و به انحراف کشیدند.
حقّ آن است: کسى که عرب یا قریش بر او استقامت نداشت و زیر بار او
نمىرفت علی(ع) نبود بلکه همان چند نفر از مهاجرین بودند که ماهیتشان
بر همه معلوم بود و لذا براى پیش بردن آمال شوم و مطامع خود از هر راهى
حتّى تهدید و زور استفاده مىکردند.
ابن ابىالحدید مىگوید: «اگر شلاق و تازیانه عمر نبود خلافت ابوبکر
پابرجا نمىشد».( شرح ابن ابى الحدید، خطبه سوم)
آنان به جاى این که مردم را به حق و حقیقت و ولایت به حقّ
امیرالمؤمنین(ع) دعوت کنند، مردم را از او دور کرده و عقول آنان را
تخدیر کردند، مردم را فریب داده و خلافت را به نام خود تمام کردند.
آنان خصوصاً عمر به همان اندازه که براى تثبیت خلافت ابىبکر فعالیت
کردند اگر نیمى از آن را براى تثبیت خلافت علی(ع) به کار مىگرفتند
هرگز کار به اینجا نمىکشید. مگر ابوسفیان، طلحه و زبیر در آن زمان از
سردمداران و طرفداران علی(ع) نبودند، مگر ابوسفیان رئیس قریش پیشنهاد
بیعت بإ؛ًًشخ علی(ع) را بعد از وفات پیامبر(ص) نداد. مگر گروهى از
مهاجرین و انصار در خانه آن حضرت به جهت مخالفت با ابىبکر تحصّن
نکردند تا آن که آنها را با زور و تهدید براى بیعت بردند، مگر زبیر
شمشیر نکشید و نگفت که این شمشیر را غلاف نمىکنم تا با علىّ بیعت
شود؟( العقد الفرید، ج 4، ص 85)
اینها که حقّ را به بهانههاى مختلف از علی(ع) گرفتند تنها به فکر
حکومت و مطامع شخصى خود بودند و هیچگاه به فکر دیگران و اسلام نبودند
ولى با این بهانهها عقول مردم را تخدیر نمودند.
خضرى مىگوید: «شکى نیست که اگر خلیفه از آل بیت نبوت مىبود به طور
حتم مردم بیشتر به آن میل پیدا کرده و با رغبت تمام با او بیعت
مىکردند همانگونه که با رغبت و میل با پیامبر بیعت کرده و به او
گرویدند، زیرا جنبههاى دینى، اثر محکمى در میان مردم دارد. به همین
جهت است که در اوائل قرن دوم عدهاى به عنوان اهلبیت پیامبر(ص) مردم
را به خود دعوت کرده و به پیروزى رسیدند...».( تاریخ الامم الاسلامیه،
ص 497)
3 - کمى سنّ:
عمر بن خطاب در جواب اعتراض ابن عباس که چرا حقّ امیرالمؤمنین(ع) را
گرفتید مىگویند: «من گمان نمىکنم که علت منع على از خلافت غیر از این
باشد که قوم، او را کوچک به حساب مىآوردند».
ابن عباس در جواب عذر عمر بن خطاب مىگوید: «خداوند از آن جهت که او را
اختیار کرد علی(ع) کوچک نشمرد».( شرح ابن ابى الحدید، ج 6، ص 45)
مگر مقام و فضیلت به سن است؟ مگر نه این است که اسامة بن زید جوانى
نوزده یا بیست ساله بیش نبود، چرا پیامبر این قدر اصرار بر امارت او بر
لشکر خود داشت، حتّى با اصرار فراوان از جانب عمر و ابوبکر و دیگران که
او کم سنّ است، در میان ما بزرگان و پیرمردان ورزیده جنگ وجود دارد چرا
او را بر این امر انتخاب کردید؟ حضرت به سخنان آنان گوش نداد و فرمود:
«اگر در امارت او تردید مىکنید قبلاً در امارت پدرش نیز تردید
داشتید». از این عملکرد پیامبر استفاده مىشود که مقام و منصب به لیاقت
است نه به سنّ.
4 - خدا نخواست:
برخى نیز در توجیه عملکرد غلط خود به جبر متوسل مىشوند و مىگویند:
«اگر چنین شد جهتش این بود که خدا نخواست تا علی(ع) به خلافت برسد،
گرچه رسولخدا بر این امر اصرار مىورزید. و هنگام تعارض بین مراد
خداوند و مراد رسول او حقّ تقدم با خداست».( همان، ج 12، ص 78)
پاسخ:
اولاً: این توجیه در حقیقت بازکردن باب جبرگرایى است، که اگر این مسئله
باب شود به همه امور حتى گناهان بشر نیز تعمیم داده مىشود و در نتیجه
تمام مبانى عقلایى و عقلى و نقلى بر هم خواهد ریخت. خداوند هر فعلى را
با اختیار از بشر درخواست کرده نه به جبر.
ثانیاً: مگر درخواست ولایت على بن ابى طالب(ع)اختصاص به رسول خدا دارد
تا با خواست خداوند متعال تعارض داشته باشد؟ مگر خداوند متعال در آیات
متعدد همچون آیه ولایت، سخن از ولایت امیرالمؤمنین(ع) به میان نیاورده
است؟
ثالثاً: مگر ممکن است که رسول خدا(ص) اراده چیزى کند که خلاف اراده و
مراد خدا باشد؟ مگر قرآن نمىفرماید: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ
اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ»؛ «بگو: اگر خدا را دوست
مىدارید، از من پیروى کنید! تا خدا [نیز] شما را دوست بدارد.»( سوره
آل عمران، آیه 31)
و نیز در جایى دیگر مىفرماید: «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ
اللَّهَ»؛ «کسى که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده است.»( سوره
نساء، آیه 80)
نتیجه: در توجیه اول از اعراض صحابه از امیرالمؤمنین(ع) بعد از وفات
رسول خدا(ص) گفتیم که: دو اتجاه و روش فکرى در میان صحابه حاکم بوده
است، برخى خود را صاحب نظر در مقابل شریعت دانسته و در مقابل آن مصلحت
اندیشى کرده و اجتهاد مىنمودند. اینان در مورد ادله خلافت و امامت
علی(ع) نیز چنین کردند، در صدد توجیه آن به انواع حیلهها برآمدند.
و از طرفى دیگر امر براى گروهى دیگر از صحابه مشتبه شد، زیرا آنان
صاحبان این خط فکرى را از صحابه مىپنداشتند، کسانى که با پیامبر حشر و
نشر داشتند، باور نمىکردند که اینها شیطنت کرده و پا بر روى حق و
حقیقت بگذارند.
گروهى دیگر به تعبیر علی(ع) «همج رعاع» بوده با هر بادى میل پیدا
مىکردند. خصوصاً آن که داهیه و مصیبت وفات پیامبر(ص) اثر سنگینى بر
آنان گذاشته بود که قدرت فکر کردن در امور را از آنان گرفته بود، و لذا
رؤساى مدرسه خلفا این وقت را بهترین موقعیّت براى اجراى نقشههاى خود
پنداشتند و سریع به سقیفه رفتند و مسئله خلافت را به نفع خود به پایان
رساندند.
عامل دوّم: حقد و کینه
امام علی(ع) کسى بود که پدران و اجداد کافر و فاسق عدهاى از همین
افراد تازه مسلمان را در جنگها به قتل رسانده بود و لذا کینه عجیبى در
دل از این جهت نسبت به آن حضرت داشتند.
على بن حسن بن فضّال از پدرش نقل مىکند که: از امام ابوالحسن على بن
موسى الرضا(ع) سؤال کردم درباره امیرالمؤمنین(ع): چه شد که مردم از او
اعراض کرده و به دیگرى میل پیدا کردند، در حالى که فضیلت و سابقه او در
اسلام و منزلت او را نزد رسول خدا(ص) مىدانستند؟ حضرت فرمود: جهتش این
است که امام علی(ع) پدران و اجداد و برادران و عموها و خالهها و
نزدیکان آنان را که دشمن خدا و رسول او بودند تا حدّ زیادى به قتل
رسانید، لذا به این جهت کینه حضرت را در دل گرفتند، و نمىخواستند که
او متولى امورشان شود ولى از غیر علی(ع) در دل کینهاى نداشتند آنگونه
که از علی(ع) داشتند، زیرا کسى به مانند علی(ع) در جهاد بر ضدّ مشرکان
شرکت نکرده بود. و به همین جهت بود که از او اعراض کرده و به سراغ
دیگرى رفتند».( علل الشرایع، ج 1، ص 146، ح 3 ؛ عیون اخبار
الرضاعلیهالسلام، ج 2، ص 81، ح 15)
عبداللَّه بن عمر به علی(ع) عرض کرد: «چگونه قریش تو را دوست بدارد در
حالى که تو در روز بدر و احد هفتاد نفر از بزرگان آنان را به قتل
رساندى».( المناقب، ج 3، ص 220)
از امام زین العابدین(ع) و نیز ابن عباس سؤال شد: چرا قریش نسبت به
علی(ع) بغض داشت؟ امام(ع) فرمود: «زیرا دسته اول آنان را به جهنم واصل
کرده، و دسته آخر را نیز خوار و ذلیل کرد».( بحارالانوار، ج 29، ص 482)
ابوحفص مىگوید: «حریز بن عثمان شدیداً بر علی(ع) حمله مىکرد و بر
بالاى منابر او را دشنام مىداد و همیشه مىگفت: من او را به جهت این
که پدرانم را به قتل رسانید دوست ندارم».( مختصر تاریخ دمشق، ج 6، ص
276)
لذا در تاریخ مشاهده مىکنیم که یزید بن معاویه بعد از به شهادت رساندن
حسین بن على بن ابىطالب(ع) خطاب به سر مبارک کرده و اشعار ابن زبعرى
را مىخواند که در آن اشاره به مقابله به مثل از کشتههاى بدر است.
لیت اشیاخى ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الاسل
لأهلّوا واستحلّوا فرحاً
ثمّ قالوا یا یزید لاتشل
قد قتلنا القوم من ساداتهم
وعدلناه ببدر فاعتدل
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء ولا وحى نزل
لست من خندف ان لم انتقم
من بنى احمد ما کان فعل( البدایة و النهایة، ج 8، ص 142 ؛ تذکرة
الخواص، ص 235 ؛ شرح ابن ابى الحدید، ج 3، ص 283)
عامل سوّم: امام علی(ع) مرد عدالت
امام علی(ع) کسى بود که بدون جهات الهى و تقوایى کسى را بر دیگرى مقدّم
نمىداشت، او کسى بود که همه را به یک دید نگاه مىکرد، از این جهت
خلافتش خوشایند عدهاى نبود، آنان مىخواستند کسى به خلافت منصوب شود
که بین آنان تبعیض قرار داده و بهرهاى بیشتر از بیت المال مسلمین به
آنان برساند.
ابن ابى الحدید مىنویسد: «مهمترین سبب در اعراض عرب از
امیرالمؤمنین(ع) مسئله مالى بود، زیرا علی(ع) شخصى نبود که کسى را
بىجهت بر دیگرى برترى دهد، عرب را بر عجم تفضیل بخشد همانگونه که
پادشاهان چنین مىکردند. او کسى بود که هرگز اجازه نمىداد تا شخصى به
جهات خاصّ به او متمایل گردد...».( شرح ابن ابى الحدید، ج 2، ص 197)
او نیز از هارون بن سعد نقل مىکند که عبداللَّه بن جعفر بن ابىطالب
به علی(ع) عرض کرد: اى امیرالمؤمنین! از تو مىخواهم که دستور دهى به
من کمکى شود، به خدا سوگند که هیچ نفقهاى ندارم جز اینکه مرکب خود را
بفروشم تا با آن امور معاش خود را بگذرانم.
حضرت فرمود: «نه به خدا سوگند، من چیزى را براى تو نمىیابم جز آن که
تو عمویت را امر کنى تا سرقت کرده و از آن به تو چیزى بدهد».( همان، ص
200)
همو مىگوید: «از جمله منحرفین از علی(ع) انس بن مالک است، کسى که
مناقب آن حضرت را کتمان کرده و به خاطر میل به دنیا کمک به دشمنان آن
حضرت نمود...».( همان، ج 4، ص 174)
عامل چهارم: دشمنى با بنى هاشم
تاریخ گواهى مىدهد که قریش زمان رسول خدا(ص) عداوت و دشمنى خاصى با
بنىهاشم داشت. تا هنگامى که آن حضرت زنده بود از هیچ آزار و اذیتى
فروگذار نکرد؛ زیرا بعد از ظهور اسلام و دعوت پیامبر به دین جدید
مشاهده کردند که با خسارت عظیمى از ناحیه او و دینش مواجه شدهاند،
خصوصاً آن که هدف اصلى این دین بر قلع و قمع بت پرستى و اعتقادات آنان
برپا شده است. آنان مشاهده مىکردند که روز به روز محمّد(ص) در قلوب
مردم نفوذ کرده و مردم به او و دین و آیینش جذب مىشوند و در مقابل
آنها جبههاى عظیم تشکیل دادهاند. لذا کینه آن حضرت را به دل گرفته
در صدد جبههگیرى با او برآمده و شدیداً به مقابله پرداختند.
عباس بن عبدالمطلب روزى در حالى که غضبناک بود بر رسول خدا(ص) وارد شد.
حضرت به او فرمود: چه چیز تو را به غضب درآورده است؟ عرض کرد: اى
رسولخدا! ما چه کردهایم با قریش که هرگاه به خودشان مىرسند با روى
باز همدیگر را در آغوش مىگیرند ولى هر گاه با ما ملاقات مىکنند طور
دیگرى معامله مىکنند؟
راوى مىگوید: در این هنگام بود که رسول خدا(ص) به حدّى غضبناک شد که
صورتش قرمز گشت، آنگاه فرمود: قسم به کسى که جانم به دست اوست در قلب
کسى ایمان داخل نمىشود تا این که شما را به خاطر خدا و رسولش دوست
بدارد...( ینابیع المودة، ج 1، ص 53)
رسول خدا(ص) از آنجا که براى پیشبرد اهداف الهى خود مجبور بود تا با
آنان مقابله کند، لذا در این راستا از علی(ع) کمکهاى فراوان گرفت.
برخى از آنان که اقوام و افراد عشیره خود را در جنگها از دست داده
بودند کینه و خشم خود را بعد از وفات پیامبر(ص) بر على بن ابىطالب
ریخته و از او قصاص نمودند، و نگذاشتند تا به حقّى که خداوند براى او
معیّن کرده بود برسد.
عمر بن خطاب در مناظرهاى که با ابن عباس دارد در آخر آن مىگوید: «به
خدا سوگند همانا على پسر عمویت از همه به خلافت سزاوارتر است، ولى قریش
تحمّل او را ندارد».( تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 137 ؛ کامل ابن اثیر، ج 3 ص
24)
انس بن مالک مىگوید: «با رسول خدا و على بن ابىطالب بودیم گذرمان به
باغى افتاد، علىّ عرض کرد: اى رسول خدا! آیا نمىبینى که این باغ چقدر
زیباست؟ پیامبر فرمود: باغ تو در بهشت از این بهتر است. انس مىگوید:
ما بر هفت باغ گذر کردیم، و این سؤال و جواب در آنها تکرار شد.
رسولخدا(ص) ایستاد و ما نیز توقف نمودیم، آنگاه سر خود را بر على
گذاشت و شروع به گریه نمود. علی(ع) عرض کرد: اى رسول خدا! چه چیز تو را
به گریه درآورد؟ پیامبر فرمود: کینهها در سینههاى قومى که آنها را
بر تو آشکار نمىسازد تا من از دنیا بروم...».( شرح ابن ابى الحدید، ج
4، ص 107)
پیامبر در حدیثى خطاب به علی(ع) کرده و فرمود: «همانا امت زود است که
بعد از من بر تو حیله کنند».( مستدرک حاکم، ج 3، ص 150، ح 4676)
و نیز خطاب به علی(ع) فرمود: «آگاه باش همانا زود است که بعد از من
مشکلاتى خواهى دید. علی(ع) عرض کرد: آیا در سلامت دینى هستم؟ پیامبر(ص)
فرمود: آرى در سلامت دینى خواهى بود».( همان، ص 151، ح 4677)
عثمان روزى خطاب به علی(ع) کرده و گفت: «چه کنم اگر قریش تو را دوست
ندارد، زیرا تو کسى هستى که از آنان در جنگ بدر هفتاد نفر را به قتل
رساندى».( شرح ابن ابى الحدید، ج 9، ص 23)
امام علی(ع) به خداوند عرضه مىدارد: «بار خدایا! به تو از قریش شکایت
مىکنم، آنان انواعى از شرّ و خدعه در سر داشتند که بر رسولت پیاده
کنند ولى از آن عاجز ماندند و تو بین آنان با نیاتشان حائل شدى، بعد از
پیامبر(ص) دور مرا گرفتند و نیت شوم خود را بر من جارى ساختند. بار
خدایا! حسن و حسین را حفظ گردان، و تا زندهام آنها را از گزند قریش
مصون دار، و هنگامى که جانم را گرفتى تو بر آنان مراقب باش و تو بر هر
چیز شاهدى».( همان، ج 20، ص 298، رقم 413)
شخصى به امام علی(ع) عرض کرد: خبر بده مرا، اگر پیامبر فرزند پسرى داشت
که به حدّ بلوغ و رشد رسیده بود آیا عرب امر خلافت را به او واگذار
مىکرد؟
حضرت فرمود: «هرگز، بلکه اگر آن تدبیرى که من انجام دادم انجام
نمىگرفت عرب او را مىکشت. عرب نسبت به کار محمّد کراهت داشت، و از آن
چه خداوند به فضلش به او داده بود حسد مىورزید...».( همان، رقم 414)