واقعه غدیر و پاسخ به شبهات

على اصغر رضوانى

- ۱۰ -


سرّ اعراض اکثر صحابه از نص غدیر

بعد از بحث‏هاى طولانى که با برخى از اهل تسنن درباره شیعه و حقانیّت و ولایت بلافصل امیرالمؤمنین مى‏شود، و بعد از آن که ادله امامت و خلافت آن حضرت از جمله حدیث غدیر ملاحظه مى‏گردد و پى به صحت سند و قوّت دلالت آن برده مى‏شود، آخرین سؤال یا اشکالى که از طرف اهل سنت مطرح مى‏شود این است که چه شد که با وجود این هجم از آیات و روایات در شأن و امامت علی(ع)، صحابه به آن‏ها بى اعتنایى کرده و توجّهى به آن نکردند؟ على بن ابى‏طالب(ع) را رها کرده و به سراغ دیگران رفتند و آن‏ها را به خلافت برگزیدند؟ آیا اعراض مردم سبب سست شدن روایات نمى‏شود؟
شیخ سلیم البشرى بعد از بحث طولانى با مرحوم سید شرف الدین عاملى و تصدیق احادیث ولایت و امامت بلافصل امیرالمؤمنین(ع) مى‏گوید: «من چه بگویم! از طرفى به این ادله نگاه مى‏کنم آن‏ها را از حیث سند و دلالت تمام مى‏یابم، ولى از طرف دیگر مى‏بینم که اکثر صحابه از علی(ع) اعراض نمودند، و این بدان معنا است که به این روایات عمل نکرده‏اند، من با این سیاهى لشکر چه کنم؟»( المراجعات)
لذا جا دارد که به این سؤال پرداخته و موضوع را به طور وضوح بیان کنیم تا حق روشن گردد.

عامل اول: وجود دو خط فکرى در میان صحابه

هرکس که مطالعه‏اى در رابطه با حیات صحابه در عصر رسول خدا(ص) و بعد از آن داشته باشد، پى مى‏برد که دو اتجاه و خط فکرى در میان آن‏ها حاکم بوده است:
الف - خطّ فکرى اجتهاد در مقابل نصّ:این خطّ فکرى معتقد است که لازم نیست به تمام آن چه که پیامبر(ص) به آن خبر و دستور داده ایمان آورده و تعبّداً آن را قبول کنیم، بلکه مى‏توان در نصوص دینى مطابق با مصالحى که درک مى‏کنیم اجتهاد کرده و در آن تصرّف نماییم. این خط فکرى از مبانى اساسى مدرسه خلفا قرار بود و پیامبر اکرم(ص) مصائب فراوانى را از این نوع خط فکرى تحمّل نمود.
ب - در مقابل این اتجاه و خط فکرى، خط فکرى دیگرى است که معتقد است، باید در مقابل مجموعه دستورات دین و شریعت تسلیم بوده و تعبّد کامل داشت. این خط فکرى همان طریق و ممشاى اهل بیت و به تعبیر دیگر مدرسه اهل بیت است.

طرفداران طریق اجتهادى

از آن‏جا که اجتهاد در مقابل نصوص به جهت رعایت مصالح، امرى موافق با میل و طبیعت انسان است، لذا گروهى از صحابه از همان زمان حیات پیامبر(ص) دست به این کار زده و عملاً با حضرت به مقابله پرداختند، که مى‏توان از سردمداران این جرأت و خط فکرى را عمر بن خطاب دانست. او کسى بود که در صلح حدیبیه شدیداً با پیامبر برخورد کرد و در اذان تصرّف کرده (حىّ على خیرالعمل) را از آن ساقط نمود و به جاى آن (الصلاة خیر من النوم) را در اذان صبح اضافه کرد. او از متعة النساء منع کرده و حجّ تمتع را نیز تعطیل نمود. او در برخى از امور امثال تجهیز لشکر اسامه و احضار قلم و دوات براى پیامبر(ص) به جهت نوشتن وصیّتش، مخالفت عملى نمود. این‏ها همه دلالت بر وجود یک نوع خط فکرى خاص در بین برخى از صحابه داشته است که به جهت آن برداشت و خط فکرى این گونه با پیامبر عمل مى‏کردند. آن‏ها پیامبر را در غیر وحى قرآنى یک فرد عادى بیش نمى‏دانستند. فردى که همانند سایر افراد مردم اشتباه کرده و به خطا مى‏رود و لذا بر مردم است که در مقابل خطاها و اشتباهات او بایستند. آن‏ها معتقدند که ممکن است پیامبر خلاف مصلحت عمل کرده باشد، لذا بر ما است که مصالح واقعى را درک کرده و مطابق آن عمل کنیم گر چه خلاف نصّ کتاب و سنت باشد.
عمر بن خطاب در توجیه مخالفت با پیامبر(ص) در نوشتن وصیت‏نامه خود مى‏گوید: «من مى‏دانستم که پیامبر چه چیزى قصد داشت بنویسد، او اراده نموده بود تا به اسم علىّ تصریح کند، ولى من به جهت مهربانى و احتیاط بر اسلام از آن امتناع نمودم».( شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 12، ص 21)

عذر مدرسه خلفا در مخالفت با امام علی(ع)

با مراجعه به تاریخ و کلمات رؤساى مدرسه خلفا پى مى‏بریم که در عملکرد خود براى گرفتن حقّ خلافت امیرالمؤمنین(ع) به بهانه‏هایى تمسک جستند که نه تنها عذرى شرعى و عقلانى براى عمل آن‏ها نیست، بلکه خود، دلالت بر بطلان افکار آن‏ها مى‏باشد. اینک به برخى از این توجیهات اشاره مى‏کنیم:

1 - کراهت قریش:
گاهى در توجیه عمل ناشایست خود به جمله‏اى تمسک مى‏کردند که غربزدگان امروز نیز این شعار را بر زبان خود جارى ساخته و آن را دنبال مى‏کنند. آنان مى‏گفتند: قریش کراهت دارد که نبوّت و خلافت در یک خاندان قرار گیرد، اگر نبوّت در خاندان بنى‏هاشم بوده، امامت و خلافت نبى باید در خاندانى دیگر قرار گیرند. و از آن‏جا که باید توسعه سیاسى در حکومت اسلامى باشد، لذا به خاطر جلب نظر قریش، خلافت و امامت را از علی(ع) که از بنى هاشم است سلب مى‏نماییم.
پاسخ:
بهترین پاسخ را در آن زمان ابن عباس در ردّ این استدلال داده است. او در جواب آنها گفت: «اگر قریش خلافت را براى خود انتخاب کرد به جهت آن که خواست و اراده خدا بود، اشکالى ندارد، ولى حق، خلاف این امر است، خداوند متعال گروهى را متّصف به کراهیت کرده و فرموده است: «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ»؛ «این به خاطر آن است که از آن چه خداوند نازل کرده کراهت داشتند؛ از این رو خدا اعمالشان را حبط و نابود کرد!».( سوره محمّد، آیه 9)
خواست خداوند چنین بوده که على و اهل بیتش را بر دیگران برترى دهد، زیرا قلوب آنان از قلب رسول خدا است. آنان کسانى‏اند که خداوند رجس و پلیدى را از وجودشان دور کرده و قلبشان را پاک گردانیده است».( تاریخ طبرى، ج 4، ص 224)
در حکومتى که به اسم اسلام و دین برپا شده معنا ندارد که به خاطر جلب توجّه عدّه‏اى بى دین و بى تفاوت و دشمن اسلام و مسلمین، به آن‏ها امتیاز داده و حتّى پست‏هاى کلیدى را در اختیار آنان قرار داد، یا حاکم عادل اسلامى که از جانب خداوند متعال براى رهبرى جامعه معیّن شده را عزل کرده و اشخاص ناقابلى را بر این سمت گماشت. آیا این قریش که بر آن‏ها دل مى‏سوزاند همان کسانى نبودند که در مدت عمر پیامبر(ص) چه در مکه و چه در مدینه، به اسلام و مسلمین و شخص پیامبر ضربه‏هاى هولناکى زدند و در آخر نیز به جهت ترس و خوف از مسلمین اسلام اختیار کردند؟
آیا به خاطر جلب توجه آنان باید دست از حقّ و حقیقت شسته و صاحب حقّ را خانه‏نشین کرد و کسانى را به جاى او بر حکومت اسلامى نشاند که از اسلام و دین چندان اطّلاعى ندارند؟

2 - عرب تحمّل علی(ع) را ندارد:
گاهى در توجیه غصب خلافت امام علی(ع) این‏گونه عذر مى‏آوردند: از آن‏جا که علی(ع) مظهر عدل و عدالت است عرب تاب و توان عدالت او را ندارد لذا صلاح نیست که او خلیفه مردم باشد.( الطبقات الکبرى، ج 5، ص 20)
پاسخ:
اولاً: این اجتهاد در مقابل نصّ و به تعبیرى کاسه از آش داغ‏تر شدن است. کسانى که بر فرض چنین نیتى داشتند آیا مشاهده این همه سفارشات رسول‏خدا(ص) و وصایاى او با تأکیدات فراوان در شأن امیرالمؤمنین(ع) را نکردند؟ آیا آنان پیامبر را معصوم و خیرخواه و مصلحت اندیش امت نمى‏دانند؟ آیا به خاطر عدم تحمّل حقّ مى‏توان از حقّ گذشت و به باطل روى آورد؟ باطلى که جز گمراهى چیز دیگرى در آن نیست. خداوند متعال مى‏فرماید: «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ»؛ «پس بعد از حق، چه چیزى جز گمراهى وجود دارد؟!».( سوره یونس، آیه 32)
اگر امر چنین است چرا رسول خدا(ص) به جهت تألیف قلوب مشرکین، از مواضع اصولى خود هیچ قدمى عقب‏نشینى نکرد حتّى حاضر شد تمام مشکلات و گرفتارى‏ها از قبیل هجرت از موطن اصلى خود و جنگ را بپذیرد، ولى قدمى از مواضع خود عقب نشینى نکند.
ثانیاً: آیا عرب نسبت به اشخاص دیگر غیر از علی(ع) استقامت و رضایت داشتند که با علىّ نداشتند؟ مگر نه این بود که سعد بن عباده رئیس قومى بزرگ با ابوبکر مخالفت کرد؟ مگر نه این است که گروهى به طور کلّى از دین رسول خدا(ص) خارج شده و مرتد گشتند؟ مگر نه این است که برخى قسم یاد کردند که ما تا ابد با ابافصیل بیعت نمى‏کنیم؟ ( تاریخ طبرى، ج 3، ص 254)مگر نبود که انصار در سقیفه بر ابوبکر اعتراض کردند و غضب قریش را به این جهت برانگیختند تا کار به جایى رسید که بین آنان درگیرى شد و به یکدیگر فحش و ناسزا گفتند؟( تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 128)
هرگز انصار قصدشان این نبود که علی(ع) را از خلافت عزل کنند، زیرا اکثر آنان مى‏گفتند: ما با کسى غیر از على بیعت نمى‏کنیم.( تاریخ طبرى، ج 3، ص 202 ؛ الکامل، ج 2، ص 325)
هرگز قبائل عرب قصد تمرّد بر امام علی(ع) را در صورت به خلافت رسیدن نداشتند. آنان در بین خود کسى را غیر از علی(ع) اولى به مقام خلافت بعد از رسول نمى‏دانستند.
آلوسى در توجیه این قصه که چرا رسول خدا(ص) ابوبکر را از تبلیغ سوره برائت کنار زد و على بن ابى‏طالب را بر این کار انتخاب کرد و فرمود: «نباید سوره را کسى غیر از من یا کسى که از سنخ خود من است ابلاغ کند» مى‏گوید: «زیرا عادت عرب بر این بود که کسى متولى عهد میثاق الهى و نقض آن نشود مگر خود پیامبر یا کسى که از نزدیکان او باشد، تا حجّت بر مردم تمام گردد».( روح المعانى، ج 10، ص 45)
از کلام آلوسى به خوبى استفاده مى‏شود که مردم نماینده و شخص منتخب رسول‏خدا(ص) را به خوبى مى‏پذیرفتند، ولى چه کنیم که عده‏اى با شیطنت و زیرکى خاص عقول مردم را تخدیر کرده و به انحراف کشیدند.
حقّ آن است: کسى که عرب یا قریش بر او استقامت نداشت و زیر بار او نمى‏رفت علی(ع) نبود بلکه همان چند نفر از مهاجرین بودند که ماهیتشان بر همه معلوم بود و لذا براى پیش بردن آمال شوم و مطامع خود از هر راهى حتّى تهدید و زور استفاده مى‏کردند.
ابن ابى‏الحدید مى‏گوید: «اگر شلاق و تازیانه عمر نبود خلافت ابوبکر پابرجا نمى‏شد».( شرح ابن ابى الحدید، خطبه سوم)
آنان به جاى این که مردم را به حق و حقیقت و ولایت به حقّ امیرالمؤمنین(ع) دعوت کنند، مردم را از او دور کرده و عقول آنان را تخدیر کردند، مردم را فریب داده و خلافت را به نام خود تمام کردند. آنان خصوصاً عمر به همان اندازه که براى تثبیت خلافت ابى‏بکر فعالیت کردند اگر نیمى از آن را براى تثبیت خلافت علی(ع) به کار مى‏گرفتند هرگز کار به اینجا نمى‏کشید. مگر ابوسفیان، طلحه و زبیر در آن زمان از سردمداران و طرفداران علی(ع) نبودند، مگر ابوسفیان رئیس قریش پیشنهاد بیعت بإ؛ًًش‏خ علی(ع) را بعد از وفات پیامبر(ص) نداد. مگر گروهى از مهاجرین و انصار در خانه آن حضرت به جهت مخالفت با ابى‏بکر تحصّن نکردند تا آن که آن‏ها را با زور و تهدید براى بیعت بردند، مگر زبیر شمشیر نکشید و نگفت که این شمشیر را غلاف نمى‏کنم تا با علىّ بیعت شود؟( العقد الفرید، ج 4، ص 85)
این‏ها که حقّ را به بهانه‏هاى مختلف از علی(ع) گرفتند تنها به فکر حکومت و مطامع شخصى خود بودند و هیچ‏گاه به فکر دیگران و اسلام نبودند ولى با این بهانه‏ها عقول مردم را تخدیر نمودند.
خضرى مى‏گوید: «شکى نیست که اگر خلیفه از آل بیت نبوت مى‏بود به طور حتم مردم بیشتر به آن میل پیدا کرده و با رغبت تمام با او بیعت مى‏کردند همان‏گونه که با رغبت و میل با پیامبر بیعت کرده و به او گرویدند، زیرا جنبه‏هاى دینى، اثر محکمى در میان مردم دارد. به همین جهت است که در اوائل قرن دوم عده‏اى به عنوان اهل‏بیت پیامبر(ص) مردم را به خود دعوت کرده و به پیروزى رسیدند...».( تاریخ الامم الاسلامیه، ص 497)

3 - کمى سنّ:
عمر بن خطاب در جواب اعتراض ابن عباس که چرا حقّ امیرالمؤمنین(ع) را گرفتید مى‏گویند: «من گمان نمى‏کنم که علت منع على از خلافت غیر از این باشد که قوم، او را کوچک به حساب مى‏آوردند».
ابن عباس در جواب عذر عمر بن خطاب مى‏گوید: «خداوند از آن جهت که او را اختیار کرد علی(ع) کوچک نشمرد».( شرح ابن ابى الحدید، ج 6، ص 45)
مگر مقام و فضیلت به سن است؟ مگر نه این است که اسامة بن زید جوانى نوزده یا بیست ساله بیش نبود، چرا پیامبر این قدر اصرار بر امارت او بر لشکر خود داشت، حتّى با اصرار فراوان از جانب عمر و ابوبکر و دیگران که او کم سنّ است، در میان ما بزرگان و پیرمردان ورزیده جنگ وجود دارد چرا او را بر این امر انتخاب کردید؟ حضرت به سخنان آنان گوش نداد و فرمود: «اگر در امارت او تردید مى‏کنید قبلاً در امارت پدرش نیز تردید داشتید». از این عملکرد پیامبر استفاده مى‏شود که مقام و منصب به لیاقت است نه به سنّ.

4 - خدا نخواست:
برخى نیز در توجیه عملکرد غلط خود به جبر متوسل مى‏شوند و مى‏گویند: «اگر چنین شد جهتش این بود که خدا نخواست تا علی(ع) به خلافت برسد، گرچه رسول‏خدا بر این امر اصرار مى‏ورزید. و هنگام تعارض بین مراد خداوند و مراد رسول او حقّ تقدم با خداست».( همان، ج 12، ص 78)

پاسخ:
اولاً: این توجیه در حقیقت بازکردن باب جبرگرایى است، که اگر این مسئله باب شود به همه امور حتى گناهان بشر نیز تعمیم داده مى‏شود و در نتیجه تمام مبانى عقلایى و عقلى و نقلى بر هم خواهد ریخت. خداوند هر فعلى را با اختیار از بشر درخواست کرده نه به جبر.
ثانیاً: مگر درخواست ولایت على بن ابى طالب(ع)اختصاص به رسول خدا دارد تا با خواست خداوند متعال تعارض داشته باشد؟ مگر خداوند متعال در آیات متعدد همچون آیه ولایت، سخن از ولایت امیرالمؤمنین(ع) به میان نیاورده است؟
ثالثاً: مگر ممکن است که رسول خدا(ص) اراده چیزى کند که خلاف اراده و مراد خدا باشد؟ مگر قرآن نمى‏فرماید: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ»؛ «بگو: اگر خدا را دوست مى‏دارید، از من پیروى کنید! تا خدا [نیز] شما را دوست بدارد.»( سوره آل عمران، آیه 31)
و نیز در جایى دیگر مى‏فرماید: «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»؛ «کسى که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده است.»( سوره نساء، آیه 80)
نتیجه: در توجیه اول از اعراض صحابه از امیرالمؤمنین(ع) بعد از وفات رسول خدا(ص) گفتیم که: دو اتجاه و روش فکرى در میان صحابه حاکم بوده است، برخى خود را صاحب نظر در مقابل شریعت دانسته و در مقابل آن مصلحت اندیشى کرده و اجتهاد مى‏نمودند. اینان در مورد ادله خلافت و امامت علی(ع) نیز چنین کردند، در صدد توجیه آن به انواع حیله‏ها برآمدند.
و از طرفى دیگر امر براى گروهى دیگر از صحابه مشتبه شد، زیرا آنان صاحبان این خط فکرى را از صحابه مى‏پنداشتند، کسانى که با پیامبر حشر و نشر داشتند، باور نمى‏کردند که این‏ها شیطنت کرده و پا بر روى حق و حقیقت بگذارند.
گروهى دیگر به تعبیر علی(ع) «همج رعاع» بوده با هر بادى میل پیدا مى‏کردند. خصوصاً آن که داهیه و مصیبت وفات پیامبر(ص) اثر سنگینى بر آنان گذاشته بود که قدرت فکر کردن در امور را از آنان گرفته بود، و لذا رؤساى مدرسه خلفا این وقت را بهترین موقعیّت براى اجراى نقشه‏هاى خود پنداشتند و سریع به سقیفه رفتند و مسئله خلافت را به نفع خود به پایان رساندند.

عامل دوّم: حقد و کینه

امام علی(ع) کسى بود که پدران و اجداد کافر و فاسق عده‏اى از همین افراد تازه مسلمان را در جنگ‏ها به قتل رسانده بود و لذا کینه عجیبى در دل از این جهت نسبت به آن حضرت داشتند.
على بن حسن بن فضّال از پدرش نقل مى‏کند که: از امام ابوالحسن على بن موسى الرضا(ع) سؤال کردم درباره امیرالمؤمنین(ع): چه شد که مردم از او اعراض کرده و به دیگرى میل پیدا کردند، در حالى که فضیلت و سابقه او در اسلام و منزلت او را نزد رسول خدا(ص) مى‏دانستند؟ حضرت فرمود: جهتش این است که امام علی(ع) پدران و اجداد و برادران و عموها و خاله‏ها و نزدیکان آنان را که دشمن خدا و رسول او بودند تا حدّ زیادى به قتل رسانید، لذا به این جهت کینه حضرت را در دل گرفتند، و نمى‏خواستند که او متولى امورشان شود ولى از غیر علی(ع) در دل کینه‏اى نداشتند آن‏گونه که از علی(ع) داشتند، زیرا کسى به مانند علی(ع) در جهاد بر ضدّ مشرکان شرکت نکرده بود. و به همین جهت بود که از او اعراض کرده و به سراغ دیگرى رفتند».( علل الشرایع، ج 1، ص 146، ح 3 ؛ عیون اخبار الرضاعلیه‏السلام، ج 2، ص 81، ح 15)
عبداللَّه بن عمر به علی(ع) عرض کرد: «چگونه قریش تو را دوست بدارد در حالى که تو در روز بدر و احد هفتاد نفر از بزرگان آنان را به قتل رساندى».( المناقب، ج 3، ص 220)
از امام زین العابدین(ع) و نیز ابن عباس سؤال شد: چرا قریش نسبت به علی(ع) بغض داشت؟ امام(ع) فرمود: «زیرا دسته اول آنان را به جهنم واصل کرده، و دسته آخر را نیز خوار و ذلیل کرد».( بحارالانوار، ج 29، ص 482)
ابوحفص مى‏گوید: «حریز بن عثمان شدیداً بر علی(ع) حمله مى‏کرد و بر بالاى منابر او را دشنام مى‏داد و همیشه مى‏گفت: من او را به جهت این که پدرانم را به قتل رسانید دوست ندارم».( مختصر تاریخ دمشق، ج 6، ص 276)
لذا در تاریخ مشاهده مى‏کنیم که یزید بن معاویه بعد از به شهادت رساندن حسین بن على بن ابى‏طالب(ع) خطاب به سر مبارک کرده و اشعار ابن زبعرى را مى‏خواند که در آن اشاره به مقابله به مثل از کشته‏هاى بدر است.
لیت اشیاخى ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الاسل
لأهلّوا واستحلّوا فرحاً
ثمّ قالوا یا یزید لاتشل
قد قتلنا القوم من ساداتهم
وعدلناه ببدر فاعتدل
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء ولا وحى نزل
لست من خندف ان لم انتقم
من بنى احمد ما کان فعل( البدایة و النهایة، ج 8، ص 142 ؛ تذکرة الخواص، ص 235 ؛ شرح ابن ابى الحدید، ج 3، ص 283)

عامل سوّم: امام علی(ع) مرد عدالت

امام علی(ع) کسى بود که بدون جهات الهى و تقوایى کسى را بر دیگرى مقدّم نمى‏داشت، او کسى بود که همه را به یک دید نگاه مى‏کرد، از این جهت خلافتش خوشایند عده‏اى نبود، آنان مى‏خواستند کسى به خلافت منصوب شود که بین آنان تبعیض قرار داده و بهره‏اى بیشتر از بیت المال مسلمین به آنان برساند.
ابن ابى الحدید مى‏نویسد: «مهمترین سبب در اعراض عرب از امیرالمؤمنین(ع) مسئله مالى بود، زیرا علی(ع) شخصى نبود که کسى را بى‏جهت بر دیگرى برترى دهد، عرب را بر عجم تفضیل بخشد همان‏گونه که پادشاهان چنین مى‏کردند. او کسى بود که هرگز اجازه نمى‏داد تا شخصى به جهات خاصّ به او متمایل گردد...».( شرح ابن ابى الحدید، ج 2، ص 197)
او نیز از هارون بن سعد نقل مى‏کند که عبداللَّه بن جعفر بن ابى‏طالب به علی(ع) عرض کرد: اى امیرالمؤمنین! از تو مى‏خواهم که دستور دهى به من کمکى شود، به خدا سوگند که هیچ نفقه‏اى ندارم جز اینکه مرکب خود را بفروشم تا با آن امور معاش خود را بگذرانم.
حضرت فرمود: «نه به خدا سوگند، من چیزى را براى تو نمى‏یابم جز آن که تو عمویت را امر کنى تا سرقت کرده و از آن به تو چیزى بدهد».( همان، ص 200)
همو مى‏گوید: «از جمله منحرفین از علی(ع) انس بن مالک است، کسى که مناقب آن حضرت را کتمان کرده و به خاطر میل به دنیا کمک به دشمنان آن حضرت نمود...».( همان، ج 4، ص 174)

عامل چهارم: دشمنى با بنى هاشم

تاریخ گواهى مى‏دهد که قریش زمان رسول خدا(ص) عداوت و دشمنى خاصى با بنى‏هاشم داشت. تا هنگامى که آن حضرت زنده بود از هیچ آزار و اذیتى فروگذار نکرد؛ زیرا بعد از ظهور اسلام و دعوت پیامبر به دین جدید مشاهده کردند که با خسارت عظیمى از ناحیه او و دینش مواجه شده‏اند، خصوصاً آن که هدف اصلى این دین بر قلع و قمع بت پرستى و اعتقادات آنان برپا شده است. آنان مشاهده مى‏کردند که روز به روز محمّد(ص) در قلوب مردم نفوذ کرده و مردم به او و دین و آیینش جذب مى‏شوند و در مقابل آن‏ها جبهه‏اى عظیم تشکیل داده‏اند. لذا کینه آن حضرت را به دل گرفته در صدد جبهه‏گیرى با او برآمده و شدیداً به مقابله پرداختند.
عباس بن عبدالمطلب روزى در حالى که غضبناک بود بر رسول خدا(ص) وارد شد. حضرت به او فرمود: چه چیز تو را به غضب درآورده است؟ عرض کرد: اى رسول‏خدا! ما چه کرده‏ایم با قریش که هرگاه به خودشان مى‏رسند با روى باز همدیگر را در آغوش مى‏گیرند ولى هر گاه با ما ملاقات مى‏کنند طور دیگرى معامله مى‏کنند؟
راوى مى‏گوید: در این هنگام بود که رسول خدا(ص) به حدّى غضبناک شد که صورتش قرمز گشت، آن‏گاه فرمود: قسم به کسى که جانم به دست اوست در قلب کسى ایمان داخل نمى‏شود تا این که شما را به خاطر خدا و رسولش دوست بدارد...( ینابیع المودة، ج 1، ص 53)
رسول خدا(ص) از آن‏جا که براى پیشبرد اهداف الهى خود مجبور بود تا با آنان مقابله کند، لذا در این راستا از علی(ع) کمک‏هاى فراوان گرفت. برخى از آنان که اقوام و افراد عشیره خود را در جنگ‏ها از دست داده بودند کینه و خشم خود را بعد از وفات پیامبر(ص) بر على بن ابى‏طالب ریخته و از او قصاص نمودند، و نگذاشتند تا به حقّى که خداوند براى او معیّن کرده بود برسد.
عمر بن خطاب در مناظره‏اى که با ابن عباس دارد در آخر آن مى‏گوید: «به خدا سوگند همانا على پسر عمویت از همه به خلافت سزاوارتر است، ولى قریش تحمّل او را ندارد».( تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 137 ؛ کامل ابن اثیر، ج 3 ص 24)
انس بن مالک مى‏گوید: «با رسول خدا و على بن ابى‏طالب بودیم گذرمان به باغى افتاد، علىّ عرض کرد: اى رسول خدا! آیا نمى‏بینى که این باغ چقدر زیباست؟ پیامبر فرمود: باغ تو در بهشت از این بهتر است. انس مى‏گوید: ما بر هفت باغ گذر کردیم، و این سؤال و جواب در آن‏ها تکرار شد. رسول‏خدا(ص) ایستاد و ما نیز توقف نمودیم، آن‏گاه سر خود را بر على گذاشت و شروع به گریه نمود. علی(ع) عرض کرد: اى رسول خدا! چه چیز تو را به گریه درآورد؟ پیامبر فرمود: کینه‏ها در سینه‏هاى قومى که آن‏ها را بر تو آشکار نمى‏سازد تا من از دنیا بروم...».( شرح ابن ابى الحدید، ج 4، ص 107)
پیامبر در حدیثى خطاب به علی(ع) کرده و فرمود: «همانا امت زود است که بعد از من بر تو حیله کنند».( مستدرک حاکم، ج 3، ص 150، ح 4676)
و نیز خطاب به علی(ع) فرمود: «آگاه باش همانا زود است که بعد از من مشکلاتى خواهى دید. علی(ع) عرض کرد: آیا در سلامت دینى هستم؟ پیامبر(ص) فرمود: آرى در سلامت دینى خواهى بود».( همان، ص 151، ح 4677)
عثمان روزى خطاب به علی(ع) کرده و گفت: «چه کنم اگر قریش تو را دوست ندارد، زیرا تو کسى هستى که از آنان در جنگ بدر هفتاد نفر را به قتل رساندى».( شرح ابن ابى الحدید، ج 9، ص 23)
امام علی(ع) به خداوند عرضه مى‏دارد: «بار خدایا! به تو از قریش شکایت مى‏کنم، آنان انواعى از شرّ و خدعه در سر داشتند که بر رسولت پیاده کنند ولى از آن عاجز ماندند و تو بین آنان با نیاتشان حائل شدى، بعد از پیامبر(ص) دور مرا گرفتند و نیت شوم خود را بر من جارى ساختند. بار خدایا! حسن و حسین را حفظ گردان، و تا زنده‏ام آن‏ها را از گزند قریش مصون دار، و هنگامى که جانم را گرفتى تو بر آنان مراقب باش و تو بر هر چیز شاهدى».( همان، ج 20، ص 298، رقم 413)
شخصى به امام علی(ع) عرض کرد: خبر بده مرا، اگر پیامبر فرزند پسرى داشت که به حدّ بلوغ و رشد رسیده بود آیا عرب امر خلافت را به او واگذار مى‏کرد؟
حضرت فرمود: «هرگز، بلکه اگر آن تدبیرى که من انجام دادم انجام نمى‏گرفت عرب او را مى‏کشت. عرب نسبت به کار محمّد کراهت داشت، و از آن چه خداوند به فضلش به او داده بود حسد مى‏ورزید...».( همان، رقم 414)